ابراهیم ورسجی

 

دموکراسی، بریتانیارا ازدوپارچگی نجات داد؛اما استبداد،دولت های پوشالی مسلمان را نابود می کند!

اگرملتی ازطریق استبداد وسانسور"محفوظ"بماند،آنچه که نجات داده می شود؛شاید ارزش نجاد دادن رانداشته باشد!

کارل کوهن

مسلمان هاباید برای تامین حقوق زیرمبارزه نمایند:حق اعتراض وانتقاد؛حق مشارکت درقدرت واستوارساختن حکومت قانون،وحق زندگی درصلح وداد!

ابراهیم ورسجی

30-6-1393

این نویشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،بررسی نقش وحدت بخش دموکراسی دربریتانیا.دوم،بررسی نقش تباه کارانه ی استبداد درکشورهای مسلمان.مسلمان های سراسرجهان ازطریق رسانه ها آگاه شدند که روزپنجشنبه 18ماه سیپتامبر2014-27ماه سنبله1393،مردم سکاتلند بابرگزاریی رفرندم / همه پرسی به پای صندوق های رائی دهی رفتند تاحق ماندن دربریتانیا یا جداشدن ازآن رابه نمایش بگذارند.دراین راستا،دربامداد روزجمعه،19سیپتامبر-28سنبله که نتیجه ی همه پرسی اعلام گردید،آشکارشد که 55 درصد مردم سکاتلند درجهت ماندن دربریتانیا و  45درصد آن ها برای کسب خود گردانی رائی داده بودند که شکست خوردند وباپذیرش شکست خود به تصمیم اکثریت تن دادند.رخ داد خوشایندی که یکی ازدستاوردهای دموکراسی درآن کشور می باشد.درنبرد جدای خواهی ازبریتانیا وماندن درآن، دوقهرمان محلی حضورداشتند:الیکس ساموند ،رهبرجدائی طالبان،وگوردون براون،نخست وزیرسابق.درجریان مبارزه ی هردو،جالب این است که بایک دیگربازبان انسانی برخورد کردند نه زبان خشن؛ وسخنان شان هم درفایده های ماندن بالندن ودورشدن ازآن بود.درجریان مبارزه ی هردورقیب،رهبران حزب های محافظه کار،کارگرولیبرال دموکرات، طی یک عهدنامه ی مشترک، متعهد شدند که به پارلمان سکاتلند اختیارات مالی بیشتری دریک پروسه ی زمانی داده شود که الیکس ساموند آن رابسیارناوقت خواند؛ وملکه ی بریتانیاهم درسهم خود،مردم سکاتلند را توصیه کرد که هوشمندان تصمیم بگیرند که گرفتند! درواقع، علت بنیادیی رای اکثریت به ماندن دربریتانیا را بیشترنه در دموکراسی وبلوغ سیاسی ملت بریتانوی،بلکه باید درسیاست های مبتنی برعدم تبعیض وبرخورداری ازحقوق برابردرهمه عرصه های زندگی آن کشورجستجوکرد.بهرحال، پس ازاعلام نتیجه ی همه پرسی که یک پارچگی بریتانیا را نگهداری واستوارترساخت،شاید رهبران جدای طلب سکاتلند افسوس کرده باشند که کاش کرزی وکمیسیون متقلب انتخاباتش رامی داشتند تا باراه اندازیی تقلب درهمه پرسی به دوپارچه سازیی بریتانیا،کمک می کردند! بهررو،دموکراسی کارخود ودغلکاری کارشرم آورکارخود رامی کند که درصورت اولی،نگهداریی یک پارچگی بریتانیا؛ودرصورت دومی،بحران سازی ونیست کردن فرایند نیمه جان دموکراتیک درافغانستان می باشد.

ازاین رو،نوشته را باکمی بحث درباره ی بریتانیا ادامه داده نشان خواهم داد که میوه های دموکراسی واستبداد چه قدر گوارا وتلخ می باشند؟ به گواهی تاریخ،انگلیستان که بیشتر درزبان فارسی کاربرد دارد ودرزبان انگلیسی،بنام بریتانیای بزرگ نامیده می شود؛ازچند نگاه درقطارکشورهای مدرن اروپائی،کشوری جالبی به شمارمی آید:نخست،انگلیستان؛اولین کشوری بود که درآغازقرن شانزدهم با ساختن کلیسای انگلند،اززیرسلطه ی کلیسای کاتولیک رومی،آزادشد.دوم،نخستین کشوری دراروپامی باشد که داد گاه بررسی عقاید نداشت.به این معناکه،درزمانیکه انگلند زیرفرمان کلیسابود،زیاد مقید به دستورات آن نبود تا باورهای خوب وخراب مردم رابررسی نموده بد باوران طعمه ی آتش نماید.سوم،نخستین کشوری می باشد که باراه اندازیی یک انقلاب آرام وتنهاباکشتن یک پاد شاه خود کامه،درسال 1688،به حکومت مشروطه یاملت نیرومند ودولت کم قدرت دست یافت.باید انگلیستان چنان می کرد؛به این خاطرکه،به نظریه پردازیی برای استبداد درقلمروسرزمینی ای خود اجازه نداد.بطورنمونه،همه شاگردان دانشکده های علوم حقوق وسیاست درکشورهای مسلمان چیزی درباره ی تاماس هابز،فیلسوف سیاسی انگلیستان ونوشته ی مشهورش، لویاتان یاخدای زمینی یعنی دولت،آگاهی دارند که مردم انگلند چه برسرش آوردند؟

واقعیت این است که،باچاپ شدن لویاتان یاخدای زمینی ،انگلندی ها، هابزراچنان زیرفشارگرفتند که فراررابرقراردرانگلند ترجیح داده روانه ی هالند شده چند سالی در آنجاسپری کرد.بعد ازاستوارشدن شاهی مشروطه،هابزبه انگلند برگشت ولویاتانش راهم هیچ انگلیسی آتش نزد؛درحالیکه،درسویس،فرانسوی زبان های کاتولیک وبه روایتی کالوینی شده،نوشته های ژان ژاک روسو،دانشمند فرانسوی وازپیشگامان نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه رابه آتش کشیدند! جالب این است که،وقتیکه،داستان آتش زدن نوشته های روسو درسویس توسط کاتولیک ها رابه ولتر،دانشمند نهضت روشنگریی فرانسه گفتند،این سخن نغزرابزبان آورد که:"من با شما ازنظرفکری مخالفم؛اما آماده هستم جان بدهم تا نظرات تان را آزا دانه بیان نمائید"! درواقع،انقلاب سیاسی یامشروطه ی انگلیس وسخن ولترکه باوجود مخالفت بانظرشما،مبارزه می نمایم که نظرات تان را آزادانه بیان نمائید؛پایه واساس دموکراسی وکثرت گرائی شد که نماد آن همه پرسی درسکاتلند ونمایش خواسته های یگانه خواهی ودوگانه خواهی درآن کشورمی باشد.

باتوجه به آنچه گفته شد،به صراحت باید ابرازنمود که برآمدنِ انگلیستان وادامه اش تاکنون متکی براراده ی عامه می باشد.اگرچنان نمی بود،همه پرسی سکاتلندی ها دوپارچه اش ساخته بود.نگاهی به تاریخ روشن می سازد که،انگلند هسته ی مرکزیی بریتانیامی باشد.بطورنمونه،درسال 1536،ویلزدرانگلند جذب شد؛درسال1707،پادشاهی سکاتلند وانگلند بریتانیاراساختند؛ودرسال 1801،پادشاهی ایرلند به آن پیوست.اما، بریتانیا،بدون جدای خواهی وتلفات ناشی ازآن هم نبوده است.مثلن،درسال1922،ایرلند جنوبی که یک برپنجم نفوس ایرلند راتشکیل می داد؛ازایرلند یابخشی ازبریتانیای بزرگ جداشده راه خود گردانی درپیش گرفت.بهرحال،قهرمان های بزرگ تاریخ هیچ وقت بدون باخت وبرد به قهرمانی نرسیده اند.پرسمانی درباره ی بریتانیا به حیث یک کشوربرابرمی آید.به سخن دیگر، داستان روشن قهرمانی وشکل گیری انگلیستان،مشروطه ،دموکراسی وسیاست نامتکی برتبعیض های سیاسی- اقتصادیی آن می باشد.

درادامه ی شکل گیریی دولت بریتانیا ودموکراسی اش که به امریکاهم رفت،لازم است به این مسئله هم پرداخته شود که چگونه این کشورجزیره ی وکم نفوس هم به یکی ازبزرگترین دموکراسی های جهان وهم به بزرگترین قدرت استعماریی جهان متحول شد؟ واقعیت این است که، سه عامل زیربریتانیا رابه حیث یک قدرت بزرگ درسطح جهان  بالاکشید:نخست،دموکراسی وکثرت گرایی دردرون.دوم،نیروی دریائی بی رقیب.سوم،تجارت درآن سوی آب های بریتانیا،بریتانیایی بزرگ را ساخت.ازاین رو،دردوره ی ملکه ی ویکتوریا(زمام داری1859-1905)این سخن بخورد بریتانیائی ها وجهانیان داده شد که آفتاب درقلمرو بریتانیا غروب نمی کند.وقتیکه،ازبرما درشرق آسیا تاکانادا درشمال قاره ی امریکا وازکانادا تااسترالیا وازاسترالیا تا افریقای جنوبی راباتفاوت وقت های روزوشب شان درنظربگیریم،معلوم می شود که شامگاه برما برابربه صبحگاه کانادا می شود.سرزمین بزرگ چند قاره ی که زیرسلطه ی بریتانیا قرارداشت وبرغروب نکردن آفتاب درقلمرو آن مهرتایید می گذاشت.

بهرحال،اینکه مسئله ی استعمارومستعمرگی را با خود داشت که درکانادا واسترالیا نه گونه ی استعماری،بلکه گونه ی دولت مشترکه ودرآسیا وافریقا، گونه ی استعماری- استثماری داشت که ازآن بخوبی یاد نمی شود.چون، دراین نوشته،پرسمان محوری،پرسمان دموکراسی می باشد که توانست یگانگی همراه باکثرت گرائی دولت بریتانیا را دربرابردوپارچه خواهی تضمین کند.دموکراسی- کثرت گرائی که کشورهای مسلمان ازنبود آن ها دررنج می باشند.ازجانب دیگر،این تنها بریتانیا نیست که درآن دموکراسی وکثرت گرائی یگانگی کشوررا دربرابرجدائی خواهان سکاتلند نگهداشت،بلکه درکاناداهم سالهاست که درولایت اغلب فرانسوی زبان کیبیک،جدائی خواهان دست وشاخ نشان داده ومی دهند.بطورنمونه،درسال 1995،جدائی خواهان نزدیک بود که این کشوررا دوتکه نمایند که هوشمندیی مردمان انگلیسی- فرانسوی زبان هم درحکومت فدرال وهم درحکومت کیبیک،جدائی خواهی راکنارزد.اگرچه، کانادا در1995جدای خواهی را کمرنگ کرده بود؛ اما درسالهای پسین فربه ترشده بود.

خوشبختانه،درانتخابات ماه آوریل2014،جدائی خواهان کیبیک چنان دربرابرحزب لیبرال آن ولایت که ازوحدت وحکومت فدرالی حمایت می کند،شکست خوردند که فکرنمی کنم دیگرکسی به سخنان بلاک- کیبیک یاگروه جدای طلب گوش فرا دهد.بهرصورت،با وجود این که،جدائی طلبی درکیبیک شکست سخت خورد؛ حتاگفته می توانم که جنازه اش برداشته شد.اما،ازآقایان ستیفن هارپر،نخست وزیرکانادا وجستین ترودو،رهبرحزب لیبرال که شاخه ی کیبیکی اش جنازه ی جدائی طلبان را به گورسپرد،یک شکوه دارم وآن این که،ازمالکی،نخست وزیرعراق،راحل شریف،فرمانده ارتش پاکستان،ژنرال سیسی،فرمانده ارتش مصرکه دریک انتخابات ارتشی- امنیتی،رئیس جمهورهم شده است،ازکرزی ،هتل چی قبلی درامریکا که رئیس جمهورافغانستان ساخته شد؛ورئیس جمهوران یمن،سوریه وامیربحرین،دعوت نکردند که درمراسم خاک سپاریی جدائی خواهان کیبیک اشتراک نمایند!

وقتیکه ازنخست وزیرورهبرحزب لیبرال کانادا شکوه می نمایم،هدفم این است که اگردعوت ازآقایان یاد شده درمراسم خاک سپاریی جدائی طلبان کیبیک می کردند؛برای فرمانده ارتش پاکستان آشکارمی شد که ناراضیان بلوچ درپاکستان نه جدائی بلکه حقوق مشروع خود را درچارچوب یک فدرالیسم واقعی ازطریق دموکراسی وهمه پرسی درپاکستان می خواهند،حقوقی که نظامی هاعلیه آن ایستاده اند.همچنان،به مالکی وکرزی درس می داند که محروم ساختن سنی ها ازحقوق مشروع شان داعش راخلق کرده وتقلب درانتخابات افغانستان بحرانزائی کرده وتروریسم را درافغانستان فربه می کند که کرد.درسوی دیگرداستان،رئیس جمهورسوریه به اقلیت فرقه ی علوی تعلق دارد که 8 درصد نفوس آن کشورراتشکیل می دهد؛ ازطریق دموکراسی حقوق خود را دنبال نماید نه درکشتاراکثریت سنی.ازهمه مهم تراین که،فرمانده ارتش مصرباشرکت درمراسم خاک سپاریی جدائی خواهان کیبیک درک می کرد که 25میلیون مصری های که درانتخابات ماه جون 2012به محمدمرسی رئیس داده بودند؛ به تروریست بودن اخوان المسلمون / برادران مسلمان باورنداشتند وندارند؛آن گونه که نظامی ها درماه دیسامبر2013 آن رایک گروه تروریستی اعلام کرده کمرتروریسم رادرمنطقه بسته اند.به این معناکه،این دموکراسی است که تروریست را ازغیرتروریست تمیزمی دهد؛ نه فرماندهان احمق نظامی که به زکات وصدقات امریکا به پاس خدمت گذاری به امنیت اسرائیل وغارت منابع لاغرمصری ها برآن ها به گونه ی امنیتی فرمان می رانند!

ازجانب دیگر،حکومت های یمن وبحرین که با دشواری های توان فرسای شمال وجنوب وشیعه - سنی روبرومی باشند؛ازطریق دموکراسی خوبترمی توانند مشکل خود راحل نمایند نه ازطریق حمایت عربستان.افزون برشکوه ازنخست وزیرورهبرحزب لیبرال کانادا،ازحکومت انگلیستان هم که ازطریق همه پرسی به مسئله ی جدائی طلبی درسکاتلند نقطه ی پایان گذاشت نیزشکوه دارم وآن اینکه : درماه ژولای2010، روزنامه ی گاردین نوشته بود که"افغانستان رایک خررهبری می کند"! می دانم که آن خررا حکومت قبلی لندن درکمک باجورج بوش برافغانستان حاکم ساخته بود.ازجانب دیگر، روشن است که، خرمی خواهد که خرگری راحاکم نماید؛کاری که کرزی فراوان درافغانستان کرده است.خوشبختانه،نفرت بی پایان ازکرزی ونارضایتی تام ازاشرف غنی وعبدالله بخاطردامن زدن به بحران ناشی ازتقلب انتخاباتی،نشان داد که مردم افغانستان خرگری راکه ازعبدالرحمن خان تاطالبان، حکومت گران بی فرهنگ برآن ها بارکرده بودند؛پشت سرگذاشته اند.ازاین رو،به صراحت می توان گفت که آینده ازآن دموکراسی است نه استبداد وخرافاتِ خرسازتوده ها! اینجاست که، لازم است وارد بحث درباره ی تباه کاریی استبداد درکشورهای اسلامی شوم.

تباه کاریی استبداد ومستبدان درکشورهای پوشالی مسلمان!

طوریکه ازطریق رسانه های دیداری وشنیداری دیده وشنیده شد،بریتانیا باکاربرد دموکراسی که یک نمونه ی میدانی آن همه پرسی می باشد،یک پارچگی خود را نگهداری کرد.باتوجه به موفقیت بریتانیا آن هم ازراه کاربردهمه پرسی،ای پرسش به میان می آید که چرا مسلمان ها بویژه عرب هاکه اسلام درآن برآمد کرده است ؛نمی توانند دشواری های خود را به گونه ی آشتی جویانه - دموکراتیک برطرف نمایند؟ برای درک بهتراین پرسش،بهتراست بدومسئله توجه نمائیم:نخست،شهروند بودن بریتانوی ها ورعیت ماندن مسلمان ها.دوم،عامل های شهرندشدن بریتانیائی ها ورعیت ماندن مسلمان ها.روشن است که، بریتانوی ها دریک شب وروزشهروند نشده اند؛ ومسلمان هاهم دریک شب وروزازرعیت بودن بیرون نمی شوند! پس،لازم است که به ریشه ها برویم وریشه هاهم به دموکراسی واستبداد برمی گردد.دربحث های ریشه ی هم آشکارمی شود که انگلیس ها نخستین ملت اروپائی بودند که باگزینش نظام شاهی مشروطه،ملت رانیرومند ودولت راقانون مداروکم اختیارکردند.برخلاف،مسلمان ها استبداد راپیشه کرده دولت رافربه ملت رالاغرکردند.درواقع،درجامعه ی اسلامی ، دولت چنان فربه وملت چنان لاغرشد که توان وتحمل شنیدن هیچ صدای رانداشت وندارد.

دراین زمینه،شرق شناسان خود اسلام رامتهم کرده اند که دین فربه کننده ی استبداد ورعیت سازمردم می باشد.رعیتی که به چوپان نیازدارد وچوپان هم مستبد درزیرچپن خلیفه یاامیرمومنان می باشد.جالب این است که، امیرمومنان ها، دردرازنا وفراخنای تاریخ مسلمان ها با درخدمت گرفتن دین ازطریق فقیهان رسمی،ساختارشاهی- شیخی راسامان داده برای ادامه ی زمام داریی سرکوب گرخود ترکیب دغل کارانه ی شاه وشیخ رارقم زده مخالفان خود رانه سرکوب که تکفیروتفسیق هم کرده اند ومی کنند.اگردیروز وامروز،مخالفان درافغانستان لقب اشرار- تروریست،درپاکستان لقب غدار- دهشت گرد،درایران لقب فتنه گرودرکشورهای عربی دیروزلقب فتنه گروامروزلقب تروریست راکمائی کرده اند،برمی گردد به خود سریی مستبدان،دولتی شدن شیخان ورعیت یاگله شدن توده های مردم.

ازاین رو،لازم است بتاریخ برگشته نخست دلیل متهم شدن اسلام توسط شرق شناسان را بیان کرده؛دوم، آنگاه بخود اسلام هم اشاره نمایم که چگونه مسخ وبه نفع خود کامگی شاهی- شیخی تفسیرزورمدارانه – ستمگرانه – بهره کشانه شد.دررابطه به اصل نخست،باید گفت که شرق شناسان غربی دومشکل با دین دارند که موقع شان نمی دهد داوریی بی طرفانه نمایند:نخست،هزارسال حکومت ستمگرانه -عقل - آزادی ستیزانه ی کلیسا،آن ها راواداشته است که درباره ی نقش دین درسیاست داورنامهربانی باشند.دوم،تاثیراستعماربرشرق شناسان وایستادگی اسلام ومسلمان ها دربرابرآن،باعث شده است که اسلام را ازگونه ی کلیسای رومی گرفته درباره ی این دین نامهربانی نمایند.دررابطه به اصل دوم، باید گفت که،اسلام درباره ی سرنوشت مشترک جامعه براصل شورا تاکید ورزیده وازنظرمالی هم سرمایه ی ملت یا بیت المال را امانت دانسته است.دواصلی که، نمی گذارد استبداد ازنظراسلام شکل بگیرد.

بدبختانه،پس ازدوره ی رسالت که من تنهاهمین دوره رادوره ی اسلامی ودوره های بعدی رادوره های مسلمانی می دانم،اسلام به نفع زمام داران یاقدرت تفسیر زورمدارانه شد که کشته شدن دوخلیفه،برآمدن معاویه وعمروابن عاص یادغل کاران تاریخ مسلمان ها وبعدازآن ها کشته شدن فرزندان رسول الله ص درکربلا،دستاورد آغازین آن وستمگریی حکومت ها برمسلمان ها ازآن زمان تاکنون،فرزند نامشروع آن می باشد.بنابرآن،اگرشرق شناسان اسلام را دین قدرت مدار- زورگو- جنگ جوتعریف کرده اند،برداشت شان همان دغلکاری های می باشد که زمام داران ازبعد ازرسول ص تاکنون کرده اند.ازاین رو،بابرآمدن تروریسم اسلامی،برخی متفکران غربی کوشش کرده ومی کنند که به متن دینی مسلمان هایاقرآن مراجعه کرده بنگرند که آنجاچه خبراست؟به سخن دیگر،برخی شرق شناسان آماده شده اند که میان اسلام رسالتی واسلام تاریخی تمیزقایل شوند که گامی به پیش درجهت شکستن کمراستبداد وتحریفات شرق شناسان غرض ورزمی باشد.

پس ازپیش نویس بخش دوم نویشته،به بررسی کارنامه ی استبداد ومیوه های تلخ آن درجهان اسلام می پردازم.برای اینکه نویشته بدرازانکشد،ازبررسی ای حکومت استبداد برمسلمان هاازسده ی بیستم بدین سومی پردازم.چون، وضع سیاسی هرجامعه ی بازتاب وضع اجتماعی- فرهنگی آن؛ ووضع فرهنگی آن هم بسیاراثراپذیرازدین وقبیله گری می باشد.دین وقبیله گریی که هم ابزاراستبداد شده وهم مانع رسیدن مسلمان هابه مدرنیسم ، حکومت قانون ودموکراسی.ازجانب دیگر،درکشورهای اسلامی،چهارمرکزفرهنگی داریم:مصر،ایران،هند واندونیزی.مرکزهای که پیش ازاسلام هم نام ونشانی داشتند.برخلاف،عربستان پیش ازاسلام جزتوحش وغارتگری دستاوردی نداشت.ازاین رو،مانه فرهنگ وتمدن اسلامی، بلکه فرهنگ وتمدن التقاطی متشکل ازاسلام وفرهنگ های قبلی مرکزهای یاد شده را داریم.فرهنگ های که قبل ازاسلام هم استبداد پروربودند.به عبارت دیگر،به گونه ی دارای استبداد شاه وشیخ بودند که درتاریخ اسلام بازخوانی شد.

خوشبختانه،دراخیرسده ی نزدهم کمترودرآغازسده ی بیستم فرهنگ وتمدن غربی وارد جهان اسلام شد.درجهان اسلام هم ترکیه عثمانی وهند مغلی بودند که برای اولین باراندیشه ی نوغربی را درقالب حکومت واداره درک وتلاش برای کاربرد آن کردند.البته،تلاش های کمترموفق.بطورنمونه،درقرن نزده،امپراتوریی عثمانی سه اصلاحات بزرگ برای مدرنیزه کردن خود کرد:نخست،درسال1839تنظیمات رادرجهت نوکردن ساختاراداریی خود راه اندازی کرد.دوم،فرمان اصلاحات وبرقراری حکومت مشروطه رادرسال1856صادرکرد که پس ازدوسال به تعلیق انداخته شد ودرسال 1876شکست آن اعلام شد که انقلاب ترک های جوان رادرسال1908بدنبال داشت.سوم،شرکت ترکیه ی عثمانی به حمایت آلمان درجنگ جهانی دوم که فرجام آن نابودیی خودش،سلطه ی فرانسه وانگلیس بربخش های عربی اش وبرآمدن جمهوری سکولار- دین ستیز- مستبدِ مصطفی کمال اتاترک،دربخش ترکی آن می باشد.درزمان انقلاب ترک های جوان،ایران هم انقلاب مشروطه یاتجربه ی ناکام ترکیه ی عثمانی راداشت که به استبداد نوگرای رضاخان انجامید.درهند مغلی هم،50سال قبل ازآن، انگلیستان جنازه ی حکومت مسلمان ها رابرداشته بود.

بادرنظرداشت گفته های بالا،به صراحت باید اعتراف کرد که تلاش های مسلمان هابرای فربه کردن مردم ولاغرکردن دولت درجهت شکل گیریی کشور- ملت ورسیدن مردم به اصل شهروند و حقوق شهروندی شکست خورد وجای آن را استبداد بظاهرنوگرا- سکولارباراه اندازیی کودتاهای ترسناک نظامی گرفت که فرق آنها با استبداد کهنه - سنتی بهره برداری آنها ازابزارنوین جنگی- اطلاعاتی غربی- کمونیستی درشیوه ی سرکوب توده ها بود.جالب این است که ،پس ازجنگ جهانی دوم، همان استبداد حاکم برمسلمان ها درمیان هردوجنگ اول ودم جهانی ادامه یافت، البته باشعارگرم سکولار- ملی گرا- خود کامانه - نوساز- ازبالابزیرکه نماد آن ترکیه ی اتاترک وایران رضاشاه می باشد.درحالیکه، درتجربه ی فرهنگ - تمدن غربی،سکولاریسم بدون دموکراسی ارزش وجایگاهی نداشت وندارد.برای روشنی اندازیی بهتر،لازم است که نمونه وارازرفتن کشورهای مسلمان بدامن استبداد نظامی درفضای سیاسی پس ازجنگ جهانی دوم، اشاره نمایم.

بطورنمونه،نخستین کودتای نظامی درماه ژوئیه1952درمصروسال بعد درایران رخ داد که نتیجه ی آنها بدترین دیکتاتوری های نظامی بود.بعدازآن،درسال1958،کودتای کمترخشن درپاکستان؛ودرسال1965،کودتای بسیارخشن تردراندونیزی رخ داد.نتیجه ی هرسه کودتا سرکوب داخلی درمصروشکست کودتاچی ها دربرابراسرائیل درجنگ 6 روزه1967وتجزیه ی پاکستان درسال1971بعدازکشته شدن 3میلیون مردم پاکستان شرقی وبرآمدن بنگله دیش وکشتارترسناک مخالفان بنام کمونیست ها دراندونیزی بود.بی شرمانه،ازهرسه کودتای نظامی وحکومت های خودکامه ی برآمده ازشکم گندیده شان درس عبرت نگرفته،دیگرکودتاگران بی منطق درعراق،سوریه،یمن،الجزایر،لیبی،افغانستان؛بازهم درپاکستان، دست به کودتازده حکومت های خودسر- تباه کاررابرمردمان زیرسلطه شان تحمیل کردند که اوضاع کنونی افغانستان،پاکستان،عراق،لیبی،یمن،سوریه،مصرو...دستاورد آن ها می باشد.

اگرامروز،ازلیبی تا افغانستان،مسلمان ها درجنگ داخلی،بدبختی،فقر،تروریسم وتندرویی اسلامی فرورفته وراه نجات می پالند،همه برمی گردد به استبداد وراه بیرون رفت هم دردموکراسی،آزادی وحکومت قانون می باشد.خواستی یک عامل درونی ویک عامل بیرونی درسرراه تحقق آن مانع ایستاد کرده اند:مانع داخلی بنیادگرائی اسلامی می باشد که حکومت های مستبد- نفتی عرب برای بقای خود آن راتمویل می کند؛ومانع بیرونی هم امریکامی باشد که بنام مبارزه باتروریسم کمرتروریسم رادرافغانستان وعراق بسته است.اینکه، چرا امریکازیرشعارمبارزه علیه تروریسم بجای تقویت دموکراسی تروریسم رافربه کرده است،بهتراست بدوعامل زیرتوجه شود:نخست،امریکا اول به حمایت ازجهادی های افغانستان علیه کمونیسم ازطریق پاکستان پرداخت وبعدازفروپاشی اتحاد شوروی،افغانستان رادراختیارنظامی های پاکستان سپرد؛ وآن هاهم این کشوررابه پایگاه طالبان – القاعده مبدل کردند که رخ داد یازدهم سیپتامبر2001 نماد آن می باشد.ازبدرخ دادها،پس ازرخ داد یاد شده پاکستان را ازافغانستان بیرون کرد؛اما، مانع تروریست پروریی آن نشد که نتیجه ی آن شکست خودش درافغانستان پساطالبان می باشد.

ازجانب دیگر،امریکاپیش ازتثبیت حکومت دست نشانده ی خود درافغانستان،درماه مارس2003 به براندازیی حکومت صدام حسین پرداخته پس ازصدام حسین،عراق رادراختیارشیعه های طرفدارایران سپرد که دستاورد آن هاسنی زدائی به بهانه ی بعث زدائی وایجاد داعش یادولت اسلامی عراق وشام می باشد.ازهمه خنده دارتراین که،ایران که بغداد رابه کمک امریکابدست آورده بود،به کمک حکومت وحشی سوریه علیه جمعیت سنی آن کشورشتافت؛همان گونه که،پاکستان بعد ازفروپاشی حکومت وابسته به شوروری، کمربه اشغال افغانستان بسته بود.درراستای زیان رسانی به ماجراجوئی ایران درعراق وسوریه وکمک به ویرانگریی  پاکستان درافغانستان،دیده شد که عربستان ودیگرشیخ های نفتی متحد امریکا پیش قدم شده هم علیه شیعه گریی ایران کارکردند وهم به فربه کردن تروریسم مورد حمایت پاکستان درافغانستان شتافتند که به نفع تندرویی مذهبی ازلیبی تاکابل،حتاخود پاکستان تمام شده است.ازهمه ترسناک تراین که،نفت داران عرب متحدِ امریکا ونظامی های مصری برای نابود کردن بهارعربی علیه حکومت منتخب محمدمرسی وابسته به نهضت اخوان،جنبش میانه رواسلامی مخالف تروریسم کودتا کرده آن راتروریست اعلام کردند.کارنابخردانه ی که هم مورد پذیرائی اسرائیل واقع شد وهم امریکا برآن چشم بست.درواقع،براندازیی حکومت مرسی وتروریست اعلام کردن نهضت اخوان، کمرتندرویی مذهبی را ازلیبی تاافغانستان بست.

دراخیر،برای همه طرف های درونی وبیرونی بحران دست ساخت استبداد درکشورهای مسلمان،پیشنهاد زیرراپیش کش می نمیایم:نخست،نظامیان وحکومت های خود کامه ی مسلمان باید بدانند که به گفته ی کارل کوهن:"ملتی که ازطریق سانسورواختناق حفظ شود؛چیزی که باقی می ماند،ارزش نگهداری راندارد." درواقع،سخن کوهن متوجه ولی فقیه ایران،پادشاه عربستان،زمام داران نظامی- کودتاچی مصروالجزایر،نظامی های پاکستانی و...می باشد که باتفنگ درفکرملت سازی یانگهداریی ملت های موهومی ودولت های پوشالی می باشند.دوم،بنیاد گرایان وتروریستان مسلمان باید بدانند که بدون پذیرش مخالفان فکری- سیاسی وتن دادن به دموکراسی وحقوق بشروروی آوردن به مبارزه ی آزاد- رقابتی وسرزنش تروریسم ،آینده ی روشنی دارند! سوم،همه ی مسلمان ها، فعالان حقوق بشر،دموکراسی،گروه های سیاسی نوگرا- مسلمان وسکولار ومبارزان راه تقویت جامعه ی مدنی،باید درجهت تحقق حق انتقاد واعتراض،حق شرکت درقدرت ،حق داشتن حکومت قانون وزندگی درصلح،عدل ورفاه اقتصادی واجتماعی مبارزه نمایند.چهارم،امریکا واروپا،باید ازکمک به مستبدین حاکم برکشورهای مسلمان دست برداشته به حمایت ازمبارزه ی مسلمان ها درجهت تامین حقوق یاد شده بپردازند.درغیراین این صورت،همه بازنده وتروریسم برنده خواهد شد!

 

 


بالا
 
بازگشت