محمد عالم افتخار

 

من؛ چرا و چگونه از محمد و قرآن؛ دفاع میکنم؟!

در این اواخر شماری از خوانندگان نوشتار های این کمترین؛ طی تماس ها؛ کامینت ها و ابراز نظر ها؛ وانمود می فرمایند که گویا از مواضع نظری قبلی ام در حد کتاب «معنای قرآن» و اعلامیهِ «من از محمد و قرآن دفاع میکنم!» که در برابر تحرکات ایوانجلیست های افراطی معینی دایر بر باصطلاح "محاکمه قرآن و محمد"؛ چند سال قبل؛ صادر گردیده بود؛ فرا تر رفته به حقیقت آئینی که گویا زاینده استبداد های سیاه در سراسر تاریخش و توحش هایی همانند القاعده و داعش و طالبان در حال حاضر میباشد؛ رسیده ام.

  به اجازه عـزیزان؛ پیرامون چندی و چونی اینگونه برداشت ها مکث ننموده راساً می پردازم به پرسشی که از همچو انتباهات؛ ناشی میگردد:

من؛ چرا و چگونه از محمد و قرآن؛ دفاع میکردم و دفاع میکنم؟!

برای آنکه محمد و قرآن؛

 نه مسؤل جنایات بیدادگران تازی و غیر تازی در گذشته و حال است و نه مسؤل جنایات جهادیان و طالبان و داعشیان؛ یعنی اینکه اینجا کدام سیاست و ترفند و تدبیر خود فریبانه و عوامفریبانه وجود نداشت و وجود ندارد.

 ولی به رغم این حقیقت عظیم؛ هم جانیان دیروز؛ خویشتن را پیروی پر و پا قُرص محمد و قرآن؛ جا زده اند و هم جانیان و دهشت افگنان کنونی؛ با پرچم لا اله الالله محمد رسول الله؛ خویشتن را قرآنی و محمدی خوانده و غیر خودِ شان؛ تمامی سایر مسلمانان و همه بشریت را دشمن الله و محمد و قرآن تلقی و گویا به حکم آنها و با ماموریت از سوی آنها؛ مهدور الدم و مباح القتل اعلام داشته اند و اعلام میدارند و حتی الوسع حسب چنین اعلام ها؛ عمل می نمایند.

در نتیجه دو حالت بیشتر باقی نمی ماند یا به راستی الله و محمد و قرآن؛ عقب مستبدان و جابران و جایران تاریخ و جهادیست های تبهکار اسلامی نما قرار دارند و یا قرار ندارند.

اگر فرض نخست درست باشد؛ اسلام مورد ادعای جباران تاریخ و آدم کشان کنونی؛ اسلام محمد است و قرآن محمد است؛ و اگر بر عکس باشد؛ اسلام مورد ادعای اشرار؛ «اسلام» بی محمد است و ترهات ضد قرآنی است.

من از محمد و قرآن دفاع میکنم تا بطلان فرضیه اولی یعنی کذب محض مدعیات اشرار و مفسدان را برملا گردانم؛ ولی چگونه و باچه دستاویز ها و اثباتیه هایی؟

جان پرسش اینجاست!

این دفاع دو استقامت عمده دارد؛ یکی استقامت فرا دینی و جهانی و جهانشمول و دیگری استقامت درون دینی و منطبق به بدیهیات و استنادات قرآنی و فقهی وعقلی و تاریخی ـ تحلیلی.

اینجا تنها بر استقامت درون دینی؛ یک مرور شتابان خواهیم داشت:

اساساً سرگذشت و سرنوشت محمد و قرآن او؛ خیلی ها پیچیده و پُر مسأله و درد ناک میباشد.

این پیچیده گی ... اغلب ناشی از اینست که قبضه کنندگان قدرت پس از مرگ محمد؛ عمداً و به طور سیستماتیک با سوء استفاده از تمامی فرصت ها، احتیاجات و ناگزیری های ایمانی و روانی ی توده های مسلمان و فراتر از آن؛ به کلافه کردن لابه لای آموزه های دینی و سنت ها و عنعنات و قرار داد ها... پرداخته  و با غل و زنجیر و زندان و رعب و وحشت؛ از روند های روشنگر و جریانات انتقادی و اجتهادی خلاقه و حقیقت نما؛ به شدت جلو گیری نموده اند!

مگر دقیقاً حسب ضرب المثل پُر حکمت «آنچه از حد بگذرد؛ رسوا شود» بالاخره مفتضح شدن ها آغاز گردیده و مقابله ها به طرق گوناگون بر انگیخته شده است.

معهذا در کل؛ اسلام بی محمد ـ و حتی باید گفت؛ اسلام ضد محمد ـ تا کنون به دو سبب اساسی بود که از افشا گشتن تمام و کمال در امان می ماند:

یکی فقر اطلاعاتی و زود باوری و ساده اندیشی ی مردمان در مقیاس تمام جهان.

دوم؛ رعایت حد اقل نورم های احتیاط و ضبط نفس و معقولیت در رفتار و کردار ظاهری و شعار ها و تبلیغات توسط  حاکمان سیاسی و روحانی.

می بینیم که در شش ـ هفت دههء اخیر قرن بیست؛ هم سطح اطلاعات عمومی مردمان جهان به طور کیفی بالا رفتن گرفته و آنان نسبت به هرچیزی با شک و تردید و تحقیق و سخت گیری برخورد میکنند و هم هراس مرگ آور از تباهی؛ سیستم های ایدئولوژیک و نظام های مبتنی بر جهل و نا آگاهی و فریب؛ را فرا گرفته و درین میان «اسلام ابوسفیانی» و مکتب ها و رژیم های گوناگون زائیده و ادامهء آن به غایت در وحشت افتاده و دست و پای خود را گم کرده میروند.  

استفادهء ابزاری قدرقدرت های صیهونیستی ـ امپریالیستی از عقب مانده گی و فقر مادی و معنوی لومپن های «عالم اسلام» در «جنگ سرد» و مقاصد وحشیانهء استعماری چون  تجزیهء خونین هند کبیر و ایجاد یک اسرائیل به نام «جمهوریهء اسلامیهء پاکستان!» و تبدیل این اسرائیل (پاکستان) به محل شنیع ترین و بی پروا ترین بازی های جنایتبار استعماری ـ اسلامیستی؛ مزید بر علت شده و افتضاح ابوسفیانیزم  تعبیه شده در پوست «دیانت محمد» و «قرآن» را بیش از هر زمان دیگر در 14 قرن؛ سهل و میسر گردانیده است!

اجازه دهید بحث حاضر را هم با تکیه بر مستندات قرآنی یعنی آیات بینات الهی؛ ادامه دهیم.

قرآن مبین؛ کتاب مقدس مؤمن به مسلمانان جهان به طرزی شگفت انگیز و معجزه آسا نسبت به قوم و تبار عرب؛ کتاب بدبینانه و یأس آلود است.

دقت فرمائید:

                                   بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

يس ﴿1﴾ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ﴿2﴾ إ ِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿3﴾ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿4﴾ تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿5﴾ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿6﴾ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿7﴾ إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ﴿8﴾ وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ ﴿9﴾ وَسَوَاء عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴿10﴾ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿11﴾

يس[/ياسين] (1) سوگند به قرآن حكمت‏آموز (2) كه قطعاً تو از [جمله] پيامبرانى (3) بر راهى راست (4) [و كتابت] از جانب آن عزيز مهربان [الله]نازل شده است (5) تا قومى را كه پدرانشان هوشدار ‏داده نشدند و در غفلت ماندند؛ هوشدار دهى (6) آرى گفته [الله] در بارهء بيشترشان محقق گرديده است؛ در نتيجه آنها ایمان نخواهند آورد (7) [ چنانکه گویی ]ما در گردنهاى آنان تا چانه‏هايشان غُل هايى نهاده‏ايم به طورى كه سرهايشان را بالا نگاه داشته و ديده فرو هشته‏اند (8) و [پنداری ما] فراروى آنها سدى و پشت ‏سرشان سدى نهاده و پرده‏اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ايم در نتيجه نمى‏توانند ببينند (9) و آنان را چه هوشدار دهى [و] چه هوشدار ندهى به حالشان تفاوت نمى‏كند؛ ایمان نخواهند آورد (10) تنذیر تو تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [الله] رحمان در نهان برحذر باشد [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده (11)

---------------------------

به وضوح تمام می بینیم که تلخ ترین یأس از قبایل عرب و منجمله قریش که مقام برتر مذهبی بر دیگر اعراب دارد؛ درین آیات موج میزند. بدینگونه صاحب قرآن؛ در اینکه اعراب خیلی کم به قرآن مؤمن گردند و به آن وفادار باقی بمانند؛ پیشبینی معجزه آسایی می نماید.

باور داریم که صاحب قرآن؛ کدام منبع احساساتی و گرفتار خشم و کین زودگذر بشری نیست و در زمینه جز حق و حقیقت حال (یعنی زمان نزول قرآن) و آینده (یعنی تا امروز و تا مابعد های نامعلوم برای ما) را بیان نمیدارد.

لذا در این یأس تلخ (به اعتبار بشری) پیشبینی ی حالتی نهفته است که در وجود اعراب؛ سرنوشت دین و دعوت محمدی چندان درخشان نخواهد بود.

دلیل ناسوتی ی امر روشن است؛ قبایل عربی محصور در شنزار های آتشناک جزیره نمای عربستان؛ حتی از  بشریت زمان خویش  به  فرسخ ها عقب  می باشند و از اینکه در بیرون از شبه جزیره؛ تمدن ها و فرهنگ های بزرگ شگوفان شده و معارف خیلی غنی بشری شکل گرفته است؛ آگاهی و بهره ای ندارند. بر عکس به جهل مرکب و عصبیت و غیرت نیمه حیوانی گرفتار می باشند. 

دقت فرمودید که گفتیم: یأس تلخ (به اعتبار بشری) و نیز از دلیل ناسوتی یاد کردیم. اینها بسی مهم اند. چرا که احالهء مفهوم یأس به ذات الله تعالی؛ در حد بنده نیست و دلیل لاهوتی ی اینکه پس چرا در همچو ماحولی پیامبر خاتم و حبیب ذات الهی مبعوث گشتند؛ فقط  در حیطهء علم غیب او تعالی است!

اما تصورات ناقص و ناتوان و چه بسا  ناوارد  که  ما میتوانیم  صورت  دهیم این است  که پیامبر خاتم  بر اساس حکمت و تدبیر الهی در چنان محیط بد و بد فرجام عهدهء رسالت یافتند تا برای آینده گان که دیگر پیامبر برایشان نمی آید و خود با بهره گیری از آیات خالق متعال در وجود خود و تمام طبیعت؛ تکامل خواهند کرد؛ مایهء درس و عبرتی بی همتا قرار گیرند که به نظر این کمترین؛ چنین یک منظور و مأمولی محقق گردیده است! 

 

بازهم آیات ربانی:

الأَعْرَابُ أَشَدُّ كُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلاَّ يَعْلَمُواْ حُدُودَ مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ﴿97﴾ التوبه

عرب ها [عموماً ] در كفر و نفاق [از ديگران] سخت‏تر و به اينكه حدود آنچه را كه الله بر فرستاده‏اش نازل كرده؛ ندانند؛ سزاوارترند و الله داناى حكيم است (97)التوبه

ملاحظه می فرمائید که درینجا به طور عام سخن از «الأَعْرَابُ» است و هیچ علامت تعریفی و تشخیصی و تفکیکی و تصنیفی ... در اصل آیهء مبارکه وجود ندارد. ولی اسلام ابوسفیانی که به ناگزیر «کُفر قرآنی» میباشد و جز این بوده نمی تواند ! برین مبنا دارد که قرآن مبین را به بهانه های تأویل و تفسیر و ترجمه ...... تحریف و وارونه نماید.

آیات کلیدی و مهمی از این قبیل؛ همیشه به انحای مذکور مورد  دستبرد طرارانه قرار گرفته مغشوش و معکوس گردانیده شده است. منجمله به ترجمه های زیرین از همین آیهء مبارکه توجه فرمائید:

1ـ اعراب (بادیه نشینان) در کفر و نفاق از دیگران سخت تر و به جهل و نادانی احکام خدا سزاوار تر اند و خدا به احوال خلق دنیا و به مصالح هر حکمی که کند؛ آگاهست.

( قرآن ترجمه شده زیر نظر آیت الله مشکینی ـ مترجم : مهدی الهی قمشه ای ـ چاپ مطبعهء الهادی ـ وزارت ارشاد اسلامی ایران )

2ـ صحرانشینان سخت تر اند در کفر و نفاق(1ـ نسبت به اهل شهر) و سزاوار تر اند به آنکه ندانند احکام شریعتی را که نازل کرده است خدا بر پیامبر خود و خدا دانای درست کار است .

( قرآن کریم و ترجمهء معانی آن به زبان فارسی ـ وزارت شئون اسلامی و اوقاف و تبلیغ و ارشاد کشور عربستان سعودی و مسئول و ناظر بر مجمع ملک فهد  برای چاپ قرآن کریم  در مدینهء منوره )

پیرامون اینکه اسم معرفهء الله نمی تواند و نباید به اسم نکره و عام و کثیر المعانی ی «خدا» ترجمه گردد؛ در جلد اول «معنای قرآن» )صفحات 166-169) بحث کافی صورت گرفته است.

http://www.ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar4.pdf

ولی اینجا پرسش این است که هدف از کلمهء «الأَعْرَابُ» در آیه ء مبارکهء 97 سوره التوبه؛ نام قوم عرب یعنی مجموعهء باشندگان عرب زبان شبه جزیرهء عربستان است و یا بادیه نشینان و صحرا نشینان ناچیز آنها؟

گرچه عمدتاً به تبع احکام و تمایلات حکومتی حتی در فرهنگ های لغات زبان فارسی هم؛ اعراب و «اعرابی» مردمان بادیه نشین و صحراگرد معنی شده؛ معهذا به حکم تاریخ و علم تاریخ؛ بادیه نشینی و صحراگردی صفت و مشخصهء مردمان جزیرة العرب در 1395 سال هجری خورشیدی تا 1447 سال هجری قمری؛ قبل است؛ نه نام مشخصه و اسم ذات این مردم!

خوشبختانه ما در این زمینه نیازی به بحث و جدل تاریخی و باستانشناسی و مماثل ها نداریم!

در جمع تعدی ها، تجاوزات، شقاوت ها و گمراهی های فراوان که در 14 قرن گذشته بر مردمان سرزمین های زیادی به  نام و به بهانهء «اسلام» تحمیل گردیده و باز بر خود توده های مسلمان مداومت یافته است؛ یک خوشبختی بزرگ و جاویدانی برای همه گان باقی مانده است و آن وجود اصل اصیل قرآن  محمد است .

نصوص و آیات متعدد این کلام مقدس ارشاد میدارد که قرآن کتابی به زبان عربی روشن و برای قومی است که این زبان را می فهمند و اعراب نامیده میشوند: (رجوع فرمائید به کتاب «معنای قرآن» صفحات 86 تا 70)

آری! اعراب زمان نزول قرآن؛ بادیه نشین و بیابانگرد میباشند و به شمول تکامل یافته ترینشان (قبیلهء قریش که کم و بیش تشبثات و سفر هایی تجارتی هم دارند)؛ به بیان شیوا و رسای قرآن در حالت «رحلة الشتاء و الصیف» به سر میبرند؛ یعنی از شهر و شهریگری به دور اند.

اینکه منطقهء یثرب پس از هجرت توسط  حضرت محمد «مدینه یعنی شهر» نامیده میشود؛ به دلیل آنست که محمد پیامبر؛ شهر و شهریگری را می شناسد و در واقع شهر نشین و متمدن ساختن اعراب در حوزهء دنیوی؛ آرمان سترگ و جلیل و جمیل اوست!

با اینهمه چرا؛ سر سلسلهء حاکمان اهل تسنن و هم سر دستهء حاکمان اهل تشیع با تفاوت های ناچیزی در آیهء محکم فوق؛ تلاش تغییر معنی، تحریف معنایی و انحراف اذهان را دارند.

به ویژه؛ غایهء افادهء این تحریف معنایی؛ چنین است که گویا در زمان حضرت محمد؛ شهر نشینان و متمدن شده گان عرب کتلهء اصلی و اکثریت اعراب بوده و به اندازهء اقلیت بادیه نشین و صحرا گرد «در کفر و نفاق سخت تر و به جهل و نادانی احکام خدا سزاوار تر» نبودند.

در نتیجهء هدف از آیهء فوق چارتا گاو چران و گوسفند چران بی نام و نشان و در هیچ حساب نیامدنی است و نه مجموع اعراب و مخصوصاً  نه آنانیکه به هر منظور و انگیزه ای «اسلام آورده بودند» ؛ به شمول ابوسفیانها و مخصوصاً ابوسفیانها!!!

این تحریف معنایی قرآن مجید که با سیستم تفتیش عقاید و اعمال قدرت دربار و سرکار؛ هم همراه میباشد؛ تا بدانجا مؤثریت دارد که فقیهانی را وامیدارد؛ امامت جماعت را برای ملای دهاتی و بیابانی تحریم نمایند.

همچو فقاهت ها؛ متقابلاً در نهادینه کردن و مداوم ساختن تحریف معنایی قرآن مورد بهره برداری قرار گرفته حاکمان و قدرتمندان پس از محمد را یکسره غیر مسئول و واجب الاحترام می گرداند و از هرگونه نقد و انتقاد و پرس و جوی متقاضی ی قرآنی برکنار جلوه میدهد و توسط اوراد تکراری و پرسش ناپذیر و واجب القرائهء «رضی الله عنه، علیه السلام، رحمة الله علیه...» و القاب جادویی سرسام آور دیگر؛ آنان را در روان توده های مردم بیچاره به موجودات ماوراء الطبیعی تقرب می بخشد.

لذا همه اینها سیاست و مقتضیات حفظ و ادامهء قدرت سیاسی و حاکمیت و اقتدار است!

درست به خاطر تحکیم و تضمین و تعمیق و چون و چرا ناپذیر ساختن همین روند و مکر و حیله و تدبیر است که برای حضرت محمد؛ نیز ورد «صل الله علیه و آله و اصحابه و ازواجه و ذریاته ... اجمعین» و انواع هنوز کشدار تر آنرا وضع فرموده به فرض و واجب برای مؤمنان بیچاره و بی خبر از ژرفا های دسایس سیاسی و حکومتی؛ مبدل میسازند.

برای عقل سلیم مبرهن و آشکار است که این گونه اوراد برای حضرت محمد و مقام و معنویت او و نیز برای کمک در تحقق داعیه ها و آرمان های او و منجمله برای فهم و درک و عملی گشتن ارشادات حقیقی ی قرآن او؛ نه تنها اثر مثبت ندارد بلکه دقیقاً گمراه کننده و اغفال کنندهء توده های مؤمن و مسلمان است!

اتفاق عجیب و شاید هم اراده و حکمت الهی است که در لابراتوار های تاریخی ـ معرفتی ـ جهانی ی افغانستان؛ مورد مشابه این گونه مداحی ها و صلوات و تسلیمات در پیش چشمان مردم افغانستان و جهانیان از بوتهء آزمایش بر می آید و دقیقاً مورد تست لابراتواری قرار میگیرد.

باعث و بانی و مصدر این تجربهء عظیم حضرت شیخ حفیظ الله امین قوماندان سپیده دم انقلاب کبیر ثور قرار میگیرند.

ایشان جلالتمآب نورمحمد تره کی را رهبر کبیر خلق افغانستان، نابغهء شرق و چیز های عالی شأن دیگر نامیده؛ خویشتن خویش را شاگرد وفادار رهبر کبیر نابغهِ! خود می نمایانند.

در نتیجه؛ تلاوت و تکرار وِرد «رهبر کبیر خلق افغانستان» همراه با نام جناب نورمحمد تره کی، به طور بلاناغه فریضه و وجیبه قرار می گیرد و اوراد و اوصاف دیگر شان هم به درجات به تعقیب می آید.

بدینگونه فقط  به مجرد اینکه کس بخواهد از رئیس حزب و دولت وقت یاد کند؛ ناگزیر است؛ کم از کم نیم ورق «A4» را سیاه نماید و یا با حبس کردن نفس در سینه تا نزدیک جان دادن؛ مدح و ثنا بخواند؛ که اشارتی به خدایگان امپراتور روم (ببخشید: اوغانستان!) کرده بتواند و سپس هم تا آنجا  یاد مواصفات کند که فراموش نماید برای چه منظور به این مداحی شروع نموده بود!؟

طئ حدوداً 17 ماه در مطبوعات و نشرات سمعی و بصری و بیانات و طاعات و عبادات دیگر؛ شاید 17 ملیون بار «رهبر کبیر خلق افغانستان» پیش از نام خلد آشیان نورمحمد تره کی؛ گفته و نوشته و تکرار و تأکید شده باشد و چه بسا دست اندر کاران وسایل اطلاعات جمعی؛ کادر های حزبی و ماموران دولتی که به دلیل سهوی مختصر درین حمد و ثنا تا سرحد مرگ مجازات گردیده اند!

در نهایت نیز مراتب ابراز عبودیت به درگاه رهبر کبیرخلق افغانستان را به مناسبت 60 ساله گی ایشان در مراسم بیحد پر جلال و پر شکوه به اوج رسانیدند  که به طور زنده و تکرارهای مکرر در تلویزیون پخش و در دیگر رسانه ها و حوزه ها و دفاتر و مؤسسات و قطعات و جز و تام ها ... منعکس گردید و رویهمرفته هیچ سفیه و کودن و کودک و حتی احتمالاً رمه و گله در کشور و منطقه نماند که از آن آگاه نشده و کسب فیض نکرده باشد!

و سرانجام مردم ما و جهانیان دیدند که نتیجهء اینهمه ثنا و صفت و صلوات و تسلیمات بر نورمحمد تره کی همین بود که قوماندان سپیده دم انقلاب ثور تمام اطرافیان مفید و کاری برای جناب تره کی را که گویا آنقدر ها به او «وفادار» نبودند؛ به دست خود جناب رهبر کبیر از صحنه براند و حتی نیست و نابود کند؛ تا حفیظ الله امین و باند تبهکار وابسته به سی آی ای اش بر شانه و بر فرق سر جناب رهبر چمپاته زنند و عندالموقع مراتب خلوص نهایی ی «شاگرد وفادار» را متبارز ساخته جناب رهبر کبیر و نابغهء شرق را با خفه کردن توسط  بالشت چنان بکشند که حتی قطره ای از خونش ضایع نگردد!

------------

ولی ورد «صل الله علیه و اله و اصحابه و ازواجه و ذریاته ... اجمعین» در مورد حضرت محمد؛ پیامبر مسموم و مقتول و مظلوم؛ تنها در همین سطح معنا و کار برد ندارد.

این ورد یک تدبیر جادویی ای منتها درجه ماهرانه بوده و شاید آخرین مولفهء ایست که علم و مهارت جادویی (غالباً یهودی) توانسته است؛ خلق نماید و فقط  ذکر آن؛ تمامی مشاعر آدمی را به رخوت و فلج گرفتار میکند.

این ورد بلافاصله و بدون چون و چرا و صغرا و کبرا بدین معنی است که:

1 ـ حضرت محمد ذاتی به الله اتصال یافته و دور از دسترس عقل بشر است؛ بنابر این هیچگونه سؤالی در مورد تولد تا مرگ او در حد بنده و  در حیطهء صلاحیت ها و اختیارات بنده گان نیست. چرا؛ ذاتی که شائیستهء سلام  و صلواة الله متعال منحیث رب العالمین گشت؛ از محوطهء عقل و فکر بنده بیرون شد و دیگر هر نوع تفحص و تجسس در مورد او و سرنوشت او؛ کفر بالله و فساد فی الارض است و مرتکبش مهدور الدم و واجب القتل!

2 ـ عظیمترین بخش این جادوی سیاه؛ در حد فاصلی پس از این؛ مطرح میباشد!

بدین اساس:

این تنها شخص محمد رسول الله نیست که اتصال به الله دارد بلکه تمامی «آل» یعنی خاندانش نیز در عین حکم اند. این خاندان که ابی لهب و ابوجهل  و بقایای آنها هم  مشمول آن میباشند؛ به ملکوت اعلی برکشیده شده اند و سند و امتیاز آسمانی ی معصومیت و مقام و توان و صلاحیت رهنمایی همچون محمد پیامبر؛ را بر دیگران دارند!

3 ـ بر علاوه اصحاب حضرت محمد هم اعم از بلال حبشی و سلمان فارسی و ابوذر غفاری... از سویی و ابو سفیان و ابا یزید (معاویه) و ابوهریره... از سوی دیگر؛ عیناً مقام و حیثیت حضرت محمد را دارند و چون و چرا ناپذیر اند. اینکه یک صحابه؛ عالمی را به شمول خود حضرت محمد کُشته است؛ هم درود بر روحش باد و صل الله علیه و رضی الله عنه ... و آندیگر که مقتول و مظلوم قرار گرفته؛ هم درود بر روانش باد و صل الله علیه و رضی الله عنه!!!

4 ـ مزیداً ازواج حضرت محمد نیز از خدیجهء کبری گرفته تا ماریهء قبطیه و تا آنانی که فقط برای دلخوشی قوم و قبیله یا تشفی ی خاطر بازمانده گان شوهران شهید گشتهء شان در غزوات؛ فقط اسماً خانم پیامبر خوانده شده اند؛ همه و همه از هر لحاظ عین ذات پیامبر استند و لهذا صل الله علیهیم اجمعین!

5 ـ نه نه! تمام اینها نیز هنوز کافی نیست. ذریات حضرت محمد از ازل تا ابد هم عیناً مقام و حیثیت و حرمت خود حضرت محمد را دارند و لهذا  صل الله علیهیم اجمعین!

همه میدانند گپ به همینجا نیز مختومه قرار نمیگیرد. اولیا و نقبا و امامان و تابعین و تبع تابعین و تبع تبع تابعین تا لایتناهی؛ همه در همین مؤلفهِ جادویی تألیف میشوند.

بدینگونه گویا ذات خالق متعال بر قوم و قبایل عرب یک پیغمبر که شخص شخیص و ذات حنیف حضرت محمد مصطفی باشد؛ نفرستاده بلکه آن ذات اقدس و احد و صمد تقریباً همه اهالی ی عرب را به پیغمبری مبعوث داشته بوده است!!!!!!؟؟؟؟؟؟.

چرا که در نتیجهء محاسبهء تعمیمی ی آنچه به عرض رسانیدیم؛ هر عربی خواهی نخواهی یک نسبتی به حضرت محمد پیدا میکند!!!

-----------

برگردیم به آیات متبرکه :

به دنبال آیت 97 سورهء التوبه که پیرامون آن، تحریف معنایی ی آن و مقاصد این تحریف سخن گفتیم؛ طبعاً آیت 98 می آید؛ توجه فرمائید:

 

وَمِنَ الأَعْرَابِ مَن يَتَّخِذُ مَا يُنفِقُ مَغْرَمًا وَيَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوَائِرَ عَلَيْهِمْ دَآئِرَةُ السَّوْءِ وَاللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴿98﴾التوبه

و برخى از عرب ها كسانى هستند كه آنچه را [در راه الله] هزينه مى‏كنند خسارتى [براى خود] مى‏دانند و براى شما پيشامدهاى بد انتظار مى‏برند پيشامد بد براى خود آنان خواهد بود و الله شنواى داناست (98) التوبه

فقط درهمین آیهء دومی است که خداوند تحریف کننده گان معنایی قرآن کریم را می شرماند و همه ناگزیر میشوند «الأَعْرَابِ» را عرب ها ترجمه نمایند و نه «صحرانشینان و بادیه نشینان»

این بحث را میتوان بسیار دیگر هم ادامه داد و هم مستند و مسجل کرد و اما به خاطر اینکه از مطلب اصلی دور نشویم؛ عجالتاً همین مقدار را کافی میدانیم.

گفتیم و بر اساس خود قرآن کریم ـ آنهم همان نسخه ایکه از دربار حضرت عثمان و در حقیقت از خانهء ابوسفیان بیرون آمده است ـ ثابت کردیم که:

قرآن مبین؛ کتاب مقدس مؤمن به مسلمانان جهان به طرزی شگفت انگیز و معجزه آسا نسبت به قوم و تبار عرب؛ کتاب بدبینانه و یأس آلود است.

البته همیشه و در همه حال؛ وقتی سخن از قوم و تبار و ملت و نژاد است؛ به ویژه در مواردی اینچنانی؛ هدف و منظور فقط  مشران و بزرگان و اثر گذاران آن واحد یا کتلهء بشری میباشد.

اینجا نیز هدف قرآن مجید و هدف ما فقط عناصر مؤثر قوم عرب است و به دیگران هیچ چیزی راجع نمیگردد.

آری!

اعراب در همین مفهوم؛ مورد یأس قرآن اند و آنچه سپس اتفاق افتاده می رود؛ مبرهن میدارد که این یأس دقیقاً یک معجزهء قرآنی است!

اینکه اصلاً چرا و چطور ممکن شد پس از بیست و چند سال شور و استخاره! درباریان عرب حاضر و یا ناچار شدند؛ این مجموعه از قرآن را تدوین و تکثیر کنند؛ خود معجزهء دیگر است و نشان میدهد که ذات الله تعالی به راستی نگهدارندهِ قرآن مجید میباشد.

و اما محمد پیامبر خاتم الهی؛ بالاخره در چنگ این اعراب مورد یأس قرآن؛ به چه سرنوشتی رو برو گردید؟ درین راستا فقط یک پرسش را مورد مداقه قرار میدهیم:

چرا آخرین و بزرگترین پیامبر ملکوت؛ نیم شب در درون اتاق خانه اش گور شد؟

اینجا کاملاً فرض میکنیم که اعراب هیچگونه خیانتی بر پیامبر اسلام روا نداشتند و همین حکم اختتام حضرت محمد بود که در قرآن  گفته شد: امروز دین شما را تکمیل و نعمت خود را بر شما تمام نمودم! و لذا ای محمد، دیگر حاجتی به تو نماند؛ پس آتش بگیر و بسوز و بمیر!!

ولی خداوندی که می توانست پیامبر کم مرتبه تر از نبی آخر الزمان یعنی حضرت عیسی مسیح را مستقیماً و جسماً به آسمان ببرد؛ چرا حضرت محمد سرور کونین و تنها پیامبر به معراج و به عرش رفته را آنگونه  به آسمان بر نیافراشت و بر عکس چنان آتشی در جانش افکند که با آب سرد تمام چاه های عربستان هم از فوران آن، کاسته نمی شد؟؟!!

خوب. اینهم باشد. چون همه گان دیر یا زود می میرند؛ محمد هم مُرد. وانگهی چه پس، چه پیش ناگزیر هم می مُرد!

اما اعراب از چه وقت عنعنه و رسم داشتند که میت خود را جابجا در همانجا دفن نمایند که جان داده بود و آنهم در دل شب؛ پس از نیمه شب؛ به وسیله چهار یا پنچ نفر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!

خود همین حقیقت مسجل؛ مگر ثبوت گر معجزهء یأس قرآنی در مورد مشران و لویان و اکابرعرب نیست!

و اما علت چه میتوانست باشد که پیامبری عظیم الشان و بهترین عالم؛ باید چنین گم و گور شود؟

 حتی کودک و سفیه و ابله هم میداند که امکان برای تشییع جنازه وجود نداشت؛ چون محمد را کشته بودند و به طریق کودتا مقام سیاسی و اجتماعی اش را غصب فرموده بودند!

افغانستان؛ به واقع چه لابراتواری است و چه راز های سر به مهر و معما های عالشمولی نیست که در آن؛ انالیز و ثابت و یکطرفه نشود!؟

لطفاً حالت سردار محمد داؤد خان را حین کودتای 7 ثور 1357 هـ ش به یاد آورید!

آیا ممکن بود جنازهء داؤد خان مقتول کودتا را؛ قاتلانش به زعامت قوماندان انقلاب کبیر ثور حضرت شیخ حفیظ الله امین و حضرات شیوخ همسویش؛ در محضر عام بکشند؛ تشیع کنند و به قبرستان معلومی در خاک بسپارند؟!

میگویند: تاریخ تکرار نمیشود یعنی که حالات تاریخی عیناً و صدفیصد و موبه مو تکرار پذیر نیست ولی در شباهت های بسیار و عظیم؛ چرا؟!

قریباً چنین حالتی بود آنگاه که سید الانبیای و المرسلین محمد مصطفی غریبانه و مظلومانه به قتل رسید؛ و لذا حتی همینکه او در محل معلومی نیمه شب و به دست افراد مختصری به خاک سپرده شد؛ هم بیرون از دایرهء نصرت الهی نبود و به زور معنویت کبیر خود آنحضرت؛ میسر گردید.

 در غیر آن بعید نبود که اعلام کنند: محمد را گرگ خورد !!!

از قول نازنینی روایت شده است که محمد رسول الله به خاطری در خانه اش پنهانی چال گردید که مقبره اش؛ مسجد نشود! همانکه نه مسجد که یکی از حرمین شریفین گردید!؟

ولی چنانکه قیام های خروشان و بی امان بعدی به خونخواهی حضرت محمد؛ نشان داد؛ کودتا گران اعم از زن و مرد؛ نیک واقف بودند که پیامبر اکرم در میان خلق الله و در قلوب آنان جایگاه عظیمی دارد. لذا:

اولاً مراسم تشیع جنازه به شدت خطرناک است و ثانیاً؛ در صورت دفن پیامبر به قبرستان؛ محبان و هواداران خشمگین او؛ حتماً خود را به جنازه میرسانند و با ابزار ها و امکاناتی که آنروز ها در دسترس بود؛ توسط معاینات؛ راز مرگ کاملاً و قطعاً و مطلقاً نا به هنگام و توجیه ناپذیر پیامبر و پیشوای خود را کشف میکنند!!!  

لهذا همانگونه که حقیقت های امور را بیانات حفیظ الله امین و مدعیات سایر کودتا گران در افغانستان نمی توانست در بر گیرد و انحصار کند؛ مدعیات محمد کُشان و کودتا گران ثقیفه بنی ساعده؛ نیز نتوانست و نمی توانست حتی مردم به غایت بدوی مانده عربستان را بفریبد و اقناع نماید.

 اینجا باید بگوئیم به ظاهرعلی الرغم یأس قرآنی؛ عنصر عرب رخ قهرمانانه و اصیل و انسانانهء خود را به برجسته ترین و شکوهمند ترین وجه ـ حتی در مقیاس تاریخ بشری ـ به نمایش گذاشت.

قیام های عمومی به دفاع از محمد و مظلومیتش و بر ضد کودتا گران ابوسفیانی به راه افتاد تا جائیکه تمامی ریزرف های قوای دست نخوردهِ قریش و ابوسفیان و مشران سایر قبایل همراه با بخشی از پیروان گیج و گنگس و منگ شدهء خود محمد و احتمالاً نیز لشکریان یهودی؛ با تلفات و ضایعات بیحد و طی مدتی سخت طولانی توانستند؛ این قیام ها را سرکوب نمایند.

نام این قیام های قهرمانانه را منافقان حاکم آنوقت مانند منافقان این وقت و ایادی و مزدوران شان چون طالبان «قیام های رده (کفری)» گذاشتند؛ یعنی اینکه آنان از دین محمد برگشته و ارتداد نموده اند؛ در حالیکه به وضوحی مانند آفتاب روشن است که آنان به دفاع از محمد عصیان کرده بودند و ارتداد شان از محمد و آئین او نبود؛ بلکه از محمد کُشان و کودتاگران بود!!

کسی که مخصوصاً در دنیای امروز و با در نظر داشت داده های عظیم معرفتی لابراتوار های جهانی ـ انسانی ی افغانستان...؛ علوم پایه و ساینس درخشان عصر حاضر؛ این حقیقت اعظم و اعلم را نداند و نخواهد بداند؛ باید در آدم بودن او شک داشت !! 

 

بدینگونه بود که تازیان، انقلاب محمد را باژگونه کرده فقط با سوء استفاده از دست آورد های فرعی ی آن چون تحول افکار و اعتلای خواست های اعراب و تغییر نگرش ایشان بر جهان پیرامون؛ بساط امپراتوری ی ابوسفیانی را پهن کردند و چنانکه دیدیم اولین قربانی این ضد انقلاب سیاه خود محمد پیامبر، دومین قربانی پیروان معتقد و وفادار به او ( قیام کننده گان بر ضد کودتا گران یا به قول اینان: مرتدان!!!) و سومین قربانی هم یاران صدیق و نمونهء مثال او چون ابوذر و همقطارانش بودند.

آیا در چنین حال و استاتوسی؛ کدام خرد بشری اجازه میدهد که محمد مقتول و مدفون نیمه شبان در گودال درون اتاق خواب و اتاق مرگش را؛ مسئول آنهمه جنایاتی بدانیم که از فردای مرگ او تاکنون؛ طبقات حاکمهء تازیان برعلیه خود اعراب و سایر مردمان جهان مرتکب شده اند و میشوند!

این درست است که علی الظاهر همه جنایات تحت نام و پرچم محمد و قرآن او انجام گرفته است و میگیرد. ولی حقیقت آفتابگونه همین است که اینجا فقط نام از محمد است و کام و کامروایی و حکمرانی و چور و چپاول و جنایت و وحشت و بربریت از دیگران؛ از دشمنان محمد و قرآن محمد. اینجا فقط  نام ها؛ مورد سوء کاربرد اهریمنی قرار گرفته است و قرار میگیرد.

این هم دقیقاً درست است که بدون نام محمد و قرآن؛ ممکن بود تازیان هنوز سوسمار بخورند و در همان حالت «رحلة الشتاء  والصیف» حیات به سر برند. ولی از این حقیقت نمیتوان و نباید چنین نتیجه گرفت که مسئول همه ناروایی ها و افراط ها و تفریط های روا داشته داشته زیر نام محمد و قرآن؛ محمد و قرآن است که در این صورت محمد؛ مسئول قتل و سرنوشت چنان تباه و مؤهن خودش نیز میگردد!؟

بنابر این نه علم، نه تاریخ، نه عقل و نه فقه و قضا و حقوق؛ خلاصه هیچ چیزی نمیتواند؛ بربریت 1400 سالهِ ابوسفیانیان و وارثان بعدی و امروزی ایشان (پاکستان، عربستان، طالبان، القاعده و طالب و داعش و مماثل ها ) را به پای محمد و قرآن و در نتیجه به پای الله تعالی به حیث افادهء خالق هستی و بشر؛ بگذارد و بنویسد.

حتی ملل تاراج شده و مظلوم واقع گردیدهِ دنیا طی این بربریت ها و تجاوزات؛ حق مسلم دارند که محاکمهِ مُرده و زندهء جانیان مربوط را پیش از همه طبق شریعت قرآنی و محمدی؛ مطالبه و متحقق سازند؛ خونبها ها و غرامات متناسب از وارثان این دم و دستگاه های سبوعیت و بربریت منجمله عربستان سعودی و امارات حاشیه خلیج فارس دریافت بدارند.

مردمان افغانستان بر علاوه حق دارند؛ به ویژه طبق اسناد مسلم و مدار حکم انالیز شده در کتاب ها و نشریات مستند و سایر اسناد و شواهد و اطلاعات انبوه روز افزون؛ محاکمهء جنایتکاران و متجاوزان و غارتگران پاکستانی و اجیران جنگی و سیاسی و جاسوسی شان را مطالبه و متحقق ساخته خونبها های کشته شده گان در جنگ های تحمیلی آنها و غرامات وارده بر کشور خویش خاصتاً از 1973 بدینسو را که بریگیدر نصیرالله بابر در بالاحصار پشاور به پذیرفتن و آماده سازی اجیران جنگی پاکستان آغاز نموده است؛ از محکمهء صالحهِ شرعی و مدنی ی بین المللی مطالبه و از پاکستان دریافت بدارند که صرف از نظر پولی سر به تریلیون ها دالر میزند.

بدینگونه علم و تحقیق و کشف و حساب و منطق  که روز تا روز هم خروشانتر میشود؛ سرانجام  نام محمد و قرآن او را؛ از تصرف بربریت صحراهای عربی و دامنهِ ها و کوه ها و جنگل های غیر عربی بیرون کرده؛ حق و اسلام حقیقی ی محمدی ـ این انقلاب برده گان و زحمتکشان و مستضعفان عرب و غیر عرب را به وارسته گی بائیسته  میرساند!

چنانکه همه جهانیان می بینند؛ فساد و عیاشی و فجور و فحشای بی لگام و بی حد و مرز شیوخ عرب؛ و توحش طالبانی و داعشی ـ مورد تحریک و تمویل و تغذیهِ حاکمان پاکستان و عربستان ... این روند را سریعتر ساخته است و بازهم سریعتر خواهد ساخت!

شاید تقدیر الهی که باور میشود معمولاً طی هزار سال یکبار آیاتی دگرگونساز بروز میدهد؛ همین گونه رفته است!

 

 


بالا
 
بازگشت