هدايت حبيب

 

چو کفر از کعبه برخيزد، کجا ماند مسلمانی

ملای شصت ساله با دخترک شش ساله هوس رانی می کند!

در خبر هفته ای پیش تلویزیون طلوع آمده است که: ملا محمد کریم مرد۶۰ ساله در ولایت غور، پس از ازدواج با یک طفل شش ساله و پدر دختر‌ که اين طفل خرُدسال از سوی وی به نکاح یک مرد زمینگیر داده شده بود از طرف پولیس هردو مجرم بازداشت شدند.

پدر سنگدل دختر از هرات به غور رفته بود تا داماد ۶۰ ساله اش را از بند پولیس نجات دهد؛ اما، از سوی زنان غور سخت لت و کوب شد. پولیس می گوید که این مرد دختر شش ساله اش را در بدل یک بُز به این مرد فروخته است.

وقتی که اين پدر دختر فروش با دختر شش ساله خود روبرو میشود؛ این کودک معصوم با دیدن پدر خود اشک می ریزد و حاضرنیست به آغوش پدری برود که او را در بدل یک بُز به یک ملای جنايتکار هوسباز ۶۰ ساله داده است.

پدرظالم و بی‌ مهر دخترک اعتراف می کند: «دخترم را که به او دادم به من یک بز، یک بزغاله، یک بوجی برنج و یک قطی روغن داد

ملا محمد کريم "داماد (!)" گفت: « نکاح بسته کردم؛ من به این آدم بز و بزغاله و یک بوجی برنج دادم و چای شیرین و روغن هم دادم و چهل نفر را نان دادم

از سویی هم سارنوال مبارزه با خشونت دربرابرزنان می‌گوید که پروندۀ این متهمان بگونۀ جدی بررسی خواهند شد و این مردان بربنیاد قانوان مجازات می‌شوند.

آيا این آدمک ها راست می گويند؟ سوگمندانه در گذشته شماری زیادی از شهروندان ميهن مان، طی گردهمایی های بزرگی خواستار تأمین عدالت و تطبيق حکم قانون درمورد قاتلان شهيد فرخنده و امثالهم شدند. اما، از سوی سارنوالی مبارزه با خشونت، دادگاه عالی و تطبيق کنندگان احکام قانون دربرابرعاملان قتل و خشونت عليه زنان، گامهای عملی و سازنده در مورد بررسی دوسیه هایی آنها و مجازات مجرمين، آن گونه که برای ديگران موجب عبرت گردد، تا اکنون برداشته نشد.

چو کفر از کعبه برخيزد، کجا ماند مسلمانی

ملا محمد کریم آخوند! آيا متوجه شده اید که شما چه عملی شنیع را که شنيدن آن هر انسان مسلمان و پيرو ساير اديان را تکان شديد می دهد، مرتکب گرديده اید؟

اگر شما با يک زنی که ده سال تفاوت سن می داشتيد، ازدواج می نمودید و از لذائذ جنسی بهره می بردید، به اين سرنوشت زشت و شهرت بد گرفتار نمی شديد؛ اما طفل ۶ ساله مناسب  برای رفتن به کلاس اول مکتب و آموزش سواد و پاگذاشتن در زينه ی اول علم و دانش است؛ نه پاماندن در جاده ی ازدواج، آنهم در سن شش سالگی،  که جز سياه بختی و غرق شدن در لنجزار و مرگ تدريجی، چيز ديگری در قبال ندارد.

ملا محمد کريم آخوند! شما خود خوب میدانید که در کشور ما جنگ جریان دارد؛ اگر خود را مسلمان می دانيد وخواهان جهاد علیه فساد استید، به فکر شهوترانی نه؛ بلکه شایسته ترآن است، که مردم را برضد جنگ و خشونت و ترحم در برابر زنان، دختران و کودکان دعوت کنید؛ حملات انتحاری را تقبیح نماييد؛ دولت را به مبارزۀ جدی علیه فساد اداری وادارید؛ نه اینکه خود تان خوشی فامیلی را بگیرید؛ شريعت اسلام و قانون مملکت را زير پا کرده با طفل شش ساله معصوم هوس رفع شهوت را درپيش گرفته لکه ی سياه را در جبين خود و بد منامی را برای ساير هم کلاسهای خود و جامعه ی افغانستان ببار آريد. از طرف دیگر این رفتار شما مبین این امر است، که شاید شما در نظر وعمل و در قلب خود، از حامیان بنياد گراهای اسلامی (جهادی ها ـ طالبان ـ القاعده ـ داعش...) و از همکاران آی. اس آی و یا هم از دوستان شیخ هایی عرب بوده باشید. زيرا همانگونه که فرهنگيان و خوانندگان عزيز اطلاع دارند؛ شماری از شيخ های عرب و به تقليد از آنان تعدادی از رهبران جهادی دهه ی هشتاد و نود ميلادی در سن هشتاد سالگی با دختران کمتر از ۱۸ سال ازدواج کرده و آنان را وعده و فريفته ی رفتن به جنت نمودند!

 در حالی که این عمل وحشیانه و جنايت بار ملا محمد کريم آخوند، قلب هر انسان را جريحه دار می‌سازد؛ سوال من درمورد واکنش بسيار ضعيف و پاسيف دولتمردان، سکوت شورای علماء و روحانیون، سازمان ديدبان حقوق بشر ونهاد هایی مدنی است که تا اکنون خاموش مانده اند؛ مگر عامل و مجرم اين جنايت تکاندهنده از جمع آخوندهای جهادی افغانستان است؟

مگر آنان در روز "داد و حساب" پاسخگوی قتل و ترور ـ تجاوز به جان ، مال و ناموس مردم و کودکان خرُدسال؛ آدم ربايی و تاراج دارايی های عامه، به آتش کشيدن مکاتب و مدارس درشهرها و دهات، ويرانی يک سرزمين مستعد به رشد و ترقی و بربادی يک ملت دارای تاريخ کهنسال و مدنيت پرور، که اين جنايات را بدستور باداران خارجی خود انجام دادند، نيستند؟ 

من در حالی که اين عمل جنايتبار و شرم آور ملا محمد کريم آخوند را به شدت محکوم نموده منتظر محاکمه و مجزات وی هستم؛  سخنم را با تغيير واژه ی نخست از مصراع اول، بند چهارم، دفتر شعر زنده نام مخفی بدخشی ،حسن ختام می بخشم:

 

آخوند! که ترا بار ریا کرده دوتا پشت

این ریش دراز تو چه یک زرع و چه یک مشت

ای بی خبر، این گنبد دستار ترا کُشت

عمامه به سر، خرقه به بر، سبحه در انگشت

چون روی دلت سوی خدا نیست چه حاصل

 

 


بالا
 
بازگشت