محمد الله وطندوست

 

کوتاه سخنی بمناسبت هشت صدو سی و چهارمین سالروز تولد مولانا جلال الدین محمد بلخی

مولانا جلال الدین محمد بلخی فرزند بها الدین ولد ملقب به سلطان العلما است. پدرمولانا, بهاءالدین ولد که نام اصلی اش محمد بن حسن خطیبی گفته شده عالم جید و مشهوری بوده که به ارشاد و رهنمایی مومنان در شهر بلخ مصروف و در میان مردم به وارستگی و خدمت گذاری شهرت داشته است. اما این عالم جید چنانکه امروز نیز معمول است مورد کین و حسد روحانیون قشری و علمای افراطی قرار گرفته  حتی دانشمندی همچون فخر الدین رازی نیز بر ضد وی قرار گرفته است .تا جاییکه رازی نظر ورای سلطان محمد خوارزمشاه را که شاگرد وی محسوب می گردید بر ضد بهاءالدین ولد بر می انگیزد  وآتش اختلاف را میان سلطان خوارزمشاه وسلطان العلما بر می افروزد و بهاءالدین ولد را مجبور به مهاجرت و ترک دیار می کند.

بهاءالدین ولد با اعضای خانواده و تنی چند از دوستان یکدل راه حجاز پیش می گیرد و در نیشاپور با فرید الدین عطار ملاقات می کند . عطار در وجنات جلال الدین خورد سال آثار بزرگی در می یابد و کتاب اسرار نامه را بر وی هدیه می دهد.

در بغداد ودمشق نیز پدر مولانا با علما و روحانیون ملاقات هایی انجام داده بالاخره بعد از ادای مناسک حج راه ارزنجان را در پیش می گیرد و در اق سرای ارزنجان رحل اقامت می افگند. هنوز مدتی نگذشته است که توجه علاءالدین کیقباد سلجوقی به سلطان العلمای بلخ معطوف می گردد و از وی دعوت به عمل می آورد تا در قونیه به مرکز حکمروایی وی مسکن گزیند . بهاء الدین ولد در قونیه به مدرسه یی به تدریس و ارشاد آغاز می کند.

زمانیکه سلطان العلما در 628 هجری قمری جهان فانی را وداع گفت مولانا جلال الدین بجای پدر به تدریس آغاز می کند و با رسیدن سید برهان الدین تر مزی در قونیه از جانب این سید بزرگوار با مبادی تصوف و عرفان آشنا می شود.

مولانا جلال الدین محمد بلخی که رومی اش نیز می خوانند در حالیکه با گوهر خاتون ازدواج نموده و دارای فرزندان است با تدریس و ارشاد در میان مردم روز تا روز شهرت و محبوبیت کسب می کند.

مولانا که شناسنامه اش قبل از ملاقات با شمس به جملات کوتاهی که تذکر رفت محدود است , در چهل سالگی در حالیکه عالمی جید و عارفی با وقار است و مردم از ارشاد و تدریس وی بهره می گیرند  نا گاه با صوفی شوریده حال و عارف گمنامی مواجه می شود که او را شمس الدین محمد تبریزی می خوانند.

شمس الدین در اولین ملاقات به مولانا می گوید: از راه دور به ملاقاتت آمده ام تا تو را به راه حق بکشانم .اما با این همه بارگران علم  وپندارت چگونه به ملاقات الله توانی رسید؟

مولانا با شوریده گی می گوید مرا ترک مکن درویش و این بار اضافی را از شانه هایم بردار.

این ملاقات شور انگیز آغاز حیات عرفانی و تولد دوباره مولانا است که او را از بحث و تدریس دور ساخت و با شمس در خلوت کشاند. اینکه شمس چگونه مولانا را دگرگون و در خلوت میان آنان چه گذشت دقیقآ معلوم نیست.

دیری نگذشت که اطرافیان مولانا تغیر حالت او را بر نتافتند و عدم علاقمندی مولانا را به بحث و تدریس به خلوت گزینی با شمس نسبت دادند و کینه این صوفی وارسته را بر دل گرفتند و بد گویی و کینه ورزی با وی آغازیدند. شمس که وضع را چنان دید قونیه را ترک گفت و به دمشق رفت. اما مولانا نه تنها به بی میلی با اطرافیان ادامه داد بلکه شوریده گی وی افزون شد و در فراق شمس بیتابی ها کرد تا آنکه فرزند و عده یی از مریدان را به جستجو وباز گرداندن شمس به دمشق فرستاد و آنان نیز با احترام خاص وی را به قونیه باز گردانیدند.

هنوز مولانا از مجالست با شمس سیراب نشده بود که باز هم حاسدان به اذیت شمس آغاز کردند  و شمس نا گزیر بیدون اطلاع قونیه را ترک گفت و مولانا با همه جستجو دیگر اثری از شمس نیافت و در حسرت او به سرودن اشعار آغاز کرد که دیوان شمس حاصل این دوران است.

دومین مراد و مرشد مولانا زرگری از بازار زرگری قونیه به نام صلاح الدین زرکوب است که در حدود ده سال با وی همنشین بوده و بالاخره بعد از وفات وی با حسام الدین چلبی که نامش حسن بن محمد بن اخی ترک گفته شده آشنا می گردد.

حسام الدین چلبی از مولانا می خواهد تا رموز عرفان را به جویندگان راه حقیقت بنمایاند و اندرین ره دیگران را رهنمون شود . چنانکه سنایی با الهی نامه و عطار با منطق الطیردر این راه کوشیده اند.

بناء می توان گفت که مثنوی بزرگ مولانا بنا بر در خواست چلبی سروده شده و عمدتآ چلبی آنرا یادداشت نموده است. زمانیکه وضع روحی حسام الدین بعد از وفات خانمش دگر گون می شود و این عارف از قیل و قال دلگیر می گردد تا دو سال سرودن مثنوی متوقف می گردد.زمانیکه چلبی آماده ثبت دوباره مثنوی می گردد دفتر دوم مثنوی را مولانا می سراید و تا دفتر ششم ادامه می یابد.  به احترام حسام الدین چلبی مثنوی را حسامی نامه نیز خوانده اند.

مولانا بر علاوه مثنوی دیوان شمس را که بیشتر از یک صد هزار بیت را در بر می گیرد نیز سروده است . رباعیات مولانا نیز با وجود اندک بودن در حدود )هزار و شش صد رباعی (از شهرت بسزایی برخوردار است . دو اثر مولانا در نثر, کتاب فیه ما فیه و مکتوبات مولانا است  که اولی مجموعه تقریرات وی در مجالس وعظ و دومی نامه های مولانا با معاصرینش را در برمی گیرد. فیه ما فیه را عمدتا بهاءالدین معروف به سلطان ولد پسر و جانشین مولانا یاداشت نموده است.مولانا برعلاوه آثار یاد شده اشعاری به ترکی و عربی نیز سروده است.

آثار مولانا آگنده از تعلیمات عرفانی و رهنمودی برای جویندگان طریقت است.نظریات عرفانی مولانا تنها تفسیر عرفانی نبوده بلکه تغیر انسان را نیز هدف قرار می دهد.

مولانا قایل به مراتب معرفت است . او معرفت شهودی را مهم ترین و افضل ترین معرفت می داند و معرفت عقلی و حسی را به مرتبه بعدی قرار می دهد. از نظر مولانا کسانیکه با عقل وحس می خواهند حقیقت جهان را بشناسند  در حقیقت کوران عصا بدستی اند که بکمک عصا ره در می یابند  اما حقیقت را کما حقه درک نمی کنند.

او قیل و قال و نزاع جبریون و اختیاریون را ناشی از حکم الهی می داند اما خود را متعلق به آنان نمی داند.

مولانا رسیدن به حقیقت را به ترک هوا و هوس و نفی خود پرستی می داند. از نظر مولانا محبت و عشق به حقیقت و خدمت به بندگان خدا طریق رسیدن به حق است و انسان با ترک خود خواهی ها و خود پرستی ها وبا دوری از رزایل می تواند راه حق را در یابد. مفهوم انسان کامل که با ابن عربی وارد عرفان گردیده و عارفان دیگر هم بحث های مفصلی در این مورد دارند, از نظر مولانا نیز از اهمیت ویژه یی برخوردار است.به نظر مثنوی شناسان و شارحان مثنوی نی در حقیقت انسان کاملیست که از جدایی  خود از نیستان یا عالم روحانی شکایت دارد و اشتیاق پیوستن به عالم روحانی را خواهان است.

او پیوستن به عالم روحانی را طوریکه در بالا تذکر رفت به ترک هوا و هوس و اجتناب از خود خواهی و خود پرستی می داند و عشق را یگانه راه رسیدن بحقیقت می شناسد.

اینکه مولانا چگونه زیست و چگونه بر مردمان عصرش محبت ورزید و چگونه به مدارج عالی عرفان رسید با مطالعه عمیق آثارش می توان در یافت.

این انسان والا گهر و این معلم بزرگ بشریت در پنجم ماه جمادی الاخر 672 هجری قمری عالم فانی را وداع گفت و جنازه اش از جانب مسلمانان و غیر مسلمانان چنان بدرقه گردید که قونیه تا آن روز شاهد چنین بدرقه با عظمت نبوده است. یهودیان و عیسویان با مسلمانان یکجا جنازه اورا بر شانه حمل می کردند و هر طایفه یی آن مرد بزرگوار را از آن خود می دانستند. امروز نیز بعد از گذشت نزدیک به هشت صد سال نه تنها مسلمانان صاحب دل از آثار او بهره مند می گردند بلکه در اروپا و امریکا نیز انسان های خسته از زنده گی مادی ,راه نجات خود را در آثار عرفانی مولانا می جویند و از معنویت مولانا برای رستگاری و فراغت از جنجال زنده گی پر غوغای مادی مدد می خواهند.

مولانای بزرگ چنان انسان عالی مقامیست که با کلمات و جملات و با توضیح و تفسیر و توجیهه آثارش نمی توان او را شناخت ویا به دیگران معرفی نمود . بلکه راه مولانا راباید خاضعانه با ترک همه خود خواهی ها و خود پسندی ها وبا پشت پا زدن به همه هوا و هوس های نفسانی تعقیب کرد و از بحر بیکران خلاقیت و آثارش به قدر توان بهره مند شد.

مولانا خود رهروان طریقت را چنین توصیه می کند:

شما را سفارش می کنم به ترس از خدا در نهان و عیان و اندک خوردن و اندک گفتن و کناره گرفتن از جرم ها و روزه داشتن و نماز برپا داشتن و فرو نهادن هوا های شیطانی و خواهش های نفسانی و شکیبایی بر درشتی مردمان و دوری گزیدن از همنشینی با نا بخردان و سفلگان و پرداختن به همنشینی با نیکان و بزرگواران. همانا بهترین مردم کسی است که برای مردم مفید باشد و بهترین گفتار کوتاه و گزیده است و ستایش از آن خداوند یگانه .

مولانا می فرماید :

در بخشیدن خطای دیگران ,مانند شب باش.

درفروتنی ,مانند زمین باش.

در مهر و دوستی ,مانند خورشید باش.

هنگام خشم و غضب, مانند کوه باش.

در سخاوت و کمک به دیگران, مانند رود باش.

در هماهنگی و کنار امدن با دیگران ,مانند بحر باش.

خودت باش همانگونه که می نمایی.

 

با فردی از سروده های خداوندگار بلخ از مقدمه مثنوی این نبشته را اختتام می بخشم .

 

در نیابد حال پخته هیچ خام             پس سخن کوتاه باید والسلام

 

 


بالا
 
بازگشت