دكتر نبي هيكل

 

دورنمای صلح

صلح را میتوان میتارایت(Meta-right) نامید زیرا حضور آن زمینه های تامین سایر حقوق را فراهم میآورد و غیابت آن  سایر حقوق  را بدون شک نابود میسازد. صلح از این جهت نیز حق است که آن را باید بدست آورد. مفکوره اساسی تاسیس دولتهای ملی را ایجاد فضای  عاری از مداخله برای زیستن به شیوه  دلخواه تشکیل میداد و اکنون نیز این مفکوره پابرجا است.  حق زیستن بر اساس  قانون ملی در قلمرو ملی بیان دیگر حق زیستن در صلح است. صلحی که افغانان به دنبال آن قراردارند اغلاق بیشتر دارد زیرا انگشتان زیادی بر  روی ماشه ها قرار دارند  که سرنوشت جنگ و صلح به  فشار آنها روی ماشه ها بستگی دارند.

تامین صلح بدون شناخت ماهیت جنگ دشوار است. جنگ جاری  علیه افغانستان ابعاد داخلی و خارجی و ابعاد مذهبی ، سیاسی و اقتصادی دارد.

ماهیت جنگ جاری

برای معرفی ماهیت این جنگ ابعاد آن را برمیشمارم:

1.     در بعد داخلی علایق فکری و مادی جامعه داخلی به تداوم این جنگ کمک میکنند.

2.     در بعد خارجی بازیگران زیاد خارجی از این جنگ برای اهداف  سیاسی و اقتصادی استفاده میکنند. این بازیگران به مراتب نیرومندتر از جانب افغانستان اند.

3.     بعد مذهبی اهداف و مبارزه سیاسی را  با دین مرتبط میسازد و  زمینه های سربازگیری  و حمایت از این جنگ را  فراهم میسازد.  تیوریهای  دولت اسلامی/ خلافت اسلامی و کشور مسلمانان جنوب آسیا و از این قبیل آرمانهای مذهبی را میسازند.

4.     از نظر سیاسی "عمق ستراتیژیک"  و افغانستان بحیث  ساحه نفوذ  یا کانون افراطیت نقش بازی میکنند.

5.                                   از نظر اقتصادی افغانستان هم اکنون بحیث بازار مصرفی تولیدات خدمت مینماید و میتواند  بحیث دهلیز/ راهرو اقتصادی و  عرصه سرمایگذاری در خدمت  جهانی شدن اقتصاد  قرار داده شود. منابع طبیعی و  قوای بشری ارزان و نقش مافیا در  تجارت مواد مخدر و . . . نیز این جنگ را پیچیدگی  میبخشند.

اکنون  این سوال مطرح میگردد که چنین یک جنگ را- که  از یکسو منفعتبار برای تعداد ی از جوانب و از سوی دیگر کشنده و ویران گر  برای ملت افغان است- چگونه میتوان پایان داد؟

مشکل اساسی این جنگ بصورت خلاصه این است که:

1.                           تعداد بازیگران درگیر در این جنگ که  به نحوی از انحا  از این جنگ سود میبرند بیشتر از آن طرفی اند که از آن رنج میبرد و قربانی میدهد.

2.                           آن طرفی که  تنها از این جنگ آسیب میبیند به مراتب شکننده و کمزور است و به همین دلیل وابسته و فاقد استقلال عملی میباشد.

چگونه سیاستی در  برابر چنین یک جنگ باید اتخا گردد؟

سیاست حکومت کنونی

 برای تامین  صلح سیاست داخلی و خارجی را باید همآهنگی بخشید تا از یکسو حمایت مردمی جامعه داخلی تامین گردد و از سوی دیگر  تامین حاکمیت  یکسان قانون به تامین عدالت منتج گردد.  ناکامی در این عرصه  به تداوم جنگ و بی ثباتی کمک میکند. حکومت وحدت ملی در این عرصه ناکام شده است زیرا حمایت مردمی از حکومت با گذشت هر روز به سرعت کاهش میابد. در چنین حالت انسانها به مقایسه میپردازند و از انالوژی ها  برای تحلیل اوضاع استفاده میکنند.

در سیاست صلح حکومت تنها به عنصر مداخله  خارجی توجه  شده  است زیرا به دو بعد: صلح با پاکستان و  صلح با طالبان، توجه دارد و بعد  سومی (  صلح داخلی) را نادیده گرفته است.

    بعد سوم صلح را صلح در جامعه داخلی میسازد. این بعد دارای اهمیت فراوان است زیرا جامعه داخلی از این دید دارای مشخصه های آتی میباشد:
 -   منابع متعدد تهدید به امنیت شهروندان و ثبات اجتماعی وجود دارند. مثالها: نفوذ عمال خارجی- موجودیت گروپهای مسلح غیر مسوول- موجودیت دهشت افگنان خارجی و داخلی و دسته های دزد- قاچاقچی و اختطافگر.

-  فقدان حاکمیت قانون: فساد و بیعدالتی ناشی از ضعف حاکمیت قانون موجب میگردد انارشی در کشور مورد حمایت قرار گیرد. آنانی که حکومت با آنها خواستار صلح است از سوی افراد و حلقات معیین به دلایل منافع مشترک معنوی و مادی مورد حمایت قرار میگیرند و حاکمیت  شیوه زندگی که در آن  زر و زور و رابطه ها اصول رفتاری و نظم اجتماعی را تشکیل میدهند.حکومت وحدت ملی نتوانسته است  قانون را به اصل کاری  در حکومتداری مبدل سازد.
مدیریت قانونی نیروهای متخاصم که بیشتر معتاد به نقض قانون اند و برای سالیان دراز بر اساس قانون جنگل زیسته اند مهمترین دشواری خواهد بود که حکومت ضعیف وحدت ملی پس از تامین صلح با آن روبرو خواهد بود. عدم توانایی حاکمیت قانون در جامعه داخلی از یکسو و همکاری فعال حلقات همدست با مخالفان مسلح از سوی دیگر با درنظرداشت تجربه ۱۳ ساله ناکامی حاکمیت فانون و عدالت امیدواریها برای صلح دوامدار  را مورد شک و تردید قرار میدهد زیرا: تامین امنیت و ثبات به حاکمیت قانون و دولتداری تجربی به قاطعیت نیاز دارد.

 عارضه مهم جانبی صلح در هر صورت افزایش در  تعداد   افراد و گروپهای مسلح غیر مسوول  خواهد بود.

      صلح با پاکستان بر تمایل لیبرال استوار است، زیرا بر همکاری پاکستان در پروسه صلح و  بازسازی و اقتصاد تکیه میشود.  فرمولبندی صلح با آنانی که صلح میخواهند و  دفاع از حاکمیت در برابر آنانی که به جنگ ادامه میدهند  بیانگر موضعگیری  ریالیستی است. لیبرالیزم معتقد است که انسانها دارای منطق اند و هرگاه این منطق را به درستی به کار برند میتوانند باهم همکاری کنند. بعد صلح با طالبان از یکسو بر تمایلات همکاری برخی از شخصیتها در تحریک طالبان تکیه داشت و از سوی دیگر بر تمایلات همکاری پاکستان و کشورهای دیگر و همزمان بر پیروزی در میدانهای جنگ تکیه داشت. زیرا در میدان جنگ حلوا تقسیم نمیشود و همکاری تنها میان متحدان ممکن است. مذاکرات صلح دوبعدی در شرایط کنونی وارد  مرحله حساس شده است.
  وضعیت کنونی

موضعگیریهای رسمی کنونی در رابطه با  صلح مشخصات عمده آتی را دارند:

1.  در عرصه سیاسی موضعگیری رسمی "صلح اما جنگ" در نظر گرفته شده است. به عبارت دیگر  هردو گزینش  صلح و جنگ باز است . دو دلیل برای این گزینش وجود دارد:  دشمن مسلح در گیر در جنگ نه تنها عناصر طالبان افغانی را احتوا مینماید بلکه متحدان خارجی آنان نیز شامل این مخاصمت اند در حالیکه شامل پروسه صلح نمیتوانند باشند. از سوی دیگر چند دستگی طالبان  بیانگر موضعگیری متفاوت آنها در برابر صلح با حکومت افغانستان است. این دو واقعیت تلخ از یکسو گویای تداوم نبرد مسلحانه  است و از سوی دیگر  به این معنا است که  زمینه های  مداخله  برای حلقات مغرض   فعالانه وجود خواهند داشت.

 پروسه صلح در شرایط  کنونی با بن – بست روبرو شده است زیرا طالبان   شرکت در مذاکرات صلح را رد کرده ا و  راه حل نظامی را برگزیده اند. به این سوال که چرا  طالبان مذاکرات صلح را رد کرده اند به زودی بر میگردم اما نخست به یک انالوجی توجه را بر میگردانم.
یک مثال تاریخی در گذشته از سیاست مصالحه ملی نجیب الله و تیکه داران جهاد داریم که میتواند به ما در این مورد کمک کند. چرا مجاهدین با و صف توافقات ژنیو به ندای مصالحه و انتقال مسالمت آمیز قدرت پاسخ مثبت ندادند؟
امروز نیز نوعی از تفاهم برای پایان این منازعه ایجاد شده است. موضعگیری رسمی جوانب چهارگانه دخیل در مذاکرات صلح گویای این حقیقت است. طالبان نیز مذاکرات صلح را رد میکنند. تنها تفاوت اراده صلح با صلحخواهان و جنگ با جنگطلبان است. اجازه دهید به این سوال برگردم که چرا   طالبان  مذاکرات صلح را رد میکنند. دلایلی از واقعیت های زندگی روزمره  در این رابطه عبارت اند از:
۱. پاکستان به غیر از طالبان سایر مبارزان مسلح را از خاک خود بیرون رانده و اکثریت آنان اکنون در افغانستان حضور یافته اند.
۲. پاکستان قبلآ اعلام کرده بود که نمیتواند از یکسوبا  طالبان  با بازوی  نظامی  برخورد نماید و از سوی دیگر آنها را به مذاکره تشویق نماید. معنای آن این است که میخواهد آنها را راضی به مذاکره یا ترک محل سازد نه به ترک مراکز آنها در پاکستان مجبور سازد.
۳. پاکستان در این اواخر همزمان  دو نوع تلاش عمده را انجام داده  است تا فرصت بیشتر بدست آورد: مذاکرات را از راه تنظیم بازی موش و پشک با طالبان به تعویق نداخته است و همزمان از طریق نظامی خواسته ساحه مطمینی برای طالبان در داخل افغانستان بوجود آورد. با این کار طالبان میتوانند خود و مراکز خود را با تجهیزات به افغانستان انتقال دهند وپاکستان میتواند خود را از بار ملامتی جامعه جهانی مبنی بر تمویل گروه های تروریسی وار هاند و  وفاداری خود را  از یکسو به تعهد احترام به حاکمیت ملی افغانستان و  و از سوی دیگر تعهدات در مذاکرات چهارجانبه  نشان دهد.
۴. افغانستان از یکسو توانایی رقابت نظامی با آنانی را ندارد که طالبان را تجهیز میکنند و از سوی دیگر برای تامین حاکمیت بر قلمروخود به کشورهای دیگر محتاج است.  بدین ترتیب پاکستان در آخرین اقدام   همه ی افراطیون مبارز را به افغانستان  انتقال میدهد جایی که شرایط  اجتماعی و محیطی، سیاسی  برای فعالیت آنان مناسب و مساعد میباشد. شرایط ذهنی  موجود  در حال حاضر را در انالوجی یاد شده از  زمان داکتر نجیب الله نیز میتوان بازیافت.  

طالبان میدانند که:
۱.  از حمایت کامل حلقات معیین در بیرون و در داخل کشور بهرمند اند.
۲. واقعیتهای موجود در زندگی واقعی نشان میدهند که حکومت توانایی تامین حاکمیت ملی بر قلمرو ارضی را  ندارد تا ساحه زیست و فعالیت را برای طالبان و متحدان آنها بتواند تنگ سازد. کشور در شرایط کنونی به کافی شاقل بیشتر شباهت دارد و هرکه از هر سو میتواند و ارد و خارج شود. کشور در شرایط کنونی به مرکز فعالیتهای تروریستی مبدل شده است و این حقیقت نیز بر هیچ فردی پوشیده نیست. این حراس وجود دارد که اولویت های  ماسلو موجب  حمایت از دکتاتوری  طالبانی در کشور گردد.
۳. ما همه میدانیم که طالبان از چند سال بدینسو بحیث یک نیروی سیاسی و یک توانایی مسلح شناخته شده است. هم غرب و هم حکومت افغانستان مصالحه با آنها را ترجیح میدهند . طالبان مطمین اند که به هرنحو نادیده گرفته نخواهند شد.
هر سه واقعیت زندگی امیدواریهای جدی را برای طالبان ایجاد مینمایند زیرا: حد اقل احساسات مذهبی - بیعدالتی و حکومتداری خراب و حلقات مافیایی در کشور و حلقات دیگری در پاکستان به سود  آنان عمل خواهند کرد.
در حالیکه مسایل پیروزی یا مصالحه در آینده در برخورد های جوانب درگیر  - عمدتآ در میدان نبرد- صراحت خواهند یافت شرایط کنونی دلیلی برای عدم ادامه جنگ و تسلیمی بدون قید و شرط  بدست نمیدهد و سر انجام طالبان به هر نحوی که باشد - مطمین اند- که نادیده گرفته نخواهند شد. آنان گزینه های دیگری نیز دارند مانند کار مشترک با القاعده یا با همکاری با افرا طیت در منطقه.
برداشتهای موفقیت نظامی بر حکومت افغانستان و یا  سقوط طبیعی حکومت باید در عرصه دپلماسی و در میدان نبرد برای وا دار ساختن طالبان  به  صلح  بدون قید و شرط غلط ثابت گردد. در صورتیکه  حکومت عدالت و حکومتداری خوب را  از راه دکتاتوری قانون نتواند تامین نماید گزینش طالبان برای راه حل نظامی تغییر نخواهد کرد.

 

پایان

 

 


بالا
 
بازگشت