عبدالواحد سیدی

 

 

بخش یکصدو هفدهم

بحث دوم

سرنوشت  ملتهای مظلوم  در برابر دست اندازی نظامهای جهان

 

هر انقلاب و جنبش چه سیاسی و نظامی باشد و چه  خاصه اجتماعی داشته باشد  به عنوان یک واقعیت اجتماعی عینی، خارجی و مستقل از ذهنیت افراد است که  کم و بیش آزادی عمل انسان ها را محدود و خود را بر آن ها تحمیل می کند و زندگی مردم را تحت تاثیر خود قرار می دهد. شاید هیچ پدیده اجتماعی مقطعی وجود نداشته باشد که دامنه و عمق اثرگذاری اجتماعی آن به اندازه انقلابات سیاسی و اقتصادی  باشد.

 

117-2-1. جهان شمولی سرمایه  در نظم نوین جهانی

سهم امپراتوری امریکا دراین بازی:

منطق ساختاری روش  های سرمایه داری ایجاب میکند تا این روند  درجهت گستردگی اش برای جهان شمول شدن سرمایه حرکت  جهانی بلا مانع را  ایجاد نماید . این  گرایش در  توصیف «کارل مارکس» در فراز یکی  ازبیانیه  های مشهورش اذعان گردیده که  این سیلان سرمایه داری  زمان حال و آینده جهان را بهم  روبه رو میسازد که در بیانه اش چنین  آمده  است :

«نیاز بورژوازی (( اسم  طبقه سرمایه داری که با در دست داشتن وسایل تولید و سرمایه زندگی مرفه دارد .)) به بازاری دمادم در حال  گسترش برای کالاهای خود، آن را به سراسر جهان می کشاند. همه جا آشیانه  میگزیند، همه  جا مستقر میشودو با همه  جا باید ارتباط برقرار کند... به این  ترتیب که جهانی  (سراپا)مطابق به نقش پای خود را در اختیار داشته باشد.»

 پیش  بینی  مارکس ، اکنون این خطر را به  همراه دارد  که روند  «مشهوربه  جهانی شدن » به روند ی  اجتناب نا پذیر و غیر قابل بر گشت تبدیل گردد . سخنان  مارکس  در زمانی  ایراد شد که در پایان سده نزدهم جهان وخصوصاً جامعه  امریکا و  کشور  های پیش رفته به این روند به دیده  اعتبار می نگرسیتند.

"کارل پولانی" نویسنده  کتاب  «دگر گونی بزرگ» که در سال 1944 این کتاب را به رشته  تحریر در آورد معتقد است که :«که فقط یک  دیوانه میتواند  تردید داشته باشد که  نظام اقتصادی بین المللی  محور وجود مادی نژاد انسانی است.» [[1]] نظر به  گفته پولانی این روند بدون آنکه وقفه داشته باشد، روایت به  این امر میکند که نظام اقتصادی بین المللی در آن زمان  در مرحله اولیه  خود قرار داشت  که به زودی در اثر  دو جنگ  جهانی خانمان سوز و انفجار بزرگ  از هم فرو پاشید .او در روند تاریخی اقتصاد سیاسی آنجا  که پای نژاد و ملت  ها  کشیده  می شود  از این روند  تعریفی دیگری ارائه  میکند.او معتقد  است  که اگر روند  تغییر و تکامل سرمایه  از آنچه  که در برنامه ریزیهای قدرتهای سرمایه داری بزرگ موجود  میباشد بیرون بجهد باعث افول و تغییر قدرت  های سیاسی و اقتصادی میگردد: «اگر یک  جنبش سیاسی وجود داشت که نتیجه  عللی تصادفی  بلکه پاسخ به نیاز  های  وضعیتی  عینی بود، این  جنبش  همان فاشیسم بود که سر نوشت انحطاط آوری را در بین  کشور  ها تا بنبست  توسعه ادامه داد که نتیجه  این بن بست  در تمام  کشور  ها یکسان بود. این داروی تجویز شده  درهمه  جایی که  چشیده میشد(زندگی) بیماری را به  مرگ  مبدل میساخت.(و قسمیکه  در اروپا، در دو جریان تند جنگ  های جهانی اول و دوم مشاهده  گردید  )تمدن  ها به  این شکل  از بین  میروند.)[[2]]

دور از فایده  نخواهد بود اگر نظریه «دور کیم» را در مورد  انقلاب یا جنبش  های که بشر در روند زمان به خود  ملحق میسازد یاد آوری نمائیم: « "امیل دورکیم"که قبلاً در مباحث گذشته نیز اشاراتی در مورد ذهنیت و نظریات او ارائه داشتیم ، پدیده اجتماعی را به عنوان «واقعیت اجتماعی» تعریف می کند و آن را موضوع اصلی مطالعه جامعه شناسی تلقی می کند. می توان گفت که انقلاب (از هر رنگی که باشد) نیز یک پدیده اجتماعی است. بدین معنی که وقوع، فرآیند و تحول آن تابع شرایط خاص اجتماعی میباشد که دروقوع آن   اراده و خواست افراد شامل نیست . بنابراین  هر انقلاب و جنبش چه سیاسی و نظامی باشد و چه  خاصه اجتماعی داشته باشد  به عنوان یک واقعیت اجتماعی عینی، خارجی و مستقل از ذهنیت افراد است که  کم و بیش آزادی عمل انسان ها را محدود و خود را بر آن ها تحمیل می کند و زندگی مردم را تحت تاثیر خود قرار می دهد. شاید هیچ پدیده اجتماعی مقطعی وجود نداشته باشد که دامنه و عمق اثرگذاری اجتماعی آن به اندازه انقلابات سیاسی و اقتصادی  باشد.»[[3]]

او در مورد جنبش اجتماعی علاوه میکند: جنبش های اجتماعی به طور کلی به آن دسته از حرکت های جمعی گفته می شود که در پی تجدید سازماندهی جامعه هستند. هدف جنبش می تواند از براندازی نظام سیاسی- اجتماعی موجود و ساختن یک نظام مطلوب تا مبارزه باتغییر روش  های اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی و . . .باشد. به عبارت دیگر جنبش ها تلاش های سازمان یافته برای ایجاد یا جلوگیری از یک تغییر اجتماعی هستند.و این تغییرات میتواند دگرگونی اساسی را در ساختار طبقاتی جامعه و یا قشربندی جامعه که  قاعدتاً توام با دگرگونی اساسی در توزیع منابع اقتصادی و سیاسی جامعه است که در بعضی از انقلاب ها روی می دهد. اولین و سریع ترین توزیعی که در منابع جامعه اتفاق می افتند، توزیع مجدد قدرت سیاسی در جامعه و انتقال آن از سران رژیم قبلی به انقلابیون است. اما در مجموع در انقلاب ها( و نیز مباحث انقلاب) بیش از همه توزیع مجدد منابع اقتصادی مورد توجه است. یکی از اهداف انقلاب های نوین در جهان ،برقراری عدالت اقتصادی و توزیع عادلانه ثروت و درآمد در جامعه میباشد،ولی اکثراً دیده  میشود  که انقلابها بعد از بدست  آوردن قدرت آنچه را که  در مرام داشتند  تغییر داده به شکل ناشیانه  آنرا به  نفع  گروه و یا دسته و یا کشور و یا هم دسته ای از  کشور  ها تبدیل میسازند  که  در این صورت  ارمان  اصلی انقلاب تغییر کلی می یابد مثلاً کوششی که « آدام اسمیت» در مورد  تمرکز و جا بجا سازی سرمایه به شکل عارفانه و متوازن آن ، بر مبنای  عدالت اقتصادی  در سیمای جهانی ،در نظر داشت بعد از ترکیز قدرت ،سرمایه داران بزرگ، آنرا به  سیستم  های سرمایه داری انحصاری در آورده و  از همین سبب است  که  تمام ثروت  جهان به  جیب  چند خانواده ثروتمند واریز میگردد که اثرات  منفی  آن  همین  حالا در بین  کشور  های سرمایه داری بالاخص کارتل ها و موسسات فرا ملیتی دیده  میشود  که امریکا در نقطه  عطف آن  قرار دارد.

 روی همرفته  این  انقلابات با پیامد  های وسیعی که از خود  جاه  میگذارندجایگاه  خویش را  در بین  دسته ای از حکومت  ها و سرزمین هاو حاکمیت  ها باز کرده تقریباً از هدف منطقوی پا فراتر گذاشته به قدرت های فرا منطقوی  تبدیل شده و دراین جا بجائی  جدید،قدرتهای  حاکم ، دست به  جنگهایی کبیر زده اند که در نتیجه  آن  خسارات  دردناک و ویرانگری  قسمت بزرگی ازکره زمین را درچنگ هیولای هولناک جنگ  های ویرانگر،  غوطه ور ساخته است،  نظیر جنگهای جهانی اول و دوم که در ذیل از نا آرامی  های گسترده  بین  جنگ و صلح ملتها بخاطر جا بجائی پول و سرمایه در ظرف یکصد سال از طریق قدرت  های نظامی توضیحاتی خواهیم  داشت :

 

117-2-2. خسارات هولناک  بازی سیاست و سرمایه

   در یکصد سال از تاریخ گذشته جهان

کارل پولانی  معتقد است که خرابی های جنگ  کبیر  موانع سازماندهی  بین المللی  غیر منتظره را در هر دو نظام  هم سوسیالیستی و هم  نظام سرمایه داری ، خسارات هولناکی به جوهر نوع زندگی بشر وارد آورد که قابل توضیح  میباشد . ««در واقع  موانعی که پس از جنگ  کبیر پدید  آمد از همان سرچشمه ای جریان یافته بود که خود  جنگ  کبیر از آن جاری شده بود «منشاء نژادپرستانه نظم نوین جهانی». فروپاشی نظام اقتصاد جهانی که از سال 1900به بعد ادامه یافته بود  تنش سیاسی  ای را سبب شد  که  در سال 1914فوران کرد.پیامد  جنگ  وپیمان نامه  های آن  تنش را ظاهراً بمدد حذف رقابت المانی ها ضمن تشدید علل تنش  فرونشانده بود که باعث افزایش شدید موانع اقتصادی در صلح  جهانی گردید که بعداً از  گریبان  جنگ  کبیر دیگری سر برون  آورد.زیرا پیمان نامه  ها  از زاویه سیاسی تناقض ویرانگری را مخفی میدارند  وخلع سلاح  دایمی یکجانبه کشور  های مغلوب از هر گونه باز سازی  از نظام توازن قوا ممانعت  میکرد و«ژنو» در حالی به  تجدید حیات چنین  نظامی امید داشت  که در چهار چوب نوعی کنسرت اروپائی  بنام  «جامعه ملل»  گردید که میثاق و تمهید آن  نیز  بی فایده  از  آب  در آمد ، زیرا پیش شرط های قدرت  های مستقل حالا دیگر وجود نداشت  واگر هم  وجود داشت  توسط همدگر شان  ویتو  میگردید.دنیا هرگز نتوانست « احیای نظام  متوازن قوا» را تجربه  کرده  در دسترس  گیرد، چندان  که  هدف واقعی مثبت  ترین  دولتمردان  دهه 1920حتی  دولت  ها نیز درک کرده  نتوانستند ، این حالت با سردرگمی وصف ناپذیری استمرار یافت. . . طرح نا معقول خلع سلاح دائمی کشور  های مغلوب  هر نوع راه  حل سازنده ای را  منتفی  میکرد . پافشاری «ژنو» برای احیای اقتصاد جهانی  در حکم دومین  خط دفاع از صلح بمراتب  اصولی تر  بنظر می رسید ، زیرا تا زمانی که  نظام پولی بین المللی   از نو راه  نیفتد ، باعث فقدان  مبادلات با ثبات و آزادی تجارت جهانی شده ،دولت  های  گوناگون را به  خطر تهدید کرده و صلح را منتفی میدانستند، زیرا وابستگی متقابل  صلح  و تجارت  توسط دولت مردان آن  زمان  از قبیل« وودرویلسون »تأیید گردیده بود که این پدیده  یا عامل را ضامن صلح و تجارت  میدانست و در صورت  باز سازی  پول بین الملی بود که یگانه  حافظ امکان    پذیر بین  ملت  ها و حاکمیت  های بالقوه بود که جهان بطور بی سابقه ای «برمالیه ارشد»[[4]] تکیه  کرد که حالا دیگر  نه «ناتان مایرروتچلد» بلکه «جان پیرپانت مورگان»نمایندگی اش  میکرد.میشود  دهه پس از جنگ  کبیر اول را دهه عمیقاً محافظه کارانه دانست  و این  باور همگانی  را انعکاس  میداد  که فقط بازتأسیس نظام پیش  از سال 1914، «این بار بر پایه  مستحکم» میتوانست صلح و ثروت را باز گرداند . انقلاب ها  و ضد انقلاب های دهه پس از جنگ جهانی اول باوجود چشمیگری  آن  صرفاً میکانیکی بوده و شکست نظامی را باز تاب می دادندویا دست بالای  اجرای مجددنمایش لیبرالی مشروطه خواهانه آشنای تمدن  غرب  در صحنه اروپای مرکزی و شرقی را به نمایش  گذاشته و در دهه  1930بود  که  مولفه  ها ی یکسره جدیدی به روند تاریخ  غرب وارد شد .بعد از ناپدید شدن دود انقلابی ، نظام  های سیاسی در «بوداپست » و« وین »و «برلین» چندان  تغییر حالت  نداده بودند . این حالت برای  فنلاند و کشور  های بالتیک و لهستان  واتریش ومجارستان و بلغارستان و حتی ایتالیا و المان  نیز تا میانه دهه1920 معتبر بود ولی در بعضی  کشور  هاپیشرفت  عظیمی  در زمینه آزادی ملی و اصلاحات ارضی به وقوع پیوست . در اروپا از سال 1789به بعدبشمول روسیه  غالباً ارمانهای انقلاب های انگلستان، امریکا و فرانسه  تداعی میگردید .لنین و تروتسکی نیز با خط هیدنبورگ و ویلسون  به معنای واقعی از نظامهای تأسیس(یا بازتأسیس) سنت ها و ارمانهای انقلاب  اروپای غربی تداعی میکردند .در اوایل دهه  سی دگر گونی شدید بیخ پیدا کرد ، که نقاط عطف  این  دگرگونی عبارت بودند  از دست  کشیدن بریتانیای کبیر از پایه طلا، برنامه پنجساله در روسیه ، آغاز  ، انقلاب  ناسیونال سوسیالستی در آلمان ، و اضمحلال  جامعه  ملل به نفع امپراتوریهای خود کامه بود که  این ارمانها  در پایان جنگ  کبیر  خیلی اهمیت داشت و تأثیر آن  در دهه بعدی نیز حاکم بود ، به سال 1940 که می رسیم  همه بقایای نظام بین المللی  محو شده بود ، و صرف نظر  از معدودی  جزیره ، کشور  ها  همه در صحنه بین المللی  یکسره همه در جایگاه جدیدی زندگی  می کردند.

ریشه  های عمیق این بحران  عبارت بود از سقوط  تهدید آمیز نظام اقتصادی بین المللی که از  ابتدای سده بیستم به بعد فقط شکسته بسته کار کرده بود  که جنگ  کبیر و پیمان نامه  هاسر انجام به تمامی  نابودش ساخته بودند. محققان علم سیاست  حالا   کشور  های  گوناگون را نه بر  طبق  قاره ها  ، بلکه بر طبق درجه  وفا داری شان بیک پول مناسب طبقه بندی می کردند (که بعداً در بحث توافقنامه    "برتونوودز" مفصلاً به  آن  میپردازیم). که باعث بهت  روسیه  وجهانیان گردیده بود ، این  در حالی بود  که انهدام روبل با توارم  به صفر رسیده بود . المان  این شهکار  عبث را تکرار کرد تا پیمان نامه   "برتونوودز" را باطل اعلام  کند. خلع ید  از طبقه اجاره  گیر ، که در پی آمد،  انقلاب  نازی را پایه  گذاری کرد .شهرت " ژنو" بر کامیابی  اش  در کمک به  اطریش و مجارستان برای باز سازی پولهای شان متکی بود و " وین" به  علت عمل  جراحی فوق العاده موفقیت  آمیز  «کرون»  اتریش ، که متأسفانه  این بیمار جان سالم بدر نبُرد، به قبله گاه اقتصاد دانان لیبرال بدل شد . باز سازی پول در بلغارستان ، یونان، فنلاند، لِتونی، استونی ،لهستان و رومانی دست ضد انقلاب را باز گذاشت تا مدعی قدرت  شود . چپ در بلژیک  وفرانسه و انگلستان بنام استاندارد  های پولی  از کار کنار گذاشته شد . زنجیره ای کما بیش  بی وقفه ای از بحرانهای پول  کشور  های فقیر بالکان را به  ایالات متحد  غنی پیوند داد ، آنهم  با تسمیة منعطف ِ نظام  اعتباری ِ بین المللی که فرسودگی پولها  که ناقص بازسازی شده بودندابتدا از اروپای شرقی به اروپای  غربی  وسپس  از  اروپای  غربی به ایالات متحده انتقال داد که ایالات متحده   در گرداب آثار تثبیت شتابزده پول های اروپائی مستغرق  شد . و از  همیجا فروپاشی نظام پولی آغاز شده بود .

در اولین شوک  ،پولهای روسی ، المانی ، اتریشی و مجارستانی در ظرف یکسال بخاک سیاه نشستندکه در نتیجه فرآیند سلولی بر جامعه  اقتصادی اروپا وارد شده که  آثارش فراتر از دامنه تجربه بود.این پولها هم  از  حیث داخلی و هم  از  حیث  خارجی به زوال و اختلال انجامید . این حالت باعث شد  تا  کشور  ها با شگاف  عمیقی  از همسایگان شان  جدا افتند، حال آنکه اقشار گوناگون به شکل یکسره  متفاوت  و از راه  های  غالباً معلکوس  تحت تأثیر قرار گرفتند. طبقه  متوسط  روشنفکر  به  معنای دقیق کلمه به فقر  افتاد. کوسه  های مالی [5] مال و منال  تهوع  آوری جمع  کردند ، نیرو  های متلاشی کننده و منسجم کننده پیش بینی ناپذیری به صحنه وارد شده بود.

«فرار سرمایه» که عمر درازی را  در اروپا  از سال 1848تا سال 1871گزارش نشده بود .باوجود این  نقش  حیاتی  اش هم در بر اندازی دولت  های لیبرال ِ  فرانسه در سال 1925و دوباره  در سال1938و هم در گسترش  جنبش فاشیستی در آلمان به سال1930 عیان بود. در این سالها پول به  محور سیاست ملی بدل شده بود، همه  کس  ذیل اقتصاد مدرن  پولی می توانست قبض و بسط معیار پولی را روز مره  تجربه  کند.  مردم پول آگاه شدند . تأثیر تورم  روی در آمد  حقیقی را پیشاپیش  توده  ها تنزیل میکردند. مردان  وزنان  همه جا پول با ثبات را بدیده  مهمترین  نیاز جامعه انسانی  می نگریستند. از این به بعد ، بحران  های داخلی ِمرتبط با پول   به این  گرایش داشت که مسایل خارجی حادی را پیش بکشد.

باور به پایه طلا  اعتقاد زمانه بود . این اعتقاد  از نگاه  برخی ها  خام بود، از نگاه برخی نکته سنجانه ، از نگاه دیگران نیز عقیده شیطانی  که متضمن پذیرش جسم و نفی روح  است.باوجود این  خود  این  اعتقاد  همیشه  اصل بود، یعنی اسکناس  ها  ارزش دارند  چون  که معّرف و معیار طلا محسوب میشد. چه  طلاخود واجد ارزش بود  بر این دلیل، که بنا بر عقاید سوسیالست ها ، طلا چه تجسم کار باشد و چه  نباشد واجد ارزش ذاتی میباشدبه این دلیل که ، بنا بر اعتقاد  آموزه ی  ارتدکس ، مفید و کمیاب  است ، استثناأ فرقی نمیکرد و جنگ میان بهشت  و دوزخ اصلاً موضوع  پول را  نادیده  می  گرفت و سرمایه داران و سوسیالست ها را معجزه واربا هم  متحد باقی میگذاشت. جائیکه ریکاردو و مارکس با هم  توافق داشتند، سده نزدهم  در این مورد هیچ  شکی را نمی شناخت .« بیسمارک»  و« لاسال»، «جان  استوارت میل»  و«هنری جورج» ، «فلیپ اسنودن» و «کالوین کولیج»، و« تروتسکی»  این اعتقاد را به  یکسان  می پذیرفتند.«کارل مارکس» رنج فراوانی برده بود تا نشاندهد  اسکناس  های کارِ ارمانشهر گرایانه « پرودون» (که می بایست  جای گزین پول میشد) مبتنی بر خود فریبی  بوده . همچنین  «کتاب سرمایه»  متضمن نظریه  کالایی  پول در شکل ریکاردوئی اش بود. . . در چنین حالاتی  احیای پایه  های طلائی متجاوز از یک دهه نشانه همبستگی  جهانی بود  . . . کذا به  حکومت  های  بدهکار جداً توصیه  میشد که به دقت  مواظب مبادلات شان باشند و از سیاست  هائی که چه بسا از اثر نا مناسبی بر استحکام وضعیت بودجه بگذارند اجتاب کنند(چیزی که  همین  اکنون  یونان  و هسپانیا هر دو در کشور  های زیر نفوذ ایرو به  میزان  بدهکاری  و  ورشکستگی به قسمی قرار دارند  که  مایه  تشویش جامعه  اقتصادی بهم فشرده اروپا بوده  و نقطه  ضعفی برایشان  تلقی می شود.م).پایه طلا و  مشروعیت ابزاری آن سبب  میشد در خیلی  از  کشور  ها ی کوچکتری نیز شنیده شود  که این نماد  ها ی وفا داری به «نظم نوین بین المللی » پذیرفته شده بودندصلح بریتانیائی  با انتقال و  کشیدن  کشتی  های توپدارسقیل (در آبهای آزاد)حکمفرمائی میکرد و مخصوصاً در هنگام  جهت دادن به  مسیر حرکتی آن بر شبکه پولی بین المللی   حاکم  میگردید.

بریتانیا با استعمال  و کار گذاری«مالیه ارشد»سرمایه گذاریهای مناطق وسیع  شبه  مستعمره نشین جهان راغیر رسمی اداره  میکرد، از جمله امپراتوریهای رو به زوال  اسلامی  در منطقه شدیداًتحریک پذیر خاورنزدیک و افریقای شمالی (ایران ، ترکیه، مصرو...) و همینجا بود  که  کار روزانه سرمایه گذاران به عوامل نا محسوس  زمینه ساز  نظم  داخلی اشاره داشت و مدیریت دوفاکتوری ، آن مناطق  آشفته را که صلح در میان شان به  مویی  بند بودفراهم کرد (که  نظیر آن را در حکومت بی ثبات  کنونی افغانستان  می بینیم که  امنیت و آسایش مردم آن به  همین مویی که امریکا و بعضی  کشور  های غربی  این  کشور را بسته اند  گردش دارد)و از همین سبب است  که سرمایه گذاریهایی دراز مدتی  میتوانست  در این مناطق  تضمین  گردد، آنهم با موانع کم و بیش جدی عبور نا پذیر.حماسه احداثِ راه  آهن در لاکانو ترکیه و سوریه و ایران و مصر و مراکش و چین  هم داستان شکیبایی و هم  داستان برنامه  های فوق  العاده ای  است که شهکار مشابهی را در قاره امریکا به یاد  ها زنده  میسازد.اما خطر اصلی ایکه  اروپائیان سرمایه  گذار را مثل سایه تعقیب می کرد نه ناکامی فنی یا مالی بلکه  جنگ بود،نه جنگ میان  کشور  های کوچک که به سادگی میشد  منزوی  شان کرد ، نه  جنگ ابر قدرتها  بر سر کشوری کوچک که رویداد  مکرر و غالباً سهل الوقوع بود، بل  جنگ عمومی میان خود ابر قدرتها . اروپا  قاره بی سکنه  نبود ، بلکه خانه  ملیونها انسان قدیمی و جدید بود. هر راه  آهن  جدید  می بایست راه خود را از میان سرحداتی با درجات  گوناگونی از نفوذ پذیری باز میکرد که برخی شان با بر قراری ارتباط به شدت ضعیف میشدندو بعضی شان بشدت  تقویت  می یافتند.فقط کنترول آهنین  مالیه برروی دولت  های زمین  گیر ِ مناطق عقب افتاده میتوانست از فاجعه پیشگیری کند، چنانچه  هنگامیکه  ترکیه در سال 1875به تعهدات مالی خود  عمل نکرد، فوراً منازعه  های نظامی در منطقه  در  گرفت و از 1876تا1878طول کشید  از اثر پیمان برلین صلح طی سی و شش سال بعدی بر قرار ماند. این صلح  حیرت انگیز را فرمان محرم در سال 1881تحقق بخشید که دفتر نمایندگی  دیون بین امللی  عثمانی را در استامبول  برپا کرد اداره  اصل مالی  ترکیه  عثمانی به عهده نمایندگان  مالیه ارشد گذاشته شد.این نمایندگان ، در موارد بیشماری ، مصالحه  میان  قدرت  ها را سامان دادند. آنها  از یک طرف  نگذاشتند  ترکیه برای خودش  مشکل  افرینی کند و  از  جانب دیگر در سایر موارد  نیز فقط  نقش کارگزار سیاسی قدرت  های بزرگ را  ایفا کردند.این نمایندگان  وظایف  پیچیده ای را هم در خدمت  منافع مالی سرمایه گذارانی که می  کوشیدند  در آن  کشور به سود  دست یابند، اجراء نموده بر علاوه اینکه   آنها طلبکاران خصوصی بدهی در آن  کشور بودندبه  وظیفه  اصلی شان  که  ارگان حقوق  عمومی اروپا بودکه مالیه ارشد را فقط غیر رسمی نمایندگی میکرد.بر اساس همین ظرفیت دو زیستی بود  که شگاف میان سازماندهی سیاسی و اقتصادی زمانه را پر نمودند.

تجارت با صلح پیوند خورده بود .سازماندهی تجارت در گذشته  ها  نظامی و جنگجویانه بود. همراه بود با دزدان دریائی ، خانه بدوشان (کوچیها)، کاروانهای مسلح ، شکار چیان و صیادان، تاجران شمشیرزن، شوالیه  های معبد،شهروندان  صلح شهر ها ، ماجراجویان و سیاحان، زمینداران بزرگ  وفاتحان، شکارچیان انسان و تاجران برده  و همچنان  شرکت  های استعماری  شرکت  های  که  از حق ویژه  نیز برخوردار بودند.(حالاتی که  اکثر عناصر تجارت و باز سازی و شغل را  در  کشور ما  همین اکنون  همین  عناصر  تشکیل میدهند به شمول مقاطعه کاران بین المللی و موسسات  غیر وابسته به هیچ  دولتی که تا هنوز در افغانستان  از  هر گونه  مالیه و  عوارض گمرکی و سایر حقوق و وجایب مالیاتی معاف بوده  ملیونها دالر پول به  جیب  اینها  ریخته  است  شباهت زیادی به  عواملی که  در قرن  نزدهم در اروپا معمول بود اکنون نیز در کشور ماجریان دارد.م)  این در حالی  است  که  در دیگر نقاط جهان متمدن  این  عوامل به بوته فراموشی سپاریده  شده  است .

لینین  گفته  است  «سرمایه  مالی مسبب امپریالزم  میباشد » واز همین سبب است  که بیش  از حد  عادت کرده ایم که  رواج گسترش سرمایه داری رافرایندی بپنداریم  که  همه  چیز  است مگر صلح  آمیز ، باری بیش  از  حد  خو  کرده ایم که  گسترش سرمایه  مالی را  محرک  اصلی  جنایات استعماری بیشمار و تجاوز  گسترش طلبانه بیانگاریم، مخصوصاً قرابت  تنگاتنگ سرمایه با صنایع سنگین و منازعه بر سر قلمرو  های نفوذ و امتیازات و حقوق فرا منطقه ای و شکل  های بیشمار کنترول  و  گسترش شدیدی که  از سوی قدرت  های اروپائی بر مناطق  عقب مانده اِعمال  میشد در ساختمانهای زیر بنائی از قبیل  خطوط آهن و صنایع سنگین و سود  آور  سرمایه  گذاری کنند. حقیقت امر این  است  :کسب و کار و مالیه مسبب بسیاری  از جنگ  ها ی استعماری بودنداما در  عین حال به سازاین  واقعیت  نیز شدند که از  آتش افروزی  عمومی ممانعت شود.چرا که  در ازای منافع ایکه با جنگ  تأمین  میشد ، منافع فراوانی نیز بودند که از این راه (راه جنگ) بخطر می افتادند. البته سرمایه  گذاری  های بین المللی  در صورت  وقوع  جنگ  همیشه بازنده  می باشد .(و ما مثال زنده این سرمایه  گذاری  ها را  در  کسوت  دولت اتحاد شوروی سابق درربع چهارم قرن بیستم در افغانستان  می بینیم  که با فراهم  آوری هجوم  نظامی در این کشور  و بیدار ساختن مجاهدان افغانستان و منطقه جنگ  خانممانسوزی براه افتاد که  روسیه  شوروی تمام  داده  های اقتصادی خود را  که اکثراً پروژه  های زیر بنائی بزرگ اقتصادی بود  همه را  درافغانستان  از دست  داد و تمام زحماتی را که دولت  اتحاد  شوروی  در افغانستان و زیر بنای آن سرمایه  گذاری کرده بود از بین رفت و در نتیجه باختن این  جنگ و انسحاب قوای شوروی  از افغانستان  دولت جانشین روسیه شوروی، در سراسر دنیا مناسبت  های اقتصادی بین  المللی خود را در آسیا افریقا و امریکای لاتین و پاسفیک   از دست داد زیرا که  بر سر این بازی رژیم  شوروی  از بین رفت و دولت  کمونستی نیز  تجزیه  پذیرفت.م)

طی صلح سی ساله از 1816 تا 1846بریتانیای کبیر پیشاپیش بر صلح و کسب و کار پا فشاری  میکرد ، اتحاد  مقدس  نیز در کمک به رودچیلد  ها (که تاهنوز گروه سرمایه ای انباشته جهانی را در دست دارند)اکراه  نداشت . تحت  حاکمیت  کنسرت اروپا  باز هم مالیه بین  المللی  می بایست بر پیوند  های شاهی و اشراف  (اروپا)  تکیه  میکرد . اما واقعیت  در این  است که این صلح را در هر حال نه  فقط کنسولگریها ی ابر قدرت ها بلکه  کمک کار گزاران سازمان یافته  واقعی نیز در خدمت منافع  عمومی قرار داشتندبر قرار میکرد .      به  عباره  دیگر ، نظام  توازن قوا فقط بر پس زمینه  ی اقتصاد نوین میتوانست  آتش افروزی های همه گیر رااجتناب  پذیر سازد.اما دست  آورد کنسرت اروپا از دست  آورد اتحاد  مقدس به طرز قیاس نا پذیری بزرگ  تر بود .زیرا اولی از صلح در منطقه ای محدود در قاره با ثبات  حفاظت  میکرد  اما دومی  همین توفیق را در مقیاس جهانی و در مقطعی  حاصل میکرد که پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در حال ایجاد انقلاب در نقشه  کره زمین بود.این شاهکار  عظیم سیاسی ثمره ظهور هویت  خاصی بود، یعنی مالیه  ارشد که  حلقه  مفروض  میان سازماندهی سیاسی و اقتصادی  حیات زندگی بین  المللی بود .

تا اینجا باید آشکار باشد  که سازماندهی صلح بر سازمان دهی اقتصادی تکیه داشت.ولی قسمیکه  می بینیم  کانسرت اروپا ذاتاً نه نوعی نظام صلح بلکه صرفاً مجموعه ای  از حاکمیت  های  مستقل بودکه تحت  حمایت ساز و کار جنگ قرار  داشتند. عکس این قضیه در باره سازماندهی اقتصادی  جهان صادق  است .

در عصر بسمارک از (1861 تا 1890)اوج شگوفایی کنسرت اروپا  دیده شده  است .که در دو  دهه اول  آن المان به  مقام  ابرقدرتی   رسید . المان راه خود را به سوی رتبه  های بالایی به  هزینه  اتریش و فرانسه باز کرده بود .. به  نفع المانی  ها بود  تا  این  وضع را  حفظ کنندو از جنگی که  میتوانست  فقط به انتقام  از خودش باشد ممانعت بعمل  می  آورد . بسمارک  تعمداً ایدة صلح را به  منزله سرمایه  گذاری  مشترک قدرت  ها را  اشاعه می داد   .

. . . به ربع  چهارم سده  نزدهم  که  می رسیم ، قیمت  های جهانی کالا  ها  واقعیت  مرکزی  در زندگی ملیونها دهقان قاره  اروپا بود. نتایج بازار پول لندن را اهل کسب و کار  در همه  جای دنیا روزانه دنبال میکردند. دولت  ها  نیز طرح  آتی را در پرتو  وضعیت  بازار های جهانی سرمایه به بحث میگذاشتند.

از آنجا که  این  نظام  به صلح  نیاز دارد تا بتواند  کار  کند ، توازن قوا  تعبیه شد تا در خدمت سرمایه قرار  گیرد .همین که  این  نظام اقتصادی کنار گذاشته  میشد منفعت صلح  نیز  از صحنه سیاست نا پدید  میشد . از این  گذشته  مادامیکه  منفعت صلح برقرار بود،نه علت  کافی برای تحقق چنین  منفعتی در کار بود و نه امکان  حراست از آن .اگر سازمندهی صلح بین المللی  فرومی پاشید  نتیجه این  میشد  که نظام  بین المللی نوین  اقتصاد  نیز ناگزیراً پایان  می یافت ( ما مثالهای برجسته ای از  این  وضعیت شکننده صلح  در  افغانستان داریم  که  در ظرف سیزده سال  نظام  حاکمیت  ملی افغانستان توسط  قوای امنیتی بین المللی بشمول قوای امریکا در قدم اول و ناتو  در قدم  دوم و نیرو  های بریتانیائی و سایر قدرت  های حامی ونگهبان صلح افغانستان در قدم ثالث  حفظ  میشد .  حالا که  این  نیرو  ها  انسحاب یافته اند که یک  قسمت بسیار کوچک  آن   باقی مانده  اند  که اگر بطور یکجائی کمک این  نیرو  ها قطع شود ناگزیر صلح و دولت داری  نیز در افغانستان  که به  موئی بسته  است پایان  می یابد(م))

آلمان  که  در  عصر بسمارک  با برنامه  صلح او اوج شگوفائی اروپا را به  ارمغان  آورد ، در ظرف دو  دهه المان به  درجه  ابر قدرتی ارتقا یافت که این  کشور از نفس صلح  منفعت  برد و طوری شد  که المان به نفع  صلح راه خود را به سوی رتبه  های بالائی به  هزینه  اتریش  و فرانسه باز کرده بود (قسمیکه پاکستان  در مجاورت شرق و جنوب افغانستان  در ظرف سی و پنج  سال  جنگ مجاهدان افغان با شوروی  ها از کمک  های بلا شائبه کشور  ها  که به  مجاهدین و از طریق پاکستان  اجراء می پذیرفت ، پاکستان  به اندازه  ای سود برد  که  خود را مجهز به سیستم راه  های ترابری با کیفیت  عالی واصلاحات  در سیستم  های آبیاری زمینهای سند و پنجاب و استقرار و تنظیم  تسلیحات  نظامی تا سرحد ساختمان بمب اتمی  ارتقا وبا ساختمان  موشک  های برد متوسط که  میتواند  کلاهک اتمی را  حمل نماید برای  هند و افغانستان محل  تشویش باشد حاصل نمود.لذا  این به سود پاکستان  خواهد بود  که اگر بتواند  مانع پیشرفت صلح و استقرار یک دولت  قوی در افغانستان گردد.از این  سبب  به سود پاکستان  است  تا  به  لطایف الحیل بتواند جلو صلح را در افغانستان با قدرت  نفوذی اش  از طریق  گروپ  های طالبان  وداعش که نو در منطقه سر بر آورده  است بگیرد که  خیلی به اوضاع ثبات سیاسی و اوضاع امنیتی افغانستان  خطرناک خواهد بود.معهذابه نفع پاکستان است که وضع  موجود را  حفظ  کند و از جنگ  وصلحی که  میتواند با انتقام از خودش منجر شود ممانعت بعمل آورد.(م)) بسمارک  با کمک بازی    توازن قواچوب  در   چرخ بلند پروازیهای  اتریش در بالقان  میگذاشت  و باین سان اطراف بالقوه میپلکید و از  بسی موقعیت  های  که پای المان را بجنگ  می  کشید دوری می  جست.

صحنه  تجارت  آزاد المان  از سال1846 تاانتهای 1879 به طول انجامید .این  پیروزی  از اثر استفاده  واقعی آلمان  از پایه طلا نشانه ی آغاز  عصر حمایت گرائی و توسعه طلبی استعماری بود (آنسان  که پاکستان را  تا امروز  قوای استعماری  هم در برابر هند و هم  در برابر افغانستان پشتیبانی نموده  است).خیلی نگذشت  که بسمارک  کنترول خط  مشی رایش را  ازدست داد. از آن  هنگام بریتانیای کبیر رهبر منفعت صلح در اروپائی بود که  هنوز مجموعه ای از حاکمیت  های مستقل و ازین رو مطیع  توازن قوا  گردید . مالیه  ارشد  در سال 1890 در اوج شگوفائی بودو چنین بنظر میرسید  که صلح  از  هر زمان  دیگر ی تضمین شده  تر  است .

بریتانیائی  ها  و فرانسه  در افریقا باهم  اختلافات منافع  داشتند.( بریتانیائیها و روسها در آسیا با هم رقابت می کردندزیرا در  آن سالها  افغانستان  نقطه  حایل بین  دولت  های روس و بریتانیای کبیر در هندوستان بود که قشون بریتانیامستقر در کابل و پروان و جنوب، هر ازگاهی  مورد حملات  کشنده رزمندگان  افغانستان قرار می  گرفت و  گاه  میشد  بریتانیا که یک پادگان نیرو  نظامی خود را  از دست  میداد.و همچنان دست اندازیهای انگلیس و روس در سرحدات  جنوبی ایران و شمالی آن از قبیل  خرمشهر در جنوب و ارمنستان و آذربایجان ومرو، مناطق ماورای دریای  خزر توسط  دست درازیهای روسها در عصر دولت  های صفوی و افغانی نیز  باعث میشد تا مناسبات  بریتانیا و روسیه  میش و گرگ باشند.(م) ). این بار کنسرت  اروپا ولی با سستی به موجودیت خود ادامه  میداد. در مثلث صلح اروپائی که کانسرت  اروپا بر پایه  های لرزان  آن  استوار بود ، هنوز دو قدرت  مستقل در کار بود  که یکدگر خود را با حسادت  می نگریستندکه این  وضع برای مدت طولانی دوام نیاورد .برتانیا در سال 1904با معامله  همه  جانبه بر سر مراکش و مصر دست زد. چند سال بعد  تر با روسیه بر سر ایران  مصالحه کردو ضد ائتلاف  شکل  گرفت .  کنسرت اروپا ، از این اتحادیه  نا منسجم از قدرت  های مستقل ، سر انجام  جای خود را به دو  گروه بندی متخاصم از قدرت  ها داد.ساز و کار نظام توازن قوااز کار ایستاد.دیگر هیچ  گروه سومی ای در کار نبود که با دو  گروه  دیگر متحد  شود. کما بیش  در همین زمان بود  که  نشانه  های زوال شکل  های موجودِ اقتصاد  جهانی ، از قبیل رقابت  های استعماری و رقابت بر سر بازار  های خارجی ،شدید شد. توانائی مالیه  ارشد که  مخارج مالی کانسرت اروپا را  در سالهای طلایی امپراطوری بسمارک  می پرداخت، برای جلو  گیری  از اشاعه  جنگ  ها به شدت  کاهش یافت اما دیر یا زودقطعاًبه پایان  می رسید ، آنهم پیش  از  اینکه زوال سازماندهی اقتصادی سده نوزدهمی به صلح صد ساله پایان بخشد.

با این شناخت میتوان سرشت راستین  سازماندهی اقتصادی عمیقاً تصنعی و  غیر واقعی را که  صلح  کانسرت اروپا به  آن  استوار مینمود  اهمیت بیشتر  تاریخی می یابد .[[6]]

 

117-2-3. درون کاوی کتاب دگر گونی بزرگ  کارل پولانی

در نظر منتقدان پولانی،  در کتاب «دگرگونی بزرگ»، بازار آزاد را همچون دشمن انسانیت به تصویر می‌کشد. او بازار آزاد را شکل غریبی از سازماندهی اجتماعی معرفی می‌کند که در انگلستان قرن ۱۸ و از طریق کنش دولتی که ایدئولوگ‌ها آن را به جلو می‌راندند، ایجاد شده بود. او دستاورد جانشین شدن بازار آزاد به جای وضعیت اجتماعی طبیعی – (سیستم شاعرانه التزام دو جانبه که هم افراد در برابر آن مقید بودند و هم سیستم از افراد حمایت می‌کرد) – را چیزی جز نابرابری، جنگ، ظلم و آشفتگی‌های اجتماعی برای جوامع آرام و برابر نمی‌داند.

پولانی بر این عقیده بود که بازار آزاد به فروپاشی اجتماعی و سیاسی منجر خواهد شد. او که در سال ۱۸۸۶ در وین به دنیا آمد و در بوداپست بزرگ شد تا سال ۱۹۴۴ [زمان نگارش کتاب مورد بحث م] شاهد حوادثی چون جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه، انقلاب و ترور در موطن خود یعنی مجارستان، تورم شدید دهه ۱۹۲۰ در آلمان و اتریش، فروپاشی نظام بین‌المللی پولی پایه طلا، رکود بزرگ [دهه ۱۹۳۰. م]، رشد نازیسم، برنامه توسعه اقتصادی روزولت [New Deal روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال آن از طرف دولت ایالات‌متحده آمریکا شروع شد. م] و جنگ جهانی دوم بود. سال‌هایی که می‌توان از آن به عنوان دوران ناآرامی‌های بی سابقه در جهان جدید یاد کرد.

. در نظر پولانی، این تمدن در حال مرگ دارای چهار رکن اساسی بود: تعادل بین‌المللی قدرت‌ها، نظام پولی پایه طلا، دولت لیبرال و مکانیزم اقتصادی مبتنی‌بر تنظیم خودجوش بازار. اما در سال ۱۹۴۴ به نظر می‌رسید تمام این ارکان از صحنه جهان رخت بسته باشند. او معتقد بود که در حقیقت سه رکن نخستین، از رکن چهارم مشتق می‌شوند. به عبارت دیگر او بازار خود تنظیم گر را بنیان حقیقی این تمدن می‌دانست. همان گونه که از عنوان کتاب «دگرگونی بزرگ» بر می‌آید، پولانی بر این رای بود که آن چه به فروپاشی تمدن قرن ۱۹منجر شد، چیزی جز عارضه بازار آزاد نبوده است؛ همان عارضه‌ای که بقیه نهادها را نیز مضمحل کرد و باعث فروپاشی تمدن قرن ۱۹ شد. به‌زعم او، هیتلر، موسولینی و استالین ،چیزی جز بچه هیولاهای بازار آزاد نبودند.

 

117-2-4.  تفکر امریکائی در مورد انباشت ثروت

در سال 1948 رئیس ستاد برنامه ریزی امریکا به سندی  اشاره  میکند که طرح  اصلی تفکر  امریکائی راقرار ذیل  تشریح  میکند :

«ما 50 در صد ثروتهای جهان را  در اختیار داریم ولی فقط 3/6 فیصد از جمعیت  آنرا  در اختیار دارند . . . ماموریت  واقعی ما در ادوار  آتی تمهید  چنان الگویی از مناسبات  است  که بما امکان میدهدتا این نا برابری را  همچنان  نگه داریم  . . . ما باید  هدف  های  غیر واقعی نظیر حقوق بشر، ارتقاء سطح زندگی و دیموکراتیزه  کردن را بس  کنیم . . . آن روز دور  نیست که دست و پای ما کمتر به این شعار  هایی آیدیالستی بسته شده باشد »[[7]]

قسمیکه روند  پیشروی  و راه  ها  وطرق  توسعه وی جهانی شدن سرمایه در دو قرن  گذشته که فوقاً به آن  اشاره شد، بحرانهای بزرگ و دردناکی   ناشی شده ازآن را دنیا منحیث خاطرات خانه بر انداز تجربه کرده  است   اما به نظر می‌رسد تاریخ با پیش‌بینی‌های پولانی سر سازگاری نداشته است، چنان که هم اینک بازار آزاد سرمایه‌داری به مثابه سیستمی پایدار و منعطف در بیشتر نقاط جهان، بالاخص کشورهای انگلیسی زبان، پذیرفته شده است. بازار آزاد هم‌اکنون سیاستی است که توسط نهادهای مهم جهانی از قبیل صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی پیگیری ارتقا وحمایت  می‌شود و حتی قلمروهای پهناور جدیدی همچون چین، هند و اروپای شرقی را نیز تسخیر کرده است. موانع تجارت بین‌المللی به طور قابل‌توجهی کاهش یافته است. نظام پولی پایه طلا از بین رفته، اما نظام نرخ شناور ارز که با نیروهای بازار تنظیم می‌شود جایگزین شده است. مدیریت پولی بهتری که امروزه اعمال می‌شود، از شدت ادوار تجاری کاسته است. حتی میان دشمنان سنتی اروپای غربی – آلمان و فرانسه – نیز صلح و مراوده برقرار شده است.

ولی باز سازی بدون  وقفه  نظام جهانی سرمایه داری  بعد از جنگ را جهان سرمایه داری ، پاسخی مستقیمی به نظر یات کارل پولانی که در کتاب  "دگر گونی بزرگ" صریحاً به  آن  اشاره شده ( حتی نازی  ها را دوای کشنده برای مریضی بشریت در بستر جهانی شدن میداند )   از سوی دولت های پیشرفته سرمایه داری (در رأس هرم قدرت ایالات متحده امریکاو احیا دوباره این روندباعث احیای نو ) به شکست پیشین  جهانی شدن میباشد .

در این پویائی منطق  جهانی شدن سرمایه داری، یکبار دیگر از اثر اتکا به زیر بناهای پولی که در نشست  "برتونوودز" Bretton-Woods) Conference   ) [[8]]برای ایجاد یک  نظام  تجاری لبرالی ، به  جریان افتاد ودر آن  این  موضوعات  مطرح و فیصله شد:« التزام به تجارت بر اساس انديشه هاي ليبراليسم از طريق مذاکره در مورد مواردي که قبلاً توافق نشده است فیصله  های مطابق ذیل صورت گرفت

1.    توافق در مسائل جاري براي گسترش تجارت آزاد

 2.   موافقت براي ثابت نگه داشتن مبادلات مالي و ارزش پول .

اين کنفرانس داراي دو هدف اصلي: نرخ ثابت سيستم پولي بين المللي و ايجاد رژيم مبادله بود

هدف اول قاعده مند کردن و وحدت روي اقدامات بانک جهانی‌ و صندوق بین المللی پول و بعد ها گات بود هدف دوم کنفرانس پيگيري ثبات کنيزي و سياستهاي رفاه اجتماعي است.

در سيستم برتون وودز محدوديتهايي وجود داشت که بعد جنگ جهاني نمودار شد با رشد اقتصادي کشورهاي اروپايي و ژاپن و ساير مناطق و رکود اقتصادي آمريکا در دهه ۱۹۷۰ باعث شد آمريکا حمايت خود را از سيستم "برتون وودز" برداشته و برابري قيمت دلار و طلا را ملغا کرد و دلار مبني بر ارزش بازار قرار گرفت. گات کم کم تبديل به سازمان تجارت جهاني شد که رويکرد جديدي را در اقتصاد جهاني داشت. ، جهانی شدن سرمایه داری در دوران "عصرطلائی" کوتاه بعد از جنگ  - با سرعت  گرفتن  مسأله تجارت ، میزان  جدیدی از سرمایه گذاری خارجی و بین المللی شدن  فزاینده  امور مالی – دوباره  جان  گرفت و به پاسخ  نیو لبرالی به بحران دهه  هفتاد قدرت بیشتری نیز بدست  آورد . سرمایه داری در روند  تاریخی خود سه بحران ساختاری بزرگ را پشت  سر گذاشته  است . اولین بحران   بعدازدهه(1890) از اثر رقابت  میان سلطه گران جهانی تشدید  گردید که (ظاهراً)  به انقلاب کمونستی و جنگ  های جهانی انجامید، این  بحران باعث شد تا مسیر جهانی سرمایه داری شدن را وارونه  سازد ، اما  بحران دهه  هفتاد  به  تعمیق و تشدید و گسترش جهانی شدن سرمایه داری انجامید و باعث این شد  تا رقابت  های اقتصادی منطقوی را نیز افزایش داده و  چیزی شبه رقابت بین المللی قدیم مانند رقابت  های بین  بریتانیا ، هسپانیا ، پرتگال و... را در دوران قرون  وسطی الی ختم سده  نزدهم و شروع  قرن بیستم در تسخیر سرزمین  های بیگانه رقابت های گسترده را بوجود  آورده بود.

(تجارب دو سده اخیر نشان  میدهد  که روند جهانی شدن  نه اجتناب پذیر است  و نه  تداوم  آن  غیر ممکن پنداشته  می شود که  این  نظریه  توسط  لنین و پولانی مردود  شناخته شده  است ولی بعداً دیده  شد  که  جهانی شدن سرمایه  درراه  گشائی در سده بیست و یکمی نه  تنها بینش سنترالیزم قدرت و منابع را با جنگ  هایی که  در دهه  های( پنجاه و شصت) بین  ایالات  متحده و ویتنام که منجر به  اتحاد دو  وینام و شکست امریکا گردید که  انتونی لوئیز ،درروزنامه  نیویارک  تایمز بودکه حمله امریکا در ویتنام را «کوشش  های  اشتباه  آمیزی   که  نیت  خیر داشت » .[[9]]  [سرچشمه  گرفته بود و کذا در دهه هشتاد و نود در افغانستان بر علیه  اتحاد شوروی وقت یگانه وارث این  نظام جنگی به نیروی بالقوه  مجاهدان افغان و با مساعدت  های  پولی و  نظامی و تکتیکی  ایالات  متحده امریکا مخصوصاً (CIA) در زمان  حکومت رئیس  جمهور ریگن که  از همواریهای پاکستان در دل کوههای بلند  هندوکش به پیش  میرفت  عاقبت سرمایه راه  خود را باز کرده و نیرو  های اشغالگر کمونستی را از افغانستان خارج ساختند.

 بخاطریکه  این  نیرو  های مجاهدین افغان  منسجم و بیک قدرت بزرگ  ملیتاری در منطقه   تبدیل  نشود  کشور  های سرمایه داری بالاخص امریکا بصورت  غیر مستقیم ،بستر اغتشاش  سرتاسری و جنگ  های داخلی رادر افغانستان سازمان داده و یکباره  کمک  های مادی و تخنیکی و تاکتیکی خود شان را در ظرف یک دهه قطع نمودند و  آخرین  مهره  های قدرت  مجاهدین را  توسط گروه "طالبان" در هم شکستند.  ولی  غیر مستقیم  این  واکنش  جهان سرمایه داری منجر به  تقویه  تروریزم و هراس افگنی در دنیا و بالاخص در امریکا باعث فاجعه یازده سپتمبر در مرکز تجارت  جهانی در نیویارک  گردید که بحران  عظیمی را در وضع سیاسی و  نظامی در قاره  ها  ایجاد کرد.

واقعاتی که بعد از یازده سپتامبر امریکا و جهان متمدن را  در برابر مبارزه با تروریزم  مقابل ساخت  نقطه عطفی در تاریخ  جهانی شدن سرمایه داری خواهد بود و این بحرانیکه اکنون  جهان با آن  دست و پنجه  نرم  میکند از دو جنگ  جهانی اول و دوم با کشور  هایی که  در راس  مدیریت  نظامهای سرتاسری جهانی سرمایه قراردارند مرگ بار تر و خشن تر و  دگر گون  کننده تر خواهد بود که سابقاً بعد از یازده سپتامبر در لباس   طالبان در افغانستان و القاعده  و گروه  های دهشت افگنی که  در پاکستان تربیه  تروریستی دیده و تحت  فرمان و اراده و مدیریت (ای اس  ای و سایر گروه  های تند رو) درپاکستان و کشور  های عربی بوده  و اکنون  نیرو  های  ویژه ای بنام « داعش»  در شرق میانه (عراق و سوریه) و «بوکوحرام»  در نایجیرریامیباشد که  صلح  وامنیت  جهانی را ظاهراً در کشور  های منطقه  آسیا و اروپا به  خطر رو برو ساخته و ترور  های نیز در  شهر  های اروپا  علی رغم پوشش  های  امنیتی گسترده صورت  می  گیرد  که  خبر خوشی برای برنامه  های جهانی شدن  از طریق سلطه جهانی و در مجموع برای  امنیت  جهانی نمیباشد .م]

 

117-2-5. منطق تاریخ در پیروزی نظام جهانی سرمایه

علمای اقتصاد و سیاست به  این باور هستند که تکوین   یک نظام جهانی سرمایه  داری همواره  یک  محصول اجتماعی  احتمالی است که  گرایش  گسترده سرمایه داری  با منطق تاریخی و  واقعیت  های عینی دنیا دارد که تکامل  واقعی وتداوم  منطقی چنین  نظمی روندی  مملو  از دشواریها  میباشد .ما نمیتوانیم  تاریخ را  همچون تحلیل گران بورژوازی که تاریخ را  منظر حال میدانند به این شکل نظریه پردازی  کنیم و هم  نمیتوانیم ادعا داشته باشیم که گویا مسیر سرمایه داری ، رااستنتاج ساده ای از قوانین  علم اقتصاد بدانیم . بعضی  ها  مانند "فلیپ مک مایکل" به  این  عقیده اند  که : «نظریه را  تاریخی کنیم و جهانی شدن را بحیث یک رابطه  ذاتی در سرمایه داری مورد پرسش قرار دهیم که شامل تفاوت  های کلّی  (اجتماعی ، سیاسی و زیست  محیطی ) در درازنای زمان و مکان ، انکشاف ساده ی گرایش های سرمایه داری  حساب نمیشود، بلکه برنامه ای  از  حیث تاریخی متفاوت که از طریق روابط متناقض دوره  های پیشین این امر شکل  گرفته و پیچیده  تر  می شود. [[10]]

(در اینجا لازم  می افتد  تا گرایش  های جهانی شدن سرمایه داری ،جدا  از نقش دولت  ها درک نگردد، زیرا همین  نقش دولت  ها و فعل و انفعالات کاربردی دولت  های قوی باعث تکوین در گستردگی جهانی سرمایه  میگردد ؛ و همین دولت  ها  هستند  که به  نوبه  خود بخاطر بدست  آوردن جاذبه  های پیشرفت  در  گسترش  این  نظم  نوین ،از پول ، امکانات ، منابع  تخنیکی و نظامی  وحتی منابع انسانی خود در یک  منطقه  کوچک مانند افغانستان میگذرند تا  این روند بتواند  جای پای مطمئنی در رشد  جهانی شدن در منطقه، بوجود بیاورد زیرا  در چنین حالات و  در دایره  ها  وزنجیره  های ضعیف گروهی از  کشور های ضعیف مانند افغانستان و عراق ،میشود  این  نقش را بر سر قدرت نگاه داشت و  از  آن ثمر برد مانند  ایجاد یک دولت کاملاً دست  نشانده و ضعیف در مجاورت  جمهوریت  های آسیای میانه  که  با افغانستان سرحد  مشترک  دارند و  در حدی  هستند  که  تا هنوز مردم آن به  ذریعه دولت هائی  کنترول و اداره  میشوند که سنترالیزم  دیموکراتیک در فضای کشور  های شان حاکم بوده و از رشد سرمایه داری به گونه ای که  غربی  ها امید می برند  خبری نیست  که رویهمرفته  روسیه  نیز  از  ثبات  این  کشور ها بحالت  موجوده و در داخل یک قشر و محدوده اجتماعی سیاسی نفع   برده و خشنود می باشد و همچنان است  در مورد  عراق و سوریه ، ایجاد اغتشاش و نا امنی باعث آن شد  تا دولت  مقتدری مانند جمهوری صدام حسین  از بین برود و به  عوض آن یک دولت پوشالی ای مزدور که  حتی سبغه ملی و مذهبی آن  نیز پرسش بر  انگیز است عرض  وجودکرده  و ایجاد  گردید که  دارای دو مفاد  در راه روند  جهانی شدن  می باشد : اول اینکه  عراق یک  منطقه بزرگ  نفت خیز در شرق میانه است که دارای میدانهای بزرگ  نفتی میباشد که  غیر مستقیم  امریکا میتواند  میزان  نفتی را  که  از  این  مناطق استخراج  میگردد به  نفع  خود و جهانی شدن سرمایه  در کنترول بیاورد  و از جانب دیگر، اغتشاش در منطقه و فعال نگهداشتن  گروه های جنگی در منطقه  عراق ، وسوریه  باعث  این  میشود  که  ماشین  های اسلحه  سازی  غرب  و ایالات  متحده همیشه  در حالت فعالیت بمانند و صد ها هزار کار گر و منابع آن  که به  تداوم  این روند فعالیت  مینمایند مشاغل خود را  از دست ندهند و هم بازار خوبی برای  فروش  اینگونه  تسلیحات نیز میتواند در این تنور گرم باشد؛ اما  از  جانب دیگر  حضور نیرو  های نظامی (هوابرد) ایالات  متحده قادر میگردد  این  منطقه  مهم  جهان را زیر پوشش امنیتی خود داشته و  در جریان  تمام فعالیتهای  کشور  های  نفت  خیز عربی را که با دولت امریکا  در برنامه  های جهانی شدن سرمایه هم عهد  هستند  دارای نفوذ بالقوه  ستراتیژیک  به  حساب بیایند و کذا  دولت  ایران را که در نزدیکی  اسرائیل قرار دارد نیز  زیر دیده بانی امنیتی خود قرار دهد  تا  از ساختمان  احتمالی بمب اتومی ایران به  نحوی  جلو  گیری نماید. ولی این  موضوع  نباید  هرگز نادیده  گرفته شود که  تقویه  گروهای به  اصطلاح اسلامی داعش و غیره تفنگداران  کرد و القاعده و طالبان افغانی و پاکستانی که  خود را  در  این  مرکز متحد  میسازند آیا برای  غرب و بالاخص برای امریکا  ویران  کننده  نخواهد بود؟ سوالی است که تاریخ  جواب آنرا خواهد  گفت.

 

117-2-6. ایجاد تبغیض نژادی  ظاهراً بستر مناسب برای رشد جهانی شدن

نقش  های را  که  دولت  های اروپائی در استقرار چهار چوب قانونی  و زیر بنائی برای  مالکیت ، قرارداد، پول ، رقابت و کارمزدی در درون  مرز های  خویش  ایفا کرده اند ، قابل  تصور نیست . این دولت  ها  همچنین  در شکل  گیری روند  تکامل  ناموزون و  تبعیض  نژادی  همراه با آن  در دنیای جدید  خیلی متأثر بوده اند .(به طور مثال در  کشور خود مان افغانستان  بعد  از انسحاب قوای شوروی  و ختم  جنگ سر د با  ایجاد دولت  تیپ  غربی در کابل می بینیم  که  یک زنجیره قوی ای  از نژاد  های  افغان (= پشتون) و تاجیک و  هزاره و ازبک  در رقابت  های بین  الاقوامی شان، برای کسب قدرت در درون حکومت به  نبرد  های  سیاسی ،لفظی  تنگاتنگ پرداخته وقریب است تاحد  یک انفجار و بحران به  پیش روند  که اگر مدیدیت  های پشت پرده  نیرو  های نظم  نوین   جلو  آنها را نگیرد،  به رویداد  های خیلی خونین و سقوط  رژیم  خواهد انجامید . اما حالا که  می بینیم   این قدرت  های نامرئی که  همه  در  خط  مستقیم جهانی شدن سرمایه داری در  نظم  نوین  می  کوشند هر گز  نمیگذارند یک  گروه بالای گروه  دیگر  در جنگ و ستیز و یا دولت  مداری و قدرت  های بیروکراتیک که ممثل دیموکراسی در  کشور  است کم رنگ  گردند و  در همین شام و صبح نه  تهی  از  جنگ و نه  عاری  از صلح دوام شان را در یک  حکومت "وحدت ملی" تنظیم  مینمایند. که  از دیگاه  تاریخی این امر از اواسط سده  نزدهم تا حالا هنگامیکه سرمایه داری در فراسوی مرز های یک دولت – ملت  معین چه  اروپائی و چه  آسیائی بالخصوص در  کشور ما گسترش می یافت ، در بستر مناسبات سرمایه دارانه پیش می رفت که این حالت  از سوی دولت  های دیگرمخصوصاً(بریتانیا در سده  نزدهم) بوجود  آمده بود یا در حال شکل گیری بود که بار بار  از سوی همین  نیرو  ها در برابر شان پاسخ  گفته شده .  وحالا که  می بینیم   کشور ما در چهار  چوب حیطه قدرت یک امپراطوری رسمی و  غیر رسمی قرار داشته و دارد که در یک بحث مستقل به آن خواهیم پرداخت. بطور مثال  در قبل  از جنگ سرد و اشغال نیرو  های شوروی و قبل  از  آن  در زمان  سلطنت   محمد ظاهر شاه و بعداً در زمان جمهوری سردار محمد  داود خان دولت افغانستان غیر مستقیم  تحت  تأثیر اهداف  شوروی قرار داشت که  آن  کشور در ظرف چندین برنامه  های زیر بنائی اقتصادی پنجساله تمام چهار چوب مالی  این  پروژه  ها را  تمویل  و حمایت بالقوه و به  موقع  میکرد . وبعد از آن  در دوران بعد  از یازده سپتمبر دیدیم  که  هم ایالات  متحده  و هم سایر  امپراتوران پول و سرمایه  این  کشور را زیر پوشش اقتصادی و سیاسی خود قراردادند و این باعث شد  تا در پهلوی  رشد بالقوه سرمایه داری گروههای بزرگ مافیائی که در پخش سرمایه مهره اصلی میباشند ظهور شان را نمایان ساخته ویا قسماً در این  کشور در حال نمایش قدرت  اند که کوششی  است برای تلاش برای صدور و یا ایجاد سرمایه  به  این  کشور و رونق  تجارت  در بازار  های خارجی و فروش امتعه  های تشویقی  این سرزمین (قالین،پوست قره قل و سایر حیوانات  وحشی، میوجات  خشک و صنایع محلی از این  دست  میباشد.) در بازار  های اروپا وا مریکا به شمول  تجارت  کثیف مواد  مخدر از طریق شبکه های قاچاق قلم  مهم و سرمایه ساز نیزمیباشدکه به  موازات  خیلی بلند  این  تجارت  کثیف ادامه دارد که در حال حاضر رشد اقتصاد  کشاورزان  در  غرب و جنوب و شرق ،دور تر  از مرکز ولایات نقطه  عطفی  میباشد   باوجودیکه  قاچاقبران  مواد  مخدر  برای مزرعه داران  از بابت قیمت  مواد مخدر از گاو  غدود هم نی پردازند اما با آنهم اقتصاد این  کشاورزان نظر به  آنانیکه  در شمال هستندو تریاک  کشت نمیکنند بلند ترو پر شکوه تراست.[مولف]

 

117-2-7. روند انکشاف سرمایه داری از شروع سده  نزدهم

سرمایه داری در قرن  نزدهم نا گهان پا به  عرصه وجود نگذاشت . به علاوه  استنتاجی که  نظریه بحران در درک  کلاسیک  از این دوره ، به  خطا برای  توضیح  گرایشهای گسترش یابنده سرمایه داری  بکار  گرفته شده  است . تلاش برای صدور سرمایه و تجارت در بازار  های خارجی ناشی از تراکم  و تمرکز سرمایه در این دوره امر جدید  نبود که با کاهش  نرخ سود ، مازاد انباشت و کمبود مصرف مشخص  میشد ، در گذشته  ها  نیز فشار  ها  وفرصت  های ناشی  از رقابت ،  استراتیژی های ناظر برآن و توانائی  های جدید واحد  های منفرد ، سرمایه را به  خارج از مکان اولیه شان یعنی روستا ویا شهرمعین سوق میداد،  همین امر در پایان قرن  نزده و اوایل قرن  بیستم  نیز گسترش بین  المللی سرمایه را تسریع و تسهیل کرد. این در حالیست  که  توده  ها  در  وضعیت  نیمه  قحطی قرار داده  میشوند در حالی این  وضع ، فر آیند  جامعه  میشد که کار گران  وافزایش سطح عمومی و خصوصی مصرف مشخص میشدند.[[11]]

کاوتسکی در سال (1911) این  تعریف را  در مورد  ایالات  متحده امریکا  ارائه کرد:«ایالات  متحده  کشوری است  که در آینده  اجتماعی  از سرمایه داری را بما نشان  میدهد .» و توانائی امپراطوری  در حال ظهور و غیر رسمی امریکا برای نفوذ و هم  آهنگی  سایر دولت  های  پیشروی  سرمایه داری را بجای پیش بینی  یک ائتلاف برابر بین آنها تشخیص  میدادبه آنچه  که بعد  از (1945)بطور واقعی رخ داد نزدیک تر بود . آیا آنچه  که پیشبینی نزدیک  تر  آن به سختی امکان داشت تحولاتی است که در درون شکل بندی اجتماعی دولت امریکا و در سطح بین المللی به  وقوع پیوسته ، تحولاتیکه به سیاست گزاران امریکائی اجازه می دهد فکر کنندکه "این تنها امریکا  است  که از قدرت بدست  گرفتن زمام  تاریخ و هدایت  آن برخوردار است ."[[12]]

 

117-2-8. امپراتوری جدید سرمایه

امپراطوری جدید یک سامان سیاسی اقتصادی و فرهنگی است که سیستم سیاسی و جغرافیائی غیر متمرکز آن قدم به قدم همه ی حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در درون مرزهای باز و گسترده ی خود ادغام می کند. این امپراطوری مجموعه ای از هویت های پیوندی و مرکب، ساختار های منعطف و واحد های کثیر اجتماعی را توسط سامانی که قابلیت گرفتن فرم های جدید در سیستم های شبکه ای و زنجیره های مختلف تصمیم گیری را دارد، به راحتی اداره می کند. رنگهای گوناگون ملی (بخوان فرهنگهای گوناگون ملی، مترجم) موجود در نقشه های امپریالیستی سابق؛ در رنگین کمان سامان امپراطوری جدید درهم ادغام شده است.[[13]]

 

117-2-9. عصر بحرانها؛ جهانی شدن و فروپاشی دولتهای ملی

"عبور به دوران (امپراطوری) در حالی اتفاق می افتد که سیستم مستقل سیاسی جوامع مدرن، که با ایجاد دولت های ملی در منطقه ی اروپا شروع شده بود در حال افول است. بر خلاف سامان امپریالیستی، سامان امپراطوری مسلط احتیاجی به اشغال سرزمین های جدید، ایجاد مراکز قدرت به نام کشور که خود استوارهست به ایجاد مرزهای جغرافیائی مشخص که  نیز به نوبه ی خود با کشیدن مرزهای سیاسی بنام دولت ملی و دیوار های بلند سیاسی/نظامی همراه میباشد.

امپراطوری جدید یک سامان سیاسی اقتصادی و فرهنگی است که سیستم سیاسی و جغرافیائی غیر متمرکز آن قدم به قدم همه ی حوزه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در درون مرزهای باز و گسترده ی خود ادغام می کند. این امپراطوری مجموعه ای از هویت های پیوندی و مرکب، ساختار های منعطف و واحد های کثیر اجتماعی را توسط سامانی که قابلیت گرفتن فرم های جدید در سیستم های شبکه ای و زنجیره های مختلف تصمیم گیری را دارد، به راحتی اداره می کند. رنگهای گوناگون ملی (بخوان فرهنگهای گوناگون ملی، م) موجود در نقشه های امپریالیستی سابق؛ در رنگین کمان سامان امپراطوری جدید درهم ادغام شده است.[[14]]

 

سرآغاز:

در رابطه با پروسه ی جهانی شدن، سامان امپراطوری جدید، دولتهای ملی/رفاه ملی و نیز همکاریهای منطقه ای (منطقه گرائی جدید) و در نهایت بررسی جنبشهای ضد سیستم که جنبشهای اتنیک نیز جزو آنها بحساب می آید مطالب زیادی نوشته شده است که تنها بررسی و معرفی عنوانهای این مطالب به ماه ها وقت احتیاج دارد. برای آشنائی به موضوع بحث، من در لابلای نوشته به بررسی پاره ای از تئوریهای مطرح خواهم پرداخت ولی بعنوان مقدمه نیاز به توضیحی هر چند کوتاه در رابطه با هر کدام از این سیاستها و تئوریها وجود دارد.

1. جهانی شدن آن پروسه ی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که بقول والرشتین بیش از پانصد سال از شروع آن می گذرد. این متفکر که از بنیانگذاران مکتب "آنالیز سیستم جهانی" می باشد، علیرغم گذاشتن بیش از چهل سال از ارایه این نظریه، آنالیز سیستم جهانی والرشتین هنوز تئوری مطرحی برای توضیح سامان اقتصادی جهان هست. بنظر او سرمایه داری و شکل گرفتن این سامان اجتماعی مبنای شروع چنین پروسه ای بوده و جهانی شدن (اقتصادی) موضوع جدیدی نیست.

تئوریسینهای دیگری هستند که جهانی شدن را در ارتباط با تکامل وسایل ارتباط جمعی و سیادت ایلات متحده در اقتصاد و قدرت هژمونیک این کشور/غرب در دنیا ارزیابی کرده و آمریکائی شدن و یا غربی شدن سیاست و فرهنگ را جهانی شدن تعریف می کنند. الریش بک، گیدنز و دیوید هلد از افرادی هستند که در این جمع بست جا می گیرند. نظرهای دیگری نیز وجود دارد که در بین این دو نظر می شود جابجا کرد ولی رابرتسون در پروسه ی جهانی شدن روابط انسانی، سیادت فرهنگ غربی را عامل عمده معرفی می کند و نه تسلط اقتصاد سرمایه داری.

در رابطه با سیستمی و یا ساختاری عمل کردن این سامان اجتماعی، بدیگر بیان کنترل سیاست و اقتصاد توسط یک مرکز و یا آزاد بودن نظام سرمایه داری و غیر متمرکز بودنش نظریات مختلفی وجود دارد. ساختارگراهام معتقد هستند که سنترالیسمی وجود دارد و مرکز قدرت مشخصی که هدایت نظام جهانی را در دست دارد. از طرف دیگر خیلی ها از آن جمله طرفداران نظریه پست مدرنیسم اعتقاد دارند که ساختار سیاسی و فرهنگی جهان غیر متمرکز است. اجزا و تنوع گروههای اجتماعی بیشتر و به لحاظ کیفی بزرگتر از آن است که قابل کنترل باشند. آنچه که قابل توجه است این است که نظام مسلط آن چنان تارپودی دارد که کثراً در عمل در درون سیستم نهادینه شده و لطمه ای به ادامه ی حیاتش نمی زند.

از تاثیرات بارز جهانی شدن می توان وابستگی تولیدات ملی به بازار جهانی، تحمیل سیاستهای اقتصاد کلان و نئولیبرالیستی به اقتصادهای ملی، حساس شدن گروههای سیاسی در رابطه با تغییرات در روابط بین الملل و تاثیر این تغییرات در سیاستهای ملی کشورهای عضو سازمان ملل و از بین رفتن مرزهای فرهنگی و جغرافیائی را نام برد. مارشال مک لوهان[[15]] در دهۀ شصت قرن پیشین از آن با عنوان دهکده ی جهانی یاد کرد. در تئوری اول در تکامل پروسه ی جدید، کشورها و نیروهای اقتصادی که برتری تولیدی، مالی، نظامی و سیاسی دارند دستور جلسات اقتصادی و سیاسی را نیز تعیین می کنند. حتی نیروهای ضد سیستم، به گونه ای در درون سیستم قرار دارند و از دینامیسم درونی این سامان استفاده می کنند. سئوالی که فکر تئوریسینها را مشغول کرده و روی تکامل نظریات وبررسی های جامعه شاسان سیاسی و پژوهشگران روابط بین الملل تاثیر گذاشته این است که:

برای تغییرات ساختاری در سیستم به چه نیروها و مکانیسم هائی نیاز هست؟ این نیروها ازچه سیاستها، استراتژیها و قدرتی باید استفاده کنند تا روابط انسانی آلترناتیوی را جایگزین نظام فعلی کنند؟ آیا کمیت معترضین به سیستم مطرح است یا کیفیت؟ توازن بین این نوع اعتراضها چه مشخصاتی خواهد داشت؟

آنچه واقعیت های روزمره ی سیاسی می گویند؛ نبرد یکه  در عرصه ی بین المللی قطعی نشده است و نخواهد شد. یعنی برخلاف آن پیش بینی که فوکویاما بعد از شکست سوسیالیسم واقعاً موجود کرد و یا برخلاف نظر کسانی که می گویند هیچ آلترناتیوی بغیر از سامان سرمایه داری و امپراطوری جدید وجود ندارد؛ ده ها جنبش صلح آمیز و جنبشهای رهائی بخش ملی، سیاسی و فرهنگی نشان از وجود اعتراض، مقاومت و مبارزه برای ایجاد آلترناتیو دارد. این یعنی وجود دموکراسی و کثرت در بیان اشکال زندگی. بدیگر بیان ساختارهای موجود انسانی و اجتماعی قابل تغییر هستند .

2. منطقه گرائی و همکاریهای منطقه ای اما بنظر خیلی از کارشناسان و کسانی که دست اندر کار بررسی چنین اتحادعملها و همکاریهائی هستند، بیشتر حرکت اجتماعی متکامل کننده ای است برای پوشش آن کمبودهائی که دولتهای ملی/رفاه ملی در عصر جهانی شدن با آن روبرو هستند. بدیگر بیان یک راهکار واسطه ای برای همکاریهای بین المللی. رابطی بیین دولتهای ملی و سیستم جهانی. بدیگر بیان تقسیم کار بزرگتری از تقسیم کار ملی را در بر می گیرد. پاره ای از ین نوع توسعه با عنوان مرکانتیالسم نو یاد می کنند.

همانطور که شاهد هستیم کشورها عضو یورو و اتحادیه اروپا هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ اقتصادی دچار بحران هستند. بحران هویت. جنبشهای ملی/اتنیک در اتحادیه اروپا علیرغم وجود دولتهای ملی که نزدیک به چهار صد سال قدمت دارند از بین نرفته است. کشور بلژیک قریب دو سال – بدلیل وجود اختلاف بین اقوام فرانسوی زبان و آلمانی زبان فاقد دولت بود. مسئله ی ملی در اسپانیا، پرتقال، انگلیس و بالکان و ایرلند هنوز زنده هست و موضوع جدلهای سیاسی و ...

3. حرکت بعدی شکل گرفتن دولتهای جدید ملی و فروپاشی دولت/ ملتهای سابق چون یوگسلاوی و برای مثال جمهوری فدراتیو روسیه را توضیح می دهد. این بدین معنی است که فاتحه ی دولتهای ملی و رشد سیاستهائی که در جهت ساختن مناطق جغرافیائی جدید و دولت ملتها و یا ملت دولتهای جدید هستند خاتمه نیافته است، اگر چه این جریان جریان غالبی نیست. در پرتو تئوریهای این نوشته می توان پرسید که:

چرا هلند یک کشور است در حالیکه هانوفر و دوک نشین پارما نیستند؟ (ارنس رنان، 1882) با الهام از سئوال ارنست رنان و در بستر تکامل شرایط جدید بین المللی می توان پرسش مشخصی از جامعه ی ایران مطرح کرد:

چرا برای مثال و بزعم عده ای، مناطقی چون کردستان و آذربایجان ایران و اهالی آنها یعنی کردها و ترکهای آذری ملت نیستند،چرا در افغانستان اقوام تاجیک، ازبک و هزاره  و دها قوم دیگر که به نام افعان که در سده نزدهم از جانب بریتانیا بالای سرزمینهای شان بعوض خراسان ،افغانستان نام نهاده شده  تعریف مشخصی از افغان بحیث ملت ندارند؟ چه شرایطی و عواملی بایست فراهم شود تا یک قوم، ملت شمرده شود و یک منطقه ی جغرافیائی که در آن قوم و یا ملتی که خصوصیات عمومی این مفاهیم را پر می کنند، بعنوان کشور پذیرفته شوند؟ و درنهایت فرق قومیت و ملیت چیست؟

سئوالی که ارنست رنان حدود صدو سی سال پیش مطرح کرد هنوز علی رغم تحلیل پیش گوئی گونه ی هارت و نگری در نقل قول بالا از شرایط بین المللی موجود و تسلط نظام مورد نظر آنها بنام "امپراطوری"، زنده بوده و تازگی خود را حفظ کرده است. اگر چه من با کلیت نظریات هارت و نگری در تحلیل سامان سیاسی مسلط موافقم ولی طبیعی است که آن اجزائی که این متفکرین و سایر جامعه شناسان سیاسی در رابطه با تحلیل شرایط غالب و پیش بینی احتمالی رشد حوادث سیاسی آینده جهانی ارایه داده اند با علم به سیالیت و انعطاف در تکامل اجتماعات انسانی و غیر قانونمند بودن تکامل سیاسی و اقتصادی اجتماعات بایست با آنالیز جزئیات رشد این چنین سیستمی تکمیل شده و یا اینکه به جمع بست ونتیجه گیری تکامل اقتصاد سیاسی بین الملل به نظریات جدیدی رسید.

این متن در نظر دارد با استفاده از علوم اجتماعی و راهکارهای پژوهشی چند دیسیپلینی آن و با استناد به ماده های اولیه ی منشورهای حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بشر مصوبه سازمان ملل که در زیر بازنویسی می شود و همچنان با توجه به دستآوردهای کشورهائی مثل چک و سلواک و سایر کشورهای اروپائی در برخورد به مسئله ی "هویت" به بررسی موضوع قومیت و ملیت در عصر جهانی شدن سامانهای اجتماعی بپردازد. ارایه ی تعریفی عمومی از قوم، ملت، دولتهای رفاه ملی و بررسی سازمانهای منطقه ای جدید بخشی از وظایفی است که این سلسله مقالات بعهد می گیرند.

 

"حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی،

قسمت یکم

ماده اول

1. تمام ملتها حق خودمختاري دارند. بواسطه اين حق، آنها وضعيت سياسي، اقتصادي، اجتماعي و توسعه فرهنگي خود را آزادانه تعيين ميکنند

2. تمام ملتها ميتوانند براي رسیدن به اهداف خود، بدون لطمه زدن به تعهدات ناشي از همکاريهاي اقتصادي بين المللي که بر مبناي اصول سود متقابل و حقوق بين المللي، آزادانه (منعقد شده است) ثروتها و منابع طبيعي شان را مصرف نمايند. در هيچ موردي نمي توان ملتي را از وسايل امرار معاش خود محروم نمود

3. دولتهاي عضو اين ميثاق، از جمله دولتهاي مسئول اداره دولتهاي مستعمره و تحت قيمومت، بايد در تحقق بخشيدن حق خودمختاري و احترام گذاشتن به اين حق، طبق مقررات منشور ملل متحد، سرعت بخشند

قدرت اجرايي بنابر ماده 27، سوم ژانويه (ديماه 1354)قطعنامه 1966 مصوبه 16 دسامبر

 

نگاهی به شرایط بین المللی:

از سال 1989 به بعد و با فروپاشی بلوک شرق تعداد کشورهای مستقل عضو سازمان ملل از حدود 182 به 200 عدد رسیده است. از طرفی با تکامل پیمانهای منطقه ای جدید چون اتحادیه ی اروپا، آسه ان، نفتا و ...تشکیلات سیاسی جدیدی شکل و تکامل یافته است که بنظر می رسد می تواند بدیلی در مقابل دولتهای رفاه ملی بوده و بخش زیادی از وظایف آنها را بعهده بگیرد. مهمترین و پیشرفته ترین این پیمانها اتحادیه ی اروپا هست که در سالهای اخیر بدلیل گسترش شتاب انگیز با بحران اقتصادی که نتیجه ی سیاستهای غلط نظام سرمایه داری موجود هست، روبرو شده است.

از کشورهای جدیدی که در سالهای اخیر استقلال خود را اعلام کرده و اکثر کشورهای دنیا این کشور را به رسمیت شناخته اند کوزوو یکی از استانهای جمهوری فدراتیو یوگوسلاوی سابق می باشد. مسئولین کشور صربستان (باقیمانده ی یوگسلاوی سابق) روسیه و چین به این مسئله اعتراض کرده و آمریکا وسایر کشورهائی راکه به مسئله استقلال کوزوو دامن می زدند را متهم به بی ثبات کردن امنیت بین المللی نمودند. در بلگراد پایتخت صربستان تظاهر کنندگان ضد استقلال کوزوو بعد از مارش در خیابانهای بلگراد سفارت آمریکا، کشور کروات و آلمان را به آتش کشیدند.

جدائی خواهان آبخازی و اوستیای جنوبی در گرجستان نیز چندی پیش به کمک روسیه اعلام استقلال کردند. به نظر می رسد که تشکیل یک بلوک قدرت جدید سیاسی در حال شکل گرفتن است. ایلات متحده و غرب هر چه بیشتر به حیاط خلوت روسها دست اندازی کرده و منافع سیاسی و اقتصادی باقیمانده ی امپراطوری اسلاوها را تهدید می کنند. رقابت (حداقل در حوزه ی سیاسی و نظامی بین این دو قطب با حمایت هر کدام از آنها از گروه های قومی سیاسی شده در اعلام استقلال های جدید) دور تازه ای از تنشهای سیاسی در سازمان ملل و سایر ارگانهای بن الملی را بدنبال داشت.

در کشور ما افغانستان وکشور عراق بحرانهائی مشابه بحران بالکان در جریان است. احتمال متلاشی شدن عراق هنوز بطور کامل منتفی نشده است اگرچه خشونت تروریستی کم شده ولی درگیری فرقه ای بین شیعه ها و سنی ها کاهش نداشته بلکه شدت بیشتری گرفته است، و همچنان موضع داعش تمام کشور  های شرق میانه و حتی افغانستان را عملاً زیر تهدید قرار داده است که از جانب سازمانهای استخبارات جهانی شاید هم اسرائیل تمویل میگردند. اسباب اطمینانِ  درِ جعبه ی "پاندورا" مدتها پیش با اشغال عراق توسط آمریکا و متحدانش باز شده وظاهراً نیروهای اجتماعی تحت فشار در استبداد صدام حسین رها شده اندکه این بازی میتواند به تباهی کلّی عراق منجر گردد که بحران تارپود این جامعه را در بر گفته و احتمال تجزیه ی آن به سه بخش کرد نشین، سنی نشین و منطقه ی نفوذ شیعه ها پدیده ی سیاسی بعیدی نیست. سناریوی ایجاد جمهوری فدراتیو عراق که مناطق یاد شده ی بالا، پذیرفتن خود مختاری و یا استقلال نسبی این سه منطقه، سناریوی سیاسی مترقی هست ولی پیاده شدن آن در شرایط فعلی با نظم بین المللی موجود بعید به نظر می رسد. پروسه ی تکامل شرایط جدید به سامان سیاسی فدراتیو و یا  ثبات سیاسی در آن بعنوان کشور مستقل یکشبه انجام نخواهد گرفت.

بنظر پاره ای از تئوریسینهای سیاسی قدرت های غربی و نیز کشورهای با نفوذ منطقه چون ترکیه، عربستان سعودی، کویت و ایران، عراق تجزیه شده خطرش کمتر از عراق مستقل که توانائی کنترل بر همه ی خاک عراق را دارد هست. از طرف دیگر یک دولت کرد مستقل و یا شیعه ی مستقل به ضرر همسایگان شمالی و شرقی (ترکیه و ایران) و حتی همسایگان سنی مذهب جنوب عراق خواهد بود. دولت ترکیه و نظامیان ترکیه حاضر به قبول خود مختاری و یا حتی پذیرش وجود حکومت متشکل و فدراتیو کردها در عراق نیستند. نیروهای نظامی ترکیه بارها از طریق هوا و زمین وارد کردستان عراق شده و برای سرکوبی ،پی کا کا ،ده ها کیلومتر در خاک کردستان پیش روی کرده اند.

همین طور هست سیاست ایران در مقابل کردها. از طرفی در مقابل رقیب خود ترکیه از کردهای عراق حمایت کرده و می کنند از طرف دیگر این حمایت بدون قید و شرط نیست. کردها بایست هژمونی شیعه ها را بپذیرند. سیاست کشورهای سنی مذهب منطقه ی جنوب عراق در رابطه با خودمختاری و یا حکومت اکثریت شیعه ی عراق راهم می شود سیاستی یک بام و دو هوا ارزیابی کرد. آش شور تر از آن شده است که بتوان قورتش داد. بنظر می رسد که تئوری توماس هابز " تقابل/جنگ همه در مقابل همه" در عراق صدق می کند. آنارشیسم، سیستم سیاسی مسلط در عراق فعلی هست و در این بحران سیاسی، قوم های سیاسی شده از ضعف حکومت های مرکزی و سامان بین المللی، برای سازماندهی خود و اعلام استقلال کشور جدید استفاده می کنند/خواهند کرد. این آن حرکت ضد سیستمی است که  در بخشهای دیگر توضیح میگردد.

جامعه ی ایران و تعداد قابل توجهی از اعضای جامعه ی بین المللی از بحرانهای مشابهی رنج می برند. برای مثال می شود از روسیه: که  با بحران جدائی طلبان چچن و داغستان درگیر است، چین با مشکل قبایل ترک نشین و مسلمان نشین ...،  سودان، سومالی مشکلات مشابه داشته، مسئله ی استقلال فلسطین و اشغال این کشور توسط  اسرائیل، و درگیری های مشابه در اریتره، اتیوپی، هندوستان، اندونزی و غیره نام برد. همچنان پاکستان که خود یک  کشور انشعاب یافته از بدنۀ هندوستان می باشد و در نیمه سده بیستم تشکل یافته است با افغانستان که تاریخی بمراتب طویل و قدیمی تر از پاکستان دارد، میخواهد این کشور را تحت تسلط خود در آورد چرا که در عهد حکومت  های بابری  این  منطقه  جزئ امپراطوری مغول بوده است؛ به این لیست درگیریهای اقوام اروپائی که خواهان استقلال هستند را هم باید اضافه کرد. نمونه ی باسک ها، کاتالون ها، ایرلندی ها، نرماندی ها، اسکاتلندی ها، فلاندرها و ...چند مثال گویا هستند از فروپاشی و یا ضعف نظام دولت های ملی. بر طبق تحقیقات علوم سیاسی دانشگاه اپسالا در سوئد،  تعداد درگیری های قومی در درون کشورها در بین سالهای 1985- 1995 به بیش از صد تا می رسد؛ در صورتیکه تعداد جنگها و درگیری های  بین کشورهای عضو سازمان ملل از تعداد انگشتهای دو دست تجاوز نمی کند.اگر قرار باشد که دنیا معضلات مناطقی را که در فوق نام برده شد تصفیه نماید نقشه سیاسی و جغرافی  دنیا  دگر گون خواهد شد و این معضل صدها سال  دیگر به شکل حادتر آن  باعث جنگهای اجتناب ناپذیری بین ملت  های  مختلف خواهد شد.

کسانی که حرکت های سیاسی قبل از انتخابات ریاست جمهوی ایران دوره ی نهم را دنبال می کردند به خاطر دارند که تنشها و درگیری ها در کردستان، منطقه عرب نشین خوزستان و آذربایجان به شکلی به رشد ملی گرائی و خواستهای ملی در کلیت خود رنگ جدیدی داده که احتمال تکامل کیفی آن امربعیدی نیست. اوج گرفتن مطالبات ملی در بلوچستان هم مشهود است. وضعیت جامعه ی ایران علیرغم ثبات نسبی توام با فشار و کنترل نسبی مرزهای کشور توسط حکومت، شرایط عمومی مناطق ملی، آرامش قبل از طوفان را در خاطر زنده می سازد. بحران هویت عمومی جامعه و مردم و مسئله ی حقوق اقلیت ها و همستیزی بین اقوام ساکن در چهارچوب مرزهای کشور با حکومت مرکزی و همچنین احتمال همستیزی در بین اقوام ساکن کشور، هر روز ابعاد جدیدی می گیرد.

با توجه به اینکه جامعه ی ایران در اکثر عرصه های اجتماعی بخصوص دموگرافی، نهاد های سیاسی و سیستم اداری بسوی تغییرات دوران سازی می رود وبا علم به اینکه حرکتهای قومی در کلیت خود حرکتهای ضد سیستم هستند و در تکامل خود در تقابل با دولت های ملی شناخته شده ی عضو سازمان ملل و سیستم بین الملل موجود قرار می گیرند توجه بازیگران سیاسی و پژوهشگران علم بین الملل را بخود جلب کرده است. این بحران با توجه به موقعیت جغرافیایی، روابط پرتنش با جامعه ی بین الملل بخصوص در مورد غنی سازی اروانیم، بزرگی خاک، جمعیت و نفوذ و سابقه ی تاریخی، ابعاد اختلافات قومی و پراکندگی آن و همچنین تنوع و کثرت اقوام جامعه ایران، خود بخود به  مسئله هویت سیاسی جامعه پیچیده گی خاصی می دهد.

 

 

دلایل و سطوح بحران

در رابطه با دلایل بحران هویت سیاسی می توان به علل گوناگونی اشاره کرد. شکست ایدئولوژی های کلاسیک یعنی لیبرالیسم، رئالیسم سیاسی و مارکسیسم/لنینیسم و عدم جایگزینی نظریات مشخص جدید به جای ایدئولوژی های فوق که خود از علایم تسلط دوران پسامدرن است به گمگشتگی احزاب و جریانهای سیاسی، موسسات اجتماعی ، نخبگان جامعه و شهروندان جامعه مدنی در کشورهای صنعتی و نیمه صنعتی منجر گشته است. این بحرانها را در سطوح و حوزه های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زیر می توان تشخیص داد.

تاکید یک نکته البته ضروری به نظر می رسد و آن اینکه سامان مسلط بر روابط بین المللی علیرغم رشد نیروهای فراملی چه در عرصه ی اقتصادی و چه در عرصه جامعه ی مدنی و همچنین حضور حرکتهای ضد سیستم، بیداری هویت قومی و مذهبی در کشورهای گوناگون، سامان استوار سیاسی، حاکی بر سیادت نظریه ی دولت های ملی می باشد. ارزیابی از بحران در جامعه ی جهانی حداقل سه پروسه ی سیاسی که جنبه های فرهنگی و اقتصادی را نشان می دهد که بطور موازی و یا در مقابل هم در رشد هستند. این سه پروسه ی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی عبارتند از:

1.  جهانی شدن (سرمایه داری، فرهنگ، علم، سیاست، سامان دموکراتیک غربی و جرم و جنایت) عدم توانائی جوابگوئی سامان موجود به نیازهای مردم و عدم انطباق آن با شرایط زیست محیطی و رشد موزون و عادلانه

2.  منطقه گرائی قدیم  وجدید (تشکیل اتحاد های سیاسی و اقتصادی منطقه ای نظیر اتحادیه ی اروپا، آسیای جنوب شرقی و نفتا "شمال آمریکا" و مرکوری )

3. نبرد برای ادامه ی حیات سیستم سیاسی/حقوقی ملت –  دولت و دولتهای ملی

4. تشکیل ملت - دولتهای جدید (فرهنگی و قومی شدن دولت های چند ملیتی)

پروسه ی اول و چهارم حالت ضد سیسستمی عمل می کنند اگر چه از دینامیسم موجود در درون سیستم بین المللی استفاده کرده و در زهدان آن رشد و تکامل می یابند. پروسه ی دوم اما استمرار و تکامل دهنده ی سامان مسلط فعلی بوده و گذار به شرایط جدید مسالمت آمیز را در بر دارد. به بیان دیگر گذار از روابط بین دولت ها ونظام موجود بین المللی که عموماً با روابط حقوقی استقلال دولتها وخلقها تعریف می شود به یک سامان و پیکربندی سیاسی اقتصادی فراملی. از این پروسه با عنوان منطقه گرائی جدید و مرکانتلیسم جدید نیز یاد می کنند.

در این سلسله مقاله ها به بررسی پروسه ی سوم و چهارم تکامل و رشد ناسیونالیسم که خود موج سوم از رشد حرکتهای ناسیونالیستی در تاریخ مدرن جوامع هست میپردازیم:

-  موج اول پروسه ی فرم گرفتن هویت های جمعی/ملی توسط دولت ها و الیت جوامع اروپائی هدایت می شد و با تشکیل دولت های ملی در اروپا تکامل یافت.

- موج دوم حرکتهای ناسیونالیستی هست که بین دو جنگ جهانی شکل گرفت و بعد از جنگ جهانی دوم با آزادی کشور های زیر استعمار تداوم پیدا کرد. حاصل آن آزادی نسبی سیاسی دولت های افریقائی، هندوستان، پاکستان، چین و...را  بهمراه داشت.

 

- موج سوم از حرکتهای بین المللی ناسیونالیستی که با عنوان ناسیونالیسم قومی/اتنیک مشهور شده است و هنوز هم استمرار دارد با فروپاشی اتحاد شوروی و بلوک شرق آغاز شد و می تواند با فروپاشیهای کشورهائی که در آنها دموکراسی حاکم نیست و حکومتهای اقتدارگرا دارای قدرت  ادامه پیدا کند. جمهوری های روسیه، چین، ایران که در عنوان جمهوری هستند و در واقعیت اقتدارگرائی وجه مشخصه سیاست هست از جمله ی این کشورها هستند. پروسه ی جدائی قوم ها در کشورهای افریقائی هنوز ادامه دارد و بنظر می رسد که این جدائی ها و اتحاد وجه مشخصه سیاسی غالب هست.

اگر ملت و قوم فرقی ندارند ومی شود مفهوم ملیت را با قومیت یکی و یا مشابه تلقی کرد پس جنگ هفتاد و دوملت برای چیست و چه عللی برای این اختلافات می شود پیدا کرد؟ سعی خواهدشد به تعریف مفهوم و واژه ی قومیت و قوم گرایی و فرق آن با گفتمان و ایدئولوژی ناسیونالیسم پرداخته شود. این مهم بدین دلیل هست که تصویر دیگری و یا تازه تری از این گفتمان ارایه شود تلاش بر این خواهد بود تا در مرور تئوریهای متداول در باره ناسیونالیسم وتمرکز قومیت مفاهیم سازنده   به لحاظ علمی بادر نظر داشت تئوری ساختار شکنانه ، تا تجزیه و تحلیل حوادث روزمره و در گیری های قومی در این کشور و یا آن کشور ویا منطقه ی خاص جغرافیایی جهت انطباق بحث مجرد و انتزاعی، نیاز به آوردن مثال های مشخص خواهد داشت.

 

این جا سئوالاتی  مطرح هستندکه باید به آن جواب یافت:

مولفه های ناسیونالیسم و قوم گرایی کدام هستند؟ یعنی کدام خصوصیت هویتی می تواند عامل جدایی گروهها از همدیگر باشد و همچنین عوامل اساسی همستیزی گروههای اجتماعی کدام هستند؟

 آیا ملت و ناسیونالیسم پدیده ی تاریخی هستند و یا پدیده هائی مدرن بوده و تاریخ پیدایش آنها به قرون جدید بر می گردد؟

 نقاط افتراق بین ملیت، قومیت و میهن پرستی کدام است؟

علت همستیزی های قومی وملی کدام هستند و آیا می شود که روی یک یا چند تا عامل مشخص تاکید داشت؟

 

که میشود بطور فشرده اینطور پاسخ داد:

1). مکتب مدرنیسم ویا بینش هویت مشارکتی (تفکری که دولت های ملی و ملت گرائی را پدیده ای مدرن می داند) ارنست رنان، الی  کدوری و ارنست گلنر از چهره های شناخته شده ی این جریان هستند:

2). جریان پرنیال و یا سنتی (این تفکر که طیف وسیع تری را شامل می شود اعتقاد دارد که ملت ها ریشه ی تاریخی دارند و دولت های جدید بر شانه ی قومیت ها و خلقهای سابق استوار هستند. به دیگر بیان تکامل ناسیونالیسم یک امر اجتناب ناپذیرتاریخی است.  نظریه پردازان این جریان از امپراطوریهای ایران،  یونان چین، هند و قوم بنی اسرائیل وملت یهود، برای اثبات تئوری خود نام می برند) آنتونی اسمیت از چهر های بارز این تفکر هست.

3). پریموردیالیسم یا نگرش فرهنگی به ملت (این مکتب که به دو قسمت تقسیم می شود و اعتقاد دارد که ناسیونالیسم امری فرهنگی و تاریخی است) اقوام و فرهنگها د رکلیت خود بستر رشد حرکتهای ناسیونالیستی را در برخورد با دیگران رشد می دهند و می پذیرند. ازنظریه پردازان شناخته شده این منظر فکری می شود از "کلیفورد" ،"گی یتز" و "پری اندرسون "نام برد.

بر طبق تعریف "گی یتز" تعلقات گروهی هیچ وقت از پیش "داده شده" طبیعی وذاتی نبوده و مطلقیت ندارند. یعنی نمی شود از کُرد، فارس، آذری و بلوچ بعنوان یک هویت و قومیت مطلق و برای همه ی زمانها صحبت کرد. بر عکس تحقیقات جدید انسان شناسی و قوم شناسی، نسبی بودن امرهویت و تعلق قومی و ملی شاخص مهم کیستی انسانها است.  لازم به یادآوری هست که بیشتر جمع بست های علم روابط بین الملل در مورد هویت قومی و تعاریف آن، بر داده های علمی جامعه شناسان، قوم شناسان و مردم شناسان استوار است و پژوهشگران این علم بررسی های انسان شناسانه مستقل از آن نوع که برای مثال قوم شناسان انجام می دهند را در دستور کار پژوهشی خود ندارند، بلکه از دست آوردها و داده های سایر علوم اجتماعی استفاده می کنند. روش مشاهده ی نزدیک روش متداول در علم روابط بین الملل نیست.

4). کانسترکشیونیست ها (نظریه ای که ناسیونالیسم و قومیت سیاسی شده را محصول کار سیاسی الیت و نظریه پردازان سیاسی اقتصادی محسوب می کند) هویتهای اجتماعی محصولی اجتماعی هستند. از چهره های مهم این نحله ی فکری می توان از "اریک هابسباوم "نام برد. نظریات ساختمانی واجتماعی بودن قومیت و ملیت از آنتونی اسمیت نام برد .

 

مقدمه ای بر آنالیز جامعه شناسی:

بحثهای اکادمیک و سیاسی پیرامون مفهوم ها و تئوری هائی  که در رابطه با "ملت"، "ملتگرائی"، "دولت ملی"، "قومگرائی" و گروهای "قومی" ارایه شده همچون خود موضوع مورد بحث پیچیده و چند بعدی هستند. کثرت و سردرگمی و گنگی که در تعریف های عمومی علوم اجتماعی و علوم سیاسی و علم روابط بین الملل مشاهده می شود، شامل حال این گفتمان اجتماعی و تئوریک هم می گردد. آنچه که مسلم است مفاهیم ملتگرائی و قومگرائی بوسیله ی دیسیپلین های گوناگون علوم اجتماعی مورد بحث و آنالیز میباشند.

حوزه ی کار مردم شناسان روی بررسی گروهای اجتماعی قبیله ای و عشیره ای (البته بیشتر گروهای ابتدائی ساکن مناطق باصطلاح "توسعه نیافته" چون افریقا، مناطق دست نخورده ی آمازون و همچنین پاره ای از مناطق آسیائی) دور می زند. تصویری که مردم شناسان از انسانهای این مناطق ارایه نموده اند تصویری عقب افتاده، غیرپایدارو غیر متمدن است. سیاستمداران و دولتمداران کشور های غربی از این بررسی ها برای پیش برد منافع استعماری همواره  استفاده میکنند.

جریانهای اکادمیک انتقادی، فمینیستی، پسا- مدرن متعلق به علایق خاص، نژاد خاص (طبقه ی متوسط به بالای سفید پوست و مرد اروپائی) و منطقه ی خاصی می دانند. و معتقد هستند که این تعاریف نمی تواندجهان شمول باشند چرا که هیچ فرد، طبقه و گروهی خارج از حوزه ی علاقه و طبقاتی خود عمل نمیکندبه این معناکه این پدیده (مثلاً فمنستی و یا همجنس گرایی)در سایر جا  ها اعتباری نداشته و هرگز پذیرفتنی نیست .

مردم و گروهای انسانی مناطق غیر اروپائی اغلب بعنوان انسانهای بی تمدن و یا غیر مدرن از جانب اروپائیان محسوب شده در حالیکه  این مقوله نه هم منصفانه و نه هم معقول است زیرا صرف نظر از تغییراتیکه در جامعه اروپا بعد از  عصر روشن اندیشی بمیان آمد انسانها در مناطق شرق میانه اولین نشانه  های زیست تمدنی از خود بجای مانده اند  سایر کشور ها مثلاً مصر وکشور  های شرقی از جمله آریایی ها (ایرانی) چینائی  ها و شرق میانه و هندوستان حتی مایا  های امریکا همه دارای تمدن و فرهنگ بالاتر  از اروپائیان را در سر گذشت تمدنی خود جا گذاشته  اند وسالها قبل از اروپائیان و دوره رنسانس، دانشمندان سرزمین های اسلامی از جمله خطۀ خراسان در طبابت ، هیئت یا نجوم ، کلام ،فلسفه ، جغرافیا و تاریخ سر آمد همه اقوام بوده اند که از داشته های این دانشمندان در دانشگاههای اروپایی زیاد استفاده می شده است  که متاسفانه پذیرش این نظرگاهها توسط اروپائیان دلیل روشنی  از استثمار فرهنگی شان می باشد که در علم جامعه شناسی پذیرفتنی نیست.

قوم شناس ها عموماً به بررسی مادی زندگی فرهنگی گروهای ملی و همچنین گروهای اجتماعی که از کشورهای غیر غربی کنده شده و به دلایل گوناگون در غرب و کشورهای صنعتی زندگی می کنند می پردازند. هماهنگ شدن و پذیرش و یا عدم پذیرش (انتگراسیون) این گروه ها با فرهنگ و زندگی غربی، درجات سازگاری  وهمچنین روابط درونگروهی مهاجرین یکی از موضوع های مطالعاتی قوم شناسان هست.

 

علم روابط بین الملل و علوم سیاسی بطور عموم به بررسی جابجائی و علت های کوچ انسانها، سیاسی شدن گروهای قومی، روابط اقوام با دولتها، اشکال حکومتی و در گیری های قوم ها با حکومت مرکزی که عموماً برای کسب خودمختاری یا استقلال سیاسی و اقتصادی می ستیزند، می پردازند. صلح بین المللی، علت و اشکال جنگها، از دیگر مقوله های مورد پژوهش روابط بین الملل محسوب می شود. سخن کوتاه اقتصاد سیاسی جهانی و برسی پدیده ی قدرت در روابط بین الملل از ویژه ترین شاخه های پژوهشی این علم هست.

با توجه به شکست سوسیالیسم دولتی و همچنین عدم موفقیت سیاست های نو لیبرال ها در عرصه ی اقتصاد سیاسی  بین المللی و ملی همچنین تاثیر جهانی شدن زندگی اجتماعی غربی در اغلب حوزه های اجتماعی کشورهای غیر غربی در نهایت مقاومت  پاره ای از کشورهارا در مقابل فرهنگ غربی که ادعا دارند فرهنگ شان بر تر میباشد بحث بر انگیز خوانده اند .

 

قوم وقوم گرائی  چیست؟ Ethnie/Ethnicity) )

در حال حاضر قومگرائی یک فاکتور سیاسی میباشد که بعنوان یکی از مباحث سیاسی  امروزه ذهن و فعالیت دانشگاهیان و تعداد زیادی از دانشمندان و فعالین سیاسی را به خود مشغول داشته است. ولی در اصل این چنین  نیست  زیرا قوم مجموعه ای از زیستگاه انسانهایی میباشد که دارای زبان ، عادات و رسوم خاصی بوده  و در یک منطقه یا جغراافیای مشخصی  زیست  مینمایندکه دارای مشخصات مخصوص بخود شان میباشد و چندین  نسل از این اقوام باهم یکجا شده ملتی را  می سازند که در گذشته  ها  هر یک دارای رقبه یا قلمرو خاص خود شان بوده و سیستم  های حکومتی  خود را  خود میساختند و اداره  میکردند؛ اما با گذشت صد ها سال این اقوام از اثر تأثیرات اقلیمی به مهاجرتهای دسته جمعی و گروهی دست زدند و به نواحی جدیدی که در آن جا انسانهای متفاوت تری از آنها زیست داشتند یکجا شدند . بسی امکان دارد که این یکجایی در یک صبح آرام و بدون جنگ و ستیزه شروع  نشده باشد.در نتیجه  دیده شده آن اقوامی که دارای زور برتر بوده و فرهنگ قوی تری داشته فرهنگ طرف مقابل را  در خود حل نمودند و از اثر قراردادی که با هم بستند یک ملت را  تشکیل دادند.

اما در تفکر سیاسی چنین چیزی وجود ندارد ومیتوان گفت که دولتهای ملی و ادامه ی حیات موسسه ی سیاسی به نام ملت بعنوان یک فاکتور سیاسی در جامعه ی بین المللی زیر علامت سئوال رفته است. آشنایان به مسایل سیاسی، درگیری در کشور یوگسلاوی سابق و شبه جزیره ی بالکان که امروز با شدت دیگری بدلیل استقلال کوزوو به سطح آمده معرف حضورشان هست. همستیزی قومی در این منطقه و دخالت و اختلاف نیروها و کشورهای اقتدارگرای دنیا چون فرانسه، انگلیس، آلمان، آمریکا، و روسیه و حضور نیروهای نظامی پیمان ناتو در این منطقه صلح بین المللی را با چالش جدی روبرو ساخته بود. هنوز هم که هنوز است جو عمومی در منطقه سنگین بوده و اگر نیروهای نظامی غربی از منطقه خارج شوند احتمال شعله ور شدن جنگ سناریوی بعیدی نیست.

تحقیقات روی مسایل قومی یک تحقیقات یک بعدی نیستند. پژوهش روی مسایل قومی بطور طبیعی با مطالعه ی مسایل ملی، تشکیل دولت های ملی و همچنین با بررسی مسایل پناهندگان بطور عمومی میباشد. بهر جهت هویت قومی، تکامل و شکل گیری آن، تشکیل دولت های ملی رشد قومیت و قوم ها از جمله ی مفاهیمی هستند که استخوانبندی تحقیقات قومی را شکل می دهد.

سؤال ایجاست  که یک قوم چگونه سیاسی می شود و آیا رابطه ای بین همستیزی قومی و توسعه یا عدم توسعه ی اقتصادی وجود دارد. چرا یک گروه قومی بازیگر سیاسی می شود و سیاسی شدن اقوام چه تاثیرات بین المللی و داخلی می تواند بدنبال داشته باشد؟

 

در رابطه با تعریف قومگرائی و فرق آن با ملی گرایی و همچنین مرزهای یک قوم با قبیله و طایفه می شود از اختلاف حقوقی، فرهنگی و سیاسی این مفاهیم شروع کرد. زیراناسیونالیسم به ایدئولوژی گفته می شود که باور به سیادت هویت و فرهنگ یک ملت در سیاست یک جامعه بزرگتر و همچنین در معیار عومی تر روابط بین المللی را داشته باشد. ناسیونالیسم اروپائی در اجزا و کلیت خود مثال گویائی برای حوزه ای و جهانی شدن این ایدئولوژی غربی در جهان هست.

اگر مبنای فرهنگ ملی و ناسیونالیسم یک محدوده ی جغرافیائی مشخص، زبان و فرهنگ مشترک و همچنین تاریخ مشترک باشد همین موارد در مورد قوم هم صدق می کند. یعنی اینکه یک قوم عبارت از گروه اجتماعی هست که افراد آن  دارای تاریخ، زبان و فرهنگ مشترک هستند. در رابطه با مذهب و اعتقادات دینی مشترک می تواند از مولفه های قومیت محسوب شود ولی ضروری نیست. پذیرش افراد در یک گروه اجتماعی و قومی منوط به یک توافق ضمنی و یا مشخص دو طرفه هست. یک مثال می تواند موضوع را بیشتر روشن کند. یک ترک آذری زمانی یک ترک شمرده می شود که اول این هویت توسط خود آن فرد و همچنین توسط جامعه ی بزرگ ترک ها پذیرفته شود. ولی پذیرش این دو طرف قضیه نمی تواند ملاک ایجاد یک جامعه ی سیاسی توسط آذری ها باشد پذیرش جامعه ی بین الملل در برسیمت شناختن قوم ملی و سیاسی شده ضروری است.بدیگر بیان سیستم سیاسی حاکم بر روابط بین الملل موجود که خود توسط قدرت های غربی در عرصه ای از تکامل جامعه ی انسانی بعنوان نورم بین المللی عمل می کند در پذیرفته شدن هویت جدید اقوام نقش نهائی را بازی می کند. مبنا و پذیرش یک قوم بعنوان یک ملت آن پروسه ای است که برای مثال کردهای عراق طی می کنند.

بدین ترتیب برای درک بهتر مسایل قومی، باید این موضوع را در ارتباط با مسایل ملی و چهارچوب دولت ملی برسی کرد. البته در موارد زیادی هویت مذهبی هم بعنوان عامل پیوند دهنده ی گروههای اجتماعی در نظر گرفته شده است. در خاورمیانه و بین مسلمانان بجای ملت و قوم از واژه ی امت استفاده می شود، امت اسلام. از آن جا که اسلام بعنوان یک دین جهانی مطرح است، برای سیاستمدران و یا رهبران اسلامی عامل جغرافیائی و مرزهای مشخص سیاسی مسلط در جهان مورد سئوال بوده و این خود یکی از عوامل دیگر تنش در روابط ملی و بین المللی بحساب می آید. البته فراموش نباید کرد که اسلام هم ملی شده و با فرهنگ های مناطق گوناگون سازگاری پیدا کرده است. بدیگر بیان گروهای مختلف بعد از گرویدن به اسلام ( چه داوطلبانه و چه تحت فشار و زور) آن بخش هائی از هویت و ایدئولوژی اسلامی را گرفته و حفظ کرده اند که با آداب و رسوم آنها سازگار بوده است.

 

 فرق قوم با قبیله و طایفه در چیست؟

بهر جهت باید گفت که مرزهای (انتزاعی و مفهومی)  قومیت یک شکل نبوده و چهره های گوناگونی بخود می گیرد. یک شروع منطقی در تعریف قومیت چنین می تواند باشد که:

قومیت بعنوان مفهوم یک هویت جمعی و سیاسی فرهنگی است که توسط شرایط تاریخی، فرهنگی و اجتماعی در یک مرحله، زمان و مکان مشخص تکامل اجتماعی شکل می گیرد. روابط درون قومی و روابط بین المللی در شکل گرفتن هویت قومی تاثیر بسزائی دارند. بدین ترتیب قومیت و تعلقات قومی یک پدیده ی ثابت و ابدی (پری موردیال) نیست که یک بار و برای همیشه تعیین شده باشد.

در مقابل این سئوال که هویت قومی بر کدامین ملاکها و شاخص های تقسیم شده ی فوق استوارمی باشد جوابهای گوناگون داده می شود که مبتنی است به خاستگاه پژوهشگران و اینکه بررسی از کجا سفارش داده شده است.  باید تاکید کرد که یکی از دلایل پیچیده گی و گنگ بودن مفهوم قومیت تداخل این مفهوم با گفتمان هائی چون مذهب، طبقه، نژاد، زبان و محیط جغرافیائی هست. تعلق به یک ریشه و پایگاه اجتماعی وفرهنگی مشترک ولی از ویژگی های مهم هویت قومی است.

 

1. پیش نویس اولیه ی این متن در سال 2004 نوشته شد. در رادیوهای محلی روی آن بحث شد و بعد ها در اخبار روز و سایر نشریات اینترنتی چاپ و تکثیر شد. پیشنهاد بازنویسی و چاپ مجدد آن توسط چند نفر از دوستان مطرح گردید. متن ادیت شده و تغییرات کوچکی ولی مهمی در تکمیل و روانتر کردن آن داده شد ولی چهارچوب تئوریک مطلب چاپ شده در سال 2008 حفظ خواهد کرد.

- اغلب  متفکرین اسلامی، هویت اسلامی را وسیع تر از یک ایدئولوژی معنی می نمایند. هویت اسلامی از این منظر هستی شناسی است که بر درک مشخصی از رابطه ی انسان با ماورای طبیت استوار است

دست درازی  های ایالات متحده در بعضی نقاط جهان بعد از یازدهم سپتامبر  ایالات متحده به قسم چشم گیری این هنجار بین المللی حقوق بین دولت  ها را زیر پا کرد و بدون مجوز شورای امنیت ملل متحد که خود عضو آن نیز میباشد در یک شب سیاه به پایگاه های نظامی و نقاط سوق الجیشی افغانستان با راکت  های با بورد دور از دریای عرب ، این کشور  مورد  تعرض گسترده نظامی به طوری قرار گرفت که دیگر چیزی بنام  دستگاههای مدافعه هوایی و نیروی هوایی در این کشور از بین رفت.قابل یاد آوری است که این تأسیسات  نظامی در ظرف دها سال توسط شورویها و به پول ویا قرضه های طویل المدت دولت افغانستان مستقر گردیده بود. فردای آن هوا پیما هایی بی52 امریکا بر فراز شهر های بزرگ،قصبات و روستا های کشور حملات  تخریبی خود را آغاز کردند و شبانه از طریق هوا نان و غذا قسمیکه در مقاله تیری میسان نیز اذعان یافته ،بالای شهرها می پاشیدند که اصلاً به آن نیازی  هم نبود. به این ترتیب  ایالات متحده آمریکا مخالف هنجار  های بین المللی که رئوس آن  توسط ایالات متحده  توافق ووجود داشت  خودش را بنام شکار القاعده داخل یک جنگ فرسایشی که به هر دو طرف تباهی و بی نتیجه گی بار آورد ، گردانید.

ولی امریکا که ظاهراً یک دولت جمهوری دیموکراتیزه شده است معناً با این گونه اعمال در رأس کشور  های که اصطلاحاً «دولت های سرکش» نامیده میشود خود را قرار داد.سلطۀ این کشور چنان فرا گیر شده است  که دیگر حتی تظاهر به رعایت آن را نیز نمیکند.این حقیقت از دید ها  پنهان نمانده است .خبر نامه حقوق بین المللی امریکا (ACIL)یا(Amarican Cociety International Law)  در سال 1999 می نویسد :احتمالاً همه روزه به  حقوق بین المللی بیش از هر زمان دیگر «در سدۀ حاضر» توجه شایسه ای نمی شود» سر دبیر نشریه  تخصصی این انجمن ، اندکی پیش از انتشار این خبر نامه، در بارۀ «تشدید نگران کننده» نقض الزامهای معاهدات  هوشدار داده بود .(Organization of American States).

دین آجین، در 1963، هنگام مطلع ساختن انجمن حقوق بین الملل امریکا در این باره  که «تناسب پاسخ» به چالش ...قدرت ، موقعیت و حیثیت ایالات متحده ...یک مسأله حقوقی نیست ، به بیان مؤکد از اصل موثر بر[سیاست امریکا] پرداخته بود.

در اینجا نشانه های بارزی از توسعه تجاوزات و دست درازی  های ایالات متحده در بعضی نقاط جهان واضح و روشن است که  میزان سلطه گری  ایالات متحده امریکا را منعکس میسازد که همۀ اینها منبعث و بر خاسته از طرز دید رهبران و دکتورین آن کشور در مورد  کشور های کوچک آسیب پذیر میباشد .همچنان دین آچین اشاره ای به محاصره کیوبا از جانب ایالات متحده امریکا داشته .زیرا کوبااز اهداف اصلی تروریسم و نبرد اقتصادی 40 سالۀ ایالات متحده حتی پیش از اتخاذ تصمیم محرمانه  در مارس 1960بمنظور سرنگون ساختن دولت آن کشوربوده است.ارتور شلینگر ، هنگام تسلیم گزارش مندی در بارۀ ماموریت  امریکای لاتین به رئیس جمهور بعدی  می گوید:«اشاعۀ نظر کاسترودر مورد بدست گرفتن زمام امور » که میتواند مشوق«فقرا و محرومان» در جای دیگر گردد(که «اینک خواهان فرصت  های برای  زندگی شایسته هستند»)، خطری است که دولت کوبا ایجاد کرده است ،در توطئه  های بین المللی مخصوصاً از جانب کشور  های ایالات متحده  استعمال و اشاعه امراض نیز رد  نمیگردد چنانچه شلنگر به نوعی ویروسی اشاره میکندکه گاه به نام تأثیر سیب گندیده یاد می شود،در این گزارش ارتباط جنگ سرد نیز دیده  میشود:«اتحاد شوری  مترصد است تا وامهای بزرگ عمرانی ارائه کند و خود را الگوی بی همتای  نوسازی  در یک  نسل معرفی کند.

شگفت نیست که پس از خروج شوروی از کوبا حملات ایالات متحده به کوبا شدت یافت که اقدامات امریکا بیش و کم در تمام جهان محکوم شده است.اتحادیه اروپایی، سازمان کشور های امریکایی(OAS)،وسازمان قضایی آن موسوم به کمیتۀ قضایی کشور  امریکا راناقض حقوق بین الدول دانستند.کمیسیون حقوق بشر کشور  های امریکایی نیز به همین گونه عمل کرد.اندک اند کسانیکه درمورد محکومیت اقدامات امریکا از سوی سازمان تجارت جهانی (World Trade Organization)تردیدی بخود راه دهند، اما امریکا تصریح کرده است که با پای بندی به اصل دولت  های سرکش ، توجه ای به حکم این سازمان نخواهد کرد.بر علاوه  می کوشد تا ملی گرایی افراطی وبهم اندازی گروه های مختلف را از طریق ارادۀ قدرت مندان عملی میساز.

در یک مورد  دیگر حمله اندونیزی به تیمور شرقی در 1975است که دستور شورای امنیت در مورد خروج نیرو های اندونیزی، نتیجه ای ندا د.دانیل پاتریک مویینهان، نماینده امریکا در سازمان ملل متحد،در خاطراتش که ، در 1987منتشر شد-دلایل این ناکامی را بدین شکل شرح داد:

«ایالات متحده علاقه مند بود که این وضع  پیش بیایدو برای وقوع آن  تلاش کرد. وزارت خارجه امریکا برآن بود تا ناتوانی سازمان ملل در همۀ اقداماتش به اثبات برسد. این وظیفه بمن واگذار شدومن آنرا با موفقیت اجرا کردم.

وی(وزیر خارجه امریکا) گزارش داد که در ظرف دوماه 60،000نفر کشته شدند.در ظرف چند سال این رقم  به لطف حمایت نظامی  فزایندۀ امریکا و پیوستن انگلستان به آن در اوج خونریزیهای 1978، به 200،000نفر  رسید .حمایت این دو کشور تا پایان 1999ادامه یافت.این در حالی بود که تکآوران  کوپاسوس که ایالات متحده  آن ها را تربیت و مسلح کرده بود، به گفتۀ منابع موثق کلیسا، از ماه جنوری  به سازماندهی «عملیات پاک سازی »پرداختند.تا ماه اوت 3000تا 5000نفر را کشتندو در پی آن 750،000نفر، یعنی 85 در صداز جمعیت را اخراج کردندو عملاً کشور را ویران ساختند.در تمام این مدت دولت کلینتون موضع خود را مبنی بر این که «این مسئولیت دولت اندونیزی است و ما نمیخواهیم مسئولیت را از آنها بگیریم »،حفظ کرد.سر انجام  واشنگتن در پی فشار فزایندۀ داخلی و بین المللی (به ویژه از سوی استرالیا)به فرماندهی نظامی اندونیزی  تفهیم  کردکه بازی بپایان آمده است.آنها به سرعت مسیر خود را وارونه کرده ؛ عقب کشیدن  نیرو  های خود را اعلام کردند .(کاری که درسال 2014 کلیه نیرو  های نظامی امریکا و ناتو  این عمل را  در برابر افغانستان انجام دادند.)

حمایت امریکا از تجاوز و آدم  کشی در اندونیزی تقریباًحالتی انعکاسی داشت . دولت  کلینتون درمقام  توضیح کفت:که ژنرال سوهارتوی فاسدو جنایت کار از «مردان مورد علاقۀ ماست» و اززمان  هدایت قتل عام1965 اندونیزی از چنین شدتی برخوردار بوده است .این قتل عام بصورت کشتاری مشابه به  رواندا، انجام شد وموجب ابراز شادمانی بی پروایانۀ امریکا گردید.این زشت ترین کارنامۀ حقوق بشری در عصر مدرنیته است که از طرف فاخر ترین کشور جهان صورت پذیرفت.

صدام حسین یکی دیگر از جانی های بزرگ ، در جریان بدترین خونریزیهای خود  حمایت شدو وضعیت او تنها زمانی تغییر کرد که از اوامر واشنگتن نا فرمانی کرد(یا آنها را بد فهمید).

همچنان "تروخیلو موبوتو"،" مارکوس دوالیه" ،" نویاگا"،وبسیاری از کسان دیگر که جنایات شان حد و حصر نداشت ،جنایات شان مجازاتی در پی نداشت.

«کاملاً بی اثر کردن  سازمان ملل متحد» از زمانیکه این سازمان تسلط خود بر عملیات استعمار زدایی را از دست داد، به صورت  رویۀ جاری امریکا در آمده است .یکی از شاخص  های این  وضعیت ، موارد طی قطع نامه هایی سازمان ملل  در طیف گسترده ای از مسایل است .از دهۀ 1960به اینطرف  امریکا، در ویتو کردن قطعنامه  های  شورای امنیت ملل متحددست بلندی داشته ؛ انگلستان مقام دوم و فرانسه مقام سوم را از آن خود ساخته است. در مورد آرای مجمع  عمومی ملل متحدنیز وضع بر همین منوال بوده است .مورد قبول امریکا این است  که چنانچه سازمانی بین المللی بر منافع حاکم بر سیاست امریکا خدمت نکند، دلیلی وجود ندارد که به آن اجازه حیات داده شود.

وقتی دادگاه جهانی سرگرم رسیدگی به اتهامات نکاراگوئه علیه ایالات متحده بود، دولت ریگان  دلایل رد  هنجار  های بین الممللی را شرح داد.جورج شولتز، وزیر خارجه ایالات متحده دست به استهزای کسانی زد که منادی «شیوه  های قانونی و آمار گرایانۀ چون میانجی گری (وساطت)خارجی، سازمان ملل و دادگاه جهانی هستندو عامل قدرت موجود در موازنه را نادیده می گیرند.» ابراهان سا فایر، مشاور حقوقی وزارت خارجه امریکاتوضیح داد که نمی توان«در توافق با دیدگاههای ما، روی اکثر کشور  های جهان حساب کرد.»و «بیشتر کشور  ها  را درمورد مسایل  مهم بین المللی، اغلب با مخالفت با واشنگتن بر می خیزند.» و این که چه موضوعاتی بنا برتشخیص دولت ایالات متحده  اساساً در قلمرو امور داخلی کشور قرار می گیرد؛ در این مورد خاص اقداماتی که دادگاه جهانی بنام «استفاده غیرقانونی از زور»علیه نکاراگووا طرح کرده، در حیطۀ امور داخلی ایالات متحده امریکا قرار می گیرد.

دادگاه جهانی از ایالات متحده خواست  تاعملیات خود را متوقف کندو غرامتی کلان بپردازد؛ همچنان حکم داد تا تمام کمک هابه نیرو های مزدور حمله کننده به نیکاراگوئه، نظامی و غیر انسان دوستانه بوده است .ازین رو دادگاه جهانی وسیلۀ خصمانۀ نیویارک تایمز نامیده شدکه با محکوم کردن ایالات  متحده  که با تشدید عملیات و نپرداختن غرامت واکنش نشان داد، اعتبار خود را از دست داده است.سپس ایالات متحده امریکا قطعنامۀ شورای امنیت را که در آن از همه  کشور ها خواسته شده بودتا حقوق بین المللی را رعایت کنند، وتو کردو تنها  کشوری بود که علیه قطعنامه های مشابه مصوب مجمع عمومی رأی داد.همۀ این اقدامات چنان بی اهمیت دانسته شدکه به ندرت گزارشی در بارۀ آنها منتشر گردید، همانگونه که واکنش  های رسمی نادیده گرفته شد.تادستیابی به پیروزی، کمک امریکا«بشردوستانه»نامیده شد.

تلفات انسانی بسیار بیش از آن است که کسی در صدد محاسبه آن بر آید، اما برای دولت های سرکش دارای قدرت عظیم، ارتکاب جنایت  ارزشی ندارد.این گونه جرایم یا از تاریخ حذف میگردندیا بشکل نیات خیرخواهانه ای که بعضی مواقع به انحراف کشیده  میشوندبه جلوه گذاشته می شود.بدین لحاظ در اکثرانتقادی که مجاز دانسته شده، گفته می شود  جنگ  علیه ویتنام و درپی آن  جنگ با تمامی هندوچنین با«تلاش  های خیرخواهانۀ ناشی از حماقت »شروع شد؛ هر چند در 1969معلوم شد«مداخله اشتباهی مصیبت بار بوده است».زیرا امریکا نمی توانست جز با تحمل هزینه بسیار هنگفت و از حد سنگین برای خود، راه حلی راتحمیل کند.» عذر خواهی رابرت مکنامآرا از مردم امریکا را «بازها» بعنوان خیانت محکوم کردند و کبوتر هاآن را شجاعانه وارزشمند دانستند؛ جسد ملیونها نفری که در ویرانه های کشورهایی که در نتیجه کنش های ما نابود شده اند، اینجا وآنجا افتاده اندو هنوز هم مردم در اثر  انفجار مهمات عمل ناکرده (خنثی نشده)، جان خود را از دست  میدهندو اثرات جنگ افزار  های شیمیایی همچنان ادامه دارد ، این ربطی بما ندارد و نیاز به عذرخواهی نیست چه رسد به پرداخت غرامت و برپایی محاکمات بخاطرارتکاب جنایات جنگی .(رابرت مکنامآرا)

 


 

1.       Geir Lundestad, Empire by Invitation? United States and Western Europe (1945-52) Journal of ؛ Peace  Research, Vol. 23, NO 3, September 1986,andدعوت  های تازه1990

[2]   کارل پولانی ، دگر گونی بزرگ  یا خاصتگاه های سیاسی و اقتصادی روزگار ما،برگردان به فارسی محمد مالجو،چاپ وصحافی سپیدار،تهران: پردیس دانش ،1491.چاپ اول 1391،ص416.

[3]  دورکیم  امیل،وقوع فرآیند ها وپپامد  های انقلاب

[4]  وجوهی که  کشور های تحت سلطه اعم  از وجه نقد واملاک ومستغلات ثروت خواسته   یا  به عباره  دیگر خراجی که  بین شان موافقه  می شد به کشور فاتح یا غالب می پرداخت . مثل مالیات و  عوارضی که سایر حکومتهای اسلامی به قسم باج و  خراج به دارالخلافه بغداد می پرداخت.

[5]  کوسه مالی بدین وجه که مردی کوسه و یک چشم و بد قیافه و مضحک را بر خری سوار میکردند و دارویی گرم بر بدن او طلا مینمودند و آن مرد مضحک باد زنی در دست داشت و پیوسته خود را باد میزد و از گرما شکایت میکرد و مردم برف و یخ باو میزدند . چند تن از غلامان شاه نیز همراه او بودند و از هر دکانی یک درهم سیم میگرفتند و اگر کسی از دادن وجه اهمال و تعلل میکرد کوسه از گل سیاه و مرکب که همراه داشت بر جامه آن کس می پاشید و از هنگام صباح تا هنگام نماز ظهر هر چه جمع میشد تعلق بپادشاه داشت و از آن پس تا هنگام  عصر هر چه گرد میامد بکوسه و گرو که با او همراه بودند . اگر کوسه بعد از هنگام نماز عصر بنظر بازاریان در میامد او را آن قدر که میتوانستند میزدند . این روز را بعربی رکوب کوسج میخواندند .اما در اینجا مراد از جمع آوری عوارضی است که از طریقه مختلف این عوارض  در کوسه یاخزینه مالی جمع میشود.

[6]   پولانی کارل ،دگرگونی بزرگ،ترجمه  محمد  مالجو،تهران: 1391موضوع  : تاریخ اجتناعی اقتصادی وسیاسی روزگار ما ،  از صص،49تا 77؛

*(قابل ذکر میدانم  که  در این  مجموعه بر نوشته کارل پولانی  تلخیص ،  تعلیق و  حاشیه  های در مورد  تحلیل  های تاریخی اروپای قرن  نزدهم و افغانستان سده بیست و یکم و  مشابهت  های تاریخی قوای حافظ صلح در افغانستان و کنسرت  اروپا در قرن نزدهم در این  مأخذ اضافه  ویا تقلیل و یا تلخیص راه  یافته  است. اولی (اروپا) منجر به دوام صلح صد  ساله شد و افغانستان در ظرف سیزده سال بعد از انسحاب قوای حافظ امنیت از این  کشور که حالا مسیر امنیتی آن با نا امنیتی  های شکننده و صلح آن به موئی پیوست  است(مولف)

[7]   نوام چامسکی ،«امریکای بزرگ و حقوق بشر» ، سخنرانی نوام چامسکی در دانشگاه  هاروارد ایالات متحده امریکا 19 مارچ 1976 موسسه انتشارات  آگاه، تهران :1364، صص15-16

[8]    در سال ۱۹۴۴ ساختار اقتصادي جهان بعد از جنگ جهاني دوم بر اساس سيستم آمريکايي اقتصاد جهاني ليبرال شکل گرفت . آمريکا بعد از جنگ جهاني دوم بعنوان قدرت برتر نظامي و اقتصادي و سياسي مطرح شد و سيستم اقتصادي جهان بر اساس انديشه هاي هري دکستر وايت و جان مینارد کینز شکل گرفت.

 

 

 

 

[9]  نوام چامسکی ، امریکای بزرگ و  حقوق بشر ، مجموعه سخنرانی سال 1985در دانشگاه  "هاروارد" چاپ موسسه انتشارات  آگاه  تهران :1364،ص6

[10]   نظام  مناسبات بین  المللی

[11] Gorge Alba, Contesting the New Capitalism, David Coats, ed. Voracities of Capitalisms, New York, 2005.

Stephen Gill, Power and  Resistance in the New World  Order ,New York 2002

[12] Charles Kelleuet sl, High Technology Manufacturing  and as Competitive  Rand Corporation ,  March 2004 , National Science  and Engineering  Indicator . 2004  Figure6-5 

[13]  بحران های هویت و هویت بحرانها، قومیت در مقابل ملیت(پاره ی اول)

[14]   امپراطوری" نوشته ی میشل هارت و آنتونیو نگری: ص، 14

[15] - Marshall McLuhan

 

 


بالا
 
بازگشت