دكتر نبي هيكل
علم و دین
عصاره: باور عام این است که دین و علم در مخالفت و نا سازگاری با همدیگر قراردارند. زیرا علم بر اثبات واقعیتها تکیه دارد و در دین این اثبات ممکن نیست. در این بیان ادعا میشود که باورمندی متذکره هرچند عام و پذیرفته شده است نادرست میباشد. دلایل زیادی وجود دارند که برای حمایت از ادعای دومی و رد ادعای نخستی میتوان آورد. ادعای این مقاله بر دو باورمندی استوار است :(1) بر باورمندی بر وجود خداوند بحیث خالق کاینات زیرا دین از دانش خداوند ناشی میگردد. هرگاه به وجود خداوند باور نداشته باشید دین را بحیث یک تجربه متراکم مدون باید در نظر گیرید.(2) قسمت اعظم دین بصورت واضح با علم در تضاد نیست. قسمت دیگر بخصوص بخش اعتقادی دین از یکسو بر بر باورمندی اول استوار است و از سوی دیگر ( بر دانش علمی خالق مخلوقات) استوار است. ادعای تقابل و نا سازگاری علم و دین را نخست بصورت مختصر رد یابی میکنیم چگونه و چرا این تفکر نا درست بوجود آمد؟ موارد اختلاف و تضاد کدامها اند و این باورمندی برکدام دلایل استوار اند؟ اشتباه فکری که این باورمندی از آن مشآ میگیرد در چیست؟
قسمت دوم مقاله بر اثبات ادعای دومی مبنی بر رد ادعای اولی متمرکز است. قبل از ورود به این بحث بر تعریف دین و علم مکث میشود. دین و علم دو سیر و منبع متفاوت دارند. از نظر سیر اولی نزولی و دومی صعودی سیر میکند و از نظر منبع اولی ناشی از دانش خالق است در حالیکه دومی ناشی از دانش مخلوق. در این بخش بیشتر بر میتدولوژی علمی بحث میشود زیرا آنچه یک دانستنی را علمی میسازد میتدولوژی دریافت آن است. و در قسمت سومی از بحث های انجام شده نتیجه گیری میشود.
تقابل دین و علم
باورمندی عام و قبول شده این است که دین و علم باهم در تقابل و نا سازگاری قراردارند. بیدرنگ پس از شندیدن این خبر ناسازگاری میخواهیم بدانیم این ناسازگاریها درکدام موارد اند و بر کدام استدلال ها استوار اند. اکثریت حتی تعداد زیادی از دانشمندان به عدم سازگاری میان علم و دین باورمند اند. زیر این عنوان تلاش میشود به دو سوال فوق پاسخ داده شود.
نخست به تعریف دین و علم میپردازیم و پس از آن این بحث را در دو عنوان موارد اختلاف و دلایلی که ادعای ناسازگاری علم و دین بر آن ها استوار اند دنبال میکنیم.
تعریف دین و علم
منظور از دین در این بحث دین اسلام بحیث یک راه و روش زندگی است که از سوی خالق متعال برای بندگانش توصیه شده است. منظور از علم دانشی است که فاقد تناقض گویی و دارای اساس خارجی باشد. و منظور عمدتا علوم طبیعی است نه علوم اجتماعی.
دین را معمولآبحیث یک سازمان(organization)، یک اعتقاد فردی(individual Faith) و بحیث (بخشی از ) فرهنگ(culture) میبینند و علم را بحیث کشف(discovery) ، تبریه(justification) و اقناع(persuasion)، (Gulker Silke, 2012:3).
علم را ویبستر به شکل آتی تعریف کرده است(Cited in Walter E. Lillo).
ساینس/اسم
1: حالت دانستن: دانستن در تقابل با نادانی و غلط فهمی
2. الف: بخشی از دانش دارای نظم بحیث موضوع مورد مطالعه، دانش تیولوژی.
ب: چیزی (مانند ورزش یا تکنیک) که ممکن است بحیث یک دانش منظم مورد مطالعه قرار گیرد یا فراگرفته شود
3. الف:دانش یا سیستمی از دانش احتوا کننده حقایق عام یا عملکرد قوانین عام بخصوص که بوسیله شیوه علمی حاصل گردیده و آزمایش شده است
ب. دانش یا سیستمی از دانش مربوط به جهان فیزیکی و پدیده های آن: علوم طبیعی
4. سیستم و یا شیوه ای که با اهداف عملی قوانین علمی سازگاری دارد( علم پخت و پز).
5. با حروف بزرگ(Christian Science) علم مسیحیت(Lillo E. Walter, Religion vs. Science?).
دین به ما چه میگوید که با علم در تضاد است؟ و علم به ما چه میگوید که با دین در تضاد است؟
یک مشخصه عمده یا بهتر گفته شود هدف اساسی میان دین و علم را فتشر کیرک تشخیص کرده است. اما باید پرسید این دو چگونه به این هدف دست میابند؟ بدین ترتیب ما با دو سوال روبرو هستیم.
از نظر اتنولوژیک آنچه علم میشناسد و یا دین شناخته است ممکن است مورد سوال حلقات مربوطه قرار گیرد اما از نظر ایپیستیمولوژیک آن دو چگونه به آن دانش معیین دست یافته اند؟
به عبارت دیگر چه چیز یک دانستنی را علمی میسازد که فقدان آن آن شی را میتواندغیر علمی سازد؟
ادعای اساسی تناقض علم و دین این است که علم مستدل و قابل اثبات است در حالیکه دین غیر مستدل و اثبات پذیر نیست. بعدآ به این موضوع برمیگردیم. اکنون بر میگردیم به موارد اختلاف و نا سازگاری.
1.1. موارد ناسازگاری علم و دین
سوالهای اساسی این ها اند که علم و دین در کدام موارد باهم متناقض اند و این تناقض چه زمانی و چگونه آغاز گردید و انکشاف یافت. نخست باید دانست که کدام یکی از آن دو منبع اولیه و اساسی دانش بشری را میساختند.
به قول برتراند رسل آن دوره تاریخی که" معاصر" نامیده میشود از دوره قرون میانه تفاوتهای زیادی دارد و ازآن میان دو تمایز دارای اهمیت اند: تنزل صلاحیت کلیسا و افزایش صلاحیت ساینس(Ibid,453). نخستین تبارز ساینس عبارت بود از نشر تیوری کوپرنیک(Copernicus) در 1543 (Ibid,454 ).
سه تغییر که بصورت انقلابی رخدادند متفاوت و شیوه های مختلف دستیابی به دانش در مورد طبیعت بودند. کوهن آن را چنین بر میشمارد:
1. دانش ریاضیات یونان در مورد طبیعت
2. غنای این دانش پس از چندین قرن در تمدن اسلامی
3. رنسانس اروپا بصورت غیر قابل پیشبینی بوسیله گالیله (Galileo) و کیپلر (Kepler) به آغاز یک پروسه جاری ریاضی سازی(mathematization of nature) طبیعت مبدل گردید.بخش دیگر دانش یونانی، یعنی (speculative) حاوی چهار سیستم رقیب در مورد فلسفه طبیعی بود که از ارسطو مهمترین آنها بود . . . .(Cohen Floris H. 2010:xv,xvi).
واضح است که دین قبل از قرون 16 و 17 نیز وجود داشته است.
هرگاه درمورد منبع دانش انسان بپرسیم تجربه مستقیم منبع اولی دانش انسان در مورد محیط و ماحول وی است اما این دانش محدود و سطحی است. قسمت اعظم دانش انسانها را دانستنی های – توافق شده تشکیل میدهند که از دیگران بدست آورده میشوند. دو منبع دست دوم دانش عبارت اند عنعنه و (tradition) و صلاحیت (authority)، (Babbie Earl, 1998:19). دین در گام نخست از راه عنعنه و سپس از راه صلاحیت –یعنی عالم دین و ملا و امام به ما انتقال میابد و منبع اساسی دانش انسان ها را میسازد. هرگاه به تاریخچه روابط علم و دین نظر اندازیم در میابیم که باورمندی نا سازگاری علم و دین عمدتآ بر دید متفاوت در مورد زمین و آسمان، بر موجودیت و عدم موجودیت خالق کاینات ، روح ، خلقت جهان و زندگی پس از مرگ متمرکز بود. این موارد را میتواند چنین خلاصه کرد:
1. موجودیت خالق کاینات که بحیث دیزاینر و طراح خلقت مورد بحث قراردارد.
2. نقش قوانین طبیعی
3. دید ماتریالیستی و میتدولوژی علمی
دانشمندان علوم طبیعی مانند گالیله و کیپلر و کوپرنیکوس و نیوتن دلایلی داشتند که روحانیت حاکم با آن دلایل مخالت داشتند. این باریکی را باید در نظرداشت که یک قشر رووحانی حاکم که تعبیر و تفسیر دین را و در واقع دین را گروگان داشتند از دین نمایندگی میکردند. مخالفت با علم در واقعیت از جانب این قشر آغاز و شایع گردید.
1.2 دلایل باورمندی تقابل علم و دین
سوال نخستی این بحث این بود که علم و دین در کدام موارد باهم متناقض اند و این تناقض چه زمانی و چگونه آغاز گردید و انکشاف یافت. از بحث قبلی بر میآید که رویارویی روحانیت حاکم با ظهور نخستین برخورد های علمی آغاز گردید. و همپای رشد تفکر علمی متریالیستی رشد کرد.
نه موجودیت خالق کاینات از لحاظ میتدولوژی علمی قابل اثبات است و نه نقش این خالق در حالیکه رابطه علی میان یدیده ها و موثریت و استمرار قوانین طبیعی مشهود و انکار ناپذیر اند. گذشته از آن روحانیت از یکسو توانایی استدلال منطقی در برابر دانشمندان علوم طبیعی را نداشتند و از سوی دیگر صلاحیت خود را در معرض خطر میدیدند. ساده است بدانیم که چرخیدن زمین به دور آفتاب خطری را به دین متوجه نمیساخت اما اعتبار آنهایی را که چنین باور را حقیقت میدانستند خدشه دار میساخت.
تاریخ از هر نوعی که باشد- چه تاریخ تکامل انسان یا جوامع انسانی و یا تاریخ انکشافات علمی و تکنالوژیک، همه تاریخ تکامل فکری بشریت است. تاریخ ادیان نیز بیانگر تکامل فکری انسان است.زیرا رشد تدریجی و مرحله وار درک و آگاهی انسان را بازتاب میدهند. شگاف بزرگی میان آنانی که در جامعه از دانش و معرفت عالی برخوردار اند و آنانی که از آن نعمت به مقدار اندک یا نا چیز برخوردار اند در همه ادوار مشهود بوده است. زمانی بیضوی بودن زمین و چرخش آن به دور آفتاب پذیرفتنی نبود. سقراط به دلایل مذهبی و میتافیزیک محکوم به مرگ میگردد و نیکولای کوپرنیکوس از هراس روحانیون مقتدر از چاپ کتاب خویش خود داری مینماید.
کوپرنیک کتاب خود را در سال 1507 تکمیل کرد و از چاپ آن برای 36 سال خود داری کرد زیرا میدانست تیوری وی با باورمندی حاکم مذهبی در نا سازگاری قراردارد و ممکن بود به قیمت حیات وی تمام گردد. کوپرنیک بعد فکر کرد مثال فیثاغوریان و دیگران را دنبال کند که دکترین خودر را به شیوه عنعنوی و برای دوستان پخش میکردند. وی کتاب خود را با تفصیل در 1543 چاپ کرد اما یک نسخه آن را بر بستر مرگ وی برای وی آوردند. پیشبینی وی درمورد آنچه برای وی اتفاق خواهد افتاد درست از آب درآمد. مقامات ذیصلاح مذهبی سیستم وی رابحیث" دکترین نادرست فیثاغوریان که با صحایف مقدس در مخالفت کامل قراردارد" توصیف کردند:
" that false Pythagorean doctrine utterly contrary to the Holy Scriptures."
(Draper J.W. 1875:168).
ویلیام دراپر (John W. Draper) در تاریخ رویارویی ساینس و دین (1975) نوشته است که تاریخ ساینس تنها عبارت از ثبت اختراعات نیست: روایت تقابل دو قدرت رقیب، نیروی گسترش یا بنده هوش انسان از یکسو، و فشار ناشی از باور سنتی و علایق انسانی از سوی دیگر نیز است(Draper john William 1975:VI).
مسیحیان به مجردیکه قدرت سیاسی یافتند به جان هم افتیدند . . . وقتی دولت مسیحی گردید جوایز بزرگ، در شکل قدرت و ثروت به روی روحانیون باز گردید...(Russell Bertrand 2004:312).
هم برتراندراسل (B. Russell) و هم دراپر(J.W. Draper) این حقیقت تاریخی را بیان میکنند که کهنه و نو در رقابت قدرت روبروی هم قرار داشتند.
این سوال هنوز بدون پاسخ باقی است که چرا روحانیون مسیحی و روحانیون اسلامی از استدلال عقلی در هراس بودند و به جای تثبیت مقام دین و مذهب بحیث یک سیستم منطقی خصومت با عقلگرایی را برگزیدند. سه دلیل را میتوان احتمالآ علت این موضعگیری دانست. محافظه کاری و ناتوانی درک منطق موجود دردین. تعدادی از روحانیون دانشمند در نسلهای بعدی این موضعگیری را برگزیدند.گریز از استدلال و منطق راه ساده زیست مذهبی بود. از سوی دیگر نه توده های مذهبی موروثی که فاقد تحصیلات لازم بودند توانایی درک و تحلیل منطق دین را دارا بودند و نه همه ی ملا ها و امامان تا به سوالهای دشوار اما بار بار مطرح شوندهدر زندگی روزمره را پاسخ دهند.
در حالیکه از آغاز دین و مذهب منبع اساسی و اولیه دانش را تشکیل میداد نخستین نسل دانشمندان مذهبی بودند و هنوز سرویهای انجام شده گویای این است که این تعداد هنوز اندک نیست.
نتایج تحقیقات ایلینی هوارد ایکوند (Elaine Howard Ecklund) از دیپارتمنت جامعه شناسی پوهنتون رایس (Rice) و جیری پارک (Jerry Z.Park)از دیپارتمنت جامعه شناسی پوهنتون بیلور (Baylor) نشان میدهند که دانشمندان دین و ساینس را در تضاد نمی بینند. آنها مدعی اند که دانشمندان مورد مطالعه در تحقیق آنان استادان بهترین دانشگاه ها اند. دانشمندانی که از نظر مذهبی لیبرال اند (در مقایسه با آنانی که محافظه کاراند) در واقعیت بیشتر متمایل به این فکر اند که تقابل و تضاد میان دین و علم وجود دارد ، و این ممکن است بیانگر آن باشد که مذهبیون محافظه کار نقش ویژه ای دارند تا عامه مردم را متقاعد سازند که دین و علم نباید در رویارویی قرار داشته باشند. زیرا مخالفت مذهبی با ساینس اغلب از سوی این دسته از محافظه کاران صورت میگیرد(ٍElaine Howard E. And Jerry Z. Park, 2009: 290).
مهمترین و بنیادی ترین موضوع در این تقابل تا آنجایی که نویسنده درک کرده است از یکسو انتولوژیک است و از سوی دیگر ایپیستیمولوژیک. موجودیت خداوند، قدرت خدا و باورمندیها به آخرت همه بوسیله میتدولوژی علمی قابل اثبات نیستند. اما وقتی ما نتوانیم چیزی را اثبات نماییم به این معنا نیست که آن چیز ها وجود ندارند. مساله روح و آنچه (Mind) میخوانند برای سالیان دراز مورد توجه علم قرار نگرفتند در حالیکه در دهه های اخیر به آنها توجه شده است.
وقتی به تاریخ انکشاف ساینس توجه نماییم در میابیم که تناقض و تقابل روحانیت حاکم زمانی آغاز میگردد که دانشمندان موضعگیری ماتریالیستی اتخاذ میکنند و خلقت را از راه قوانین طبیعی توضیح مینمایند. بنابرآن میتدولوژی دستیابی به دانش علمی دارای اهمیت است، زیرا آنچه یک دانستنی را علمی میسازد عمدتآ روش حصول آن دانستنی است. میتدلوژی علمی را در بحث بعدی (1.1.3) دنبال مینماییم.