استاد صباح

 

نقش جهادي هادراستراتيژي خون وآتش پاکستان درافغانستان

- > درپيوند بامرگ شريرترين قاتل مردم ما(جنرال حميد گل )وسه ونيم دهه ويراني وبربادي افغانستان - (تحقيق وپژوهش استاد صباح)

- > پژوهش مستند درعملکرد سازمان جهنمي وجاسوسي { آي اس آي }

 

طالبان ازطرف برهان الدين رباني، عبدالرب رسول سياف و اسماعيل خان نامه هايي مبني برهم كاري دريافت داشته اند. ازسويي، برهان الدين رباني دركارناوال تبليغاتي كه دوسال قبل به راه انداخته بود و با ديدارازولايات قندهاروهلمند كه ازمراكزسنتي اقتدار طالبان هستند، اين شائبه را بيشترتقويت كرد كه تلاش هاي صورت گرفته ازطرف رباني وهم فكرانش، براي نزديكي هرچه بيشتر با طالبان بوده است و بس و آزادي گروه بسياري از اسيران طالبان دربند اسماعيل خان به تقاضاي برهان الدين رباني، مي توانست پيشنهاد يك وجه المصالحه تلويحي از طرف رباني و طرف دارانش به طالبان باشد كه از رانده شدن ازاريكه قدرت بيم وهراس دارند .
بنابراین، می توان حمایت های ربانی ازطالبان وقول کمک به او را از منظر اختلافات و منازعات قدرت دانست که ربانی به هیچ وجه حاضر نبود از قدرت کناره گیری کند وحتی حاضر بود با طالبان هم پیمان شود و به هیچ وجه با کسانی که تلاش می کردند تا قدرت را از او بگیرند، حاضر به مصالحه نبود، غافل از این که همین طالبان، به زودی به همان نیرویی تبدیل می شد که کابل وقدرتش را از او می گرفت و به گفته لورل کورنا : «اگرچه دولت ربانی بابت بیرون راندن حکمتیارسپاس گزارطالبان بود، ولی زود متوجه شد که طالبان برای خودش هم تهدیدی جدی به شمار می آید» .
لذا همان طوری که در دل تاریخ سیاه و خونین سه دهه اخیر افغانستان نیزجا دارد، درنخستین ماه های ظهور طالبان در سال ۱۹۹۴، دولت وقت مجاهدین که توسط ربانی و مسعود اداره می شد، پشتیبانی همه جانبه شان را از جنبش طالبان ابراز داشتند و حتی درتسخیر مناطق جنوب به طالبان کمک کردند.

فقط علل و عوامل پشت پرده این ائتلاف نافرجام بین دولت ربانی - مسعود و طالبان، هنوز برای مردم رنج دیده افغانستان روشن نیست، فقط سندی که وزارت امور خارجه امریکا فاش کرده، بُعد پنهانی ائتلاف ربانی- مسعود با طالبان را تا حد زیادی آشکار می سازد. این سند درتاریخ هفت دسامبر ۱۹۹۴ از طرف منبعی  که نامش درسند نیامده، به ران مک مولن در وزارت خارجه امریکا  بخش افغانستان ارسال شده و درآرشیف اطلاعاتی امنیت ملی ثبت است. در این سند، از تصرف قندهاروقلات توسط طالبان و نیت پاکستان در به وجود آوردن طالبان در صحنه سیاسی با عنوان« تحولات در افغانستان» گزارش داده شده است.
مهم ترین بخش سند که از زبان یک منبع موثق از شهر دوشنبه تاجیکستان ابراز شد، معامله پنهانی دولت ربانی و مسعود با آی اس آی پاکستان است. در این بخش آمده که دولت ربانی پذیرفته که از پیش روی های آی اس آی(البته به واسطه طالبان) در مناطق جنوبی و غربی افغانستان پشتیبانی کند تا زمانی که چالش هایی برای اسماعیل خان در هرات ایجاد نکند. هم چنین در سند آمده است که ربانی و مسعود می خواهند که از شکاف های عمیق که در روابط حکمتیار با آی اس آی به وجود آمده و آی اس آی را مطمئن ساخته که حکمتیاردیگر نمی تواند از دروازه های کابل جلوتر برود، با معامله با آی اس آی پاکستان، به نفع خودشان بهره برداری کنند. مطالعه این سند روشن می سازد که یکی از عوامل«حرکت خودجوش» خواندن طالبان توسط ربانی و ملاقات های پیدا و پنهان مسعود با طالبان، معامله پنهانشان با آی اس آی پاکستان بوده است .
سقوط کابل و تصرف آن به دست حزب جمعیت اسلامی، موجب شد تا احزاب دیگر، به سلطه جمعیت اسلامی در کابل اعتراض کنند. به توافق نرسیدن احزاب باعث شد تا جنگ ها ادامه یابد. احمد رشید می گوید:
ادامه جنگ های داخلی افغانستان بیشتر معلول این واقعیت بود که کابل سقوط کرد، آن هم نه به دست احزاب تا دندان مسلح پشتون مستقر در پیشاور که با یک دیگر مشغول نزاع بودند، بلکه توسط نیروهای سازمان یافته تر و یک پارچه تر تاجیک؛ یعنی نیروهای برهان الدین ربانی و فرمانده نظامی اش احمدشاه مسعود و هم چنین نیروهای شمال به فرماندهی جنرال عبدالرشید دوستم. تسخیر کابل ضربه روانی سهمگین به آي اس آي وارد کرد. تقریباً بلافاصله با محاصره کابل و به توب بستن بی رحمانه آن توسط حکمتیار، جنگ داخلی بین گروه ها آغازشد . حکمتیار تلاش می کرد صفوف خودراازاقوام خود متحد سازد.  جنگ های داخلی و پی آمدهای آن، به ستوه آمدن مردم از این وضعیت را در پی داشت تا جایی که کشته شدگان جنگ های داخلی را بیش از جنگ ده ساله دانسته اند. لورل کورنا در باره پی آمدهای جنگ می نویسد: جنگ بین مجاهدین شروع شد؛ وضعیتی که به سرعت به خشونتی به مراتب شدیدترازآن چه در برابر روس رخ داده بود، تبدیل شد. براساس گزارش یکی از منابع، در حمله راکتی سال 1994 که از جانب گلبدین حکمتیار، رقیب اصلی ربانی صورت گرفت، در پایتخت تعداد کشته شدگان بیش از شمار کسانی بود که طی ده سال جهاد علیه شوروی جانشان را از دست داده بودند.  

جنرال چهارستاره محمدنبی عظیمی در مورد جنگ های اتحاد اسلامی و حزب وحدت می نویسد: شورای نظار، علاج واقعه را در این می دید که باید حزب وحدت و اتحاد اسلامی را درگیر نماید. هرگاه یک طرف با شکست مواجه گردد، یک عامل منفی را از سر راه خود برداشته است و هرگاه هر دو تضعیف شوند، معنای آن تضعیف دو عامل منفی خواهد بود. علاوهبر این، از این طریق به حساب نیروهای نفوذی حزب اسلامی افغانستان که در پوشش نیروهای اتحاد اسلامی افغانستان وارد شهر کابل شده اند نیز رسیدگی مناسب شده و درس خوبی بدانها داده شده است. به همین دلیل، اولین عمل شورای نظار در جهت دست یابی به هدف خویش، ترور چهار نفر از مربوطین حزب وحدت و اعلام آن به نام اتحاد اسلامی بود که سه نفرآن از شورای مرکزی حزب وحدت بودند .
این پایان دسیسه مسعود نبود. او درجنگ با سیاف متحد گشت و قتل عام خونین شیعیان را مرتکب شد. پیتر مارسدن در این مورد می نویسد: نبردهای سنگین خیابانی میان نیروهای حزب اتحاد اسلامی به رهبری سیاف وحزب وحدت که پس از سقوط نجیب الله قسمت غربی کابل را تصرف کرده بودند، باعث شد که ساکنین آن مناطق، خانه های خود را رها نموده و به حومه شهرها یعنی شهرک های جنوبی نزدیک کابل و ایران بگریزند. سرانجام پس آن که مسعود به نیروهای اتحاد پیوستند و با ایجاد یک قدرت بزرگ تر، در فبروری 1993 در قسمت شرق کابل با حزب وحدت مجدداً و به شدت درگیر شدند و اقدام به قتل عام و کشتار یک دیگر نمودند که این کشتار وحمام خون را در ردیف قتل عام افشار دانسته اند . درگیری های داخلی و حملات احزاب به گروه های رقیب، تنها درشهر کابل هفتادهزار کشته و صدها هزار زخمی به جا گذاشت. حدود نیم میلیون نفر پایتخت را ترک کردند. شهرکابل عمدتاً به ویرانه ای مبدل شد. میراث های فرهنگی آثار موزيم ملی، آرشیف ملی، گالری ملی و کتابخانه عامه که هر کدام به نحوی عظمت تاریخی کشور را بازتاب می دادند، غارت شد. کشور با صدها هزار کشته و زخمی و اقتصاد ویران شده، اینک رابطه خود را با تاریخ و گذشته اش نیز از دست می داد.  در زمان حکومت احزاب و طالبان درافغانستان، حدود دوصدهزارافغانی در اثرمین معلول شدند. زراعت، صنایع و جاده های کشور تخریب گشت و درعوض تجارت مواد مخدر و ترور جای آن را گرفت. بی سوادی و سوء تغذیه در کشور، روند صعودی یافت و متوسط طول عمر چهل سال بود و صندوق بین المللی پول، درآمد سرانه را بین صد تاصدوپنجاه دالر اعلام کرد.
بنا براین، نبود تنظيم هاي منظم جهادي و رهبري درست، احزاب جهادي را ازهمان اول به صورت منظم در نياورد و اختلافات در میان احزاب، از همان ابتدای تصرف کابل شروع شد. هر گروه جهادي براي كسب شهرت و جلب كمك هاي بيشتر تلاش می کرد. این مسأله، سبب شد تا احزاب جهادي بعد از پيروزي و جنگ هاي داخلي، پراکنده شوند؛ زيرا اگر همبستگي  و صميميت بين گروه هاي جهادي به وجود می آمد، هيچ گاه براي تخريب ديگري فريب کسی را نمي خوردند و وضع به این صورت در نمی آمد البته قتل عام های مردم مظلوم افغانستان به ویژه شیعیان به دست طالبان را هم باید در این زمینه جست وجو کرد
افغانستان کشور عجیبی است. که قدرت مندان آن به هر وسیله مشروع یا نامشروعی که قدرت را به دست می گیرند، دیگر به انتقال مسالمت آمیز قدرت تمایل ندارند. معمولاً حاکمان این کشور با مرگ، ترور و کودتا از قدرت کنار رفته اند و این  مسأله تقریباً به یک سنت سوء در بین حاکمان افغانستان تبدیل شده است. شاید به این دلیل باشد که حاکمان معمولاً، با کودتا و یا دخالت قدرت های خارجی روی کار می آیند و وجهه ملی ندارند.

طالبان هم که در جامعه اسلامي افغانستان خيلي سريع وبا شعارهاي مردم پسند در عرصه سياسي اين كشور ظاهر شد، با کمک قدرت های بزرگ به قدرت رسید. طي ٢٣ سال جنگ داخلي، نزديك به شش ميليون افغان از قشرهاي مختلف، زندگي پرمشقتی را در ديار غربت در پيش گرفتند. مردم اين سرزمين كه از ادامه نبردهاي داخلي خسته و ناتوان شده بودند، دنبال شخصی برآمدند تا آنها را از اين وضعيت نجات دهد. در این زمان، بستر اجتماعي براي به قدرت رسيدن طالبان كه مورد حمايت پاكستان بود، فراهم شد.
به گفته كارشناسان امور سياسي، اين گروه خيلي سريع در افغانستان رشد كردند و مردم از آنها استقبال نمودند، اما مجامع جهاني چندان به آنها روي خوش نشان ندادند. طالبان حكومت را در افغانستان به دست گرفت و طي مدت كوتاه ٩٥ درصد از ٦٤٩ هزار كيلومتر مربع خاك اين كشور را تحت كنترل خود درآورد . سیدعسکر موسوی پژوهش گر مسائل سیاسی- اجتماعی می گوید:  مردم به دولت آقای ربانی به چشم یک دولت ملی نگاه نکردند... مهم ترین دلیل که حکومت چهار ماهه آقای ربانی نتوانست مشروعیت به دست بیاورد مشروعیت ملی، مشروعیت منطقه ای مشروعیت بین المللی بود که ربانی به هیچ وجه نتوانست که گروه های مختلف جهادی را به شکلی از اشکال مطمئن بسازد که در یک حکومت مشترک نیاز همه رفع خواهد شد. در واقع مردم افغانستان، به چیزی به نام حکومت مجاهدین با دید ملی نگاه نکردند، بلکه با دید یکی از گروه های بر سر اقتدار نگاه کردند و همین مسأله باعث شد که راه برای ظهور و موفقیت طالبان فراهم شود .
زمینه های ظهور طالبان در زمان حاکمیت احزاب کاملاً فراهم شد و در کشور، حاکمیت مرکزی و گروهی موجود نبود که بتواند بر بیشتر کشور حکم براند. هر گروه بر نقطه ای تسلط داشت و در توسعه آن رواج دو نوع پول در کشور، نمونه ای از این چنددستگی و تشتت است. بی بندوباری در سطح جامعه، زندگی آرام هم راه با امنیت را از مردم سلب کرده بود. از این رو، به طور طبیعی مردم با شعار طالبان مبنی بر مبارزه با فساد و آشوب و بی نظمی و بی قانونی هم آوا شدند.  بنابراین، فقدان حاکمیت مرکزی و دولت ملی در افغانستان، زمینه مناسب برای ظهور گروه های مختلف به وجود آورد. در این میان، طالبان با استفاده از شعارهای مذهبی و اعاده صلح و امنیت، موفقیت بیشری کسب کرد.
دو حزب و جریان عمده، بیشترین سهم را در دامن زدن به جنگ های داخلی داشته اند که متأسفانه بیشترین امکانات را هم صرف این جنگ ها نمودند وب الاترین خسارت انسانی و مادی وارد ساختند.
 
نخست، حزب اسلامی به رهبری حکمتیار که مستقیم از پاکستان تغذیه می شد و آی اس آی کمک های میلیارد دلاری حوزه خلیج فارس، امریکا و اروپا را در اختیار این حزب قرار می داد. وی از اولین رهبران جهادی بود که به تندروی و فعالیت های بنیادگرایانه مشهور شد. شهرت دوم او در قدرت نظامی و تدارکاتی وی در دوران جهاد و نیز هم کاری وسیع دولت پاکستان با وی بود که در آن دوره یک امتیاز به شمار می آمد ولی بعدها به عنوان یک نقطه ضعف به رخ وی کشیده شد.
پاکستان از بنیادگرایی حزب اسلامی حکمتیار وجمعيت اسلامي رباني رادر میان احزاب سیاسی دیگر حمایت می کرد. در عین حال، رسول سیاف و یونس خالص هم به بنیادگرایی مشهور شده بودند؛ با این تفاوت که این دو نفر گرایش های فرقه گرایانه وهابی داشتند ولی حزب اسلامی حکمتیار، از نظر سیاسی و شخصی، دارای روحیه تند و تک روانه بود. حمایت های وسیع دولت پاکستان از حکمتیار به عنوان تنها گلوگاه توزیع امکانات کشورهای غربی و اسلامی درمیان مجاهدین، باعث شد تا حساسیت های خاصی نسبت به حزب اسلامی و شخص حکمتیار ایجاد گردد.

همین امر در مرحله اول، باعث شد تا وی از سایر احزاب منشعب شود و دشمنی های مداوم مسعود و ربانی با وی را موجب گردد. رقابت ها و دشمنی های مسعود و حکمتیار تا جایی رسید که به خون ریزی های پیاپی این دو رهبر در برخوردهای حزبی و قدرت طلبانه انجامید. برخوردهای خونینی که در تاریخ جهاد و مقاومت اثر گذاشت. تندروی های سیاسی و شخصی حکمتیار هم راه با حمایت های بی دریغ پاکستان و حتی سرویس های سیاسی و امنیتی آی اس آی، باعث شده بود که مسعود، رقیب قومی، زبانی و سیاسی او، به کشورهای رقیب پاکستان روی آورد.

لذا مسعود تصمیم گرفت برای جبران عقب ماندگی های تدارکاتی و نظامی خود حتی با شوروی های آشنا در دره های سالنگ نیز هم کاری نماید. مسعود خوب تشخیص داده بود؛ زیرا این مسأله  توانست موقعیت سیاسی و نظامی وی را حتی پس از جهاد نیز تقویت کند. هم کاری و دریافت کمک های نظامی و سیاسی جمعیت اسلامی از ایران، هند و برخی از کشورهای اروپایی نیز درهمین جهت قرار دارد. تندروی های حزب اسلامی و حکمتیار بیش از آن که خاصیت بنیادگرایانه داشته باشد، از انحصارگرایی قومی، حزبی و حتی شخصی وی تأثیر می پذیرفت. همین روحیه، به اقدامات تک روانه و انحصارگرایانه وی در هم-کاری با کودتای ناقص تنی و جنگ جلال آباد انجامید. این جنگ نه تنها به اهداف سیاسی و نظامی خود دست نیافت، بلکه با تحریک احساسات قومی نیروهای ازبک و تاجیک در دولت نجیب، به شکست مفتضحانه مجاهدین حزب اسلامی و نیروهای پاکستانی انجامید. دولت نجیب در این جنگ، از احساسات قومی و سیاسی نیروهای غیرپشتون به خوبی استفاده کرد و دست درازی های پاکستان را ناکام گذاشت.
ناکامی پی درپی نظامی و سیاسی حکمتیار و تندروی های سیاسی و شخصی، موقعیت سیاسی وی را نزد کشورهای حامی نیز به شدت کاهش داد. این کاهش موقعیت و سرخوردگی های سیاسی پشتون ها از اداره ربانی و مسعود، باعث شد تا جریان تند قومی و فرقه گرایانه طالبان شکل گیرد. پس از شکل گیری طالبان، پاکستان از حکمتیار روی بر تافته، به تدارک طالبان روی آورد.
حزب اسلامی به رهبری حکمتیار، پس از اتمام دوره چهار ماهه حکومت ربانی بیشترین مخالفت ها را با ربانی و مسعود نمود وبدین منظور ائتلافی را تشکیل داد و مخالفت ها گسترده شد. حکمتیار اعلام کرد:
اگر آنها می خواهند با حزب اسلامی تفاهم کنند، بفرمایند استعفا کنند و حاضر شوند تا رهبران بنشینند یک حکومت موقت درست کنند؛ ما با تفاهم حاضریم. با ربانی به عنوان رییس جمهور هرگز به تفاهم حاضر نخواهیم شد .
بدین منظور، ربانی و مسعود برای حل مسأله مشروعیت، درجنوري 1993 شورایی به نام «شورای اهل حل و عقد» تشکیل دادند تا مشکل مشروعیت و ابقای او در مسند ریاست جمهوری حل شود.

 از طرف دیگر، حکمتیار با نیروهای جنبش ملی ژنرال دوستم و حزب وحدت عبدالعلی مزاری، اتحادی به نام«شورای هم آهنگی» به وجود آوردند.
دوم، حزب جمعیت و شورای نظار به رهبری ربانی و احمدشاه مسعود در نقشِ یک جنگ سالار برجسته و مدعیِ جدید قدرتِ‌ انحصاری در افغانستان ظهورکرد. تمامي تسليحات و امکانات نظامي(تانک،  هلکوپترجنگي و انواع سلاح های سبک و سنگین و مخابرات)، تدارکاتي، امنيتي( تشکيلات منظم و تجربه ديده)، امکانات اقتصادي اعم از سرمايه و پول( پول هاي بانک مرکزي و طلاي پشتوانه ارضي افغانستان و...) رسانه  ي (راديو و تلويزيون) و سياسي(سفارت خانه ها و مجاري ديپلماسي) که ازدولت نجيب الله به جا مانده بود، دراختيار مسعود قرار داشت .
در دوره دو ماهه مجددی و بعد از آن، نه یک دولت مرکزی وجود داشت و نه حتی دولت مجددی از اختیار یک رییس جمهور برخوردار بود. عزل و نصب ها بدون هم آهنگی با مقامات ذی ربط انجام می-گرفت. نبی عظیمی می نویسد:
هنگامی که رحیم وردک به عنوان لوی درستیزانتخاب شد، مسعود بدون هم آهنگی با دیگران، آصف دلاور را به جای او نصب کرد. رحیم وردک گفت: «من از این تقرر هیچ گونه اطلاعی ندارم و در شرایط حاضر به تقرر خویش در این پست مخالفت دارم.» اما از وجناتش معلوم می گردید که چندان مخالفتی ندارد. مسعود از موضوع واقف شد و گفت به آصف دلاور بگویید که به وظیفه اش به حیث لوی درستیز ادامه بدهد و خبر تقرر رحیم وردک از اخبار دری حذف شد. ساعت یازده شب صبغت الله مجددی به من تلفون کرد و گفت: «من نیز از این موضوع واقف نیستم. لوی درستیز آصف دلاور است؟» حیران مانده بودیم که چگونه دولتی است که نه رییس جمهور و نه وزیر دفاع از تقرر بزگ ترین پست نظامی کشور خویش واقف نیستند
لورل کورنا درباره به وجود نیامدن یک حکومت ملی و مرکزی می نویسد:  هنگامی که تخریب و ویرانی در سراسر افغانستان سایه افکنده بود، منازعه ربانی و حکمتیار بر سر قدرت، سبب از هم پاشیدن دولت ائتلافی گردید. افغانستان به ظاهر دارای حکومت یک دولت بود و در واقع، مجموعه های کم و بیش مستقل در برابر دولت مرکزی در ناحیه های افغانستان حکم می راندند .  ربانی مأیوسانه تلاش می کرد تا ائتلافی به وجود آورد تا بتواند قدرتش را حفظ کند، اما متوجه شد با اینکه امکان تشکیل دولتی ائتلافی و حمایت از آن وجود دارد، شرط اولش استعفا و کناره گیری او از قدرت است. حکمتیار و ربانی بعد از مدتی دانستند برای جلوگیری از پیش روی طالبان در کشور که نقطه پایان سیاسی آنها بود، باید با هم متحد شوند. دراوایل سال 1996حکمتیار به سمت نخست زیری رسید و ربانی کماکان در منصب ریاست جمهوری باقی ماند. دیگردیر شده بود؛ طالبان طی حمله موفقیت آمیز موفق به فتح جلال آباد  شد و سرانجام در ماه سپتامبر به کابل رسید
به گفته لورل  کورنا، یکی از کارگزاران عالی رتبه امریکایی، تضاد ظریف ولی مشخصی بین طالبان و دولت ربانی قائل شد. وی طالبان را به این علت ستود که به رهبران جناحی شباهتی نداشت آنها حاضر نبودند قدرت شخصی خود را در ازای حفظ منافع افغانستان رها کنند. این سخن در واقع به ربانی اشاره داشت که در برابر فشارهای داخلی و بین المللی حاضر نشده بود از قدرت کناره گیری کند
جنگ های داخلی،نبود قدرت ملی و مرکزی و غیره علت اصلي و واقعي شکل گيري و تشکيل گروه طالبان نيست. بسياري از تحليل گران و پژوهش گران امور افغانستان، ظهور و حاکميت طالبان را در عوامل مختلف به ویژه عوامل خارجي جست جو و ارزيابي می کنند. احمد رشيد، نويسنده و پژوهش گر پاکستاني اعتقاد دارد
طالبان بيشتر يک سازمان نظامي است تا يک جنبش سياسي. در مدت کوتاه دو سال، تعداد آنها به سرعت چند برابر شده و از يک نيروي متشکل کمتر از يک صد نفر به يک نيروي چند هزار نفري و نهايتاً در اواخر سال نوزده نودشش به نيرویي حداقل با سي وپنج هزار سرباز با يک سيستم کارآمد و ساختار نظامي تبديل شد. اين نيرو مجهز بود به زره پوش، توپ خانه اي قوي، يک نيروي هوايي کوچک، يک شبکه ارتباطي قوي و يک سيستم اطلاعاتي. مهارت هاي سازماني وامکان لوژستيکي لازم براي گردآوري، گسترش و نگه داري يک چنين ماشين جنگي يک پارچه اي در زمان شدت خصومت ها، چيزي نيست که از مدرسه هاي پاکستان يا قريه هاي افغانستان برخاسته باشد. حمايت آشکار پاکستان، تاثير اساسي در گسترش طالبان و تبديل آنها به يک نيروي منطقه اي وسپس ملي داشت.
تجاوز نظامي شوروي، اساسي‌ترين عامل خارجي پيدايش گروه طالبان در افغانستان است. اين تجاوز پيش از آن كه به شكست انجامد، آثار عمده‌اي در افغانستان بر جاي ‌نهاد. برخي از اين آثار عبارتند از: تشديد رقابت هاي شرق و غرب، قيام ملي و ورود احزاب جهادي به صحنة قدرت سياسي.
با حضورنظامي‌ شوروي درافغانستان‌ در ٢٧دسامبر ١٩٧٩ ، افغانستان عملآ ميدان‌ جنگ‌ ابرقدرت‌ شرق‌ وغرب‌ شد. از آن ‌زمان‌ به‌ بعد، جنگ‌ سرد وارد مرحله جديدي گشت. در اين‌ دوران‌، استراتژي امریکا بر جلوگيري از پيش روي و نفوذ شوروي سابق‌ به‌ طرف‌ پاكستان‌ و آب هاي گرم‌، با پشتيباني‌ سياسي‌ و اعطاي كمك هاي مالي‌ و تـسليحاتي‌ از طريق‌ كشور پاكستان‌ به‌ احزاب‌ جهادي و مردم‌ افغانستان‌ استوار شد‌. اين‌ استراتژي با سياست‌ ريگان‌ كـه‌ بر حمايت‌ از كساني مبتنی بود‌ كه‌ با كمونيسم‌ مي‌جنگیدند، ادامه‌ یافت و با خروج‌ ارتش‌ سرخ‌ از افغانستان‌، ايـالات‌ مـتـحـده‌ تماس هاي مـسـتـقـيم‌ خــود را در امور افغانستان‌، به جز در زمينه‌ توسعه‌ كمك هاي مالي‌ براي مقاصد بشر دوستانـه‌ قـطـع‌ كرد. ريچارد مكنزي، خبرنگار شبكه‌ سی ان ان و سردبير بخش‌ سرويس‌ اخبار جهـانـي‌، در تحليل‌ گفته‌هاي رابين‌ رافائل‌ مـي‌ نـويـسـد:  چـنـيـن‌ اظـهـاراتـي‌ فـقـط ايـن‌ بـاور فزاينده‌ در افغانستان‌ و خارج‌ از آن‌ را تقويت‌ كـرد كـه‌ ايـالات‌ مـتـحـده‌ امریکا، به ويژه‌ سازمان‌ سيا، ضمـن‌ تـبـانـي‌ بـا سـازمـان‌ اطـلاعـات‌ ارتـش‌ پـاكـسـتـان‌ (آی اس آی) باني‌ پيدايش‌ و رشد طالبان‌ بوده‌ است.
 
‌اين‌ نويسـنـده‌ مـي‌افـزايـد:  درسال‌١٩٩٤ يعني‌ زمان‌ ظهور طالبان‌، امریکا نسبت‌ به‌ هـويـت‌ و مـنـشـا ايـن‌ گـروه ‌اظهار بي‌اطلاعي‌ مي‌كرد و كمك‌ و پشتيبـانـي‌ پـاكـسـتـان‌ از طـالـبـان‌ را پـنـهـان‌ مي‌نمود؛ موضع‌گيري ای كه‌ امروز مضحك‌ به‌ نظر مي‌رسد. با فروپاشي‌ اتـحـاد جـمـاهـيـر شـوروي در سـال‌١٩٩١میلادی بـلـوك‌ غـرب‌ بـه‌ رهـبـري ايالات‌ متحده‌ امریکا، يكه‌تاز عرصه‌هاي اقتصاد و سياست‌ بين‌المـلـل‌ مـي‌شـود.
پس‌ از فروپاشي‌ شوروي، كشورهاي آسياي مركزي، استقلال‌ سـيـاسـي‌ بـه ‌دست‌ آوردند. روشـن اسـت‌ كـه‌ ايـن‌ كـشـورهـا، عـظـيـم‌تـريـن‌ ذخـايـر انـرژي سوختي‌ (نفت‌ و گاز) جهان را دارا‌ هستند. علاوه‌ بر آن‌، اين‌ كـشـورهـا مـي‌تـوانـنـد بـازار مصرف‌ بسيار خـوبـي‌ بـراي كـالاهاي مـصـرفـي‌ غـرب‌، بـه ويـژه‌ امریکا بـاشـنـد. طـرح ‌انتقال‌ ذخاير انرژي سوختي‌ از كشورهاي آسياي مـركـزي، بـه ويـژه‌ تـركـمـنـسـتـان ‌كه‌ با دارا بودن‌ ٢١ميليارد متـرمـكـعـب‌ گـاز در رأس‌ ايـن‌ كـشـورهـا قـرار دارد و قزاقستان‌ و آذربايجان‌ نيز به‌ دليل‌ ذخيره‌ عظيم‌ نفتي‌شان‌ كه‌ افسـانـه‌ صـنـعـت ‌ناميده‌ شد، بايد خط لوله ایي‌ به‌ طول‌ تقريبي‌ يك‌ هزار كيلومتر از تركـمـنـسـتـان ‌به‌ پاكستان‌ و سپس‌ به‌ بنـدر كـراچـي‌ كـشـيـده‌ شـود. ايـن‌ مـسـألـه‌ بـراي امریکا فوق‌العاده‌ حساس‌ و جالب‌ بود تا آنـ جـا كـه‌ يك‌ ائتلاف‌ امریکايي‌ ـ سعودي به‌ نام‌ يونيكال‌ و شركت هـاي نـفـتـي‌دلتا مـدعـي‌ اصـلـي‌ مـشـاركـت‌ در احـداث ‌اين‌ خط لوله‌ بود و امریکا از تـلاشـ هـاي شـركـت‌ يـونـيـكـال‌ حـمـايـت‌ مـي‌كـرد. این شرکت بـرنـامه ای‌ هـشـت‌ ميليارد دالري براي كشيدن‌ خط لوله‌ نفت‌ و گاز از افغانسـتـان‌ ریخته بـود تـا آن جـا كـه‌ كـلـيـنـتـون‌، شـخـصـاً از صـفـر مـراد نـيــازاف ‌خواست كه‌ اين‌ قرارداد را امضا كند. ريچارد مكنزي آشكارا مي‌نويسد كه‌ طالبان‌ قول‌ داده‌ بودنـد كـه‌ درهـا را بـراي ساخت‌ يك‌ خط لوله‌ نفت‌ از آسياي مركزي به‌ افغانستان‌ و پاكسـتـان‌ بـاز كـنـنـد.
بنابراین از نگاه کارشناسان، طالبان محصول رقابت قدرت های بزرگ است. بی شک طالبان و القاعده، محصول مشترک سازمان سیا و آی اس آی هستند و علت پیدایش آنان را باید در گزاره های جنگ سرد جست و-جو کرد. به همین دلیل حمایت سیا از این گروه ها بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تداوم نیافت.  مشاور امنیت ملی امریکا می گوید: «ما اکنون فرصت آن را یافتیم تا به شوروی هم ویتنامش را نشان بدهیم ». این گفته، از درگیری قدرت ها در مسائل افغانستان حکایت دارد. به همین علت امریکا بعد از خروج ارتش شوروی، این پیروزی را جشن می گیرد. هم زمان با خروج قواي شوروي سیا آن را يك پيروزي بزرگ براي اطلاعات امریکا دانست و ریيس دفتر سیا در پاكستان و مقامات آي اس آي، اين پيروزي را جشن گرفتند، به يك ديگر تبريك گفتند.
طالبان در افغانستان، درعرصه بازی میان دو ابرقدرت دوران جنگ سرد، شکل گرفت و سازمان سیا و آی اس آی در ایجاد آن نقش اساسی داشتند. اکنون این پرسش که چه کسی معضل طالبان را به افغانستان آورد، برای رسانه ها و حتی مردم عادی پاسخی مشخص دارد: طالبان محصول مشترک دو سازمان سیا و آی اس آی است.
برژینسکی در این زمینه می گوید: وقتی نیروهای اتحاد شمال وارد افغانستان شدند، دیدگاه من مورد قبول قرارگرفت و بنابراین و برای اولین بار در تمام دوران جنگ سرد، ما به طور فعال شروع کردیم به حمایت از یک مقاومت مسلحانه در مقابل نیروهای شوروی. در این حالت، هدف حملات این جنبش، مقاومت دیگر نفرات ارتش سرخ بود و ما نیز به طور غیرمستقیم در این حملات درگیر شدیم. این یک گام و تصمیم بی سابقه بود؛ نتیجه آن هم درهم  شکستن و از پای درآوردن نیروهای شوروی بود؛ درست برعکس نمونه ویتنام که در آن جا آنها با حمایت از ویتنامی ها، به جنگ نیروهای ما آمدند .
لورل کورنا نیزمعتقد است: هنگامی که  اتحاد شوروی عقب نشینی کرد، امریکا به خواسته اش رسید و برنامه های اقتصادی و فن آورانه آموزشی و سایر برنامه های کمکی اش را که ممکن بود به این کشور کند تا روی پایش بایستد، دنبال نکرد. در این زمان افغانستان، دو دهه جنگ داخلی را پشت سر گذاشته بود ولی هنوز صلح برقرار نشده بود .
امروزه کسی شک ندارد که سیا، طالبان را به وجود آورد و از آن حمایت نمود. سازمان سیا، تجربه های طولانی مدتی با طالبان دارد. سیا در دهه هشتاد، این جنگ جویان افراطی را برای جنگ افغان ها علیه شوروی سابق تربیت کرد و به وجود آورد. در پایان ارتش شوروی تسلیم شد. البته امریکایی ها، تاوان این کمک ها و آموزش به این گروه افراطی را پس می دهند. طالبان امروز ترورعلیه جهان غرب را سازمان دهی می کند. به این ترتیب، تمام کسانی که پس از برگشت شوروی از افغانستان، قدردانی از کمک های نظامی وسیع امریکا به طالبان را انتظار داشتند، امروز سرخورده شده اند و امریکا بالاخره دانسته که مسیر را برای چه کسانی باز کرده است.
پس از تجاوز نيروهاي اتحاد جماهير شوروي به افغانستان، سازمان اطلاعات اردوي پاكستان با هم كاري سيا، از هزاران مسلمان افراطي سرتاسر جهان براي اعزام به افغانستان دعوت كرد. دهه  هشتاد ميلادي، اوج‌ درگيري دو نظام سياسي ايدئولوژيك حاكم بر جهان است. دوره‌اي كه امریکا، با رهبري نظام سرمايه‌داري، سعي داشت تا شوروي را در همه عرصه‌ها به عقب براند.
سازمان سيا در قالب آموزه‌ها و قوانین محرمانه كنگره اين كشور كه در سال ١٩٤٧ قانون امنيت ملي را به تصويب رسانده بود، سازمان دهي و آموزش نيروهاي شبه‌نظامي ‌و چريكي را بخشي از اختيارات خود تلقي مي‌كرد تا در روند جنگ سرد بتواند بر رقيب خود چیره گردد. سيا در حمايت از جنبش‌هاي چريكي كه می-کوشیدند تا رژيم‌هاي كمونيستي و چپ‌گرا را سرنگون كنند، نيرو، اطلاعات آموزشي و كمك‌هاي مالي برای آنها مي‌فرستاد. بي‌نظير بوتو، نخست‌وزير اسبق پاكستان مي‌گويد: « امریکا، انگليس و عربستان، در شكل‌دهي گروه طالبان و القاعده، سهم مشترك دارند.» به گفته عبدالقيوم قدوي: از سال ١٩٨٦ سازمان سيا به رياست ويليام كيسي به پيشنهاد سازمان اطلاعات ارتش پاكستان با جذب عرب‌هاي علاقه‌مند به جنگ در افغانستان موافقت كرد.
همان طور که گفته شد، هدف امریکا از تقويت نيروهاي جهادي، ضربه زدن بر پيكره قدرت سرخ و كوتاه كردن دست باز اين قدرت، از آسياي ميانه و جنوب شرق بود. امریکا این قدرت نظامي مطرح در غرب، روي چند هدف اقتصادي و نظامي از حضور قدرت سرخ در شرق هراس داشت: ازنظر نظامي ارتش سرخ با اشغال كشور هاي آسيای ميانه، به سوي جنوب شرق آسيا در حركت بود. اين قدرت مي توانست تهديد جدي براي منافع غرب در آسيا باشد و اهداف آينده غرب براي سردمداري جهان را با چالش جدي مواجه نمايد.
نفت از نظر اقتصادي به منزله خون براي حيات امریکاست. كشورهاي عربي دارای منابع مهم نفتي، نبض شركت هاي نفتي امریکا چون يونيكال و اقتصاد امریکا به حساب مي آيند. لذا مسأله نفت و گاز و منافع شركت-هاي نفتي ایالات متحده كه بیشتر رهبران امریکایی نيز شركاي آن هستند، همواره از اساس ترین سياست گذاري-هاي ايالات متحده در خاورميانه بوده است. ارتش سرخ نيز مي خواست خود را به آب هاي گرم و هند برساند و اين مانع بزرگي براي اهداف شركت هاي نفتي امریکا بود. ایالات متحده با هر وسيله ممكن، كوشيد تا پاي ارتش سرخ را درمنطقه حايل كشورهاي آسياي ميانه و جنوب شرق (افغانستان) باز كند؛ زيرا مي دانست كه حتي مردم اين سرزمين بدون حمايت مالي كشورهاي غربي در مقابل اين قدرت بيگانه خواهند ايستاد. اهداف و برنامه هاي امریکا بعد از فروپاشي ارتش سرخ، تنها در محور شركت هاي نفتي و تحكيم نفوذ در افغانستان مي چرخيد و در تأمين ثبات در منطقه، تنها از طریق حكومت دل خواه خويش بود. حكومت مجاهدين بنابه دلايل آتي، نمي-توانست حافظ منافع غرب باشد.  طی جنگ افغانستان در دهه هشتاد، دامنه فعالیت آی اس آی افزایش یافت و از طریق سازمان سیا برای مبارزه با شوروی، به منزله یکی از بنیان گذاران اصلی طالبان تلقی شد.
ايجاد طالبان و تشكيل آن، فرآيندي است كه توسط عربستان سعودي و با هزينه امارات و مديريت سازمان سيا صورت گرفت. خود امریکايي‌ها به این موضوع اعتراف دارند و كشورهاي عربي نيز از اين موضوع گريزان نيستند. در زمان حضوراردوي سرخ، سرمايه‌هاي زيادي از جانب كشورهاي عربي به سمت پاكستان روانه گشت و مدارس ديني در مناطق سرحد و وزيرستان شمالي و جنوبي و مناطقي تأسيس شد كه به مناطق قبايلي معروف بودند. نطفه‌هاي اين حركت با ترويج انگيزه‌هاي مذهبي تفكر سلفي در بين قوميت پشتون بسته شد كه در دو سوي مرز ديوراند و در شمال پاكستان و جنوب افغانستان ساكن هستند.
كساني كه در زمان شكل‌گيري طالبان و جنبش مبارزه و مقاومت شركت كردند، همه دارای تفكر سلفي نبودند و قبايل ورگه‌هاي جمعيتي در آن مشاركت داشتند، ولي جريان حاكم بر آنها با عنوان طالبان شناخته شد و بعدها هم از درون طالبان، زمينه‌هاي پرورش جريان افراطي‌تری به نام القاعده شکل گرفت.
بسیاری معتقدند که امریکا، به قول برژینسکی ثمره «استراتژی زیرکانه» خویش در جنگ سرد را در عصر بعد از جنگ سرد می چشد.  شگفت آور است که غرب، با تروریسم طالبانی که تداوم پروژه قبلی خودشان در افغانستان به شمار می آید، گاهی به جنگ روی می آورند و گاهی معامله می کنند. بسیاری هم شک دارند بازی های اسارت گرانه ای را که دیگران در دو سده گذشته یکی بعد از دیگری در افغانستان باختند، ناتو بتواند در معامله با پاکستان، مربی اصلی تروریسم در منطقه، برنده شود.
 
والنتین ورینکوف، که یکی ازجنرال های سابقه دار اردوي شوروی سابق در افغانستان و از شخصیت های اصول گرا و رادیکال نظامیان شوروی است که در بسیاری از تحولات نظامی و سیاسی آن سال ها در افغانستان نقش مهم بازی نمود. وی در آغاز، یکی از هواخواهان سیاست های میخاییل گورباچوف بود، ولی در کودتای نظامی اگوست سال 1991 برضد او شرکت نمود. وی بعد از شکست کودتا، هم راه با کودتاچیان به زندان افکنده شد. با آن که دیدگاه های ورینکوف علی رغم تحولات زیاد بعد از خروج ارتش سرخ از افغانستان و به دنبال آن فروپاشی شوروی سابق، چندان تغییر نکرده است، در حال حاضر نماینده پارلمان روسیه در مصاحبه ای، سیاست های رهبران آن وقت کرملین در اعزام قوا به افغانستان و عقب نشینی بدون قید و شرط از آن جا را اشتباه می داند. وی تطبیق یک جانبه توافقات ژینو صرف از جانب شوروی سابق و دولت آن وقت افغانستان و فریب و دروغ گویی پاکستان و امریکا  در برابر آن توافقات را عامل عمده خشونت ها، ایجاد تروریسم و تداوم رنج و عذاب مردم افغانستان در هیجده سال اخیر می داند. و می افزاید: ساده لوحانه است که پنداشته شود امریکایی ها در جریان این حوادث نبوده باشند. چرا امریکایی ها سروصدا برپا نکردند . طالبان ابتدا با حمایت های سازمان های اطلاعاتی پاکستان و سیا رشد کرد و سپس در خلأ ناشی از تحولات شگرف بعد از جنگ سرد، به حکومتی متزلزل در افغانستان دست یافت.
برخی نظریه پرداز های غربی نظیر برژینسکی، مدعی اند که امریکا در کشاندن اردوي شوروی دردام افغانستان ونیز درشکست آنها نقش اساسی داشته است. ازاین روغربی ها، شکست شوروی درافغانستان را قبل ازهمه، محصول استراتژی امریکا دردوران جنگ سرد می-شمارند و آن را انتقام شکست امریکا درویتنام می دانند. برخی دیگر از نظریه پردازان غربی مانند فرانسیس فوکویاما از این هم پا را فراترگذاشته، سقوط کمونیسم را«پایان تاریخ» و پیروزی نهایی جهان لیبرالیسم  در سیمای امریکا می بینند.
امریکا هیچ وقت طالبان را به سبب سیاست های افراطی اش مذمت نکرد و سازمان حقوق بشرش در این مورد خاموش بود؛ زیرا از دیدگاه امریکا، طالبان ضد مدرنیته بود، نه ضد غرب و بیش از آن که خواهان صدور انقلاب اسلامی به خارج از مرزهای این کشور باشد، به حفظ سنت های جامعه افغانی معتقد بود. افزون بر این، به گمان مقامات امریکایی، طالبان با اشغال پایتخت افغانستان، امنیتی نسبی برای انتقال گاز از آسیای مرکزی از طریق افغانستان به بازارهای جهانی تأمین می کرد. به همین دلیل، باعث شد تا پناه دادن بن لادن از سوی طالبان نیز از دیدگاه سازمان سیا پذیرفتنی باشد.  واقعیت این  است که مردم افغانستان، «برندگان بازنده» این نبرد تاریخی بودند، که نقش اصلی و بهای سنگین آن را پرداختند و در کشمکش میان  دو بلوک متخاصم در جنگ سرد، قربانی بزرگ بودند؛ درحالی که خروج سربازان شوروی از افغانستان، نه تنها به «پایان تاریخ» و بحران نینجامید، بلکه دور جدیدی از فجایع و جنگ های داخلی در افغانستان آغاز گردید که با ظهور بنیادگرایی طالبانی هم راه شد و اخیراً نیز در آتش شعار مبارزه با تروریسم می سوزد. شدت رقابت آزمندانه برخي شركت هاي امریکايي در بر عهده گرفتن نقش سيا براي پشتيباني از طالبان و آلت دست قرارگرفتن احزاب و افراد توسط كشورهاي منطقه، همسايه و امریکا، همه در چارچوب منافع قدرت های بزرگ تفسير می شود. در پاكستان طي دورة اشغال افغانستان، دگرگوني هاي اساسي در استراتژي حكومت و در سطح احزاب و جنبش هاي اسلامي به وجود آمد و امریکا و غرب در ادامة سياست-هاي براندازي خود در برابر ابرقدرت شرق، از جنگ افغانستان نهايت استفاده را كردند و پاكستان در اين زمینه، نقش رابط و خط مقدم داشت.
آری افغانستان طی سی سال جنگ، به کلي ويران شده است و مردمش قرباني تجاوز کشورهای بزرگ، قرباني بنيادگرايي افراطي که عامل آن کشورهای غربي و عربي در دوره جنگ سرد با اتحاد جماهير شوروی بودند، قرباني دخالت های کشورهای همسايه و منطقه، قرباني کشتارها و ظلم های القاعده و گروه طالبان، قرباني قاچاقچيان و مافيای بين المللي مواد مخدر و قرباني سياست های غلط جهان هستند؛ مردمي که در جنگ، آوراگي، بي خانماني، فقر، ناامني و انواع مشکلات زندگي کرده اند؛ ملت و کشوري که ميدان جنگ سرد گردید و آخر هم خاکستر آتش این جنگ شد.
پاکستان بیش از حد تصور، دارای منافع مشترک با افغانستان است.

هر تغییر سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در افغانستان بی تردید آثار فراوانی بر وضع داخلی پاکستان خواهد گذاشت. به همین دلیل دولت پاکستان بر اوضاع داخلی افغانستان به دقت تأمل و توجه دارد. پاكستان در يك زد و بند سياسي، اقتصادي و نظامي و با استفاده از بستر بحراني در افغانستان، به كمك سرويس هاي جاسوسي امریکا و انگليس و كمك‌ مالي عربستان، جنبش وابسته طالبان را با هدف ايجاد امنيت مسير تجاری اش با آسياي ميانه و خاتمه دادن به مسأله سياسي پشتونستان به وجود آورد.از بيست‌ سال‌ پيش‌ به‌ اين‌ طرف‌ كه‌ جنـرال‌ ضـيـاء الـحـق‌ ديـكـتـاتـور نـظـامـي‌ و بنيادگراي پاكستان‌، تصميم‌ گرفت‌ كه‌ پاكستان‌ را به‌ پشتيبان‌ مجاهدين‌ افـغـانـي تبديل‌ كند، تمام‌ مسائلي‌ كه‌ در افغانستان‌ مي‌گذرد آهسته‌ آهسته‌ بـه‌ مـسـائـل‌ داخلي‌ پاكستان‌ تبديل‌ می شود.
درباره ماهیت این دست پرورده پاکستان، گروهي آنان را سربازان آی اس آی پاكستان براي تأمين منافع آن كشور در افغانستان می دانند، گروهي آنان را طالبان مدارس ديني پاكستان به منظور برپايي حكومت اسلامي و گروهي آنان را مهره هاي امریکایي مي خوانند. اما از شواهد تاريخي مستند و روابط اين گروه با ديگر كشورها، مي توان برداشت نمود که سران و گردانندگان اصلي اين گروه، با پاكستان، انگليس، عربستان سعودي و امریکا روابط محكمي داشته اند.  بنابراین پاکستان،  پدیدآورنده این گروه بنیادگرا، نقش انکار ناپذیری دارد.
نويسنده كتاب افغانستان درآتش نفت، درمورد اولين عرض اندام گروه طالبان درافغانستان مي نويسد:
درسي يک اكتبر 1994 كارواني متشكل از سي عراده نقليه كه حامل مال التجاره پاكستان بود، تحت نظر و سرپرستي يكي از افسران بلندرتبه آی اس آی پاكستان، از منطقه چمن پاكستان به طرف قندهار حركت نمود تا از آن طريق، راهي آسياي ميانه شود و راننده هاي اين كاروان هم افسران اردوي پاكستان بودند.
پاکستان علاوه بر به وجود آوردن طالبان و حمایت از آنها، همیشه مراقب بوده تا دولت مقتدر در کابل سر کار نیاید؛ زیرا دولت مقتدر می تواند منافع پاکستان را به خطر بیندازد و آتش اختلاف دیرینه را روشن کند. لذا وقتی شوروی آماده شد تا افغانستان را بدون در نظر داشتن منطقه ای حایل تخلیه کند یا این که یک افغانستان مورد پسند افغان ها و غرب بسازد، سیاست اسلام آباد در کلاف سر در گم فرو رفت. سرانجام وقتی این کشور فروپاشید و رژیم دست نشانده آن نیز از پا درآمد، رهبران پاکستان متوجه شدند که بازی را در شمال افغانستان باخته اند، زیرا در آن بخش نیروهایی پا به میدان گذاشته بودند که اسلام آباد تأثیری بر آنها نداشت.

پاکستان سیاست خود را در شمال، مرکز و غرب افغانستان ناکارآمد  دید و نیروهای شمال بر کابل سلطه یافته بودند. بنابرین، ضرورت داشت تا ناکامی خود را جبران کند. این کشور قرارداد ناقص و ناکارآمد پیشاور را حذف کرد. در این قرارداد، نیروهای دوستم در شمال و حزب وحدت در مرکز کشور، نیرومند شده بودند. هدف پاکستان از این کار این بود که نگذارد در افغانستان، دولتی نیرومند به وجود آید . رهبران پاکستان در سال 1987برسرحکومتی که بعد از جنگ درافغانستان برسرکار آید و به بهترین شکل در خدمت منافع این کشور باشد، اتفاق نظرنداشتند. آی اس آی بیشتر علاقه مند بود که دولتی بنیادگرا در کابل به قدرت برسد که روابط نزدیکی با پاکستان داشته باشد... اما از طرف دیگر، یعقوب خان وزیر خارجه معتقد بود که انتقال قدرت بدون جنگ و خون ریزی در افغانستان، فقط از طریق شکل گیری ائتلافی میسر است که در آن به عناصر میانه رو مجاهدین نقش کلیدی داده شود.

ضیاءالحق با دیدگاه آی اس آی موافق بود.  به همین جهت، رییس جمهور و آی اس آی، طالبان را به وجود آوردند. حتی بعد از توافق گروه ها در پاکستان برای به عهده گرفتن قدرت انتقالی مجددی به عنوان رییس جمهور افغانستان، جاوید ناصر رییس آی اس آس او را بدرقه کرد. مجددی صبحگاه  بيست وهفت اپریل 1992 با کاروان بزرگی از اعضای شورای انتقال قدرت و ده ها نفر اعضای احزاب اسلامی مجاهدین، پیشاور را به مقصد کابل ترک کرد. در منطقه تورخم مرز افغانستان و پاکستان، جنرال جاوید ناصر، صبغت الله مجددی و هم راهانش را بدرقه نمود. وقتی کاروان مجددی رییس حکومت انتقالی مجاهدین، در چند صد متری مرز تورخم رسید، هلکوپترحامل جنرال جاوید ناصر به آن محل فرود آمد. ناصر آنها را تا داخل دروازه سرحد تورخم در خاک افغانستان هم راهی کرد.
چرا رییس حکومت انتقالی مجاهدین را به جای یک مقام بلندرتبۀ دولت پاکستان، رییس اطلاعات اردوي آن کشور تا مرز هم راهی نمود؟ شاید هدف جنرال جاوید ناصر آن بود تا مردم دنیا، حرکت آن روز او را در تورخم، با حرکت جنرال بوریس گروموف فرمانده نیروهای شوروی که در فبروری 1988در حیرتان انجام داد، مقایسه کنند. شاید می خواست تا پیروزی سازمان خود را در جنگ افغانستان علیه شوروی و دولت مورد حمایت آن، به نمایش گذارد.
در مجموع، استقبال و هم راهی وی تا مرز دو کشور، نشان دهنده بی اعتنایی جنرال پاکستانی به دولت مجاهدین بود. از جانب دیگر، آی اس آی و رییس آن علی رغم این بدرقه و استقبال، از حکومتی که به نام حکومت مجاهدین قدرت را در کابل تحویل می گرفت، رضایت نداشت. به گفته احمد رشید،  پس از سال 1992 رییس آی اس آی جنرال جاوید ناصر که از طرف نوازشریف منصوب شده و از طرف داران جهاد افغانستان بود، به حمایت از حکمتیار ادامه می داد و در عین حال، سعی می کرد سایر رهبران جنگی را نیز تا حدی در نظر داشته باشد.
پاكستان بنابه منافع خويش، ازحزب اسلامي به رهبري حكمتيار حمايت مي نمود. امریکا وپاكستان يك نقطه مشترك در حمايت از پشتون ها داشتند و بدين ترتيب، تخم نفاق را در بين اقوام و مليت هاي افغاني كاشتند. پاكستان درصدد به كرسي نشاندن حكمتيار با هرقيمتي بود. هنوز تلاش هاي مشترك نظامي براي سرنگوني حكومت كابل ادامه داشت كه آی اس آی پاكستان، طرح كودتاي نظامي بر ضد دكتر نجيب الله را براي به قدرت رسانيدن حكمتيار پي ريزي نمود. اين كودتا توسط شهنواز تني و به كمك مالي یکی از شیوخ عرب به نام اسامه بن لادن انجام پذيرفت. اين دسيسه در هفتم مارچ 1990 دركابل برملا و خنثي گرديد.
سیاست مداخله پاکستان در امور افغانستان، عمومی و همگانی شده بود. محمودخان اچکزي، يکي از رهبران پاکستان، درسال 1374 ( 1995 ) اظهار داشت که طالبان افغانستان، ساخته و پرداخته  وزير داخله خود ما نصيرالله بابرهستند و پاکستان، طالبان را براي مستعمره ساختن افغانستان ايجاد کرده است. بي نظير بوتو صدراعظم اسبق پاکستان، در چهارده اکتبر 1997 (1376) در مصاحبه با راديو بي بي سي اظهار داشت که ايالات متحده امريکا و انگليس با پول عربستان، تأمين کننده اسلحه طالبان هستند.
پاكستان‌حساس‌ترين‌ كشور در برابر آينده‌ حكومت‌ افغانستان‌ در بـيـن‌ هـمـسـايـگـان‌ ايـن كشور، حتی از خود افغانستان ‌است‌ و پاكستان بيش‌ از هر متغـيـر ديـگـر، از زاويـه‌ مـتـغـيـرهـای امنيتي‌ و نظامي‌ به‌ تحولات‌ افغانستان‌ می نگرد. مطلوب پـاكـسـتـان،‌ حـفـظ دولت‌هایی مثل طالبان‌ در افغانستان‌ بوده‌ و هسـت؛‌ زيـرا هـيـچ‌ دولـتـي‌ در صدسـال‌ اخـيـر در افغانستان‌ به‌ اندازه‌ طالبان‌ تحـت‌ تـاثـيـر پـاكـسـتـان‌ نبوده و ملاحظات دفاعي‌، امنيتي‌ و سياسي‌ مورد نظر پاكسـتـان‌ را در رفـتـارهـاي مـلـي‌، منطقه‌اي و بين‌المللي‌ خود رعايت‌ نكـرده‌ است.
حمایت های بی دریغ پاکستان از طالبان، موجب شد تا طالبان و بنیادگرایان در پاکستان قدرت گیرند و نزدیک بود که این دست پرورده ناخلف، دامن گیر پاکستان هم شود. ویلیام گودوین در این باره می نویسد:
بعد از ده سال که از فعالیت طرف داران طالبان در پاکستان می گذشت مشرف می دانست برای پیش گیری از وقوع کودتا یا انقلاب به دست افراط گرایان اسلامی، مجبور است با عزمی راسخ اقدام کند. او با نادیده گرفتن خواست بنیادگراها، ژنرال های طرف دار طالبان را برکنار نمود و رهبری دین طراز اول طرف دار طالبان را در خانه-هایشان حبس کرد .
پاكستان همواره درپي تحكيم منافع خويش در افغانستان بوده كه خط ديورند و مسأله پشتونستان يكي از اين منافع است. اين كشور همواره از اتحاد گروه هاي افغان و اقتدار حكومت ملي توسط هر قومي هراس دارد. افغانستاني جنگ زده با اقتصادي ورشكسته و حكومت ضعيف، به پاکستان كمك مي كند تا بر اوضاع افغانستان مسلط باشد و نگذارد رهبران و سياست مداران افغانستان در فكر پشتونستان باشند. دليل پاكستان مبني بر جنگ ها و ناآرامي ها در افغانستان براي واگذارنکردن خز ديورند، همواره چالش پذیر خواهد بود. لذا پاكستان همواره در اختشاشات و ايجاد نا آرامي در افغانستان دخيل است و مانع استقرار امنیت و ثبات درافغانستان می شود.

 پاكستان تمايل دارد تا در صورت به وجود آمدن حكومت ملي در افغانستان، حكومتي تحت نفوذ اين كشور به وجود آید و حافظ منافع پاكستان باشد. حمايت پاكستان از حزب اسلامي و در سال هاي بعد ايجاد پروژه طالبان، از همين نگرش سياسي پاكستان به اوضاع افغانستان سرچشمه می گیرد.   پاکستان به افغانستان از منظر منافع ملی خود می نگرد و طالبان را هم بدین منظور به وجود آورد. بدین جهت، پرویز مشرف بعد ازحادثه یازده سپتامبر، خطاب به مردم پاکستان می گوید:  امریکا امروزبرای ما بیشتر از طالبان منفعت دارد.

 

 


بالا
 
بازگشت