محمد علی مهرزاد

 

انجمن اخوت دزدان!؟

با اعتقاد به این واقعیت،همواره کسانی یافت می شود که اصلاً استبداد را برحق ومطلوب می انگارند؛ درست همانگونه که آزادی درنظردوست دارانش مطلوب است. هرگاه حاکم ویا دیکتا توربه سردسته دزدان تبدیل شود، همه لمپن واوباشها موجود درمیان ملت( البته منظور،دزدان ورهزنان که درنیک وبد حکومت نقش ندارندنیست) وهمه کسانی که دنبال فرصتی می گردند که به جاه طلبی وطمع کاری خودتحقق بخشند ، گرداگردوی حلقه می زنند تا مگراز غنایم سهمی ببرند؛ طوریکه درکشورما بردند، وبه مقام ومنصبی هرچند جزئی به قیمت جان عزیزان ما دست یافتند. شیوه که همه سارقان ودزدان بدنام چون دزدان دریایی معروف جهان از همین خارجیان استعمارگرتمام سرزمین هارا زیر پا می گذارند، برخی ازین دزدان به تعقیب مسافران می پردازند ؛ عده ای در کمین می نشینند ، عده ای دیگردست به جنایت می زنند، برخی هم دزدی پنهان وگاهی اشکارمی کنند. اگرچه دربین این همه دزدان تفاوتی وجود ندارد ، با این تفاوت که عده ای صرف زیر دست وبقیه غالب ودارای مقام وزیر رئیس وکیل وقاضی لقب سرکرده دزدان را کمایی می کنند. باوجود ان نباید ازین امر انکارکنیم که هیچ یک ازاین اعضای انجمن اخوت دزدان داخلی وخارجی  درکشورمابرای خود حتی سهمی ولو کوچک درحد ظرفیت خود تلاش می کنند تا ازین غنیمت جنگی و غارت بیت المال بهره مند شوند. بدین وسیله سران دزدان ، زیردستان خودرا به صورت مستقیم وغیر مستقیم تحت اداره وکنترول خود بخاطرکه از اصول وقواعد انجمن اخوت دزدان انحراف نکنند در می اورند، ودرعین زمان خود نیز متقابلاً از طرف این طیف دزدان حمایت می شوند؛ درست مطابق ضرب المثل مشهورکه گفته اند (( کنده چوب از جنس خود شگافته ومی شکند))؛ محافظین ونگهبانان انجمن اخوت دزدان مطابق همین ضرب المثل از همین قماش اند که برسرتقسیم غنایم جنگی هم با خود می جنگند ویک دیگررا تکه وپاره می کنند؛حتی به زیردستان خود نیزاز ظلم وستم دریغ نمی کنند. در مجموع رئیس دزدان وطیف زیر دستان شان مورد نفرت مردم وغضب خداوند(ج) نیز قرارمی گیرند. در هرصورت یقین واطمینان دارم که اکثریت مردم شریف افغانستان شاهد اند که عده ای قلیل انسان های که به شکل رقت باروذلت اوروحقیرانه برای بدست آوردن مشتی پول غارت شده از دست رنج بیچاره گان ویا پولیکه از خارج به ادرس این ملت به عنوان تحفه ویا رشوت داده می شودنوکری می کنند. مردم با دیانت ما همیشه ازنکبت وبدبختی وحقارت این جماعت ضعیف النفس متحیروگاهی متاسف وگاهی به سراغ وجدان پناه می برند که چقدر هم وطن شان که ادعای کرامت دارد در گرداب آزوحرص می چرخد.؟ ایا غیر ازطمع افراطی عامل دیگری می توان سراغ داشت؟ برخی ازین دزدان مال وجان مردم ما از ازادی خود فاصله می گیرند وبه صف انجمن اخوت دزدان می پیوندند. ایا به این نوع انسانها کدام عبارت ومفهوم سزاواراست که نسبت داده شود.؟ چقدرانسان باید تابع هوایی نفس واغراض حیوانی شود که به پای خود به سمت چاه بروند، وبا آغوش بازبرده ثروت وقدرت غارت شده ودزدیده شده شود.؟ اگراین افراد برای یک لحظه جاه طلبی وحرص وآز خودرا کنار بگذارند وبه واقعیت خود بنگرند ؛ به روشنی درخواهند یافت که از همه بی چاره گانی که زیرلگد های مستبدین وتفنگ سالاران داخلی و استعمارگران خارجی پایمال وگرفتارشده اند اینده ای بد تردر انتظارشان خواهدبود!.با مشاهده حیات روزمره اقشار مختلف کشور،اگرنظر همه جانبه داشته باشیم؛ از جمله دهقانان، کارگران، پیشه وران، صنعت گران وزحمت کشان هر اندازه هم که در انقیاد وستم جباران قرارداشته باشند، صرف از قواعد واصول محیط کارخوداطاعت می کنند ، صرف این اقشار برای بهبودی شرایط کاراصرارمی کنند؛ ولی با تاسف که نزدیکان وجیره خواران ستمگران داخلی وخارجی موظف اند از دستورات اعضای انجمن اخوت دزدان اطاعت کنند ، وخلاف میل شان نمی توانند حرکتی از خود نشان دهند؛ حتی مجبورند خلق وخو وگرایش های انجمن اخوت دزدان را پیروی کنند؛ حتی به خواسته های نا مشروع ونا مطلوبشان سر تسلیم داشته باشند. درنهایت موجودیت خودرا بکلی فراموش می کنند ودربست در خدمت انجمن اخوت دزدان قرارمی گیرند ، وبرای خاطررضای ستمگران زیرکارهای شاق حتی اگربمیرند، جای داد خواهی نیست که ازانها دفاع کند.درین صورت ونهایت امر هیچ اراده واختیاری نباید از خود تبارزدهند؛ نه شخصیتی، نه حق انتخابی ونه سلیقه که ازآن خود ایشان باشد. ایا می توان این را زنده گی نامید؟ایا این زنده گی خوشایند است؟ ایا در دنیا چیزی غیرقابل تحمل تر وتحقیرآمیزترازین وجود دارد؟ انهم نه برای مردان مرد، پرطاقت وجسوربا وجدان وبا اراده ، بلکه برای انسانهای که فقط ظاهری از ایشان باقی مانده وفاقد محتوایی بشردوستی اند. مولانای بلخ درین مورد چه خوش گفته است: کارپاکان را قیاس از خود مگیر= گرچه ماند درنبشتن شیروشیر. کدام بدبختی ای بزرگتراز این است که آدم از خود هیچ نداشته باشد ومانند انگل وطفیلی به دیگری بچسپد ؛ وهم ازاو تغذیه کند ، واز همه بدتر هویتش را از دیگران کسب کند.!؟با این همه افرادی برای کسب ثروت وپول ، برده گی واطاعت را می پذیرند وحاضرند از خود هیچ شان واستقلال نداشته باشند وتماماً جزو مایملک زرپرستان وستمگران به حساب آیند. اما این گروه طوری رفتارمی کنند که گوی این ثروت به راستی متعلق به انان است،فراموش می کنند که از دست رنج دیگران اند . در سه دهه اخیر افراد وگروهای بودند که از راهای ناسالم ونا مطلوب حتی باخشونت خودرا به ستمگران داخلی واستعمارگران خارجی پیوند وروابط نزدیک برقرار کردند چه از روی اگاهی ویا نا خود اگاه، ولی غفلت شان مایه شرمندگی دیگران را باراورد سرانجام جزحقارت ونابودی سرنوشتی به سراغ شان نیامد.به ناحق هلهله برپا کردند وداد مخالفت سردادند ؛ درحالیکه در زیرسایه ستم گران به غارت مال وجان مردم خود صاحب مال ومنال شدند. برعکس شما بخاطر دارید که درین سه دهه اخیر در کشورما ، حتی انسانهای متشخص وبا هویت به ندرت مورد تائید و علاقه ی ستمگران وتفنگ سالاران و واستعمارگران خارجی شان قرارمی گرفت. این یک واقعیت است که دردوستی واعتماد ستمگران زر وزورواستعمارگران هیچ جای اعتماد وجود نداشته وندارد ؛ چه از انسانهای سنگدل وبی رحم وبی احساس که حتی از هم نوع وهم وطن ویا زیر دستان خود علی الرغم مظلومیت ودرعین حال بردگی اختیاری که ناشی از عدم اگاهی مردم ما بازهم به چشم حقارت وغیر از خود دیگر پذیری نداشتند. ازین قماش ها درکشورما کم نیست ؛ درین سه دهه اخیر کاملاً شناسایی شدند وجای تردید برای هیچ کس نمانده است؛ درین صورت ایا می توان بازهم دوستی ومحبتی ازین نوع انسانهای بی عاطفه انتظار داشت.؟ چرا ستمگران و زرپرستان داخلی وخارجی هرگزنه کسی را دوست دارند ونه کسی آنان را دوست داشته است؛ چرا واقعاً واژه ای دوستی مقدس وارزش والای معنوی است ، دوستی وعشق به انسان وانسانیت هرگزشکل نمی گیرد ؛ مگردرنهاد وضمیر انهای که دارای شخصیت انسانی اند ؛ وهرگزریشه دارنمی گردد؛ مگربا احترام واعتماد متقابل . واز طرفی دوستی وعشق به انسان وانسانیت انقدرکه از ایثاروفداکاری مایه می گیرد، از لطف ومهربانی شدت نمی یابد. انچه سبب اعتماد واطمینان میان دو دوست میگردد وقوف واعتقاد به درستی وصداقت است،این امرمی تواند در بین کشورها وملت ها صدق کند. امروزدر کشورما خصوصاً در سه دهه اخیربی رحمی ، عدم وفاداری وبی عدالتی را حاکم ساختند ، هیچ نوع ارتباط انسانی نمی تواند پا بگیرد؛ درصورتیکه فساد وشرارت توام با خشونت وجود داشته باشد ، همکاری ومعاونت هرگزبمیان نمی اید، بلکه جزتوطئه وغداری که بازاروخریدار دارد توقع همبستگی وهمدلی نمی رود. گرچه غیرممکن نیست، اما دشواراست بتوان مستبد وجباری رایافت که احساس دوستی حقیقی داشته باشد. ستمگران که خودرا درمقامی برترازهمه می بیند،هیچ کس را لایق دوستی خود نمی داند؛ برای خود مرزی قایل نیست وخود را فراتراز حدود یک دوستی می داند که پایه اش بربرابری ازین نظرشایسته ترند، زیرا حد اقل ( انطورکه گفته اند)هنگام تقسیم اموال وغنایم به سرقت رفته ، باهم رفیق وشریک اند.انها حتا اگراز هم خوش شان نیاید یا هم عقیده نباشند ، حد اقل یکدیگررا خوار ومحکوم نمی کنند . اما نزدیکان یک ستمگر وجبارهرگزلحظه ای احساس امنیت نمی کنند، اما نزدیکان یک ستمگرآموخته اند که قدرتمندترین مرد است وهیچ قانون یا جبری براوقابل اعمال نیست وهیچ کس ویاگروهی به خاطرش خطورنمی کند که حرکتی انجام دهد وبه سود همه قدمی بردارد. مولانای بلخ چه خوش گفته است(( ماهی ازسرگنده گردد؛ نی ازدم))، انسان در سرنوشت خام خود تمایلش آن است که هرچه دلخواهش است به انجام برسد؛ با هیچ کس وبا هیچ چیزدربرابر او مانع ایجاد نکند.آنچه فعلاً در روزنامه ها رادیووتلویزیونها می بینیم ومی خوانیم ،از انواع بحرانها نام می گیرند وزیادتراز بحران اخلاقی در جامعه ما به درجه نگران کننده ای یاد آوری می کنند.لازم نیست کسی وارد جرئییات بشود، ازهرنوع ان هرروزبرشمرده می شود: از جرم وجنایت ، قاچاق، اعتیاد بمواد مخدر، کلاه برداری ، تقلب در کسب وکار، که اکنون اصطلاح (( فساد اداری)) هم برآن اضافه شده ،ودامنه ان به گسیختگی خانوادگی نیز رسیده است. از همه خطرناک ترعارضه های پنها نی شبیه بیماری که مظاهربیرونی ان دیده نمی شود؛ چون حالت عبوس وقهرکه مردم باهم دارند ، دشمنی بی دلیل ، دلمردگی ، تند خویی ، بی حوصله گی توام با خشونت ، سردرگمی وتوهم درتحلیل قضایای که درکشورما می گذرد. ضعف وبحران اخلاقی که موجب سلب اعتماد مردم به همدیگربشود ، تاثیرگذاری دیگرش ان است که آرامش روحی را از جامعه می گیرد. اگراین احساس پیدا شد که کسی     با شما سروکار دارد ، صداقت وراست نیست وقانون هم از شما پشتیبانی نمی کند، ناچارید که درحال هشداری مدام به سر برید ، ایا این هشداری مداوم کافی نیست که زندگی را تلخ ومردم مارا اواره دیارغیر وخوراک کوسه ماهیهای دریا کند.!؟  البته هرپدیده موجبی دارد؛ چرا باید ملتی که چندهزارسال با یک سلسله اصول زندگی کرد، اکنون دیگرلازم نداند که انهارا جدی نگیرد؟ زندگی در دنیای امروزاقتضاهای تازه ای را پیش اورده ، پس هر ملتی نا گذیر به پیروی از اقتضا هاست .اخلاق می تواند تغیر سبک بدهد ، ولی نباید ناپدید وکم رنگ شود.زندگی کنونی برپایه همبستگی ملی ترکیب گرفته است، مانند ان است که گروهی بخواهند از رود خانه ای خروشان عبورکنند، راهش ان است که دست بدست هم بدهند تا غرق نشوند. این همبستگی بدان معنی است که اصول همه جانبه که هماهنگ با سرنوشت انسان وپذیرش همگانی باشد ، برجامعه حکمروا باشد. این یک امرنهایت مسلم وبدهی است که باید در هرنوع نا هنجاری اجتماعی ، باید به سراغ افتصاد هم رفت . جریان بی توجیه وبی تناسب اقتصادی که دران هرکسی تصورکند که به حقی که دارد، نمی رسد ، موجب ان می شود که او خود حق خودرا ازهرراهی ولو دزدی ورشوت وخشونت که شده ، کسب کند . البته در هرجامعه ای یک گروهی ، متقلب ، ودزد ودغل کار وبیراهه هست ، ولی  نباید برای این نوع اشخاص بستر دزدی را مساعد ساخت ؛  واین روش را یک شیوه مرغوب جلوه داد؛  وقتی شما نام کشورها وملت هارا می شنوید ، فوری قضاوت می کنید که جزو کدام گروه هستید ؛ در رابط به انها باید از دقت کار گرفت وفضای اعتماد را  ایجاد نمود والبته برد در روابط بین المللی با کشوریست که بتواند در سیاست داخلی اعتماد مردم خودرا کمایی کند ودر سیاست خارجی دررفتاروروش خوداطمینان متقابل را جلب کند .اکنون که دشمنان توانستند مارا در اذهان کشورها فاسد ترین کشورمعرفی کنند ؛ ودرین راه خارجیان به حیث شریکان جرم باانجمن اخوت دزدان داخلی اعتباربین المللی مارا لکه دارساختند چه باید کرد؟. وقتی بتاریخ وقرائن نگاه می افگنیم می بینیم به جزیک مرحله کوتاه اکثریت مردم افغانستان درمجموع ، مشکلی تمدنی وذاتی نداشته وندارند ، مشکل موضعی ومقطعی دارند . متاسفانه درین سه دهه اخیردولت مردان ما از بیگانه گان اموخته اند که باب طبع روز پیروی کنند؛ ولو خلاف منافع علیای مردم ما باشد. بنابرین مردم ما وبخصوص روشنگران وفرهنگیان رسالت مند احتیاج به یک وابینی همه جانبه دارند که دامنه بحرانات وحل انها ما ورای صلاحیت وتصمیم گیری حکومت ها فراترمی رود ، باید مردم شریف افغانستان به این موضوع پشتیبان سکان داران وفرهنگیان که در جامعه مدنی تشکل یافته اند باشند، تا ماهی که صرف دنب ان دردست ماست خدای ناکرده نلخشد.!؟   

    


بالا
 
بازگشت