فاروق فردا

 

سلاخی اروپا از فرانسه آغاز شد

چرچیل گفته بود:«دموکراسی نظام ایدآل نیست ،اما متاسفانه بدیل ندارد».

اروپا تا کنون متوجه نبود، نظام هایی را که دموکراسی نامیده اند، آیده آل نیستند.

 

کشور های  اروپایی فکر کرده بودند، آخرین عقل شان را در جهت ایجاد جامعه یا شورای اروپایی و رسیدن به پول واحد به خرج داده و  با این کار، دیگر به انتهای عمل رسیده اند.

 رهیران اروپایی بلا استثنا تلاش دارند بستر  تحمیق سازی توده ها را در جوامع شان گسترده نگه دارند. غافل از این که «متجاوزین با ناموس»  هریک از این کشور ها را به مثابه« قربانیان محترم»  توسط غل وزنجیر خود شان بسته کرده  و با داس وساطور دست ساخت های فابریکه های خود این کشور ها ،در قربانگاه  ها سرهای شان را از تنه های ان جدا و بر نیزه ها بلند خواهند کرد. چنانچه در حال حاضر دیده می شود که این کشور ها نه از طریق خشونت های افراط گرایی اسلامی بل ،بر اثر برنامه  ریزی هایی متجاوزین،تدریجا بدانسو در حرکت هستند.

ما که به اروپا بیگانه هایی بیش نیستیم اما به یادداریم که ،امریکا در مسئله عراق و سایر مسایل دیگر جهان عرب،سرکشی های اندک جرمنی و فرانسه را با لحن شدید پاسخ گفته و این دو کشور را که مقتدرترین خطه های اروپایی اند،اروپای کهنه خواند و آشکارا فهماند، که کهنه ها باید از بین بروند.

حادثه فرانسه،نه یک واقعه تصادفی است و نه بدون برنامه ی از پیش ساخته شده. شایعه ورود پنجاه هزار تروریست  در اروپا وجود دارد. این در حالیست که سیل مهاجرین به طرف جرمنی و ناروی  و برخی دیگر از کشور های اروپایی جریان دارد و فرانسه را عمدا به خواب خرگوش برده و مصئونیت مصنوعی اعطا کرده بودند ، تا به بستر ارام این حادثه مبدل گردد.

این رویداد، نه تنها ویژه فرانسه ، بلکه تکانه ایست که پس زلزله هایش دامنگیر سراسر اروپا می گردد. اگر حوادث مشابه فرانسه در این خطه رخ هم ندهند، به مثابه خطر تهدید کننده هر لحظه خواب راحت رهبران این کشور ها را از چشمان شان زدوده وقرار مردم  آن را ربوده می تواند.

در اروپا از چندین سال بدینسو،یک بلا تکلیفی به حاکمیت رسیده  وسران اروپا هم با این بلاتکلیفی بی تکلف،عادت کرده  وفکر می کنند که همین روال نهایی حکومت داری است.اما مردم اروپا در مدت نزدیک به نیم قرن است که در صدد یک تغییر هستند.چیزی را که اروپا دموکراسی می داند،چیزی را که اروپا اقتصاد می داند و چیزی را که اروپا رفاه و سعادت مینگارد و به همین گونه دهها نکته دیگر،که در یک زمان از بهترین های روزگار شمرده می شدند به ویژه سالهای پس از جنگ دوم جهانی، امروز در یک نواختی  تن به موریانه ها سپرده وبه خواست های مردمان این کشور ها پاسخ گفته نمی توانند. مردم اروپا از حالتی «شاید دموکراسی،رفاه،آزادی های بیان ،حقوق بشر وغیره که در امتزاج تصنع و حقیقت د رمقایسه با جهانی که عاری از آن است  قوام یافته اند»و در سرزمین های شان  حکمفرما اند، خسته شده اند. اروپایی ها خواهان تغییرات هستند.تغییراتی که نه تا حال خود شان نسخه یی ارائه کرده اند و نه هم دولت های عادت یافته به قانون های اساسی کهنه ای که به نیاز امروزی زمان پاسخ گفته نمی توانند، چیزی  به جهت گفتن برای ملت های شان دارند.چه این را هم فراموش کرده اند در برابر منافع «متجاوزین  با ناموس» که یک عده از این کشور ها بعضا خود در زمره آنان به حساب می روند،بر هیچ کس رحم شده نمی تواندنمی شود. سرنوشت  ایتالیا و« آلدو»  صدراعظم وطنپرست وقت آن کشور را به یاد داریم که در سفر معیتی با رییس  جمهور در ایالات متحده برایش آشکارا گفته شد که یا از برنامه های رشد اقتصادی ات بگذر یا پاسخ آن را خواهی شنید. مخالفت شدید صدراعظم، چند هفته بعد از سفرش  منجر به اختطاف و مرگ فاحعه آمیزش گردید،که از دید هیچ کس پوشیده نیست.

اما حالات جاری اروپا،آبستن  تغییرات است،جامعه اروپایی ،از قید این اسارت و غل وزنجیری که به نام دموکراسی و غیره در پای دارد رهایی می طلبد. اروپا در آزادی مرده  و دموکراسی  فرسوده وموریانه خورده ای به سر می برد.مانند نظام هفتاد ساله اتحاد شوروی،که حز رنگ ورخ ظاهری چیزی نداشت وبا یک «هویی» از جانب باریس یلتسن که مردم تغییر طلب را به دور خود جمع کرد، از بین رفت.

نظام ها اروپایی چگونه می توانند به خواست های مردم شان پاسخ دهند؟که متاسفانه این نظام ها فاقد صلاحیت دگرگونی هایی اند که مردم بدان نیاز دارند. داعش عمدتا گروه اسلامی است ،اما شمار اروپایی های غیر مسلمان به ویژه شهر وندان اروپایی  نیز عجالتا  در صفوف آن کمتر نیست.  اروپایی ها به چی منظور با داعش پیوسته اند؟ خط این دو را ،کدام منافع مشترک  باهم وصل میکند؟. واضح است که یک عده از این افراد مسلمان ها و عمدتا عرب تبار های شهروند اروپا اند، اما یک عده دیگر عملا کسانی اند که از نظام های شان در داخل جامعه اروپایی سیر آمده اند.آنان تغییری را توقع دارند ،اما دولتمردان شان بالاتر از «دموکراسی مرده» فکری کرده نمی توانند. در حالی که شاید تغییرات مثبت بالاتر از آن در خور طرح  باشند که بتوانند قناعت مردم این کشور ها فراهم سازند.

چرچیل  زمانی گفته بود که دموکراسی نظام ایده آل نیست اما متاسفانه بدیل ندارد،اروپا تا کنون در این باور فرو رفته است که دمو کراسِی بدیل ندارد،.هیچگاه بر نظام دیگری فکر نکرده  و اکثر کشور های اروپایی به اصطلاح  تا آن حد در مرداب های دموکراسی  سر و تنه تر کرده اند که حتی مفاسد روشن اخلاقی، ازجمله مقاربت های جنسی زن با زن و مرد بامرد را هم قانونیت بخشیده اند وفکر نکرده اند که ،مردم اروپا انسان هستند وخاستگاه خواست اقلیت غیر قابل حساب علاقمند مراودات جنسی غیر اخلاقی، ریشه در تمام  مردم اروپا داشته نمی تواند.

بر علاوه در هر جایی که دستورات کمیته سه صد مبنی بر ویران ساختن  کانون های گرم نظام های سیاسی از جمله نظام های دموکراتیک کشور ها توسط ایالات متحده مطرح شد،یک عده از کشور های اروپایی در کنار آن ایستاد شدند و به خاطر از بین بردن نظام های قانونی کشور ها به بهانه های نبود دموکراسی و غیره، سهم ابلیسانه ای شان را انجام داده اند.اگر در جا جایی نوعی سرپیچی کرده اند،به سبق خود دست یافته اند. اروپا  در مسایل عراق،لیبیا،تونس،مصر، عربستان سعودی ، یمن و بحران کنونی سوریه،نمی تواند خود را بی غرض ثابت کند.دست داشتن برخی کشور های اروپایی در حمایت «سکاشویلی» رییس جمهور اسبق گرجستان  وایحاد خطر برای فدرایتف روسیه از آن طریق،پنهان نیست.امروز اروپا درمسئله اوکراین نمی تواند به یک طرف لنگر اندازد و خود را بی ارتباط با قضایای آن کشورجابزند.ارچند وابسته گی های انرژیتیکی اروپا به روسیه ،این جامعه را تاحدی محتاط ساخته ،اما  اروپا، هیچگاه نمی تواند از امر ونهی بادار اصلی اش یعنی ایالات متحده سرپیچی کند،درحالی که هر کشور این جامعه می داند که هر نوع مخالف با روسیه به خود این کشور ها ضرر می رساند.

بیش از یک ربع قرن است که نظام های سیاسی اروپا با یک روال یک نواختی  حرکت  دارد وتحرک گرمی که بر حال خود اروپا و یا کشور های همسو با آن تاثیر گزار باشد دیده نشده است.چی نظام های  سیاسی  به وجود آورده شده  از حوادث یوکوسلاویا عبرت گرفته نتوانستند.بناء شگفتی ندارد که امروز در فرانسه ،آنهم در پایتخت این کشور حادثه دلخراش تروریسی واقع می گردد.چه نیک می دانیم که حادثه فرانسه نه اول است ونه هم آخر.بعد از این هیچ کشور  اروپایی نمی تواند خود را از مهلکه  جانکاه به حاشیه برده  ویا آن رامهار نماید.

 ارچند حادثه مترو های لندن  در چند سال قبل ،درس بزرگی به اروپا بر جا گذاشت، و در برخی مسایل  جدایی لندن از دیگر کشور های اروپایی نشان می دهد که بریتانیا برای خودش برنامه هایی دارد ،اما دیگر کشور های اروپایی فقط از حادثه فرانسه می توانند سبق بگیرند.درس اول برای این کشور ها جز این نیست تا، به روی دیگر سخنان چرچیل توجه کنند و بدانند که نظام هایی را که «دموکراسی» نام نهاده اند نظام های ایده آل نیستند،باید در آن ها تغییراتی به وجود آید تا مردم را به طرف خود بکشانند و یااین که در یک قطبی ساختن جهان ،خاک آستان ایالات متحده را کحل بینش خود بسازند.

اما واریانت دوم،که تا کنون به نفع اروپا نبوده،بعد از این که  فدراتیف روسیه در جهان به مثابه یک قدرت مطرح شد،غلام شدن اروپا دربرنامه های زنجیره سازمان های توطئه گر جهانی ،بر علیه فدراتیف روسیه به نفع این کشور ها بوده نمی تواند.

اروپایدبا به جهت نجات خود از بحران باید به چند نکته جدی دیگر توجه کند.اولا این  که شورا یا اتحادیه اروپا،نه تنها این که بر بهبود وضعیت اقتصادی و اجتماعی این کشور ها تغییر مثبتی وارد کرده نتوانست،غلام شدن این کشور ها را در خدمت ایالا متحده قانومند ساخت.اگر این اتحادیه و تمام کنش های ان منافع این جامعه را تامین کرده می توانست،علیحده بودن انگلیستان در مسایل بسا مهم  امر جدایی ناپذیر این روند بود.

برای اروپا می باید ،از قید اسارت امریکایی اعلام رهایی نماید.ثانیا در ساختارنظام های اروپایی تغییراتی مد نظر گرفته شود تا جوامع آن از یک نواختی سیاسی برون شده واستقلال و آزادی را با مزایای آن برخوان امکانات فراوانی که دارند بچشند.ثالثا،اسلام ستیزی ای را که اروپا  راه انداخته است خاتمه  داده وبه عوض آن آشتی با دین اسلام را مرعی دارند. در این صورت از یک طرف دل اسلام را به دست می آورند و از طرف دیگر با نزدیک ساختن آن در سیاست خود،توسط آن بر علیه افراط گرایی مبارزه کرده می تواند.امروز بر جای آن که کاریکاتور های پیشوای اسلام را به طور مسخره آمیز تکثیر می کند،امر مهم دلجویی اسلام و آشتی ادیان در جوامع اروپایی می باشد که این کشور ها آن را از محور توجه دور داشته اند.

 

 


بالا
 
بازگشت