غلام سخی ارزگانی

 

چگونگی موانع مشارکت زنان در حاکمیت دولت

قسمت یازدهم (پایانی)

راه بیرون رفت:

آیا زن رهبر شده نمی تواند؟ آیا زن شایستگی مدیریت سیاسی را حاصل کرده نمی نواند؟ آیا زن رهبری نظامی را در جنگ از پیش برده نمی تواند؟ آیا زن آیت الله شده نمی تواند؟ آیا زن قاضی القضات شده نمی تواند؟ آیا زن در جوامع اسلامی رییس جمهور کشور شده نمی تواند؟ وغیره.

آقای آیت الله محمد ابراهیم حسن زاده یکه ولنگی بامیانی در این اثر ارزشمند خویش، در مورد رهبری شایسته زن چنین می نگارد:

«در مدیریت دولتی و سیاسی در قرآن نص روشن وجود دارد که خداوند برای نمونه رابطه با ملکه سبا را معرفی می کند نحوه حکومت او سرمشق و الگو هر حکومت مدیر و مدبر است. شیوه حکومت او پیامبری مثل سلیمان را به تعجب می آورد که تمام باد، خاک، پرنده و جن و انس در سطیره حکومت او تحت فرمان او بودند، پیامبری بود که به او وحی و کتاب نازل شده بود. خداوند ملکه سبا را به رخش می آورد تا بوسیله او طریق حکومت و مدیریت را به حضرت سلیمان آموزش بدهد و این اتفاق را که هد هد کشف نماید  کنایه از این است در حقیقت خداوند هد هد را به چنین مکانی راهنمایی می نماید تا برای حضرت سلیمان عبرتی و الگوی باشد، و برای کل بشریت دلیلی باشد که مدیر و رهبر حکومت می تواند زنی لایق و شایسته باشد، و زن توان اداره دولت و عقل حکومتی و درایت دولتمداری را دارد و زن می تواند بهترین اسباب و ابزار اداره حکومتی را در اختیار گیرد و به نحوی  نیکو جامعه ای با سعادت دنیا و آخرت  تأمین نماید.» (1)

آیا «ملکه سبا» یک الگوی انسانی، تاریخی، اسلامی، جنسیتی و مدنی برای انسان های قرن 21 و خاصتآ برای مردم افغانستان نمی باشد که زنان با عفت، مدبر، خردمند و با شایستگی علمی خویش به صورت عادلانه در هرم قدرت سیاسی راه یابند؟ آیا حضور یکسان زنان با مردان در حاکمیت سیاسی افغانستان؛ باعث زایش سیستم مدنی، سیاست عقلانی، دولت عادلانه و مردم سالار در افغانستان قبیلوی نخواهد شد و فرهنگ مرد سالاری تدریجآ دفن زمین نخواهد گردید؟ آیا بر بنیاد اساسی تعلیم، تربیت، دانش، عقل، اخلاق و آگاهی دینی؛ بنیاد اصلی حاکمیت عادلانه و انسان سالارانه برای همه؛ یعنی زن و مرد گذاشته نخواهد شد؟ آیا با رهبری مردم سالارانه زنان شایسته در رأس کشورهای جهان؛ حد  اقل خشونت، جنگ و کشتار انسان ها در روی زمین کاهش نخواهند یافت؟

حقوق سیاسی همه مردم کشور در قانون اساسی افغانستان این گونه صراحت داده شده است:

مادۀ بیست و دوم:

«هرنوع تبعیض و امتیازی بین اتباع افغانستان ممنوع است. اتباع افغانستان، اعم از زن و مرد، در برابر قانون دارای حقوق و وجایب مساوی است.

مادۀ سی وسوم:

اتباع افغانستان حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را دارا می باشد.» (2)

حکومت حامد کرزی از جمله در زمینه تطبیق قانون در کشور با ناکامی های خجالت آور مقابل بوده که بارها خود و همراهانش نیز اعتراف نموده اند. دولت در جریان این مدت از جمله در مورد کاهش خشونت علیه زنان و تحقق حقوق دموکراتیک اناث کاری انجام نداد؛ زیرا قدرت سیاسی در انحصار مطلق مرد سالاران کشور ما بوده که در نقض حقوق بشر، زراندوزی، فساد اداری، قاچاقبری و سایر جنایات ضد بشری شهره ی آفاق بوده و می باشند. ناگفته نماند که بیش از 99 در صد آن ها تا کنون در قدرت دولتی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، نهادهای خصوصی وغیره کشور کاملآ قرار دارند و بانیان حکومت وحدت ملی به رهبری آقای داکتر محمد اشرف غنی و آقای داکتر عبدالله عبدالله  تا حال نتوانسته و یا نخواسته اند این مرد سالاران که دست شان به خون، مال و جان مردم عامه و به خصوص به خون زنان اسیر کشور آلوده اند، به محاکم عدلی و قضایی کشور معرفی نمایند.

اگر حکومت جدید، قانون اساسی کشور را مورد تطبیق قرار دهد، با یقین که نه تنها در حل بحران های کنونی کشور توفیق حاصل خواهد نمود؛ بلکه از حمایت وسیع مردم و جامعه جهانی نیز برخوردار خواهد گردید.

- تغییر سیستم سیاسی:

آیا تغییرات مثبت و اصلاحات بنیادی در سیستم دولتی، بدون حضور نیرومند و مدیریت شایسته سالاران دموکراتیک جندر در ساختار سیاست ممکن خواهند بود؟ آیا تحقق سیستم غیر متمرکز و عادلانه؛ منعکس کننده خواست ها، نیازها و آرمان های والای آحاد از اقشار مردم از روستاهای دور دست تا پایتخت کابل در کشور نخواهد بود؟ آیا انتخاب رهبری و مسؤلین از قریه ها، روستاها و دهات دور دست تا کابل؛ من جمله زمینه ساز حضور دموکراتیک کلیه اقوام و به ویژه زنان در قدرت دولتی کشور ما نخواهد گردید؟ آیا انفاذ صدارت پارلمانی مطابق اراده و خواست مردم، باعث عادلانه سازی نظام سیاسی در آینده کشور نخواهد شد؟ آیا تحقق عدالت در سیاست، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع وغیره؛ از جمله زمینه ساز حضور دموکراتیک و عادلانه در تمامی نهادهای معنوی، اجتماعی و مادی هر کشور جهان و خاصتآ در افغانستان مرد سالار نخواهد شد؟

باید گفت که کشور ما همواره به بحران حاکمیت سیاسی مبتلا بوده که از سوی اربابان قبیلوی به طور سیستماتیک تا کنون غصب گردیده و در مقابل، مردم فقیر و کشور هم از آبادی محروم بوده است که شوربختانه این میراث شوم به شکلی از اشکال تا حال ادامه دارد.

 یکی از عوامل بازدارنده مدنیت سازی عصری، ایجاد وحدت ملی، ملت سازی و دولت سازی دموکراتیک در افغانستان؛ انحصار حاکمیت مرکزی تک بعدی در این حیطه بوده که در ضمن زمینه های انکشاف متوازن منطقوی، کثرتگرایی و مشارکت عادلانه اقوام را در درون دولت نیز محدود نموده است. طبقات حاکمه تک قبیلوی و قومی با تبانی با حاکمان شؤنیست و قدرت های خارجی که در رأس قدرت های دولتی، اقتصادی، اجتماعی وغیره قرار داشتند، عامل اصلی هرگونه فقر در افغانستان بوده که شوربختانه این میراث شوم به نحوی از انحاء تا حال به عمر نکت بار خویش ادامه می دهد.

 پس، این سیستم تک محوری سیاسی مرد سالارانه طبقاتی، من جمله با تمام معنا از جمله در تقابل نسبت به حقوق سیاسی زنان هم در حاکمت دولتی قرار داشته و از همین جهت نیز بوده که جلو دخترفروشی، ازدواج های اجباری دختران، نکاح با دختران صغیر، خشونت، تجاوزات جنسی علیه اناث و قتل گسترده زنان گرفته نمی شوند.

چونکه، همه قدرت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در حیطه انحصار مطلق مرد سالاران قبیلوی اقتدارگرا بوده اند و دردمندانه که در این قرن 21 میراث شوم گذشته نیز ادامه دارد.

خلاصه، اصلاحات بنیادی باید در میکانیزم دستگاه سیاسی کشور توسط نیروهای نوین شایسته زن و مرد افغانستان، متحدآ با اراده و خواست مردم خلق گردند؛ تا پاسخگوی نیازمندی های اساسی و آرمان های اصولی تمام مردم افغانستان باشد. در ضمن، دست آوردهای ده سال آخر به صورت درست حفظ شوند و همه امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه باید از اساس بیشتر مدرنیزه گردند؛ تا با مشارکت عادلانه زنان در حاکمیت سیاسی کشور، روزنه های مدنیت و پیش زمینه های تحقق نظام مردم سالاری تدریجآ در افغانستان ایجاد و نهادینه گردند.

تا وقتی که اصلاحات بنیادی در مکانیزم و سیستم قدرت سیاسی به سود عامه مردم و به خصوص در جهت مصالح اساسی زنان به وجود نیایند؛ قدرت سیاسی مطلقه مرد سالاری- قبیلوی کاهش نخواهد یافت. هر زمان که زنان با شایستگی خویش به طور عادلانه و دموکراتیک در قدرت سیاسی دولت راه پیدا نمایند؛ آنگاه سیستم سیاسی نیز انسانی و دموکراتیزه خواهد شد و روزنه های عدالت هم به روی همه مردم باز خواهند شد و مشارکت عادلانه اقوام ساکن در کشور هم تضمین خواهد گردید. مکررآ تأکید می دارم که تا زمانی که زنان حضور عادلانه و دموکراتیک خویش را در قدرت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی به صورت عملی و پایه دار به دست نیاورند، از چنگ اسارت « نظام و فرهنگ مرد سالاری» نجات نخواهند یافت. به سخن دیگر، نظام و سیستم سیاسی کشور باید از اساس دموکراتیزه گردد، تا روزنه های عدالت، خرد، انکشاف و تحقق نظام مردم سالاری تدریجآ به روی عامه مردم باز شون

- تأمین حقوق اقتصادی زن:

یکی از مسایل عدم توجه به حقوق اقتصادی زنان نیز می باشد که تا کنون به صورت اساسی در زمینه توجه قانونی و عملی نگردیده است. حقوق اقتصادی زنان یکی از مسایل مهم در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان قبیلوی و مرد سالار می باشد که زنان از دست رسی کامل بدان خیلی فاصله دارند. در حالیکه خداوند این حق برای اناث اعطا فرموده است.

 در این اثر گرانبها در مورد حقوق اقتصادی زنان چنین می خوانیم که:

«اسلام در امور مالی نیز به زنان استقلال و آزادی داده و دست مرد را از تعدی در مال، و حاصل کار و دست مزد او کوتاه کرده و حق مالکیت زن را برسمیت شناخته و به او اجازه داده شده که در تمام فعالیت های مشروع اقتصادی سهم گیرد. بنا بر این زن دارای شخصیت حقوقی بوده و می تواند مال داشته باشد و اموال خود را طبق دلخواه خود به مصرف برساند یا به کسی ببخشد و یا منتقل کند.» (3)

آیا این منبع علمی، حمایت کننده حقوق اقتصادی زنان از نگاه دین مبین اسلام در جهان بشریت به خصوص در کشورهای اسلامی و از آن خاص تر در افغانستان مرد سالار نمی باشد؟

در جوار تأمینات حقوق اقتصادی عامه مردم، باید حقوق اقتصادی زنان به صورت عادلانه و عملی در منازل و بیرون از آن در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان مد نظر گرفته شوند. بدین معنا که از جمله، بهبود وضع اقتصادی زنان کشور به نوبه خود در امور سیاسی، اجتماعی و فرهنگی اناث بی تأثیر نخواهد. از این جهت، لازم است که حقوق اقتصادی زنان به صورت اساسی تأمین گردند تا زنان با پشتوانه آن، گام های مثبت دیگری را در اجتماع نیز بردارند.

 آیا استقلال اقتصادی عاقلانه زن، به عنوان حق مشروع انسانی، اسلامی و مدنی او در تمام کشورهای جهان و به ویژه در افغانستان قبیلوی نیست و همچنان در رفع نیازمندی های اقتصادی خانواده و افزایش عاید ملی کشورش کمک نمی کند؟

پس امید است دست اندرکاران امور در زمینه توجه عملی نمایند تا شخصیت حقوقی زنان به طور دموکراتیک در تمام روابط جامعه مد نظر گرفته شود. در غیر آن مشکل خواهد بود که از جایگاه زن از منظر استقلال اقتصادی صحبت نمود.

- تأمین حقوق اجتماعی زن:

آیا رعایت حقوق اجتماعی و سیاسی زن در صدر اسلام برای انسان ها تا کنون، یک الگوی سازنده و مترقی نمی باشد؟ آیا ما مسلمانان روی چه عوامل و انگیزه بوده که تا حال، زنان را از حقوق انسانی، اسلامی، مدنی و نظایر آن ها محروم نموده ایم؟

در تمام دنیا و به خصوص در اجتماع عقب نگهداشته، حقوق اجتماعی زنان نیز از انظار بدور انداخته شده و شخصیت اجتماعی زنان مورد احترام قرار نمی گیرد. و افغانستان از جمله کشورهای است که از منظر اجتماعی هم نسبت به زنان توجه عادلانه صورت نگرفته و هنوزهم نمی گیرد. زنان در اجتماع همه کشورهای جهان از جمله در افغانستان مرد سالاربه پائین ترین نردبان اجتماعی جامعه قرار دارند که یک «زندان خاص زنان» را عملآ به اثبات می رساند.

خوب، در قدم نخست از آن لحاظ که زن هم انسان است، پس بایست در مورد زن از هر جهت برخود «انسانی» صورت گیرد. از آن جای که زن در تکثیر نشر بشر هم در کنار مرد، نقش محوری را دارا می باشد؛ پس باید جایگاه آبرومندانه و عادلانه زنان در متن روابط اجتماعی عملآ پذیرفته شود و حقوق اجتماعی بین زن و مرد با اصول ارزش های انسانی، اسلامی، مدنی، قانونی، جهانی و عقلانی عملآ رعایت گردند.

«یکی از حقوق اجتماعی زنان، حق سیاسی و اجتماعی است. از نظر اسلام زنان می توانند در صحنه های سیاسی و اجتماعی ایفای نقش نمایند. در تاریخ پر افتخار اسلام، زنان زیادی در صحنه های مبارزه و سیاست قد علم کرده اند، ایثارگری ها و فداکاری های زیادی از خود به جای گذاشته اند.» (4)

اگر از جمله حقوق اجتماعی زنان در اجتماع به طور بشردوستانه و عادلانه مد نظر گرفته نشود، در همین رابطه اجتماع بی روح خواهد بود.

پس با تحقق عادلانه ساختار اجتماعی زنان بوده که از جمله متن جوامع بشری و خاصتآ محور اجتماع افغانستان مرد سالار نیز دموکراتیزه خواهد شد.

- تأمین حقوق فرهنگی زن:

آیا با تأمین حقوق فرهنگی همه اقشار جوامع بشری، از جمله تضمین کننده حقوق فرهنگی زنان در آینده کشورهای جهان و به خصوص در افغانستان به سوی «غنای فرهنگی کشور» نخواهد بود؟ آیا با تحقق غنای فرهنگی؛ عوامل و ریشه های نادانی، بی خردی و خلاصه فقر فرهنگی را در هر کشور خشکانیده نخواهند شد؟

 متأسفانه که در تاریخ سه قرن متأخر کشور ما، نه تنها از نظر فرهنگی نسبت به زنان هیچ توجه صورت نگرفته؛ بلکه در مورد عامه مردم و به خصوص در قسمت مردم دهات و روستاهای دور دست کشور از نظر تعلیم، تربیت، امور دینی و نظایر آن هم کدام اقدام بنیادی و قابل تقدیر انجام نشده است.

اگر توجه جدی نسبت به تعلیم دینی، مکتب، دانش، تربیت فرهنگی زنان و مردان به طور عادلانه صورت گیرد با یقین که زنان هم تدریجآ صاحب غنای فرهنگی خواهند شد. نایل شدن زنان به غنای فرهنگی، بالاخره نه تنها فرهنگ نیرومند «واحد ملی» تولد خواهد یافت؛ بلکه حقوق فرهنگی همه اقوام به طور دموکراتیک تأمین خواهند شد و فقر فرهنگی زنان نیز تدریجآ کاهش و بالاخره از بین خواهد رفت. پس این کاملآ اسلامی، قانونی، ملی و بین المللی اند که دست اندرکاران امور باید حقوق فرهنگی زنان را به صورت اساسی تأمین نمایند، تا از این جهت نیز پیش زمینه های گذار از روابط قبیلوی- قومی به وحدت ملی، ملت واحد و دولت مستقل دموکراتیک ملی آماده گردند.

- تأمین حقوق سیاسی زن:

آیا بدون تأمین حقوق سیاسی زن در جوار مرد، چگونه سیاست ها عادلانه و انسانی خواهند شد؟ آیا تأمین حقوق عادلانه سیاسی زنان در کنار مردان در حاکمیت سیاسی کشور، بیانگر کثرتگرایی در اصول دموکراسی نمی باشد؟ آیا عقلانی نمودن قدرت سیاسی بدون حضور عادلانه زنان در حاکمیت دولت، امکان پذیر می باشد؟

اسلام در مورد تحقق حقوق سیاسی زنان چنین بیان داشته است:

«از نظر اسلام زن می تواند با حفظ ظواهر اسلامی وارد عرصه های گوناگون سیاسی و اجتماعی شود و در تمام فعالیت های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی سهم بگیرد. اسلام، زنان را مانند مردان بر خورد دار از «روح» کامل انسانی و اراده و اختیار دانسته و اورا در مسیر تکامل که هدف خلقت است، قرار داد. بعد از طلوع خورشید اسلام، زن کرامت انسانی، عزت و آزادی خود را باز یافت و زن مثل مرد انسان تلقی شده و مکمل مرد به حساب آمد و در حقوق و تکالیف با مرد مساوی شناخته شد، زن به عنوان ریحانه شناخته شد نه قرمانه.» (5)

همه نیک می دانند که بعد از سقوط نظام عادلانه زن سالاری، از جمله قدرت سیاسی همواره در زیر سلطه انحصاری مردان بوده و زنان حتا در پائین ترین نردبان سیاسی قدرت قرار نداشته اند. با نبود حضور عادلانه و سیاسی زنان در قدرت دولتی بوده که افغانستان در محور جنگ مرد سالاران برادران سلطنتی، تک قبیلوی، قومی، مذهبی و خاندانی به عقب مانده و حتا کشور باستانی ما از هر طرف قیچی و تجزیه نیز شده است.

اسلام هم به حقوق سیاسی زنان احترام گذاشته است؛ ولی مرد سالاران تا کنون از امر دین هم سرکشی کرده و با شدت تمام بر حقوق سیاسی زنان در سراسر جهان و به خصوص در کشورهای اسلامی از آن هم خاص تر در افغانستان قبیلوی و قوم سالار زیر پا گذاشته که این دور باطل بازهم با شدت هرچه تمام تر تا کنون ادامه دارد.

در این منبع حقوق بشر در مورد حقوق  سیاسی زنان چنین آمده است:

«حقوق و آزادهای سیاسی و داشتن امکانات عملی در مشارکت سیاسی و نقش فعال در انتخابات رهبری سیاسی جامعه، با استفاده از حقوق و آزادیهای سیاسی در جامعه، مشارکت زنان در انتخابات، حق استخدام و تصدی مناصب دولتی، حق دسترسی به محاکم و دادگاهها و سایر آزادیها در نیازمندیهای سیاسی آنها توسط دولت تأمین می گردد. منظور از آزادیهای سیاسی حق مشارکت زنان در ادارۀ حکومت است.» (6)

پس، حضور نیرومند و دموکراتیک زنان در قدرت سیاسی دولت کاملآ یکی از نیازهای اصلی تکامل مدنی، دولت سازی، ملت سازی و دموکراسی سازی در آینده کشور ما می باشد که باید عملی گردد؛ یعنی تا زمانی که قدرت سیاسی به طور مساویانه بین زنان و مردان در تمامی کشورهای جهان و خاصتآ در افغانستان  مرد سالار تقیسم نگردد؛ از جمله سیاست افغانستان هم انسانی، عادلانه و دموکراتیک نخواهد شد.  خلاصه، با تغییرات بنیادی و دموکراتیک در ساختار های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی وغیره کشور ما بوده که تمام مردم ما به سرنوشت مستقل ملی و دموکراتیک آینده خودها نایل خواهند گردید و زنان دیگر، برده گان و اسیران مردان نخواهند بود.

پس با شناخت بنیادی از همه چالش ها و موانع عوامل مشارکت زنان در همه نهادهای مادی، معنوی و اجتماعی بوده که اسباب و ابزارهای مؤثر مبارزات طرازنوین و سرنوشت ساز حاصل گردیده و با بکارگیری تدریجی آن، بالاخره موانع کاهش یافته و زنان به حقوق اساسی خودها نایل خواهند گردید.

- مسؤلیت زنان در شرایط کنونی:

جامعه ما هم مانند هر جامعه ی دیگر متشکل از زن و مرد می باشد. و اگر یکی از این دو عنصر جامعه متمم یکدیگر و در جوار همدیگر مشترکآ مسؤلیت پیشبرد کاروان حیات زندگانی را به منزل مقصود نرسانند، از «غیب» کار شان به ثمر نمی رسد. خداوند سرنوشت انسان را تغییر نمی دهند، مگر این که خود انسان ها با زیر بنای دانش، عقلانیت و مبارزات همه شمول؛ سرنوشت خویش را عادلانه و  دموکراتیزه سازند.

در یک جامعه هستی و نیستی زن و مرد باهم مشترک می باشند؛ زیرا، که ضرر و منافع شان با هم گره خورده و در صورت همبستگی، تشریک مساعی صادقانه و خردمندانه در کلیه ابعاد اجتماعی، مادی و معنوی جامعه است که «آینده» درخشان و تابناک نیز نصیب شان خواهند گردید.

اما، در فرهنگ و جامعه قومی، قبیلوی، طایفوی و خانوادگی افغانستان مرد سالار که از یک «بافت» عقب نگهداشته شده یی اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی وغیره برخوردار است؛ زنان به «اسارت» ویژه ی مرد سالاران و سنت های خرافاتی جامعه قرار دارند که زنان از ابتدایی ترین حقوق لازم خویش در بافتار جامعه نیز محروم می باشند.

تا کنون جامعه ما به آن حد از کمال و بلوغ سیاسی- فرهنگی لازم خود نرسیده است که زنان از حقوق مساوی با مردان برخوردار گردند؛ «مقام» و «کرامت انسانی» زن احترام شود؛ یعنی وقتی که مرد سالاران از «حقوق» عادلانه خویش بی خیر اند، و به خاطر انحصار حاکمیت و یکه تازی «خون» یکدیگر را به زمین خدا می ریزانند؛ تا بالای گرده جامعه، «فرعون گونه» مسلط گردند. پس چه گونه ممکن است که مرد سالاران برای زنان «حق» و احترام انسانی را قایل شوند؟

 ایامی که یک مرد از حقوق خویش هیچگونه اطلاع و درک مدنی نداشته و ناحق حقوق دیگران را غصب نموده از آن خود می نماید، پس چطور شده می تواند که این مرد «حقوق» و «انسانیت» زن را رعایت کند؟ پس عملآ فهمیده می شود که اصلآ «مرد» در ذهن خویش اسیر است و آزاد نمی باشد. و اگر مرد به مفهوم واقعی کلام آزاد باشد، هرگز حق و آزادی زن را پامال نخواهد کرد.

در یک کلام باید افزود که زنان نباید «منتظر» مردان باشند که حقوق شان از سوی مردان داده می شوند. و مردان هم کلآ به آن حد از «بلوغ سیاسی» و «دانش عصری» نرسیده اند که در سدد تحقق تساوی حقوق زن و مرد اقدام عملی و صادقانه نمانید؛ بلکه لازم است که اگر زنان «مسؤلیت های» ضروری خویش را به صورت ذیل درک و عملی نمایند؛ با یقین کامل که حقوق عادلانه شان، توسط «خود شان» تدریجآ برآورده خواهند شد:

1- خود باوری:

زنان قبل از همه ضرورت به «خود باوری» دارند؛ زیرا، بدون خود باوری و آگاهی لازم سیاسی، اجتماعی، حقوقی وغیره نمی توانند که متکی به «نفس» خود گردند و به توان خود ایستاد شوند. و بعد هم، خود آگاهانه «تعیین سرنوشت» عادلانه ی خویش را خود نمایند که از جمله نصف از بدنه ی جامعه جهانی را از بردگی و اسارت «آزاد» سازند.

اصل «عنصر» خود باوری از راه دانش، اخلاق پسندیده، تعلیم علمی، تربیت سالم، آگاهی سیاسی و نظایر آن ممکن می گردد. در این راستا خداوند متعال به «قلم و بصیرت» سوگند یاد کرده است. و همچنان حضرت پیامبر گرامی ما «تعلیم و آموزش» را بالای مرد و زن «واجب» قرار داده است. از جهت دیگر از لحاظ علمی و نیازمندی زمان نیز، این گوهر دانش، عقلانیت نوین و رشد شعور اجتماعی است که نه تنها زمینه های تحقق تساوی حقوق میان زن و مرد مساعد می گردد؛ بلکه ارزش های نوین مدنی نیز در جامعه خلق می شود.

پس زنان همه کشورها و به ویژه زنان جامعه ما قبل از همه از طریق مکتب، مدرسه، دانشگاه و سایر نهادهای فرهنگی؛ «مبانی» و «عناصر» خود باوری را در اذهان خودها و جامعه ایجاد نمایند. وقتی که یک انسان «ذهن» خود را تغییر مثبت دهد، خواه بخواهیم و یا نخواهیم؛ «حیات» مادی، اجتماعی و اقتصادی او نیز تغییر مثبت خواهد نمود. پس یکی از مسؤلیت زنان جهان بشریت و به خصوص زنان کشور عزیز ما این است که به «خود باوری» لازم برسند و سپس هم این خود باوری را تدریجآ و به طور مسالمت آمیز در «درون جامعه» منتقل سازند تا جامعه از بنیاد خودباور و آگاه به تعیین سرنوشت دموکراتیک خویش گردد. پس همه انسان ها و خاصتآ زنان در سراسر جهان و از آن هم خاص تر زنان کشورهای عقب نگهداشته و خاصتآ میهن ما مسؤلیت انسانی، اسلامی، مدنی، قانونی و ملی دارند، تا خودباوری وسیع البنیاد را در وجود خویش ایجاد نموده و در بستر تکامل لایزال عقلانی، مدنی و علمی قرار گیرند.

2- خود سازی:

وقتی که قبول کردیم که هستی تکاملی جامعه منوط به هستی خرد، دانش و نظایر آن است؛ پس خود باوری ما نیز محصول «علم» می باشد. به این صورت، این خود باوری است که پیش شرط های «خود سازی» انسان را از هر جهت مساعد نموده و همین انسان خود ساز بوده که باعث «خالق» ارزش های شکوهمند تمدنی برای جامعه خودی و تداوم عادلانه جامعه انسانی می گردد که تاریخ آن را ثابت نموده است. به سخن دیگری، خود سازی از لحاظ معنونیت به مفهوم اصلی کلام بوده که خود سازی درونی و معنونی باعث خود سازی بیرون می گردد که ظواهر تمام پدیده های ساخت بشریت محصول آن می باشد.

در این راستا جوامع جهانی و جامعه ما در کل و زنان افغانستان به صورت خاص ضرورت شدید به «خود سازی» فکری، اخلاقی، مدنی، قانونی، عملی، منطقی، عقلانی، دینی و... انسان سالاری دارند تا با نقش ارزشمند خود سازی خودها به جامعه خویش آگاهی لازم و شعور اجتماعی را به ارمغان بیاورند؛ زیرا، همین «آگاهی اجتماعی» بوده که تحول مثبت را در زیربنای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه ایجاد نموده و «شرایط» لازم تساوی حقوق بین زن و مرد را به میان خواهد آورد. پس این هم یک مسؤلیت دیگری زنان جهان کنونی و به ویژه زنان وطن عزیز ما است که عنصر«خود سازی» را تدریجآ در وجود خویش به طور اساسی خلق نمایند و بعد این عنصر خود سازی را به تمام مناسبات اجتماعی نظام جامعه «انتقال» دهند؛ تا همه افراد جامعه با خود سازی خویش، تعیین سرنوشت عادلانه خود را نمایند.

3- آگاهی سیاسی:

هر فرد از جوامع بشری و به خصوص جامعه ما به «آگاهی سیاسی» ضرورت دارد تا بر پایه درک و فهم اساسی از تاریخ، بشریت، فلسفه، جهان باستان، سیاست، مسایل روز؛ بتوانند به راه پیروزی حیات آبرومندانه شخصی، خانوادگی، حقوقی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، ملی، معنوی و اجتماعی خویش نایل گردد؛ اما در شرایط کنونی که زمینه ها نسبت به گذشته ها خیلی ها خوب با کمک های جامعه جهانی برای مردم ما مساعد گردیده اند؛ به ویژه بر زنان کشور ما واجب است که خودها را با «گوهر آگاهی سیاسی دوران ساز نوین» تزئین و مسلح نموده و برای «عادلانه ساختن» نظام اجتماعی جامعه مبارزه نمایند. این یک امر مسلم است وقتی که نظام جامعه عادلانه گردد، یقینآ که تساوی حقوق زنان با مردان نیز در متن تمام مناسبات اجتماعی جامعه تدریجآ تضمین خواهد گردید.

پس «آگاهی سیاسی» دوران ساز نیز جزء دیگری از مسؤلیت همه انسان ها و خاصتآ مادران، خواهران و دختران گیتی و به خصوص زنان محروم میهن عزیز ما می باشد که قشر اناث آن را با سعی و مبارزات خستگی ناپذیر خویش به دست آورد؛ تا به وسیله آگاهی سیاسی هم در تعیین سرنوشت جامعه و خودها نقش برازنده و ارزشمند را ایفاء نمایند.

خودآگاهی سیاسی باید بر بنیاد دانش و عقلانیت دموکراتیک، «اجتماعی» گردد؛ یعنی کلآ مردم باید به خودآگاهی سیاسی- اجتماعی خویش نایل گردند؛ تا به «ماشین اصلی» پیشرفت های مدنی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، روانی و... مبدل گردند. اگر اجتماع با زیربنای دانش و خرد از اساس آگاهی لازم و شعور کامل را به دست نیاورد، سرنوشت شان از مراجع دیگری تغییر مثبت نخواهد نمود. پس زنان پیش از همه به تحصیل آگاهی سیاسی فرازمند و دموکراتیک ضرورت دارند.

4- علم مبارزه عادلانه و دموکراتیک:

در این صورت با داشتن خود باوری، خود سازی، غنای فرهنگی و خود آگاهی سیاسی- اجتماعی است که زنان عصر کنونی جهان و به ویژه زنان افغانستان؛ «علم» مبارزات هدفمند، آگاهانه، عادلانه و دموکراتیک را جهت تحقق برابری، عدالت اجتماعی، انسانی ساختن سیاست، ایجاد جامعه مدنی و تحقق دموکراسی به اهتزاز درآورند. مبارزات زنان باید در «ابعاد» دینی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، روانی وغیره با توجه با شناخت خصوصیات هر جامعه، با کشورهای منطقه و جهان با زیربنای خرد، عقلانیت و مقتضای روز سمت و سو یابند؛ تا مسیر تدریجی و اساسی تکاملی خود را در «بطن» سیستم هر جامعه باز نمایند.

اگر زنان از تمام شیوه های مبارزاتی در جهت تحقق تساوی حقوق کلیه افراد جامعه و به خصوص اناث استفاده کنند، در آن صورت بنیاد زمینه های تسلط مادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی مرد سالاران تدریجآ به «زوال» گراییده و همچنان عدالت اجتماعی و دموکراتیک به طور مسالمت آمیز و تدریجی به میان خواهند آمد. پس در این برهه ی زمانی که شرایط  توسط جامعه جهانی و خاصتآ آیالات متحده امریکا در کشور ما مساعد گردیده؛ اگر مادران، خواهران و دختران گرانقدر و تاریخ ساز وطن عزیز ما حد اقل مسؤلیت های متذکره را عملی نمایند؛ با ایمان کامل گفته می توانم که زنان «نقش دموکراتیک» و «عمده» را در تعیین سرنوشت جامعه خویش ایفاء خواهند نمود که نه تنها خودها از اسارت نجات خواهند داد؛ بلکه مرد سالاران را نیز از اسارت جهالت های سنتی و حتا عصری نیز رهایی خواهند بخشید.

به قول این شاعر که در مورد تعیین سرنوشت انسان ها توسط خودش چنین سروده است:

خـــــدا آن ملــــتی را ســــروری داد   

که تقدیرش به دست خویش بنوشت

بـه آن ملــــت سرو کــــاری نـــدارد   

که دهقانـــش برای دیگران کـــشت

آنچه تا حال مکررآ گفته آمده ایم که سرزمین ما دارای پیشینه های نهایت با عظمت تمدنی، دولت های مترقی و رهبریت های سازنده در دل تاریخ باستانی این کشور بوده اند. با وجود ساختارها و فرهنگ های عشیروی، طائفوی، قبیلوی، قومی، نژادی، نظام طبقاتی، مرد سالاری و همچنان اقتصاد سنتی، طبیعت خشن و سایر موانع که وجود داشتند؛ اما داوری تاریخ و جهان بشریت در مورد اعصار طلایی گذشته این مرز و بوم باستانی ما نهایت مثبت و ماندگار می باشند. در این ازمنه ها، از جمله فشارهای مرد سالاری بالای زنان کم بوده و زنان مجال آن را داشتند که در حدود توان نقش خویش را در جامعه به اثبات رسانید و به طور نسبی از مقامات خوبی برخوردار بودند. در حالیکه در زمان های قدیم، امکانات و اوضاع اجتماعی، طبیعی، اقتصادی، فرهنگی و نظایر آن مانند امروز پیشرفته نبودند؛ ولی مقام زنان ارجمند و حقوق شان نسبتآ رعایت می گردیدند که دوران های طلایی غزنویان، سلجوقیان، تیموریان و... موید ادعا می باشند.

پس، چه شد که کشور ما با چنین سوابق داشته های مدنی پرعظمت خود؛ بالاخره مرد سالاران افغانستان قبیلوی از چند قرن آخر با شدید ترین وجه به حریم کرامت انسانی، حقوق اسلامی، جنسیتی، مدنی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی زنان، فرعون گونه تجاوز نموده و هنوز هم می کنند؛ ولی دولت جمهوری اسلامی افغانستان با رهبری حامد کرزی  با حامیان بین المللی شان در مورد جنایات ضد بشری که در حق زنان حتا به طور روزمره در میهن ما صورت می گیرند، تا هنوز هم اقدام قانونی و عملی مؤثر نکردند؟ 

چرا از چند قرن آخر تا حال، از جمله زنان کشور ما به اسارت وحشت ناک مرد سالاران قبیلوی کشیده شده و با ناانسانی ترین شیوه مورد شکنجه، بی رحمی، حق تلفی، بی احترامی، خشونت های خانوادگی، تجاوزات جنسی و... حتا قتل های زنجیری توسط مرد سالاران خانوادگی، طایفوی، قبیلوی، مذهبی، حزبی و قومی قرار می گیرند؟

برای این که سیستم های ظالمانه انحصاری و غیر دموکراتیک در افغانستان حاکم بوده اند. با وجود که در جریان بیش از ده سال تحولات مثبت، بازهم حقوق زنان به صورت لازم تأمین نگردیده و تقریبآ هر هفته شاهد خشونت های زنجیری و حتا قتل های زنان مظلوم در هر گوشه و کنار افغانستان هستیم. متأسفانه که دولتمداران کنونی تحت رهبری مصلحت گرای حامد کرزی در این زمینه تا حال اقدامات قانونی و بنیادی را روی دست نگرفته اند.

آیا بقایای ساختارهای فرتوت و فرهنگ های مستبد گذشته تا حال در برابر باورهای دیگر اندیشی، آزادی، خردورزی، عقلانی نگری، همبستگی مذهبی، ایجاد وحدت ملی، ملت سازی، دولت سازی و تحقق نظام مردم سالاری- ملی مقاومت نمی کنند؟ آیا مرد سالاران، طائفه سالاران، قبیله سالاران، قوم سالاران و تروریستان در پوشش های عقاید دینی و دموکراسی از جمله در برابر تحقق حقوق حقه ی زنان با مردان و مشارکت عادلانه اقوام در قدرت سیاسی در افغانستان ایستادگی نمی کنند؟

 پس، باید اصلاحات بنیادی در نظام و سیاست های کنونی کشور ما به وجود آید و سیستم متحده با اراده و خواست مردم در افغانستان حاکم گردد، تا رهبری فراخ دامن ملی و دموکراتیک در کشور مستقر شود و آن گاه عدالت الهی، اجتماعی و برابری همه شمول مدنی برای همه ی مردم افغانستان و خاصتآ برای اناث عملآ مساعد گردند.

ضرورت حزب سیاسی زنان در افغانستان

زنده یاد استاد خلیل الله خلیلی در مورد زن چنین سروده است:

زن اگر نیست زندگانی نیست

مردمی نیست مهربانی نیست

دامن زن چو بوستان خداست

گلشن مهـر و آشیـان وفاسـت

انسان دارای خصوصیت اجتماعی می باشد و این افراد هستند که در مجموع خویش، اجتماع را شکل بخشیده و با سازماندهی و مشارکت خویش باعث ارزش های مادی، معنوی، اجتماعی و تداوم نسل انسان گردیده اند. از این رو، هر زن و یا مرد که خواهان تحولات مثبت و زایش طلوع اندیشه های سازنده برای خود و دیگران باشد، باید خود را با زیربنای دانش و خرد با سایرن تنظیم و سازماندهی نماید تا با وسیله آن دریچه های سعادت، عدالت، آزادی، ترقی و آبادی کشور را باز نمایند.

حزب سیاسی، یکی از وسایل خیلی ها مؤثر مدنی و پیروزی به هدف تحقق خواسته ها، نیازها و آرمان های والای انسانی، اسلامی، قانونی، مدنی، ملی و... مشروع مردم و به خصوص زنان این حیطه باستانی می باشد.

 داشتن حزب مدنی بر بنیاد خرد دموکراتیک و نیازمندی زمان برای هر جامعه، هر ملت، هر کشور و به خصوص برای زنان سراسر جهان و از آن هم به طور اخص برای زنان افغانستان نهایت ضرور و یک نیاز مبرم حیاتی می باشد. در این صورت زنان کشور عزیز ما در قدم نخست نیازمند همبستگی آگاهانه در یک تشکیل حزب نیرومند سیاسی و دموکراتیک می باشند؛ تا با طرح یک ستراتژی فراگیر و برنامه مؤثر کاری حزبی خودها در جهت تحقق طلوع اندیشه های مدنی، عدالت، برابری، آزادی، نظام دموکراسی و زدودن فرهنگ منحط مرد سالاری هرچه زود تر و عاقلانه تر اقدام ورزند.

فراموش نباید نمود که مبارزات پراگنده و تکی زنان چندان تأثیر گذار نخواهند بود و این حکم و ضرورت زمان بوده که زنان باید خودها را در حزب قوی، فراگیر، دموکراتیک ملی و سازنده سازمان دهی و تنظیم کنند؛ تا به وسیله آن در سدد تحقق حقوق همه ی مردم و به ویژه غرض برآورده کردن حقوق حقه قانونی، جنسیتی، ملی و مدنی خودها مبارزه شعوری و آگاهانه نمایند.

 بدین معنا که زنان در جهت تحقق حقوق تعیین سرنوشت عادلانه و دموکراتیک خویش با ابزار های نیرومند از قبیل خود باوری، خود سازی، اعتماد به نفس، آگاهی دوران ساز و بعد به تشکیل حزب مقتدر سیاسی و با کفایت نیاز دارند؛ تا از این وسایل سازنده بهره لازم را برده و به آرمان های والای انسانی، مدنی، جنیستی، ملی و دموکراتیک خودها تدریجآ نایل گردند.

 در این رابطه بوده که آگاهان امور، حضور زنان را در هر جامعه ضروری دانسته تا آن ها به صورت سازمان یافته در متن جامعه جایگاه مناسب را حاصل نمایند؛ زیرا، بدون حضور عادلانه، عاقلانه و قانونی زنان در کلیه هسته های زندگانی و تحقق حقوق عادلانه آن ها با مردان، به خصوص بحران های کنونی افغانستان قابل حل نخواهند بود.

داشتن حزب سیاسی زنان نه تنها آن ها را با وجه احسن در تمام روابط اجتماعی، مادی و معنوی جامعه مطرح می سازند؛ بل در مبارزات طراز نوین علیه بافتار و فرهنگ «مرد سالاری» نیز بسیج می دارند.

این را نباید فراموش نمود که اسلامیست های افراطی به هیچ صورت حضور اجتماعی، مادی و معنوی زنان را در همه جاه و به خصوص در کشور های اسلامی قبول ندارند و اکنون هم به مشاهده می رسد که مرد سالاران ایدیولژیک افراطی اسلامیستی و سنتی در تمام ارگان های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، اقتصادی، هنری وغیره در افغانستان علیه زنان مواضح مستحکمی را اتخاذ نموده اند. اگر زنان خودها را در یک حزب طرازنوین سیاسی و دموکراتیک تنظیم و آماده مبارزه سیاسی- مدنی نکنند، خطر برگشت ارتجاع سنتی، قباپوشان ظاهرآ دینی و حتا مرد سالاران مدرن بر سرنوشت آینده مردم افغانستان وجود دارد.

این منبع مدنی در ارتباط شرکت در تشکل های سیاسی چنین می نگارد:

«شرکت زنان در احزاب و انجمنهای سیاسی، یکی از اساسی ترین حقوق این قشر به حساب می آید. این حق در مادۀ 35 قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان و بندهایی از کنوانسیون سیاسی- مدنی، برای زنان تثبیت گردیده است؛ اما با تأسف که زنان افغانستان، به نسبت حاکمیت جامعۀ مرد سالار و فقر شعور سیاسی قشر زن، از حق قانونی خویش محروم است. مثلآ در احزاب سیاسی رسمی افغانستان و در جبهه ها و شوراهای سیاسی کشور، در رأس آنها که هیچ، در صفوف این تشکلهای سیاسی نیز، حضور زنان، بسیار کم رنگ اند و این می رساند که قشر زن در افغانستان، تا هنوز پا به میدان سیاست نگذاشته و از این حق محروم است.» (7)

پس نه تنها بر مبنای قانون و ضرورت زمان؛ بلکه بر اساس عقلانیت دموکراتیک نیز بوده که زنان جهان به خصوص زنان کشورهای اسلامی و از آن هم خاص تر زنان کشور ما شدیدآ نیاز به تشکیل یک حزب سیاسی- دموکراتیک زنانه دارند، تا از این طریق به تحقق خواسته های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و... خودها عملآ نایل گردند.

ای مادر!

            ای پدر!

                       ای خواهر!

                                      ای برادر!

                                                   و ای ارجمند عزیز!

بیایید که ما مردان گیتی همراه با زنان، به طور آگاهانه و پیگیر زمینه های «فرهنگ نقد» را قبل از همه در وجود خودها خلق کنیم تا فرهنگ نقد عادلانه و دموکراتیک تدریجآ در متن جامعه  قانونی، عملی و نهادینه گردد. با نهادینه شدن فرهنگ نقد است که زمینه های نقد علمی و فراگیر در تمام کشورها بدست آمده و بالاخره با قوانین و فرهنگ نقد، محاکمه و داوری تاریخ بوده که رهگشای مدنیت، ترقی، فرهمندی جامعه و... بالاخره زمینه ساز تدریجی و مسالیمت آمیز تحقق انسان سالاری در بین انسان ها خواهد گردید!

بیایید که ما مردان همپای زنان سازنده، عاقلانه و مسؤلانه در سدد ایجاد و نهادینه سازی آن ابزارهای مادی، اجتماعی و معنوی و... مدنی در جامعه خویش باشیم؛ تا توسط آن ریشه های تعصب، خونریزی، قتال، تمدن ستیزی، خشونت، ویرانگری، عصبیت های گوناگون، جهل، مرد سالاری، تروریزم، بی سرنوشتی جامعه، زن ستیزی، غارت، و نظایر چنین جنایات و کلیه ناگواری های اجتماعی به طرف تضعیف شدن و بالاخره به سوی نابودی سوق یابند!

 بیایید که ما مردان، آگاهانه و مسؤلانه در قدم نخست خودها را با داوری تاریخ مورد نقد عالمانه قرار بدهیم و همچنان خویش را در دادگاه تاریخ به محاکمه بکشانیم؛ تا به صورت قضاوت بی طرفانه تاریخ مجازات گردیم  که اقلآ  یک عبرت سازنده برای آیندگان نیز باشد!  

بیایید که ما مردان با فراگیری اساسی امور جوهر دینی، خرد دموکراتیک و آگاهی سیاسی دوران ساز؛ انسانیت و کرامت انسانی خودها را قبل از همه با رعایت حقوق افراد مستضعف جامعه و همچنان احترام گذاشتن به حقوق زنان و اطفال، زنده و تثبیت نماییم و نیز آن  را در پرتو تاریخ معاصر غنامند سازیم!

بیایید که ما مردان افغانستان ویرانه، به طور هوشمندانه و صادقانه با اراده  و خواست های مردم  تحت ستم و جنگ زده ی خویش و بر موازین دینی، قانون اساسی کشور و اعلامیه جهانی حقوق بشر در افغانستان عملآ تن در دهیم و همچنان در جهت نهادینه سازی زمینه های قانونیت دموکراتیک، مدنیت، ترقی، پلورالیزم، عدالت اجتماعی، برابری حقوق اتنی های کشور، تساوی حقوق بین زن و مرد، سیستم پارلمانی عمل نماییم و بالاخره هرگونه مبارزه خویش را در راستای تحقق نظام  مردم  سالاری در جامعه دریغ نورزیم!

 بیایید که ما مردان ( جای مردان عدالتخواه، خدمتگار، صادق، تمدن پرور و میهن دوست همواره و نظایر این ها محفوظ است)، سران فرعونی و مستبدانه ی خودها را به پیشگاه خداوند، بشریت، مردم، قانونمندی تکامل عصر و نیاز زمان عاقلانه خم نماییم؛ تا جامعه بدون خود کامگی مرد سالاری،  تمدن ستیزی، زن ستیزی، ویرانگری ها، کشتارها و...عملیات انتحاری؛ با خود آگاهی خردمندانه تدریجی، طبیعی و مسالمت آمیز مردم پا به پا و موازی با  بستر رشد عنصر زمان به جلو حرکت کند!

بیایید که ما مردان (مقام مردان خادم به دین، انسان، وطن، زنان و سازنده همیشه حفظ می باشد)،  ویرانگر و ستمگر در سراسر جهان از قتل، خونریزی مستضعفان روی زمین و خاصتآ از کشتار مردم مظلوم افغانستان به طور قطعی دست بکشیم. و همچنان از خشم و استبداد مرد سالاری و جنایات خودها که  نسبت به انسان های بی دفاع  و به ویژه  که بالای زنان  و اطفال  انجام  داده ایم  و هنوزهم  می دهیم؛ جسورانه، صادقانه و مسؤلانه از ایشان و بشریت عذرخواهی کنیم و منبعد در زدودن زنجیرهای اسارت از دست و پای جوامع تحت ستم و به خصوص زنان اسیر و مردم محکوم افغانستان از هیچگونه مبارزه آگاهانه، سعی مدبرانه، نبرد عاقلانه و پیگیر دریغ  نورزیم!

و من الله التوفیق

تاریخ: شنبه دوم حوت 1393 خورشیدی برابر با 21 فبروری 2015 میلادی/ کابل

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

(1)- ص 54 «ارتباط انسان و هستی و گفتگو تمدن ها در قرآن» /مؤلف: محمد ابراهیم حسن زاده یکه ولنگی بامیانی/ نوبت: اول 1382 / ایران

(2) – ص 43 «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان»...

(3)- ص 34 «شخصیت و حقوق زن از دیدگاه اسلام» / نویسنده: محمد جواد اصغری «یکه ولنگی»/ چاپ دوم: 1389 مطبعه بلخ افغانستان.

(4)- ص 95 «شخصیت و حقوق زن از دیدگاه اسلام» / نویسنده: محمد جواد اصغری «یکه ولنگی»/ چاپ دوم: 1389 مطبعه بلخ افغانستان.

(5)- ص 34 «شخصیت و حقوق زن از دیدگاه اسلام»/ نویسنده: محمد جواد اصغری« یکه ولنگی»/ چاپ دوم: 1389 مطبعه بلخ افغانستان.

 (6) – ص 31 و 32 «تفسیرنامه، واژه های اعلامیۀ جهانی حقوق بشر»/ نویسنده: ملک ستیز/ سال چاپ: بهار 1384 خورشیدی/ مطبعه میوند، کابل/ ناشر: شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر.

(7) – ص 48 «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان»/ از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

 

 

++++++++++++++

قسمت دهم                                                                  

دو چالش عمده در بستر 13 سال آخیر:

پس از چهار دهه جنگ، ویرانی، بحران و هزاران مصیبت دیگر؛ اینک خوشبختانه مردم ما بر اساس کمک های جامعه جهانی در رأس آن با مساعدت های بی دریغ ایالات متحده امریکا در راستای فصل نوین قرار دارند و یک زندگی نسبی جدید مدنی آغاز گردیده است. دست آوردهای این  سال  های آخیر کم نیستند و نباید این ها را نادیده گرفت. از جمله بازسازی ها، نوسازی ها، مشارکت نسبی اقوام مختلف در حاکمیت سیاسی، حضور نسبی زنان در نهادهای اجتماعی، مادی و معنوی جامعه، قوانین نافذه کشور، تأسیس نهادهای جامعه مدنی، تثبیت پول افغانی، ساختاری های نسبی جدید قضایی، تقنینی، اجرائیوی، نهادهای اقتصادی، اجتماعی، نظامی، امنیتی وغیره با کمک های جامعه جهانی به ویژه مساعدت عمده ایالات متحده امریکا صورت گرفته اند که نهایت قابل تقدیر می باشد. اگر حضور و کمک های جامعه جهانی در این مدت برای افغانستان نمی بودند، نه تنها مردم صاحب این دست آوردهای مثبت نمی شدند؛ بلکه جغرافیه افغانستان نیز در خطر نابودی قرار می گرفت.

 این بدین معنا نبوده و نیست که همه چیز رو به راه گردیده اند. باید اعتراف نمود که عملیات تروریستان علیه دولت و مردم و به خصوص عملیات انتحاری، کشت کوکنار، قاچاق مواد مخدر، بیکاری، فساد گسترده اداری، خویش خوری، قبیله گرایی، قوم پرستی، نژاد نگری، زن ستیزی، ضعف ادارات دولتی، قتل های زنجیری و نظایر این ها هنوزهم در کشور ما به شدت جریان دارند که باید در برابر این ها مبارزات همگانی و جدی با کمک های جامعه جهانی صورت گیرند. 

دیگر این که، هرچند یک مراتبه در دهه ی هشتاد میلادی و بار دیگر دهه ی هفتاد خورشیدی یک چانس خوبی بدست مردم افغانستان افتاد که متأسفانه بناء بر عوامل مختلف آن فرصت ها کشته شدند و از وقت استفاده لازم در جهت جبران غفلت ها، ویرانی ها و کشتارها هرگز صورت نگرفت؛ زیرا نه روشنفکران و مجاهدین نه تنها تجارب خدمت گذاری و دولتمداری شایسته را نداشتند؛ بلکه زیر تأثیر حامیان کشورهای همسایه، منطقه و بین الملی خویش نیز قرار داشتند که از این لحاظ بزرگ ترین بازی به سرنوشت آینده مردم بی دفاع افغانستان صورت گرفتند.  

اکنون که در حضور جامعه جهانی و ناتو، این فرصت خیلی مناسب برای همه اقوام کشور و به خصوص برای زنان عزیز افغانستان میسر گردیده که باید حد اعظم استفاده را برای آبادی کشور برده و من جمله به تشکیل حزب نیرومند و دموکراتیک خویش بپردازند. برای این که جامعه جهانی، نهادهای مدنی و به خصوص ایالات متحده امریکا خیلی ها علاقمند به حضور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، ورزشی وغیره زنان در جامعه افغانستان هستند و کمک های خویش را برای بهبود و پیشرفت زنان دریغ نخواهند کرد.

آیا زنان لازم نمی دانند که از این فرصت طلایی زیادترین بهره را غرض تحقق حقوق همه جانبه خودها ببرند و تا از استبداد، تروریزم بین المللی، خشونت و فرهنگ مرد سالاری تدریجآ نجات یابند؟

این شاعر، ارزش استفاده از فرصت را این گونه برای مردم توصیه می نماید:

فـرصت غنیمت است عزیـزا در ایـن چمـن

فـردا چــو بــرگ گــل همه برباد می رویم

آیا بدون تشکیل یک حزب سیاسی مقتدر و دموکراتیک، ممکن است که زنان به حد اقل حقوق مدنی خودها نایل گردند؟ آیا این ضرورت و حکم زمان نیست که در این مقطع حساس، زنان صاحب حزب سیاسی دورانساز خویش شوند تا به تعیین سرنوشت دموکراتیک مردم خویش ممد و مؤثر واقع گردند؟

در ضمن، نباید فراموش کرد که دولتمداران کنونی افغانستان همرا با حامیان خارجی خویش مسؤلیت بزرگی انسانی، قانونی و مدنی را در قبال قشر اناث جامعه ما نیز دارند، تا زنان را در همه زمینه های یاری رسانند؛ زیرا، بدون کمک های همه جانبه دولت و جامعه جهانی و به خصوص بدون مساعدت های ایالات متحده امریکا ناممکن است که من جمله زنان افغانستان از خشونت، فقر، بیسوادی، جنگ، استبداد مرد سالارای و نظایر این ها نجات یابند و صاحب یک نظام عادلانه و حیات آبرومندانه گردند.

باید اعتراف نمود که از روز اول تولد انسان تا کنون، چالش ها و موانع بی شماری در برابر انسان ها موجود بوده اند؛ ولی مشکلات جنس مؤنث نسبت به جنس مذکر نهایت عظیم بوده و بازهم می باشند که عوامل اصلی آن همانا نظام های خودکامه مرد سالاران پس از سقوط نظام مادرشاهی تا کنون می باشند.

بعد از تصاحب وسایل تولید، مالکیت، زمین، آب، ثروت های دیگر وغیره توسط جنس مذکر در در درازنای تاریخ بوده که قدرت سیاسی نیز در انحصار مطلق جنس مذکر قرار گرفت. از آن عصر به بعد بوده که مرد سالاران با انحصار قدرت سیاسی خودها نیز، زنان را با وحشی ترین و ناانسانی ترین شیوه ها مورد ظلم، اسارت و حتا قتل های بی پایان قرار دادند.

هرچند عصر بردگی و قرون وسطایی به پایان خود رسیده اند؛ ولی دیدگاه ها و فرهنگ استبدادی آن به صورت کل حتا در اذهان مردان متمدن نیز در همه کشورهای صنعتی بالای زنان و به خصوص در کشورهای عقب نگهداشته به طور اخص بالای زنان اسیر افغانستان بیشتر سنگینی می نمایند که یک بحران ویژه یی جهانی را از این ناحیه علیه جنس مؤنث خلق نموده است.

آیا در این قرن 21، ظلم بالای زنان و غصب حقوق آن ها یک «جنایت گسترده» در سراسر جهان و به ویژه در کشورهای عقب نگهداشته و از آن هم خاص تر در وطن قبیلوی ما نمی باشد؟

در کشور ما موانع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، مذهبی، روانی، فرهنگی وغیره بر علیه تحقق مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی افغانستان به صورت عمیق قدنمایی می کنند که زدودن این چنین موانع، ایجاب مبارزات شعوری، دینی، منطقی، عقلانی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی طولانی مدت را می نمایند؛ تا ریشه های اصلی آن تدریجآ از تمام مناسبات جامعه خشکانیده شوند و آن گاه زن هم تدریجآ به مقام اصلی عادلانه و آرمانی های انسانی خویش نایل گردد.

خلاصه این که، همه مردم و به ویژه زنان کشور ما رنج های بیشماری را هنوز هم در این قرن 21 می کشند. یکی از عمده ترین عوامل عقب مانی کشور ما، همان نبود زنان شایسته در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع می باشند. اگر حضور لازم و عادلانه زنان خردمند در تمام مناسب اجتماعی، مادی و معنوی کشور ما می بود، در این صورت ساختار و فرهنگ مرد سالاری تا این سرحد به ضرر جامعه و به خصوص بالای زنان مسلط نمی بود.

آیا حد اعظم استفاده از این فرصت، مفید و تعیین کننده به جلو نخواهد بود؟ آیا بدون داشتن حزب سیاسی با کفایت، زنان با کدام وسیله دیگر حقوق خودها را از مرد سالاران سنتی و مدرن خواهند گرفت؟ آیا زنان با اعتماد به نفس و نیروی پرتون خودها، قادر به تشکیل حزب مدنی و تعیین سرنوشت برای همه مردم خویش نخواهند شد؟

حال زنان کشور ما این شهامت و قدرت خویش را با زیر بنای دانش روز، عقلانیت و خرد دموکراتیک به صورت اساسی به کار گیرند و به تشکیل حزب سیاسی اقدام و رزند؛ زیرا، این فرصت خیلی طلایی برای همه مردم کشور و به خصوص برای زنان میهن ما بدست آمده است که با ابزارهای گوناگون به تعیین سرنوشت آینده خودها اندیشه نموده و هرچه زود به تشکیل حزب سیاسی مدرن اقدام ورزند. این وجود حزب سیاسی نیرومند و مردمی است که با مدیریت آگاهانه در جهت تحقق خواست ها، نیازها و آرامان های مدنی مردم و به ویژه در راستای برآوردن حقوق اساسی زنان مؤثر خواهد بود.

 اما فراموش نباید نمود که قبل از همه باید زنان بر بنیاد خود سازی، خودباوری و آگاهی دورانساز فکری در جهت تحقق عدالت و برابری برای همۀ مردم و به خصوص به خاطر برآوردن تساوی حقوق زنان با مردان مبارزات فراخ دامن را به صورت بنیادی در تمام کشورهای جهان و خاصتآ در افغانستان مرد سالار روی دست گیرند تا «شاه کلید پیروزی» را تدریجآ حاصل نمایند.

- مفسد ترین دولت تحت رهبری آقای حامد کرزی:

شکل گیری ادارۀ مؤقت، حکومت انتقالی و هردو دوره حکومت انتخابی از شایسته سالاری کاملآ به دور بودند؛ زیرا همه بر اساس مصلحت های زیانبار حزبی، قبیلوی، قومی، خویشاوندی، خانوادگی، سمتی، شخصی استوار بوده و می باشند. اکثریت آنان را اشخاص غیر مسلکی، بی تجربه، جنایت کار، کمسواد، قاچاقبر، جاسوسان کشورهای خارجی، فاشیست، آدم کش و حتا کسانی بیسواد نیز بودند که کرسی های عمده و محوری دولتی، نهادهای خصوصی وغیره را در پایتخت، ولایات، ولسوالی ها و سایر مناطق دوردست کشور در انحصار مطلق خودها قرار دادند.

ناگفته نماند که در نصب این عناصر مفسد و جنایت پیشه؛ حلقات مختلف کشورهای همسایه، منطقه و جامعه جهانی نیز نقش داشتند که بازهم مقصر اصلی حکومت تحت رهبری حامد کرزی می باشد.

یکی از دست آوردهای بزرگ جناب حامد کرزی در جریان بیش از 13 سال اخیر برای دشمنان مردم و خاک مقدس افغانستان این بود که با نحوی از انحاء از طالبان و سایر تروریستان داخلی بر اساس خواست های تباری، شخصی و سیاسی خویش حمایت نمود و همه ی آنان را از زندان های کشور آزاد کرد، تا این که همه آن ها مستقیمآ روانه پایگاه های تروریستی شان در داخل افغانستان و آن سوی خط دیورند پاکستان شدند. هر بار که این تروریستان توسط حامد کرزی و باند قبیله گرای شان از زندان های کشور و حتا از زندان گونتاناموی امریکا آزاد گردیدند، و این تروریستان به مجرد رسیدن به پایگاه تروریستی شان، بازهم با جرئت تر و شدید تر علیه نیروهای امنیتی، مردمان کشور و خارجی ها به کشتار دست برده که تا حال با شدت ادامه دارند.

فاسد ترین و خائین ترین اشخاص با فرامین آقای حامد کرزی به کرسی های کلیدی دولت جمهوری اسلامی، نهادهای خصوصی و حتا توسط تماس تیلفوی کرزی به مؤسسات خارجی نیز نصب گردیدند. در ضمن، همواره این مفسدین ادارای از سوی کرزی حمایت گردید.

جناب حامد کرزی در این مدت، در قانون شکنی خویش نیز قهرمان میدان گردید. جالب این که او همواره قانون گریزان را در ظاهر مورد انتقاد قرار داد؛ ولی خودش با تیم ارگ و خارج از آن با شدت تمام از تطبیق قوانین نافذه ی کشور سرباز زدند و بحران را بالای بحران های کشور افزود.

در این مدت آقای حامد کرزی تمام اعضای جامعه جهانی و به خصوص امریکا را در افغانستان فریب داد و از کمک های آن ها، خود و اطرافیانش حیف و میل کردند که تا کنون هیچ گونه گزارش دقیق از دالرهای مصرف شده در کشور ما در دست نیست.

وجود مافیای اقتصادی و به خصوص مافیای زمین، یکی دیگری از دست آوردهای حکومت جناب حامد کرزی است که در این مدت مشکل ترین بحران قضیه حقوقی و قضایی را در کشور خلق نموده است. 

افزایش تولید کشت کوکنار، تولید مواد مخدر، قاچاق و... هم محصول دوران دولتمداری آقای حامد کرزی، تیم دلخواه ارگ و سایر همفکران اش می باشند که یکی از منابع مهم تمویل مصارف تروریستان علیه مردم افغانستان است.

درست زمانی که چندی قبل نیروهای جامعه جهانی می خواست که کشت کوکنار را در سراسر کشور سم پاشی نمایند؛ ولی حامد کرزی شدیدآ به آن مخالف کرد و مانع آن شد. یکی از نتائج کشت خشخاش همین است که افزایش چشمگیر نموده است.   

تفرقه افگنی میان احزاب، اقوام، مناطق، پیروان مذاهب و غیره یکی دیگری از محصول افکار بیمارگونه و عملکردهای شخص جناب حامد کرزی، تیم ارگ جمهوری و سایر قبیله گرایان حاکم در درون دولت و سایر نهادهای اجتماعی وغیره می باشند که تا کنون از آن ها به نفع شخصی، قبیلوی، قومی، سلیقوی و... خود و همکاران خویش استفاده برد. مشخصآ تجزیه جمعیت اسلامی افغانستان، حزب وحدت اسلامی افغانستان، جنبش ملی اسلامی و... با سیاست های شؤنیستی حلقات حاکم به رهبری حامد کرزی صورت گرفته که مثل آفتاب روشن است.

عوامل کشورهای خارجی و به خصوص جاسوسان استخبارات پاکستانی با فرامین رسمی حامد کرزی در تمام مقامات کلیدی دولت (خاصتآ در نهادهای امنیت ملی و ارگ ریاست جمهوری)، نهادهای خصوصی وغیره مقرر گردیده اند که همه آنان در خدمت بیگانگان و شخصی کرزی اند. و چیزی است که در مطبوعات نیز تشهیر شده است که حامد کرزی و همفکرانش در برابر آن سکوت اختیار کرده اند؛ برای این که واقعیت دارد.

عملیات شبانه که از سوی ناتو و نظامیان امریکایی علیه تروریستان داخلی صورت می گرفتند که یکی از مؤثرترین نتیجه را در پی داشتند؛ اما شوربختانه که با اوامر مکرر حامد کرزی عملیات شبانه منع گردید و ناامنی در کشور بیشتر شدت گرفت.

خلاصه هزاران بحران های دیگری اند که محترم حامد کرزی با حلقات خاص دولتمدارانش در مدت این 13 سال آخیر در کشور به وجود آوردند. از همین رهگذر است که افغانستان را به عنوان فاسد ترین کشور در جهان تبدیل کردند.

جناب حامد کرزی و همکاران دولتی شان در مدت 13 سال آخیر، بهترین فرصت های طلانی را به نفع شخصی خود، تیم ارگ جمهوری و سایر دشمنان داخلی و خارجی افغانستان قربانی کردند و بلاخیره دشمنی شدید را علیه کمک کنندگان جامعه جهانی و به خصوص بر ضد ایالات متحده امریکا آغاز کرد. در همین رابطه بوده که حامد کرزی پیمان امنیتی افغانستان را با ایالات متحده امریکا و ناتو امضاء ننمود و فیصله لویه جرگه عمدآ زیرپا نمود. این هم یک بحران دیگری است که توسط لجاجت و خیره سری حامد کرزی به وجود آمد، مشکلات اقتصادی بیش تر گردید، ناامنی شدت گرفت، راکت پرانی پاکستان بالای کنر، خوست، پکتیا و سایر مناطق شرقی و جنوبی زیادتر گردید و در ضمن فرار سرمایه ها از کشور به خارج سرعت یافتند.

پس این همه بحران های وارده در عصر حاکمیت قبیله گرا و مصلحت گرای کرزی از جمله تأثیر منفی را بالای زنان گذاشت و خشونت علیه زنان کاهش نیافت؛ بلکه شدت بیشتری گرفت.

- اشتباهات جامعه جهانی:

قبل از همه باید عرض نمود که آمدن جامعه جهانی در سال 2001 میلادی در افغانستان یک فصل نوین را باز نمود که نهایت قابل تقدیر می باشد. از اثر کمک های جامعه جهانی و خاصتآ با مساعدت های عمده ایالات متحده امریکا بوده که در مدت این 13 سال آخیر دست آوردهای زیادی را نصیب مردم و کشور افغانستان نموده است.

اما، کارهای اساسی و زیربنایی که باید در این مدت در افغانستان عملآ انجام می شدند، متأسفانه که تاهنوز از سوی جامعه جهانی بناء بر هر علل و انگیزه های که اند، نگردیده اند. از جمله جامعه جهانی به عوض این که همه ناقضین حقوق بشر را به محاکم ملی و بین المللی می سپرد و مورد محاکمه عادلانه و قانونی قرار می داد که نکرد؛ برعکس همه آنان را در آغوش گرفت و تا حال مورد حمایت همه جانبه نیز قرار داده که بخش عمده بحران از همین ناشی گردید است. فراموش نباید نمود که در این مدت بیش از یکصدو چهار میلیارد دالر امریکایی وارد افغانستان شده که نظر به این مقدار دالر، کم ترین کار در کشور ما صورت گرفته است. 

تعهدات جامه جهانی در مورد افغانستان عبارت از: « مبارزه علیه تروریزم داخلی، کشت کوکنار، تولید مواد مخدر، آدم کشان، دزدان مسلح، قانون گریزان، زورمندان محلی، فقر اقتصادی، بیسوادی، قاچاقبری، دزدی، عملیات انتحاری، بیکاری، قتل های زنجیری، ناقضین حقوق بشر و... همچنان تحقق تأمین امنیت، حقوق بشر، کثرتگرایی، فقرزدایی، تأمین حقوق زنان، مشارکت دموکراتیک ملی شایسته سالاران همه اقوام در حاکمیت، بازسازی، نوسازی زیربنایی، حکومت داری خوب و... بالاخره تحقق نظام دموکراسی در افغانستان بودند که از نخستین کنفرانس و تعهد نامه بن آلمان شروع، بعد در جلسات توکیو، پاریس، لندن، بن دوم، شیکاگو و... به مردم ما مکررآ وعده سپرده شده بودند که عملی می گردیدند و شوربختانه همه ی آن تحقق نیافند.

طبق گزارش ارغندی وال وزیر اقتصاد کشور، 18 در صد کمک های جامعه جهانی توسط دولت افغانستان به مصرف رسیده که اغلبآ از سوی دولتمداران حیف و میل شدند، و متباقی 82 در صد با سلایق ویژه یی جامعه جهانی بنام کشور ما مصرف شده که حساب دهی مشخص و عملی آن به نظر نمی رسند. آیا این اشتباه بازهم از سوی جامعه جهانی در کشور ما ادامه ندارد؟ زمانی که جامعه جهانی و خاصتآ امریکا، این کمک ها را در افغانستان سرازیر نمودند؛ چرا بر اساس یک هدف ارتقای زیربنای درست در افغانستان، برنامه دقیق، نیاز مبرم مردم، مقدار، ظرفیت و... صورت نگرفتند و بر آن ها نظارت هم نکرد؟

مبارزات جامعه جهانی علیه تروریزم، کشت خشخاش، طالبان، قاچاقبران، روزمندان محلی، قانون گریزان، تولید مواد مخدر، تمدن ستیزان، ناقضین حقوق بشر، تبعیض علیه زنان، فقر اقتصادی، و... بالاخره تحقق نظام مردم سالاری به بن بست مواجه گردیده اند که قبل از همه برای همه مردم افغانستان سوال برانگیز می باشد.

دیگر اشتباهی جامعه جهانی و خاصتآ امریکا این بود که حامد کرزی را به عنوان رییس اداره مؤقت، حکومت انتقالی و در دو دوره انتخابات تقلبی بر اریکه قدرت بالای مردم ما تحمیل نمود که افغانستان را به فاسدترین کشور در جهان مبدل کرد و بعد دشمنی را علیه کمک کنندگان جامعه جهانی و خاصتآ بر ضد امریکا آغاز نمود.

 اگر جامعه جهانی در این زمینه های موفق می بود؛ از جمله حال موانع حضور و مشارکت گسترده زنان در همه امور مادی، معنونی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و نظایر آن حد اقل از این ناحیه قسمآ رفع می بودند و یا موانع کاهش می یافتند. پس، عدم تطبیق همه تعهدات جامعه جهانی در امور افغانستان، خود یکی دیگری از چالش های است که من جمله مانع تحقق حقوق و حضور نیرومند زنان در حاکمیت سیاسی دولت نیز گردیده است.

دیگر این که جامعه جهانی در خیلی از موارد با مفسدین اداری دولت جمهوری اسلامی آقای حامد کرزی همکاری داشته و قوانین ملی و بین المللی را هر دو طرف معامله نقض کردند. مضاف برآن، حرف و آخیر در همه امور افغانستان در انحصار مطلق باداران خارجی ما قرار داشته و عوامل شان گوش به فرمان بودند.

یکی از اشتباهات نیروهای امریکایی این بوده که خلاف قوانین افغانستان و بین المللی، تروریستان پاکستانی که مرتکب قتل های زنجیری در قبال مردم افغانستان گردیدند، آن ها را از زندان های کشور ما آزاد و تسلیم پاکستان نمودند. دیگر این که طالب های که چندین مراتبه در جنگ و آدم کشی علیه مردم کشور دستگیرشده بودند، مورد محاکمه ملی و بین المللی قرار نداد؛ بلکه همه ای آن ها را تسلیم دولت افغانستان نمود که بالاخیره با نحوی از انحاء توسط جناب کرزی از زندان ها آزاد شدند و آن ها مجددآ به پایگاه های تروریستی خویش در هردو طرف خط دیورند برگشتند.

دیگر اشتباه بزرگ جامعه جهانی، به ویژه ایالات متحده امریکا و سازمان ملل متحد این بوده که در مدت 13 سال آخیر مانع جدی تروریستان از آن سوی خط دیورند به خاک افغانستان و همچنان مانع حمایت علنی استخبارات پاکستانی از طالبان و سایر آدم کشان در کشور ما نیز نشدند.

اگر اشتباهات جامعه جهانی در مورد کشور ما حد اقل کاهش و بالاخره کاملآ برطرف گردند، آنگاه شاهد تحولات بزرگ بنیادی و از جمله در مورد پیشرفت حضور سیاسی زنان در دولت افغانستان خواهیم شد.

ادامه دارد

تاریخ: شنبه 25 دلو 1393 خورشیدی برابر با 14 فبروری 2015 میلادی / کابل

 

+++++++++++++++++

قسمت نهم

- زنان و حق تعیین سرنوشت سیاسی شان در افغانستان

خداوند لایزال نعمات فراوان را برای انسان آرزانی فرموده که از جمله  انسان همین رقم زدن سرنوشت حال و آینده خودش را در انحصار مطلق دارد. به کلام دیگری، به طور مثال خوبی و بدی هم محصول تصمیم، تفکر و عملکرد خود انسان می باشد که خداوند این حق و نعمت را برای انسان عنایت فرموده است. در قرآن کریم در مورد تعیین سرنوشت یک انسان توسط خودش چنین آمده است:

« خداوند سرنوشت مردم و قومی را تغییر نمی دهد، مگر که خود آن مردم وآن قوم  سرنوشتش را تغییر دهد.» (1)

 با صراحت کامل از متن این کلام الهی فهمیده می شود که خداوند چنان بزرگواری، اختیار، توانایی، درایت، آزادی و عقل را برای انسان روی زمین اعطا فرموده است که این انسان نقش تعیین کننده و بنیادی را  در جهان مادی، اجتماعی، معنوی و نظایر آن در گیتی به عهده دارد؛ یعنی این دیگر منوط به انسان است که با انتخاب و اتخاذ تصمیم جدی و پیکار پیگیرهوشمندانه خویش در تغییر بنیادین سرنوشت خود و حتا جهان طبیعت نقش مهمی را بازی کرده است. و چنانچه تا کنون انسان تمدن ها را خلق نموده و همچنان قسمتی از نیروهای خشن طبیعی را نیز مهار نموده و آن را به مقصد تأمین نیازها و آسایش جامعه تبدیل کرده است.  و از همین جاه است که انسان خالق و مالک همۀ فرهنگ های مادی، معنوی، داشته ها و همه میراث های جامعه بشری در دل تاریخ جهان شناخته می شود  و انسان  وارث زمین نیز می باشد. پس انسان ها و خاصتآ زنان به حکم دین و علم امروزی باید از جمله در جهت برآوردن حقوق سیاسی خویش شدیدآ مبارزه نمایند، تا به آن نایل گردند.

پس اگر زنان بر بنیاد دانش و خرد دموکراتیک «بیدار» نگردند، آینده شان بازهم تاریک تر خواهد بود. ضرورت و نیازمندی زمان می طلبند که همه مرد سالاران و خاصتآ زنان جهان و بازهم به خصوص، زنان و مرد سالاران افغانستان بر اساس علم و عقلانیت دموکراتیک از خواب های غفلت بیدار گردند و این جهان را برای شان به بهشت مبدل نمایند.

نقش انسان:

   انسان نه تنها بنای هستی و نیستی خودش را خود به وجود می آورد؛ بلکه خود را با جهان خارج از خود در آستانه ی تحول و دیگرگونی نیز قرار می دهد. اگر انسان در مسیر تکامل بستر زمان نجنبد و حرکت نکند؛ از پویایی، خلاقیت و حاصل دهی باز می ایستد و می پوسد. در واقع خود انسان باعث نابودی خودش می گردد. و همچنان از این گونه انسان، هویت و تاریخ هم باقی نمی ماند  و هستی انسان  به نیستی منجر می گردد.

 در واقع انسان دارای ماهیت محرک و تکاملی در بستر زمان است. اگر انسان تصمیم بگیرد و خود را ملزم به انجام کاری کند، ولو که برآن فایق نشده باشد، بازهم میراث مبارزه و جدیت در کار را برای آیندگان به ارمغان آورده و یک درس تاریخ است. با این شعر پشتو در این  زمینه توجه کنیم که ناشی از ارادهء آهنین و جانثارانه ناخدای کشتی و تصمیم  شجاعانه و قاطعیت وی سخن رفته است:

په ماتـه کشتـــی ناست یم، په  مخ  می  طوفانونــه

په همدی لار یی بیایم، که وم  وم  که نه  وم نه  وم

 یعنی:«در کشتی شکسته نشسته ام که در مقابلم طوفان های عظیمی هستند و برعلاوه آن، در همین راستا با تصمیم جدی خود کشتی را می رانم، اگر بودم بودم و اگر نه بودم نه  بودم!»

 در این جاه علی الرغم خطر طوفان مدحش که مرگ حتمی بود؛ اصلآ خواست برگشت ناپذیر، جدیت و نقش ناخدای کشتی تعیین کننده است که میراث مقاومت تزلزل ناپذیر، اراده متین و مبارزه جهنده  را برای نسل آینده به ارمغان دارد.

 فرضآ اگر انسان در زندگانی اجتماعی خویش در آغاز پیکار خود پیروز نگردد و چندین مراتبه هم شکست می خورد، در حقیقت امر با تداوم تصمیم  و اراده اش، او شکست نخورده است؛ زیرا، اراده، اعتماد به نفس و تصمیم اش را از دست نداده است. وهمچنان هر بار از ناکامی خود در شیوه ی مبارزه، چیزی نو را آموخته است که همه ی این ها خود یک مایه و اساس امیدواری ها و پیروزی های خود او اگر برای شخص خودش نباشد؛ یقینآ که این یک میراث خوبی برای آیندگان شده می تواند.

انسان های که نسل به نسل  مبارزه نموده، نشیب و فرازها را دیده، تمدن ها را آفریده و برخی را نابود هم کرده، مبدای تاریخ را ساخته، سینه طبیعت را چاک نموده و به رمزهای نهانی آن پی برده اند که نمی توان همه ی این ها را با منطق طالبانیزم، تروریزم خارجی، تنگ اندیشان قبیله ای- قومی و سایر تمدن ستیزان معاصر کتمان نمود. چنانچه امروز در جهان کنونی می بینیم که مظاهر و هستی تمام تمدن ها، ناشی از مبارزات و آزمون های متداوم  سرنوشت ساز بشر اند که از اجداد و نیاکان ما تا کنون به میراث مانده و این ارزش ها زیربنای حیات مادی، اجتماعی و معنوی جوامع انسانی را به  سوی تکامل و تابانی لایزال تشکیل می دهد. آنچه در بالا گفته آمده ایم و این ضرب المثل  نیز به نقش محوری انسان در نظام اجتماعی جامعه ارج  می گذارد. با  این  ضرب المثل هزارگی  متوجه می گردیم که:

«حق داده نه موشه؛ بلکه حق گرفته  موشه.»  یعنی حق  داده  نمی شود؛ بلکه حق گرفته می شود که کاملآ منطقی است.

پس در این صورت، زنان که مناصفه جمعیت جهان، یک کشور، یک ملت، یک جامعه و...  جمعیت افغانستان را تشکیل می دهند، باید نسبت هر وقت دیگری در جهت تحقق و حقوق سیاسی خویش در قدرت دولتی مبارزه خسته ناپذیر را انجام دهند، تا موفق گردند. اگر زنان خودشان با طور علمی و عاقلانه نجنبند، از غیب نجات نخواهند یافت.

 

- مبارزه زنان در پرتو ارزش های دینی و  قوانین مدنی:

خداوند متعال در قرآن شریف در مورد تعیین سرنوشت انسان توسط خودش فرموده  که باید از آن اطاعت نمود. بازهم مکررآ کلام الهی را در این زمینه نقل می نمایم:

«ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیرو اما بانفسهم.» خداوند سرنوشت مردم و قومی را تغییر نمی دهد مگر که خود آن مردم و آن قوم سرنوشتش را تغییر دهد.» (2 )

در اندیشه این سطر هر انسان باید از ارزش های بشری، دینی، مدنی، تاریخی، علمی، قانونی و نظایر این عمیقآ آگاه گردد، تا بر اساس آن ها از حقوق، وجایب، مسؤولیت ها وغیره خود مطلع شده و در سدد تحقق عدالت، برابری و نظام مردم سالاری در جامعه خویش گردد.

از این رو، زنان جهان و خاصتآ زنان کشور ما در قدم نخست که بر مبنای خودآگاهی، خودباوری، خودسازی و عقلانیت سیاسی در ارتباط ارزش های دینی و مشخصآ با توجه با آیه ی فوق در جهت تغییر و تعیین سرنوشت عادلانه خویش مبارزه نمایند، تا به تساوی حقوق خویش با مردان در آینده مؤفق گردند.

در مرحله دوم، زنان جهان و به ویژه زنان اسیر افغانستان باید بر مبنای قوانین ملی و بین المللی در کشورهای شان دست به پیکار و مبارزات مدنی و قانونی یازند، تا از این رهگذر هم در راستای تحقق تمامی حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی وغیره خویش در آینده نایل آیند.

 با این پیام مرحوم استاد خلیل الله خلیلی نیز که زنان را به مبارزه، مقاومت و تعیین سرنوشت شان توسط خود شان متوجه نموده تا زنان نه تنها به مثابه ی عامل اصلی و مؤثر در تعیین سرنوشت خودشان آگاهانه کمرهمت را ببندند، بل در تعیین سرنوشت مردم و آبادانی کشورش نیز یکجا با مردان  نقش محوری  را بازی نمایند. و مرحوم استاد خلیلی چنین می گوید:

ای شاخهء گل، شسکته  تا چند؟    

ای  ســروران  نرستـه  تا چند ؟

ای مرغ بهشت، شکسته تا چند؟  

 در کنج  قفس  نشسته تا چنــد؟                           

بشکــن قفــس و چمــن بیـــارای

   اگر قرار باشد که از آسمان غیب وضع زنان خوب شود، مطلقآ محال است. و اگر گمان گردد که مرد سالاران بر سر عقل و تفکر آمده، زنان را به حقوق شان برسانند، یک خواب، خیال و حتا جنون است. اگر تصور شود که زنان با عذرخواهی معصومانه و اشک های مظلومانه ی خود، مرد سالاران را بر سر رحم و انصاف آورده تا برای زنان  حقوق و آزادی قایل شوند، بازهم یک تخیل گرایی واهی بیش نخواهد بود. اگر خانمان خوشبین باشند که در اثر مبارزات سیاسی- فرهنگی و تبلیغات عناصر ملی، آزادی خواه و دموکرات مرد به تنهایی، حقوق انسانی و مدنی زنان در جامعه اعاده می گردند، بازهم خوش باوری  محض است. 

 و اگر فرضآ زنان توسط مردان خدا پرست، عادل، انسان دوست و دموکرات صاحب آزادی و حقوق اجتماعی و سیاسی خویش در جامعه هم  گردند؛ آیا در این مورد زنان ارزش چنین نعمت  را که خود در تحصیل آن هیچ نقش نداشته اند، آن را هضم  کرده می توانند؟  آیا خانمان این گونه آزادی و حقوق رایگان و بدون سعی و مبارزه آگاهانه شان را که بدست آورده باشند، آن را حراست کرده می توانند؟ آیا زنانی که با فقر سیاسی، فرهنگی، علمی و امثالهم غرق باشند، می توانند که ارزش های آزادی، عدالت، برابری، حقوق وغیره را درک کنند و از آن به صورت همه جانبه پاسبانی نموده و آن را  گسترش و تکامل دهند؟ آیا زنان که احساس درد، رنج، فقر و... اسارت را نکنند، چگونه می توانند که طالب حقوق سیاسی خویش در دولت گردند؟

 در این مورد می دانم که علامه سعدی هم یک نعمت و دست آورد را محصول عرق ریزی و زحمت کشی یک انسان می داند که به رایگان از غیب بدست آمده نمی تواند. و انسان باید به بازده و نتیجه محصول دست رنج خود پناه ببرد و با آن زندگی شرافتمندانه را به پیش  ببرد، تا خدا و  وجدان انسانیت از او  راضی گردند.

 بالاخیره  سعدی چنین پاسخی ارائه نموده است:

نابــرده رنــج گنــج میـسر نمی شود  

مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

 این یک امر مسلم است، هر چیزی که بدون تلاش وعرق ریزی تحصیل شده باشد، بی ارزش است. از طرف دیگر، چیزی که مفت بدست می آید، بسیار بسیار گران هم است. اول این که چیزی رایگان، انسان را مفت خور بار می آورد. دوم  این که آدم را بار دوش جامعه می سازد. از سوی دیگر، فرهنگ تنبلی و مفت خوری ترویج می یابد و اجتماع  را از این ناحیه هم  مریض می گرداند.

از جانب دیگر چیزی که ظاهرآ مفت بدست آمده باشد، در واقع آن چیز خیلی گران هم است که باید حد اقل یک  بار هم  تلافی گردد. آیا انسان مفت خور، آن را جبران کرده  می تواند؟

 نیروهای عادل دینی، دموکرات و انسان دوست مرد، تنها پیام آزادی را در کل برای جامعه و به صورت خاص برای رهایی زنان از اسارت می رسانند. روشنفکران وظایف خطیر روشنگری را در جامعه به عهده دارند. خرمندان مرد با فرهنگ ضد استبدادی و ضد سیستم فئودالی و استکباری به تنهایی برای خانمان آزادی، حقوق و عدالت را به ارمغان آورده نمی توانند. این خود زنان کشور اند که با تعقل رسالتمند، آگاهی اجتماعی و فراگیر فرهنگ متمدن و مبارزات پیگیر خود با عناصر مترقی مردان سازنده، آزادی و عدالت اجتماعی را نه  تنها برای خود؛ بلکه اصلآ برای تمام اقوام، قبایل و  اتنی های ساکن و تابع در کشور و حتا برای بشریت به ارمغان خواهند آورد.

 به گفته نغز و شیوای این شاعر:

به هر کاری که همت بسته گردد        

اگــر خــاری بــود گلدستــه گردد

 اگر زنان جهان و خاصتآ زنان کشور ما از طریق آگاهی سیاسی و خود سازی علمی به سراغ تعیین و تغییر سرنوشت انسانی و سیاسی – اجتماعی خویش نروند؛ حتا خداوند هم به حال شان تحولی مثبت را ایجاد نمی کند. چنانچه در قرآن شریف آمده که: «سرنوشت مردم و قومی را تغییر نمی دهد، مگر که خود آن مردم و آن قوم سرنوشتش را تغییر دهد.» . پس طبق کلام خداوندی، منطق علم و دانش، خرد دموکراتیک و آگاهی سیاسی است که تمام مردمان کشور ما و به خصوص زنان شجاع ما هرگونه توانایی ها و نیروهای خویش را در جهت تعیین سرنوشت انسانی، اجتماعی – اقتصادی، فرهنگی- سیاسی و تحقق جامعه مدنی و نظام دموکراسی در جامعه به کار بگیرند، تا پیش زمینه های عقلانیت ناب، غنای فرهنگی و انسان سالاری برای آیندگان نیز میسر گردند، وحقوق زن و مرد با هم برابر و مساوی گردند.

 مسعود سعد، انسان را از اوهام  و کمک دست غیب رهانیده و انسان را مسؤول کار فکری و بدنی خودش برای خود و توسط خودش می نماید. و آنچه را که خداوند نقش انسان را در همه امور تعیین کننده توصیف نموده ، مسعود سعد نیز چنین می گوید:

بـه دوش توکــل منـه بـار خود را        

ولی نعمت خویش کن کار خود را

 واقعآ که اگر زنان آزادی، حقوق اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی شان را آگاهانه دوست دارند و آن را قلبآ به خاطر رهایی انسان از قید هرگونه اسارت پذیرفته اند، خواهان حقوق مساوی در تمام روابط  مادی و معنوی یکسان با مردان هستند؛ بایست خودها را با زیور عقلانیت نوین و دانش روز مجهز سازند؛ که نه تنها باعث تغییر مثبت جهان درونی زن خواهند شد، بل در تغییر مناسبات تمام جوامع کشور خود نیز سهم بارز و حتا تعیین کننده را دوش با دوش مردان خردمند، دموکرات، انسان دوست، مدنیت خواه، مترقی اداء خواهند نمود.

 با توصیه این شاعر که جوهر تکاملی انسان سازی را برای دنیا و آخیرت در پرتو علم و دانش می بیند و این گونه داد سخن می زند:

ترا علم  در دین  و  دنیا  تمام

که کار تو از علم  گیرد  نظام

 و همچنان شاعر دیگری به نسبت ارزش علم  تا آن حد تأکید نموده که بدون ابزار علم  و دانش، خدا قابل شناخت نیست و در زمینه این چنین فرموده است:

چو شمع از پی علم باید گذاشت        

که بی علم نتوان خدا را شناخت

 ضرب المثلی هم در زمینه علم داریم که گوید: «خود شناسی و خدا شناسی.» بدین صورت خود شناسی بدون علم ناممکن است. وقتی که انسان به وسیله علم از خود معرفت پیدا می کند، پس این جاه است که با زیربنای همین علم و عقل اصلآ خدا و جهان را می شناسد. و همچنان ذات اقدس الهی ذریعه ی بینش و علم در وجود انسان زنده و خلق می گردد؛ فلهذا، تعیین سرنوشت انسان با زیر بنای علم، خرد و دانش فقط و فقط توسط اراده، تصمیم و مبارزه خود انسان در بستر زمان ممکن وعملی است و بس.

 باید از نگاه دانش دموکراتیک و علمی نیز پذیرفت که تحقق جامعه مدنی، آزادگی، نوآوری های مثبت و... بالاخیره تحقق نظام مردم سالارای بدون حضور پیگیرانه، همه جانبه و آگاهانه زنان در تمام هسته های اجتماعی- سیاسی، اقتصادی- فرهنگی وغیره هم ناممکن است. مثلا از جمله در کشورهای عقب نگهداشته شده جهان کنونی که جایگاه زنان در نظام سیاسی جامعه کاملآ خالی است. شدید ترین شیوه ها و سنت های خشن مرد سالاری و سیاست های استبدادی قرون وسطایی مردان سبک مغز و جهل پرست در جامعه حاکم و مسلط اند. و جوامع از کاروان تکامل خرد، بینش، علم تخنیک، اقتصاد، فرهنگ پویا، ترقی و نظام دموکراسی بستر زمان کاملآ به عقب مانده اند. در چنین کشورها مرد سالاران یکه تاز میدان بوده و با ماهیئت ضد مدنی و ضد دموکراتیک خودها، زنان را از همه ارزش های حقوقی، آزادی و جامعه مدنی محروم و آنان را کاملآ در پایین ترین نردبان نظام اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه اسیر قرار داده اند.

وقتی که اگر به قانونمندی تکامل عنصر زمان، مدنیت، فرهمندی جامعه، زایش تفکر سازنده و نظام دموکراسی باور داریم؛ پس قویآ با حضور فعال و خسته ناپذیر و آگاهانه زنان با مردان در عرصه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثالهم است که نقش باطل و تمدن ستیز مرد سالاران  متحجر، آرایشگران مذهبی معامله گر، طبقات استثمارگر بومی و تمام نیروهای تاریخ زده مربوط  به  سیستم های فئودالی و حتا سرمایه داری؛ آن هم  با پشتوانه آگاهانه و مسؤلانه توده های کشور نقش برآب  خواهد شد. و همچنان زمینه های رشد فرهنگ خرد ورزی، عقلانیت، زایش اندیشه ی نوین، مدرنیته سازنده (نه مدرنیته وارداتی وغرض آلود)، جامعه مدنی و مردم سالاری مساعد شده و نظام قانونمند و دموکراتیک تدریجآ و به صورت مسالمت آمیز جاه گزین سیستم فئودالی و فرهنگ استبدادی قبیله سالاری سربسته در جامعه کثیرالاقوام و از جمله در جامعه افغانستان خواهد شد. و هم میهنان عزیز ما با عبور خردمندانه از امراض  پراگندگی قومی،  قبیلوی، نژادی و عصبیت های فرسایشگر دینی و مذهبی؛ صاحب هویت افتخار آفرین فراگیر ملی و دموکراتیک در ابعاد گسترده ی روابط اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، هنری، منطقوی، نظامی، روانی و نظیر آن گردیده که بدین وسیله پیش شرایط های عالمانه و عقلانی ایجاد وحدت ملی نهادین، ملت سازی، دولت سازی مستقل ملی و تحقق تساوی حقوق واقعی بین زن و مرد در بطن نظام اجتماعی جامعه افغانستان به  طور ریشه یی به  وجود  خواهد آمد.

 پس با مشارکت عادلانه و دموکراتیک زنان مساوی با مردان در تمام ابعاد  نظام اجتماعی- سیاسی و فرهنگی- اقتصادی جامعه است که با زیر بنای خرد، علم و آگاهی اجتماعی؛ فرهنگ های متفرق جامعه ما به «فرهنگی فراگیر ملی»، فرقه های متنوع دینی ومذهبی به «همبستگی دینی- مذهبی»، پراگندگی  قبایل و اقوام و اتنی های گوناگون کشور به «ملت واحد» و کشور عقب گذاشته شده و مخروبه افغانستان به «افغانستان نوین، مستقل و دموکراتیک» و آن هم  به صورت مسالمت آمیز، تدریجی وعاقلانه ارتقا خواهند یافت.

 پس بیائید که با کلام خدا، ادای دین کرامت انسانی خویش، با ایمان به منطق دانش و خرد دموکراتیک، رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر، حکم قانونمندی تکامل عصر و زمان و طبق مصالح فرهمند ملی خودها، زنان را عملآ با مردان متساوی الحقوق بپذیریم ودر تحقق این امر بیشترین، صادقانه ترین، پیگیرترین و ناب ترین سعی مدبرانه و تلاش های هوشمندانه را بکار بگیریم.

  در اخیر با این کلامی از علامه اقبال لاهوری که انسان تقدیر خویش را بدست خودش رقم بزند، نه از مرجع دیگری که تائید کننده ی آیت الهی و قوانین مدنی نیز می باشد، و بالاخیره او چنین می گوید:

خدا  آن  ملتی را سروری دا د    که تقدیرش بدست خویش بنوشت

به آن  ملت  سروکاری   ندارد    که  دهقانش برای  دیگران  کشت

و من الله التوفیق

ادامه دارد

تاریخ: يکشنبه 19 دلو 1393 خورشيدی برابر با 8 فبروری 2015 ميلادی/  کابل

منابع:

(1) ص 13 و 14 «احیای هویت» تهیه و تنظیم: مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان/ ناشر: انتشرات سراج/ تاریخ چاپ: چاپ دوم زمستان 1388/ چاپ: مطبعه کاروان / کابل.

(2) ص 13 و 14 «احیای هویت» تهیه و تنظیم: مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان/ ناشر: انتشرات سراج/ تاریخ چاپ: چاپ دوم زمستان 1388/ چاپ: مطبعه کاروان / کابل.

 

 

++++++++++++++

 

قسمت هشتم

- تداوم نظام های میراثی مطلقه ارباب و رعیتی:

اقلآ طی چند قرن متأخیر، نظام های عنعنوی و جزمگرای تک قبیلوی یکی پی دیگری در افغانستان قبیلوی مرد سالار وجود داشته و حتا در این قرن 21 چندان تغییرات بنیادی و مدنی از جمله در مورد تحقق تساوی حقوق زنان با مردان ننموده اند.

شاخص ها و مشخصه های مرحله این نظام فیودالی (ارباب و رعیتی) به صورت خلاصه این گونه می باشند:

«1- صنعت کشاروزی توسط مردان؛

2- صنعت حجر توسط مردان؛

3- پدر، هویت طفل؛

4- کار خانه توسط زنان؛

5- نیروی اساسی کار، دهقان؛

6- زمین، منبع اساسی عاید.» (1)

در کشور ما تا هنوزهم عوامل و صفات زیادی از نظام فیودالی خود نمایی می کنند که از جمله یک مانع بزرگی دیگری در برابر عصری سازی زیربنا های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه می باشد. در این نظام جایگاه زن در حاکمیت سیاسی کشور کلآ منتفی است و با منطق و فرهنگ اربابان استثمارگر، خرد ستیزان و سایر جهل سالاران مطابق ندارد. به کلام دیگری، مرد انحصار مطلق امور اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه را از پائین ترین روابط اجتماعی- سیاسی تا بالاترین آن در انحصار مطلق خود دارد و زن را در پائین ترین نردبان جامعه قرار داده است. در تفکر سنتی مرد سالاران نظام ارباب و رعیتی و فرهنگ قبیلوی، جایگاه زن در چهار چوب منزل می باشد. این سیستم و فرهنگ هرگز با حضور زنان در ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی با شیوه های دموکراتیک راضی نیستند.

 

- عدم تطبیق قوانین نافذه کشور:

قانون را کدام ارگان دولتی تطبیق می  کند؟ آیا قانون توسط ارگان های حکومتی تطبیق نمی گردد؟ آیا وظیفه نظارت بر تطبیق قوانین و اجرای عدالت را ارگانهای قضایی، عدلی و حتا پارلمان کشور به عهده ندارند؟ آیا شفافیت اصلی، نخست متوجه دولت نیست؟

در مقدمه قانون اساسی افغانستان چنین می خوانیم:

«با رعایت منشور ملل متحد و با احترام به اعلامیه جهانی حقوق بشر؛» (2)

آیا قوه ی اجرائیه دولت جمهوری اسلامی افغانستان تا چه حد اعلامیه جهانی حقوق بشر را در کشور عملآ رعایت نموده است؟ آیا حقوق زنان تا هنوز هم در کشور ما زیرپا نمی گردند؟

در مادۀ ششم قانون اساسی کشور ما، این گونه تأکید صورت گرفته است:

«دولت به ایجاد یک جامعۀ مرفع و مترقی بر اساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامت انسانی، حمایت حقوق بشر، تحقق دموکراسی، تأمین وحدت ملی، برابری بین همه اقوام و قبایل و انکشاف متوازن در همه مناطق کشور ملکف می باشد.» (3)

آیا دولت جمهوری اسلامی افغانستان تحت ریاست آقای حامد کرزی چند در صد در جهت ایجاد یک جامعۀ مرفع و مترقی بر اساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامت انسانی، حمایت حقوق بشر، تحقق دموکراسی، تأمین وحدت ملی، برابری بین همه اقوام و قبایل و انکشاف متوازن در همه مناطق کشور  صادقانه فعالیت کرده است؟ آیا انحصارگران دولت کنونی به رهبری حامد کرزی در قدم نخست خود عاملین نقض قوانین نافذه ی کشور به نفع خویش نیستند؟

در مادۀ بیست و دوم قانون اساسی کشور هر نوع تبعیض منع گردیده است:

« هرنوع تبعیض و امتیاز بین اتباع افغانستان ممنوع است.

اتباع افغانستان اعم از زن و مرد در برابر قانون دارای حقوق و وجایب مساوی می باشند.» (4)

آیا دولتمداران جمهوری اسلامی با زعامت سست بنیاد و غیر مردمی آقای حامد کرزی تا چه حد در کاهش تبعیض میان اتباع کشور موفق می باشند؟ آیا تا حال طبق این ماده قانون اساسی کدامین حقوق و وجایب مساوی بین زنان و مردان کشور توسط قوه اجرائیه کشور مطمح نظر و عمل بوده اند؟ آیا کلآ قوانین کشور به روی کاغذ باقی نمانده اند؟

وقتی که قانون اساسی افغانستان با موازین منشور سازما ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های پذیرفته شده بین المللی موافق و به رعایت آن ملزم می باشد؛ پس چرا تا کنون دولتمردان توفیق حاصل نکرده تا خشونت علیه زنان را کاهش داده و حضور گسترده زنان در روابط سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی وغیره تثبیت گردد؟ آیا آن حقوق را که قانون اساسی برای زنان قایل گردیده است؛ چند در صد آن را تا حال حکومت حامد کرزی در جامعه عملی نموده است؟

در در مادۀ پنجم قانون اساسی افغانستان بر تطبیق قانون این چنین تأکید صورت گرفته است:

«تطبیق احکام این قانون اساسی و سایر قوانین، دفاع از استقلال، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و تأمین امنیت و قابلیت دفاعی کشور از وظایف اساسی دولت می باشد.» (5)

آیا تمام ارگان های دولتی، مسوول به تطبیق قانون و نظارت برآن، به خاطر آسایش، سعادت، ترقی و آرامش مردم در کشور نیستند، پس چرا تا کنون به وظایف قانونی خویش عمل نکرده اند؟

تا زمانی که شایسته سالاران، مدیریت محوری را به تأسی از اراده و خواست های مردم در رأس امور دولتی به عهده نگیرند و باورهای قانونمداری و ارزش قانون را در اذهان افراد جامعه و به خصوص در ذهنیت های مسؤلین دولتی ایجاد و نهادینه نگردانند، آیا قانون بدون ابزار لازم علمی و عوامل آن تطبیق خواهد شد؟ آیا تطبیق قوانین نافذه کشور در تمام مناسبات اجتماعی، مادی و معنوی جامعه؛ باعث خوشبختی این دنیای مردم ما نخواهد شد؟ آیا تطبیق قانون، زمینه ساز مشارکت زنان در تمام هسته های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نخواهد گردید؟

 تا وقتی که قوانین نافذه کشور، حقوق بشر و میثاق های پذیرفته شدهء بین المللی در کلیه ساختارها و مناسبات مادی، معنوی و اجتماعی جامعه افغانستان به صورت بنیادی تطبیق نگردند، آیا من جمله تطبیق عدالت انتقالی، تطبیق قوانین مشروع و مبارزه مطلوب علیه فساداداری امکان دارند؟ آیا حضور زنان شایسته در عوض مفسدین اداری در کرسی های کلیدی دولت کنونی، گراف فساد اداری را به سود ایجاد و رشد نهادهای جامعه مدنی و تحقق عدالت اجتماعی کاهش نخواهد داد؟ آیا تطبیق اراده ی سیاسی عادلانه طرازاول دولتمداران و به خصوص اراده ی سیاسی رئیس جمهور کشور ما، عامل تطبیق قانون در کشو نخواهد شد و من جمله خشونت علیه زنان هم کاهش نخواهد یافت؟

پس از نگاه دینی، قوانین نافذه کشور، اعلامیه جهانی حقوق بشر، منشور سازمان ملل متحد، میثاق های بین المللی و نیازمندی زمان در مورد حضور و مشارکت زنان در همه ابعاد سیاسی- اجتماعی و اقتصادی- فرهنگی تأکید صورت گرفته اند؛ اما این که چرا تا کنون من جمله حقوق زنان تأمین نگردیده، خود پرسش برانگیز می باشد و دولتمداران با حامیان خارجی خویش در زمینه مقصر اند.

آیا من جمله بدون تحقق قانون، تساوی حقوق زنان با مردان و بالاخره تحقق نظام دموکراسی در افغانستان ممکن خواهد گردید؟

در این مدرک مستند چنین آمده است:

«پایه و اساس دموکراسی، بر مبنای رعایت معیارها و موازین قانونی است. حکومت کنندگان باید تنها بر مبنای قانون، حکم و اطاعت نمایند. میزان پیروی و رعایت موازین قانونی در یک کشور، نشانه تحکیم دموکراسی و مقبولیت ارزش ها و معیارهای آن در میان آنان است؛ اما بی اعتنایی به قوانین، نشان می دهد که معیارهای دموکراتیک از مشروعیت لازم برخوردار نیست و تقویت و تحکیم دموکراسی برای آنان از اهمیت زیادی برخوردار نمی باشد.» (6)

آیا عدم تطبیق قوانین کشور به نوبه خود، زمینه های حضورت و مشارکت سیاسی زنان را در حاکمیت دولت کنونی محدود نکرده اند؟ آیا با تطبیق قوانین نافذه ی کشور، همه بحران حل نخواهند شد و جایگاه مناسب زنان تعیین و مشخص نخواهد شد؟

در فرجام این فصل، عوامل بازدارندۀ تطبیق حقوق سیاسی زن را در جامعه از این منبع چنین می خوانیم که:

«- عقب افتادگی کل جامعه از لحاظ تولید؛

- سلطۀ اقتصادی- سیاسی مرد بر زن؛

- فقر آگاهی سیاسی و شعور اجتماعی در قشر زن؛

- عدم موجودیت تشکلهای سیاسی- اجتماعی زنان در افغانستان؛

- سلطۀ احزاب سیاسی ارتجاعی بر جامعه؛

- فقر سواد و سطح آموزش علوم در قشر زن؛

- عدم درک زنان از حقوق خویش در قوانین؛

- تعصبات مذهبی- و به طور خاص- تکیۀ مردان بر این تعصبات؛

- حاکمیت رسوم خرافی( جنس دوم شمردن زن) و صبغۀ مذهبی گرفتن این رسوم؛

- حاکم بودن فرهنگ قبیله یی.» (7)

پس عدم تطبیق قانون در جریان 13 سال در تحت زعامت نام نهاد آقای حامد کرزی و باند خود محورش، نه تنها فرصت های خیلی طلایی به هدر رفتند؛ بلکه تحقق حقوق زنان با مردان و هم چنان حضور مشارکت سیاسی زنان شایسته در حاکمیت دولت جمهوری اسلامی به ابهام مبدل گردید.

 

- تروریسم:

تروریسم یکی از برنامه ها، سیاست ها و بازی شرکت های انحصاری بین المللی و وهابیت در این قسمت از آسیا می باشد که به عنوان یک ابزار در جهت تحقق منافع خون آشامان جهان در کشورهای اسلامی استخدام شده است. یکی از شاخته های تروریسم، طالبان است که به رهبری پاکستان، عربستان سعودی، امارات متحده عربی، سرمایه داران شرکت های نفتی امریکایی و... در هردو طرف خط مرزی دیورند به وجود آورده شد. طالبان تا کنون ضد مدنیت، اسلام، کرامت انسانی، حاکمیت قانون و ترقی عمل نموده است. طالبان در خصومت ویژه ی خویش علیه تشیع، غیر مسلمانان و به خصوص بر ضد زنان شهره آفاق در سراسر جهان می باشند.

 این مدرک از جمله در مورد محرومیت سیاسی زنان چنین می نگارد:

«حساسیت زیاد نسبت به زنان و چالشهای گفتمان های رقیب، باعث کاهش مشارکت عمومی زنان در مسایل سیاسی- اجتماعی شده است. در تحقیقی که توسط «نهاد تحقیقاتی حقوق زنان و اطفال» صورت گرفته است حدود 45 در صد پاسخ دهندگان ناامنی عمومی و 40 در صد افراد مسلح (طالبان و جنگ سالاران)  را دلیل عمد مشارکت خود در مسایل سیاسی اجتماعی بیان کرده اند.»(8)

مسلمآ در هر زمانی که اندک ترین بحران در کشور صورت گیرد، درقدم نخست زنان، کودکان و کهنسالان متضرر می گردند. حسارات و تلفات را که در بیش از چهار دهه جنگ و بحران بالای این ها تحمیل گردیده، جبران ناپذیر می باشند.

در مورد خصومت ویژه ی علیه زنان در این منبع چنین آمده است:

«زنان و نحوه نگاه به زن در گفتمان طالبان جایگاه ویژه ای دارد. طالبان سختگیرانه ترین مقررات را در باره آنان وضع کرده اند. ملا عمر خود سه زن دارد و هر سه زن در بیسوادی کامل به سر می برند. در روستای که ملا عمر پرورش یافته و بزرگ شده، حتی یک دختر تا کنون به مدرسه نرفته است. ملا عمر رهبر طالبان در برابر فشارهای شدید بین المللی در مورد تضییع حقوق زنان، موضع خصمانه گرفته و اعلام کرد: «دستیابی زنان به تحصیل و آموزش در مراکز تحصیلی به معنی اعمال سیاست کفر و ترویج بی عفتی و فحشا در افغانستان است. طالبان هرگز به زنان اجازه ی تحصیل و اشتغال در سازمان های دولتی و غیر دولتی را نخواهد داد.» از 33 فرمان که ریاست امر به معروف طالبان در سال 1996 در کابل صادر کرده است، 14 حکم مخصوص زنان و 17 حکم مشترک بین مردان و زنان می باشد.» (9)

این عوامل مختصر در کشورهای عقب نگهداشته و به خصوص در افغانستان قبیلوی با قدرت تمام وجود دارند.

یکی از عوامل نیرومند همه بحران های کشور ما، وجود و عملکردهای ضد انسانی و ضد اسلامی تروریستان داخلی و خارجی در سراسر کشور و خاصتآ در بدخشان، کابل، تخار، بغلان، غزنی، کنر، ننگرهار و خلاصه در تمام مناطق جنوب و شرق افغانستان می باشند. تروریستان با همکاری دقیق همکاران و همفکران خویش در درون نهادهای امنیتی، خصوصی، اجتماعی وغیره افغانستان آماده شده و با عملیات تروریستی و صد ها جنایت ضد بشری دیگری دست می برنند.

 بدون زیربنای دانش علمی، منطقی و عقلانی خیلی دشوار خواهد بود که این پدیده های شوم را شناخت و بعد در مبارزه علیه آن ها بسیج شد. پس زن و مرد در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان قبیله سالار وظیفه مبرم دارند تا بر بنیاد بصیرت، طلوع فکری نوین، خرد سیاسی و عقلانیت دموکراتیک در برابر پدیده های ناپسند و ضد انسانی کار و پیکار مستمر نمایند، تا تدریجآ به صورت مسالمت آمیز از ریشه از بین بروند.

 

استفاده سیاسی از حق رأی مردم:

در باور این سطر، برآورده نمودن حقوق سیاسی مردم کشور یک کلید اساسی رهگشای سایر حقوق مردم در کشور می باشد. به سخن دیگری، اگر سیاست ها انسانی و دموکراتیزه گردند، با جرئت می توان گفت که تأمین حقوق سیاسی همه ی مردم و من جمله رعایت حقوق زنان در دستور کار قرار خواهد گرفت.

تعریف حقوق سیاسی را از این منبع چنین می خوانیم:

«حقوق سیاسی عبارت از حق مشارکت شهروند در تشکیل اراده و ادارۀ یک جامعه است.» (10)

وقتی که حقوق سیاسی هر انسان در یک جامعه مورد نظر رعایت گردد، از جمله اراده عادلانه و اساسی مردم در اداره حاکمیت سیاسی کشور نیز منعکس خواهد گردید. در این صورت حقوق زنان در حاکمیت نیز رعایت خواهد گردید.

احقاق حقوق سیاسی مردم در حاکمیت به صورت ذیل تعریف و معرفی می گردند:

«1) حق رأی:

رأی چیست؟ رأی عبارت از به کاربردن حقی است که به وسیله آن شهروندان با در نظر گرفتن شرایط خاصی که در قانون تثبیت گردیده، نمایندگان مورد نظر خود را انتخاب می نمایند. به کار بردن این حق (رأی) در واقع، بیانگر اصل حاکمیت مردم در امور سیاسی کشور است. اما یادآوری این نکته بسیار لازم است که در جامعۀ افغانستان، به نسبت عقب افتادگی شعور اجتماعی زن، حاکمیت مرد و سلطۀ رسوم قرون وسطایی، تبعیض حیرت انگیز بین زن و مرد حاکم است و زنان کشور ما، در مقایسه با مردان، با وجود تثبیت این حق در قوانین، در عمل، از این حق به طور مساوی برخودار نیستند.» (11)

همه نیک می دانند که انتخابات اول و دوم ریاست جمهوری، شوراهای ولایتی و پارلمانی در سال های گذشته در کشور برگزار گردیدند. مردم و خاصتآ زنان به طور عاشقانه به خاطر تعیین سرنوشت خویش در انتخابات شرکت کردند و در هردو مرحله برای نامزادان ریاست جمهوری، شوراهای ولایت و پارلمانی رأی دادند؛ ولی در عمل ثابت گردید که برندگان مقامات مذکور در جریان مأموریت خویش، ممثل اراده و خواست مردم افغانستان نشدند. اکثریت نمایندگان مردم به عوض خدمت قانونی به مردم، به زراندوزی و معاملات سیاسی پرداختند. به خصوص جناب حامد کرزی و دولتمدارانش از جمله در تطبیق قانون و به ویژه در رفع خشونت علیه زنان، مبارزه علیه فساد اداری، کشت کوکنار، تولید مواد مخدر، ناامنی، قاچاق، تروریزم، فقر اقتصادی، عملیات انتحاری و... ناکام ماندند و افغانستان را به عنوان فاسد ترین کشور در جهان معرفی نمودند. پس این هم یکی از کارنامه های ننگین و خائنیانه ی مرد سالاران در دولت، نهادهای خصوصی، خارجی وغیره در جریان هردو انتخابات در افغانستان بوده که عامل بحران های جدید در این کشور شدند.

کلآ کسانی که از رأی مردم در شوراهای ولایتی، پارلمان و ریاست جمهوری موفق گردیدند، استفاده سیاسی را بردند و ممثل اراده و خواست های مشروع مردم قرار نگرفتند. پس گفته می توانیم که زنان تاکنون به مشکلات فراوان مواجه هستند و از رأی مردم و خاصتآ از رأی زنان استفاده ناجایز صورت گرفته شده است.

 

 

ادامه دارد

تاریخ: شنبه 6 جدی 1393 خورشيدی برابر با 27 دسمبر 2014 ميلادی/ کابل

---------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

(1) – ص 14 «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان» از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

(2) - ص 1  «قانون اساسی افغانستان» جریده رسمی وزارت عدلیه 1383 هجری ش.

(3)- ص 5 «قانون اساسی افغانستان» 1383 هجری ش. جریده رسمی وزارت عدلیه

(4)- ص 11 «قانون اساسی افغانستان» 1383 هجری ش. جریده رسمی وزارت عدلیه.

(5)- ص 4 «قانون اساسی افغانستان» 1383 هجری ش. جریده  رسمی وزارت عدلیه دولت انتقالی اسلامی افغانستان.

(6) - ص 178 «نهادینه شدن دموکراسی در افغانستان»/ ناشر: مرکز مطالعات استراتژیک وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی افغانستان» سال نشر: 1388 کابل/ چاپ نخست.

(7) – ص 45 «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان» از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

 (8) ص 54 « راه مردم سالاری» فصل نامه علمی، ویژه نامه بررسی و نقد دموکراسی در افغانستان/ سال اول، شماره اول، زمستان 1390

(9) ص 38 « راه مردم سالاری» فصل نامه علمی، ویژه نامه بررسی و نقد دموکراسی در افغانستان/ سال اول، شماره اول، زمستان 1390

(10) – ص 43«دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان» از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

(11) – ص 47  «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان»/ از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

قسمت هفتم

- عدم آگاهی دینی:

آیا عدم آگاهی دینی یکی دیگری از مهم ترین موانع مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی کشورهای اسلامی و به خصوص در افغانستان قبیلوی و مرد سالار نبوده و حتا حال هم نمی باشد؟

وقتی که دین در انحصار جاهل و یا زمام دارن خودکامه قرار داشته باشد، آیا از دین سوء استفاده را به غرض تحقق سلیقه ها و تمایلات شخصی، سیاسی، قبیلوی، نژادی، قومی، ایدیولوژیکی وغیره خویش نکرده و بازهم نمی کنند؟ آیا عدم آگاهی یک مسلمان از دین، اسلام را بدنام نکرده است؟ آیا سنت های منحط و سیاست های قبیلوی در اذهان زمام داران مرد سالار کشور ما در ضدیت نسبت به دین اسلام قرار نداشتند و حال هم ندارند؟ آیا سیاست ها و عملکردهای تروریزم بین المللی من جمله در افغانستان مغایر ارزش های دینی، انسانی، قانونی، مدنی و ملی نمی باشند؟ آیا خودکامگان انحصارگر در تحت پوشش دین مبین اسلام، جمهوریت و مدنیت به مردم و کشور افغانستان خیانت نکردند و حال میراثداران سنت های منحط قبیلوی در زیر نام دموکراسی از جمله عامل فساد اداری، قبیله گرایی، قوم پرستی، تروریزم و هزاران جرم و جنایت دیگری در حق مردم بی دفاع افغانستان نشده اند؟

آن طوری که در کشورهای اسلامی و خاصتآ در افغانستان نیاز بوده و حال نیز می باشد که متأسفانه تا حال مردم از ارزش های دینی استفاده حد اقل را هم کرده نتوانسته اند؛ فلهذا از یک طرف، فقر همه جانبه بر تمام بدنه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، روانی جامعه و...جغرافیوی این کشورها مسلط بوده و از طرف دیگر، رهبری های این کشورها بدوی، انحصاری، قبیلوی، قومی، نژادی و غیرعادلانه بودند. و همچنان مردم و به خصوص زنان را از داشتن سواد و آگاهی دینی نیز محروم نموده اند. 

مسلمآ وقت که سواد، تعلیم، بصیرت، مدرسه، مکتب، دانشگاه و سایر وسایر تنویر افکار عامه وجود نداشته باشند، یقینآ که مردم به عدم آگاهی دینی نیز مبتلا می باشند. در این صورت دین صرفآ به نام است و بس.

 وقتی که انسان از نعمت آزادی، تعلیم، خرد و سواد محروم گردید؛ آن گاه مسلمآ که از ارزش های دینی هم بی بهره می ماند. در همین رابطه نیز است که در این دنیای فانی « تهداب دوزخ» را با نادانی، بی علمی و بی خردی خود اساس گذاری می نماید.

از جمله در کشور ما، اربابان نظام فرسوده با اندیشه منحط بدوی قبیلوی و آن هم در رأس حاکمیت های افغانستان موقعیت داشتند که از ریشه در ضدیت نسبت به کرامت و ارزش های انسانی، اسلامی، حقوقی، تعلیمی، شخصیتی، اجتماعی، فردی و... سرنوشت کلیه افراد جامعه و به ویژه علیه حقوق انسانی زنان قرار داشتند و هنوز هم دارند. از همین رهگذر بوده که جامعه ما از بهره گیری لازم از ارزش های دینی نیز محروم ماندند؛ یعنی با عدم آگاهی دینی خود به مثابه یکی از مهم ترین موانع مشارکت عادلانه تمام اقوام این وطن و به طور اخص یکی از موانع سهم گیری دموکراتیک زنان در حاکمیت سیاسی دولت های افغانستان بوده که این بحران اکنون نیز به شکل دیگری ادامه دارد.

اگر مردم ما بر مبنای علم و دانش عصری از آگاهی دینی لازم و دوران ساز مستفید می بودند و اکنون جامعه ما خاصتآ زنان به چنین محرومیت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و نظایر آن مبتلا نمی بودند و حال کشور ما اقلآ نسبتآ آباد و هم مردم ما قدری آسوده می بودند. ویا اگر همه مردمان افغانستان و خاصتآ زنان کشور ما از جوهر دین آگاهی کامل می داشتند؛ این گونه از سوی دلالان مذهبی، خوانین استثمارگر، باسوادان معامله گر و سایر خودکامگان تحمیق و هم چنان مورد استفاده های سیاسی وغیره قرار نمی گرفتند.

 فلهذا، دین باید از «اسارت» استبدادیان زمان و فرهنگ فرتوت قبیلوی با زیربنای دانش و عقلانیت نجات یابد تا از جوهر دین برای تحقق سعادت، عدالت اجتماعی، برابری حقوق بین زن و مرد، انکشاف متوازن منطقوی و شکل گیری نظام مردم سالاری در افغانستان نیز استفاده بنیادی صورت گیرد.

 پس قبل از همه زیربنای آگاهی دینی را اساسآ تعلیم، آموزش، دانش، تربیت، غنای فرهنگی، رشد اقتصادی، شگوفایی اجتماعی، خردورزی و... تشکیل می دهند که شوربختانه حاکمان خودکامه قبیلوی گذشته ما در این زمینه تعمدآ سنگ اندازی عمیق کردند و در همین رابطه نیز بوده که آگاهی دینی ما نهایت ضعیف و ناکافی می باشد؛ یعنی، در همین مورد هم بوده که مردم با قلت آگاهی دینی مبتلا گردیده و این هم به نوبه خود «بحران هویت ملی» را بازهم چاق تر نموده و خاصتآ زنان را از مشارکت در حاکمیت دستگاه دولتی زیادتر محروم نموده است. 

پس آنچه که در بالا اشاره شد، شمه ی از موانع مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی تمام ممالک جهان و به ویژه در قدرت سیاسی افغانستان قبیلوی بوده و رفع تدریج این موانع، ایجاب یک مبارزه همه جانبۀ جهانی را می نماید تا بدان اقدام نمود.

به این ضرب المثل وحدت جویانه انسانی، اسلامی، ملی و سازنده زبان پشتوی خودها توجه نماییم:

« که تا ویل چه زه یم او ما ویل چه زه یم؛ نه به ته یی، نه به زه یم . او که تا ویل چه ته یی، او ما ویل چه ته یی؛  همه به ته یی، هم به زه یم . » یعنی اگر تو گویی که منم و اگر من گویم که منم؛ نه تو هستی و نه من هستم . و اگر تو گفتی که تو هستی و اگر من گفتم که تو هستی؛ هم من هستم و هم تو هستی .

آیا همسویی آگاهانه و خداجویانه ی زن و مرد افغانستان به یک دیگر و وحدت اساسی آنان با زیربنای آگاهی دینی، خرد و دانش عصر؛ بالاخره پیام آور باورهای خداپرستی راستین، صلح، محبت، عدالت، عقلانیت، برابری، خردورزی، دیگرپذیری، عدالت اجتماعی، تساوی حقوق بین زن ومرد و... بالاخره باعث تحقق نظام مردم سالاری در جامعه افغانستان نخواهند گردید؟

فلهذا، تا وقتی که زنان و مردان ما به صورت علمی و شعوری و همچنان با منطق و قانونمندی عنصر زمان سیاسی، فرهنگی و عالم نشوند و زندگانی خود ها را قبل از همه وقف فراگرفتن اساسی و بهره برداری علمی و سازنده از دانش، ارزش های دینی، بشری، خرد دوران ساز، اندیشه ی دموکراتیک و... نکنند؛ «بحران» دیرپای و جدید افغانستان بدون زیر بنای علم، بینش و بدون نقش آگاهانه و رهبری کننده ی مشترک زن و مرد از پائین راه حل بنیادی دیگری را بدست آورده  نمی توانند.

افزون بر آنچه در بالا اشاره نمودم؛ بیایید که به عنوان مخلوق خدای لایزال، یک بار دیگر جهت شکستن زنجیرهای اسارت و بندگی مردمان تحت ستم و محکوم تاریخ خویش در کل و آن هم به صورت خاص در مورد عقب مانی ویژه دوشیزگان محروم، اسیر و زدودن حلقه های اسارت زنان میهن خویش مسؤلانه و آگاهانه اندیشه نماییم. و برای آگاهی دادن خردمندانه و مسؤلانه به مردم کشور و نجات جامعه ی ستم دیده خویش حد اقل صداقت، توانایی، ابتکار و تلاش مستمر را بکار ببندیم. و میراث مبارزات خردمندانه دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، روانی، طبیعی، مسالمت آمیز و امثالهم را برای نسل کنونی و آیندگان به میراث بگذاریم؛ تا در پیشگاه خداوند لایزال، وجدان انسانیت و داوری تاریخ محکوم نگردیم.

وقتی که مردان خود را انسان می دانند که هرگز در این تردید نیست؛ پس واضحآ که زنان هم انسان هستند. و علاوه بر آن، بخش عمده بدنه ی جامعه و یا پنجاه در صد را در نظام اجتماعی زنان تشکیل می دهند؛ لذا بدون زن، مرد بقاء ندارد. و همچنان بدون مرد، زن هم ادامه حیات و تکثیر نسل کرده نمی تواند؛ پس مطابق حکم خداوندی و علم امروزی زن و مرد لازم و ملزوم یک دیگر اند و سرنوشت شان باهم  مشترک می باشد.

وقتی که زنان همسنگر، همخون، همسرنوشت، همرزم، همسر زندگانی  مردان  و همچنان مثل ما مردان انسان هم هستند؛ پس چرا حقوق اسلامی، انسانی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصدای و... قانونی آنان را عملآ رعایت نکردیم  و هنوز هم  نمی کنیم ؟

خوب نگاه کنیم؛ زمانیکه ما مردان خودها را لایق ناز و تنعم، سیاست، ریاست و مستحق حقوق اجتماعی و نظایر آن می دانیم  و همه چیز را به خودها می پسندیم؛ پس چرا زنان را از آن ها محروم می نماییم؟ چرا آن چیزی خوب را که به خود می پسندیم و آن را به زنان هم نمی پسندیم ؟

در این مورد سرایشگر  فرزانه، شیخ سعدی چه زیبا و بجا می فرماید:

مــــن شنــیدم  ز  پــــیری  دانشـــمند 

تو هـــم از مــــن به یاد دار این پـــند

آنـــچه بر نفـــس خویــش نپــــسندی 

نیز بر نفـــس دیگــری مــپسند ( 1)

همین که ما مردان همه نعمات دنیا و هر چیز خوب  را تنها یک طرفه به نفع خود می پسندیم و برای خودها مشروع می دانیم و به صورت مطلق در انحصار خویش قرار می دهیم؛ آیا اصلآ با این گونه سیاست ها و عملکردهای خویش حقوق دینی، انسانی، معنوی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی زنان را عملآ زیر پا نکرده ایم؟

آیا عمومآ ما مردان ( جای مردان با خدا، خدمتگار، انسان دوست، مدنیت پرور و... عدالت خواه کاملآ محفوظ می باشد) با ستیزه جویی، پرخاشگری، خشونتگری، جنگ افروزی، آدم کشی و... فرهنگ مرد سالاری خودها علیه زنان و کودکان؛ کرامت انسانی را بر باد نداده ایم؟

 آیا ما مردان (نه همه) مستبد، خیره سر و خشونتگر عملآ در قدم اول در هر بعد از نظام اجتماعی جامعه نقض کننده حقوق مستضعفین جامعه، زنان، کودکان و هم چنان کشندۀ عزت انسانی نیستیم؟

آیا ما (جای مردان انسان دوست، خداجو، خدمتگار، صالح و... تمدن پرور محفوظ است) با چنین سیاست غیر انسانی، مرد سالارانه و غیر خردمندانه خودها؛ بیشتر از نصف پیکره ی جامعه که زنان هستند، آنان را از ایجاد و نهادینه سازی ارزش ها، مدنیت، ترقی و ... تحقق نظام مردم سالاری تا حال محروم نکرده ایم؟

آیا بازهم ما مردان ( جای مردان خداپرست، تمدن دوست، عادل، خدمتگار و راست کردار محفوظ باشد) با انحصار حاکمیت خودها در همه امور؛ عامل زورگویی، خشونت، بی رحمی، ویرانگری، تجاوز بر حریم دیگران، اسارت جامعه، زن ستیزی، قتل ها، اعمار کله منارها و نظایر آن در جوامع طبقاتی بشری از آغاز تا حال  نشده ایم و همچنان با چنین صفات نهایت منفی خویش، انسانیت خودها را در قدم نخست نقض و زیر پا نکرده ایم؟ چرا همه چیزهای مادی، معنوی و اجتماعی را به صورت مطلق برای خویشتن می پسندیم؛ ولی برای زنان حتا در این قرن 21 هرگز نمی پسندیم؟

ارباب سخن و دانش مولوی بزرگوار چنین گفته است:

آنــچ نپسـندی به خــود ای شیــخ دیـــن     

 چـــون پســـندی بر برادر ایــن امـــین؟

ایــن نـــدانی  کـــه  پی  مــن  چـــه کنی     

هم در آن چه عاقبت خــود افگنی؟ ( 2)

آیا حق پسندی و حق دهی برای دیگری به معنای تثبیت حق مشروعیت برای خویشتن نیست؟ آیا با رعایت عملی حق همسایه، فرزند، همسر، خویشاوند و سایر آدمیان؛ جوهر انسانیت تکاملی ما به اثبات نمی رسد؟

آیا تا چه وقت بر اساس فرهنگ پیش پا افتاده قبیلوی و قومی؛ همه نعمات را به خود اختصاص می دهیم و زنان را از آن محروم می سازیم؟ آیا آنانی که در حق زن ظلم می کنند، بالاخره به نحوی از انحاء در پیشگاه خداوند متعال، وجدان بشریت و دادگاه تاریخ مجازات نخواهند شد؟

پس با چنین فقر دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، شخصیتی، روانی و... جامعه در کل مردان و زنان به صورت خاص؛ آیا ممکن است که زنان (جای زنان آگاه، دوران ساز، مسؤل، متعهد، فعال و نظایر آن کاملآ محفوظ است) اصلآ به فکر مشارکت همه جانبه در ارگان های دولتی، خصوصی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، مدنی، خارجی و...کشور شان گردند تا مصدر تحقق عدالت اجتماعی، خردورزی، برابری، طلوع فکری، محبت ورزی، صلح نگری، مدنیت طلبی و شکل گیری نظام مردم سالاری در افغانستان شوند؟

این هم یکی از وظایف مبرم و قطعی زنان و مردان سراسر جهان و به ویژه هر زن و مرد افغانستان می باشد که خودها را بر بنیاد دانش، منطق، عقلانیت دموکراتیک و غنای فرهنگی- سیاسی تجهیز نموده و در جهت تحقق برابری، تساوی حقوق بین زن و مرد و نظام دموکراسی علم مبارزات مسالمت آمیز و تدریجی را روی دست گیرند.

 

ادامه دارد

تاریخ:  جمعه 14 قوس 1393 خورشيدی برابر با 5 دسمبر 2014 ميلادی/  کابل

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

( 1) -  ص 61 ، شماره 2 گاهنامه دموکراسی سرطان سال 1382.

( 2) -  ص 65 شماره 2 گاهنامهء دموکراسی سرطان سال 1382.

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

قسمت ششم

- مانع سیاسی:

آیا موانع مشارکت سیاسی زنان در سراسر جهان و به خصوص در ممالک عقب نگهداشته و فقیر مانند آفتاب روشن نیست؟ آیا موانع مشارکت سیاسی زنان در ممالک فقیر و خاصتآ در افغانستان قبیلوی عام نمی باشند؟

 تمام موانع که توسط مرد سالاران علیه جنس مؤنث وجود دارند، آیا یکی از بدترین فساد و تبعیض بر ضد شخصیت و حقوق انسانی زنان نمی باشد؟ آیا موانع سیاسی از سوی مرد سالاران علیه زنان به ویژه در کشورهای فقیر مانند افغانستان عمومیت ندارد؟ آیا سیاست های ظالمانه و عملکردهای انحصارگرانه جنس مذکر در سراسر جهان، به خصوص در کشورهای عقب نگهداشته و از همه بیش تر در هر کوه و برزن افغانستان قبیلوی در برابر زنان اسیر وجود ندارند؟

حـقوقـــت را بخـــواه از راه قــــانــــــون

 کـه ایــن حـــق از عطـــای لایــزال است

بآزادی خـــود کــــن سـعی و کـــوشــــش  

که کوشش را سعادت در قبال است (1)

آیا عملآ ثابت نگردیده که سیاست های تک قبیلوی، قومی و طبقاتی در مخالفت شدید علیه حقوق و حضور زنان در ارگان های دولتی قرار دارد؟ آیا غرور کاذب مرد سالاران سنتی و حتا مرد سالاران عصری گونه در برابر حقوق سیاسی زنان قرار ندارد؟ آیا در گذشته ها نظام های مطلقه و خودکامه کشور ما، من جمله نقش تعیین کننده را در اسارت زنان کشور نداشتند و حتا میراث داران سنت های بدوی تا حال با شدت تمام از هرگونه خصومت، خشونت، حق تلفی و قتل علیه زنان استفاده نمی کنند؟

گفتم که خود محوری و انحصار قدرت مردان هیچ حد و مرزی را در جوامع طبقاتی نشناخته و هنوزهم نمی شناسد. پس از سقوط نظام زن شاهی و با ظهور سیستم پدر شاهی و دولت برده داری و... تمام قدرت جامعه و از جمله سیاست هم تدریجآ در زیر نگین طاغوتی مردان متمرکز گردیده که تا کنون بزرگترین مصیبتی را از این ناحیه هم در برابر زنان، علیه نطفه های آزادی، برابری، پویایی خرد، عدالت سیاسی، بالندگی های اجتماعی و بالاخره بر ضد تحقق نظام انسان سالاری خاصتآ در کشورها و جوامع عقب نگهداشته در برابر زنان ایجاد نموده است.

خانم شکریه بارکزی نماینده مردم کابل در شورای ملی در مورد مشارکت سیاسی زنان چنین نظر دارد:

«آنچه زنان افغان در مدتی کوتاه به دست آورده اند، نقش سیاسی است. طبق قانون اساسی افغانستان و بر مبنای تساوی حقوق زن با مرد، آنها می توانند در پست ریاست دولت، نماینده پارلمان، قوه قضایی و در هیئت دولت جای گیرند . رأی زنان در انتخابات تعیین کننده محسوب می شود؛ البته تا حال موضوع زن و مشارکت وی در افغانستان یک امر نمایشی تلقی شده است. چون او که از حق انتخاب شوهر محروم است اجازه دارد  [ که ]  زعیم  آینده اش  را انتخاب کند.[ ؟ ] (2)

در این راستا گفته می توانم که سیاست هم عملآ از بافت و ماهئیت « مردانه »  برخوردار بوده و عنصر سیاست در این  زمینه نیز « مذکر»  می باشد؛ یعنی سیاست را گویا «عمل جراحی» نموده تا سیاست هم به اصطلاح « نارینه » شد و سیاست مختص به انحصار مرد  قرار گرفت. پس بر مبنای قوانین نانوشتۀ استبدادی، طبقاتی، مرد سالاری، فرهنگ قبیلوی و... حتا مرد مدرن هر «جنس مذکر» باید در رأس امور قرار داشته باشد و در همین رابطه بوده که «سیاست مردانه» مطلقآ تا حال در تمام کشورها و به طور اخص در افغانستان مرد سالار در جامعه حاکم است؛ لذا، چنین یک ذهنیتی در جامعه قبیلوی خلق شده است که مرد برای سیاست کردن، تصاحب امور سیاسی وغیره گویا از مادر تولد یافته است و زن برای سیاست نمودن و اشغال مناصب سیاسی، رهبری جامعه، کرسی های عالی، زایش ارزش ها و امثالهم هرگز به اصطلاح بافته و ساخته  شده نمی تواند. این چنین برداشت نه تنها مغایر عقل، دانش، خرد و علوم مروج امروزی می باشد؛ بلکه همچنان هیچ آئین و دین آن را نپذیرفته و مقبولیت هم ندارد.

آیا سیاست ها و عملکردهای جنس مذکر به صورت عموم در سراسر جهان حاکم نیستند؟ آیا سیاست ها و عملکردهای تک قبیلوی- قومی و هژمونی خواه جنس مذکر تا کنون باعث عقب مانی همه نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی کشور ما نگردیده و از جمله سیاه روزی زنان را مستدام نبخشیده اند؟

در سراسر جهان کنونی و به خصوص در خیلی از کشورهای اسلامی و خاصتآ در اذهان مرد سالاران وطن ما، «طرح» مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی دولت یک جرم بزرگ به شمار می آمد. مرد سالار تصور می کند که اگر زن کدام کرسی دولتی را اشغال کرد، آنگاه «غیرت» و «آدمیت» از وجود مردان فرار می کنند. از همین رو، عملآ در تمام کشورها شاهد کمترین فیصدی مشارکت سیاسی و حتا حضور فزیکی زنان و آن هم در پائین ترین صفوف قدرت سیاسی جوامع جهان  کنونی و از جمله در افغانستان قبیلوی به طور نمایشی هستیم .

اگر حضور و مشارکت عادلانه و دموکراتیک زنان در ساختارهای مادی، معنوی و اجتماعی کشورهای جهان و به ویژه در افغانستان قبیله سالار عملآ رعایت گردند؛ آیا گوهر انسانیت مردان هم به طرف جمال، کمال و بالاخیره در جهت تحقق عدالت، برابری وغیره ارتقا نمی کند؟

پس در نظام اجتماعی- سیاسی خودکامه و عقب نگهداشته قبیلوی هیچ گونه جای برای زن در قدرت دولتی وجود ندارد و زن همواره در پائین ترین نردبان میکانیزم اجتماعی- سیاسی، اقتصادی- فرهنگی و... قرار داشته که این پالیسی بازهم از سوی پاسداران فرهنگ قبیلوی من جمله در افغانستان نیز ادامه دارد. از این رهگذر، «مانع سیاسی» یک عنصر دیگری است که زنان را از مشارکت در قدرت دولتی محروم نگهداشته و سیاست قبیلوی در نقط مخالف مشارکت زنان در حاکمیت دولتی قرار دارد.

در حالی که حضرت آیت الله العظمی محمد اسحاق فیاض برعکس بسیاری از روحانیون در مورد مشارکت سیاسی زن در دولت چنین استنباد تازه را از قرآن شریف و دین اسلام نموده است:

«بر زن واجب است که بدن و اندام خود را از بیگانه بپوشاند و از کرامت، شرف و عفت خود محافظت کند و درون خود را از هر نوع آلودگی پاک نگه دارد. هرگاه زن مسلمان چنین باشد، تصدی هر عملی که با تکالیف واجب اسلامی او منافات نداشته باشد، برای او مجاز است، اعم از این که یک عمل اجتماعی باشد، مانند ریاست دولت یا پست های دیگر یا یک عمل فردی باشد، مانند رانندگی و خلبانی وغیره .» (3)

هرچند در طی این ده سال آخر زنان کشور ما و آن هم بر اثر کمک های جامعه جهانی صاحب حقوق نسبی خویش شدند که «مانع سیاسی» در کشور در برابر زنان مؤقتآ کم رنگ گردیده اند که بازهم خیلی جای تقدیر و شکران می باشد؛ اما، این نهایت ناچیز و آن هم بدون پشتوانه می باشد. بازهم حضور زنان نمایشی می باشد.

پس، ما مردان باید از طریق خود آگاهی سازنده دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، علمی و خود سازی دموکراتیک جامعه در حل تدریجی، طبیعی و مسالمت آمیز کل «بحران سرطانی» کشور هم کمر همت را با زنان مسوول و تاریخ ساز میهن خویش مشترکآ ببندیم و هم چنان با تلاش های مستمر و خستگی ناپذیر خودها غرض نایل شدن به تحقق عینی پیش زمینه های نظام مردم سالاری برای جامعه و آیندگان و آن هم در بستر مبارزات همه جانبه و دراز مدت بسیج گردیم؛ تا عناصر مبارزات مسالمت آمیز در متن جامعه میراثی گردیده و فرهنگ آن در زیربنای اجتماعی، مادی و معنوی جامعه عصری خلق و نهادینه شود.

مضاف برهمه، سیاست ها در تاریخ افغانستان غیر انسانی بوده اند؛ زیرا متولیان سیاسی محصول  میکانیزم مادی، اجتماعی و معنوی سنتی و عقب نگهداشته بوده که عصاره آن تا کنون ادامه دارد. تا وقتی که سیاست ها بر مبنای دانش، منطق و خرد دموکراتیک عادلانه و انسانی نگردند، نه تنها حضور زنان در حاکمیت سیاسی کشور ناممکن خواهد بود؛ بلکه خواسته های قانونی، حقوقی و مدنی مردم نیز در قدرت سیاسی کشور برآورده نخواهند شد.

- مانع قضایی:

همه نیک می دانند که در تمام کشورهای اسلامی و به خصوص در مهین عزیز ما افغانستان، امور قضایی هم در انحصار مطلق ملاهای سنتی عصر حجر و سایر مرد سالاران نظام استبدادی جامعه بودند که در پوشش دین قبل از همه زنان را از مشارکت در حاکمیت دولتی، امور تعلیمی، قضایی وغیره محروم می کردند. اکنون نیز در خیلی از موارد ارگان های قضایی و عدلی در حیطه تسلط میراث داران قبایل سنتی می باشد. هرچند طی این 10 سال آخر در دستگاه عدلی و قضایی وطن ما اصلاحات نسبی به میان آمده که با گذشته ها هرگز قابل مقایسه نمی باشند؛ ولی بازهم فاصله زیادی با تغییرات بنیادی عدلی- قضایی، علمی و دموکراتیک دارد.

 کارکردها، امر و نهی همین گونه قضات سنتی خود بیانگر عدم پیگیری عدالت، برابری، انصاف در سطح کل جامعه و به ویژه در مورد زنان به نفع نظام استبدادی ملوک الطوایفی، طبقاتی و عقبگرای جامعه قبیلوی نیز بوده، نه به مفاد مردمان مستحق کشور ما اعم از زنان و مردان مظلوم. در ضمن، یکی از عوامل عمده ی فساد اداری، وجود اشخاص غیر متخصص و غیرعادلانه از جمله در ارگان های قضایی و عدلی کنونی می باشد که حتا بارها آقای رئیس جمهور حامد کرزی، اعضای کابینه، سران بلند پایه خارجی و عامه مردم، بی عدالتی و فساد اداری را ناشی از دستگاه ناجور قضایی- عدلی و برخی از قاضیان رشوت ستان سنتی می دانند؛ اما جناب حامد کرزی مرد سالار به صورت عامدانه در حل بحران کشور هرگز توجه نکرد و فقط شعار داد و عمل نکرد.

فراموش نباید نمود که این چنین قضات جسمآ در قرن بیست و یکم زندگی می کنند؛ اما دیدگاه ها و قضاوت آنان مبنی بر معیار های پانزده قرن قبل در امور جامعه، قضاء و خاصتآ در قسمت زنان در این عصر کمپیوتر می باشند که با زور بالای مردم قابل اجراء و تطبیق قطعی می باشد. آیا یکی از مهم ترین عناصر عقب مانی، سیه روزی، عصبیت های گوناگون قومی، مذهبی، زبانی، منطقوی، فرهنگی، نژادی وغیره جامعه ما و به خصوص تضییع حقوق زنان در همین بافت، ماهئیت و عملکردهای قضایی-عدلی، قضات قبیلوی و همفکران عقبگرای  شان نیز در افغانستان مصیبت رسیده خوابیده نبوده و حتا حال هم  نیست؟ آیا عدم اراده ی سیاسی رهبری کشور، اصلاحات را در ارگان های قضائیه ناتمام نگداشته است؟

آیا بازهم باورمند نیستیم که باقی مانده دستگاه های قضایی و عدلی سنتی وطن ما یک مانع بزرگی دیگری علیه مشارکت زنان افغانستان در حاکمیت دولتی، نهادهای دینی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و... مدنی نمی باشد؟

وقتیکه یک انسان و یا یک جامعه و یا یک ملت ناگزیرآ در یک مکان زیست نماید، پس مجبور است که در بستر یک  زمان و مطابق نیازمندی همین زمان مشخص هم زندگی کند؛ یعنی مکان و زمان لازم و ملزوم یکدیگر اند و جدا ناپذیر می باشند. اهل خرد می داند که عنصر زمان هم یک هستی است که بدون عنصر زمان حرکت و تکامل و... قابل ارزیابی، سنجش و درک هرگز نیست. همچنان زمان هیچ گاه  از حرکت باز نمی افتد و زمان در حرکت و تکامل می باشد؛ ولی به هر اندازه  که  موانع بر سر راه تکامل طبیعی «زمان» ایجاد هم گردد و حرکت زمان را سست سازند، بازهم زمان یک نوع در حرکت است؛ اما با حرکت لنگان لنگان. در واقع تعریف تکامل پدیده ها را در همین بعد هم به خوبی درک کرده  می توانیم. این امر نه تنها مورد تأیید قرآن کریم بوده؛ بلکه مورد پذیرش خرد، عقلانیت، دانش امروز، منطق زمان و عصر ما نیز می باشند.

 چرا بازهم این چنین نهادهای عدلی- قضایی و عناصر وابسته به آن با دیدگاه های قرون وسطایی از حکم خدا و تکامل زمان سر باز می زنند؟ چرا قضات سنتی به عصر خرد، عقلانیت سازنده و منطق زمان به علم امروز باور ندارند؟

پروردگار عالم به ارزش و عنصر زمان این گونه سوگند یاد می کند:

« سوگند به زمان » ( والعصر / 1) ( 4)

در این جاه در متن قرآن کریم با صراحت تام به ارزش عنصر زمان سوگند و تأکید شده است و آن را در مورد تکامل پدیده ها، طبیعت، خرد، جامعه و... تعیین کننده معرفی گردیده است. از آن جای که عنصر زمان در امر تکامل جامعه تعیین کننده و ارزشمند است، خداوند لایزال با شدت تمام به نقش بارز و ارزش زمان سوگند یاد فرموده است؛ یعنی، با امر خداوند تأکید استفاده عظمی از «وقت و زمان» یک محور اساسی و تعیین کننده در حیات بشریت به جلو می باشد.

اما دلالان سنتی مذهبی کنونی سراسر کشورهای اسلامی به خصوص در کشورما برعکس حکم (والعصر /1) و قانون تکامل عصر، عناصر مکان و زمان را ازهم جدا کرده و عملکرد های قضایی، دینی، سیاسی، فردی و... شان در خدمت میکانیزم و فرهنگ پانزده قرن قبل از اسلام می باشند.

 آیا قرآن خدا، علم، دانش عصر کنونی و قانون تکامل زمان موجوده؛ این چنین قضات سنتی درباری، فیشنگران دینی و نهادهای قضایی عصر حجر را کاملآ مردود نشمرده و آن را به  ضرر ترقی، تکامل جامعه، انسان و همچنان بر ضد حقوق زنان نمی دانند؟

یعنی  قضات و نهادهای قضای سنتی جامعه مصیبت زده فیودالی ما در زمان و مکان  مشخص کنونی موقعیت دارند؛ اما، حکم و قضاوت 15 صد سال قبل از اسلام را حال در افغانستان قرن بیست و یکم به زور و خلاف حکم قرآنکریم، اعلامیه جهان حقوق بشر و مغایر موازین جهانی بالای جامعه به ویژه بالای زنان بی دفاع با زور کیبل آهنی عملی نمودند و بازهم می نمایند. آیا از همین جاه هم نیست که اسلام نمایان و تروریستان خواست ها، نیازمندی ها و آرمان های تمام مردم تحت ستم و خلق الله افغانستان ویرانه را خلاف دستور خدا و منطق قانونمندی زمان دفن گورستان می نمایند؟ آیا در این صورت هم  پروردگار عالم، انسان و تاریخ بر دشمنان بشریت  لعنت  نفرستاده  و آن ها به طور دایم محکوم نیستند؟

پس تا وقتی که تمام نهادهای عدلی و قضایی جامعه افغانستان با توجه عمیق بر گوهر ارزش های دین مبین اسلام، بر اساس نیازمندی ها، خواست ها، آرمان های مردم و قوانین عصری کشور ما، منطق زمان کنونی و آن هم با معیارهای علمی پذیرفته شده، موازین رسمی  بین المللی و رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر جدیدآ از اساس شکل نگیرند؛ جامعه هرگز شاهد ادارات عدلی مدرن، قضاوت سالم، داوری عادلانه، انسان دوستانه و تکاملی نخواهد بود و همچنان ما بازهم  از ضرورت قرن  بیست و یکم  مطلقآ فاصله خواهیم گرفت.   

 فلهذا در مسند قضاء، ما به متخصصین دینی، حقوقی، علمی، مدنی، صادق، مجرب، خدمتگار، شایسته سالار و امثالهم ضرورت داریم تا دریچه عدالت، برابری  و روزنه ی  دموکراسی هم از راه تحقق قضاوت دینی، حقوقی، علمی، عادلانه، خردمندانه و انسان دوستانه توسط حقوق دانان راست کردار، قضات متعهد، شایسته سالار، علمای دینی عصری در افغانستان مخروبه برای مردمان تحت ستم ما باز گردند. هرچند در طی این دهه آخر، تحولات نسبتآ مثبت در ارگان های قضایی هم رونما گردیده که بازهم جای تقدیر می باشد؛ ولی خیلی اندک اند و حضور زنان شایسته در آن بسیار کم رنگ و حتا قسمآ نمایشی نیز می باشند.

اگر حضور و نقش زنان شایسته از جمله در محاکم عدلی و قضایی به صورت دموکراتیک عملی گردند، با یقین که ریشه های رشوت بی عدالتی از قضاء تدریجآ نابود خواهند شد.

پس تا زمانی که مانع قضایی هم از سر راه جامعه با زیربنای علم، عقلانیت، منطق و دانش عصر برطرف نگردد، از این ناحیه هم نه تنها تمام نخبگان مسلکی و شایسته ی اقوام در محور قدرت سیاسی؛ بلکه زنان نیز از مشارکت عادلانه در حاکمیت سیاسی دولت محروم خواهند ماند. پس باید  نظام قضایی به صورت عادلانه، مسلکی و دموکراتیک از تهداب اصلاح گردد، تا حد اقل عدالت انتقالی در جامعه تحقق یابد.

 

ادامه دارد

تاریخ: سه شنبه 4 قوس 1393 خورشيدی برابر با 25 نومبر 2014 ميلادی/ هامبورگ

 

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

(1 ) -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر)

(2) -  شکبه بی بی سی یکشنبه 2 ژانویه 2005 شکریه بارکزی سردبیر نشریه آئینه زن در افغانستان.

(3) – ص 19 «جایگاه زن در نظام اسلامی»/ نوشتۀ: آیت الله العظمی محمد اسحاق فیاض/ ترجمۀ: سرور دانش/ نوبت چاپ: اول، 1392/ ناشر: مؤسسۀ انتشارات عرفان/ تهران.  

( 4) -  ص 274 « ایمان و آزادی ، مولف : دای فولادی ، چاپ اول ، بهار 1382.

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

قسمت پنجم

- فقر اقتصادی:

آیا فقر اقتصادی یکی از عناصر و عوامل عقب مانی جامعه به حساب نمی آید؟ آیا محصولات دست رنج زنان در انحصار مطلق مردان هژمونی خواه نمی باشند؟ آیا عدم استقلال اقتصادی زنان، خود محکومیت و مظلومیت آنان را در تحت اسارت شوم مرد سالاران انعکاس نمی دهد؟ آیا میکانیزم عقب مانده اقتصاد سنتی به نوبه خود مانع مشارکت زنان در همه امور اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نگیردیده است؟ آیا در خیلی از کشورهای عقب نگهداشته شده و به ویژه در افغانستان تا حال زنان مثل کالا و حیوان در اسارت و ملکیت شخصی مرد سالاران متمرد، سبک مغز و جاهل قرار ندارند؟

ببـــــــازار ســـــــتم  در  نــــــــزد  مــــــردان

هنوز زن چون متاع و جنس و مال است (1) 

مرد سالاران با فقر اقتصادی خویش نیز، دختران خود را تحت عناوین: «گله، پیشکش، ولور، شیربها، طویانه و...» به فروش می رسانند. با همین فقر اقتصادی هم است که تهی دستان قادر نیستند که دختران و حتا پسران خویش را شامل مکتب نمایند، تا در آینده از جمله دختران به مدارج عالی نایل آیند و تدریجآ به محور سیاست دولت نزدیک گردند.

آیا اقتصاد در جایگاه خود در جامعه اثر گذار نیست؟ آیا زنان از نظر اقتصادی هم در قید مطلق مرد سالاران ستمگر در سراسر دنیا و به خصوص در افغانستان قبیلوی قرار ندارند؟ آیا اقتصاد عقب نگهداشته شده، به نوبه خود باعث فقر فکری مرد و به ویژه سبب اسارت زن در جامعه نگردیده است؟

برای هر تیز بین و ارباب خرد ثابت است که برمبنای سنت نظام ملوک الطوایفی، فرهنگ فرسوده، سنت موجود جامعه قبیلوی، خصوصیت قومی و نژادی در کشورهای عقب نگهداشته شده، به خصوص جوامع اسلامی و مشخص تر در افغانستان ثابت گردیده که زن هم جزء ملکیت خصوصی و شخصی مرد به شمار می آید؛ یعنی همان طوری که  یک  مرد  مثلآ:  مالک مطلق الاغ، زمین، فابریکه، ماشین و سایر دارایی خویش می باشد، مالک قطعی زن نیز می باشد. به این معنا که خانم به عنوان «همسر متساوی الحقوق شوهرش» هرگز به حساب نمی آید؛ بلکه جزء ملکیت خصوصی شوهر می باشد. همچنان دختر هم در مالکیت شخصی پدر، برادر، کاکا و سایر جنس مذکر خانواده قرار دارد که بدون رضایتش، وی را در پوشش ولور، پیشکش، گله، طویانه، شیر بها وغیره مانند جنس به فروش می رسانند.

 به این صورت زنان کشورهای عقب نگهداشته و به ویژه زنان افغانستان از نگاه «اقتصادی» نیز وابسته به مردان می باشند. زن استقلال اقتصادی ندارد و آن را هرگز نمی شناسد. اگر مرد  کشور ما برای زن نان آورد، این زن زنده ی به «نام» است و در غیر آن زن در میدان خدا بی پناه و بدون کمک می ماند. همچنان کارکردن زن هم در بیرون رایج نیست که این هم یکی از واقعیت دردانگیز جامعه افغانستان نسبت به زنان محکوم این حیطه باستانی می باشد. در افکار بدوی مرد سالاران، کارکردن زن و درس خواندن خارج از منزل یک ننگ در فرهنگ قبیلوی و قومی می باشد که حتا مغایر دین نیز می پندارند.

 در نظام فیودالی و فرهنگ زن ستیز قبیلوی، به ویژه در بسا از جوامع اسلامی  کار کردن مستقل زنان خارج ازمنزل در ادارات دولتی، تجارت، نهادهای مدنی، خارجی و... مجاز نیست و از جمله گناهان نابخشیدنی و جرم به شمار می آید و معمولآ سنگسار شدن در انتظار شان می باشد.

گرچه من جمله زنان روستایی عملآ در تولید زراعتی در کشت زارها، صنایع دستی، رمه داری، منزل وغیره سهم تعیین کننده یی را در نظام اقتصادی جامعه افغانستان دارند. و بدون چنین نقش زن در تولید، عملآ نظام اجتماعی جامعه فلج و یا حد اقل به مشکلات فراوان مواجه می باشد؛ اما از آن جای که زن اختیار خود را ندارد؛ پس واضحآ اختیار محصول دست رنج خود را نیز ندارد و محصول تولید زن در انحصار مطلق مرد می باشد.

 مثلا در کشورهای فقیر و عقب نگهداشته و به خصوص در افغانستان زن کوزه را می سازد، بره  گوسفند را به ثمر می رساند،  جوجه مرغ را بزرگ می کند، روغن زرد را تولید می کند و...؛ اما اختیار این چنین محصولات بازهم  به صورت یک جانبه در «انحصار» قطعی مرد می باشد. در این مورد، زن فقط سیل بین محض می باشد و بس. اگر در گذشته ها مرد می خواست که زن را با بره گوسفند و یا سایر محصولات و دست رنج زن  یکجا به فروش برساند؛ کی جرئت اعتراض و شکایت را از این مرد کرده می توانست؟

 مثال دیگری: وقتی مرد سالار بنا بر هر بهانه که خواست خانمش را هنوز هم یکطرفه طلاق می دهد و اطفال را نیز از آغوش مادرش به زور فرعونی خود می گیرد و می گوید که طفل مال من است نه از مادرش. بازهم قضای سنتی هم مهر تأید را یک طرفه به سود شوهر و هر مرد سالار دیگر می گذارد و زن هم بدون حق و حمایت در میدان الله می ماند.

 پس از این  چنین واقعیت کتمان نا پذیر بر می آید که مرگ و زنده بودن زن هنوز هم در انحصار مطلق فرعونی مرد سالار در کشورهای عقب نگهداشته و به ویژه تا حال در خیلی از ممالک اسلامی و در مرحله نخست در روستاهای افغانستان قبیلوی نیز می باشد؛ لذا، زن در محرومیت از استقلال اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... قرار دارد. آیا این فاجعه ضد انسانی و ضد اسلامی من جمله در افغانستان کنونی در مورد زن عام نیست؟

خانم شکریه بارکزی سردبیر نشریه آئینه زن و نماینده مردم کابل در شورای ملی در افغانستان در قسمت عدم استقلال اقتصادی زن در کشور ما چنین می گوید:

« فرصت شغلی برای زنان در ادارات دولتی با تبعیض روبرو نیست؛ ولی نظر خانواده در انتخاب شغل ضروری است. در هر صورت آنچه زن از کارش به دست می آورد در نهایت مال مرد است. یعنی زن پس از ماه ها قالی بافی، پولی که عایدش می شود مال شوهر است و زن از لحاظ اقتصادی استقلال ندارد.» ( 2)

در حال حاضر به صورت عملی، خانم که معاش اش را از کار اداری، یا تولیدی، یا روزنامه نگاری وغیره به دست می آورد، اختیار آن به صورت کل یاد در دست پدرش یا در انحصار شوهرش یا در قید برادرش می باشد. به این صورت، زنان کشورهای فقیر و عقب نگهداشته و به ویژه زنان افغانستان از منظر اقتصادی به نحوی از انحاء وابسته به پدران، شوهران، پسران جوان و برادران خویش دارند. کم تر زنان را شاهد هستیم که دارای استقلال اقتصادی باشند و به فقر اقتصادی مبتلا نباشد.

عدم استقلال اقتصادی زنان، مانع دیگری از حضور دموکراتیک و مشارکت عادلانه سیاسی زنان  همواره در حاکمیت دولت های افغانستان بوده است. این فقر اقتصادی کل جامعه نه تنها زنان را از مشارکت عادلانه سیاسی و انسانی در دولت محروم نموده؛ بل از این ناحیه ضربه جبران ناپذیر به عاید ملی و رشد اقتصاد ملی کشور نیز وارد گردیده که مقصر اصلی آن متولیان سیاسی حاکم، میکانیزم منحط ملوک الطوایفی، فرهنگ مرد سالاری و رسومات دون مایه قبیلوی در تمام مناسبات اجتماعی- فرهنگی و اقتصادی- سیاسی افغانستان بودند که شوربختانه این میراث شوم تا حال نیز در جامعه افغانستان ادامه دارد.

اگر زنان اجازه کارکردن در امورات اداری، اجتماعی، فرهنگی، هنری، دکانداری، سیاسی، ورزشی، مؤسسات خصوصی و... اقتصادی در خارج از منزل را داشته باشند و از استقلال اقتصادی عادلانه در جامعه  برخوردار باشند. این  امر نه  تنها  در  بهبود  وضع اقتصادی خانوادگی و عاید سرانه ملی نقش تعیین کنند و بسزای  را  بازی  می کند؛ بلکه زن با استقلال اقتصادی و تصاحب دست مزد خویش زمینه رسیدن به قدرت سیاسی را  نیز بدست  آورده  می تواند. همچنان  با استقلال اقتصادی است که زن با آن چیز های که ضرورت دارد و یا آرزوی معقول می کند با پولی که از آبله یی دست پرتوان و یا کار اداری و تخصصی خویش تحصیل نموده، با آن خواهشات دل انگیزانه خود و اعضای خانواده خویش را نیز بر آورده می سازد. دیگر بی مورد چشم زن به جیب مرد دوخته نیست. دیگر زن احتیاج ندارد که بالای دست و پای شوهرش اسیرگونه بوسه زند تا دل مرد به رحم آید و بعد اگر برای خانمش یک  کفش لیلامی  را  که اصلآ ضرورت فوری هم می باشد، برایش بخرد. دیگر زن ضرورت ندارد که در نزد مرد؛ مانند طفل یتیم اشک بریزاند و با چشمان اشک ریز و خون آلود از شوهرش کنیزانه تقاضای یک لباس لیلامی و یا جدید را بکند که لباس اش عمر خود را کاملآ بخشیده و تمام دل و جگرش اش؛ حتا از دور به مردان نا محرم هم  سلام می دهند.   

وقتی که زن  صاحب استقلال اقتصادی عاقلانه و مدنی شد؛ آن وقت خواه بخواهیم و خواه نخواهیم، مطابق جبر تکامل زمان است که استقلال اقتصادی بالاخره به نوبه خود نخبه ها و رگه های  آزادی، خودباوری، خود سازی و انسان سالاری  را در ذهنیت زن به  زایش  و پیدایش می گیرند که این امر از نگاه دینی، علمی و تجربوی نیز تثبیت شده است. به این ترتیب زن، با زیر بنای دانش، منطق، عقل و مبارزات طرازنوین خویش به عالی ترین قدرت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، هنری، ورزشی و نظایر این ها خواهد رسید.

 پس با تولد آزادی هم است که پیش زمینه های خلقت ارزش ها، اندیشه ها، تمدن ها و... خودباوری نیز در بستر زمان پا بر عرصه هستی می گذارند. در ضمن، از اثر استقلال اقتصادی و زایش آزادی بوده که مجال تفکر کردن، خلق اندیشه، شعور دوران ساز اجتماعی و خرد سیاسی در ذهنیت کل جامعه و به ویژه در ذهن زن ایجاد شده و همچنان زن از پدیده های مانند حق و مکلفیت، درد، اسارت و آزادگی، عوامل ترقی و عقب مانی نهادهای جامعه، دیکتاتوری و دموکراسی و نظایر آن با زیربنای سواد، تعلیم، ابزارهای فرهنگی سازنده، جرقه های نوین فکری و بالاخره با خرد دموکراتیک آگاه می شود.

 این جاه است که زن آگاهانه با استفاده از استقلال اقتصادی خود هم در فکر تحصیل آگاهی دینی و مشارکت قدرت سیاسی در جامعه می گردد و در رسیدن بدان آن از هیچگونه سعی خردمندانه، تلاش های آگاهانه، مسالمت آمیز و تدریجی دریغ نخواهد کرد. وقتی که زن بر مبنای مبارزات دینی، عقلانی، سیاسی، علمی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظایر آن به قدرت دولتی نایل گردد؛ آنگاه شوهرش مجبور می شود که خانم اسیر، تحت ستم و مظلومش را بعد از این به حیث «همسر مساوی الحقوق» خویش قبول نماید و سایر حقوق اورا عملآ به رسمیت بشناسد و با او برخورد عادلانه و انسانی نماید. به قول معروف که:«حق داده نمی شود؛ بلکه گرفته می شود.» به این صورت، زن باید حق خود را برمبنای آگاهی، مبارزه، دانش، عقلانیت و... خرد دموکراتیک از مرد و نظام حاکم مرد سالاران متحجر سنتی و مدرن سیستم غربی بگیرد.

فقر اقتصادی یکی از عوامل عمده در کشورهای فقیر و به ویژه در افغانستان قبیلوی است که همه اعضای جامعه را در اسارت خویش قرار داده و مردم را از رسیدن به کاروان های نوین تمدن و نظام مردم سالاری  تا حال محروم نگهداشته است. به کلام دیگری، فقر اقتصادی بالای زن و مرد تأثیر منفی را گذاشته که نظام مرد سالاری را بیش تقویت نموده و زن را هم زیادتر به اسارت پذیری وادار نموده است.

هرگاه جامعه به رشد اقتصادی تابان خویش نایل گردد و ظلم مرد من جمله از منظر اقتصادی از بالای زنان رفع گردد، آن وقت خواهد بود که زن هم به حقوق اقتصادی خود نیز پیروز خواهد گردید.

آیا از جمله فقر اقتصادی کشورهای عقب نگهداشته و خاصتآ فقر اقتصادی، تمام مردم افغانستان را در پنجره های اسارت و بدویت قرار نداده است؟

پس، بر همه زنان جهان و به خصوص بر زنان افغانستان کاملآ واجب و حتمی است که من جمله در جهت بدست آوردن «استقلال اقتصادی» خودها و «زدون عوامل فقر اقتصادی جامعه»  نیز تلاش های معقول و مبارزات خستگی ناپذیر را با مردان به  راه اندازند تا در ضمن به تساوی حقوق بین زن و مرد نایل آیند.

ادامه دارد

تاریخ: شنبه اول قوس 1393 خورشيدی برابر با 21 نومبر 2014 ميلادی/ هامبورگ

 

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

(1) -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر)

( 2) -  شبکه بی بی سی یک شنبه 2 ژانویه 2005 شکریه بارکزی سردبیر نشریه آئینه زن در افغانستان.

 

 

+++++++++++++++++++

قسمت چهارم

- فقر اجتماعی:

آیا من جمله فقر اجتماعی، محصول بافتارغیرعادلانه و مدیریت مستبدانه مرد سالاران در طول تاریخ و خاصتآ در افغانستان قبیلوی و طبقاتی نبوده و تا هنوز هم نیست؟ آیا رهبریت های خودکامه و حاکمیت های انحصاری مرد سالاران گذشته، از جمله همین فقر اجتماعی موجوده را به میراث نگذاشته اند؟ آیا در همین رابطه هم، زنان در پائین ترین نردبان سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و طبقاتی جامعه افغانستان قرار ندارند؟

دیدگاه این شاعر درد آشنا را در مورد موقعیت زنان چنین می خوانیم:

چرا خواهــــر حقوقـــت پایمال است

حقـــــوقی کز عطــای بی زوال است

حـــقوقــــیکه بــــتو داده خــــداونـــد 

 بحکم دین ترا پاک و حلال است(1)

پس، آیا ذهنیت عقب نگهداشته شده ی اجتماعی جامعه ما در برابر تساوی حقوق زنان با مردان قرار ندارد؟ آیا یکی از عوامل عقب مانی اجتماعی، همین سیاست و عملکردهای ستمگرانه مرد سالاران من جمله در جامعه قبیلوی افغانستان نمی باشد؟ آیا خصومت منفی اجتماعی علیه حقوق انسانی، دینی، مدنی و جنسیتی زنان یکی از سابقه ترین و بارزترین «فساد و ظلم» در جوامع بشری، در جهان معاصر و از آن هم خاص تر در کشور مرد سالار و قبیلوی ما نمی باشد؟ آیا ساختار اجتماعی و طبقاتی عقب نگهداشته کشور ما، خود یک مانع دیگری بر حضور سیاسی زنان در دولت های گذشته نبوده و حتا حال هم در این بستر آزمون جامعه مدنی و فصل نوین نمی باشد؟

قدرت سیاسی ظالمانه مرد سالاران و متولیان سیاسی مستبد، اولآ با مشارکت انحصاری و یکه تاز طبقاتی مردان متمرد، لجام گسسته؛ غصب حقوق و مالکیت از جامعه و طبقات محروم  شکل گرفته است؛ یعنی حاکمیت سیاسی دولت در سراسر جهان تنها منحصر به «جنس مذکر» و آن هم در انحصار یک مشت ناچیز مردان ستمگر می باشد. از همین رهگذر بوده که من جمله اجتماع کشور ما از بستر تکامل طبیعی و شکوهمندی های مادی، معنوی و اجتماعی کاملآ به عقب افتاده است؛ زیرا، عوامل و انگیزهای عدم رشد جامعه و توسعه نیافتگی افغانستان؛ من جمله نبود حضور نیرومند حقوقی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، فزیکی، روانی  و سیاسی خردمندانه زنان در ساختار نظام اجتماعی، سیاسی و... جامعه بوده و اکنون نیز می باشد.

 در حالیکه زنان کشور ما حتا در دشوار ترین بحران و شرایط ناگوار روزگار در ادوار تاریخ در جوار مردان شان بوده و همچنان طاقت فرسا ترین مشکلات، بد بختی ها، بی سرنوشتی ها، تلخ کامی ها، اسارت ها و حتا قتل ها را در بستر روزگار سیاه متحمل شده اند؛ ولی مردان شان را تنها نگذاشته اند؛ اما در عوض پس از کاهش مؤقتی بحران و دشواری های تحمیل شده خارجی و یا داخلی، بازهم زنان به صورت مستمر از ابتدایی ترین حقوق خویش در نظام مرد سالاری و فرهنگ قبیلوی جامعه ما محروم  می ماندند. و جبران زحمات، قهرمانی های زنان کاملآ از سوی مرد سالاران خشونتگر، ناسپاس، بیدادگر و نمک حرام بازهم نادیده گرفته می شوند و یوغ بردگی و اسارت از شانه زنان بی دفاع و اسیر کم نمی گردد که بازهم کم نمی گردد.

مثلآ: هر زمانیکه اجانب بر حریم کشور ما یورش برده، و یا بیگانگان با تبانی برخی از شاهان و حکام جابر ما در افغانستان قدم های ناپاک خودها را گذاشتند؛ زنان میهن ما نیز جانثارانه در کنار مردان میهن دوست خویش علم مبارزه و جهاد را با افتخار علیه دشمنان مهاجم و داخلی بلند نموده اند. همچنان با پاهای بدون کفش و سران برهنه با رشادت بی سابقه با انواع گوناگون در مداوای مبارزین مرد، تهیه غذا، حراست اطفال، تدارک جای، ساماندهی اسلحه وغیره از حریم مقدس دین، میهن و مردم با مردان مبارز شان در برابر تجاوز و ظلم بیگانگان دعوت شده من جمله انگلیس، روس، پاکستان، القاعده و تمام عوامل آنان مقاومت کرده اند.

اما پس از رفع و دفع دشمنان خارجی و دست نشاندگان شان از کشور؛ بازهم آحاد جامعه و خاصتآ زنان از حقوق طبیعی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خویش بهره مند نشدند و زنجیرهای اسارت مرد سالاری و طبقاتی به سرو صورت شان حتا تا کنون شدیدآ سنگینی می کنند. به قول مشهور:

 « همان آش و همان کاسه.»

حتا در حال حاضر مشارکت عادلانه و دموکراتیک زنان در حاکمیت سیاسی دولت یکی از دشوارترین بحران کشور ما را تشکیل می دهد. از یک سو شاهد روزنه آزادی شکننده و بی پایه در افغانستان هستیم. و از جانب دیگر بنا بر تسلط فرهنگ مستبدانه سنتی در تمام هسته های جامعه و از همه بد تر این که شاهد عملیات انتحاری، جنگ های خونین و فرسایشگر از سوی تروریستان و سایر همفکران شان از خاک پاکستان در داخل افغانستان نیز می باشیم .

 مضاف بر آن، استبداد تفنگ بدوشان، سایه ی شوم دزدان مسلح، حضور قدرتمندان جمود نگر محلی، قوماندان تازه به دوران رسیده خشونتگر، قاچاقبران بومی، فساد پیشگان اداری، تولید کنندگان مواد مخدر، قبیله گریان دولتی، مداخله گران خارجی، فساد گسترده اداری، مافیای اقتصادی و... با حمایت مستقیم مافیای بین المللی و منطقوی، قاتلان مردم و... در جامعه ما اند که زمینه های سهم گیری لازم و مشارکت سیاسی خردمندانه زنان را در حاکمیت دولت کاملآ به تحلیل برده و جایگاه شایسته زنان هنوز هم زیر سوال می باشد. از این جهت با چنین بحران ویژه است که حضور فزیکی و سیاسی زنان هم را در حاکمیت سیاسی و نهادهای اجتماعی کشور خیلی ها دشوار ساخته است.

آیا مانع اجتماعی از کانون خانواده، همسایه، قریه، ده، ولسوالی، ولایت تا پایتخت کشور ما در برابر تساوی حقوق زنان با مردان و مشارکت سیاسی آن ها در قدرت دولتی وجود ندارد؟

اما، ناگفته نباید گذاشت که با آن هم حضور نسبی اناث از سال 2001 میلادی تا کنون در امور دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، هنری، تعلیمی، ورزشی، اجتماعی، نظامی، مسلکی و... مدنی کشور کاملآ بی سابقه می باشد که از برکت کمک های جامعه جهانی به خصوص مساعدت های ایالات متحده امریکا و حاکمیت مشارکت نسبی ده ساله قانونی اقوام در دولت جمهوری اسلامی افغانستان می باشد؛ لذا، از دست آوردهای فراموش ناشدنی این مدت باید با چنگ و دندان حراست نمود و همچنان باید در برابر دشمنان مردم و دولت جمهوری اسلامی افغانستان مبارزات جدی و طولانی را ادامه داد تا ریشه های کلیه دشمنان افغانستان تدریجآ خشکانیده شوند.

دردمندانه که اجتماع سنتی افغانستان از نگاه فکری به حدی فقیر و عقب افتاده است که اکنون مرد سالاران هم حضور زنان را در ادارات دولتی، امور اجتماعی، سیاسی، موسسات خارجی و... در جوار مردان به دیده ی  نفرت نگریسته و حتا ضد اسلامی نیز می پندارد و سایر شرایط اجتماعی هم آماده پذیرش حضور زنان در حاکمیت سیاسی دولت نیستند.

 در این راستا با سنت های بدوی  و غم انگیز اجتماعی جامعه ما؛ حضور و مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت و نظام اجتماعی جامعه «بی ننگی» و «شرمندگی » مردان قبیله و حتا جامعه تلقی می گردد؛ زیرا، هنوز هم تفکر بدوی و فرهنگ عصر تحجر در نهادهای دولتی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... نفوذ دارند که «روند دموکراسی» را خدشه پذیر نموده و مانع مشارکت عادلانه زنان در حاکمیت دولتی و سایر نهادهای مدنی می باشند.

آیا همین حضور نسبی دختران در معارف، پوهنتون ها و مشارکت زنان در ادارات دولتی و نهادهای خصوصی ناشی از مبارزات دیرینه مردم و  خاصتآ نبرد زنان آن هم با کمک های جامعه جهانی و بالاخص از اثر مساعدت های ایالات متحده امریکا در جریان این سیزده سال آخر در افغانستان نمی باشند؟ آیا حفظ دست آوردهای مثبت این سال های آخر، یکی از وجایب انسانی، دینی، قانونی، مدنی، عقلانی و ملی ما نمی باشد؟

آیا اجتماع عقب نگهداشته شده، هم باعث محرومیت زن از حقوق شان در حاکمیت دولتی نگردیده است؟ آیا تغییرات مثبت در ساختار و باورهای اجتماع سنتی افغانستان، زمینه های حضور زنان را در حاکمیت سیاسی کشور تسهیل نخواهند نمود؟ آیا تغییرات مثبت در بافتار اجتماعی؛ آنگاه بستر اجتماع ما را من جمله غرض پذیرش حضور نیرومند سیاسی زنان در حاکمیت دولت تضمین نمی کند؟

در این جاه به خوبی به مشاهده می رسد که اصلآ اجتماع اسیر سنت های خرافی بوده که دشمن ترقی، سعادت و مخالف تعیین سرنوشت سازنده برای یک فردای روشن، تابناک و دموکراتیک مردم در جامعه می باشد. وقتی که اجتماع آزاد و آگاه نباشد؛ هیچ گاه جرقه ها و بلوغ فکری، خود باوری، خود سازی و... سعادت در بستر جامعه خلق نخواهد شد. پس، نهادهای تاریخ زده، عقب مانده و... اجتماعی مانع بزرگی دیگری را در برابر مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت ایجاد کرده است که باید این موانع اجتماعی با زیر بنای آگاهی دینی، خرد، منطق، عقلانیت سیاسی و دانش روز تدریجآ و به صورت مسالمت آمیز رفع گردد تا روزنه های عدالت، برابری و امثالهم به روی همه افراد جامعه باز گردند.

یکی دیگری از ویژگی های اجتماعی این است که یک عده از جوانان تحصیل کرده به شرط با دختران با سواد و تحصیل کرده پیشنهاد و عقد ازدواج را می نمایند که این دختران به دفاتر کار نکنند و فقط خانه نشین باشند. و صرفآ به تولید نسل و به کار منزل مصروف باشند. این گونه تفکر و دیدگاه سنتی تحصیل یافتگان نیز یک سد دیگری در برابر مشارکت زنان در حاکمیت، اقتصاد، سیاست، فرهنگ، خانواده، هنر ونهادهای مدنی به حساب می آید.

 آیا جای بس تعجب نیست که حتا برخی از تحصیل یافتگان تا هنوز هم تحت تأثیر فرهنگ منحط و سنت های ناپسند مرد سالاری قرار داشته و مخالف حضور زنان در ادارات و سیاست های دولتی می باشند؟

در باور این قلم، تا وقتی که زنان در جوار مردان با وحدت باورهای خداجویانه، آگاهانه، منطقی، عقلانی، علمی و پیگیر در تمام شؤن نظام اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی به صورت متساوی الحقوق، قانونی و عملی شناخته نشوند و زنان جایگاه مناسب، پایدار، دموکراتیک و عملی خودها را در بطن سیستم جامعه کسب نکنند؛ جرقه های آزادی، ظهور نوآوری های فکری، شکوهمندی های اقتصادی، اجتماعی و معنوی به طور اساسی در افغانستان خلق نخواهند شد. و همچنان اجتماع سنتی به اجتماع، عادلانه، عصری و دموکراتیک ارتقاء نخواهد نمود.

 به هر پیانه که مشارکت عاقلانه، خردمندانه، منطقی و همه جانبه یی زنان در جامعه ریشه های عینی، علمی و استوار پیدا کنند و زنان آگاهانه و مسؤلانه از حقوق و تعیین سرنوشت اجتماعی- سیاسی خود و جامعه خویش شجاعانه در جوار مردان سازنده حراست نمایند؛ به همان اندازه شاهد ایجاد و نهادینه سازی طبیعی تکامل جامعه مدنی، ترقی های اقتصادی، اجتماعی، معنوی و تحقق نظام  دموکراسی مسالمت آمیز و تدریجی در تمام  هسته ها و ساختار جامعه خویش خواهیم بود.

 

- فقر فرهنگی:

آیا در درازنای تاریخ و همچنان در جهان معاصر، «فرهنگ جنس مذکر» در ضدیت خاص نسبت به کرامت انسانی زن، شخصیت جنسیتی زن، حقوق مدنی زن و سایر حقوق زن نبوده و به خصوص اکنون در جوامع فقیر و عقب نگهداشته شده و از آن هم خاص تر در کشور قبیلوی ما، هزاران فاجعه ضد بشری دیگری علیه زنان بی دفاع اعمال نمی گردند؟

آیا فرهنگ بدوی در متن جوامع عقب نگهداشته و از جمله در میهن ما، یک چالش بزرگی دیگری را علیه تساوی حقوق زنان با مردان خلق نکرده است؟ آیا بدون هضم تدریجی فرهنگ بدوی به فرهنگ مدنی و پذیرفته شده بین المللی؛ امکان تولد کثرتگرایی و پذیرش حضور عادلانه و دموکراتیک زنان در مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشورهای عقب نگهداشته و به ویژه در سرزمین قبیلوی ما نخواهد بود؟

 آیا «فرهنگ مرد سالارانه سنتی و حتا فرهنگ مرد سالاران مدرن» یک مانع «محوری» در برابر تحقق تساوی حقوق زنان با مردان و مشارکت سیاسی شان در دولت های سراسر جهان و به خصوص در افغانستان مرد سالار و قبیلوی کنونی نمی باشد؟

با این بیان نغز شاعر که اینک آن را باهم متشرکآ می خوانیم:

ریشهء فرهنگ و هستی در وطن بر باد شــد

از وجود کشور ما  شـوره زاری  ساختـند(2)

آیا در درازنای تاریخ کشور ما، تمدن ها و ارزش های باستانی این حیطه، قربانی منش ها و کنش های مستبدین سنتی مرد سالاران حاکم قبیلوی طی چند قرن آخیر در این سرزمین ما نگردیده اند؟ آیا داشته های فرهنگ تاریخی و پسندیده اسلامی ما طی این چند دهه یی آخر از سوی پاسداران فرهنگ بدوی به خاکدان سیاه مبدل نشده اند؟ آیا مسدود کردن دروازه های معارف، تعلیم و تربیه به خصوص به روی زنان، دلالت بر تسلط فرهنگ اعصار بدوی در جامعه افغانستان نمی کند؟

مسلمآ که فرهنگ حاکم قبیلوی و قومی جامعه افغانستان مانع بزرگی را در برابر ایجاد خلاقیت فکری نوین، زایش مدرنیته، همدلی قومی و تولد نهادهای مدنی، شکوهمندی فرهنگی و ترقی جامعه به وجود آورده است؛ یعنی این فرهنگ خرد ستیز قبیلوی- قومی با هر گونه تولید اندیشه، انکشاف، بلوغ فکری و بالندگی فرهنگ دوران ساز مخالف و همچنان در تضاد کامل با خواست ها، نیازمندی های عادلانه مردم، مقتضای زمان و خاصتآ در ضدیت نسبت به حقوق زن به خصوص در کشورهای فقیر و عقب نگهداشته شده قرار دارد.

 هر قدر که فرهنگ منحط قبیلوی، نظام جامعه را در انحصار و کنترول خود داشته باشد، به همان اندازه نهادهای دیگری ساختار ملوک الطوایفی دست نخورد و استوار به نفع تحکیم سیستم استبدادی طبقات حاکم و متولیان سیاسی خودکامه قبیلوی- قومی ادامه پیدا می کند. و در همین رابطه است که جامعه هرگز شاهد آبستن تحولات ترقی، مدنی، مسالمت آمیز، تکامل تدریجی و طبیعی در جوهر کلیه مناسبات زیربنایی و روبنایی کشور نخواهد شد. این بدین معنا که نه تنها فقر تهی دستان جامعه گسترش یافته؛ بلکه «اسارت زنان» نیز بیشتر از هر وقت دیگر خواهد گردید.

اگر خوب ترین، عادلانه ترین، صادق ترین، آگاه ترین و دموکراتیک ترین مرد کشور خویش را انتخاب نماییم؛ آیا این مرد صاحب کمال و جمال حاضر است و امکان دارد که به تنهایی عملآ، زن را در جوار مرد متساوی الحقوق بپذیرد و صادقانه به تساوی حقوق زنان با مردان عینآ تن در بدهد؟ آیا تساوی حقوق همه افراد جامعه و به ویژه برابری حقوق زن و مرد، بدون غنامندی های فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و همکاری مشترک آگاهانه زنان و مردان عملی خواهد بود؟

 در نظام ملوک الطوایفی و نهادهای مادی، معنوی و اجتماعی عقبگرای آن؛ سنن، عادات، رفتارها، عنعنات و خلاصه فرهنگ آن سیستم منحط حاکم است. و این فرهنگ واپسگرا نقش رهبری کننده ویرانگر را در تمام ابعاد جامعه به ویژه علیه دین، کرامت انسانی، فرهنگ باستانی، مدنیت عصری، زایش فکری، آزادی و حقوق زن به عهده دارد. از این رو، برای زنان هیچگونه فرصت داده نشده است؛ تا در جوار مردان در ایجاد و تحقق  نوآوری ها، زایش طبیعی، تدریجی، مسالمت آمیز ارزش های مدنی، طلوع اندیشه های دورانساز انسانی و... اجتماعی، مادی و معنوی نقش محوری را اداء نمایند و مقام شامخی را در دین، فرهنگ، اجتماع، اقتصاد و سیاست بدست آرند؛ تا زمینه زوال فرهنگ فرسوده قبیلوی، عصبیت های قومی، نژادی، مذهبی، فرهنگی و... تدریجآ در کلیه روابط اجتماعی جامعه مساعد گردند و میدان برای تکامل نهادهای مدنی و عصر جدید  به وجود آید.

در فرهنگ جامعه قبیلوی و نظام ملوک الطوایفی افغانستان هویدا است که مرد سالاران؛ حتا زمین و آسمان را هم در قید سیادت و سلطه فرعونی خودها می پندارند؛ لذا، در فرهنگ و سنت  مرد سالاران  وظایف زنان کنیزی، بردگی، اسارت، پرورش اطفال، امور منزل، کارهای شاقه و رفع شهوت رانی مردان حاکم در نظام اجتماعی جامعه پیش از بیش تعیین شده اند. و این امر ضد انسانیت، ضد عقلانیت و ضد اسلامیت می باشد که متأسفانه تا حال هم با حدت تمام در کلیه کشورهای مرد سالار و به ویژه در وطن ما و از آن هم خاص تر در روستاهای دور دست افغانستان با وحشت و شدت هرچه تمام ادامه دارد.

 فراموش نباید کرد که در جامعه قبیلوی دون مایه، فرهنگ آن هم مذکر (نارینه) است؛ یعنی فرهنگ در این مورد هم یک «فرهنگ مردانه» می باشد که ماهیئت زن ستیزی و ضد تکاملی جامعه را نیز مشخص می سازد. از این جهت مجال برای حضور و مشارکت زنان در حاکمیت «دولت های مذکر» هرگز مطرح نبوده و نمی باشد؛ زیرا، فرهنگ مذکر، سیاست مذکر، روان مذکر، شخصیت مذکر، عمل مذکر و... مذکر می باشند که «مرد سالاران» در کلیه امور اجتماعی وغیره جامعه مطلقآ حاکم می باشند.

اگر هم قبلآ در قوانین اساسی زمامداران غیر مردمی و خودکامه افغانستان اشاره یی هم نسبت به حقوق و مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی شده بود، صرف یک «اتمام حجت» برای جوامع بین المللی و اعلامیه جهانی حقوق بشر بود. و همچنان حضور یک عده زنان (اغلبآ زنان اشراف، دربار و طبقات حاکمه) در پارلمان و کابینه های خود ساخته و خود تافته ی استبدادیان افغانستان نیز سمبولیک بوده و حال در این جریان این «آزمون دموکراسی» امروز کشور ما نیز حقوق زنان آن چنان که انتظار می رفت،  بدبختانه برآورده نشده که یک راه بس طولانی را پیش رو دارد.

همه خوب می دانند که شعور ناقص اجتماعی جامعه فیودالی را فرهنگ منحط و سنن قبیلوی حاکم در جامعه تشکیل می دهد که این هم متأثیر از زیربناهای حاکم عقب نگهداشته در جامعه می باشد. حتا زن هم غیر آگاهانه به این باور است که جای زن صرفآ در خانه است و زن شایسته ریاست جمهوری، نخست وزیری، وزارت، سیاست، قضاوت، حاکمیت، تجارت، رهبری و ... در نظام اجتماعی جامعه نیست؛ لذا، زن در جامعه قبیلوی ما با دید بسته و فرهنگ بدوی، دشمن خود و جامعه خویش می گردد و از دین هم حد اقل آگاهی را ندارد. این به خاطر است که من جمله آمار درشت از جمعیت ما بی سواد می باشد که بی تعلیمی زنان در رأس همه قرار دارد که عامل آن هم نظام مرد سالاری می باشد.

 همه نیک آگاه اند که فرهنگ جهل پرور قبیلوی بر اذهان و روان جامعه مطلقآ مسلط است. ذهنیت جامعه و به خصوص فکر و شعور زنان در تحت اسارت فرهنگ عقبگرای قبیلوی قرار دارد که در هرم آن مرد سالاران می باشند. این جاه است که زن قبیلوی با ذهن اسیر خویش در مرحله نخست به طور غیر شعوری دشمن سرنوشت آینده خود و حتا دشمن جامعه و دشمن ترقی نیز می گردد. زن با فرهنگ قبیلوی و ذهنیت زهر آلود و عقب افتاده ی خویش؛ هرگز به فکر مشارکت سیاسی دموکراتیک در قدرت دولتی شده نمی تواند. وقتی که زن از نعمت تعلیم، آزادی و دانش محروم باشد؛ آنگاه از آگاهی دینی لازم جهت تعیین سرنوشت آینده خود و جامعه خویش هم هرگز مستفید شده نمی تواند. این مسأله به صورت کلی در مورد زنان و مردان افغانستان صدق می کند که عامل آن بافتارهای عقب نگهداشته شده اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و حاکمیت های استبدادی گذشته مرد سالاران  و بافتارهای طبقاتی می باشند.

آیا عمده ترین چالش ها، عقب مانی ها، زن ستیزی ها و همه بحران های کنونی جامعه ما ناشی از میکانیزم ملوک الطوایفی، فرهنگ منحط قبیلوی، کنش های زیانبار حاکمیت های اربابان تک قبیلوی- قومی و حامیان خارجی شان در این خاک مقدس نمی باشند؟ آیا میکانیزم خود محور کنونی دولت، منش ها و کنش های مدیران حاکم بر سرنوشت مردم افغانستان؛ من جمله باعث فساد اداری، قومگرایی، تداوم مظلومیت، محکومیت و سیاه روزی همه اقشار اجتماعی جامعه و به خصوص از زنان کشور ما نگردیده اند؟

 در باور این قلم؛ تا زمانیکه فکر جامعه با گوهر آگاهی دینی، علمی، فرهنگی، سیاسی، منطقی، عصری و عقلانی تحول شکوهمند زمان و رشد مثبت همراه نگردد. همچنان جامعه صاحب زیربنای غنای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی رسالتمند مبتنی بر خواست ها، نیازها، آرمان ها و اراده ی دل انگیزانه مردم نگردد؛ هیچ گونه تغییرات مثبت، پایدار، منطقی، علمی، طبیعی، بر اساس ضرورت عصر و خواست های مردم در بافتار سیاسی، فرهنگ سنتی و ساختار جامعه به وجود نخواهند آمد.

با هر مقیاس که فرهنگ جدید انسان سالاری و سازنده جای گزین فرهنگ کهنه قبیلوی و قرون وسطایی گردد؛ با همان اندازه موانع فرهنگ سنتی و دست و پا گیر جامعه تدریجآ کاهش می یابند و زمینه های مشارکت آگاهانه سیاسی کل مردم در حاکمیت و به خصوص چانس سهم گیری و مشارکت شعوری زنان با فرهنگ، پویا و رسالتمند به صورت ریشه یی و دوام دار در حاکمیت سیاسی دولت در افغانستان میسر خواهد گردید. و آنگاه از جمله شاهد «قاری شدن زن»، «ملا امام شدن زن» هم در نماز جماعت زنان و «قاضی القضات شدن زن» در امور عدلی- قضایی و « رئیس جمهور شدن زن» در امور سیاسی وغیره نیز خواهیم بود.

اما، در وضع کنون کشور ما با وجود موانع فرهنگی که به طور خاص در برابر زنان در جامعه به خصوص علیه زنان روستایی کشور ما وجود دارد؛ لازمه یی تلاش های همه جانبه سازندگان ذیدخل دینی، علمی، فرهنگی، منطقی، سیاسی، روشنفکری، تخصصی و به ویژه از سوی روشنگران در جامعه جهت تبلیغ و داشتن فرهنگ سازنده مدنی در عوض فرهنگ خرد گریز قبیلوی و قومی حتمی می باشد.

فلهذا، یکی از وظایف سنگین و مبرم قلم بدستان مسؤل، روحانیون متعهد، سیاسیون سازنده، پژوهشگران نوآور، نویسندگان خلاق، روشنفکران طرازنوین، دموکراتان دوران ساز، نیروهای ملی مستقل، همچنان رسانه های خبری، بصری، تصویری، سمعی فرهنگیان رسالتمند این است که به جامعه آگاهی لازم دینی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، علمی، اخلاقی  و... را بدهند؛ تا تمام مردم و به خصوص زنان با کسب «خود سازی» عاقلانه، «خود آگاهی» خردمندانه فکری و علمی نقش محوری را در بطن نظام ملوک الطوایفی و فرهنگ قبیلوی به سود ایجاد و نهادینه سازی جامعۀ متمدن، فرهنگ پویا، اقتصاد دوران ساز، عصر خرد و تحقق نظام دموکراسی انجام دهند.

 پس به این نتیجه می رسیم که عنعنات پوسیده، فرهنگ منحط قبیلوی، عصبیت های تنگ زیانبار قومی، مذهبی، گرایشات نژادی و نفوذ زیانبار اجانب یکی دیگری از موانع بر سر راه حضور و مشارکت زنان را در دولت در بر دارد که حقوق بیش از نصف جامعه را با شدید ترین شیوه تلف نموده و افغانستان را در این رابطه تا حال هم فقیر نگهداشته است.

آیا جهان بشریت ضرورت مبرم ندارد که با زیر بنای خرد، دانش و عقلانیت، «فرهنگ مدنی» جانشین «فرهنگ بدوی» گردد که تا تدریجآ کبوتران صلح، سعادت، برابری و شگوفایی به طور همه جانبه در خدمت زنان محروم سراسر جهان و خاصتآ در خدمت زنان اسیر افغانستان گیرد؟

 

ادامه دارد

تاریخ: چهارشنبه 21 عقرب 1393 خورشيدی برابر با 12 نومبر 2014 ميلادی/ هامبورگ

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

( 1 ) -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر )

(2) -  فصلنامه رنگین شماره یازدهم بهار 1379 شهر هامبورگ ربیع 4 ، مشعل.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

قسمت سوم

- حاکمیت بیسوادی:

وقت که در درازنای تاریخ اربابان اسثمارگر و حاکمان ستمگر بر حیات و ممات جامعه به صورت مطلق حاکم بودند، مسلمآ که طبقات محکوم جامعه و خاصتآ زنان به زنجیر های مختلف اسارت و سیاه روزی به سر بردند که شوربختانه میراث آن تا این قرن 21 نیز از جمله بالای مردم بی دفاع و از همه بیش تر بالای زنان اسیر افغانستان با شدت تمام ادامه دارد.

در این منبع در مورد نقض حقوق و کرامت بشری چنین نقل گردیده است:

«تسلط اقتصادی مردان؛

بیسوادی، عدم آگاهی مرد و زن، از حقوق طبیعی و کرامت بشری؛

باورهای غلط و خرافی مرد و پیروی از سنن ناپسند، که اکثرآ صبغۀ مذهبی گرفته اند؛

امراض روانی و تکلیفهای عصبی؛ وغیره..» (1)

آیا حاکمیت بی سوادی، من جمله بازده بافتارها و نهادهای عقب نگهداشته مادی، معنوی و اجتماعی نمی باشد؟ آیا جهل، بی تعلیمی و نظایر این ها در اذهان همه افراد جامعه ی عشیروی، طائفوی، قبیلوی و قومی مسلط نبوده و یک بخش عمده ی از فرهنگ منحط را بیان نمی دارد؟ در تحت تسلط بی سوادی، آیا حتا جای زنان در آخرین نردبان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه نمی باشد؟ آیا آمار درشت بی سوادی و کلآ فقر فرهنگی- سیاسی در جامعه باعث سیاه روزی همه ی مردم و به خصوص اسارت زنان در متن جامعه ما نگردیده اند؟

این ارقام بیانگر یک قسمت از واقعیت عینی جامعه می باشد که در ذیل با هم می خوانیم:

«حدود 99در صد مردم افغانستان مسلمان هستند. فقط حدود 36 در صد مردم این کشور، باسواد (عمدتآ در حد خواندن و نوشتن) هستند. وضعیت زنان از لحاظ سواد پایین تر از مردان قرار دارد؛ میزان باسوادی مردان 51 در صد و زنان 21 در سد است. حدود 81 در صد مردم این کشور به کشاورزی اشتغال دارند. حدود 55 در صد مردم این کشور زیر خط فقر زندگی می کنند. با توجه با این وضعیت عمومی مردم، ارزشهای مردم سالارانه، و نگرش انسان محورانه به سختی مورد پذیرش عامه قرار می گیرد.» (2)

باور این شاعر، انعکاس یک بخش از واقعیت های ملموس در مورد مظلومیت زنان کشورهای عقب نگهداشته و به ویژه در افغانستان مرد سالار می باشند که اینک باهم می خوانیم:

نمودند بی سبـــب منعت  ز تحصیل

چرا محروم از این خوانت نمودند؟

گذشــت آن  دور تاریکی  و ظلمـت  

 اسیر در عصـــر کیــهانت نمودنــد

چــراغ  معـرفــت را از دو  دستــت 

 گرفتـــند ظـــلم  در جانـت نمــودنـد

ربودنــد نام  و عنوانت چـــو دزدان

بنـــام کــوچ عنـوانـت نمودند ( 3)

آیا با بی تعلیمی، بیسوادی و جهل پروری چگونه زمینه های مشارکت مستقیم یا غیر مسقیم مردم در قدرت سیاسی و به خصوص تحقق حقوق زنان در حاکمیت دولتی و کلیه مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میسر خواهند گردید؟

یکی از ويژگی های سیستم فیودالی خرافه پرست و سنت های حاکم قبیلوی، عشیروی و قومی عقبگرا؛ مسأله نبود سواد، درس،  تعلیم، خرد، نوزایی اندیشه، پویایی فرهنگی، شعور سازنده ی اجتماعی و بی خبری از دین در جامعه افغانستان می باشد؛ زیرا، فرهنگ قبیلوی دانش ستیز و عقل گریز در کلیه مناسبات و ارگان های جامعه مسلط است که این یکی از افتخارات ذات همین نظام ارباب و رعیتی و فرهنگ جمودنگر قبیلوی به شمار می آید. اصلآ در چنین جامعه کوچکترین نهادهای خرد، بصیرت، علم، سواد آموزی، عقلانیت دوران ساز و امثالهم به صورت طبیعی، علمی و حکم زمان به وجود نیامده اند و یا اگر اندکی هم بوده و یا هم است، نهایتآ کم رنگ می باشد که بازهم از سوی اربابان جاهل، زیر ضربه قرار دارد. و یا مورد سوء استفاد استبدادیان سنتی و حتا مدرن قرار می گیرند.

 اگر هم در گذشته ها نطفه های از دانش قد نمایی کرده، آنگاه استبدادیان زمان  فورآ خاگستر آن ها را به باد داده اند. نمونه زندۀ آن، من جمله کارکردهای ضد اسلامی و ضد انسانی باندهای تروریستی اند که به ویژه طی این 13 سال آخر در کشور ما می باشند که خیلی از نهادهای تعلیم، دانشگاه، مکتب، مسجد، علم، مدنیت، اداره در ولایات جنوب و شرق کشور و حتا آثار فرهنگی چند هزار ساله را در بامیان هم نابود نمودند. اکنون نیز دهشت افگنان با تروریستان القاعده و سایر همفکران بدوی خویش نه تنها منابع اسلامی، فرهنگی و تعلیمی کشور ما را به آتش می کشانند؛ بلکه امداد گران خارجی، اردوی ملی، ملا امامان مساجد، روزنامه نگاران، پولیس ملی، اعضای دولتی، شخصیت های بزرگ قومی، قوای ائتلاف بین المللی، مردمان بیگناه افغانستان و حتا ماتمداران  را در بین مساجد و مراسم فاتحه خوانی نیز به قتل رسانیده و بازهم با «افتخار» از ورای رسانه های سمعی و بصری مسؤلیت آن را به عهده گرفتند و این عمل ضد انسانی شان بازهم با شدت آن در کشور ادامه دارد.

 آیا با چنین جنایات سیستماتیک، امکان حضور بشری، اسلامی و قانونی زنان در حاکمیت دولتی افغانستان ممکن خواهد گردید؟ آیا گراف درشت بی سوادی، یکی دیگری از موانع به قدرت رسیدن زنان در قدرت دولتی نمی باشد؟ مضاف برآن، آیا از جمله تمام نهادهای فرهنگی بازهم در انحصار مطلق جنس مذکر در سراسر جهان کنونی و از جمله در افغانستان قبیله سالار نمی باشند؟

همه خوب می دانند در جای که جهل حکومت می کند، آن جاه دانش و عقلانیت دفن گورستان می گردند. و همچنان در جای تعلیم؛ جهل بر مسند مقام است که به ویژه در این رابطه زن در قدم اول در «اسارت» به سر می برد. در نظامی که زن ستیزی به عنوان شأن غیرمشروع مرد، عزت کاذب مرد، مردانگی ننگین مرد و قدرت استبدادی مرد قبیلوی و...در جامعه ریشه عمیق دوانده است؛ آن جاه اسلامیت، انسانیت، قانونیت، عدالت، حق، کثرتگرایی، احترام به زن، عزت طفل، بلوغ آزادی و امثالهم کشته شده اند. آن جاه که جهلستان ها سفره های نامیمون و خونین خود را به هر طرف گسترانیده اند؛ از انسانیت، مدنیت، وحدانیت، باغستان های عقلانیت، گلستان های کثرتگرایی و گل های رنگا رنگ بهاری دانش هرگز خبری نیستند و در عوض آنان خارهای زهردار و کشنده جهل پرستان روئیده اند.

همه آگاه اند که مطابق با ماهیئت نظام ملوک الطوایفی تمدن ستیز و فرهنگ مسلط دانش گریز قبیلوی بوده که در گذشته ها اندک ترین مجال برای تعلیم، درس، تحصیل و حتا آموزش قرآن عظیم الشان برای عامه مردم و به خصوص برای اناث در خیلی از جوامع اسلامی  و خاصتآ در جامعه افغانستان قبیلوی داده نشده بود. بهره برداری زنان از تعلیم و تربیه، سواد آموزی، علم و امثالهم گناه نا بخشیدنی در نظام عقل گریز جامعه عنعنوی قبیلوی و قومی ما تلقی می گردید.

 از این لحاظ بوده که حتا اکنون زنان کلآ بی سواد و بی تعلیم مانده اند و هرگز ذهنیت برای زنان  بی سواد و کمسواد خلق  نمی گردد که من جمله دختر فروشی را جدآ مردود بشمارند و ازدواج های جبری با دختران و زنان بیوه را مورد نکوهش قرار دهند. حتا حال خیلی از زنان باسود و تحصیل کرده؛ ولی غیر سیاسی کشور ما اند که «مقوله مشارکت» زنان را در ارگان های دولتی به طور عقلانی در اذهان خویش پرورانیده نمی توانند و آگاهانه به صورت جدی خواهان حقوق عادلانه زنان با مردان و به خصوص در حاکمیت سیاسی نیستند. افزون برآن، خیلی از مردان با سواد؛ ولی غیر سیاسی نیز هستند که «کلید حل همه بحران های» کشور را از طریق «مشارکت عادلانه و دموکراتیک زن و مرد» در حاکمیت سیاسی کشور در باورها و تفکر خودها ندارند.

 پس عینآ درک می گردد که جوهر همه بد بختی ها، عقب مانی ها، سیه روزی های زن و کل جامعه؛ همانا مناسبات عقب مانده اقتصادی، فرهنگ نارسته جامعه سنتی، بی تعلیمی، فقر سیاسی، اجتماع عقب مانده و... سنن ناپسند در درون نظام سیاسی– اجتماعی جامعه قبیلوی- قومی و عملکردهای استبدادی حاکمان مرد سالار و حتا تک فردی زمان میهن ما نهفته که شوربختانه این بار در زیر نام دموکراسی در کشور ما ادامه دارند.

ببینیم وقتی که عبادت در پیشگاه خداوند برحق و اطاعت از ایزد لایزال  بر اساس تعالیم قرآن کریم واجب می باشد؛ پس چرا حتا اکثریت قاطع زنان و مردان از آموزش و استفاده از متن قرآن خدا و سنت نبوی محروم بودند و اکنون نیز چنین می باشند؟

زنان (اصلآ به طور کل مسلمانان) که هم  در عالم بی سوادی و عنعنوی، دین را قبول نموده و حتا کور کورانه بدون این که معنا و ارزش نماز، عبادت و... نیایش را هم به پیشگاه خدای یگانه  بدانند، پنج وقت نماز را قضاء نمی کنند. مثلا: وقتی که از اثر آفات طبیعی، سیل بر سر مزرعه، خانه و دارایی شان جاری شد. آنگاه زن و مرد بی سواد قرآن هفت پوشه را از میان یک متر خاک و دود زیر سقف خانه بیرون آورده و در مقابل غرش جریان سیل با عذر خواهی و شفاعت می برند. و یا اینکه زن و مرد بی سواد، گاو قلبه یی خویش را که مهم ترین ابزار قلبه کشی و زراعت  شان است، آن را در مقابل سیل به عنوان گویا «دفع بلا» نذر گرفته و آن را ذبح می نمایند؛ اما بازهم عملآ مشاهده می نمایند که نه به شفاعت بردن قرآن کریم در مقابل سیل و نه نذر کردن گاو، مسیر ویرانگر و طوفان فزاینده سیلاب را مانع می گردند.

به قول ارباب سخن مولوی بزرگوار که گوید:

 ما مغــز را ز قــرآن بـرداشتـیم

پوست را بهر دیگران بگذاشتیم

اگر ما مسلمانان از مغز قرآن عظیم آگاهی بنیادی می داشتیم؛ آیا با چنین فقر مادی، معنوی و اجتماعی در کشورهای اسلامی مبتلا می بودیم؟ اگر بازهم ما مسلمانان اقلآ از محتوای دین محمدی و قرآن کریم شناخت بنیادی و لازم را می داشتیم؛ آیا چگونه امکان داشت قرآن شریف را در مقابل آفات طبیعی به شفاعت ببریم؟ آیا بازهم، جهل و بی سوادی ما را از شناخت بنیادی گوهر دین و کتاب خداوند لایزال بیگانه نگه نداشته اند؟

آیا ما مسلمانان کلآ با فقر فرهنگی و سیاسی خویش از «پوست دین» پیروی نمی کنیم؟ آیا چطور امکان دارد که بدون فراگیری تعلیم بنیادی و استفاده لازم از محتوای قرآن شریف؛ رفع مشکلات روزگار خودها را نمود، راه ترقی را سراغ کرد و همچنان سعادت را تحویل انسان ها و عالم بشریت کرد؟

یکی از پیروی غیرآگاهانه و غیرخردمندانه جامعه قبیلوی- قومی از دین این است که قرآن کریم را  این گونه  وسیله نجات قرار می دهد تا گویا سیل مسیرش را به طرف دیگری تغییر بدهد و سیل از قرآن گویا بترسد، یا به اصطلاح بشرمد؛ تا اماکن و مزارع شان را خراب نکند. آیا از جمله این چنین دیدگاه و عملکرد قبیلوی؛ قرآن خدا را سبک نمی شمارد؟ و یا این که با نذر کردن یک حیوان از خشم مسیر سیلاب به اصطلاح جلو گیری کرده باشد.

 اگر از جوهر اصلی قرآنکریم، دین مبین اسلام آگاهی علمی، شناخت اساسی از تاریخ و زمینه های تکامل اجتماعی جوامع بشری و خودی حاصل گردد؛ آنگاه حل همه معضلات سهل خواهد بود و از جمله مسلمانان در هر مورد با خرد، دانش عصری و عقلانیت سیاسی برخورد خواهند نمود.

آیا این یکی از نتایج، بی تعلیمی، بی سوادی، بی علمی، بی خبری از دین، متن قرآنکریم، خرد، قانونمندی تکامل طبیعت، دانش روز و... در جامعه نیست که انسان مظلوم و بی دفاع توسط انسان ظالم کشته می شود؟ آیا در عالم بی تعلیمی، فقر سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... امکان دارد که مردم به صورت کل و زنان به طور خاص به فکر آزادی و تحصیل حقوق سیاسی جامعه و خودها در بطن دولت گردند تا از آن طریق به مردم و کشورش خدمت نمایند و خدا را هم راضی گردانند؟ آیا فرهنگ منحط قبیلوی و قومی سربسته در ضدیت کامل حضور و مشارکت زنان در قدرت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نمی باشند؟

چرا من جمله مرد سالاران جهان و خاصتآ مرد سالاران افغانستان، زنان را در همه تصمیم گیری سیاسی و نظایر آن شریک نمی سازند و خودها به تنهایی تصمیم گیرنده اند؟ و همچنان آنان با فرعونیت بالای شریان های اساسی حیات مردم عامه و به خصوص طبقات استثمارشده مردان و زنان حکومت می کنند؟

 بازهم عملآ ملاحظه می گردد که نه قدرت انحصاری مردان قبیلوی و قومی کدام مرز را می شناسد، نه بی تعلیمی  فرد فرد جامعه، نه محکومیت و مظلومیت مستمر آحاد افراد ملت های جهان و نه خاصتآ اسارت، سیه روزی و بی سوادی زنان کشورهای فقیر و خاص تر نه اسارت زنان افغانستان کدام حد دارد.

آیا پرسشهای ذیل دلالت بر محکومیت، حق تلفی و اسارت زنان به صورت خاص در ممالک اسلامی نمی کنند؟

چرا زنان در بسیاری از ممالک اسلامی از حقوق تعلیم، دانش، آموزش، کار، شغل مستقل، سیاست کردن، انتخاب شدن، انتخاب کردن، رییس جمهور شدن، مولوی شدن، آیت الله شدن، قاضی شدن، پیش امام نماز جماعت شدن برای زنان، مبلغ شدن، تاجر شدن، رهبر شدن و...؛ حتا موتروان شدن تا حال محروم هستند؟ چرا اکثریت پدران، مغایر اوامر دینی و خلاف کرامت انسانی؛ دختران خویش را به زور به شوهر می دهند؟ چرا زنان از 1400 سال به این سو صاحب مساجد مستقل برای خویش نیستند و صرفآ مساجد هم «مردانه» اند و در انحصار مردان می باشند؟ چرا زنان در بسیاری از جوامع اسلامی از حق ازدواج و طلاق عادلانه خود محروم اند؟ چرا زنان در کشورهای اسلامی، حق امامت ملای مسجد و نماز پنجگانه جماعت، ادای نماز میت، نماز اعیاد، دعا خواندن سر دسترخوان  وغیره را مانند ملا امامان مرد، برای اناث ندارند؟ چرا زنان در میان مسلمانان از حق آذان دادن در مساجد ممنوع و محروم می باشند؟ چرا زنان در سراسر جهان و به طور اخص در افغانستان از «حق» مالکیت های زمین، تجارت، فابریکه، مغازه، طیاره، خانه، مواشی، موتر وغیره مستفید نیستند؟ چرا دختر فروشی در جوامع اسلامی به ویژه در افغانستان مطابق اوامر خدا و کرامت والای انسانی عملآ منع نمی گردد؟ چرا در کشورهای اسلامی به خصوص در افغانستان دختران صغیر و نابالغ توسط پدران شان به مرد سالاران کهنسال به شوهر داده می شوند؟ چرا زنان تا حال از احراز مدارج مقامات عالی سیاسی، دینی، نظامی، هنری و اجتماعی در جوامع اسلامی و خصتآ در افغانستان محروم اند؟ چرا زنان از حق قاضی القضات شدن در تمام دنیا و به خصوص در جوامع اسلامی و از آن هم خاص تر در افغانستان محروم شده اند؟

آیا این همان برداشت نادرست از دین مبین اسلام نیست که طالبان به زور کیبل آهنی و چماق مردم را حتا بدون وضو و طهارت به نماز خواندن وادار می نمودند و همچنان تعدادی از زنان و مردان زانی را بدون محاکمه عادلانه، تحقیق قضایی و عدلی در ملای عام سنگسار کردند؟ آیا این همان باور و عمل ضد انسانی و ضد اسلامی تروریستان نبودند که مرد هشتاد سالار را با بهانه لواطت با پسر ده ساله، در زیر دیوار کردند تا گویا حکم شریعت را عملی شده باشد؟

 آیا نتیجه بی سوادی، بی خبری از دین، بی علمی و بیگانه پرستی همین نبود که یک عده یی؛ حتا برخی از آبدات تاریخ کشور و مجسمه های باستانی بامیان را که نه تنها یکی از بزرگترین میراث های ارزشمند کلیه مردم افغانستان اند؛ بلکه ملکیت تمام بشر نیز هستند، آن را با خاک یکسان نمودند؟

زمانی که زنان؛ حتا از آموزش قرآن و دانش روز محروم باشند، آیا پذیرش و پیروی آن ها از پوش قرآن (نه متن آن ) و رنگ دین محمدی نمی باشد؟

 وقتی که انسان زن و یا مرد بدون تعلیم، آگاهی، علم و خرد از دین پیروی کند؛ آیا مانند دین فروشان و همه اسلام نماها به دین محمدی، انسان، خرد، تمدن، دانش، وطن، جامعه و زنان ضربه جبران ناپذیر را وارد نکردند و باز هم نمی کنند؟

 وقتی که در گذشته ها اربابان بی سواد، مرد سالاران سبک مغز و مستبدین سیاسی که در هرم حاکمیت های دولت های میراثی ما هم اخذ مقام انحصار طاغوتی را نموده بودند و دروازه های درس، آموزش، تعلیم و حتا قرآن یادگرفتن را هم از زن گرفته بودند؛ اما مشروعیت این امر از سوی یک عده  کسانی که  خودها را عالمان و ملبغان دین قلم داد می نمودند، برای آن ها داده می شدند.

 روحانیون (جای روحانیون خداپرست، صادق، ترقی خواه، ضد استبداد و تمدن پرور همیشه محفوظ می باشد.)  که در پوشش دین چنین ذهنیت را برای جامعه خلق کردند، بزرگ ترین خدمت را جهت تداوم حاکمیت جهل ورزان، اربابان استثمارگر قبیلوی، استبدادیان نظام سیاسی، طبقات خودکامه و حاکمیت واپسگرای فیودالی و تطاولگران اجانب در جامعه نمودند که شوربختانه حال میراث داران آن ها بازهم در میهن ما می نمایند. تا کنون عملآ می بینیم که دین هم توجیه گر جهالت قبیلوی و استبداد نظام ملوک الطوایفی از سوی دلالان دینی و علم برداران خلفای اموی وعباسی در تمام کشورهای اسلامی و به ویژه در افغانستان عزیز ما گردیده و اکنون هم از سوی بعضی ها می شوند که عامل یک بحران دیگری در پیکر افغانستان گردیده است.

پس متأسفانه که به نسبت بی تعلیمی، فقر فرهنگی و سیاسی کل جامعه و به خصوص بر اساس عدم آگاهی دینی و فقر آموزشی، علمی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی و دانش سیاسی زنان در جامعه بوده که چانس مشارکت اقشار زنان تحصیل کرده و کلآ اناث جامعه  را در حاکمیت دولتی افغانستان، حتا تا حال نیز گرفته است؛ یعنی از اثر بی تعلیمی، نه تمامی به صورت کل زنان آماده مشارکت سیاسی در حاکمیت هستند و نه اجتماع قبیلوی خواهان حضور و مشارکت زنان در قدرت دولتی می باشد.

در آغاز ظهورعصر اسلام، مرد سالاران سنتی حتا مساجد را هم بر روی زنان مسدود می نمودند و نمی گذاشتند که زنان مسلمان جهت عبادت به پیشگاه خداوند یکتا به مسجد بروند و آن جاه  راز و نیاز کنند و مسایل اجتماعی، تعلیمی، سیاسی، حقوقی، خانوادگی و... خودها را حل و فصل نمایند. در فرهنگ عشیروی و قبیلوی اعراب؛ تعلیم و تحصیل برای زنان جرم شمرده می شد که  این خود بیانگر استبداد ویژه، تحجر و تعصب مردان بدوی نسبت به زنان بود که فرهنگ غالب ضد انسانی را در جامعه تشکیل می داد.

 در این زمینه  آقای پروفیسر فلاطوری چنین می نگارد:

« در قرآن و سنت و سیرهء پیامبر اکرم، هر مسلمانی اعم از زن ومرد به یک میزان مؤظف است؛ تا تعالیم اسلامی را بشناسد و از آن پیروی نماید، همانگونه که این امر در دوران حیات پیامبر رایج و متداول بود؛ به همین دلیل بخش عظیمی از اطلاعاتی که برای شکل گرفتن کلی تعالیم اسلامی ضروری هستند، توسط زنان پیرامون حضرت محمد ( ص) منتقل شده است. هنوز هم این توصیهء پیامبر در گوشها طنین انداز است که فرمودند : « زنان را از رفتن به مساجد منع نکیند.» در اینجا مسجد نه تنها محل عبادت؛ بلکه مکانی عمومی جهت تعلیم و کلیهء معارف است. تشکیل مجامع علمی بعدی، تکیه بر دلایل تاریخی دارد. در واقع هیچ دلیلی برای فهم بهتر معارف مذهبی از طرف مردان وجود ندارد. در هر صورت در فضای مرد سالارانه، در نهایت کار بدانجا می انجامد که تحصیلات علوم فقه نیز مختص مردان باقی بماند . تاریخ اسلام عده ای از زنان اندیشمند را پرورش داده که در زمان خود و در زمینهء علم فقه، معرفتی کامل کرده اند. در اینجا تصمیم دارم یکی از زنانی را که در زمان تشکیل بزرگ ترین مکاتب فقهی بسیار مؤثر بوده است، معرفی کنم . نفیسا دختر حس النور، یکی از نوادگان امام حسن ، پسر ارشد حضرت علی (ع)  است . وی در سال 145 هجری قمری مطابق با 762 میلادی در مکه متولد و در سال 208 هجری قمری مطابق با 823 میلادی در مصر وفات یافت. مقبرهء او در مصر یکی از امکنهء مقدس نزد مسلمانان بشمار می رود. در ارتباط با سابقهء علمی ایشان چنین نقل شده است که او در یکی از خانواده های اندیشمند متولد شده و لطف پدر بزرگوارشان که همهء نیروی خود را در جهت تحصیلات عالیهء دختر خود متمرکز کرده بود. نفیسا کل قرآن را پیش از هشت سالگی از حفظ [ کرده– ازما ] بود. در شانزده سالگی و در سال 161 هجری قمری مطابق 778 میلادی با پسر امام جعفر صادق امام ششم شیعیان ازدواج کرد. او مقامات بالای علمی را یکی پس از دیگری احراز می نمود. نام اصلی او نفیسا و ملقب به نفیسه علم المعرفه (گنجینهء دانش) بود. این لقبی بود که پدر ارجمندش به او داده  بود.  وی بعد از  ازدواج  با همسرش به مدینه می رود و در آنجا نزد امام مالک، مفتی اعظم مکتب فقهی مالکیه، صاحب اثر بزرگ المؤطا به تحصیل می پردازد .  بزودی شهرت وی در تمام مرزهای اطراف مکه و نقاط مختلف جهان اسلام گسترش یافت، شهرت او نه تنها مدیون توانایی و شناخت علمی ایشان؛ بلکه مرهون تقوا و نجابت او نیز بود. اندیشمندان و دانشمند پژوهان فراوانی از سراسر عالم خصوصا در زمان حج در انتظار ملاقات او بود. نفیسه خود 30 بار مناسک حج را در مکه و اغلب با پای ییاده بجای آورد؛ او بسیار علاقمند به منطقه ای در سوریه بود که به عنوان مقام ابراهیم شناخته شده است. نفیسه در مراجعت از مکه در سال 193 هجری قمری مطابق 809 میلادی به مصر می آید و در آنجا توسط اطرافیان خود که از طبقات مختلف اجتماعی بودند قلبا مورد استقبال و احترام قرار می گیرد. ازدحام جمعیتی که به علت تقوا ایشان و گرفتن تبرک از وی گرد ایشان جمع شده بودند به اندازه ای بود که موجب درخواست ترک مصر توسط نفیسه شد. اعلام عزای عمومی بعد از شنیدن این خبر، حاکم وقت را برانگیخت؛ تا خانهء بزرگی را در اختیار او قرار داده و ملاقات با وی را به دو روز در هفته تقلیل دهد، تا بدین ترتیب او بتواند روزهای دیگر هفته را مشغول تحقیقات علمی و عبادت باشد. یکی دیگر از نکات مهم زندگی ایشان، ارتباط او با دو عالم بزرگ زمان خود؛ یعنی ملاقات ایشان با بشرالحافی و احمد ابن حنبل مؤسس مکتب حنبلی است که طی آن دیدارها هردو عالم بزرگ اسلام از او تقاضای دعا و عبادت و خیرخواهی می کردند. مهم تر از آن ارتباط ایشان با امام شافعی، مؤسس سومین حقوقی در مذهب اهل سنت است. ملاقات شافعی  با نفیسه منظم و همراه با مباحثات و تبادل نظر علمی بود . خصوصا اشاره است که شافعی از نفیسه مطالب فراوانی آموخته است . نفیسه مانند مردان مشهور هم ردیف وقت خود از احترام خاصی بر خوردار بود. الامام الشافعی در موارد بیماری از نفیسه طلب استشفاء می نمود. اعتقاد عمیق ایشان به تقوا و پرهیزگاری نفیسه اورا تا بدان جا سوق داد که اعمال تدفیق و تکفین خود پس از مرگ را به عهدهء این خانم بزرگوار گذاشت. لیاقت چنین بانویی نه تنها در برخورداری از دانش مشخص است؛ بلکه برترین مشخصهء او تقوا و مقرب بودن ایشان به در گاه خداوند است. اصولا ارتباط نفیسه با مؤسسان سه مکتب حقوقی اهل سنت حاکی از احاطهء جامعه او به علم فقه وکلام بوده نشانگر کیفیت عالی و ارزشمند دانش او بشمار می رود . کسب دانش و علم فریضه ای است که به عهدهء هر زن و مرد مسلمان می باشد و این موضوع ، مکرر از سوی پیامبر گرامی اسلام توصیه شده است . وجود نفیسه و امثال او گفتار پیامبر را در مورد زنان و تحصیل آنان به اثبات می رساند . نفیسه در این زمینه تنها نیست ، بسیاری از خانواده ها و اعقاب پیامبر و اهل بیت ایشان ، دختران خود را تا جایی که توانایی علمی داشتند به امور مذهبی و تعلیم و تحصیل تشویق می نمودند تا بتوانند اعقاب خود را در سطح فکری والای حفظ کنند. زندگینامه اندیشمندان شیعی و سنی حکایت از حضور علمی بانوان دانشمند با توانایی های بالای علمی دارد. به تحصیلات بانوان جوان تا عصر حاضر در یمن توجه خاصی مبذول می گشت تا فرزندان این بانوان هستند .(Zaiditischen Sayids)جای که بسیاری از حاکمان یمن  با این وجود شکل جامعهء مردسالارانه، محدودیت های وسیعی برای زنان بوجود آورده است. در اینجا منظور محدودیت و یا برابری حقوقی زنان نیست، بلکه بیشتر این سوال مطرح است که آیا علم فقه و دانش دینی  و تحصیلات آن مختص مردان بوده است، بطوریکه زنان برای احقاق حقوق حقهء خود می بایست مبارزه می کردند؟ و یا اینکه برای زنان از نظر فقهی و کلام، تحصیل در علوم دینی و فقه اسلامی مانعی غیر قابل عبور وجود نداشته است؛ در حال حاضر در مصر و در ایران به تحصیلات زنان توجه خاصی مبذول می شود . بعد از انقلاب اسلامی ایران، برای زنان در قم مدارسی با ساختارهایی همانند آنچه برای تحصیلات علوم دینی مردان موجود بود، تأسیس شده است، این موضوع نه تنها مؤید تساوی حقوقی زنان؛ بلکه درک نوین « خود آگاهی مسؤلیت آفرین »  مسلمانان  در ارتباط  با  تحصیلات زنان  را  نیز همچون گذشته  نشان می دهد.»( 4)

در تمام کشورهای عقب نگهداشته شده و من جله ممالک اسلامی و به خصوص در افغانستان؛ زنان از حق تعلیم، تحصیل، دانش و حتا آموزش قرآن هم از سوی مرد سالاران در فرهنگ قبیلوی محروم  بوده اند. این مسئله موجب آن گردید که زن هرگز به فکر سیاست را چه می کنی که حتا از سیاست مطلقآ متنفر هم  باشند و چنانچه این مسأله حتا در حال حاضر نیز یک واقعیت عینی جامعه ما را تشکیل می دهد. حتا اگر در جمع از زنان با سواد (جای خانمان رسالتمند، دوران ساز، مؤمن، سیاسی، علمی، آگاهی دهنده و سازنده محفوظ باشد.) هم سخنی در مورد سیاست، مشارکت مردم در حاکمیت سیاسی کشور، حضور آگاهانه سیاسی و شعوری زنان در قدرت دولتی و نهادهای مدنی در میان آید؛ برای چنین زنان با سواد هم خسته کننده و ملال آور می باشد و با بی علاقه گی کامل در مسئله مشارکت سیاسی زنان در قدرت دولتی برخورد می نمایند. در این صورت، «اعتماد بر نفس» خویش را دارا نمی باشند. در عوض، مصروف تجمل گرایی زیانبار، سیالداری غیر مفید، وقت کشی، مداخله در امور شخصی دیگران و نظایر آن می گردند.

مثلا همین زنان مهاجر( جای زنان مومن، خدمتگار، با احساس وعلاقه مند به مسایلی دینی، ملی، فرهنگی، مدنی و سیاسی همیشه محفوظ باشد) کشور ما  که به خصوص در اروپا، استرالیا، امریکای شمالی، آسیا، افریقا مهاجر شده اند، اصلآ به سیاست، نقش و مسؤلیت زنان در قدرت سیاسی و مسایل ملی افغانستان علاقه نمی گیرند. انسان فکر می کند که این چنین زنان و حتا برخی کثیری از مردان هم از افغانستان نیستند و هرقدر مصائب آوارگی، گرسنگی و قتال که دامن گیر مردمان و به خصوص زنان و اطفال کشورشان در افغانستان شده و هنوز هم می شوند، حتا برای یک لحظه هم افسوس نمی کنند.

 به نظر من علت در این است که چنین زنان با سواد از جوهر سواد آموزی، علم، تحصیل و امثالهم به صورت لازم و مطابق با نیازمندی زمان بهره مند نگردیده و صرف با گرفتن شهادت نامه ها یا از مکاتب، یا دانشکنده ها، یا دانشگاه ها بدون فراگیری آگاهی دینی، سیاسی، علمی، فرهنگی و شعور لازم اجتماعی وغیره اکتفاء نموده اند؛ یا خیلی از این چنین زنان و مردان شاید در رشته تخصصی خویش نیز خیلی لایق باشند که بازهم قابل تقدیر هستند؛ ولی خارج از آن فاقد آگاهی دوران ساز و اندوخته های لازم اجتماعی، سیاسی، علمی و فرهنگی می باشند.

 اما از آن جائی که چنین افراد و شخصیت ها در جوار رشته های تخصصی خود از داشته های ضروری اجتماعی روزمره، آگاهی سیاسی و اندیشۀ سازنده و خرد دموکراتیک مستفید نشدند، در این صورت آنان از رشته های تخصصی خویش آن طوریکه لازم بوده و به طور همه جانبه و سرنوشت ساز در خدمت پویایی اجتماعی، معنوی، مادی و ترقی سالم جامعه خویش با حکم  نیازمندی تکامل زمان قرار داده نمی توانند. از طرف دیگر، شرایط  آرامش کشورهای صنعتی چنان بالای اکثریت قاطع هموطنان مهاجر ما در خارج تأثیر نموده که متأسفانه افغانستان برای شان در حال فراموشی قرار گرفته و این چنین اشخاص به خصوص کلآ زنان هرگز به افغانستان برنخواهند گشت؛ زیرا، در قدم نخست زنان مهاجر کلآ مسایل ملی را از اذهان خودها به دور انداخته و از آزادی کشورهای پیشرفته استفاده مفید و علمی را به نفع مصالح ملی و خودها کرده نمی توانند و صرفآ مصروف زندگانی پرتجمل شخصی خودها هستند و جریان از خود بیگانگی ادامه دارد.

در حالیکه شرایط تحصیلات خیلی عالی برای همه مهاجرین افغانستان در کشورهای بزرگ صنعتی وجود دارند؛ ولی آن طوری که انتظار می رفت، مهاجرین و به خصوص فرزندان شان از  تعلیمات لازم بهره مند نگردیده اند و هنوز هم اوقات خویش را با تجمل گرایی، عیاشی و فرصت کشی ها ضایع می کنند.

شاد روان محمود طرزی نسبت به ارزش علم و تعلیم برای اولاد این خاک مقدس چنین فرموده است:

مسلمانــــان ! بیـــاموزی عرفــــان  

گذاریـــد این همه بطلان و حرمـان

میاســاییــــد یکــــدم، زود پویــــید  

پی علم و هنر تا چین و جاپان ( 5)

در حالیکه در این شرایط جنگ و بحران، همین فرزندان داخل کشور نسبت به فرزندان مهاجرین کشورهای پیشرفته صنعتی، به مراتب بهتر مصروف دانش، تعلیم، تربیت و تحصیلات عالی می باشند و فارغین نتایج خوبی را نسبت به جوانان مهاجر کشورهای صنعتی برای خود و کشور شان افغانستان به بار آورده اند.

جوانان مهاجر که در کشورهای پیش رفته ی صنعتی و به خصوص در امریکای شمالی، اروپا، استرالیا و... به سر می برند، در یک شرایط خیلی خوب هستند؛ ولی اغلبآ از این وضع بهره برداری شایسته و حد اعظم را برده نتوانسته اند.

در اندیشه این قلم تا زمانی که در جامعه، من جمله زن از نعمت آگاهی اساسی دینی، حق سواد، تعلیم، بینش، آزادی، تحصیل، علم روز بر اساس نیازمندی ها، خواست ها، ضرورت ها، آرمان های مردم و مقتضای حکم تکامل عصر بهره مند نگردد؛ هیچگاه به خاطر خدمت گذاری برای مردم به فکر مشارکت در هیأت حاکمه نظام دولتی  نخواهد شد؛  زیرا زن با جوهر بی سوادی، بی خبری از دین، بصیرت،  پیشرفت، جهان و جامعه حتا قادر به «احساس» عذاب روزگار و درک اسارت خود هم نخواهد شد.

 درد و اسارت زمانی درک می گردد که یک انسان صاحب خرد، علم و دانش آگاهی بخش سیاسی در جامعه و تمام شؤن زندگانی خویش باشد. آنگاه انسان های آگاه و مسؤل ( زن و مرد) برای نجات خود و جامعه خویش از اسارت، توسعه نیافتگی اجتماعی- اقتصادی و فقر فرهنگی- سیاسی، در فکر سیاست سالم و مشارکت عادلانه خودها در حاکمیت دولتی جهت خدمت گذاری برای جامعه و میهن خویش می گردند. همچنان آنان به نوبۀ خود هم یکی از اجزای عوامل تغییر مناسبات مادی، معنوی و اجتماعی فرسوده به جامعه عصری ( نه وارداتی ) طبق تقاضای عنصر زمان در اجتماع و کشور شان  گردیده و بالاخره صاحب نظام دموکراتیک مردمی خواهند شد.

    بلی! انسان با زیر بنای دانش، تعلیم، خرد، آموزش و همه ابزارهای فرهنگی، معنوی و علم سیاست نه تنها با تغییر بنیادی حیات خود و اندیشه خویش به قلۀ تکامل دست می یابد؛ بل به دیگرگونی های مثبت و سازنده یی جهان خارج از خود نیز نایل خواهد شد. علامه فردوسی بزرگوار در مورد ارزش «خرد» چنین می فرماید:

نخـــست آفریــــنش خـــرد را شــناس

نگهـــبان جانســـت و او نــــاسپـــاس

خـــرد چـــشم جانــست چــون بنگری  

تو بی چشم شادان جهان نسپری( 6)

انس ابن مالک روایت میکند، پیامبر (ص) فرمود:

« طلب العلم فریضه علی کل مسلم» این ماجه ج ا ص 81

ترجمه: دانش اندوزی برهر مسلمانی واجب است.

آیا طلب علم برای هر زن و مرد در روی کرۀ زمین واجب و سرنوشت ساز نیست؟ آیا انسان و انسانیت بر مبنای دانش و علم روز قابل شناخت و تکامل محوری نخواهمد بود؟

در شرایط کنونی کشور ما بنا بر فقدان سواد، تعلیم و شعور سیاسی زنان ( جای زنان خداپرست، سازنده علمی، سیاسی، فرهنگی و خدمت گار کاملآ محفوظ می باشد)؛ امکان مشارکت گسترده زنان در حاکمیت سیاسی وجود ندارد و با آن هم فیصدی مشارکت زنان دانشمند و تحصیل کرده در قدرت دولت کنونی افغانستان هم ناچیز و حتا نمایشی هم می باشند.

 ولی علاوه برآن، حضور زنان ودختران از 13 سال به این سو در دولت، معارف، هنر، ورزش، فرهنگ، سیاست، اقتصاد و نهادهای مدنی با گذشته ها هرگز قابل مقایسه نمی باشد که جای خیلی تقدیر است. این دست آورد نباید از کف خارج گردد و باید حضور بیشتر زنان در تمام نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مدنی و مؤسسات مطالبه و این مفکوره تقویت شود تا در آینده زنان رئیس جمهور، معاون ریاست جمهور، وزیر، مارشال، جنرال، قاضی القضات، پروفیسر، مخترع، سیاست مدار خوب، رهبر و نظایر این ها گردند.

این بدان نیت نبوده و نیست که خدای نخواسته ما آیه های یأس و نا امیدی را در جامعه تبلیغ می داریم و آب سرد را بالای قلب های مردم خویش می ریزانیم؛ بلکه با برشمردن «موانع و انگیزه های» مشارکت سیاسی تمام مردمان کشور و اخصآ مسأله موانع مشارکت زنان در حاکمیت سیاسی دولت است که بیشتر جامعه خویش را به صورت کل و زنان اسیر افغانستان را به طور مشخص به سوی «حق تعیین سرنوشت» آگاهانه و مسؤلانه سیاسی شان در قدرت دولتی و نظام جامعه مطرح، تشویق و حمایت می نماییم؛ تا تدریجآ به حقوق انسانی، دینی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، مدنی وغیره خودها نایل آیند و آنگاه دارای سیستم جدید دموکراتیک بر مبنای اراده و خواست مردم در عوض سیستم کهنه و ناکارآمد گردد و همچنان همه بحران ها در دستور حل بنیادی قرار گیرند.

فلذا، با تمام موانع تعلیمی وآموزشی که در پیش روی جامعه و در قدم نخست در مقابل زنان هردم شهید و اسیر میهن ما قرار دارند؛ یکی از وظایف مبرم تک تک ما این است که نه تنها تأکید بر مشارکت آگاهانه و عادلانه زنان در قدرت سیاسی دولت نماییم؛ بلکه اصلآ بر مشارکت عادلانه سیاسی عمدۀ تمام شایسته سالاران اقوام این سرزمین خویش در حاکمیت دولتی و بطن نظام اجتماعی و به خصوص سهم آگاهانه و مسؤلانه زنان را در کلیه شؤن، آموزشی، اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی صمیمانه پافشاری می داریم. 

ادامه دارد

تاریخ: جمعه 16 عقرب 1393 خورشيدی برابر با 7 نومبر 2014 ميلادی/ هامبورگ

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

(1) – ص 22 « «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان»/ از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

(2) ص 46 « راه مردم سالاری» فصل نامه علمی، ویژه نامه بررسی و نقد دموکراسی در افغانستان/ سال اول، شماره اول، زمستان 1390

( 3) -  حبیب الله « ربیع » خواجه عمری ( شاعر ) آلمان

 ( 4) -  ص 183 ، مجموعه مقالات پروفسور عبدالجواد فلاطوری ( انسان – اسلام – غرب )، گردآوری : یونس نورخش، آکادمی اسلامی آلمان و مرکز اسلامی هامبورگ.

( 5) - ص 253 خط سوم ( 3 و 4 ) ....  سال ....  محمود طرزی.

( 6 ) -   ص 9 شماره 4 ، مشعل ، سرطان سال 1383 هالند.

 

 

 

+++++++++++++++

 

قسمت دوم

اینک به سراغ چند نمونه مشخص از موانع مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت کشور خویش توجه نماییم که ذیلآ بدان اشارۀ مؤجز و شتابناک صورت می گیرد که این نمونه خود به نحوی از نحاء بیانگر مستقیم و غیر مستقیم محرومیت مشارکت سیاسی زنان در جهان و به خصوص در کشورهای عقب نگهداشته شده و از همه خاص تر در افغانستان قبیلوی و مرد سالار می باشد:

 

- تداوم تسلط میراثی جنس مذکر در قدرت:

زمینه های تکامل تاریخی نشان می دهند که پس از قدرت گیری توان تولیدی مرد در نظام طایفوی اولیه یا کمون اولیه، ارزش های بیش تر در جامعه خلق گردیدند؛ یعنی تولید «مازاد» از اثر نقش برازنده مرد در کمون اولیه به میان آمد تا این که تدریجآ نقش زن در تولید وغیره کاهش یافت و برعکس، نقش مرد افزایش پیدا کرد تا  تدریجآ در بستر زمان همه امور تولیدی، اجتماعی، هنری وغیره در انحصار مرد قرار گرفتند.

از آن وقت تا کنون مردان به صورت مطلق قدرت خویش را در همه امور سیاسی، اقتصادی، هنری، اجتماعی، علمی، نظامی، ورزشی، فرهنگی وغیره ایجاد و گسترش دادند که مثال های زنده آن در نظام های پدرشاهی، برده داری، فیودالی، آغاز سرمایه داری، بزرگ ترین مرحله سرمایه داری، سوسیالیستی و حتا در نظام دموکراسی غربی می باشند. اگر نگاه دقیق و بی طرفانه در این نظام های طبقاتی صورت گیرد، عملآ ثابت گردیده که همه قدرت های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی وغیره کلآ در انحصار مطلق جنس مذکر بودند و در حال حاضر نیز هستند؛ یعنی تعداد محدود طبقات حاکم از جنس مذکر در رأس کلیه امور اجتماعی، مادی و معنوی جامعه قرار داشته و متباقی طبقات استثمارشده و مظلوم جنس مذکر به شمول همه جنس مؤنث به طور مطلق در زیر اسارت، ظلم و استثمار فرایشگر طبقات حاکمه نظام های طبقاتی موصوف تا هنوز قرار دارند. در این میان بازهم جنس مؤنث به صورت عموم در تحت استبداد و اسارت طبقات حاکمه جنس مذکر و همچنان در زیر ظلم بی پایان طبقات مظلوم جنس مذکر نیز قرار داشته که متأسفانه این میراث شوم با نحوی از انحاء در این قرن 21 نیز بالای اناث در سراسر جهان، به خصوص در کشورهای عقب نگهداشته و از آن هم خاص تر در افغانستان قبیلوی و مرد سالار شدیدآ سنگینی می کنند.

پس به گمان اغلب بیش از 80 در صد مرد سالاران کشورهای بزرگ صنعتی و سرمایه داری در رأس انحصار مطلق قدرت های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی وغیره قرار دارند. در کشورهای فقیر و عقب نگهداشته شده و به ویژه در افغانستان بیش از 100 در صد مرد سالاران، قدرت های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی وغیره را در انحصار مطلق خود قرار داده اند.

پس از جمله در سنت و فرهنگ منحط قبیلوی و قومی افغانستان، امکان مشارکت عادلانه زنان در حاکمیت سیاسی وجود ندارد؛ زیرا انگیزه ها و عوامل گوناگون وجود دارند که مرد سالاران قبیلوی و حتا مرد سالاران عصری کشور ما نیز حاضر نیستند که صادقانه و مشتاقانه، مشارک سیاسی زنان را در قدرت دولتی بپذیرند. پس این خود ثابت می نماید که تداوم تسلط میراثی جنس مذکر در حاکمیت سیاسی هر کشور از جهان و خاصتآ در افغانستان به مثابه یک فرهنگ نهادینه شده که مثل آفتاب نمایان می باشد.

در این فصل نوین که نظام دموکراسی از بالا در کشور اعلان گردیده است، بازهم از جمله در رأس انحصار قدرت های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی وغیره در افغانستان؛ پرنفوذ ترین و جانی ترین مردان سالاران از قبیل: اربابان بیسواد، قدرت مندان محلی کمسواد، قاچاقبران، مافیای اقتصادی، آدم کشان، اختطاف گران، شؤنیستان، غاصبین زمین، غارتگران معادن، تروریستان، مفسدین اداری، جواسیس خارجی و... همه ناقضین حقوق بشر از جنس مذکر در کرسی های دولتی، مؤسسات خصوصی، خارجی وغیره قرار دارند. این ها با پشتوانه قدرت ها و مافیای خارجی در افغانستان حکومت می کنند و مسؤل تمام بحران ها در کشور می باشند.

پس فعلآ مشارکت عادلانه سیاسی زنان در دولت یک خواب و حیال بیش نیست؛ زیرا مرد سالاران از نظر ذهنی، اخلاقی، منطقی، دینی، علمی، عقلانی و سیاسی تا هنوز هم آمادگی آگاهانه پذیرش زنان را در قدرت سیاسی ندارند؛ زیرا قبلآ از همه مرد سالاران اسیر «منی ذهنی» شان هستند.

 

-  حاکمیت فرهنگ مرد سالاری:

پدیده ی مرد سالاری از بطن نظام مادر شاهی و یا مادر سالاری در ارتباط شکل گیری زیربناهای مادی، احتماعی و معنوی نظام طایفوی اولیه تدریجآ به وجود آمد تا این که آهسته آهسته جنبه غالب را در همه امور جامعه آن سامان گرفت. از آن عصر تا قرن 21 همه هست و بود مادی، اجتماعی و معنوی جهان بشریت در زیر نگین حاکمیت فرهنگ مرد سالاری قرار دارد که «مرد سالاری» این گونه تعریف خود را مشخص نموده است.

 این منبع مدنی در مورد تعریف مرد سالاری چنین می نگارد:

«حاکمیت دور از منطق، اخلاق ناپسند و فرهنگ زورگویانۀ مرد نسبت به زن است.» (1)

بافتار و فرهنگ مرد سالاری یک پدیده غیبی و آسمانی نبوده و نمی باشد؛ بلکه این پدیده محصول انکشاف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی وغیره نظام طایفوی ابتدایی به نظام پدرشاهی، مرد سالاری و برده داری تا حال می باشد. از آن روز که مرد نقش خویش را در تولید نعمات مادی وغیره ثابت و مسلط گردانید، قدرت وی تدریجآ افزایش یافت و در همه جامعه آن سامان حاکم شد و همچنان «فرهنگ استبداد حاکمیت مرد سالاری» نیز در متن جامعه نهادینه گردید.

این مرجع معتبر مدنی در مورد علل بنیادی و تاریخی تبعیض علیه زن چنین می نگارد:

«بدینسان، موقعیت مرد در ساحۀ تولید و مالکیت بر فرآورده ها، در ساحۀ سیاست، فرهنگ، اندیشه و هنر نیز تأثیر داشت. به طور نمونه، تاریخ به تمام روشنی بیان می دارد: از 7000 سال قبل بدینسو، یعنی از آن هنگام که زن، حیثیت «جنس دوم» یافته است، یا همه و یا اکثر مقامات عالی (دولتها)، چون: فرعونها، پادشاه ها، امپراتوران، خسروان، خاقانها و از لحاظ اجتماعی نیز، متصدیان بزرگ امور مذهبی، مسؤولین جرگه ها و حتا فیلسوفان، دانشمندان، شاعران، ادبا، مالکان بزرگ زمین، مالکان برده و... در کلیه کشور های آسیایی و مناطق اطراف دریای مدیترانه، اطراف بحیرۀ سیاه و کشورهای بالکان، مردان بوده اند.

با حاکمیت این تبعیض زشت، که ستون فقرات تاریخ را به لرزه در آورد؛ زن نه فقط بار ستم مرد را بر دوش می کشد؛ بلکه از لحاظ رشد فرهنگی، شکوفایی تفکر، رشد جسمی، آزادی بیان و تکامل سیاسی، چنان خرد و خمیر و توهین و شکنجه شد که در بسا مواقع و برخی از مناطق جهان، حیثیت اپارتاید جنسی را گرفته است. مثلآ: اسکندر مقدونی، برای بقای امپراطوری خویش در خط طولانی از یونان تا نیم قارۀ هند، به طور متواتر، جنس زن را به معامله گرفت و کتله های عظیم زن را قربانی جهانخواری خود ساخت. هنگامی که این امپراطور قهار، با پاریس هجوم آورد و با مقاومت سخت پاریسیان مواجه گردید، در یک آن 10000 دختر پاریسیان را، با زور تیر و نیزه، از خانواده هایشان ربوده، مورد بهره برداری جنسی سپاهیان خویش قرار داد. همچنان، در بارهای قرون وسطایی، میان پادشاهان و خلفا، در به اسارت داشتن کلته های زن، رقابت مسخره یی وجود داشت. باشکوه ترین دربار آن بود، که موجی از کنیزان، صورتیها، برده داران، سربافان، دایه ها، جاسوسان، فالبینان، ناف بران، رقاصان و... در آن بجوشند و آقا (شاه و یا خلیفه) افتخار این اسارت و برده داری را داشته باشد؛ به طور نمونه: در دربار خلفای عباسی، از 20 تا 25 هزار خدمه و جود داشت، که نیمۀ آن را زنان با «مقامات» فوق می ساختند (2)

آیا مردان بدون استثناء در همه امور سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، هنری، نظامی، ورزشی و نظایر این ها در سراسر جهان از حاکمیت مطلق برخوردار نبودند و حال نیز نمی باشند؟

 آیا فرهنگ مرد سالاران عصری و سنتی از کانون خانوادگی گرفته تا بالاترین نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه حتا در این قرن 21 در هر کشور از جهان و خاصتآ در افغانستان قبیلوی با اجبار تمام حاکم نیستند؟ آیا مردسالاران در تمام نقاط جهان و به ویژه در افغانستان ظلم و جنایت بی پایان را بالای اناث انجام نمی دهند و این یک فرهنگ مستبدانه مرد سالاری نمی باشد؟

وقتی که اعتراف بر وجود میکانیزم فرهنگ قبیله، عشیره، طائفه، قومیت، نژاد، اقتصاد عقب نگهداشته، فقدان وحدت جغرافیوی، نبود وحدت ملی، بسیوادی، نداشتن دولت مستقل ملی، عدم فرهنگ فراگیرملی و امثالهم در افغانستان می نماییم؛ مسلمآ که همه چیز در پنجره ساختار و فرهنگ منحط مرد سالاران منحصر می باشند. این عامل نه تنها بازدارنده ایجاد و گسترش مدنیت بوده؛ بلکه با تمام نیرو از جمله در برابر احقاق حقوق حقه زنان نیز مقاومت می نمایند.

در فرجام، هر آن چه به عنوان چالش ها و موانع حضور و مشارکت زنان در همه امور جامعه به خصوص در راستای عدم مشارکت سیاسی زنان در تحت اداره ی دولت جمهوری اسلامی افغانستان نشانی گردیدند، یکی از واقعیت های استخوان سوز و دردناک است که نصف پیکر جامعه را فلج نموده و باید در برابر آن مبارزات سرنوشت ساز و پیگیر صورت گیرند تا موانع ایجاد بستر وحدت ملی، دولت سازی مستقل ملی، ملت سازی عصری و با تحقق سیستم دموکراسی حد اقل کاهش یابند و بالاخره نظام مردم سالاری در افغانستان حاکم و نهادینه گردد. در نهادینه شدن نظام دموکراسی از پایین به بالا است که نه تنها مشارکت عادلانه سیاسی زنان در حاکمیت عملی خواهد گردید؛ بلکه اصل برابری، عدالت، انکشاف متوازن و نظایر این ها در تمام نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه تحقق خواهند یافت.

آیا با زیربنای دانش و خرد دموکراتیک، زدودن تمام عوامل اصلی «فرهنگ مرد سالاری» یک نیاز اساسی به طرف انسانی سازی و عادلانه سازی  قدرت سیاسی کنونی در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان مرد سالار نخواهد بود؟ آیا تحقق «عدالت سیاسی» در هرم قدرت سیاسی کشورهای جهان و به ویژه در افغانستان قبیلوی و مرد سالار، از جمله زمینه های حضور نیرومند زنان را در حاکمیت سیاسی تضمین نخواهد نمود؟

خلاصه در قرن 21، بازهم فرهنگ مرد سالاری حتا در کشورهای پیش رفته سرمایه داری و به خصوص در کشورهای فقیر و عقب نگهداشته شده نهایت غم انگیز و مصیبت آفرین می باشد. در افغانستان مرد سالار؛ ما به ساختار، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، اجتماع و... مرد سالاری مواجه هستیم تا کنون جامعه ما را از رسیدن به کاروان تمدن، عدالت اجتماعی و عقلانیت طرازنوین این قرن محروم نگهداشته است.

فرهنگ مرد سالاری در وجود مرد سالاران حاکم از جمله مخالف دست رسی زنان به حاکمیت عادلانه سیاسی در دولت افغانستان می باشد. و این یک مانع بزرگی است که زنان را حتا کلآ از ابتدایی ترین حقوق طبیعی، اسلامی، مدنی، قانونی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی شان محروم نموده است.

پس عملآ هر مرد از کانون خانواده گرفته تا بالا ترین نهادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، ورزشی، اقتصادی وغیره در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان قبیلوی و مرد سالار مطلقآ حاکم باشد. از این رهگذر، مرد سالاران عصری در جهان سرمایه داری، عقب نگهداشته و به خصوص مرد سالاران سنتی خاصتآ در افغانستان هرگز حاضر نیستند که تساوی حقوق زنان را با مردان عملآ رعایت کنند و از جمله مشارکت دموکراتیک و عادلانه سیاسی زنان را در دولت عملآ قبول و تضمین نمایند.

 

- میکانیزم قبیلوی و قومی:

آیا یکی از بارزترین مانع ترقی و نقض حقوق زنان، همین میکانیزم قبیلوی و قومی از سالیان طولانی به این سو، در همه کشورهای فقیر و خاصتآ در افغانستان قبیله سالار نمی باشد؟آیا سیستم سیاسی قبیلوی- قومی تا کنون از جمله انحصار حاکمیت تک بعدی را در برابر احقاق حقوق عادلانه تمام اقوام ساکن کشور و به خصوص علیه حضور زنان در فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و سیاست خلق نکرده است؟ آیا نظام های خودکامه ی قبلی، افکار و سیاست های تمامیت خواهی را در وجود برخی از قدرتمندان کلیدی دولت جمهوری اسلامی افغانستان به میراث نگذاشته و من جمله محکومیت اناث را مستدام نبخشیده اند؟

 آیا اصلاحات اساسی عادلانه و دموکراتیک در دولت کنونی کشور ما بیانگر خواست ها، نیازها و آرمان های قانونی و مشروع عامه ی مردم و به خصوص از مادران داغدار و خواهران رنجدیده ی میهن ما نمی باشند؟

جامعه افغانستان دارای سازمان اجتماع قبیلوی، طایفوی، قومی سربسته و میکانیزم ملوک الطوایفی می باشد که اصل مطلق گرایی، دیگرناپذیری، خشونت زایی، خرد گریزی، جزمگرایی، ناشکیبایی، تنگ نظری، جنگ افروزی، تغییرناپذیری، منجمد گرایی، جهل پروری، تمدن ستیزی، وحدت گریزی و... زن ستیزی در آن مسلط می باشد؛ یعنی از جمله به این مفهوم که:

«این ویژگی، حصار و پرده ای از جو بی اعتمادی و ناهم پذیری، در ضمیر افراد یک قبیله را القاء نموده است. پیوستگی طبیعی افراد قبیله، و روابط درونی ساکنان یک زیستگاه مشترک، نوعی سلسله مراتب و قشربندی های ثابت اجتماعی، در داخل سازمان قبیله ای ایجاد کرده که، عملآ راه ارتباط و تبادل آموزه ها را مابین پیروان و بستگان قبایل و طوایف بسته است. این موضوع را زمانی بیشتر در می یابیم که بدانیم سازمان های قبیله ای در افغانستان نوعآ با همان ساخت بدوی و بسیار بسته اداره می شوند.» (3)

آیا این چنین بیان ناشی از میکانیزم عقب نگهداشته مادی، معنوی و اجتماعی جامعه افغانستان نمی باشد؟ آیا فرهنگ بدوی و منحط قبیلوی در ضدیت کامل نسبت به تمدن، تعلیم، دانش، آموزش، آزادی و به ویژه در برابر حقوق زنان و سایر پدیده های مدنی و رشد یابنده قرار ندارد؟

باید گفت که ویژگی ها و خصوصیات میکانیزم قبیلوی کلآ در خیلی از کشورهای عقب نگهداشته شده، چندان تفاوت ماهوی باهم نداشته و افزون برآن؛ خاصتآ تابع شرایط زمانی، مکانی و زمینه های تکامل تاریخی، جغرافیوی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و سایر عوامل هر سرزمین به طور جداگانه می باشند که از جمله افغانستان هم دارای ویژگی خاص خود است.

این که میکانیزم جامعه قبیلوی، قومی، سیاست و عملکردهای قرون وسطایی زمامداران کشور ما عامل اصلی بحران هویت ملی، شکاف های عمیق قومی، طبقاتی، مذهبی، نژادی، عقب مانی اقتصادی، فقر اجتماعی و...به خصوص نقض حقوق انسانی، اسلامی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و اخصآ نقض حقوق زنان افغانستان قبیلوی و قومی اند که مثل آفتاب روشن می باشند؛ بنا بر همین اصل بوده که این سرزمین آبایی ما حال از زمره یی عقب مانده ترین و فاسد ترین کشورهای جهان به شمار می آید که عوامل متذکره، ما را از کاروان ترقی، مدنیت عصری و شکل گیری نظام مردم سالاری محروم نگهداشته است. بدتر این که، در فرهنگ و سیاست جامعه قبیلوی ما از جمله «تعصب» و «تبعیض» نامحدود و جنون انگیز قبیلوی و قومی وجود دارند که اندک ترین توجه و احترام به کرامت انسانی، اسلامی، حقوقی، اجتماعی و... در جامعه به خصوص در مورد حقوق عادلانه زنان و اطفال به چشم نخورده و این ماجرا بازهم در خیلی از موارد تا حال در میهن ما ادامه دارد.؛ فلهذا:

«تعصب در واقع به صورت یک «روح جمعی» در «قبیله» درآمده که نوع روابط، خویشاوندی، انگاره ها، مواضع و سلایق و حتی حرکت کلی اجتماعی قبیله را تعیین می کند. تعصب، به عنوان یک آموزه ای طبیعی به مثابه عنصر مهمی از عناصر جامعه پذیری و فشار روانی در افراد قبیله عمل می کند. شدت و تأثیر این عنصر به اندازه ای است که حتی در ضمیر افراد قبیله نهادینه شده است. این آموزه ها در همه ی اقوام مخصوصآ در میان هزاره ها و پشتون ها از شدت بیشتری برخوردار است. تعصب گاه، گاهی به صورت دلبستگی شدید، به سرحد فداشدن در راه آموزه ها و پندارهای قومی؛ گاهی در قالب جنون مذهبی و گاه در شکل سمبل سازی زبانی و گاه حتی به شکل حزب پرستی ها و جناح خواهی ها منجمد در جامعه ای افغانستان ظهور کرده است.» ( 4)

روی این منظور؛ میکانیزم فیودالی، ویژگی های فرهنگ قبیلوی، قومی، اقتصاد سنتی، ساختار طبیعی، تعصبات، سیاست ها و عملکردهای خودکامگان حاکم در افغانستان اند که مانع عمده را در تمام زمینه های پیش رفت و من جمله در برابر تحقق تساوی حقوق زنان با مردان موجب گردیده که زنان در پائین ترین نردبان اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جامعه قرار دارند.

پس، یکی از موانع بزرگ در برابر حضور و مشارکت سیاسی زنان در قدرت دولتی؛ همین بافتار و فرهنگ قبیلوی، عشیروی، منطقوی، قومی و استبداد حاکمان تمدن ستیز اند که مثل آفتاب روشن می باشد.

به هر صورت، عوامل و انگیزه های فراوان از قبیل: مسایل مذهبی، قبیلوی، اقتصادی، قومی، زبانی، نژادی، ساختار اجتماعی، موقعیت جغرافیوی، رقابت انحصار قدرت سیاسی و... بودند و تا کنون هستند که شوربختانه از جمله شایسته ترین زنان را در محور قدرت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی وغیره قرار ندادند.

با اشاره فوق به خوبی مشاهده می گردد که ساختار جامعه قبیلوی و قومی نهایت عقب نگهداشته می باشد و به منظور تغییر اساسی در این زمینه؛ نخست مستلزم شناخت همه جانبه علمی از کلیه خصوصیات تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، روانی، محیطی، اقتصادی، طبقاتی و نظایر آن می باشد تا بر مبنای آن؛ «اهداف دموکراتیک»، «ستراتیژی وسیع البنیاد» و «برنامه سازنده کاری» طرح، تطبیق و مورد نظارت همه جانبه شایسته سالاران و آحاد مردم قرار گیرند. در این صورت است که با باطل شدن فرهنگ مرد سالاران قبیلوی و قومی؛ حساسیت علیه حضور سیاسی زنان در دولت کاهش خواهد یافت و شخصیت های ممتاز انسانی، اسلامی، علمی، قانونی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و سیاسی زنان تدریجآ در متن جامعه تثبیت و بالاخره نهادینه خواهند گردید .

ادامه دارد

تاریخ: شنبه 10 عقرب 1393 خورشيدی برابر با اول نومبر 2014 ميلادی/هامبورگ

----------------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

(1) – ص 12 «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان»/ از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

(2) – ص 13 «دستنامۀ گفتمان حق زن در افغانستان»/ از نشرات شبکۀ جامعۀ مدنی و حقوق بشر/ نوبت چاپ اول: زمستان 1386 / کابل- افغانستان.

(3)- ص 307 «اصول جامعه شناختی تبلیغ در افغانستان»/ مؤلف: محمد عیسی رحیمی/ ناشر: انتشارات کشف الغطاء/ نوبت چاپ: اول 1382.

( 4)- ص 307 «اصول جامعه شناختی تبلیغ در افغانستان»/ مؤلف: محمد عیسی رحیمی/ ناشر: انتشارات کشف الغطاء/ نوبت چاپ: اول 1382. 

 

 

 ++++++++++++++++++++++++++++++++++

قسمت اول

چالش ها و موانع در برابر زنان:

باید گفت که از ظهور نخستین نظام مستبدانه طبقاتی برده داری تا کنون از جمله قدرت و حاکمیت های سیاسی عملآ به طور سنتی در زیر نگین یک مشت طاغوتی، خصمگرانه مردان لجام گسیخته و یکه تاز میدان متمرکز بوده که خاصتآ مانع جدی در برابر مشارکت عادلانه زنان در امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، هنری و به ویژه در ساختار دولت ها بودند؛ یعنی که گویا تنها مرد برای سیاست و دولتمداری از مادر زاده شده و به اصطلاح زن برای حکومتداری و سیاست تولد نیافته است. به کلام دیگر، جنس مذکر به اصطلاح برای «باداری» و جنس مؤنث گویا برای «اسارت» زاده شده اند.

هرچند در تاریخ جهان و به خصوص در پرتو تاریخ باستان افغانستان تعداد محدودی از زنان قد برافراشتند و دارای مقام های والا و داشته های فراوان معنوی بودند؛ ولی با آن هم تعداد شان انگشت شمار بیش نبود و بازهم افتخارات شان در تاریخ بشریت تا ابد باقی خواهند ماند.

با گذشت قرن ها زمان در بستر تکامل تاریخی، مادی، اجتماعی و معنوی بود که  بالاخره در طی این چند قرن آخر، بر مبنای مبارزات زنان امریکای شمالی، حمایت زنان اروپایی و سایر نهادهای مدنی بوده که توجه به حقوق یک عده یی محدود از زنان در ایالات متحده امریکا مشهود گردید. و پس از آن، حقوق نسبی جنسیتی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هنری و علمی زنان کشورهای صنعتی و مترقی عملآ تأمین و تدریجآ آفزایش یافتند که اکنون در برخی از ممالک پیشرفته و حتا عقب نگهداشته، شاهد چند تن محدود رئیس جمهور، صدر اعظم، وزرای زن در کابینه و سایر مقامات عالی این چنین کشورها هستیم.

 اما، بدبختانه که در این قرن 21 در خیلی از کشورهای امریکای لاتین، افریقایی، آسیایی و خاصتآ ممالک عربی حتا حضور جسمی زنان هم در پائین ترین رده های دولت به نظر نمی خورد. در ضمن، نمای سمبولیک یک تعداد زنان در برخی از کشورهای عقب نگهداشته شده هم مشاهده می گردد که زنان راه بس دراز را جهت نایل شدن به حقوق انسانی، مدنی و دموکراتیک خودها پیش رو دارند و افغانستان یکی از جمله آن کشورها می باشد که به عنوان «زندان زنان» از شهرت خاص برخوردار می باشد.

 در این صورت اگر تمام دولت های جهان را در مقابل دیدگان آگاه اربابان دانش، منتقدین بی طرف و عاقلان عصر نوین مجسم سازیم؛ بازهم چند تن زن به طور سمبولیک هم به حیث رییس دولت، یا صدراعظم و یا معاون رییس جمهور یا وزیر ، یا جنرال، یا رهبر، یا معین، یا رییس عمومی و... حتا در کشورهای صنعتی بزرگ و پیشرفه اگر حضور داشته باشند و بس. و این بیانگر «خود محوری» سبک  سرانه و انحصارگرانه مردان بیدادگر (همواره جای مردهای عدالتخواه، متعهد، مؤمن و خدمتگار به بشریت محفوظ است.) در جوامع بشری است که از جمله قدرت دولتی را نیز بیش از هشتاد و پنج در صد خلاف ارادۀ مردم در انحصار مطلق خودها در آورده اند. و یا قدرتمندان ستمگر مرد، مردم را گول زده با رأی اکثریت قدرت سیاسی را به دست گرفته و از آن سوء استفاده سلیقوی، شخصی، سیاسی وغیره را علیه منافع عامۀ خلق های تحت ستم و به ویژه بر ضد زنان اسیر می نمایند.

مثلآ: حتا در جوامع صنعتی پیشرفته جهان کنونی به گمان اغلب،  بیش از پانزده تا سی در صد حضور زنان را در دولت های مذبور و آن هم در صفوف پائین و یا قسمآ متوسط آن شاهد نیستیم؛ ولی ممکن  در حدود 70 تا 85 در صد قدرت سیاسی در دولت های متمدن صنعتی و سرمایه داری که شعارهای برابری، تساوی حقوق زن و مرد، عدالت سیاسی، رعایت حقوق بشر و دموکراسی را سر می دهند باز هم همه مسایل در «انحصار مطلق» مردان تیکنوکرات، عظمت طلب و طبقات حاکمه جنس مذکر می باشند. مضاف برآن، معاش همین پانزده تا سی در صد زنان شاغل در ادارات دولتی معادل معاش مردان هم سویه و هم تحصیل و همکاران شان نمی باشد. مثلا: اگر یک دختر و یک پسر با یک کیفیت مساوی از یک دانشگاه فارغ هم شده باشند، معاش هردو در زمان تصدی و شغل با هم مساوی نیست و عملآ حقوق پسر بیشتر از حقوق دختر می باشد. این که چه تعداد زنان شوهردار و دختران مجرد شاغل مورد استثمار اقتصادی، حق تلفی های دیگر، توهین و بهره برداری های جنسی قرار می گیرند؛ خود یک جنایت دیگری ضد بشری است که در حق این گونه زنان و دختران جوان در ادارات دولتی، مؤسسات خصوصی و سایر نهادهای کشورهای بزرگ صنعتی و پیش رفته هنوز هم صورت می گیرند.

 آیا نقض همه ی حقوق زنان به ویژه محروم نمودن آنان از حاکمیت سیاسی، یک تبعیض عریان و ضد بشری در مورد زن در سراسر جهان کنونی نمی باشد؟ آیا در این زمینه نقض آشکار حقوق بشر در مورد زنان عملآ صورت نگرفته و بازهم نمی گیرد؟ آیا موانع مشارکت سیاسی زنان در حاکمیت های دولتی کشورهای موجود گیتی و به خصوص در ممالک عقب نگهداشته و از آن هم خاص تر در افغانستان یک «فساد گسترده و عام شمول» نمی باشد؟

 خاصتآ متولیان سیاسی و اربابان قدرتمند تمام کشورهای جهان و به خصوص کشورهای پیشرفته صنعتی که در آن ها آزادی قانونی حاکم، مدنیت ترویج و نظام دموکراسی غربی جاری اند؛ چرا این فساد گسترده؛ یعنی من جمله محرومیت زنان را در حاکمیت سیاسی برطرف نمی کنند؟ آیا این چنین کشورها با اغماض و سرکشی عامدانه از تساوی حقوق زنان با مردان در حاکمیت سیاسی؛ تخطی از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های بین المللی و قوانین نافذۀ سرزمین های شان را نکرده اند؟ آیا محروم ساختن زنان از کرسی های کلیدی کشور یکی دیگری از نمونه بارز «فساد اداری» حاکم در دولت های گذشته در افغانستان نبوده و حتا حال نیز نمی باشد؟ آیا موانع مختلف مشارکت سیاسی زنان، یک بحران عمده در قدرت سیاسی موجود افغانستان نمی باشند؟ آیا بدون احقاق حقه حقوق زنان با مردان، به تشکیل دولت مستقل عصری، ایجاد وحدت ملی، ملت سازی و نهادینه سازی بنیادی جامعه مدنی در افغانستان مؤفق خواهیم شد؟  

آنچه که نهایت تعجب آور و تأسف بار بوده این است که به ویژه در کشورهای محصول استعمار و عقب نگهداشته شده یی جهان کنونی؛ مشارکت زنان هنوز هم در دستگاه دولتی یک خواب و یک خیالی بیش نیست؛ زیرا، تمام نهادهای مادی، معنوی، اجتماعی کهنه، توسعه نیافته و استعمار زده  می باشند که در رأس آن مرد سالاران سنتی، مرتجعین قدرتمند محلی، ملاهای درباری و حتا مرد سالاران مدرن ستمگر وابسته به اجانب نیز قرار دارند. همچنان قدرت انحصاری قرون وسطایی مردان حتا در این قرن 21 هیچ حد و مرزی را به ویژه در برابر زنان نمی شناسند و حاکمیت همه جانبۀ مردان سراسر جهان کنونی ریشه های بس عمیق تاریخی، مادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، محیطی، روانی وغیره در گذشته های دور و نزدیک دارند که زنان را در هر گوشه و کنار دنیا به اسارت کشانیده اند.

 افزون بر آن، نفوذ و سیاست های ظالمانۀ کشورهای استعماری بالای ممالک عقب نگهداشته شده و به خصوص بالای ممالک اسلامی چنان فرسایشگر و زیانبار بوده که مجال هرگونه رشد طبیعی و شکوهمندی آزادانه و مستقلانه ملی نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی را از چنین کشورها سلب نموده اند؛ که این عامل هم به نوبه خود بر کل پیکر این جوامع و به ویژه بالای زنان «فقر آفرین» بوده و «بینوایی» همه اقشار اجتماعی جامعه را فربه تر و شدید تر نموده است. پس، کشورهای عقب نگهداشته شده و خصوص جوامع اسلامی از هر جهت وابسته به کشورهای بزرگ و پیشرفته امریکایی، اروپایی، آسیایی، افریقایی و قارۀ استرالیا می باشند.

آیا مرد سالاران که به صورت غیر دموکراتیک در رأس حاکمیت های کشورهای عقب نگهداشته شده قرار داشته؛ محصول سیاست ها، عملکردها و منافع تطاولگرانه استعمار کهنه و نوین نبوده و اکنون هم نیست؟

باید گفت که مطرح نمودن حقوق زن در حاکمیت سیاسی کشورهای عقب نگهداشته به مثابۀ بزرگ ترین گناه نا بخشیدنی در نزد مرد سالاران و در برابر باورهای خرافی جهل پرستان به شمار می آید. گویا این که زن برای کنیزی، اسارت، اولاد آوردن، ملکیت شخصی مرد، عشق ورزی و... در خدمت مطلق جنس  مذکر خلق شده و مردان به اصطلاح برای باداری، ریاست، ناز، نعمت، انحصار حاکمیت سیاسی و امثالهم به روی کره یی زمین به وجود آمده اند. در پاسخ باید گفت که این تفکر خام و برداشت بی مایه خلاف گوهر اسلامیت، قانونمندی خلقت، انسانیت، مدنیت، عقلانیت و پدیده یی تکامل حکم نیازمندی زمان در جهان بشریت می باشد؛ زیرا، انسان از دامن مادر نه «ظالم»  زاده شده و نه «مظلوم» تولد گردیده است. هرچه هست؛ محصول نظام اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و فرهنگی غیرعادلانه در روی کره زمین می باشند که تاریخ با داوری عادلانه و بی طرفانه خود بدان شهادت می دهد.

باید قبول نمود که همه ناگواری ها، تظلم ها، اهانت ها، تنفرها، بی سامانی ها، ویرانگری ها، تجاوزها، جنگ ها، خشونت ها، اعمار کله منارها، تصفیه های قومی ها، قتل ها و نظایر آن محصول ظهور نظام های سیاسی، اقتصادی، استبدادی، اجتماعی، طبقاتی، استکباری، فرهنگی  وغیرانسانی پس از سقوط نظام عادلانه «مادر شاهی» در بستر جوامع بشری تا کنون می باشد که در هرم آن فقط سلسلتآ و نسل به نسل مردان لجام گسیخته، زورگو،، بی خرد، ظالم و هژمونی خواه قرار داشتند و اکنون هم کلآ در جهان چنین می باشند؛ یعنی بیدادگری، زن ستیزی، بی عدالتی، عقل گریزی، خون ریزی و امثالهم از «آسمان» نیامده؛ بلکه همه از «زمین» اند که توسط انسان های خشونتگر، حق کش، خودکامه، بی خرد، متجاوز، نفس پرست، دون مایه، عصیانگر و طبقات حاکمه جنس مذکر بالای انسانی های مظلوم و به خصوص بالای زنان محکوم تا حال صورت می گیرند.

هنوز هم در نزد مرد سالاران در خیلی از کشورهای اسلامی حضور زن در حاکمیت سیاسی؛ حتا مغایر قرآن و دین محمدی  نیز پنداشته شده و آن را از جمله گناهان کبیره و بی همتا در جامعه  تصور و حتا تبلیغ می نمایند. این تعبیر مبنی بر اساس سنت های دیر پای استبداد های طبقاتی، عشیروی، طایفوی، قبیلوی، نژادی، قومی ظالمانه و فرهنگ عقل گریز است که در تضاد مطلق با کرامت انسانی، جوهر دین مبین اسلام و همچنان ضد عقلانیت، علم، منطق و مخالف قانون تکامل نیازمندی زمان قرار دارد.

 مثلا: در حاکمیت های شاهی و جمهوری گذشته های کشور ما، اگر چند تنی از خانمان اشراف و آن هم به طور سمبولیک در حکومت ها بودند و بس. در عصر حاکمیت کمونیست ها صرفآ زنان محدود حزبی به طور نمایشی در کرسی های دولتی نصب شده بودند. در دولت اسلامی مجاهدین و به تعقیب آن در امارت اسلامی طالبان، «مشارکت زن» در حاکمیت دولتی مطلقآ منع شده بود و مغایر دین شمرده می شد. تعجب آور این بود که در عصر حاکمیت طالبان حتا تمام دروازه های تعلیم و شغل به روی دختران و زنان کشور ما بسته شدند و این ها حضور زنان را در حاکمیت دولتی، مکاتب، دانشگاه ها، جامعه مدنی، نهادهای خارجی و نظایر آن گناه عظیم می دانستند. در همین رابطه است که از روز اول تا حال طالبان مکاتب دختران را در مناطق جنوب، شرق و... افغانستان به آتش کشانده و به خاگستر مبدل نمودند که متأسفانه جنگ مسلحانه، ترور و عملیات انتحاری شان هنوز هم در مقابل نیروهای امنیتی، روزنامه نگاران، روحیانیون خداپرست، نخبگان صادق ملی، روشنفکران مدنیت خواه، کارمندان سرک سازی، قوای خارجی و مردم افغانستان با شدت تمام ادامه دارند.

باید به خاطر داشت که از آن وقتی که دین فروشان، دین اسلام را به سلطنت مبدل نمودند و از قرآن و دین محمدی به عنوان ابزار از سوی خودکامگان، پاسداران عصر حجر و جلادان تا حال استفاده ضد مدنیت، مغایر خرد، مخالف ترقی و ضد نوزایی فکری در جوامع اسلامی صورت می گیرند. بدتر این که هرگونه سنت های خرافاتی اعراب قبیلوی و بدوی در «لباس دین» من جمله در خراسان کبیر و به خصوص در افغانستان موجوده صادر گردید که در نتیجه ارزش های مثبت و تمدن آریانای کبیر، خراسان اسلامی و افغانستان عزیز را به باد نابودی دادند. جالب این است که عده یی هم آگاهانه و یا غیر آگاهانه از سیاست مهاجمین اربابان غارتگر اعراب و میراث داران خلفای اموی و عباسی در خیلی از کشورها، تمام جوامع اسلامی و آن هم خاصتآ در افغانستان بی شرمانه حراست کردند و میراث داران آن هنوز هم می نمایند. این یکی از موانع خیلی بس بزرگی است که در برابر ارزش های پسندیده و ترقی این حیطۀ وسیع و به ویژه بر ضد تساوی حقوق زنان با مردان در جامعه افغانستان قرار دارد.

آز آن جای که عقب مانده ترین مناسبات مادی، اجتماعی، معنوی و... من جمله در بسیاری از ممالک اسلامی و به ویژه در افغانستان قبیله سالار مسلط اند. هنوز هم در خیلی از روستاها کوچک ترین روزنه آزادی، نوزایی فکری، حقوقی، عدالت، مدنیت و ... در این کشورها به روی زنان کاملآ مسدود می باشد؛ پس سنجش و معیار محکومیت تاریخی، سیه روزی دوامدار، هردم شهیدی فرسایشگر کنونی، عقب مانی غم انگیز اجتماعی، بی سرنوشتی دردناک، اسارت های گوناگون کل پیکر جامعه و به ویژه زنان را در جهان و به خصوص در افغانستان؛ مگر این که خداوند یکتا و لایزال بهتر بداند و بس.

باید قبول نمود که در افغانستان قبیلوی و مصبیت رسیده، محرومیت های زنان سخت غم انگیز و ضد انسانی بوده و حال نیز در اکثر نقاط کشور ما حاکم می باشند که قلم ها از نوشتار و زبان ها از گفتار آن کاملآ عاجز و ناتوان اند. خیلی ها دشوار خواهد بود که نمونه های از مظلومیت بی مانند، بی روزگاری المناک، رنج گسترده، محکومیت دیرپا، کنیزی و اسارت کم نظیر زنان کشور خویش را با سایر کشورهای عقب نگهدشته و من جمله با ممالک اسلامی مقایسه نماییم؛ لذا، مشارکت زنان در حاکمیت دولتی کشور های عقب مانده و از جمله در جوامع اسلامی و از آن هم خاص تر در کشور قبیلوی ما، همواره از سوی زن ستیزان و پاسداران نظام ملوک الطوایفی، قباپوشان دینی و ضد اسلامی ممانعت گردیده و در نزد مرد سالاران، قایل شدن حق برای زن را یک جرم  نابخشیدنی و بدعت کلان می پندارند.

 آیا باورها و عملکردهای پاساسداران قرون وسطایی و حتا مرد سالاران عصری در برابر جنس مؤنث؛ مغایر کرامت انسانی، اسلامی و ارزش های دموکراسی نیستند؟ آیا ظالمان و جاهلان از سوی خداوند متعال لعنت نشده و جای آنان دوزخ تعیین نگردیده است؟ آیا از جمله، مسلمانان نمی دانند که حق کشی و تظلم خلاف انسانیت، اسلامیت، عقلانیت و خرد در مورد هر انسان زن و مرد در روی گیتی می باشند؟

از همین جاه است که با محروم نمودن زن از حقوق انسانی، دینی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی وغیره شان در نظام اجتماعی- سیاسی جامعه؛ یکی از مهم ترین عناصر تکامل نظام اجتماعی دفن گورستان می گردد که تا کنون شاهد آن در تاریخ جهان بشریت و خاصتآ در افغانستان زن ستیز نیز هستیم که بد بختانه این ماجرا حتا تا حال در زیر نام های حکومت اسلامی، جامعه مدنی، ارزش های قانونی و دموکراسی هم ادامه دارد.

 

ادامه دارد

تاریخ: تاریخ: پنجشنبه اول عقرب 1393 خورشيدی برابر با 23 اکتوبر 2014 ميلادی/هامبورگ جرمنی

 

 

 


بالا
 
بازگشت