عبد الحفیظ همام

 

خشونت و ویرانگری درقالب بیماری"نارسیزم ویا خود شیفتگی"

خود شیفتگی ویا بیماری نارسیزم، احساسی است عمیق ومبتنی برخود بزرگ بینی، جزم اندیشی و بینظیر بودن درهمه ابعاد فکری وعملی. این نوعی اختلال شخصیتی است نهایت ژرف وهولناك. از مشخصه های این بیماری خود محوری، کمبود احساس همدلی با دیگران وحس مبالغه ‌آمیز خود-مهم پنداری است. این بیماران کسانی اند که بيش از حد تعادل وبه شکلى بيمارگونه یی به خود توجه دارند، ومعمولاً افکار ودیدگاه های شان متکى بر توهمات وخيالات پوچ و واهی بوده وبشدت دچار اضطراب، کینه توزی، فاقد حسّ آشتی جویانه و روابط اجتماعی درهم شکسته یی دارند.

 افراد وگروه های هیراس افگن و خشونتگرا از دید روانشناختی ازهمین طیف بیماران مصاب به نارسیزم ویا خود شیفتگی اند؛ ایشان خود را از جمله آدمها وگروه های خاصی می‌ پندارند وانتظار دارند بگونۀ ویژه یی با آنها رفتار گردد. ودیگران بایستی سر طاعت وپیروی بی چون وچرا به افکار وکردارشان بنهند. تحمل انتقاد برایشان نهایت سخت ودشوار است، و در برابر هرگونه نقد واعتراض خشمگین گردیده، مخالفان ودیگراندیشان را به نادانی وحماقت، عدم درک واقعیت، لامبالاتی وبی دینی متهم میکنند. ودر صورت ممکن با کارگیری از شیوه های ستیزه گری وخشونت ازهرگونه آسیب و ضرر در قبال شان دریغ نمی ورزند.

 چون جزم اندیشی وباورهای پوچ وتهی ایشان در تضاد با واقعیتهای زندگی وحقایق امور قرار داشته، وهمچنان درک غير واقع بينانه، کاذب و مضحک ایشان در برداشتها وتعامل شان با مردم وجامعه، طبیعتا دیگران را بران وا میدارد تا به خواسته‌ها ومطالبات نا شایست وهرزۀ شان سر تسلیم فرود نیاورده ودر مسیر تحقق اهدافشان قرار نگیرند؛ بنابرین به منظور جلب توجه بخود وگشودن عقده های حقارت نهفته در ژرفای وجودشان، دست به هر کارى میزنند وازهیچ جنایتی هرچند تراژیک وجانکاه نه تنها در قبال دیگران وحتی در برابر خود ونزدیکان شان دریغ نمی ورزند.

 اریک فروم ازبرجسته ترین چهره های معروف رشتۀ روانشناسی وجامعه شناسی به شمار می رود؛ وی درکتابش "اناتومی ویرانگری انسان" به روانکاوی آدلف هیتلر، بعنوان برجسته ترین نماد مصاب به نارسیزم که خاصیت تخریب و ویرانگری در وی تجسم یافته، وازترکیب خودشیفتگی بیمارگونه وناگوارترین شکل پیشرفتۀ آن "نیکروفیلی" ویا مرده گرایی وعشق به مرگ میباشد، پرداخته است. فروم در مورد هیتلر مینویسد: هیتلر مجذوب مرگ و ویرانگری بود، دقیقا به تمایلات خودش توجه داشت وشدیدا از"خود برتربینی" لذت می برد، بگونۀ  که ازروی تعصب هدفش این بود که اجازه ندهد این نژاد با خون یهودیها وسایر نژاد غیر آریایی آمیخته شود.

میل به مرده ‌دوستی یا نکروفیلی، خصلت تخریب وسادیسم واز ویژگی اغلب دیکتاتورها است. این ویژگی به طور خاصی در هیتلر دیده میشود. نکروفیلی یا مرده ‌دوستی میل غیرطبیعی به مرده واشیای درحال پوسیدن وکثافت وتعفن است. این میل برای عموم مردم غیرقابل ‌درک وعجیب مینماید. میلی که باعث می‌شود هتلر همواره بخواهد هر چیزی را خراب کند مگر آنکه همانگونه که خودش می‌خواهد ساخته شود. انسان‌ها نیز باید از بین بروند مگر آنکه همانگونه باشند که هتلر میخواهد. مصداق عینی این دو میل را میتوان در دو دستور معروف هتلر درمورد ازبین بردن انسانها و شهر‌ها مشاهده کرد.

اصطلاح مرده گرایی (نکروفیلیا/ Necrophilia) ویا عشق به مرده ویا مرگ معمولا با میل ویا باهنجاری جنسی که به موجب آن فرد تمایل آمیزش جنسی با جسد پیدا میکند، به کار برده میشود؛ اما "اریک فروم" مرده گرایی را به مفهوم کلی تری بغرض اشاره به هرگونه دلچسپی وعلاقه به مرگ وکشتار بکار میبرد. شخصیتهای مرده گرا نژادپرست، جنگ طلب، جنایتکار وقلدر هستند. نظام وقوانینی را که خود دلخواه وطرفدار آنند بر دیگران اعمال مینمایند، عاشق تخریب و ویرانگری ومرگ وکشتار وبه خاک وخون کشاندن اند.

اریک فروم تصویری چندگانۀ از خشونت میدهد وآنرا به چهار نوع تقسیمبندی مینماید:

اول، خشونت نمایشی: این نوع خشونت را ازنوع طبیعی وبهنجارترین نوع خشونت میداند که نمونه های آنرا در نشان دادن توانایی وبغرض تمرین وبالا بردن تواناییهای قدرت جسمی فرد وتقویت مهارتها ومانورها جنگی کارگرفته می شود. البته هدف ازان پرخاشگری ومیل به تخریب و ویرانگری نیست؛ بلکه نوع استعداد وآمادگی در برابر تجاوزات ودفع خشونتها قرار دارد.

دوم، خشونت واکنشی: این نوع خشونت به منظور دفاع از زندگی، آزادی، حیثیت ویا از ملکیت خود یا دیگران کار گرفته میشود. ریشۀ این خشونت دفاع ومقابله با هراس وتجاوز است. در واقع این نوع خشونت از متداولترین نوع خشونت وحاصل هیجانات منطقی ومحاسبات معقول انسانی است؛ چون خشونتی است که برای دفاع از جان درمقابل خشونتی قرارگرفته که هدفش تخریب و ویرانگری میباشد.

سوم، خشونت انتقامجویانه: نوع خشونتی که گام فراتر بصوب نابهنجاریها وناگواریهای ناشی از بیماری واختلالات روانی میباشد. انگیزۀ انتقامجویی فرد یا گروه با قدرت وتوانایی باروری وآفرینندگی نسبت معکوس دارد. انسان طبیعی و نورمال، آرمان وهدفش انتقام نیست وآسیبهای گذشته را میتواند به سادگی به فراموشی بسپارد؛ چون استعداد باروری نزدش نیرومندتر از آرزوی انتقامجویانه است.

چهارم، خشونت جبرانی: این نوع در واقع ریشه های آن از ناتوانی وعجز آب میخورد ودر برابر قدرت آفرینندگی قرار دارد، این خشونت نوع خشونت درماندگان است؛ آنکه قدرت آفرینندگی ندارد طالب ویرانگری میشود. خصیصۀ سادیستی در جوهر این نوع خشونت نهفته است؛ یعنی تسلط کامل برغیر ودیگران را اسیر ارادۀ خود ساختن وذلیل وخوار نمودن.

نارسیزم ویا خود شیفتگی فردی می تواند به خودشیفتگی گروهی تبدیل شود. درخودشیفتگی فردی، تصویر کاذب خود-برتربینی ومتورم از"خویشتن" متعلق به "فرد" به جمع ویا گروهی که فرد به آن تعلق دارد تعمیم و تسری پیدا می کند. نژاد، دین، حزب و قبیلۀ فرد خودشیفته، جاگزین "من" فرد میشود.
اعضای چنین جامعه یی ویا وابسته به حزب ویا قبیله یی خودرا نخبه ترین
مردم جامعه درین هستی وشایسته ترین افراد در فرمانروایی وسلطه گری بر دیگران تصورمینمایند. واز دید شان تنها ایشان برحق اند ودیگران همه کودن ومادون وبایستی همه حاکمیت وسلطۀ ایشان را بیدریغ بپذیرند.

اعضا وافراد چنین جامعه وگروهی حتی هنگامیکه از نظر فرهنگی یا اقتصادی عقب مانده و محروم هم باشند، چون خود را به گروه برتر وعالیمقام چون دینی، حزبی، نژادی وملی ماند: سفید وآریایی، کاتولیک، مسیحی، یهودی، مسلمان، شیعه وسنی وابسته می دانند، بدینسان خویشتن را از برترین ها ومهمترین ها تصور میکنند.
ادامۀ خودشیفتگی گروهی، همچون خودشیفتگی فردی، به خودکامگی وبیگانه هراسی ودیگر ستیزی وانزوای گروهی منجر می شود که نهایت عواقبش وخیم و خطرناک است. بقول اریک فروم خودشیفتگی گروهی، نظیر خودشیفتگی فردی یکی ازمهمترین سرچشمه های خشونت و پرخاشجویی انسانها است.

 

 

 


بالا
 
بازگشت