فارسی؛ میراث مشترک افغانستان- ایران و تاجیکستان
شفقنا : یکی از مسائلی که امروز میان سه کشور فارسی زبان، ایران، افغانستان و تاجیکستان بعنوان یک معضل شناخته می شود، اظهار نظرهایی پیرامون تفاوت زبانهای فارسی، دری و تاجیکی است.
برخی معتقدند که فارسی و دری دو زبان مجزا و متفاوت از یکدیگر هستند و هر کدام برای خود دلایلی می تراشند، عده ای برای اینکه این تفکیک را بیشتر نشان دهند می گویند که فلان واژه ایرانی است و فلان واژه افغانستانی، همچنین برخی مولانا را ایرانی می دانند و برخی دیگر او را افغانستانی می خوانند، برخی خواجه عبدالله را افغانستانی می پندارند و برخی دیگر ایرانی.
دکتر محمد سرور مولایی رییس سابق دانشگاه بامیان، استاد زبان و ادبیات فارسی ، مصحح آثار ارزشمندی همچون تاریخ احمدشاهی، پادشاهان متاخر افغانستان، سراج التواریخ، آتشکده وحدت ومجموعه آثار خواجه عبدالله انصاری و همچنین صاحب آثاری پیرامون مولوی پژوهی و بیدل پژوهی در مصاحبه ای با خبرگزاری شفقنا به سوالاتی پیرامون این معضلات پاسخ داده است.
شفقنا : آیا فارسی و دری دو زبان مجزا و متفاوت هستند؟
دکتر مولایی : بحث جدا بودن زبان دری و فارسی از نظر علمی بحث کاملا بی پایه و اساس است، هیچ تفاوتی میان این دو زبان نیست جز تفاوت اندکی که در واژگان وجود دارد، تفاوت واژگان در افغانستان نیز بین گویشهای کابل و مزار و هرات و بامیان نیز هست، بنابراین بر اساس این ممیزها کسی نمی تواند ادعا کند که اینها دو زبان متفاوتند، چون اگر بگوییم اینها دو زبان متفاوتند از نظر علمی بدین معناست که خانواده این زبانها در ریشه از همدیگر جدا بوده که اینطور نیست.
اما بحث اینکه خانواده یکی باشد و بعد طی تحولاتی در بستر زمان، تفاوتهایی اندک بین ایندو بوجود بیاید بحثی جداست.
شفقنا : آیا فارسی و دری از لحاظ ریشه با هم متفاوتند؟ اینکه برخی فارسی را زبان ایرانیان می دانند و دری را زبان افغانستانیها و تاجیکی را زبان تاجیکستانیها چقدر می تواند صحیح باشد؟
از نظر ساختمان زبان و ریشه و تبار زبان، چه فارسی بگوییم، چه دری بگوییم، چه تاجیکی بگوییم، هر سه یک زبان است.
به قول معروف : «سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند»
اما اینکه برخی اصرار می کنند زبان ما "دری" و زبان ایرانیها "فارسی" است، این محصول عدم آگاهی و عدم اطلاع فرد از کاربرد این کلمات در طول تاریخ است.
در ادبیات یکهزار و دوصد ساله مکتوب فارسی همین زبان به همین دو نام خوانده نشده، اگر گفته اند دری، دری در واقع صفتی بوده برای فارسی؛ قدمای ما وقتی می گویند فارسی دری، از آن معنای خاصی را اراده می کرده اند.
جغرافی نویسان عرب که در قرن سه، چهار و پنج به مناطق جغرافیای زبان فارسی سفر کردند، گویندگان زبان فارسی در مناطق مختلف را توصیف کرده اند. منتها آنها وقتی دری می گفتند مرادشان از دری، زبان رسمی و فصیح بوده است، زبانی که در کتابت استفاده می شده و آنرا زبان معیارم خوانده اند.
با این توضیحات، منظور از صفت دری برای فارسی همان معنای بلیغ و فصیح است، که جغرافی نویسان عرب از آن بهره جسته اند.
این فصیح و بلیغ هم مفهومش این نیست که زبان دری که ما امروز در افغانستان بکار می بریم، بلیغ تر و شیواتر و فصیح تر از زبانی است که تاجیکان و ایرانیان از آن استفاده می کنند، بلکه برمی گردد به همان معنایی که قبلتر اشاره شد، این دری به معنای این است که در آن سالها لغات و جملات بدون اینکه تفاوتهای گویشی را در آن لحاظ کنیم، یکسانی دارد و همان چیزی است که اگر در شرق خراسان می نوشتند در "ری" هم مردم آنرا می خواندند و متوجه می شدند.
یا در دوره های بعد اگر کسی نامه رسمی می نوشت تا هند هم ، همه اهل سواد این نامه را می توانستند بخوانند و درک مفهوم کنند، پس یک معنای سوم زبان دری، یعنی زبان افراد درس خوانده و تحصیلکردگان.
بهرحال اینکه ما بگوییم دری زبان خاص مردم افغانستان است و مردم افغانستان باید زبان خودشان را دری بدانند و نه فارسی، این یک نوع کج روی و برداشت نادرست از علم است.
شفقنا : این مسئله تفاوت گویشها و زبانها تا چه حد در تاریخ عینیت دارد؟
در همان قدیم، فردوسی در قرن پنجم گفته است که : بفرمود تا پارسی دری/نوشتند و کوتاه شد داوری، یعنی لهجه ها را تمام کنیم و به یک زبان رسمی بگوییم و بنویسیم که منظور همان پارسی دری منظور بوده است.
اما نکته دیگر این است که خاستگاه این زبان که به آن از گذشته فارسی دری می گفته اند، (با این تعریف که فارسی یک اسم عام و دری یک صفت برای آن است)، ریشه در تاریخ 1200 ساله دارد. چنانکه به موازات پدید آمدن اولین قدرتهای سیاسی در خراسان، زبان فارسی این شانس را داشت که زبان مردم خراسان زمین بود و بهمین دلیل زبان رسمی جغرافیای پهناور خراسان شد و توانست ماندگار و پویا بماند و به حیات خود ادامه دهد.
شفقنا : ظهور اسلام چه تاثیراتی در رشد زبان فارسی داشته است؟
دکتر مولایی : یک سوالی که از هنگام ظهور اسلام و آمدن دین مبین اسلام به مشرق عربستان و خراسان همیشه مطرح است ، این است که مردم به کدام زبان تعالیم دینی را می خواندند و یاد می گرفتند؟
تعداد کسانی که به زبان عربی(زبان دین) آشنا بودند در قیاس با کسانی که این زبان را اصلا نمی دانستند چه مقدار بوده؟
گفتگوی میان مردم در ارتباط روزانه که زبان ابراز همین ارتباط است با چه زبانی انجام می شده ؟
قرائن و شواهدی که در دست است نشان می دهد که با اختلاف لهجه ای که در برخی واژگان وجود داشته، زبان تمام مردم از بخارا تا بلخ و هرات و غزنه، زبانی بوده که به آن فارسی، دری و پارسی می گفته اند.
وقتی که سامانیان روی کار آمدند و دولت سامانی شکل گرفت یک نیاز بسیار عمده را برآورده کردند و آن نیاز عمده این بود که وقتی زبان فارسی پایگاه سیاسی پیدا کرد، آمدند به زبان فارسی در تمام زمینه ها کتاب نوشتند؛ یکی از درخشانترین رویکردهای دوره سامانی این است که در این دوره ما تقریبا در تمام علوم بشری آن روز به زبان فارسی کتاب داریم.
معنای این چیست؟ مخاطبان این کتابها باید جامعه ای باشند که بدین اطلاعات نیاز دارند و بدین زبان سخن می گویند.
کما اینکه پیش از آن نیز نسخه های زیادی از پاره های تفسیر و ترجمه کلام الله مجید از قرن سوم و چهارم در نواحی مختلف جغرافیای زبان فارسی (عمدتا در خراسان) پیدا شده است.
شفقنا : نقش علمای دینی در این دوره چقدر قابل تامل است؟
دکتر مولایی : در واقع علمای ما اصل کار را انجام دادند و آن این بود که چون عامه مردم توانایی فهم زبان عربی را نداشتند، عالمان ما قرآن را ترجمه کردند و در اختیار مردم قرار دادند.
این ترجمه ها مکتوب شده و مانده است، آن عالمی که در بلخ کلام الله مجید را ترجمه کرده، مرادف های فارسی را زیر لغات عربی گذاشته، این ترجمه ها نشان می دهد که در بلخ کدام واژه ها بیشتر رواج داشته و عالمی که در هرات همین کار را انجام داده یک مقدار تفاوت دارد. آنکه در بخارا و غزنی و ری همین کار را انجام داده نشان می دهد که برخی واژه ها در برخی مناطق بیشتر رواج داشته است.
از برکت همین ترجمه های کلام الله مجید ما امروز یک مجموعه از واژگان زبان فارسی داریم که اگر این ترجمه ها نبود ما بدانها دسترسی نداشتیم.
پس دو حرکت از سوی علما انجام شده، اول اینکه علما مسائل دینی را برای مردم بر منبرها و خطبه ها به زبان خودشان بیان می کرده اند و دوم اینکه علما قرآن را ترجمه کردند و ترجمه ها مکتوب و ماندگار شد.
خوشبختانه این نوشته ها و مکتوبات از آن دوره به یادگار مانده است.
و نکته مهم اینجاست که هیچ یک از آنها نگفته اند ما کتاب را به زبان دری نوشته ایم یا فارسی و اگر هم گفته باشند مرادشان زبان مکتوب و فصیح که همه اهل سواد آنرا می فهمیده اند بوده است.
شفقنا : با توجه به قدمت زبان فارسی، علت این ماندگاری و پویایی چیست؟
دکتر مولایی : هیچ زبانی در دنیا نمی ماند مگر اینکه آثار مکتوب داشته باشد، بقول ناصر خسرو این کتابت است که علم، دین و اندیشه رانگه می دارد و ثبت می کند.
کتابت نه تنها علم را ثبت می کند بلکه باعث صادر شدن علم هم می شود. به دست دیگران می رسد و دیگران هم آنرا می خوانند و می آموزند. به نحوی انتقال فکر و اندیشه از نسلی به نسل دیگر هم با ادبیات مکتوب صورت می گیرد.
یک ترجمه معروفی در زبان فارسی از کلام الله مجید هست به نام ترجمه تفسیر طبری، در مقدمه تفسیر طبری علمای ماوراء النهر، از بلخ و هرات و بخارا در دربار سامانیان جمع شده بودند که فتوا بدهند تفسیر قرآن به فارسی روا باشد یا نباشد؟ گفتند بله روا باشد و شروع کردند قرآن را به زبان فارسی تفسیر کردند که خوشبختانه آن تفسیر موجود است و فوق العاده برای ما حائز اهمیت است.
در پزشکی بخارایی کتابی نوشته است بنام "هدایه المتعلمین فی الطب" اسمش عربی است ولی متنش فارسی، که یک گنجینه گرانبهاست، قدیمی ترین کتاب در جغرافیا به زبان فارسی کتاب "حدودالعالم من المشرق الی المغرب"است که به فرمان حاکم جوزجان نوشته شده است و همچنین بسیاری از کتب دیگر، این نشان می دهد که در گذشته های دور علمایی پارسی گوی بوده اند که به زبان غنی فارسی کتاب نوشته اند و این کتابت باعث ماندگاری و پویایی زبان فارسی شده است.
وقتی این قرائن و دلایل وجود دارد عدم اطلاع موجب می شود که ما بگوییم این دو زبان از هم متفاوت اند.
شفقنا : از نظر تاریخی این دیدگاه که فارسی و دری از هم مجزا هستند از کجا شروع شده است؟
دکتر مولایی : در یک دوره ای در افغانستان(تقریبا شصت هفتاد سال پیش) یک تفکری در نظام سیاسی پدید آمد که ما بهرحال باید هویت مستقل افغانی داشته باشیم، این هویت مستقل افغانی وقتی وارد قلمرو زبان و میراث مکتوب زبان فارسی می شود، صاحبان قدرت را وادار می کند که نگویند زبان ما فارسی است و بگویند زبان ما "دری" است.
این در حالی است که دری و فارسی همانطور که پیشتر گفته شد میراث مکتوب مشترکی است که نمی شود ایندو را از هم تفکیک کرد و تحت دو نام خواند.
همان مشاهیری که ما به آنها افتخار می کنیم ایرانیان و تاجیکان نیز به آنها افتخار می کنند. همان آثاری که ما در مسجد و مدرسه می آموختیم، اینها هم می خوانند.
حافظ البته می گوید که: ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگه / که لطف طبع و سخن گفتن دری داند.
البته مرادش از دری زبان خراسانیان نیست، در عین حالی که یک تعبیرش هم این هست، بلکه می خواهد بگوید هر که زبان فصیح فارسی را بداند می تواند بفهمد که من در این عرصه چه کرده ام.
در آنزمان که این انگیزه پدید آمد، خواستند این هویت را جدا کنند، در حالیکه امروز ما باتوجه به دلایل علمی می دانیم که این زبان مثل زبان انگلیسی که هویت مشترک همه انگلیسی زبانهای دنیاست، هویت مشترک تمام فارسی زبانهاست و همانطور که هویت افغانستانیها و تاجیکهاست هویت ایرانیها هم هست.
بنابراین نامیدن این زبان در تاجیکستان به تاجیکی، یک نوع محدودیت برای زبا ن و مثل گنجاندن یک گوهر بسیار بزرگ در یک نگین دان بسیار کوچک است؛ در افغانستان و ایران نیزهمینطور است.
شفقنا : اینکه برخی شاعران را باتوجه به محل تولد یا دفنشان متعلق به یک کشور می دانند چقدر می تواند قابل توجه باشد؟
اگر بیاییم تقسیم کنیم باید چه کنیم؟ همان بحث غلط پیش می آید که سنایی افغانستانی است و حافظ ایرانی است و مولانا افغانستانی است و هکذا.
اینها انسانهایی هستند که صاحب اندیشه و تفکر بودند و به زبانی که زبان قابل افتخار همه ماست این آثار را پدید آوردند، لزوما همه این بزرگان و مشاهیر نه تنها متعلق به تمام فارسی زبانان بلکه متعلق به تمام جهانیان است.
به موازات حکومتهای مستقل در خراسان، بعد از سامانیان وقتی غزنویان پدید آمد، زبان فارسی که در دوره سامانیان بالیده بود در دوره غزنویان نه تنها قلمرو گسترده تری را شامل شد بلکه به زبان دوم تمدن اسلامی بدل شد.
شفقنا : آیا می توانیم آغاز این مشکل را جدا شدن دو کشور ایران و افغانستان در دوره احمد شاه بدانیم؟
این مسئله مبنای علمی و تاریخی ندارد، کما اینکه در تاریخ احمدشاهی که بنده تصحیح کردم، که به دستور احمدشاه ابدالی نوشته شده، هیچ جایی نام افغانستان وجود ندارد بلکه بیشتر می گوید خراسان.
احمدشاه و فرزندانش همگی در مدت اقامتی که در مناطق مختلف ایران در زمان نادر داشتند، دانش و سواد فارسی را در همین جا یاد گرفتند و بعد به افغانستان برگشتند.
بنابراین این نوع دیدگاه که دیدگاه جغرافیای سیاسی است و نه فرهنگی، دیدگاه متاخر است که می گوید جغرافیای زبان فارسی که پهنه گسترده ای داشته است به چند بخش تجزیه شده و هر کدام از آنها نیز ادعای تمام میراث زبان فارسی را دارند.
اشتباه کار همین جاست، ایرانیها می گویند شماجزء مایید، ما می گوییم نه، شما جزء مایید، زبان مال ماست. هر دو به یک تعبیر درست می گوییم و به صد تعبیر غلط، معنایش این است که صحبت جزء و کل بودن نیست.
ایران بدنبال هویتی است که میراث فرهنگی زبان 1200 ساله فارسی است، کما اینکه امروز حساسیت هم دارند و بجا هم هست، و بجاست که ما هم این حساسیت را داشته باشیم ولی معنایش این نیست که آنچه میراث مشترک ماست، متعلق به یک کشور است و مال بقیه نیست.
این را همه ما باید بدانیم که نه ایرانیها حق دارند و نه ما حق داریم بگوییم همه آنچه در زبان فارسی دری پدید آمده متعلق به یک کشور است.
اگر سنایی زادگاهش غزنه بوده، عنصری و ناصرخسرو بلخی بوده، خواجه عبدالله هراتی بوده یا جامی اهل جام بوده، در اینطرف جغرافیای زبان فارسی هم حافظ و سعدی، فخرالدین ابراهیم عراقی و صدها ادیب دیگر که ما به آنها می نازیم، همان خدمت را به زبان فارسی کرده اند که اینطرف شاعران و نویسندگان و علمای ما کردند.
تازه از این که بگذریم شما اگر خوانده باشید می بینید که در طول 1200سال ادبیات مکتوب زبان فارسی در تمام زمینه ها، از شعر بگیرید تا تفسیر و نجوم و ریاضی و ... تمام کسانی که به این زبان نوشتند فارسی زبان نبوده اند، منتها زبان فارسی وقتی زبان علم و دانش و دین و عرفان شد، هر کسی که در این زمینه ها اندوخته ای داشت به زبانی می نوشت که همه مردم آن زبان را می دانستند.
نتیجه این که این میراث جزء هویت مشترک همه ماست، نه تنها مال یک قوم و کشور نیست بلکه مال همه اقوام ساکن در این سرزمینهاست.
ترک و ازبک و عرب و پشتون و لر و خراسانی و هندی همه به این زبان نوشته اند.
زبان فارسی هویت مشترک فرا قومی همه اقوام ساکن در خراسان بزرگ است.
همه کسانی که کم یا زیاد در این زبان آثاری پدید آوردند با ما در تمام مفاخر مشترکند. ما هیچ کس را به هیچ دلیلی نباید جدا کنیم و اگر جدا بکنیم خلاف علم و منطق است.
شفقنا : آیا در نوع شناسی آثار کسانی که در جغرافیای ایران اثری مکتوب نوشته اند و کسانی که در افغانستان نوشته اند تفاوت زبانی وجود دارد به نحوی که بشود گفت اینها با هم فرق دارند؟
تا قرن ششم عمده شاعران متعلق به مشرق جغرافیای زبان فارسی اند یعنی عمدتا خراسانی هستند، زبان خراسانی در آثار آنها نمود بیشتری دارد. این زبان مختصاتی دارد بهمین دلیل به آن "سبک خراسانی" می گویند. یعنی هم از نظر سبک واژگان هم از نظر نوع تخیل و شیوه های بیان مختصات خاص خود را دارد.
ولی در یک دوره بعد که این زبان زبان رسمی می شود، در غرب خراسان یعنی در ایران کنونی، با تجربه زیست بومی این مردم و نوع نگاه و عاطفه شان، تغییراتی در شیوه بیان پدید آمد اما عناصر همان عناصر زبان فارسی است با این تفاوت که لطافت در آن بیشتر شده، بجای قصیده های غرای خراسانی غزل لطیف و شیوای حافظ جایگزین می شود.
این تغییر و تحول محصول تغییر زبان در طی زمان و لطیف شدن آن است. کما اینکه الان مثلا مردم کابل نسبت به دیگر ولایات لطیف تر سخن می گویند و همچنین تهران در لطافت نسبت به زبانهای استانهای دیگر مشخص تر است.
این تغییر شیوه بیان و سیقل خوردن لغات از نظر یک ادیب و سبک شناس تغییر زبان در بستر زمان است.
حافظ همانقدر در افغانستان عزت و احترام دارد که در ایران دارد. کما اینکه در هند نیز همین قدر محبوب است.
این نوع دعوی که این مال ماست و این مال ما نیست در کل از نظر هویت مشترک و میراث مشترک بحث بی بنیادی است.
ما همگی بر سر این خان نشسته ایم و همگی از آن بهره مندیم، فارسی میراث مشترک همه ماست و همگی باید در حفظ و پاسداری از آن کوشا باشیم.
امروز جوانان افغان به احیای زبان فارسی بسیار علاقه مندند
شفقنا : دکتر محمد سرور مولایی، استاد دانشگاه، ادیب و مولوی شناس افغانستانی در بخش دوم مصاحبه اختصاصی خود به بررسی جایگاه زبان در هویت انسانی و ظرفیتهای موجود در زبان فارسی پرداخته و با اشاره به جایگاه حضرت مولانای بلخی و دیگر شاعران فارسی نیم نگاهی به جایگاه فعلی ادبیات فارسی در افغانستان انداخته است، آنچه در ذیل می خوانید متن بخش دوم گفت وگوی شفقنا با دکتر محمدسرور مولایی است :
*جایگاه زبان در هویت انسان چیست؟
دکتر مولایی: اگر مراد از زبان آن کارکرد طبیعی زبان بعنوان اصلی ترین عامل ارتباط انسانی باشد، که انسانها بوسیله آن با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند، این نمی تواند راهی به هویت انسان ببرد. ولی اگر مراد از زبان، آثار پدید آمده یک زبان در طول زمان و در طی اعصار بوسیله انسانهای مختلف باشد، مجموعه این آثار و افکاری که درون این آثار موجود است، که پیشینه فرهنگی یک ملت را منعکس می کند، در این مفهوم قطعا باید تعبیر زبان را در معنای ادبیات بکار بریم.
این زبان مکتوب که میراث گذشته نیاکان فرهنگی است جزء لاینفک هویت هر فرد است، اگر کسی نسبت به زبان خودش آگاهی لازم را نداشته باشد، در واقع گنگ، بی زبان و بی هویت است.
از طرف دیگر خود زبان بعنوان عامل ارتباط دهنده طبقات مختلف مردم در نوع ساختارهمگن اجتماعی بسیار تاثیر گذار است و این تاثیر اگر با پشتوانه چندین هزارساله همراه باشد بمراتب قوت و کارکردش بیشتر خواهد بود.
*وقتی ادبیاتی با اینهمه سابقه تاریخی طی 1200 سال آثار مکتوب دارد، چکار کنیم که در تهاجم روز افزون واژگان بیگانه، زبان کهن ما پایدار بماند؟
مولایی : در تمام بحث های هویت شناسی چه از نظر سیاسی و چه اجتماعی و فرهنگی بی تردید زبان یکی از ارکان هویت جمعی است.
همین اکنون اگر شما می خواهید در افغانستان یک معضل اجتماعی را مطرح کنید، قاعدتا باید جامعه مخاطب شما به زبانی که با آن سخن می گویید آشنایی داشته باشد، اگر آشنا نباشند شما نمی توانید با آنها ارتباط برقرار بکنید.
این عامل ربط دهنده ما چه در حیات روزمره و چه در حیات تاریخی فرهنگی مان می تواند زبان باشد.
حتی آنهایی که دانش لازم از پیشینه فرهنگی ندارند، آنها هم همانقدر باید به زبانشان بنازند که دیگران می نازند.
مهمتر از همه اینکه هرچقدر آگاهی ما نسبت به زبان خودمان و اندوخته ها و گنجینه های مکتوب ادبیاتی که در طول 1200 سال توسط اقوام مختلف ساکن در این در این جغرافیای عظیم زبانی بوجود آمده است بیشتر باشد، هویت جمعی ما استوارتر و قوی تر خواهد بود.
زمانی توانایی ما در مقابل دفاع از هرگونه هجوم واژگان بیگانه می تواند بیشتر باشد که ما از این پیشینه غنی زبانی، کاربردهای آن، ساختمان زبان و ابزاری که در آن وجود دارد آگاهی های لازم را داشته باشیم.
*چه عواملی زایندگی و پویایی را در زبان فارسی تقویت می کند؟
دکتر مولایی: یکی از قابلیت های زبان فارسی زایندگی آن در بوجود آوردن ترکیبات تازه و ساخت کلمات جدید است که بعنوان یک مزیت در زبان فارسی مطرح است، از طرف دیگر ما می توانیم بسیاری از کلماتی که در گذشته استفاده می شده و امروز از یادها رفته است را احیا کنیم که این مطلب به پویایی و نوآوری زبان کمک به سزایی می کند.
زبان فارسی یک زبان غنی و پویاست، نکته مهم تر این است که آنهایی که صاحب ذوق واطلاع هستند و به باریکی های زبان ورود خوب دارند و مسلط هستند، می توانند هر روز با اثری که تولید می کنند، شعری که می سرایند، داستانی که می نویسند، به مجموعه واژگانی زبان و ترکیبات جدید بیفزایند.
بحثی در ادبیات داریم که می گوییم یکی از ارجمندی های برخی نویسندگان و شاعران این است که چه مقدار واژه جدید ابداع کرده و به زبان فارسی افزوده اند.
*چرا حضرت مولانا را اینقدر دوست داریم؟
مولایی: عشق و دوست داشتن مولانا فقط بخاطر شاعر بودن او و یادگارهای عظیمش در دیوان شمس و مثنوی نیست.
مولانا با همه آن عالم معنی که در سینه مبارکش بود برای هر موردی که برایش پیش می آمد و می دید که هیچ کلمه مناسبی برای توصیف حال و فکر خود ندارد، خودش واژه می ساخت و آن واژه را چنان بکار می برد که مخاطب دقیقا متوجه آن معنی می شد.
*نثر سراج التواریخ چقدر قابل رجوع و استفاده امروزی می باشد؟
دکتر مولایی : همگان اطلاع دارند که بنده جلد چهارم سراج التواریخ اثر بسیار گرانبهای علامه فیض محمدکاتب را تصحیح کردم بارها می گفتم این کتاب با این نثر زیبا وجود دارد، ما چرا خبر نداریم ازین کتاب، باید بخوانیم تا ببینیم این آدم به هیچ میرزایی شبیه نیست.
فیض محمد کاتب یک آدم بسیار پیشرفته و مترقی بوده است، نثرش بسیار روان و زیباست. در عین حال بافت هنری زیبایی هم دارد، هیچ گونه هجو و زوایدی ندارد، به نثر منشی های درباری هیچ شباهتی ندارد. خب این نثری بوده که اگر چاپ می شده می توانسته با خوانده شدن از سوی اهل سواد ممکن بود نثر دیگری در افغانستان پدید آید که امروز نثر ما از این وضعی که در طی این سالها داشته در بیاید.
*رشد و بالندگی زبان فارسی را در افغانستان چطور ارزیابی می کنید؟
مولایی : ما در افغانستان متاسفانه چهل سال جنگ و بی سروسامانی داشتیم، طبیعی هم هست که یک مقدار به زبان و آثار ادبی ما لطمه خورده باشد.
از طرف دیگر پیوند ما با پیشینه فرهنگی و زبانی ما در این گرفتاریها و آوارگی ها و جنگ ها ضعیف شد.
اما امروزه جوانان ما در این چهارپنج سال اخیر بسیار علاقمند به احیای زبان خود هستند.
امروز جوانان ما آثار گذشته را مطالعه می کنند و واژه های قدیمی را در ادبیات احیا می کنند و این یک حرکت بسیار خوب است. شاعران جوان ما باید آثار بزرگانی چون مولانا، سنایی، ناصرخسرو و دیگران را مطالعه کنند و در آنها جستجو کنند تا ببینند که آنها چه معنایی را از واژه ها استخراج می کرده اند و این واژه ها را مجددا وارد زبان کنند.
متاسفانه یک عده با خامی براساس همان تصوری که دری از فارسی جداست و اگر واژه هایی را که امروز ایرانی ها در زبانشان بکار می برند در نوشته یک نویسنده افغانستانی بکار رود می گویند که این واژه از ما نیست و این را نباید استفاده کنیم و سریع هم چماق جهل خود را برمی دارند و اتهام می زنند که این ایرانی است.
این رویکرد بدین معناست که آن کسی که این حرفها را می زند، اصلا از زبان فارسی و میراث آن اطلاعی ندارد.
امروزه خیلی ها رفته اند و برای مقابله با این نوع افراد تحقیق کرده اند و مدرک آورده اند که سنایی در قرن ششم فلان کلمه را بکار برده است و اگر ایرانیها این زیرکی را داشته اند که این واژه را از مثنوی مولانا و دیوان سنایی پیدا کرده و بکار گرفته اند، معنایش این نیست که این واژه هویت ایرانی دارد.
هر کسی که مهارت و اطلاعاتش بیشتر باشد می تواند ازین خزینه عظیم و گنجینه بی پایان استفاده کند.
امروزه اهل سواد در افغانستان زیاد شده اند و یک نوع کوشش بازگشت و آشتی فرهنگی با پیشینه فرهنگی زبان فارسی در افغانستان شکل خوبی به خود گرفته است. امروز جوانان ما بصورت خودجوش بدنبال این واژه ها می روند تا به آن طرف بگویند که تو سواد نداری و با توجه به اینکه این لغات را فرخی و عنصری بکار برده است این واژگان نه تنها بیگانه نیستند بلکه از هر افغانستانی ای افغانستانی ترند.
اگر آنطور باشد که برخی کلمات که دارای پیشینه تاریخی در زبان ما هستند را ایرانی بدانیم باید بگوییم سنایی و عنصری و فرخی و دقیقی و خواجه عبدالله و مولانا همه ایرانی اند.
این بی سوادی فرد را می رساند که بدون مطالعه آثار کهن زبان فارسی برخی لغات بومی فارسی که متعلق به همه فارسی زبانان است را مختص یک کشور بدانند.
الان که ما در افغانستان وارد این حرکت جدید شده ایم هرچقدر آگاهی مردم ما از پیشینه تاریخی زبان فارسی بیشتر باشد و باسوادان ما کلمات فارسی را در نوشته های خودشان بکار ببرند جامعه آرام آرام به آنچه که فراموش کرده اولا بیاد می آورد و دوما انس می گیرد و سپس بکار می برد.
این غلط است که ما فرد را برای بکار بردن کلمات جریمه کنیم، ما می گوییم این کلمات را بکار می بریم برای اینکه این میراث زبانی و میراث فرهنگی ماست.
اینکه ادعا کنیم سنایی مال ماست و مولانا مال ماست خوب نیست؛ چند نفر سنایی شناس در افغانستان داریم؟ چندتا مولانا شناس داریم؟ درباره مولانا چقدر کار انجام داده ایم؟
ادعای صرف بدین معناست که آن عده هم که توانایی کار دارند را اجازه ندهیم.
کسانی که توانایی کار را دارند و از دید خودشان دوباره مولانا و حافظ و سنایی را بازشناسی کنند، بازده این کار به آگاهی بیشتر و آشنایی بیشتر با زبان فارسی می انجامد و زمینه را برای مقابله با واژه های بیگانه فراهم می کند.
*شعر و نثر امروز افغانستان در چه مرحله ای از بلوغ بسر می برد؟
امروز نثر و شعری در افغانستان دیده می شود که بیست سال پیش حتی در شعر اساتید ما وجود نداشت، این دلیلش این است که این جوانان ما با پشتوانه فرهنگی قوی تری دارند با مصالح زبانی برخورد می کنند.
من کابل سه سال کار می کردم، آن نامه های اداری که در ادارات نوشته می شود فقط خود نویسنده می تواند بفهمد که معنای آن چیست، هیچ جای آن ساختمان زبان فارسی ندارد.
ما چه ادعا می کنیم که دری از ماست؟ اگر زبان شسته رفته شد و فعل و فاعل در جای خود قرار گرفت و کلماتی بود که همگی می فهمیدند، این کجایش اشکال دارد و کجایش به هویت افغانی برمی خورد؟ این خطاست. یک عده نویسنده داشتیم در گذشته مثل مرحوم غبار، یا مرحوم صدیق فرهنگ، که نثرشان مثل نثر مرحوم علی احمد کوهزاد است. من وقتی نوشته های اینها را می خوانم می بینم که نثر اینها هیچ شباهتی به نثر اطرافیانشان ندارد، دلیلش این است که این چندنفر اطلاعشان نسبت به ادب گذشته بسیار زیاد بوده، استاد شده بودند و توانایی داشتند و بهمین دلیل نثرهایشان قابل تقلید است.
خوشبختانه امروزه در افغانستان جوانان زیادی به شعر و نثر روی آورده اند و این کوشش ها این نوید را می دهد که این جوانان بزودی می توانند احیاگر زبان فارسی در افغانستان باشند.
این جوشش جدید که در افغانستان بوجود آمده نباید مایه هراس دیگران باشد، بلکه باید مایه خوشحالی برای همه فارسی زبانان باشد.
این یک فرصت خیلی خوب است که جوانان ما به نثر و شعر غنی فارسی روی آورده اند.
نثر امروز ما فوق العاده قابل ستایش است، هرچقدر ما به میراثمان رو بیاوریم برای آینده و افقهای جدید توانا تریم.