قيام

 

هم وطن درد آشنا:

       پاسخ به نبشتۀ دکتر صاحب لطیف «طبیبی» در بارۀ همایش 35 سالگرد شهادت م.ط.«بدخشی» در کانادا 

بخش دوم            

میان ما و تو صد درد مشترک باقی است

ترا به  خود  زچه  بی اعتماد  می نگرم

بیا  بیا،  همه  اعضای  یک بدن  باشیم

امور،  جمله  به  وفق مراد  می  نگرم

                                 (علامه. بلخی)

 

شما دکتر ارجمند به ادامه تبصره ها و حرف های پیشین خویش، اضافه نموده و پرسشی داشتید اینطور: " ...در پروسه، سه دهۀ گذشته درافغانستان و از هر نسلی چند نفر چهره هایی شاخص در سیاست، تأثير‌گذار و ماندگار بودند؛ و می خواستند که فرهنگی سیاسی مردم خويش را وسيع و سرشار و پر بار بسازند، پرسشی که مطرح است که آیا : محمد طاهربدخشی یکی از جمله آنها بود؟..." 

 بیاید، بعد از تبصره کوتاه، این پرسش شما، را از شماری دانشمند، اهل سیاست، تصوف و عرفان جویا شویم که چه حرف و حدیثی در بارۀ، به گفتند دارند:

محمد طاهر "بدخشی" در سه دهه (اخیر) که شما از آن یا کردید، اصلاً حضور فیزیکی نداشت – مانند هزاره ها تن از هموطن بی گناه ما، بعد از اسارت، بی رحمانه شکنجه شد و متعاقب آن- جان باخت. اما افکار و اندیشه هایش – بر سر زمین جفادیدۀ و ستمدیدۀی ما با موجودیت ابرهای ضخیم، تیره و تار بگونۀی خیلی کمرنگ اما همیش می تابید. در این سه دهۀی مورد نظر شما، در سرزمینی بنام افغانستان، استخبارات منطقه و جهان در همکاری با اعیادی و وابستگانشان (توام با در اختیار داشتن  زر- زور و بکارگیری تزویر) حرف اول را گفتند، فعلاً هم چنین است، و از این طریق مجموع مردم جامعه فلاکت زدۀی ما را (مراکز قدرت های جهانی، منطقوی و مافیایی داخلی) به نحوی از انحا و به شیوه های گوناگون، گروگان گرفتند و بسیار بیرحمانه علیه مردم و جامعه ما بیداد کردند (بدون مبالغه در این مدت به دیدگاه های، م.ط."بدخشی" توجه صورت می گرفت، کشور ما، وضعیت فعلی را نداشت) و به هیچ جنبندۀی (مخالفین) مجال جنبیدن را به جز خودی ها ندادند... اینک حرف و حدیث  دانشمندان عرصه های گوناگون، درباره طرح سوال شما، مبنی بر تاثیر گذاری شخصیت م.ط. "بدخشی" در دهه های اخیر به کشور که شما خواهان آن هستید:

بی گمان، م.ط. "بدخشی" مسیر راه انتخاب کردۀ خود را بدون وقفه به سوی بالنده گی پیمود و بر صحت اعتقادات و دیدگاه های خویش تا آنجا، پای فشرد که جانان سپرد. و در این باره گوش فرا دهید و یا بخوانید، مردان خدا و آگاهان چه گفتند و چه نبشند:

استاد بزرگ سخن واصف "باختری" به تکرار می نویسند و به تکرار میگویند : «گیسوان سپید تاریخ، بانگ زنگهای اشتران کاروان حله و ریگستان های تشنۀ راه ابریشم را به گواهی فرا می خوانم، که از آن روزگاران که چراغ زنده گی سخنسالار زبان ما "فردوسی" به خاموشی گراید و از آن هنگام که حجت آرمانگری "جزیرۀ خراسان" از بیراهه های ساحل طلایی آمو، رهسپار "یمگان" تا سالی چند پیش از این، هیچ گوش را یارای آن نبود که آوای رویش گیاهان پر تحرک فاتح آغشته به عطر نور و درخشش الماس را در باغستان پاییز زدۀ فرهنگ ما بشنود، آنگونه که محمد طاهر "بدخشی" شنید و هیچ نایی نتوانست سرود سالهای نا شکفتن تاریخ را به آن صلابتی بخواند که "بدخشی" خواند. به صلابتی که صدای او... صداها، صدای همه سده ها شد در کوهستانهای سرزمین ما و در قلمرو کسترده تاریخ فرهنگ معاصرما...طنین افگند...در سیمای یک طراح پیش اندیش و پیشآهنگ و نه پیشداور، در آستانه زمان استاد و استوار ایستاد و تیمارگر زخمهای تاریخی ما شد و اگر از خویش فرمان برد برای آن بود که بر او فرمان نرانند... با نیروی هر چه تمامتر بر چهره مسن شده تاراجگران؟ تاریخ و فرهنگ کوبید...

به قول هگل او هم نهی کننده بود و هم نفی کننده، هم جویباری رو به دریا بود و هم دریایی رو به جویبارها و در کار آمیختن هستی های کوچک و گذرا برای آفریدن هستی بزرگ و دیرمان، هوشیدروسوشیانی موعود در زادو بوم زردشت و بیگمان بشارت خروج را آخرین وخشور» (13)

آقای عظیم شهبال صدا سر می دهد: «...زین عالم پر وسوسه مردانه گذشتی / مهر تو به دلهای همه عاشقانه ماند / میهن! همیشه زنده و جاوید میشود /  هر که به راه تو قدم صادقانه ماند / عقاب سوی اوج فلکهاست پر فشان / زاغ ذلیل در گرو دام و دانه ماند.»     (14)

استاد دانشگاه کابل محترم عبدالعلی "کوهی" چنین عقیده دارند: "...شهید محمد طاهر بدخشی افزون براینکه یک متفکر عالی مقام، یک شخصیت مبارز، سیاستمدار و محب آزادی در کشور محسوب می گردد، یک ادیب عارف و محقق چهره دست زمانش به حساب میآید. نام این ابر مرد علم، عرفان و فرهنگ با جریانات فکری و فلسفی نسل بالندۀ کشور ما در این سده روان (قرن 20) گره خورده است. اکنون فقدان آن، کمبود محسوسی را در حلقه های فرهنگی، ادبی و نهضت های روشنفکری به وجود آورده است...» (15)
محمد رفیع روشنفکر درد دیدۀ زمانۀ خویش حرفی دارد: «..."بدخشی" به این باور بود که درک و کشف خصلت ها و هنجاری های رشد انقلاب ملی و دموکراتیک در این کشور، وظیفۀ انقلابیون افغانستان است و از این جهت هیچ نسخۀ آماده برای تعین استراتیژی و تکتیک انقلاب توسط دیگران پذیرفتنی نیست. از این جهت "بدخشی" مطالعه آثار و منابع مربوط به جریانات تاریخ کارگری و نیز مطالعۀ تاریخ نهضت اجتماعی کشور های دیگر را بدون هرگونه پیش داوری و تعصب در درون سازمان مجاز قرار داد. «بدخشی» با اسرار به اعضای سازمان اش توصیه می کرد تا تاریخ این کشور تجربۀ نهضت های رهای بخش ملی را بیاموزند...» (16)

دکتر نعمت الله «شهرانی» محقق و نویسندۀ چهره دست روزگار ما از خاطرات خویش مینویسد: «..مرحوم محمد طاهر بدخشی که در میان بدخشانیان بنام «طاهرجان» شهرت داشت...محصل صنف چهارم فاکولته بودم...ما بدخشانیان را گفتند که امشب بخانۀ استاد «واسوخت» (یکتن از شخصیت های معارف پرور، روشنفکر، دو دوره نمایندۀ مردم بدخشان، در شورای ملی - زمان ظاهرشاه) گردهمآیی داریم و در آن شب بیش از چهل نفر جمع شده بودیم، بدخشی یکباره با چهرۀ ملکوتی خود در مجلس هویدا گردید. در حدود کمتر از دو ساعت سخنرانی کرد و چنان سخن میگفت، که با بیان کردن مظلومیت مردم افغانستان جگرها  را پاره و چشمان را پر از آب می کرد. هر کلمه و گفتار او سحرآمیز بود، و با روانی و سلاست سخن میگفت، گفتارش تکراری نبود، چیزهای میگفت که ما نشنیده بودیم...آن شب بیانیۀ مرحوم بدخشی به حدی مؤثر واقع شد که یکی از همصنفان دورۀ مکتبم که، بار بار از فلسفه و حزب بدخشی مذمت کرده و نفرت نشان میداد، به مجردی که از مجلس برآمدیم برایم گفت که «بر خودم لعنت میفرستم که چرا من بدخشی را به صورت درست نمی شناختم» بعدها دیده شد که وی...از پیروان خاص بدخشی گردید...» ( 17)

دکتر صاحب نظر مرادی مهندس و نویسنده، در گوشۀی از بررسی های اش می نویسد: "...او همان طوری که به پیشرفت و سیر صعودی علم و تکنولوژی غرب احسنت می گوید، به فرهنگ، عرفان و تمدن شرق نیز ارج میگذارد..." (18)

دستگیر نایل، نویسنده و قلم بدست کشور - از م.ط بدخشی سخن میگوید:«...بدخشی، در میان حلقات،گروهها،روشنفکران،روحانیون و نخبگان جامعه و نسل های پیشین وپسین وطن، جایگاه ویژه ای داشت.ونزد همه از احترام بر خوردار بود. او، مرد با فرهنگ ادیب فرزانه، وشخصیت قابل اعتماد سیاسی برای نسل آگاه وطن بود، معارف اسلامی را جزء هویت دینی مردمش میدانست ودرک مشخص از اوضاع حال وگذشتهء سر زمینش داشت.دریغ ودرد آن بود که درهمان زمانیکه بدخشی اندیشهء ملی گرایی را با حل دمو کراتیک مسا لهء ملی طرح میکرد، بسیاری ازهمان نخبه گان سیاست، همنوا و همصدا با حلقات حا کم و فاشیزم قبیله به او مهر تجزیه طلبی وسکتاریستی می زدند. و مانند ریزه خوار، دسترخوان ارتجاع و فاشیزم، از هیچ نوع ستیزه جویی و دشمنی با بدخشی، دریغ نمی ورزیدند... اما امروز، شعار مبارزات و کمپاین تبلیغاتی، قومی و ملی همه سیاست مداران، از (چپ و راست) همان شعارها و طرح های بدخشی است. و با همان شعار ها و طرح ها، بر منبرها بلند میشوند و توده های میلیونی را زیر همان طرح و اندیشه، بدنبال خود می کشانند. مگر هیچ کسی نیست که به آنها مهر تجزیه طلبی و سکتاریستی بزند. بدخشی، آن طرح ها واندیشه ها را آرمان خود می دانست اما این ها، آن را وسیله ای برای رسیدن به قدرت، استفاده میکنند.

...دربارهء ابعاد زنده گی بدخشی این حقیر، جرات سخن گفتن بیش از این را ندارد. اما اینقدر می توان گفت که هیچ سیاستمدار و روشنفکر این جامعه، مانند بدخشی قربانی خشونت وعصبیت قومی فاشیزم قبیله نشده است. وعامالان این جنایت، پاسخگوی تاریخ روزگار خود باشند...» (19)

ع.م. اسکندری مهندس و دپلومات نگاشته است: « ...بدخشی شاید یگانه روشنفکری باشد که به کاپی گری تئوریها و نسخه های از قبل آماده شده دل نبست، با آنکه مطالعه و فهم لازم ازاین تئوریها را داشت. او برعکس به مطالعه دقیق از تاریخ، سنن فرهنگی و دینی کشور و منطقه پرداخت. ریشه ها و عوامل ایستایی جامعه و پرابلم های درون اجتماعی کشور را دریافت و راه های حل آنرا در تزسهای منحصر به خود ارائه داد. بدین گونه می توان گفت که بدخشی در تاریخ معاصر کشور و شاید منطقه یگانه روشنفکری است که تفکر آفرید و روشنفکران کشور را بشارت داد تا به پای خود راه رفتن را بیا موزند.

تزسها و یافته های بدخشی با آنکه در زمانش بنا بر عدم دسترسی وی و سازمان مربوطه اش به مطبوعات کشور و جهان و بخصوص دشمنی دیوانه وار حلقات حاکم و احزاب وابسته با آنان اقبال توضیح، تبلیغ و نشر را نیافتند ولی همان رئوس آنها که بما رسیده اند و عبارت اند از: سیاست عدم وابستگی و عدم دنباله روی از سیاست های مسکو و پکن در آن زمان، حل عادلانه مسئله ملی و تباری در افغانستان، نقش آگاهانهء مردم در تغییرات سیاسی- اجتماعی کشور، اسلام و فرهنگ ملی، عدالت اجتماعی و ملی و تامین حق هموطنی در وطن واحد و مشترک و ضرورت تشکیل جبهه متحد ملی مقولات عمده یی اند که از جانب بدخشی برای اولین بار در تاریخ مبارزات سیاسی- روشنفکری کشور مطرح گردید که برای توضیح و تفسیر این مقولات نه تنها به نوشتن چند مقاله بلکه نگارش کتابها را لازم داریم...»  (20)

شما آقای «طبیبی» می گوید:  قرار معلوم قتل محمد طاهر بدخشی توسط حفیظ الله امین صدراعظم صورت گرفته و از اعلان فهرست جان باختگان در حاکمیت حزب خلق توسط  حفیظ الله "امین" نشر شده بود یاد کردید که تکان دهنده میباشد. فکر می شود منظور شما همان لیست ده هزار نفری است. در حالی که این فهرست گوشۀی کوچکی از قربانیان میهن ماست. از بی شمار جان باختگان دیگر، بخاطر اینکه دور از وطن بودید بی خبر هستید... احصائیه تخمینی صرف تلفات رهبری، کدرها، اعضا و هواداران سازمان م.ط. "بدخشی" در شهرها و روستاها (توسط دو قطب نبرد در همکاری با حامیان بیرونی شان) بیش از پنج هزار تن را نشان می دهد، مجموع جامعه را به محاسبه بگیرید، ارقام بسیار بسیار درشت و بالا است... در ضمن - زمان شهادت م.ط. "بدخشی"، مصادف به حاکمیت بی چون و چرای حفیظ الله "امین" که نه تنها صدراعظم بلکه رئیس حزب، رئیس دولت، رئیس حکومت و حتا مسئولین وزارت خارجه را مستقیماً خود در اختیار داشت، و حزب (ح.د.خ.ا.) بدون چون و چرا و بی اراده در اختیارش هم مانند موم در غلتید و هر آنچه را خواست، صرف نظر از غیر خودی ها، به شمول قتل استادش (نور محمد «تره کی») و تصفیۀ درون حزبی، توسط حلقاتی از درون – همین حزب انجام داد...

 شما محترم، اعضای مؤسیس کنگرهء "جمعیت دموکراتیک خلق" را، از جمله روشنفکران وقت نه شمردید و به آنها خرده گرفتید. اینک اصول مرامی «جمعیت دموکراتیک خلق» را که سه ماه پس از کنگرهء موئسیس در اجلاس فوق العادۀ پلینوم کمیته مرکزی آن جمعیت (حدودآ 50 سال قبل) به تصویب رسید، لطفاً آن را مطالعه فرماید و مورد ارزیابی قرار دهید، آیا میتوان این مرام را، یک سند پیش رونده (در آن مقطع زمانی) یافت یا خیر؟

 

«اصول مرامی :-

1:- دفاع از تمامیت ارضی استقلال سیاسی اقتصادی و حاکمیت ملی افغانستان.

2:- تمرکز تمام قوای دولت در دست مردم و استقرار حاکمیت ملت از طریق به وجود آوردن حکومتهای دموکراسی ملی.

3:- تامین وسیع حقوق و آزادیهای دموکراتیک برای خلق و بدون تمایز بخصوص توجه و مراقبت به زنده گانی کارگران، دهقانان و تقویه اتحاد کارگران خلقهای کشور برمبنای اصول دموکراتیک و مساوات کاملاً برابرانه.

4:- انکشاف اقتصادی ملی از طریق اقتصاد دولتی پلانی، تقویت بیشتر سکتور دولتی ایجاد صنایع اساسی ملی و انحصار تجارت خارجی به دست حکومت و انجام اصلاحات اساسی ارضی، و ملی ساختن منابع مهم طبیعی کشور صنایع بزرگ تولیدی و موسسات بزرگ اقتصادی.

5:- دفاع از حق خود ارادیت خلق پشتون به حیث یک مسلهء ملی و ضد استعما کهنه و نو، برسمیت نشناختن خط تحمیلی دیورند (1893م) و حل این مسئله به اساس ارادهء خلقهای پشتونستان و افغانستان.

6:- تعقیب سیاست خارجی و مستقل صلح جویانه و طرفداری از سیاست بیطرفی مثبت، قضاوت آزاد و همزیستی مسالمت آمیز، -- مبارزه علیه امپریالیزم و استعمار کهنه و نو و عدم شرکت در بلاکهای تجاوز کارانهء نظامی، سیاسی، اقتصادی و تایید جنبشهای آزدیخواهانهء ملل علیه استعمار و ستم.» (21)   

ما از این بابت وکیل مدافع شخص و یا گروهی خاصی نیستیم. اما حقیقت و واقیعت در هر حالت به دور از خوش بینی ها و بدبینی ها قابل پذیرش و عکس آن قابل رد است. اصل مرام فوق (حدوداً 50 سال قبل) عمیقآ دیدگاه روشنفکری و تحول پسندانه دارد. اینکه شماری از اعضای رهبری جمعیت مذکور بعد از تصویب آن، در جریان پروسه مبارزات از اصل موضوع و مفاد اصول قبول شده اولی (مصوب پلینوم کمیته مرکزی، سه ماه بعد از نخستین کنگرهء نخست) عدول کردند و مسایل مطروحه بعدی، توسط  م.ط. "بدخشی" را در بسا حالات نادیده گرفتند. به دنبالرو حزب کمونیست شوروی تبدیل شدند، تا آنجا پیشرفتند که اجرایی وظیفۀ استخبارات به شوروی را امر انترناسیونالیسی خود پنداشند، شب کودتای 7 ثور 1357خ، نام "جمعیت" را به "حزب" ارتقاع دادند و پسوند "افغانستان" را به آن اضافه کردند. همه این ها به م.ط. "بدخشی" هیچ ارتباطی نداشت. "بدخشی" حدوداً 10 سال قبل از "کودتای 7 ثور"، با این کتله (ج.د.خ.) بعد از مبارزات شدید درون تشکیلاتی و در دوام آن از بیرون که به نادرستی دیدگاه و عملکرد آنها، از  برای عدول از اصل مرام جمعیت... پیکار کرد و بالآخیره، در این راه- جان باخت...اگر چنین قضاوت را پیشه کنیم، شاید «یعقوب پیامبر» را در ارتباط با آنعده از فرزندانش که چهل سال باعث رنج خانواده و نابینائی "او" شدند – پدر خانواده (یعقوب پیامبر) را، مورد پرسش و پاسخ قرار دهید؟ و به همین ترتیب برای مشکل آفرینی «قابیل»، هم - پدرش (بابای آدم) را به دادگاه برید؟  مگر- یک چیز روشن است، مجموعی قوانین پذیرفته شده – هدایات کلامی و عقلانی، جرم را، یک امر و عمل شخصی پذیرفته اند، که در هیچ حالتی قابل انتقال به شخصی دیگر نبوده و نمی باشد. عملکرد حزب (ح.د.خ.ا.) را که شما از آن نام بردید، به آن حزب (ح.د.خ.ا.) تعلق دارد، (حتا نه برای همه اعضای حزب...) که مرتکیب شده است و بس. در غیر آن داستان «پنبه و نداف" در عصر نوین بار دیگر تکرار خواهد شد.

راستی آنطور که شما می گوید، به جای اصطلاحات "جمعیت"، "حزب" را بکار می برند و بجای "حزب دموکراتیک خلق افغانستان"، "حزب دموکراتیک خلق و پرچم" را بکار بردند...،این ناشی از ناآشنائی به کاربرد اصطلاحات می باشد، شما آن را متاسفانه به اشتباه به کار برده اید. در افغانستان ما، با تاسف آنقدر سخت گیری وجود ندارد ورنه شما با استعمال اصطلاحات با دشواری های غیر قابل جواب مواجه هستید.  

 هموطن ما، اینجا جملات دیگر شما را در گیومه می گنجانیم «...اگر ما عناصر سیاسی و حزبی مانند طاهر بدخشی را به سير حوادث تاريخی و فراز و نشيب های آن به صورت امری معنا دار و قانونمند بنگريم... انسان هرچه که از مبداء طلائی و آرمان روشنگرانه خود دور می شود، بيشتر شکل عوض می کند و مبدا طلائی آرمانی خود را از دست می دهد...» ببینید، محترم «طبیبی»، به جواب شما صاحب نظری چند، چه گفتنی دارند، مطالعه فرماید:

آقای پروفیسور خدای نظر "عصا زاده" دانشمند کشور تاجیکستان، می نگارند: "...در شناختی بواسطه "طاهر بدخشی" بنده از گفته های کسانی که تا جایی شاهد حوادث مبنی بر قتل رسانی "بدخشی" بودند و کسانی هم که در سیستم "شعبه سری اطلاعات شوروی" و آن نظامیان "عامیانه پوش" که بنده به حکم تقدیر با آنها سر و کار داشتم یا درست ترش آنان داشتند، می دانستم تا زمانی که "امین"، "طاهر" را با خونش آغشته ساخت کدام صحبتی میان آنان صورت گرفته بود. "امین" خیلی خوب "طاهر" را می شناخت و هم به قدرت و توانایی و شهرت او میان طبقه ی زحمتکش قایل بود و آن ایام - آن "سرور ناتوان بین" (امین) افغانستان آرزو داشت که "طاهر" از سیاست ایشان جانبداری کند، از مقصد و مرام و نیت های خویش که با شاگردانش مطرح ساخته بود دست بکشد و سوی "امینی ها" شعار جانبداری بلند نماید. زیرا تاریخ چنین اشخاص را بسیار به متن خویش جای داده است...» (22)

شاعر و نویسندۀی گرانمایه میهن حضرت وهریز اینگونه حکایت دارند:" این نام (بدخشی) را همیشه با احترام شنیده ام. از آدمهایی با راه های سیاسی گوناگون. از وفاداران به انقلاب از روستا به سوی شهر گرفته تا انقلابیونی گارگر را لوکوموتیف تاریخ می پنداشتند و انقلاب را محصول به پاخیزی ای طبقه که چیزی برای از دست دادن ندارند جز زنجیرهای خویش...ملاهای با سوادی را شنیده ام که از او با حرمت ذکر می کرده اند. اعتراف می کنم هیچ نوشته یی از او، جز مقاله یی که در سیمیناری در مورد میرزا عبدالقادر بیدل که در آخرین سال آموزش در مکتب نوشته بود، نخوانده ام...
ا
لبته نا دوست دارانی هم بودند/هستند که طاهر بدخشی را به عنوان تدوین کننده ی طرح تجزیه ی کشور مورد شماتت قرار می دادند/ می دهند. لجن پراکنی به بهانه ی تجزیه ی کشور کار آسانی است چون این طرح در افغانستان طرفدار نداشت. بنابرین، سیاستبازان، کسانی را که از آنها برای موقعیت شان احساس خطر می کرده اند، به آسانی به تجزیه طلبی متهم می کردند و در جامعه یی با این سطح سواد و گردش کُندِ اطلاعات، چنین شهرتی برای شخصیت کشی کافی بود. این گمان ها را آنانی هم دامن می زنند که تصور می شود آثار طاهر بدخشی را دارند ولی با گذشت اینهمه سال هنوز به نشر آن اقدام نکرده اند...

... ولی اینجا می خواهم از آن بدخشی  یاد کنم که شاه محمود حصین، یادش بخیر، رئیس شعبه فرهنگ روزنامه پیام در سال 1368 به من معرفی کرده بود. شاه محمود حصین در دوران حفیظ الله امین به عنوان یکی از همکاران نزدیک نور محمد تره کی در زندان پلچرخی بود. او از دیدارهای جسته و گریخته یی که با محمد طاهر بدخشی در زندان داشت، تعریف می کرد. اما مهمترین مسئله ای که او در مورد بدخشی به من گفت، این بود: طاهر بدخشی نه تنها تجزیه طلب نبود که پیشنهاد شوروی ها را مبنی بر ایجاد جمهوری خودمختار در شمال افغانستان که او در راس آن باشد، نپذیرفته بود. او این طرح را مقدمه یی برای تجزیه افغانستان تلقی می کرد و آن را به سود کشور نمی دانست. خوشبختانه شاه محمود حصین را با خود داریم. در گوشه یی از این دنیاهست و شاید کسی از دوستان از این سطرهای آشفته به او قصه کند و شاید او دست به قلم ببرد و از این مورد و ده ها مورد دیگر که او باخبرتر از دیگران بود، بنویسد..." (23)

آقای «طبیبی» این هم جملات دیگر شما را داخل گیومه می بریم: "مضامینی که از جانب هوادران طاهر بدخشی در وئب سایت ها به نشر رسیده است، این واقعیت را بیان می دارد که او درحلقه حزب دموکراتیک خلق بر بستری از هويت دوگانۀ ملی گرائی و ضد پشتونیزم حرکت می کرد و زبان بکاررفته درنبشتارهای آن نيز همينگونه دوزيستی بوده است..."

استاد دکتر سید عسکر "موسوی" چنین می نگرد: "...آنچه که در بستری مطالعات افغانستان جایگاه طاهر "بدخشی" را برجسته و از یک نگاه ویژه می سازد این است، که کمتر کسی مانند شهید "بدخشی" به تولید فکر مثبت موفق شده است. او برای نخستین بادریافت خاص، از وضع داخلی افغانستان ارائه کرد. در تحلیل اوضاع بعد از جنگ جهانی دوم و یا دقیقتر 1880 دو نگاه وجودارد، دیدگاه نخست بر استعمار خارجی تمرکز دارد، و دیگاه دوم بر استعمار داخلی، شاید "بدخشی" اولین متفکر سیاسی افغانستانی که به معنی واقعی کلمه بود که به درک نجیبانه و زیرکانه ای از استعمار داخلی پرداخت...به جای اینکه نظریات وارداتی بیرونی را درافغانستان تطبیق کند، به کشف نجیبانه ای از ذات تاریخی و اجتماعی افغانستان پرداخت، و طرح و اندیشۀ تازه ای بدست آورد..." (24)

استاد شعر و سخن واصف باختری در این باب سخنی دارند :«...مرحوم "بدخشی" خلاف آنچه که یک عده تصور می کنند هیچ گونه تعصب و تنگنظری نداشت، نه با قومی دشمن بود، نه با زبانی دشمن بود، نه با فرهنگی دشمن بود. منطق آن بزرگ این بود که تاریخ - یا جبر تاریخ - یا شرایط و مقتضیات خاص در یک مرحلۀ تاریخی همه ما را بر سر یک سفره نشانده، در این سفره نه کسی باید بیش از حد شکم پاره کند،  و نه کسی باید گرسنه از سر این سفره برخیزد..." (25)

بشنوید و بخوانید باز هم، استادان سخن و کلام  واصف باختری، در باره روشن - نبشتند و هم داد سخن کردند اینطور:

"... اندوه بر ما اگر پنداریم که او (بدخشی) زندانی حصار تنگ تنگچشمی های سرزمین برتر وقبیله برتر وملت برتر بود. اندوه بر ما بپنداریم که او در ویرانه های تاریخ تنها در جستجوی «شکوه» گمشدۀ قبیلۀ خویش بود واندوه بزرگتر برما که همۀ ما هم درآوان حسرت تاریخی خویش ازاو نان آگاهی قرض گرفتیم و هم دشنامش دادیم..." (26)

 استاد به تکرار میگویند: «... برعکس همه تبلیغات دشمنان آنچنانی که من بدخشی را می شناسم او در فکر سیطره وبرتری قوم و قبیلهء خود و انـتقام گیری از قبیله و قوم حاکم نبود؛ برعکس او به قوم و قبیلهء برتر اعتقادی نداشت و به هم زیستی مساویانه و برادرانهء همه اقوام افغانستان می اندیشید. او بیش از هر شخصیت دیگری در تاریخ مبارزات سیاسی افغانستان به وطن واحد و تشکیل ملت- دولت درین جغرافیای به میراث رسیدهء کنونی اعتقاد داشت؛ ولی رسیدن به این مآمول را فقط در اشتراک عادلانهء همه اقوام کشور در نظام و ادارهء کشور میدانست...»  (27)

دکتر کامل «بیگزاد» دانشمند توانا کشور تاجیکستان، تحت عنوان (شخصیت فلسفی م.ط. بدخشی) چنین نگاشته است: "به منظور شناسایی م.ط. بدخشی و تفکر فلسفی او لازم میدانم تا مطالب ذیل را به صورت فشرده بیان نمایم، تا مقدمه های باشند بر ادامۀ تحقیقات مفصل و همه جانیبه در آینده... در باب نظر شما چه خوب گفته است، متوجه باشید:

یکم:- «استاد محمد طاهر بدخشی (1933- 1979 م) از نگاه کلی یک فیلسوف تمام عیار معاصر افغانستان بود.

دوم:- جنبه های علمی، فرهنگی، سیاسی، عرفانی، حزبی و غیره تابع شخصیت او بودند.

سوم:- پشتوانه فلسفی او را در جوانی میراث عرفانی متفکران اسلام، فلسفه مشاء و فیلسوفان معاصر شرق و غرب تشکیل میداد. چهارم:- اسلام به نظر استاد "بدخشی "جزیی از فرهنگ مردم افغانستان بود" او به پیروان خود توصیه کرد که " عناصر مثبت و زندۀ اسلام را بیاموزید و در زندگی عملی خود استفاده نماید." او مناسبات شخصیت های پیشآهنگ ترک، ایرانی و هندی را نسبت به اسلام  برخورد دگماتستی و کتابی (غیرعلمی) حساب نموده است... بدخشی طرفدار آموزش عمیق و همه جانبه فرهنگ اسلامی بود. پنجم: بدخشی در اظهارات رسمی خود در سال 1350 ش (1971 خ) از جانب سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان، خود و پیروان خود را انقلابی  وطن پرست و دارای جهان بینی علمی نامیده است. ولی نظر او به انقلاب، وطن و جهان بینی نگاه فلسفی بود.

ششم: انقلاب برای او عکس المل بود بر ضد ظلم ملی ملتی  بر سایر ملتهای افغانستان. بدخشی میخواست که همه ملیت های افغانستان از آزادی و برابری سیاسیت برخوردار باشند. ملتی برملت های دیگر حکمفرمایی ننماید...زیرا ملت ها خورد و بزرگ نمی شوند. آنها ارزش های عمومی بشری و فرهنگی می باشند.

هفتم :" بدخشی وطن دوست راستین بود، افغانستان را با تمام اقوام و ملیت های گوناگون دوست میداشت. بخاطر آزادی و استقلال واقعی و حق ملی همه آنها تلاش میکرد...

هشتم :" آگاهی بدخشی به ملت و مسئله ملی بکلی نگاه فلسفی بود...بدخشی ملت گرا و شوونیست نبود...او فیلسوف ملت شناس بود، تاکید می کنم نه ملت گرا، بلکه ملت شناس بود...فهمش (درک) مارکسیستی ملت او را قانع نمی کرد...مثل آنکه بدخشی اولین فیلسوف معاصر شرق است که به ملت ارزش فلسفی قائل شده است...

نهم: ما اولین بار اصطلاح ملت شناسی را نسبت بدخشی استفاده کرده ایم. این اصطلاح چنین معنی دارد که بدخشی  به مسئله ملی همچون محقق و پژوهشگر مناسبت (برخورد) نموده است...

دهم: عقیده ما دائر به این مسئله که استاد بدخشی دانشمند و نظریه پرداز ملت شناس است و به این واقعیت تکیه دارد که اکثر آثار باقیماندۀ او به مسئله های ملی و وطن دوستی بخشیده شده اند...» (28)

آقای "طبیبی" شما گفتید: «...چرا محمد طاهر بدخشی بعد از کودتای خونین ثور؛ زمانیکه که جنایات حزب دموکراتیک خلق و پرچم دامن اکثریت بی گناهان افغانستان را گرفت و خود او به انزوا کشانیده شده بود ؛ بدهکاری ملی خود را در مقابل مردم افغانستان اداء نکرد و از مردم از بابت شرکت باچنین حزب تبهکاری؛  معذرت نخواست؟...»  محترم ! آقای «طبیبی» او (بدخشی) بدهکاری اش را ادا کرد، با تأسف شما از آن اطلاع نیافتید - در ادامه به این واقعت تلخ و درناک تاریخی، گوش فرا دهید...

 

                                    آتش بگیر، تا که بدانی چه می کشم      احساس سوختن، به  تما شا  نمی شود

                                                                                                               (کلیم کاشانی)

                                                                                                         ادامه دارد

             

                                                                                     (شماری از رهروان م.ط. بدخشی مقیم کانادا)   

 

+++++++++++++++++++++++++

 

دست  بدست  من بده  تا  سینه ها  روشن  شود             من تو شوم تو من شوی تن جان شود جان تن شود

                                (وجودی)

                                         

 محترم داکتر صاحب لطیف "طبیبی" عمرتان دراز و فردایتان نیکو. نوشتۀی شما هموطن عزیز را تحت عنوان:  (اشارۀ به گردهمایی گرامیداشت محمد طاهر بدخشی ستایش بیهودۀ یکی از بنیان گذاران حزب دموکراتیک خلق و پرچم) در چند سایت (فارسی – دری) به نشر رسیده بود، مطالعه گردید. راستی از یک سو- پشتوانۀی دکتری (اقتصاد) و از سوی دیگر- در سن و سال حدوداً هفتاد، وقت مصرف کردن و تتبع و پژوهش نمودن، آنهم بدون مزد معاش، صرف برای رهنماهی خوانندگان عزیزتان، کار آسانی نیست و باید و حتماً آموزنده می بود. با مطالعۀ چند مرتبۀی – نوشتۀی شما گرانمایه، که 21 پاراگراف خورد و بزرگ را در خود جا داده بود. یقین کنید - جنبۀی آموختی اش، پیداکردن سوزن در کاهدان را ماند. و یک مساله منحیث واقعیت در نبشتۀی تان به روشنی بازتاب یافته بود و از این بابت بسیار بسیار مشکوریم، در متباقی به گفتۀی شاعر خوش کلام: (چون غرض آمد هنر پوشیده شد /  صد حجاب از دل بسوی دیده شد) بکلی صدق میکند و بس. همین جوانانی نسل دوم مهاجر(گرداننده گان همایش) که شما تمجیدشان کردید، در پهلوی اینکه دارای استعداد و پشتکار و اندوخته های از قبل را با خود دارند، نیز همچون محافل و گردهمائی ها، از جمله "کاروان شعر" در پرورش و بالنده گی آنها، بی تاثیر نبوده که شما، آن (گردهمائی ها) را کلاً بیهوده خواندید و خوشبختانه جوانان دیگری هم رکاب ایشان هستند که از آنها چندان آگاهی ندارید، واقعاً حاصل عمر چنین نشست ها است، بدین لحاظ خداوند را شکرگزاریم که همچو ایشان را در جمع خود داریم.

 

                                 شما محترم، خود اعتراف داشتید که "بدخشی" را از نزدیک ندیده و شناختی با او نداشته اید و در ضمن سالهای - سال شده، در کشورهای پیشرفته و متمدن (آلمان – کانادا) زنده گی دارید. البته این امر اگر مشکلی با خود داشته باشد - مشکل شما است. از این بابت، می خواهیم یک کمی اگر- هم شده "بدخشی" را آنطوریکه، بزرگانی عرصه های سیاست، فرهنگ، اجتماع...شناخته اند و ما میشناسیم به شما به معرفی می گیریم، اگر خواسته باشید ولو- اندک معلومات در زمینه نصیب گردد. اما توجۀی بدون غرض – لازمۀ - فهم است.

محترم استاد قاسم شاه "اسکندروف" دکتر علوم تاریخ در اکادمی علوم تاجکستان، چنین معلومات می دهد: "...در تاریخ نگاری اتحاد شوروی سابق و رسانه های گروهی آن، راجع به محمد طاهر بدخشی و " سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان" معلومات های پراکنده به نظر میرسند... گذشته از این حتی همین معلومات های ناصحیح بعضأ با تحلیل های دور از واقعیت همراه بودند.علت این به نظر ما چند عامل بوده میتواند:          اول: - در این دوران اکثر افغانستان شناسان شوروی در بارۀ محمد طاهر "بدخشی" و سازمان سیاسی او معلومات کمتر داشته اند تا بتوانند تحلیل های واقع بینانه ای انجام بدهند، عده ای هم که چنین معلوماتی را در دسترس داشتند، منبع اطلاعاتی آنان یا ارگانهای استخباراتی شوروی بود، ویا پیروان حزب دموکراتیک خلق افغانستان ...در بارۀ این سازمان و رهبر آن اخبار و شایعات غیر واقعی را پخش میکرد،...و گزینش (سیاست عدم دنباله روی)  توسط طاهر "بدخشی" دلیل دیگری بود که در نظر "مسکو" بحیث متحد سیاسی و ایدئو لوژیک جلوه نکند.      دوم:- از جانبی دیگر (س.ز.ا.) را از جنبشهای بین المللی دموکراتیک و کارگری دور و بخصوص از علایق سیاسی با اتحاد شوروی کنار گذاشت.      سوم: - علم تاریخ نگاری شوروی، سیاست حزب کمونیست و دولت شوروی ... مقامات رسمی طبعاً به ح.د.خ.ا. (جناح خلق و پرچم) توجه داشتند ...از این که (س.ا.ز.ا.) سیاست عدم دنباله روی را پذیرفته بود و از خود نشریۀی نداشت تا روشنی اندازد،...این مشکلات آن را، نسبت به شوروی افزایش می بخشید... از ابتدا به نام "ستم ملی" معرفی گردید، که این عنوان را به سازمان، رقیبان سیاسی او بخصوص حفیظ الله "امین" گذاشته بود..." (1) 

محترم استاد رهنورد "زریاب" نویسندۀ توانا و بلند آوازۀ کشور در ارتباط با اولین دیدار خویش با م.ط."بدخشی" بعد از شهادت او چنین می نویسد: "... از این گفتگو دیگر سالها سپری شده است و حالا هر وقت نامی از طاهر "بدخشی" میشنوم – نمی دانم چرا؟ آن خوشۀ انگوری که خورشید از پشت شیشۀ ارسی بر آن میتابد و دانه های آن با دانه های تسبح پدرم همرنگ بودند، پیش چشمایم نمودار میشوند. آن صبح پائیزی را احساس میکنم و مردی را میبینم که موهای سرش روی شانه هایش افتاده اند، ریش انبوهی دارد، چشمهایش سخت می درخشند، از راهی می گذرد و آهسته آهسته زمزمه میکند: "بشنو از نی حکایت میکند /  از جداییها شکایت میکند /  از جداییها شکایت میکند ؟ از جداییها شکایت میکند..." (2)

دکتر ادبیات شجاع الدین"خراسانی" شاعر و استاد دانشگاه کابل گفته بود:  "...یک ذره ام و ذرۀ دنیای بدخشی ؟ یک قطره ز دریای گهربار بدخشی /  من خون شوم سجده کنم خاک پلیگون / من عشق شوم بوسه زنم پای بدخشی." (3)

استاد دکتر سیدعسکر "موسوی" چنین می نگرد: "...آنچه که در بستری مطالعات افغانستان جایگاه طاهر "بدخشی" را برجسته و از یک نگاه ویژه می سازد این است، که کمتر کسی مانند شهید "بدخشی" به تولید فکر مثبت موفق شده است. او برای نخستین بار دریافت خاص - از وضع داخلی افغانستان ارائه کرد. در تحلیل اوضاع بعد از جنگ جهانی دوم و یا دقیقتر 1880 دو نگاه وجود دارد، دیدگاه نخست بر استعمار خارجی تمرکز دارد، و دیگاه دوم بر استعمار داخلی، شاید "بدخشی" اولین متفکر سیاسی افغانستانی که به معنی واقعی کلمه بود که به درک نجیبانه و زیرکانه ای از استعمار داخلی پرداخت... به جای اینکه نظریات وارداتی بیرونی را در افغانستان تطبق کند، به کشف نجیبانه ای از ذات تاریخی و اجتماعی افغانستان پرداخت، و طرح و اندیشۀ تازه ای بدست آورد..." (4)

استاد عبدالله سمندر"غوریانی"مطالعات و چشم دیدی دارند اینگونه: "...من برای شناخت جاوید یاد، طاهر "بدخشی" اسلوب و کارشیوۀ خاص را انتخاب کرده بودم. و به سراغی اساتیدی می رفتم که با جاوید یاد شهید "بدخشی" در محضر شهان به رسم تلمذ به زانوی ادب می نشسته و فیض می برد، از آن جمله باید از مرحوم محمد سلیم "راغی"، که در مضافات هند از او به نام "عقل فعال" یاد می کرده اند، یادآور شوم. من به زودی دریافتم که بدخشی شهید با مولانای مرحوم بیشتر مواردی بحث انگیزی حکمت و فلسفۀ قدیم را به تحلیل و برسی می گرفته است..." (5)

میر بهادر "واصفی" شاعر سرزمین ما بیان می دارد:  "ای بیادت زنده در دل رازها  /  گفتگوها، قصه ها، پردازها /.../ عاشق بهروزی انسان تویی / رهنمای جمع سرگردان تویی /.../ واصفی خواهد روانت شاد باد / رهروانت از ستم آزاد باد..."  (6)

داکتر رسول رحیم ژورنالیست، نویسنده و سیاستمدار کشور در بارۀ "بدخشی" میگوید: "...شهید طاهر "بدخشی" نخستین شخصیت سیاسی دهه چهل خورشیدی افغانستان است که در کنار آرمان های سیاسی و اجتماعی کلی اش، این معضل را به صورت خاص در محدودۀ دانش های سیاسی همان دهه در افغانستان و با ترمینالوجی مرسوم در یک بخش جنبش روشنفکری تعریف کرد. از آغاز امر، مرکز جنبش های که گاهی از خصوصیات انفکاک پذیر جنبش های سیاسی جوانان است و از همه بدتر فقدان یک فرهنگ مباحثات گفتمان نورمال،... فرهنگ سیاسی شفاهی که انسان را از دسترسی به متن اصلی نظرات محروم می گرداند، مشکل را دو چندان بیشتر می ساخت،... علی الرغم همۀ این ها، منش شخصی شهید بدخشی که خود پیشگام مراوده و مباحثه با گروه های مختلف سیاسی بود، تا حدی زیادی به اثبات حسن نیت بی تردید ایشان در جهت قوام گیری یک وحدت ملی راستین در افغانستان کمک کرد..." (7)

محب بارش استاد دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه کابل میفهماند:  " تاریخ گواهی میدهد / ایا توفانی لبریز از عصیان / بلند ایمان شهرستان تقوا / رهگشای سربه دارها / به روز رفتنت از ملک عاشق،/ قراول زاده گان،آتش به دستان، تامیان در بردن و بستن / حریفانی جز آشوب دست شان نفرمودست چیزی را، / به آبادی ؟ ترا، یار قدیم  قصه ها را چشم می بستند و با صندان به دندان / لاژورد بام دنیا را از این بیغوله می برند و می بستند ومی کشند / در ظلمت / ...ترا در قاب آغوش کدامین گور خواهم یافت / .../ ترا، یاران نازت را کجا پیدا کنم / ای رفته، ای خاموش! / خراسان را / زمین مانده در تقویم پاییز و زمستان را / .../ بدخشی باید و اما بدخشی نیست یاران را / که تا سالار گردد کاروان عشق انسان را / بدخشی نیست یاران را / .../ برو تاریخ عیاران مشرق را بگو از من /  که دیگر برگ برگ دفتر امید شان را / از پیام او بیارایند،/ بی تردید . (8)

محترم استاد واصف باختری نویسنده بلند بالا، شاعر استوار و حافظه دار دردها و رنج های تاریخ ما می گویند: "...شادروان "بدخشی" به پنداشت من یک شخصیت کثیرالعباد...بود...من بیاد دارم ...یک وقتی در نزد روشنفکران ما باوری وجود داشت که همه چیز ایدئدلوژی است، و کسی که ایدئولوژی ندارد گویا آبرو ندارد، وجدان بیدار ندارد و از همه سجایای والای انسانی بی بهره است. شادروان "بدخشی" در کشور ما نخستین کسی است که دچار جهود ایدئولوژی زده گی نشده بود... امروز عده ای از متفکرین بزرگ جهان وقتی که به سر مقولۀ ایدئولوژی می رسند، تعریف که از ایدئولوژی ارائه می فرمایند چنین است که ایدئولوژی یعنی تعطیل تفکر...

"بدخشی" خلاف عدۀ زیادی از رهبران جریان های سیاسی که غالباً با رگ های آماسیده گردن و مشت های گره کرده صحبت می کردند، در جدی ترین بحث ها خشمگین نمی شد... و خشم خود را می خورد...یک مساله دیگر در شخصیت مرحوم بدخشی بسیار شایان توجه است، شما تصور کنید در فاصله سالهای بین 1340 -  1350خ یک دهه را در مورد ابراز نظر قرار دهیم، روشنفکران ما یا باز بگویم شبه روشنفکران ما مخصوصاً آنانی که در سازمانها و نهادهای چپ جای داشته یا به قول یک نویسندۀ اروپایی، در پیاده روی چپ خیابان تاریخ حرکت میکرده، اصلاً به استادان نسل پیش از خود یانسل های پیش از خود اصلاً اعتنای نداشتند، برای آنها شخصیت های مانند استاد بزرگوار، "بی تاب"، عبدالهادی "داوی"، استاد خلیل الله "خلیلی" مرحوم مولانا "خسته"، مرحوم مولانا محمد سلیم "طغرا"، مرحوم میها عبدالکریم "حسینی" بدخشانی، مولانا غلام نبی "کامه وی"، مرحوم عبدالحی "پنجشیری" و یک عده ادبا و شعرا...و تاریخ نویسان... دیگر اصلاً ارج و بهایی از دیدگاه ویا در دیدگاه این عناصر چپ نداشتند، هنگامی که با یکی از این ها روبرو می شدند، یا نامشان را می شنیدند یا کتاب شان را می دیدند برخوردشان چگونه بود، مثل برخورد کسی که به یک گورستان بسیار قدیمی برود و کتیبه های قبرها را بخواند،

جالب است که بدخشی با بسیاری از این ها – من از ایشان نام بردم اگر حشر و نشر دایمی نداشت به مناسبت های به دیدارشان می شتافت، برایشان حرمت و ارج زیاد قایل بود، دستشان را می بوسید ...(و...هنگام که مولانا می گویم، مولانا زیاد است ...فوراً سیمای تابناک مولانا جلال الدین محمد "بلخی" پیش نظر ما می آید...وقتی که مثنوی می گویم ... مثنوی ..زیاد است... مثنوی مولوی پیش چشم ما مجسم میشود...) بدخشی کلمۀ "طاهرجان" را در نظر پیرمردان بسیار معظم آن دوره به خود اختصاص داده بود، هنگام که آنها "طاهرجان" می گفتند فقط منظورشان -  یک "طاهرجان" بود که یگانه بود...(...آقای "اکبر" غیرعجم، بداند که شعر استاد "عشقری" یا استاد "بیتاب" و نظم استادان دیگر از همین زاویه بوده نه از آن زاوۀی که عینک ایشان اشاره میکند...)...

استاد شعر و سخن می افزایند...مرحوم "بدخشی" خلاف آنچه که یک عده تصور می کنند هیچ گونه تعصب و تنگنظری نداشت، نه با قومی دشمن بود، نه با زبانی دشمن بود، نه با فرهنگی دشمن بود. منطق آن بزرگ این بود که تاریخ - یا جبر تاریخ - یا شرایط و مقتضیات خاص در یک مرحلۀ تاریخی همه ما را بر سر یک سفره نشانده، در این سفره نه کسی باید بیش از حد شکم پاره کند،  و نه کسی باید گرسنه از سر این سفره برخیزد..." (9)

دکتر صبورالله "سیاه سنگ" طبیب، نویسنده، شاعر و ژورنالیست می گوید: "...و سوگند به درفش های افقی و نیمه افراشته کشورهای هنوز سرنوشت سر درگم "گیتی سوم" و سایر رنجدیده زارها  که دیگر از هیچ "سنگریزه- یی" در هیچ سخنی، اگر قامت "هندوکش و سپید کوه و سیاه کوه" بروید "پامیر دوم" هرگیز نخواهد روئید ... فلک خراش ترین قلۀ "بام دنیا" شهید م.ط. بدخشی را میگویم.

  همانی که وقتی در باره اش از نهانخانۀ خاطره هایم کمک میخواهم، همیشه این اندیشه در ذهنم موج میزند، "قیام" رخوتناک نرم تنان غیر فقاریه کجا و رستاخیز شمشادی شمشیرترین ساقه کجا؟...

به دوام اش، از خاطرات زندان پلچرخی خویش می گوید:  "به پشت میله ها دیدم کتابی / همش خنجر، کمان، تیری، طنابی /  به آن راهی که او میرفت سوگند / زهر حرفش چکد خون عقابی /  به پشت میله ها، مرد زمانه / نه گفت "آری" به زیر تازیانه / رود با قامت چون پرۀ کوه /  به سوی چوبۀدار شاد مانه / به خط حک شده در قلب دیوار / به انگشت آفتاب پنهان نمیشه..."  (10)

 شما محترم آقای "طبیبی"! همایش 35 سالگشت شهادت "بدخشی" را به یکی "از بنیانگذاران حزب دموکراتیک خلق و پرچم منصوب نمودید. این برداشت شما، دقیق نیست چون سالهای سال، به گفتۀ خودتان از میهن اصلی خود فاصلۀی قارۀی داشتید. مساله و جریان از این قرار است: "بدخشی" با تعدادی دیگر "جمعیت دموکراتیک خلق" را در سال 1343خ پایه گذاری نمودند. "بدخشی" و یاران اش در سال (1346 خ) از جمعیت مذکور جدا شد و تشکیلات مستقیل  داشت و هیچ نوع رابطۀی سیاسی و تشکیلاتی با شاخه های مختلف جداشده از آن "جمیعت دموکراتیک خلق " نداشت، برعکس پیکار را در درون جمعیت با کجروی های فکری، سیاسی و تشکیلاتی... آغاز کرده بود و در بیرون هم ادامه داد.  ( 11 )

توجه کنید – اعضای کنگره مووسیس "جمعیت دموکراتیک خلق 1343 خ" نه (حزب دموکراتیک خلق افغانستان 7 ثور 1357 خ)  متشکل از عناصری بود، با دیدگاه های متفاوت و حتا متضاد از کمونیست (داکتر شاه ولی خود را به کنگره کمونیست معرفی کرده بود) الی مذهبی ( آدم خان زازی صاحب منصب متقاعد و تنی چند در جریان اجلاس به ادای نماز عصر و شام پرداختند) بدین لحاظ نتوانستند در "کنگره مووسیس" به جز نام تشکیلات (ج.د.خ.) و انتخاب اعضای کمیته مرکزی، در بارۀی مرامنامه و اساسنامه و غیره مسایل مطروحه در کنگره به توافق برسند (آنها داری مفکوره و دیدگاه واحدی نبودند) انشعاب بین خلق و پرچم و بدنبال آن انشعابات دیگر،با رهبری داکتر زرغون شاه، ظاهر "افق"، دستگیر "پنجشیری"... و بخصوص "بدخشی" با یارانش  طرح ها و دیدگاه مشخص داشتند: 1"- طرح مساله ملی و راه حل علمی آن... 2 – سیاست مستقل در مسایل خارجی (سیاست عدم دنباله روی...)  3 -  تلفیق کار مخفی و علنی و جستجوی راه غیر مسالمت آمیز برای شرایط خاص فردا... 4 –  توجه به کار توده ای عمدتاً در میان دهقانان..."   (12)

شما آقای طبیبی،  ...از تاریخ نویسی جهان متمدن از دپارتمان های تاریخ دانشگاه ها حرف زدید که در نوشته های سخنران ها و نویسنده ها (مجموع همایشهای برون از مرز و یا درسایت ها) مراعات نمی شود و از مرده گان گذشته ها، یاد کردید و از تاریخ نویسان نیم قرن اخیر گفتید.

اول اش- کدام جای کار ما افغانستانی ها در داخل و خارج (صرف نظر از اندک مسایلی، آنهم اگر باشد؟) با معیار و استاندردهای جهان متمدن همخوانی دارد، تا همایشهای ما در آن حد که میگوید باشد. چند سوال: در کدام کشور مربوط به جهان متمدن، فرج، بینی، گوش و یا گردن زنان بریده می شود؟ گردن ژورنالیست ها بریده شده و با سر بریدۀی آنها فوتبال می گردد؟ سراغ دارید طفل های شیرخوار مورد تجاوز قرار گیرد؟ در محراب مساجد (خانۀی خدا) به بچه ها و دختر های صغیر تجاوز گردد؟ به زن حامله دسته جمعی تجاوز شود؟ ( حادثه پغمان). آیا در گوشۀی از جهان برادر بر خواهر، پدر به دخترش تجاوز کرده است؟ رتبۀی افغانستان را در باره - فساد میدانید؟ همچنان در کشت مواد مخدر، ترافیک و استعمال آن؟ از مافیایی رنگارنگ در عرصه های گوناگون خبر هستید؟

از داستان فیروز محصل حقوق و دوست اش چه می دانید؟ که چند روز قبل خود را در چهاراهی پشتونسان وات به آتش کشید. از حاکمیت زور، زر و تزویر در کشور آگاه هستید؟ از وابستگی های نیروها(به اصطلاح مدافع قوم، مذهب و دین) به خارج و فروش دختران و پسران ( از جمله یتیم بچه ها و دخترهای جریان جنگها و شک هم وجود ندارد، حتا - در میان آنها فرزندان مجاهد راه عدالت خدا - نبوده باشد) که به شیخ های منطقه - تحفه و یا فروخته می شوند، تا محفل بزم آنها را گرم نگه دارند؟ سرگذشت جوانان که برای رسیدن به مدینۀی مورد نظر کمر سفر بستند و در راه، طعمه قاچاقچیان، نهنگهای بحر و ... گردیدند، از بین رفتنن زیر ساختها، معلولیت، سقوط ارزشها، تکالیف روانی به شمول ماهای که در برون از مرز هستیم...مسائل زیاد است. و شما از استاندر جهانی حرف می زنید -  فرزندان وطن ما، همین اکنون در کثافت دانی ها، پی نان خشک تاسیده و یا استخوان پسماندۀی - سگان ولگرد می گردند را بلدهستید؟ راستی در وطن بودن در چنین شرایطی چقدر مشکل و جانکاه است و باریست سنگین بر دوش هم میهنان سرزمین ما در داخل وطن. شکر خداوند- شما سالها می شود که در کشورهای متمدن (آلمان - کانادا) زیست دارید و با استاندرهای تمدن جهانی - خوب بلد شدید و رنج هم میهنان خود را در چهل سال پسین کمتر درک می کنید. چون گفته اند، شنیدن کی بود مانند دیدن...بایست گفت، بی گمان افراد و اشخاصی سراغ می شوند، در پی منفعت جوی شخصی، خانواده گی و گروهی خود از چنین همایشها اند، باور کنید - صف آنها از اصل برپا کننده گان همایشها قطعاً جداست...

برادر بزرگ سال ما با تحصیلات دکتری اقتصاد، شما ...از تاریخ و تاریخ نویسی مدرن حرف زدید... همه می دانیم و تاریخ گواه است، بیش از دو نیم قرن و بخصوص از زمان تسلط عبدالرحمان خان به اینطرف، در بسیار موارد کسانی که سرشان به تن شان می ارزید کشته شدند، زندانی گردیدند به توپ بسته شدند، توسط درخت شق گردیدند، تیل داغ شدند، یادداشت پاره های هر یک را با خود بردند، حتا در خانه ها کتاب "نجمان شیرازی، لیلی و مجنون..." را نگذاشتند در میان این کشته شده ها - تاریخ دانان نیز شامل اند، و ورق پاره های نوشته های تاریخی شان، باعث مرگشان شده و دفترچه هایشان را به یغما بردند. حتا سنگ نوشته ها، کتیبه ها و... و... را نیست و نابود کردند تا مجسمه های بامیان در 14 سال قبل...

برادر بزرگوار ما آقای "طبیبی"، باور کنید کسانی، همایش 35 سالگشت شهادت م.ط. "بدخشی" را ترتیب دادند، بدون شک و غلو، و بدون حذف... خانواده های هر یک – یک دو و حتا سه تن گل مهره های خویش را در دهه های پسین از دست دادند. کسانی اشتراک داشتند، که در بطن های مادران خود بودند و مادرانشان نوعروس، پدرهای و شوهرهای خویش را از دست دادند و فرزندان پدر گم کرده – هرگز روی پدران را ندیدند، مگر تصویر ایشان را، و خانم های بیوۀ اشتراک داشتند با یک فرزند از جوانی تا پیری (اکنون) منتظر شوهر چشم به راه آنها هستند. آنها در این جمع آمدند تا درد دل کنند و خیلی درد دل کردند. خانم های شوهر گم کرده  و فرزندان پدر گم کرده، و... یکدیگر را در آغوش گرفتند و گریستند و بسیار هم گرستند  و چشم دیدهای خود را بار دیگر به همدرد خود - بازگو کردند (هر چشمی چنین صحنه های نا آشنا به خویش را کمتر متوجیه است)... بسیاری از اشتراک کننده ها، خود زندان دیدند و شکنجه شدند و  و  .. و شما دکترجان - حق می دهید این جماعت به هر زبانی که می توانند حتا به اشاره (بعضاً کمتر از کر و لال نیستند) از عزیزانی از دست داده و گمشده، و از مصیبت ها و رنج های خویش – با هم سخن گویند، یا این حق مسلم ما را آنهم به گفتۀی خودتان، در یکی از کشورهای متمدن (کانادا) از ما - می گرید؟. متباقی به ثوابدید و صلاحیت تاریخ نویسان هست که چگونه این  وقایع را می نویسند و یا تحریر می کنند. به یقین کامل می گویم، چنین گردهمائی ها - به هیچ وجه لقمه نان تاریخ نویسان ارجمند را که سند عالی دارند نگرفته است، برعکس اگر تاریخ نویسی پیدا شود، چشم دیدها و حوادث که بالای هریک ما آمده تحریر کنند برایشان مزد خدمت خواهیم داد و در ضمن ازش تشکر خواهیم کرد. راستی بی عدالتی و ظلم گوناگون بوده. یکی می کشد و می بندد و دیگرانی نمی گزارند دردمندان از درد خود یاد کنند، چون با استاندرد جهانی بلد نیستند! راستی پدرها را کشتند و فرزندها را نگذاشتند با استاندرها بلد شوند، اینکه شما توانستید، همین هم  غنیمت است و پای تنگ چشمی هم به هیچ وجه در میان نیست و به همچون تحصیل کرده های وطن افتخار میکنیم، امید گل سرسبد باشند و به درد و رنج های ما نیافزایند.

شما دکتر ارجمند می گوید و پرسشی داشتید اینطور: " در پروسه سه دهه گذشته درافغانستان و از هر نسلی چند نفر چهره هایی شاخص در سیاست، تأثير‌گذار و ماندگار بودند؛ و می خواستند که فرهنگی سیاسی مردم خويش را وسيع و سرشار و پر بار بسازند، پرسشی که مطرح است که آیا : محمد طاهربدخشی یکی از جمله آنها بود؟" 

 بیاید بعد تبصره کوتاه، این پرسش شما را - از صاحبان قلم و یا چند تن قلم بدست جویای شویم:

محمد طاهر "بدخشی" در سه دهه که شما آدرس دادید حضور فزیکی نداشت – مانند هزاران دیگر جان باخته بود، اما دیدگاهش – بر سرزمین جفادیدۀی ما همیش چشمک می زد. در این سه دهه که شما از آن یاد کردید، در جامعه ما استخبارات منطقه و جهان در همکاری با اعیادی و وابستگانشان (توام با در اختیار داشتن  زر - زور و تزویر) حرف اول را زدند و اکنون هم چنین است، و از این طریق مجموع مردم جامعه فلاکت زدۀی ما را (هر دو قطب جهانی، منطقوی و داخلی) به گروگان گرفتند و بیداد کردند (اگر به دیدگاه های "بدخشی" توجه می شد به یقین وضع - حال کنونی  را نمی داشت ) و به هیچ جنبندۀی مجال جنبیدن را به جز خودی ها ندادند... ببینید چیزفهمان ما چه حرفی و حدیثی درباره با گفتن دارند:    

ادامه دارد

 

 

 


بالا
 
بازگشت