اندیشهء ملت و زمینه های عینی تشکل آن

مفهوم ملت گرایی یا نشنلیزم در طول تاریخ

 

اگرچه در آغاز هزاره جدید یعنی شروع قرن بیست ویکم، که مشخصه عمده آن را جهانی سازی یا globalization، انکشاف و گسترش سیستم های اطلاعاتی همه گانی فراملیتی تشکیل میدهد، طرح مقوله های چون؛ ملت، ملت گرائی، وامثالهم، در اکثر کشور های پیشرفتهء جهان ارزش خود را به عنوان نهضت های اجتماعی و سیاسی بالنده و محبوب طوری که در اواخر قرن نزده هم از آن برخوردار بودند، از دست داده است و به اصطلاح چندان مود روز نیستند. درعوض آن ملت ها و مردمان پیشرفته جهان در جهت اتحاد های اقتصادی و سیاسی فراملیتی به پیش میروند و ازهمین جهت نیز است که در این کشور ها افراد به طور ناگزیر روابط شان را با ملت های شان مورد بازبینی و تجدید نظر قرار می دهند. ولی در بسیاری از کشور های دیگر، چون کشور عزیز ما افغانستان که اساس اجتماعی آن بنا بر عوامل گونه گون، از قرون متمادی بدینسو بر پایه های اقتصادی و اجتماعی عقب مانده استوار بوده است، پرداختن به مسئله ملی و جوانب مختلف یک جامعه مدنی هنوز هم یک پدیده بالنده و آینده نگر محسوب گردیده وجایگاه مهم خود را در مباحث اجتماعی و سیاسی کشور های مذکور حفظ نموده است . با توجه به دگرگونيهای سياسی جديد  در کشور، مسائلی از جمله حقوق اجتماعی، مسائل ملی، بحث اقليتها و رابطهء آنها با حكومت مركزی، زبانهای قومی و زبان مشترك،  حكومت متمركز و غير متمركز،  حکومت ائیتلافی  و همچنان حکومت وحدت ملی و... امثال اين مباحث، باب روز بوده و افراد و گروههای مختلف، با توجه به تمایلات يا منافع گروهی مختلف شان، به آن پرداخته و ديدگاههای مختلف و گاه متضادی را در این زمینه مطرح می‌ نمایند.

در این مضمون تحقیقی سعی شده تا، سیر تکامل تاریخی ملت و تاریخچه مختصر اندیشه ملت و ملت گرائی یا (Nationalism) از همان آوان ظهور، با مشخصات تغییر یابنده آن درپرتو افکار دانشمندان مختلف برجسته شده، نقش های مثبت و منفی ملت گرایی یا نشنلیزم که در شرایط تاریخی و اجتماعی معیین، به عنوان نهضت های لیبرال و مترقی و زمانی هم به حیث آله دست گروه های افراطی به اشکال فاشیستی و استعماری بروز نموده اند، مورد برسی قرار گیرد. ضمناً تلاش خواهیم نمود تا ابعاد گوناگون  ملت و ملت سازی در افغانستان را برسی نموده، مفهوم دقیق "ملت"، "ملت گرائی یا نشنلیزم" وهمچنان فرق آنرا با "قوم" و "قوم گرائی " ارزیابی نموده، زمینه های عینی تشکل و تحکیم مناسبات ملی در افغانستان را مورد غور و رسیده گی قرار دهیم .  امید وارم، حتی المقدور برخورد علمی را در برسی این موضوعات رعایت نموده باشم .

  1. اساس تشکل انسانها در گروه ها و اهمیت آن

اگر به یک محل بیگانه بروید جایی که مردمی مثل شما وجود نداشته باشند، شما چطور خود را به آنها شرح خواهید داد؟ چطور خود را معرفی خواهید نمود؟ چطور خود را به آنانیکه ملاقات مینماید و مشابهت های کمی نیز با شما ندارند معرفی مینماید و یا میشناسانید. ما به طور طبیعی میخواهیم خود را به طرق دلچسپ به دیگران معرفی نمایم . 

 

الله تعالی (ج) در مورد حکمت و اساس تشکل انسانها در گروه های مختلف چنین میفرماید:

ترجمه ( سوره الحجرات{ 49} آیه  13  - قران مجید:

"ای مردم هرآئینه شما را از یک مرد و زن آفریدم و آنگاه شما راشعب و قبائلی گردانیدیم تا یکدیگررا بشناسید. هرآئینه بهترین شما نزد الله تعالی پرهیزگار ترین شما است . هر آئینه الله تعالی دانا و با خبر است "

از این لحاظ، عمده ترین حکمت تشکل انسانها در گروه های مختلف اتنیکی، اجتماعی، مدنی و سیاسی؛ تشخص اجتماعی، شناخت و تمیز آنها از دیگران است که به نوبه خود مطابق به شرایط تاریخی معین به انحای گونه گونی صورت میگیرد. علمای بزرگ جامعه شناسی نیز به این امر معتقد اند .  

درعصر حاضر دو مسئله  در خصوص هویت حایز اهمیت زیاد است . اولآ اینکه مسئله  هویت و تشخص یک مسئله  مغلق است، به عبارهء دیگر هویت یک عنصر مجرد نه بلکه یک مرکب است . شغل و وظیفه ، مقام و رتبه، خانواده، دایره های متحدالمرکزی اند که بیرون از هسته خود مان برای شناختاندن ما بدیگران، اعم از آنانیکه درخارج از ما وجود دارند، منتشرمیشوند. عنصر دومی یکی از طرق اساسی است که ما خود را در  قرن بیست ویکم از طریق تابعیت مان به ملتی معرفی مینماینم که ما از کجا هستیم و در کجا تولد شده ایم .  علاوه بر اینها، ملت یک عنصر بسیار عمده است که ذریعه آن جهان خود را تنظیم مینمایم . در یک نشست بین المللی وقتی مسئله ترسیم سرحدات در میان است، اکثرآ دراصطلاح ملی تبارز مینماید.

  1. مفهوم ملت و سیر تکامل اندیشهء ملت گرائی

برای برسی این موضوعات، قبل از همه لازم است اصطلاحات خود را تعریف نمایم .  ملت چیست؟

همانگونه كه می‌دانيم ، هر واژه دارای بار معنائی خاصی است ، كه د رعمق خود، مفاهیمی  را نهفته دارد.  کلمه "ملت"  طوریکه معلوم است، یک کلمه عربی است و در ادبیات کلاسیک عرب به معنی، کیش و آیین و یا پیروان یک دین و یا به مردم یک خطهء اطلاق گردیده که تابع یک اداره سیاسی معین بودند .  مثلاً  در قران کریم " ملت ابراهیم حنیفا" ذکر گردیده و معنی آن دین و کیش ابراهیم (ع) است .

در مورد اینکه تشکل ملت و اندیشهء ملت گرائی یا Nationalism  چه زمانی عرض وجود نموده است، و چطور میتوان آنرا تعریف نمود،  بین  ایدیولوگ های جامعه شناسی، اختلاف نظروجود دارد. مثلاً ستان واتسن (Stan Watson)) یک محقق و دانشمند مشهورغربی مینویسد: " من به این نتیجه رسیدم که نمیتوان کدام تعریف علمی را برای ملت اختراع نمود" واتسن در گیچی و سردرگمی خویش تنها نیست لست طویلی از دانشمندان برجسته معاصر در کشور های غربی وجود دارد که مانند او در مورد تعریف واژه ملت می اندیشند.

برعکس، بسیاری ازدانشمندان نشنلیست عصر حاضر ادعا میکنند که تعریف ملت در عصر حاضر و قبل از دوران ملی بسیارساده بوده است . ملت ها مطابق به این مکتب فکری برای همیشه موجود بوده و اصل نخستین، طبیعی، تاریخی، بیولوژیکی و مسلمآ ارزش های فرهنگی بوده است که طبیعتاً مستلزم شرایط مناسب برای ظهور آن بوده است .  برای عده از کشورها مفکوره اصل نخستین یک ایدیولوژی بسیار قوی ملت را ارایه نموده است .

دراوایل دهه اخیر قرن 19 یک معیار و نمونه دیگری عرض وجود نمود . دانشمندان، بعضی ازفرضیه های دید اصل نخستین را رد کردند. آنها یک طریقه بسیار هیجانی و بسیار مرکب را برای مطالعه ملت ها در عصر حاضر پیشنهاد نمودند. این مکتب تجدد پسندانه، ملت ها را بمثابه یک ساختار یا ساختمان در نظر میگیرند: ساختار های اجتماعی، سیاسی و حتی کلتوری .  آنها ملت را یک پدیده مدرن میشمارند و نه پدیده که از بسیار قدیم وجود داشته است بلکه آنرا بحیث مشخصه تاریخی جهان دوران صنعتی مدرن میپندارند. از آنرو اصطلاح (Nation Building) یا ملت سازی نیز ناشی از طرز دید این مکتب فکری است .  یکی از دانشمندان مهم این مفکوره بنام اندرسن که نویسنده کتاب معروف جمعیت های تصوری   (Imagined Communities) نیز میباشد، یک طریقه اصلاحی را برای تصور ملت ها و جمعیت های اجتماعی پیشنهاد مینماید. : به عقیدهء موصوف ملت ها ساختار های اجتماعی اند، یک چیزی که ما تصور میکنیم . آنها چیزی نیستند که وجود داشته باشند یا کشف شده باشند و یا بوجود آمده باشند. از نظر موصوف، مثلاً الاسکا اگرچه از نظر جغرافیایی مجزا  و از نظر کلتوری مختلف است ولی با آنهم  به طرزی به ایالات متحده امریکا مربوط میباشد. ایتالوی ها،  ایتالیا را بحیث یک نهاد جغرافیایی در نظر میگیرند که مردم از نظر کلتوری مختلف جزیره سیسلی و مردمانی از شمال را که اصلآ ایتالوی صحبت کرده نمیتوانند نیز با خود یکجا نموده است .  این جوامع از نظر اندرسن تصور شده اند و باوصف دورماندن آنها، قابل درک بوده،  اگر آنها تصور شوند هیچ قدرتی نیست که جبرآ آنها را با هم زیستن وا دارد.  کدام مشخصه ذاتی و چسپنده وجود ندارد که آنها را با هم گره زند.

 با همهء این اختلاف نظر ها، چیزی که مسلم است، اینست که تا اواخر قرن 18 مقوله مذکور به مفهوم سیاسی و گروه های که به نام نشنلیست ها طبقه بندی شوند وجود نداشت . اصطلاح نشنلیزم یا ملت گرائی برای بار اول در سال 1789 به وسیله Augustin Barruel یکی از رهبران ژاکوبن های فرانسه درمطبوعات به کار گرفته شد. به عبارت دیگر مقوله ملت به مفهوم سیاسی آن بار اول در دوران انقلاب کبیر فرانسه، به عنوان یک ضرورت عینی برای درک جهان معاصر مطرح گردید.

ولی اما اندیشه هویت و شناسایی و ازجمله "ملت" در ابتدای دوران معاصر یعنی قبل از انقلاب کبیر فرانسه و قبل از آن یعنی در دوران قرون وسطی، چه عناصری را شامل میشد؟  آیا اندیشه ملت و تابعیت به اداره سیاسی یک ملت در قبل از جهان معاصر نیز موجود بود؟، ما افغانها گاهی ملتی بوده ایم و یا اینکه اکنون داریم پروسه ملت سازی را میپیمایم؟ اهمیت ملت و ملت سازی چیست؟ ما چگونه یک ملتی را میخواهیم و زمینه های عینی تشکل و تحکیم آن چیست؟   سعی خواهیم نمود در جریان این مضمون به همه این سوالات در پهلوی سایر مسایل مربوط،  جواباتی ارائه نمایم.

طوریکه در فوق اشاره شد، ملت "The Nation " و ملت گرائی معاصر یا (Nationalism)، اساساً یک دوکتورین غربی شمرده میشود.  بناءً ما کوشش مینمایم تا ریشه و سیر تکامل تاریخی ملت و مفکورهء ملت گرائی را اولاً در مهد پیدایش آن یعنی اروپا مورد برسی قرار دهیم و سپس این موضوع را در رابطه به وطن عزیز ما افغانستان مورد غور و مداقه قرار دهیم .

  • اندیشه ملت در دوران قبل ملی

کلمه انگلیسی نشن (Nation) از کلمه لاتین (Natio) مشتق گردیده و با کلمه (Natus) دارای عین ریشه است که در زمان رومن ها، به گروهی از مردمانی اطلاق میگردید که دارای محل تولد مشترک بودند و به اساس آن باهم مربوط میشدند. به عبارت دیگر آنها ساده ترین عنصر، یعنی تولد مردم در یک ساحه معیین جغرافیائی را؛ صرفنظر از اینکه این ساحه چقدر کوچک یا بزرگ بود، مد نظر گرفته  و آن را ملت می پنداشتند. 

به مرور زمان رومی ها کلمه ملت را اکثرآ برای شرح یک جمعیت خارجی که در روم زنده گی می نمودند نیز به کار میبردند. مثلا در مورد ً یهودیان، سوریائی ها و غیره که از مناطق مختلف امپراطوری به روم آمده و درآنجا مسکن گزین شده بودند. ممکن آنها از مردمان گوناگون تشکیل می شدند.  به طور مثال، یهودیان، اگرچه آنها دارای فرهنگ دینی مشابه بودند، اما گذشته های مختلف زبانی و تاریخی داشتند و دارند، ولی با وصف آن، همه آنها برای رومن ها ملت یهود شمرده میشند.

در قرون وسطی این تصور رومی ها تغییر نموده و به شیوه های مختلف بکار گرفته می شد. یکی از موارد استعمال اولی آن در پوهنتون بولوگانا Bologana در قرن سیزده هم بود. محصلین در این پوهنتون به اساس ملت های شان تقسیم میشدند. تقریباً 35 ملت در آنجا موجود بود که به دور دو دسته عمده با هم ائیتلاف می نمودند: مردم داخل شبه جزیره ایتالیا و مردم بیرون از آن . در میان این دو گروه عمده،  گروه های متعدد فرعی و ما تحت ملی نیز قرار داشت .  

در حدود سالهای 1500 میلادی دیده میشود که مفهوم ملت در پوهنتون بولوگانا به مردمانی اطلاق میگردید که به یک زبان تکلم می نمودند. موقعیت جغرافیائی آنقدر ارزش نداشت . تمام دانشمندان و استادانی که به زبان جرمنی به عنوان زبان اصلی یا ترجیحی شان صحبت می نمودن، قطع نظر از اینکه از کجا آمده بودند، بخشی از ملت جرمن محسوب میگردیدند.  بناءً مردمان بهیمیا، لیتوانیا و دنمارک که در نقشه های معاصر، ما آنرا جرمن نمی پنداریم، در اوایل قرن 16 و اواخر قرن 15 در پوهنتون Bolgano به حیث بخشی از ملت جرمن طبقه بندی میشدند.

عین وضعیت در پوهنتون پاریس وجود داشت .  پاریس چهار ملت داشت : ملت انگلیس که از جرمن ها، پولندی ها، سکندناوی ها و انگلیس ها تشکیل می شد. ملت  گالیک (Gallic) که شامل ایتالوی ها، نورمان ها (Normand) و (Picard) که از ملت فرانسه جدا پنداشته میشدند، با وصف آن در نقشه های معاصر آنها جزء فرانسه اند. مسلماً ملت های دانشکده های قرون وسطی، با سرحدات جغرافیائی، لسانی و سیاسی معاصر سروکاری نداشتند.

یک مثال دیگر؛  در سال 1414 نماینده گان تمام جهان مسیحی در ایتالیا و سویس گردهم آمدند تا مشکلات مربوط به کلیسای روم را مورد بحث قرار دهند. دسته های رأی گیری برای شورا به اساس ملت ها تنظیم شدند. نماینده گان ، فارغ از هر گونه اشتراک احتمالی فرهنگی، لسانی و سیاسی با هم یکجا ساخته شدند. ملت ایتالیکا، شامل مردم ایتالیائی زبان، یونانی ها، سلوانیائی ها، و قبرسی ها بود که به یونانی تکلم می نمودند، ولی از سایر یونانی ها جدا تلقی میشدند. ملت جرمنیکا شامل نماینده گانی از انگلستان، هنگری، پولند و مردمان سکندناوی می شد.  ملت فرانسه شامل تمام قلمرو تحت فرمان شاهان فرانسه، نماینده گانی از savoy ، Provence ، Lorraine و ساحات دیگر می شد.

طوریکه ملاحظه میگردد، شرکت کننده گان شورا از دسته های تشکیل شده بودند که هیچ پیوند داخلی با هم نداشتند که ما آنرا اقلاً به اساس درک امروزی ما از ملت تشخیص نمایم . مختصر اینکه در قرون وسطی، ملت رنگ مسلط قومی،  دینی و مذهبی داشت . مردم جهان با منصوب بودن آنها به ادیان بزرگ یهودی، مسیحی، اسلام وغیره تقسیم شده ملت اسلامی، یهودی و مسیحی و یا رعیت شاهان و امپراطوران مربوط شناخته میشدند.

 یک مثال ملت از اوایل عصر حاضر، عبارت از ملت تاجران و دپلومات ها بود که در سرتاسر شهر های مهم اروپا وجود داشت . در این مفهوم ملت برای شرح یک گروه تاجران، دپلومات ها و متشبثینی اطلاق می شد که در خارج از یک شهر معیین زنده گی می کردند و به امور مربوط به تجارت مصروف و یا وظایف دپلوماتیک را تحت حمایت یک شهر یا دولت معیین انجام میدادند.  در قسطنطنیه عصر حاضر، ملت های تجار، venelran ، فرانسوی و جرمنی موجود بود. این ملت ها به طور حقوقی تعریف شدند؛ تابعیت یکی از شرایط مهم عضویت محسوب گردید. احتمالاً گفته می توانیم که بلاخره "پیدایش ملت های مدرن در اینجا باشد" اما همچنان در اینجا معنی ملت در قبل از عصر حاضر بسیار زیاد پیچیده بوده و در ادوار مختلف تاریخ، معانی مختلفی را افاده می نمود.

  • ملت های مدرن

در پی تغييراتی که بعد از انقلاب صنعتی و رویکار آمدن مناسبات جدید اجتماعی رونما گردید، تفكر قومی، بسته بودن جامعه، خط كشی‌های پايدار مذهبی و قومی و سنتی و... امثالهم، نمی‌توانست بیشتر از این پذيرفتنی باشد. زیرا اندیشهء توليد برای مصرف بيشتر، وسود بيشتر، اتكا به نظريهء گسترش بازار، از يكسو، و متشكل كردن نيروی كار و تنظيم حقوقی جامعه و روابط بين طبقات، از سوی ديگر، باعث گردید تا نظريهء دولت فراگير و انسان حقوقی، صرفنظر از تعلقات قومی شكل گیرد .

به این اساس بسیاری معتقد اند که ظهور نشنلیزم مدرن با ذوال اصول مونارشی در اروپا همزمان بوده است . مبنای تنظيم روابط گروههای انسانی در این عصر، برخلاف  دوران قرون وسطی و قبل از آن که به شکل گروه بندی های قومی وعشیرتی در انقیاد نظام ملوک الطوایفی یا مطلق العنانی یک سلطان  تنظیم میگردید، بر مبنای اشتراک پایدار انسانها و بر شالوده اشتراک  زنده گی اقتصادی، سرزمین مشترک وعوامل روانی ویک سلسله خصوصیات و خلقیات ملی دیگر که در فرهنگ ملی تجلی میابد متبارز گردید .

در اين مرحله،  با تاكيد بر واژهء ملت ، كه بر دولت واحد، سرحدات مشخص، بیرق مشخص، قدرت نظامی مشخص ، اقتصاد مشخص و زبان مشترك (زبان اداری برای تنظيم روابط در جامعهء متشكل از اقوام مختلف) و در برخی موارد، دين واحد، عملاً، شكلی جديد از روابط را در جوامع انسانی بوجود آورد كه از آن به عنوان پديدهء «دولت - ملت – كشور» ، ياد می‌شود.

 از آنرواولین زمینه های تشکل ملت هاي مدرن و مفكورهء نشنلیزم در دوران انقلاب کبیر فرانسه زاده شد.

انقلابیون فرانسه که در مقابل لوئی 16 در سال 1789 قیام نموده بودند، زیر عنوان " مردم " که آنرا "ملت فرانسه" می خواندند، مبارزه میکردند. اندیشه های آنها از نوشته های ژان ژاک روسو و دوکتورین جدید "حاکمیت خود مردم" بیشتر متأثر بود. نشنلیزم در این زمان یک اندیشه انقلابی و دموکراتیک محسوب میگردید. زیرا می خواست "رعیت شاه " به "اتباع فرانسه" مبدل شوند.  جنگ های انقلابی و ناپلیونی، بین سالهای 1792-1815 باعث انتشار نشنلیزم در بسیاری نقاط قارهء اروپا گردید. هجوم های فرانسه باعث نفرت و احساس استقلال طلبی گردید.  در ایتالیا و جرمنی، در پهلوی اینکه مجموعه های از دولت ها به وجود آمد، تجارب اشغال،  کمک نمود تا برای بار اول یک شعور و احساس اتحاد ملی به وجود آید، به یک لحن جدید ملت گرائی که از فرانسه به میراث مانده و علت آن بود، بیان میگردید.  در نتیجهء آن فروپاشی امپراطوری های مطلق العنان و چند ملیتی ترکیه، اطریش، روسیه وغیره آغاز میگردد.

قرن نزده هم، دوران ملت سازی نیز بود که در نتیجهء آن دولت متحد ایتالیا در سال 1861 و جرمنی در سال 1871 ایجاد گردید.

در اواخر قرن نزده هم نشنلیزم به یک نهضت واقعاً توده یی و به زبان سیاست، نهضت  ملی مبدل گردید.

همهء اینها در نتیجه رشد اساسات مادی- تخنیکی و رشد متناسب ذهنی جامعه منجمله رشد معارف ابتدائی، سواد همه گانی و گسترش مطبوعات عامه، ممکن گردید. به این ترتیب در اواخر قرن نزده هم کرکتر و نحوهء نشنلیزم تبدیل گردیده و به عنوان یک مفکورهء، از نهضت های لیبرال و مترقی فاصله گرفته و به طور روز افزون به آله دست سیاست مداران محافظه کار و استعماری مبدل گردید. این تغییر خود را در رابطه به کشور های تبارز داد که خود را از دیگران برتر تلقی مینمودند و دیگران را به حیث بیگانه گان به نظر حقارت میدیدند.

جو جدید که نشنلیزم مردمی ( Popular Nationalism) نامیده می شد، کمک نمود تا پالیسی های استعماری که به طور فزاینده در سالهای 1870 و 1880 و در اواخر قرن مذکور تشدید گردیده، گسترش یابد و بیشتر نفوس جهان را در تحت اسارت و کنترول اروپایان در آورد. این شکل نشنلیزم همچنان باعث یک وضعیت بی اعتمادی و رقابت بین المللی گردید که بلاخره در سال 1914 منجر به جنگ جهانی اول شد.

بعد از جنگ جهانی اول، پروسه ملت سازی یا تشکل ملت ها در اروپای مرکزی و غربی تکمیل گردیده و در نتیجه یک وضعیت جدید که آنرا خود ارادیت ملی می نامیدند، شکل گرفت و دولت ها بایست گروه های ملی یا اتنیکی را در حدود جغرافیائی موجود، میپذیرفتند. به این اساس بود که امپراطوری های جرمنی، اطریش و هنگری، تجزیه شده و 8 کشور جدید، بشمول فنلند، هنگری، چکوسلواکیا، پولند و یوگوسلاویا به وجود آمد. به این ترتیب صلح نه توانست مشکلات مربوط به تشنج های ملی را حل نماید. تجارب شکست و ناامیدی  در رابطه به میثاق صلح یک میراث حرص و جاه طلبی، محرومیت و خاطرات تلخ را در کشور های زیاد مخصوصاً در جرمنی، ایتالیا و جاپان به جا گذاشت.  در این کشورها رهبران فاشیست به قدرت رسیده و تعهد کردند که افتخار ملی را از طریق پالیسی های توسعه طلبی و استعماری احیأ خواهند نمود.  از این لحاظ نشنلیزم را میتوان یکی از عوامل ذهنی هر دو جنگ جهانی اول و دوم دانست.

طوریکه ذکر گردید اندیشه نشنلیزم در صده نزده هم در سراسر جهان گسترش یافت، مردم آسیا و افریقا که تحت تسلط قدرت های استعماری غربی قراد داشتند، در برابر استیلای استعماری قدعلم نمودند.

و بدین ترتیب نشنلیزم به عنوان یک دوکتورین غربی برای اولین بار، علیه مهد پیدایش آن یعنی برای براندازی تسلط استعماری غرب در كشورعزیز ما افغانستان به کار گرفته شد و بدین ترتیب افغانستان در این عرصه سرمشقی برای کشور های مستعمره در منطقه و جهان گردید.

سایرنهضت های ملی معروف در قاره آسیا و افریقا که بعد از افغانستان نضج گرفت از این قرار اند:

آزادی ملی هند و پاکستان از سلطه انگلستان در سال 1947

آزادی ملی اندونیزیا از هالند در سال 1948

آزادی ملی ویتنام از فرانسه در سال 1954

آزادی ملی نایجیریا از انگلستان در سال 1960

آزادی الجزایر از فرانسه در سال 1962

آزادی کینیا در سال 1963 از انگلستان

قیام های ضد استعماری نه تنها شاهد گسترش شکل غربی نهضت های ملی بود بلکه باعث به وجود آمدن اشکال جدید آن نیز گردید.

نشنلیزم،  طوریکه گفته شد به عنوان یک دوکتورین ازهمان آوان ظهور آن در قرن 18 در حال تغییر بوده، بعنوان یک ایدئولوژی و هم بعنوان یک جنبش توده ای تاریخ دو قرن اخیر را رقم زده است و بدین ترتیب در خوشبختی و یا بدبختی ملت ها سهم داشته است، همه اندیشه ها و همه کسانی که قصد برخورد با نشنلیزم را دارند مجبورند دو چهره متضاد نشنلیزم معاصر را در نظر بگیرند. مشکل است آینده را پیشگوئی نمود که با در نظر داشت عواملی چون جهانی سازی (globalization) مناسبات اقتصادی فراملیتی و اطلاعات همه گانی در حال ترقی که رابطه ما را با ملت ما دگرگون میسازد، چه واقع خواهد شد. 

  • نشنلیزم در کشور های رو به انکشاف در انواع متعدد نهضت ها بروز نموده است :

نشنلیزم که در فاصله دو جنگ جهانی نقش تعیین کننده در سیاست کشورها داشت، در دوران جنگ سرد به فراموشی سپرده شد و جای آنرا مبارزه ایدئولوژیک دو اردوگاه گرفت . بدون تردید، نشنلیزم از بین نرفته بود و جنبش های ضد استعماری عموماً جنبش های رهائی بخش ملی بودند اما ابعاد نشنلیزم در آنها اغلب با ماسک مارکسیسم پوشیده شده و متناسب با آن انترنشنلیزم لفظی جایگزین نشنلیزم شده بود.
این ستراتژی یک انتخاب اجباری برای دست چپی های جهان سوم بود زیرا در چین، یوگوسلاویا و کیوبا به پیروزی منجر شده بود و بدینجهت رهبران ملی ضد استعمار نیز از این گرایش بر کنار نبودند، جمال عبدالناصر در مصر و مؤسسین احزاب بعث در سوریه و عراق، رهبران فلسطین و غیره سوسیالیسم را به نشنلیزم عرب اضافه کردند و با دولتی کردن اقتصاد کشورهایشان عملا راه مارکسیستها را در پیش گرفتند.

میتوان گفت که دوران جنگ سرد مقطع رکود زودگذری برای نشنلیزم بود و بعد از این برهه زمانی کوتاه نشنلیزم بسان عنصر مرکزی در گذار جوامع از سنت گرائی به مدرنیته باردیگر در تمام اشکال خود تبارز نموده و با سقوط اتحاد شوروی و در نتیجهء ان با فروپاشی دیوار برلین همه شعارها دگرگون شد..
با پایان مبارزه ایدئولوژیک بین دو اردوگاه شرق و غرب میدان برای نشنلیزم،  قبل از همه در اروپا باز می شود. کشورهای بالتیک استقلال خود را بدست می آورند و در همان حال دو آلمان متحد و یکجا می شوند، در یوگوسلاویا و قفقاز جنگهای ملی در می گیرد، چکو سلواکیا به دو کشور چک و سلواک تقسیم میشود، جمهوری های آسیای میانه استقلال شانرا اعلام میکنند و این همه علائم بیداری ملی و بازگشت نشنلیزم به خط مقدم مبارزه است .

بحث من تا اینجا نه ارائه تعریف جامع بلکه توضیح سیمای عام ملت و اندیشهء ملت گرائی یا نشنلیزم در جهان بود .

من برعکس استدلال های فوق  معتقدم که  بدون تردید مردم در دوره قبل از عصر جدید نیز دارای هویت های بوده اند؛ آنها متشکل و جهان خود را در دسته ها و گروه های همانند که امروز میشناسیم، میشناختند. اما این دسته ها و گروه ها اکثرآ از دسته ها و گروه های ما متفاوت بودند. ما اکثرآ خوش هستیم که به دسته بندی های گذشته که امروز در جهان معاصربما مفهوم اند اعمال نفوذ نمایم . طور مثال خود کلمه "ملت  nation The" و فرض مینمایم که این اصول تشکل همچنان درزمان گذشته مفهوم بودند،  اما این امر ممکن است دقیق نباشد.

میخواهم تأکید نمایم که این یک اشتباه بسیارعام است که الگو و قالب های امروزه را به گذشته تحمیل مینمایم و چنین میپنداریم که به شیوهء که ما امروز می اندیشیم و پدیده ها را می بینیم و درک میکنیم،  شیوهء بوده که پدیده ها همیشه در گذشته نیز با آن ملاحظه و درک میشدند. طوریکه یکی از دانشمندان به نام L.P. Hartley گفته، " ماضی کشور خارجی است؛ آنها امور شان را به گونهء متفاوتی در آنجا انجام میدادند." ما باید همیشه این واقعیت را حین برخورد ما با گذشته در نظر داشته باشیم . مسلماً ریشه های عصر ما در آنجا وجود دارد، ولی این یک سرزمین متفاوت است که باید باشرایط خاص خودش با آن برخورد نمایم .

با در نظر داشت نظریه فوق اگر تعریف های ما از ملت برای عصر جدید تغیر مینماید، چطور ما میتوانیم در باره آن درعصر قبل از دوران معاصر صحبت نمایم . اروپایان قبل از عصر جدید جوامع خود را چطور تصور میکردند؟ آنها زنده گی شان را چطور تنظیم می نمودند. چه دسته بندی ها و طبقاتی داشتند؟ و آیا ما میتوانیم آنها را درک کنیم . و یا اینکه ما افغانها گاهی ملتی بوده ایم و یا اینکه اکنون داریم پروسه ملت سازی آغاز نموده ایم؟ و چرا چنین است که بعضی مردمان در جهان سالها قبل پروسهء تشکل ملی را سپری نموده و به قوام رسانیده و عده در حال قوام و عده با وصف تاریخ چند هزار ساله هنوز در مراحل ابتدائی تشکل ملت قرار دارند؟  

سیر تکامل جوامع بشری منجمله تشکل انسانها در گروه های مختلف اتنیکی، اجتماعی، سیاسی و مدنی امروزه مستلزم هزاران سال کار و تلاش بوده است تا انسان بدوی و متوحش به مرحله تمدن امروزه برسد. این سیر حرکت بغرنج طبیعتآ با فراز و نشیب ها و گونه گونی های فراوانی در مناطق مختلف جهان توأم بوده که از یکطرف از نظر اساسات و ماهیت چارچوب کلی مناسبات اقتصادی و اجتماعی، مراحلی تقریبآ همگونی را در تمام کشور های جهان پیموده و از جانب دیگر بنا بر شرایط مختلف محیط طبیعی و اجتماعی در زمانه های مختلف از نظر سرعت و شکل تکامل یکسان نبوده است . از همین لحاظ است که کانونهای تمدن قدیم که نماینده سیر تکامل جوامع بشری اند، از نظربُعد زمانی و شرایط حرکت تکاملی خویش منجمله در زمینه تشکل های اجتماعی از همدیگر متمایز اند. مثلآ تمدن بین النهرین و کلده در آسیا که از قدیم ترین تمدن های بشری شمرده میشود، تمدن مصر قدیم در افریقا، مدنیت سواحل شرقی مدیترانه و فلسطین، تمدن هند و چین و تمدن آریانا در دوطرف سلسله کوه هندوکش و به همین ترتیب تمدن یونان و روم در اروپا اساسات عمدهء را برای انکشاف اقتصادی و اجتماعی جوامع بشری و از آنجمله انکشاف تشکل های اجتماعی و سیاسی پیریزی نموده اند.

طوریکه ملاحظه میگردد این مدنیت ها در ادوار مختلف تاریخ، با سرعت و اشکال گوناگون در قسمت های مختلف جهان بمیان آمده اند. در تمام این پروسه بغرنج عامل و محرک اصلی این حرکت عظیم و پیشرونده، انسان شمرده میشود، که خود او بالنوبه محکوم شرایط اجتماعی بوده که بصورت عینی  در اثر فعل و انفعالات عوامل مختلف و پیچیده اقتصادی اجتماعی و تأثیرات متقابل آنها شکل میگیرد.  به عبارت دیگر، جوامع بشری در طول تاریخ الگو ها و نمونه های معینی از نظر ماهیت و اساس شان داشته اند یعنی ترکیب های معین عناصر اجتماعی، سیت های معین یا چارچوب های معین ساختار های اجتماعی را در محدوده های معین اجتماعی و طبیعی زیست شان بمیان آورده اند. به این اساس ما در یک جامعه معین با سطح معین رشد عناصر زنده گی اجتماعی مواجه بوده ایم .  این عناصر شامل اساسات تأسیسات و نهاد های عمده زیربنائی، مناسبات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، علمی، فلسفی، ارزش های اخلاقی و غیره میباشند که بطور متناسب نضج گرفته، تکامل یافته و دگرگون شده اند. هر زمانی که تعادل انکشاف میان این عناصر بنا بر عواملی برهم خورده جامعه دچار دگرگونی شده که مسلماً پیامد های مثبت و منفی  در قبال داشته است . لذا جوامع بشری طوریکه در فوق اشاره شد، از نظر ماهیت تکامل و مناسبات اجتماعی تاریخی شان مسیر همگونی را متناسب به شرایط رشد اقتصادی و اجتماعی شان پیموده اند.  بطور مثال قرون وسطی، دورانی را در تاریخ بشر در برمیگیرد که در آن نظام ملوک الطوایفی و مطلق العنانی بمنزله نظام مسلط جهانی شکل میگیرد، تکامل مینماید و به تجزیه و انحطاط میگراید. این دوران از یک طرف به پایان عهد باستان  و از طرف دیگر به آغاز عصر جدید محدود میگردد. این مضمون مشترک اجتماعی و اقتصادی تکامل است که در سراسر تاریخ،  همهء کشور های شرق و غرب را با تفاوت های زمانی و سطحی معیین دربر میگیرد.

شواهد تاریخی نشان میدهد که، شکل گیری و قوام انسانها در گروه های اجتماعی، همانند خود پروسه تکامل یک حرکت عینی است . تشکل های اتنیکی عشایر، قبایل، اقوام و همچنان تشکل های سیاسی مدنی چون ملت ها همه مراحل ضروری تکامل گروه بندی های  بشری اند که متناسب به نیازمندی های مراحل انکشاف تاریخی اجتماعی دوران شان شکل میگیردند. اساس تشکل و پیوند گروه های اجتماعی ملی و مدنی معاصر برخلاف عناصر معمول مشترک گروه های اتنیکی چون؛ زبان، نژاد و رنگ، بیشترمنافع اقتصادی و سیاسی بوده است . لذا زمانی که  اساسات زنده گی شهری، که مسلماً فراتر از روابط اتنیکی  شکل میگیرد، اساسات تشکل ملی و مدنی بعنوان عناصر سیاسی متناسب به سطح رشد اقتصادی و اجتماعی جامعه نضج میگیرد. بنآً اساسات زنده گی ملی و تشکل ملت از زمان های باستان با ایجاد شهر ها و زنده گی مدنی ابتدائی آغاز گردیده است .

از آنرو ملت ها را میتوان به ملت های مدرن و غیر مدرن تقسیم نمود.  ملت به مفهوم عمومی کلمه، به عنوان یک تشکل اجتماعی تاریخی پیشرفته، مشخصه تکامل زنده گی صنعتی، شهری و مناسبات اقتصادی پیشرفته آن است که در چارچوب روابط تنگنظرانه مذهبی، قومی و طایفه وی قرون وسطایی و ماقبل آن نمی گنجد.

اين شكل از سازماندهی جامعه ، با كمی اغماض، و به شكل طبيعی، در اکثر جوامع بشری با تمدنهای كهن و برخوردار از زنده گی شهری، قرن ها قبل با عناصر معیین ملی بوجود آمده بود. در اين جوامع ، به دليل ويژگيهای اقليمی و ثبات طولانی مدت  نظام ارباب و رعيتی و سابقهء ديرين نظام اداری و ضرورت وجود نظام قدرتمند مركزی، برای برخورد با حوزه‌ های انسانی در خارج از قلمرو، وحدت اقوام و درآميختگی قومی، همانگونه كه قبلا اشاره شد، همواره بر تمايل به تفرق، چربيده بود و اين آميختگی نظام ملی ِمتكی بر ملت را، بسيار پيش شكل داده بود. اما اين وحدت، همواره شكننده بود، براين اساس كه مانند دولت - ملتهای بوجود آمده در غرب متكی بر نظريه انسان ِ حقوقی نبود!

  1. تشکل ملت در افغانستان

طوریکه معلوم است، اساس اجتماعی افغانستان از قرون متمادی یعنی از قرون اولیه میلادی تا قرن نزدهم در طی تقریبآ یکنیم هزار سال بر پایه یک اقتصاد طبیعی و زراعتی استوار بود. دهقانان با آلات و ابزار دستی ساده تا هنوز به کشت و کار میپردازند. 70 تا 80 درصد نفوس کشور به امور زراعت عنعنوی اشتغال دارند و بنأ در روستا ها و حتی بشکل کوچی های چادر نشین که از همه مزایای علمی تخنیکی شهری و مدنی معاصر محروم اند، زنده گی مینمایند.  در خانواده های روستایی طرز اداره طبیعی مبنی بر تابعیت از افراد با نفوذ و عنعنه جرگه های قومی که خود نمایانگر تسلط نظام زنده گی قبیلوی و عشیروی است ، مسلط میباشد. اشخاص با نفوذ به تناسب میزان قدرت شان که عمداً ناشی از قدرت اجتماعی و اقتصادی آنها میباشد از نفوذ کافی برخوردار میباشند. صنایع به نسبت نبود نیروی برق و سایرمنابع انرژی بسیار ضعیف است، حمل و نقل و ارتباطات با وسایل موتری و حتی حیوانات تأمین میگردد. رشد مخابرات تا این اواخر، جوابگوی نیازمندی های یک جامعه مبتنی بر مناسبات ملی نبود و در مقایسه با سایر کشور های جهان به هیچ حساب میشد . بنأ زمینه های عینی برای تشکل اجتماعی ملت ، دولت ملی، طرز اداره ملی و دموکراسی ، جامعه مدنی و شهری در سطح بسیار پاین قرار داشته که برای قوام و پخته گی آن به سطح  جوامع پیشرفته امریکا و اروپا راه نسبتاً طولانی باید پیموده شود. 

به این اساس از یک جامعهء از نظر فنی- تخنیکی و اقتصادی انکشاف نیافته قرون وسطایی، نمیتوان مناسبات پیشرفته سیاسی چون دموکراسی لیبرال، جامعه مدنی مدرن، و یا تشکل های سیاسی ملی پیشرفته را توقع داشت .

  از مطالب فوق بر می آید که چگونه گی سطح رشد افاده های چون، انکشاف مناسبات ملی، تحکیم وحدت ملی و منافع ملی، ارزش های ملی و مشارکت ملی در یک جامعه، تنها و تنها تابع رشد همه جانبه زیربناهای مادی و ارزش های ذهنی و معنوی متناسب با آن است که در یک اداره سیاسی دموکراتیک تأمین گردیده میتواند. از آنروتشکل ملت ها  بشکل جوامع پیشرفته امریکای شمالی و اروپای غربی مستلزم فراهم آوری زمینه های عینی مادی و معنوی میباشد.  زمینه های عینی برای تشکل اجتماعی ملت در یک جامعه همانند جوامع پیشرفته امریکا و اروپا همانا پیشرفت های مادی تخنیکی و مناسبات اجتماعی و سیاسی متناسب به آن میباشد که اصلآ در چارچوب های اتنیکی قبیلوی و قومی نمی گنجد. این سطح رشد مادی تخنیکی نه تنها مقتضی تشکل اجتماعی معین ملی خواهد بود بلکه مستلزم نظام سیاسی، اجتماعی و فرهنگی معین نیز میباشد که از طریق تأثیرات متقابل باعث رشد و شگوفایی همدیگر خواهند شد.

 از آنرو حدس زده میتوانیم که با چه یک پدیده کثیرالابعدی، مرکب و بغرنج مواجه میباشیم.

تجارب تاریخی نشان داده است که  عناصر مشارکت اتنیکی ، زبان ، نژاد و رنگ نمیتواند اساس اتحاد گروه های ملی و مدنی باشد. اگر این عناصر میتوانستند اساسات اتحاد اقتصادی اجتماعی مردم را بسازد در آنصورت خبری از مناقشات داخلی در میان گروه های از نظر اتنیکی همگون وجود نمی داشت .  تشکل های اتنیکی ابتدایی طایفه ، قبیله و قوم در مقایسه با تشکل اجتماعی ملت که یک تشکل بیشتر حقوقی، سیاسی و اقتصادی است، اساسات طبیعی دارد.  به عبارهء دیگر، تشکل های اجتماعی و رشد آنها در مراحل مختلف معمولآ تابع مراحل عمومی رشد تاریخی و اجتماعی دوران خود اند. شکل گیری و قوام انسانها در گروه های اجتماعی، همانند خود پروسه تکامل از یکطرف یک حرکت عینی بوده که  در نتیجه روند عمومی تکامل اجتماعی انکشاف میابد و از طرف دیگر تشکل های اتنیکی خانواده، طایفه، قوم و تشکل های مدنی، سیاسی وملی همه مراحل ضروری تکامل گروه های اجتماعی متناسب با مراحل انکشاف تاریخی اجتماعی دوران خود اند.  البته حرکت عینی بمعنی حرکت خود بخودی نیست بلکه حرکتی است که در نتیجه فعالیت های هدفمند انسان که نیروی محرک تکامل اجتماعی محسوب میگردد،  در اثر تأثیرات متقابل عناصر انکشاف اجتماعی تحقق میابد که تمام عناصر تکامل اجتماعی منجمله گروه های اتنیکی، اجتماعی و سیاسی متناسب با آن در یک مرحله معین از تکامل و قوام خود شکل میگیرد و به قوام میرسد. 

 بنأ انواع  ملت ها را میتوان در ادوار مختلف تاریخی از نظر سطح انکشاف مناسبات اجتماعی آنها مشخص نمود.

از آنرو بدون تردید جامعه افغانی  فاقد تشکل اجتماعی  ملت نبوده است . برعکس از ازمنه های بسیار قدیم، ما نیز مانند سایر جوامع بشری،  دارای فکتور ها و عناصر معین ملی بوده ایم . شهر نشینی در شهر های بسیار قدیمی آریانای باستان، سطح معیین مشارکت اقتصادی، بیرق های مشترک، حکومات مشترک، اردو های مشترک، اسکناس واحد، سرحدات، و افتخارات فرهنگی مشترک متناسب به سطح رشد اجتماعی و فرهنگی، دوستان و دشمنان بیرونی مشترک خویش را داشته ایم . برخلاف عقیده علمای جوامع استعماری و ادارات استخباراتی همسایه گان متعصب ما که تبلیغ مینمایند،  .......................،  ما افغانها از زمان های باستان دارای سطح معین تشکل ملت، عناصر ملی، ارزش های ملی و افتخارات ملی بوده ایم که به هیچ وجحی از سطح معین رشدی که آنها در این عرصه برخوردار اند کم نه بوده ایم .  همسایه های ما و اکثر کشور های دیگر جهان در زمان معاصر هنوز کدام هویت ملی سیاسی مستقل نداشتند که ما بعنوان علم بردار آزادی سیاسی به عنوان الگو در منطقه بعنوان یک ملت مستقل و دارای حاکمیت ملی ظهور نموده بودیم .  نشنلیزم بعنوان یک پرنسیپ برای دفاع از خود ویژه گی های جمعی از دو- سه قرن پیش در اروپا بوجود آمد و طوریکه اشاره شد، بتدریج در سراسر جهان منجمله به کشور ما گسترش یافت و بار اول این پرنسیب غربی را علیه خود آنها برای خود ارادیت ملی خویش و برای رهایی از یوغ استعمارانگلیس بکار گرفتیم و بدین ترتیب در مبارزه علیه استعمار نمونه و سرمشقی برای سایر نهضت های رهایی بخش ملی کشور های منطقه و جهان شدیم . در شکست شوروی ها نیز نقش عنصر ملی بسیار برازنده بود، هیچ کسی از مبارزات گسترهء مردم افغانستان انکار کرده نمی تواند که به نام افغانها و ملت افغان علیه اشغال شوری رزمیدند.

از آنرو بدون تردید ما از مدت ها پیش دارای ارزش های ملی به معنی مدرن آن هستیم، البته تکرار میکنم، دارای ارزش های ملی متناسب به سطح عمومی رشد مادی و معنوی جامعه افغانی . و البته طوریکه اشاره شد با این امتیاز که ملت افغان اولین ملتی بود که نشنلیزم را به عنوان یک دوکتورین غربی علیه مهد پیدایش آن یعنی استعمار غرب به کار برد و سرمشقی برای نهضت های استقلال طلبی ملی در منطقه و سرتا سر جهان تحت استعمار گردید.

از مطالب فوق بر می آید که تشکل ملی یا ملت سازی چنان یک پدیده و ارزش مجرد نیست که با یک فرمان یا تصویب کدام قانونی تأمین شده بتواند.

اما در مورد اندیشهء ملت و ملت گرایی یا نشنلیزم در افغانستان !  اگرچه به این مسایل در ادبیات سیاسی ما به نسبت ترس از محکوم شدن به قوم گرایی یا نشنلیزم افراطی و منفی کمتر پرداخته شده و اکثراً فکر میکنند که اگر اینچنین مسایلی مطرح گردد، ممکن است فتنه های اتنیکی و قومی بروز کند و بنوبه مطرح کننده های این مسایل به قوم گرایی و خصوصیات ارتجاعی متهم شوند .   البته این موضوع تا اندازهء هم  به اراده و نحوه برخورد نویسنده به این موضوعات مربوط میگردد.

ولی من فکر میکنم طرح این موضوعات نه برای تشدید سؤ تفاهمات قومی بلکه بمنظور روشنگری و تقویت تفاهم ملی و رشد سطح آگاهی ملی بسیار ضروری است که بایست با شیوه ها علمی و عاری از هر گونه تعصب و تشدد یا خشونت ارایه گردند .

واژهء ملت ، واژه‌ای حقوقی است ، كه دربردارنده مضمونی نژادی و يا مذهبی ، قومی و زبانی و... امثالهم نيست. دوم اينكه بر اين اساس ، در كشور افغانستان، ملل مختلف وجود ندارند، بلكه اقوام مختلف وجود دارند. كاربرد كلمه مليتها هم غلط است! چرا كه مليت صفتی است كه توضيح دهندهء تعلق ملی يك فرد به يك كشور مشخص با مرزها و پرچم و حكومت واحد است ، كه از منظر روابط بين الملل ، به رسميت شناخته شده است ، نه يك قوم خاص كه روابط خونی با همديگر دارند!
اينچنين است كه : يك پشتون و يا بلوچ و ازبک و هزاره و تاجک می‌تواند بگويد ؛ من از قوم ازبک يا تاجک هستم ، اما نمی‌تواند بگويد ، من مليت تاجک و يا ازبک دارم و ملت من تاجک است يا ازبک! همهء اين اقوام ، يك مليت دارند و از يك ملتند و آن ملت افغان و مليت افغانی است .

در شرایط کنونی در رابطه به چگونگی اندیشهء ملت و ملت گرایی یا نشنلیزم در افغانستان در پهلوی بعضی مشكلات نظری و تیوریک که بایست به آن پرداخته شود، بعضی ها از نشنلیزم یا ملت گرایی صرفاً برداشت منفی دارند و آنرا  به گونهء  دوست داشتن افراد هم قوم و هم زبان ومخالفت با غیر از آن تلقی میکنند.  این مر باعث گردیده تا در پهلوی زمینه های عینی مشکلات ذهنی را نیز در برابر تبارز ما بعنوان یک ملت مقتدر به وجود آورد. این طرز تفکر مسلط زمان جنگ میان گروه های جنگی است که با انکار از حق مسلم مردم به عنوان یک ملت و مالکین اصلی کشور، حکومت و بیت المال را ملکیت و تیول شخصی و گروهی خویش تلقی مینمودند.  آنهایی که در چنین یک شرایط جنگی ادعای مشارکت ملی و عدالت اجتماعی داشتند و یا دارند، در واقعیت مدعی مشارکت قومی بوده  و در نتیجه نفاق ملی را از دیگاه های قومی و مناسبات محلی تنگ نظرانهء شان بمنظور نیل به منافع نامشروع شخصی و گروهی خود تبلیغ میکنند.  آنها نشنلیزم را نوعی قوم گرائی ابتدائی و ماقبل مدرنیته تصورنموده و این امر به ذات خود مانع درک صحیح واقعیت عملکرد نشنلیزم می شود زیرا بر خلاف ارزیابی منفی این دیدگاهها از نشنلیزم، باید دانست که هویت یابی و بیداری ملی از عناصر مرکزی مدرنیته و دموکراتیزه شدن جوامع است .  اگر نشنلیزم را به معنی نفرت از دیگران در نظر بگیریم نمیتوانیم ماهیت واقعی آن را درست بشناسیم و در هر حال اگر نشنلیزم مطلقا پدیده منفی در نظر گرفته شود انکار واقعیت خواهد بود زیرا در عمل نشنلیزم با پرنسیپ های تاریخی و اجتماعی ملت ها همواره کاربرد آزادیبخش داشته است . چه کسی میتواند نقش مترقی نشنلیزم را برای کشور ها و ملل پایمال شده، تحقیر شده و قتل عام شده مستعمره نفی کند؟ آنان ناچار بودند مبارزات خود را بر محور ملت گرایی یا نشنلیزم استوار کنند تا حق تعیین سرنوشت خود را بدست آورند و از این طریق حفظ موجودیت جمعی خود را تضمین نمایند.

آنهائی را که از نشنلیزم برداشت  منفی دارند میتوان به دو گروه تقسيم نمود :

گروهی اول آنهائی اند كه مشكلات نظری و مفهومی دارند و براساس عدم آگاهی یا معلومات غلط به استنتاجات غلط می ‌رسند. مشکل این گروه، مشکل مفاهیم است که تفاوت بين کلمات  قوم، ملت، مليت، مردم، و... را نمی‌دانند. و به ساده گی  اين مفاهیم را بجای همديگر بکار میبرند. سپس در ادامهء اين خطا به خطاهای بزرگتری می ‌رسند، كه نه تنها مشکلات را  در این زمینه حل نموده نمی توانند بلکه، خود باعث بروز مشکلات عدیدهء دیگری نیز میشوند.

گروهی دومی، كه تعداد شان انگشت شمار و معدود است، می ‌دانند از چه صحبت می‌كنند، اما بر اساس طرحهای پيش ساختهء تفرقه انگیزانه خود حركت می‌ كنند.انانی اند که آگاهانه این مسایل را دامن میزنند، میخواهند با الهام از دشمنان خارجی افغانستان با از هم پاشیده شدن تمرکز سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، طوریکه استعمار گران از آن در طول تاریخ بهره برده اند، به نفع شخصی و گروهی شان مستفید شوند. آنها معمولاً به عنوان آله دست خارجیان، به مثابهء مدافعين عدم تمركز وطرحهای قومی- عشيرتی،  خودمختاری و فدراليسم تبارز میابند.

از آنرو ملت و ملت گرایی یا نشنلیزم بعنوان موضوع پیچیده جامعه شناسی در افغانستان نباید به تحلیل جنبه های افراطی آن محدود شده و به گونهء  دوست داشتن افراد هم قوم و هم زبان ومخالفت با غیر از آن تلقی گردد و این همان قوم گرائی تنگنظرانه ماقبل دوران معاصر خواهد بود که فاقد هرگونه روح  بشردوستانه و میهنی میباشد. لذا ملت گرایی یا نشنلیزم بخاطر آنکه فرصت طلبان و عوامفریبان از آن سؤ استفاده کرده اند نباید بطور کلی نفی شود و ضروری است تا از جنبه های مترقی، آزادیبخش بشردوستانه و انسانی آن نیز برخورد باشد و بعنوان عنصر مهمی برای دفاع از استقلال، تمامیت ارضی، رشد و انکشاف اقتصادِ و اجتماعی، بهبود حقوق بشری،گسترش یک دید انسانی به ملت و نفی تضاد های قومی،  بدان ارج نهاده شود.

. طرح مسایل ملی و دریافت راه حل های منطقی و اصولی برای مشکلات مربوط از طرق توصل به شیوه های عدم تشدد، علی الرغم تلاش های مذبوهانهء عدهء که برای تأمین منافع و ادامه اقتدار نامشروع شخصی و گروهی شان، به عوام فریبی پرداخته و بدین وسیله به نام حقوق  به اصطلاح فلان ملیت " قوم،  باعث تشدید تنش ها و تضاد های اتنیکی و قومی میشوند، یکی از مؤلفه های دال بر رشد و انکشاف مناسبات ملی مردم افغانستان است . مردم افغانستان در چوکات این مناسبات ملی سعی میکنند و تصمیم دارند تا مشارکت ملی را از طریق مشارکت طبیعی منافع ملی و انکشاف ارزش های مادی و معنوی ملی، بر مبنای  اصول منطقی نظم اجتماعی یعی جمهوریت یا مردم سالاری، حاكميت قانون، شایسته سالاري و خدمت گذاری به مردم، از طریق اساسات رعایت اصل احترام  متقابل به عنعنات و ارزش های یکدیگر و اصل توصل به عدم تشدد، تأمین نمایند. مشارکت ملی که در مباحث مطبوعاتی و یا در مباحث مربوط به تشکیل حکومت وحدت ملی و غیره مطرح میگردد، از طریق توافق گروه های معیین بر فیصدی های قومی در حکومت و کابینه به اساس قوم، زبان، و گروه های اتنیکی یا گروه های سیاسی دارای ویژه گی های سمتی، قومی و مذهبی  تأمین شده نمیتواند آنهایی که مردم افغانستان را دوست دارند، به عوض داعیه توخالی قومی بایست برای تأمین حقوق انسانی هر تبعه افغانستان از جمله حق پيشرفت، رفاه، حاکمیت قانون، اجرای عادلانه و یکسان آن بر همه اتباع کشور، برابری حقوقی در جامعه، آموزش ،صحت، مسكن ، آزادی انديشه و بيان و... باید تأکید ورزند.

مردم افغانستان؛ تأکید مینمایم !! ملت افغانستان باید خود را در کابینه و دولت ببیند ولی نه از طریق (50/50) تقسیم قدرت بین به اصطلاح دو گروه انتخاباتی یا نماینده گان اقوام ساکن در کشور، بلکه از طریق تمثیل اراده و منافع ملی آنها به وسیلهء رهبران با اراده، دید و اندیشهء گسترده ملی . همهء ما در گذشته و حال شاهد اعتراضات گستردهء مردم علیه تشکیل حکومت ائتلافی  هستیم . مردم از حکام هم قوم و هم ولایت شان به ستوه آمده و میخواهند کسی دیگری غیر ازهم قوم و هم ولایت شان به مقام ولایت وسایر مقامات محلی منصوب گردد. علت این امر چیست؟ علت آن عینی است . زیرا جامعهء ما بعد از این همه جنگ ها و مهاجرت ها خوشبختانه در سطحی قرار دارد که مناسبات اجتماعی در چارچوب های تنگ نظرانهء قومی و سمتی نمی گنجد و از آنرو مقتضی گسترش وسعت این گونه چارچوب ها در سطح فرا قومی و فرا سمتی است .  این امر برخلاف تصور یکی از دولت مردان ما که چندی قبل در یکی از نشریه ها نوشته بود مردم افغانستان در رو در رویی قومی قرار دارند، نشاندهنده رشد و بالنده گی مناسبات ملی در کشور است .

در رابطه با موضوع برتری قومی! ، همهء جريانات قوم گرا، با مبنا قرار دادن اين سوء تفاهم برتری قومی در طی تاريخ معاصر افغانستان و تضييع حقوق قوم های دیگر ، تلاش می‌كنند تا مبنائی نظری ، برای در سايه قرار دادن تمايلات شوونيستی خود بتراشند و با چنين مظلوم نمائی‌ای ، برای خود ، ايجاد ‌«حق‌» نمايند.
واما واقعيت چيست؟ واقعيت اينست ، همانطور یكه قبل از این نیز توضيح داده شد ، جامعهء ما ماننده تقریباً تمام جوامع بشری  یا دول معاصر جهان، از بدو تشكيل خود، جامعه‌ای چند قومی بوده است .

آنچه گروههای به اصطلاح قوم گرا، بعنوان ستم قومی، مطرح می‌كنند ، ظلم یک قوم بر دیگران نبوده است بلکه در واقع، ظلم و ستمی حلقات معیین  داخلی و خارجی بوده، كه از نظر تاريخی بر افراد همهء اقوام افغانی و از جمله قومی که به برتری محکوم میشود،  روا داشته شده است .

همه میدانند، حد اقل در تاریخ معاصر اکثر آنانی حاکمیت کشور را بدست داشتند و مرکب از تقریباً همهء اقوام جامعه بوده اند، مسئله  شان هزاره و ازبک  و پشتون و تاجک و غیره نبوده است، بلکه مسئله  اصلی شان ، اعمال حاكميت بوده و برايشان فرق نمی‌كرده ، آن كسی را كه مورد اعمال قدرت قرار میدهند، چه نژاد و قوميتی دارد ، يا به كدام زبان صحبت می‌كند و يا حتی مذهب و دين و آئين اش چيست؟ مثال زنده آن امیر عبدالرحمن خان است . موصوف برای تأمین حاکمیت مرکزی دولت که برای موجودیت کشور ما ارزش حیاتی داشت، نه تنها نسبت به هزاره ها وغیر تشدد روا داشت بلکه از قوم اندړ  غزنی به گواهی تاریخ و اصطلاح خود امیر عبدالرحمن خان کله منار ساخت و عالم و مجاهد بزرگی چون ملامشک عالم اندړی، و غازی محمد جان خان وردکی را به شنیع ترین شیوه ها کشت .  اينها حقايقی است كه نفی كنندگانش ، يا جاهل‌اند و يا اهداف شومی را در سرمیپرورانند.

عدم دسترسی افراد همهء اقوام به تعلیم و تربیه، خدمات صحت عامه ، مواصلات، خدمات انکشاف زراعتی و فلاحی، مخابرات و غیره وجوه مشترک میان تمام اقوام افغانستان محسوب میگردد که همه ما از آن رنج میبریم .

بعضی ها مطرح می‌كنند كه: چرا آبادانی و عمران در يك منطقه صورت می‌گرفته و مثلا در منطقه‌ای ديگر، صورت نمی‌گرفته؟ و اين مسئله  را ، به موضوع ستم قومی ربط می‌دهند ، در حاليكه هيچ ارتباطی بين اين دو وجود ندارد! اولاً چنین تفاوتی بین ولایات وجود ندارد زیرا همانطوریکه اشاره شد فقر و عقب مانده گی پدیدهء مسلط و مشترک تمام ولایات و اقوام ساکن در افغانستان است .  از طرف دیگر، همه بخوبی می‌دانيم كه از نظر تاريخی، نقاط مختلف  افغانستان در دوران های گوناگون تاریخی، كانون فعاليتهای اقتصادی - سياسی و يا فرهنگی بوده اند. در دورانی اين منطقه، در بلخ و تخار و و بدخشان و در دوره‌ای ديگر ،کندهار و غور و هرات، در دورانی هم  بامیان  و غزنه و همچنان کاپیسا و دورانی هم هلمند و در زمانی هم کابل! طبيعتا ، با توجه به محل و منطقهء شكل گيری حاكميت سياسی- اقتصادی، به نسبت دوری و نزديكی به مركز، در يك نظام بسته طبقاتی، امكانات تقسيم شده و يا گسترش يافته، كم و زياد می‌شده است . اينها، مسائلی بسيار بديهی است، كه هر کس با هر سطح دانش عمومی و سياسی، به راحتی می‌تواند راجع به آن بيانديشد و حقيقت را دريابد. اينكه رهبران سياسی قدرت طلب و قوم گرا، چگونه از فهم آن عاجزند؟

بر اساس آنچه گفته آمد ، نتيجه می‌توان گرفت : اول اينكه ملت یک تشکل معین اجتماعی است که در شرایط معین تاریخی، متناسب به سطح رشد اقتصادی و مناسبات معین اجتماعی شکل گرفته و متناسب به سطح رشد آن انکشاف مینماید . به عبارت دیگر همانطوریکه نمی توان در جامعه با سطح رشد اجتماعی– اقتصادی ایالات متحده امریکا و اروپا تشکل های قومی عقب مانده را تصور نمود، به همین گونه مشکل است در شرایط رشد مناسبات عقب ماندهء ملی، تحکیم وحدت ملی و منافع ملی را به شیوه جوامع پیشرفته امریکای شمالی و یا اروپای غربی مطرح نمود. زیرا نمی شود بدون در نظر داشت سطح عمومی رشد مادی و معنوی تاریخی جامعه و مناسبات اجتماعی مسلط بر آن صرفآ با شعار، فرمان، ارایه نظریات و یا حتی قوانین به تشکل ملت نایل آیم .  برعکس ملت و جنبش های ملی مانند سایر ابعاد تاریخی تکامل اجتماعی مرحله ضروری تشکل اجتماعی و سیاسی مناسبات دوران معاصر یعنی عصر ماشین، بازارهای ملی، سرحدات سیاسی ملی و غیره عناصر مشترک یک زنده گی ملی میباشد. سطح آگاهی ملی، خود ارادیت ملی، وحدت ملی، همه مربوط به اشتراک واقعی منافع ملی مردم است . به هراندازهء که پیوند های واقعی مادی و معنوی مردم گسترش و تحکیم میابد به همان اندازه شیرازه ملی تقویت میابد. 

مقصد از مشارکت ملی بایست مشارکت گستردهء اراده و منافع مردم افغانستان در یک چارچوب گستردهء ملی باشد. به عبارت دیگر باید از طریق رشد گستردهء مادی و معنوی جامعه افغانی و تشکیل بازارهای ملی چنان شرایطی فراهم گردد که مردم تمام اقوام به عوض چارچوب محدود قومی خود، در یک چارچوب مشترک ملی تنظیم شده وازعملکرد های قومی قرون وسطائی به صورت عینی دوری ورزند. اقتصاد پیشرفتهء ملی، رشد بازار مشترک ملی و نهاد های ملی مربوط آن که در نتیجه انکشاف سطح تولید و توسعه بازار داخلی، رشد و تحکیم میابد، یکی از عناصر عمده تحکیم وحدت ملی و خود ارادیت ملی محسوب میگردد.

همانطوریکه در فوق اشاره شد، اساس تشکل و پیوند گروه های اجتماعی ملی و مدنی معاصر برخلاف عناصر معمول مشترک گروه های اتنیکی چون؛ زبان، نژاد و رنگ، بیشترمنافع اقتصادی و سیاسی است . اگر این عناصر میتوانستند اساسات اتحاد اقتصادی اجتماعی مردم را بسازد در آنصورت خبری از مناقشات داخلی در میان گروه های قومی و یا از نظر اتنیکی همگون وجود نمی داشت . 

لذا كمبود اصلی در مورد افغانستان ، در پهلوی عقب مانده گی اقتصادی و مادی به رسميت شناختن انسان حقوقی، حقوق مدنی و حقوق  بشر ی است، كه در صورت شكل گيری يك نظام مبتنی بر مردم سالاری، مبتنی بر حقوق برشمرده شده، طبيعتاً حقوق قومی، به خودی خود، تحقق میابد! در چنین شرایطی، به جز انسان بودن و حقوق انسانی، هيچ چيز ديگر، از جمله رنگ پوست و زبان و جنسيت و قوميت و مذهب و... اهميت ندارد. 

آميختگی قومی،  مايهء مباهات است، زیرا به غنامندی فرهنگی و پربار بودن آن می افزاید. ما همانطوریکه یک افغانستان بدون مثلاً هراتی ها و نیمروزی ها را تصور کرده نمی توانیم یک افغانستان بدون ننگرهاری ها یا بدخشانی ها و غیره را هم تصور کرده نمی توانیم همهء آنها گل های رنگارنگ یک چمن اند وجوه مشترک همه آنها دو است ! همه گل اند و از یک چمن ، صرف رنگ های شان فرق دارد که بسیار مطبوع و دلپزیر است . به عبارهء دیگر ما همه در خصوصیات ماهیوی دارای پیوند های عمیق باهم هستیم و تفاوت های شکلی و ظاهری ما را از هم جدا کرده نمی تواند. ما در طور تاریخ باهم زنده گی کرده ایم در روز های خوب و بد هم و در غم شادی همدیگر شریک بوده ایم و از یک دیگر متأثر شده ایم . ما در یک مسجد با برادری و صمیمیت نماز ادا میکنیم و هر روز از احوال همدیگر خود میپرسیم بیشتر اوقات چنین است که افراد غیر از قوم و زبان خود را بیشتر دوست داریم معیار این دوستی یک (رنگی) یعنی هم قومی و هم زبانی  نیست بلکه فراتر از آن روح و ماهیت این موضوع است که ما را باهم پیوند میدهد و نزدیک میسازد و آن اینکه  ما همه بنده الله واحد و توانا هستیم و خود را به احکام پروردگار یکتا و پیغمبر گرامی خویش پابند میدانیم . ما میدانیم وسیلهء قربت به نزد الله تعالی مهم ترین هستی و سرمایه ء است که انسان از آن برخوردار بوده میتواند و این هستی و سرمایه از طریق منسوب بودن ما به فلان قوم و زبان بدست آمده نمی تواند بلکه الله تعالی معیار و سیلهء تقرب به ذات متعال خود را رعایت اصل تقوا ذکر کرده است . لذا ما  با اصل احترام متقابل و دوست داشتن ارزش های یکدیگر و خصوصیات هم دیگر باهم مراوده میکنیم و از ارزش های همدیگر از جمله معلومات علمی، زبان و ادبیات همدیگر حظ میبریم و مستفید میشویم .  ما همه صرف نظر از منسوب بودن ما به کدام قوم بعنوان سرباز وطن در دفاع از سنگر های داغ کشور ما، در دشت ها و کوه پایه های این مرز و بوم مشترکاً می رزمیم و بعنوان یک عسکر مسلمان که جامع ترین انسان محسوب میگردد باهم مناسبات حسنه انسانی و اسلامی داریم و باید خاطر نشان ساخت که هیچ کسی ما را با هیچ  حیله و تلاش مذبوهانهء از هم جدا ساخته نمی تواند.  

از مطالب فوق نتیجه میگیریم که اگر کسی فکر میکندکه با کنار زدن دیگران میتوانند مناقشات داخلی در میان گروه های قومی و یا از نظر اتنیکی همگون را از بین ببرند و بدین ترتیب اساسات اتحاد اقتصادی اجتماعی مردم را تأمین کنند و به اصطلاح با کنار زدن دیگران خوشبختی خود را تأمین کرده میتوانند، به گفتهء مشهور این یک خواب است و خیال است و مهال . زیرا تجربهء ملیون ها سال تاریخ بشریت چنین یک تصوری را رد میکند . انسان یک مخلوق اجتماعی است و صرف با جامعه بقایش را حفظ میکند و در عرصه های مختلف به پیشرفت  نایل آمده میتواند

لذا، باید اقدامات گستردهء در جهت استحكام و تداوم چنين پيوند های اجتماعی و غنامندی هرچه بیشتر آنها از طرق شیوه های متعدد اقتصادی، سیاسی، مدنی، حقوقی  و غیره اتخاذ گردد تا ملت برومند و کشور عزیز ما در صف کشور های جهان با سربلندی و افتخار به هستی خود ادامه داده راه انکشاف اقتصادی و اجتماعی را به سرعت هر چه تمام تر بپیماید.

                                                                                                                                                                                وسلام

                                                                                                                                                                              محمد صادق وردک

 



 

 

 

 


بالا
 
بازگشت