سیدهاشم سدیـد

10.02.2016

 

غیرازعقل هیچ پیامبری نیست!

 

در نوشتۀ دیروز نقل قولی از ابوالعلاء معری آورده بودم. شکی ندارم که خیلی از کسانی که به مطالعه علاقه دارند با نام این بزرگ مرد آشنا هستند، ولی از آن جا که تعداد اندکی با اندیشه های عمیق و پربار وی به گونۀ کامل آشنائی دارند، خواستم طی این نوشته به شکل بسیار فشرده به آنچه او در بارۀ دین و خدا و پیامبر و قرآن و دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ و از این قبیل حرف ها فکر می کرده است، روشنی بیندازم.

چیزهائی را که از این فیلسوف ژرف اندیش، مبارز و با شهامت بیان می کنند، برای سهولت در کار خواندن، تثبیت بهتر آنچه به او تعلق دارد، و درک سریع تر و بی مانع عقاید وی، با خط درشت تر نوشته کرده ام.  

"ای فریب خورده اگر عقل داری حقیقت را از او بپرس که هر عقلی پیامبری است!" این جمله ترجمه ای است از بیتی که این فیلسوف، نویسنده و شاعر نابینای سوری تقریباً یک هزار سال پیش از امروز به زبان عربی سروده بود و من عنوان این نوشته را چون معنی بسیار عمیق و در خور تأمل را بیان می کند از روی همین گفتۀ وی انتخاب نموده ام.

در جای دیگر می گوید: "گفته های فرستادگان را حقیقت مپندار که آنها گفتار دروغی را به هم بافته اند." و: "آن فرستادگان برای مردم سرگرمی درست کردند و مقدساتی بوجود آوردند."

یا وقتی که می گوید: "دروغ می گویند آنها از پایان روزگار خبر ندارند از این دروغگویان خیالباف حرف گوش نکنید. " و:

"مسلمانان و نصرانیان اشتباه کردند و به حقیقت نرسیدند. یهودیان سرگردان شدند و مجوسان گمراه گردیدند." یا: "ای گمراهان به خود آئید و بیدار شوید که معتقدات شما نیرنگ پیشینیان است!" ویا: "این مذاهب فقط وسیله جلب دنیا برای روسا است."  

نام این فیلسوف و متفکر صاحب شأن احمد بود. با ادیان، به خصوص با دین اسلام، مخالفت می ورزید. گفته می شود که در سه یا سه و نیم سالگی چشم چپش را در اثر آبله از دست داد، شش ساله بود که چشم دیگرش نیز، که قبلاً گل انداخته بود، ازبینائی محروم گردید ـ به قولی در چهارده سالگی. ولی چون دارای حافظۀ قوی، هوش سرشار، استعداد بی نظیر و قریحۀ عالی بود در ادب و زبان و تاریخ عرب، باوجود نابینائی، ید طولانی پیدا کرد. قرآن را با همه جزئیات و دقایق آن با دقت کامل و مو به مو، آنگونه که یک منتقد به مطالعۀ منتقدانه و تیزنگرانۀ یک اثر می پردازد، آموخت، از حفظ کرد و مورد مطالعه و تحقیق و نقد قرار داد. روایت شده است که او هم مانند حافظ، غزل سرای بی همتای شیراز، قرآن را به چهارده روایت می خوانده است.

آمده است که تحصیلات لازم را در حلب، یکی از شهرهای بزرگ سوریه که در آن زمان شام نامیده می شد، به پایان رساند. بعد از ختم تحصیلات در حلب به زادگاهش، معره النعمان از توابع حلب، برگشت. در بیست و پنج سالگی، کسانی هم گفته اند در سی و پنج سالگی، از زادگاهش به بغداد که مرکز علم و ادب و دین، و پایگاه سیاست و تجارت بود، رفت. همچنین گفته شده است که آوازۀ دانش او قبلاً به بغداد رسیده بود و به همین علت بود که به مجرد ورود به بغداد به مجالس بزرگان علم و ادب و عالمان دین راه یافت و با آن ها محشور گشت و به تبادل نظر و بحث و فحص پرداخت.

در بغداد از کتاب خانه های بزرگ و معتبری که وجود داشت، تا توانست به کمک ارادتمندان و از راه گوش استفاده نمود. در روشنی آنچه شنیده بود، با هوشی خرده بین و کاونده و حافظه ای بی مانندی که داشت، هم با عمیق شدن در قرآن و هم از روی تجاربی که از زندگی و از اجتماعات انسانی، به خصوص از شیوۀ زندگی و رفتار و گفتار و پندار متولیان دین، اندوخته بود، هم به نقد قرآن پرداخت، هم مذاهب را منبع نفاق خواند و هم به این نتیجه رسید که شریعتمداران خلاف آنچه ادعا می کنند، نه تنها پابند به دین نیستند، که بیشتر از مردم عادی دست به کار های ناروا و خلاف شرعیت می زنند.

به اسلام، چون دین غالب و قاهر در خاور میانه بود، می تخت. همه پیامبران را دروغگو خطاب نموده هر آنچه را که در بارۀ آخرت گفته شده بود، یاوه می خواند.

از ادیان دیگر زیاد نگفته است، زیرا اقلیت ها، چون در اقلیت اند و ناتوان، همیشه بی آزارترند و به تبع آن کسی را علیۀ خود بر نمی انگیزند. تنها چهرۀ واقعی آن ها وقتی به درستی هویدا می شود که در اکثریت و قوی باشند!

در باب شریعت و مذاهب می گفت: "شریعت ها در میان ما کینه افکندند و ما انواع دشمنی را از آن ها به ارث برده ایم."، سخنی که با تجربه و در هر برهه ای از تاریخ در هر کشوری از جمله در کشور ما به تصدیق رسیده است.

چندین شریعتمدار، مانند خطیب بغداد و ابوالفرج جوزی و باخزری، او را تکفیر کردند و ملحد و مردود و مطرود خواندند.

در بارۀ آخرت و زندگی بعد از مرگ، همه سخنان دین را به تمسخر می گرفت و می گفت: " آیا مرده ای از خاک برخاست که از دیده ها و شنیده های خود خبر دهد." یا این سخن وی که: "نزد من و دیگران دلیلی مبنی بر اینکه پس از مرگ زندگی دیگری وجود داشته باشد در دست نیست."

سخنان بالا با کمال وضوح نمایانگر عدم اعتقاد او به دین اسلام و قرآن است. زیرا در قرآن به صراحت در بارۀ زندگی بعد از مرگ، از شب اول قبر که انکر و منکر برای سؤال و جواب می آیند، تا رسیدن روز موعود ـ روز محشر و پل صراط و گرفتن نامۀ اعمال شخص به این یا آن دست  و رفتن به بهشت و یا فروافتادن در دوزخ و سوختن، از شفاعت پیامبر ـ و از تنگی و کشادی یا تاریکی و روشنی و بغل کشی قبر و کرز انکر و منکر و هزار ها مطلب دیگر سخن گفته شده است.

می گویند روزی قاضی یوسف با معری رو بر رو شد. با اشاره به یکی از اشعار جدیدش به او فهماند که هجو بزرگان دین کاری است که می تواند برای او عواقب ناگواری داشته باشد. معری گفت: "من کسی را هجو نکرده ام." قاضی گفت:  "راست می گوئی تو غیر از پیامبران کسی را هجو نمی کنی!"

معروف ترین سخن او این بود که: "مردم بر دو نوعند: یا دین دارند و عقل ندارند، و یا عقل دارند و دین ندارند."

در خصوص بر خورد خردمندانه با اندیشه های دینی می گفت: "اگر خردمندان به عقل خود رجوع کنند برای شریعتها ارزشی قائل نخواهند شد."

اگر این سخن صحت داشته باشد که او گفته بود: "آتش از کافوری که ما به مرده می زنیم بهتر است و بو های ناپسند را از بین می برد."، با اطمینان کامل می توان گفت که معری اصلاً موافق نبود مرده به خاک سپرده شود. معنی این سخن او اینست که بهتر است مرده سوزانده شود.

در هر حال نظریات او در مورد دین و دینداران نشان می دهد که معری به قرآن، به دین، به پیامبران، به معیاد و به خدای دین باور نداشته است.

همان گونه که قاضی یوسف گفته بود، معری پیامبران را هجو می کرد. آنان را دروغ گو و فریب کار می خواند ومی گفت "بزرگ ترین فریب کاری پیامبران نوید دادن به بهشت است"، و به شیر و شراب و عسل و زنانان سیه چشم برجسته پستان برف تن و قصرهای زمردین و بچه های نو جوانِ برهنه صورت و بوس و کنار ابدی از یک طرف، و از طرف دیگر عذاب الیم و سوختن مستمر و گاهی پایان ناپذیر در آتش دوزخ.

معری منکر قیامت و خراب شدن عالم هستی بود. در این مورد به تکرار گفته بود که "عالم هیچ وقت فرسوده نمی شود. از ازل بوده است و تا ابد خواهد بود."

سخان وی پیرامون قضاء و قدر، جنت، دوزخ، طبیعت، دین، پیامبران و خدا از حد بیرون است، اما این سخنش فکر می کنم که میخی بوده است بر تابوت اعتقاد مبنی بر آسمانی بودن دین و قرآن: "منشاء همه ادیان زمینی است. دین منشأ آسمانی ندارد." معنی این سخن اینست که همه کتب دینی حاصل فکر کسانی اند که خود را فرستندۀ خدا، موجودی که کسی تا کنون نه او را دیده و نه حرفی از او به گونۀ مستقیم شنیده است، معرفی می کنند، یا کرده اند، یعنی همه کتبی به اصطلاح آسمانی از ذهن  انسان هائی که خود را نبی و رسول خدا خوانده اند، تراویده است.

و آنگهی که مخالفان در بغداد عرصه را بر او تنگ ساختند، دو باره به معره برگشت و تا آخر عمر به گفتۀ خودش در دو زندان، یکی زندان نابینائی و دیگری زندان خانه، به گفته ای هم در سه زندان، یکی هم زندان تن، به سر برد.

برخی از مردمان می کوشند با تعابیر خوشبیانه معری را از آن چه در بالا از زبان وی گفته شده است تبرئه کنند، اما آن چه ناصر خسرو که مقارن دوران حیات او زندگی می کرد و در ایامی که معری زنده بوده از معره النعمان دیدن کرده و گزارشات خویش را در سفرنامۀ خویش قید نموده است، گویای حقیقتی است که اکثریت مسلمانان در مورد معری به این نظر بودند که او به سختی و بیرحمی تمام به نقد دین می پرداخته است. ناصر خسرو در این باب می گفت: "چنان كه او را تهمت كردند تو اين كتاب را به معارضهِ قرآن كرده ای."اشاره به کتاب "الفصول والغایات" وی است.   

این سخن معری که: "خداوند آن قوم را لعنت کند که هرگاه سخنان راست به آنان می گوئی، می گویند: کافر شده است" به خوبی می رساند که معری باید حرف هائی خلاف تفکر رایج در جوامع اسلامی زده باشد. در غیر آن مردم کافرش نمی خواندند و او هم از مردمی که سخنانش را نمی فهمیدند یا نمی خواستند بفهمند، دلگیر نمی شد.

معری از تزویر مسلمانان مزور، دروغین و ریاء کار سخت بیزار و دلخور بود:

آنان را دين و پرهيزكای نيست.
پس دستانی كه سبحه می گردانند تو را نفريبند.
بسا بزرگان كه صبحگاهان به رنگی ديگرند
و چون شب درآيد آن كار ديگر می كنند.

یا وقتی می گوید:

آرام تر ای مرد آزاده!/ تو فریفته شده ای/به فریبکاری زنان را موعظه می کنند/صبحدم صهبا را بر شما حرام می کند/ و عصرگاهان خود،دانسته، آن را می نوشد.

به آنچه معری در بارۀ زمینی بودن کتب دینی ــ و تزویر و دروغ و ریاء و دو روئی شریعتمداران ــ گفته است، باید به اندیشه پرداخت و دید که آیا واقعاً این همه حرف پیرامون خلقت و زمین و آسمان، زمان و انسان، اطاعت و عبادت، فرشته و وحی، و کتب و رسول و نبی و...، حرف های خدائی است که هستی را آفریده است؛ یا حرف های است از خدایانی که مخلوق ذهن قاصر بشر هستند و بعضاً دروغ های شاخدار متولیان دین.  

عقیدۀ من این است که، به آن چه او می اندیشیده و می گفته است، چه از روی علم و عقل و چه از روی تجربه و مشاهده، به مشکل می توان شک کرد!

گذشته از این با تعمق به سخنان وی، و مقایسۀ آن ها با سخنان روشنفکران دینیی که حاضر نیستند در بارۀ خیلی از مطالب دینی چون و چرا کنند، مانند آقای سروش که به وجود بهشت اعتقاد دارد، و به تبع آن باید به وجود دوزخ و چیز های دیگری هم اعتقاد داشته باشد، می توان تفاوت میان یک روشنفکر واقعی برکنار از مصلحت و سازش و یک روشنفکر نمای مصلحت جو را به خوبی مشاهده نمود.

 سخنان ابوالعلاء معری از یکی از نوشته های "سعید شکورپناه نویری" نقل شده است.

 

 


بالا
 
بازگشت