داکتر خلیل وداد

 

انتخابات ریاست جمهوری و دفتر سپید تاریخ دربرابر سکانداران کشتی افغانستان

 

یاد دهانی کوتاه بجای درآمد: شالودهء این نبشته ام یاددوارهها و برداشتهایم از سفرهای سالهای 2005-2012 ام به افغانستان است.

در واپسین ماههای سال 2005 میلادی پس از  زمان زیادی بوطن رفتم. دراین سفرم خویشاوندان، رفیقان و نزدیکانی را پس از سالهای مدید دیده و با برخی از شخصیتهای فرهنگی و سیاسی افغانستان دیدار کردم.

دیدن دوستان و افراد و شخصیتهایی که با آنان شناخت پیشین داشته  وکسانی که شناسایی قبلی نداشتم برایم یادوارههای ماندگاری اند که یک شمهء کوچک آن با دغدغه های پیوست به آنها را در رابطه به آیندهء ناواضح کشور با خوانندگان ورجاوند درمیان میگذارم.

من در نخستین سفرم که مدت نزدیک بدوماه را در برگرفت با شخصیتهای فرهنگی منجمله روانشاد قسیم اخگر نویسنده، ژورنالیست و کارشناس سیاسی آشنا شدم که  آغاز آن از دعوت محمد یونس قانونی رییس تازه انتخاب شدهء شورای ملی (ولسی جرگه) به خانه اش جهت ملاقات و مشوره با یکعده صاحب نظران و روشنفکران در اخیر زمستان 2005 در خانه اش بود. در این ملاقات، روانشاد قسیم اخگر، استاد داکتر سید عسکر موسوی مشاور ارشد وزارت تحصیلات عالی، محب بارش استاد دانشگاه (پوهنتون) کابل، انجینیر واصل والی پیشین پنجشیر و من شرکت داشتیم.

دراین ملاقات آقای قانونی از نحوهء چگونگی انتخابات شورا و انتخاب خودش که با جنجالهای معینی و صفبندیهای مشخص و سازمانداده شده از ارگ همراه بود، یاد نموده و گفت که خوشحال است با استادان و فرهنگیان کشور که نمایندهء یک کتلهء وسیع روشنفکران کشور اند، ملاقات مینماید و از ما خواست، نظرات و پیشنهادات خویش را برایش ارائه نماییم. قانونی مارا در خانه اش پذیرایی گرم نموده و هنگام معرفی با من گفت که او غیاباً مرا از لابلای صفحات کتابم «امیر حیب الله کلکانی مردی در حریق تاریخ» میشناخته و امروز خوشست مرا از نزدیک میبیند. ما همه نیز با تعارفات معمول از او سپاسگذاری نمودیم.

داکتر سید عسکر موسوی نخستین  صحبت کننده بود که سخنانی باارزشی گفته و روی پرابلمهای عام فرا راه پارلمان افغانستان و مسئولیتهای شخص رییس ولسی جرگه تماس گرفت. سپس نوبت به روانشاد قسیم اخگر رسید، که مانند همیشه صحبتی صریح، ژورنالیستیک و سازنده داشت. پس از صحبتهای کوتاه استاد بارش و انجنیر واصل نوبت گپ زدن بمن رسید.

سخنان آنشب من که کوتاه و صریح بوده  و  تا امروز بیادم اند، عبارت بودند از:

-« آقای قانونی! شما امروز بحیث رییس مجلس افغانستان انتخاب شده اید، شما پست انتصابی نداشته و باصطلاح دیسانت شدهء کشورها و نهادهای بیرونی نیستید. شما و همکاران تان نمایندهء های برگزیده و انتخاب شدهء مردم افغانستان استید. شمارا مردم انتخاب کرده اند و مردم نیروی توانایی دارند که میتواند سازنده و یا هم تباه کن باشد.  بقول نورمحمد تره کی، که البته این گفتهء مردم را تکرار میکرد وما با همه کردارها و پندارهایش ما موافق نبوده ایم، «دخلکو زور دخدای زور ده»، و تاکنون مردم در پشتیبانی از شما و همتایانتان قرار دارند. بکوشید کاری کنید که مردم از اعتماد خویش بالای تان پشیمان و عاصی نه شوند، لطفاً بمردم افغانستان جفا نکنید». در ادامه من یک نمونهء تاریخی را یادآور شدم:

« در سال1929 آلمان دستخوش بحران فراگیر اقتصادی شد و این امر باعث نیرومندی و گسترش فعالیت احزاب و گروههای افراطی (اکستریمیست) گردید. در انتخابات سال 1932 حزب ناسیونال سوسیالیسـت آلمان تحت رهبری هیتلر % 37 آرای مردم را از آن خود کرد. وی در سال 1933 به مقام صدراعظمی آلمان رسید. البته درامر بقدرت رسیدن هیتلر نقش احزاب و سازمانها ی سیاسی و صنفی دیگر مانند سوسیال دموکراتها و نمایندگان مردم در مجلس آلمان و کلیساها سرنوشت ساز بود، چون آنها از اندیشه های فاشیستی هیتلر صرف نظر کرده و او را بحیث کسی که قادر است آلمان را از بحران کشیده و بسرعت رشد دهد،  حمایت کردند. درصورتیکه هیتلر آلمان را بالاخرهء بورطهء نابودی کشاند که جنگ تباه کن دوم جهانی و عواقب آن نمونهء گویای آنند.  و همه اش از یک سهل انگاری تاریخی و جفای احزاب و سازمانهای سیاسی و صنفی آلمان و کلیساها (که از نفوذ  قابل ملاحظه یی در میان مردم برخوردار بودند)، درجهت حمایت از هیتلر و حزب فاشیستی ناسیونال سوسیالیست اش آغاز شد.  بنابراین خواهش من از شما اینست که منافع مردم را فدای سیاستها، معاملات و مقامات نسازید. لطفاً با رأی مردم با تشنه گان قدرت، زراندوزان، عظمت طلبان و قبیله گرایان معامله نکنید، ورنه مردم و تاریخ شما را نخواهند بخشید.».   

سخنانم را در همین جا بپایان بردم. سپس آقای قانونی مارا به چای تعارف نموده و از تک تک ما قلباً سپاسگذاری نمود. مگر اینکه پسانها آقای قانونی و یارانشان تا چه حدی در برابر  امیر الامرأ کرزی و افراد معلوم الحال وی چه کرنشها و سازشهایی که برای مقام، جاه و زر نه کردند، را در اینجا نمیخواهم یاد کنم، زیرا همهء مردم اینرا میدانند. و کرزی و اطرافیانش از توان ، نام و نیروی دیگران و بویژه مدافعان دلیر و جوان ارتش، پولیس و امنیت ملی برای بقای خود و خانوداه اش وبویژه تقویهء طالبان «برادرخوانده» اش  استفادهء گسترده نموده و هنوز هم مینماید.

من دوبار دیگر بازهم آقای قانونی را در موارد و مکانهای دیگر منجمله در سال 2007- 2008 در دفتر (ریاست مجلس) و خانه اش دیدم که او خود مسایلی در مورد برتری جویی و سیاست کرنش و دفاع از طالبان رژیم را با حسرت (منجمله هنگام ملاقات با دانششمند هالندی اقای پیتر لیسهاوت که برای تهیهء گذارشی برای دولت هالند پیرامون کمکهای انکشافی آنکشور در بهار 2008  بکابل آمده و من مترجم صحبتها بودم) یادآوری کرد. 

بهر حال روزی دیگر درهمان سال 2006  من به ملاقات استاد بزرگوارم حسن سپاهی رییس اتحادیه ملی پیشه وران افغانستان رفتم. من سازمانهای صنفی را که تاسال 1992 در افغانستان فعال بودند بنحوی نمادی از جمعهء مدنی میدانم. شوربختانه که از سازمانهای اجتماعی و صنفی بنابر سیاست غلط و مشی آگاهانهء تضعیف و نابودی نهادهای اجتماعی رژیم کرزی فقط اتحادیهء ملی پیشه وران افغانستان که پویا و دارای وزنهء محسوسی در امور اقتصادی و اجتماعی میباشد، فعال است. به نظرم اتحادیهء ملی پیش وران در افغانستان کنونی حتی فعالتر از زمان حاکمیت ح.د.خ.ا. بوده و در ولایات و شهرهای گوناگون با گستردگی کار میکند.

بهترین دستآورد اتحادیهء پیشه وران افغانستان، تقویت و حمایت صنایع دستی، خودگردانی و خودکفایی بیشترینه سازمانهای این اتحادیه و کار منظم و پلانشدهء ارگانهای آن میباشد. اتحادیه به مجموعه یی از اتحادیه های فرعی مانند خبازان، مسگران، بوت دوزان وغیره تقسیم شده که نقش بارزی را در اقتصاد روزمرهء وطن بازی میکنند. البته من در سفرهای بعدی ام شاهد دستآوردهای بیشتر و بهتر اتحادیه ملی پیشه وران بوده و بدینوسیله پیروزیهای بیشتر اتحادیهء ملی پیشه وران و سلامت و کامگاری شخص استاد سپاهی و همکاران شان را خواهانم.

دریک فرصت دیگر با خانم ثریا پرلیکا رییس اتحادیهء سراسری زنان افغانستان در دفتر شان در مکروریان یکم دیدار نمودم. او از مبارزات گذشتهء زیر زمینی اتحادیه در زمان طالبان و بسیج دختران و زنان در دوران کنونی معلومات با ارزشی داد. به خانم پرلیکا در امر دشوار مبارزه برای حقوق زنان در افغانستان پیروزیهای بیشتر را آرزو نموده و مینمایم.

همچنان با غلام داوود شایق رییس اتحادیهء ملی جوانان افغانستان دیدار داشتم. این سازمان بمقایسهء اتحادیه سراسری جوانان افغانستان تا سال 1992 از کمترین امکانات برخوردار بوده ولی باآنهم مشغول فعالیت است.

از ملاقات با سازمانهای دیگر میتوانم از دیدارم با فهیم دشتی رییس اجرایی اتحادیهء ملی ژورنالیستان افغانستان یاد کنم. من که او را نخستین بار از نزدیک میدیدم. او را ژورنالیستی فرهیخته، شجاع، پر از احساس و پرکار یافتم.

از جملهء ملاقاتهای دیگرم دیدار با استاد سخن وتصوف حیدری وجودی در دفترش در کتابخانهء عامه بود. حیدری وجودی را باوجود سالمندی اش، همانند گذشته سخنوری عارف، بزرگوار، ورجاوند و صمیمی یافتم. ما از گذشته های نیکوی رفته و از دوستان مشترک ما، استاد باختری و عاصی شهید یاد کردیم. او گفت: آفرینت که پژوهشت را پیرامون زندگی و زمامداری امیر حبیب الله کلکانی تمام نموده و آنرا بچاپ رساندی. من گفتم که کمک و حمایت شما بزرگواران در این راستا سازنده بوده اند (باید یادآور شوم که در سال 1992 استاد حیدری کلکسیونهای امان افغان، طلوع افغان، حبیب الاسلام، اتحاد و  کاروان را برای مطالعه و دیدن در دفترش در اختیارم میگذاشت که برشالودهء آنها رسالهء علمی ام را تکمیل نموده و در سال 1996 در مسکو دفاع کردم).  برای استاد حیدری وجودی سلامت و طول عمر آرزو نموده و مینمایم.  

ملاقات دیگرم نیز در کتابخانهء عامه با مرحوم نیلاب رحیمی صورت گرفت. نیلاب رحیمی (که سه سال زندان شاقهء طالبان را سپری کرده بود) را شکسته و افسرده یافتم. او برایم گفت که در دوران طالبان از پنجشیر به نجراب آمده میخواسته به پشاور یا کابل برود که در پستهء اول طالبان او یک مرد دیگر (که بقولش از وطنداران پنجشیری ما و شناختگان خودش بوده)، را طالبان توقف داده شروع به بازجویی کردند. هنوز شروع به پرسش نکرده بودند که مرد همراهش طالب را به گوشه یی برده و به او گفته بود که: مرا چه میکنید، اورا بگیرید که رییس کتابخانه های عامه دولتهای کمونیستی و مجاهدین بوده است. همین شهادت این نامرد باعث زندانی دوامدار نیلاب رحیمی شده بود، تا اینکه دولت مؤقت برقرار شده و او از زندان رهایی یافت. او برایم گفت که افسرده است، ولی بکارهای علمی و پژوهشی اش ادامه داده و مشغول نشر دیوان اشعار عاصی شهید است. نیلاب رحیمی که پسانها رییس آرشیف ملی افغانستان بود، پس از بیماری دوامدار در بهار سال 2008 در کابل وفات یافت. روانش شاد و یادش گرامی باد. من در مراسم تدفین و فاتحهء نیلاب در کابل اشتراک نمودم.  

در زمرهء ملاقاتها با فرهنگیان دیگر از دیدارم با پرتو نادری که در آنزمان در مجتمع جامعهء مدنی افغانستان کار میکرد، میتوانم یاد کنم. پرتو را از اواخر سالهای 80 میلادی از طریق انجمن نویسندگان ج.ا. افغانستان میشناختم، که در آنزمانها در کار آن سازمان فعال بوده و با جراید و نشرات آنروزی همکار بود. از همان زمانها به او بحیث یک فرد فرهیخته، صمیمی، صریح اللهجه و بذله گوی احترام داشتم.

روزی در زمستان 2006 م. برای تایپ یک نامه به دفتر جامعهء مدنی واقع شهرآرأ که برادرزادهایم جاوید نشاط (از بنیاد هنریش بول) و کبیر نشاط  درآنجا کار میکردند، رفتم. من متن مورد نظرم را که یک صفحه بود، به برادرزاده ام دادم تا چاپ کند. او هنوز مشغول کار بود که پرتو نادری داخل شده و با احوالپرسی سرد با من از او پرسید، پروف مجلهء جامعهء مدنی را خلاص کردی؟ کبیر هنوز گفته اش را که  «همی یک صفحه تایپ کاکایم را که خلاص کنم ازشما را تمام میکنم» را، تمام نکرده بود، که دیدم پرتو با غضب کاغدم را گرفته، چملک کرده، دور انداخته و با خشونت گفت: «حال تره هم و کاکایت را هم گفته بودم...» من که آنحالت را دیدم به او گفتم: «اول که او در اینجا هیچ تقصیری ندارد و دوم اینکه من پس از سالها دیدار ما از شما چنین برخوردی را انتظار نداشتم. و بازهم اگر چیزی دارید با من داشته باشید، آخر این بچه که تقصیری ندارد».  بهر حال او پیشانی اش را ترشتر کرده و گفت، شما از خارج میایید بعوض اینکه امکاناتی را بیآورید وقت وامکانات ماراهم محدود مینمایید». همین را گفته نشست پشت لپ تاپش تا متن مجلهء جامعهء مدنی را که آمادهء چاپ بود، با کبیر پروف کند. من در گوشه یی نشسته و بیاد گذشته ها افتادم. ازجمله قصهء سربازی پرتو در لوای 37 کوماند که سالها پیش برایم گفته بود و نخستین پرتاب پراشوتی اش را که تصادفاً با چتربازان داوطلب دختر و پسر عضو س.د.ج.ا. در آن لوا انجام داده بود، بیادم آمد.

من پرتو را پس از گذشت سالها شخصی مضطرب، کج خُلق و عصبی یافتم. با اینهم من به او بحیث یک شخصیت گرانمایهء فرهنگی و شاعر احترام داشته و دارم. من پیروزیهای بیشتر استاد پرتو را در امر آفرینشهای بیشتر ادبی اش خواهانم. البته زندگی دشوار و پر از فراز و نشیب پرتو و بویژه شهادت فرزند برومندش چندسال پیش در این امر بی تأثیر نیستند.

بهترین خاطره ام از سفر پایان سال 2005- آغاز سال 2006 اشتراک در مراسم ارجگذاری به نخبه گان سیاسی- فرهنگی سالهای 60 افغانستان (منجمله داکتر عبدالرحمان محمودی، شادروان میرغلام محمد غبار و علامه بلخی) بود، که بروز سوم عید قربان در مزارهای این مردان نامور و پرافتخار در شهدآ صالحین و افشار صورت گرفت. اصلاً روز سوم عید قرار بود دوباره با همواپیمای آریانا به استانبول پرواز کنم، مگر این پرواز مانند اکثر پروازهای آریانا «انشالله ایرلاینس»، لغو شد و ما مسافران که از ساعت 5 صبح به میدان هوایی رفته بودیم، سرگردان و لالان دوباره به شهر آمدیم که برادرم بارش زنگ زده و گفت که خوب شد پروازت نشد، باش که ترا به یک گردهمایی مهم بسر گورهای فرهنگیان کشور ببرم.

در میان فرهنگیان اعم از مرد، زن و جوان و پیر که حدود 50- 60  تن بودند، چهرههای آشنایی چون قسیم اخگر و موسوی را دیدم که هردو از نشدن پروازم خوشی کرده و از آمدنم به مراسم استقبال کردند. در ضمن موسوی و اخگر گفتند، خوبست همانند یک فرهنگی آمده از هالند همراه با فرهنگیان دیگر صحبتی هم بکنم. من بیخوابی و خستگی را بهانه آوردم مگر انها قبول نکرده گفتند، باید بالای گور غبار صحبت کنی. که من پسانتر یک صحبت کوتاه در مزار ان بزرگمرد داشتم. همچنان استاد احمد ضیأ رفعت یک پارچه شعرش را در مزارغبار به خوانش گرفت که مورد استقبال حضار واقع شد.

در مزار داکتر عبدالرحمان محمودی دکتور صاحب نظر مرادی نیز سخنرانی کرد. مگر جالبترین صحبتها مربوط به داکتر سپنتا (مشاور ارشد ریاست جموری) و محب بارش در پهلوی گور داکتر محمودی بودند:

نخست سپنتا رشتهء صحبت را گرفته مردم افغانستان را به گله ها تشبیه کرده، با عنوان نمودن «گله های سراسر جهان متحد شوید»، گفت،  که گویا «ما آنقدر بی هویت شده و از جاده روشنفکری به دور رفته ایم که یک کوهستانی سنگ فروش را قهرمان ملی خطاب میکنیم». او این جمله اش را سه بار قصداً تکرار کرد. البته منظور سپنتا از قهرمان ملی احمدشاه مسعود بود .او سپس اضافه کرد: «باید محمودی و غبار را قهرمان ملی بگوییم نه سنگفروشانی را که ما را کشتند».

سخنان اسپنتا مورد پسند اکثریت حاضران واقع نشده و بیش از همه باعث تحریک و عصبانیت محب بارش شد. او که قرار بود در افشار بالای مزار علامه بلخی صحبت کند، رشتهء سخن را بدست گرفته و در حالیکه از کمردردی رنج برده و بالای عصایی تکیه کرده بود، در رد سخنان سپنتا گفت: «جناب سپنتا! برای ما بمثابهء روشنفکر ننگ است که فراز گور رادمردانی چون غبار ومحمودی، اینگونه ترکیبها و واژه های نامردانه را به کار ببریم. شما که مشاور رئیس جمهور استید، چرا باید این حرفها را بزنید؟ اگر از سنگفروشها میگویید، چرا از وطنفروشان نمیگویید؟ آیا شما و تمام  دولت تان بالای شانه های همان سنگفروشان کوهستانی به قدرت نرسیده اید؟ شما همان سپنتایی نیستید که از تفنگ سالارگپ می زدید، امروز وقتی شما را در حفاظت تفنگداران میان قلمداران دیدم، پرسیدم که این تفنگداران کیستند؟ گفتند بادیگاردان آقای اسپنتا. شما چرا از جلادان نمیگویید؟ جلادانیکه دورههای جلادی شان را دموکراسی حساب میکنند». سپس بارش اضافه کرد: «جناب اسپنتا! خودتان دیشب با بی بی سی مصاحبه داشتید و از ایالات متحده امریکا دفاع کردید، امریکایی که با نام دموکراسی در اولین قدمش آنکشور را به فاحشه خانه تبدیل میکند، تا همه دزدیها و جنایات شان فراموش شود و نسل جوان به تاریخ و خونخواران تاریخ آشنا نشوند. این چند رادیو و تلویزیونیکه در دو سه سال پسین راه افتاده اند، تأیید همین ادعاست. بارش در پایان سخنش گفت: «آقای سپنتا شما در تیمی و دولتی شامل و حتی مشاور استید که با برنامه اصلاحات اداری، خصوصی سازی ، راندن مردم از اردو و دیگر دستگاههای دولت زمینه کار خارجیها را آماده میکنند. این کار یک عمل دلالی برای بیگانگان است. آیا این دلالی شما وطنفروشی نیست؟  آیا شما دلال نیستید؟ آیا همان سنگ فروش نبود که با فروش باصطلاح خودت سنگ، خاک و تمامیت ارضی کشور را خرید وشما آدمانی را که یک، دو و سه دهه را در گمنامی به سر برده و از راه رادیو های غربی خودرا کارشناس جلوه داده وبه اصطلاح بوطن دیسانت شدید،- را نجات داد، حالا همین است مشوره شما بحیث یک مشاور ارشد؟».[1]

این کلمات تند وغیر منتظرهء بارش اسپنتا را مضطرب ساخته و خرد و خمیرش کردند. مراسم در شهدأ صالحین با سردی و پریشانی حضار پایان یافته و همه راهی افشار شدیم.

درمزارِ علامه بلخی سید عسکر موسوی رشتهء صحبت را گرفته و از فداکاریها و مبارزات خستگی ناپذیر علامه در امر دموکراسی، برابری و عدالت اجتماعی یاد کرد.

درجملهء سخنرانان دیگر (مانند خانم گلالی حبیب که تصنیفش را خواند) بازهم محب بارش صحبت کرده و گفت که باید ما همه کار زیادی را برای شناساندن پیشگامان جنبش مشروطیت، دموکراسی و عدالت اجتماعی انجام دهیم. همچنان او گفت که در نصاب تعلیمی باید از تمام شخصیتهای تاریخی و بویژه این قهرمان (بلخی) نام برده شود.  

دیدار دیگرم  با استاد فرزانه مرحوم اکبر شورماچ نورستانی مؤرخ و رجل فرهنگی و دولتی  کشور در خانه اش واقع دهمزنگ بود. استاد شورماچ را خانوادهء ما از گذشته ها میشناخت. او معلم پسرکاکای شهیدم حفیظ آهنگر پور (از رهبران دست اول سازا بود که بدست جلادان امین در سال 1358 تیرباران شد) و دوست نزدیک پدرم بود. او مشوقم در تاریخ و منجله در کار ترجمهء یک مقاله از زبان روسی بنام «کافرستان در نقشه های اشغالگرانهء انگلیس در پایان سدهء نزده»  دربارهء نورستان بود، که آنرا در سال 1990 در مجلهء ملیتها نیز بچاپ رساند. استاد شورماچ علیل و بیمار بوده از درد پاها رنج میبرد. او در این دیدار کتابش «نورستان در گسترهء تاریخ» را با دستخطش بمن هدیه کرده و گفت که جلد دوم این کتاب زیر کار است و ازمن خواست که به آن تقریضی بنویسم.

هنگام وداع استاد شورماچ درحالیکه درد شدید پا داشت، مارا بدرقه کرده و دوبار با من خداحافظی کرده گفت: «تا خودت باز از هالند بیایی شاید من نباشم». و استاد ورجاوند که فرهیختهء بینظیری از دیار زیبای نورستان و غنیمت بزرگی برای افغانستان بود، در سال 2007 پدررودِ زندگی گفت. روانش شاد باد!

یک واخوری  دیگرم که بیادم ماندگار است، ملاقاتم با مرحوم مارشال فهیم قسیم در زمستان 2006 در کابل در خانه اش بود. قسیم فهیم در آنوقت از وزارت دفاع سبکدوش شده، تازه عضویت سنا را کمایی کرده و درجملهء اپوزیسیون دولت محسوب میشد. واسطهء این ملاقاتم حبیب الله اصغری بود. پس از چاشت یکروز اصغری برایم زنگ زده و گفت که امروز میبرمت پیش مارشال، پس از ان آمد و مرا برد به کارته پروان نزد مارشال فهیم. مارشال از ما بگرمی استقبال کرده و گفت که او همیشه میخواست تا کادرهای گذشته را در پستهای دولتی و نظامی نگهدارد، مگر سیاست دی.دی. ار. کرزی و حامیان غربی اش تیشه بریشهء اردو، نظام و اجتماع میزنند و این فقط به نفع طالبان و حامیان پاکستانی شان است.

او سپس گفت: «نظر شخص خودم  از آغاز سال 1371 حفظ و تقویت ساختار اردو، امنیت و پولیس با کادرهای گذشته بوده، ولی متأسفانه که آمرصاحب شهید که از خودش قد بلندتر را نمیخواست به این حرفهایم وقعی نگذاشته تحت تأثیر رهبران دیگر جهادی چون استاد سیاف بود. ما دولت داکتر نجیب را بهمکاری قوای دوستم شکست داده و همکار بودیم. اما استاد سیاف طرفدار این همکاری نبوده، دوستم را گلم جمع و کمونیست خوانده خواستار طرد وی از ساختار دولت اسلامی بود». سپس او با اشاره به کوچ ایکه من نشسته بودم اضافه کرد: «در بهار سال 1371 روزی آمر صاحب شهید با استاد سیاف و یکعده مجاهدین دیگر به همین خانه درهمین اتاق آمده و استاد سیاف که در همین کوچ که خودت نشسته یی در مورد همکاری با دوستم درحالیکه باهایش را بزمین میکوبید به آمرصاحب اخطار داد: آمرصاحب، یا ما مجاهدین ره انتخاب کن و یا گلم جمع کمونیست و ملیشه را». مارشال فهیم بعداً گفت: «تا من چیزی بگویم. آمر صاحب بسویم اشاره کرد تا خاموش بمانم و گفت، درست است استاد ما اینرا درنظر میگیریم». درنهایت قسیم فهیم گفت: «همان بود که کابل بتدریج به آتش کشیده شده و دوستم از ما ناراضی گشته دربرابر ما قرار گرفت.»  درپایان پس از گپهای تعارفی ما خداحافظی نموده و ازهم جدا شدیم و من دیگر هیچگاهی مارشال فهیم را ندیدم.

درسالهای بعد من برای کار چندین بار بوطن رفته و از بلخ، بغلان، پروان و بامیان دیدن کردم. در سالهای 2007-2008 بحیث مسوول برنامه های مؤسسهء رسانه یی «پرس ناو هالند» با جوانان بامیانی کار میکردم. من از پشتکار، استعداد و پیگیری جوانان دختر و پس بامیان بازهم معتقد شدم که همهء جوانان افغانستان نیروی مهم و پویای آیندهء کشور اند که فقط باید برایشان فرصت و زمینه داده شود. همچنان ملاقاتهایم با خانم سرابی والی بامیان که همواره از فعالیت من و سازمان پرس ناو حمایت میکرد فراموشم نمیشوند.

من درسالهای 2006-2008 چندین بار با دوست و رفیق دیرینه ام فیض الله ذکی دیدار کردم. او نه تنها صمیمیت گذشته را داشت بلکه بیشتر از گذشته مهربان و گرم بود. بهترین یادواره ام مربوط به دیدارهای آقای پیتر لیسهاوت مشاور و کارشناس ارشد آنوقت دولت هالند بود که بخاطر تهیهء گذارشهایی در سال 2008 بکابل آمده آمده بود و من ملاقاتهای او را با آقای قانونی (رییس ولسی جرگه)، جنرال علومی (وکیل شورا و رییس کمیسیون دفاعی- نظامی انوقت ولسی جرگه)، فیض الله ذکی وکیل شورا و رییس کمیسیون محیط زیست مجلس) و روانشاد قسیم اخگر ژورنالیست و مدیر مسئوول روزنامهء هشت صبح را تنظیم کرده بودم. در یکروز ما، آقایان علومی و قانونی را در پارلمان دیده، سپس به کارته سه در دفتر هشت صبح رفته و درپایان بدیدار ذکی که مشغول یک کنفرانس در هوتل انترکانتیننتال بوده و در حاشیهء آن برای دیدار آقای لیسهاوت وقتی را ریزرف کرده بود، رفتیم. ذکی با دیدار ما خوش شده، ما را به غذا دعوت کرده و گفت:«بیادرجان، تو نانت ره بخور و مانده گی بگیر من با همکارت به انگلیسی صحبت میکنم». سپس آنها همزمان با صرف چاشتانه به گفتگو پرداختند. این همه حدود یکساعت دوام کرد. سپس من آقای پیتر را تا هوتل سرینا کابل همراهی نمودم. در راه من از او پرسیدم که چطور بودند صحبتها، و ایا وی توانسته چیزی را که میخواست از لابلای مصاحباتش بدست آورد. او گفت: «هر شخصیت افغانی را که او ملاقات کرد برایش چیزهای نو و تازه را گفتند وهمه آدمهای باارزشی اند.»، سپس او اضافه کرد: «مگر من ذکی را شخص روشن و با دید گسترده یافتم. صحبتهای ذکی بهترین همه بوده، پاسخ مبسوطی به پرسشهایم داده و در واقع نوعی نتیجه گیری روشنی برای این گذارش میباشند.».

درسال 2008 همچنان روزی همراه با فرهنگیان دیگر شامل استاد زریاب، ساکایی، داکتر راوش، محب بارش، سلام سنگی، جنرال رجب آمر عمومی سالنگها و اسلام دره یی کارمند ارشد وزارت خارجه افتخار شرکت در یک مهمانی آقای سید منصور نادری رهبر اسماعیلیه های افغانستان را داشتم. سید منصور نادری با پسر ارشدش سید جعفر در این دیدارش از همه با بزرگواری، گرمی و با غذاهای بینظیر و لذیذ استقبال نموده و بمن گفت که نوشتهها و کتابهایم را میتوانم بکمک بنیاد فرهنگی ناصر خسرو چاپ کنم. که من از ایشان قلباً سپاسگذاری نمودم. آنشب او خاطرات و نظراتش را با ما درمیان گذاشت که خیلی جالب بودند.

درسال 2012 پس از چندین سال دوباره بوطن رفتم. پرخاطره ترین دیدارهایم در این سفر واخوری با عزیزانی چون بصیر حمیدی، رازق مهرپور، راویل سنگ و همکاران شان در دفتر «بنیاد نارنجی» و دیدار با دهها دوست و رفیق دیرینهء ما بکمک این عزیزان بود.

صرف نظر از مناسبات شخصی ما با این عزیزان،  باید خاطرنشان سازم که بنیاد نارنجی تحت ادراهء بصیر حمیدی یکی از مؤفقترین نهادهای فرهنگی در امر حمایت و گسترش فعالیتهای فرهنگی جوانان، زنان و کارهای نشراتی، انرژی ارزان و طبیعی، حفاظت محیط زیست، فعالیتهای رادیویی و تدویر جشنوارههای تشویقی جوانان درکابل و ولایات میباشد. زهی و آفرین بر چنین نهادها، دوستان و کارهای سازندهء شان!

ازجملهء ملاقاتهای سال 2012 ام از دیدارم با احمد ضیا مسعود میتوانم یاد کنم، که در تابستان 2012 (ماه رمضان) درخانه اش در خانه اش واقع کارته پروان صورت گرفت. واسطهء این دیدارم چند تن فرهنگی پنجشیر بودند. ازقضا دراین ملاقات یک گروه جهادیهای گذشته از تخار و قندوز آمده بودند، که آقای مسعود بیشتر با آنها مشغول شد. البته با ماهم صحبت کرد ولی من چیزی سازنده  ومشخص را در لابلای گپهایش نشنیدم و لمس نکردم. قابل یاددهانی میدانم که احمدشاه مسعود جای خودش را داشت و برادرانش و همرزمانش هیچگاه حتی درجای قدمش نمیتوانند پا گذارند.

و اکنون پس از نوشتن سطور یادواره یی بالا میپردازم به انتخابات جنجالی پسین ریاست جمهوری و چالشهای جدی فرا راه کشور و سیاستمدارن مرتبط به آن:

درماههای گذشته افغانستان دو دور انتخابات ریاست جمهوری را پشت سر گذاشت. دور اول و همچنان دور دوم انتخابات دوشاخصهء اصلی ولی رویاروی هم داشتند:

در یکسو سهمگیری زنان، مردان و جوانان این سرزمین بود که باوجود تهدیدهای امنیتی، کلک بریدنها و انفجارات و انتحارات بپای صندوقهای رأی رفته و با این کارشان به دموکراسی و مردم سالاری رأی بلی داده و به جنگ، اتش افروزی، چپاولگری و استبداد و عقبگرایی رأی نه دادند،-  قرار داشت و در سوی دیگر، تهدیدها، انفجارات، خودخواهی ها و رذالتهای یکعده که با تقلب، دستبرد و جعل میخواستند، دروغ ، پلشتی و استبداد را بیشتر از پیش نهادینه کنند، - قرار داشت.

در یکطرف ما شاهد مادرانیکه فرزندان شان در سنگرهای داغ دفاع از وطن قرار داشته و خود بپای صندوقهای رأی آمده بودند،- بودیم و در سوی دیگر ما شاهد کژدِلانی که مردم افغانستان را آماده و سزاوار دموکراسی ندانسته وعملاً طرفدار تروریزم و طالبانیزم بوده ومیخواهند، دموکراسی و مردم سالاری را بدنام و نابکار قلمداد کنند- بودیم.

شوربختانه که این پروسه با تهدیدها، برچسپ زدنها و پرونده سازیهای مستند و پروپاگندهایی گسترده و غیر مستند کاندیدها و هواخوان شان همراه بوده شوربختانه هنوزهم گاه ویبگاه ادامه دارد. دراین میانهء کرزی خان که آخرین روزهایش در ارگ را سپری میکند با سیاست توطئه برانگیزِ مستقیم و غیر مستقیمش آب را بیشتر گل آلود کرده میخواست انتخابات را ناکام و بدنام ساخته، چنین بنماید که گویا افغانستان بهتر ازوی رییس جموری نمیتواند داشته باشد.

بهرحال پس اتهام زدنها  و بدگوییهای مکرر طرفین انتخاباتی،  وضع بحرانی شده و پای باداران خارجی ما در رأس عمو سام را همانند «مشکل گشای اصلی» بازهم به این پروسه کشاند. و بسیار جالب بود که دو چهرهء اصلی دو جریان انتخاباتی با دیدن پاراسیتامول کِری از «تب و سرخکان انتخابی» شان رهایی یافته و مانند دو دوستی که هیچگاه مخالف هم نبوده و نخواهند شد، همدیگر را به آغوش گرفته و اعلام کردند که «دنیا باصطلاح گل و گلزار بوده» و سپارش و نسخهء طبیب کِری مبنی بر ایجاد «دولت وحدت ملی» را میپذیرند. و این تنها نبود، دو سوی اعلام داشتند که آنها در اینده پست صدراعظمی را ایجاد خواهند کرد، که درایندوره بنام دیگری یادشده و مسوولیت انرا تا تغییر قانون اساسی طرفی که آرای کمتر را بدست اورده بعهده خواهد داشت.

این جریانات نشان دادند که چقدر ما افغانها  بیگانه پرستیم؟ چرا چیزی را که خود میتوانیم حل کنیم، به بیگانگان بمثابهء ناجیان واگذار میشویم؟ این اعمال وجیزهء معروف وطنی را بیاد میآورد: «آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم، یار درخانه و ما گردِ جهان میگردیم.». ناجی و حلال مشکلات افغانستان خود مردم افغانستان اند، فقط باید به آنان فرصت داد.

در همین روزها عبدالله عبدالله و همچنان اشرف غنی احمدزی گفتند که در تفاهمات دوسو برای تشکیل دولت وحدت ملی هیچ بازنده یی نخواهد بود. من با ایشان همنظرم که دوسوی متقابل باهم جور آمده و چوکیها و مقامات را تقسیم خواهند کرد و طبیعی است که دو جناح آینده در قدرت دولتی برد و باختی نخواهند داشت. ولی بگمانم که دوکاندید ریاست جمهوری و اعوان و انصار شان فقط منافع خود را درنظر دارند و هراسم از این است که آنها همانطوریکه خود میگویند باخت نداشته و مردم، مردمسالاری، دموکراسی و رأیهای شان بازنده اصلی باشند.

با استفاده از فرصت از آقایون جور آمده میپرسم: آیا با رأی مردم بازهم معامله خواهید کرد؟ و اگر نه چه تضمینی دارید. چون کرزی و اطرافیانش که برخی از حامیان شماهم جزء آنانند، آنقدر جامعه و اوضاع را پلشت، شکنند و بحرانی ساخته اند، که برای مبارزه با پدیده های شومی مانند فساد، اختلاس، تقلب و فقر فکر نمیکنم شما با آن پشتوانه هایتان که بخشی از آنان ازهمان قماش اند، فایق آیید، مگر اینکه مهره های اتکایی و شالوده یی تان را عوض نموده و با جرئت دربرابر زورگویان، دروغگویان و دزدان رأی و داریی مردم ایستادگی کنید.

چه تضمینی نزد شما وجود دارد که جوانب «وحدت کننده» واقعاً خودخواهی ها عظمت طلبیها، امتیازگیریها و چوکی خواهیهای خویش را کنار گذاشته و واقعاً برای منافع علیای مردم افغانستان و اکثریت فرودست آن متحد شوند. چون ما افغانها در گفتار همیواره شیفتهء واژگانی چون اتحاد، وحدت، اتفاق، همکاری، همسوییی و همگرایی ایم ولی در عمل خیلی از آن فاصله داریم. وشوربختانه که گفته های ضد ونقیض سران تیمهای انتخاباتی و همکاران ارشد شان این هراس را دروجود افغانها تقویه کرده و به بهار بد یکسال نا میمون میمانند.

آیا شما خود مطمئن استید که اتحاد شما که به دولت «وحدت ملی» خواهد انجامید تا چه حدی پایدار است، چون همانند اتحادها و انشعابات ح.د.خ.ا. (که با پادرمیانی «رفقای شوروی» صورت میگرفت) و یا اتحادهای احزاب مجاهدان (که باوساطت عربها و پاکستانیها و قسم قرآن کریم رهبران مجاهدین در پندی، جده و جاهای دیگر در دههء  80 و 90 صورت گرفته بود) ناپایدار و شکننده است، زیرا مصنوعی، صادراتی و مصلحتی بوده و با مشوره و تصمیم بیرونی صورت میگیرد.

البته توافق اخیر بادرنظر داشت وضع بحرانی خطرناک کنونی کشور یک گام مثبت و لازمی است و امید که بپیروزی رسیده و مرهمی برای درهای بیکران مردم افغانستان شود.

ولی پرسش اصلی کماکان اینست: آیا واقعاً طرفهای مرتبط با درنظر داشت منافع علیای کشور دست به این کار میزنند، یا فقط بخاطر اینکه باصطلاح در «شرکت سیاسی- تجارتی» دولت باصطلاح وحدت ملی سهم گرفته تا بازهم حریصانه به بدن بیمار افغانستان و مردم شان پرازیت وار بچسپند و بازهم دست به زراندوزی، دزدی و غارت این سرزمین بلاکشیده زده و خدمت فامیل، قوم و سمت شان یا بیگاناگان و بادارهای دور و نزدیک شان را کنند.

 گیریم که شما تحت فشارهای بین المللی و خارجی دولت وحدت ملی را ساختید، حال با تقلب دزدی بیت المال، رشوت، دروغ و جهل که جنبهء تقدس را هم پیدا کرده و نهادینه شده  اند، چه خواهید کرد.  ایا این جرأت و توانایی را دروجود تان و همکاران نزدیک تان میبینید؟ نه، من فکر میکنم نه همهء همکاران تان چنین بوده و چنین میپندارند. بعبارت دیگر انان از همین حالا روی مقام و امتیازات شان چانه بازی داشته وبزرگ خواهی شخصی میکنند، نه برای مردمسالاری و دموکراسی.

البته برای جلب حمایت مردم بلاکشیدهء افغانستان که از جنگ و سیاستمداران ناقابل خسته شده اند، بنظرم شما هنوز امکانات زیادی دارید و آن جوانان و زنان و مردان عادی و حماسه ساز افغانستان اند که با شجاعت و قبول خطر زمینهء دو دور انتخاب شما را فراهم کرده و به زروگویان، متقلبان و حامیان خارجی شان جواب نه و به دموکراسی و مردم سالاری پاسخ بله دادند.

ولی برای کسب حمایت جوانان سیاست بنیادین و نوینی درکار است. نخست شما باید تمام گنده گیهای رژیم موجود را درقبال جوانان و زنان از ریشه اصلاح نمایید. مگر یک پرسش اصلی و ماندگار دراین راستا اینست: آیا سیاست نادرست کرزی با جوانان را اصلاح خواهید کرد؟ آیا هنوزهم مانند امروز جوانان و زنان را از فعالیتهای، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی برحذر خواهید داشت تا خود، مردم و جوانان را فریب دهید، تا اعمال تان را مورد دید انتقادی قرار ندهند؟ درصورتیکه هر جوان دانشجوکه حداقل نصف وقتش را با مسایل اجتماعی و سیاسی (منجمله از طریق رسانه های اجتماعی- انترنتی) بگذراند، برعکس رییس جمهور و وزرایش احساس و درک بهتر داشته و فعال اجتماعی است و یکجا با زنان بدنهء اصلی جامعهء مدنی را میتواند بسازد. و چرا باید این نیروی بیداردرنظر گرفته نشود. آیا ما همه جوان نبوده، شاگرد مکتب نبوده، دانشجو نبوده ایم. آیا شما و افراد تحصیل کردهء ایکه در رژیم «وحدت ملی» قراراند بیآیند، محصل نبوده و در جوانی فعالیت سیاسی نداشته اند. شاید حامد کرزی در جوانی فعالیت سیاسی منظم نداشته و با تاریخ و فرهنگ این سرزمین آشنایی ندارد، ورنه امر ممنوعیت فعالیتهای سیاسی و تعطیل دانشگاهها و فیسبوک را نمیداد.

اگر بجوانان فرصت داده نشده و به حرفها و خواسته های اولیهء شان گوش داده نشود، معنی دیکتاتوری و توتالیتاریزم را میدهد که فقط از آن دشمان مردم افغانستان بهره خواهند برد. مشوره من بشما جورآیندگان «حکومت وحدت ملی» اینست که از جوانان نهراسید. جوانان و زنان شالودهء مردم سالاری و دموکراسی را ساخته، قادراند، درحل چالشهای اجتماعی مستقلانه نقشی داشته باشند، نه اینکه دهن شان را با دروازههای خوابگاهها (لیله ها) ی شان بسته، قفل زده و بیسرنوشت و سرگردان به «تعطیل جبری» سوق دهید.

آیا شما توانایی و ارادهء مبارزه با چهرههای تاریخ زده، مافیایی، متقلب و بدنام را دارید؟ اگر دارید پیروزی تان را میخواهم، مگر من شک دارم که با این ساختار حمایتی و ترکیب شراکتی کنونی تان و با این جارو جنجالهای هروزه و هرساعتهء آیندگان در دولت وحدت ملی دارای چنین عزم و نیرویی باشید. اگر چنین عزمی را داشته ولی نیروی آنرا ندارید، همانسانیکه در بالا گفتم،  به مردم و جوانان،  بزنان و مردان عادی و پاک این کشور مراجعه نموده و با اتکأ بنیروی آنان به نبرد با نیروهای اهریمنی و ضد مردمی بروید.

تآکید من برشما نخبه گان اینست: امریکا و دیگران بخاطر منافع شان به افغانستان آمده و کشور مارا همچون وسیله و فقط تخته خیز منافع جیوپولیتیک شان درآسیای میانه و در کُنتراست چین، پاکستان، ایران، روسیه، هند، ترکیه و کشور ارتجاعی عرب میبینند. آنها برای منافع خودشان در اینجا اند. و همانطوریکه بخواهند در یک چشم بهم زدن اینجا را ترک خواهند کرده و میراثهای شوم شان را بجا خواهند گذاشت. مانند آنچیزی که آنها در لیبیا، سوریه وعراق میکنند و کرده اند. پس بازهم این مردم افغانستان خواهند بود که حرف آخر را خواهند زد. پس به مردم گوش کنید!

آقایان عزیزی که سکان هدایت افغانستان را عنقریب بدست میگیرید:

 اکنون تاریخ بمثابهء مادرِعلوم دربرابر تان بازهم دفتر سپید و نانوشته یی را گذاشته تا با کردار و پندارتان آنرا رقم زنید. اکنون تاریخ، مردم و وجدانهای هرکدام تان قاضی اعمال تان خواهند بود. فراموش نکنید که «زور مردم زور خداست!» و این را هم بیاد داشته باشید که این مردم بودند که بشما رأی دادند و میتوانند درآینده نیز بشما رأی عزل تان را دهند.

در پایان نوشته ام همانند پسگفتار و حسن ختام این بیتهای شاعر نامور و شیرین سخن فارسی- دری حافظ شیرازی را که مناسب حال و هوای این مقال میدانم مینویسم و آرزو مندم که بگوشهای تان برسد، اگر هم شنیدید و جدی نگرفتید، آزرده نمیشوم، چون :

 

پند حکیم محض ثواب است و عین خیر                         فرخنده آن کسی به سمع رضا شنید

حافظ وظیفهء تو دعا گفتن است وبس                           دربند آن مباش که نشنید یا شنید.

 

 

داکتر خلیل وداد

دِنهاگ (لاهه) هالند، جولای 2014 ترسایی


 

[1] - جالب است که کرزی خان در آخرین روزهای کار و شاید هم کارنامه هایش خصوصی سازی را بزرگترین اشتباهش میداند، حنای پس از عید!-

 

 


بالا
 
بازگشت