محمد عالم افتخار

 

  سند سومی ـ به ادامه گذشته

آنکه به درستی خردمند گشت دوباره بی خرد نمی گردد

 

باور های خرافی توده ها؛ به زیان خود آنها و به سود دشمنان شان است!

 

EMAIL:     HOMER@ABRAMIAN.COM

 

پیشاپیش؛ از اینکه احتمالاً خوانش و برداشت از متن این سند؛ برای شماری از عزیزان خیلی راحت نخواهد بود؛ جداً معذرت میخواهم.  چرا که مخاطبان متن؛ عامه خوانندگان و چیز فهمان نه بلکه ذواتی ویژه؛ و اصل موضوعات هم تا حد بالایی؛ آکادمیک و تحقیقاتی و کشفیاتی میباشند.

 

 

نیکمردان روشنایی و خرد؛ رضا فاضلی، هومر آبرامیان و بهرام مشیری!

 

 

                 مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش

                              گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش

 

 

درود برشما؛ سپاس بر بینش و دانش و تلاش و نبرد کاری ی شما!

من بخت آشنایی با ثروت گویش بی همتا و روشنگری ی گیرا و پرتوان جناب آبرامیان را از برآمد هایشان در برنامهء «نسیم شمال» در کانال 1؛ پیشتر از سایر محترمان داشتم.

 

خوشبختانه با آغاز برنامهء خود شان در تلویزیون پارس؛ بیشتر و ژرفتر پی بردم؛ یافته ها و برنهاده های ایشان برای من جایگاه آرمانی دارد و به ویژه از آنچه در برنامهء 28 سپتامبر2008 ارائهء داشتند و پرسش نکبت سترگ باور های دشمن با دانش و خرد را ـ  در جان و تن توده ها ـ به میان کشیدند؛ نیروی بزرگی یافتم.

 

اتفاقاً همزمان با این؛ برنامه های جناب فاضلی در بارهء اسباب تاریخی شکست ایرانیان در برابر تازیان و برنامهء جناب مشیری پیرامون کشتار قریزه وغیره الهامبخش و موجب ازدیاد اعتماد به نفس بود.

 

بسیار ببخشید که ناگزیرم اندکی مفصل تر عرض کنم؛ چرا که از عرایض صرفه جویانهء ایمیلی تقریباً هیچ نتیجه به دست نمی آورم.

 

 کم از کم یک دهه پیش از این؛ با مرور آنچه بر سرزمینم گذشته بود و می گذشت و با یک «اشراق» گونه؛ بدینجا رسیده بودم که تودهء مردم تا زمانی که به اندازه ای از جهانشناسی ای مبتنی بر خرد و منطق و ساینس و علوم تجربی نه رسند؛ جز همان باور های کودکی ی شان؛ چیز زیادی نیستند و نمی توانند باشند. زیرا که به سخن رسای مولانا ؛ بشر «همان اندیشه» است و «مابقی استخوان و ریشه»!

 

البته در اینکه اندیشه از چه برمیخیزد، با چه محک میخورد و چه پیچ و تاب های لا درلا و ناهمگون و ناهموار را در دریای پر تلاطم زمان طئ کرده میرود؛ بحث و جدل زیاد ضرور نیست.

 

ولی باورهای کودکی در هرحال بخش زیر بنایی یا قالب دهنده و چوکات کنندهء اندیشهء بشری (به معنای اعم) است و تازه آنها هم هنوز که هنوز است توسط حکومت ها و قدر قدرت ها (به ویژه در دو قرن اخیر توسط انگلیس و امریکا..) سخت هوشیارانه نگهداری میشوند و پیوسته هئ  پیچ و تاب داده می شوند.

 

بدینگونه پرداختن به باور های کودکانهء وابسته به آسمان و ریسمان و مبتنی بر ترس و نیاز غریزی و ارثیی تودهء بسته دماغ که به کودک مانده گی ی خود نمیتواند و آماده نیست پئ ببرد؛ کار بی اندازه بزرگ وسهمگین است.

 

 به ویژه در نسل اول و دوم؛

 یا چنانیکه شمشیر بدستان و «دوشمشیره های» وحشی ی بیابانی و بیداد گران کلیسایی انجام داده اند؛ در آن حد دهشت و ترس بایستی پدید آورد که نسل های نخست و دوم زیر فشار آن؛ فرزندان خویش را به چیز مورد خواست زورمندان جبار حاکم باورمند ببار بیاورند؛

 

 و یا با جنبش دامنه دار و قربانی طلب سنجیده و خردمندانه همراه با روش های دقیق و داهیانه برای آن؛ کار و تلاش پیگیر چند نسله صورت گیرد و همراه با رسوا و برملا کردن ناهنجاری و پلیدیی رسوبات ذهنی و وجدانی ی جاهلانه؛ از تمامی داده ها و نشانه های خود طبیعت و زنده گی و حاکمیت ها و فرهنگ ها و تاریخ های دور و نزدیک و یافته ها و داشته های سراسر بشریت ماهرانه بهره برداری شود.

 

خوشبختانه امروزه درین راستا ابزار ها، پدیده ها و داده های آشکار و آشکار شونده و آزمون شونده ساینس و تکنولوژی جایگاه و کارآیی سترگی پیدا کرده است و پیدا میکند.

 

 معهذا بیشترین تکیه چنانکه در آموزش و پرورش کودکان رایج است؛ باید بر نمایاندن و درخور دید و لمس و بویایی و چشایی ... و بالاخره آزمایش و احساس و ادراک ویژه ساختن باور شایسته و فرهنگ متکی بر خرد باشد.

 

 رخداد های متجاوز از سی سال که در افغانستان جاریست؛ به مثابهء تجارب دارای اهمیت لابراتواری به من آموخت که بُعد باور و ایمان در تودهء مردم چه جایگاه و پایگاه دارد.

 

برهمین مبناست که مثال میزنم؛ «مدار» های دماغ افراد توده چون هاردیسک کمپیوتر؛ هم بد و ناهنجار «فارمت» شده و هم با «سیستم عامل» بیمار، «برنامه های کاربردی» زیانکار؛ داده های خرافی و هزاران گونه ویروس تباهی آور انباشته است.

 

بنابر این نه فقط «پاک کاری» مدار های دماغی از باور های وارونه و زیانبار مطرح است؛ بلکه از بیخ و بن «فارمت» دگر باره نیاز می باشد، سپس جایگزین کردن «سیستم عامل» ، «برنامه های کاربردی»، «انتی ویروس» های کارا و پرنیرو و اطلاعات و باور ها و بینش ها و دانش های خود شناسانه و بشرشناسانه و جهانشناسانه!

 

پیوند تمام اینها با منافع، کامیابی ها و کامگاری های شخصی و گروهی و ملی و سایر هوس ها و آرزو ها و نیاز های نزدیک و دور زیستی و بهزیستی درخور چشم پوشی نیست تا جائیکه به آسانی نمیتوان گفت در توده؛ شکم و زیرشکم کمتر از دماغ جایگاه و اثر مندی دارد.

 

هدف از توده و ناس به دریافت من همهء مردم؛ جز نوادری که انرژی های معنوی و فرهنگی ی ناب میتواند انگیزاننده و تازانندهء شان تا مرز جانبازی ها باشد در یکسو؛ و جز مشتی حکام جبار سرباری در سوی دیگر؛ میباشد. و مفهوم  «ناس» و توده را متأسفانه (مستقیماً) منافع و موقعیت های عینی و تشابه موقف در تولید و توزیع نعمات و تحت ستم و استثمار و استبداد بودن نه؛ بلکه باورها و زنجیر پیچ بودن در سنن و عنعنات کور مشخص میکند.

 

 حتی ایده های انقلابی و سنت شکنانه و تمایل یافتن به پدیده ها و روش ها و منش های مدرن و مود و فیشن هم در توده؛ توأم با فهم و دانش و منطق نه؛ بلکه مانند همان باورها و سنت ها و خرافات؛ طور مقلدانه و اعتیادی دامن میگسترد. بدینجهت است که جالب افتادن توهم ها در مورد این یا آن شخصیت، بینش، تمدن، نوع حکومت، سخن، کارنامه، فراورده صنعتی ... برای آحاد توده خیلی زود به ایمان و باور مبدل میگردد و جزء پدیده های مورد پرستش در می آید.

 

می بینیم که کار روشنگری؛ سراسر و تا حد آخر علمی و تحقیقی و تجربی (و گروهی و جهانی) است؛ مگر با نیروی «مفاهیم و فرمول ها» به بیشترین لایه های توده؛ نمی توان چیز سازنده آموخت؛ زیرا همچو کاری در زمره؛ بُردن آنان را به آموزشگاه های متناوب آرمانی؛ می طلبد که شدنی نیست!

 

 توده؛ آموزه ها و باور های بخردانه و داده های شایست و ناشایست برای خود و همگنان خود را اساساً در قالب های تجسمی و هنری و برخوردار از مهارت ها و تشریفات «جادویی» است که میتواند پذیرا شود و هرچه نیرو و پخته گیی این فرآرده ها بیشتر باشد؛ به ویژه در جوانتران، اثرمندی اش پرتوانتر می گردد تا جاییکه همهء خواسته ها و بایسته های پیش گفته را همزمان شُدنی میگرداند.  

 

در میان پیچیده گی های کمابیش نومید کنندهء این روند؛ دو ته بنای امید بخش بزرگ وجود  دارد:

 

 یکی اینکه نادان و بد باور میتواند دانا و نیک باور شود ولی آنکه به درستی دانا و خردمند گشت دوباره نادان و بی خرد نمیگردد.

 

دوم اینکه همه باور های واژگونهء توده؛ در بر دارندهء زیان سرتاسری ی خود آنها و ترفند نگهدارندهء سود ها و مقام ها و برتری های دشمنان شان است؛ بنابراین نجات توده از بد اندیشی ها و بد باوری ها به معنای در رسیدن خود آنان به آزادی و سود یابی و نیکبختی است. اینجاست که مثل «کور عصای خود را یک بار گم میکند!» مصداق می یابد.

ژرف بینی در واقعیت های مربوط این نیاز را نیز برجسته میدارد که آنچه برای توده آماده و پیشکش میشود؛ باید به بالا ترین  حد روشن و شفاف و آسیب ناپذیر باشد. بد ترین چیز که کار را به پیامد های سرچپه میکشاند ؛ سست انگاری و الکی و نا آزموده و ناسنجیده جوش و خروش راه انداختن است.

 

به ویژه که میدان؛ ابداً «شغالی» نبوده در قبال روشنگری ها از منافذ کوچک و با امکانات سخت محدود؛ همه امکانات و زمینه ها و میتود های مجرب تاریکتر کردن اذهان توده و حتی بر آشوبانیدن آنان برضد روشنگری های پخته و ناپخته برای حاکمان و استحمارگران فراهم است.

 

از سوی دیگر هویداست که باور های بدوی و کهن اعم از خودی و بیگانه با سلسلهء دامنه داری از تشریفات و سنن جادویی و نهاد ها و محور های نیرومند تجسم بخش و تداوم دهندهء آنها همراهی و پشتیبانی میشود.

 

 چنین پندار که میتوان همهء این واقعیت های ریشه دار دیرینه را نادیده گرفت و نهایتاً از کار انداخت، به موزه سپرد و یا به موزه ها مبدل کرد؛ توهم نادرست و چه بسا ناکامی آور و هلاکتباریست.

 

در سال های پسین حتی یک ژن ویژه روی کروموزوم های بشر کشف گردید که نام با مسمای آن «ژن  ایمان» میباشد.

 

 به دریافت من این؛ ثبوت دیگریست مبنی بر اینکه  هم خودِ باور ها و هم شعایر و سنن و مناسک و بنیاد های ایمانی که در درازای هزاره های پرشمار پیدایش یافته اند؛ از ریشه در پاسخ به نیاز ژنتیک بشر بوده اند و میباشند. به همین علت نیز هست که کودکان باور های خانواده ها و اطرافیان خود را چون هوا و اکسیژن بلعیده میروند.

 

 اینکه باور ها و بنیاد ها و تشریفات مربوط به آنها رفته رفته توسط حاکمان و ارباب امتیاز به ابزار حاکمیت و تداوم فرمانروایی و غارتگری مبدل شده اند؛ در جایگاه دوم باید مورد بحث باشد.

 

تاریخ نیز نشان میدهد که در پویهء زمان و با نیروی دگرگونی های عظیم زیستی و معیشتی؛ فقط اصلاحات و تغییراتی در این موارد پدید آمده است ولی اصل ها همه پا برجا مانده اند و جادویی تر و پر زرق و برق تر گردیده اند.

 

از این رو زمانی که قرار است؛ باوری به چالش کشیده شده و سر انجام از جاذبه و پویایی و هستی بی بهره شود؛ نه تنها جانشین بهتر و بالاتر و جذاب تر نیاز دارد بلکه پیاده کردن شعایر و تشریفات و بنیاد های متناسب نوین را می طلبد که بی چون و چرا بایست برای توده های مردم (و کم از کم برای جوانان و جوانتران) دارای برتری های چشمگیر و روحنوازی و آرامش بخشی و ارضا کننده گی باشد.

 

بدینگونه روشن است که سخن بر سر رستاخیز پرشاخه و به اندازه های گیچ کننده ؛ دامنه دار است.

 

 نوابغ و اندیشمندان انگشت شمار پراگنده و دارای گرفتاری های وقت کش و روانسوز به ساده گی از عهدهء چنین کار سترگ تاریخی بر آمده نخواهند توانست چنانکه بیشترینه در گذشته ها بر آمده نتوانسته و نه تنها به سرنوشت های تلخی روبرو گشته اند بلکه اندیشه و تلاش و قربانی ایشان برای کوتاه مدت یا درازمدت نتایج برعکس هم به بار آورده است.

 

 درین گستره که سرنوشت بشریت آینده در گروِ آن است به هم رسی و همپرسی و هم اندیشی و بسیج امکانات و نیرو های فراوان؛ نیازی سوزان میباشد .

 

البته؛ این بدان معنی نیست که آنچه در همین استقامت به یمن همت و شهامت گرداننده گان تلویزیون پارس و شخصیت های به راستی ممتاز چون فرزانه فاضلی، نادره مشیری و فرهیخته آبرامیان در آن آغاز گردیده است؛ بها و جایگاه کم یا پرسش بر انگیز و نگران کننده دارد.

 

بر عکس جای بسی غرور و بختیاری و سر افرازی است که شما مردان تاریخ هر کدام به تنهایی کار دانشگاه و اکادمی ی سترگ به مقیاس های عصر را انجام می دهید و من این حماسه های شگرف روشنگری را پیش از همه به خود و به همزبانان و همفرهنگان پر شمار خویش در سراسر گیتی شادباش و مبارکباد میگویم .

 

آغاز گران همیشه قهرمانان اند؛ ولی به آغاز گران راهپیمایی در چنبن کوره راه عظیم و ناهموار و پر از «خار مغیلان» و خطر های غیر قابل اندازه گیری؛ لقب و صفت قهرمان دادن نزدیک به اهانت است. آنان که با خرد خورشید آسا نه تنها امرا و سلاطین غاصب و باطل را از تخت اقتدار به زیر میکشند بلکه پوزهء غاصبان آفریدگاریی عالم و هستی را به خاک می مالند؛ مسلماً مقام و حیثیتی متناسب به عظمت این کارنامه دارند و همان ارج را سزاوارند.

 

شکی نیست که رژیم ولایت فقیه و رو شدن بی سابقه و بی نظیر ابعاد و ماهیت باوری کور بیابانی و قبیلوی و شبان ـ رمه ای یک و نیم هزارساله در ایران امروزی هم؛ برای این حرکت تاریخی که هرگز محدود و منحصر به ایران نخواهد ماند؛ ممد واقع گردیده است و من مایلم اضافه کنم تجارب افغانستان از زمان سید جمال الدین تا دوران امان افغان و به ویژه آزمون جهاد و «اسلام ناب محمدی» در واپسین سالیان جنگ سرد و امتداد آن تاکنون در افغانستان و پاکستان و سایر بخش های «امت مسلمه» مکمل و متمم آنچه است که مردم در مرز های کنونی ایران و خردمندان زبر دست آنان تجربه میکنند.

 

کوتاه سخن اینکه من هم به نوبهء خویش چیزهایی بر بنیاد همین یافته ها بیشتر به تائید داده های لابراتوار تاریخی ـ جهانی سرزمینم و عمومیات بنیانی ی دانش های ساینتفیک به سامان آورده و پیرامون آن سخنان زیادی با شما و همتایان خردورز و خرد یار شما  دارم و نیازمندی های مبرم نیز.

 

قابل یادداشت اکید است که من شما جنابان فاضلی و آبرامیان و مشیری و شماری از تحلیلگران دلیر و کبیر در باور های زمانزده و دست و پاگیر و بدبختی آور را؛ در پروسه تحقیق و تفحص برای اکمال کار خویش، باز یافتم ولی پیشتر از آن مطالعات در تجارب عینی هولناک و سرسام آور و غیر قابل پیشبینی و ماورای تصورات اولیه؛ و همین سان در منابع ساینتفیک و منابع اصلیی ادیان و فلسفه ها و تمدن ها و تاریخ ها و دایرة المعارف ها مرا به مدارجی رسانیده بود. به علت عدم دسترس به وسایل اطلاعات جمعی و شرایط ویژهء پیرامون که اصلاً امکان برآمد برایم نمیداد؛ من خواهی ناخواهی ناگزیر از ادامهء کار به جهت ژرفا ها و دور نما ها بودم.

 

ایکاش شما و محققان بزرگ مورد نظر را پیشتر یافته بودم تا پئ حقایقی چند و تسجیل آنها که شما اینهمه با تسلط و تبحر هیجان انگیز به راحت ارزانی میدارید؛ آنهمه عمر هدر نداده و دود چراغ نخورده بودم با اینهم بختیارم که شما بر آفاق دید و دانشم جانانه گشترش و غنا می بخشید، مرا «آپدیت» میفرمائید و بر علاوه راه را برای بیرون دادن آنچه که فراهم کرده ام و امیدوارم بتوانم نه به پایان؛ بلکه به جای کارا و مؤثری برسانم؛ هموار مینمائید.

 

اما ـ در حدود تئوری و طرح و میتود و مهندسی اکنون ـ چشم من بیشتر برطلعت آینده است و یا به سخن دیگر کمتر به «بر اندازی»  و بیشتر به «باز سازی»  و «جانشین سازی» تفکر و اندیشه میکنم. در مورد «بر اندازی» هم دغدغهء من یافتن و پیاده کردن روش های کارا در میان همان توده است که تاکنون گفته آمدیم و نیز نجات نسل های آینده از گرفتار شدن به این بلا ها در کودکی .

 

درین راستا نهایتاً تلفیقی از انواع میتود های کار در گسترهء اندیشه و باور و ایمان و روان و وجدان را بر گزیده و احتمالاً چیز هایی هم بر آنها افزوده ام. ولی با شصت سال سن و شرایط بد اقتصادی و روانی و امنیتی؛ خود را منتها درجه تنها و آسیب پذیر می یابم وانگاه اساساً این رسالت درعهدهء فردی چون من نیست و اصلاً در عهدهء هیچ فرد تنها  نیست.

 

 بدین بناست که شمارا به درد سر انداختم. آرزوی من این است که این رسالت سترگ را که تاریخ برشانه های ما گذاشته و ما نیز به هر قیمتی مهیای آن شده و زنده گانیی خود و امنیت و سلامت خانواده های خویش و بسیار چیز های دیگر را فدای آن ساخته ایم؛ حد اقل به هم شناسی و همدردی برسیم. اینکه برای تکمیل یگدیگر و یا اساساً برای کار جدی تر و فشرده تر و سرنوشت ساز تر و دوران ساز تر چطور میتوانیم همیاری و حتی « تقسیم کار » کنیم پس از آن مرحله؛ اندیشیدنی خواهد شد.

 

من باور و ایمان پایا دارم که نسل های آینده، به ترتیب  نسل های به مراتب روشن و با فهم و فراست و دانش (به ویژه دانش تخصصی) خواهند شد ولی در شک و تردیدم که فاضلی و آبرامیان و مشیری و شفا  و انصاری  و بزرگان مماثل در میان این نسل ها امکان ظهور داشته باشند.

 

استادان عزیز!

از مرز هایی که بایستی در نوردیده میشد؛ بیشترین مرز ها توسط شما در نوردیده شده و در حال طئ شدن و پئ شدن است. اما به نظر من گوشه نشین و دور افتاده و کم سواد و کم اطلاع؛ تک بودن، سلیقه  مقدم داشتن، تنها اندیشه و عمل کردن مرزی است که هنوز عبور از آن امیدوار کننده نیست. در حالیکه رسالت ـ با اینکه نقش شخصیتی در آن بلا تشبیه نقش پیامبری است ـ با در نظر داشت عصر حاضر اصلاً و اساساً کار و کارنامهء جمعی و اکادمیک می باشد!

 

به دریافت من؛  دشوار بنیادی در این  کار و رسالت؛ این نیست که  توده ها  به  کتب «چشمهء گل آلود» ، « ... آفرینش و ... خروج ...» و «124000 اسرائیلی» معتقد و معتاد اند؛ بلکه دشواری درست در این است که آنان اصلاً چیزی از این کتاب ها نمیدانند و در نتیجه نقد و افشای اضداد و بلاهت ها و بربریت های مندرج درین کتاب ها کار را فیصله نمیدهد.

 

 آنچه توده در لایه های زیرین ذهن و روان دارد فقط  حایز یک ربط ظاهری با این کتاب ها ست ولی ماهیتاً عبارت از ملغمه ها و مذخرفاتی می باشد که هیچگونه نظم و سیستم نمی شناسد و حتی از فردی تا فردی متفاوت و متضاد است.

 

 دنیا و بشر نه احتمالاً که یقینا؛ برای ما چند تن یا کار و دها و نبوغ ما آفریده نشده و از برای ما نگفته اند: ((لولاک لولاک لما خلقت الافلاک!)) ولی شانس آن هست که با خرد و کار راستکارانهء گروهی چنان مقامی بیابیم و مردم از فیوض آن بهره مند شوند که پنداری اساساً ارض و افلاک برای ما آفریده شده بود. اگر دقت کنیم فاصله چندان بعید نیست.

   

 

 امید است که در گسترهء خیزش و جوشش «روشنگری» در پهنهء فرهنگ و تمدن دیرینسال خویش و فراتر از آن؛ همراه با دستاورد های دانش و نبرد و اُفت و خیز های تمام جهان بشری؛ بخت همیاری وهمبسته گی با هم  پیدا نمائیم.

 

این بار تنها آرزومندم درود و سپاس مرا پذیرا شده و از اینکه من شما را یافته ام پاسخ کوتاهی مهربانی کنید؛ تا گام های دیگر را استوارتر بردارم.

 

                                             افغانستان ـ بلخ باستانی

                                                عالم افتخار

                                          شامگاه 30 نوامبر 2008

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت