مهرالدین مشید

 

با فراافگنی های سیاسی نمی توان برگلوی ملت پای نهاد

 

شاهان  و زعمای بیکاره و ناکاره هر از گاهی محکوم تاریخ بوده اند

 

رهبران حکومت بافراافگنی های آگاهانه می خواهند تنبلی ها، بیکاره گی ها و مسؤولیت ناپذیری های خود را زیر پوشش طرح های بلند و بالای خیالی پنهان کنند. رییس جمهور غنی در هر سخنرانی خود بدون استثنا از یک طرح کلان اقتصادی سخن می گوید و کوشش میکند تا مخاطبان خود را به شور و هلهله و چک چک های پیهم برانگیزد. یک روز می فرماید که افغانستان را به کشور تولید کننده تبدیل می کنید، ذوز دیگر می گوید، راه ابریشم و لاجورد را احیا می کنید. در یک محفل از تبدیل کردن افغانستان به صادر کنندۀ برق سخن می زند. در محفل دیگر از تبدیل شدن میدان های هوایی کشور به زون های اقتصادی حرف می زند. در محفل دیگری برای دلخوشی قندهاذی ها می گوید، کار خط آهن قندهار و سپین بولدک را به زودی آغاز می کنید.  وی در آخرین بیانات شان فرمودند که آب های افغانسنان باید مهار شوند و برای مهار شدن آن گفت که سال آینده  کار ساخت و ساز ۲۱ بند برق را در کشور آغاز می کند. اما شاید هیچگاهی سر این فکر نکرده باشد که این حرف هایش نه تنها بودیجۀ مالی کلان و وسایل تخنیکی پیشرفته و متخصصان مسلکی می خواهد وپاسخ طلب است، پاسخی که بهای پرداختن آن خیلی دشوار و حتا زشت تر از آن شورآفرینی چند لحظه یی است.

احتمال دارد، به زعم خود اش از این که کار حکومت داری وی  چنان بهتر شده و نظم وانسجام در کارگاۀ حکومتش بالا گرفته است و چنان از امکانات مالی، تخنیکی، فنی، تخصصی و مدیریت بالا و برتربرخوردار شده است که به مجردی که حرفی از زبانش بیرون می شوند. اداره های مربوط به گونۀ فوری کار عملی آن را آغاز می کنند و شاید هم تا کنون بخشی از این طرح های کلان او  در کشور عملی شده و اما از این که ایشان خیلی مصروف اند و فرصت ارزیابی را پیدا نکرده اند؛ اما آنچه  از حرف های پیهم شان در پیوند به طرح های کلان تازه تازه به  طوری فهمیده می شود که کار ها رو به انجام است و ایشان هم از این که دستگاۀ حکومت ایستاد نشود و شتاب زده طرح های تازه را ارایه میکند تا چرخ حکومت اش تیزتر بچرخد. ممکن که این گونه حکومت داری از جمله شیوه های جدید حکومت داری باشد که می توان به آن ”حکومت متفکرانه”نام نهاد. راستی هم زمانی که افکار انسانی در رده های بالای اندیشیدن موج می زند. در این حال همچو متفکران کمتر به اطراف خود نگاه میکنند و حتا همه چیز را فرازمانی و فرامکانی پایان یافته و انجام یافته حساب می کنند. این گونه افراد درگیر کلان باوری ها شده و به بسیار ساده گی و خیلی قشنگ روایت های کلان را در پای برترباوری های خود قربانی می کند. بنا بر این متفکرانی که به این برج بلند تفکر تمکین کرده باشند و چنان غرق تفکر و اندیشیدن باشند که حتا به قول سارتر هرگاه از آنان پرسیده شود که چند زن و فرزند دارید، چندین دقیقه مکث میکند تا از سکوی بلند اندیشه فرود آید و حساب زن و فرزند اش را ارایه کند. در این شکی نیست که در جهان تفکر اتفاقات بلندی رخ می دهند که کار هایی فراتر از مقوله های ”کار قیصر به قیصر” و ”کارپاپ به پاپدر جامعه شکل می گیرند؛ اما باا تاسف که متفکر ما چنان غرق افکار وهم آلود شده است که در زوایای تاربک جغرافیای اندیشه گران بالا نمی توان ایشان را سراغ کرد. بعید نیست که این هم معجزۀ متفکرانه باشد، ولو هرچند که در قاموس تفکر تا کنون به ظهور نرسیده است و اما این به معنای آن نیست که در مقام فکری متفکر ما به ظهور نرسد. شاید دلیل دیگری هم داشته باشد. دانشمندان جنون را هم نوعی نبوغ شناسایی کرده اند و میگویند که جنون انسانی به شکل مثبت رونمایی کند، به نبوغ و اگر به شکل منفی رونمایی کند، به دیوانگی منجر می شود؛ البته فضا و محیط و جغرافیا در هر دو پیشامد موثر اند. بعید از احتمال نیست که نابغه های فکری و متفکران افغانستان درگیر جنگ فرسایشی در پرتگاۀ نبوغ و جنون سقوط کرده اند که افکار شان درگیر یک کشمکش خطرناک و حتا وحشتناک در میان جنون و نبوغ است. آشکار است که رهایی از این کشمکش تنش آلود برای همچو متفکران و نابغه ها کار سهل چه که ممتنع هم است.؛ زیرا که آنان هنوز در خم یک کوچۀ اندیشۀ” جنون و نبوغ اند و چنان در گیر فکری جانکاه اند که پیش از خروج از آن آرمان رسبدن در خم کوچۀ دیگر را با خود در گور می برند. از همین رو است که کار متفکران ما برای ماندن در خم یک کوچۀ اندیشه پایان یافته است و حتا اندک ترین مجال پیش رفتن به خم دیگر را از آن گرفته است. پس آنانی  که روح و دو چشم را قربانی تنش های وهم آلود در فاصلۀ جنون به نبوغ کرده اباشند، چه توقوعی بیش از این می توان از آنان داشت؛ زیرا داده های متفکرانه اش در زیر آسیاب سنگ جنون ضجه می کشند و از رسیدن به کرانسنگ نبوغ فرسنگ ها فاصله می گیرند. روشن است که دوای درد این ماخولیایی خطرناک را هرگز طبیبی نشاید و تنها بزرگ پنداری و بزرگ کرداری و بزرگ گفتاری های موهومی و خیال انگیز می تواند، اندکی از رنج در زیر آسیاب سنگ جنون ماندن آنان بکاهد؛ زیرا آنانی که از چشیدن شرب ناب معرفت محروم مانده اند و از چاشنی دوست داران آن اندک ترین لذتی نبرده اند، هرگز شکوۀ این سخن بزرگ مولانای روم را نمی دانند که می گوید،” عطار روح بود و سنایی دو چشم او ما از پی سنایی و عطار آمدیم.” راستی هم گام برداشتن در قافلۀ عطار ها که فراتر از جهان جنون و نبوغ گام برداشته اند و همخوان و هم کاسۀ ملکوکتیان در زیر سدرۀ تکامل برای رسیدن به معراج انسانی هر لحظه انتظار جبریل نجات بخش را می کشیدند، امری ساده نیست. به نیروی این پله به پله رفتن به آسنان خدا است که انسان در اوجی از رستگاری ها از پرتگاۀ نبوغ و جنون هنر عبور و رمز گذر از خم و پیچ های کوچه های آزمونی را برای انسان شدن و خدمتگذاری به انسان می آموزد. این که مولانا میگوید، ” هفت شهری عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خمی یک کوچه ایم” این حرف ساده یی نیست که تنها در لحظات خاص شاعرانه به او الهام شده و در لمحه یی از جاذبه های مست کشف و شهود عارفانه در سینۀ او صدور کرده است؛ این سخن محصول سال ها ریاضت کشی های عارفانه و صادقانه است که تنها عارفان توانسته اند تا در سایۀ آن اندکی به سراپردۀ چیستی و کیستی خود پی ببرند. این در حالی است که واقعیت زنده گی حکایت از مردم نگاری دیگری دارد و می شود گفت که همه چیز حال و هوای دیگری دارند؛ اما در این میان زمامداران کشور سر به هوای دیگری دارند که حتا پیش پا های خود را هم نمی بینند و چه رسد به آنکه لحظه یی از خودنگری و منافع نگری های خود فارغ شوند و به سوی مردم و واقعیت های زنده گی آنان نگاههای  ژرف کنند؛ اما برعکس واقعیت ها در جامعۀ ما را این شعر تفسیر می کند:

 یک نخل از این گلستان از خویش باخبر نیست

سر در هواست خلقی از پیش پاندیدن       بیدل

در حالی که به قول مولانای روم

نقصها آمد مبادی کمال آدمی کامل شود از انفعال

از همین رو است که به اقتضای زنده گی:

 به ذوق جستجو می باید از خود تا ابد رفتن

هزار امروز فردا دی شد و فردا نشد پیدا

انسان سرگردان در این وادی حیرت هزاران روز را برای پیدا کردن فردا های ایده آل پشت سر نهاد و اما هنوز هم به آن فردا ها فرسنگ ها فاصله دارد.  برای رسیدن به آن فردا ها با فراافگنی های سیاسی و پای نهادن بر گلوی ملت  شاید نابغه ما اندکی به این رمز و راز پی برده و دریافته است که فردای ایده آلی در این کشور وجود ندارد. بهنر است که به قول معروف سر به هوا و دل به تماشا نهاد و با خود فریبی های سیاسی با وعده های دروغین ملت را لحظه به لحظه به فریب تازه کشاند.

این سبب شده تا بن بست و بحران دست و پاگیر در تمامی حوزه های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشور را فرا بگیرد که به همگان آشکار و آفتابی است. مردم افغانستان برای گشودن این بن بست و شکستن بحران لحظه شماری می کنند؛ اما دولتمردان افغانستان با بازی های سیاسی و اقتصادی فراافگنانه علت تمامی بدبختی ها و سیاه روزی کنونی را به گردن خارجی ها و مداخله های نظامی و استخباراتی آنان بویژه پاکستان و ایران می نمایانند. به این ترتیب ریشۀ تمامی ناهنجاری های موجود در کشور را در خارج از کشور جستجو می کنند. در حالی که عامل اصلی و مهم بیشترین بدبختی ها در کشور ناکامی و بی تفاوتی حکومت در برابر خواست های مردم است؛ زیرا حکومت سخت درگیر اختلاف بر سر اشغال کرسی ها و پیش کردن مهره ها است. حکومت یک ونیم سال را در موجی از رسوایی ها و بلاتکلیفی ها سپری کرده است و جز وعده های کلان  و غیر عملی به خواست مردم که همانا ایجاد اصلاحات بنیادی و محو فساد در کشور است ، پاسخ نداده است.

در حالی که زیان این وعده های پرزرق و برق خیالی بیشتر از فایدۀ آن است؛ زیرا اظهار این گونه حرف ها شخصیت انسان را ضعیف نشان داده و دلالت آشکار بر خفت عقلی اش می کند که بهای گزافی می طلبد و پرداختن آن هم دشوار می نماید. زیانبارتر این که این گونه حرف ها از اعتبار و ابهت انسانی انسان می کاهد و او را خام و ناپخته نشان می دهد. در حالی که به قول مولانای روم " ز دیگ پختگان ناید صدایی        خروش از مردمان خام خیزد" راستی هم که آدم های به پختگی رسیده نه تنها از خام کاری ها دوری می جویند؛ بلکه چنان استوار و آرام گام بر میدارند و خاموشانه مهم ترین کار ها را به پیش می برند که دیگران حتا آرمان آه گفتن اش را با خود در گور می برند. از همین رو است که شخصیت های خام و نارسیده می خواهند تا خامی های شان را در زیر چتر خروشیدن ها و چیغ زدن های بیجا پنهان کنند. در حالی که این نه تنها خامی ها را به پختگی نمی رساند؛ بلکه بر خامی های انسان بیشتر می افزاید.  زیانبارتر این که دلالت بر نهادینه شدن خامی ها در یک انسان می کند. انسانی که یک بار خام شد، دیگر پخته نمی شود. این گونه خامی ها برای سیاستمداران خطرناک و غیر قابل جبران است و هرگونه شانس های خوب را از آنان در آینده ها می گیرد. به تعبیر عام این گونه اشخاص جایگاۀ آدم های فاقد شخصیت را گرفته که مردم آنان را ”لافوک ها پوقوک” ها خطاب می کنند که سیاستمداران را نشاید و سزاوار نیست. پس آنانی که آرزو های کلان و بلند دارند و هوای رهبری درازمدت یک کشور را در سر می پرورند، بصورت قطع از گفتن حرف های کلان اجتناب کنند. به قول شاعر ” یا سخن دانسته گو ای مرد دانا یا خموش” از همین رو است که می گویند، سخن گفتن هنر است و شنیدن علم. هنر گفتن زمانی به علم مبدل می شود که از محک پراکسیز عبور کند و برتری آدم ها پراگماتیک هم در این نکته نهفته است. تاریخ به اثبات رسانده است، آنانی که لافیده اند، هیچ نبافیده اند و اندک ترین کاری هم برای ایجاد اصلاحات و محو فساد در کشور انجام نداده اند، از داشتن ارادۀ سیاسی برای اجرای برنامه های کوچش و کلان راهبردی معذور بوده اند و تمامی دغدغۀ شان چسپیدن در خود و در تیم و جناح شان بوده و سرنوشت ملت را قربانی اهداف شخصی شان کرده اند. این گونه رهبران در صف زعمای بیکاره و ناکاره محکوم تاریخ بوده اند. با تاسف که کشور ما در طول تاریخ به مثابۀ کانون تراژیدی ترین حوادث دردناک همیشه بستر آزمون شاهان مستبد و خون ریز و رهبران تک رو و خود محور و بی کفایت بوده است. از همین رو بوده که در طول تاریخ روایت های کلان مانند اقتدار سیاسی و ملی، منافع ملی و هویت ملی در این کشور ناتعریف شده باقی مانده اند که حتا معقوله های دوست و دشمن مجال تعریف را هم پیدا نکرده اند. با تاسف که دشمنان همیشه از همین دروازه افغانستان را به شیوه های گونه گون مورد تهاجم و تجاوز قرار داده اند و این گونه تهاجم ها و تجاوز ها هنوز هم به شدت ادامه دارد و رهبران کشور صرف به برنامه ریزی های غیر عملی و بلند پروازانۀ اقتصادی بسنده کرده اند و مردم افغانستان را در آتش بی اراده گی ها و ناکارایی های خود سوختانده اند. یاهو

 

 

 


بالا
 
بازگشت