تقوی الله تقوا

 

اسلام دین  انسان سازاست نه انسان سوز

درآستانه فرارسی سال جدید 1394 هجری شمسی وهنگامی که خانواده ها وکابلیان برای پذیرایی ازمراسم سال نو،نوروزنو،بهارنو ، شادیها وزندگی نوآماده می شدند واقعه ای غمناک وعجیبی درزیارت شاه دوشمشیره رخ داد ودختری 27 ساله به اتهام حریق اوراق قرآن کریم  و فتوای ملای تعویذ نویس  بیرحمانه بقتل رسید ومهاجمان خشمگین جسد اورا بعد ازکشتن  سوزاندند ودردریای کابل انداختند . واقعه ای غم انگیزقتل فرخنده وسوزاندن جسد اوبدست اشخاص بیسواد و خشمگین درزیارتگاه شاه دوشمشیره آنهم درروزروشن و درحضورپولیس ودرچند کیلومتری ارگ ریاست جمهوری اززوایای مختلف قابل تآلم وتآمل است. این واقعه ازنظرتاریخی ودرنوع خود بی پیشینه وازنظرعمق خشونت ودرجه ای سبعیت وقساوت نگران کننده بود ودرسطوح مختلف عکس العملها وتجمعات اعتراضی نهادهای جامعه ای مدنی وفعالان حقوق بشر را برانگیخت . اثرات روانی واقعه ای قتل فرخنده بسیارگسترده و صحنه های لت وکوب وجان باختن وآتش زدن پیکر بی جان اوتوسط افراد معتاد وبیکاروبیسواد طی چندین روزازطریق تلویزیونها به نشررسید و تکرار این صحنه ها درساعت های خبری وگزارشهای ویژه برشدت عکس العملها افزود ودولت رامجبور برایجاد وتوظیف کمیته ای حقیقت یاب نمود که درنتیجه ای تلاشهاوبررسیهای این کمیته بی گناهی فرخنده ثابت گردید. واقعه ای قتل فرخنده درمطبوعات داخلی وخارجی بازتاب وسیع یافت وازدیدگاهها ومناظرمختلف فکری موردبحث قرارگرفت وهرکس بطریقی درمطبوعات وشبکه های اجتماعی  وصفحات انترنیتی اظهارنظرنموده ومراتب تالم وتاثرخودراازوقوع این واقعه ابرازنمود .عده ای این عمل را یکنوع جنون مذهبی وتحریف آموزه های دینی خواندند ؛ کسانی دیگر ازنظرروان شناسی اجتماعی وجامعه شناسی مذهبی به مطالعه واقعه پرداختند؛ برخیها برداشتهای متحجرانه ازدین ودگم اندیشی تعویذ نویسها راسبب سازاین واقعات دانستند وکسانی دیگرهم ازسودجویی قشرخاص وافرادخاص ازنام دین ونقش دین درجامعه سخن گفتند .  قتل فرخنده همه ای مردم راتکان داد ویکباردیگرحقایق تلخ حساسیتهاوخطوط قرمزاعتقادات مذهبی وتحذیرها وهنجارهای اجتماعی وخشم انباشته ای مردم رابه نمایش گذاشت . این خشم همچون مذاب گداخته ازدرون کوهی فوران نمود که نامش جامعه سنتی افغانستان است . سطح وظاهراین کوه ازچند سانتی متربرف وخاک وعلف بنام ارزشهای دموکراسی وآزادی بیان ونهاد های جامعه مدنی پوشیده شده اما درون کوه ومواد اصلی کوه ازهمان سنگ ضخیم سنن وباورها ونگرشهای مبتنی براصول خدشه ناپذیرقدیم تشکیل یافته است . حد اقل یک نکته قابل بحث وپرسش است که انگیزه ای عمق خشونت وشدت برافروختگی وبی رحمی مهاجمان چه بود وچراتنها به کشتن او اکتفانکردند وبعد ازکشتن پیکراوراسوختند وبه دریا انداختند ؛ اگرفرخنده چند نفررا می کشت ویاچند ساختمان دولتی ومراکزسازمانهای اجتماعی را آتش می زد آیابا چنین سرنوشت وزجروعذاب وعقوبتی مواجه می شد؟ بهرحال ازواقعه قتل فرخنده همه مردم متاثرشده و قبل ازآنکه فعالان جامعه مدنی ودگراندیشان وآزاد اندیشان  واکنش نشان دهند، دین باوران  وآگاهان فلسفه دین ودینداری رامتآثرساخته وبه تآمل وتعقل وبازاندیشی پیرامون مفاهیم ومقولات دینی وارزشها  وهنجارهای اجتماعی وانگیزه ای خشونتهای جمعی بنام دفاع ازمعتقدات ومقدسات دینی واداشته وسوالات رادراذهان آگاهان فلسفه ای دین ودینداری پدید آورد مبنی براینکه دین چیست؟ اساساً دین برای انسان آمده ویاانسان برای دین  آفریده شده وکدام درخدمت دیگر است؟ وظیفه ای دین ساختن انسان است ویاسوختن انسان ؟چند نوع دین وچند نوع دینداری وجوددارد؟ مولفه ها وعناصرتشکیل دهنده وتکمیل کننده ای دین کدام است؟مبانی معرفت دینی چیست ومعرفت دینی ازمعرفت علمی وفلسفی چه فرق دارد؟مبنای معرفت دینی تعبد وتقدس وتقلیداست ویاتعقل وتحلیل وتعلیل ؟دین الهی ازدین وضعی چه تفاوتهای دارد ومحوریت دین الهی برکدام اساس استوار است؟آیا دین رابه محوریت خداباید شناخت ویاخدارابه محوریت دین؟  اسلام چگونه دین وقرآن شریف چگونه کتاب است؟ برداشتهای مسلمانان آگاه(روشنفکران دینی) ، مسلمانان عالم(روحانیان وعلمآوملاها وخطیبان)ومسلمانان عوام ( مردم بیسواد وکم سواد وگوش به فتوا واحکام دیگران) ازدین اسلام وازقرآن شریف چگونه است ودرکدام موارد تفاوت دارد؟بنده طی روزهای اخیر درهمین رابطه ودرهمین مباحث اندیشیده ونتیجه مطالعات خویش راتحت عناوین جداگانه ومشخص نگاشتم وازخوانندگان گرامی احتراماًتقاضا دارم باحفظ آداب دینی وعفت سخن وقلم وارد بحث شده برغنامندی  نوشتارهذا بی افزایند.

بحث رااینگونه وازاینجا آغازکنیم که مبنای ادیان توحیدی وازآنجمله دین مبین اسلام بر شناخت وپرستش خداوند استوار است وحقیقت ذات وصفات وکمالات خداوند نهایت ندارد وشناخت انسانها وبندگان خداوند ازین حقیقت نیز نهایت ندارد وتاجهان وانسان هست برپهنا وژرفنای شناختش افزوده می شود.راههای شناخت خداوند متعدد وروشهای پرستش او گوناگون است ، برتعدادانسانهای روی زمین راهی شناخت وبرتعدادهمه موجودات حیه وحتا همه ای مخلوقات روش پرستش وجود دارد.همه ای جلوه های هستی وآنچه درچشم ما تجسم ودر ذهن ما تجلی مینماید همه آیات ودلایل شناخت خداوند اند وبرپرستش اواشارت میدارند. هرکس میتواند باپروردگارش رابطه ای مستقیم وبلاواسطه داشته باشد وداشتن این رابطه جزءحقوق انسانی وبندگی ماست . کسی حق ندارد این رابطه را درانحصار وانقیاد خود درآورده ودیگران را ازداشتن رابطه ای مستقیم محروم سازد. شناخت خداوند وبه تبع ازآن پرستش خداوند کدام کمپنی وموسسه ای خاص نیست که عده ای خاصی عضوآن کمپنی باشند وازمزایا ومفاد آن کمپنی استفاده برند . خداشناسی وخداباوری سطوح مختلف دارد وهرکس برحسب ظرفیت ادراکی ودرجه ای علم ومعرفت و تطهیرنفس خود دراین سطوح قرار می گیرد . حدود خداشناسی به مقیاس وسعت عقل وعلم وحدود خداباوری  به مقیاس قدرت واستواری ایمان  سنجیده می شود وایمان درحوزه کارکرد دین قراردارد. بناًدین ازخداباوری وفلسفه ازخداشناسی بحث نموده ودراین نوشتارازخداشناسی وخداباوری بحیث اساسی ترین هدف دین ومهم ترین موضوع فلسفه بحث میگردد .

 

خداشناسی وخداباوری

ازدیدگاه دین ، فلسفه ، علم وعرفان .

محققان فلسفۀ علم مجموعۀ معارف بشررادرچهارحوزۀ معرفتی تقسیم بندی نموده وهرنوع آگاهی ودانش بشررادرتحت عنوان یکی ازین حوزه ها مورد مطالعه قرارداده اند .

1-حوزۀ معرفت دینی 2- حوزۀ معرفت فلسفی 3- حوزۀ معرفت هنری 4- حوزۀ معرفت علمی . نظربه شواهد تاریخی وآثاربازمانده ازادوارکهن تاریخی ؛دین وهنر قدیمی ترین حوزه وفلسفه وعلم جدید ترین حوزه های معرفتی بشر هستند . عرفان نوع معرفت وآگاهی شهودی است که ازحوزه های دیگرمعرفت متأثروازنظرسلوک رفتاری وپارۀ باور ها متمایز میباشد .  بحث این مقال درمورد حدود شناخت انسان از ذات باریتعالی ودلایل اثبات وجود خداوند ازمناظردین وفلسفه وعلم وعرفان است . اما قبل ازورود به بحث اصلی این سوال قابل طرح وجواب است که خداشناسی اساسأ درقلمروکارکرد کدام حوزۀ معرفتی قرار دارد وسوال خداکیست ؟ راچه کسی پاسخ دقیق ودرخورسوال میدهد ؛ دین شناس ، فیلسوف ،عارف ویادانشمند وعالم ؟ شک وجود ندارد که خداباوری ازجنس ایمان است وایمان درحوزۀ کارکرد دین قراردارد ، مگرخداشناسی ازجنس آگاهی وعلم است وهمۀ حوزه های معرفتی ازآن بحث کرده اند . دردین خداباوری هدف است وخداشناسی بخش انضمامی وتکمیلی خداباوری است ، ازینروایمان به خدامحور اصلی تعالیم دینی بویژه ادیان توحیدی است . ایمان به خدا وگرایش به دین ازقویترین امیال سرشتی بشراست وازبدو پیدایش انسان به معنی خاص آن ، این تمایل همواره وجودداشته وبشرهمواره بهدف شناخت وپرستش خدای واقعی تلاش نموده است .

 علم الهیات یاالهیات شناسی اساسأ ازیونان باستان برخواسته وترجمۀ همان کلمۀ «تیولوژی»یونانی است . این علم بعد ازترویج دین مسیحیت وارد مرحلۀ نوین گردید وفلاسفه ودانشمندان نامدارنظیراگوستین قدیس ، توماس اکویناس ،سنت آنسلم دربسط وگسترش آن کوشیدند . توماس اکویناس همان کسی است که اعتقادات مسیحی را با فلسفۀ ارسطوآمیخت ودرواقع بادلایل ارسطویی وعقلی ازاعتقادات مسیحی دفاع نمود . دلایل پنجگانۀ توماس اکویناس شهرت ویژۀ درتاریخ فلسفه غرب دارد وبرخیها بدین باورند که آنچه را اکویناس پدید آورده تازگی ندارد وروش دفاع ازعقاید دینی به دلایل عقلانی ازجملۀ ابتکارات ابوعلی سینا است . گرچه دردین مسیحیت ازهمان آغازبه عقل وبراهین زادۀ عقل توجه صورت گرفته وذکرواژۀ «لوگوس» که درمنابع یونانی به معنی عقل وحکمت ومنطق آمده ودرانجیل یوحنا به معنی کلمه آمده وجمله ای معروف «درآغازکلمه بودو کلمه نزد خدابود وکلمه خدابود... » مبیین این امراست . درنزد فیلسوفان پیشاسقراطی «لوگوس »به معنی عقل کل ومحورنظام آفرینش است . هراکلیتوس فیلسوف پیشا سقراطی ، لوگوس را«محورنظم کاینات واصل عقلانی حاکم برجهان »میدانست وازدیدگاه رواقیون لوگوس «عقل کل وعلت العلل نطام آفرینش بود» .

  عقل وبراهین عقلانی درمنابع تفکراسلامی جایگاه خاص دارد وقرآن کریم درآیات متعدد انسان رابه تعقل وعقلانیت تشویق نموده وجهل ونادانی وتعبد وتقلیدهایی کورکورانه مطرود دانسته است .

درفرهنگ ومعارف اسلامی علم الهیات را به علم کلام ویافلسفۀ کلام ترجمه نموده واندیشمندان بزرگ کلامی درمراکزعلمی وسرزمینهای مختلف اسلامی به میدان آمده ،این علم راغنی تروکامل ترنموده وعناصرومباحث جدیدرا به آن افزودند . ازجملۀ فلاسفه ومتکلمان بزرگ اسلامی میتوان ازابونصرفارابی ، ابوعلی سینا ، امام فخر رازی ، ابوحامد غزالی ، خواجه نصیر طوسی ، ملا صدرا شیرازی ، حکیم سبزواری  ودرسالهای پسینی ازصلاح الدین سلجوقی ، علامه اقبال لاهوری ، داکترعلی شریعتی ، داکترعبدالکریم سروش ،.....نام برد. ابن سینا درآثارش ازعلم الهی یا علم ربوبی نام برده ، نه فلسفۀ کلام یاعلم کلام . متکلمان کسانی بودند که بعد ازگسترش واستقرارنظام اسلامی درسرزمین های غیر عربی وبعد از آنکه  اندیشه های اسلامی با ارزشهای فرهنگی ودانشها وبینشهای ملل  تحت سلطۀ امپراطوری اسلامی برخورد نمود وباچالشهاوپرسشهای ازقبیل مبانی عقلانی عقاید اسلامی مواجه شد بوجود آمدند وسعی اصلی متکلمان براین مبنا استوار بود که با دلایل عقلی از عقاید اسلامی دفاع کنند .   ازنظرمتکلمان بعد ازفلاسفۀ پیروافکارفلاسفۀ یونانی نظیر ذکریای رازی بحیث نمایندۀ فلسفۀ طبیعت گرای ذیمقراطیس، سهروردی بحیث نمایندۀ فلسفۀ اشراقی افلاطون وابونصرفارابی وابن سینا بحیث نمایندگان فلسفۀ مشأارسطو دربلاد شرق اسلامی  برخواستند  و مناظرات چندین قرنه رادرمباحث توحید ، معاد ، صفات باری تعالی ، قرآن خالق است یا مخلوق ، حادث وقدیم  ، جبرواختیار وحجیت عقل ونقل به راه انداخته وبعضأ درتقابل وتخالف بافلاسفه قرارگرفته ، نظریات واستدلالات آنها رارد نمودند . درمراحل بعدی علم کلام سبک جدلی خودرا ازدست داد ودرتحت تأثیرفلسفه وفیلسوفان قرارگرفت .

   محققان معمولأالهیات را ازنظرمقدمات وروش به دونوع تقسیم کرده اند ؛ یکی الهیات وحیانی که بانیان آن پیامبرانند ودیگر الهیات فلسفی یاعقلی که واضع آن فلاسفه ومتکلمان اند . ازالهیات وحیانی کتابهای مقدس آسمانی همچون قرآن شریف ، انجیل وتورات بحث مینمایند واز الهیات فلسفی وعقلی کتابهای زمینی همچون ماورالطبیعه اثر ارسطو ، الاشارات والتنبیهات اثرابن سینا ، تجریدالاعتقاد اثرخواجه نصیر طوسی ،اسفاراربعه اثرملاصدرا، مدخل الهیات اثرتوماس اکویناس ، تمهیدات اثرآنسلم ، تأملات درفلسفه اولی اثردکارت ، بعد پنجم کاوشی درقلمروروحانی اثرجان هیگ ، قبض وبسط تیوریک شریعت وهمچنان تجربۀ نبوی آثارعبدالکریم سروش بحث مینمایند .

1-    خداشناسی ازنظردین

2-    خداشناسی از نظرفلسفه

3-    خداشناسی ازنظرعلم

4-    خداشناسی ازنظرعرفان

5-    خداشناسی ازنظرهنر

1-خداشناسی دینی

موضوع اساسی دین تبلیغ وترویج اندیشه های خداباورانه وتنقیح وتصحیح اخلاق آدمیان درپرتواحکام وارشادات دینی  است. دردین اول خداباوری وجود دارد وبعد بدنبال خداباوری خداشناسی حاصل می شود . ادیان اکثرأبرمحورسوال چگونه بودن انسان در این دنیا ودوسوال قبل وبعدازبودن انسان یعنی انسان ازکجا آمده وبکجامیرود پدید آمده اند .بعضی دین هاسوال چگونه بودن وچگونه زیستن انسان دراین دنیاراپاسخ مفصل میدهند وازدادن پاسخ به سوالات انسان ازکجاآمده وبکجا میرود طفره میروند ؛ مثل آیین بودا که بیشتربه رهنمودهای اخلاقی وتزکیۀ نفس میپردازد وبه پرسشهای ماورالطبیعی وخداشناسی ومیعاد وآخیرت جواب نمیدهد . بعضی دین های دیگربیشتربه شگافتن سوالات قبل ازبودن وبعداز بودن انسان دراین دنیا میپردازند وبه سوال بودن وزیستن انسان دراین جهان جواب مقتضی نمی دهند ، مثل جینیسم هندی وراهبان مسیحی وپارسایان اسلامی ...فقط  دین مبین اسلام به هرسه سوال جواب همآهنگ ارایه میداردوبرای زندگی دنیوی وآخروی رهنمود وبرنامه ای دارد . اثبات وجودآفریدگارجهان وشناخت صفات اودرواقع پاسخ به سوال قبل ازبودن انسان دراین جهان است وبحث نبوت وبعثت ومیانجیگری پیامبر اسلام بین خداوند وانسان درواقع پاسخگویی به سوال بودن وزیستن انسان دراین جهان است وبحث معاد وآخیرت ورستاخیزومجازاتها ومکافاتهای گوناگون درواقع پاسخگویی به سوال بعد ازبودن انسان دراین جهان است ؛ ازینروبحث توحید ،نبوت ومعاد ازجملۀ مباحث محوری دردین اسلام است .

  ازآنجاکه مخاطب دین عموم مردم است ومردم به رهنمایی وهدایت ضرورت دارند،دین دستورمیدهد وامرونهی میکند ، نه استدلال واقناع . وازاینکه عموم مردم مقلد اند نه اهل تحقیق ، دین اطاعت وتطبیق میخواهد نه پرسیدن وفلسفیدن درچند وچون کاراستاد. درسفردینی راهها ومنازل ومسیرها مشخص است وهرکس طبق نقشۀ مکانهاوجدول زمانهادرین مسیرگام میزند ، نه آنکه هرکس هادی وگشایندۀ راه خود باشد ودراندیشۀ منزلهای خطرآفرین ومقصد نامعلوم بیمناک وغمناک باشد .بقول شاعر:  

 گرچه منزل بس خظر ناک است ومقصد ناپدید

                                                    هیچ راهی نیست کاین رانیست پایان غم مخور

درکارگاه دوزندگی دین طبق ضرورت انسان چند دست لباس باچند رنگ ودیزاین واندازۀ مشخص وجود دارد وهرکس خواهی نخواهی ازهمین لباسها می پوشد وهمینطوردرطعام خانۀ دین طبق ضروت انسان چند نوع غذای مشخص باذایقه وطعم ومزۀ مشخص وجودارد وهرکس خواهی نخواهی ازاین غذا ها تناول میکند ، جای سفارش وذوق وسلیقه نیست که من لباس بارنگ خاص ومتفاوت بارنگهای دیگرویاغذای بامرچ ونمک بیشتروباطعم وذایقه متفاوت باغذاهای دیگر میخواهم .

دین ودینداری وانگیزه های خداجویی وپرستش درنهاد انسان عجین است واین انگیزه ها درطول حیات انسان فعال بوده وبه اشکال مختلف متبارز میگردد. تاجاییکه پارۀ تحقیقات روانکاوانه وعلمی ، انگیزۀ پرستش راجزءغرایزفطری انسان می شمارد .ازنظربرخیها دین درواقع همان وجدان ،تشخص معنوی ، خصوصیات روحی ویکی ازقوای پنجگانۀ باطن است . واژۀ دین مشتق ازکارواژۀ اوستایی «دا» به معنی اندیشیدن وشناختن است . کسانیکه بارویکرد غیردینی به نقددین پرداخته اند ، بدین باورند که «دین برخلاف علم ناشناخته هارا تقدیس میکند وعلم رازهای ناگشوده راچالشی برای پاسخگویی می یابد ».

دین درلغت به معنی اطاعت ودراصطلاح به معنی باور داشتن به آفریدگار جهان واطاعت وپرستش این آفریدگار درزندگی . بنابرین تعریف کسی که به آفریدگاری معتقد نیست وامور جهان وپیدایش پدیده های هستی را  تصادفی وازروی تحولات طبیعی ومبانی مادی میداند ، بی دین نامیده می شود . تاکنون ازدین ودینداری تعاریف مختلف ارایه شده  و«امیل دورکیم »جامعه شناس مشهور به همۀ تعریفها تاخته وتعریف مورد نظرش را چنین بیان نموده است : «دین عبارت است ازدسته ای همبستۀ از باورها واعمال مربوط به امور لاهوتی (مجزا از امور ناسوتی ) که این باورها وعقاید وروشهای ثابت وغیر قابل تغییرهمۀ کسانی را پیرو آنها هستند در یک اجتماع اخلاقی واحد بنام امت متحد میکند ». (1) دانشنامۀ آزاد ویکیپیدیا ، واژه دین . خدادرادیان مختلف معانی مختلف ،تصاویرمختلف وحدود صلاحیتها وکارکردهای مختلف دارد وادیان ازنظرپاسخی که به پرسشی ویژگیهای آفریدگارعالم میدهند ، به ادیان حق وباطل ،توحیدی وغیرتوحیدی  ، طبیعی وفراطبیعی تقسیم شده وهردین آموزه ها ، ارزشها ،دساتیراخلاقی ،گزاره ها، فتاوی واصول خاص خودرادارد. درینجا اشارات ولوموجزوکوتاهی را به مفهوم خدادرادیان مختلف لازم میدانم .

الف - مفهوم خدادردین مقدس اسلام

ب – مفهوم خدادر دین مسیحیت

ج – مفهوم خدادردین یهودیت

د- مفهوم خدادردین زردشتی

ه-مفهوم خدادرادیان چینی وهندی

و– مفهوم خدادرادیان غیرتوحیدی (دین سومری ها ، بابلیها ، یونانیها ...)

الف- مفهوم خدادردین مقدس اسلام

همانطور که قبلا تذکر دادیم مسألۀ خدا شناسی ونبوت ومعاد ازاساسی ترین بحث ها درادیان ابراهیمی اسلام ،مسیحیت ویهودیت است . هرسه دین همان شناخت وصفات را ازخداارایه داشته اند که حضرت ابراهیم ارایه داشته بود . هرسه دین خدارا بحیث وجود ابدی ولایزال ،قادرمطلق ، عالم مطلق ، خالق وفریدگارجهان، عادل ومقدس، خیر اعلی ،آگاه وناظربه امور جهان وتشویق کنندۀ اعمال خوب وتنبه کنندۀ اعمال بد ، درهمه جا ودرهمه حال حاضرمی شناسند. امادرپارۀ موارد خدای که دین یهود ودین مسیح می شناسند واوصاف که ازین خدا ارایه میدارند با خدای اسلام بسیار فرق دارد . دردین یهودی ودرمتون عهد عتیق به مواردی برمیخورم که گاهی یهوه را پسرخدامعرفی میکند وگاهی حضرت یعقوب بحیث پهلوان با خدا کشتی میگیرد وزور آزمایی میکند . درکتاب تورات بخش سفر پیدایش ، باب سی ودوم آمده است « پس یعقوب دوزوجه ودوکنیز ویازده پسرش راهمرا ه با همه مایملکش از معبر بربوق عبور داد . ولی دراین موقع بامرد در بیابان روبرو شد که تا طلوع فجربا وی کشتی گرفت وچون دید که بر یعقوب غلبه نماید لگد برران او زد که اورا ازحرکت باز داشت ، پس به اوگفت مرا رها کن زیرا فجر می شگافد . اما یعقوب گفت : تابرکت ندهی رهایت نخواهم کرد .مرد ازاو پرسید نام توچیست ؟ پاسخ داد یعقوب ؛ مرد گفت : نی ازاین پس نام تویعقوب خوانده نخواهد شد بلکه نام تو اسراییل (پهلوان قوی )خواهد بود . زیرا باخدا مجاهده کردی ونصرت یافتی ویعقوب به اوگفت :اکنون تونامت رابرمن آشکارکن . آن مرد گفت :چرا اسم من را می پرسی ؟ واورا درآنجا برکت داد ویعقوب آن مکان را فنوییل نامید زیرا خدارا درآن مکان ازروبه رو دیده بود . وچون از فنوییل گذشت آفتاب بروی طلوع کرد وبران خود می لنگید. ازین سبب است که بنی اسراییل عرق نسأ را نمی خورند ، چون خدا ران یعقوب را درعرق نسأ لمس کرده بود . ) همینطوردر دین مسیح عقیدۀ تثلیث وجود دارد وصراحتأ حضرت عیسی را پسرخدا وحتا خود خدا معرفی میدارد ؛  درحالیکه این طرزتفکرها باموازین عقلی کاملأمغایرت دارد وخدانه جسم است ونه انسان است ونه نفس دارد ونه ازکسی تولد شده ونه کسی ازاوتولد شده است . قرآن کریم در سورۀ «قل هووالله احد» به این موضوع پرداخته وخدارا «لم یلد ولم یولد» معرفی داشته است .قرآن کریم درسوره مایده آیۀ 18آورده است :وقالت الیهود والنصاری نحن ابنا ءالله واحباؤه قل فلم یعذبکم بذنوبکم بل انتم بشر ممن خلق یغفر لمن یشأ ویعذب من یشأ والله ملک السموات والارض وما بینهما والیه المصیر (یهودیان ومسیحیان گفتند : ماپسران خدا ودوستان اوهستیم ؛بگو : پس چراشمارابه کیفرگناهتان عذاب میکند ؟نه ، بلکه شما بشری از جمله کسانی هستید که آفریده است .هرکه رابخواهد می آمرزد وهرکه را بخواهد عذاب میکند وآنچه درآسمانها وزمین وآنچه میان این دومیباشد ازآن خداست وبازگشت همه بسوی اوست .(مایده 18).  یهودیان چنان دراهداف تباری وغرورخود برتر بینی غرق هستند که گویی خداوند منادی ومبلغ حقانیت آنهاست وخداوند پیام آنهارابه بشر میرساند ، نه آنها پیام خدارا به بشر. احساسات خودبرتر بینی وغرورتباری درروحیات قوم یهود چنان غلبه دارد که خدارافقیر وخودراتوانگر تصور مینمایند  .قران کریم درسوره آل عمران ،آیه 181به این غروروطرزتلقی غیر منطقی یهودیان ازخود وازخداپاسخ میدهد ومیگوید : لقد سمع الله قول الذین قالواانالله فقیرونحن اغنیأ سنکتب ما قالواوقتلهم الانبیأ بغیر حق ؛ مسلمأ خدا سخن کسانی را که گفتند : خدا نیازمند است وما توانگریم شنید ، به زودی آنچه راگفتند وبه ناحق کشتن آنان پیامبران را خواهیم نوشت . ویا درسوره مایده آیه 64آمده است : «وقالت الیهود یدالله مغلوله غلت ایدیهم ولعنوا بما قالوابل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشأ ؛ ویهود گفتند :دست خدا بسته است ، دست های خودشان بسته بادوبه (سزای) آنچه گفتند ازرحمت خدا دور شوند .بلکه هردودست اوگشاده است ، هرگونه بخواهد می بخشد .

  خدای که دین اسلام می شناسد ومی شناساند ، خدای قادروتوانگروبی نیازوبخشنده وبخشاینده است وخدای که دین یهود می شناسد ومی شناساند ، خدای« فقیر»ومحتاج و«دست بسته »ودرکارخود فرورفته ودرمانده است . خدای که اسلام می شناسد ، چنان توانا وقادراست که در یک اشارۀ «کن فیکون » جهان را زیر وزبرمیکند وخدای که دین یهود می شناساند ، توانایی زیرکردن وبه زمین انداختن یکی ازبندگان خود حضرت یعقوب راندارد وازروی ناگزیری اورا به لگد میزند. خدای که دین یهود می شناسد یک خدای متعلق به قوم یهود است وتمام اوامر ونواهی او درراستای تأمین منافع قوم یهود است ، وخدای که دین اسلام می شناسد وپیام اورابه بشریت ابلاغ نموده است ، خدای متعلق به همۀ بشریت است واین خدادرراستای تأمین منافع ورستگاری ونجات همۀ انسانها ازظلالت وهلاکت امر ونهی کرده است . خدای که دین اسلام می شناسد و انسانهارابه پرستش وحمد وثنأ او فرامیخواند خدای منحصربه قوم عرب وتاجیک وپشتون وهزاره نیست بلکه خدای همۀ انسانها وهمۀ مخلوقات وموجودات است ؛ دین اسلام آن خدای را می شناسد ومی پرستد که «رب العالمین» است نه «رب العرب » یا«رب التاجیک » یا«رب الپشتون»ودرقرآن کریم «الحمد ولله رب العالمین» آمده است ، نه حتا«رب المسلمین» .

ب- مفهوم خدا دردین مسیحیت :

دردین مسیحیت ازخداوند بنام پدر آسمانی یادشده است .علی الرغم آنکه هرسه دین توحیدی خدارا به یگانگی وصفت آفرینندگی واداره کنندۀ امورعالم وادم می شناسند ودرمسایل ومباحث ماورالطبیعی وجوهات مشترک زیاد دارند اما درمسایل زندگی عملی وزمینی انسانها ونوع واکنش خداوند به عملکرد انسانها وجوهات اختلافی زیاد دارند . دین یهود اغلب ازخداوند تصویر ترسناک ترسیم میکند وواکنش این خدا درمقابل اعمال بندگانش سخت وشدید ومثل واکنش یک کارفرمای قسی القلب درمقابل مزدورانش میباشد . اما دین مسیحیت ازخداوند تصویرمتفاوت ارایه داشته واغلب خداوند را با صفات بخشایش وترحم وعطوفت معرفی داشته وواکنش این خداوند در برابربندگانش مثل واکنش یک پدرمهربان  دربرابرفرزندانش میباشد .دین مسیحیت همانطورکه خدارا پدرمهربان می پندارد حضرت عیسی را پسراین خدا میداند .  دردین مسیحیت خداوالد ودارای فرزند است . دردین اسلام خدا نه والداست ونه مولود بلکه خالق است ودارای مخلوقات . دردین یهود خدابرسری دوسرخوان یکی ازپیامبرانش (اشاره به داستان مهمانی خدا نزد حضرت ابراهیم وآگاه سازی حضرت ابراهیم از حامله شدن زنش درسن شصت سالگی ) می نشیند ، با اوغذا میخورد وهمانجا برای لحظات وساعاتی رفع خستگی نموده استراحت میکند . دردین اسلام خدا ازنفس وگرسنگی وخستگی منزه است ، نه غذا میخورد ، نه خسته می شود ونه استراحت میکند .

ج – مفهوم خدا دردین یهودیت

اسم خدادر تورات 6824بارذکر شده است . بگفتۀ تحلیل گران وپژوهشگران تاریخ ادیان کتاب تورات از زمان حضرت موسی بدینسوبارها موردبازنگری کاهنان یهودی قرارگرفته وچیزهای برآن اضافه وازآن کم شده است که بامتن اصلی تورات تفاوت دارد .خدای که در این تورات ها معرفی شده است ، «یهوه نام دارد و خدای است که صرفأ متعلق به قوم یهود بوده وصددرصد خودش هم یهود ی است . پیامبرانی که ازجانب خود می فرستد منحصرأ پیامبران ملت یهودند وبه کفر یا ایمان دیگران کاری ندارند . تعالیم وقوانین آنان کلأ براین محور میگردد که منافع قوم یهود را ازهرراهی که لازم باشد حفظ شود... درجریان حوادث روز مره یا وقایع مهم ازقبیل جنگها وبلایای آسمانی وزمینی ، یهوه شخصأ از آسمان به زمین می آید تا مسایل مربوط به قوم برگزیدۀ خودرا مستقیمأسرپرستی ودرصورت ضرورت اداره کند، ودر همه این موارد درموضع یک خدای یهودی عمل میکند ونه خدای همه اقوام وهمه سرزمین ها». (3 )  .(3- خدادرادیان سامی ، شجاع الدین شفا،سایت انترنیتی هزارتو)

 یهودیت نخستین دین است که درآن خدامستقیم با انسان صحبت نموده وخدابا اوصاف انسانی همچون خشم وانتقام جویی ظاهر می شود.

د- مفهوم خدادردین زردشتی

دین زردشت دونیروی بهم متضاد ومتقابل درعالم خلقت وهستی می شناسد که درکشمکش دایم قرارداشته واعمال ورفتارانسانها ازتأثیراین دونیرو خارج نیست ؛ یکی نیروی خیرودیگر نیروی شر،یکی اهورامزدا ودیگراهریمن ، یکی روشنایی ودیگرظلمت . ازین رهگذردین زردشتی بیشتریک دین ثنویت گراومعتقد به دوخدااست . اما ازآنجاکه پیروزی نهایی ازآن اهورامزدااست وعاقبت نیروی خیربه نیروی شروروشنایی به تاریکی غلبه می یابد دین زردشت را میتوان نوعأدین یکتاپرست نامید .درسراسرکتاب اوستا فقط اهورامزدا(خدای حکیم )مورد ستایش قرارگرفته ومقدس خوانده شده است .درکتاب اوستا مخصوصأ دربخش گاثاها که توسط خود زردشت تألیف شده برخی ویژگیها وصفات به اهورامزدانسبت داده شده است ازقبیل : خالق وآفریننده هستی ،خداوند خرد ،خداوند نفس،بزرگترین ،قدرت مندترین، پیروزمند ترین ، پاک ترین،نجات دنده بزرگ ، مهربان، حامی مخلوقات ، پدرفکرنیک (وهومنه)، پدرعدالت وحقیقت(آشا)،بخشنده(سپنتا)، کریم(هوده)، بی مانند، بلامعارض ، فریب نخور،فریب ندهنده،ازهمه چیزآگاه، برهمه چیزبینا،برترین علت ، بی علت ،بی زمان ،بی آغاز وبی انجام، آنکس که درهستیش شکی نیست ،یگانه وجود قابل پرستش، درک نشدنی ، ناپیدابرهمه، تغیر ناپذیر،برطرف کننده دردها، آنکس که غم دروجودش راه ندارد،آنکس که دردسترس همه است ،آنکس که خود بخود بوجودآمده ،آنکس که اراده  اش قانون است ،آنکس که ترس نمی شناسد ،آنکس که هرگز بخواب نمی رود . (4)مهرداد مهردین ، ...،صفحه 34

ه- مفهوم خدادرادیان چینی وهندی :

دین بوداودین کنفوسیوس ازقدیمی ترین ومشهورترین ادیان چینی است ومعابد وامکنه مقدسه این ادیان بصورت متروک درافغانستان وجودارد مثل بت های بامیان . این ادیان قبل ازآنکه دین باشند وعناصراصلی دین راداشته باشند مکتبهای اخلاقی هستند وبه موعظه های اخلاقی می پردازند . خدااز مهمترین ومحوری ترین مولفه هردین است ودردین بودا وکنفوسیوس خداوجود ندارد . دین فاقد خدا به مانند رستورانت موسی برگرشهرکابل است .(درشهر نوکابل رستورانت وجوددارد بنام موسی برگر . لوحه این رستورانت باتصاویرجالب ورنگی برگر وچپس وآبهای میوه بسیارآشتهاآوراست .هربارکه من به این رستورانت رفتم وفرمایش چیزبرگردادم ، رستورانت والا گفت :هرچیز دیگرداریم ولی چیز برگر نداریم).بودایی ها دین ومناسک مذهبی دارند اما خدارا نمی شناسند برعکس دییستهاکه خدارا می شناسند اما به دین وشرایع وپیامبران وکتابهای مقدس ومعاد وروز رستاحیزباور ندارند .

 دین بودایی تعالیم ومراقبه های دشوارفهم ودشوارگذردارد وهدف نهایی این تعالیم نیروانا است .ازنظر بوداییان انسان میتواند دراثرتفکروتعمق  به شناخت  ریشۀ رنجها وراههای برون رفت از رنجها مبادرت ورزیده وبه  «نیروانا» بیرسد . «نیروانا»یا «روشن شدگی» یک حالت ویامقام خاص تکامل معنوی است که درآن حالت انسان میتواند به آرامش کامل درونی وزدایش قطعی عوامل مشقت وبدبختی و«فرونشاندن تمام رنجها»(بگفتۀ داسکوپتا)  نایل آمده وازچرخۀ دواربازپیدایی خارج  شود . به عقیدۀ بوداییان  نیروانا دراثرتمرین مراقبه های ژرف واجرای آموزه ها وتجارب روحی بدست آمده ودرآن حالت انسان ازتقابل نیروهای متضاد خارج شده وتمامیت عالم هستی وخویشتن را درقالب یگانه درک میکند .حالت نیروانا قابل درک است اماقابل تشریح نیست ، چون به عقیدۀ روحانیون بودایی امرنیروانانهایت رازآلود ودشوارفهم است وبواسطه ای زبان وکلمات نمیتوان نیروانا راشرح وبیان نمود.

   بودا بررغم آنکه ملحد ومنکرخدانبود اما نیروهای فوق بشری والهی را درراه رسیدن به نیروانا دخیل نمی دانست ونیرواناراحاصل کوشش وتجارب روحی وباطنی انسان میدانست. باتوجه به دگرگونیهای علمی وپژوهشی جهان امروزه که هیچ چیز را درهیچ کجا ثابت ویکنواخت نگذاشته است ازنیرواناچنین تعریف شده است:«بعد اززندگانی که درآنجا هیچ زمانی ومکانی وجود ندارد».

 

دردین بودا وکنفوسیوس هرچیزدیگر وجود دارد اما خدا بدان معنا که درادیان دیگر وجوددارددراین آیینهاوجودندارد . مهمترین عنصردردین بودا وکنفوسیوس تطبیق عملی اندرزهای اخلاقی پیشوایان دینی است .دین بوداخواهشات نفسانی انسان رامایه رنج واندوه وبدبختی انسان میداند وقبل ازآنکه به ارضأخواهشات توجه کند به سرکوب خواهشات وتحمل ریاضت وقطع علاقه از امور دینوی تأکید نموده است .گرچه همه ادیان کم وبیش به زهد  وتقوی ومذمت قوای شهوانی ونفسانی وقطع علاقه ازامور دنیوی تاکید نموده اند امابرخی ادیان مثل آیین بودایی ورهبانیت مسیحی وتایؤگرایی وبعضی طریقتهای منسوب به عرفان اسلامی درین زمینه افراط نموده ویکباره تمام گرایشات نفسانی  وغرایزآدمی راشرمحض دانسته وبه سرکوب وتهدید وامحای این غرایزتاحد بروزامراض روانی وتولید عقده های گوناگون اصرار نموده اند. دررابطه علایق دنیوی دین یهودیت وآیین بودایی مقابل هم قراردارند ، چون بهمان اندازه که آیین بودایی ازاموردنیوی کنار می کشد وبیزاروگریزان است بهمان اندازه دین یهود به اموردنیا علاقه نشان میدهد ودرپی جمع آوری مال وثروت وبدست گرفتن منابع قدرت وثروت دنیا جاهد وکوشنده است .دین اسلام  برمبنای مقوله ای «خیرالاموراوسطها»درین رابطه راه اعتدال ومیانه را نشان داده است . نه به تهدید وسرکوب نفس تا حد محو قطعی وبروزامراض روانی تاکید نموده ونه انسان رابه ثروت اندوزی وشیفتگی دراموردنیاتاحدفراموشی ازامورخدا وآخیرت تشویق نموده است . دین اسلام نه انسان را به قارون شدن وتراکم ثروت وقدرت دنیا درچنگ یک نفر یاچند نفرتشویق نموده ونه به تهیدستی وفقر وگدایی دستور داده است . دین اسلام انسان را به کار وتلاش ودریافت روزی حلال و بهره مندی ازامکانات ومال وتنعم دنیا درحدرفع ضروتهای مشروع وطبیعی تشویق نموده وازافراط وتفریط برحذرداشته است . دین اسلام گرایشات نفسانی وطبیعی انسان راتهدید نمی کند بلکه تحدید میکند وبه رشد همآهنگ قوای نفسانی انسان درمسیرسالم وانسانی دستورداده است.

آیینهای هندویسم ، جینیسم ، ودیسم، بودیسم همه ازسرزمین هند برخاسته وهرکدام تصویر  ومفهوم جداگانه از خدا ارایه میدارند . هندویسم درواقع دین چند خدایی است وبه خدایان مذکر( برهما، ویشنو،شیوا)وخدایان مونث (پارواتی،دوی،لاکشمی)باوردارد.  بعضی آیینهای هندی مانند بودیسم فاقد خدا هستند وبه رفتارهای اخلاقی واعمال انسانها بیشتر تأکید دارند تا به اعتقادات ومفاهیم ماورالطبیعی مثل مفهوم خداومعاد ورستاخیز.مهمترین ویژگی ادیان هندی عدم خشونت ورزی است . یکی ازراهبان بودایی گفته است :«کسی که طرفدار مقابله به مثل است ،درخشونت ماوادارد ، کسی که خواهان رنج بردن دیگری است ، دارای انرژی خشونت ورزی است . خشونت با خشونت پایان نمی یابد.بودا گفته است که  با نفرت به نفرت پاسخ دادن ، فقط نفرت راهزاران برابر افزایش میدهد .فقط اگر باهمدلی به خشونت پاسخ دهیم ، میتوانیم نفرت وکینه را ازمیان برداریم ».(دانشنامه آزاد ، آهیمسا)

هندویسم یا دین برهمایی ازمهمترین وپرنفوذترین دین مردم هند است وباداشتن بیش از یک ملیارد پیروبعد ازدین اسلام ومسیحیت سومین دین بزرگ درجهان بشمارمیرود .هندویسم برپایۀ آیین ودایی تشکیل یافته وپارۀ مفاهیم را ازآن دین اقتباس نموده است. دین ودایی  دین همان آریایی های قدیم است که حدود1500سال قبل ازمیلاد به هند مهاجرت کردند ومتون وآثارمکتوب که ازدین ودایی بدست آمده است اشتراکات زیادی با اوستا کتاب مقدس زردشتیان دارد .هندویسم فرقه های زیاد ومختلف دارد وهمه فرقه ها علی الرغم دید گاههای مختلف درچند اصل باهم باور مشترک دارند :«اصل تناسخ وباززایی(دوباره زاده شدن) . اصل امکان رهایی ازباززایی ورستگاری .اصل کارما(هرچه بکاری همان بدروی).اصل دارما(نظم ذاتی ودرونی اشیأ). پیروان هندویسم یادین برهمایی بدین باورند که یک روح واحد کیهانی بنام برهمن وجودارد وهرموجود زنده یک روح ذاتی (اتمان)وخدایی دارد که با برهمن یکی است . ازآنجاکه موجودات زنده این را درک نمی کنند وفریب این تصاویرناماندگارجهان ظاهری را میخورند روح های ذاتی افراد درتله بدنها گیر افتاده ونمی تواند به برهمن بپیوندد.تنهازمانی که فرد این یگانگی ارواح راکاملأ درک کرد آتمان میتواند ازچرخه زایش دوباره وازقانون کارمابگریزد وبه برهمن جاودان بپیوندد .درآیین هندوبرهمن بدوصورت تعریف می شود :

یکی تیرگونا برهمن ودیگرسگونا برهمن . تیرگونا برهمن اصل رابازگو میکند که برهمن را بالاتراز حس بشری وسخن وکلمه میداند وبیان میدارد که روح واحد جهانی غیر قابل توصیف است . اما سگونابرهمن سعی در شناساندن برهمن باصفات قابل لمس دارد».(دانشنامه آزاد ویکیپیدیا،هندویسم )

و- مفهوم خدا درادیان اولیه (سومریها ، بابلیها ، آشوریها، کلدانیها، ایلامیها،کاسیها)

سومریها ازجمله نخستین اقوام باستانی بودند که حدود 4500 سال قبل ازمیلاد درنواحی وتوابع سرزمین بین النهرین (عراق کنونی ) وشمال خلیج فارس سکونت داشتند و اساسگذار نخستین تمدن بشری ونخستین دولت - شهرهادرتاریخ بشمارمیروند . سرزمین سومریها دارای 10 دولت - شهربزرگ بود که بوسیلۀ کانالها ودیواره های سنگی ازهم جداشده وهر دولت شهرتوسط خدای خاص ویک زمامدارمذهبی محافظت واداره می شد. سومریهامانند سایراقوام تشکل یافته اولیه دارای اعتقادات پگانی وخدایان چند گانه بودند ودر جهت حصول رضایت آن خدایان نذرونیازمیکردند .سومریهاخدایان چندگانه شان رابا  خصوصیات انسانی ودارای اوصاف غضب ،شهوت ، سنگدلی ،عشق ونفرت می شناختند وحتابعضی خدایان را دارای پدروهمسرفکرمیکردند . سومریها به اندیشه ای اینکه خدایان همچون انسانها به راحتی وآسودگی ضرورت دارند وباید دارای شرایط لازمه وتسهیلات زندگی باشند ، معابد رابسیار مجلل وبزرگ ساخته وبه جواهرات واشیأزینتی می آراستند . داستانها واساطیرسومری بسیار مشهور است تاجایی که برنوشته هاوبرداشتهای دینی عبریها ویونانیها تأثیرگذاشته است . یکی ازاساطیرسومریها« ازسرگذشت آدمیانی حکایت میکند که ازگل آفریده شده بودند ودرسرزمین پربار موسوم به دیلمون میزیستند که درآن نه بیماری بود ونه مرگ،ولی ازآب شیرین هم خبری نبود . انکی (نام یکی ازخدایان سومری وحامی اریدو) فرمان میدهد آب شیرین را از زمین ، چونان نهری که از بهشت جاری است بیاورند . بدینسان دیلمون باغ ملکوتی می شود . این اسطوره از زنی میگوید به انکی گیاهانی پیشکش میکند که نفرین برایش می آورند وسبب درد دنده اش می شوند . آن گاه یک بانوی دنده برای درمان آن خلق می شود . دوداستان دیگرطوفان نوح وصبر ایوب هستند» .(دانشنامۀ آزاد ویکیپیدیا ، سومریان ) . سرزمین بین النهرین مرکزعلم وفرهنگ و تمدنها وادیان باستانی بود ونیاکان بعضی پیامبران بزرگ مثل حضرت ابراهیم در این سرزمین بوجود آمده اند . حمورابی ، آشور بانیپال ، بخت النصرازپادشاهان معروف سرزمین میان رودان هستند . فرهنگ وتمدن سومریها درزمان ادوار بعدی ومخصوصأ دردوره موسوم به بابلیها به واوج شکوه واعتلا رسید وخدایان متعدد سومریها که تعداد آنها به چهارهزار میرسید وهرکدام معبد خاص داشت وحافظ وحامی شهر های سومری بود دردورۀ بابلیها هویت آسمانی یافته وهرکدام نمایندۀ یکی ازنیروهای طبیعت گردید ودوره معروف به فتیشیزم وانیمیزم وخدایان طبیعی بوجود آمد .

 

 

2- خداشناسی فلسفی

خدا اساسأ مسألۀ فلسفی ومسألۀ اساسی فلسفه خدا است . موضوع اصلی فلسفه پاسخ گفتن به سوالات چیستی وچرایی کل عالم هستی است . درفلسفه خداشناسی ازمهمترین مباحث هستی شناسی است وخداباوری برمبنای خداشناسی حاصل می شود .بحث فلسفی دربارۀ خدادرواقع بحث دربارۀ اصلی ترین مسایل هستی است ازقبیل : حقیقت جهان ، ریشه ومبدأجهان ، روح انسان ، تقدم روح وماده ، رابطه ای علیت اشیا،...

دربحث اثبات وجود خداوند معمولأ فیلسوفان موضیعگیریهای متفاوت دارند .تعداد ازفلاسفه بدین باورند که وجود خدابدیهی است وتاکنون دلایل قوی وخرد پسندانه برای اثبات وجود خداوند ارایه شده وهمین دلایل امکان هرگونه شبه وتشکیک رابرطرف می سازد .تعداد دیگری فیلسوفان بدین باورند که هنوزوجود خداوند بدرستی اثبات نشده وهنوزبحث هاووموضیعگیری های مبنی براثبات پذیری واثبات ناپذیری حقیقت وجود خداوند جریان دارد وباید دلایل بیشتروقوی ترارایه نمود . شمار دیگرفیلسوفان بدین باورند که وجود خداوند اثبات شدنی نیست وهرقدردلایل قوی تروخرد پسندانه ترارایه گردد بهمان نسبت دلایل خرد پسندانۀ دیگربرای طرد دلایل اثبات پذیری وجود خداوندقابل ارایه است . همچنان کسانی دیگرمنکروجودخداونداند (مثل دهریان وماده گرایان ) وعدم وجود خداراقابل اثبات میدانند .

آن دسته از فلاسفه ومتکلمان که وجود خدارابدیهی میدانند ودلایل خردپسند دراثبات وجود خداوند ارایه داشته اند (مثل فیلسوفان ومتکلمان مسلمان ) ازدوروش لمی (دلایل پیشینی )وانی (پسینی ) استفاده نموده وسپس براهین انی را بدودستۀ «شبه انی» و«انی واقعی »تقسیم نموده اند . درروش «شبه انی» ازیک ملازم به ملازم دیگرپی برده میشود ودرروش «انی واقعی» مخلوقات واسطۀ اثبات وجودخداوند اند .

 

فلاسفه درمجموع وفلاسفه اسلامی بخصوص از جملۀ کسانی اند که بیشترین مناظرات ومباحثات رابخاطراثبات حقیقت موجودیت خداوند به راه انداخته وقطعی ترین دلایل را ارایه نموده اند،مثل برهان علیت ارسطو ، برهان صیدیقین ابن سینا ، برهان اشتداد واستکمال وجود ملا صدرا  ، براهین آنسلمی  ، براهین پیشینی (مستقل از تجربه ) وپسینی (تجربی ) جان هیگ وهمچنان براهین عام تر وساده تردیگرمثل برهان نظم ، حرکت ، فطرت ، عشق ،...وغیره . درمقابل کسانی مثل فقهای اسلامی به این تلاشها مخالفت ورزیده وبعضأفلاسفه را ازجملۀ مرتدین شمرده ومستوجب مجازات دانسته اند . حتا کسانی که لقب حکیم هم داشته اند مانند حکیم ابوالقاسم فردوسی به ذات وحقیقت خداوند ازطریق براهین اثباتیه باور نداشتند ومعتقدبودند که خدارا ازطریق عقل وقلب نمیتوان یافت . بعقیدۀ فردوسی وجود ویکتایی خداوند باصرف وجود آفرینش بخودی خود تقریر می شود وایمان مومین به خدا نباید در معرض پرسشهای چرایی وچگونگی قرار گیرد .

برخی براهین اثبات وجود خداوند ساده وعام فهم اند مثل برهان نظم که سراسرجهان هستی ازیک ذرۀ کوچک اتم ومالیکول گرفته تابزرگترین ستارگان وکهکشانها واز یک حجرۀ زنده تابزرگترین حیوانات ونباتات وپیچیده ترین ارگانیزمها همه تابع نظم خاص هستند واین بخودی خود پدید نیامده وباید ناظم وناظری داشته باشد وآن ناظم ذات خداوند است . یابرهان فطرت وبرهان عشق ومحبت که درنهاد انسانها  سرشته شده وبه یمن همین انگیزه است که انسانها تشکیل خانواده داده باقبول هرگونه خطرومشکلات  درجهت حفظ وبقأ نسل خود میکوشند . یاانسان طبیعتأ بسوی کمال وجمال وآگاهی مطلق گرایش دارد وبخاطررسیدن به این اهداف پیوسته تلاش ورزیده واین تلاشها توأم باعشق ورنج وسوز وگدازصورت میگیرد . پس کمال وجمال وآگاهی مطلق همان ذات خداوند است  که انگیزه هاوتجلیات آن درسرشت وجبلت انسان مضمراست وازهمین روانسان بسوی وصلت وکسب وکمایی مقادیری بیشتری جمال وکمال تلاش میکند . اینهادلایل ساده ترودرخور فهم عامۀ مردم است ؛  اما دلایل پیچیده ترومتیقین تری وجوددارد که توضیح وتحلیل آنها ازسطح فهم عام بالاتراست ومستلزم دقت وموشگافی فلسفی است مثل برهان امکان ووجوب ، برهان علیت ، برهان صدیقین وبرخی براهین فلاسفۀ معاصرغرب منجمله براهین که کانت و کیرکه گارد مطرح نموده اند . همۀ انسانهاومومینان وپارسایان درنزد خداوند یکسان اند اماچگونگی شناخت ودرک خداوند درنزد همۀ انسانهایکسان نیست . شمارمحققان طالبان اثبات وجود خداراازنظرسطح ادراک به پنج گروه تقسیم کرده اند :
1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند.
2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.
3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند.
4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند.
5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است.

دراینجا به اهم دلایل اثبات وجود خداوند ازمنظرعقلانیت فلسفی واز نظربرخی فلاسفه ومتکلمان اسلامی وغیر اسلامی اشاره میگردد :

1- براهین اثبات خداوند ازدیدگاه فلاسفه ومتکلمان اسلامی :

-                                                         الف - برهان صدیقین ابن سینا

ب - برهان اشتداد واستکمال وجود ملاصدرا

الف - برهان صدیقین ابن سینا :

مبدع واساگذاربرهان صدیقین ابن سینا است و نخستین باراواین اصطلاح  را  درآثارش بکار برده است . استدلال ابن سینا دراثبات وجود خداوند ازحق به حق است نه ازغیرحق به حق واین شیوۀ استدلال رامطمیین ترین وصدیق ترین راه اثبات خداوند میداند .

برهان« وجوب وامکان» ازوجود محض ویاوجود نخستین که همان ذات خداوند است بحث میکند . شرح این برهان چنین است که ازوجودهای حادث وآشکارشروع میکند به وجود قدیم وغایی ومحض ختم میکند .انسان وسنگ وچوب وآب وهواهمه حقایق آشکارهستند وهیچ کس درحقیقت وجودی آنهاشک ندارد ؛ بجزافراد مبتلابه مالیخولیا ومعتادبه کژاندیشیهای سوفسطایی چه کسی منکراین حقیقت است که انسان وجوددارد ،قلم وکاغذ وکمپیوتروجوددارد وآنچه پیرامون مارا احاطه کرده است ازقبیل سنگ وچوب وآب وخاک وهواوزمین وماه وستارگان همه وجودارند ، اما این وجودهابوجود آمده اند نه آنکه ازاول موجود بوده اند . انسان موجود نبوده بلکه بوجود آمده است ، درخت وچوب و سنگ وستاره وآب وهوا ازاول موجود نبودند وبه مرورزمان بوجود آمده اند . این وجود هاهمه حادث ومنتزع ازوجود محض هستند یعنی یک وجود محض و قایم به ذات از اول وجوداشته که این وجودهاازاو ویادرنتیجۀ ارادۀ اوپدید آمده اند ؛ همان وجود محض وقدیم وقایم به ذات خودخداوند است .همۀ وجودها وابسته ومرتبط بهم بوده ویکی ازدیگری بوجود آمده اند وتنهاخداوند است که عین وجوداست و مستقل از وجود های دیگر است .برهان صدیقین بوعلی بردواصل استواراست یکی اصل محوریت امکان ماهوی اشیأ وپدیده ها دراثبات وجود خداوند ودیگراصل استحالۀ تسلسل موجودات . براساس اصل امکان ماهوی همه ی مخلوقات ماهیّت اند نه وجود ، ولی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است ؛ یعنی قالبهایی هستند برای وجود.برطبق برهان صدیقین هرموجودی سهمی دروجود عمومی ونشانی ازوجود مطلق (خداوند) درخود دارد وهرموجودی به اندازۀ وجود خودش خدارادرخود مشاهده میکند .

 بوعلی سینا درآثارفلسفی خود سعی بسیار نموده که وجود خداوند را ازطریق براهین حق به حق اثبات کند نه ازغیر حق به حق . مثلأخداوند ذات واجب الوجود است وازطریق برهان وجود صرف ومطلق قابل اثبات است نه ازطریق ممکن الوجود ها که وجود وعدم شان برابراند .

درنظام فلسفی ابن سیناهرآنچه قابل تصور است اعم ازآنکه وجود داشته باشد ویا نداشته باشد ازسه حالت خارج نیست :

1-واجب الوجود بالذات :چیزی که بالضروره وجوددارد ومحال است که وجودنداشته باشد.

2-ممکن الوجود بالذات : چیزیکه وجودوعدم وجودش مساوی است ، یعنی وجودداشتن ووجود نداشتنش محال نیست .

3-ممتنع الوجود : چیزیکه وجود داشتن آن محال است .

گرچه براهین ابن سینا دراثبات وجود خداوند یقینی تراند اما بسیارپیچیده وفلسفی وچند زاویه اند ؛ به نظرم کوتاه ترین وساده ترین برهان اثبات وجود خداوند همان برهان مقایسۀ ضدین مفاهیم وپدیده هااست . ازباب مثال : هستی ونیستی ، خالق ومخلوق ،ناقص وکامل مفاهیم متضاد وناقض هم اند اما فهم یکی بدون دیگری ممکن نیست . اگرنیستی مفهوم نباشد ما نمیتوانیم به معنای هستی پی ببریم؛ همینطور اگرماازمخلوق وناقص فهم نداشته باشیم  به معنای خالق وکامل پی برده نمیتوانیم . مامیدانیم که هستی مقابل نیستی است واین راهم میدانیم که انسان واجسام واشیأ وهمه دیدنیها وشنیدنیها ودانستنیها بشمول عقل وروح ازجملۀ ممکن الوجودها اند وممکن الوجود ممکن است وجود داشته باشد وممکن است وجود نداشته باشد یعنی ممکن الوجود حد وسط میان هستی ونیستی است .  دریکسونیستی مطلق است حتمأدرمقابل ودرتخالف آن هستی مطلق قراردارد وموجودات ومخلوقات عالم چیزهای بین هستی ونیستی اند .  نیستی همان نیستی مطلق است و هستی همان هستی مطلق یعنی ذات خداوند است . همان ناقصهاماوجهان ماورأمااست وهمان کامل مطلق ذات خداوند است . همان مخلوقات ومولودات ماوجهان پیرامون ما است وهمان خالق مطلق ذات خداوند است .  

ج – برهان اشتدادواستکمال وجود ملاصدرا:

مکتب فلسفی ملا صدرا که بنام جکمت متعالیه شهرت یافته ازمهمترین نظامهای فکری اسلامی درچند قرن اخیر است که بین «وجود» و«ماهیت »اشیأ تمایزقایل شده ومرزمشترک بین همۀ پدیده ها را «وجود » میداند . ملا صدرای شیرازی در حقیقت همان برهان صدیقین ابن سینا رابگونۀ دیگروباثبوت اصالت وجود برماهیت درجهت اثبات وجود خداوند بکار گرفت وپس از صغراها وکبراها ی منطقی بسیارتوانست افق جدید فکری رافراراه شاگردان وپیروانش بگشاید . حکمت متعالیه برسه اصل برهان عقلی (استدلال فلسفی ) ، شهود قلبی (کشف  واشراق عرفانی  ) و وحی قرآنی ( احکام دین و شریعت ) متکی است . ازینرو هم اهل شهودرا سیراب میکند وهم اهل بحث وکلام را به دریافت علم یقینی نایل میسازد وازین نظرنسبت به سایر علوم الهى مانند عرفان نظرى، حكمت اشراق، حكمت مشاء، كلام، امتیازدارد ؛ زیرا عرفان  عارف را مطمئن می‌كند وبرای اهل بحث ومناظره کافی نیست و همینطورحكمت بحثى ، حكیم باحث را قانع می‌كند ولی برای اهل شهود رساوجوابگو نیست ؛ جدالهاى كلامى وروشهای غلبه برحریف  گرچه شنونده اهل جدل را ساكت می‌كندامابرای اهل برهان کافی وقانع کننده نیست . بنابراین حکمت متعالیه بگونۀ تنظیم شده وبگونۀ مباحث دینی وکلامی وفلسفی وعرفانی رادرخود جمع وتبویب وتنظیم نموده است که طیف وسیع خوانندگان وجویندگان علم ومعرفت را قانع می سازد .

گرچه اندیشه های نیمه عقلی ونیمه قلبی ، نیمه حصولی ونیمه حضوری، نیمه فلسفی ونیمه عرفانی قرنها قبل به شکل ابتدایی آن در اندیشه های گنوستیکها بازتاب داشته واساس ثنویت گرایی فلسفی در اعصارمابعد گردیده است . گنوستیسیزم مذهبی است که درقرن دوم میلادی درروم توسعه یافت .گنوستیکها مانند آیین مزدایی به دواصل ودومبدأخلقت اعتقادداشتند . مزداییان اصل خیر وشررا مبدأخلقت میدانستند وجهان را درتضاد وتقابل دایمی این دو نیرو دانسته وغلبه وموفقیت اخیرا نصیب خیرمیدانستند . وگنوستیکها اصل روح وماده را اساس جهان میدانستند وغلبۀ آخیررانصیب روح میدانستند .« بنا برقول گنوستیک ها خدا درماورأعالم محسوس حتادرآنسوی جهان معقول است .اواز نام ونشان وگمان برتر است وفکر بشری را به دامن کبریایی او دسترس نیست . جهان بواسطه اشراقات دایمی که از ذات این خدای اصلی صادر می شود بوجود می آید ومراتب این تجلیات نزولی است  یعنی هریک ازاشراقات نسبت به ماقبل خود فرومایه تر است تامنتهی گردد به عالم مادی که آخیرین اشراق وناپاکترین تجلیات است . ولی در این جهان مادی شوقی هست که اورابه مبدأ الهی باز پس می کشاند .ماده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شراست اما یک بارقۀ الهی که در طبیعت انسان به ودیعه است راه نجات را به اونشان میدهد واورا درحرکت صعودی که از میان افلاک می کند ، دستگیری نموده به عالم نور میرساند .این اعتقادگنوستیهای متأخرراجع به اساس نظام جهان است . آنها انسان یا انسان نخست راوجودی نیم خدا میدانستند وظاهرأ این مفهوم را از اساطیر ایرانی (کیومرث)گرفته بودند ».

حكمت متعالیه درمباحث فلسفی ومعارف دینی نواندیشی های درخورتوجه دارد وبه چند نوآوری این نظریه در زمینه های ذیل میتوان اشاره نمود :  حرکت جوهری ، وحدت وکثرت ، تشكیك وجود،  اتحاد عقل وعاقل ومعقول ، تقسیم وجود به نفسى و رابطى و رابط، امكان فقرى ، رویکرد فلسفى جدید درباره زمان و اینكه زمان بعد چهارم موجودات مادی است و مجموعۀ آراى مربوط به معادشناسى .

فلاسفۀ پیش ازصدرالمتألهین بدین باور بودند که مقولات نه گانه حرکت درعرض اشیأوپدیده ها واقع میشود نه در جوهر(ماهیت ) اشیأ . ملاصدرااین طرزتفکررا نیز تغیردادوبادلایل قوی حرکت جوهری را ثابت ساخت . ازنظرملاصدراوجود هرشی مقدم برماهیت آن شی است و وجود اشیأ وپدیدارهای هستی مراتب ظهوروحالات ضعف وشدت ومراحل نقص وکمال دارد . عقل اول بیشترین بهره وجمادات کمترین بهره را ازوجوددارند . انسان به مقایسۀ حیوان بیشترین بهره راازوجودبرده است وحیوان بمقایسۀ نبات بهرۀ بیشتراز وجوددارد . حیوان به مقایسۀ انسان ناقص تراست چون بهرۀ کمتر ازوجوددارد وبه مقایسۀ نبات کامل تر است چون بهرۀ بیشتر از وجو دارد. درحکمت متعالیه تلاش اصلی بخاطرآن نیست که خداوجود دارد ویاوجودخداوند حقیقت دارد بلکه تلاش اصلی بخاطراثبات آنست که خداوند برهمۀ موجودات احاطۀ قیومی دارد وهمۀ موجودات نمودها ونشانه های خداوند هستند . موجودات درچشم ژرف بین  پیش ارآنکه وجود خودرا نشان دهند وجود خداوند را نشان میدهند .یا بقول ابن عربی : موجودات درچشم سطحی وظاهربین آشکاراند وخداوند پنهان امادرچشم عمیق وباطن نگر خداوند آشکار است وموجودات پنهان (العالم غیب لم یظهرقط والله تعالی ظاهرلایغب قط). ملاصدرا هنگامی که جهان را در تغییروتحول مستدام وپذیرندۀ فنا ونیستی میبیند به این نتیجه میرسد که جهان عین حقیقت هستی نیست بلکه ظل  هستی حقیقی وظهور وتجلی وشأن واسم هستی حقیقی است وآن هستی حقیقی ذات خداوند  است . اساسگذار حکمت متعالیه میگوید:«حق تعالی از حیث شدت وقوت وجود ، تناهی ندارد ونقص وقصور ،لازمۀ مراحل ثانی هستی است ».(1) ملا صدرا،المشاعر،خاتمه ،ص69. درجهان بینی ملاصدرا مفهوم تشکیک (درجه بندی ) کلید حالات ومراتب وجود است ومطابق این درجه بندی عقل بالا ترین درجۀ وجود واولین مخلوق ونزدیگترین مجعول به حق اول وبزرگترین وکاملترین آنهاست ؛ وجسم درفروترین درجۀ هستی قرارداشته وهم درمبدأوجودوهم برای تکامل خویش محتاج ماسوی الله است . طبق اصل تشکیک وجود ، تمامأ قلمروهستی وجهان که ما می شناسیم ودرآن بسر میبریم به سه مرتبه قابل تقسیم است : مرتبۀ طبیعی ، نفسی وعقلی – روحی . این سه مرتبۀ وجود برسه جهان دنیوی ، برزخ وآخیرت منطبق می شود . به اساس نظریۀ تشکیک هرچه انسان درفهم امور عالم عمیق تر تأمل کند ، به حالت روحانی عالیتری ارتقأ خواهد نمود . بنابرفهم قدمأ درجه بندی وآفرینش نظام هستی ازعقل اول شروع شد وعقل اول همچون ذات الهی واحد و بسیط است ، چون ازذات که ازهمه جهات بسیط است وازهمه جوانب کثرت منزه است جزمخلوق بسیط که عقل اول باشد بوجود نمی آید . ازعقل اول ،عقل دوم وفلک اول وبهمین ترتیب الی عقل دهم وفلک نهم بوجود آمد وازعقل دهم عقول ونفوس بشری افاضه شد وازفلک نهم عناصراربعه پدید آمد . این درجه بندی وتقسیم بندی جهان هستی از ارسطو شروع شد وبا سطح علوم متداولۀ همان روزگار ودرک انسان ازپهنای کاینات وتعداد عناصرطبیعت و کهکهشانها وستارگان مطابقت داشت . نظریۀ عقول عشره وافلاک نه گانه وعناصراربعۀ طبیعت درسده های پسینی با انکشاف دامنۀ علوم وانبساط پهنای کاینات وفواصل ستارگان به ملیارد ها سال نوری درمعرض سوالات مختلف قرارگرفت وباچالشهای زیاد مواجهه شد . اکنون ازین نظریه درحد دروس تاریخ فلسفه واولین استدلالات عقلی شناخت چندی وچونی امورهستی استفاده می شود .

 مهمترین سوال من از ملاصدرا اینست : درصورت که جهان عین حقیقت هستی نیست بلکه ظل وتجلی وشأن حقیقت هستی است وحقیقت هستی ازنقص وقصور مبرا است و«نقص وقصورلازمۀ مراحل ثانی هستی است» چگونهاز ذات کامل ومبرا ازنقص ، اسم وفعل وشأن وظهور وتجلی ناقص سرمیزند ؟

2- براهین اثبات وجود خدا ازدیدگاه فلاسفه غرب :

 

برخیهابراهین اثبا ت وجود خدا درفلسفه غرب را به هشت دسته قابل تقسیم می دانند :

براهین وجودی – براهین جهان شناختی – براهین غایت شناختی – براهین درجات کمال – براهین اجماع عام – براهین اخلاقی – براهین تجربه دینی و براهین عرف پسند. ما درینجا بخاطرجلوگیری از اطاله کلام  به توضیح مختصرچند برهان مشهورومورد بحث درتاریخ فلسفه بسنده نموده ومابقی رادرفرصت دیگرومجال دیگر خواهیم گفت :

 

-                                                         الف - برهان علیت ارسطو 

ب - براهین آنسلمی

ج- براهین پیشینی وپسینی جان هیگ

 

الف – برهان علیت ارسطو

     برهان علیت ازقدیمیترین وبحث برانگیز ترین برهان دراثبات وجود خدوند است وبه شیوه های مختلف مطرح شده است . بانی این برهان ظاهرأ «افلاطون» و«ارسطو» ازفلاسفۀ مشهور یونان باستان هستند اما«توماس اکویناس» و«کاپلسون » بااستفاده ازین برهان بیشتراز دیگران در اثبات وجود خداوند کوشیده اند . برهان علیت چند پیش فرض دارد ودانستن این پیش فرضها برای هرخوانندۀ بحث عقلانی اثبات وجود خداوند وهر جویندۀ اسرارحقایق هستی ضروراست .

فرض اول بطلان قاعدۀ دوروتسلسل درزنجیرۀ علتهاست وفرض دوم فهمیدن ودریافتن حقیقت وجود است که براساس قاعدۀ دوروتسلسل امکان ندارد . هیچ کس شک ندارد که ماوجوداریم ، اشیا واجسام ماحول ما وخانه ها ودرختان وسنگها وکوهها  وجودارند ؛اما این وجودها قبلاوجود نداشته اند وبه اساس علتهای گوناگون به وجود آمده اند ودرواقع معلول آن علتها هستند . همین علتها درجایی خود معلول هستند وبه اساس علل قبلی به وجود آمده اند . اگر(الف) علت پیدایش (ب) باشد و(ب) علت پیدایش (الف) باشد ویامرغ علت پیدایش تخم باشد وتخم علت پیدایش مرغ باشد واین دورتا بینهایت ادامه کند درواقع هیچ چیزی بوجود نخواهد آمد ، چون علت همان چیزی است که معلول را به وجود آورده است ومعلول قبل ازعلت وجودنداشته است ،دراین صورت هیچگاه ب علت الف والف علت ب شده نمیتواند زیرا ب معلول الف است وپیش ازالف وجود نداشته وهمینطورالف معلول ب است وپیش ازب وجودنداشته است . مثل اینکه دونفردورظرف غذا نشسته اند ونفرالف به نفرب میگویداول شما بفرمایید ونفر ب به نفرالف میگوید اول شما بفرمایید واگرشرط اول شمابفرمایید شکسته نشود وتانهایت به قوت خود باقی بماند هرگز آن عذا خورده نخواهد شد . لهذاهیچ چیزی آغاز نمی شود وبه تبع ازآن هیچ چیزی به وجود نمی آید . ازینروقاعدۀ دور محال وباطل است . اگرمازنجیرۀ علل پیدایش عالم هستی را براساس قاعدۀ تسلسل بدانیم یعنی الف علت ب و ب علت ت وت علت ج وج علت ... وتا بینهایت این زنجیرعلت ها بطرف معلولهاوبرعکس آن زنجیرمعلولهابطرف علتها ادامه یابد بازهم هیچ فهمی حاصل نخواهد شد وچیزی به وجود نخواهد آمد . مثل اینکه بینهایت افراد دریک خط مستقیم قراردارند ومیخواهند حرکت نمایند ، شرط حرکت همه آنست که نفراول ازسمت راست  اولین قدم رابردارد وصف هم تا بینهایت امتداد دارد ، لهذا هیچ حرکتی آغاز نخواهد شد وبه تبع ازآن هیچ چیزی به وجود نخواهد آمد . ازینروقاعدۀ تسلسل محال وباطل است .

  برهان علیت براین مبنااستوار است که مجموعۀ پدیده های هستی ازیک مبدأآغاز شده وسرانجام بعد ازطی مراحل تکوینی وتکاملی به همان مقصد نخست برمیگردد. بعقیدۀ بانیان و شارحان این برهان وجود هرچیزی درعالم هستی به وجودچیز دیگربستگی دارد ویکی علت ودیگرمعلول ویکی مقدم ودیگری موخر است .اگرسلسلۀ پیدایش عالم هستی بی نهایت باشد وآغازی برآن متصورنباشد ، لاجرم سلسلۀ رابطۀ علت العللی هم بی نهایت است ودر این صورت هیچ چیزی فهمیده نخواهد شد . بنابران سلسلۀ پیدایش وشکل گیری عالم هستی تنها در صورت قابل فهم خواهد بود که این سلسله به وجودی غیروابسته ختم شود وآن وجودغیروابسته همان خداوند است که علت العلل وغایت الغایات همه چیزاست وهیچ علت وهستی مقدم براونیست  .درزنجیرۀ ناتمام علت شناسی همۀ وجودها وهستیهانیازمند علت پیدایش اند واگراین علت وجود نداشت هیچگاه وجودها وهستیهادرقالبهاواشکال مختلف به وجود نمی آمد ؛ تنهاذات خداوند مثتثنی ازعلت پیدایش است واوقبل ازهمۀ علت هاوجودداشته وخود علت نخستین است .  حال سوال مطرح می شود که چراسلسلۀ علل درعلت نخستین ختم شودوچراخداوند بصورت استثنأ ازعلت پیدایش وازعلت مقدم برخود بی نیاز است وسایرهستیها مستلزم علت پیدایش اند؟ البته این سوال رابصورت جدی تر وفراگیرتربرخی فیلسوفان معاصرغرب ازقبیل کانت ،هگل،اسپنسروسارترمطرح نموده وجواب لازم و«قابل قناعت عقل» را به اصطلاح خودشان نیافته وجواب قدمأ را نیز مسخره نموده اند .  من جواب آنهارادرمقالۀ دیگر وبحث دیگربصورت مشرح بیان خواهم نمود ودر اینجابصورت کوتاه اشارت مینمایم که چراذات خداوند بمثابۀ علت نخستین بی نیازازعلت پیدایش است ؟ بخاطرآنکه وجودها وهستیهای دیگرازروی نیاز علت پذیر هستند ونیاز آن هستیها بخاطرآنست که ناقص هستند وهرناقص بخاطرکامل شدن درحرکت وتحول وتطور است ولهذاعلت پذیراست . اما ذات خداوند کامل است ونیاز به علت پذیری وتحول وتطور ندارد وهمیشه ثابت وقایم به ذات خود است . اگرانسان ودرخت وموجودات دیگر هم کامل می بودند نیازبه علت وحرکت وتحول نداشتند .  این جواب طبیعتأ سوال را بدنبال می آورد مبنی براینکه :ما ازکجا فهمیدیم که ذات کامل وجود دارد وآن ذات کامل خداوند است وخداوند بی نیاز ازعلت پیشین ومقدم برخود است ؟ ما براساس اصل موجودیت ومقایسۀ حقایق ضدین مثل هستی ونیستی ، کامل وناقص ، خالق ومخلوق ، سکون وحرکت ، روشن وتاریک والی بینهابت به حقیقت ذات کامل خداوند پی برده ایم . شرح نظریۀ اجماع ومقایسۀ حقایق ضدین راقبلا بیان داشتم . 

بعضی فیلسوفان دیگر غربی منجمله «برتر اندراسل» انگلیسی بدین باورند که «اگرهرچیزی باید دلیل وعلتی داشته باشد ، پس وجود خداوند هم باید علت ودلیل داشته باشد واگرچیزی بتواند بدون دلیل وعلت وجود پیداکند، بحث دربارۀ خداوند بی فایده خواهد بود ،زیراوجود طبیعت نیزبدون علت ممکن است ». درجواب این فیلسوف باید گفت که طبیعت که ما می شناسیم  یک هستی کوروفاقد عقل واراده وهدف است اما انسان بمثابه مظهرمتعال هستی دارای عقل  واراده وهدف است وغیر ممکن است که این هستی کوربدون علت باشد .اگرمنظورراسل از طبیعت همان علت نخستین وهمان قدرت لایزال وهمان آگاهی وهمان کمال وجمال مطلق باشد ، پس همان طبیعت خداوند است .

بعقیدۀ کسانی دیگر«قاعدۀ علیت نه اثباتش ممکن است ونه انکارش ، چرا هر استدلالی درگروپذیرش علیت مقدمات برای نتیجه است».

 

 برهان علیت درهرمرحلۀ تفکر وتعقل بشرقابل طرح وهمواره بااین پرسش وچالش مواجه است .ازیکسومیگویند : جهان هستی ازنظرمکانی وزمانی نامتناهی وغیرقابل اندازه گیری است ، یعنی جهان هستی انتها ومرزشناخته شده وزمان وتاریخ وقرن وسال پیدایش ندارد ،ازسوی دیگرمیگویند اگرمابرای جهان هستی نقطۀ آغازقایل نشویم جهان هستی فهمیده نخواهدشد  پس چگونه میتوان برهان علیت رادر سلسلۀپیدایش جهان هستی آنگونه  بکار بست که بادیدگاه ازقبل تعیین شدۀ فیلسوف علت شناس موافق باشد وجهان هستی رازمانمند ومکانمند تصورنموده ومقید به حدود زمانی ومکانی سازخت نه چنانکه واقعت بیرونی است   ؟

 

ب– براهین آنسلمی

درغرب مسیحی« آنسلم » رابحیث واضع ومبدع فلسفۀ اثبات وجود خداوند می شناسند وازین رواین فلسفه بنام اومسمی شده است ؛ درحالیکه ابوعلی ابن سینا قبل از اودربارۀ اثبات وجود خداوند تحقیقات ومطالعات مبسوط فلسفی انجام داده وادله قوی ارایه نموده است . کتاب اشارات وتنبیهات ابن سینا وبرهان صدیقین او یکی از منابع اصلی مطالعات فلسفی وبراهین اثبات وجود خداوند بوده ودرنزد اهل فلسفه وکلام از شهرت واعتبار خاص برخورداراست . آنسلم قبل ازهمه ایمان ورزی به خدا رانخستین ومهمترین شرط شناخت خدامیداند ومیگوید :«اگرایمان نیاوری نخواهی فهمید ». آنسلم انسان را نزدیک ترین موجود به خدا میدانست ورسالۀ «چراخدا انسان شد؟» را درهمین بحث نگاشت .آنسلم فلسفه وجودی خودرابادلایل ذیل چنین طرح نمود :

1-« خداوند بنا به تعریف، وجودی است که هیچ چیز کامل تر از او نتواند به تصور درآید. (این تعریف را هم معتقدین و هم غیر معتقدین به خدا می‌پذیرند.)

2-چیزی که فقط در ذهن وجود دارد یک چیز است و چیزی که هم در ذهن و هم در خارج از ذهن وجود دارد، چیز دیگری است (مثلاً یک نقاشی که فقط در ذهن نقاش است، با چیزی که هم در ذهن او و هم روی البوم نقاشی وجود دارد مغایرت دارد).

3-چیزی که هم در ذهن و هم در خارج ذهن وجود داشته باشد، کامل تر از چیزی است که فقط در ذهن وجود دارد.

4-بنابراین خدا باید هم در ذهن و هم در خارج ذهن (یعنی در جهان واقع) وجود داشته باشد، زیرا اگر چنین نباشد، چون می‌توانیم چیزی را که چنین باشد تصور کنیم، پس آن چیز کامل تر از او خواهد بود. اما خدا بر اساس تعریف (که هم معتقدین و هم غیر معتقدین به خدا آنرا قبول دارند) بزرگترین وجود قابل تصور است. بنابرین خدا باید وجود داشته باشد.»

افراد زیادی از قبیل دكارت و لایب نیتس و اسپینوزا با تقریرهای مختلف، آن را تأیید كرده‌اند ولی كانت از آن انتقاد كرده و آن را نارسا دانسته است.

آنسلم می‌گوید: ما تصوری از كامل‌ترین موجود داریم و این كامل‌ترین موجود بایستی تحقق خارجی داشته باشد و گرنه كامل‌ترین موجود نیست. حکیمان مسلمان می‌گوید: ما تصوّری از واجب الوجود داریم و اگر این واجب الوجود تحقق خارجی نداشه باشد واجب نیست. به نظر ابن سینا وطرفداران برهان صیقین ، واجب الوجود بالذات، مطابق تعریف، موجودی است كه وجود برای آن لازم و ضروری است.

 به اساس استدلالات آنسلم خداوند بزرگترین وکامل ترین وجود قابل تصوراست ، وبنابرین باید وجود داشته باشد . بعدها دکارت فیلسوف فرانسوی بتأسی از دلایل« آنسلم » گفت : خداوند کاملترین وجود است ویکی از اصل های کامل بودن وجود داشتن است ؛ یعنی اگروجود نداشته باشد پس کامل نیست ، چیزیکه کامل است حتمأوجوددارد. مثل وجود داشتن کوه که اگروجودارد حتمأدرکنارخود دره دارد ویاوجود داشتن مثلث که اگروجو دارد حتمأزاویه دارد . یعنی لازمۀ کامل بودن وجودداشتن است . ضرورت وجود مثلث حتمأ زاویه داشتن است اما ضرورت وجود زاویه حتمأمثلث داشتن نیست و زاویه میتواند بصورت مستقل ویادراشکال دیگر هندسی وجوداشته باشد .  بسا چیزها است که وجودارد کامل نیست وچیزیکه کامل است حتمأباید وجودداشته باشد . چیزیکه کوه است حتمأباید دره داشته باشد وچیزیکه دره است ممکن است به کوهی متصل باشد ویانباشد مثل درۀ که دریک صحراامتداددارد .

دکارت فلسفه آنسلم را تاحدی بسط داد اما درفرجام به راه دیگر رفت ودلایل وفلسفه دیگرابداع کرد . دکارت ازیکسو خداوند راذات نامتناهی ، سرمد، تغییرناپذیر، قایم به ذات ،عالم مطلق وقادر مطلق میداند وازسوی دیگر اولأذات خداوند را تعریف میکند وبعد اثبات میکند . برهان آنسلم برهان مبتنی بروجود کامل یا الهیات مبتنی بروجود کامل (perfect –beingtheology)است ونشان دهندۀ مفهوم خدادرجامعۀ مسیحی میباشد . این برهان ازبدو طرح تاکنون بارها مورد نقد وتحلیل فلاسفه بزرگ بزرگ غرب نظیرکانت ، اسپینوزا ، دکارت ، لایب نیتس ، هگل ، راسل و پلنتینگا قرارگرفته ودرهربارمنتج به نتایج یقینی تروگشایش افقهای جدید فکرفلسفی گردیده وبه اعتبارفلسفه افزوده است .ژیلسن یکی ازنقادان وتحلیل گران این برهان میگوید :«چنین برهانی نمی توانست در سنت تفکر یونانی پیداشود ؛ بلکه فقط ممکن بود در دامن تفکری قرارگیرد که خدارا عین وجودمیداند وآن را وجود حقیقی می شمارد .اهمیت دیگری این برهان در این است که با ظهور آن ، منهجی یا طریقۀ در اثبات وجود خداوند گشوده می شود که در اثبات وجودخدا هیچ امری واسطه در اثبات قرار نمی گیرد ؛ بلکه از خود خدا به اواستدلال می شود. مسلمین نیز برهان مشابهی را براثبات وجود خداوند، تحت عنوان برهان صدیقین ، باتوصل به آیات قرآن ارایه کرده اند که به دلیل طی طریق ازخدا به خداآنرااسد براهین واشرف آنهادانسته اند . امتیازویژۀ این برهان در این است که در آن به نحو پیشینی وبدون استناد به مخلوقات از خودخدا به اواستدلالمی گردد وبه همین دلیل نیازی به مبادی دیگر نظیرابطال دور وتسلسل وحتی اصل علیت ندارد . در حالیکه تمام براهین پسینی ، نطیر براهین پنجگانۀ اکوینی بدون اثبات دو اصل فوق تمام نیستند ومادامی که دو اصل فوق اثبا ت نشده باشد ، راهی برای طرح آن ها وجود ندارد . بدلیل ویژگی فوق ، این برهان اززمان پیدایش آن همواره جزو براهین مهم اثبا ت وجود خدا بشماررفته وبرخی از آن بعنوان ، جالب ترین ومعما گونه ترین براهین یاد کرده اند » .ژیلسن درادامۀ گفتارش میگوید :«حتا کسانی که سلب هرگونه اعتباراز فکر فلسفی مسیحی کردند وهیچ گونه ابداع وابتکاری درآن ندیدند ، دربرهان آنسلم کما بیش قایل به استثنا شدند ». (سایت انتر نیتی قبسات ،بررسی برهان وجودی آنسلم برای اثبا ت وجود خدا ، توحید عبدی ).

درتاریخ فلسفۀ غرب برهان وجود جایگاه خاص دارد ومسیرپرفرازونشیب را پیموده است . برهان وجود بعد از نقد اکوینی ازمحورمباحث عمدۀ فلسفی خارج شد وآن جذابیت پیشینه را ازدست داد؛ تااینکه دردوره های بعدی مجددأتوسط دکارت فیلسوف فرانسوی احیا شد وباردیگرتوسط کانت فیلسوف آلمانی مورد نقد قرارگرفت وبهمان سرنوشت اولی دچار شد . برهان وجودی باردیگردرقرن بیستم ازطرف  فیلسوفان الهی نظیرجان هیگ ، مالکولم ،هارتشورن والوین پلنتینگا مورد توجه قرارگرفت ووارد مباحث اصلی فلسفی گردید .

برهان وجودی ازجملۀ مشهورترین برهان های اثبات وجود خداوند است وآنرا چنین تعریف نموده اند:«برهان وجودی برهان است که درآن ازمخلوقات وموجودات تجربی وویژگیهای آنها استفاده نشده ، بلکه ازمفهوم خدابوجود عینی آن استدلال شده باشد،بنابراین ویژگی وشاخصۀ اصلی این برهان این است که :اولأ برهان پیشینی است ،یعنی ابتنایی برجهان محسوس ومخلوقات وبطور کامل جهان ندارد . ثانیأ دراین برهان نه ازوجود عینی خدا ، بلکه از صرف تحلیل مفهوم وتصور خداوند به وجود عینی آن استدلال می شود» .

ازنظرمن خداوند هم به دلایل پیشینی یعنی منهای وجود مخلوقات ومحسوسات وتجارب که ما از جهان محسوس ومخلوق داریم قابل اثبات است وهم بدلایل پسینی یعنی دلایل محسوس وتجربی وجهان مخلوق وموجود . خداوند هم براساس دلایل وجود من قابل اثبات است وهم براساس دلایل وجود خودش . این در واقع یک آیینۀ دورویه وچند رویه است واز هر طرف که ببینی خداوندرا می بینی .

چنانکه فوقأ اشاره شد مهمترین برهان آنسلم دراثبات وجود خداوند همان اصل کامل بودن وجود خداوند است وبراساس این برهان نمیتوان خدارانهایتأ تعریف نمود، چون همانگونه که قبلأ گفتم عقل واستدلال ما ناقص وذات خداوند کامل است ومنطقأوجود ناقص قادربه تعریف وجود کامل نیست .

 

ج– براهین پیشینی وپسینی جان هیگ

جان هیگ یکی ازفیلسوفان مشهورانگلیس ونطریه پرداز کثرت گرایی دینی درقرن بیستم است .اوبگفتۀ خودش نخستین فیلسوف دین درتاریخ مسیحیت است که بحث دین را ازمسیح محوری به خدا محوری تغیر داده وبرخلاف دیگران که خدارا براساس دین شناخته اند، دین را براساس خدا شناخته است .این فیلسوف معتقد است که«بجای واژۀ خدا باید از( واقعیت نهایی) استفاده کرد. چون برخی ادیان خدارا نمی شناسند » بگفتۀ او این واقعیت نهایی غیر قابل توصیف است وهمیشه مایۀ پرسشگری وانگیزۀاندیشیدن برای انسان بوده وانسان به اساس این انگیزه ادیان را می سازد . نظریه کثرت گرایی دینی جان هیگ ومخصوصأ استفادۀ مقوله «واقعیت نهایی» بجای واژۀ« خدا» زمینه سازمناطرات جدی درفلسفۀ دین شد وعکس العملهای فیلسوفان مسلمان وآگاهان فلسفۀ دین را درنقاط مختلف جهان برانگیخت . سیدحسین نصردرجواب جان هیگ گفت که دین صرفأ ساختۀ ذهن بشرنیست وازجانب خدا فرستاده شده است .

 جان هیگ فلسفۀ خودرا براساس تقسم بندی وتفکیک براهین پیشینی یعنی مستقل از تجربه وپسینی یعنی براهین تجربی بنا نهاده است . این فیلسوف بدین باور است که اگر دلایل پیشینی درست وتام باشد ، حقیقت وجود خداوند مثل حقیقت قضایای ریاضیکی قطعیت حاصل نموده ومامیتوانیم ازطریق براهین مستقل ازتجربه به چنان نتیجۀ قطعی اثبات وجودخداوند وباوریقینی به حقیقت خداوند برسیم که ازطریق قاعدۀ ریاضیکی 2+2میتوان به نتیجۀ 4رسید .

 

 

3- خداشناسی علمی

موضوع اصلی علم کشف قوانین وروابط پدیده هاواجزأ هستی است . بحث علوم تجربی وساینتیفیک درمورد اثبات وجود خداوند متناقض است . چون علوم تجربی باپدیده های مادی سروکاردارد وخداوند نه ماده است ونه خصوصیات مادی دارد که درلابراتوارهای دانشمندان قابل مطالعه وشناسایی باشد . ازسوی دیگردرحوزۀ کارعلوم تجربی هیچ حقیقت علمی ودریافت علمی برای همیشه پایداروجاودان نیست وهمواره حقیقت جدید ونظریۀ جدید علمی ، حقیقت ونظریۀ قبلی رابطلان نموده واین روند ازجملۀ شرایط اصلی تحقیق علمی است ، اماذات خداوند یک حقیقت مطلق وثابت وجاودان است وبااصل ابطال پذیری نظریات علمی منافات دارد . همچنان وظیفۀعلوم تجربی بررسی جزییات امورهستی است نه کلیات هستی ، وذات خداوند جزء نیست بلکه یک حقیقت کلی وکامل ویگانه است وچنان مظروف بزرگ است که درظرف تنگ علم نمی گنجد .علم به قید های هستی وحدود موجودات سروکار دارد مانند قید مقادیر فیزیکی هزارم حصۀ ملی متر وهزارم حصۀ ملی گرام وهزاران کیلومتر وهزاران کیلوگرام وقید های زمانی ومکانی دیگر. اما وجود خداوند شامل این قیدها نمی شود وازنظرزمانی ومکانی ومقادیرعلمی وفیزیکی نمیتوان به خداوند نزدیک شد ، تقرب به خداوند تقرب معنوی است .خدا وجود محض ومطلق است وازهر قید وحدودی منزه است ، انسان بهر پیمانه که قید هارا بگسلد بهمان پیمانه به خدا نزدیک می شود . این قید ها به اثرممارست فکری وتلاشهای مداوم وخستگی ناپذیر انسان کم وکمتر می شود لاکن به درجه وبه نقطۀ نمی رسد که قید ها صفر شود ، چون در ان صورت انسان همین انسان که ما می شناسیم نیست وشاید موجود برتر ومتفاوت تر از این انسان باشد . بهرپیمانه که موجودات قیدی بیشتری داشته باشند به همان پیمانه از وجود محض ومطلق فاصلۀ بیشتردارند وبیگانه تر اند وبرعکس اگراین قیدها کمترباشد ، فاصله ها کمتر شده ودرجه قرب خداوند بیشتر می شود .  بهمین خاطرعالم مادّه  دورترین عالم ازخدا است ، چون قید های بیشتر دارد . امّا عالم ملکوت که  از قید زمان و مکان و حرکت آزاد است به خدا نزدیکتر است.

سفر معراجی  پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد (ص)  یک سفر گسستن قیدهای مادی است . این سفر ازعالم مادی وخاکی آغاز می شود وبه عالم ملکوت وجبروت وعرش معلی وتا آنجا که دیگرجبرییل توان سفرو اجازۀ ورود راندارد امتداد می یابد . این یک سفررازناک است وجزازطریق شعورشهودی به طریق دیگر نمیوان به فهم حالات سفر کننده نایل آمد . علم تجربی ازین مفاهیم وازین راز ها وسمبولها هیچ بند را گشوده نمیواند . عقل فلسفی واستدلالی هم درین وادی ها گذر کرده نمیواند و بقول عرفأهمچون خر درگل می خسبد . انسان میتوانددرسفر رها شدن از قید ها و حجابها به منازل ومراحل بالا وبالاتر برسد اما بالآخیره ازقید مخلوقیت رها شده نمیتواند وبگفتۀ شاعر :
سیه رویی زممکن دردوعالم  | | جدا هرگز نشد والله اعلم.
 انشتین یکی از بزرگترین دانشمندان شناخته شدۀ تاریخ علم ودرخشنده ترین نبوغ علمی درقرن گذشته است .اودرموردرابطه علم ومذهب گفته است :«علم بدون مذهب لنگ  ومذهب بدون علم کور است ».شاید منظورانشتین ازین سخن آن باشد که علم بدون مذهب ومذهب بدون علم هیچکدام به تنهایی نمی توانند درست راه بروند وبدرستی راه بشررابگشایند ،چون نه آدم لنگ درست راه رفته میتواند ونه آدم کور، یکی لنگ لنگان میرود وبالآخیره ازیک جویچه عبورکرده نمیتواند ،دیگری کورمال کورمال میرود وبالآخیره در جویچه می افتد .این دوآدم ناقص العضووقتی درست راه رفته میتوانند که لنگ برشانۀ کور سوار شود ، یکی راه طی کند ودیگری راه را از چاه تمیز کند . منظورانشتین ازین سخن درنهایت شایدآن باشد که بعوض دوآدم ناقص العضوجداگانه باید یک آدم سالم به میدان آید ودرمسیرزندگی گام بردارد. یعنی علم ومذهب هردو یکجا امورزندگی بشررا رهبری کنند .

استیون هاوکینگ، فیزیکدان وکیهان شناس معروف قرن حاضراست وکتاب «تاریخچه زمان» او بارها و بارها به زبانهای مختتلف جهان تجدید چاپ شده وازجملۀ پرفروش ترین کتاب علمی درقرن حاضر است . این کتاب ازاتفاقات خلقت کیهان واز «انفجاربزرگ تا سیاه چاله ها» بحث نموده و یکى ازمهمترین کتاب ها در علم کیهان شناسى ومباحث پیچیدۀ فیزیکی است  . این کتاب به مسایل زمان ومکان ، اصل عدم قطعیت هایزنبرگ ،نیروهای اصلی وذره های بنیادین  طبیعت ، جهان درحال گسترش ، آغاز وانجام جهان و تصویر ما از جهان می پردازد .
استیون هاوکینگبعد از بازنگری گفته‌های قبلی خود در مورد خلقت وخداوند گفت؛ «حقیقت این است که تشکیل کائنات بر پایه علوم شکل گرفته، ولی در هیچ صورتی نمی‌توان گفت کسانی که قوانین علمی را تدوین می کنند یا ابداع می‌کنند از طرف خداوند خلق نشده‌اند و مخلوق خدانیستند ».

شمارفیزیکدانهابدین باورند که ما دریک جهان یازده بعدی زندگی داریم .جهان که ما دربعد چهارم آن قرارداریم وازبعد چهارم بدانسو بعد زمان ومکان وجود ندارد.(سایت ،خدادین علم،دلایل علمی اثبات وجودخداوند، رامین)

 

 

 

4- خداشناسی عرفانی

 عرفان یک نوع شناخت رازگونه ونهانی ازخداارایه میدارد ووجود خدارا مصداق حقایق میداند .عارفان درشناخت شان به حقیقت گرایی ودرتلاش شان به عمل گرایی تأکید می ورزند وآن شناخت را فراتر از واقعگرایی حسی وعقلی میدانند . ازینروهدف ومرام عارفان بارازگونگی وحفظ اسراروعزلت گزینی همرا ه است وراز راجزبه اهل آن نمی گویند .موضوع اصلی عرفان اولاًخود شناسی ودوم خداخواهی وسوم خودزدایی وچهارم تهی سازی قالب ازخود وپنجم پرسازی قالب ازخداوششم گسست ناپذیری خود از خدا وهفتم عدم تفکیک خود ازخدااست .اهل عرفان مدعی آنند که با بسط تجارب روحانی وتذکیه نفس وتقویت نیروهای معنوی میتوانند به چنان مرحله از تفکر ومعرفت برسند که دیگرراز وحجاب درمیان نیست ومستقیم حضورخدارامی بینند . آنها به این روایت استناد مینمایند که حضرت جبرییل از رسول خدا پرسید: احسان چیست؟جواب داد:ان تعبدالله کانک ترا(خدای را پرستی وچنان پرستی که گویی اورا می بینی ) فان لم ...(اگرتو اورا نمی بینی چنا دانی که اوتورا می بیند ). عارف جزخدا وحق چیز دیگرنمی خواهد وهیچ چیزرابرمعرفت خداوحق ترجیح نمی دهد . مردان حق وعارفان خدارا بخاطرآن میشناسند ومیپرستند که صرف خداشایسته عبادت وپرستش است .عرفان یک دستگاه منظم فکری وعلمی وفرهنگی عملی است وبدوبخش اساسی عرفان نطری وعرفان عملی تقسیم شده است . دربینش عرفانی تنهابرعلم تکیه نمی شود بلکه روشهای عملی وسلوک وآداب عرفانی اساس کاراست وعلم حاصله از سلوک ورفتارهاوآداب عرفانی مطمیین ترازمعارف دیگر است. اهل عرفان درطول تاریخ بنامهای مختلف ازقبیل : متصوف ، شیخ ،زاهد، عابد ،پارسا وغیره یادشده وهرنام بیانگریکی ازجنبه های نقش اجتماعی یارفتاراخلاقی وگرایش فکری عارف است . این جماعت هرگاه به عنوان فرهنگی خود یادشوند «عرفا» واگربعنوان اجتماعی شان یاد شوند «متوصفه »نامیده می شوند . «آنکه ازتنعم دنیا روگردانده است زاهد نامیده می شود ، آنکه برانجام عبادات ازقبیل نماز وروزه وغیره مواظبت دارد بنام عابد خوانده می شود وآنکه ضمیرخودرا ازتوجه به غیر حق باز داشته ومتوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد بنام عارف شناخته می شود .البته گاهی دوتا ازین عناوین یا هر سه دریک نفر جمع می شود».حکیم ابن سینا ،نمط نهم ، الاشارات والتنبیهات .

ازنظرعارفان درمسیرازخود تاخدا ایستگاه وایستایی وجودندارد وسالک وعارف باید قدرت وارادۀ سفر داشته باشد وازدشواری های راه ومخاطرات هفت خوان رستم ومحاسبات خارهاومغیلانهای هفت وادی عطارنترسد. هفت وادی عرفان یاهفت شهر عشق همان مراحل ومنازل است که عارف وسالک درمسیر رشد معنوی وتقرب بسوی خدا طی میکند . در نزد اهل سلوک وطریقت طی این مسیرومنازل هفتگانه بسیار دشواروصعب است وکار هر بلهوس ومقلد از راه رسیده نیست . شیخ فریدالدین عطار نخستین کسی است که مراحل ومنازل عرفانی رابه هفت وادی ویا هفت شهرعشق تقسیم نموده وگذرازین وادی هارابصورت تمثیل وحکایت رازناک درکتاب  منطق الطیربیان داشته وشاید داستان عرفانی سیمرغ عطارمایۀ الهام مولوی درتمثیل نیستان وسرودۀ نی نامه باشد .داستان سیمرغ وماجرای عبور مرغان ازهفت وادی دشوار گذر ازینقراراست که روزی مرغان به نیت گزینش رییس وپادشاه خود اجلاس مشورتی برگزا رمیکنند وسیمرغ را شایستۀ ریاست ورهبریت امورمرغان دانسته ودر پی پیداکردن سیمرغ راهی سفرطولانی شده ودرین سفر باید ازهفت وادی وهفت اقلیم ودره ها وکوههای سهمناک بگذرند . شمارمرغان درهروادی ودرهر دره وکوه  به علل گوناگون ضعف وبطالت وبیماری ازحرکت بازمانده وفقط سی مرغ قادربه طی عمق دره ها وقلل کوهها گردیده ودر نهایت وقتیکه آن سی مرغ به قله آخیر میرسند سیمرغ را می بینند واین همان نگرش وحد ت الوجودی است که کثرت وتعدد سی مرغ رابصورت واحد ویگانۀ سیمرغ می بینند .

داستان سیمرغ وشهرها واقلیم های هفتگانه چنین شروع می شود :

گفت ماراهفت وادی درره است         چون گذشتی هفت وادی درگه است

وانیامد درجهان زین راه کس        نیست ازفرسنگ آن آگاه کس

چون نیامد باز کس زین راه دور      چون دهندت آگهی ای ناصبور

چون شدند آنجایگه گم سر بسر       کی خبر بازت دهد از بیخبر

هست وادی طلب آغاز کار          وادی عشق است اران پس بی کنار

پس سیم وادیست آن معرفت        پس چهارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک       پس ششم وادی حیرت صعب ناک

هفتمین وادی ، فقرست وفنأ        بعدازین روی روش نبود تورا

درکشش افتی روش گم گرددت     گر بود یک قطره قلزم گرددت.

 

بزرگان عرفان نظری وپیشوایان طریقتهای عرفانی هرکدام تجارب وتقسیم بندی های متفاوتی ازمراحل وحالتهای عرفانی دارند ومسیرومنازل استندرد وتجارب یکسان مانند تجارب علمی وجود ندارد . خواجه عبدالله انصاری مراحل عرفانی را به ده منزل وهرمنزل را به میدانها تقسیم مینماید .ملاصدرا این مراحل را در«اسفاراربعه » به شرح ذیل  چهارمرحله ویا چهار سفرمیداند :

سفراول – من الخلق الی الحق (عبورازطبیعت ، وصول به ذات حق).

سفردوم – بالحق فی الحق (سیردرصفات ، اسمأ وشؤن حق تعالی ).

سفرسوم – من الحق الی الخلق باالحق (بازگشت بسوی مردم وطبیعت ودیدن حق درهمه جیز وهمه کس ).

سفرچهارم – فی الخلق با لحق (رهنمایی ، ارشاد وهدایت مردم بسوی حق).

ملاصدرادرنگرش فلسفی خود به وجود اصالت قایل است و ماهیت راازجملۀ اموراعتباری و انتزاعی میداند. درینصورت سوالی مطرح می شود که اگروجود اشیاوپدیده ها نسبت به ماهیت آنها اصالت دارد وماهیات اشیاجنبۀ انتزاعی دارد وحقیقت همه واقعات خارجی وجود است وماهیت حاصل فعالیت ذهن است ، پس اینهمه تعدد وتکثراشیا وپدیده ها ازکجا برخواسته است؟ چون قبل ازملا صدرافلاسفۀ اسلامی بدین باور بودند که تعدد ،کثرت وگونه گونی اشیا ازتفاوت ماهیت اشیا برخواسته است . درپاسخ این سوال حکمت متعالیه میگوید که اختلاف موجودات درشدت وضعف ومرتبۀ وجودی آنهاست .

    به نظرعرفأکسانیکه به اساس دلایل عقلانی به شناخت خداوند بمثابه ای حقیقت کامل ونهایی مبادرت ورزیده اند ازیک مشکل رهیده ودربند مشکل دیگر وجدیترگیرافتاده اند وهرگزنتوانستند سرچشمۀ بقا ورازورمزحقیقت هستی را دریابند .

   ازفلسفی چه پرسی اسرارانبیارا       لب تشنه مرد وندید سرچشمۀ بقارا

    آیا بشرمیتواندبه اساس ممارست فکری واندیشه گری وتمرکز نیروهای ادراکی وشهودی وحضوری وحلولی به مرحله کل اندیشی وهمه خداانگاری برسد ؟ برخی عرفأبزرگ منجمله مولوی جلال الدین بلخی پیمایش این مسیرورسیدن بدین منزل راازطریق عقل غیرممکن دانسته ورسیدن بدین منزل را از طریق شهود وتزکیه نفس وصیقل جان وزنگارازرخ آیینه دل شستن وعشق خدارادر دل پروریدن وحضورخدارادرآیینۀ دل مشاهده نمودن  وحتا همه نمادهای هستی رابه شکل آیینه درآوردن وحضور خدارا در همه آیینه هامشاهده نمودن ،ممکن و میسر میداند . بعقیده این دسته عرفأ، عقل انسان جزء اندیش است وتاب وتوان کل اندیشی راندارد وعاقبت مثل خردرگل می خسبد :

عقل درشرحش چوخردرگل بخفت            شرح عشق وعاشقی هم عشق گفت .

گرچه همه ای عرفأبزرگ موافق هستند که انسان از طریق اندیشیدن وممارست وتمرکزفکری میتواند به مرحله ای کل اندیشی برسد ، با تفاوت اینکه این دسته عرقأ مرکزاندیشیدن دل رامیدانند نه عقل ومغزوسایراعضأ وجوارح دیگرانسان که اموراستفهامی واستدراکی راطی مراحل میکنند . مولانا جامی میگوید :

گردردل تو گل گذرد گل باشی                 وربلبل بیقرار بلبل باشی 

توجزووحق کل است اگرروزی چند         اندیشه ای حق پیشه کنی کل باشی .

     وقتی که عقل وعلم انسان به مرحلۀ کل اندیشی نایل آمده نمیتواند وهمانند خردرگل میماند ، پس سوالی پیش می آید که آیاباگسترش دامنه علم ودانایی بشر، میزان خداشناسی وخداباوری بشرهم افزایش می یابد ورابطۀ علم وایمان تناسب مستقیم باهم دارند وبا افزایش یکی دیگری افزایش می یابد ویاراه علم از راه ایمان جدااست ورابطۀ مستقیم ومسیرموازی باهم ندارند . برخی فیلسوفان مادی گرای غربی مثل هربرت اسپنسربدین باورند که« دین زادۀ جهالت بشر است» وباافزایش دامنۀ علوم ومیزان دانشها ودانستنیهای بشرازقدرت واعتباردین ودینداری کاسته شده وبشرازتنگنای اوهام وخرافات که دین یکی ازآنهاست نجات می یابد . برخی ماتریالیستهای دیگرمثل فویرباخ پارا ازینهم فراترگذاشته وگفته است :«خدابشررانیافریده بلکه بشرخداراآفریده است » .  با این برداشتها وبااین طرز تفکرات چگونه میتوان کنارآمد وپرسش انسان منها ی خداراچگونه میتوان پاسخ گفت . خدامنهای انسان آخیرین حقیقت ودرعین حال ساده ترین وکاملترین حقیقت دریافتی بشراست .بزرگترین اشتباه معرفتی انسان آنست که حقیقت مسلم خدامنهای انسان را بصورت سوال مطرح کند ، چون حقیقت خدامنهای انسان جواب است نه سوال . این جواب جواب همه ای پرسشها وآخیرین جواب بشردر مقابل آخیرین پرسش بشر است .اما مسأله ای انسان منهای خدا هیچگاه پاسخ نیست وهمیشه سوال است .اساسأمسألۀ انسان منهای خدا پرسشی است که جواب ندارد ومسألۀ خدا منهای پاسخ است که سوال ندارد .هیچ کس در این حقیقت شک ندارد که همۀ پدیدارهای هستی درتغیر وتحول است  وهیچ چیز جز ذات خداوند برای همیشه ثابت ویک نواخت نیست .

    عمر گیاهان وحیوانات وانسانهاوزمین وستاره ها وکهکهشانها وکاینات وبالآخیره هرآنچه درنظام خلقت قابل تصور است از یک ثانیه تاملیاردها سال قابل اندازه گیری است وبنابراین همه چیز از کوچکترین ذره تا بزرگترین سیاره واجرام سماوی عمردارد وبعداز اکمال دوره های معین عاقبت عمراین اجرام وپدیده ها به آخیررسیده ودوره ای فرسایش واضمحلال آغازمیگردد . بنأهمه چیز عمر دارد به استثنای ذات خداوند که کلمه عمر رانمیتوان درمورد خداوند بکاربرد وخداوند حیات وهستی جاودان وازلی وابدی است . بقول مولانا جامی :

  احدی،لیک مرجع اعداد           واحدی ، لیک مجمع اضداد

     اولی وتوراابدیت نی               آخیری وتورا نهایت نی

     لهذاخدامنهای انسان وزمین وطبیعت وکاینات همیشه وجودداشته وانسان وطبیعت وکاینات منهای خدا برای یک لحظه وبرای یکصدم ثانیه هم امکان وجود ندارد . اساسأ کسیکه میگوید خداوند وجوددارد نیاز به ارایه دلایل اثباتیه ندارد ، چون وجود وحضور خداوند یک امر قطعی ومسلم است وارایه دلیل ثبوت حقایق مسلمه نه ضروراست ونه منطقی . همان مثال مولانا را درنظرآوریم که خود آفتاب دلیل طلوع آفتاب است ودیگرمحل از اعراب ندارد ونیاز به بحث وفحص زاید وگمراه کننده نیست . بهمین خاطردرقرآن کریم بیشتردربارۀ اصل توحید وصفات وحکمت واعجازخداوند بحث شده نه در بارۀ اثبات حقیقت وجود خداوند . چون حقیقت وجود خداوند ازجملۀ بدیهیات است وکشف ودریافت این حقیقت جزءمختصات سرشتی انسان است ونیاز به بحث ندارد . بقول متکلمین نمیتوان «صنع رادید ومنکرصانع شد » ویا بقول قلاسفه «معلول را دید ومنکر علت شد » . قرآن کریم درآیۀ ده سورۀ ابراهیم فقط اشاره میکند «آیادروجود خداوند شک میکنید ، کسیکه خالق آسمانها وزمین است » یعنی به محض که چشم شما به ساختمان عظیم وشکوهمندی می افتد آیابه فکروجود وحقیقت معمار ومهندس آن بنا پی نمی برید واین بنارامحصول اندیشه وتلاش آن معمارنمیدانید ؟ وآیا وقتی آسمان را میبینید به وجود خدای متعال پی نمی برید وهنوزشک دارید ؟  بنابرین درقرآن کریم مهمترین دلیل اثبات وجود همان اصل خالق ومخلوق است که ازدیدن مخلوق به وجود خالق متیقین باید شد .

  درمباحث فلسفی وکلامی گذشته مخصوصأ درمیان فلاسفۀ مغرب زمین رسم چنین بوده است که اگر کسی به خدا باور واعتقاد دارد بایستی برا ی ثبوت وجود خداوند دلایل اثباتیه ارایه کند واگربه خدااعتقاد ندارد ، ضرورنیست برای اثبات عقیدۀ خود دلیل آورد .درحالیکه عکس این قضیه درست تروبه عقل حقیقت جو پذیرفتنی تراست ، چون حضور وثبوت آفتاب در روز روشن دلیل نمی طلبد ، بلکه انکارآفتاب دلیل میخواهد . اگر کسی منکر وجود خداوند است مثل« هربرت اسپنسر» و«فویر باخ » باید برای اثبات عقیدۀ خود دلیل اقامه کنند .البته آنها هم دلایلی ارایه داشته اند و دلایل آنهاموردتأیید کسانیکه بادین ودینداری معارضت ومخالفت داشته اند قرارگرفته و آن دلایل راجزءمکاتب فکری وعقیدتی خود ساخته اند ،امادلایل آنها بسیار سست وباز بقول مولانا دلایل «چوبین پای »است . درجهان غرب پس ازعصرروشنگری وپیدایش جهان بینی پوزیتویستی ،منادیان دین ستیزی وطبیعت‌ گرایی ودهریت مانند آگوست‌ کنت، نیچه ،هربرت اسپنسر ،لودویک‌ فویر باخ، مارکس، زیگموند فروید،  امیل‌ دور کیم‌ ، برتراند راسل‌ و...ازهر سو برخواستند وهرکدام  به نحوی یکی  ازطریق جامعه شناسی ودیگری بارهیافت روانشناسی دین را انکار نموده وخداباوری را به نقد وچالش کشیدند.. یکی دین را زادۀ جهل بشردانست (مانند اسپنسر)ودیگری دین را مولد ومروج جهل درمیان بشردانست(مانند اگوست کنت ) ، یکی دین رانشانۀ ازخود بیگانگی وجدا افتادگی انسان از خود دانست (مانند فویرباخ ) دیگری دین راآه انسان مظلوم وستم کشیده ویکنوع افیون مردم دانست (مانند مارکس) ، یکی منشأ پیدایش دین راسرکوب تمایلات جنسی میداند(مانند فروید ) دیگری یکنوع توتم پرستی وبازتاب ارزشهای گروه اجتماعی (ماننددورکیم).

دهریان وطبیعت گرایان بصورت اعم وماتریالستها ومارکسیستها بصورت اخص به اصالت جهان مادی اعتقاددارندوماده رامقدم برروح وعین را مقدم برذهن می شمارند؛ آنهامنکر جهان فرامادی هستند وعقل وشعورراخاصیت مادۀ بغرنج و تکامل یافته بنام مغز انسان میدانند .  درین شکی نیست که عقل وشعوریکی ازفراورده های مغزانسان است وساختارمغزومیکانیزم فعالیت آن بسیار پیچیده وبغرنج است .امامغزانسان درنهایت ازآمیختگی همین عناصرطبیعی وترکیبات کیمیاوی وبیولوژیکی موادطبیعی تشکیل یافته است واینکه عقل وشعورخاصیت وفرآوردۀ مادۀ بغرنج وتکامل یافته  بنام مغز انسان است معنایش اینست که هیچ چیزازهمین طبیعت بیرون نیست وعقل وشعورهم جزء از اجزأ همین طبیعت است .  طبیعت یک مجموعۀ ترکیبی عناصروزمان ومکان و فعل وانفعالات کوروتصادفی وغیرارادی وغیر هدفمند همین عناصرومواد درزمانها ومکانهای مختلف است ، اماانسان موجود هدفمند،دارای عقل و اراده و سنجشگر وبرنامه ریز است و ازطبیعت کوروفاقد هدف واراده چگونه موجود هدفمند وصاحب عقل واراده به وجود می آید ؟

اگرطبیعت طبق قانون تکامل سیردارد وبسوی ترکیبات پیچیده تر وکاملتر عناصرپیش میرود ، پس سوال کمال جویی وجمال یابی عناصررا چگونه باید پاسخ گقت در حالیکه میدانیم طبیعت کور فاقد این انگیزه ها است . هدفمندی ونظام مندی درساختاردرونی طبیعت یکی از دلایل اثبات وجود خداوند است و هرصاحب دلی این راز واین حقیت را میداند . بگفتۀ شاعر:

آفرینش همه تنبه خداوند دل است       دل ندارد که نداردبه خداوند اقرار

این همه نقش عجب بردرودیوار وجود      هرکه فکرت نکند ، نقش بود بریوار

 

طبیعت گرایان به طیفها ونحله های مختلف فکری تقسیم می شوند وهرکدام طبق همان مشرب فکری وتعلق فلسفی خود به تبیین نقش علت العللی طبیعت درپیدایی جهان وراندن مفاهیم مابعدطبیعی ازقلمروحقایق کوشیده اند . مارکس ازمنظراقتصاد و تاریخ طبقات اجتماعی ، اگوست کنت از نظرتاریخ علم ، دورکیم ازنظرجامعه شناسی ، فروید از نظرروانشناسی وروان کاوی هرکدام همان چیزی راگفتند که نهایتأ به طبیعت وکارگاه طبیعت برمیگردد . یکی ازین طبیعت گرایان «هربرت اسپنسر»بنیانگذار تیوری داروینیسم اجتماعی وفیلسوف وجامعه شناس انگلیسی قرن ( 19)  است که ازمنظردیگر به نقد وطرد دین پرداخته وچنین استدلال نموده است که دین بعلت جهل ونادانی بشردرفهم علل وقوع حوادث طبیعی مثل زلزله و طوفان ورعد وبرق ورانشهای زمین وخشک سالی وپیدایش امراض مهلک ومرگ ومیرانسانها وحیوانات وغیره پدید آمده وبتدریج نظام سیاسی واموراقتصادی جامعه را تحت تاثیرخود قرار داده است . درپاسخ «اسپنسر» وکسانیکه دین را زادۀ جهالت ونادانی بشر میدانند باید گفت که اگر درروز گاران قدیم بشرنادان وجاهل بود وعلل وعوامل وقوع حوادث خوفناک طبیعی را نمیدانست وازینرو دست بدامن خدا دراز میکرد وخدایان متعددوباصلاحیتهای معین رامثل  خدای باد،خدای باران ،خدای آفتاب ،خدای طوفان ،خدای قهر، خدای عشق وخدای خدایان راشناخت ودرراستای پرستش این خدایان آیینها وادیان ومراسم ومناسک پدید آوردند واین آیینها وادیان به عقاید عمومی مردم تبدیل شدند واین عقاید درطول تاریخ باهم منازعه داشتند  وباهم جنگیدند وفجایع بیشماربوجود آوردند وتدریجأهمه شؤن زندگی مردم را در کنترل خود گرفتند ؛ ایا بشرامروزهم بامشکلات ومصایب گوناگون مواجه نیست وآیا خطرگرمایش جوی زمین وتخریب محیط زیست وپاره شدن لایۀ ازون ووقوع طوفانها وسیلابها وتهدید جنگ هستوی وشیوع امراض سرطان وایدس وابولاوترویج انحرافات اخلاقی وتضعیف ارزشهای انسانی وگسست روابط عاطفانه وعاشقانه انسانی وفروپاشی کانون خانواده وغیره کمترازخطرهای روزگاران قدیم است ؟ اینها همه مشکلات هستند که بشر امروزاز تدبیروچاره گری وکنترل آنها عاجز مانده وآینده ای این مصایب عام بشری را کسی نمیداند که به کجا وبه نابودی چه تعداد انسانها وتخریب چه مقدارفضای حیاتی انسانها می انجامد . ایابشرهنوز درحل این مشکلا ت جاهل نیست ونباید دست بدامن خدادراز کند ؟ یک فرد که مبتلا به سرطان است ودرآخیرین روزهای حیات خود جزآنکه بدرگاه خدا مراجعه کند وازخداوند طلب کمک وهمدردی نماید ، چه چارۀ دیگر دارد ؟ اگرروزی گرمایش زمین از حد تعادل بگذرد وشرایط زندگی درروی زمین ناممکن گردد، بشر جزآنکه بدرگاه خداوند مراجعه کند وازخداطلب کمک نماید چه چارۀ دیگر دارد ؟اگرروزی یک ستارۀ سرگردان وشتابان در فضا بسوی زمین نزدیک شود ودراثراصطکاک آن زمین از مدارش بلغزد ودریک آن حیات به افسانه وکره زمین به شعله های آتش وتودۀ دود وچنگ وتاریکی تبدیل شود ، بشرجزآنکه به خدا مراجعه کند واز خدا طلب کمک وآمرزش نماید چه چارۀ دیگر دارد ؟ آیابشرامروزجاهل تر است وضرورت مراجعۀ اوبه خدا بیشتر است ویا بشر دیروز؟ اگرما جهل بشررابه مقایسۀ مقدارسوالات که نتوانسته پاسخ بگوید بسنجیم ، آیاسوالات که امروزفراروی انسان مطرح است وهنوز پاسخ نیافته  بیشتراست یاسوالات که فراروی انسان مغاره نشین قرارداشت ؟ دیروزسوالات بشرمحدود بود وشاید ظرفیت طرح سوالات بیشتروپیچیده تررا نداشت ، لیکن امروزدامنۀ سوالات ومجهولات بشربسی بیشتروپیچیده تر ازدیروزاست .

  بشرهرگامی که بسوی پیشرفت وارتقأ سطح زندگی ودانش خود برداشته است وهرسوالی راکه جواب داده است درمقابل ده ها وصدها سوال جدید قرارگرفته وآنسوی افق مجهولات رابسیارگسترده ترازجادۀ طی شدۀ معلومات یافته است .یک روزبشرفقط زمین وماه وآفتاب رابانقاط درخشندۀ فراوان بنام ستاره ها می شناخت و حرکت وسرعت ماه وآقتاب را به ریسمان هیزم بندی می سنجید  . اکنون شعاع جهان قابل مشاهده را46ملیارد سال نوری سنجش نموده وبرعلاوۀ این جهان دارای شعاع 46ملیارد سال نوری ازاحتمال جهان های دیگر با حجم وشعاع های بزرگترازین جهان آگاهی میدهد . تاجاییکه بقول کیهان شناسان واخترشناسان تنها( % 23)نظام هستی مادۀ معمولی است وبقیه یکنوع انرژی تاریک است . اگرچه این کشف علمی دانشمندان ومنجمان چندان منطقی به نظرنمی رسد ، چون از یکسو میگویند که نظام عالم وکاینات حدود وانتها ندارد ، از سوی دیگرنظام هستی وکاینات را به فیصدی های معین روشنایی وتاریکی تقسییم مینمایند . یک پدیده ویا یک جسم ویک فضاراوقتی میتوان به فیصدی تقسیم تمود که حدود آن جسم وفضا معین باشد ، درحالیکه حدود کاینات معین نیست واصلاکاینات حدود ندارد ولایتناهی است . بنأاگرمبنای پیدایش دین وضرورت اتکأ ورجوع انسان به خدابقول «اسپنسر »جهل ونادانی بشر است ، بشرامروزبه مراتب محتاج تر از بشردیروزبه خدا است ودرهیچ زمان ودرهیچ مرحلۀ تاریخی احتیاج انسان به خدا منقطع نمی شود . انسان تاهنگامیکه انسان است وباهمین ماهیت واوصاف انسانی خود است ازضرورت واحتیاج وطلب خارج نیست وانواع احتیاجات راازجرقۀ دوقطعه سنگ صیقل شده تاانرژی الکتریکی وازیک مغاره تاقصروآسمان خراشها تجربه نموده واین روند را انجام وپایانی نیست . بشردرهرزمان محتاج است وزمانیکه ازطلب واحتیاج بیرون شد دیگربشرنیست وشاید موجودی فروتر ویافراترازانسان باشد . بقول ابوالمعانی بیدل :

         آنطرف احتیاج بارگۀ کبریاست   | |    چون زطلب بگذرد بنده خدا می شود. 

 بنابران دلایل اسپنسر وفویرباخ «چوبین پای» وفاقد اساسات علم انسان شناسی ونافی خردورزی بوده ودلایل چوپین پای تاب تحمل وزنه های سنگین وپرسشهای دایم التزایید بشر را ندارد وعاقبت درزیروزنه های سنگین شکسته وبه جزء جهالت بشرتبدیل خواهد شد . بنأ این دلایل اسپنسر وفویرباخ جزء جهالت بشر است نه خرد وتعقل وفهم ودانایی بشر.

 هرکس میتواند بطریق خود وحسب ظرفیت واستعداد خود،با خداوند رابطه ایجاد کند وهمان خدای واحد ویگانه راکه همه چیز است وهیچ چیز اونیست بشناسد وعبادت کند ، اما کوتاه ترین رابطه وموثق ترین طریقۀ شناخت خداوند «وحی» است که مخصوص پیامبران واشخاص برگزیدۀ خداوند است . خداوند همان حقیقت کامل ونهایی وبقول شیخ سعدی «پیدا وپنهانی »  است که هرکس میتواند ازطریق خود اورا مستقیم کشف کند وبه رازونیازوپرستش اودرمکانهای مقدس وخاص بپردازد . اندیشیدن دربارۀ خالق هستی وذات پروردگارمهمترین ونکوترین عبادت است ، چنانکه درحدیث رسول اکرم حضرت محمد (ص) آمده است : «عبادت یک روزتفکر بهتر ازعبادت صدسال نماز است ». اگرکسی ظرفیت تفکر دربارۀ خداوند ویا حوصله وفرصت آن راندارد بهتر است که ازدیگران تقلید نماید وازآگاهان اموردین مطالبۀ کمک ورهنمایی نماید .

هرکس حق دارد خداوند را بلا واسطه واز طریق ادراک واحساس وقوۀ افهام خود بشناسد ازیک دیدگاه خداوبارا ن را میتوان به سه دستۀ کلی تقسیم نمود ؛ دستۀ اول کسانی اند از خداوند شناخت مستقیم ومبتنی بر تجارب شخصی وکششهای وحیانی دارند  اما به تکالیف آیینی وعبادات جسمانی پابندی لا زمه ندارند ؛ دستۀ دوم کسانی اند که  از خداوند شناخت مستقیم ومبتنی بر تفکر وتجارب شخصی ندارند ما درعبادت او نهایت متعهد ومنهمک اند ؛ دستۀ سوم کسانی اند که هردو صفت دستۀ دستۀ اول ودوم را واجد اند یعنی هم شناخت مستقیم وبلاواسطه از خداوند دارند وهم درعبادت خداوند رعایت اصول وقواعد مینمایند .

آنچنانکه قبلا تذکرداده شد خداوند خالق است وانسان وهمۀ موجودات هستی مخلوق اوست ، امااین خالق  همانند نجارنیست که بصورت جداگانه ومنهای کلکین ودروازۀ خودقابل مشاهده باشد واین مخلوق انسانی هم مانند کلکین ودروازه نیست که از خالق خود جداباشد . خدا همان مبدأ وعلت ومحرک نخستین است وقبل از اوهیچ چیزی وجود نداشته است . بقول همان قصه گوی خوش بیان دوران کودکی می افتم که میگفت : «بود ونبود زیر آسمان کبود بغیر خدا هیچ چیزنبود» . درهمین جمله واندیشۀ قدیمی هم مانند هرجمله واندیشۀ دیگر انسان  یک خطاوجودداردکه خدا نه فقط درزیر آسمان کبود بلکه در زیر وزبروپیش ازآسمان کبود وجوداشته است ومن درهمان دوران کودکی  متوجه این اشتباه بودم وهرگاه که پیره زن درشبهای زمستان افسانه هایش رابا این جمله آغاز میکرد من پیش سخنش را میگرفتم ومیگفتم : نه خاله ، خدا پیش از آسمان کبود وجود داشته وآسمان کبود راهم خدا آفریده است . اشتباهات انسان در شناخت خود وخداوند بسیار است واین اشتباهات درپرتوارشادات الهی وتعمق وتفکرپیرامون حکمت پروردگارقابل رفع وتصحیصح است . منباب مثال من درهنگام نوجوانی ودرصنوف هفت وهشت مکتب چند کتاب داستان ازصادق هدایت ، کافکا، کامو ، سارترورباعیات عمرخیام راخواندم ومعنای زندگی ومایه وماهیت انسان را هیچ یافته وهمیشه به این فورمول ابداعی خودم استناد میکردم که انسان قبل ازآنکه بدنیا بیاید هیچ بوده وبعد ازآنکه ازدنیا میرود تبدیل به هیچ می شود ومطابق قاعدۀ ریاضی فاصله بین دوهیچ هیچ است . واین گفتۀ هیچ اندیش مشهورخواجه حافظ شیرازی راتکرار میکردم :

  وابستۀ یک دمیم وآنهم هیچ است        جهان وکار جهان جمله هیچ درهیچ است

بعد ازتقریبآ نیم قرن زندگی ومطالعۀ آثارفلاسفۀ بزرگ اسلامی وغیر اسلامی وتفکردرامورعالم وآدم به درک معکوس ومتضاد دریافتهای نوجوانی رسیدم وبدین باور شدم که انسان قبل از آمدنش بدنیا هیچ نبوده ودر اشکال مواد وعناصردیگر وجود داشته وبعد ازرفتنش از دنیاتبدیل به هیچ نمی شود ودرهیأت ودرقالب دیگر به هستی خود ادامه میدهد . باتفاوت اینکه انسان پیش از آمدنش به این دنیا هیچ نبوده اما انسان هم نبوده وبعد از رفتنش ازین جهان تبدیل به هستی شاید فراتراز انسان خواهد شد اما همین انسان این جهانی وباهمین ماهیت ومختصات نخواهد شد ؛ انسان تنها درهستی همین دنیا که بحیث انسان زاده وبحیث انسان زیسته است انسان است وقبل وبعد از این دنیا چیزدیگرغیر ازانسان بوده وخواهد بود . اوج کمال هستی انسان درهمین دورۀ دراین جهان بودن است ، انسان بعد از آنکه از این جهان میرود ممکن است وارد جهان برتر وفراتری شود وشرایط واحوالاتش به مراتب بهترازاین جهان باشد اما موجود دیگر وبااوصاف دیگر خواهد بود . آن جهان نه این جهان است وآن موجود خوش اقبال ونشسته برلب حوض کوثروبرخوردارازانواع تنعم وامتیازات نه این انسان است .همانقدرکه یک جنین دررحم مادر یک موجود دیگر است وجهانش جهان دیگر است وبااین جهان وشرایط وحدود این جهان تفاوت ماهوی وکیفی دارد ، همانقدر این جهان ما با آن جهان بعد از مرگ واین انسان زمینی وطبیعی با آن موجود بهشتی ویادوزخی تفاوت  دارد . مولوی میگوید :

   گرجنین راکس بگفتی دررحم                 هست بیرون عالمی بس منتظم

  یک زمین خرمی باعرض وطول             اندروصد نعمت وچندین اکول

    آسمانی بس بلند وپر ضیأ                   آفتاب ومهتاب وصد سها

  درصفت ناید عجایبهای آن                    تو درین ظلمت چه ای در امتحان

  خون خوری درچارمیخ تنگنا                 درمیان حبس وانجاس عنا

  اوبحکم حال خود منکر بدی                 زین رسالت معرض وکافر شدی

  همچنانکه خلق عام اندر جهان              زان جهان ابدال میگویند شان

کین جهان چاهیست بس تاریک وتنگ            هست بیرون عالمی بی بو رنگ

هیچ درگوشی کسی زیشان نرفت                 کین طمع آمد حجاب ژرف زفت

ازباب مثال وقتی که یک نبات بالاثرتحولات طبیعی وتدریجی تکامل کیفی میکند وطبق نظریه تکامل انواع از مرحله نباتی وارد مرحله حیوانی میشود ووخصوصیات حیوان را کسب میکند ، درآنصورت ما گفته نمی توانیم این موجود جدید یک نبات تکامل یافته است ، چون نبات تکامل یافته بالآخیره همان نبات است وتفاوت درحد تفاوت کیفی وذاتی نیست  ، اما همینکه به مرحلۀ حیوانی رسید دیگرنبات نیست بلکه حیوان ویک موجود کاملا متفاوت ومتمایز ازموجود قبلی است ؛ همینگونه وقتی که انسان قالب عوض میکند وازین جهان تاریک وتنگ به آن جهان بی بو ورنگ می شتابد ، دیگر انسان به معنای آنچه ما دراین جهان می شناسیم واستنباط داریم نیست بلکه موجود دیگروازجنس ونوع دیگر است ، ازینرو اوج تکامل انسان در همین دنیا ودر همین مرحلۀ که بعنوان انسان آفریده شده وزیسته است میباشد .

  بیایید بحث خداباوری وخدایابی رابگونۀ دیگرواز جای دیگر اینچنین ادامه دهیم : انسان آزاد وتنهابدنیا آمده وذهن وضمیرش همانند پارچۀ کاغذ سفید وعاری از نقش ونگاروخطوط زشت وزیبای زندگی است . اگرهمۀ  آموزه های عقلی ونقلی راازعلم وعرفان وفلسفه گرفته تا هنروتعالیم دینی واخلاقی وتربیتی ازصفحۀ ذهن انسان بزداییم وهیچگونه درس وتعلم وتعلیم قبلی را براومترتیب ندانیم وفرض را براین بگذاریم که انسان همه چیزراازنووباعقل وهوش تجربه وودریافتهای خودش آغاز کند ، سوالات مرتبط ومسلسل ویکی ازدرون دیگردرذهن متبارز میگردد بدین ترتیب: آیاانسان درپهنای هستی ودرسلسله مراتب موجودات باخداباشد وبه ادامۀ زندگی بعد از موت ودردنیای دیگر امیدداشته باشد بهتر است ویابیخدا باشد وزندگی خودرا مثل زندگی حیوان وعلف فکر کند وهیچ امیدی به هیچ چیزی نداشته باشد ؟  آیاانسان دودنیاداشته باشد بهتر است ویا یک دنیا؟ آیا انسان دوخانه داشته باشد، دردوشهرزندگی کند بهتر است ویادریک خانه ودریک شهر؟

 انسان خداناباورانسان معلق درفضا وجزأ اجسام واجرام شناوروبی هدف درفضا است . عاقبت زندگی انسان خدا ناباورسرگردانی وسرگشتگی وانواع پریشانیهاوناامیدیها است . دست انسان خدا ناباوربه هیچ ریسمان ومتکایی وصل نیست وهرآن خودرا درمعرض نابودی وانهدام وانعدام کامل میداند . اگرباخدایی بهترازبیخدایی است ، ازمیان خدایان متعدد مادی وفرامادی کدام خدا بهتر است و کدام خداشایستگی پرستش وعبودیت انسان رادارد ؟  اگرخدای واحد ولاشریک ولم یلد ولم یولد بهتر است کدام پیامبروکدام دین تاحال توانسته است پیام این خدای راستین وحقیقی ویگانه را بگوش بندگانش بهتروجامعتر وکاملتررسانده وراه رستگاری انسان را دراین دنیا ودرآن دنیا نشان داده است ؟ اگردین اسلام کاملترین دین وپیامبر اسلام امین ترین انسان وآخیرین پیامبر است واین دین واین پیامبر توانسته است پیام الهی را به کاملترین وجامعترین وجه به بندگان برساند ، ازمیان پیروان پیامبراسلام وتاویل گران متن قرآن وطریقتهای چند گانۀعرفانی ومکتبهای کلامی وفلسفی وطریقتهای چند گانه ای عرفانی ومذاهب فقهی ، کدام مذهب وطریقت ومکتب فکری توانسته است تعبیردرست ومطابق به حقیقت ازقرآن کریم و دین اسلام وشریعت محمدی نماید ؟ 

  آیاهمان فرد تعویض نویس زیارت شاه دوشمشیره که ازنام دین امرارمعیشت واستحصال رزق مینماید ودرصورت برآورده نشدن مقصودش حکم به قتل وسوزاندن فرخنده مینماید، ازپیام ومعنا وهدف دین بهترآگاه است ویاکسی که فلسفه اساسگذاری دین ومحاسن وفضایل دین وبرتری ها وبرجستگیهای دین مقدس اسلام را درمقایسه با ادیان دیگر میداند وتاکید وهدف اصلی دین اسلام رادرساختن انسان میداند نه درکشتن وسوختن وبه دریا انداختن انسان ...!

 


بالا
 
بازگشت