پروفیسور شرعی جوزجانی

 

شهرالله شهپر به صفت یک انسان مبارز متعهد، یکجا با مرحوم میر غلام محمد غبار، علی محمد زهما، نور محمد تره کی، ببرک کارمل، طاهر بدخشی و چند تن دیگر از روشنفکران تحول طلب از اشتراک کنندگان کار تدارک کنگرهٔ مؤسس جمعیت دموکراتیک خلق بود و بعدا در تشکیل اولین کنگره (کنگرهٔ مؤسس) حزب دموکراتیک خلق افغانستان، سهم فعال و ارزنده داشت.

شخصیت شهپر دارای ابعاد ویژه ای بود که اورا از دیگران متمایز میساخت و وجاهت خاصی به او می بخشید. او به صفت یک نویسندهٔ با استعداد و شاعر انقلابی، انسانی جسور، بااراده، معتقد به جهان بینی علمی، متعهد در برابر خلق و وطن، آشتی ناپذیر در مقابل دشمنان، برخوردار از صراحت لهجه و وفادار به آرمانهای والای ملیت خود بود. برخورد قاطع و طنز آمیز او در جریان مناقشه، جالب و دلنشین بود و غالبا طرف را مجاب میساخت و بعضا خشم مخاطبش را برمی انگیخت. در عین زمان انسانی صمیمی، خوش صحبت و دوست داشتنی بود.

در تابستان سال 1963 اولین باری که با او آشنا شدم، با شادروان محمد طاهر بدخشی که دوست دیرین من بود، به منزل من واقع در کوتهٔ سنگی آمده بودند، تا مرا به یکی از حلقه های حزبی که در آستانهٔ تشکیل شدن بود جلب نمایند. بدخشی رفیق خود را معرفی کرده گفت: این دوست من شهرالله شهپر از وطنداران شما، از شهر آقچه و یک انسان بسیار خوب است. بعداز تعارف و احوالپرسی و صرف چای از من که چند روز قبل پس از آشنایی با سیستم کار رادیو تلویزیونهای شوروی بادوست مرحومم سرشار شمالی مدیر نشرات خارجی رادیو کابل (من مدیر نشرات داخلی و پروگرامهای رادیوکابل بودم)، از آن کشور به وطن برگشته بودیم از جریان سفر و موضوعات مختلف سوالاتی داشتند. در جریان صحبت برخی سرودهای انقلابی اوزبیکی را که با خود آورده بودم، برای شان شنواندم و گفتم که من از یک سال بدینسو در یکی از حلقه ها اشتراک دارم، از ناحیهٔ من میتوانید خاطر جمع باشید. هردو بسیار خورسند شدند و پس از مدتی صحبت و تبادل نظر باهم خدا حافظی کردیم.

بعد از آن علایق من با شهپر به روابط فامیلی تبدیل شد و در جریان فعالیت های تشکیلاتی خوبتر همدیگر را شناختیم و در کار تشکیل اولین کنگرهٔ حزب سهم فعالانه گرفتیم.

نخستین کنگرهٔ حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ساعت 2 روز اول جنوری سال 1965 میلادی(11 جدی سال 1343 شمسی) در منزل نورمحمد تره کی واقع در کارتهٔ چهار دایر شد و تا ساعت 2 شب دوام داشت. کنگره که متشکل از 27 نفر نمایندگان منتخب حوزه های مختلف حزبی بود، با اتفاق آرا اساسات مرامنامه و اساسنامهٔ یک حزب طراز نوین را به تصویب رسانید و اعضای اصلی و علی البدل کمیتهٔ مرکزی و همچنان منشی اول دوم حزب را انتخاب کرد. آدم خان بعنوان یک شخصیت کهن سال ریاست کنگره را بدوش داشت. بدخشی به حیث منشی کنگره و من به صفت معاون رئیس کنگره تعیین شده بودم. بدخشی و شهپر به عضویت اصلی کمیته مرکزی انتخاب شدند. کار کنگره با جر و بحث داغ و مناقشات جدی روی مسائل ملی و طبقاتی، مسئلهٔ پشتونستان و حقوق فرهنگی ملیت های افغانستان دوام کرد. مسئلهٔ پشتونستان وقت زیاد کنگره را گرفت و سرانجام با قبول این طرح مرحوم شهپر «پشتیبانی از حقوق مردم پشتونستان و حل این مسئله برطبق ارادهٔ خلق پشتونستان» تصویب شد. به تشبث و به ابتکار مرحوم بدخشی عکسهای یادگاری گرفته شد.

در بارهٔ این موضوع که ملیتهای مظلوم افغانستان علاوه بر ستم طبقاتی، از ستم ملی نیز رنج میبرند و مورد تبعیض و عدم تساوی حقوق قراردارند، بدخشی، شهپر  و من موضعگیری واحد داشتیم و با رفقایی که با ما همنوا بودند چون عبدالکریم میثاق، غلام دستگیر پنجشری در یک صف قرار میگرفتیم.

در کار تدوین برنامهٔ حزب (مرامنامهٔ حزب) در کمیسیون موظف بدخشی و شهپر به معیت عبد الکریم میثاق با تمام توان کوشیدند تا کلمات ستم ملی، اعتراف به حقوق فرهنگی و اعطای حق تحصیل رایگان به زبان مادری برای ملیتهای مظلوم گنجانیده شود. چون هفته نامهٔ «خلق» در حمل سال 1345 به نشرات آغاز کرد، بدخشی و شهپر با اتکا به این اصل برنامه از ضرورت نشر دو قطعه شعر من به زبان اوزبیکی و یک قطعه شعر تورکمنی از مرحوم «اوراز» شاعر اندخویی در شمارهٔ سوم جریده پشتیبانی کردند و در مقابل کسانیکه مخالف آن بودند قرار گرفتند. درتاریخ افغانستان اینها نخستین اشعاری بود که در مطبوعات کشور به زبانهای اوزبیکی و تورکمنی نشر میشد.

بعدا من هم به عضویت کمیتهٔ مرکزی انتخاب شدم. در بسیاری مسایل مربوط به حقوق ملی یکجا با عبدالکریم میثاق و برخی رفقای دیگر موضعگیری مشترک داشتیم. در جریان بررسی مسایل طبقاتی مسئلهٔ ستم ملی از طرف بدخشی برجسته ساخته میشد. ما معتقد بودیم خلق پشتون که ملیت حاکم را تشکیل میدهد، فقط ستم طبقاتی را متحمل می شوند، اما اقوام و ملیتهای مظلوم دیگرعلاوه بر ستم طبقاتی از تبعیض و ستم ملی نیز رنج میبرند.

درکمتر جلسهٔ کمیتهٔ مرکزی بود که این مسئله طرح نشود و مورد مناقشات جدی قرارنگیرد. برخی از رفقا در برابر طرح این موضوع حساسیت نشان میدادند و بعضا هیجانی می شدند، امابدخشی مثل همیشه خونسرد بود و میگفت: مسئله خیلی بسیط و ساده است، این درست است که طبقات حاکم ستم خودرا بر تمام خلق زحمتکش کشور اعمال میکنند، اما مردمان مناطق ما به شمول طبقات حاکمهٔ شان، درعین زمان بار تبعیض و ستم ملی را نیز به دوش میکشند. شهپر میگفت که موضوع خیلی ساده است و حاجت به منطق و استدلال زیاد ندارد،  مثلا ملاکان و فیودالان محلی ما که دهقانان خود را استثمار مینمایند، خودشان نیز یکجا با دهقانان در تحت ستم ملی یعنی محرومیت از حقوق فرهنگی و غیره قرار دارند. این موضوع همیشه از مسایل حاد و داغ کمیتهٔ رهبری بود و بعضا وقت زیاد را دربر می گرفت.

پس از تقریبا دو سال درنتیجهٔ شدت یافتن اختلافات میان منشی اول و دوم روی سلیقهٔ  رهبری، بدون آن که کدام اختلاف اصولی وجود داشته باشد، در حزب انشعاب رخ داد (14 ثور سال 1346). نیمه اعضای کمیتهٔ مرکزی با تره کی موضعگیری کرد و نیمهٔ دیگر با ببرک کارمل. هریک از طرفین خود را اکثریت میدانستند. گروه اول به نام «خلق» و گروه دوم به نام «پرچم» شهرت یافتند. من، شهپر و پنجشیری با پرچم رفتیم و بدخشی با خلق باقی ماند.

چند بار با بدخشی تماس گرفتم و گفتم که با ما بیاید. اما اومیگفت، میدانی به عقیدهٔ من یک طرف باران است و یک طرف ناوه، برای من فرقی ندارد که این طرف باشم یا آنطرف.

چندی بعد اجازهٔ نشر جریدهٔ «پرچم» (حوت سال 1346) گرفته شد من نیز عضو هیئت تحریر بودم و مضامین مورد ضرورت را می نوشتم. از أن جمله یک مقالهٔ من تحت عنوان «علیشیر نوایی شاعر بزرگ انساندوست» به مناسبت پنجصد و بیست و پنجمین سالگرد شاعر کبیر اوزبیک امیر علیشیر نوایی در شمارهٔ 22 میزان سال 1347 و مقالهٔ دیگرم با عنوان «خلق اولوغوارلیگی» در شمارهٔ... پرچم نشر شد. دومی در تاریخ افغانستان نخستین مقاله ای بود که به زبان اوزبیکی در مطبوعات کشور نشر میشد.

چندی بعد معلوم شد که طاهر بدخشی برای جلب جوانان سمت شمال یک کورس زبان اوزبیکی افتتاح کرده است. این خبر مایهٔ تشویش رهبری گردید. کارمل از من خواست تا همچو کورسی را من نیز تاسیس نمایم. من گفتم با استفاده از کورس میشود برخی را جلب کرد، اما به پیمانهٔ وسیع نه. به جای آن پیشنهاد کردم تا مقاله ای در زمینهٔ دفاع از حقوق فرهنگی اوزبیکان و تورکمنان افغانستان نوشته شود که هم خیلی جالب و مؤثر است و هم توسط جریده به پیمانهٔ وسیع پخش می شود. نظرم را قبول کرد و گفت که هرچه زودتر باید این کار را انجام بدهم.

با شهرالله شهپر روی موضوع تبادل نظر کردیم. نظر او این بود که نوشته باید بالحن انتقادی شدید نوشته شود. من بعداز گرفتن ملاحظات او پس از دو سه روز کار تحقیقی مقالهٔ مفصلی در سه بخش نوشتم. هیئت تحریر بنابر توصیهٔ کارمل آن را تا حدودی تلخیص کرد و قسمتهای تحلیل تیوریتیکیش را به حد اقل رسانید. من برای اینکه مقاله از نشر بازنماند موافقه کردم. قسمت اول مقاله تحت عنوان «فرهنگ خلقهای اوزبیک و تورکمن، بخش جدایی نا پذیر فرهنگ ملی ماست» در هفته نامۀ "پرچم" (شمارۀ هفتم، پنجشنبه 5 ثور، سال 1347) نشر شد که ماهیت سیاست ضد ملی وضد انسانی دولت شاهی را افشا می نمود و آنرا به شدت مورد انتقاد قرارمیداد. چنانچه در آن گفته می شود«طی دهها سالی که از استقلال افغانستان می گذرد، نه تنها کوچکترین توجهی به احیای فرهنگ این خلقها صورت نگرفته و به وجود آن اعتراف نشده، بلکه برعکس مرتجعینی هم وجود داشتند که موجودیت فرهنگ آنانرا غیر قابل تحمل تلقی نموده اند وحتا بی شرمانه به امحای مظاهر وبقایای آن اقدام کرده اند. تاکنون نیز هستند کوته نظران تُنُک مایه ای که این دو خلق نجیب و وطنپرست را فاقد تاریخ وفرهنگ میدانند ودر تحت تاثیر جهان بینی پوسیده و اندیشه های گمراه کنندۀ خویش معتقداند که باید بقایای اینگونه فرهنگها ازبین برده شود ؟

بخش دوم این مقاله زیرعنوان «نگاهی به زبان وادبیات خلقهای اوزبیک وترکمن» درشمارۀ نهم، 16 ثور سال 1347 جریدۀ مذکور و بخش سوم پیرامون فولکلور وادبیات شفاهی تورکی تباران درشمارۀ بعدی همین جریده اقبال نشریافت.

درمطبوعات کشور، این مقاله اولین اعتراض علنی شدید ومحکوم کنندۀ سیاست مبتنی بر تبعیض وستم ملی طبقات حاکم دربرابراقوام تورکی زبان افغانستان بود که مورد استقبال گرم تمام تورکی تباران و روشنفکران جامعه واقع شد. تاحدی که یکی از مخالفین آشتی ناپذیرسیاست ملی شوروی در برابر خلقهای تورکستان مرحوم شهاب الدین یسوی مالک فابریکهٔ «کتان گرگ نشان» که باما نیز آشتی ناپذیر بود، یک روز نزدیک منار عبدالوکیل خان موتر خود را توقف داده با من بغل کشی کرد و به خاطر نشر مقاله عمیقترین مراتب خورسندی خود را ابراز داشت. همچنان خلیفهٔ قیزیل آیاق مخدوم نورالدین از هر شمارهٔ  جریده 50 نسخه اشتراک کرد و آنرا در بین روشنفکران تورکمن توزیع میکرد.

شهپر بسیارراضی بود و میگفت باید زیر سپر تأثیر این مقاله در بین جوانان اوزبیک و تورکمن وسیعا کار صورت بگیرد.

با گذشت زمان میان ما و رهبری حزب برخی اختلافات ظهور کرد. محبوس شدن دستگیر پنجشیری با هادی کریم کاندید انتخابات دورهٔ 13 پارلمان، این اختلافات را دامن زد. برخورد صریح و طنزآمیز شهپر در رهبری حزب غیر قابل تحمل شده بود. چون در جریان چند ماه پس از انتخابات نتوانستیم از طریق مذاکرات اختلافات را حل و فضای اعتماد متقابل از دست رفته را احیا کنیم، در سال 1348ما با گروهی از جوانان سمت شمال جداگانه به فعالیت حزبی ادامه دادیم. در جریان مظاهرهٔ جداگانه ای که ما به مناسبت اول می روز بین المللی کارگران در شهر کابل به راه انداخته بودیم، برخی از جوانان در آخر نام حزب، کلمهٔ «کارگر» را روی یک لوحهٔ کوچک حمل کرده بودند که بعدا گروهی از جوانان زیر نام «خلق کارگر» از بدنهٔ حزب جداشدند.

من و شهپر چندین بار با بدخشی ملاقات و روی وحدت کامل حزبی تبادل نظر کردیم. یکی ازین جلسات در منزل مرحوم نورالله تالقانی واقع درعقب موسسهٔ نسوان شهر نو کابل با اشتراک یکعده کدرهای ملکی و نظامی جانب بدخشی صورت گرفت. عبدالقادر بهیار نیز معیت مارا داشت. پس از جر و بحث طولانی که تا نیمه های شب دوام داشت، تالقانی پیشنهاد کرد که باید ما هردو طرف بدون درنگ بین خود وحدت را تامین کنیم و بعد از آن گروههای دیگر را برای وحدت فرا بخوانیم. در آن صورت من حاضرم همین خانهٔ خود را بفروشم و پول آنرا در خدمت شما قرار بدهم. اما ما و بدخشی گفتیم که برای این منظور اولا روی پرنسیپ های اساسی و تشکیلاتی توافق صورت بگیرد. بدخشی طرفدار ترصد و انتظار بود. ما نیزاین طرح او را قبل کردیم.

سرانجام در اواخر سال 1349 ما سه نفر باتفاق کدرها با رهبری «خلق» وحدت حزبی را تأمین کردیم و منظور ما تأمین وحدت کامل هردو جناح حزب بود.

چون داوود خان بعد از کودتا قانون جزای خود را که مواد معین آن برضد فعالیتهای حزبی طرح شده بود به تصویب پارلمان رسانید و دولت را از یک عده اشخاص وابسته به پرچم تصفیه کرد و پالیسی خود را با خواست های عربستان، ایران و پاکستان که هم پیمانان ایالات متحدهٔ امریکا بودند، هماهنگ ساخت و مراجعات مکرر رهبری حزب را بخاطر همبستگی در راه  مبارزه بر ضد دشمنان داخلی و خارجی وطن رد کرد، حزب مجبور شد تا تشکیلات خود را مخفی سازد و چندی بعد هردو جناح حزب ناگزیر شدند باهم کنار بیایند وبه تاریخ 12 سرطان سال 1356 با تأمین وحدت از لحاظ تشکیلاتی حزب واحد را احیا کنند. اما این وحدت که بنا بر عوامل مجبره صورت گرفته بود، چندان عمق نداشت و از همان اول شکننده بود.

برای دولت و سردمداران رژیم که در صدد متلاشی ساختن حزب بودند، این تصمیم غیر مترقبه بود. بنابران با قتل میراکبر خیبر یکی از رهبران ورزیدهٔ حزب، دسیسه ای براه انداختند. پس از برگزاری مراسم پر شکوه دفن خیبر که از طرف ده ها هزار از هموطنان مشایعت میشد و ایراد بیانیه های انقلابی هنگام تدفین، دولت به بهانهٔ این مراسم اعتراض آمیزدست به اقدامی خصمانه زد و پنج تن از اعضای رهبری حزب را از هر دو جناح (نورمحمد  تره کی، ببرک کارمل، دستگیر پنجشیری، شرعی جوزجانی و حفیظ الله امین) توقیف و تحت بازپرس قرار داد.

قبلا به تشکیلات نظامی وسیعا سازماندهی شدهٔ حزب دستور داده شده بود در صوتیکه کودتایی از طرف نیروهای ارتجاعی در دولت صورت بگیرد و یا دولت به خاطر ارضای ارتجاع منطقه رهبری حزب را به مقصد انحلال حزب زندانی سازد، باید دست به اقدامات لازم بزنند.

بر همین اساس تحول 7 ثور سال 1357 روی داد و دولت  جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان به وجود آمد. چند روز بعد شادروان طاهر بدخشی با آقای کوشانی در وزارت عدلیه به دیدن من آمدند. او ازین که حاکمیت سرداران سقوط داده شده خورسند بود. بعد از گفت و گوهای زیاد حاضر شد با دولت همکاری نماید و بعدا به حیث رئیس تالیف و ترجمه در وزارت تعلیم و تربیه مقرر گردید.

بدخشی با استفاده این سِمت  یک جلسهٔ وسیع علمی و ادبی به خاطر دریافت راههای انکشاف زبانهای اوزبیکی و تورکمنی در چوکات «دپارتمنت زبانهای اوزبیکی و تورکمنی» تشکیل داد که به تشبث این جانب تأسیس شده بود و علاوه بر یک عده دانشمندان، شادروان استاد محمد کریم نزیهی نیز در آن اشتراک داشت. اما دریغ ودرد که چندی بعد این شخصیت نخبهٔ پراستعداد قربانی آرمانهای ملی خلق خود گردید. درین زمینه مقاله ای جداگانه نوشته خواهد شد.

 با وجود اصلاحات دولت در عرصه های اجتماعی و اقتصادی که وسیعا مورد قبول مردم کشور قرار گرفته بود، در نتیجهٔ تشدید تمایلات هیژمونیستی در داخل حزب و در اثر مداخلات مستقیم شوروی و استفادهٔ ارتجاع منطقه از آن، دو باره انشعاب در حزب روی داد و پس از وقوع حوادث نامطلوب گوناگون در کشور، از جمله قتل دسیسه آمیز نور محمد تره کی منشی اول حزب و پیوستن  گلاب زوی، اسدالله سروری، وطنجار ومزدوریار به جناح مخالف، اردوی شوروی به کشور هجوم آورد و یکی از اعضای سابق رهبری حزب را بر مسند قدرت نشاند. به استثنای چهار نفر مذکور که به دستور شوروی متحد حکومت جدید بودند، من و دیگر اعضای رهبری حزب و دولت، توسط افسران شوروی به محبس پلچرخی انتقال داده شدیم بعدا دستگیر پنجشیری و صالح محمد زیری نیز از زندان ازاد و در پست های مهم منصوب گردیدند و عبدالکریم میثاق در خانه تحت نظارت قرار داده شد. ما 13تن از وزرا بدون هیچگونه جرم و اثباتی فقط به علت مخالفت با هجوم قوای شوروی به افغانستان به جزای اعدام و دیگران  به عرصه های مختلف حبس تا حبس دوام تحت نظارت مستقیم مشاورین روسی محکوم شدیم که جزای اعدام ما پس از مرگ بریژنف و چرننکو حامیان رژیم به حبس دوام تبدیل گردید. چون ما بعد از خروج قوای شوروی از افغانستان، پس از سپری کردن هفت سال و سه ماه در محبس پلچرخی، بر اساس سیاست مصالحهٔ ملی از زندان رها شدیم، دیگر از شهرالله شهپر خبری نبود. او توسط دژخیمان به قتل رسیده بود.

درین جا برای آشنایی بیشتر با شخصیت شهپر فقید لازم  میدانم نوشته ای را که محترم ماهره شهپر همسر او و انوشه جان پسرش نوشته و به من فرستاده اند، ذیلا به خوانندگان محترم تقدیم نمایم. آنها می نویسند:

«شهرالله شهپر در سال 1312 خورشیدی در شهر آقچه در یک فامیل روشنفکر متولد گردید. تحصیلات خودرا در مکتب ابتدایی آقچه، مکتب تاش قورغان (جهان نما) و لیسهٔ ابن سینا در کابل و فاکولتهٔ اقتصاد به اتمام رسانید. بعد ختم تحصیلات در سال 1345  با محترمه ماهره شهپر ازدواج کرد و صاحب سه پسر گردید(اسپارت، باختر، انوش). با وجود مصروفیت های حزبی در وزارت زراعت به صفت مدیر اداری کار میکرد. درسال 1352 در پروژهٔ کوندوز خان آباد به حیث مدیر ترانسپورت و مدیراداری ولایت کندز مقرر گردید. در سال 1356 به صفت مدیر تعلیم و تربیه و در سال 1357 به حیث مستوفی ولایت پروان مقرر شد.

چون در سال 1359 روسها افغانستان را اشغال کردند، نمایندهٔ مورد اعتماد خود را در رأس دولت قراردادند، یکی از اولین اقدامهای او انتقام از مخالفین و برطرف ساختن آنها از وظیفه بود. شهپر نیز در همین ردیف قرارداشت. او در حدود سه ماه بدون سرنوشت و بدون معاش در  ولایت پروان سپری کرد. بعدا به خاطر تعیین سرنوشت نزد وکیل وزیر مالیه مراجعه نمود. وکیل به وی گفت که باید با رهبر ملاقات نماید. دوبار به ارگ رفت، هردوبار او حاضر نشد شهپر را بپذیرد. اما برایش گفتند که رهبر با مشاورین روس مصروف جلسه است، شما فردا بیایید.                                                        فردا باز نزد وکیل رفت. وکیل اینبار هم گفت باید حتما رهبر را ببینید. این دفعه هم جنابشان با مشاورین روسی مصروف بود.

بالآخره متاسفانه این بار شهپر دوباره به خانه و کاشانه فامیل خود برنگشت. درعین رفتن از کابل به پروان برطبق پلان قبلا طرح شده اعضای باند مافیایی معلوم الحال اورا در حصهٔ قره باغ از موتر پایین آورده با خود بردند و بعد از شکنجه و تعذیب وحشیانه به شهادت رساندند.

موصوف در تمام ایام زندگی انسانی پاک نفس، مهربان و در اجرای وظایف خود شخصی با ایمان، بردبار، صادق به وطن وحزب و هموطنان و رفقایش بود و پدری مهربان ودلسوز برای ما به شمار میرفت».

مطالب بالا متن نوشته ای است که محترمه ماهره شهپر همسر و انوش جان پسر کوچک شادروان شهپر نوشته و به من فرستاده اند.

در فاصلهٔ سالهایی که بعد از 7 ثور تا آن وقت گذشت، حوادث بی شماری رخ داد که اگر حیات باقی بود نوشته خواهد شد.

شادروان شهرالله شهپر رویداد 7 ثور عمیقا دل بسته بود و آنرا به مثابهٔ یک انقلاب واقعی استقبال کرد و به مناسبت آن اشعار زیادی سرود که از آن جمله است:

شبهای سیه سحر شد آخر دیدم                                                                 چون صبح صفا ز صدق دل خندیدم

چون پیر نود ساله قدم بود کمان                                                                                در پهلوی انقلاب جوان گردیدم

شهپر یک شخصیت متبارز، مبتکر و پر تحرک بود. باشخصیت های علمی و ادبی، به خصوص مرحوم استاد محمد کریم نزیهی روابط وسیع داشت، به او احترام زیاد قایل بود و نظریاتش را در زمینهٔ اعتماد و اتکا به نسل جوان می ستود و برخی اشعار اورا درین مورد قرائت میکرد.

همکار دایمی مجلهٔ «میرمن» بود، مقالات و ترجمه هایش زیادتر در آن نشر میشد. اشعار حماسی و انقلابی اورا جوانان با شور و هیجان در مظاهرات میخواندند. خودش نیز نطاقی ورزیده بود و می توانست احساسات مردم را بر انگیزد.

هنگامی که شایع شد استاد خلیلی به دستور ظاهر شاه در صدد ساختن حزبی به نام «زرنگار» است و توانست یک عده روشنفکران محافظه کار را در اطراف خود گرد آورد، شهپر درین رابطه  شعر انتقادی طنز آمیزی نوشت که در میان قشر روشنفکر دست به دست میگشت. متاسفانه از آن فقط دوبیت ذیل به خاطر مانده

 

خلیلی به والله بلا میکنی             

خلیلی به والله بلا میکنی                                                                                             که جو را زگندم جدا میکنی

جوانان نورسته و پاک را                                                                                                              به امراض خود مبتلا میکنی 

اگر رفقا و دوستان بقیهٔ این شعر را به یاد داشته باشند، لطفا نشر کنند و این هم قطعاتی چند از اشعار مرحوم شهپر:

              

               

فردا زمان زمانۀ ماست

 

اگر چه بار گرانی چو كوه به شانه ماست                                                                    از آن خوشیم كه فردا زمان زمانۀ ماست

  ز ما مجو سند پایداری و ایمان                                                                                خطوط آبلهٔ دست ما نشانهُ ماست

مپرس منزل ما را ز نزد بی‌خبران                                                                           همانکه سقف و درش نیست، جای و خانهُ ماست                                                            

برای صاحب سرمایه كی شود روشن                                                                                  كه خرج سفره رنگینش از خزانهُ ماست                                                                            

جلال و عظمت ما در جهان نمی‌گنجد                                                                                  اگر چه لَختِ جگر شام ما- شبانهُ ماست                                                                                 

سرور خانه ارباب اقتدار از چیست                                                                                             ز پتك و داس كه این چنگ و آن چغانهُ ماست                                                                    

جواب حادثه جویان و منفعت طلبان                                                                                      صف فشرده و رفتار عاقلانهُ ماست                                                                                       

درفش رزم بدست و شعار ها بزبان                                                                                          نوای فتح و ظفر ورد ما، ترانهُ ماست                                                                                

به زیر گنبد نیلی و روی كُرّه خاك                                                                                          زوال اگر نپذیرد بدان فسانه‌ُٔ ماست                                                                                               

شعار صلح و اخوت میان جمله ملل                                                                                                 خوشا كه زاده‌ٔ فرهنگِ جاودانه‌ُ ماست                                                                                                       « شهرالله شهپر »

                غدر اشراف  

غدر اشراف و کاسه لیسانش                                                                                                                                        بار دیگر به خلقها آموخت                                                                                                                                                  هر کجا سیستم طبقاتی است                                                                                                                                             بایدش در میان آتش سوخت                                                                                                                                             

آل یحیا

آل یحیا ستمگران زمان

هر چه کردند عاقبت بگذشت

لیک دیدی که صحفهُ تاریخ

ذره ای از گناه شان نگذشت

 

نیک و بد

آل یحیی برفت و نام بدش

 در جهان جاودانه میماند

 نیک و بد گر چه ضد یکدیگر اند

هر دو را یک فسانه میماند

 

      

خطاب به خلق

آخر رسید دور تو - دوران انقلاب                                                                        اکنون بگیر بهره تو از خوان انقلاب 

؟ چرا خمیده چنین راه میروی آخر                                                                        گردن بلند کن که تویی جان انقلاب

 کجاست تا نگرد عدل و داد ما ظالم                                                                        اینست از ازل همه پیمان انقلاب  

اهل ستم ز ضربت محکم به گور رفت                                                                     قاطع بود به خصم تو مردان نقلاب

اکنون وطن به دست من و تو است بی گمان                                                                 شد شد کشورت برای تو استان انقلاب

بیدار شو زمان زبونی گذشت و رفت                                                                      این است روز و شب بتو فرمان انقلاب

 

نوای خلق                                              

دیده ای من تحفه ها از انقلاب آورده ام                                                                            زین درفش سرخ و گلگون بی حساب آورده ام

ارتجاع کشتهٔ تاریخ را ازمن بگو                                                           انقلاب ثور را بهر جواب آورده ام 

گرمی من آنچنان بر اهل محفل کار کرد                                                            ظالمان را همچو آتش در مذاب آورده ام    

من درختی بودم و شلاق استبداد سخت                                                             خم شدم نشکستم و بنگر چه تاب آورده ام

همچو ماهی بوده ام در معرض طوفان و باد                                                                      شهپر خود را شکستم، لیک تاب آورده ام    

من به کام این نهنگان خفته بودم سالها                                                                         زنده هستم، زنده خواهم بود و تاب آورده ام  

 

تصاویری از زندگی حزبی و فامیلی شهپر فقید:

 

شهرالله شهپر در میان اعضای کنگرهٔ مؤسس حزب دموکراتیک خلق افغانستان، شهپر در قتار استاده میان ببرک کارمل و عبدالوهاب صافی

1965اول جنوری سال 

شهپر در عنفوان جوانی

شهپر در خدمت عسکری

شهپر با خانمش ماهره شهپر و پسرش اسپارت

فرزند برومند شهپر انوش شهپر با پسر و دخترش   

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت