دکتور لعل زاد

 

ماموریت کابل

بخش هفتم

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

اجنت و نامۀ مراد بیگ

من در برگشت به کابل با خوشحالی غیرمترقبه یک ایلچی یا اجنت مراد بیگ رئیس کندز را یافتم. من از وقت آمدن به این مملکت تلاش داشتم تا دشمنی شخصی ایشان را میانجیگری و آشتی دهم: من نه تنها به وزیر او، بلکه برای خود حاکم نیز از طریق بازرگانان معین پیام فرستادم. من موقعیت خطرناکی را که زمانی در مملکت او گیر مانده بودم، فراموش نکرده ام؛ برخورد های بعدی او به مقابل دکتور جیرارد و آقای ویگنی نشان داده که ترشی و خشونت او به مقابل اروپائیان کمی فروکش کرده و به چشم انداز سپاس گزاری که حالا انکشاف کرده، آماده نبودم. ایلچی منتظر من بوده و نامۀ زیر را از آقای خود برایم تسلیم کرد. این نامه عنوانی "سکندر برنز، فرنگی انگریز" نوشته شده و پس از تشریفات گوناگون چنین ادامه یافته: "من از شما و حکمت بزرگی که شما دارید، زیاد شنیده ام: من از چندین منابع شنیدم که شما حیثیت هیپوکرات (بقراط) مشهور در بین مردان عاقل را دارید. برادر جوان من کم- بین شده: اگر شما بتوانید او را تداوی کنید، من از شما نهایت مشکور بوده و او را به کابل خواهم فرستاد. اگر به عنایت خداوند چشم های برادر من جور شود، شما نام بزرگی در سراسر ترکستان (تاتار) خواهید داشت. حامل این نامه (میرزا بدیع) همه چیز را به شما خواهد گفت و هرچه او می گوید، اعتماد کنید. همچنان اسپی را که منحیث یک نایاب این مملکت و خاطرۀ خود برای شما فرستاده ام، بپذیرید".

جواب به مراد بیگ

این درحقیقت یک تغیر بخت بوده و با آن روزی که مرا بحیث یک مجرم مظنون به کندز می کشاند، در تناقض بود. حالا فرصتی پیش آمده بود نه تنها برای پایان دشمنی مراد بیگ، بلکه همچنان برای دوست خود ساختن او و از طریق او، پیشبرد پژوهش های ما حتی تا پامیر و سرچشمه های اکسوس. دیگر وقتی برای درنگ نبوده و تصمیم گرفته شد تا جواب نامۀ او را بترتیب زیر بدهم: "من نامۀ شما را با رضائیت کامل گرفتم، از اعتمادی که شما بالای من کرده اید و همچنان از نظر بلند شما که در بارۀ دانش اروپائیان اظهار کرده اید، سپاسگذاری می کنم. این منبع نهایت تاسف من است که یک برادر نهایت عزیز شما به مرضی گرفتار شده که باعث تهدید فقدان دید او گردیده است؛ اما محک اثبات احساس دوستی کجا خواهد بود که من بتوانم در مقابل شما ابراز دارم، اگر من به چنین کسی اجازه دهم از برف های هندوکش عبور کرده و در جستجوی کمک طبی به کابل بیاید؟ همرای من یک طبیب مشهور و ماهر در دانش اروپائی وجود دارد: علاج مرض به دست خدا است، اما دکتور لارد و آقای وود از آن خدمات با ارزشی که برای شما می توانند، هیچ دریغی نخواهند کرد. این آقایان خدمه های حکومت هند و همسفران من اند: آنها برای من بسیار عزیز اند و من آنها را به خدمت و مراقبت شما می گمارم. آنچه بین اجنت محرم شما، میرزا بدیع و من گذشته است، برای شما خواهند گفت: وعدۀ را که او برایم داده، یعنی اعادۀ کاغذها و کتاب های مورکرافت مقتول نشاندهندۀ بزرگواری شماست. همانطور که بینائی برادرتان برای شما گران است، آثار یک هموطن من که در یک مملکت دور وفات نموده، برای تمام دوستان و اقارب او عزیزاست". دکتور لارد و لتنانت وود فورا مشغول تمام آمادگی ها برای آغاز این سفر فوق العاده دلچسب شده و تصمیم گرفته شد که خود آنها حامل این نامه بوده و همچنان در جستجوی هدیه های گرانبها برای رئیس باشند. تمام این ترتیبات بدون مخالفت دوست محمد خان اتخاذ نشده که می خواست ازبیک را به کابل احضار کند: با آنهم اعتراض او سرانجام مغلوب شده و باینترتیب پیش بینی "بازبینی ایدینبورگ" بهنگام صحبت دربارۀ آخرین آثر من کاملا به اثبات رسید: "گردن کشی مراد بیگ با یک ماموریت رام گردید".

میرزا بدیع (خصوصیت و حکومت مراد بیگ)

با آنهم، پیش ازاینکه عزیمت همسفران خود را توضیح دهم، لازم است چند ویژگی معلومات حاصله از میرزا بدیع را ارایه کنم، یک ازبک پُرحرف و ساده- لوح، ولی صادق که مورد اعتماد کامل رئیس کندز است؛ همچنان از معلومات بعدی و بسیار دقیق بدست آمده در جریان سفر دو همسفرم تغیر یا منصرف نمی شوم.

میرزا صادقانه برایم وعده داد که با از جان گذشتگی و وفاداری در مقابل نیازهای همرهان من ایستاده شده و از سخاوت آقای خود در مقابل همگان و حتی کسانیکه مطیع او شده، تفصیلات داد. او با تفصیل در بارۀ فعالیت های تاکید کرد که در "چپاو ها" یا تاخت وتاز های خود نشان داده؛ بالای آزاد منشی که 15 گوسفند را در یکروز در خانۀ خود کشته و بعضا 1000 نفر را مهمان کرده؛ در واقع معلوم شد که در تحسین "مستبد کندز" محو شده، بالای شهرت و قدرت کسیکه او عاشقش است. او گفت، "آقای من میتواند 20 هزار اسپ خوب را برای پیشبرد الامانی (غارت) برای 40 روز بیاورد؛ و مردان و جانوران هر روز با سه مشث غله و یکپارچه نان به اندازۀ کف دست وجود خواهد داشت". او گفت، میر عادت دارد این مردان را در یک محل معین آماده ساخته و هیچکس نمی داند که مسیر تاخت و تاز کجا می باشد: مملکت هزاره، نزدیک کندهار، بلخ، درواز، شغنان، مملکت شاه کتور یا کافرها. او علاوه کرد، یگانه مردمی که در قیمومیت کندز سخت معامله شدند، کسانی بودند که مملکت شان تسخیر شده و برای نگهداری صلح لازم بوده است؛ اما شاه محمود دورناز {درواز؟} که بدون بازجوئی اولادۀ الکساندر بزرگ نامیده می شود، مورد نوازش قرار گرفت. میرزا بدیع گفت، "ما ازبیک ها در پشت اسپ زندگی می کنیم: ما هیچیک از تجارت های را نداریم که شما در کابل دارید. دوست محمد برایم گفت به آقایم بگویم که آدم- فروشی ناشایست است؛ اما من برایش می گویم که با متحد جدید خویش، شاه بخارا مذاکره کرده و او را بگوید که آدم- خری را ممانعت کند و دراینصورت وقاحت آدم- فروشی بزودی پایان می یابد. ما قدرت داریم مسیر- کاروان های کابل- بخارا را بسته کنیم که هر دو محل را صدمه زده و بالای ما کمترین تاثیری ندارد. ما آنرا با تمسخر انجام می دهیم: ما جامه های خالدار میپوشیم که محصول مملکت خود ما و ترکستان است، در حالیکه همگان دراینجا چیت های اروپائی وغیره می پوشند و امرار معاش حاکمان ایشان تا اندازۀ زیادی از مالیات این مواد بدست میآید: مراد بیگ هرگز نخواسته از چنین منابع مفاد کند.

او بطورقانع در کندز زندگی می کند: بخش شرقی مملکت خود را به پسرش شاه مراد خان داده که لقب اتالیق خان را دارد و بالای بدخشان، شبرغان و تالقان حکومت می کند: برای برادرش محمود بیگ نواحی محدودۀ شمالی خود، بلجیوان وغیره را سپرده است؛ درحالیکه خود او در کندز، جنوب و غرب مملکت خود را اداره میکند. تمام گسترۀ قدرت او حدود 50 روز مسافرت است، از سرقول تا نزدیک بلخ با بعضی مسیرهای میانی کمتر مداخله می کند. او از شغنان فقط 500 "یاموس" یا شمش نقره میگیرد: از چترال بردگان بسیار مقبول تر از کافر ها گرفته و آنها را دربین بیگ ها توزیع می کند و یا به بخارا میفرستد: او هر بیگانه را که به مملکت او میآید، جریمه نمی کند، حتی چینائی ها می توانند از طریق مملکت او عبور کنند". به اینترتیب ایلچی را گذاشتم که برای خودش قصه کند و من سوالهای مهم خود را استنباط کنم. او گفت، قسما خشنود شده که ما کافر نبوده، کتاب خوب خود را داشته و دانش زیاد داریم؛ او افزود که 5 فرزند داشته و از من تقاضا کرد که نام های ایشان را در کتاب فرنگی ها بنویسم. ما پس از این مکالمۀ طولانی در باغی محل اقامت مان قدم زدیم که با گل های زیبا و رنگارنگ آراسته شده بود؛ من پرسیدم که آیا ترکستان هم چنین نمایشی دارد؟ جواب او وقار چندانی برایش نداشت: او جواب داد، "فقط احمق ها و فقیرها به چنین چیزها توجه می کنند". با آنهم میرزا بدیع  اثبات کرد که یک شخص مهربان و با ارزش است. متاسفانه باید بگویم که او چند ماه پس از این مصاحبه، بشکل وحشیانه به قتل رسانده می شود.

سفر دکتور لارد

بتاریخ 3 نومبر دکتور لارد و لتنانت وود به سفر خویش از طریق پروان (درهمین محل بود که بعد ها دکتور لارد در آخرین اقدام با دوست محمد خان بتاریخ 2 نومیر 1840 از پا می افتد، وقتی دو گروه سوارۀ بنگال در مقابل چشمان ما فرار کرده و افسران ایشان قربانی می شوند. من مجبور بودم فقدان دو دوست خود، دکتور لارد و لتنانت ژی. ایس. برادفوت مربوط انجنیران بنگال و یک افسرعالی را جستجو کنم) و کوتل سر- اولنگ شروع کرده و هنگام بالا شدن به یک توفان برف فوق العاده مواجه می شوند: بعضی همرهان آنها بی حس و تعدادی هم پرتگو و دیوانه می شوند؛ لذا دسته مجبور می شود به کابل برگشته و سرانجام راه بامیان را در پیش گیرند. من دراینجا ایشان را می گذارم که سرگذشت خود را تعریف کرده و فقط نکات زیر را از نامه های دکتور لارد به خودم میآورم: آنها با علاقمندی عمیق مطالعه خواهند شد و با یک تاسف غمگینانه به مرگ نویسندگان پرانرژی و موفق ایشان:

"کندز، 7 دسمبر 1837

ما کابل را در 15 نومبر ترک کرده و با سلامت کامل بتاریخ 4 ماه جاری رسیده و در مسیر راه به هیچ مشکلی قابل یاد آوری مواجه نشدیم. ما بتاریخ 21 به بامیان رسیدیم و روز بعد داخل قلمروی مراد بیگ شده، ازآن لحظه میرزا بدیع وظیفۀ مهماندار را به عهد گرفته و آنرا به بهترین نظم و توجه انجام داد. ما تا خرم مسیر مستقیم داشتیم که جاگیر او بوده، برای یکروز درآنجا توقف کرده و رضائیت آنرا داشتیم که یک نامه از میر گرفتیم، مبنی بر ابراز تاسف او از مشکلات در تلاش اولی بخاطر قطع هندوکش و اظهار رضائیت با شنیدن اینکه حالا بطور محفوظ به مملکت او رسیده ایم. یک نامه نیز از اتما دیوان بیگی گرفتیم، با تقاضای اینکه معلومات مکمل سفر خود را فرستاده و بگوئیم که چه وقت خواهیم رسید. من برایش یک نامه نوشتم؛ اما قاصد آنقدر درنگ در مسیر راه داشته که قبل ازاینکه نامه را تسلیم او کند، ما به علی آباد (به فاصلۀ دو مرحله از کندز) رسیده بودیم. لذا به هنگام رسیدن ما به علی آباد هیچکس نبود که به پیشواز ما بیاید، طوریکه درنظر گرفته شده بود. میرزا تاسف زیاد ابراز کرده و از ما تقاضا کرد که صبح بعد پیش از ما برود (با درنظرداشت اینکه قاصد نرسیده است). او چنان عمل کرد، لذا به فاصلۀ حدود چهار میل از کندز توسط خود دیوان بیگی استقبال شدیم که با اخذ خبر رسیدن ما از میرزا، با تعداد سواران موجود خویش برای پذیرائی ما عجله کرده بود. بعدا دانستیم که درنظر گرفته شده بود تا برادر میر (مریض من) هم به پیشواز من بیاید، اما قرار معلوم وقتی میرزا رسیده، او خواب بوده است: با آنهم او در شام رسیدن ما در راحت ترین خانۀ اتما، جائیکه ما پیاده شده و کاملا در اختیار ما گذاشته شد، به ملاقات ما آمد. ما همچنان یک پیام تبریک و خوش آمدید از میر اخذ کردیم، با آرزوی اینکه مملکت او را خانه خویش بدانیم: بعدا پیشکش چای و شیرینی دنبال گردید؛ صبح بعد شنیدیم که چون ما لباس بومی در سفر خویش پوشیده بودیم، او برای ما یک لباس کامل ازبکی با 200 روپیه تحفه فرستاده بود. او همچنان ابراز صمیمیت نشان داده تا زمان معینی را برای دیدن او تعین کنیم، ما یک روز آمادگی نیاز داشته و صبح روز بعد را تعین کردیم. شب هنگام یک ملاقات طولانی با اتما داشتم که پس از نان شب آمده و بیش از 3 ساعت با من نشست؛ دراین شب من اهداف ماموریت خویش را تا جائیکه برایش دلچسب بود، شرح دادم؛ نظر حکومت خویش در مورد گشایش کشتیرانی در اندوس و تمایلات تاسیس یک محل مناسب در سواحل آنرا تذکر دادم. او ازاین اطلاعات بسیار خوشحال و متحیر گردیده و سوالات زیادی در مورد اندازۀ باج و خراج و مالیه وغیره نمود. من از بحریۀ رنجیت سنگه تذکر دادم که دارای 20 کشتی است که به بمبئی می رود و برایش از تصمیم حکومت خویش مبنی بر وعدۀ معافیت از تمام انواع مالیات جهت تشویق ایشان را گفتم.

فقط وقتی این فقرات را می نویشتم، اتما صدا کرده و با خود نامۀ شما را آورد که از طریق مسیر خلم رسیده و همین لحظه توسط چمنداس اجنت او برایش تسلیم داده شد. این نامه در پیش روی من باز و خوانده شده، او بصورت آشکار از تمایلات دوستی ابراز شده بسیار سپاس گذاری نموده و من هم از احساس قلبی شما برایش اطمینان دادم: او در جواب من تقاضا کرد که بهترین سلام های او را برای شما تقدیم کرده و برایتان اطمینان میدهد که خود او و آنچه در اختیار اوست، تا زمانیکه ما دراینجا باشیم، در خدمت ما قرار خواهد داشت.

 

گفتگو با مراد بیگ

برگردیم به ادامۀ داستان خود: ما روز بعد، بتاریخ 6 دسمبر، رفته و منتظر میر بودیم. او یک آدم کاملا ساده و بسیار پیر معلوم می شد؛ برای پذیرائی ما از دروازۀ خود بیرون برآمده؛ با ما دست داده، ما را به داخل دعوت کرده و در بالای صالون (تالار) نشانید، درحالیکه خودش در یک کنار نشسته و یکتعداد درباریان او که حضور داشتند، اجازه یافتند که نشسته و مصروف کار دیگران باشند: تعداد زیادتری که در پائین ایستاده بودند، چند زینه پائین تر که صالون بالائی را از انجام پائینی جدا می ساخت. میر بعدا از صحت ما پرسیده و گفت، جای افتخار است که فرنگی ها برای ملاقات او آمده اند. من پس از مکالمۀ اندکی، نامۀ شما را برایش تقدیم کرده، قرائت نموده و او در پایان آن مهربانی کامل ابراز داشت. من بعدا گفتم که شما بعضی هدایائی فرستاده اید که با وجودیکه ارزش ایشان را ندارد، درخواست پذیرش آنرا دارید. او گفت، این کاملا غیرقابل توقع بوده، یعنی فقط آرزوی دیدن ما را داشته و هرگز در آرزوی چیز دیگری نبوده است: او با دقت متوجه هریک از هدایا بوده، خوشحال معلوم شده و بعدا از میرزا شنیدم که بسیار راضی بوده است. او بعدا مکالمه را از سر گرفته، در بارۀ اندازۀ نسبی فرنگستان (اروپا) و هندوستان و اندازۀ نیروی ما در هندوستان پرسیده و اینکه آیا شاه دیگری بغیر از ما دارد یاخیر: این سوال برایم اجازه داد تا شاهانی را نام ببرم که ما تقاعد داده ایم و با این سخن بسیار متحیر گردید؛ یکی از میرزاهای او برایش شرح داد، این سیاست انگلیس ها است که وقتی یک مملکت را اشغال می کند، برای نگهداری کسانیکه درآنجا وجود دارند، از اینطریق مانع راندن مردم به یاس و فروماندگی گردیده و به بسیار آسانی آنها را به حکومت خویش وصل می سازد. او بعدا پرسان کرد که آیا روس ها هوشیارتر اند یا انگلیس ها: عین میرزا (که بعدا دانستم یک پشاوری است) بیکبارگی جواب داد که انگلیس ها هشیار ترین مردم در اروپا هستند؛ یک ادعای که نخواستم در تناقض با آن قرار گیرم. ما پس از مقدار اندکی مکالمات دیگر اجازۀ رخصت گرفته، بعدا به ملاقات مریض خویش رفته و با تاسف باید بگویم که مشکل او تقریبا نومیدانه است: نابینای کامل برای 8 سال در یک چشم و ناکامل برای 18 ماه در چشم دیگر. برایش صادقانه گفتم به فکر من اولی کاملا از بین رفته و در مورد دومی تا اندازۀ امیدوار هستم؛ اما به ارتباط صحت عمومی و بخصوص قدرت هاضموی او که بسیار خراب معلوم میشد، به یکمقدار زمان نیاز دارم تا آنرا بهبود بخشم، قبل ازاینکه جواب معینی در بارۀ احتمال بهبودی بینائی او بدهم. من با این فهم به معالجۀ او آغاز کردم.

فراموش کردم بگویم که در جریان مصاحبه با میر، با وجودیکه بصورت آزادانه در مورد مورکرافت صحبت کرده و از دانش پارسی و ترکی او یاد آوری کرد، هیچ چیزی در بارۀ کتاب ها و کاغذهای او نگفت، با وجودی که در نامۀ شما صریحا ذکر شده بود. من پس ازآن شنیدم، بعضی مشکلاتی در جهت تامین آن وجود داشته و تا هنوز نرسیده است که احتمالا میتواند دلیل سکوت و خاموشی او در آنمورد باشد.

خان آباد، 13 جنوری 1838

شما حتما از تاریخ نامه میتوانید درک کنید، من در محلی قرار دارم که ترس و نگرانی شما به اوج خود رسیده و با خوشحالی پایان می یابد. من چهار روز است اینجا آمده ام تا برای مریض خود آخرین شانس استفاده از هوای پاکتر نسبت به کندز را بدهم: حالا کاملا متیقین شده ام که قضیۀ من کاملا نومیدانه بوده و باید این موضوع را قبلا اعلان کنم، اما بخاطر وود و تشویش برگشت او لازم دانستم بعدا بگویم. با آنهم، به مریض خود گفتم، من حالا کوشش می کنم که آخرین و قویترین درمان های خود را بکار برده و اگر درجریان 40 روز اثراتی تولید نکند، ادامۀ بیشتر آن بیهوده بوده و او باید تسلیم آن چیزی شود که در تقدیرش نوشته شده است.

به اینترتیب راه هموار گردید؛ من درعین زمان درمورد راههای دیگر نگهداری خود دراینجا کوشش خواهم کرد، زیرا مسیر برگشت برای حدود 4 ماه دیگر باز نخواهد بود.

گفتگو با مراد بیگ

فکرمیکنم، نامه شما شروع بدی برایم نداده است. من با اخذ نامه شما به کندز آمده، منتظر میر مانده، برایش گفتم که به فرمان شما آمده ام تا بهترین تشکرات شما را بخاطر مهربانی به وود و خودم از زمان رسیدن به مملکت او ابراز دارم، بخصوص بخاطر اجازه دادن به وود در رفتن به سرچشمۀ اکسوس که یک موضوع قابل تمجید برای فرنگی ها است. این امر با مهربانی زیاد پذیرفته شد؛ من بعدا پیشتر رفته، برایش اطلاع دادم که کندهار از دوستی پارسیان خارج شده و حالا مشتاق دوستی حکومت ماست که در نتیجه، یک فرنگی به آنجا فرستاده شده است. در گفتن آن برایش اظهار کردم که گزارشات عام نیز نیم ساعت پس ازآن برایش خواهد رسید، زیرا قاصد به پخش آن در همه جا آغاز کرده بود. این اطلاع بسیار قناعت بخش بود، همانطور که من پیش بینی کرده بودم، زیرا دراینجا نفرت و ترس زیادی از پارسیان وجود دارد: این موضوع باعث تعجب و حیرت همگان گردید – این فرنگی ها چه مردان شگفت انگیزی اند! سه ماه پیش چهار نفرشان به داخل این مملکت آمدند؛ حالا یکی از ایشان در کابل است، یکی در کندهار، یکی اینجا و یکی در سرچشمۀ اکسوس. والله! باالله! آنها نه می خورند، نه می نوشند و نه می خوابند: آنها تمام روز گردش می کنند و تمام شب کتاب می نویسند! وقتی این فریاد ها تمام شد، از او پرسیدم چه خبرهای از مهد جنگ میرسد: او گفت، هیچ، مردم گپ میزنند، اما خبرهای یکروز دروغ روز آینده است: او گفت، می خواستم بعضی معلومات مطمئینی داشته باشم که این سگ های قزلباش چه می کنند، زیرا بعضی مردم می گویند که آنها اینطرف می آیند". این همان نقطۀ مهمی بود که می خواستم او را بیاورم، زیرا خود من هم هیچ اطلاعاتی ندارم که به شما بدهم: لذا من بیکبارگی گفتم، چه مشکلاتی دراین باره وجود دارد؟ اگر این باعث خوشی شما می شود، من کسی را به میمنه می فرستم و اگر خدا بخواهد حتی به قرارگاه پارسیان برود و همۀ آن چیزی را که جریان دارد، برایمان بگوید. جناب عالی گفت، با تمام وسایل (کسیکه به معلومات زیادی نیاز داشت، هرگز به فکر این راه سادۀ بدست آوردن آن نبوده است!)، با تمام وسایل، سه، چهار، شش نفر بفرست: بگذار هر روز معلومات خوب (پخته) داشته باشیم و هر وقتی این معلومات می رسد، مرا در جریان آن بگذار. من گفتم، به چشم و با تحکیم این اجازه، امروز صبح رجب خان را فرستادم که اول به بلخ رفته، درآنجا با بعضی اقارب خویش آشنا شود که دارای روابطی با هرات بوده و شاید معلومات خوبی داشته باشند. بعدا باید از طریق آقچه، سرپل و شبرغان به میمنه رفته و احصائیۀ این دولت های مستقل و کوچک در مسیر خود را بدست آورد. از میمنه قاصد دیگری برایم بفرستد و همچنان یا خودش به هرات برود و یا کسی را بفرستد که آنجا رفته و قرارگاه پارسیان را بازدید و بررسی کند. بهنگام برگشت، در آنجا بعضی دوستان خود را بگمارد که هرگاه خبر جدیدی باشد، برایش بنویسد: طوریکه با این ترتیبات و تدابیر، نه تنها معلومات فعلی، بلکه ادامۀ آن نیز بدست می آید، درحالیکه جنگ درآن بخش جریان داشته و بدون اینکه شما یا من درآنجا باشیم.  

من تصور میکنم در جریان تمام مصاحبه، مراد بیگ در بهترین حالت خوش مشربی نسبت به گذشته (که اورا دیده بودم) قرار داشت، با وجودیکه همیشه مهربان بود؛ من بعدا از اتما شنیدم که او از مفکورۀ آمدن من از خان آباد جهت سلام بسیار خوشحال شده و دربار خود را به این ارتباط فراخوانده است.

من پیش از رخصت شدن برایش گفتم، ازآنجائیکه تالقان فاصلۀ کمی از خان آباد دارد به اجازۀ او می خواهم برای یک شب به آنجا رفته و سلام خود را به مرد روحانی آنجا تقدیم کنم. او گفت، چرا نه، همه جا برو و هر چیزی را که خوش داری، ببین. من در اینجا گفتگوی خود را به پایان رسانیده و بسیار راضی بودم، زیرا شایعات ناخوش برایم رسیده بود، مبنی بر ناخوشی او به علت اینکه کمک زیادی در علاج برادرش نکرده ام؛ این نیز معیاری بود برای آزمایش صحت آنها و پس از پرسش های او در بارۀ چشم های برادرش که هیچ گونه بهبودی حاصل نشده است. لذا امیدوارم حتی پس از اعلان آن حقیقت غمگین نتوانم موقعیت خود دراینجا را کاملا غیرقابل دفاع نیابم؛ حتی بتوانم اجازۀ گردش به سواحل اکسوس و گذرهای آنرا مورد آزمایش قرار دهم، زیرا معلوم می شود که وود به آنها پشت گردانیده است.

قاصد تالقان

طوریکه دومینی سامپسن می گوید، دیروز تماما یک روز سپید بوده است، زیرا پس از آن گفتگوی موفقانه و هنگام برگشت در شام با مردی ملاقات کردم، یک قاصد و حامل نامۀ از "مرد روحانی تالقان" که هر حرف آن مانند گل های شگفته در باغ دوستی بود. من به این مرد با ارزش خوش آمدید گفته، برایش از اجازه برای ادای احترام به آقای او اطلاع داده و گفتم که او یک شخص بسیار مشهور و دوست ملت ما در تمام فرنگستان است؛ بر سرش یک لنگی بسته و او را با یک نامه فرستادم که حامل گل های صد تومانی مانند گلهای گلاب آقای او بود، با اعلان تمایل برای ادای سلام و دیدن او در چند روز آینده. من به این مرد بحیث گلمیخ در موقع حادثه نگریسته و برایش یک پوستین بزرگ تحفه دادم تا سرمایه گذاری باشد در وقت سفر.

کندز، 30 جنوری 1838

شما آمادۀ شنیدن این باشید که من قضیۀ مریض خود را نومیدانه گزارش دادم؛ اما انصرافی که با آن تخریب تمام امید های او در رابطه به بازیابی بینائی توسط او و  میرمراد بیگ قابل تحمل باشد، به مراتب بیشتر از آنستکه شما یا من می توانستیم پیش بینی کنیم و در واقعیت مانند وقار عالی شخصیت ازبیک است. من باراول قضیه را اعلان کردم که فوق العاده مشکل است؛ سرانجام برایش گفتم که تمام درمان های من یکی پس از دیگری غیرموثر بوده و آن امیدواری کمی که من داشتم، با گذشت هر روز کمتر می شد. اعلان آخری خود را با ارسال یک پیام در شام 17 با این مضمون پیش بینی می کردم: او احساس میکند، در تقدیر او نوشته شده که بینائی او بهبود نمی یابد، او راضی از این است که تمام هر آنچه ممکن بود، من انجام داده ام، اما حالا با ارادۀ خدا راضی بوده و می خواهد که دوباره به خانۀ خود برود، زیرا متیقین شده که توقع بهبودی ندارد. این پیام تقریبا با رضائیت کامل من مطابقت داشته و من نمی توانستم مخالفت زیادی داشته باشم. من گفتم، اگر او خواهان مشورۀ من باشد، اینستکه باید برای مدت 20 روز دیگر هم به استعمال دواهای من ادامه دهد و اگر در جریان آن تغیراتی حاصل نشد، من هم نومید خواهم شد؛ اما اگر او تصمیم دارد که حالا برود، نمی توانم مخالفت نمایم، زیرا امیدواری من برای بهبود نهائی حالا بسیار کم شده است. من افزودم، بهتر است او در جریان شب فکر کرده و هنگام صبح تصمیم او را بشنوم. من با این حرف ها هیئت اعزامی ایشان را رخصت کردم که متشکل از موسی یساول، حاکم خان آباد (جائیکه بعدا آنجا بودیم)، ظهراب خان، حاکم اندراب و یک میرزا بود.

بازدید آخری با مریض

بساعت 8 شب شنیدم سرانجام میر تصمیم گرفته که بیشتر در مقابل تقدیر خود مبارزه نکند، من نزدش رفتم تا خدا حافظی کرده و برایش اظهار تسلیت نمایم. او با تمام معنا از تلاش و زحمات من رضائیت نشان داده و گفت که مکلف است هرگز آنرا فراموش نکرده و از من خواهش کرد تا هر وقتیکه برایم امکان باقی ماندن در مملکت وجود دارد، نزد او مهمان بوده و از هر منطقۀ که می خواهم، آزادانه دیدن نمایم. او جملات زیاد و احساس مهربانانه اظهار نموده و گفت به موسی یساول فرمان داده که تمام خواهشات من برآورده شود. او بعدا به وضع اسفناک خود اشاره کرده، تمام آرامش خود را از دست داده، اشکهایش جاری شده، با صدای بلند خود را متهم به اجرای جرایم مختلف کرده و به قدرت خدا در آنچه بالایش آورده، اعتراف کرد. صحنۀ عجیبی از احساسات رقت انگیز و مضحک بوجود آمده بود. من نمی توانستم صادقانه با پیرمرد و پسرش (یک پسربچۀ 15 ساله) که عمیقا درغم پدرش سهیم بود، همدردی نداشته باشم؛ اما بعدا تمام ازبیک های پهن- روی داخل اتاق با دیدن اشک های رئیس با صدای بلند گریه نموده و چهره های معوج بعضی از آنها در تلاش برای نشان دادن غمگینی دقیقا غیرقابل مقاومت بود.

من مجبور بودم روی خود را در آستین خود داخل نموده و امیدوارم اعتباری بخاطر گریان کم خود گرفته باشم. پس ازاینکه اولین انفجار گریه ها پایان یافت، نقش تسلی دهنده را بر دوش گرفته و گفتم، او بدون شک گناهان زیادی مرتکب شده، طوریکه همگان مرتکب می شوند، اما او کارهای خوب زیادی نیز انجام داده است: او مظلومان را گرامی داشته، عدالت نموده و من با چشم های خویش دیدم مردمی که در زیر رهبری او زندگی کرده اند، راضی و خوشحال اند. من افزودم که خدا با گرفتن یکی از نعمت هایش چندین نعمت دیگر برای او اعطا کرده است: زمین ها، خانه ها، اطفال، ثروت و قدرت؛ لذا باید بالای چیزهای که دارد دیده شود، نه بالای چیزی که از او گرفته شده و باید شکرگذار باشد. بیشتر برایش مشوره دادم که بصورت دایم مشغول خواندن قرآن بوده و متوجه عدم پایداری این جهان باشد؛ من با گفتن این سخنان از جا برخاسته و بیرون شدم.

صبح بعد پیرمرد به کندز برگشته و من خواستم بازی جدید خود را با یک برگ برنده آغاز کنم، یعنی بازدید پیر یا سید مورکرافت که از مدت ها آرزوی دیدنش را داشتم.

سید تالقان

روستای مرد روحانی حدود 6 میل در جانب دیگر تالقان قرار داشته و از خان آباد 30 میل دور است. من حدود ساعت 4 پس از چاشت به آنجا رسیده و پس از پیاده شدن به یک خانۀ کوچک و پاک قالیدار رهنمائی شدم، جائیکه برایم گفته شد، منتظر ملاقات سید باشم تا او عبادات پس از ظهر خویش را به پایان رساند. او پس ازحدود نیم ساعت آمد. من خم شدم تا دست های او را به رسم تقدس ببوسم و او کمی بالا شده، مرا در بغل گرفت: من بعدا کوشش کردم مکلفیت و قدردانی خود را یکجا با تمام فرنگی ها بخاطر خدمات او در مقابل مورکرافت بیچاره ابراز نموده و افزودم که این خدمات نباید هرگز فراموش ما شود. برایش توضیح دادم، این اولین روزی است که پس از رسیدن به قلمروی مراد بیگ بیکار شده و بی صبرانه منتظر فرصتی بودم تا بتوانم رضائیت عمومی ملت خود را برای او تقدیم کنم. او سپاسگذار معلوم می شد، اما به آرامی هرگونه شایستگی را رد کرده و گفت، او قدرت زیادی نداشت تا برای مورکرافت خدمات بیشتری انجام دهد. او افزود بسیار متحیر از این شده که چنان یک اقدام بی اهمیت برای او در آنزمان به چنان کشور دور و بزرگی مانند ما رسیده است. پس از گفتگوی اندک که برایش گفتم باید از شفقت شما بالای خودم هم سپاس گذاری کنم، او به خانه رفته و بزودی بردگان او با بشقاب های پلو و شیرینی حاضر شدند که پس از سواری طولانی چسبش فراوانی داشت.

او پس از نان شب باز آمده و حدود یک ساعت با من نشست. بحث عمدتا بر سر سیاست و تجارت اروپائیان و همچنان در رابطه به هند و پارس بود. من با دانستن نفوذ او بالای مراد بیگ و با استفاده از موقع اهداف ماموریت شما و بخصوص تمایل حکومت ما برای ایجاد یک پایگاه بزرگ در سواحل اندوس و مفاد حاصله از آن را برای میر توضیح دادم که مملکت او لزوما خط عمدۀ رفت و آمد در بین هندوستان و ترکستان است. معلوم میشد که او احساس مرا درک کرده و سوالات زیادی پرسان کرد که نشان دهندۀ اطلاعات او بود. او بعدا پرسید که من تا زمان باز شدن دوبارۀ راه چه برنامه دارم (من برایش گفتم که قضیۀ محمود بیگ نومیدانه بوده و آنرا ترک کرده ام). برایش جواب دام، اگر میر برایم اجازه دهد، کمی در اطراف این مملکت سفر کرده و طوریکه عادت فرنگی هاست می خواهند تمام چیزهای را که در مسیرشان پیدا می شود، مشاهده و بررسی کنند. او گفت، اینرا از مورکرافت شنیده که فکر می کند مشکلی در اینمورد موجود نباشد. او بار دیگر تحیر خود را از معلومات ما راجع به آنچه با مورکرافت انجام داده بود، ابراز کرد. او گفت، "آیا این واقعیت است که این موضوع در فرنگستان معلوم است؟" من گفتم، "والله، بالله، هر کودکی نام سید محمد قاسم را بحیث دوست فرنگی ها تکرار می کند". قرار معلوم نمی خواست رضائیت خود را پنهان کند. او گفت، "خدا بزرگ است! نبض مرا احساس می کند". من گفتم، "خدا را شکر، چه قدرت و استحکامی! اگر خدا بخواهد، نیم عمر شما هنوز باقی است". ما به ریش های خود دست کشیده، "فاتحه" خوانده و پیرمرد خانه را ترک کرد. من باز او را وقتی برمی گشتم، دیدم: او از خروس- بانگ تا ساعت 9 مشغول عبادت است. او وقتی از دروازۀ من می گذشت، چند لحظه توقف کرده، پرسش نموده، برای چشم هایش تقاضای ادویه نموده و با فرمایش آوردن ناشتای صبح برای من رخصت گرفت.

من با سفر در بالای یک پشته، اسپ جوان و قشنگی را دیدم که او فرمان داده در مقابل هدایائی من برایم تحفه داده شود. یک شخص نیز حاضر بود تا برایم محل معدن نمک را نشان دهد که می خواستم آنرا ببینم.

با دیدن آنها فکر کردم بهتر خواهد بود که برای اتالیق بیگ ولیعهد نیز سلام برسانم، زیرا من در مجاورت او بودم. او هم مرا با عین شیوۀ امتیازی پدر خویش پذیرفته (در بیرون دروازۀ خود ایستاده و تمام درباریانش بدور او جمع شده بودند)، در بالاترین چوکی نشانده و به هنگام عزیمت برایم یک اسپ و یک جامۀ افتخاری هدیه داد. به اینترتیب دو نیرنگ اولی برنده ثابت شده و من فکر کردم حالا مناسب است وقت را از دست نداده، به کندز رفته و سرنوشت خود را در آنجا بیآزمایم.

اتما و میرزا بدیع

من روز پس از رسیدنم (22 جنوری) با اتما و میرزا بدیع ملاقات کرده و هر دو برایم اطمینان دادند که وضع دوستانۀ میر به مقابل من با نتیجۀ قضیۀ برادرش کمترین تغییری ننموده و گفته است که تقدیرش چنین بوده است. اتما بیشتر علاوه کرد که محمود بیگ مریض من با رخصت شدن از من با عالی ترین جملات یاد آوری کرده که نه تنها دارای مهارت مسلکی هستم، بلکه "با خوبترین شیوه آشنا بوده" و برایش تمام توجه و مراقبت لازم را انجام داده ام. این تمام آنچیزی است که باید میشد".

+ + +

کتاب های مورکرافت

در نیمۀ اپریل دکتور لارد و لتنانت وود می خواهند از کندز به کابل برگردند؛ قبل از عزیمت ایشان، کتاب های مورکرافت با یکمقدار کاغذهای آن برایشان داده می شود: لارد این نامۀ دلچسب را ضمیمۀ آنها برایم روان کرده بود:

"می خواهم برای شما فهرست کتاب ها و کاغذهای مورکرافت مقتول را هدیه دهم که خوشبختانه در جریان آخرین سفرم به ترکستان بدست آورده ام.

من تا اندازۀ زیادی مرهون میرمحمد مراد بیگ هستم که فورا پس از رسیدن من به کندز، به خان مزار نامه نوشته و خواهان تمام آثار مسافران اروپائی شده که باید فورا برایش فرستاده شود. درجواب آن 50 جلد آثار مطبوع فورا ارسال می شود؛ باقیمانده بشمول نقشه، گذرنامۀ مورکرافت (به انگلیسی و پارسی که از طرف مارکیز هستینگ صادر شده) و یک جلد ایم ایس با یکتعداد اوراق ایم ایس و عمدتا گزارشات را خودم توانستم به هنگام بازدید خلم و مزار بدست بیاورم.

فکر می کنم اثبات های بدست آمده قویا نشان میدهد که هیچ سند ایم ایس با ارزش آن مسافر بد سرنوشت نمانده که بدست آید.

من به هرکسی که کتابهای آوردند، پراخت کردم؛ همیشه اعلان کردم، برای هرچیزیکه نوشته شده باشد، دوچند آن را پرداخت میکنم؛ باوجودیکه متعاقب آن چندین ورق ایم ایس برایم آورده شد، اما آزمایش ها نشان داد که چیزی بیشتر از گزارشات اضافی و مسایل روزمره نبوده اند. چون بومیان توانائی تشخیص ندارند، امکان داشت، اگر کاغذ مهمی وجود میداشت، حداقل یک یا دو سند باید مسیر خود دربین تعداد کاغذ های آورده شده را پیدا میکرد.

من نامۀ میرزا حمیدالدین منشی اساسی خان مزار را ضمیمه می کنم، کسیکه در آخرین لحظات تریبیک را دیده و می گوید که دو جلد مطبوع و یک ایم ایس در شهر سبز موجود بوده و او یک نفر را فرستاده تا آنها را بیاورد. از آنجائیکه من مجبور بودم مملکت را ترک کنم و هم تمام روابط در وضع موجود کابل ناممکن به نظر میرسد، این حقیقت را به شما و توجه مسافران بعدی می رسانم.

خود نقشه یک سند فوق العاده با ارزش است که حاوی مسیر مورکرافت بوده، بطور آشکار به دست خود او رسم شده و تا آقچه ادامه دارد (به فاصلۀ یک مرحله از اندخوی)، فکر می کنم نه به علت اقلیم نامساعد، بلکه به علت شبکۀ خیانت و دسیسۀ که خود را محدود یافته و بازگشت او قطع می شود. درعقب نقشه، یک طرح ایم ایس مسیر از طریق اندخوی به میمنه و از سرپل به بلخ است که شاید برنامۀ سفر او از طریق این دولت های کوچک مستقل، قسما برای دیدن اسپ های مشهور آنها و قسما برای دور نگهداشتن خود از تشویش توقعات تا اعطای برخورد محفوظ از طریق قلمروی حاکم کندز باشد. به این ترتیب می توانیم بطور تقریبی اهداف آخری را که در مغز او خطور می کرده و در تعقیب آنچیزی که زندگی خود را از دست داده، ردیابی کنیم.

تقاضا دارم در پهلوی آن کاغذی را یکجا سازید که من در بین تودۀ گزارشات پراگندۀ یافتم که حامل نوشتۀ تریبیک است. نوشتۀ زیر تاریخ 6 سپتمبر 1825 را نشان میدهد:

"بتاریخ 25 اگست به بلخ رسیدم. آقای ایم بتاریخ 27 وفات کرد". این موضوع وفات مورکرافت را بدون شک می سازد؛ همچنان فکر می کنم دربرگیرندۀ شواهد منفی به مقابل فرضیۀ است که شاید با وسایل نادرستی فوت نموده باشد.

اما این کاغذ دلچسب تر ازیک رویداد تصادفی است. میرزای که قبلا تذکر دادم (از تاشقرغان تا مزار مرا همراهی کرد)، در جریان گفتگو که بطور طبیعی در بارۀ سرنوشت غم انگیز دستۀ مورکرافت صورت گرفت، گفت که او به خواهش خان، حدود یکماه پیش از مرگ تریبیک به خاطر خریداری یکتعداد مروارید هایش نزد او می رود. تریبیک مروارید ها را نشان میدهد؛ اما وقتی از قیمت آنها می پرسد، با افسردگی جواب میدهد، "درمقابل هرچه می خواهید، بگیرید؛ قلب من شکسته است: حالا قیمت آنرا چه کنم"؟ ثبت آن قرار زیر است:

مجموعه در نخ ها ................... 280 گرام

اکتوبر 15، گرفته شده توسط میرزا............... 131 گرام یا 4 مثقال

اکتوبر 16، گرفته شده توسط دیوان بیگی............. 33 گرام یا 1 مثقال

طوریکه دیده می شود هیچ قیمتی نشان داده نشده: احتمالا هیچ کدام گرفته نشده باشد. یک بیگانه در یک سرزمین غریب، دور از صدای الهام بخش و تسکین دهندۀ هموطنان یا خویشاوندان، محاصره شده توسط قبایل خشنی که او را یگانه مانع برای تصرف بر خزانۀ ب بی شماری می بینند که فکر می کردند در اختیار آنهاست، روحیۀ جوانی او پژمرده و غرق می شود. دیدگاه روشنی که او وظیفۀ خود را آغاز کرده بود، مدتها قبل از بین رفته بود؛ جائیکه او در جستجوی لذات بود، رنج ها نصیبش می شود؛ جائیکه او باید استراحت کند، باید در مقابل خطرات نگهبانی نماید؛ مریضی تعداد زیاد همرهان او را با خود برده که همسفر او بودند؛ وقتی رهنمای او و دوستی آشنای او را مورد حمله قرار میدهد، برای کسیکه در هر سختی و برای نجات از هر مشکلی به کمک او نگاه می کرد؛ برعلاوه، وقتی او در می یابد که تمام امیدهای برگشت به سرزمین بومی اش، اگر قطع نشده باشد، حد اقل بطور نامحدودی به تعویق افتاده، قلب او همانطور که صادقانه می گوید، شکسته و در چند هفتۀ کوتاه در یک گور نهائی غرق می شود. من باید بخاطر انحراف از اصل مطلب پوزش بخواهم؛ من به خصوصیت کاغذ رسمی اعتراف می کنم، اما ناممکن است جملات گرمی را نشنید که درآن تریبیک بیچاره توسط بومیان خشن ذکر شده، در بین کسانیکه او مرده است، بدون احساس عمیق ترین همدردی در سرنوشت کسی که افتاده است، "خیلی جوان و هنوز پر از آرزوها بود".

لازم است فقط یکی دو مورد دیگر را ذکر کنم. کتابچۀ- محاسبه که از جهات بسیاری یک سند با ارزش و دربرگیرندۀ فهرست اجناسی است که مورکرافت از آغاز سفرخویش خریداری کرده و برای اصلاح مفکوره های گزافی که او گویا مقدار هنگفت اموال با خود انتقال میداده است. با درنظرداشت گزارشات ایم ایس همچنان میتوان آشکار ساخت که مقدار هنگفت این اموال قبل از ترک بخارا به فروش رسانیده شده و تا جائیکه معلومات من اجازه میدهد، فکر می کنم عایدات  او عمدتا در خریداری اسپ ها مصرف شده و وقتی وفات می کند، چیزی کمتر از یکصد، بشمول بهترین نمونه های نسل ازبیک و ترکمن داشته است.

دلچسپی بیشتر کتابچۀ- محاسبه بخاطری است که دربرگیرندۀ دست نویس خود مورکرافت و فهرست اشیای است که به شاه بخارا هدیه داده است؛ یک یادداشت آخری در بارۀ بخشش مالیه اجناس او ازطرف شاه که چیزی بیشتر از اندازۀ ارزش تخمینی اجناس است. لذا بطور قناعت بخش میتوان افزود که چندین تاجر بخارا در جریان توقف او در آنشهر باهم صمیمیت زیادی داشته، خصوصیت او بطور عالی توسط شاه تمجید شده، کسیکه غالبا پشت او نفر فرستاده، از لذت مصاحبت با او بهره برده و امتیاز بزرگی برای او اعطا کرده که قبلا هرگز به هیچ عیسوی داده نشده که بصورت سوار از طریق شهر و حتی از دروازۀ قصر شاه بگذرد.

این کتابچۀ- محاسبه برعلاوۀ فهرست اموال تجارتی دربرگیرندۀ فهرست اموال شخصی او است که معلوم می شود مورکرافت مجبور شده به فرمان قوش بیگی برای ورود به بخارا آماده سازد. ازاین فهرست میدانیم که او 90 جلد کتاب داشته است. تعدادی را که من بدست آورده و حالا افتخار تقدیم آنها به شما را دارم 57 است. در بین آنها یکتعداد جلد های ناجور وجود دارد که اگر مکمل باشند، حدود 30 جلد اضافی شده و مجموعا 87 بدست میآید؛ به اینترتیب احتمالا بیشتر از دو یا سه جلد وجود ندارد که ما بصورت دقیق از سرنوشت آنها خبر نداریم. به ارتباط ایم ایس ایس قبلا عدم احتمال هرگونه پیامدی را نشان دادم که مانع پژوهش های ما شده باشد.

در سراسر جلد های مطبوع تعداد بیشمار یادداشت و اصلاحاتی به خط مورکرافت وجود دارد. دربین آنها به ارتباط حوادث و خطراتی که در مسیر او قرار دارد یا برنامه های طرح شده از طریق مسیرهای برگشت او را نمیتوان بدون هیجان مطالعه کرد.

در پایان باید بطور منصفانه افزود که خاطرات بجا مانده ازاین دستۀ سرمایه گذار بدسرنوشت، برای خصوصیت ملی ما به درجۀ عالی مطلوب و دلخواه بوده است.

نامۀ میرزا حمیدالدین

برگردان نامۀ میرزا حمیدالدین به پی بی لارد:

"دو کتاب و یک ایم ایس در شهرسبز است. من شخصی را فرستاده ام که آنها را بیاورد و وقتی آنها را بگیرم، برایتان خواهم فرستاد. در تمام موارد هرگز مهربانی شما را فراموش نخواهم کرد. لطفا همیشه از صحت خویش اطمینان دهید. به چیزهای که این مرد می گوید باور کنید و من همیشه خیرخواه شما می باشم. تاریخ 1254 هجری".

ازدواج ازبیک ها

وقتی در کندز بودم، دکتور لارد نامۀ در بارۀ عادت ازبیک ها نوشته بود که متن کامل آن قرار زیر است:

"در عروسی ها یکتعداد دوستان عروس و داماد با یکمقدار زیاد آرد مخلوط با خاکستر تجهیز شده، در یک جلگۀ باز ملاقات کرده و مشغول بازی بزرگی می شوند تا یکدسته مجبور به فرار شود. پسی از آن صلح برقرار شده و آنها در سرگرمی بزرگ یکجا می شوند. بعضی اوقات اگر دستۀ مغلوب غضبناک گردد، حوادث جدی بوجود میآید. چند سال پیش ملِک خان پسر میر با دختر نذری مینباشی (یک قطغن از قبیله قیسامور خودش) ازدواج می کند. هر دسته با 21 جوال آرد گندم و عین مقدار خاکستر تامین می شوند، خود میر رهبری دستۀ خود را به عهده دارد: او مغلوب شده و حدود 2 کاس از میدان تعقیب می شود؛ دراینوقت میر حوصله خود را از دست داده و به دستۀ خود فرمان میدهد که برگشته و با شمشیر های خود بدون کمترین تشویشی بالای جانب مقابل حمله کنند، صرفنظر ازانکه آنها برنده بودند. سرانجام یکتعداد ریش سفیدان مداخله کرده و مانع خونریزی می شوند.

فروش زنان

مردان اینجا اگر از زن های خود خسته شوند، آنها را سودا می کنند. این موضوع به هیچوجه غیرمعمول نیست: اما مرد مکلف است پیشکش اول را با گذاشتن قیمت به خانوادۀ زن نماید، در صورتیکه خانوادۀ او قیمت آنرا نپردازند، شوهر آزاد است تا زن خود را به هر شخص دیگری بفروشد. به هنگام مرگ یک مرد، زن های او ملکیت برادر بعدی او می شود؛ او میتواند با آنها ازدواج کند یا آنها را سودا نماید، البته مانند قبل، پیشنهاد اولی به خانوادۀ آنها صورت می گیرد.

با یک عطار کابلی بنام جانداد که در مورد رواج فروش زن ها صحبت کردم (بدون آنکه اعتبار زیادی به آن بدهم)، گفت، "من چیزی را می گویم که بالای خودم واقع شده است. من یکروز از خان آباد بر می گشتم؛ با فرا رسیدن تاریکی در جریان شب در ترناب توقف کردم که سه کاس از اینجا فاصله دارد. پس از تغذیه اسپ و رفتن به خانه، سه مرد را دیدم که مصروف گفتگو اند؛ با پرسان موضوع بحث آنها، برایم گفته شد که یکی از آنها می خواهد زن خود را به دیگری سودا کند، اما آنها بالای شرایط آن توافق ندارند. دراین وقت خدا بیردی مینگ (باشی و کلان قشلاق) پیش من آمده و با من زمزمه کرد که اگر من بتوانم نیم پول آنرا بپردازم، او زن را خریداری می کند، زیرا او زن را دیده و آن زن بسیار قشنگ است. من موافقه کرده و (هریک با پرداخت 35 روپیه) آن زن را در بدل 70 روپیه خریداری کردیم و زن درآن شب همرای من به خانه رفت. صبح بعد خدا بیردی آمده و برایم گفت که شراکت در یک زن چیز بدی بوده و از من پرسید که چطور این موضوع را حل کنیم. من برایش گفتم که این زن یک ماه با من مانده و بعدا به خانه او برود. اما او با این معامله موافق نبود؛ زیرا اگر پسر یا دختری تولد شود، مناقشۀ به میان خواهد آمد که متعلق به چه کسی است. او گفت، خلاصه، یا تو برایم 5 رویپه مفاد میدهی و این زن مال تو باشد یا من عین مفاد را بالای سهم تو داده و آن زن متعلق به من خواهد بود. من به گزینۀ دومی راضی شدم و این زن حالا با او زندگی میکند و همگان میدانند".

اگر کسی دختری به سن ازدواج دارد، باید به میر اطلاع دهد، او خواجۀ (اختۀ) ارشد خود را می فرستد تا او را ببیند: اگر قشنگ باشد، او را با خود می برد؛ درغیر آن، او اجازه می دهد که می تواند به شخص دیگری ازدواج کند.

شیوۀ سلام دادن

هر کسی که میر را در بیرون ببیند، از اسپ پیاده شده و برایش "سلام علیکم" گفته و می گذرد. حاکمان نواحی و مستخدمین دیگر بایدد حداقل چهار یا پنج بار در یکسال پیش او آمده و سلام بدهند. شیوه چنین است: به مجرد ورود به دروازه هر یک با صدای بلند می گویند، "سلام علیکم"؛ بعدا پیشتر رفته، بالای زانوهای خود خم شده و دست های میر را در بین دست های خود گرفته و آنها را بر پیشانی خود می گذارد یا می بوسد (من بطور واضح ندیدم که کدام یک درست است) و فریاد می کند، "تقصیر" (ببخشید)، به طرف دیوار برگشته، ایستاده شده و به هر سوالی جواب میدهد که میر می خواهد در رابطه به حکومت او بپرسد. او پس از آن با دیگران یکجا می شود یا درصورت موافقت می تواند بیرون رود. دراینموارد، پیشکش ها آورده شده (اسپ ها، بردگان وغیره) و برای تائید میر رژه میرود.

سرگرمی ازبیک ها

یک طفل در سن 7 یا 10 سالگی ختنه می شود. این بزرگترین جشن در بین ازبیک هاست؛ در چنین موارد، مصارف زیادی صورت گرفته و مهمانی های داده می شود که 15 یا 20 روز ادامه می یابد. پُرخوری فوق العاده زیاد است، اما (مطابق مفکورۀ ما) همیشه همچنان است: دو ازبیک بعضا یک گوسفند کامل را با یک مقدار مناسب برنج، نان، روغن وغیره می خورند؛ پس ازآن خوردن تربوز، خربوزه یا میوه های دیگر معمول است: آنها می گویند که اینها هیچ چیزی نبوده و فقط آب محسوب می شود. در مواردی که من ذکر کردم، مسابقه اسپ دوانی یکی از سرگرمی های دلخواه بوده و اسپ های برای این مقصد بصورت عام برای دو یا سه هفته آماده می شوند؛ آنها این را نه برای مسابقۀ یک یا دو، بلکه برای یک دوش منظم و دوامدار20 یا 25 کاس (40 یا 45 میل) در امتداد مملکت، بعضا از طریق آبروها، مرداب ها، دریاها و اکثرا با عبور از جلگه های گسترده و مجلل ایشان نیاز دارند؛ یکی ازآنها هموار(مانند بهترین مسیرهای مسابقاتی ما) و پوشیده با چمن سبز و قشنگ که غالبا دربرگیرندۀ فاصله کامل دوش است. منظره های این مسابقات فوق العاده زنده و هیجانی است، زیرا نه تنها مسابقه کنندگان که تعداد آنها بصورت عام 20 عدد می باشد، بلکه دستۀ پشتیبانان که تعداد آنها شاید به 100 و حتی 500 برسد، یکجا شروع کرده و آنها را برای حد اقل 3 یا 4 میل اولی همراهی می کنند. یک قاضی (داور) قبلا فرستاده می شود و رقیبان بندرت تا روز بعد برمی گردند. جایزه ها واقعا ارزشمند اند؛ در یک مورد، وقتیکه اهدا کننده یک مرد ثروتمند بود، قرار زیر بودند: جایزۀ اولی و بسیار کلاسیک یک دوشیزۀ جوان که بصورت عام یک هزاره یا چترالی بوده و هر دو به خاطر جذابیت ایشان بسیار با ارزش اند؛ جایزۀ دومی، 50 گوسفند؛ جایزۀ سومی، یک بچه؛ جایزۀ چهارمی، یک اسپ؛ جایزۀ پنجم، یک شتر؛ جایزۀ ششم، یک گاو و جایزۀ هفتم، یک تربوز است که برندۀ آن ریشخند گردیده و از باقی مسابقات منع می شود.

مسابقه دیگر و بسیار سرگرم کننده قرار زیر است: یک مرد یک بز را در بالای اسپ و پیش روی خود قرار داده و یک دوش کامل را آغاز می کند؛ 15 یا 20 سوار دیگر فورا به دنبال او آغاز کرده و هریک از آنها که بتواند بز را گرفته و با آن به یک فاصلۀ محفوظ از سایرین برسد، مستحق جایزه است. سرعتی که بعضا بز توسط بزکشان تغیر می خورد بسیار خنده آور است؛ اما حیوان بیچاره اکثرا در اثر کشمکش توته و پارچه می شود.

بازی سومی که بنام قباش یاد می شود که به مهارت اندکی در استعمال سلاح- آتشی نیاز نداشته و درحقیقت با نگاه کردن به تفنگ های فتیلۀ اسفبار آنها که با خود انتقال می دهند، من شک دارم که پیروزی درآن هرگز چیزی بیشتر از شانس (بخت و طالع) باشد. داخل یک کدو را خالی نموده، با آرد پُر کرده و در بالای یک پایه نصب می کنند که دو نیزه ارتفاع دارد. کسانیکه می خواهند مهارت خود را بیازمایند، در یک صف ایستاده شده، به فاصله حدود چهار صد یارد و هر یک به ترتیب اسپ خود را با سرعت کامل دوانیده و هر وقتیکه بخواهند فیر می کنند. اکثریت فیرها در پائین آن بوده، سایرین پیش از آن؛ اما اوج دقت عبارت از برگشت با اسپ و فیر کردن بهنگام عبور از آن است. آرد پاشان شونده نشانۀ پیروزی بوده و برای فاتح این ورزش یکصد روپیه و یک خلعت (لباس افتخار) جایزه داده می شود. جایزه بصورت عام توسط خود میر اهدا می شود (اگر شخصا دراین موارد حاضر باشد).

با آزمون دقیقتر کاملا متیقین شدم که هدفگیری ماهرانه در نظر نبوده و حتی وقتی از خود ازبیک ها پرسیدم، پذیرفتند که کاملا تابع شانس است".

پاتری باستانی

با آنهم، این جزئیات دلچسب تنها حاصل کامل زحمات دکتور لارد در کندز نیست. او بطور تصادفی از دوست سابق من اتما دیوان بیگی وزیر رئیس کندز شنیده که او در اختیار خود دو بشقاب نقرۀ یا پاتری دارد که از خانوادۀ روسای مخلوع بدخشان گرفته که آنها ادعای نسب الکساندر دارند. دوست بیچارۀ من بزودی این دو گنجینه را از خود ساخته و با داشتن آنها افتخار می کرد. یکی از این پاتریها نشاندهندۀ صفوف پیروز بکوس یونانی و ظرافت کاری نفیسانه است: پاتری دیگر نشاندهندۀ قتل شیر توسط شاپور است. این سبک آثار در پرسپولیس بوده و نسبت به همرهان دیگرش ظرافت کمتری دارد. من با درنظرداشت شکل آنها و محلی که یافت شده اند، هیچ تردید و درنگی در نسبت دادن آنها به عصر بکتریا ندارم. حکاکی ضمیمه از تصویر برداشته شده توسط دوست من، کپتان ایچ وید از قطعۀ 13 ایچ ایم بوده و نشاندهندۀ بسیار دقیق هر دوی آنهاست.

سکه های باستانی

من اجازۀ دکتور لارد را کمی قبل از فوت او برای هدیۀ یکی از این پاتری ها و بعضی سکه های با ارزش به موزیم خانۀ هند گرفتم که حالا درآنجا می باشند. اثر دیگر در حال حاضر در اختیار من است. در رابطه به سکه ها نیز بخت لارد بسیارعالی بوده، زیرا از عین بخش ها یکی را یافته است که کاملا منحصر به فرد است. این دربرگیرندۀ یک تصویر در یک بشقاب بوده و من این فصل طویل خود را با جملات خوشی به پایان میرسانم که کاشف آن، گنجینۀ خود را توضیح کرده است: "مصلوب، کریلون شجاع؛ ما می جنگیدیم، شما نبودید؛ من چنان ایوکراتایدس بدست آوردم! شاه بزرگ، ایوکراتیدس، با یک سر کلاه دار در روی سکه (خدا میداند این شاید پشت تمام آنهای باشد که من میدانم)، در جانب دیگر عین شاه با سیمای افسرده تر (بدون شک، چون دراینوقت با زن خود همراه است)، دو نیم تنه در یک جانب، کتیبۀ ایوکراتیدیس، پسر هیلوکلیس و لاودیس. چیزهای در مقالۀ پرینسیپ برای شما وجود دارد". به مجلۀ آن فرد و به مقالۀ مراجعه شود که در رابطه به این نایاب ترین اثر بکتریائی فرستاده است.

  

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

نویسنده: الکساندر برنز

برگردان: دکتور لعل زاد

لندن، نومبر 2014

بخش ششم

 

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

 

گفتگو با دوست محمد خان

ما بتاریخ 21 سپتمبر دریک محضر رسمی به حضور امیردوست محمد خان پذیرفته شده و من اعتبارنامۀ خود از گورنرجنرال هند را برایش تسلیم کردم. پذیرش او تمام آنچیزی بود که من توقع داشتم. من برایش گفتم که با خود بعضی از نایاب های اروپا را منحیث هدیه برایش آورده ام: او فورا جواب داد که خود شما از جملۀ نایاب ها بوده و تماشای آنها او را بسیار خوشحال ساخت (من مرهون دوست عزیزم لتنانت جاز راتاری از ان. آی. دوم بنگال بخاطر تصویر دوست محمد می باشم که شباهت عجیبی با او دارد). او با دیدن آقای گونزالویز رسام ما پرسید که کدام کشورها را دیده و با شنیدن اینکه او یک پرتگالی است، سوالات زیادی در بارۀ قدرت موجود و دورنمای آن ملت پرسان کرد. وقتی او شنید که پرتگالی ها با هندی ها ازدواج متقابل کرده اند، او گفت، دراینصورت اروپائی خواندن آنها ازبین رفته و سقوط آن ها حتمی است. ما از محضر امیر به پیش نواب جبارخان رفته، او مرا در گرمابۀ خود پذیرفته و به ناشتا دعوت کرد. وقتی از طریق شهر می گذشتیم، مردم صدا می کردند، "متوجه کابل باشید!"، "کابل را ویران نکنید!" و ما به هرجای این محل زیبا و شلوغ میرفتیم، با خوش آمدید قلبی مواجه می گشتیم. ملاقات های ما بزودی توسط امیر و نواب بردارش نتیجه داد. قدرت افراد را غالبا فاسد می سازد، اما در مورد دوست محمد (طوریکه معلوم می شود)، نه افزایش قدرت و نه لقب جدید امیر، هیچگونه صدمه و آسیبی به او نرسانده است. او حتی نسبت به دفعۀ پیش که او را دیده بودم، بیشتر مواظب و سرشار از اطلاعات معلوم می شود. او در جواب سوالات من راجع به نسب یهودی افغان ها گفت که، "چرا ما زن برادر خود را می گیریم و به دختر خود میراث نمی دهیم؛ لذا، ما چرا اولاد اسرائیل نباشیم؟" (پس ازآن کتابی را یافتم، بنام "مجموعِۀ انساب" که نشان دهندۀ نسب یهودی افغان ها بوده و گفته می شود که عرض بیگی حاجی فیروز در هرات دربر گیرندۀ جزئیات شجرۀ نَسَبی درعین موضوع می باشد). امیر با صحبت بعدی در بارۀ قانون انگلیس درمورد میراث و سهم دختر با پسر گفت که این باید از احترام عیسویان به مریم باکره منشا گرفته باشد. من لازم ندانستم از مقررات دادگاه برای او اطلاع دهم و نیازی نیست آنقدر عمیق رفته و دلیلی برای یک اقدام عادلانۀ معمولی پیدا کنیم.

 

وضع کابل

مشکل است بدون ذکر چند کلمه در بارۀ وضع جوانب در کابل پیش رفت: من با حذف آن در قابل فهم ساختن گزارش خود ناکام خواهم بود. پس از جنگ جمرود با سیکه ها، هر دو جانب از منازعه دست کشیده و موجودیت برتانوی ها اثرات خوبی بالای پایان وحشت جنگ داشته است. با آنهم وقتی پارس ها بالای افغانستان در غرب حمله نموده و هرات را محاصره کرده، آرامش در شرق بندرت میتواند وجود داشته باشد و طوریکه معلوم است، آنها فقط در اثر نمایش حقیقی نیروی ما در خلیج پارس و متعاقبا تهدید حکومت برتانیه عقب نشینی خواهند کرد. این اوضاع تاثیر زیان آوری بالای کابل داشته و با موجودیت یک اجنت روسی که چندی پس از رسیدن من به کابل آمده، بیشتر افزایش یافته است. تشویش دوست محمد خان در شرق کم شده، اما در غرب افزایش یافته است؛ دراین وضع، امیدواری او چنان تغیر کرده که نتیجۀ نهائی آن بیگانگی و دوری از حکومت برتانیه بوده است. برای معلومات کسانیکه علاقمند شرایط دقیق و روابط کابل اند، طوریکه این حوادث جریان دارد، من سکیچ استخراج شده از آثار مطبوع حکومت را ضمیمه نموده ام (ماموریت کابل 1 دیده شود).

 

شیمی

یکی از اولین درخواست های که ما از نواب اخذ کردیم، تقاضای او برای تهیۀ یک مقدار سیم پلاتین برای او بخاطر کمک در مطالعات او در شیمی بود. با استفاده ازاین فرصت خواستم در بارۀ وضع ساینس آنها کاوش کنم که همیشه دارای چنین طرفداران زیاد دربین افغان ها بوده و بیدرنگ با چندین طریقۀ طلاسازی آشنا شدم که یکتعداد اشخاص ماهر، استخدام کنندگان ساده لوح خود را فریفته اند. یکی ازاینها، گذاشتن مخفیانۀ یکمقدار طلا در داخل ذغال است که پس از تبخیر سیماب، یک فلز قیمت بها باقی مانده، باعث خوشی مدعیان عقل (ابلهان) و فریفتن برای مصارف بیشتر می شود. طریقۀ دیگر، پرکاری طلا دریک نل (لوله) و بستن انجام های آن با موم است؛ با این میله مواد در کوره (ظرف مخصوص ذوب فلز) شور داده شده و نتیجۀ مطلوب بدست میآید.

 

شمشیرهای با ارزش

ما دلایل زیادی داشتیم که افغان ها را در شمشیرزدن نسبت به مطالعات کیمیاوی ایشان تحسین کنیم. چند دانه تیغ (شمشیر) مرغوب جهت آزمایش ما توسط یک بیوۀ پیر فرستاده شد که شوهرش یکی از بزرگان قبلی درانی بوده است. یکی ازاین شمشیرها 5 هزار روپیه و دو عدد دیگرهر کدام 1500 روپیه قیمت داشتند. شمشیر اولی اصفهانی بوده و توسط شخصی بنام زمان، شاگرد اسد و یکی از بردگان عباس بزرگ ساخته شده است. تیغ آن از چیزی بنام "فولاد اکبری" ساخته شده و مربوط غلام شاه کالورای سند بوده که نامش در بالای آن درج بوده و ازآن مملکت درجریان جنگ های مدد خان آورد شده است. علت اصلی ارزش زیاد این بود که آب را میتوان در بالای آن مانند یک نخ ابریشمی در طول تیغ رد یابی کرد. اگر این آبداری با یک خط منحنی یا متقاطع می بود، شمشیر را نسبتا بی ارزش می ساخت. دومی نیز یک شمشیر پارسی آبدار بنام "بیگَمی" بود. خطوط آن بطور مستقیم پائین نرفته و مثل یک پارچۀ ابریشمی آبدار موجی بود. نام نادرشاه در بالای آن حک شده بود. سومی به نام تیغ خراسانی "قره" (سیاه) و آبدار "بدر" بوده که از قزوین آورده شده است. در بالای این شمشیر هیچ خطی (مستقیم یا موجدار) وجود نداشت، اما با نقاط سیاه خالدار ساخته شده بود. تمام این شمشیرها سبک و متوازن بوده و با ارزش ترین آنها منحنی ترین آنها بود: فولاد هرسه شمشیر مثل زنگ صدا داده و گفته می شود که با گذشت زمان بهبود می یابد. یک طریقۀ آزمایش اصلیت شمشیر اینستکه میتوان در بالای آن با طلا نوشت؛ طریقه های دیگر (بصورت دقیقتر)، قطع یک استخوان بزرگ و بریدن یک دستمال ابریشمی است، وقتیکه به هوا انداخته شود.

 

بازدید کوه ها

پس از غوغای نان شب، پذیرش بازدید کنندگان و بررسی کارها مصمم شدیم از دامنه های کوههای مشهور کوهدامن و کوهستان دیدن کنیم که در شمال کابل قرار دارند. امیر به آسانی اجازۀ بازدید اعطا فرموده و یک فرد با نفوذ را برای رهنمائی و حفاظت ما تعین کرد، زیرا چندین بخش آن و بخصوص شمال دریای غوربند یا آنچه بنام کوهستان خاص خوانده می شود، دراین اواخر زیر تابعیت آورده شده است. ما در صبح 13 اکتوبر از کابل حرکت کرده و در کاریزمیر (به فاصلۀ حدود 15 میل) توقف کردیم که ازآنجا می توانستیم در یک فاصلۀ مه دار، یک چشم انداز وسیع از باغ های امتداد داشته به طول 30 یا 40 میل و عرض نیم آن را ببینیم که توسط هندوکش (پوشیده با برف سپید) پایان می یابد. روز بعد به شکردره رسیدیم، جائیکه یک باغ شاهی وجود دارد، اما حالا در یک حالت فرسوده قرار دارد. سفر بعدی ما به کاهدره و بعدا به استالف (محل جاذبۀ بزرگ) بود. هیچ توصیف نوشتاری نمی تواند این مملکت دوست داشتنی و دلپذیر را به درستی انجام دهد. ما در سراسر مسیر خویش در بین باغ و بوستان های قشنگی درنگ می کردیم که کنارهای آن با نباتات و گلهای وحشی پوشیده شده، تعداد زیاد آنها در اروپا وجود داشته و بصورت وافر در حواشی جویبارهای بیشماری وجود داشتند که وادی را قطع می کنند.

 

منظرۀ قشنگ (استالف)

 

جاده ها توسط درخت های با شکوه و مرتفع چهارمغز سایه شده که باعث پنهان نمودن اشعۀ آفتاب گردیده که دراین اقلیم هرگز بی قدرت نیست. هرکوه (تپه) با یک عرصۀ جنوبی دارای تاکستان انگور بوده، کشمش ها در بالای زمین ها انداخته شده و یک رنگ خفیف بنفش به کوه ها داده است. نغمه سرایانی برای حیات بخشی صحنه وجود دارد، اما اکثریت ایل های بالدار به اقلیم های گرمتر پرواز کرده اند. سردی هوا که باعث کوچ آنها شده، برای ما فرح بخش و دلپذیر بوده و باعث افزایش لذت ما شده بود. با آنهم، من باید نه در بارۀ جزئیات این مملکت جذاب صحبت کنم و نه باغ های بسیار مشهور استالف به کمک من ضرورت دارند که برتری خود را به نمایش بگذارند. ما قرارگاه خود را در یک جانب وادی برپا کرده و مستقیما به مقابل ما، به فاصلۀ حدود یکهزار یارد، شهر استالف به شکل یک هرم، بالکن در بالای بالکن قرار داشته و یک زیارت در میان گسترۀ درختان چنار آن وجود دارد. دربین ما یک وادی عمیق و باریک قرار داشته و در پائین آن یک جویبار شفاف، سریع و آهنگین جریان دارد که در هر دو جانب آن با غنی ترین باغستان ها و تاکستان ها پوشیده شده است. با دیدن پایان جریان، دره بتدریج باز شده و در پیش روی چشم، یک جلگۀ وسیع پر از درختان، سرسبزی و قلعه های برجدار را به نمایش می گذارد: در ماورای تمام اینها، کوههای سنگی با برف های تازۀ دیروزی در بالای آنها دیده می شود؛ در بالای اینها بازهم برج جاودانی قله های برفی هندوکش وجود دارد. منظره نه تنها والا و بزرگ، بلکه قشنگ و دلربا نیز بود. برگ های زرد پائیزی در نسیم خش خش نموده و آب های شفاف با جریان سریع از بالای سنگ های ناهموار و سروصدای جریان می کردند که به قلۀ وادی می رسید. تیمپۀ تیسالیان هرگز نمیتواند چشم های یک آیونیائی را نسبت به استالف خشنود سازد که برتانوی بویتیان را خشنود ساخت. مردم شهرخود را به افتخار بازدید کنندگان در شب چراغبندان کردند. این امر تاثیر قشنگی داشت، اما قشنگی هنر آنها به نظرما نمی تواند با زیبائی طبیعت قابل مقایسه باشد. اما نه برای رهنمایان ما: آنها اعلام داشتند که استالف همیشه محل خوشگذرانی بوده و بدون شراب نه تنها چراغ بندان آن ارزش خود را از دست میدهد، بلکه طبیعت آن هم ارزشی ندارد. لذا ما چند بوتل شراب فرستادیم که آنها مفصل ترین لذت خود را بردند، با وجودیکه "محتسب"، پاسبان ارشد کابل نیز حضور داشت. من روز بعد او را بخاطر این سرکشی از قوانین مذهبی اش مشمول جریمه ساختم. او استهزای مرا با متانت بزرگی تحمل نموده و با وقار قهرمانانۀ ساختگی جواب داد، "پروردگار من، چه کسی بر من شک می کند، - بر من، محتسب، - بخاطر غرق شدن در شراب؟ وظیفۀ من اصلاح اخلاق دیگران است".

 

دشمنی دربین تاجیک ها

جای تاسف عمیق است که این مملکت قشنگ توسط یک نژادی از مردمان چنان یاغی و کینه جو مسکون شده، طوریکه تاجیک ها دراینجا خود را اینطور به اثبات رسانده اند؛ با وجودیکه، بصورت عام و در سراسر افغانستان، همین تاجیک ها صلح آمیز ترین طبقات مردم را تشکیل می دهند. اما دراینجا دشمنی- خونین ایشان بی پایان است: یک هفته بدون نزاع یا کشتار نگذشته و برای من از طرف بهترین مراجع اطمینان داده شد که یک مرد غالبا در برج خود برای دو یا سه سال از ترس دشمنان خود محصور مانده، خانم او مراقبت اموال او را به دوش گرفته و وظایف او را اجرا می کند؛ در بعضی موارد، این مدت به 8 تا 10 سال دوام کرده است. بندرت میتوان مردی را دید که بدون محافظت یک بخش از طایفه اش برای شستشو و شکار برود و یا سوار شود. دراین اواخر، یک حکومت قوی در بعضی موارد این تلخی و خشونت را نرمتر ساخته؛ اما انتقام خون را که قوانین اسلامی اجازه می دهد، بصورت کشنده این عادات خون آشامی را دایمی ساخته است. شعار و قانون ایشان "خون در بدل خون" است؛ ازآنجائیکه آنها هنوز این رسم را سخت پیروی می کنند، هرعمل تازۀ خشونت باعث افزایش دشمنی ها شده و بدبختی حاصله از آن را بازهم گسترش میدهد.

 

خصوصیات این مردم

اطفال متولد از مادران مختلف و یک پدر بندرت دوستان صمیمی اند؛ واژۀ یگانۀ "تربور" در بین ایشان به اندازۀ کافی معنای دوگانۀ پسر کاکا و رقیب را دارد. هر وقتی یک اغتشاش بوجود می آید، رسم حکومت اینستکه خاین را تبعید و "تربور" یا پسر کاکای او را ترفیع  میدهد تا به عوض او حکومت کند. اگر شما از بومیان کوهستان بپرسید که چرا چنان عادات خراب در بین شان رواج دارد، آنها به تلخی می گویند که علت آن حرارت رژیم غذائی توت است – این میوه خشک شده، آرد گردیده و غذای عمومی مردم می باشد. این مردم از اعتبار بهترین سرباز پیادۀ افغانستان برخوردار بوده و همگان گفتند که آنها شایستگی این امتیاز را دارند. آنها یک نژاد سالم و خوش قیافه و همچنان عاشق ورزش و جنگ اند. به هنگام ضرورت بتعداد 20 هزار آنها به میدان برآمده و با تفنگ های چقماقی مجهز می باشند. دوست محمد در بالای آنها با یک میلۀ آهنین حکومت نموده و تعداد زیاد مردان مهم آنها را اعدام کرده است. برای تعداد زیاد آنها که استقلال و آزادی غیرقانونی عزیزتر از ملکیت ایشان است، به عوض اینکه تابع هرگونه نظم حکومتی در دره های کوهستانی بومی خویش باشند، از مملکت فرار کرده و حالا در بین مزرعه های مرداب کندز و بلخ مشغول زراعت بوده و داوطلبانه خود را در معرض فقر و تنگدستی قرار داده اند. در زمان های گذشته، نادرشاه گفته که با یک باج 300 حلقه- خیمه از دورننه (یکی از نواحی ایشان) راضی بوده است؛ شاهان کابل این مملکت را زیر تصدی سهل بزرگان ایشان قرار داده و خود را با خدمت نظامی مردم راضی ساخته است. رئیس فعلی کابل برخلاف، بخاطر نگهداری قدرت خود مجبور بوده تعداد زیاد قلعه های ایشان را تخریب کرده که بصورت خوشۀ در سراسر وادی گسترده بوده و مشتاق تبدیل باشندگان به شهروندان دولت است. ما در مسیر برگشت از استالف از طریق استرغچ، سنجد دره، توپدره، سیاران و چاریکار گذشتیم؛ چاریکار دارای یک بازار کلان بوده و حدود 10 هزار باشنده دارد. تمام این محلات بصورت درست توسط امپراتور بابر توضیح شده است. این محلات توالی وادی های جداگانه در قاعدۀ کوه های مرتفع، درخشان و چندین شاخی است که تشکیل کنندۀ یک تناقض زننده در مقابل زمین لختی است که آنها را جدا ساخته  و کوههای لخت تری که در بالای آنها صعود نموده است. در هرجائیکه طبیعت یا دست آدم توانسته آب فراهم کند، درآنجا باغها و بوستان ها دیده می شود؛ آب اضافی که به پائین وادی جریان می یابد، محصولات غنی غلات را تغذیه میکند.

 

کوتل هندوکش

چاریکار در مسیر جادۀ عمومی دربین کابل و ترکستان قرار داشته و ما مسافران زیادی را دیدیم که با عجله در بین هر دو محل رفت و آمد دارند، زیرا زمستان پیش رو بزودی راه های تمام مسافران را می بندد. گفتگو با این مردم چنان کنجکاوی دکتور لیچ و دکتور لارد را برانگیخت که تصمیم گرفتند به کوهها بالا شده و کوتل معروف هندوکش را امتحان کنند. آنها این کار را با شیوۀ رضائیت بخش از طریق مسیر وادی های غوربند و کونشان شروع کردند، اما ملبس به شیوۀ آسیائی و تحت رهنمائی حیات قافله باشی دوست معتمد ما. آنها دریافتند که کوتل حقیقی حدود 15 هزار فت ارتفاع دارد که کمی کمتر از ارتفاع مونت بلانک است. آنها بتاریخ 19 اکتوبر به آنجا رسیده و دریافتند که در ده روز آینده توسط برف مسدود میشود و پس ازآن تا بهار هیچ کاروانی نمی تواند عبور کند. سربالائی تا محدودۀ 12 یا 15 میل از قلۀ آن بسیار تدریجی بوده و تا یک میلی کوتل نیز مشکلات قابل ملاحظۀ بنظر نمی رسد. مسیر بعدا بسیار میلانی شده و متعاقبا به علت ذوب قسمی بسیار لشم و خطرناک است. اسپ ها افتیده، بسیار به تکلیف شده و دسته مجبور می شود که پیاده راه بروند. آنها با هیچ مشکل شخصی مواجه نشدند، اما بومیان برایشان گفته که آنها خودشان غالبا با سرگیجی، ضعف (بیهوشی) و استفراق مواجه می شوند. قلۀ هندوکش از گرانیت (سنگ خارا) خالص بوده است. برف در جانب جنوبی فقط برای چهار یا پنج میل امتداد دارد، در حالیکه طول آن در شمال به 18 یا 20 میل می رسد. این تفاوت اقلیم بنظر میرسد که مشخصۀ این مناطق باشد، چون دکتر لارد در کوتل سر- اولنگ که نزدیک هندوکش است، در می یابد که زمین در جانب جنوبی در محدودۀ 10 میل از قله بدون برف است، در حالیکه در جانب شمالی آن حدود 60 میل طول دارد. آنها در برگشت خویش معادن غنی سرب فرنجیل را دیده و کارهای زیرزمینی آن چنان شدید بوده که بررسی آنها حدود سه ساعت را در بر می گیرد. آنها کمی پائین تر از وادی غوربند به غار بزرگ فلگرید می رسند که حدود 3 یا 4 صد یارد را مورد بررسی قرار میدهند، اما هیچ چیزی به استثنای بعضی چکیده های آهکی شفاف پیدا نمی کنند. معلوم می شود که تمام مملکت پُر از منرال (مواد معدنی) است.

 

کوهستان

وقتی دو رفیق همسفر ما مصروف سفر دلچسب و هیجانی خویش بودند، لتنانت وود و من به گردش در کوهستان ادامه دادیم. ما حدود چهار میل در شمال چاریکار مملکتی را یافتیم که 100 فت از زمین پائین بوده و یک صحنۀ بی نظیر زراعتی را به نمایش می گذاشت. ازطریق این حوزه یا وادی دریاهای غوربند، پروان و پنجشیر جریان می یابد که از تمام آنها عبور کردیم. آنها دراین موسم شفاف، سریع و با بستر سنگی بوده و به آسانی قابل عبوراند: اما در موسم بهار و تابستان بسیار می پندند. تمام آنها در مخروبۀ مشهور بگرام یکجا شده و با گذشتن از جولگه و تگاب به تنگی غارو می رسد (حدود 20 میل از کابل)، جائیکه یک آبشار بوده و قایق رانی را ناممکن می سازد. اینجا یکی از بزرگترین سرگرمی مردم برای به دام انداختن ماهیان بهنگام پرش ازاین آبشار است. ما پس از قطع دریای غوربند داخل کوهستان خاص یا یک مملکت غنی و بی مانند شدیم. اینجا وسعت زیادی نداشته، شکل آن مانند حلقۀ از یک دایره است که طول آن حدود 16 یا 18 میل و عرض آن 5 یا 6 میل می باشد. حاصل خیزی و بهره دهی خاک از هنرمندی مردم بوجود میآید، کسانیکه پَته یا لبه بالای لبه گذاشته، زمین را از کوه های سنگی تشکیل نموده و تمام آنرا با مراقبت و جانفشانی زیادی آبیاری می کنند که قابل تحسین است. کاریزها را میتوان غالبا در ارتفاع 50 یا 60 فت در کوهها دید که به هر بلندی و وادی رهنمائی میشود تا آب خود را در مزرعه های خاکی خالی کنند. بصورت آشکار آبیاری توسط جویبارهای طبیعی نسبت به کانالها یا مسیرهای زیرزمینی به مراتب اقتصادی تراست. در نزدیکی چاریکار یکتعداد کانال های مصنوعی مجلل وجود دارد که به اساس گفتۀ مردم، مربوط به روزگار تیمور است. کانال ها یا توسط حکومت کنده می شود یا روستاها کارهای مشترک می کنند. درصورت کار حکومتی، عواید اشتقاقی زیاد بوده و از هر محلی که می گذرد، سالانه 100 روپیه از آن محل اخذ می شود. آب در بعضی بخش های مملکت و پس از عبور از آن یک امتعۀ رایگان می شود، اما درجاهای دیگر محتاطانه توزیع شده و به فروش می رسد. قطع جویبار به عرض 10 انگشت و عمق 5 انگشت می تواند 8 خروار غله را آبیاری کند. اما سوئ استفادۀ زیادی در توزیع آب صورت گرفته و صاحبان زمین های قسمت پائین کانال غالبا مجبور اند از اقدامات کسانی مراقبت کنند که در قسمت بالای کانال زندگی کرده و حتی به آنها رشوه میدهند تا با قطع آب به مزرعۀ ایشان صدمه نرسانند؛ بعضی اوقات جنگ بر سرآب صورت می گیرد. برای آبیاری یک زمین 20 خرواری در یکشب، گاهی از 50 تا 100 روپیه داده می شود.

 

قیمت بلند زمین

من در بارۀ قیمت زرع و کار دراین مملکت معلومات زیر را بدست آوردم. یک مالک زمین که زمین خود را می کارد، حدود یکسوم مجموع تولید آنرا برای کاشت، پرورش و برداشت آن پرداخت می کند. دولت نیز یکسوم آنرا گرفته و یکسوم باقیمانده به مالک میماند. دراینصورت، او دانه و آب برای آبیاری را نیز تامین میکند. اگر مالک، گاو و تمام مواد مورد نیاز را تامین کند، کارنده کار دراینصورت فقط یک ششم را برای زحمات خود مستحق می شود. دراینجا استخدام کارگر روزمزد معمول نیست؛ اما وقتی یک شخم، دو مرد و یکجوره گاوآهن اجاره شود، اجوره ها نیم روپیۀ خان (معادل سه – هشتم روپیۀ کمپنی) در روز است. افغانستان یک مملکت ارزانتر از پارس است، زیرا غله بسیار وافر است. البته بازدهی دانۀ کاشته شده با درنظرداشت خصلت دانه و کیفیت خاک متغیر است. گندم از 10 تا 16 چند و بندرت بیش از 15 چند حاصل میدهد؛ برنج 16 یا 18 چند و جواری حدود 50 چند حاصل میدهد. بهترین خاک در ناحیۀ کابل عبارت از دِه افغانی (یک روستا در حومۀ کابل) است که یک جریب زمین آن (نیم ایکر انگلیسی) حدود 10 تومن یا 200 روپیه حاصل داده و در پهلوی مفاد مالک، یک عاید بلند حدود 40 برای حکومت میدهد؛ اما این زمین ها که درآن سبزیجات پرورش داده می شود، فروش آن مفاد زیاد دارد، زیرا افغان ها گلپی، زردک و شلغم را نگهداری می کنند، (هم چنانکه ما کچالو را می کنیم) با گور کردن آنها در زمین و پاشیدن یکمقدار خاک کم در بالای آن که تا ماه اپریل تازه میمانند.

 

ریگ روان

بعضی بومیان کوهستان مشابهت زیادی با مردم ماورای کوه ها داشته و آنها برایم عنعناتی را تکرار کردند که به اثبات می رساند آنها هندوکش را در روزگار تیمور قطع کرده اند. آنها در چندین محل ترکی خراب صحبت کرده و در بین روستاها دو دهکده بنام توغ ویردی و توغ بوغه نام داشت. با آنهم دراینجا یک نژاد دلچسب باشندۀ وادی پنجشیر بوده و به لهجۀ پشۀ صحبت می کنند که در بارۀ آنها بصورت کوتاه اشاره می کنم. یکتعداد مردم بنام افغان های صافی باشندۀ نجراب (یک وادی گسترده در شرق کوهستان و عمیقا فرورفته در کوه های هندوکش) اند.

ازآنجائیکه ما حالا در مجاورت "ریگ روان" قرار داشتیم، گردشی درآن کردیم. این یک پدیدۀ مشابۀ آنچیزی است که در جبل نقوس یا کوه های صدا دار در جوار تو در بحیرۀ سرخ دیده می شود. امپراتور آنرا چنین توضیح میدهد: "در بین جلگه ها یک کوه کوچکی وجود دارد که درآن یک زمین ریگی قرار داشته و از بالا تا پائین می رسد. آنها او را خواجه ریگ روان مینامند: آنها میگویند که در موسم تابستان صدای دُهل و نغاره از ریگ بوجود میآید".

توصیف بابر درحالیکه بسیارجالب است، کاملا درست بنظرمیرسد. ریگ روان حدود 40 میل در شمال کابل، بطرف هندوکش و نزدیک قاعدۀ کوه ها قرار دارد. دو تیغۀ کوه از باقیمانده جدا شده، امتداد یافته و با یکدیگر چسبیده اند. در نقطۀ تقاطع و جائیکه میلان کوهها یک زاویۀ حدود 45 درجه ساخته و تقریبا 400 فت ارتفاع دارد، یک صفحۀ ریگی که مانند ساحل بحر خالص است، به عرض حدود 100 یارد از بالا تا پائین فرش شده است. وقتی این ریگ توسط یکتعداد مردم لغزنده به پائین حرکت می کند، یک صدا بوجود می آید. ما در آزمایش اولی بطور واضح دو صدای بلند و خالی شنیدیم، مانند آنچه توسط یک دُهل کلان تولید می شود. اما در دو آزمایش بعدی هیچ چیزی نشنیدیم: شاید پیش از آنکه دوباره عین اثر تولید شود، ریگ به آرامش و زمان نیاز داشته باشد. باشندگان باور دارند که صدا فقط در روزجمعه شنیده می شود؛ آنهم به اجازۀ خاص روحانی ریگ روان که در جوان آن دفن است. موقعیت ریگ بسیار جالب است، چون چیز دیگری در اطراف آن وجود ندارد. روی ریگ روان بطرف جنوب است، اما باد پروان که قویا از شمال و برای بخش زیاد سال میوزد، احتمالا یک جریان مخالف (گردباد) تولید (ته نشین) می کند. خشونت (شدت) این باد به حدی است که تمام درخت های آنجا بطرف جنوب خمیده بوده و مزارع پس از هر چند سال به پاک کاری دوبارۀ جغل و سنگی نیاز دارند که باعث ضیاع خاک می شود. کوههای اطراف آن عمدتا از گرانیت یا میکا (شیشۀ معدنی) ساخته شده، لیکن ما در ریگ روان ریگ میده، چونه، سلیت (سنگ متورق) و کوارتز یافتیم. در نزدیک نوار ریگ یک پژواک قوی وجود داشته و عین ترکیب سطح که باعث آن می شود، بدون شک با صدای این ریگ متحرک ربط دارد.

 

تیوری پدیدۀ ریگ روان

در یک شمارۀ اخیر "مجلۀ انجمن آسیائی کلکته" خلاصۀ یک نامه از لتنانت ویلستید مربوط بحریه هند وجود دارد که او درآن کوه صدا دار در بحیره سرخ را توضیح می دهد که همچنان توسط گری و سیتزن ذکر شده است. با آنهم معلوم می شود که تفاوت های در نوع صدای تولید شده در دو محل وجود دارد؛ اما من تصور میکنم هر دو میتواند توسط نظریۀ داده شده توسط آقای جیمز پرینسیپ بارتباط جبل نقوس تشریح گردد که می گوید، این اثرات کاملا نتیجۀ "تکرار ضربۀ اصابت هوای اهتزازی در یک محراق پژواک است". ما در هر صورت، نمونۀ دیگر این پدیده را در ریگ روان داریم که برانگیزندۀ کنجکاوی علاقمندان اکوستیک (صوت و صدا) است. ریگ روان از فاصلۀ دور دیده می شود؛ موقعیت ریگ چنان عجیب و غریب است که تصور میشود کوه به دو حصه قطع شده و مانند یک کیسۀ- ریگ از روزنه فوران می کند: با آنهم احتمال آن وجود دارد که توسط باد آورده شده باشد.

تشنج و حوادث طبیعی دراین بخش جهان فوق العاده عام است. بابر یکی ازآنها را ذکر می کند که در زمان او دراین جلگه رخ داده است: "در بعضی محلات ارتفاع زمین به اندازۀ یک فیل بلندتر از سطح اولی بلند رفته و در محلات دیگری به همین اندازه پائین رفته است". یک زلزلۀ شدید شش سال پیش در کابل رخ داده و لرزه ها غالبا دو یا سه بار در ماه واقع شده است. ما کم از 3 لرزه را بتاریخ 14 دسمبر و تعداد زیاد دیگر آنرا پیش و پس ازآن نداشتیم: اما تمام آنها خفیف بوده اند. یک لرزش گذرا با صدای غرشی که بنام "گاوزور" یاد می شود و باید از "زلزله" فرق شود، اصطلاح مروج باشندگان است وقتی یک حرکت لرزشی بوقوع می پیوندد.

 

تصور مسلمانان از جیولوجی (زمین شناسی)

پژوهش های زمین شناسی و مشابۀ آن در کوهستان بطور طبیعی باعث ایجاد سوالات در مورد هدف خاصی گردیده که ما دنبال می کنیم. من به یک مسلمان گفتم، "ما در جستجوی بقایای عضوی از یک دنیای قدیم هستیم". پس از تصدیق من که عیسویان و مسلمانان در موضوع طوفان {نوح} موافقه دارند، او گفت که، "وقتی از محمد پرسیده شد که پیش از دنیا چه وجود داشت، او جواب داد، دنیا؛ و او عین جواب را هفت بار تکرار کرد. لذا من میتوانم بخوبی انگیزۀ پژوهش شما را درک کنم". شخص دیگری که با او عین مکالمه را داشتم، گفت، "ما حتی خود را نمی شناسیم؛ لذا ما از گذشته و حال چه میدانیم؟" با آنهم ملاحظات دوست اولی من بخوبی نشان میدهد، احتمالا زیاد مشکل نیست برای مسلمانان اسراری را توضیح داد که زمین شناسان در سالهای اخیر چنان پیروزمندانه آشکار کرده اند.

 

استوپه (برج/گنبد) های بگرام

ما پس از یک سفر لذت بخش خواستیم از مسیر شهر باستانی بگرام به کابل برگردیم. تصور میشود که این همان "الکساندریۀ زیر قفقاز" باشد؛ امتیاز کشف آن به آقای میسن میرسد که در جریان چندین سال هزاران سکه های این محل را از دل خاک بیرون آورده که در یک جلگۀ وسیع قرار داشته، میل ها گسترش داشته و با تومولی (پشتۀ روی قبر) پوشیده شده است. یک ارگ دارای طبیعت مستحکم و در یک موقعیت فرماندهی که بالای زمین پست کوهستان مشرف بوده و سه دریا در قاعدۀ آن قرار دارد. این ارگ توسط بعضی ها بنام "کافرقلعه" و توسط سایرین بنام برج عبدالله یاد می شود. حالا هیچ بخش آن مسکونی نیست، اما هنوزهم میتوان کاریزهای وسیع آنرا ردیابی کرد و اگر ترمیم شوند، حاصل خیزی مملکت را قویا افزایش خواهد داد. موقعیت آن برای پایتخت بسیار مناسب است؛ خشک، هموار و مرتفع در یک مملکت غنی و نزدیک قاعدۀ کوتل های که به تاتار هدایت می شود. در فاصله چند میلی آن در توپدره و جولگه، دو مخروبۀ کنجکاوانۀ از اعصار باستان وجود دارد که بنام "توپه ها" یاد می شود. آنها بازشده، محتوای جعبات و سکه های آن اثبات کنندۀ عمر آنهاست. یکی دیگر از آنها بنام سُرباولی در نجراب و در نزدیک یک مغاره قرار داشته، با یک پوش آبی لعابدار پوشانیده شده که هنوز دست نخورده بوده و باعث تشویق کاوش های آینده میشود. من وارد نقد این کاوش ها نمی شوم. در مورد باستانی بودن آن شکی وجود نداشته و ما فقط با عبور از آنها یکتعداد سکه ها یافتیم. من خود را با یک رسم توپوگرافیکی محتاطانۀ تمام آنها قانع ساختم که به دوست خود جنرال کورت در لاهور انتقال دادم که اشتیاق زیادی بخاطر آن ابراز داشت. باور دارم که او آنرا به پاریس انتقال داده و حالا در آرشیف های انجمن آسیائی آن پایتخت قرار دارد.

 

مرغان آبی

دریاهای این جا دارای ماهیان زیادی بوده و طوریکه برای من معلوم شد، مرغابی نیز دارد که من بر آنها فیر کردم؛ اما با کمال تعجب دریافتم که آنها مرغان مصنوعی بوده و بطور تحسین آمیزی ساخته شده اند که باعث فریب نمایندگان طبیعی آنها می شود، طوریکه مرا فریب دادند، زیرا هزاران مرغابی دراین موسم جلب آنها گردیده و در جریان شب توسط روستائیان بدام انداخته می شوند. مرغ- آبی دراین بخش ها فراوان است: من یک مجموعۀ نه کمتر از 45 نوع متفاوت مرغابی ساختم و کاملا آشکار بود که تعداد زیاد دیگری وجود دارد. مقبول ترین آنها مرغابی سرخ بزرگ و مرغابی وحشی است که در حالت وحشی مانند مرغابی اهلی معلوم میشود. آنها در پهلوی مرغ- آبی برایم پوست یک پرندۀ دیگری عبور کننده بنام "کجیر" را آوردند که وقتی پروبال های او کنده شد، مقدار زیادی درپائین آن باقی ماند که اکثرا در پوستین ها استفاده می شود. اما مرغ سعادت (کیمیای) کوهستان "کبک دری" بود که یک پرندۀ کمی کوچکتر از یک فیلمرغ و از گونۀ کبک است. این مرغ بار اول برای ما در غوربند تهیه گردید، اما وقتی برف میبارد، در نزدیک کابل هم یافت می شود. در میز غذا توسط هیچ پرندۀ دیگری تفوق نمی یابد؛ اما وقتی گرفته می شود، باید کشته شود، زیرا مزۀ خود را در حالت اهلی از دست میدهد. "داغدار" یکنوع مرغ (هوبره) دیگر نیز دراینجا وجود داشت.

 

حیوانات

فعال ترین جستجو در کوهستان بخاطر حیواناتی است که پوست دارند، زیرا تقاضای زیادی در کابل دارد. دراینجا حدود 8 یا 10 گونۀ متفاوتی یافت می شود که دربین آنها سیاه گوش، گورکن و موش خرما است؛ اما مهم ترین حیوانی که درجستجوی آن می باشند، "دله خفک"، یک جانور بزرگ دارای رنگ خاکستری میباشد که گردن آن سفید است؛ یکنوع موش صحرائی دم دراز و موش هزاره که یک جانور بی دم است، برای ما آورده شد. خارپشتک نیز فراوان است. موش خرمای کوهی نیز آورده شد، اما خرگوش ها دراین مملکت زیاد نبوده و اندازۀ آن کوچک است؛ به استثنای مرغ- آبی چیز دیگری وجود ندارد که بازی نامیده شود، با آنهم افغان ها هرچیزی را که پوست داشته باشد شکار می کنند. خرس های دارای رنگ سرخ نصواری و گرگ ها در زمستان ظاهر می شوند؛ همچنان روباه های سرخ و روباه های معمولی که بزرگتر از هند اند. مردم در بارۀ "سگ کوهی" زیاد سخن میزنند که از مملکت هزاره آورده می شود، اما من شک دارم که این واقعا سگ وحشی باشد، زیرا آن منطقه هیچ چوب یا جنگل ندارد. بیشتر در جستجوی جوانترهای آن می باشند. دراینجا حیوان دیگری مانند گورکن ما وجود دارد بنام "تبرگام" که در زمستان پائین می شوند. آنها برای ما یک پرنده بنام "عنکاش" از نجراب آوردند که یا شاهرخ یا کرگس است. بعضی نمونه های خوب گوسفند و بز وحشی در اینجا دیده شده است. آنها بومیان هندوکش اند؛ برای مشخصات کامل این حیوانات به گزارشات بسیار درست دکتور لارد مراجعه شود (که در ضمیمه 4 داده شده است).

 

برگشت به کابل

ما در مسیر خود در اقسرای پیاده شدیم (یک روستای حدود 20 میل از کابل). چندین خانواده در یکی از باغ های آن در زیر درخت ها اقامت داشتند، یک چیزیکه در موسم تابستان دراین مملکت عام و رایج است. تعداد زیادی ازآنها مصروف آماده کردن شیرۀ انگور بودند که بنام "شیره" یاد می شود. آنها اولا انگور کشمشی پخته را در یک سبد فشار می دهند که شربت آن داخل یک ظرف می شود، پس ازآن ظرف را بالای آتش گذاشته و جوش میدهند: که در ساختن شربت استفاده می شود. پوست و تفالۀ انگور را برای گاوها و اسپ ها میدهند. وقتیکه در زیر یک درخت نشسته و مصروف مشاهدۀ این پروسه از یک فاصلۀ کم بودم، یک دوشیزه یکمقدار کباب برایم فرستاد که بدور یک خمچۀ بید و خوب درست (کباب) شده و با خوردن آن پس از یک سفر حدود 30 میل فوق العاده لذت بردم. تصور می کنم شاید مرهون مداخلۀ افسر همرۀ خود برای مدنیت خوب آن دوشیزه باشم، اما بار من در عقب بوده و باید دوچند مشکور باشم. من بعدا داخل خانۀ یک هندو در شهر شده، باقیماندۀ روز را استراحت کرده و بطور آشکار باعث خوشحالی تمام همسایگان میزبان خود شدم؛ من طوری نشسته بودم که تمام آنها می توانستند از هر جهت نیم نگاهی (دزدی) برمن اندازند، طوریکه من در یکی از حجره های مرکزی بسته شده باشم. صبح بعد وقت برخاسته، از کوتل پائین مناره و جهیل گذشته و بزودی خود را در کابل یافتیم. ما در مسیرخویش چندین مسافر را دیدیم که اکثریت آنها زنان بوده و عجله داشتند تا از طریق کوهها عبور نموده و به اندراب برسند. تمام آنها بر پشت اسپ سوار بودند؛ یک اسپ بعضا یک زن، طفل او و یک دختر برده (کنیز) را انتقال میدهد. آنها بسیار خوب پوشیده بودند تا از سردی حفاظت شوند و مردان دارای جوراب های خالدار پشمی بودند که تا ران بوده و فوق العاده راحت معلوم میشد. با داخل شدن ازاین جانب کابل، برای ما، دو پشته در نزدیک بالاحصار نشان داده شد که بنام "خاک بلخ" یاد می شود، با روایت از یک عنعنه که وقتی افغان ها آن شهر را گرفتند، کیسه (جوال) های غلۀ خود را با خاک آن نیمه پر کرده و پس از انتقال در جای انداخته اند که حالا قرار داشته و بحیث جایزۀ فتح شناخته می شود. اما من تشویش دارم، زیرا این تپه ها بسیار بزرگ بوده و خاک آن شباهت بسیار زیادی به خاک اطراف خود دارد، نسبت به اینکه این افسانۀ افتخاری را بپذیریم.

 

 

 

+++++++++++++

 

بخش پنجم

 

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

 

خیرآباد

ما اتک را بتاریخ 7 اگست عبور کرده و در خیرآباد، جانب مقابل آن توقف کردیم: به هنگام انتقال، قایق لول خورده، با خشونت پرتاب شده، یکنفر شروع به باد کردن مشکی می کند که با خود همراه داشته و خواستار کمک از مقدسات خود می شود. وقتی ما بخیر گذشتیم، یکی از مردان فریاد کرد، "فرنگی ها بهنگام خطر تغیر رنگ نمی دهند"! با آنهم خطر درآنجا بیشتر یک تصور بود تا واقعیت. ما بهنگام رسیدن به خیرآباد با مدنیت زیادی از طرف پسر رنجیت سنگه مواجه شدیم که در پشاور مستقر بود. او برای ما یخ و میوه فرستاده و اجازه داده بود که بصورت آزادانه قلعه را ببینیم که با وجود نواقص زیاد، یک محل بمراتب مستحکم از آنچیزی بود که من توقع داشتم. من اندازه گیری مثلثاتی دریا را از "آب دزد" انجام دادم که آب گاریزون را تامین نموده و دریافتم که تا سنگ کمالیا دقیقا 800 فت است؛ اما پس ازآن دیدم که جریان در پائین تر از قلعه پل شده و پس از عبور و اندازه گیری آن دریافتم که عرض آن در این قسمت فقط 537 فت است. پل بواسطۀ 30 قایق ایجاد شده و آب دراینجا حدود 12 فاتوم عمق دارد؛ اما لتنانت وود دربین آن نقطه و کالاباغ عمق آب دربعضی نقاط را 30 فاتوم یافته بود. من لتنانت لیچ را به تربیله فرستادم تا گذر اندوس در آن محل را ارزیابی کند که زیاد در بارۀ آن شنیده ایم؛ اما دریافته بود، باوجودیکه گذرهای زیادی درآنجا وجود دارد، در این موسم عملی نیستند: اما در اوقات دیگر سال بطور ثابت استفاده می شوند. لتنانت لیچ به نقاط بالاتر تا درابند اندوس رفته، جائیکه عرض آن فقط 100 یارد بوده و از آنجا در بالای یک پشتۀ (چوبی) شناور به اتک باز گشته و از پذیرائی مسلمانان بسیار خوشحال بود. من بخاطر تجربه، یک بار سنگین خویش را تحت سرپرستی آقای ناک (یک نقشه بردار اروپائی) از طریق دریای کابل به پشاور فرستادم. او دریا را در نزدیکی اتصال آن با اندوس سنگدار یافته، اما سراسر آن قابل کشتیرانی بوده است.

 

کتیبۀ هَند

طبیعت دلچسب ناحیۀ که حالا ما خود را درآن یافتیم، باعث شد تا از هر امکانی برای بدست آوردن معلومات استفاده کنیم. من از دوست خود جنرال کورت آموختم که در بین دریای کابل و اندوس یکتعداد سنگ نبشته ها وجود دارد و قاصدانی که به آن جهت فرستادم بزودی با یک کلیشۀ بسیار ارزشمند از عین متن هَند برگشتند؛ چند روز بعد خود مرمرها برای من فرستاده شده و حالا به موزیم جوامع آسیائی بنگال انتقال داده شده است. قرارمعلوم کتیبه ها سانسکریت بوده و مهارت جیمز پرینسیپ باعث گردید که در مدت نچندان طولانی متن را لیتوگراف کرد؛ با وجودیکه مرمرها معیوب شده بودند، توانستند مهم ترین کتیبه های آنرا ترجمه کنند. او آنرا مربوط به سده های 7 یا 8 دانسته و به تَرَشا (یا ترک) های قدرتمند به عنوان دشمنان اشاره می کند که توسط قهرمان بی نامی مغلوب شده و مورد تحسین قرار می گیرد، این کتیبه حقیقت گسترش حاکمیت هندیان تا این نقطۀ اندوس و مبارزات باستانی آنها با قبایل تاتار در ماورای آنها را ثابت می سازد. من ترجمۀ آنرا با متن کتیبه و مونوگرام در پائین داده ام (تصویر).

 

ترجمه

1. ... دعاها؛ که حکومت شاهانه و روحانی حتی در میان دشمنان او گسترش می یابد.

2. ... بالاتر از جلال او میرود... برای لذت بردن...

3. ... تَرَشکاهای قدرتمند گوشت- خور، باعث خطر میشود به...

4. ... ایراد سخنرانی های مطلوب در بارۀ مقامات روحانی و برهمن های بدون شماره.

5. چنین شهزاده که تمام اشیا را بخود جذب می کند؛ در حمایت مردم خود حفظ می شود.

... تحقق کدام کار دنیا می تواند برای او مشکل باشد؟

6. ... شوهر پَرباتی... در بالای یک جاده رفت...

7. ... فیل... که تقوای مادران (؟)  و پدرانش

8. ... علوفه ها را تحمل می کند... شکوه و تعالی.

9. تقوا...

10. ثروت های بزرگ دیوا، ... حاکمیت... مهتاب.

11. ... بزرگ... آفتاب... زندگی کننده دربین

12. ... خوش فکر؛...

13. ... بعدا برهمن سیری تیلاکا... (باید قشنگ ساخته شود؟)

 

رسیدن به پشاور

ما بتاریخ 11 اگست بطرف اکوره حرکت کردیم. در مسیر ما گاریزون سیکه های جانگیره، یک قلعۀ که در ساحل جنوبی دریای کابل قرار داشت، یک دسته را برای خوش آمدید گوئی ما فرستاده و فیر سلامی کردند. ما روز بعد در وسیلۀ نقلیۀ جنرال اویتابیل به پشاور رفتیم که بصورت بسیار مهربانانه و در همراهی با یک قطعۀ موسیقی بزرگ چند میل به ملاقات ما آمده بود. تجدید ملاقات با آشنای سابق نجیب زاده باعث خوشحالی زیادی گردید ه و نامه های که از هموطنان او در لاهور اخذ کرده بودم، آقایان الارد و کورت، مرا به زمان های سابق برد. پشاور درحقیقت از زمان بازدید قبلی من تغیر خورده بود: حالا یک افسر فرانسوی آنرا اداره کرده و آنهم در یک سبک پر زرق و برق، درحالیکه روسای قبلی، سلطان محمد خان و برادرانش دریک حالتِ افتیده به دیدن من آمدند. برای من تا اندازۀ زیادی مشکل بود که در پیچ وخم جوانب متخاصم موضعگیری کنم؛ اما تا جائیکه ممکن بود تلاش کردم مکالمات خود را به مسایل شخصی محدود سازم، زیرا خاطرات من از مهربانی های گذشته چنان قوی بود که اگر نمی توانستم خواهش دوستان سابق خود را برآورده سازم، حد اقل کوشش کردم که علت این عدم توانائی خود را خاطرنشان سازم.

اولین بازدید ما پس از پیاده شدن در باغ وزیر که اقامتگاه ما تعین شده بود، با شهزاده کَرَک سنگه بود. کُند ذهنی او تا حدی بود که بندرت می توانست جوابی به ساده ترین سوال بدهد؛ اما فوق العاده مهربان بود؛ ما را مهمان کرد تا از قلعۀ جدید سمنگر دیدن کنیم که حالا در بالای خرابه های بالاحصار اعمار شده و وعده داد که وقتی تکمیل شود، یک محل دارای مقاومت زیاد خواهد بود. او همچنان نیروهای خود (هم پیاده و هم سوار) را برای بررسی ما رژه رفت: اولی متشکل از 12 گردان و 20 توپ بوده و تمرینات نظامی خوبی داشتند. اما دیدن 12 هزار سوار بسیار با ابهت بود، زیرا آنها در نظم خوب از مقابل ما در جلگۀ مرغوب پشاور عبور کردند. یگانه کمبود این تفریحات ضعف شهزادۀ بیچاره بود که واقعا رنج آور بود: او نمی توانست سوالی کند و یا جوابی بدهد، مگراینکه درخواست می شد. یک پشاوری برایم حکایت شاه بی خرد بلخ را تعریف کرد که توسط وزیرش حکومت می کرد. دریک مورد، وقتی یک سفیر خارجی حاضر میشد، وزیر با ترس از اینکه آقایش خود را رسوا نسازد، برایش گفت اجازه دهد که یک سر تار را در پای او بسته کند و سر دیگر آنرا از زیر قالین طوری عبور دهد که در دست وزیر باشد؛ دربین شان چنین قرار شده بود که وقتی وزیر کش می کند، شاه باید صحبت نماید و یا از هرگونه سخن نامناسب خود داری کند. مجلس شروع میشود: سفیر صحبت می کند، شاه جواب میدهد؛ اما افسوس که جواب او این بوده، "کش می کنید"! (او کش می کند). سفیر بازهم حتی متفاوت از دفعۀ پیشین سخن می گوید؛ اما شاه بیچاره بازهم با اندوه و ترس غیرقابل بیان صدراعظم خود، فریاد میزند "کش می کنید! کش می کنید"! پشاوری ما افزود، "حالا شهزادۀ ما مانند شاه بلخ به یک ریسمان رهنما نیاز دارد".

 

تغیرات توسط سیکه ها

من دریافتم که سیکه ها همه چیز را تغییر داده اند: تعداد زیاد باغهای مرغوب دراطراف شهر به قرارگاه ها تبدیل شده اند؛ درخت ها قطع گردیده و اطراف آن به قرارگاه بزرگی تبدیل شده که بین 30 تا 40 هزار مرد درآن مستقر شده اند. رسوم و عادات اسلامی محو شده - صدای رقص و موسیقی در تمام ساعات و تمام محلات شنیده می شود - و گرایسیز مرغوب پنجاب سربازان را با نژادهای متفاوت هندی، کشمیری، پارسی و افغانی مسحور کرده است. اما اگر بعضی چیزها بدتر شده، سایر چیزها بهبود یافته است. مغز فعال آقای اویتابیل زیاد کار کرده تا شهر را بهبود و محلات را آرام سازد: او بازارهای خوب اعمار کرده و کوچه ها را فراخ نموده است؛ با آنهم، مهم ترین سند اثبات مدنیت، نصب یک چوبۀ دار است که نشان میدهد او بخاطر تحت انقیاد آوردن این محلات وحشی چه کارهای انجام داده است. جنرال ادعا ندارد که با مفکوره های اروپائی رهنمائی می شود؛ با وجودیکه تدابیر او در مرحلۀ اول برای ما تا اندازۀ ظالمانه معلوم میشد، اما من مطمئین هستم، این اقدامات او سرانجام نسبت به اینکه اگر ملایمت بیشتر نشان دهد، به مراتب مهربان تر است. برای من کاملا ناممکن است تا نظرکافی در بارۀ مهمان نوازی شهزادگی و مهربانی بدون تغییر این آقا در مقابل هریک از ملت ما یاد آوری کنم و من امیدوارم او بزودی به اروپا برگشته و از بخت و ثروت بزرگ در شهر بومی خود برخوردار شود.

 

حادثۀ کنجاوانه

درپشاور ازیک موضوع دلخواه من درسابق یعنی یک اسپ ترکمنی خاکستری مرغوب برایم اطلاع داده شد که توسط رنجیت سنگه برای من تحفه داده شده بود. او یک حیوان بسیارعالی درمقایسه با نمای فقیر من بود که با خود ببرم، لذا آنرا به دو ملا دراینجا سپردم که از خدمات ایشان راضی بودم. آنها او را پیش پدرشان فرستاده که نزد شاه شجاع در لودیانه بوده و در شکست آن شاه در کندهار در سال 1833 بالای این اسپ سوار بوده و درحقیقت زندگی او مرهون سرعت این اسپ دلاور بوده که او را از میدان جنگ بیرون کشیده است. من پیش بینی نمی کردم که سرنوشت او چنین خدمات شاهانه بوده و خوشحال ازاین بودم که توانسته ام بطورغیرمستقیم خدمتی در مقابل بدبختی آن شاه کرده باشم.

 

درجریان اقامت ما در پشاور، دکتور لارد یکجا با دکتور فالکونر به کوهات رفتند تا تشکیل منرالی آنرا مطالعه کنند؛ اما مردم آنجا به علت موجودیت فلز در خاک و زمین های ایشان، نحوۀ برخورد و وضع آشفتۀ مملکت مانع برگشت هردو زمین شناس شدند. با آنهم لتنانت وود از طریق کوهات عبور کرده و هم از اندوس پائین رفته بود، درمجموع هر سه مسیر را بررسی کرده بود. حالا تمام دستۀ ما که خود را در پشاور متمرکز ساخته بودند، آمادۀ پیشروی به کابل بودند؛ چون ترمامیتر 98 بود، یک تغییر قابل توافق را پیش بینی می کردیم. حرارت پشاور کمتر ازآن چیزی بود که من پیش بینی میکردم؛ بازهم ناگوار بوده و یک مۀ ثابت در کوههای ماحول وجود داشت. میوه دراین موسم عالی بوده و برای ذایقه فوق العاده خوب بود.

 

رسیدن به جمرود

ما بتاریخ 30 عزیمت خود از پشاور را شروع کرده، توسط آقای اویتابیل و در واسطۀ نقلیۀ او تا جمرود به فاصله 3 میل از دهانۀ کوتل خیبر پذیرائی شدیم، محل جنگ اخیر دربین سیکه ها و افغان ها، جائیکه سیکه ها فعلا فعالانه مشغول اعمار یک قلعۀ جدیدی بودند که قبلا اشاره کردم و بنام "فتح گهر" یا قلعۀ پیروزی یاد می شود، با وجودیکه درواقعیت صحنۀ شکست بوده است. روستای جمرود در حالت تخریب قرار دارد، اما با یک تهداب خشتی نشان شده: قلعۀ کوچک آن نیز خوار و حقیر بوده و لذا برای اعمار یک محل جدید دفاعی نیاز است: آنها برای محل خود یک پشتۀ کهنه را انتخاب کرده اند که طورمعمول با عنعنات مان سنگه یکجا شده؛ طورمعلوم بهنگام کندن تهداب، سکه های مشابه استوپۀ مانیکیالا پیدا شده است. کار با فعالیت زیاد پیش برده شده و از آنجائیکه یک بخش برای هر سیکه فرمانده تعین شده، بزودی تکمیل خواهد شد. موقعیت خراب انتخاب شده، زیرا محل ذخیرۀ آب آن نامعلوم است.

 

کوتل خیبر

ما موقعیت خود در جمرود را به هیچوجه قابل توافق نیافتیم. نمایندۀ که برای بدرقۀ ما از طریق کوتل خیبر فرستاده شده بود نیامد؛ با وجودیکه چند ماه از جنگ گذشته، بقایای اجساد مردان و اسپان کاملا زننده و تهوع آور بود. بعضی شتربانان که محل را روز قبل از ورود ما ترک کرده و توسط چند سرباز بدرقه شده بود، مورد حملۀ کوهستانیان افریدی قرار گرفته بودند که از کوهها پائین شده، شترهایشان را گرفته و سر دو نفر شان را بریده بودند که اجساد تکه و پارۀ ایشان به قرارگاه آورده شد؛ برایمان گفته شد که این انتقام مرگبار یکی از حوادث مکرر است. گاریزون دراینمورد قاتلان را مورد تعقیب قرار داده و شتران را پس آورد.

سرانجام پس از یک معاملۀ گفتگو و متضاد به مشورۀ میزبان ارزشمند مان (آقای اویتابیل)، تصمیم گرفتیم که بیشتر منتظر پیشواز خویش نباشیم و بیکبارگی داخل خیبر شویم. حدود نیم درجن نامه قبلا در بین روسای کوتل و من تبادله شده بود؛ یکی از فرماندهان قطعات کوچک سربازان کابل، بنام لیزلی الیاس راتاری که حالا مسلمان شده ونام خود را فدا محمد خان گذاشته بود، برایم اطمینان داد که باید بالای آنها اعتماد کرد. ما در صبح 2 سپتمبر آمادۀ حرکت شدیم. آقای اویتابیل تا چند صد یارد از قرارگاه خود، ما را همراهی کرد، جائیکه با تشکرات زیاد به خاطر انواع مواظبت درمورد ما، از او جدا شدیم. یک قبیلۀ افغان بنام خلیل ها ما را حدود 2 میل بدرقه کرده و بعدا ما را بدست خیبری های اصیل سپرد که گلوگاه وادی را در اختیار دارند. اولین تعارفی که از آنها دریافت کردیم، دستور دور کردن پیشواز ما بود: مطابق آن، ما خلیل ها را برگردانده و بیکبارگی خود را دراختیار الله داد خان رئیس کوکی خیل قرار دادیم که با تعداد زیاد پیروانش ما را تا علی مسجد، یک قلعۀ ضعیف در مرکز کوتل، رهنمائی کرد. سفر ما بدون هیجان و اضطراب نبود: ما دربین یک قبیلۀ درنده حرکت می کردیم که به مقابل سیکه ها جنگیده و یکمقدار وفاداری غیرارادی به کابل داشته است؛ ما هیچ محافظی از خود نداشتیم، به استثنای حدود یک درجن عرب و مقدار زیاد اموال. ما همچنان در هر جادۀ فرعی و گردنه توقف داده می شدیم، چون دربین قبایل فرعی متفاوت می گذشتیم. آنها در جَبُگی از ما تقاضا کردند که یک شب توقف کنیم و سنگی را نشان دادند که نادرشاه بهنگام پیشروی به هند در جوار آن خوابیده: اما حتی نوشتۀ انجمن تاریخی در مورد محل خواب آن "دزد پارسی"، طوریکه گیبون او را نامیده، نمیتواند مرا از درست بودن محل توقف او متقاعد سازد؛ پس از یک معاملۀ گفتگوی خوب برای ما اجازه داده شد که پیشروی کرده و حدود ساعت 7 به علی مسجد رسیدیم، اما تمام بارما قبلا رسیده بود (یک احتیاط بسیار ضروری در سفر دربین خیبری ها). انها در مسیر راه برای ما چندین پشته های کوچک را نشان دادند، نقاطی که آنها پس از پیروزی اخیر سرهای سیک ها را بریده، با خود آورده و گور کرده اند: دربعضی ازاین پشته ها هنوزهم دسته های موهای سر دیده میشد.

ما قرارگاه خود را در زیر علی مسجد و در یک زمین خشک بستر دریا برافراشته بودیم که غرش رعد نشان باران میداد؛ بزودی چنان سیلابی پائین آمد که ما را پس به جمرود میبرد، اگر کار و فعالیت مردان ما و کمک خیبری ها نمی بود. خیمه ها، صندوق ها و تمام اموال ما توسط نیروهای عمده به جوانب گذرگاه کشیده شده و مجبور بودیم در بالای آنها مانده، کاملا تر شده و بدون کلبه بمانیم، دریک حالت نا آرامی که به هیچوجه نمی توانستیم از عظمت صحنه لذت ببریم (که واقعا والا بود)، آب پائین شونده بشکل سیلاب در بستر کوتل با انتقال بته ها وهمه چیز در پیش خود جریان داشته، درحالیکه آبشارها درتمام جهات و با تمام رنگها بطرف ما پائین آمده، بعضی ازآنها دریک جهش غیرشکنندۀ بیش از 300 فت؛ تمام اینها درحال انفجار بوده و یکی پس از دیگری از شکاف های نامعلوم سنگ های که اطراف ما را احاطه کرده بود. درتمام این سردرگمی و در حقیقت در سراسر سفر قبلی، ما فرصت خوبی برای مطالعۀ کوتل خیبر داشتیم که همیشه و بخصوص در اقلیم بارانی باید سهمگین باشد. ما راه را همانطورکه بودند، خوب یافتیم؛ مردم بی قانون طوریکه بدون شک عادت آنهاست، نسبت به انچه امیدواربودیم، بسیار دوستانه بود. صبح بعد با آغا جان، حاکم جلال آباد، سعادت خان رئیس مومند و یک شاغاسی یا افسر دربار یکجا شدیم که با حدود 5 هزار نفر آمده بودند؛ کوه ها با فریاد ها و هیاهوی مردان و سلاح ها پر شده و درجریان این جنجال و هیاهو تا جائیکه میتوانستیم با حوصله باقی ماندیم، ولی قلبا می خواستیم که بزودی از گذرگاه خارج شویم. این کار را صبح بعد با یک سفر 20 میل تا دَکه انجام داده و سرانجام کوتل مشهور خیبر را بدون کدام حادثه عبور کردیم. نیمۀ دیگر کوتل بسیار سهمگین است، اما حتی آنهم در مقابل توپچی سنگین نفوذ پذیر است. تشکیل آن عبارت از تخته سنگ های سیاه و سنگ چونه با بسترهای عمیق مخلوط کلوخه که درآن جغله های مدور وجود دارد. فواره های آب در علی مسجد بصورت قشنگ از سنگها فوران نموده و بطرف جمرود جریان دارند، اما در فاصلۀ معینی در بین این دو محل یک مسیر زیرزمینی دارد. چیزی دراین آب وجود دارد که خیبریان را در موسم گرما فوق العاده غیرصحی می سازد؛ گفته شد که پس از نگهداری این آب برای یک شب، با یک مادۀ روغنی پوشیده می شود.

 

دَکه

در آخرین قسمت جاده (در لندی خانه)، یک روستای متشکل از 30 یا 40 قلعۀ کوچک، جائیکه کوتل باز می شود، یک "استوپه" را درحالت خوب و دریک موقعیت فرماندهی دیدیم. کمی پیشتر و قبل از رسیدن به محلی بنام "هفت چاه"، بطرف چپ کوهی را عبور کردیم که دارای یک قلعۀ دراز بوده و توسط باشندگان بنام "کافر قلعه" یاد میشود که مطابق روایات مربوط به زمان های باستانی است. مخروبۀ مشابه آن درشمال دریای کابل وجود داشته و کاوش های من نشان میدهد که تعداد زیاد چنین مخروبه ها درافغانستان وجود دارد: بدون شک آنها آثارشاهان گذشته اند، صرفنظرازاینکه واژۀ "کافر" در رابطه به یک بکتریائی، یونانی یا هندو باشد.

 

میانه روی خیبری ها

در دَکه تمام روسای خیبر به بازدید ما آمدند: دراینجا چهار رئیس اساسی و چندین رئیس کوچک وجود دارد. آنها گفتند که در زمان شاهان کابل مبلغ یک لک و 32 هزار روپیه برای محافظت کوتل در پهلوی مالیۀ انتقال می گرفتند؛ آنها برای باز کردن راه برای تجارت بازهم این مبلغ را پیشنهاد کرده اند. با آنهم من دریافتم که این راه دراین وقت واقعا باز بوده و دوست محمد آنها را با پرداخت حدود 15 یا 20 هزار روپیه در سال راضی ساخته است؛ اما دشمنی مذهبی آنها به مقابل سیکه ها بهترین محافظت در مقابل پیشروی سیکه ها به مقابل کابل دراین جهت است. در کنار آن موانع زیادی به مقابل تجارت درپنجاب نسبت به کوههای خیبر وجود دارد. شرایط سهلی که ما را قادر ساخت تا خیبری ها را برای خدمت دوستانه راضی سازیم، اعتباری برای میانه روی آنها بخشید: چند تفنگ- چقماقی، چند لنگی و پوستین (بالاپوش) با 375 روپیۀ نقد که مجموعا حدود 500 روپیه میشد، تمام جوانب را راضی ساخت. یک نفر بنام رحمت الله اورکزی در تمام مسیر از پشاور با ما آمد: او یک موجود غیرعادی با یک زبان فوق العاده بزرگ برای دهن او بود. ما به او سرپرستی یک کجاوه را دادیم که درآن دکتور لارد به اثر بیماری مزمن خویش مجبور بود از طریق کوتل عبور کند: کمی پس از واگذاری، خود او بسیارخونسردانه درآن نشسته و به حاملان شگفت زده فرمان پیشروی داده بود. این به اندازۀ کافی کنجکاوانه بود که ما دریک کالسکه به جمرود آمده و یکی از اعضای دستۀ ما دریک کجاوه ازطریق خیبر سفر کرده بود. ازآنچه گفتم، دو اندیشۀ مطلوب جامعه خیبر را نباید از نظر دور داشت: آنها در مغاره های فقر زندگی کرده و یکی از قبیله های آنها بنام مموزی افریدی (برایم مطمئینانه گفته شد که) بعضی اوقات زن های خود را تبدیل کرده و تفاوت قیمت آنرا با پول می پردازند! وقتی یک مرد می میرد و بیوۀ بدون طفلی باقی می گذارد، برادرانش هیچ درنگی در فروش او نمی کنند. درمجموع زن ها بسیار بد معامله شده، اکثریت کارهای شاقۀ بیرونی را اجرا می کنند: با آنهم شرایط آنها در تمام قبایل یکسان نمی باشد.

 

بَسول

ما از طریق بَسول و بتیکوت به مزینه، یک روستا در نزدیک قاعدۀ سفید کوه گذشتیم، جائیکه در کنار یک جریان آب شفاف و اقلیم گوارا توقف کرده و پس از یک مدت دراز کباب شدن در بالای اندوس فوق العاده لذت بردیم. کوههای نزدیک ما بطور ضخیم با کاج و جلغوزه پوشیده بوده و برف در قله های آنها وجود داشت؛ این برف ها از سال گذشته بوده و هنوز هم از بین نرفته بودند. ما بعدا از وادی های زیبای ننگینار {ننگرهار} و نواحی چپریال به بیا و کَجه عبور کرده و بتاریخ 11 در کجه قرارگاه زدیم. این محل بخاطر انار بیدانۀ آن بسیار مشهور است، با وجودیکه میوه های خوب از روستاهای بالاتر و واقع در کوهها آورده می شود. کجه تابستان داغ داشته و ارتفاع آن زیاد نیست. ما دراینجا میوه (تحفه) های وافر از کابل گرفتیم که عمدتا شفتالو و ناک بودند؛ اما برایمان نصیحت کردند که آنها را تا اعتدال پائیزی زیاد نخوریم، وقتیکه تمام میوه جات سالم و بیخطر دانسته می شود. ما حالا خود را در مملکتی یافتیم که درمجموع با آنچه ترک کرده بودیم، تفاوت داشت: گدایان و حرارت باعث نا آرامی ما نشده و درمجموع مردمی که به دور ما جمع میشدند تا ما را ببینند، خوش رفتار و خوش لباس بودند؛ تعداد زیاد آنها کتاب های در زیر بغل خویش و عجیب تر اینکه در بالای سرهای خود داشتند، شاید چنین شیوۀ انتقال کتاب دراین بخش ها سلیقوی باشد. این مردان کتابدار ملاها و شاگردان بودند. تعداد هندوها در کجه زیاد اند: آنها سیکه ها بوده و یک معبد داشتند؛ اما با آنهم خود را فقیر اعلان می کردند تا خود را از باجگیری نجات دهند که بالای این مردم بخاطر جنگ با پنجاب تحمیل شده است – جنگی که (آنها بصورت درست گفتند) نسبت به آنچه کابل میتواند فراهم کند، به خزانۀ بزرگتری نیاز دارد.

 

کجه

 

ما در کجه یک پارک توپچی یافتیم که از جلال آباد جدا شده بودند تا مردان از حرارت اضافی رنج نبرند. حالا انار داران حدود 20 روز از موسم برداشت محصول فاصله داشته و تعداد زیاد تاجران انتقال دهندۀ میوه به هند جمع شده بودند. این درخت ها درمجموع نمای متفاوتی از انار های معمولی دارند؛ فقط در کلغو، توتو، حصارک و یک یا دو روستای دیگری که به زیبائی در بالای کجه قرار دارند، میروید: میوه ها درصورتیکه از آفتاب نگهداری (سایه) شوند، سالم تر می باشند. سالانه 1500 تا 2 هزار شتر از اینجا بار می شود: یکصد دانۀ آن در مقابل 3 روپیه فروخته می شود. پوست آن نیز یک مادۀ مهم صادراتی است، زیرا ازآن در کابل برای آماده سازی چرم استفاده می شود که توسط آن در یک شیوۀ عالی لباس تهیه می کنند. انتقال دهندگان بزرگ آن لوهانی ها و شنواری ها اند: اولی به هند می رود، اما معلوم می شود که دومی فقط دربین کابل و پشاور تردد می کند. گفته می شود که شتر های بسیار مرغوب مربوط یک منطقه بوده و قاطرهای خوب مربوط منطقۀ دیگری است.

 

گندمک

ما از کجه و از طریق باغ نیمله به گندمگ رسیدیم. این باغ شاهی درنظم خوبی قرار داشته و ما درآنجا توقف کردیم تا آنرا تحسین کنیم: درخت های سرو و چنار بصورت متناوب قرار داشته، ارتفاع آنها به 100 فت رسیده و طوریکه نظم پارسی می گوید، "هرکدام از دست یکدیگر گرفته و در زیبائی رقابت می کنند". قدم گاههای را که آنها سایه میکند، بسیار دوست داشتنی است. ما دراینجا توسط اکرم خان پسر وزیر شاه شجاع ملاقات شدیم: او با دو پسرش آمد تا سرسپردگی خویش به برتانیه را اعلام نموده و امیدوار بود بخاطر پدرش که در رکاب شاه قرار داشت، بخاطر سپرده شود. او دست یکی از پسرانش را در دست من گذاشته و گفت، "او غلام شما است: من او را به خواهش مادرش آوردم و او دختر فتح خان بزرگ است". به اینترتیب هردو پدربزرگ این جوان کوچک وزرای امپراتور بودند. آغا جان رهنمای ما در مورد اکرم صحبت کرده و گفت، "او اندیشۀ بزرگ شاهانه داشته، هرگز نه به لبخندی آرام میشود و نه غیرمحتاطانه در روی زمین می نشیند". من گفتم، یک شخص بزرگ باید بعضی اوقات آرامش داشته باشد. او با یک حکایت از نادرشاه جواب داد که یکی از قاصدانش وقتی برایش چنین ملاحظۀ داشته و افزود که، "او با چنان خیال راحتی شوخی می کند که گویا هیچ کسی ناظر او نیست". آقایش جواب میدهد، "چی، آیا خود نادرشاه حاضر نیست؟" آغاجان این را گفته و با رخصت گیری از ناظر علی محمد از پیش ما رفت. آغاجان یک سادات و آدم خوبی بود؛ او نسبتا صاحب معلومات و بسیار عاشق واین (شراب) بود، اما آنرا با مراقبت زیاد و در اختفا می نوشید. او برایم گفت که بهترین شراب درمملکت کافر تولید شده و در تحسین شربت انگور ضرب المثل ترکی را نقل کرد: "در نوشیدن میانه روی کن، شاید با شیری بجنگی؛ نه افراط، شاید مردم چشم هایت را بکشند".

 

یک دوست سابق

ما در سفر بسوی جگدلک از پل سرخرود عبور کردیم که تاریخ آن ظریفانه دریک سنگ کنده شده و ترجمۀ آن قرار زیر است:

"درسلطنت شاه جهان عادل، بنیاد گذار این پل علی مردان خان بود: من از خرد/عقل تاریخ اعمار آنرا پرسیدم؛ جواب داد، سازندۀ پل علی مردان خان است:" که سال 1045 هجری یا 1635 میلادی می شود.

من دراین پل توسط حیات قافله باشی، دوست سابق خود مورد پذیرائی قرار گرفتم که پس از انتقال محفوظ ما از بالای هندوکش، حالا میبیند که از جهت مقابل برگشته ام تا بار دیگر نمایندۀ ملت خود باشم. او با خود یک درجن قاطر بار میوه از نواب آورده و ملاقات ما بسیار صمیمانه بود. این دوست با ارزش از وقتی که ما جدا شده بودیم، جوانتر معلوم میشد: من او را با یک شال کشمیری ملبس کردم و او از حیرت و خوشی بندرت می توانست سخن بگوید. ما روی خاطرات یکجای خود از هندوکش صحبت کردیم؛ من در مورد مواظبت او بی توجه نبودم، زیرا او برای مدت درازی مراقبت مرا به عهده داشته و برایش یک خیمۀ راحت و یک پلو خوب دادم.

 

یک مفتی شوخ

دراینجا رئیس یا طوریکه او پادشاه کنر خوانده می شود، یک قاصدی نزدم فرستاد تا برایم بگوید که "مملکت او از ما بوده و امیدواراست خدمات او مورد پسند ما قرار گیرد که گسترۀ آن از نجراب تا باجور، از شیوه تا پشوط و هم مرز کافرهاست که او بالایشان نفوذ دارد". حامل این مکالمات، یک مفتی شوخ طبع بود، کسیکه در پنجاب بوده و ما را با گزارشات خود از یک مصاحبه با رنجبت سنگه سرگرم ساخت که او را از نزدیک و به ارتباط عادات مردم غرب و وضع امور ایشان مورد تحقیق و پرسش قرار داده است. سرانجام یکی از درباریان که پارسی میدانست، پرسید که آیا این درست است که مطابق دو بیتی ها، هر زن کابل یک یار دارد. مفتی جواب میدهد که او از وقتیکه مملکت خود را ترک کرده، بجز از فاحشه ها هیچ چیز دیگری ندیده و در عوض یک بیت (کنایۀ) دیگری را به مقابل آن ارایه میکند (آدم و حوا همه یک آبی اند / وای! برآن قوم که پنج- آبی اند!). مهاراجه سرانجام برایش یک لباس افتخار داده و افغان قبل ازاینکه آنرا بپوشد، 30 قاز دیگر سود خود را می خواهند. لذا مقدار آن بسیار زیاد بوده، او آنرا به دربار راجا برگشتانده، لباس خود را پیش پای او گذاشته و در بالای آن مقدار 200 روپیۀ را که با آن گرفته بوده است؛ او چنین شروع می کند: "شخصی پارچۀ را به خیاطی میدهد تا برایش کالا بدوزد و وقتی میخواهد آنرا به خانه بیاورد، خواستار پول بیشتری نسبت به ارزش پارچه می شود. مرد برایش می گوید، جامه را بردار و منتظرباش تا من بتوانم با یکمقدار پول قرض برگشته و تقاضای شما را برآورده سازم. راجا، وضع من نیز چنین است! خواستم لباس و پول را بگیرید تا من بتوانم یکی از اسپ های خود را به فروش رسانیده و باقی اجورۀ را بپردازم که درباریان شما تقاضا دارند". این خوشگوئی و نمایش باعث نجات مفتی از باجهای معمولی شده و او دربار را با لباس فاخره و 200 روپیه ترک میکند.

 

ملاقات آقای میسن

ما درنزدیک جگدلک درخت مقدس (بلوط) را بطرف چپ خود دیدیم؛ با عبور از یک کوتل بلند دارای ارتفاع حدود 8500 فت و پوشیده با درخت های کاج از طریق یک مسیرکوتاه مستقیما بالای تیزین پائین شدیم. از قلۀ اینجا لغمان و توگاور در زیر ما معلوم میشد: کوههای دور بالای کابل نیز نمودار بود؛ درعقب ما جنگل های کرکجه قرار داشت. وقتی پائین شدیم، آلوی تلخ و توت را دیده و عطر گوارای از گیاهان معطر بالا میشد: دراینجا همچنان سنبل (بنفش) وحشی، گلاب وحشی و خار وجود داشت. مسیر ما تا نیمۀ بالائی این گذرگاه کوهی از طریق یک مسیر آبی و پر از جغل های مدور بود؛ وقتی به بالا رسیدیم، سنگها بشکل پشته های عمودی چیده شده بودند. ما از تیزین "هفت کوتل" را تا خورد کابل و بتخاک طی کردیم، جائیکه با آقای میسن (یک تصویرگر مشهور آثار بکتریائی) یکجا شدیم. این ملاقات یک منبع رضائیت بزرگ برای تمام ما بود تا با این مرد آشنا شده و از تبادل افکار با او قویا لذت بردیم. ما بتاریخ 20 سپتمبر داخل کابل شده و با جلال و شکوه بزرگ توسط یک کتلۀ سوارۀ افغان تحت رهبری اکبرخان پسر امیر مورد پذیرائی قرار گرفتیم. او این افتخار را برایم بخشید که مرا در بالای فیل خویش با خود سوار نموده و به دربار پدر خود آورد که پذیرائی او فوق العاده صمیمانه بود. یک باغ فراخ نزدیک قصر و در داخل بالاحصار کابل برای ماموریت ما بحیث محل اقامت اختصاص داده شد.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 4

 

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

وضع بحرانی ما

ما حالا خود را در صحنۀ جنگ و وضع قسما بحرانی یافتیم. گاریزون سیکه ها در پهارپور (کمی پیش از رسیدن ما) قتل عام شده و احمد خان رئیس عیسی خیل از پرداخت باج و بیعت سر باز زده، یک نیروی 3 هزار نفری با ده توپ از لاهور برای سرکوب و مطیع سازی او رسیده و حالا در کنار دیگر دریا در زیر فرمان فتح سنگه مَن قرار دارد. ما از هیچ جانبی ترس نداشتیم، اما مشکل این بود تا یک مسیر میانی را در پیش گیریم که باعث رنجش هیچ جانب نشود. عیسی خیل در سراسر اندوس بطور بسیار صمیمانه با ما عمل کرده و یک تعداد شان در قرارگا ما بودند، در حالیکه طبل ها و سرنا ها، ناقوس ها و بوق های سیکه ها در بین کوهها و در محدودۀ شنیدن ما به صدا درآمده و سربازان شان غالبا در معرض دید ما قرار داشتند. بتاریخ 19، سیکه ها به عبور از دریا شروع کرده و از آنجائیکه "غازیان" در جانب دیگر قویا آماده بودند، ما فکر کردیم بهتر است خود را به ساحل راست انتقال دهیم تا از هرگونه چانس مزاحمت در امان باشیم. خواننده شاید مایل باشد وضع جوانب را در اینجا و بالاتر از اندوس درک کند، لذا لازم است شرح سریع قوت های را بدهم که سیکه ها در ساحل غربی دراختیار دارند.

نفوذ سیکه ها

نفوذ مشروع سیکه ها در آنطرف دریا محدود به مملکت هموار است، زیرا صلاحیت ایشان در کوه ها فقط می تواند با موجودیت یک ارتش تقویه شود؛ در بعضی مسیرهای کوهستانی، حتی آنهای که هم مرز دریا اند، طوریکه دراینجا دیده می شود، مسلمانان می توانند پیروزمندانه مقاومت کنند. به اینترتیب، این قوت مملکت ایشان است که می تواند با سیکه ها تعامل کند، نه قوت نظامی ایشان. مملکت پائین در جانب دیگر، تحت تابعیت مکمل لاهور قرار دارد: دیره جات بدون یک نیروی منظم است که برای جلگۀ پشاور نیز ضرور است. در 6 درجۀ عرض البلد (از 34 درجه و 30 دقیقه شمال تا پائین 28 درجه و 20 دقیقه) در مرزهای سند، سیکه ها یا مالکیت حقیقی مملکت غرب دریا را دارند و یا یکمقدار نفوذ بالای آنها. شمارش تعداد دولت های کوچک به نحو بهتری نشان دهندۀ این گفتاراست.

شمالی ترین قلمرو مربوط پاینده خان است که نسب ترنولی یا مغولی دارد. این دولت متشکل از یک مسیر کوچک و غنی بطرف شرق مو- سین (نام اندوس در زبان پکلی دراینجا) بوده و عاید سالانۀ حدود یک لک روپیه دارد. سیکه ها او را از این محروم ساخته؛ اما او هنوزهم قلعۀ چتورلی در بالای یک جزیزه در اندوس (حدود 10 میل در شمال دیربند وهم یک مملکت حدود 240 میل مربع در ساحل چپ) را در اختیار دارد. سیکه ها ازاین مسیر هیچ باجی بدست نمی آورند؛ آنها حتی در ساحل شرقی نیز مالکیت خود را به مشکل نگه میدارند، زیرا پاینده خان بطور دوامدار از طریق دریا تاخت و تاز کرده، اسیران را با خود برده و از خون بهای آنها خود و مردم خود را تقویه می کند. او حدود 500 اسپ و 2 هزار پیاده دارد که اکثریت آنها بومیان هندوستان بوده و در جریان جنگ مذهبی سید احمد (کسیکه توسط سیکه ها در 1831 به قتل رسید) در داخل این مملکت سرگردان بوده اند.

در پهلوی مملکت پاینده خان و در پائین دربند، ناحیۀ سیتانه قرار دارد که حدود 15 میل در شمال تربیله است. اینجا با یک مسیر دریائی بسیار کوچک در اختیار سید اکبر قرار دارد، یک مرد روحانی که مورد احترام زیاد مسلمانان دراین مملکت است: او نه باجی دارد که برای سیکه ها بپردازد و نه او و رعیت محدودش توسط آنها مورد اذیت قرارمی گیرد (لتنانت لیچ به ساحل راست اندوس در مقابل دیربند رفته بود و من بخاطر این معلومات مرهون او می باشم).

یوسفزی ها

در پائین این نواحی کوچک و در بالای اندوس قلمروی یوسفزی ها قرار دارد، یک قبیلۀ پرنفوس و قدرتمند افغان که آنها را سیکه ها با یک نیروی منظم و مستقر در مملکت هموار شمال اتک (دربین دریاهای اندوس و کابل) کنترول می کند. این کتلۀ سربازان بطورعجیبی توسط یک قلعۀ نیمه مستحکم (بنام جنگره) حمایه می شود که در ساحل شمالی دریای کابل اعمار شده و حدود 5 میل از محل وصل آن به اندوس فاصله دارد. یوسفزی ها قبیلۀ اند که در یورش های حاکم لاهور به پشاور مقاومت زیادی نموده و با آنها خونین ترین جنگ ها را داشته اند. سردار حری سنگ که در جنگ اخیر جمرود به قتل رسید، عادت داشت که سالانه بالای یوسفزی ها هجوم آورده، روستا ها و مزرعه های آنها را سوختانده، اسپ ها وغیره اموال ایشان را به حیث خراج به غنیمت ببرد. او در اوقات مختلف روستاهای توپی، مینی، کوته، مناره و بری را تخریب نموده بود که مربوط یوسفزی اوتمانزی است. او با زور از اینها حدود 60 اسپ می گرفت: اما از دو سال بدینسو، در اثر یک موافقۀ دوجانبه، یک باج 4 روپیه فی اسپ در بدل هر خانه پرداخت می شود؛ اما همین هم بدون موجودیت یک نیرو برای ترسانیدن آنها پرداخت نمی گردد. مجموعۀ آن بعضی اوقات به 60 هزار روپیه بالغ شده است. شخصیت اساسی در بین یوسفزی ها فتح خان رئیس پنجتار است که قلمروی او در غرب محدود به سوات و هشتنگر است. او حدود 1500 پیاده و 200 اسپ در پهلوی سربازان روستای (ولسی) خود دارد. او بعضا هدایای از قبیل اسپ ها و شاهین ها می فرستد، اما نه باج منظمی به سیکه ها می پردازد و نه به اجنت آنها اجازه میدهد که داخل مملکت او شود. این رئیس وسایل بزرگتر مقاومت نسبت به همسایگان جنوبی تر خود دارد (یک اجنت این رئیس با نامه منتظر من بود، با ارایۀ تابعیت آقایش به حکومت برتانیه و پیشکش پرداخت باج معمولی برای ما. من با دریافت اینکه مملکت آنها در پهلوی کافرستان قرار دارد، پرسش های به ارتباط آن کردم و اجنت فورا تعداد باج اسپ های خود را با تعداد مساوی جوانان کافر پیشکش کرد، به فکر اینکه تغییر مواد، بیشتر قابل پذیرش باشد).

جلگۀ پشاور

جلگۀ پشاور شمالی ترین فتوحات واقعی سیکه ها درغرب اندوس است که برای چندین سال به لاهور باج اسپ و برنج پرداخت کرده است؛ اما در 1834 وقتی شاه شجاع الملک برای بدست آوردن سلطنت خود بالای کندهار حمله می کند، سیکه ها بالای پشاور حمله کرده و آنرا اشغال می کنند. گفته می شود که طرح مهاراجه در مالکیت بر پشاور به خاطر خنثی کردن قدرت شاه بوده، درصورتیکه او خود را دوباره بر تخت بنشاند؛ اما دلایلی وجود دارد مبنی براینکه پیش بینی او زیاد دوام نمی کند و هم سردار حری سنگه که مدت زیادی در اتک قرارگاه داشته و در جنگ های دوامدار با مسلمانان مصروف بوده، او را قانع می سازد که گام های برخلاف قضاوت خود بگیرد. سیاست اشغال همیشه مشکوک بوده: از اول تا آخر به اثبات رسیده که این سیاست یک منبع نگرانی زیاد و در واقعیت، یک علت فاجعۀ جدی بوده است. پشاور قبل از اشغال توسط یک شاخۀ خانوادۀ بارکزی یعنی سلطان محمد خان و برادرانش اداره میشد که یک عاید سالانۀ بیشتر از 8 لک روپیه داشت. این مقدار در زیر تابعیت لاهور ده لک ارزیابی شده و این مجموعه توسط افسر مهاراجه، آقای اویتابیل تعین گردیده است. با آنهم حالا یک بخش کم آن به صندوق یا خزانۀ سیکه ها میرسد؛ چون در زمان حاضر سلطان محمد خان و برادرانش جاگیر های را در اختیار دارند که مقدار 4.5 لک روپیه از کوهات و هشتنگر و دوآب یعنی حاصل خیز ترین بخش جلگه بدست میآورند. مملکت خلیل ها که حدود یک لک روپیه عاید داشت، حالا تقریبا متروک شده است؛ مهمند ها که تقریبا عین ارزش داشت، فقط نیمه زراعت می شود. به اینترتیب، مقدار 6 لک از 10 لک حاصل می شود؛ در پهلوی تمام اینها، زمین های وسیعی به اشخاص مذهبی وقف شده، یک گاریزون بزرگ درآنجا نگهداری شده و مصارف اضافی زیادی بوجود آمده است: لذا پشاور یک تخلیۀ مالی (زهکشی) برای دولت لاهور است، با نواقص اضافی مواجه بودن در یک تصادم دایمی با قبایل درنده و از جان گذشته که حتی در فقرهم دشمنان نیرومندی هستند. سیکه ها در شهر پشاور یک قلعه در محل بالاحصار اعمار کرده اند – این قلعه مستحکم بوده و در جنگ اخیر محافظت باشندگان ثروتمند را به عهده داشت. آنها همچنان موقعیت خود را با برپا نمودن قلعۀ دیگری بنام فتح غر در جوار جمرود و مقابل کوتل خیبر تقویه نموده اند – که دربرگیرندۀ یک مربع حدود 300 یارد بوده و یک قلعۀ هشت ضلعی را محافظت می کند که در مرکز آن یک کتلۀ مرتفع تعمیراتی وجود دارد که بر مملکت اطراف فرمان دارد. این قلعه وابسته به جریانات کوهی آب می باشد که افغان ها می توانند در بالاتر بند بسازند. در زمان بازدید ما آنها یک چاه می کندند که عمق آن حدود 170 فت بدون ظهور آب بود؛ اما از علامات خاک توقع می رفت که بزودی به آب برسد، ازآن ببعد من مطلع شدم که آب بدست آمده، اما نه به مقدارکافی. موقعیت آنها حتی با این دفاع ها (سنگرها) نیز مشکلزاست، زیرا هر دو یعنی افریدی ها و خیبری ها آنرا شایستۀ صدمه زدن به سیکه ها می دانند.

ختک ها

دربین جلگه پشاور و سلسله کوههای نمک در کالا باغ، مملکت افغان های ختک ها و ساغری قرار دارد. ختک ها به روسای کوچک اکوره و تیری تقسیم می شوند. اکوره در شرق جلگۀ پشاور در بالای دریای کابل واقع است؛ چون رئیس او حسین خان در خدمت سیکه ها قرار دارد، برایش اجازه داده شده که مملکت خود را نگه دارد. اما ختک های اکوره که در کوهها زندگی دارند، تابع رنجیت سنگه نمی باشند. بخش جنوبی در زیر رئیس تیری استقلال خود را نگه داشته، زیرا تا کنون پرداخت باج مستقیم را رد کرده است؛ البته با پذیرش برتری سلطان محمد خان که خود او هم خدمۀ سیکه هاست. وقتی پشاور بار اول تسخیر گردید، یک افسر سیکه در کوهات و بنگش مستقر گردید؛ اما او دریافت که نگهداری نظم دراین مملکت ناممکن بوده و ازآن ببعد بطور عاقلانه آنرا در اختیار رئیس سابق پشاور گذاشته است: به این ترتیب یک باج کوچک حدود یکهزار روپیه در سال از تیری در جلگۀ بنگش بدست میآید که درغرب مملکت ختک قرار دارد. درپائین ختک ها پتان های ساغر قرار دارند، یک قبیلۀ کاملا مستقل از سیکه ها: آنها مملکت ساحل غرب حدود 30 میل در بالای کالاباغ را دراختیار دارند و همچنان در کنار ساحل مقابل تا ارتفاعاتی که جلگۀ حسن ابدال آغاز می شود: آنها چوپانان بوده و رمه های شان زیاد است. لذا دیده می شود که سیکه ها از اتک تا کالا باغ تعداد کم یا هیچ نیروی در امتداد خط اندوس ندارند. باشندگان در جریان کمپاین اخیر بر بالاروی قایق ها از کالا باغ مقاومت کردند که برای اعمار یک پل ضرور بود، تا اینکه سلطان محمد خان شفاعت خواهی کرده و با عقب نشینی بیشتر سیکه ها در جمرود، ختک ها آماده بودند تا درعقب نشینی آنها به اتک حمله کنند، وقتی آنها از گردنۀ گیدر غالی عبور کردند. تعداد قبیلۀ ختک بصورت متفاوت گفته شده که از 6 تا 8 هزار نفر مسلح است (لتنانت وود از طریق مملکت ختک ها و ساغری ها عبور کرده و براساس گزارش او است که من توانسته ام وضع دقیق شرایط این مسیر را ارایه کنم).

کالا باغ

شهر کالاباغ که با داشتن سنگ نمک خود شهرت زیاد دارد، تابع لاهور است، اما توسط یک ملِک یا رئیس بومی اداره می شود که سالانه فقط 10 هزار روپیه می پردازد، در حالیکه 32 هزار جمع آوری می کند. موقعیت ملِک مبهم و خطرناک است؛ چون او در تمام جوانب توسط دشمنان مهاراجه محاصره شده و مجبور است با تمام آنها بطور دوستانه زندگی کند، بخصوص وقتی سربازان لاهور عقب نشینی می کند، کمترین صدمه ببیند. کالاباغ یک موقعیت مهم برای سیکه هاست، زیرا از همین جاست که ارتش آنها از دریا عبور کرده و برای تاخت و تاز و جمع آوری باج بالای قبایلی حمله می کنند که حالا در مورد شان صحبت داریم. تابعیت کالاباغ تکمیل است.

عیسی خیل

با تعقیب مسیر اندوس به مملکت افغان های عیسی خیل می رسیم که حدود 30 میل در داخل ولایت دیرۀ اسماعیل خان قرار دارد. این مسیر یک زمین قوی و کوهستانی بوده، وادی آن آب وافر داشته و پُرنفوس است. با آنهم سیکه ها از پهارپور در سمت جنوب و همچنان از کالا باغ به آن یورش برده و سالانه بطور منظم یک باج 34 هزار روپیه اخذ می کنند. آنها سال گذشته برای تقویۀ قدرت خویش درآنجا یک قطعه را مستقر ساختند: اما تمام دستۀ آنها طوریکه قبلا گفتم، در جریان یک قیام عمومی قتل عام می شوند؛ احمدخان رئیس فعلی آن که یک شخص خوب است در مقابل تمام تلاش ها برای تعویض قطعه مقاومت می کند، با وجودیکه وفاداری به لاهور را پذیرفته و به پرداخت باج توافق دارد. کوه های عیسی خیل و خسور چنان ناگهانی از اندوس می برآید که اگر این مملکت از جوانب دیگر قابل دسترس نمی بود، شاید می توانست مقاومت پیروزمندانه داشته باشد؛ درحقیقت، به عیسی خیل ها دراین اواخر اجازه داده شده تا خود را بدون یک گاریزون اداره کنند.

درجانب دیگر عیسی خیل ناحیۀ بنو قرار دارد که توسط دریای کرم قطع شده و آنرا غنی و حاصل خیز ساخته است. لذا باعث تحریک حرص و آز سیکه ها می شود؛ سربازان لاهور غالبا داخل ناحیه شده، سال گذشته نیز چنین کرده و از آنها باج یک لک روپیه اخذ می کند. اما آنها نمی توانند بدون یک نیروی بزرگ چیزی بدست آورند و بصورت عام سربازان در هر دو سال فرستاده می شود. در زمان شاهان، بنو باج سالانه یک لک و 40 هزار روپیه پرداخت داشته است؛ همواری و بی دفاعی طبیعت مملکت همیشه باعث شده که قدرتمند ترین رئیس همجوار آن یکمقدار باج ازآن اخذ کند. سیکه ها از طریق روستای لخی داخل بنو می شوند، اما هیچ قوۀ دایمی درآن نمی گذارند.

مروت در جنوب بنو واقع است. یک باج 28 هزار روپیه از این ناحیه اخذ می گردد؛ اما مانند بنو به یک نیروی مسلح نیازاست. این مملکتی است غنی در غله که به پائین اندوس یعنی به دیرۀ اسماعیل خان فرستاده می شود.

ناحیۀ تک

ناحیۀ تک متصل ولایت دیرۀ اسماعیل خان و بخشی از جلگۀ است که تابع لاهورشده است. درحال حاضر، این ناحیه بخشی از جاگیر شهزاده را تشکیل داده و باج آن یک لک و 20 هزار روپیه است؛ مقدار تعین شده از یک سال تا سال دیگر فرق می کند، باوجودیکه بعضی پرداخت ها معین است، چون یک نیروی سیکه در مملکت قرار دارد. روسا برای چند سال، یک باج 100 شتر و 25 هزار روپیه می پرداختند، اما حالا مملکت را ترک نموده و به کابل فرار کرده اند. دراینجا یگانه دشمنی که باعث ترس سیکه ها می شود، وزیری ها اند؛ یک قبیلۀ وحشی افغان که باشندگان کوه های طرف غرب بوده، بعضی اوقات به مملکت پست پائین شده و باشندگان را غارت می کنند.

حرند - دجیل

ما با پائین روی از طریق اندوس و عبور از دیرۀ اسماعیل و دیرۀ غازی خان که هم اکنون شرح داده شد، به میتان رسیدیم که در طرف دیگر آن حرند و داجیل قرار داشته، اخیرا از براهوی ها گرفته شده و به مراقبت جدی نیاز دارد. در عرصه های دیگر، حاکمیت سیکه ها در این مملکت اهمیت زیاد دارد؛ گرینت یا کتاب مقدس آنها در مساجد و بعضا در معابدی گذاشته می شود که به این منظور اعمار شده اند؛ گاو یک حیوان مقدس است؛ هیچ مسلمانی حق ندارد صدای خود را در اعتراض به عبادت او بلند کند که روشن ترین اثبات اشغال است، اما درعین زمان، یک مداخلۀ چنان بیجا که در صورت وقوع یک برگشت درغرب اندوس، مردم تابع و عبوس آن بیکبارگی و بصورت کتلوی بالای مهاجمین خاک خود بپا می خیزند که موقعیت آنها در یک بخش سال یعنی با آبخیزی اندوس بیشتر به خطر می افتد، چون دراین وقت نمی توان پلی اعمار کرد و به مشکل میتوان یک ارتش ازآن عبور کند.

بالاروی در اندوس

من حالا از بخش سیاسی به جغرافیای فزیکی این ممالک عبور می کنم. هدف ما طوریکه شرح دادم، بالاروی از طریق اندوس به اتک و حتی پشاور است، اما آخرین معلوماتی که ما بدست آوردیم، سهولت اندکی برای تلاش ما دراین موسم سال وجود دارد: با آنهم ما بتاریخ 16 جولای با یک باد جنوبی به سفر آغاز کرده و با عبور از کالاباغ و صخره های رومانتیک آن که با خوشی دریا را به مری می پیوست، باد را از دست داده و دریافتیم که جریان برای مسیر- ریسمان بسیار سریع بوده و مجبور شدیم که برگردیم. دریا نرم بود و در باریک ترین قسمت حدود 400 یارد عرض داشت. با وجودیکه ترمامیتر درجه حرارت آب را 72 نشان میداد، یک احساس بسیار سرد تولید می کرد که باعث شکایت قایق ران مسیر گردید؛ ریسمان که بعضی را به داخل آب می کشید، یکی از آنها که بیرون کشیده شد، بی حس و خسته بود. با آنهم یک ناکامی نمی تواند یک کشتی ران برتانوی مثل لتنانت وود را رام سازد؛ با وجودیکه حالا معلوم میشد باید سفرخویش را از طریق خشکه انجام دهیم، او تصمیم به مقاومت کرده و تا جائیکه امکان دارد شانس پیروزی را پیدا کند: لذا او با یک قایق دارای افراد خوب نشسته و به محل شرکی رسید، یعنی حدود یکسوم فاصله از اتک؛ اما وقتی یکتعداد عمله او را ترک می کند، او مجبور می شود که برگردد. او متوجه می شود که آب در یک مجرای سنگ جریان دارد، درحالیکه صخره های جدا در وسط جریان مثل ستون های بازالتی (سنگ های آتش فشانی) ایستاده بوده، علایمی بالای آن ها وجود داشته و نشان دهندۀ یک ارتفاع 60 و 70 فت از بستر دریا است. با آنهم دراینجا برای سه یا چهارماه کشتی رانی بطرف بالای اندوس قطع می شود؛ اما مسیر پائینی برای تمام سال باز است: چون لتنانت وود که از طریق زمین به اتک پیشروی کرده بود، از این نقطه دریا پائین رفت. سیکه ها در شروع می فرصتی برای عبور قایق ها با تکمیل پل در اتک داشتند که توانستند آنها را در 22 روز با 15 یا 20 مرد اضافی از عملۀ ایشان از کالاباغ به بالا بفرستند: با آنهم از آنزمان ببعد شدت جریان افزایش یافته و اندوس حالا سریع، پرهیاهو و خطرناک شده است. ما از اتک از طریق دریای کابل تا پشاور و مچنی کشتی رانی کردیم؛ سرانجام لتنانت وود از جلال آباد به بحر پائین می رود، طوریکه در اثر بسیار دلچسب و توانای خود ذکر کرده است.

معادن ذغال

غنامندی های منرالی کالاباغ – سنگ نمک، الیوم (زاچ سفید) و سلفور – ضرورتی به توضیح ندارند؛ اما مهم است تذکر دهم که ما دراینجا یک سلسله کاوش های بخاطر ذغال سنگ انجام داده و پژوهش ما با پیروزی کامل ارج گذاری شد. این معادن در نزدیکی شهر شکردره و مکد و سرانجام در نه کمتر از 12 محل در جهت کوهات بطرف غزنی در امتداد کوههای نمک پس از قطع اندوس و پائین تر در کانیگورام پیدا شده است. لتنانت وود نیز زیاد خوش شانس بوده که آنرا در سه محل ساحل شرقی – جوا، میالی و نمل در بین پیند دادن خان و کالاباغ و به فاصله 25 تا 50 میل از دریا کشف کند. درهر دو ساحل موقعیت های که ذغال سنگ یافت شده، مشابه همدیگر بوده اند، یعنی در مسیرهای آبی عمیق و خشک و مجراهای آّبخیزی یا سیلاب زمستانی. انتراسیت (یکنوع ذغال سنگ) نیز توسط قاصدان من از جمو در بالای چیناب آورده شد؛ دکتور لارد ذغال سنگ را  در کوبل در کنار شمال اکسوس بدست آورده بود. من تحلیل ذغال سنگ کشف شده توسط لتنانت وود را ندیدم؛ اما آقای جیمز پرینسیپ در گزارش به حکومت در مورد آنهای که درساحل غربی یافت شده اند، گفته است، "چهار نمونه درحقیقت خوبترین نوع ذغال سنگ است که درآن تمام اشکال ظهور گیاهان از بین رفته است": در یکی از نمونه ها (یکنوع جیت) خاطرنشان کرده است، "اگر به مقدار کافی یافت شود، نه تنها جوابگوی خوب یک مادۀ سوخت، بلکه نسبت به تمام ذغال سنگ های خاص در تهیۀ بخار از تناسب بزرگ گاز مشتعل که در اثراحتراق رها میشود، عالی تر است". امید است زمان آن دور نباشد که این کشفیات باعث محاسبۀ خوب برای حکومت برتانیه شود؛ حتی در زمان حاضر قناعت بخش است دریافت شود که تاجران پارسی بمبئی از اندوس توسط کشتی های بخار تا کالاباغ کشتیرانی کرده و ازاین نقطه توسط انتقالات زمینی بتوانند نیاز مندی های کابل را تامین کنند.

گرمی فوق العاده

حالا توقف ما در کالاباغ به پایان می رسد و ازآنجائیکه جاده تا پشاور ازطریق کوهات توسط الفنستون پیموده شده و هم پُر از دزدان است، تصمیم گرفتیم که از طریق اتک، کنار شرقی دریا پیشروی کنیم؛ لذا سفر خود را بتاریخ 22 آغاز کرده، قلبا خوش بودیم که دور از کالاباغ برویم، زیرا حرارت آن را میتوان فقط با یک داش آتش مقایسه کرد. حرارت چنان شدید است که تمام مردم خانه های خود را ترک کرده و در زیر درخت ها در سواحل دریا زندگی می کنند که بصورت دایمی مصروف چرخش و سرگرمی اند. یک چهارم مردم از غمباد (جاغور) رنج می برند. با آنهم به ارتباط درجه حرارت، ما با ترک اندوس شرایط بهتری نیافتیم؛ چون در اولین محل توقف ما (در موسان)، ترمامیتر در یک خیمۀ یک نفری به 115 و درخیمۀ کوچک دیگر که چهار نفر بودند، به 135 رسیده بود. ما تمام روز نفس زنان در زیر میزها دراز کشیده و به هنگام آفتاب نشست ترمامیتر از 100 پائین نمی رفت! سرانجام یک هفته رنج با یک توفان رعد به پایان رسیده و هوا را سردتر ساخت.

پِندی نرلیق علیا

محل توقف ما دهکده های نیکی، جبی و توتی و بعدا در پِندی نرلیق علیا (مطابق نام های داده شده در نقشه های ما) بود، اما درست تر است اگر پیندی-غیب- نی خوانده شود. ما در یک فاصلۀ 51 میل مسیر کمی به طرف شمال داشتیم، چون تمام نقشه های این ناحیه اشتباه بوده و ما فقط توانستیم به عرض البلد 33 درجه و 10 دقیقه برسیم. دره های عمیق و راه های مکروه ما را سرانجام به دریای سوان (مرغابی) آورد که آنرا در نزدیک توتی قطع کردیم و تا رکاب عمق داشت: اما سریع، سرخ و پندیده بود. معلوم می شود که طبیعت این نواحی شکل تفریحی (ورزشی) دارد، چون اقشار آن در تمام جهات ادامه داشته – ریگ نرم و سرخ در زیر سنگ های ریگی قرار داشته و زمان باعث شیاری کوهها به قله های بی نظم شده است. وقی ما به پِندی نزدیک شدیم، صفحه یا نمای مملکت تغییر خورد. ما حالا یک باطلاق بلند موجدار داشتیم که خالی از گیاهان بوده و من فرض می کنم تشکیل کنندۀ بخشی از "چول جلالی" یا دشت جلال الدین است، مشتق از نام قهرمان یا کسیکه اندوس را شنا کرد، وقتی توسط دشمنانش تعقیب گردید. پِندی یک روستای خوشنما معلوم شده و در زمان رسیدن ما با وجود سربازان سیکه روح تازه گرفته بود که از طریق آن برای وصل شدن با نیروهای کالاباغ عبورمی کردند. فرمانده آنها، سوجیت سنگه منتظر ما بوده و بسیار مدنی بود: ما قبلا یک قطعۀ سواره در دره های دریای سوان را دیده بودیم که توسط کپتان فولکیس (یک انگلیسی دارای شخصیت عالی در خدمت سیکه ها) فرماندهی می شد. این حرکات نظامی باعث دستپاچگی مردم شده و آنرا ثبوت طرح های نهانی در آنطرف اندوس می دانستند.

من دراین نواحی موقعیت دنکوت را تثبیت کردم، روستای که مطابق رینیل، تیمور اندوس را قطع کرده بود. نام درست آن دینگوت است. این یک دهکدۀ کوچک در ساحل غرب بوده و توسط یک کوه پرتگاهی به فاصله 6 میل در بالای کالاباغ قرار دارد. جادۀ بنو از بالای آن می گذرد، نه از بالای کالاباغ که محل عبور تابع وضع و حالات آن است.

حسن ابدال

ما پس از توقف یک روز کامل در گیب- نی به علت باران، سفر خود را دنبال کردیم؛ با عبور از تتی، کوت و فتح جنگ که در هر یک از آنها توقف کردیم، در نزدیک آخری کوههای برفی را دیده و بار دیگر خود را در زمین شکستۀ حسن ابدال یافتیم، جائیکه در اول اگست به آن رسیدیم (فاصله 52 میل). تا رسیدن به فتح جنگ، عین همان تشکیل ماسه سنگ های قبلی را داشتیم؛ اما مملکت کمتر شکسته و جادۀ آن عالی بود. وقتی به حسن ابدال نزدیک شدیم، گیاهان وافر شده و تشکیل آن سنگ چونه بود؛ ما در اخیر خود را در بین باغ های قشنگ، ولی فرسوده و حذف شده این محل مشهور یافتیم: ما قرارگاه خود را در جوار یک جویبار شفاف برپا کردیم، پیاله های خود را با برگندی پُر کرده و با خاطرۀ نورمحل و شهرت توماس مور (شاعرجاودانی) نوشیدیم. دراینجا دکتور فالکونر، سرپرست باغ بوتانیک به ما پیوسته، ما را تا پشاور همراهی کرده و بعدا جهت یک سفرعلمی به کشمیر پیشروی کرد. پژوهش های دکتور فالکونر و کپتان کاتلی معاون توانمند او در هیمالیای پائین و پیروزی آنها در بازگشائی اسرار بقایای فوسیل، اثبات آنستکه آنها وقت خود را در "وادی خوش" ضایع نکرده و مردم امیدوار اند که از زحمات آنها مفاد لازم ببرند.

رسیدن به اتک

اطلاعاتی که در حسن ابدال برایم رسید، باعث سرعت پیشروی من به اتک گردید که بتاریخ 4 حرکت کرده و روز بعد با پذیرائی قلعه به آن رسیدیم.

ما در سواحل حری، جائیکه روز اول توقف کردیم، یک زلزلۀ نسبتا شدید را به ساعت 3 پس از ظهر وقت گرینویچ یا ساعت 10 و 6 دقیقۀ صبح احساس کردیم. این زلزله با یک هیاهوی بلند غرش همراه بود و زمین زیر پای ما اهتزاز می کرد. زلزله از جانب شرق یا شمالشرق بوده و با باد و باران سنگین همراه بود که در اثر آن خیمه ام بالای من افتید، اما من صدمۀ ندیدم.

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

- 3

 ندن، اکتوبر 2014

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

جنگ بین افغان ها و سیکه ها

در اول جون (1837) و زمانیکه در دیرۀ غازی خان بودم، یک بستۀ ناوقت و بسیارمهم از سفیر ما در پارس، سُر جان مکنیل برایم رسید؛ روز بعد اطلاعات بیشتری از پشاور برایم رسید، مبنی براینکه جنگی در بین رئیس کابل و سیکه ها در دهانۀ کوتل خیبر بوقوع پیوسته که درآن جنرال سیکه به قتل رسیده است. لذا معلوم میشد تمام دلایل برای ترس وجود دارد که این دو مملکت بزودی دستخوش نا آرامی های بسیار زیاد خواهد شد؛ با درنظرداشت هدایاتی که من داشتم و مطابق آن عمل می کردم، لازم نبود بیشتر در دیرۀ غازی درنگ کنم. مطابق آن بتاریخ 5 جون از اینجا حرکت کردم؛ درعین زمان دکتور لارد و لیتنانت لیچ به طرف ملتان رفتند، جائیکه معلومات مهم زیادی جمع آوری کردند؛ آنها با وجود مشکلاتی که مواجه شدند، توقف شان در آنجا به هیچوجه غیرقابل توافق نبود. مشکلاتی که آنها در ملتان دیدند و نادیده انگاشتن شکایاتی که ما در دیرۀ غازی داشتیم، تماما معلول عین علت بود. تصمیم گرفته شده بود که کپتان (حالا کلونل) وید باید با ما در میتان دیدار کند: اما او نمی توانست، زیرا شیر لاهور با تدابیر سیاسی ما در اندوس رغبتی نشان نداده و او را در پایتخت خود توقیف می کند.

مسیر بابر

با مشاهدۀ اینکه بابر گفته بود پس از کمپاین خود در بنگش و بنو از طریق چوتیالی به غزنی رفته است، برایم آشکار شد که او باید مسیر سخی سرور را گرفته باشد و لذا من لتنانت لیچ را فرستادم تا این مسیر را بررسی کند. او به کوههای پیشروی میکند که بنام "قلعه روه" یاد شده و این مسیر را کاملا یک پیاده رو یافته که مورد آزار و اذیت دزدان است؛ از معلومات بعدی دریافتیم که این مسیرهای غرب اندوس بیشتر به علت فقر مملکت غیرعملی است، نسبت به اینکه مربوط به بدی راه ها باشد. همچنان غیرمحتاطانه خواهد بود اگر آنها را برای عبور ارتش ها استفاده کرد، پس از اینکه بابر می گوید، او تعداد زیاد اسپ های خود را در تلاش آن از دست داده است.

در همسایگی سخی سرور یکنوع گِل زراعتی بنام "گِل سرشوی" یافت شده و به هند صادر می شود، جائیکه ازآن در حمام ها برای شستن و پاک کردن موی استفاده می شود.

سفر به بالا

ما بتاریخ 8 در دیره دین پّنه لنگر انداختیم؛ لیا را بتاریخ 9، گرنگ را بتاریخ 11 و کهیری را بتاریخ 13 عبور کرده و بتاریخ 16 در دیرۀ اسماعیل خان لنگر انداختیم: به این ترتیب یک سفر حدود 200 میل را در 11 روز طی کردیم، باد بسیار خوب بود، باوجودیکه هوا قسما بارانی و با رعد و برق همراه بود. ما غالبا به سرعت حدود 4 و 5 میل در ساعت به مقابل جریان آب سفر می کردیم و آنهم زمانیکه آبخیزی در ارتفاع آن بود. اگر ما می توانستیم این کار را فقط توسط قوۀ باد انجام دهیم، چرا قدرت بخار نتواند؟ پرندگان – یک نوع پرستوهای دریائی – که گله وار در بالای سواحل دریا پرواز می کنند، بهترین رهنما برای کشتیرانی میباشند. این پرندگان همیشه در نزدیکی نقاطی دیده می شوند که دریا کنارهای خود را شستشو نموده و جائیکه آنها حلزون ها را میگیرند؛ لذا بخش های سریع جریان را میتوان از یک فاصلۀ دور مشاهده و ازآن دوری کرد.

سنگر و گرنگ

اولین ناحیه در فرود آمدن در این بخش اندوس، سنگر است. این یک مسیر حاصل خیز بوده و در زیر کوه های قرار دارد که حدود 50 میل در شمال دیرۀ غازی است. آب در بالای آن به واسطۀ یک جویبار ازکوهها پائین شده و چنان زراعتی است که یک بخش آن صادر میشود. منگلوتی نام بندر سنگر و تاوسا روستای است درآن. ما دیدیم که 9 قایق در بندر مصروف بارگیری بوده و ما حدود 10 میل بالاتر ازآن در یک ساحل توقف کردیم که تماما نمای یک پارک انگلیسی را داشت. درخت ها از نوع بابل بودند، اما آنقدر بلند و زیر آن خالی بود که می توانستیم فاصله های دور را از بالای چمنزار سبز مشاهده کنیم. آنها میتوانند مقدار وافر چوب سوخت تامین کنند که شاید روزی به درد ما بخورد. در گرنگ که پیش از سنگر قرار داشته و حدود 4 میل از دریا فاصله دارد، زارعین به شکل دستجمعی به دیدن ما آمدند. آنها بلوچ های قبیلۀ کولایچی بودند، اما دریافتم که باقیماندۀ نفوس آن عمدتا جت های مسلمان اند. در آنجا یکتعداد مسلمانان قوریشی و یکتعداد هندو نیز وجود دارند. آنها تابع سیکه ها بوده و معبد های جدیدا اعمار شدۀ سیکه ها را میتوان در چندین محل دید که نشان دهندۀ قدرت آنهاست. مردم با تلخی از نیاز پول شکایت داشته و جمع آوری کنندگان را از سراسر مملکت خود بیرون کرده اند. حاکمان آنها برای جمع آوری عاید بشکل محصول راضی نبوده و بالای پرداخت پول نقد اصرار می ورزند که باعث ایجاد شکایت های جدی رعیت شده است. من عین شکایت را از ولایت های برتانوی شنیدم و در حقیقت وضع بد عاید ما شاید مربوط این موضوع باشد. مردم برایم گفتند که قسمت بزرگ غلۀ آنها از آبیاری بدست میآید؛ نه آبیکه از اندوس کشیده میشود، بلکه آبی که از کوهها میآید. این موضوع در سنگر نیز وجود دارد، طوریکه قبلا گفتم. گرنگ توسط وهووا آبیاری می شود؛ رومل مملکت نزدیک دیرۀ اسماعیل را آبیاری میکند؛ بالاتر ازآن گومل عین مقصد را اجرا می کند، اما تمام آب آن قبل از اندوس به مصرف میرسد. غله جات شامل گندم، جو و جواری است: برنج تولید نمی شود.

دیرۀ اسماعیل خان

قرارگاه ما بزودی در بندر دیرۀ اسماعیل برپا شده و حاکم ما را به شهر دعوت کرد که حدود 3 میل فاصله دارد. دراین بندر بود که ما اولین بار یک قایق بنام "دّگه" را دیدیم که متفاوت از "زورق" مدور بوده و برایمان گفته شد که یگانه صنعت مناسب برای بخش های سنگی دریا در بالاتر از کالا باغ است. آنها دارای یک عرشه و عقب بزرگ اند که باعث محافظت آنها به هنگام راندن خشن بسوی ساحل میشود، طوریکه غالبا اینگونه است. یک زورق مواجه شونده به عین خطر، به عبارت مورد استعمال بومیان، باید متیقین باشد که "سینۀ خود را میشکافد". هنگام شام، در حالیکه مصروف ولگردی (چکر) در نزدیک بندر بودیم، متوجه چراغ های شناور پائین شونده در دریا شدم – پیشکش های مردم برای جریان دریا– نماد خوشی و از خود گذشتگی که برای لحظاتی چشمک زده و برای همیشه نابود می شوند. من دراینجا همچنان یک نمونۀ قوی از خود گذشتگی متفاوت در برخورد یک آهوی متعلق به یکی از مردمان خودمان را دیدم. حیوان کاملا رام و اهلی، صاحب خود را حتی در دریا دنبال نموده و با او شنا میکرد. این بسیارعجیب بود، زیرا شاهد موجودی باشی که زیاد از آب می ترسد، اما چنان رام شده و احساس بر طبیعت غلبه کرده است. بندر یک صحنۀ شلوغ را به نمایش می گذاشت – تمام شهر درآن جمع شده و هندو ها با پوست سرخ در دریای ممنوع خویش با مهارت زیادی شنا می کردند. من قبلا هرگز نژادی را ندیده بودم که در مقابل آب چنان آمادۀ آببازی باشد. آنها از تغیر آقایان خویش سود برده و لذا چنان شاد و به وجد آمده بودند.

تجارت و عوائید

از تمام شهرهای این ناحیه، دیرۀ اسماعیل خان از نگاه اهمیت پس از دیرۀ غازی مقام دوم را دارد؛ اما اندازۀ آن یکسوم آن بوده و از نگاه موقعیت، دارای کمبود های زیادی است. حدود 12 سال قبل، شهر توسط اندوس شسته شده و باشندگان، محل جدیدی را حدود 3 میل از دریا ساخته اند. این محل تا این اواخر توسط یک رئیس افغان اداره می گردید، تا اینکه سیکه ها آنرا پس از یک مقاومت شجاعانه و ماندگار می گیرند. آنها یکسال قبل بربنیاد درخواست ساختگی تحکیم پشاور، خود را با زور مالک آن می سازند ؛ درحالیکه در واقعیت، این محلات هیچگونه ارتباطی با هم نداشته، توسط مملکت ختک جدا شده که قوی و کوهستانی بوده و فقط توسط یک نیروی قوی نفوذ پذیراست، با وجودیکه یک مسیر توپ از طریق آن وجود دارد. شهر جدید دیرۀ اسماعیل خان با نظم و قاعده گذاشته شده، دارای کوچه های عریض و یک بازار خوب است؛ اما ناتکمیل بوده و احتمال نمیرود که حاکمان فعلی برنامۀ بنیاد گذار آنرا داشته باشند. خانه ها از خشت خام ساخته شده اند. وقتی ما شهر را مشاهده کردیم، یک نمای متروک داشت؛ اما گفته میشود که اینجا یک محل زندگی بسیارمزدحم در زمستان می باشد، وقتی که افغان ها از خراسان همسایۀ آن برمی گردند. یک کاروانسرای بزرگ درآن وجود دارد، جائی که آنها تجارت خود را انتقال و امتعۀ خویش را نمایش میدهند، زیرا این بازار- شهر ایشان است. میوۀ کابل به وفرت پیدا شده و دارای کیفیت عالی است. بازار 518 دکان دارد؛ اما مانند دیرۀ پائینی هیچ تولید بومی ندارد. انتقال البسۀ سفید درشت از پنجاب بسیار زیاد بوده و مقدار سالانۀ آن بعضا به یک ملیون و هشتصد هزار یارد یا 3 هزار بار شتر میرسد. عاید دیرۀ اسماعیل بیش از 4.5 لک روپیه بوده و از خود شهر و ممالکی تا امتداد پهارپور در شمال و دیره بند در غرب بشمول کوئی، کولایچی و نواحی شاخوی عیسی خیل اشتقاق میشود. غله و مایحتاج زندگی نسبت به دیرۀ غازی بسیار قیمت است، باوجودیکه تدارک آن از طریق دریا از مروت میباشد که یک مملکت غله در شمالغرب است.

سفر در اندوس

بتاریخ 20 جون کپتان مکیسن اجنت برتانوی در ناوبر اندوس با من یکجا شده و با او مکالمات زیادی در بارۀ دورنمای تجارتی از طریق دریا و مفاد حاصله از ایجاد بندرها در سواحل آن داشتیم. من در ضمیمه (نمبر 1) نتیجۀ پژوهش های خویش را یکجا با نظرات خود در بارۀ این موضوع بسیارمهم داده ام که از دید من خواهان توجه به مراتب بیشتر از آنست که تا کنون در این باره شده است. اگرما چند سال قبل سهم فعالتری در توسعۀ روابط تجارتی خویش دراین بخش ها مبذول می داشتیم، شاید از طریق تولیدات خویش، بطور پیروزمندانه با دشمنان خود معامله می کردیم و نیاز استفاده از تسلیحات در ماورای اندوس را نداشتیم. با آنهم دی انویل جغرافیه دان بزرگ عادت داشت خود را بخاطر احتمال جنگ های دور و با افزایش دانش جغرافیائی ما تبریک گوید؛ هیچ شکی نمیتواند وجود داشته باشد که اشغال ممالک خارجی میتواند این اثرات را نسبت به رشد آهستۀ تجارت به مراتب سریعتر ایجاد کند.

دراینجا یک قاصد از جانب رنجیت سنگه با یک پیام نهایت مهربانانه برایمان رسید. این نامه سرشار از تعارفات و یک تعداد فرمایشات بود مبنی بر اطمینان ما دربارۀ مواظبت ما که تا کنون از جانب بعضی رعایای او صورت نگرفته است. تا حال همه چیز رو براه بود؛ اما نمایش اعلیحضرت که در نامۀ خود در بارۀ گسترۀ سلطنت خود بیان داشته بود که از لدک تا اومرکوت گسترش دارد، نشان دهندۀ ترس او بود که حکومت برتانیه تمایلاتی مبنی بر کوتاه کردن بال های او دارد. اما این تشویش ها کاملا بی بنیاد بودند.

گروه رقص

بتاریخ 2 جولای دکتور لارد و لتنانت لیچ دوباره از ملتان با ما پیوستند؛ گروه رقص از دیرۀ اسماعیل پائین آمده بود تا از ما بزرگداشت نموده و هنرنمائی خویش را برای 5 فرنگی نشان دهد. تعداد این بانوان جوان بسیار قابل توجه بوده و آنها چنان وفرت زیوراتی را به نمایش گذاشتند که من قبلا ندیده و ما همه توافق کردیم که ذوق خوبی نداشتند. این بانوان از سنگ سرمه در چشم های خود استفاده می کنند که اثرات آن بیرون از چشم ها گسترش یافته و به آنها شکل بادامی میدهد: درحقیقت بنام "چشم - بادامی" یاد می شود؛ طوریکه بیان آن عجیب به نظر میرسد، اثرات تولیدی آن خوب بود. بعضی ازآنها گردنبند های میخک پوشیده و یک بانوی جوان گردن خود را با غلاف مُشک، دم آهو آراسته بود. او الاهۀ دیره بوده و ملم بخش نام داشت: با وجودیکه رنگ تیره داشت، فوق العاده قشنگ بوده، باعث کف زدن شهروندان دیرۀ اسماعیل شده و همگی او را "بانوی تمام اندوس" صدا می کردند. دربین اعضای حاضر پسر جوان حاکم نیز موجود بود، هوشمندی و سیمای زیبای او در بشقابی که صمیمانه همراهی شد، باعث دلچسبی تمام ما گردید.

سفر به کالا باغ

من از اینجا برای رئیس کابل یک نامه نوشتم، با تاکیدات زیاد بالای مفاد صلح؛ ما بتاریخ 3 جولای بازهم در اندوس به کشتی رانی آغاز کرده و به ساعت 3 پس از ظهر تاریخ 13 به کالاباغ رسیدیم، اما نه بدون واقعه. ما در روز سوم پس از عزیمت از ملتان به کوه های خسوری در زیر بیلوتی در ساحل راست نزدیک شده و یک سفر رومانتیک به امتداد قاعدۀ کیری داشتیم، جائیکه توقف کردیم. جائیکه حالا ما را یک صفحۀ سبزه از این کوهها جدا می کرد. منظرۀ عجیبی بود - سنگهای برهنه، نصواری و تیره جلگه را می پوشانید؛ قله های آنها با مخروبه های قلعه ها (کافر قلعه) تاجگذاری شده بود؛ مخلوط شده با یکتعداد بتکده های هندو ها که با گذشت زمان سیاه و حالا متروک شده بودند. ما به خشکه رفته، این ساختمان ها را بررسی کرده و فکر کردیم این محل برای مردان منزوی جای مناسبی است. کوه ها از سنگ چونه با پوسته های چقماق و فوسیل ضخیم ساخته شده و بعضی از آنها بسیار عجیب بود، زیرا علف های بحری را میتوان در بالای آنها بصورت مشخص ردیابی کرد. ما روز بعد (7 جولای) به شینی گذشتیم، سفر دریائی دربین درخت های خرما: تعداد زیادی از آنها به علت هجوم جریان آب از زمین نیمه جدا شده بودند؛ زحمت و مشکلات مسیرآن به این علت فوق العاده بزرگ بود. حرارت روز فوق العاده شدید و بازتاب کوه های لخت اثر اتموسفیر داغ را تقویه می کرد؛ حتی در جریان شب، درجه حرارت چنان بلند بود که هیچ کدام ما نتوانستیم خواب کنیم. در صبحدم 8، ترمامیتر 90 را نشان میداد. ما بیکبارگی درجریان روز به ساحل مقابل رانده شدیم؛ جائیکه کوه های خسوری در آن بسیار تند بوده و در بعضی جاها تقریبا بشکل عمودی در بالای دریا قرار داشتند. با آنهم لتنانت وود این مشکلات را به کمک افغان های عیسی خیل از میان برداشتند که در رابطه با ما بسیار صمیمانه بودند. از جانب شرقی دریا نمای این کوهها بسیار با ابهت بوده، عدم استحکام در رئوس آنها نمای یک قلعۀ وسیع ایجادی توسط طبیعت را به آنها میداد که اندوس حیثیت خندق آنرا داشت.

ما در جانب راست دریا یک ساحل مطمئین و دایمی به ارتفاع حدود 40 فت با روستا های ثابت درآن و قلعه های کوچک متفاوت از خانه های نی درپایئن آن یافتیم. گله ها و رمه ها بیشمار بوده و گوسفندان با گیاهان مملکت خشک رشد می کردند. ما در یک شاخۀ اندوس بنام بمبیرواه داخل شده، پیشرفت سریع داشته و از روستاهای کولا، کوندی، روکری، مُوجی و داود خیل گذشته و به کالاباغ رسیدیم. ما خیلی پیش از آنکه به آن برسیم، شکاف ایجاد شده توسط اندوس را دیدیم. کوه های نمکی بطرف راست ما که در اینجا بنام "سو- روه" نامیده می شود، بخوبی معلوم شده و با یک راس درشت و نمایان در آسمان شفاف ایستاده بود که توسط باران های اخیر صاف شده بود. تخت سلیمان با قلۀ میزمانند آن نیز یک هدف بزرگ در عقب ما بود. مردم بدور ما جمع میشدند؛ زنان چاق و قوی بدون روپوش از ما تقاضا می کردند که خربوزه و سبزیجات آنها را خریداری کنیم. تعداد مردان نیز زیاد بود، استخوانی و عضلوی. لباس ها نیز تبدیل شده بودند – زنان شلوارهای گشاد افتیده تا پائین و قاتدار پوشیده بودند که یادآور لباس کاتی های کاتیوار بود. ما مضمون کنجکاوی خاص ایشان شده بودیم، چون یک جوره قایق هرگز دراینجا دیده نشده بود؛ نمایش یک قرارگاه فرنگی با ضمایم آن که شک دارم تا هنوز یک عصری را در حافظه این مردم میسازد. آنها تماما مانند موجودات ذوحیاتین داخل آب شده و بدور قایق های ما در بالای پوست های بادشده شنا نموده و بدیدار ما می آمدند تا از نزدیک ما را ببینند. وقتی ما به کالاباغ نزدیک شدیم، آب دریا بسیار صاف شده و قبل ازاینکه به شهر عبور کنیم، می توانستیم سنگچل های گُرد در زیر آب را ببینیم: یک اختلاف یا تقابل قابل توافق با اندوس گِل آلود ممالک پائینی (گزارش فوق العاده با ارزش لتنانت وود در بارۀ دریای اندوس را میتوان در اخیر این کتاب، ضمیمه 2 مشاهده کرد).

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

- 2

 

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال 1841 بنام "کابل" در لندن به نشر می رسد:

شکارپور (دروازۀ اول خراسان)

ما از سکور به بکور (بکهُر) گذشته، روز بعد به شکارپور و از آنجا به یک سرزمین نامعلوم سفر کردیم. ما از طریق بازارهای کثیف و وسیع آن توسط نماینده های حیدرآباد و خیبرپور رهنمائی شدیم: حاکم آن منتظر ما بود و تمام میزبانان بشمول تاجران، بانکداران و مبادله کنندگان پول بزودی قرارگاه ما را محاصره کردند. ما از آنها اطلاعات زیادی در مورد برنامه های پارس بالای هرات و کندهار بدست آورده و درمجموع توجه ما به علت مکالمات آنها، از اندوس و سند به مسایل بسیار دلچسب و تکان دهندۀ جلب گردید که باعث تغییرات غیرمترقبه در برنامۀ ما گردید. رئیس بهاولپور که یک رابطۀ فعال با ما را از زمان ورود ما به اندوس نگهداشته بود، حال از من تمنا می کرد که "گام های خود را سریع تر برداشته و پرده های جدائی در بین خویش را به دور اندازیم". رنجیت سنگه با وجود آمدن ما در بین او و منطقۀ وسیع سند که بالایش مانند صید خویش نگاه می کرد، خشنودی زیادی نداشت، با آنهم در دعوت هایش نهایت مهربان بود؛ دشمن او، دوست محمد خان کابل نیز برایم قاصد های فرستاده و تمنا می کرد تا با او ملاقات کنیم. ما برای ده روز در شکارپور باقی مانده و مصروف بررسی تجارت آنجا بودیم که قرارمعلوم در تمام آسیا، چین و ترکیه گسترش داشت. شکارپور اولین شهرعمده در تجارت اندوس (دریای سند) است. این اهمیت نه نتیجۀ کدام برتری در تولید بومی، بلکه به علت انتقالات فوق العادۀ پول است که باعث ایجاد یک رابطۀ تجارتی دربین آن و بازارهای دور شده است. این شهر درجوار مرزهای شمالی قلمروی سند و به فاصلۀ 28 میل درغرب اندوس قرار داشته و تقریبا عین فاصله از بندر بکور دارد. مرزهای سند بطرف شمال تا روزان، در مسیر راه کندهار و کلات، از طریق کوتل مشهور بولان امتداد دارد: به اینترتیب بازرگانان همیشه از شکارپور و دیرۀ غازی خان (یک شهر بالاتر از آن) بحیث "دروازه های خراسان" یاد می کنند که منظور آنها ازاین نام نشان دهندۀ سلطنت کابل است. راه ها تجارتی از هر مسیر به شکارپور میرسد؛ اما تمام ارتباطات در بالای خشکه است، با آنهم بازرگانان شهرهای بزرگ و کوچک اتفاق نظر دارند که منافع آنها درصورت ایجاد یک مسیر آبی بسیار افزایش یافته و باعث تشویق تجارت آنها می شود.

تاریخ اعمار

شکارپور یک شهر باستانی نیست، اما همیشه یک محل قابل توجه برای همسایگان آن بوده است. آلور، سکور، بکور و روری به دنبال یکدیگر بوده و شهر فعلی از لّکی (محلی به قاصلۀ 8 میل درجنوب آن) پیشی گرفته که در اختیار اسلاف رئیس موجود بهاولپور بوده و توسط نادرشاه اخراج شده است. قرار معلوم در 1617 اعمار شده، زیرا تاریخ آن با واژۀ عربی غوک یا بقه گفته شده که حرف های عددی آن سال هجری 1026 را بدست میدهد؛ این واژه همچنان نشان دهندۀ بعضی تصوراتی در بارۀ اطراف آن میباشد که در پائین آن قرار دارد. سراشیبی مملکت گواه آبیاری آسان آن بوده و در اثر کار های امپراتورهای دهلی که کانال های متعددی از اندوس کشیده اند، شکارپور با وفرت غذا همراه بوده و نسبت به هر بخش سند ارزان تر می باشد. برایم گفته شد که جملۀ مبهم "9 لکی سند" اشارۀ است به این بخش مملکت، یعنی مقدار عواید سند خاص یا اشتقاق شونده از ولایتی بنام مغولی. بومیان شکارپور که هند برتانوی را دیده اند، می گویند که شهر آنها توانائی تبدیل شدن به بنگال دومی را دارد. نادرشاه در فتوحات خویش شکارپور را دیده؛ اما همجواری آن با ممالک بسیار نا آرام مانع تبدیل آن به یک بازار تجارتی می شود، تا اینکه شهزادگان سدوزی حاکمیت خویش را درآن مستقر می سازند؛ رفاه آنرا میتوان از سال های 1786 در زمان سلطنت تیمورشاه دانست، کسیکه بار اول هندوها را در شهر مقیم ساخته و حکومت سند را به خانوادۀ امیرهای موجود اعطا میکند. شکارپور یگانه محلی در هند است که قبیله درآن نفوذ فوق العاده داشته و امیرها با احساس خوب درجستجوی محروم ساختن نفوذ آنها نبوده اند، با وجودیکه شکارپور درطول 16 سال گذشته تابع سند بوده است. عواید جمع آوری شده ازآن در بین روسای حیدرآباد و خیرپور تقسیم می شود، خیرپور دارای سه سهم و حیدرآباد داری چهار سهم بوده و مصارف دفاع آن نیز دارای عین تناسب است.

نفوس

نفوس شهر بیش از 30 هزار نفر است؛ اما باید بخاطر داشت که برعلاوۀ ساکنین واقعی، یکتعداد زیاد هندو های آن در سراسر آسیا به دنبال تجارت پراگنده بوده و فقط پس از فوت به خانواده های شان برگردانده می شوند. باشندگان آن متشکل از هندوهای قبایل بانیا، لوهانو و بهاتیا می باشد؛ اما سیکه های بابه نانک بیش از نیم جمعیت را تشکیل میدهد. حدود یک دهم نفوس آن مسلمانان است؛ اکثریت آنها افغان های اند که یکمقدار زمین اهدائی یا "پّتاس" را در زمان درانی ها بدست آورده اند، طوریکه در قبالۀ آنها یاد شده و در اطراف شکارپور مسکون شده اند. شهر با وجودیکه توسط باغ ها و درخت ها احاطه شده، بسیار باز است؛ زیرا یک دیوار گِلی فرسوده دارد که نمی توان آنرا دفاع نامید. با آنهم هشت دروازه دارد. بازار آن گسترده بوده و 884 دکان مختلف دارد. بازار آن با بوریا پوشانیده شده تا بحیث سایه بان خدمت نماید، اما هیچگونه زیبائی مهندسی ندارد. خانه ها از خشت خام ساخته شده: آنها مرتفع و راحت اند، اما ظرافتی ندارند.

اقلیم

گفته میشود که اقلیم آن در تابستان بسیار داغ و طاقت فرسا بوده، تعداد زیاد حوض های راکد در اطراف دیوارها وجود داشته و عجیب است که مردم این محل را ناگوار نمیدانند. ترمامیتر درجۀ 26 را در نیمۀ اپریل نشان میدهد که شب هنگام به 59 سقوط نموده و در روز به 82 بالا میرود؛ اما برایمان گفته شد که درجۀ حرارت امسال بطور غیرمعمول معتدل بوده و در امتداد اندوس (در خیرپور) ترمامیتر هم اکنون 96 درجه می باشد. آب به عمق 12 یا 15 فت از سطح زمین پیدا می شود، اما دریا در جریان 3 یا 4 سال گذشته مسیر بزرگ اطراف آنرا زیر سیلاب نموده است. عواید زمین به استثنای مصارف جمع آوری وغیره حالا بطور اوسط دونیم لک روپیه درسال است؛ گمرک و مالیۀ شهر حدود 64 هزار روپیه است، ارزش روپیۀ رایج پائین تر از 5.5 درصد در مقایسه به روپیۀ کمپنی است. اما این ارقام شامل تمام نواحی نیست که دراختیار افغان ها قرار دارند، نوشهره زیر کنترول لرکانه بوده و چندین جاگیرهای ثروتمند به اشخاص مذهبی بخشوده شده اند. طغیان دریا دراین اواخر بطرف شکارپور بوده و باعث افزایش عواید آن گردیده (شاید نیم لک روپیه)، اما این افزایش را نمیتوان دایمی درنظر گرفت.

نفوذ بازرگانان

فقط لازم است نام  شهرهای را گرفت که تاجران شکارپور درآنها اجنت دارد تا در بارۀ گسترش نفوذ وسیع آنها قضاوت کرد. با شروع از شرق، هرمحل قابل توجه از استراخان تا کلکته دارای یک مرکز شکارپور در آن است. لذا میتوان آنها را در مسقط، بندرعباس، عمان، یزد، مشهد، استراخان، بخارا، سمرقند، قوقند، یارکند، کندز، خلم، سبزوار، کندهار، غزنی، کابل، پشاور، دیرۀ غازی خان، دیرۀ اسماعیل خان، بکور، لیا، ملتان، اوچ، بهاولپور، امرتسر، جیپور، بیکانیر، جیسلمیر، پالی، مندیوی، بمبئی، حیدرآباد (دیکان)، حیدرآباد (سند)، کراچی، کلات، میرزاپور و کلکته پیدا کرد. در تمام این محلات اسناد مدار اعتبار بوده و در اکثر اینها یک تجارت مستقیم یا از شکارپور و یا از یکی از اجنسی های فرعی آن وجود دارد. اما قرارمعلوم، تجارت بیشتر به سیستم بانکی شباهت دارد تا به تجارت جنسی (کالا)؛ اما با آنهم مقدار زیاد پول آماده در شکارپور وجود ندارد، چون دراینجا کدام ضرابخانه وجود ندارد که طلا یا شمش ضرب زده شود و لذا ضایعاتی در وارد کردن آن وجود دارد. برایم گفته شد که هندوهای استراخان دراین اواخر به اسلام گرویده و درجریان دو سال گذشته برای اولین بار هندوهای بخارا بخاطر عقیدۀ ایشان مورد اذیت و آزار قرارگرفته اند.

جشن دریا

ما به تاریخ 6 اپریل فرصت خوبی برای مشاهدۀ مردم شکارپور داشتیم، زیرا دراین روز یک جشن بزرگ به افتخار دریا بود که در ماه نو برگزار شده و امسال مصادف با آغاز ماه محرم یا رخصتی بزرگ شیعیان است. شکارپور به این مناسبت تقریبا کاملا خالی شده بود، زیرا تقریبا تمام نفوس آن به سواحل کانال های سند رفته اند، جائیکه نمایشگاهی در زیر درخت های بلند دایر شده بود. فکرمیکنم دوسوم مردم متشکل از زنان و اطفال بودند. آنها خود را در کانال ها انداخته و عبادت می کردند؛ بعدا همدیگر را با دست ها و یک لرزش صمیمانۀ اروپائی تکان می دادند؛ مادران و برادران برای اطفال و خواهران خود بازیچه ها و چرخک های انگلیسی خریداری کرده بودند. شیرینی و گوشت به اندازۀ کافی وجود داشت. ما به داخل ازدحام رفتیم؛ چهره های مشخص صحنه یک جوره مردان ریش خاکی بودند که بیشتر شکل ملا ها را داشته و مانند دختران می رقصیدند و با زنگ ها در پاهای شان کوشش می کردند نقش عاشقانی را بازی کنند که افسون همدیگر اند. شکارپور به راستی می تواند با چشم های تابناک دخترانش ببالد؛ این روز بهترین فرصت را میسر ساخت تا آنها را مورد قضاوت قرار دهیم.

خصوصیت مردم

شکارپوری ها مردان دانا، زیرک و بدون ادبیات اند، با آنهم آموزش اندکی که فراتر از گزارش و خواندن است. من شک دارم اگر بتوانم آنها را در یک زبان گرافیک و درستی توضیح دهم که توسط مولف بی رقیب "اناستازیوس" دربارۀ برادران سمیرنا بکار رفته است: "تمام قلب های ایشان در البسۀ گشاد و نخی پیچیده است: آنها فکر می کنند مردان برای چیز دیگری به جز از خرید و فروش خلق نشده اند؛ کسانیکه این کار را مصروفیت زندگی خود نمی سازند، چنان معلوم می شود که پایان زندگی خود را نادیده گرفته اند؛ من واقعا باور دارم که آنها برای هیچ مقصد دیگری ازدواج نمی کنند، مگر اینکه نژاد تاجران و بانکداران را زنده نگه دارند".

ما بتاریخ 10 به اندوس در محل مولانا چاکر(حدود 20 میل بالاتر از بکور) برگشتیم، جائیکه قایق های خویش را یافتیم. مملکت در طول نیم فاصله شکل یک بیشۀ کامل را داشت: یعنی در نزدیک شکارپور بیشتر باز بوده و زارعین زمین ها مصروف پاک کاری جویبارهای بودند که از کانال سند منشعب گردیده و علت حاصل خیزی زمین های ایشان است. پس از چند روز آب داخل کانال ها می شود. دراین موسم تمام مملکت با بتۀ دارای رنگ بنفش (جاروب مانند) پوشیده بود. من هرگز درهیچ مملکتی وفرت گل گلاب نسبت به سند علیا را ندیده بودم، اما این گلها عاری از عطر اند. این وقت همچنان موسم شاه توت بود که مزۀ عالی دارد. اینها در اثر حرارت زیاد خوب پخته شده بودند که حالا بلندتر از 95 درجه فارنهایت است.

مزاری ها

قبایل وحشی که در سواحل غربی اندوس اقامت دارند، بوردی ها، بوگتی ها و مزاری ها حالا به دور ما جمع شده و همگان وعدۀ اطاعت و رفتار خوب می دادند. موقعیت غارتگری مزاری ها برای مدتی باعث توجه حکومت ما شده و ما آنرا یک نکتۀ شرط مذاکره با مقامات سند نمودیم که آنها را باید سرکوب کنند تا اینکه صلح در دریا تامین گردد. این موضوع باعث گردید که سیکه ها سربازان خود را به مملکت آنها سوق داده و حالا دو روستای ایشان را گرفته اند – یک واقعۀ که برای تمام جوانب یک موضوع هشدار دهنده و قابل تاسف است. بهرام خان رئیس مزاری ها با استفاده از فرصت، تسلیمی خویش به برتانیه را ارایه کرده و با من در خیرپور ملاقات نمود، با حدود 60 نفر از قبیلۀ خود از جلگه ها و کوه ها، طوریکه او گفت، "برای قایم گرفتن دامن ملت برتانیه". این رئیس با رامشگران خود داخل قرارگاه ما شده و با خواندن ستایش ها و اعمال شجاعت در همراهی با صدای موسیقی "سیرینجی" یا گیتار، دارای صدای نرمتر از آلات موسیقی دزدان دریائی اندوس. این وحشیان (زیرا اینها کمی بهتر اند) با دیدن آلات موسیقی ما مبهوت و مسحور شدند: اما بهرام رئیس آنها بطور آشکار یک مرد صاحب احساس و قضاوت بود.  آنها تماما قاطر سوار بوده و گفتند که قاطرها نسبت به اسپ ها بیشتر مطیع و آرام بوده و ظرفیت تحمل خستگی زیاد در "چپاو" یا تاخت و تاز ایشان را دارد؛ و وقتی لازم باشد که پیاده شوند، یک نفر میتواند نیم درجن آنها را نگه دارد. آنها این موضوع را با یک ضرب المثل کنجکاوانه ابراز داشتند: "یک مرد با یک زین در بالای یک قاطر میتواند زین خود را بالای یک اسپ داشته باشد؛ - یک مرد با زین خود در بالای یک اسپ می تواند زین خود را بالای سر خود داشته باشد". هنگامیکه هنرمندان آواز می خواندند، من پرسیدم، موضوع که آنها انتخاب کرده اند چه بوده و طوریکه دریافتم، در وصف رئیس ایشان بوده است. ترجمۀ آزاد زیر نشان دهندۀ آن است:

آهنگ مزاری

سپاس از خدای که قلعه را تخریب کرد!

او همچنان مشکلات فقرا را برطرف خواهد کرد.

به التماس های بهرام گوش دهید،

یک رئیس سخاوتمند و مالک قلعه ها.

نیروهای او مانند امواج بحر اند؛

کرمان، دلدار فرماندهان مجرب او اند.

و او، یک گیلانی مقدس!

و او، یک آوچ مقدس!

او یکصد مرد دشمن را پاره کرد؛

شهرت او بحیث یک قهرمان در دوردست ها گسترده شد؛

کسانیکه دور اند، خواهند یافت که از چه بترسند.

دوازده هزار مزاری منتخب وجود دارد.

دربار او مثل میتای بزرگ است.

علی به او قدرت داده است.

نور خدا بالایش میتابد.

گوش های قاطر او مثل یک قلم است.

زین او یک هزار روپیه ارزش دارد.

دنیا میداند که لغاریها به مقابل او آمدند؛

او به خدا اتکا داشت و به جنگ رفت.

غلام محمد بام جنرال ارتش او،

رستم مسید دشمن را شکست داد:

پنجصد مرد آنها به قتل رسیدند؛

تمام دارائی آنها غارت گردید.

بهرام مزاری دشمن را فتح کرد".

مملکت این مردم از نگاه پشم خیلی غنی است، اما تمام لباس های آنها از پنبۀ درشت (نخی) بودند (سکیچ روحی این بلوچ ها که ضمیمه گردیده، مرهون دوست من کپتان هارت بوده و بصورت درستی نشان دهندۀ چهره های این مردان است). ما از تهور و جسارت خصوصیات ایشان فرصت های فراوانی برای استفاده در ارتش اندوس داشتیم.

دادخواهی

یک سفر 8 روزه ما را به ماورای مرزهای سند رسانید، زیرا ما یک باد خوب و در حقیقت کمی بیشتر از حد لازم را داشتیم، چون این باد باعث از بین بردن چند پایه و تیر و تقریبا کشتن سلمانی ما گردید که به داخل دریا انداخته شد؛ اما او یک حاجی بود که چهار مرتبه به مکه رفته و دراین مورد توانست جان سالم بدر ببرد. یک روز وقتی ما سریعا در آب روان بودیم، توسط یک مرد تعقیب شده و اشتیاق فوق العادۀ او باعث شد تا قایق را توقف داده و به او گوش فرا دهیم. او تقاضا داشت، ازآنجائیکه حالا آقای مملکت شده ایم، باید یکتعداد زمین های او را که در زمان نادرشاه از خانوادۀ او گرفته شده و هنوز قباله هایش را در دست دارد، برایش برگردانیم؛ از آنجائیکه قوانین اینجا نامعلوم است، او برایمان بار بار اطمینان داد که ما قدرت این کار را داریم، به شرطی که ارادۀ آنرا داشته باشیم. ما اقناع این مرد و تعداد دیگری را در زمان های مختلف ناممکن یافتیم، زیرا ما هیچگونه تمایلی نداشتیم تا در مسایل محلی این مملکت و همچنان یکتعداد زیاد دیگری که با آنها معاهدات داشتیم، مداخله کنیم. غالبا توضیح اهداف من از این ماموریت بی فایده بود: یکتعداد با صدای بلند حیرت خویش را اظهار کردند؛ تعداد دیگری و بخصوص روسا در سکوت با اعلامیۀ من گوش فرا دادند، اما تقریبا همگان بطور آشکار باور نمی کردند.

کباب تمساح

ما در نزدیکی بندر باره مردان ماهیگری را دیدیم که فعالانه مصروف تقسیم نهنگ (سیسر) بزرگی در بین خود بودند که به تازگی صید کرده بودند. این هیولا به مفصل ها و توته ها قطع شده و یکتعدادی که مصروف خوردن آن بودند، برایمان گفتند که کباب آن مزه دار است. من پرسان کردم که آیا این حیوان مردم را نمی خورد، ماهیگیران قویا اعتراض کرده و اطمینان دادند که نهنگ ها و تمساح ها بصورت کامل با خوردن ماهی زندگی می کنند! من با بهره بردن از بقه، اسپ، کوسه ماهی و شتر مصمم شدم تا فقرۀ جدیدی را در فهرست تجارب غذائی خویش افزوده و برای خوردن کباب- تمساح کوشش کنم؛ اما دریافتم که این غذا نامرغوب، الیافی، خشک و بی مزه بوده و بزودی از خوردن آن دست کشیدم. شاید هنر پختن تمساح در مراحل طفولیت آن باشد. کیسۀ صفرای حیوان بطور محتاطانه نگهداری شده و بحیث یک دوا در موارد زخم های باز و ریزشی (چرکین) استفاده می شود. ما فرصت آنرا داشتیم تا بزودی حقیقت گفتار ماهیگیران را ثابت کنیم که این موجودات با خوردن ماهی زندگی می کنند. ما بیش از یکصد نفر را استخدام کرده بودیم تا کوشش کنند یکی از این "بولان" یا گراز های آبی را شکار کنند و با وجود تلاش های غیرموفقانه، آنها توانستند یک تمساح بزرگ (گوریل) را شکار کنند که حدود 13 یا 14 فت طول داشته وآنرا چنان بسته بودند که شهکار سواری آقای واترتون بر پشت شکار را میتوان بدون خطر اجرا کرد (این نمونه را حالا میتوان در موزیم بمبئی شاخۀ انجمن آسیائی دید). وقتی این هیولا کشته شد، دریافت گردید که در شکم آن چهار پولا یا ماهی- سمور قرار دارد و نشان داد که علاقۀ او به ماهی تصفیه شده و همچنان رد تاکید سندیان مبنی بر اینکه این ماهی ها بالاتر از بکور نمی روند. ما در بارۀ قدرت تمساح و علت این ماهی کاوش نمودیم که یک مرد آبی (کسانی که نزدیک دریا زندگی میکنند) بسادگی خاطر نشان کرد، "چرا آن حیوان نتواند بهترین های دریا را داشته باشد، وقتی می بیند که حاکم آن است؟" ما درهرجائیکه جریان نرم بود، میتوانیستیم تعداد زیاد نهنگ ها را مشاهده کرده و به آنها به فاصلۀ فیر تفنگچه نزدیک شویم: من به تعداد یکصد دانۀ آنها و تعداد بیشمار جوانتر آنها را در ساحلی دیدم که به آسانی می توانستند صید شوند.

بهاول خان

ما بتاریخ 22 اپریل به میتانکوت رسیده و خود را در یک زمین جدید یافتیم؛ اما قبل از بالا شدن به اندوس چند میل در بالای چیناب از کشتی پیاده شده و به خاطر ملاقات دوست محترم سابق خود بهاول خان در اقامتگاه احمدپور او پیشروی کردیم. ما از آنجا به بهاولپور گذشتیم؛ با پائین شدن از گارا که دراینجا بنام ستلیج یاد می شود، از اوچ گذشته و به میتان برگشتیم، پس از تقریبا یک ماه غیابت که بی فایده سپری نشده بود. ما بهاول خان را یافتیم، طوریکه انگلیس ها او را همیشه بحیث یک دوست حقیقی و میزبان سردارانه یافته است. او کلبه های چوبی در هر مرحلۀ آباد کرده بود که ما در مسیر خویش بطرف او فرود میآمدیم؛ درصورت عدم اقناع با گوشت های طبخ شدۀ معمول، مهربانانه پرسان نموده بود که ما چه چیزی را ترجیح میدهیم. کسانی برایش گفته بودند که ما علاقمند بقه ها هستیم: به اینترتیب تمام حوض ها و خندق ها تلاشی، پاک کاری و با بقه ها پر شده بودند؛ اما افسوس! این خان ارزشمند به هنگام ورود ما دریافت نمود که این موضوع بالایش تحمیل شده است: لذا دوباره اجازه داد که بقه ها آزاد گردیده و ما سرگرمی زیادی داشته و برخلاف افسانه های مشهور، مرگی نداشتیم. ما در بهالپور یک افسر محترم بنام کپتان ایمفیرسن را دیدیم که در خدمت خان قرار دارد و همچنان یک مرد انگلیسی بنام کرافورد، یک شخصیت بیمانندی که تقریبا زبان بومی خود را فراموش کرده بود.

ماجراجوی فرانسوی

ما در بهاولپور شنیدیم که یک اروپائی در یک کاروانسرای وجود دارد، لذا فورا برایش دعوت فرستادیم تا با ما بپیوندد. معلوم شد که او مونسیور بینور ارگود، کپتان پیاده است که از لاهور آمده: او یک جمهوری خواه سرخ- داغ بود؛ پس ازاینکه از میز برخاستیم، در چیزهای خوبی که میتوانست سبقت کند و تا نیمۀ شب ادامه داشت، فریاد های "آزادی! مساوات! و سیمانیانیزم مقدس! (سوسیالیزم خیالی)" بود. صبح بعد زود هنگام داخل اتاق من شده و فریاد زد، "ساعت 7 صبح است، من فورا باید برخیزم، زیرا جنگ واگرام آغاز شده و یکساعت قبل پدرش درآن کشته شده است!" برای تاجگذاری خودش، مونسیور اعلام کرد که درمسیر کابل برای رسیدن به دوست محمد خان بوده و مجبوراست پیراهن سبز پیامبر را برافراشته و براین سیکه های رزیل و اوباش حمله کند؛ آنهم با تصمیم یک برنامۀ اولی برای کاریدن کچالو برای معیشت سربازان. ما به این نتیجه رسیدیم که مونسیور دیوانه شده؛ اما طوریکه فانی کیمبل در مورد امریکائیان می گوید، "شاید طور دیگری باشد"؛ و سوال اینکه "شما چگونه به این نتیجه رسیدید؟" شاید باعث توضیح تمام مسایل گردد. مونسیون ارگود نیز شیوه های برای دیوانگی خود داشت، زیرا او سفر مصئون خود به کابل را از طریق کوتل بولان و کندهار نموده بود؛ چیزیکه زیاد سهل نیست؛ پس از آن، وقتی من افتخار ملاقات دوبارۀ او را داشتم، برایم گفت که او "خود را با شمشیری در بالای سرش و انزال کلمه نجات داده است!" یعنی خدای دیگری نیست بجز از خدا و محمد پیامبر او است.

مسلمان شدن هندو

اما کمی پس از این صحنه های تفننی شاهد گرویدن واقعی یکی از مهتران دکتور لارد بودیم؛ کسیکه با هندوایزم و جزم اندیشی های آن ناراض شده و مصمم به مسلمانی گردیده بود. این موضوع در چاکر (مقابل میتانکوت) رخ داد، جائیکه پیر، یک ملای صاف بنام خدا بخش از اعتبار معجزه و شایستگی نگهداری یک مکتب برای اطفال برخوردار بود. مصاحبه ها و پیام های گوناگون دربین جوانب صورت گرفت؛ اما روحانی از ما هراسیده و از داوری بدون اجازۀ ما ابا ورزید. با استنطاق از این مرد و دلایل آن، او تصدیق کرد که این یک اقدام داوطلبانه بوده و از مدتی بدینسو ارادۀ آنرا داشته است؛ چون ما احساس کردیم که هیچ حقی نداریم تا با ارادۀ او مخالفت کنیم، لیتنانت لیچ و من تصمیم گرفتیم در مراسم او حاضر باشیم. ما یک دستۀ حدود 150 نفر را دیدیم که دریک تشریفات و آرامش بزرگ در زیر یک سایه نشسته و زمین با نمد ها فرش است. دراینجا پس از چند جملۀ متمم دیدیم که مانکوی هندو به آغوش اسلام راه مییابد و نام او به اسم دلپذیر "شیخ دین محمد" تبدیل می شود. پیش از مراسم، روحانی با آوردن او در پیش روی مردم سه جملۀ مشخص عقیدۀ اسلامی را تکرار کرد و هندوی پیشین آنرا بدون لغزش دنبال نمود: در نتیجه ازدحام فریاد کردند، "مبارک" و مسایل با یک ضیافت پایان یافت. این گرویدن نمی تواند یک عیسوی را راضی سازد؛ با آنهم این عمل یک گام کوچک در جهت گذار از هندوایزم، خرافات و زشتی های آن به اسلام (حتی با تمام نواقص و پوچی آن) نمی باشد. از آن روز ببعد این مرد به یکی از "مردمان صاحب کتاب" تبدیل شده و با مقام دنیوی و صداقت مذهبی تمجید می گردد. روحانی چاکر یک مرد با نفوذ در این بخش ها بوده و به احترام او باور دارم؛ خانوادۀ او زمانی متان را دراختیار داشته و گور اسلاف او در آنجاست. دراین اوخر که سیکه ها از اندوس پائین گردیدند، امیرها خواهان دعای او شدند. او جواب داد، "این ضرور نبوده و آنها پیشروی نخواهند کرد"، - یک فرضی که بربنیاد دانش اوضاع استوار بوده، درست ثابت شده و وسیعا اعتبار روحانی را افزایش داده است. با آنهم او سندیان را بخاطر نادیده گرفتن منافع ایشان سرزنش کرده و به آنها گفته است، همچنانکه جهان بوسیلۀ تقدیر اداره می شود، بوسیلۀ تدبیر نیز اداره شده و آنها نباید ازآن چشم می پوشیدند، بلکه باید سربازان خویش را آماده می ساختند.

دون جوز گونزالویز

ما بتاریخ 22 از متانکوت با قایق حرکت کرده و از افسران بهاول خان رخصت گرفتیم. خان برایم وعده کرد که تاریخ قبیلۀ خود را برایم فرستاده و این وعدۀ خود را با نتیجۀ شمارش تمام پیروزی های خود در شکار با یک گزارش طویل و مفصل انجام داد. در مقابل از من تقاضا کرده بود تا برایش یک جهان نما تحفه بدهم که متعاقبا برایش فرستادم و درعین زمان با یک نقشۀ زیبای مدینه که توسط یکی از طراحان ما (آقای گونزالویز) کشیده شده و در تطابق با نقشۀ بود که او از مکه داشت. من تا اینجا نتوانستم خوانندگان خود را با این عضو بسیار مفید دستۀ خویش معرفی کنم، کسیکه من مرهون چندین نقشۀ هستم که او به نمایش گذاشته است. من باید برای او لقب دون جوز را بدهم که اگر میراثی نباشد، توسط همگان برای او اعطا شده، از پرتگال و بومی گوا بوده و در پروپاگندای آن شهر آموزش دیده است. هنر او موسیقی بوده و نقشه کشی (رسامی) را نیز به آن افزوده است. او در پهلوی زبان خود، یکمقدار لاتین، کمی فرانسوی و انگلیسی بلد است: در حقیقت او افتخار بلند خود را به شهر البکورکو داده و با نمایشات کاموین هموطنش (وقتی از خانه دور بوده) همدردی نموده است. او قلب خود را در عقب گذاشته، اما نه معنویات خوب خود و هم گرایش همجنس گرائی و استعداد موسیقی که غالبا روح بخش ما در بالای اندوس بوده و وقتی که برف های هندوکش بالای ما اخم کرده بود، گیتار آلۀ دلخواه دون بود، اما بعضی اوقات اکوردیون هم می نواخت و برای ما "خانه، خانۀ شیرین" در زبان بومی ما و "کا ایرا" فرانسوی، یک هوای وفاداری در پرتگالی یا همراهی شاد در رقص هسپانوی خودشان را میداد. دون جوز گونزالویز در مجموع یک شخصیت بسیارناب و مطلوب همه در بین ما بود: او در جریان روز با حرفه و مراقبت در رسامی خود مصروف بوده و وقتی از او دعوت میشد که پس از شام با ما بپیوندد، هرگز در روح بخشی شب های ما ناکام نمی گردید. من فکر می کنم او هنوز هم در بمبئی است و اگر این صفحه در مقابل چشمان او قرار گیرد، امیدوارم آنرا طوری درنظر گیرد که با تمنیات بسیار خالصانه برای پیروزی های آیندۀ او نوشته شده و تبریکات مرا بخاطر برگشت مصئون به سنحورا (بانو)ی خود بپذیرد.

افسران رنجیت سنگه

ما در میتان با افسران رنجیت سنگه پیوسته و توسط آنها با تمام تجمل و تمایز مورد پذیرائی قرار گرفتیم که او بهنگام پذیرائی از مهمانان خویش مهیا می سازد. پول، شیرینی وغیره برای ما آورده شده و حری سنگه (یک آشنای سابق) مهماندار ما تعین شده بود. اولین تحفۀ این ماموریت برای ما یک قوچ دارای شش شاخ بود که در اول فکر کردم شاید نشانۀ چیزی باشد، اما معلوم گردید که آنرا بحیث یک هدیۀ طبیعت برای ما آورده و هیچ تردیدی نداشته که بسیار گرانبها پنداشته می شود. ما میتانکوت را پیدا نکردیم، با وجودیکه در یک موقعیت جغرافیائی مناسب برای یک بازار بزرگ تجارتی قرار داشت. این مملکت خیلی در سطح پائین قرار داشته و مواجه به سیلاب است. دراینجا یک محل باستانی در غرب آن قرار دارد که بنام اگای نامیده شده و پشتۀ که در بالای آن میتانکوت ایستاده، نشاندهندۀ عصر بزرگی است. حرند در جوار دجیل که در مقابل آن قرار دارد، باور میشود که نام خود را از حری، یکی از بردگان الکساندر گرفته باشد.

اندوس در میتان

از میتان ببالا همه چیز برای ما نو بود: ما در بالای یک دریای قبلا ناشناخته قرار داشتیم که هرگز توسط یونانی ها یا برتانوی ها پیموده نشده و نمی دانستیم چقدر بالا خواهیم رفت. حالا آب خیزی جریان داشته و دریا متعاقبا سریع تر و بزرگتر می شد؛ اما من پس از مشاهدۀ محتاطانه متوجه شدم که اندوس در قسمت بالائی خویش نسبت به مسیر پائینی آن به مراتب پُر است؛ در مورد آخری، به علت تخلیه یا استفاده در زراعت و تبخیر نابود می شود. بالاتر از محل اتصال اندوس و چیناب، مملکت هم اکنون قسما زیر آب قرار داشته و نباتات پر از جگن نشان میداد که خاک بسیار مرطوب است. به هنگام سیلاب، میلان آب بطرف غرب می باشد. موضوع تخلیۀ دریاهای پنجاب و اندوس بصورت محتاطانه توسط لیتنانت وود بررسی شده، در حالیکه دکتور لارد توجه و دقت زیادی برای دریافت مقدار گِل موجود در آب این دریا ها و خاصیت آن معطوف داشته است. دریافت شده که ترکیب آن متشکل از سنگ چقماق، خاک زاجدار، کاربونیت چونه و مقدار کم مواد نباتی است. نتیجۀ آن توسط دکتورلارد در "خاطرات جلگه های اندوس" داده شده است:

خاطرات دکتور لارد

"برای دریافت مقدار تخلیۀ آب میتوان 300 هزار فت مکعب آب در ثانیه را فرض کرد. اگر یک پنجصدم را هم تناسب گِل فرض کنیم که کمتر از ضمانت تجربی است. اگر وزن مخصوص گِل را 2 فرض کنیم که به ارتباط سیلیکا (سنگ چقماق) دور از حقیقت نیست. لذا تناسب آن بعدا یک بر هزارخواهد بود؛ ازاینجا میتوان دریافت که برای هفت ماه مشخص این دریا حدود 300 فت مکعب گِل درهرثانیه تخلیه می کند یا یک مقدار خاک کافی برای ایجاد یک جزیره به طول 42 میل و عرض 27 میل و عمق 40 فت؛ که متعاقبا (عمق وسطی بحر در ساحل 5 فاتوم میباشد) حدود 10 فت بلندتر از سطح آب میشود. هر کسی بخواهد این محاسبه را برای صدها و هزارها سال انتخاب کند، میتواند خود را قانع سازد که چه کارهای میتواند درمقابله با دلتاهای تولید شده در زمان حاضرانجام دهد".

دیرۀ غازی خان (دروازۀ دوم خراسان)

یک مسافرت 8 روزه ما را به دیرۀ غازی خان آورد، زیرا باد جنوب بصورت قوی و مطلوب میوزید. گفته میشود، عمرو برای خلیفه عمر نوشته بود که مصر در پی ظهور یک مزرعۀ گرد و خاک، یک بحرآب پاک و یک باغ گل پیدا شده است. ما گرد و خاک زیادی در سند پائین داریم؛ ما حالا به یک بحر آب پاکی برخوردیم که غالبا از ساحل به ساحل نمی توانستیم ببینیم؛ اما ما درجائیکه قرار داریم، هیچ چیزی بجز از بته های بلند گز نمی بینیم، ما فرض می کنیم باغ گل را در کابل ببینیم. ما در سفر (دریائی) خود ریک نوشهره، بندر جتوئی و شیرو را عبور کردیم؛ اما اینها خشکه بوده و فقط میتواند از سر دکل دیده شده و موقعیت آنها توسط درخت هایی نزدیک آنها نشانه شود. دریا به چندین شاخه تقسیم شده و ما مسیر خود را بدون رهنما از طریق یک جریان یکنواخت خسته کننده انتخاب کردیم. درجۀ حرارت آب در ساعت 2 صبح 84 بود، در حالیکه هوا 108 بود. باد به هنگام شام و رسیدن ما از طرف جنوب (پس از آفتاب نشست) وزیده و داغ و خسته کننده بود. ما نمی توانستیم بدون پرده های سردساز نان شب را بخوریم و درجه حرارت از 94 پائین نمی رفت. اقلیم همانطور که تصور می شد، کسل کننده بود. آفتاب مانند یک کتلۀ شدید آتشین برآمده و تا وقتیکه در افق می تابید، یک گرمای سوزان را پرتاب می کرد. مریضی عمدتا تب، دامنگیر تعداد زیاد ما گردید، اما شکایت ها بدون شک از حالت غیرفعال تشدید می گردید، زیرا آنها مجبور بودند در قایق ها باقی مانده و با پرخوری که باعث افزایش انرژی میگردد.

دیره جات

لازم است شرح مختصر مسیری را بدهم که ما حالا داخل آن شده ایم و از چندین نقطۀ نظر دلچسب است. مملکت طرف راست اندوس در زیر سلسلۀ کوه نمک و تا نقطۀ که آن دریا با آب های پنجاب وصل می شود، بنام دیره جات یاد میگردد. نامگذاری آن از دو شهر اساسی این  مسیر یعنی دیرۀ غازی خان و دیرۀ اسماعیل خان مشتق شده است؛ دیره جات جمع واژۀ عربی دیره است. بخش های پائین آن بنام محلی سند و بخش های بالائی آن به علت هم مرز بودن با کوههای سلیمان بنام دامن (یا مرز) یاد میشود. خود مملکت هموار بوده و در مناطق زیادی حاصل خیز است، بخصوص در مجاورت هر دو دیره؛ اما بطرف غرب دریا، حتی به فاصلۀ فقط چند میل هیچ چاهی وجود نداشته و خاک کاملا بالای باران و آب کوه ها وابسته است که درآن هیچ دانه و غله وجود ندارد. درجانب مقابل دریا، در لیا، اندوس بطرف شرق سرازیر شده و زمین های که فوق العاده حاصل خیز و دربرگیرندۀ دانه های سنگین است بنام "کوشی" یاد می شود. از لیا بندر بزرگ کهیری مسافران را از ماورای اندوس به دیره جات می رساند، جائیکه کوه ها بواسطۀ مسیرهای کاروان های قطع می شود که به جانب کابل و کندهار میروند و دراینجا است که بزرگترین کاروان های هندی قبل از عبور به غرب بسته بندی شده و دیره جات را از بلندترین درجۀ اهمیت تجارتی برخوردار میکند.

افغان های لوهانی و مسیر آنها

از کلکته از طریق لکنهو، دهلی، هانسی و بهاولپور؛ – از بمبئی از طریق پالی، بیکانیر، بهاولپور و ملتان؛ – از امرتسر از طریق جونگ و لیا؛ – و از خود دیرۀ غازی خان درجنوب از طریق بهاولپور؛ تمام این مسیرها در شهر کوچک دیره بند حدود 30 میل از دیرۀ اسماعیل خان یکجا می شود. دراین نقطه مسیر مشهوری از طریق دریای گومل با کوتل گولیری آغاز می گردد که همیشه توسط افغان های لوهانی پیموده میشود. یکتعداد این مردم داخل کوههای بلندتری می شوند، درغرب تاک و همچنان از طریق یک کوتل پست تر بنام "چیری" در پائین آن؛ اما تمام این مسیرها سرانجام حدود 45 میل از دیره بند یکجا می شوند. افغان های لوهانی یک مردم چراگاهی و کوچی بوده و تعداد زیاد آنها سالانه برای خریداری امتعه به هند می روند؛ دراینجا با بسته بندی در اواخر اپریل و با یکجا شدن با خانوادۀ خود که زمستان را در سواحل اندوس سپری کرده اند، داخل خراسان می شوند، جائیکه موسم تابستان را درآن می گذرانند. آنها این تغیر اقامت را دریک نظم ثابت با سه تقسیم یا "کایری" انجام میدهند که فکر میکنم به معنای مهاجرت است؛ این کایری ها شامل نام های ناصر، خروتی و میانخیل است که نام های شاخه های قبایل آنهاست. اولی بسیار پرنفوس بوده و همرای شان حدود 50 تا 60 هزار گوسفند میرود؛ اما آخری همان است که تاجران هندو و خارجی ها همرای شان سفر می کنند. خصلت گستردۀ انتقالات را میتوان از کتاب های گمرک تخمین کرد که نشان دهندۀ 5140 شتر باری با امتعۀ عبورکننده درسال جاری است، به استثنای آنهای که حامل خیمه و بار مردم بوده و تعداد آنها به 24 هزار شتر میرسد که ناصر دارای 17 هزار، میانخیل دارای 4 هزار و خروتی دارای 3 هزار میباشد.

مسیری که آنها عبور میکنند، شکسته، صعب العبور و مسیرهای آبی گومل است که از طریق مملکت وحشی و کوهستانی وزیری ها میگذرد؛ اما لوهانی ها دارای ارتش و سربازانی اند که اموال خود را با خارجیانی که همرای آنها سفر می کنند، محافظت می نمایند. آنها در اواسط ماه جون به کابل و کندهار می رسند، زمان کافی برای ارسال سرمایۀ خویش به بخارا و هرات؛ و درآخر اکتوبر، با فرا رسیدن زمستان با عین ترتیبات به جلگۀ اندوس پائین می شوند با آوردن اسپ ها، رنگ ها، میوه جات و تولیدات کابل در بدل اجناس هندی و برتانوی. این مسیر تجارت باستانی است؛ زیرا ما دریافتیم که امپراتور بابر در سال 1505 گفته که او به هنگام کمپاین در دیره جات بالای یک کاروان تاجران لوهانی حمله و "مقدار زیاد البسه، عطریات، شکر (قند و بوره) و اسپ های" آنها را غارت نمودیم و هنوز هم همان موادی است که تجارت آن جریان دارد. این مربوط امپراتور است بگوید که در جریان مشکلات خود، این تاجران لوهانی را غارت نموده و پس از آن، وقتی در بالای تخت کابل می نشیند، به آنها لباس مردانگی می پوشاند.

مسیرهای هند به کابل (دروازه های خراسان)

با توضیح مسیرهای کاروان لوهانی همچنان باید تمام مسیرهای دیگری را توضیح دهم که از هند به کابل میرود؛ اما مشکل است توضیح شفاهی داده شود. از هند سه شاهراه بزرگ وجود دارد: اولی از طریق لاهور و اتک، دومی از دیره جات (در بالا ذکر گردید) و سومی از طریق کوتل بولان از شکارپور به کندهار. در وسط این راه ها، همچنان مسیرهای متعدد دیگری وجود دارد که یک تعداد آنها با استعمال کتله های بزرگ مردان مسلح استفاده می شود؛ اما آنها درحال حاضر توسط تاجران استفاده نمی شود. آنکه از دیرۀ غازی خان شروع می شود، از بالای کوتل سخی سرور و از طریق بوری به کندهار میرود، در زمان حاضر توسط شاهان کابل استفاده می شود تا از تجمل مانگو (ام) استفاده کنند؛ من اشخاصی را ملاقات کردم که میوۀ را دیده اند که از طریق آن به کندهار از اندوس در 8 یا 9 روز رسیده است. اقلیم بوری که بسیار مطلوب است، نه تنها توسط الفنستون بلکه توسط تمام بومیانی توضیح شده که من از آنها پرسان کردم؛ این همان مسیری است که بابر با ارتش خود و پس از کمپاین 1505 که فوقا تذکر رفت، به غزنی گذشته است. اسپ او از کمبود غله رنج برده، اما بحیث یک مسیر کاروانی فکر نمی شود که از کوتل گولیر پست تر بوده و فقط در سالیان اخر متروک شده باشد؛ درواقعیت، در زمان حاضر برای ارسال معلومات سریع به هند و ازآن توسط قاصدها استفاده می شود. از دیرۀ اسماعیل خان بطرف شمال پشاور هیچگونه انتقالات مستقیم وجود ندارد. راهها بسیار خراب و مردم آن درنده اند. با آنهم یک راه خوبی از طریق دریای کرم به کابل وجود دارد. از دیرۀ غازی خان در جنوب دجیل و حرند، راههای وجود دارد از بالای کوههای پست به باغ، دادور و کوتل بولان: این مسیرها توسط کاروان های بزرگ در مدت 25 سال گذشته مورد استفاده بوده است. دیرۀ غازی خان و شکارپور (طوریکه در بالا گفتم)، همیشه توسط مردم بحیث دو "دروازۀ خراسان" نامیده شده است.

ترافیک دیرۀ غازی خان

تاجران تولیدات بومی خود را از یک همسایۀ که بسیار مفید واقع شده، با مفاد زیادی صادر میکنند؛ سازندگان آنها را تبدیل و از ممالک مجاور البسه وارد می کنند یکجا با امتعۀ خارجی که برای مصارف داخلی میرسد. خود دیرۀ غازی خان یک شهر تولیدی (سازنده) است، اما توسط ملتان و بهاولپور پیشی می گیرد که در همسایگی آن قرار دارد. زمانی تجارت آن با غرب و حتی با شرق بسیار سریع بوده است؛ با وجود ورود زیاد امتعۀ برتانوی حالا نمیتواند رفاه قبلی خود را به نمایش بگذارد، باآنهم تولیدات بومی آن سالم و درحال رشد است. این شهر بخاطر لباس های ابریشمی راهدار و ساده (گلبدن و داری) اش بسیار مشهور بوده، سالانه به لاهور و سند صادر شده و نسبت به مصنوعات تمام ممالک دیگر ترجیح داده می شود. برای شرق هم ابریشم خود و هم مواد خام حاصله از بخارا و غرب را ارسال می کند. برای غرب نیز پنبه و پارچه های سفید درشت می فرستد که مهم ترین تولیدات صادرۀ آن بوده و خراسان در پی آنست، جائیکه موقف آن هنوز در رقابت با کالای انگلیسی قرار دارد، البته تا جائیکه تقاضا وجود دارد، زیرا کیفیت آن به مراتب پائین است. تقاضا برای پارچه های پنبۀ ارزان قیمت برتانوی امسال به نیم کاهش یافته است؛ سال گذشته مقدار فروشات حدود 50 هزار روپیه بوده و امسال کمتر از 24 هزار بود. انواع چیت های گلدار و لنگی های درشت فهرست البسۀ تولیدی را تکمیل می سازد: هیچ یک از پشم ساخته نشده است. ارزش این کالاها حدود یکنیم یا دو لک روپیه می باشد و بخش زیاد آنها صادر می شود. انواع درشت قاشق- پنجه، کاردها، قیچی ها و چاقو ها و آنهائیکه توسط ملوانان استفاده میشود، نیز در دیرۀ غازی خان ساخته شده و صادر میشود. بازار آن متشکل از 1600 دکان است که 530 دکان آن مصروف بافندگی و فروش کالاهاست. شهر یک نمای رفاهی دارد که درمجموع مختص به حمایت آقای وینچورا است که تا این اواخر رئیس ناحیه بوده است. نفوس آن حدود 25 هزار نفر است. گفته می شود که توسط بلوچ ها حدود 300 سال قبل اعمار شده و نام آن مدتها دربین "غازی خان" و "حاجی خان" در نوسان بوده است. این شهر قبلا تابع تخت کابل بوده، اما حدود 25 سال قبل بدست سیکه ها افتیده است. آنها آنرا دراختیار بهاول خان گذاشتند که هیچ علاقۀ به نگهداری آن نداشته و افسران آن تقصیر زیادی در اخاذی مردم داشتند؛ اما از 1832 بدینسو که ادارۀ آن بدست سیکه ها افتیده، بطور روزافزونی بهبود یافته است.

دیرۀ غازی خان

زمین های اطراف دیرۀ غازی خان بسیار حاصل خیزاست: شهر بطور گوارا دریک مملکت هموار واقع شده، حدود 4 میل از اندوس فاصله داشته و توسط باغها و درخت های بلند احاطه شده که در بین آنها خرما غلبه دارد. درحقیقت گفته می شود که دراطراف دیره، کم از 80 هزار درخت خرما وجود ندارد. با آنهم با ارزش ترین تولید این محل رنگ بوده و 2 هزار من آن امسال به غرب صادر شده است؛ من مطلع شدم، این مقداری است که این محل میتواند تولید کند. بهترین نوع آن حالا به 65 روپیه فی من به فروش میرسد، کیفیت وسطی آن حدود 50 و بدترین آن حدود 32 است: این صادرات به تنهائی حدود یک لک روپیه است. رنگ تولید شده در بهاولپور دارای کیفیت پائین است؛ اما ارزان تر بوده و در پهلوی فروش محلی دارای بازارهای در کابل و بخارا می باشد. پنبۀ دیرۀ غازی خان دارای کیفیت عالی و نرم است؛ 25 هزار من قابل برداشت می باشد: این مقداری است که حالا صادر می شود. نیشکر نیز زرع می شود، اما مقدار آن کم بوده و محصول سالیان اخیر است. محل از نگاه غله غنی بوده و گندم و جو آن عالی است، اما برنج آن سرخ رنگ و دارای کیفیت پائین است. قیمت برنج در جون 1837 قرار زیر بوده، روپیۀ رایج آن مربوط شجاع الملک و تقریبا معادل شکارپور است که هم اکنون شرح داده شد:

 

برنج، فی من 40 سیره، 80 روپیه برای یک سیر.......                                     3 روپیه

برنج، درجه دوم، 1.5 من،...................................                        2 الی 1.75

گندم، 1.5 من، .................................................                                     1

غله، 70 سیر،..................................................                                      1

دال یا مُهری، 2 من،..........................................                                      1

مونگ یا ماش، 50 سیر،....................................                                       1

روغن، فی من،................................................                                    8.5

تیل، فی من،....................................................                                       4

نمک، فی راجا، یا یک من، 25،.........................                                      3.5

نمک بومی، 2 من............................................                                        1

گر یا مولاس...................................................                                     3.5

نیشکر، فی من................................................                                       16

 

دیرۀ غازی خان در وقتیکه تابع کابل بود، عاید سالانۀ حدود 12 لک روپیه داشت؛ حالا عاید آن حدود 8.5 لک روپیه و آنهم در طول دو یا سه سال اخیر بوده است. مملکتی که این مقدار عاید دارد ناحیه سنگور در شمال و حرند دجیل در جنوب است؛ همچنان کوشی در مقطع اندوس. مالیه مربوط عین شخصی است که حالا حاکم ملتان بوده و رو به بهبود است. روستا های اطراف دیرۀ غازی خان فوق العاده زیاد است: آنها تقریبا همه مسلمان اند؛ در شهر دیرۀ غازی خان دو قبیلۀ تقریبا معادل وجود دارد، درآن حدود 125 معبد هندو و 110 مسجد خورد و بزرگ موجود است. دیرۀ غازی خان با تمام ممالک اطراف خود توسط راه های خوب ارتباط دارد، به استثنای سمت غرب که به هیچصورت قابل تمجید نیست. فهرست بازارها یا محلاتی که به آنها منتهی می شود، خالی از مفاد نیست: اسنی، حرند، کوچ، گنداوه، میتان، شکارپور، بهاولپور، خیرپور، اولاه، یان، حیدرآباد، ملتان، لاهور و امرتسر.

بازار دیرۀ غازی

من گزارش خود از این شهر را با شمارش انواع دکان های بازارآن به پایان میرسانم که از نگاه احصائیه قابل اهمیت است.

فهرست دکان ها در بازار دیرۀ غازی خان در اندوس                             تعداد دکان

فروشندگان کالا (تکه)                                                                       115

فروشندگان ابریشم                                                                             25

بافندگان کالای سفید                                                                          128

بافندگان ابریشم                                                                                112

پاک کنندگان پنبه                                                                                25

فروشندگان پنبه                                                                                  17

معامله کنندگان غله                                                                           219

بوت و کفش سازان                                                                             55

عین چیز..... هندو                                                                              25

کلاه سازان                                                                                       15

خیاطان                                                                                           50

قصابان                                                                                            15

سبزی فروشان                                                                                   40

میوه فروشان                                                                                     32

شیرفروشان                                                                                      30

شیرینی فروشان                                                                                 75

آشپزان                                                                                             40

حکیمان                                                                                            10

بقالان                                                                                               30

فروشندگان عاج، شیشه وغیره                                                                30

آهنگران                                                                                           45

مسگران                                                                                           25

زرگران                                                                                           60

آلات برنده                                                                                        12

خراطان (چرخکاران)                                                                           9

بانکداران                                                                                         30

سراجان                                                                                           20

شستوکاران                                                                                       50

رنگمالان                                                                                         15

فروشندگان تنباکو و بنگ                                                                     30

فروشندگان نمک و "گِل سرشو"                                                            12

نل فروشان                                                                                       18

کاغذ فروشان                                                                                    18

دکانهای بسته و نامعلوم                                                                      165

----------------------

مجموعه                                                                                       1597

 

 

 

++++++++++++++

 

نویسنده: الکساندر برنز
برگردان: دکتور لعل زاد
لندن، اکتوبر 2014
پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال 1836 از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا "ماموریت کابل" را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ 26 نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ 13 دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال 1837 به تاتا رسیده و بتاریخ 18 جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ 30 مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ 20 سپتمبر 1837 وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ 26 اپریل 1838 شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ 30 اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ 17 جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد.

این گزارش یا اثر او بنام "کابل" در سال 1841 در لندن به نشر می رسد... اما برای شناخت بهتر از مفهوم "کابل" در آن زمان بهتر است، برداشت او از "کابل" را خدمت دوستان ارایه کنم که ضمیمۀ اثر موصوف بوده و بعدا به اصل اثر بر گردیم که فکر می شود پس از "گزارش سلطنت کابل" توسط الفنستون، با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

یاد داشت های در بارۀ کابل
در صحبت در بارۀ کابل، من به سلطنت وسیعی اشاره نمی کنم که زمانی از مشهد تا دهلی و از بحر تا کشمیر گسترش داشت. من فقط از قلمروی کوچک و شگوفانی سخن می گویم که اطراف پایتخت آن سلطنت متلاشی شده را در بر می گیرد. کابل بحیث یک شهر، اهمیت خود را بیشتر از موقعیت آن می گیرد که محور تجارت است، نسبت به اینکه مهد حکومت باشد؛ این موضوع با پیروزی انقلاب های رابطه دارد که صلح عمومی در افغانستان را از بین برده است. با درنظرداشت مفاد این موقعیت ممتاز، فقط چند محل دیگر در شرق امتیاز چنین میتروپولیس (ابرشهر) را دارند. با وجودیکه امتیاز سیاسی کابل نسبت به امتیاز تجارتی آن کمتر است، با آنهم (به علت ارتباط) با این ابرشهرها افزایش یافته است، زیرا کابل ارتباطات سریع و منظمی با ممالک همجوار داشته و با معلومات درستی تامین می شود که در آنها چه می گذرد. کابل در مقایسه با منابع وافر سرزمین های بیگانه، نه دارای ثروت و نه دارای تولیدات فراوان هند و یا حتی بخارا است، اما دارای یک نژاد یا مردمانی است که به مراتب سخت تر از باشندگان هر یک از این مناطق بوده و برای 8 یا 9 سده حاکمان کابل را توانا ساخته تا بالای ممالک اطراف حاکمیت داشته باشند. یک رئیس پس از رئیس دیگری از کوهها پائین شده، از پیروزی لذت برده و ثروت و عوائید سرزمین های اشغالی را جایزۀ شجاعت و پیروزی خود ساخته است.

دوست محمد خان حاکم فعلی کابل فقط چند سال قبل لقب امیر را نصیب خود ساخت. قلمروی او دربرگیرندۀ مملکتی (مناطقی) است از هندوکش تا جنوب غزنی و از بامیان تا کوههای خیبر. بخش شرقی یا جلال آباد افزودی جدیدی در قلمرو او بوده و عوائید رئیس را از 18 به 24 لک روپیه در سال افزایش داده است. قلمروی او به حکومت های جداگانه و در بین پسران او تقسیم شده است – یک سیاست که بیشتر عاقلانه است نسبت به اینکه متدوال باشد. برادر او امیرخان که حاکم غزنی بود، فوت نموده و آن ناحیه نیز توسط یکی از اعضای خانوادۀ او اداره می شود. تقسیمات قرار زیر است: - میرافضل خان پسر بزرگ حاکم زرمت، یک ناحیۀ زراعتی در شرق غزنی؛ محمد اکبرخان سردار پسر محبوب او حاکم جلال آباد و رئیس غلجی ها می باشد؛ اکرم خان در راس بامیان، بهسود و هزاره های که خراجگذار کابل اند؛ حیدرخان غزنی را دارد؛ پسر امیرخان رئیس کوهستان دراین اواخر از غزنی اخراج شد تا راه را برای پسر امیر باز کند؛ وقتی پسران دیگر کلان شوند، احتمالا برادرزاده بازهم برطرف می شود. خود امیر کابل را اداره می کند، جائیکه او اکثرا مسکون بوده و برادر خود نواب جبارخان را دارد. او یک قطعۀ 45 توپ دارد که اکثریت آنها قابل استفاده اند؛ حدود 2500 "جزالچی" یا پیاده نظام، مجهز با یک تفنگ فتیلۀ کلان که با یک تکیه (قنداق) استفاده می شود؛ 12 یا 13 هزار اسپ که یک- دوازدهم آنها قزلباش ها اند. حدود 9 هزار اینها بسیار موثر و کارا اند. 3 هزار سوار اسپ های حکومتی بوده و در زیر یک سیستم افزودن نیروهای نظامی بنام "حملۀ" پرداخت می شوند که در افغانستان نو بوده و درآن دوست محمد خان یک بخش بزرگ نیروی خود را برای دروغ گفتن در نظر می گیرد. چنین است گزارش مختصر وسایل تعرضی و دفاعی موجود رئیس کابل.

بصورت طبیعی میتوان فرض کرد که توجه و حسادت ملل اطراف بطرف یک مملکت دارای چنین موقعیت مهم مانند کابل جلب می شود؛ رئیس کابل با وجود اینکه برای ادامۀ اشغالگری های خارجی در یک مقیاس بزرگ بسیار ضعیف است، اما آنقدر قوت کافی دارد تا در مقابل حملات تمام کسانیکه در اطراف او هستند، مقاومت کرده و طبیعت دشوار مملکت او برای سربازانش یک نیروی میدهد که او را از هر گونه خطری رها می سازد. جنگ با سیکه ها که یک ملت بسیار قدرتمند است و تا زمانی ادامه خواهد یافت که توسط روسای موجود اداره می شوند، بصورت نمونه یاد آوری گردید؛ اما کمپاین در هر جهت دیگر شاید منجر به پیروزی مشابه نشود، زیرا در اینجا دشمنی مذهبی مسلمانان را انگیزه می دهد تا به مقابل دشمنان دین خود بجنگند. بصورت واضح دیده می شود که رئیس کابل هیچ تصور دایمی در بارۀ اشغال سیکه ها در جلگه پشاور ندارد، توجه افغان ها احتمالا به آن جهت برگردد، از ترس حاکم پنجاب که شاید بدنبال اشغال کابل باشد؛ با آنهم شانس کم پیروزی دایمی برای نیروهای سیکه دراین بخش ها وجود دارد. موقعیت دوست محمد خان خطرناک است، زیرا او را وادار می سازد که منابع خویش را در تدارکات دفاعی به مصرف برساند که این موضوع قدرت او را لنگان نموده و نارضائیتی پیروان او را افزایش می دهد، عوائیدی که در هیچ زمانی او نمی تواند بصورت آزاد پاداش دهد. توقف دشمنی با سیکه ها می تواند او را از این حالت خراب نجات دهد، با وجودیکه این امر می تواند با این ضررها همراه باشد: تعداد زیاد قبایل مسلمان باشندۀ کوههای افغانستان شرقی که تا وادی اندوس امتداد دارد و حالا حاکم کابل را بحیث قهرمان اسلام میدانند، شاید بسادگی او را بحیث یک حاکم خود خواهی تصور کنند که در جستجوی بزرگنمائی شخصی بوده و تب و تاب آنها را بحیث کمک کنندۀ او کاهش میدهد. دوست محمد خان از هیچ طرفی به استثنای شرق، حریف دیگری ندارد.

موقعیت نظامی کابل طوری است که اگر حاکم شهر یکمقدار ثبات و یک اندازه پول در دست داشته باشد، همیشه می تواند صاحب سربازان خوب باشد، با احتمال اینکه خدمت به مفاد تمویل کننده خواهد بود. در زمان شاه سابق مفاد پول پرداخته شده به دولت رسید. در شرایط موجود، در اختیار قدرتی خواهد افتاد که پیشروی کند و این برای حاکم کابل هیچ نفوذ کوچکی در این بخش آسیا نخواهد داد.

مناطق کوهستانی هندوکش در شمال کابل هم برای رئیس کابل مشکلاتی بوجود آورده تا قدرت خود را گسترش دهد و هم برای دیگران که بالای او حمله کنند. حاکم کندز میر مراد بیگ هیچ احساس دوستی قلبی با دوست محمد خان ندارد. این امر از ترس قدرت او بر می خیزد؛ زیرا اگر رئیس کابل در جای دیگری مصروف نباشد، بدون شک بالای او تهاجم پیروزمند خواهد کرد. مراد بیگ بیشتر در تاخت و تاز (چپاو) بهتر است تا جنگ. او ممکن است یک "چپاو" بالای بامیان بعمل آورد، اما انتقام گیری برای او ویرانگر خواهد بود. دولت های مستقل ازبیک در غرب کندز و بلخ مانند سرپل، شبرغان و میمنه، کمترین اتحاد یا تفاهمی در بین یکدیگر نداشته و بحیث اولین شکار در اختیار قدرتی قرار خواهند گرفت که به آنها حمله کند. بخارا در شمال به علت موقعیت دور آن در دشت ها و خصوصیات تجارتی و مذهبی که دارد، نگه داشته شده است. حاکم آن در این اواخر یک نماینده به کابل فرستاده تا رئیس کابل را بخاطر جنگ های پیروزمندش با سیکه ها مبارکباد گوید. میر کندز احتمالا و بدون اشتباه، شرارتی را از اتحاد آن دو استنباط کرده که او را در بین دو قدرتی قرار خواهد داد که هر یک به تنهائی می تواند او را از بین ببرد، اما توانائی آنها برای انجام چنین کاری، وقتی با وابستگی های خانوادگی یکجا شوند، بدون شک و تردید است. لذا مراد بیگ تنفر خود از ایجاد این اتحاد را اولا بواسطه تهدید دستگیری نماینده و بعدا بواسطه مسدود ساختن راه کاروان ابراز کرده است؛ اما سوئ ظن های او از بین رفته و یا حداقل برای مدتی آرام شده و تبادل تحفه ها و بیانات دوستانه در بین روسای کابل و کندز صورت گرفته است.

کندهار در غرب، در اختیار برادران رئیس کابل است که به او احترام ابراز می کنند، با وجودیکه آنرا در تمام اوقات به نمایش نمی گذارند. چند سال قبل وقتی شاه شجاع الملک در جستجوی اعادۀ امپراتوری از دست رفتۀ خویش به کندهار نزدیک می شود. رئیس کابل فورا مرزهای خویش را ترک کرده، با برادرانش یکجا شده و با بدست آوردن یک پیروزی، هم آنها و هم خود را نجات می دهد. منافع مشترک باعث تحمیل این اقدامات گردید؛ برخورد و رویۀ روسای کندهار و کابل در مسایلی که به رفاه عمومی خانواده مربوط می شود، با یکدیگر تطابق دارد. آنها خود را پائین تر از امیر میدانند: آنها در پی مشورۀ او بحیث بزرگ خانوادۀ خویش بوده و وقتیکه مشوره داده شود، آنرا اطاعت می کنند. با آنهم قضیه در مسایل مربوط به روابط آنها با دولت های بیگانه چنین نیست. موضعگیری به مقابل غرب، آنها را از هرات و پارس به مخاطره می اندازد؛ دراین زمان هشدار آنها باعث شده (حتی اگر در واقعیت هم در پی ناچیز شمردن برادر خویش در کابل نباشند)، برخلاف تمایلات درونی خود، حداقل در پی یک اتحادی با پارس باشند.

با آنهم این یک ناراحتی موقتی بوده و ممکن است یک توافق بر سر مسئله هرات میسر شود: درغیرآن، خود کندهار نیز شاید سقوط کند و از طریق آن منافع کابل شدیدا صدمه ببیند. قزلباش ها یا جناح پارسیان مسکون در کابل با احساس موجود خود نمیتواند یک وسیلۀ بیهوده در دست های شاه {پارس} برای تضعیف استقلال افغان ها در پایتخت خودشان باشند. دوست محمد دراین اواخر پرداخت برای این مردان را کاهش داده و بازتاب آنرا میتوان در تشویق ایشان در دربار باز طوری مشاهده کرد که هیچیک از آنها در جنگ های او کشته نشده اند؛ اما نیاز او برای تمایل شاید اشتباه بوده و از امیدهای مایوسانه برای تقاضای تشویق سرچشمه گرفته باشد. او در تمام حوادث نگاه به اصل بزرگ سیاسی را از دست داده است – یعنی کشانیدن از حیطۀ قدرت این مردان برای آسیب رساندن به او، قبل از اینکه او آنها را توهین کند. در جنوب، رئیس کابل هیچ چیزی برای ترس ندارد – مملکتی که کوهستانی و در اکثر بخش ها لخت و بیحاصل است، در اختیار قبایل وحشی افغان قرار دارد که تمام آنها مستقل از یکدیگر اند؛ اگر آنها نتوانند قوت خود را افزایش دهند، دقیقا نمی توانند در بین دشمنان او چیز قابل شماری بحساب آیند.

وقتی سلطنت های بزرگ کابل و پارس در کنار هم بودند، یک تعامل معمول در بین ملل همسایه در بین آنها وجود داشت. تمایل برای جلوگیری از تجاوز سیکه ها در این اواخر باعث شد تا روسای افغانستان در پی تجدید این تعامل باشند، اما هیچ وقتی احساسات در بین افغان ها و پارس ها صمیمی نبوده است؛ هر گونه نزدیکی برای همدردی با یکدیگر، با درنظرداشت تفاوت عقیدۀ آنها باید اجباری و غیرطبیعی باشد. هر گونه رابطه در زمان حاضر اینگونه است، در حالیکه پارس بحیث یک سلطنت وجود دارد و افغانستان به امیرنشین های کوچک تجزیه شده است؛ هنوز اعمال نادر در خاطرۀ افغان ها تازه بوده و بعضی اندیشه های مبهم شکوه پارسیان در آغاز یک سلطنت جدید که در مقابل روسای افغانستان قرار می گیرد، باعث ترس و عجله در اضطراب آنها برای فرونشانی خشم شاه {پارس} می شود. تعصب رئیس کابل برای دسترسی به این هدف با نگرانی (حقیقی یا نمایشی) او برای جنگ با دشمنان کافر او (سیکه ها) تسریع می شود؛ اما قرار معلوم او فراموش کرده که آنها را در بین هموطنان خود دشمنان بزرگتر خود معرفی کند. این نیز دقیقا معلوم بود که قدرت پارس مستحکم بوده و سرانجام برای او و تمام روسای حاکم بر کابل کشنده می باشد. افغان ها توسط کسانی اشغال شده که آنها فکر می کردند کمک کننده بوده است: زیرا باوجودیکه هر ریاست یک حاکم دارد، مملکت بدون سر است؛ حسادت طبیعی و نفرت دیرینه که باعث تقسیم قدرت شده، آنرا یک سرزمین غیراشغال شده نشان داده و سقوط آنرا شتاب کرده است. اشخاص علاقمند از روسای افغان خواستار این خط سیاسی شدند. پارس منافع آنرا دید که می تواند داخل این سرزمین شود؛ با مشورۀ دیگران، بسرعت به صدای ایشان با وعده های فراوان پاسخ داد که عین مشاوران، خود علایم مطلوب و مدارا خوانده شدند. با آنهم، شیوۀ تماس که به گونۀ آقا و رعیت بوده و موجب شک و تردید دوست محمد خان می گردد.

اگر تمام توجه به یک نقطه هدایت شود، هیچ چیزی بجز از یک حاکمیت سالم نمی تواند اشتیاق خود خواهانه و توطئه های ناراضیان را خورد و خمیر سازد. دوست محمد خان در 11 سال گذشته نیرو جمع آوری کرده؛ اما افزایش قدرت او موجب توجه و نگرانی های شده که دراین اواخر باعث کاهش شهرت او شده است. شاهان پارس و بخارا شاید او را بخاطر پیروزی در مقابل کافران تبریکی بدهند و ممکن است صادقانه هم باشد؛ اما او این پیروزی را به بهای گزافی خریده است – با سهمی از اموال رعیت و بازرگانان، با وجودیکه این دو طبقه به نیاز اقدامات او اعتراف کرده و حتی با وجد و سرور به پیروزی او اشاره می کنند. جنگ ها بدون پول و افزایش مخارج و مالیات پیش برده نمی شود. از سرگیری بعضی زمین های که برای خیریه (وقف) داده بود که وارث نداشت، انقضای جاگیرهای حاجی خان و کسان دیگری که از او ناراض بودند، یکجا با قرضه ها و جریمه های که بعضا داوطلبانه گرفته شده بود و کاهش در مدد معاش ها وسایلی اند که امیر برای افزایش ارتش خود استفاده کرده که هنوزهم برای مملکت او بسیار بزرگ است. شواهد پیروزی در کمپاین او در کندهار و پشاور شاید او را هنوز متوجه مشکالاتش نساخته باشد، اما از آنجائیکه برگشت ها او را درمانده و خم نموده، تجربۀ او در حد افراط خطرناک بوده است. مواظبتی که او بالای تمام شاخۀ ادارۀ خویش برقرار کرد، پیروزی او مستند است. تمام هدف او پول است؛ او با تمام دانشی که می تواند آنرا بدست بیاورد، در جستجوی آن است. او درآمد کامل خود را توسعه میدهد، با وجودیکه خانوادۀ او در مقیاس 5000 روپیه در هر ماه نگهداری می شود. قوۀ درک دوست محمد سریع است؛ دانش او در مورد شخصیت ها بسیار بزرگ بوده و او را نمی توان برای مدت طولانی فریب داد. او به هر فردی که شکایت می کند، گوش فرا میدهد و آنهم با مدارا و حوصلۀ که نسبت به انصاف و عدالت او فوق العاده قابل تحسین است. او حتی در مسایل دارای خصلت پوچ و بیهوده بازهم از قانون (شرع) پیروی می کند؛ اما نیازمندی های او تصامیم او را در مسایل بزرگ لکه دار ساخته است، با وجودیکه اینها فقط ثروتمند ها و تعداد کم رعیت او را متاثر ساخته، کارهای او باعث عدم رضائیت همگان نشده است. هیچ چیزی نمی تواند نشان دهندۀ برتری یک مرد بیشتر از توانائی او در مدیریت تمام جوانب او باشد، طوریکه او با قدرت و منابع چنان لنگان انجام می دهد. حوصله و تاخیر او حاکی از جاه طلبی او است؛ از آنجائیکه یک اقدام عجولانه می تواند برای او کشنده باشد، احتیاط او فوق العاده بوده و تردید او به آسانی میتواند به اندازۀ ناتوانی تحریک شود، با وجودیکه بازتاب خودی می تواند اعتماد بخود را بیاورد. صلح با همسایگان شرقی او یقینا میتواند باعث دوامدار شدن قدرت امیر شده و او را قادر سازد تا ارتش و مصارف خود را کاهش دهد، اما از آنجائیکه شهرت او بیشتر از قدرتش شده، ممکن است در طمع غلبه بر همسایگان غربی اش نسبت به دوستی با آنها باشد. اگر او کمتر سختگیر می بود، چنانچه قبل از تماس با سیکه ها چنین بود، ممکن بود که قدرت خود را تحکیم کند. صرفنظر از اینکه جنگ های مذهبی و حکومت او از یک روحیۀ قوی ارتدوکسی بوجود آمده و یا از جاه طلبی، پرسشی است که باید حل شود.

وضع جناح ها و سیاست که امیر دنبال کرده، اثرات منحصر به فردی بالای قیمت ها و ذخیرۀ مملکت داشته است. مقدار غلۀ اخذ شده توسط یک سرباز در زمان های قبلی بحیث پرداخت (تادیه) یا توسط یک مالک از زمین هایش بدون تغیر مانده است؛ اما قحطی پول به حدی است که ارزش غله به یکسوم و غالبا به نیم کاهش یافته است. این وضع در رابطه به زمین های کابل، زمانی غیرمعمول و حتی شرم پنداشته می شد؛ اما حالا ممکن است از 6 تا 7 سال خریداری شده و در هر جا برای فروش است. افغان ها در جریان سلطنت و به هنگام خدمت ایشان به پشاور، سند، کشمیر و ولایات دیگر رفته و با خود اندوخته های خود را می آوردند. حالا چنین فرصت های در اختیار شان وجود ندارد: حالا کوهدامن، جلال آباد و لغمان همان سند و کشمیر ایشان است؛ شکایت فقر و نیازمندی نسبت به سابق بسیارعام شده است، با وجودیکه حالا تدارکات را میتوان با یک قیمت بسیار کمتر نسبت به جریان سلطنت خریداری کرد. در زمان شاهان، باشندگان قلمروهای اطراف شهر، حکومت را به مبارزه می خواستند؛ تاریخ تذکرات افتخارآمیزی از مقاومت های دارد که آنها به مقابل بابر، نادر و اشغالگران دیگر نشان داده اند. اما حالا استقلال آنها بدون مبارزه شکسته شده و سه یا چهار هزار خانوادۀ کوهستان از مملکت فرار کرده و در بلخ و وادی اکسوس (آمو) در جستجوی خانه اند. با آنهم هیچ گونه شواهدی وجود ندارد که این مهاجرت باعث کاهش مقدار غله شده باشد، با وجودیکه کوهستان قسما ذخیره کنندۀ شهر است، زیرا حالا صنعت بزرگتر مشخص کنندۀ زراعت پیشگان نسبت به سابق است. با یک عایدی 80 تا 90 لک روپیه که (من فهمیدم) مقدار درآمد شهزادگان سدوزی بوده، آنها از مجمموعه های کوچکی غافل می شدند که می توانستند از چنین رعیت مشکلزا حاصل کنند؛ اما با یک عاید 24 یا 25 لک روپیه و با دشمنان خارجی که باید با آنها مقابله شود، نیاز به یک قدرت بزرگتر در حکومت داخلی داشته و منجر به اطاعت شده، با وجودیکه رعیت زیاد مطیع نمی باشند. اثرات آن همیچنان می تواند این باشد که چه چیزی در هر حکومت جستجو می شود، تدارکات ارزان برای مردم. با آنهم می توان گفت که قحطی پول با قیمت های کم نشان دهندۀ یکمقدار بی نظمی در وضع امور شده است؛ هنوز هم مفاد پول 6 درصد در سال بوده، به اندازۀ نیم کمتر از حد معمول در بین بومیان حکومت در هند.

وقتی مصلحت دولتی ایجاب کند، لازم است مقدار بیشتر مالیه نسبت به اندازۀ معمول اخذ گردد، باعث شده که تجارت نیز مورد آزمایش قرار گیرد. دراین زمان مالیه حمل و نقل مملکت هنوزهم رو به افزایش است؛ این افزایش باید نسبت به هر وقت دیگری بیشتر شود، اگر بارهای نباشد که فشار زیادی بالای آن وارد می کند. با آنهم، بعضی شکایاتی که باید از گمرک دور میشد، دیگر وجود نداشته و مستقیما زیر اثر رئیس مدیریت می شود. کابل دیگر نمی تواند با گرفتن فقط یک-چهلم مانند بخارا مباهات کند؛ اما کابل در مقایسه با پارس، هرات، کندهار و پنجاب هنوزهم از شرایط موافقت توسط مجامع بازرگانی صحبت می کند. یک یهود از بهاولپور که از صلاحیتی برخوردار است، برایم گفت که "معاملات بازرگانان در کابل مانند شاهان اسرائیل است؛ اینکه افغانان عاری از تبعیض بوده، برخورد خوب صورت گرفته، مورد مالیات سنگین قرار نگرفته و مالیات که امیر در این اواخر تقاضا کرده چنان است که هر حاکمی که مواجه با مشکلات باشد، تقاضای آن توجیه می شود". این موضوع یک اروپائی را به حیرت می اندازد، زیرا هر بازرگان باید بیشتر در بازاری باشد که مالیات در تغیر باشد؛ اما خطوط معین و درشتی وجود دارد که حاکم هرگز نباید تجاوز کند یا مجرا های تجارتی که مملکت او را ترک کند. این موضوع از نظر دور نشده است؛ مالیات گمرک کابل حالا دو لک و بیست و دو هزار روپیه در سال می باشد، در حالیکه قبلا 82 هزار بود، یعنی بیش از 15 یا 20 هزار این رسیدات نمی تواند مختص به مالیات افزایشی باشد. در زمان حاضر مفاد بالای اجناس انگلیسی وارده از هند به کابل 50 درصد است، اگر آنها به بخارا فرستاده شوند، مفاد یک سنت در یک سنت می دهند. شال های کشمیر که به پارس و ترکیه فرستاده می شود، از طریق کابل و بخارا و مشهد عبور می کند، بازرگانان این مسیر غیرمستقیم را ترجیح می دهند، بخاطر سختگیری که آنها در مسیر کندهار و هرات مواجه می شوند.

سیستم حکومت در بین افغان ها آنقدر شناخته شده است که ضرورتی به تکرار آن توسط من ندارد. استعداد جمهوری که علامت آنست، تغیر ننموده؛ هر اندازه قدرتی که یک سدوزی یا بارکزی ضرورت داشته باشد، آنرا می تواند از طریق عدم مداخله در حقوق قبایل و قوانین ادارۀ آنها، بدست بیاورد. حاکم کابل در این نقطه اشتباه نکرده است؛ او با وجودیکه نمی تواند در بین خیرخواهان خود بالای کسانی حساب نکند که مطلوب خانوادۀ سلطنتی است، یک کتلۀ بزرگ جوامعی را با خود دارد که ادارۀ او را تحسین می کنند. هیچ چیزی بجز از عاید محدود او مانع او بحیث یک حاکم مشهور نشده است؛ حتی با این کمبود، نام او در بیرون حوزۀ دربار او بندرت بدون احترام یاد می شود.

بارکزی ها از غلجی ها یا نژادی که کابل را قبل از شاهان گذشته اداره کردند، ترس کمتری دارند. آنها یک قبیلۀ بسیار پرنفوس در افغانستان بوده، حدود 200 هزار خانواده بوده و از کندهار تا گندمک (نیم راه پشاور) گسترش دارند: لیکن قبایلی که در شرق وغرب کابل قرار دارند، دارای کمترین تعامل با یکدیگر می باشند؛ برنامه های بدآهنگ آنها برای اعادۀ قدرت در وقت سلطنت شاه محمود نشان داد که چقدر احتمال کوچک توانائی آنها برای بدست گرفتن یک موقف مهم در تاریخ افغان ها وجود دارد. آنها ممکن است بحیث یک جناح استفاده شوند، لیکن توانمندی نداشته اند که پس از خلع قدرت توسط نادر، صاحب یک رئیس (سر) شوند که علت آنهم اتهام شکایت بهنگام حملۀ هندوستان بوده، یعنی حمایۀ داده شده توسط مغول ها به دشمنان او یعنی غلجی ها. امیر کابل خود را با ازدواج با هر دو شاخۀ این قبیله متحد ساخته و همچنان پسر او محمد اکبرخان کسیکه طوریکه قبلا گفتم، رئیس غلجی های شرقی بوده که جانشین نواب جبارخان شده است. کسانیکه در غرب قرار دارند، چیزهای زیادی برای کار با امورات کندهار نسبت به کابل دارند و این قبیلۀ است که بعضی اوقات کاروان های بین این دو شهر را غارت می کنند. آنها یک کتلۀ مردانی اند که با چهره های زیبا و قوت فزیکی شان تشخیص شده و هنوزهم بصورت زنده خاطرات آنرا دارند که روزی حاکمان این سرزمین بوده اند.

 

 


بالا
 
بازگشت