استاد صباح

 

کشورما کجاست؟؟؟

 

- کشور ما جایی است که زورمندان تمامي داراوندارکشوررابه تاراج ميبرند وکسي نيست که بپرسد ، چرا؟؟؟

- کشور ما جایی است که هجوم اندیشه های جفنگ و بازاری، ذهن و روان نسل جوان و روشنفکررا دستخوش تعارضات حادی ساخته اند اما کسي درين باره فکري  هم نمي کند.

 - کشور ما جایی است که درهمه جاي دنيا مي گويند- تاریخ آیینه ی است که انسان درآن تجارب، آگاهی، حقیقت وواقعیتهای بیشماری را می تواند مشاهده کند. امادرينجا نه تاريخي راحرمت مي کنند ونه پابندي به تجارب وآگاهي وجوددارد.

 - کشورماجايي است که بيشترين فساد، رشوت ، حق تلفي ، زورگويي ، بي بندوباري ، ياوه گويي ، نافهمي ، بخود خواستن ، روزگزراني ، امتيازطلبي ،استفاده ازنام مردم و... درقوايي مقننه آن بيداد مي کند.

- کشورماجايي است که خلاف گفته هاي ويلسون عمل مي کنند ، ویلسون می‌ گوید: هدف ما برقراری اصول صلح و عدالت ومقابله با خود خواهی زورمندان وغاصبین و برقراری شرایطی است که مردم آزاد باشند وازیک اقتدار و اختیاربرخوردار باشند،امادرسرزمين مازورمندان صلح ، عدالت وآزادي رادربندکشيدن مردم ميدانند .

- کشور ماجایی است که اول ازدواج می کنند بعد همدیگر  را می شناسند.

- کشور ماجایی است که محروم ودرگیرستیزهای نژادی و قومی و زبانی وفرهنگی وقربانی طمع کاری های قدرتهای جهانی وتحریکات توطئه آمیزمنفعت طلبان منطقه یی واسيري چوروچپاول تفنگداران وزورمندان گردیده است ولي کسي نيست که ترحمي بحال ملت ومردم نمايد.

- کشور ما جایی است که درآن قدرتهاي ومختلف ومتعددي وجوددارد وهيچکس تابع هيچ قانون ومقرراتي نيست.

- کشور ما جایی است که بهشتش زیر پای مادرانی است که حقی از زندگی وفرزند وخانواده  ندارند.

- کشورما جایی است که درختها علل اصلی ترافیک اند و بریده می شوند تا موترها راحت تربرانند.

- کشور ما جایی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهايشان را درمان کنند.

- کشور ما جایی است که شوهرها انگشترالماس وکمربند طلايي برای زنانشان می خرند اما حوصله پنج دقیقه قدم زدن را با همسران ندارند.

- کشور ماجایی است که برخلاف جاهاي ديگرکه متعقد اند- جنگ سرنوشت بشرنیست اما بخش قابل ملاحظه یی از تاریخ بشر را دربرگرفته است. کلمه یست که رنج انسان ها را یاد آورمی شود و رویاهارا می دزدد. امااينجا عملآ جنگ جريان دارد وکسي بخاطرازبين بردن اين پديده شوم اقدامي وطندوستانه نمي نمايد.

- کشور ما جایی است که با میلیاردها پول ، فقط چند مترجاده وچندميزوچوکي مکاتيب وچند ساختمان راسرمايداران ميسازند وافتخارش را زمامداران به حساب خويش محاسبه مي کنند.

- کشور ما جایی است که خنده نشان ازبي خبري وبي سوادي دولت مردان است.

- کشور ما جایی است که نود پنج درصد مردمش زیرخط فقرند اما ده ها دستگاه تلویزیون سريال وفلم هاي خارجي را نمايش ميدهند.  

- کشور ما جایی است که گریه محترم و خنده محکوم است.

- کشور ما جایی است که وطن هرگزمفهومی نداردومیروند  درترکیه ، دوبی ، آسيايي مرکزي ، مسکو، اروپاوآمريکاو... قصروبلدنگ ميخرند وتمام خانواده هاي دولتمردان  درآنجازندگي دارند واطفال شان دربهترين مکاتيب کشورهاي متذکره تحصيل مي کنند وتابعيت آنجاراميگيرند.

- کشور ماجایی است که هرگز آنچه را بلدید نباید به دیگری بیاموزید.

- کشور ما جایی است که دوست داشتن و دوست انتخاب کردن دختران وپسران کاريست ناجايز، احمقانه، ابلهانه و ....

- کشور ما جایی است که درميدانهاي هوايي  وهنگام خداحافظي ميتواني برادرو پدررا ببوسی اما همسرت راهرگز نه....

- کشور ما جایی است که وقتی ازدختر می پرسند می خواهيد با این جوان زندگی کنید ؟ می گويد- نمی دانم هر چی که پدرومادرم بگويند.

- کشور ما جایی است ، وقتی می خواهید ازدواج نمايد حداقل بايد پنجصد نفر رادرعروسي دعوت کنید وغذايي مفصل وگران قيمت بدهيد تا بي غيرت وبي همت نگويند.

- کشور ما جایی است كه مردم پول وداروندارش رادرکيسه تفنگداران وجنگ سالاران ميريزند ودعا میکنند که خدا يا از ين فقروتنگدستي نجاتم بده...

- کشور ما جایی است که به بیسوادان میگويند تحليل گروکارشناس .

- کشور ما جایی است که درآن جنگ سالار، تفنگدار، افراطي ، بنيادگرا ، دلال ودزد به مورخ ، شاعر، باستان شناس ،انجنير ، داکتر، استاد و... فخر میفروشند.

- کشور ماجایی است که مردها مقدس واز زنده ها محترمترند.

- کشور ماجايي است که اشخاص تادرمقام اند ازدولت دفاع مي کنند وازکرسي که رفت به مخالف سرسخت دولت تبديل ميشوند.

- کشور ما جايي است که زمامداران تادرقدرتند نه چشم بينادارند ونه گوش شنوا وزمانيکه ازقدرت بزيرکشيده شد راه هاي آبادي کشوروصلح وصفاميهن راآدرس ميدهند.

- کشور ماجايي است که  رسانه هاي درظاهرآزاد به ملت ودولت بدون هراس توهين مي کنند .

- کشور ماجايي است که  تلويزيونهادرظاهرشخصي اند ولي درحقيقت سخنگويي يک  کشورخارجي اند.

- کشور ماجايي است که  راه‌های وسیع‌تربنا کرده‌ایم اما تنگ‌ نظرترشده‌ایم؛ ساختمان‌های بلندترساخته‌ایم اما افق دید ما کوتاه‌ترشده است.  تنها به زندگی، سال‌های عمرمان را افزوده‌ایم ونه زندگی را به سال‌های عمرما؛ تا شرق وغرب دنيا رفته وبرگشته‌ایم اما حاضر نیستیم برای یک هموطن ازیک سوی جاده تا آن سوي جاده برویم.

کشور ماجايي است که به هراندازه يي درويراني کشوروبربادي ملت سهم داشته باشيد بيشترين قدرت راميگيريد.

- کشورماجايي است که تامال بيت المال وحق مردم رانخوريد کسي به شماحرمت نميگذارد.

- کشور ما جایی است كه به اتهام ، دروغ ، فتنه وشيطنت ملا وسيد،  انسانها رامي کشند ومي سوزانند.

کشور ماجايي است به قول نيچه- آدم های حقیر،انسانهای والا را دیوانه میپندارند.  چرا که این انسانها سرشت نامعقول تری داشته وبه سمت چیزهای استثنائی جذب میشوند- چیزهایی که هیچ جذابیتی برای بسیاری ازمردم ندارند .

خدایا این شهرچقدربه نظرم آشنا ست. پس شهرما کجاست؟؟؟

 

گروپ ( 999) چيست؟؟؟

 

پادشاهی که بریک کشوربزرگ حکومت می کرد، بازهم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیزعلت را نمی دانست.

روزی پادشاه درکاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که ازآشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه  ی را شنید.

به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپزشد که دررویش سعادت وشادی دیده می شد.
پادشاه بسیارتعجب کرد وازآشپز پرسید: ‘چرا اینقدرخوش وخوشحال هستی؟
آشپز جواب داد: قربان، من فقط یک آشپزهستم، اما تلاش می کنم تا همسر وفرزندم  را شاد کنم.
ما درخانه ی کوچکي زندگي مي کنيم و به اندازه ضرورت خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی وخوشحال هستم.
پس ازشنیدن سخن آشپز، پادشاه با وزیردراین مورد صحبت کرد.
وزیربه پادشاه گفت : قربان، این آشپزهنوزعضو گروپ 999 نیست!
اگراوبه این گروپ نپیوندد، نشانگرآن است که مرد خوشبینی است.
پادشاه با تعجب پرسید: گروپ 999 چیست؟
(دزدان تفنگدارکه دم ازدين ميزنند)
نخست وزیرجواب داد: ‘اگرمی خواهید بدانید که گروپ 999 چیست،
باید این کاررا انجام دهید: یک خريطه 999 سکه طلا درمقابل درخانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروپ 999 چیست!
پادشاه براساس حرف های وزیر فرمان داد یک خريطه با 999 سکه طلا را درمقابل درخانه آشپز قرار دهند.
آشپزپس ازانجام کارها به خانه بازگشت و درمقابل دروازه خريطه را دید. با تعجب آن را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد وسپس ازخوشي آشفته وشوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میزگذاشت وآنها را شمرد. 999 سکه؟
آشپزفکرکرد چرا999 سکه است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 999 سکه بود!
او تعجب کرد که چرا 999 سکه است و 1000 سکه نیست؟؟؟!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست وشروع به جستجوی يک سکه کرد. اتاق ها وحتی حويلي را زیر و زبرکرد؛اما خسته و کوفته وناامید شد.  آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هرچه زودتر به هزارسکه طلا برساند.
تا دیروقت کارکرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرترازخواب بیدار شد و ازهمسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدارنکرده اند! آشپزدیگر مانند گذشته خوش وخوشحال نبود و آواز هم نمی خواند.
او فقط تا حد توان کارمی کرد.
پادشاه نمی دانست که چرا این خريطه چنین بلایی برسرآشپز آورده است وعلت را ازوزیر پرسید.
وزیر جواب داد: قربان، اکنون آشپزعضو گروپ 999 شده است!
(دزدان تفنگدارکه دم ازدين ميزنند)
اعضای گروپ 999 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند وبازهم دست به هرتلاشي ميزنند که دارايي وثروت بيشترازهرطريق ممکن بدست آوردولواگربه قيمت تباهي وبربادي وطن ومردم وطن نيزتمام شود.

« پس شما بگويد اين گروپ 999  کيست ودرکدام کشورهستند؟؟؟»

 

اين وکيل درکدام کشوراست؟؟؟

 

مسئوولین جمعيت افغاني سره مياشت متوجه شدند که وکیل پولداری درشهرزندگی می‌کند وتا کنون حتی یک افغاني هم به سره مياشت کمک نکرده است. پس چند تن ازمسوولين  نزد اوآمدند.
مسئوول سره مياشت: وکیل صاحب ما درمورد شما تحقیق کردیم ومتوجه شدیم که الحمدالله ازدرآمد وپيداوپناه بسیار خوبی برخوردارید وکاروبارکشت ، توليد وقاچاق مواد مخدره تان چشمگيروروزافزون است ، ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید. نمی‌خواهید دراین امرخیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما درتحقیقاتی که درمورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد ازیک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت ودرطول آن سه سال، حقوق تقاعد ش‌ کفاف مخارج تداوي اش را نمی‌کرد؟
مسئوول سره مياشت : (با کمی شرمند گی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا درتحقیقاتی که درمورد من کردید فهمیدید که برادرم درجنگ هردوپایش را ازدست داده ودیگر نمی‌تواند کار کند و زن و ۵ فرزند دارد وسالهاست که خانه نشین است و نمی‌تواند ازمخارج زندگیش برآید؟
مسئوول سره مياشت : (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه مشکلي بزرگی
وکیل: آیا درتحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که درشفاخانه روانی است و چون بیمه نیست درتنگنای شدیدی برای تأمین مصارف درمانش قرار دارد؟.
مسئول سره مياشت که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم بخدانمي دانستيم ... متاسفيم  …
وکیل: وقتی من به اینها یک افغاني کمک نکرده‌ام شما چطوروباکدام جرئت آمديد وميخواهيد به جمعيت شما کمک کنم؟.

چه تصورباطلي ، راه تانرا بگيريد وبرويد وپشت سرتانرا نبينيد وزود زود...

 

 


بالا
 
بازگشت