الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

تاریخ امپراطوریهای ماورای خراسان

جلد هفتم

تمدن  نمی  میرد ، بلکه  کوچ  میکند ؛ عدالت  ورسومش  تغییر می یابد ، ولی به  زندگی ادامه  میدهد .فساد و نابودی یک تمدن، چون  مرگ  و میر انسانها ، برای  پیدایش و  نضج  تمدن دیگری جای میپردازد ؛ حیات  پوست  کهنه را به دور می افگند وبا جوانه  تازه  های مرگ را غافلگیر مینماید

بخش نود و هفتم

بحث اول

وضع اجتماعی خراسان در زمان دولت گورکانیان

97-1. پیش در آمد

گورکانیان در خراسان (جغرافیای کنونی افغانستان)از(686هـ خورشیدی/1380م) تقریباً  120  سال سلطنت شان  دوام یافت که 60 سال  اخیر آن به  اصطلاح اروپائیان جزء قرون  جدید  تاریخ  جهان  بحساب  میرود .زیرا قسطنطنیه (استامبول) در طی  همین  دوره  در سال(813هـخورشیدی/ 1453م) از طرف  نسل  جدید  عثمانی فتح شد(به  تاریخ  عثمانیها در همین  اثرو نیز، باب دوازدهم  جلوس  سلطان محمد ثانی و فتح قسطنطنیه  ص 456الی 505تاریخ امپراطوری  عثمانی ، تالیف هامر پورگشتال ترجمه  میرزا زکی  علی آبادی ،نشر اساطیر،چاپ 1387ایران شهر نگاه کنید) در این حین در اروپا  عصر خرد اندیشی (بیزانس) شروع  شده بود و عیسویان  هنر ور که  در  قسطنطتیه  می زیستند  با هنر و  داشته  های  هنری  شان  از این شهر به  اروپا پناه بردند. زیرا اهل بیزانس آخرین  یادگار تمدن  قدیم اروپا بودند  که کتب و داشته  های هنری شان را یکجا با خود  بردند.این  اروپائیان  استعمال و ساخت  باروت و  استفاده  از قطب نما را قبلاً  از  آسیا از مسلمانان فراگرفته بودند و  در سال (833هخ/1455م) صنعت چاپ  در اروپا بمیان  آمد . این  تغییرات انسان را بیاد  گفته  ای می اندازد که تاریخ  نویس امریکایی گفته  است:«تمدن  نمی  میرد ، بلکه  کوچ  میکند ؛ عدالت  ورسومش  تغییر می یابد ، ولی به  زندگی ادامه  میدهد .فساد و نابودی یک تمدن، چون  مرگ  و میر انسانها ، برای  پیدایش و  نضج  تمدن دیگری جای میپردازد ؛ حیات  پوست  کهنه را به دور می افگند وبا جوانه  تازه  های مرگ را غافلگیر مینماید» [[1]]

 

97-1-2. توقفی با خانواده  های تیموری- آققوینلو-شیبانی- وصفوی درآینه تاریخ 

در اینجا وقایع ای را  مرور  میکنیم که بین سالهای 900تا985هـ ق/1494تا1577م) روی داده  است :

«این دوره  از تاریخ ایران یا خراسان به  جهاتی  از مهمترین تاریخ  پر  نشیب وفراز سرزمین  کهنسال  و دیر پای ما  میباشد.

این دوره  مصادف  است با سالهای آخر سلسله تیموریان(گورکانیان) و آق قوینلو ها(بایندریان)و مقدمات  آغاز دولت صفوی میباشد. سلسله گورکانیان بین سالهای( 900تا 911/1494تا1505م) آخرین  نفس  های خود را در خراسان وفارس و آذربایجان و ما واءالنهر که  حدود آن به  نیروی شمشیر و تدبیر و تزویر تیمور  از کنار دریای  مدیترانه تا مرز  های  چین و از ماسکو تا دهلی کشیده شده بود بعد از فوت او اندک اندک روی بکاهش نهاد.اما پس  از  مرگ شاهرخ در(850هـ/1246م) این سرزمین پهناور به بازماندگان بی کفایت وی ماند که  بجان همدگر افتادند و چندین نفر از باز ماندگان وی مانند الغ بیک و پسرش رکن الدوله و معز الدین  میرزا  ابوالقاسم بابر و غیاث  الدین  میرزا ابراهیم  پسرعلاءالدوله وعبدالطیف پسر الغ بیک و میرزا  عبدالله شیرازی پسرسلطان ابراهیم  پسر شاهرخ از نالایقی چند روزی سلطنت کردند وعاقبت  کار را بجایی کشاندند که جهاشاه قره قوینلو دست  نشانده شاهرخ یک سال  در هرات بر مسند شاهرخی تکیه زد تا اینکه در سال (863هـ ق.)سلطان ابو سعید میرزا  از نبیرگان میرانشاه پسر دیگر تیمور بساط اولاد و احفاد   شاهرخ را بر چید وجهان شاه را  از هرات بیرون راندو نزدیک به ده سال به  نیرو مندی حکومت راند.در این  حین  کرمان و یزد و ری راقرقوینلویان از دست  تیموریان بیرون آورده بودند وسر زمین  ابوسعیدی ازخراسان و ماوراءالنهر و خوارزم و حدود فعلی افغانستان کنونی تجاوز نمیکرد.سلطان ابو سعید کوشید تا سرزمین  های غربی و شهر های آبادو پر برکت  اصفهان، ری و سلطانیه و تبریز را که در اداره و نفوذ قره قوینلو ها بود ،بگیرد  ولی سر در طلب ملک موروثی از دست داد در(783هـ ق./1468م) دستگیر و به قتل رسید.اوزون  حسن یادگار محمد  (پسرمیرزا سلطان محمد) رابا سرداران و سربازان ترکمن ،به ناحیه  خراسان فرستاند تا بر مسند حکومت  تکیه زند .او که شخص زن باره و باده  گساربود، سرداران  وسربازان ترکمن دست جور بر مردم ،برآوردندو رسم  ستم  آغاز نهادند. دراین میان سلطان  حسین  میرزا که از  نوادگان بایقرا(پسر عمر شیخ پسر تیمور) بود با استفاده از غفلت یادگار محمدو نا رضایتی مردم  هرات او را  بقتل رسانید و خود بر مسند  حکومت در هرات نشست.اما حکومت او  در حد شرقی  از دامغان تجاوز نمیکرد و در جنوب خراسان  نیزبه یزد  و کرمان  نمی  رسید.او  دوره  نسبتاً طولانی از سال (875هق/1470م تا911هق/1505م) در  خراسان سلطنت  نسبتاً توام به امنیت را سپری کرد.در این دوره  خراسان یکبار دیگر از لحاظ فرهنگی و هنری هرات از دیر باز مورد توجه فضلاوهنر مندان قرار داشت که البته  اینها به  توجه وزیر دانشمند  امیر علی شیر نوایی که به شاعران ، ادیبان ، عارفان ، نقاشان، موسیقی دانان، خوانندگان و نوازندگان  تذهیب کاراران و خطاطان ارادت تمام می  ورزیدو(به جلد ششم بخش نودوپنجم نگاه  کنید.) و در این کانون هنری بود که  مکتب هرات تأسیس شد.که در این کانون  نقاشانی چون بهزاد و میر منصور و سلطان مظفر علی وخواجه  میرک و خوش نویسانی چون جعفر تبریزی و میر علی  هروی و سلطان علی مشهدی جای والایی داشتند.

سلطان  حسین میرزا، در سالهای اخیر عمر ، به سبب پیری و بیماری دیگر نمیتوانست بر اسپ  نشیند.از این رو بر تخت روان او را حمل میکردند.این سلطان گورکانی در11ذی الحجه(  919هجری) در گذشت.فرزندان او بجای اینکه برای دفاع  از  خراسان در برابر شیبانی خان خود را متحد  گردانند، تیغ بر روی  یکدیگر  کشودند، شیبک خان در سال913 هجری به  خراسان تاخت و هرات را تصرف نمود وفرزندان بی  کفایت سلطان حسین  میرزا را یک یک بچنگ آورد و کشت و بدیع  الزمان به شاه  اسماعیل صفوی پناه  و بدینسان دولت  تیموری منقرض  شد.فراموش نشود که محمد شیبانی نیز توسط شاه اسماعیل صفوی در قلعه مرو کشته شد که شاه اسماعیل تا دیر زمان در کاسه سر اوشراب میخورد.(به شیبانی ها در همین اثر نگاه کنید)

اوزون  حسن  که به  نیروی  شمشیر و قدرت  تدبیر بر سراسر فارس و خراسان مسلط گردیده بود از غرور و نخوت زیاد پنجه درپنجه سلطان محمد فاتح شاه  مقتدر اعثمانی زد و لی شکست خورد و در882 هق در گذشت وفرزندانش بعد او بجان همدگرافتادند واز 896 تا 905، چند تن از آنان بنامهای بایسنغر پس(یعقوب)، رستم (پسرمقصود،پسر اوزون حسن) یکی بعد از دیگری هلاک  گردیدند. در نتیجه پا در میانی یک  مرد خدا(بابا خیر الله) بین الوند بیک (پسریوسف،پسر اوزون حسن) ومراد(پسر یعقوب) عرصه مملکت رابه اعتباراز رود الوند قسمی تقسیم گردید که ناحیه آذربایجان و دیار بکر به الوند میرزا وناحیه عراق(مرکز فارس)و کرمان به مراد میرزا تعلق گرفت. ولی دیری نپائید که رایت  شاه اسماعیل مؤسس و بنیان گذار دولت صفوی بساط آق قوینلویان را بر پید.

دوره صفویان از اهم وقایع تاریخ  ایران  است( جلد پنجم- نصف دوم ، به دولت صفویان  نگاه  کنید) دولت صفوی با خشونت و خونریزی فراوان همراه بود.شاه اسماعیل از همان روز گار نخست کشور ایران با مشکلاتی عظیم رو به رو گردید.شاه اسماعیل در تحمیل تشیع مبالغه کرد که پیروانش در آسیای صغیر شهر ها را سوزاندند و مخالفین را از نظامی و غیر نظامی کشتند.اینکار باعث بر انگیختن خشم سلطان سلیم شاه عثمانی گردید او نیزکه دست کمی از شاه اسماعیل نداشت به تلافی خسارات وارده از ناحیه هجوم و ویرانگریهای پیروان شاه اسماعیل وخونهایی که در اناتولی ریخته بودند نخست چندین هزار از شیعی مذهبان را بدم  تیغ سپردو چند هزار زن را پستان بریدو سپس با لشکر گران به فارس روی آورد ودر جنگ چالندران در رجب (920)شاه اسماعیل را به سختی در هم شکست.(رجوع شود  به کتاب شاه اسماعیل صفوی نوشته  میر حسین خنجی)

در نتیحه دولت عثمانی به اوج قدرت  خود رسید وبه نیمی از اروپای شرقی  مسلط شد، در شرق در هند دولت عظیم کورگانی  توسط ظهیرالدین محمد بابر شاه بنیان نهاده شد که 350 سال طول کشید و ازدوره  های درخشان هند بحساب میرود  [2]که بحث ما ازبابر آغاز می شود:

ظهیر الدین بابر شاه

(888هـق-937هـق)

97-1-3. ظهیر الدین محمد بابر شاه

ظهیرالدین محمد بابر پسرعمر شیخ ،بن سلطان ابو سعید میرزا ،  بن محمد  میرزا ،بن میرانشاه بن امیر تیمور گورکان است  که سلسله نسب او در دودمان چنگیز به قره جارنوین میرسد. مادر بابر نگار خانم  دختر یونس خان فرمانروای مغولستان  است که به پانزده  سلسله به چنگیز خان میرسد .[[3]]

سلسله مادری بابر این  است :

بابر قتلق نگار- یونس خان-ویس خان-شیر علی اوغلان-محمد خان -  خضر خواجه-تغلق تیمور ایش بوقا سدو خان برکا-ایان بوقا-متوکان- چغتای- چنگیز خان.[[4]]

بعد از مرگ امیر تیمور در( 17 شعبان 707ه/18فبروری 1405م) ممالک  وسیع او  در  خراسان و ماوراءالنهر بین پسران  او  تقسیم  شدند، که  از  آن  جمله  وسعت مملکت سلطان ابوسعید  میرزا جد  بابر در سال وفاتش (873هق/1468م)از آذربایجان  تا سرحدات  هند و از مکران  تا ریگستان تاتار  میرسید .[[5]] و بعد  از  مرگش  پسران او بر مملکت  دست یافتند و از  آن  جمله  پسر بزرگش سلطان احمد  میرزا بر سمرقند و بخارا  وسلطان محمود  میرزا بر استرآباد و الغ بیک  بر کابل و  غزنی  و سلطان مراد  میرزا بر گرمسیر وقندهار و عمر شیخ  میرزا پدر بابر پسر چهارم ابوسعیدبر فرغانه  حکم  میراند.

فرغانه بقول خود بابر سرزمین دارای  غله و میوه فراوان  بوده  که  در شرق او کاشغر ، و غربی  آن  سمرقند ، و در  جنوبش  کوهستان و در شمال آن اترار واقع بود که  هفت قصبه  داشت  و از آب سیحون (آب خجند)مشروب  میشد ، و در قسمت  جنوبی  آن اندجان ، پایتخت  این  مملکت  افتاده بود ، که  در ماوراءالنهر  غیر سمرقند و  کش ، هیچ قلعه ای به کلانی اندجان  نبود .[[6]

97-1-4. تولد و محیط  پرورش

در حرم  عمر شیخ  میرزا حکمران فرغانه  ، روز (6 محرم (888هق/14فبروری 1483م)از   بطن قتلق نگار خانم کودکی بوجود  آمد که او را محمد بابر نامیدند.میرزا حیدر دوغلات خاله زادۀ بابر در باره  نام  و تولدش  چنین  می  نویسد (بابر پادشاه  در ششم  محرم در سنه 888هق متولد شد ، مولانا میر مرغیلانی که یکی از  علمای متبحر الوغبیگی بود در شش  محرم  تاریخ یافته   است .التماس نام از  حضرت قدس سره نموده اند ، به  خطاب  ظهیر الدین محمد  مشرف ساخته اند . و در  آن زمان چغتایی بسی  ترک بوده ...در السنه  ایشان  ظهیر الدین  محمد بدشواری  جاری میشد بابر نام نهادند. در خطابت و مناشیر  ظهیر الدین  محمد بابر میخواندند و ثبت  میکردند، اما به  بابر شاه  مشهور شد ...) [[7]].

قرن  نهم  هجری که بابر در آواخر آن  بدنیا آمده بود  در آسیای مرکزی  و ممالک  ماواءالنهر و  خراسان  دورۀ ریمان   فرهنگ  وهنر بود .خاندان  امیر تیمور و سلطۀ نبیرگان او مانند آفتاب پشت بام در حالت  وفول بودند. و  هیچکدام شان عُرضه مدیریت  این سرزمین  های  پهناور را  نداشتند. در میان شان  خیانت  و فریب بخاطر بدست آوردن قدرت بیداد میکرد  و اکثراً باعث طرد همدگر میشدند و گاه میشد که باعث کشتن برادر، برادر را وکور کردن  همدگر میشدند.یکی  از دلایل دیگری را  که  تاریخ  نویسان بر آن  مشعر هستند  این  است که« نوادگان  تیمور  در اوج فیؤدالیزم  و نضج شهنشاهی خود واقع بودند . و بابر  از طرف  پدر و مادر  در این دودمانها پرورده  شده و در  محیط مدنیت  و سقافت  منسوب بود.،[[8]] ولی این  انساب هر گز  نتوانست باعث نجات قلمرو آبایی او که  هر آن  هم  از طریق (خودی) خانواده بزرگ  تیموری و هم  به سبب دو دشمن پر قدرت این خانواده صفویان و شیبانیان،شده  نتوانست که  در  ذیل  این بحث گفتگو  های مفصلی خواهیم داشت.

امیر تیموربن ترغای، پدر بزرگ  این  خانواده که  مؤسس دولت  تیموری خراسان بود ، باوجود  سفاکی و درنده خوییکه  از اسلاف خود بارث برده بود، در محیط مدنیت اسلامی  و فرهنگ روشنی  پرورش دیده بود ، و بنا بر  این  دانشمندان  و سادات روحانیان ، متصوفین و  پیروان  مشرب  طریقت را که ماحصل تواریث فرهنگی خراسان و ماواءالنهر بودند  دوست داشت .  خود  وی  گوید :

«من  همواره  محدثان و ارباب قصص و اخبار را  میخواستم و از ایشان  سرگذشت  های انبیاء اولیاء و سلاطین را می شنیدم.علل غروج و زوال شاهان را درک  میکردم.

از صحبت  مشایخ و صوفیان و عارفان نیز بهره  ها  گرفتمی ، و احترام  ایشان  آوردمی .»[[9]]

در سفر  های  جنگی امیر تیمور نیزدانشمندانی همرکاب او بوده اند، که  هنگام فتح و نصرت ، انعام  واکرام  می یافتند.شرف الدین یزدی گوید:در وقت  تعیین  مواضع  سروران و اعیان، مرحمت  حضرت صاحب قران  در همه  حال شامل احوال  اهل  علم و کمال بودی ،  از جمع  علما رفیع  مقدار  ملازم رکاب همایون آثار بودند، مثل خواجه  افضل  پسر مولانا شیخ الاسلام  سید جلال الدین  کشی و مولانا  عبدالجبار پسراقضا القضاة  مولانا نعمان الدین خوارزمی .»[[10]] یکی  از دلایلی که امیر تیمور گورکان  در معیت خود دانشمندان و فضلا را همرکاب خود  میساخت این  است  که  تیمور  از ناحیه پا در یکی  از جنگها در سیستان ،معیوب گردید ودیگر تا آخر عمر نتوانست درست بپا  نشیند از همین رو   بهترین موقع راحت برایش زمانی بود  که او بر  پشت  اسپ سوار می بود و در هنگام سفر  های طولانی این  همصحبتان سبب  میشد تا دوری فاصله ها و مرارت سفر برایش خوش  بیاید ، چنانچه  تیمور ،دو سوم  حیات  خود را در جریان زمام داری اش ،بر پشت  اسپ  گذشتانده است.[[11]] این باعث شد تا توجه به  دانشمندان و فضلا  در  بین  خاندان تیموری  بیک  رسم  دیر پا  تبدیل شود  چنانچه در همین خاندان میرزا شاهرخ  فرزند  تیمور در رنسانس  هنری دوره  تیموریان را شالوده گذاشت  و فرزند او اولغ بیک  یکی  از علمای  ریاضی و فلک شناسی و رسد بود .از  پسران  شاهرخ  بایسنقر ، میرزا ابراهیم  و بدیع الزمان میرزا بن سلطان  حسین بایقرا  خطاطان ماهر و هنر مند بوده اند و خود  پدر بابر عمر شیخ میرزا که بابر ذخیره فرهنگی از وی اندوخته بود  نیز حامل همین مواریث ثقافتی و ذوق  علمی بود و در این باره بابر خود  گوید :

«اخلاق واطوارش حنفی مذهب پاکیزه  اعتقاد، مردی بود  پنج وقت نماز ترک  نمیکرد قضای عمر خود را بتمام کرده بود ، اکثراٌ تلاوت قرآن  میکرد و به خواجه عبیدالله احرار ارادت داشت  و به صحبت ایشان بسیار مشرف شده بود ....او  خمسه  نظامی و خمسه  امیر خسرو و کتب  مثنوی  و تاریخها خوانده بود ، اکثر شهنامه  میخواند...خوش خُلق و حراف و فصیح و شیرین زبان و شجاع و مردانه بود...»[[12]]

میرزا حیدر دوغلات  در باره نگار خانم مادر بابر گوید : «یونس خان پدر نگار خانم دوازده سال  با مولانا شرف الدین  علی یزدی مؤرخ  ونویسنده ظفر نامه  تیموری محشور و کسب فضایل کرده بود.بعد از مرگ یزدی در عراق و فارس و آذربایجان از محافل علما بهره اندوخت که بنام استاد یونس خان شهرت یافت  و دارای ذوق  لطیف بود .»[[13]]

بابر از چنین مادر و پدری درس زندگی آموخت ، سپاهیگری و لشکر کشی  توام با ذوق ادبی  ومیل بعرفان  وخدا پرستی در  محیط  خانواده  و زندگی او بود .جنگهای ملوک الطوایف باعث میشد  تا  شهزادگان  تیموری  اشخاص دلیر و خونریز بار بیایند که  بابر نیز یکی  از آنها محسوب  میشد .

برای  پرورش بابر رجال  تجربه  کارِ  دربار میرزا  عمر شیخ  علمای نامدار گذاشته شده بود ند که خود بابر ، نام ، شیخ  مزید بیگ  و بابا قلی بیگ و خدای بیردی بیگ را می برد که (بیگ اتکۀ) او بوده اند و مراد  از  آن  پرورنده و مربی  باشد.

از علمایی که بابر  باو  عقیدت و مقام شاگردی داشت   خواجه قاضی مولانا   عبدالله بن سلطان احمد  قاضی  است که در بارۀ او گوید :

«استاد و  پیر من  خواجه  مولانای قاضی  باشد ...نسب او  از  طرف پدر به شیخ برهان الدین قلیچ منتهی  میشود و از  جانب مادر به سلطان ایلک ماضی  میرسد که در ولایت فرغانه  این طایفه  مقتدی  و شیخ  الاسلام و قاضی  شده اند ، مرید خواجه  عبیدالله احرار و از ایشان تربیت یافته  بود.در ولی بودن قاضی هیچ  شکی نیست ... عجب کسی بود  ترسیدن در او  اصلاً نبود ...این صفت هم دلیل ولایت  است .(بابر نامه ،ص 35)

گر چند این  شرح را بابر در هندوستان در سالهای اخیر  عمرش  نوشته است  ولی مریدی و شاگردی او از خواجه قاضی به زمان جوانی او در اندجان  تعلق دارد که صحبت  چنین  اشخاص در پرورش  شخصیت او  مؤثر بوده  است .

97-1-5. تخت نشینی بابر و حوادث ماوراءالنهر:

پدر بابر عمر شیخ  میرزا روز دوشنبه  چهارم رمضان (899هق/9جون1494م) در قلعه ی اخشی حین  کبوتر بازی از فراز عمارتی در چوخنه قلا پائین افتاده و  هلاک  شد.[[14]] ویک روز بعد سه شنبه  رمضان  همان سال اسرای  دربار شهزاده ی  کوچکی را به سن  12 سالگی به شاهی برداشتند [[15]]

این شهزاده  جوان فرغانه (بابر) بمجردیکه  به  اریکه  شاهی  نشست با دسته ی  از رقبای  قوی و فئودالان ماوراأالنهر رو برو گردیدولی چون بابر  حسب  عنعنات تورانی (ترکی)  از طرف  پدر و مادر به  مشاهیر جهانگیران  مغول (چنگیز و تیمور)انتساب داشت صفات  جهان داری و شجاعت را با داشتن چنین حسب و نسبی و پرورش در دامان خانواده  عالی و شجاع لایق مقام  پادشاهی شمرده  میشد  و باوجودیکه  در حداثت سن بود در مقابل  حرکات  عنودانه  عم  خویش سلطان احمد  میرزا که حکمران سمرقند و خال خود سلطان  محمود میرزافرمانروای قندوز و بدخشان  مقاومت  نمود  و برخی امراء و اعیان دربار پدر هم او را یاری  کردندتا که  در اواخر ربیع الاول سال 903هـ/نومبر 1497م)سمرقند را هم بدست  آورد.

حکمرانی بابر در سمرقند تا صد روز دوام  کرد ولی  در اینجا برخی  از سرداران لشکرش مانند ابراهیم بیگ و جان  علی و سلطان احمد و  غیره  که  در سمرقند ، بتاراج اموال مردم گذاشته  نشدند،براو شوریدندو برادر بابر جهانگیر میرزا را که  منتظر چنین فرصتی بود به  تسخیر اندجان  تشویق کردند. بابر چون اوضاع را پریشان  دید در ماه (رجب909هـ/1497م)از سمرقند به اندجان  حرکت  کرد ولی  این شهر  پیش  از وصول بابر سقوط کرده و طرفداران وی مانند مولانا قاضی و  دیگران   در آن شهر  کشته شده بودند.

بابر که  پایتخت  پدر خود اندجان  و هم سمرقند را  از  دست  داه بود ، مدتی آواره  وسرگردان ماند  و مدتی در جلگه های آهنگران  واخشی  و خجند بسر برد و بقول خودش : چون داعیه  ملک  گیری داشت ، ناکامیها  همت او را  پست  نساخت  وبخیال  تسخیر اندجان و طلب کمک به  تاشکند رفت و 700 تا 800کس را از آنجا بکمک  گرفته و بعد از تاخت   وتاز در فرغانه به  تسخیراندجان همت  گماشت  تا که  در  ذیقعده (904هـ/1499م) آن شهر را بتصرف در آورد .[[16]]

در اواخر  محرم (905هـ/1499م) لشکری را بسوی اوش برد و رقبای آو  جهانگیر میرزاو سلطان احمد  تنبل که مراقب فرصت بودند لشکر کشی کرده و اندجان را به  محاصره  کشیدند، ولی بابر بعد از و جنگهایی که در حوالی قلعه خوبان و غیره روی داد با برادر خود جهانگیر میرزا چنین صلح کردکه ولایات آنطرف آب خجند(سیحون) وآخشی به  جهانگیر و ولایات  اینطرف اندجان با بابر باشد  و  هر دو به  اتفاق بر سمرقند  تصرف کنند و بعد از  آن سمرقند به بابر و اندجان  به جهانگیر تعلق  گیرد.

پس از این  مصالحه بابر عایشه سلطان بیگم دختر عم  خود سلطان احمد میرزا را که نامزدش  بود به زنی  گرفت و در ماه  ذیقعده 905هـق/1500م) به اتفاق عزم  تسخیر سمرقند کرد ولی  این شهر را قبلاً شیبانی خان (که ابوالفضل محمد نام  داشت و پسر شاه بداق سلطان بن ابوالخیرخان  از نسل شیبان بن  جوجی بن  چنگیز خان  است که در سنه ( 916 هـق /1510م) در قلعه محمودی مرو کشته  گردید که قبلاً جنگها و نامه نگاریها و وقایع کشته شدن او را بدست شاه  اسماعیل صفوی در بخش  صفویها در همین اثر ذکر کرده ام مراجعه شود.) گرفته بود بابر در کش  توقف کرد.

97-1-6.باز کشایی  مجدد سمرقند  از شیبانی خان

بابر خود وقایع فتح سمرقند را  اینطور گوید:« که من  جوان نزده ساله بودم  و رقیب من محمد شیبانی مرد پر تجربه و پیر کار دید ۀ بود.باوجود این بیاری دویست و چهل تن  شبانه بر سمرقند  تاختم و از راه  پل مغاک بر  حصار بر آمده  و شهر را  گرفتم به این ترتیب که  به در وازه  فیروزه رفتیم و کسانی را که از دروازه  نگهبانی میکردند از قبیل فاضل ترخان سوداگر ترکستانی را که بخدمت  شیبانیان و محافظت دروازه  همی  کرد با نوکران او  کشته  وقفل دروازه به  تبر شکسته  در را گشودیم و شهر را  بدست  آوردیم.وقتی  که  هنوز دکاکین  شهر باز  نشده بود  و مردم از خواب  بر میخواستند ما بر شهر  مسلط  شدیم واندک اندک  مردم شهر  خبر دار شدند  و از  آمدن  ما بشاشت  میکردند. شهریان  سمرقند اوزبکان (شیبانی)را به سنگ و چوب در کوچه  ها  گیر می  آوردند و  میکشتند .در آن روز تخمیناً 400تا500نفر از ازبکان کشته شدند.داروغه  شهر  جان دقای ایرکین در خانه  های خواجه یحیی بود فرار کرده  نزد شیبان خان رفت .من از دروازه برآمده بجانب خانقاه و مدرسه روان شدم و آمده بر زیر طاق خانقاه  نشستم  تا صباح  شدن از هر طرف  غوغا بود ، یعنی از ارباب و دکاندارانکه خبر دار شدندبشاشت  ها و نشاط ها آمده و حاحضری آورده و دعا ها کردند.صباح آن  خبر آمد  که دروازه  آهنین  میان دو  دروازه را  ازبکان مظبوط کرده و جنگ  میکنند.فی الحال  سوار شده بطرف دروازه  آهنین  متوجه شدم  همراه  من  ده پانزده  کس  بود . تارسیدن  من  مردم  ازبکان را  از دروازه  بیرون کشیده و فرارداده بودند .با شنیدن  این  خبر شیبک خان بنفس خود با پانصد  نفر  به دروازه  آهنین رسیده آمد ، باوجودیکه بامن  نفر کم بود ولی شیبک خان که نمیتوانست  در برابرمن و یارانم که  کمین  گرفته بودیم  کاری کند زود بر گشت .من نیز  از  آنجا به  بستانسرا فرود  آمدم  اکابرو  اشراف و کلانتران شهر  آمدند و مرا دیده  مبارکبادیها کردند قریب صد و چهل سال  بود که سمر قند پای تخت  خانواده  ما بود  که  حق تعالی این شهر را  از  دست  غارتیان بما باز  گشود . و در همین   زمان  که  من  سمرقند را بتصرف خود  در آوردم سلطان  حسین  میرزا هم  هرات را بهمین  تغافلی  گرفته  بود .» [17]

شیبانی که شخص آهنین  و سالخورد ۀ تجربه کاری  بود رقیب جوان خود را  در سمرقند  آرام  نگذاشت و در زمستان همان سال قراقول و دیگر بلادرا  گرفت .بابر که  این  حریف  قوی  را در مقابل خود  می دید از حکمرانان  و شاهزادگان  تیموری  استمداد نمود ولی چون  کمکی  ندید در شوال (906هـ/1500م)لشکری فراهم  آورد و در گازرون یک فرسخی سمرقند با  لشکریان شیبانی مصافها دادوشیبانی خان بپای حصار سمرقند رسید مدت سه  تا چهار ماه سمرقند  در محاصره بود و در حوالی  آن  زد و خورد سپاهیان طرفین ادامه  داشت و ذخیره و خوراکه  هم  در شهر ناپدید شد

87-1-7. محاصره وقلعه بندی سمرقند

 بنا براذعان بابر ، :«ایام  محاصره سمرقند  ممتد شد به مردم بسیار تنقیض شد  کار به  آنجا رسید که به  هیچکس  غله  و آذوقه نرسید  که مردمان  از مسکینی و نا یافت بودن غله دانه ،گوشت سگ و گوست  خر  خوردن  گرفتند ، دانه  اسپ که  کم شد برگ  درختان را می دادند آنجا  تجربه شد که از همان برگها برگ  توت و برگ  قرایغاج به  اسپ سازد .تا سه  چهار ماه شیبان خان نزدیک به قلعه  نیامده دور دور در  گرد قلعه  گشته  تغییر منزل  میکرد یک شبی در  وقت  غفلت مردم  نزدیک به  نیمه شب از طرف  دروازه  فیروزه آمده و نقار ها  نواخته  سورن انداختند  من در مدرسه بودم  بسیار تردد و دغدغه شد بعد از این  هر شب آمده  نقاره  نواخته و سورن انداخته و غوغا بپا میکردند .هر چند به  اطراف و جوانب ایلچیان فرستاده شد از  هیچکس کمک و مدد نرسید  بنابر این محاصره سمرقند به درازا  کشید کمک ومدد و اذوقه  از  هیچ طرف  نیامد مردمان  از شهر در حال فرار بودند .چون بابر از هر طرف مایوس  بود خوداذعان میدارد: در یک شب  برآمده با والده  وخانم راگرفته  با دو زن  دیگرم و با خواهر کلانم  خانزاده بیگم از سمرقند فرار نمودیم در راه  از همدگر جدا افتادیم بعد چند روز خانواده با ما پیوست شد ولی مادرم نگارخاتون عالم فانی را وداع گفته بود در  اوائل(907هـ/1501م)که سمرقند را پدرود  گفته برآمدیم دشواریهای زیادی گریبان  گیرما شد تا به  تاشکند  نزد محمود میرزا خال خود رفتیم.در این  وقت دردست سلطان محمود  خال بابر  و اندجان متعلق به سلطان احمد  تنبل وسمرقند و بخارا در دست شیبانیها بود.بابر مدتی در  تاشکند  پیش خال خود بماند و بعد از سپری شدن موسم زمستان بمدد خال خود اوش فرغانه را  گرفت ، تنبل از شیبانی خان مدد خواست و در جنگی که بین او  و بابر واقع شد بابرر زخمی برداشت و بسوی اخشی  پس  نشست ولی شیبانی خان با فوج  گران تاخت و در ارچیان بابر و خال او را در ذوالحجه سال (908هـ/1503م)بشکست و تاشکند را  هم گرفت .

بابر خود این شکست را چنین وصف میکند:«پیش من  غیر از شمشیر و ترکش هیچ یراق نبود  تیری که  در دست  داشتم  سر او را با عرقچینی دوخته انداختم.در این حالت یک  تیر شیبه به ران راست من خورد و پران  گذشت  تنبل بر سر من شمشیر زد و باوجودیکه یک تار از طاقی بریده  نشد  اما سر من  خیلی زخم شد .شمشیر را روشن  نکرده بوده و در زنگ بود (غلاف)تا برآوردن فرصت  نشد  در میان  دشمن بسیاری یکه و تنها  ماندم  محل ایستادن نبود جلو را برگرداندم یک شمشیر دیگر هم بر تیر های من افتاده است هفت  هشت قدم برداشته بودم که از پیاده  ها سه  آمده  همراه شدندبعد از من  تنبل به دوست ناصر هم شمشیر انداخته بود تا یک نشانه انداز از عقب ما آمدند.در برابر ما شاجوی، الغ خاکان قرارداشت که از هر جای آن  گذشتن امکان نداشت خدای تعالی ما را راست  آورد و بیک  گذر اسپ  از جوی بر آمد به  مجرد  گذشتن از جوی اسپ دوست ناصر ضعیف تر بود افتاد او را نیز با خود سوار کرده  خود را بجانب اوش  کشیدیم .»[18]    

 

97-1-8.آوارگی بابر

سال(909هـ/1504م) سال آوارگی بابر است او نه  تنها  در اوش و اندیجان  تقررنیافت، بلکه  دشمنان او که اکثراً اعضای خانواده او بودند بر خلاف او  علم  کردند (سلطان محمد حاکم تاشکند خال او وسلطان احمد  تنبل پسرعم او حکمران  اندجان)و از جانب دیگر  حریف دیرین  و کهنسال بابر شیبانی خان تمام ماواءالنهر را بگرفت و بابر چون در آنجا جای و قرارگاهی ندید  مدتی را در میان  قبایل کوچی  ،  نزدیک به یک سال با گروهى کوچک از هوادارانش در ناحیه‏اى بسیار دور و در میان قبایل صحرانشین سُخ و هُشّیار،[[19]]سرگردان ولی از مهماننوازى این قبایل برخوردار بود تا به دست  دشمن نیافتد ولی وی در این  عسرت  هم  همت  نباخت و برای خود  جولانگاهی را  در خراسان و اینطرف آمو  کشود و خواست که خود را بکابل  برساند . و از این  وقت به بعد  است که اعمال این جوان دلیر در کابل میگردد.

97-1-9. کابل در گذر تاریخ [[20]]

در آن زمان  کابل یا  کابلستان قلمروی بود که نبايد آن را با سرزمينی که امروز به نام کابل می شناسيم، به اشتباه گرفت. گستره ی کابلستان در سال ٩١٠ قمری بر حسب روايتی که در يادداشت های بابر (تزوک بابر)آمده است، تقريباً بخش وسیعی از خراسان  بود. رود کوکچه و بعد رود آمو مرزهای طبيعی آن را در شمال تشکيل می داد و شهرهای مهم شمالی آن بدخشان٬ کشم، تالقان، کندز و ايوان دژ (وبلخ) بوده است(چنانچه زمانیکه  امیر تیمور گورکان جد بزرگ بابر،میخواست خسر بره اش امیر  حسین راکه برادر اولجایتو خانم تیمور میشد  و  والی کابل بود و در بلخ دارالحکومه داشت در بلخ  کشت  وقلعه  هندوان را که به  مثابه ارگ پادشاهی بود سوزانید و از همان نقطه خودش را پادشاه خواند و خود را بر سمرقند  مسلط ساخت). سرحد غربی آن تا کاهمرد در باميان امروز می رسيد و از شهر های مهم غربی آن ايبک، سر باغ، خرم، آجار و باميان را می توان نام برد. شهرهای جنوبی آن را غزنه، برمل٬ بنو٬ گرديز، تل، بنگش و کوهات تشكيل می داد. شرق آن سرحد طبيعی داشت که رود اندس آن را از هند جدا می کرد و از شهر های مهم آن پشاور، باجور و سوات بوده است.

«فتح کابل در زمان  عبدالرحمن بن سمره به سال 44هجـری بر میگردد:«او از آنجا بکابل کشید و مردم را در آن طرف دژهای کابل حصاری کرد و بوسیلۀ منجنیق رخنه یی در  دیوار وارد آورد . ابن سمره و همکارش ابن خازم بزور شهر کابل را گرفتند . در این جنگ  فضلای صحابه پیغامبر اسلام نیز اشتراک  داشتند که ابو ر فاعه عبدالله بن حارث عدوی در سنه 44 در کابل کشته شد . او کسی بود که در جنگهای سیستان نیز با ابن سمره اشتراک کرده بود و شیخ الحدیث و راوی گفتار های پیغامبر اسلام نیز بود . نام او را ابو رفاعه تمیم بن اسید هم آورده اند که کنیت وی ابو قتاده عدوی نیز ضبط گردیده است . اکنون مزار او  در شرق کوه شیر دروازه در دامنه شهدای صالحین  در شهر کابل زیارتگاه و مشهور میباشد .[[21]] بنا بر روایاتی که  در افوات مردم کابل نسل بنسل نقل شده است در این جنگ  یک لک نفر از  سپاهیان اسلام اشتراک داشته اند که در دامنه های کوه شیر دروازه از گذر گاه تا چهل ستون صورت گرفته است که نام منطقه جنگلک  مشهور در کابل مبین همین نام می باشد.

ابن سمره یکی از خردمند ترین فرماندهان خود را در این جنگ  توظیف کرده بود  که از مدت بیست سال در جبهات خراسان در لشکر اسلام جانبازیهای بیشماری کرده بود بنام مهلب بن ابی صفره ملقب به فارس الفرسان یعنی سوار سواران بحرب گماشته بود . از جانب دیگر شاه کابل که شخص با همیت و دلاوری بود بنفس خود حرب میکرد که مؤلف تاریخ سیستان در صفحه  88 چنین نقل کرده است:

« شاه کابل حرب به نفس خویش همی کرد ، مردی بود که هیچکس باو برابری نکرد،بسیار بکشت  تا بیست و اند هزار مسلمان بر دست او شهید گشت . چون مهلب  بدید، حمله کرد بر کابل شاه و شاه کابل اندر آن وقت باز گشته بود سوی سپاه خویش ، و نیزه به درع اندر شد ، بکابل شاه اندر نشد . بگشت و دیگر سو پیش روی او بدرع بیرون آمد ، مهلب نیرو کرد که باز آرد ، چندان قوت کرد  که خواست که کابل شاه را از پشت اسپ برباید ، تا او بقوت گردن اسپ به بر اندر گرفت اسپ بر جای ماند ، آخر نیزه بر کند و کابل شاه بتاختن از پیش او بشد . و اندر وقت کس فرستاد و صلح کرد ، و گفت : نه! با اینچنین سپاه بحرب چیزی نتوان کرد.»

مصعب با بیست و هشت هزار سپاه فیلدار کابل شاه جنگید و عاقبت او را مجبور به صلح کرد .

تاریخ سیستان در این مورد نیز مطالب جالب دارد که مطالعه آن خالی از دلچسپی و فایده نیست و ما را قادر میسازد تا نیاکان خود را بهتر بشناسیم که دارای چه صفات و نیاتی بوده اند:

       «پس چون بحرب کابل شاه عظمی رفتند ، او پیش آمد با لشکر ساخته و  هفت زنده پیل ، با هر زنده پیلی چهار هزار سوار ، و حربی سخت همی میکردند ، و سپاه اسلام از پیلان فرار همی کردند ، و کسی پیش دستی همی نکرد .

       چون مهلب چنان دید ، پیش دستی کرد و پیش زنده پیل اندر شد ، و پیل بان  پیل بروی افگند، مهلب زنده پیل را ببر یکی نیزه بزد . پیلان دیگر و سپاه بهزیمت باز گشتند ، و  سپاه اسلام دست بر کشتن برد ند، تا بسیار از ایشان بکشتند و بیشتر اسیر کردند و فتحی چنین بزرگ بر دست مهلب  ببود.»

ابن سمره بعد از فتح کابل  مهلب را سپهسالاری بداد و او در سال 44 هجری از کابل ، به فتح ولایات شرقی روی آورد و بنه  و لاهور را بین ملتان و کابل فتح  گرفت و جنوباً تا قیقان  پیشرفت که الازدی شاعر عرب لشکر کشی مهلب را  در بنه چنین ستوده است:

الم تر ان اللزد لیلتة بیوا                                  ببنه کانو اخیر جیش المهلب

یعنی : آیا ندیدی ازدیان بهترین رجال  لشکر مهلب را که شبی در بنه بوده اند

مهلب با لشکریانش بجانب سند کشید و معلوم نیست این پیشروی از طریق دره خیبر  و یا دره سوات و باجور بوده و یا هم از طریق فلات بلوچستان  این پیش روی تو ام  بوده است . مسلم این است که او  تا لاهور  شتافته و در مسیر راه با بلوچان قیقان  نیز جنگیده است.

نظر به شواهدی که تاریخ سیستان یاد میکند  سمره  در مرتبه اخیر در سیستان مدت سه سال بود  در زمان او مناطق کابل  و اکثر ولایات خراسان و سند بدین اسلام گرویدند . شیخ  حسن بصری و بعضی دیگر از فقیهان دین اسلام را بصورت درستش بمردم عرضه کردند . او پس از انجام این ماموریت خطیر و حیاتی و سودمند  در سال  45هجری بدربار معاویه  رفت و پس از مرخصی او ربیع بن زیاد بفرماندهی سیستان گماریده شدو عبدالرحمن این سردار نامور  اسلام در سال 50هجری  فرمان یافت و بحق پیوست.»[[22]

97-1-10. وسعت کابل

 «اين ساحۀ بزرگ به وضاحت نشان می دهد که کابلستان آن روزگار قلمرو وسيعی بوده است و اگر شاهی خودش را پادشاه کابل خطاب می کرد، نبايد قياس كرد که آن شاه مساحت امروزی کابل را در نظر داشته است. بابر در يادداشت هايش از ١٤ شهرستان مهم اطراف کابل نام می برد؛ به شمول ننگرهار، عليشنگ، الينگار، مندراول، کنر و نورگل، نجراو (نجراب)، پنجشير، غوربند،بامیان، کوهدامن، لوگر، غزنی، زرمت، برمل و بنگش.

ظهير الدين از همان روز رسيدن به کابل محو زيبايی آن شد. او ملاحت طبع مردم را می ستود و از وفرت شاعران و دانشمندان در شگفت بود. بابر اراده كرد تا کابل را با اعمار بندها، انهار و باغ ها٬ زيباتر سازد. کابل آن روز بر سر راه تجارت هندوستان و هرات و نیشاپور وری واصفهان و (مصربین النهرین) قرار گرفته بود و امتعه ی مختلف و متنوع از اين دو منطقه به شهر می آمد٬ که گاهی در كابل به فروش می رسيد و يا گاهی راهش را به بازارهای مهم کشورهای ديگر می يافت. در آن زمان بازارهای بزرگی در شهر کابل وجود داشت و تجار کابل با مفاد ٣ تا ٤ برابر راضی نبودند. هر سال در حدود ده هزار (شتر)حامل امتعه به کابل می آمد. متاع بازرگانى از هندوستان عبارت بود: از بَرده (غلام)، انواع البسه، گُر، شکر و چاشنی غذا. اما متاع ديگر کشورها به شمول چين، عراق و ترکيه هم در بازارهای کابل يافت می شد.

شرح مفصلی در مورد کابلستان آن روز - به طور مثال طرز زندگی مردم، وضع اجتماعی و اقتصادی، طبيعت، صنعت معماری، امور کشاورزی، دامداری، باغداری، موسيقی و طرح شهر سازی، در يادداشت های بابر آمده است. تفصيل و تحليلی بابر، به ويژه اين نظريه و فرضيه وی که  هزاره ها، در سده ی ٦ خورشيدی وارد کابلستان شده است. اما اگر از همچو مسايل فراتر رويم و يادداشت های بابر را اعتبار ديگری بدهيم، می توانيم گفت که هیچ نويسنده ای را نمي توانيم بيابيم که با چنان تفصيل در مورد شهر های کابلستان حرف زده باشد. تفسير زيبای او در ستايش دره ی استالف که به قول او "بهشت روی زمين" بود و جاهای ديگری چون سنجد دره٬ قره باغ، لغمان و نجراو ، چنان پر كشش و  واقعي است که انسان را بر می انگيزد که ایکاش می توانست پنجصد سال پيش يعنی در زمان حيات بابر، در کابل می زيست. در بارهى استالف مىگويد: "كمتر جايى به زيبايى استالف است. سيلرود بزرگى از ميان درهى آن مىگذرد و در ختهاى دو طرف را آب مىرساند. استالف پُر از باغهاى خُرد و بزرگ است و آب آن چنان صاف و سرد است كه نيازى براى انداختن يخ  در آب نيست. الغ بيگ (پسر شاهرخ  نواسه امیر تیمور گورکان) باغ بزرگى را به نام باغ كلان كه در زيبايى سرآمد همهى باغهاى استالف است، در زمانیکه پدرش شاهرخ میرزا حکمران کابل بود احداث کرده بود، اطراف اين باغ را درختهاى بزرگى احاطه كرده كه سايه آفريده اند. از ميان باغ به اندازهى يك آسياب آب، جويى مىگذرد كه از آب آن براى آب دادن درختها استفاده مىشود

البته شاعران چندی وجود داشته اند که گاهی در قصيده و يا غزل به وصف زيبايی کابل پرداخته اند، چنانچه صائب اصفهانی در مورد کابل قصیده ای دارد که بی مناسبت  نخواهد بود اگر این قصیده زیبا را که در وصف کابل است  زینت  این صفحات بسازیم:

در وصف کابل قصیده ای  از صائب:

زمانیکه  تاریخ  نویس  وقایع  تاریخی را  در بین  جنگها و کشمکش های اجتماعی گم  میکند  در خراسان چنان رواج داشته  است که به دنبال  آثار شاعران میروند و از اشعار آنها صحنه  های حیات  مردم را در آن روز گار در می یابند . این قصیده  از زبده  آثار گرابهای  شعر فارسی است که اگر اصلوب و استادی و  پختگی  آن  مد  نظر ما  نباشد بی شک صفحه  از تاریخ  کابل را در آن زمان  می  کشاید، زمانیکه شاعران  تاریخ نگاران  ودانشمندان از خوف دوره سیاه  شاه  اسماعیل صفوی  از شیراز و تبریز و اصفهان راهی هند گردیده بودند تا خود شان و آثار شان در امان  بماند صاوب این قصیده را در وصف زیبایی کابل سروده بود:

خــوشا عشرت سراي کابــــــل و داماــن کهسارش                           که ناخن بر دل گل مي زند مژگان هر خارش

خوشا وقتي که چشمم از سوادش سرمه چين گردد                            شوم چون عاشقان و عارفان از جانگرفتارش

ز وصــف لالــــه او، رنــگ بــــــر روي سخن دارم                        نـگه را چهره اي سـازم ز سير ارغوان زارش

چــه موزون است يــارب طاق ابــروي پـــل مستان                          خــدا از چشم شور زاهــدان بـادا نگهدارش

خضر چون گوشه اي بگرفته است از دامن کوهش؟        اگر خوشتر   نيامد  از  بهشت  اين  طرف کهسارش

اگــر در رفــعــت بــرج فـلــک سايــش نـمي بينـــــد                        چرا خورشيد را از طرف سرافتاده دستارش؟

حصــار مــارپــيچش اژدهــــاي گنج را مــــــانــــــد                         ولي ارزد به گنج شايگان هر خشت ديوارش

نظرگـــاه تـــمـــاشايي است در وي هر گـــذرگاهي                          هــمــيشه کــاروان مــصر مـي آيد به بازارش

حساب مــه جـــبينــان لــب بـــــــامش که مي داند؟                          دو صد خـورشيدروافتاده درهر پايديوارش

بــه صـبح عيــد مي خنـدد گل رخساره صبحش             بـــــه شام قدر پهلو مي زند زلف شب تـــــارش

تــــعـــالي الله از بــــاغ جــهــــان آرا و شهــــرآرا                           که طوبي خشک برجا مانده است از رشک اشجــــارش

نیــــاز صبح واجــــب مي شود بر پــاکـــدامانان            سفيدي مي کند چون در دل شب ياسمين زارش

بـــه عمر خضر سروش طعن کوتاهي ازان دارد            که عمري بوده است از جان دم عيسي هوادارش

نــمي دانــم قـمـاش برگ گل، ليک اينقدر دانم                                 کــه بــر مخمــل زنــد نيش درشتي سوزن خارش

گلوسوزست از بس نــغــمــــه هاي عندليب او              چو آتش بـرگ، مـي ريزد شرر از نوک منقارش

درختانش چو سرو از بـرگريزي ايـمن اند ايمن             خــزان رنگي نــدارد از گــل رخسار اشجـارش

خضر تيري بــه تـــاريکي فکند از چشمه حيوان            بــيــا ايــنجــا حيات جـاودان بــرگير ز انهــارش

تکلف بر طرف، اين قسم ملکي را به اين زينت             سپهداري چو نواب ظفرخان [[23]]بـــــــــود در کارش

نــواي جــغــد چــون آوازه عنقا بــه گوش آيــد                                خــوشـا ملکي که باشد شحنه عدل تو معمارش

فـلــک از آفتـــاب آيــينــــه داري پيشه مي سازد                              کــه گرم حـرف گردد طوطي کلک شکربارش

چو از هند دوات آيـد بــرون طــاوس کلـک او                                خورد صد مارپيچ رشک کبک از طرز رفتارش

نـبـاشد حـاجــت سر سايـــه بــال هـمــــــا او را                               سعادت همچوگل مي رويد از اطراف دستارش

بــلــند اقبـــاليي دارد کــه گـر بـر آسـمـــان تازد                              بــه زور بــازوي قـدرت کنـد بـا خاک هموارش

ز بس در عهد او دزدي برافتاده است از عــــــالم           نــيـارد خصم دزديدن سر از شمشير خونبارش

ربـايــد تيزي از المـاس و سرخي از لـب مرجـان           نـمـــايــد جوهر خود را چو شمشير گهربارش

خدنگش را مگو بـهــر چه سرخي در دهن دارد             ز خون دشمنان پان مي خورد لبهاي سوفارش

سري کــز جـنـبش ابــروي تيغش بـــر زمين افتد           که برمي دارد از خاک مـــذلت جز سر دارش؟

عنــان بـاددستي چــون گــــذارد رايض جودش              اگــر صد بـادپا باشد که مي بخشد به يکبارش

چــه گــويــم از بـلنــديـهــاي طبع آسمان سيرش             به دوش عرش کرسي مي نهد از رتبه افکارش

الهي تا جــهـان آرا و شــهــرآرا بـــه جـــا بــــاشد          جـــهــان آرايــي و آرايـش کشور بـود کــارش

 

اما به جرأت میشود گفت که مانند صائب کسی تا آن روز و بعد از آن شرح جامعی از زيبايی کابلستان نداده است. او می نويسد: "مناطق نزديک به شهر کابل هوای گرم و سرد دارند. با يک روز سوار بر اسپ مي شود به جايی رسيد که هيچ وقت برف در آن نباريده است و باز به فاصله يك ساعت می توان به جاي ديگری رفت که کوه هايش هميشه پر از برف است." منظور بابر از اين تذکر پغمان و جلال آباد بوده است. او ادامه می دهد: "هر گونه ميوه در شهر کابل و جاهای نزديک به آن پيدا می شود."

باغ بابر در کابل

در بارهى پغمان مىگويد: دهستان پغمان در تيررس كابل است و ميوه هاى فروان دارد. كوه پغمان هميشه از برف پوشيده است و هنگام گرماى شديد كابل، برف را از اين كوه مى‌‌آورند، در آب مىاندازند و مىنوشند.

ظهير الدين محمد به هر جايی که رفته است، انگار که آيندگان او را بيشتر به عنوان يک مورخ، نويسنده و يا شاعر خواهند شناخت تا يک شاه مهاجم، چنان ديد ژرف، دقيق و فکر تحليل کننده و استدلال آورنده از خود نشان داده است که در کمتر از نويسندگان می توان ديد. نويسندگان قديم بيشتر بر زندگی شاهان پرداخته اند و آن به سببی که خواسته اند توجه و عنايت شاه را به خود جلب کنند و يا از جانب شاه مأموريت يافته اند تا به تدوين تاريخ سلسله ی خاندان شاهی و يا کارنامه های شاه٬ چيز های بنويسند، اما بابر که خود شاه بود، نيازى به عنايت کسی نداشت، پس به عنوان يک نويسنده٬ آزاد از قيد و بند می نوشت و مسايلی را می گفت که برای شناخت کشور و مردم ما كه پنجصد سال پيش زيسته اند٬ خيلی موثر است. اين عيار دقيق نگر حق بزرگی بر ما دارد. اگر بخواهيم در مورد مردم و سرزمين خود پژوهش کنيم، کمتر شاعر و نويسنده ی را می شناسيم که سرزمين ما راچنين خوب بررسی کرده باشد. بگذريم از وجود اين قصیده و آن غزل در باب گلزار و مرغزار کابل که اندک اند و فقط مدخلی دارند در مورد زيبايی کابل که بعد می پردازند به ارجگزاری شاهان و حشامان.

بابر در سفرهای که به نجراو (نجراب)، پنجشير، لغمان و کنر كرد، دريافت که کابلستان آن طوری که به عنوان يک سرزمين اسلامی معرفی شده است، به طور کل چندان هويت اسلامی ندارد. برای نمونه٬ مردمان نجراو (نجراب) که فاصله ی کوتاهی از مرکز شهر کابل داشتند، در آن زمان، کاملاً مسلمان نشده بودند. در کوهپايه ها، دره ها و مناطق دور افتاده ی نجراب مردمانی وجود داشتند با آيين غيراسلامی که به آن ها کافر گفته می شد و به سرزمين شان کافرستان.

باری کافران نجراو (نجراب) در دامنه های کوه و دره زندگی مي کردند، در حالي که قسمتی از لغمان و باز کنر به صورت کل باشندگان كافر داشتند كه در شهرها می زيستند و اگر بخواهيم از کافرستان آن روز نام ببريم، در خواهيم يافت که کافرستان فقط به فاصله ی کمی از کابل - يعنی از نجراب، پنجشير و لغمان شروع می شده و می رسيده تا گلگت و يا پاکستان امروز؛ ساحه ای که به مراتب بزرگتر از آن بوده است که در وقت اميرعبدالرحمان خان به آن کافرستان می گفتند که او با زور شمشير بخشی از مردمش را به اسلام معرفی کرد، در حالي که يک قسمت ديگر آن که امروز مربوط پاکستان مي شود، همان طور به آيين و رسم ديرين خود ادامه داده است.

در يادداشت های بابر، تصوير روشنی از مردم کافرستان داده شده است. مردمی که در دليرى و جنگجويی شهرت داشتند و در كوهستان ها زندگی می کردند٬ هيچگاهی زير فرمان مستقيم شاهی و يا حکمروايی نمی رفتند؛ دستور هيچ نيروی بيگانه را نمی پذيرفتند و به هيچ حکومتی ماليه نمی پرداختند. ، اما از اين که سرزمينی با چنين وسعت ماليه نمی پرداخت، خشمگين بود. او با صداقت اين مسأله را با افسرانش در ميان گذاشت و از آنها خواست تا برای گرفتن ماليه تدبير كنند، اما هيچگاه دين را وسيله نساخت تا با استفاده از آن سپاهی را آرايش دهد که بروند به کافرستان حمله کنند و به ظاهر مردمش را به اسلام معرفی بدارند٬ اما در باطن ماليه را بر آن ها وضع کنند.

صداقت عمل بابر را از خلال يادداشت هايش می توان دريافت. او سپاهش را برای هجوم بر هند و کافرستان برای گرفتن ماليه٬ می آراست و مرامش را توجيه ديگری نمی داد. بابر می دانست كه با ضعف هايش، به طور نمونه شرابخوارگی و حرص تاج و تخت، نمی تواند الگوی خوبی از يک مسلمان پرهيزگار باشد که به نام اسلام و برای پيروزی آن شمشير برکشيده است. اين موضوع ما را به انديشه فرو می برد که آيا شاهان ديگری که برای اسلام تيغ می کشيدند، منظور ديگری هم از اين فتوحات نداشتند؟

بابر در شرح مختصری که در مورد يکی ديگر از شهرستان های کابلستان داده است، می گويد که: « "چغان سرای" در حقيقت دهانه ی کافرستان است و هر چند که مردم آن مسلمان هستند، به سبب نزديکی با کافران رسم و رواج شان چون رسم و رواج مردم كافرستان است.» در همين مبحث بابر اشاره می کند به نوعی دوستی و برادری میان مسلمانان "چغان سرای" و کوه نشینان کافرستان که هنگام هجوم بابر بر "چغان سرای"، مردم کافرستان برای کمک به مردم مسلمان "چغان سرای"، با مسلمانان پيواسته اند و در مقابل سپاه بابر جنگيده اند. اين خود به وضاحت نشان می دهد که از هنگام رسيدن اسلام به کشور ما تا زمان بابر يعنی پنج صد سال پيش هم ميهنی و وطنداری با هم مذهبی  هم دينی توام بوده است[.][24]

 


[1]   ویل دورانت یونان باستان ، ج سوم ،امپراطوری  اسپارت ، ص 188

[2]   روملو ، احست التواریخ ،به تصحیح نوایی داکتر عبدالحسین،انتشارات بابک، تهران: چاپخانه حیدری1357،جلد دوازرهم ،صص1تا 12.

[3]   حبیبی عبدالحی ، ظهیر الدین محمد بابر شاه ،نشرکرده  انتشارات بیهقی ، طبع مطابغ دولتی کابل:1351.

[4]   تاریخ فرشته ، عمل صالح ،پادشاه نامه ، امبر نامه ، دایرة المعارف  اسلامی ، ترجمه انگلیسی بابر نامه  ، جان لیدن و ویلیمارسکن (John Leyden-W. Erskine)؛ تاریخ رشیدی  خطی  ورق ن95 نسخه  موسسه شرقشناسی سان پطرسبورگ.

[5]   ترجمه انگلیسی  بابر نامه ، جلد اول مقدمه.

[6]   بابر نامه ، برگردان بفارسی  عبدالرحیم خان خانان، طبع بمبئی :1308 ه ،ص2.

[7]   تاریخ   رشیدی  نسخه  خطی  شرق شناسی لیننگراد (سان  پطرسبورگ) ورق 96 .

[8]    حبیبی عبدالحی ،ظهیر الدین  محمد بابر شاه، پیشین ،ص2.

[9]   تزوک  تیموری ، چاپ سنگی ، طبع بمبئی : مطبعه  نول  کشور ، صص 112 تا 114.

[10]   ظفرنامه یزدی ، پیشین ، ج 3،101.

[11]   یاد داشتهای کلاوجو گنزالیس، پیشین.

[12]   بابر نامه ، ص 6.

[13]  حبیبی عبدالحی، ظهیر الدین محمد بابر شاه  ، پیشین ؛ترجمه انگلیسی  تاریخ  رشیدی ، دینسن رایز، ص 55

[14]     بابر نامه یا  توزک بابری به دستخط «ظهیر الدین محمد بابر شاه » در زمان اکبر پادشاه توسط بیرم خان خانان، بدون  تغییر و  تصرف از زبان ترکی به فارسی ترجمه گردیده در مطبعه میرزا محمد  ملک شیرازی در بمبئی چاپ خانه سنگی طبع شده است

ص،5

14 بابر نامه  ، پیشین ، ص1 .

[16]   بابر نامه ،3.

[17]  تزوک بابری ،  پیشین ،ص،53و54؛ حبیبی  عبدالحی ،پیشین،ص،8تا 9.

[18]   تزوک بابر ، پیشین ،ص 69.

[19]   تزوک بابری ، همان ٌ 71.

 

[20]   سناد وشواهد مدنیت کابل باستان را بالاتر ازدوهزار سال قبل از میلاد نشان داده است. مورخین ومحققین درمورد تاریخ کابل پژوهشهای زیادی را انجام داده اند که مطالعه وجمع آوری آنها کاریست مفید وارزشمند. مورخ شهیر کشورمیرغلام محمد غباردراثرخویش افغانستان در مسیرتاریخ چنین نگاشته اند: «باستان شناسان  تمدنهای جهانی را به هفت کانون  تقسیم بندی کرده اند که کانون پنجم فلات آریان ودوطرفۀ هندوکش ( افغانستان وایران) [امروزی] است. که تاریخ آن ازدو تا سه هزارسال قبل ازمیلاد بر میگردد.» همچنان بنابرروایت مورخ ناموردیگرکشورمان مرحوم عبدالحی حبیبی درجغرافیای تاریخی افغانستان : « کابل وزابل از اسمای معروف تاریخی است که از ازمنۀ بسیارکهن مستعمل بوده ودرصفحات تاریخ نیز حفظ گردیده است» حبیبی متذکر گردیده که هرگاه به کتب وآثار کهن نظر بافگنیم درمی یابیم که سرزمین زیبای کابل در ریک ویدا کتاب باستانی آریائیان بنام” کوبها” ذکرگردیده، اویستا آن را درجملۀ شانزده ناحیه ویا مرزآریائی، وکریته (Vackereta) نامیده وگفته است که نمیتوان بطور دقیق گفت که نام کابل بصورت کنونی خویش درکدام عصرشهرت یافته است. وی برخی مناطق مجاورکابل را بنامهای ارگردا ( ارغنده) لوکرنا ( لوگر یا لهوگرد) بگردا ( وردک) یاد میکند. علامه غبار درمجلۀ کابل منتشرۀ سال ۱۳۱۰ هجری- شمسی می نویسد که شهرکابل درسال ۷۷۰ قبل ازمیلاد ازطرف پادشاه آثور(سال ماناسار دوم) بنا گردیده است. درنقشه های تاریخی دیده میشود که امپراتوری آسور و یا آشور ( Assyrian ) ازحوزۀ سند تا مدیترانه امتداد داشت. تمدن آثوریها درمنطقۀ آریانای کبیربه محیط دجله وفرات وفراتر از آن منتقل گردیده است. محمد آصف آهنگ ، درکتاب یاد داشتها وبرداشتهای ازکابل قدیم ، ذکرنموده اند که: برخی مورخین چون ابن اثیر وطبری، کابلستان را جزء ولایت سیستان دانسته که ازولایت خراسان بزرگتر بوده است. سیستان بزرگ به شانزده ولایت که مشهورترین آنها کابلستان، زابلستان ونیمروز بوده، منقسم گردیده که این ولایات بازهم شهرها وایالاتی وسیعتری داشته مانند بلوچستان وغیره. کابل مرکزکابلستان بیشتر ازهرولایت دیگرسیستان با دیوارهای مستحکم وپایدارخود همواره درمقابل هجوم بیگانگانی چون اعراب، مغول ها وبعدآ انگلیسها، ازخود مقاومت وپایداری نشان داده است. هرچند موقعیت سیاسی کابل ازازمنۀ قبل ازاسلام کاملآ روشن نیست، ولی ازشواهد وقراین معلوم گردیده که این شهر دراعصارگذشته حتی زمان اسکندرمقدونی درصحنۀ حیات سیاسی موجود بوده ودرصفحات تاریخ وجغرافیای سیاسی کهن، مقام وجایگاه با اهمیتی را دارا بوده است. مورخین یونانی این شهررا شامل ولایت مرکزی پاروپامیزاد شمرده اند وازدره های کابل بنام کپین ( Khphen ) یاد کرده اند. درجغرافیای بطلیموس ازکابل بنام کابولیتاس یا کابورا ( Kabylitac) و از باشندگان آن بنام کابولی تیت ( Kabilitate) ذکربعمل آورده شده است. کابل امروز که درعصرقدیمکارورا” یا ” کابورا ” یاد میگردید، دریکی ازحوزه های مسطح ومرتفع جنوب هندوکش قرارداشته ونظربه تحقیقات جیولوجیکی بعمل آمده، به سلسله جبال هندوکش تعلق دارد. به اساس همین مطالعات زمین شناسی، معلوم گردیده که سلسله کوه ها وتپه های که بالاثرذوب یخچال سوم درشهرکابل بوجود آمده است، کوههای آسمایی وشیردروازه میباشد. تپۀ مرنجان، تپۀ زمرد (بالاحصار ) تپۀ قلعۀ بلند، تپۀ بی بی مهرو وتپۀ کلوله پشته تمامی درعهد سوم جیولوجیکی، بمیان آمده است. بعد ازدورۀ یخچال، کابل به تدریج به فلات وساحات زراعتی مبدل گردیده وترسبات مواد عضوی ، مساعدت های را برای ایجاد معادن سودمند، منحیث ذخایر با ارزش مادی درنواحی آن موجب گردیده است. کابل ازقدیم الایام نسبت موقعیت جیوپولیتیک آن، پیوسته درمرکز تهاجم وجهان گشایی قدرتهای بزرگ آزمند قرارگرفته وبنابرهمین اهمیت استراتیژیکی اش ، حیثیت معبررا دراین راه گشایی ها، دارا بوده است. چنانچه نفوذ یونان، اعراب وآسیای میانه را به هندوستان ونفوذ هند و چین وقدرتهای دیگرجنوب وجنوب شرق آسیا را به کشورهای همجوار و دوردست خود عزیمت داده است. کابل نظر به موقعیت مکانی اش بمثابۀ مرکزتجارتی بین دوبخشی ازقارۀ آسیا یعنی هندوستان وترکستان نیز ازاهمیت ویژه ای برخوردار بوده است. بقول هیرودت مورخ یونانی، مال التجارۀ کابل درتمامی بازارهای یونان و روم مشتری داشته وممکن است لاجورد افغانستان که برای تزئینات ونقش ونگارسازی کاخ ها وقصورسلطنتی فراعنۀ مصربکار رفته، بعضآ ازتجارتگاه کابل ازطریق کاروانها به آن جا منتقل گردیده باشد. مطالعۀ حوادث ورویدادهای تاریخی کشورمان مبین این حقیقت است که موقعیت سیاسی وجغرافیایی این خطۀ باستانی بمثابۀ قلب پرتپش آسیا وقرارداشتن شهرکابل بحیث یکی ازمراکزبا اهمیت این محدوده، همیشه توجه جهان گشایان وقدرتهای منطقوی وجهانی استعمارگررا بخود جلب ومعطوف داشته است. چنانچه تاریخ گذ شته های کشورمان پیوسته نشان داد ه که گاهی یک قدرت خارجی با استیلا واستقرارسلطۀ درازمدت خویش دراین سرزمین، تمدنی را نیز با خود بهمراه آورده اند که با اختلاط وامتزاج آن درنهادهای مدنی جامعۀ ما، تمدن غنی تری را بمیان آورده اند که حکومتهای نیمه مستقل ومستقل کشورما دردوره های بعدی ازآن بهره وسود جسته وزمانی هم تمدن چند صد سالۀ این مرز وبوم، دراثر تهاجم وآتش سوزی و غارت فرمانروایان وسلاطین بیگانه، بیرحمانه نابود وبخاک یکسان گردیده که درنتیجۀ آن سوابق درخشان وگنجینه های پرباروغنامند مادی ومعنوی گذشتۀ مان نیز ازمیان برداشته شده وتاریخ آن الی تکوین وبرپایی یک تمدن جدید درفواصل زمانی بعدی دوباره ازنوآغاز گردیده است..  درعهد یونانیان حدود دونیم قرن قبل ازمیلاد، بعد ازمرگ اسکندر وعهد دولتهای یونانی- باختر ( بلخ ) اقتصاد ومدنیت کابل روبه عروج وترقی گذاشته و این تمدن درکشورپهناورهندوستان نیزنفوذ ورسوخ نمود. بعدازآغازقرن اول قبل ازمیلاد که دولت یونانیان بلخ، بواسطۀ حملات میدیا ازشمال وپارت ها ازغرب داخل انحطاط وانقراض گردیده ودرنتیجه این دولت بشکل کوچکترآن درصفحات هندوکش مستقرگردید که این امر بازهم به ترقیات ومدنیت کابل تأثیرمثبتی بجا گذاشته ، این تمدن تا بلاد غزنی وبست (گرشک ) وسیستان وسواحل سند امتداد یافت. بعد ازتحقیق وحفریات میسوفوشۀ فرانسوی درافغانستان ، مسکوکات نقرئین ومسین (هرمایوس) آخرین شاه یونانی کابل، بدست آمده ودانه های آن درسال ۱۹۲۸ مسیحی به موزیم نفیسۀ کابل تحویل داده شد. این پادشاه درآغازسدۀ اول میلادی درشهرکابل سلطنت نموده است. همینگونه درعهد یونانیان نه تنها کابل ، بلکه مجموع سرزمین پهناور آریاناویجه درمنتهای عروج وترقی قرارداشته است. ازآن به بعد مسکوکات یونانی آریا نا نشان میدهد که برخلاف اوایل حکمرانی یونانیان، دریک روی سکه ها حروف یونانی ودرروی دیگرآن حروف آریایی ویجه ثبت گردیده است . این مطلب نشان دهندۀ آنست، که تمدن یونان آهسته آهسته باتمدن آریانا ممزوج وآمیخته گردیده است. ازمطالعۀعهد یونانیان ، این موضوع مسلم میگردد که کابل نام شهری، قبل ازورود آنان دراین خطۀ باستانی، وجود داشته است. کابل درعهد کوشا نیا ن بعد از زوال یونانیان دراریاناویجه (خراسان) تاظهوراسلام، مراحل فراز وفرودی را طی دوره های دولتهای مختلف، سپری کرده است. بعد از انقراض یونانیان ، سلسلۀ دیگری بنام کوشانیان ازطایفۀ ( تخارستان- قطغن وبدخشان ) ازشمال کابل نشأت نموده وتا قسمتهای عمدۀ هندوستان را مسخرنموده اند. سلسلۀ کوشانی ها هریک خود را حامی دین بودا میدانستند. چنانچه در جغرافیای تاریخی فارس، تألیف استاد بارتولد مستشرق شهیرروسی، شرحی دراین زمینه بمیان آمده است. کابل تا قرن پنجم میلادی تحت ادارۀ سلطنت کوشانیها قرارداشته است. مسکوکات ( تابیکی مالیک ) پادشاه کوشانی کابل درقرن پنجم میلا دی، درموزیم کابل موجود بوده است. درزمان کوشانیها علاوه ازترقی و مدنیت، شهرکابل یکنوع مرکزیت مذهبی نیزپیدانمود وارتباط مذهبی بلخ، بامیان وهده بامرکزکابل استقرار یافت واین خود به ترقی وجلال این شهربیفزود. کابل درعصریفتلی ها بعد ازقرن پنحم میلادی سلسلۀ کوشانیها ازهندوستان و غالبآ ازبلاد جنوبی هندوکش بجانب بلخ طرد ورانده شده اند ودرهمین وقت سلسلۀ دیگری بنام” یفاتله ” که مورخین عرب آن را هیاطله میخواندند، به ظهور رسیده ودربلخ به تشکیل دولت پرداختند. یفتلی ها متعاقبآ صفحات جنوبی هندوکش را نیز استیلا نمودند و کابل تانیمۀ قرن ششم میلادی درزمرۀ بلاد مشهور یفاتله امرارحیات مینمود. درنیمۀ قرن ششم میلادی ترکان با ساسانیان فارس متفقآ دولت یفاتله را منقرض ومنفصل گردانیدند. بعدازسقوط یفتلی ها ترکان برمملکت تخارستان که مشتمل بر۲۷ ولایت بود، تسلط یافتند واین سلسله تا ظهور اسلام ادامه یافت. کابل وسلطنت های بومی زمانی که ترکان برتخارستان مسلط شدند، درکابل سلطنت مستقل ونیمه مستقل بنام ” کابل شاهان، ترکی شاهان ویا رتبیل شاهان” تشکیل گردید. عمراین سلطنت ازظهور اسلام تاظهورصفاریان سیستانی امتدادیافت. البیرونی، کابل شاهان را بنام ترکی شاهان که مخلوطی ازاقوام کوشانی ویفتلی میباشند، میداند. فردوسی بزرگ نیزکوشانی ها ویفتلی ها را ترک میداند وسلسلۀ دیگرکابل شاهان را، برهمن شاهان میخواند که خود داستانی دارد بدین گونه که: چون وزیرترکی شاهان یکنفربرهمنی وازباشندگان بومی کابل بود، شهرت ودارایی بسیاری پیداکرد. لکه تورمان شاه ترک مرد ظالم وخشنی بود، مردم ازاو آزرده شده وروی گشتانده وبا وزیر همدست شدند ودر “کلر” ( لکه تورمان) را گرفتار وزندانی نمودند، که درنتیجۀ آن پادشاهی ترکی شاهان سقوط وبرهمنی شاهی بوجود آمد. دامنۀ حکمرانی کابل شاهان گاهی

پاورقی صفحه قبل:

ازجنوب شرقی هندوکش گرفته تا جوارهند امتداد می یافت. اززمانی که سلاطین بومی کابل به تشکیل سلطنت پرداختند دربعضی حالات اعراب تنها به گرفتن خراج ازشاهان کابل اکتفاء ورزیده اند. تنها یعقوب لیث صفاری بانی سلسلۀ صفاریان درقرن نهم میلادی ، درنتیجۀ محاربات سنگین توانست، تا زابلستان را لگد کوب، شارستان غزنی را تخریب ونوشاربلخ را منهدم وپادشاهی کابل را ضمیمۀ ممالک اسلامی سازد. اما بمجرد سقوط سلسلۀ صفاریه، در شهر کابل دوباره سلطنت بومی تشکیل وبرقرارگردید. به تعقیب آن در کوهستانات مشرقی کابل قوم دیگری قوت یافت که مذهب برهما داشتند و سرکردۀ آنان ( کالاله ) نامی بود که به تأسیس سلسلۀ شاهی جدیدی در کابل موفق گردید. درزمان سلطنت این سلسله درکابل مذهب برهما رواج یافت وآخرین پادشاه آنان موسوم به ( جایا پا یا ) است. تاریخ حصارهای کوههای کابل خوب معلوم نیست که مربوط به کدام زمان میباشد، اما بعضی ازمورخین گفته اند که این حصارها به دورۀ کابل شاهان یا رتبیل شاهان قرن پنجم میلادی، یعنی قبل ازظهوراسلام مربوط میگردد که برای دفاع ازکابل دربرابرتجاوزات بیرونی دراطراف شهر و برتیغه های کوه آسمایی و شیردروازه، اعمارگردیده بود و بالاحصار که دربالای تپۀ زمرد قراردارد، مرکزفرماندهی وارگ شاهان کابل بود. وجای شبهه ای نیست که این حصارها ازخود دروازه ای هم داشته بودند، ولی امروز ازآن بخشهای دیوارهای شهر که درسطوح هموارقرارداشتند، نشانی هم بجا نمانده است. همچنان دیوارهای کوه آسمایی که تا چندی پیش نموداردفاع ومقاومت نیاکان مان دربرابرتهاجم اشغالگران بود، نیز بکلی ازبین رفته که تنها درقسمت گذرگاه وبالای کوه شیردروازه وبالاحصار نشانی های ازآن قلعۀ مستحکم ودژاستوارباقی مانده است. کابل درسنۀ ۳۶۶ هجری مطابق ۹۷۷ میلادی داخل فتوحات سبکتگین شاه غزنی شد وازآن به بعد اهمیت مرکزیت کابل به غزنی انتقال یافت. درسنۀ ۵۴۷ هجری علاء الدین غوری غزنی را مستأصل گردانید وکابل نیز بدست غوریان درآمد. درسنۀ ۶۱۸ هجری که چنکیز به غزنی رسید، کابل بدست شاه مغل درآمد. سپس امیرتیمور گورگانی که حرص جهانگیری را پیشه کرده بود، درپهلوی دیگرمتصرفات خویش کابل را نیزفتح نمود. بعد ازفوت تیمور درسال ۸۰۷ هجری میرزا پیرمحمد پسر میرزا جهانگیردرکابل پادشاه شد. بعد ازتداوم وانتقال حکمرانی وسلطنت کابل ازدستی بد سی مربوط به شاهان این سلسله، سرانجام ظهیرالدین محمد بابر درآخرربیع الثانی ۹۱۰ هجری کابل را تسخیرنمود که ازآن به بعد کابل درعهد مغولیۀ هند ازشهرهای زیبای کشورمان جایگاهش را احراز وشکارگاه شاهان مغولیه وپایتخت تابستانی بابرمؤسس دولت مغولیۀ هند بود. بابرکتابی را تألیف نموده که درواقع بذات خود دایرة المعارفی است، که ازمطالب تاریخی، جغرافیایی وسیاسی گرفته تاموضوعات اد بی، زبانی، فولکلور، عرف وعنعنات ودرمجموع همه دانشی را که به شکلی با جامعه پیوند بهم میرساند، دربردارد. دربخش دوم کتاب بابرنامه مطالب دلچسب وارزنده ای درارتباط شهرکابل ونواحی اطراف آن ارقام یافته است. بابرزمانی که موقعیت جغرافیایی شهرکابل را ترسیم میکند، میگوید: « کابل ازاقلیم چهارم است ودرمیان معموره قراردارد. طرف شرق آن لمفانات، پشاور وهشنغر و د یگر ولایات هند است. طرف غرب آن کوهستانی است که درآن گزیو وغورقراردارد وفعلآ ملجأ ومسکن اقوام هزاره ونکدری درهمین کوهستانات است. کوههای هندوکش درمیان آنان قرار دارد. طرف جنوب آن فرمل، نفر وبنو وافغانستان (پختیا)است.» ازتعریف بابر برمی آید که افغانستان (پختیا آن روزعبارت بوده ازد رۀ اسماعیل خان، بنو، میرانشاه، وانه وخاک های دیگر این منطقه که بعدآ به مناطق وسیع دیگری اطلاق شده است. بابر درتوصیف شهرکابل ازباغات تنگی ده یعقوب یاد میکند و میگوید که درزمان عمش الوغ بیگ میرزا مربی وی ویس اتکه ، جوی بزرگی در دامنۀ تنگی ده یعقوب حفرکرد که همۀ منطقه را سیراب می ساخت. همچنین درفصل تابستان ازوزیدن باد گوارایی ازطرف شمال بنام باد پروان تعریف زیاد میکند ومیگوید که ملا محمد طالب معمایی، این بیت را دربارۀ ارگ کابل چنین سروده است: بخور درارگ کابل می ، بگردان کاسه پی در پی که هم کوه است وهم دریا وهم شهراست وهم صحرا زمانی شاعرتوانا وبلند مرتبت حضرت صائب تبریزی که بنابردعوت شاه مغول ازطریق کابل بصوب هند رهسپار گردید ، درکابل توقفی فرموده وقصیدۀ غرایی را دروصف کابل سروده اند .بابرهمچنین ازموقعیت استراتیژیکی پنجشیر وزیبایی های غوربند که درکوههای آن نقره ولاجورد یافت میشد وتابستانها محل اقامت ایماقها وترکان بوده است، گفتنی های دقیق وجالبی دارد، لیکن وی استالف را به عالیترین وجهه توصیف میدارد وانگور آن را بطورخاص می ستاید. باغهای سبز وآبهای سرد وچنارهای بلند استالف اثرات عمیق به احساس بابربجا گذاشته است. روی همین علاقه مندی بابر جویی را که درمیان باغ بشکل نامنظمی وجود داشته بود، امرکرده است که به آن نظم ونسقی بخشیده شود. چنانچه این کاربرزیبایی استالف تأثیر شایانی بجا گذاشته است. چشمۀ خواجه سیاران وباغ های سرسبز استالف نیز ازنظربابر بدور نمانده است. بابر میگوید، که دروسط چشمه درختان انبوه چنار، در اطراف چشمه درختان انبوه بلوط ودرمقابل چشمه ارغوان زار قراردارد، که این سه نوع درخت، کرامت سه انسان بزرگ است وازاین سبب به خواجه سیاران مسمی گردیده است. بنا برامروهدایت بابراطراف چشمه سنگ کاری گردیده که درنتیجه آن نمای چشمه زیبا ترشده است. باتوصیف ازاقلیم فرحت بخش وآب وهوای گوارای کابل واطراف آن که توسط بابربعمل آمده، افکارم را قطعه شعرزیبای که شاعرمعاصر کشور مان زنده یاد ضیاء قاری زاده سروده وبعد آن را دریک کمپوزعالی با صدای گیرای خویش بشکل آهنگی ازوراء موسیقی پخش نموده ، بخود معطوف گردانید.مرحوم قاری زاده کابل را این گونه وصف می نماید: مشک تازه میبارد، ابربهمن کابل + موج سبزه میکارد، کوه وبرزن کابل ابرچشم تردارد، سبزه بال وپردارد+ نگهت دگردارد، سرو وسوسن کابل آسمان نیلی کار،ازستاره چشمک دار+ تاسحربود بیدار،چشم روشن کابل آب سرد پغمانش، تاک وتوت پروانش+ زنده میکند جانش، طرفه مأمن کابل بابرمیگوید که هندوستانی، غیرهندوستانی را خراسانی میگویند، چنانچه اعراب، غیر اعراب را عجم گویند. اقوامی که درولایت کابل میزیسته اند وبه زبانهای که دراین ولایت سخن زده میشد، ازنظرانتروپولوجی وزبان شناسی خیلی ها حایزاهمیت بوده است، که دراین رابطه بابرمیگوید: « درولایت کابل اقوام مختلف وجود دارد. درجلکه ها واراضی هموار ترکها، ایماقها واعراب اند. درشهرودربعضی ازدهات سارت ها زندگی میکنند. دربعضی ازقریه ها واطراف شهر پشایی و پراچی وتاجیک وبره کی وافغان(پختون) اند. درکوهستانات غربی هزاره ونکدری است ودرمیان هزاره ونکد ری، بعضآ به زبان مغولی صحبت میکنند. درکوهستانان شمال شرق کافرستان است. به یازده، دوازده زبان درولایت کابل سخن میزنند چون عربی، فارسی، ترکی، مغولی ،هندی، افغانی(پشتو)، پشایی، پراچی، گبری، بره کی، لمفانی . معلوم نیست که درهیچ ولایت اینقدر اقوام مختلف وزبانهای متغیر وجود داشته باشد.» واما حکومت گورگانیان ( شاهان مغولی) درهند، در اثرتهاجم انگلیسها برکشورهندوستان، ازهستی قدرت ساقط گردید وبه تعقیب آن درسنه ۱۱۵۱ هجری نادرشاه ترکمان درهندکی ( چهل ستون) وارد وکابل را تصرف نمود. درسال ۱۱۶۰هجری که احمد شاه درانی پادشاه افغانستان گردید، بخاطر این که کابل تقریبآ دروسط افغانستان موقعیت داشت، وی خواست تا مرکزیت را به کابل انتقال داده وروی همین ملحوظ درسال ۱۱۶۶ هجری احمدشاه امراعمار یک دیواربزرگ حلقوی را درشهرکابل به اهتمام سپهسالارسردارجانخان پوپلزایی صادرنمود. سردارمذکوراین دیواررا طی چهارماه دراطراف شهرکابل اعمار وبه اختتام رسانید. یک ضلع دیوارمذکوردرحد ماشین خانۀ اندرابی الی آخرگلستان سرای وضلع دیگرش حدود سلام خانۀ خاص وبالای زیارت بابه کیدانی را عبور نموده وبه همین ترتیب درکدام حدی کج شده تا دروازۀ لاهوری میرسیده است. همچنان قسمت دیگرآن با پیچ وتاب بالای چنداول را عبورکرده ودرحدود ماشین خانه تمام میگردید ودروازه های این محوطۀ بزرگ ازاین قراربود: دروازۀ قندهاری ، درده مزنگ دروازۀ سفید ، درحد سلام خانۀ خاص دروازۀ سردارجانخان ، درحد بابه کیدانی دروازۀ پیت ، درحد و انتهای مسجد عید گاه گویند که این محوطۀ بزرگ یازده مهره داشت وتا شش، هفت دهه قبل هم یک حصۀ آن که دریک گوشۀ اندرابی داخل عمارت است، بعرض سه ونیم متر باقی مانده بود وگوشۀ دیگر آن در مندوی خربوزه فروشی داخل خانقا تا یک مدتی هم دیده میشد. با انتقال پایتخت ازقندهار به کابل درسال ۱۷۷۳ میلادی بوسیلۀ تیمورشاه ، کابل رسمآ مرکز(خراسان) وسلطنت قرارداده شد وبا این تغییر درمرکزیت کشور، بالاحصارکابل حیثیت ارگ شاهی را بخود گرفت. هرچند بالا حصار ودیوارهای اعمارشده دربلندی کوهها وبرروی زمین هموار، درزمان مغولیۀ هند ترمیم شده و بعدها بوسیلۀ احمدشاه وتیمورشاه ودیگران تا عصرامیر شیرعلی خان، منحیث پایتخت وارگ شاهی به دفعات ترمیم وآباد واعمارگردیده است، ولی با تأسف که این ساختمان با ارزش تاریخی ای که قلب کابل شمرده میشد، درسال ۱۲۹۶ هجری به سبب قتل کیوناری سفیرانگلیس، ویران ومنهدم گردید وبعد از انتقال ارگ شاهی منحیث پایتخت ازبالاحصار به ساحه ومقرامروزی آن، این تعمیرتاریخی دیگر ازخاطره ها فراموش گردید ودرزمان. واما انتقال پایتخت ازقندهار به کابل که درزمان تیمورشاه صورت پذیرفت، دلایلی را نیزبه همراه داشت: نخست ازهمه این بود، که تیمورشاه خواست تا با انتقال پایتخت خودرا اززیرتأثیرقیود قبیلوی ونفوذ فیودالهای آن مناطق وبرخی ازروحانیون وسرکردگانی که درامورحکومتی د خالت ودست درازی میکردند، رها سازد. دوم این که باموقعیت مساعدتر جغرافیایی کابل، نه تنها اراضی کشور، بلکه مستعمراتی که درزمان پدرش احمدشاه ابدالی تاساحات دوردست هند بدست آورده بود، به گونۀ بهترحفظ وحراست گردد که البته شرایط اقلیمی وامکانات دیگری که شهرکابل منحیث یکی ازشهرها و مراکز مشهور وبا اهمیت تاریخی دردوره های گذشته دارا بوده، نیزدر اتخاذ چنین تصمیم بی تأثیر نبوده است. شهرکابل مرکزمشترک تمام ملیت ها واقوامی که قبلآ ازآنان نام برده شد، نیزمیباشد. زمانی که تیمورشاه کابل را پایتخت خود قرارداد، خوانین وسرکردگان اقوام ، شخصیتهای ملی ومردان سلحشورآنان را توأم با شماری از کاردانان واهل حرفه ، درشهرکابل جا داده ومحلات وگذرهارا بنامهای ایشان مسمی نمود. این شخصیتها که تاحدودی از اقوام، قبایل، ملیت ها واقشار بخشهای بیشترکشورمان نمایندگی می نمودند، بمرورزمان کرکتر، اخلاق، عادات وخواص آنان با همدیگراختلاط وآمیزش پیدانموده و گامهایی را درجهت ساختن فرهنگ مشترک وزبان رسمی پربار پژوهشی وریشه دارمشترک ، برداشتند وبا وصلت های که دربین ایشان صورت گرفته، امکان آن وجود داشت تا بامشارکت مساویانۀ همه اقوام ساکن درکشوردرتمام ارگانها و مقامات دولت واعمارجامعۀ نوین ،آرمان دیرینۀ تشکیل یک ملت واحد وآزاد، آباد وشگوفان ، تحقق یابد. مگربادرد و دریغ، که این عشق وآرمان مقدس مردم ما دراثر تحریکات ومداخلات مستقیم قدرتهای استعماری وعملکردهای نفاق افگنانۀ شماری ازحکام مستبد، مرتجع ، منفعت پرست ووابسته به قدرتهای استعماری، که حفظ قدرت، منفعت وبقای خود وخانواده های شان را درایجاد نفاق وخانه جنگی و اختلافات قومی، زبانی ومذهبی دربین مردمان این مرزوبوم جستحو و محاسبه می نمودند،نتوانست تامسیرنهایی اش را بپیماید. ولی با آنهم در مواقعی که وطن مشترک مان ازبیرون مورد خطر وتهدید بیگانگان قرارگرفته، مردم ما کینه و اختلافات داخلی را کنارگذاشته، متحدانه درمقابل تجاوزبیگانگان بپاخاسته اند، که نمونه ها وموارد مختلفی از وحدت وهمبستگی رزمجویانۀ پدران ونیاکان مان ثبت تاریخ کشور ماست. رشادت واستواری سرسپردگان وقهرمانی دلیرمردان کشورمان، چون نایب امین الله خان لوگری، غازی محمدجانخان وردک، میرمسجدی خان کوهستانی، میربچه خان کوهدامنی، عبدالله خان اچکزایی ودیگران در برابرتجاوز انگلیسها، همواره ثبت تاریخ زرین وپرافتخارمیهن مان خواهد ماند. طوری که قبلآ تذکربعمل آمد، تیمورشاه با انتقال وتمرکزپایتخت به کابل، بمنظورانسجام بهتراموراداری دفتری ولشکری وبهبود وارتقاء وضع عمرانی تولیدی، تجارتی ومالی، تعدادی ازمنشیان، قضات، مستوفییان، دبیران، سرداران وبزرگان قومی، متخصصین واهل کسبه وحرفه، پیشه وران، افسران وجنگجویان نظامی، معماران ودیگراقشار وصنوف مختلفی ازمردم را باخود آورده وموقعیت هریک ازآنها را متناسب با مقام، شغل وحرفۀ مربوط شان معین ساخت. به همین منوال برای هرصنف وپیشه وهریک ازشخصیتهای قومی وقبیلوی، محلات مناسبی تعیین نمود که این محلات تا امروز به نام های آنان دردفاتر رسمی ثبت می باشد. محلات عمدتآ بنام های بزرگان قومی، دبیران، منشیان، قضات وبازارها بنام اصناف وپیشه وران مسمی گردیده است، مانند کوچۀ سردارجانخان ، کوچۀ علی رضاخان، گذراچکزایی ها، کوچۀ دیوان بیگی، مرادخانی، گذرشمعریزها، مرده شوی ها ویا بازارمسگرها، بازارسراجی، بازارآهنگران، بازارکاه فروشی وغیره. بعضآ اسم محل یا گذرنیزبنام همان صنف وحرفه یادگردیده، بدین معنی که افراد وفامیل هایی که مشتغل به یک کسب وحرفه بوده ودرعقب همان بازار درمحله زندگی داشته اند، همان محل نیز بنام همان کسب وپیشه یادگردیده ، مانند گذرتنورسازی یا کاه فروشی وغیره. شهرکابل درعهد تیمورشاه تازمان محمدنادرشاه وسعت چندانی نداشت ومحدود بود به بالاحصاردرشرق وچنداول درغرب آن که ازبالاحصارتا ریکاخانه وقلعۀ محمودخان را تالب دریا وبعدآ ازشمال دریا تامرادخانی واندرابی وقلعۀ حیدرخان را دربر میگرفت که همین ساحه بنام شهرکابل یاد میگردید وحتی ده افغانان ودهمزنگ وپوستین دوزها خارج ازشهر شمرده شده وحیثیت ده را دارا بودند. درنتیجۀ انتقال مرکزیت ازقندهاربه کابل تیمورشاه توانست تا قلمرو کشوررا با مستعمرات آن، قسمآ ازتهاجم انگلیسها که درآن زمان به بزرگترین امپراتوری جهان تبدیل وسرزمین پهناورهند را نیز دراشغال درآورده بود، حفظ نماید. تیمورشاه بعد ازوفات، یک خانوادۀ بزرگی را که دارای چندین پسر نیز بود ، ازخود بجا گذاشت. پسران تیمورشاه بدون درنظرداشت مصالح علیای کشور، زمان طولانی ای را بخاطر دستیابی به تاج وتخت شاهی، درجدال ونبرد باهم، سپری نموده وهرآنچه توانستند، درضدیت با یکدیکر انجام نمودند. انگلیسها که پلان استراتیژیکی نفوذ وتسلط درآسیای میانه را ازطریق خاک افغانستان درسرمی پروراندند، ازاختلافات وتضادهای قومی وخانوادگی حکام ، شهزادگان وسلاطین ابدالی ومحمدزایی بهره برداری وسیع نموده وبا دامن زدن وتشدید بخشیدن اختلافات، گاهی در حمایت ازاین پادشاه وزمانی ازآن شهزاده وامیر، درفواصل مختلف ساحات ومناطق کشوررا درشمال وجنوب وشرق غرب، ازبدنه اش مجزا ومنقسم نموده، معاهدات ننگینی مانند گندمک ودیورند را برکشور ما تحمیل نمودند. آزادی وحصول استقلال کشورنیزدرنتیجۀ سه جنگ با انگلیسها که تلفات وخساراتی را به همراه داشته، میسر گردید. درنتیجۀ اوضاع پرآشوب وفضای نا مطمئن وبالاخص برپایی وراه اندازی سه نبرد خونین وپیکارعادلانۀ مردم آزادیخواه ما برضد انگلیسهای اشغالگر، شهرکابل دراین دوره نه تنها از رشد وتکامل قانونمند آن بازداشته شد، بلکه دراثرتجاوزات پیهم غارتگران برتانوی، برخی ازآثار گرانبهای تاریخی آن نیزمنهد م وچپاول گردیده، بخش بزرگی ازهستی مادی ومعنوی کشورمان به تاراج برده شد. با موجودیت ومشاهدۀ اوضاع نابسامان، ناهنجار ورقتباری که طی این دوره درکشورمستولی وچیره گردیده بود، شاعربا احساس وپردردی، دراقتباس واستقبال ازقصیدۀ شورانگیزشاعرتوا نا صائب تبریزی ، قطعه شعری را با مضمون ومحتوای دیگری سروده که ذکرچند بیت آن دراین جا، بجا خواهد بود: خوشا کابل زمین و وصف حالش + نیابی درجهان جایی مثالش نیابی خشک ازخون هرچه بینی + جنوب و مغرب وشرق وشمالش همای آسمایی رفته ازکوه + عقاب کهساری خسته بالش به چاهی سرنگون افتاده رستم + به غار شاهپر، سیمرغ وزالش فشاند بوی خون باد سحرگه + نوایی مرگ خیزد از تلالش درخت پیر پست افتاده درباغ + خمیده برلب جو نونهالش نه تاب جلوۀ ماه تمامی + نه مهری بخشد ازگردون هلالش خرامی در خیا بانی نه بینم + شکسته گوئیا پای غزالش به شاه طاووس کرگس خانه کرده + به شیر بیشه میخندد شغالش کنام اهرمن درباغ با لا + به بابرشاه ، ابلیس است وآلش نه درخواجه صفا هرگزصفایی + نه درخضرچشمه را عین الکمالش نه سروی ماند آزاده به گلشن + نه قمری تاکند وصف جمالش خراب ازمارش، چوک وجاده وپل+ بجان شاهین وباز ازکبرغالش غم ودرد ومصیبت رزق وروزش+ به ماتم صرف گردد ماه وسالش دریغ ازدختران غرقه درخون + فسون ازقتل وکشتار رجالش چه نازی برده افغانان که با د ا + زبن برکنده بیخ بد سگالش نه یک قطره بریزد ازسحابش + نه یک لاله بروید درجبالش نگیرد کس به شوربازار کابل + سمرقند وبخارارا به خالش نیابد راه بار کج به منزل + کنند هرچاه کن آخر به چالش به جوی شیرآب آید دگر بار + نه اهریمن بماند نی خیالش دراین هنگامه گوید نای حافظ + خداوندا نگهدار اززوالش ربع دوم قرن بیستم مقارن با سلطنت محمد ظاهرشاه پسر محمد نادر شاه است که بعدازکشته شدن پدرش درحالیکه درعنفوان جوانی قرار داشت، توسط کاکاهایش براریکۀ قدرت نشانده شد. طی این قرن جهان دچار تحولات ژرف وچشمگیری گردید. با رشد وتوسعۀ علم وتکنالوژی فضای کیهان مهار گردید وبشریت به سلاح اتمی دسترسی پیدا نمود. طی تقریبآ نیم سده سلطنت محمد ظاهروخانواده اش که مدت بالنسبه طولانی ای را دربرگرفت، علی رغم استقرارنسبی حاکمیت دولتی وموجودیت صلح وآرامش درکشور ومساعد بودن شرایط ملی وبین المللی برای کار وترقی وپیشرفت، ولی متأسفانه ازاین وضع بسود رشد وانکشاف کشور استفادۀ لازم وشایانی صورت نگرفته است. آهنگ رشد وتکامل جتماعی درهمه عرصه های زندگی کشورما خیلی ها بطی ودرناسازگاری وعدم مطابقت با شرایط وامکانات داخلی و انکشافات وپیشرفتهای منطقوی وجهانی، صورت می پذیرفت. چنانچه ارقام وآمار منتشرشدۀ آن وقت سازمان ملل متحد، افغانستان را درزمرۀ چند کشورعقب افتادۀ ردیف آخر درجهان معرفی داشته بود. هرگاه وضع عمرانی وکلتوری شهرکابل را که حیثیت پایتخت کشور مان را دارا بوده وازتمدن وپیشرفت جامعۀ ما نمایدگی مینماید، دراین دوره مطالعه نماییم می بینیم که : از اوایل سلطنت محمد ظاهرشاه ، شهرکابل بمرورزمان وسعت بیشترپیدا نموده و با احداث جادۀ میوند ودیگرجاده ها، برخی ازبخشهای شهرکهنه تخریب ودرعوض تعداد زیادی منازل بالای کوهها اعمارگردید که بنامهای بالا کوه ده افغانان، بالا کوه چنداول وبالا کوه عاشقان وعارفان مسمی گردید. متعاقبآ شهر کابل دراستقامتهای مختلف وسعت بیشتر پیدا نموده وخانه های جدید ی درشهرنو، کارتۀ چهار، کوتۀ سنگی، ده مزنگ، قلعۀ فتح الله، تایمنی، شاه شهید، شش درک، کارتۀ پروان، افشار، خیرخانه، کارتۀ نو وخوشحال مینه، احداث و برخی دیگرازساحات اطرافی کابل چون قلعۀ شاده ، قلعۀ جواد، قلعۀ زمانخان، قلعۀ موسی، بی بی مهرو، ده دانا، هودخیل، وغیره محلات یکی پی دیگری به شهرکابل ملحق گردید. همزمان با احداث جاده ها ومارکیتها درنقاط مختلف شهرکابل ، بازارهای خرید وفروش کالاها ی مورد نیازمردم نیزگسترش ورونق بهتری بخود گرفت. همچنان تعدادی از موسسات تولیدی، ساختمانی، تعلیمی، آموزشی، فرهنگی وساخمانهای بلند منزل برای دفاتروزارتخانه ها وادارات دولتی اعمارگردید. همینگونه درشرق کابل ساحه ای برای احداث زیربناهای موسسات تولیدی خصوصی بنام پارکهای صنعتی تثبیت ودرآن، ساختمان یکتعداد پروژه های تولیدی رویدست گرفته شده وچند پروژه به بهره برداری آغازنمود. دردهۀ اخیر سلطنت محمدظاهرشاه، با استفاده ازتجارب کشورهای پیشرفته درعرصۀ شهرسازی وخانه سازی، حاکمیت آن زمان با مساعدتهای مالی وتخنیکی اتحادشوروی وقت، که دراین زمینه تجارب خوبی را پیشرو داشتند، درساحۀ زنده بانان به اعمار ساختمانهای مسکونی بلند منزل اقدام ورزید. دراین ساحه بلاکهای رهایشی بشکل عصری اعمار ودرآنها تمامی اساسات وقواعد خانه سازی، مراعات گردیده بود، که مزید بررفع نیازمندیهای بخشی ازشهریان کابل، منظره ونمای شهر نیزبهترگردید. این ساحه بنام مکرورایون مسمی شد وتا اخیر جمهوریت سردارمحمد داوود درحدود ۴۵ بلاک رهایشی درآن ساحه اعمارگردید. با رویدست گرفتن ماسترپلان شهرکابل واحداث جاده ها وسرکهای داخل آن، بعضی خانه هایی که میبایست منحیث آثار وآبدات تاریخی شهر قدیم کابل چون: نقاره خانه، چهارچته وکوتی لند نی ، حفظ میگردید، متأسفانه محو ونابود گردید. چهارچته که توسط علی مردان خان اعمارگردیده بود یکی از بازارهای قابل وصف کابل وشاهکارهای آن عصر شمرده میشد. تمامی کنده کاری وآیینه بندان بوده که درسرمای زمستان ازبرف و باران درامان بوده و درتابستان نیزاثری ازگرما درآن احساس نمیگردید. چته های سرپوشیده وبلند که ازلابلای آیینه ها به درون بازارروشنی آن انعکاس می یافت، خیلی ها تماشایی بود. به همین منوال دولتهای وقت درترمیم وحفظ ونگهداشت بالاحصار پرشکوه وتاریخی شهرکابل نیزاقدامی نه نموده وبیم آن میرود که روزی این ساختمان باعظمت که خاطرات گرانمایه ای را ازگذشته ها درسینه نهان دارد، به سرنوشت چهارچته مبتلا گردد. امروز ماشاهد آنیم که چگونه جهانیان آثار وآبدات تاریخی وداشته های فرهنگی شان را که نمایندگی ازتمدن این جوامع درادوارپیشین مینماید، محافظت نموده وبرای احیاء وتجدید ساختمان آنها حتی همکاری موسسات جهانی را که آنها نیز برای حفظ وبقای چنین آثار منحیث بخشی ازتمدن جهانی علاقه مندی فراوان دارند، بخود جلب ومعطوف داشته اند. واما، ماسترپلان شهرکابل که طی چند مرحله به اجرادرآمده بود، نیز نواقصی را بهمراه داشت. بعضآ دراین پلانها، نورم ها ومعیارهای دقیق شهرسازی وخانه سازی که میبایست براساس سنجشها ومحاسبات علمی ومطابق به ستندردهای بین المللی صورت می پذیرفت، رعایت نگردیده است. چنانچه دیده شد که کارته ها ومحلات نوآباد شهرکابل بعد ازدو، سه دهه دوباره به مناطق کهنه وقابل تخریب مبدل شده اند. اعمار منازل خود سر وبی توجهی، اغماض وسازشکاری مسؤولین مربوط درزمینه، مشکل دیگری بود که جایگاه و نمای شهرکابل را ازدید گاه معیارهای شهرسازی درسطح نهایت نازل قرارداده بود. طوری که قبلآ گفته شد ازقدیم الایام درشهرکابل باغها وپارکهای تفریحی چون شهرارا وجهان آرا وبابر وجود داشته که دراثر بی توجهی ازبین رفته ویا متروک گردیده بودند. درتمامی شهرکابل تنها یک پارک تفریحی بنام زرنگار( گلستان خانه و بوستان خانۀ سابق) احداث گردیده بود که مسئولین امورنه تنها در صفایی وسرسبزی آن توجه مبذول نمیداشتند، بلکه بنابر عدم موجودیت تشنابها ( بیت الخلاء ) برای ضرورت روزمرۀ اهالی داخل شهرکابل ، ازگوشه وکنار این پارک به همین مقصد استفاده بعمل می آمد ، در سرسبزی شهرکابل کوچکترین توجهی صورت نگرفته بود. ازنظرسرسبزی اشجار، بجز ازدرختهای دوطرفۀ سرک دارالامان که درزمان غازی امان الله خان غرس گردیده بود وچند اصله نهال دیگر در باغ بالا ، مجموع شهر وشهریان کابل ازداشتن چنین ضرورت حیاتی محروم بودند. نبود خط آهن وکمبود وسایل ترانسپورتی معضلۀ دیگری بود که با افزایش روزتا روزنفوس شهریان کابل ، زندگی روزانۀ مردم این شهر را مختل میگردانید وبه همین منوال دهها کمبودی دیگردرشهروجود داشت که تک شماری همۀ آنها این نوشته را قطوروازموضوع بدور خواهد نمود. بعد ازقیام نظامی ۷ ثور۱۳۵۷ هه، ش وبعدآ حضورنظامی اتحاد شوروی سابق دراین کشور، اوضاع امنیتی روزتا روز بوخامت گرایید. اکثریت اهالی کشورازمحلات وساحات دوردست نسبت بدترشدن شرایط کار و زندگی وعدم مصئونیت، یا کشوررا ترک ویا درشهرها روی آوردند؛ نفوس شهرکابل نیزروزتا روزافزونتر میگردید ومتناسب با آ ن مساحتش هم وسعت بیشتر می یافت. پروسۀ جنگ تحمیلی برکشورما روال زندگی نورمال جامعه را برهم زده وحرکت آن را درجهت رشد اقتصادی و ترقی اجتماعی، محدود و بطی گردانید. قسمیکه دیده میشد، ازسرگیریی بازسازی ، احیای مجدد، تجدید ساختمان و احداث منازل رهایشی برای شهریان خانه بدوش کابل، الویتهای بیشتری را نسبت به تحقق پلان ۲۵ سالۀ شهر درزمینه تخریب مناطق شهرکهنه و اعمارزیربناهای بزرگ وپارکهای تفریحی که در شرایط امن و آرام ممکن بود، درمقابل دولت آن زمان احرازنموه بود. شهرکابل که درآن تراکم جمعیت روزتا روز بیشتر میگردید، درتهیج، اضطراب وتشنج بسر می برد. مخالفین مسلح دولت آن وقت سعی برآن داشتند تا همزمان با فعالیتهای تخریبی نظامی، بویژه انداخت راکتها از ساحات دوردست واطراف کابل به داخل شهر، پایتخت را درمحاصرۀ اقتصادی قرارداده وازاین طریق تضیقات وفشارهای سیاسی را بردولت وقت وارد سازند. چنانچه جنرال اخترعبدالرحمان رئیس آی. اس. آی پاکستان میگفت: « ماهرگزازین اصل انحراف ننمودیم وهرحمله را درین مقیاس می سنجیدیم که این عمل درتسخیرکابل چه تأثیری بجا خواهد گذاشت. ما میخواستیم شهرکابل ازچهارسمت تحت محاصره قرارداده شده وتحت بمباردمان راکتی قرارگیرد وازاستقامت شمال شرق ازکوه صافی بمیدان هوایی کابل بصورت متواترراکتها پرتاب گردیده میدان هوایی را فلج سازند. دربخش شاهراه سالنگ که شهرکابل را به سرحد اتحاد شوروی وصل می نماید مزاحمت ها ایجادگردد. هدف ومنظوراین تدابیر این بود تا بعد ازخروج عساکرروسی ازافغانستان راه تامینات اقتصادی بکابل قطع گردد ویا شدیدآ صدمه ببیند. »( کتاب خاموش مجاهد ص۹۹ ) درست مطابق همین برنامه، انداخت راکتهای کوردرمحلاتی چون جواروزارت معارف، مخابرات، سینماپامیر، میکرورایون اول، میدان هوایی وبرخی نقاط دیگرشهرهرمراتبه ازیکصد تادوصد کشته وزخمی بجا می گذاشت. دراین دوره ،علی رغم حملات راکتی تنظیم های مقیم پاکستان و تکاثف نفوس شهرکابل ، یکتعداد پروژه های ساختمانی ومنازل رهایشی در ساحات مسکونی جدیدآ اعمار وبه بهره برداری سپرده شد. چنانچه ساحات مسکونی کارتۀ نو وخیرخانه وسعت بیشتریافت وپروژۀ خوشحال مینه تکمیل گردید. هکذا بمنظوررفع پرابلم اسکان درشهرکابل، ساحۀ میکرورایون ازحصۀ اول به قسمت های دوم، سوم وچهارم باکمیت حدود ۲۵۰ بلاک تا استقامت بی بی مهرو ومیدان هوایی خواجه رواش، انکشاف یافت. به همین منوال اعمار بلاکهای پنجصد فامیلی، سره مینه، تهیۀ مسکن ، بلاکهای شهرارا، قصبۀ کارگری وساختمانهای رهایشی برای منسوبین اردو وپولیس نیز رویدست گرفته شد. همین گونه برخی ازموسسات بزرگ تولیدی وساختمانی چون شرکت ساختمانی افغانی، سیلوی مرکز، نساجی بگرامی وغیره برای رهایش کارمندان مربوطۀ خویش به اعماربلاکهای رهایشی مبادرت ورزیدند. علی رغم اینکه، این اقدامات به هیچ وجه نیازمندی روزافزون شهریان کابل را که روزتا روز افزایشی درکمیت شان بعمل می آمد، مرفوع ساخته نمیتوانست، مگرشهرکابل عظمت وشکوه وجایگاهش را ازنظر زیبایی ورعایت کلتورعالی شهروندان ومعیارهای زیست جامعۀ مدنی، بمثابۀ پایتخت کشوراحراز نموده بود. اما باسقوط حکومت داکترنجیب الله درماه ثور۱۳۷۱ وبقدرت رسیدن مجاهدین، قسمت بیشترشهرکابل دراثرجنگهای تنظیمی ، فرقه یی ومیان گروهی تخریب گردید. درجملۀ این تخریبات قصردارالامان نیزشامل گردید وقصرچهل ستون آسیب برداشت، که متأسفانه تاهمین اکنون باوصف امکانات دست داشتۀ پولی، درترمیمات این ساختمانهای تاریخی شهر اقدامی بعمل نیامده است. موزیم ملی، ارشیف ملی، کالری ملی، کتابخانه ها وموسسات تولیدی، ساختمانی، ترانسپورتی، بشمول پارکهای صنعتی مربوط سکتور دولتی وخصوصی ودیگرنهادهای فرهنگی واقتصادی شهر کابل، غارت و تاراج گردید. حتی پایه های برق، وسایل ساختمانی، ترانسپورتی ، ماشین آلات فابریکات وتوته پارچه های فلزی وسایل حربی به یغمابرده شده ودرپاکستان انتفال یافت. دراثراین جنگها درحدود ( ۶۵ الی ۷۰ ) هزارتن ازشهریان بی دفاع و مظلوم کابل جام شهادت رانوشیدند و تعداد دیگری خانه وداشته های زندگی شان را فروخته ویا رها کرده به کشورهای دور ونزدیک آواره ومهاجرشدند. همین گونه اقتصاد شهرفلج گشت وزندگی مردم به پایین ترین سطحی تنزل یافت. به همین منوال، برخلاف توقع، امیدواری وآرزومندی مردم برای ایجاد صلح وتأمین امنیت درکشور، این دوره بجزازتخریب، ویرانی، کشتار وفاجعه وبی امنیتی، دستاورد دیگری به ارمغان نیاورده است. بعد ازبقدرت رسیدن طالبان وتسلط کامل آنان برشهرکابل، مرکز حکومت طالبان بنام ” امارت اسلامی افغانستان” به قندهارانتقال گردید و کابل جنگ زده وویران شده باشهریان بی دفاع وداغدیدۀ آن دریأس ونا امیدی وترس و وحشت ازدژخیمان به اصطلاح” امربالمعروف ونهی از منکر” نفس می کشیدند. استدیوم ورزشی کابل که بزرگترین مرکزمسابقات سپورتی جوانان ومحل برگذاری جشن نوروزی وسرورشهریان کابل واطراف آن بود ؛ بادریغ واندوه بی پایان که به مرکزقتل گاه و تطبیق احکام و تصامیم عصر حجرطالبان، درمورد گویا مجرمین ومخالفین سلیقه یی آنان، تبدیل گردید که صحنه های دلخراش ووحشت آور تیرباران زنان مظلوم وبی دفاع درآن جا، اثرات ناگوار روحی عمیقی را برای همیش درروان هر انسان با عاطفه و بالاخص شهریان کابل که خود شاهد آن صحنه های حزن آور بوده اند، بجا گذاشته است. همین طور مجسمۀ بودا دربامیان که یکی ازآثار بزرگ تمدنی جهان محسوب میگردید وازتاریخ باستانی این سرزمین نمایندگی میکرد، متأسفانه درهمین زمان وبدست همین فرهنگ ستیزان عمدآ تخریب گردید. یورش وتهاجم نظامی امریکا ومتحدینش درسال ۲۰۰۱ به افغانستان، به حاکمیت طالبان ومتحدین عربی وپاکستانی شان که خود روزی موجد وولینعمت آنان بود، پایان بخشیده وفصل جدیدی اززندگی برروی مردم افغانستان وشهریان کابل کشوده شد. طی سالهای اخیربعد ازسقوط طالبان ، بنابرعودت دوبارۀ شماری ازمهاجرین ازکشورهای همسایه بوطن و تمرکزآنان درشهرها، بالاخص درشهرکابل و مهاجرت تعداد دیگری ازهم میهنان ما ازمحلات ومناطق دوردست به شهرها، نفوس ومساحت شهرکابل رشد وانکشاف سریع، ناموزون وسرسام آوری نموده که این تراکم نفوس باترکیب نامتجانس آن معضلات دیگری را چون بیکاری، بی خانه گی، عدم دسترسی به مسایل بهداشتی وآموزشی، آلودگی محیط زیست وشیوع بیماری های نأشی ازآن ، انحرافات اخلاقی، جنایات، فحشاء ، فساد ودهها پدیدۀ منفی دیگری را درپی داشته است. اکنون شهرکابل با داشتن نفوس تخمینی چهارتا پنج ملیون دراستقامتهای مختلف وبویژه ازطرف شمال وسعت بیشتری نموده است. چنانچه ساحات خیرخانه مرکزیت دومی را ازلحاظ مارکیتنگ وداد وستد روزمره در شهرکابل حاصل نموده وحدود آن به سمت شمال تا کاریزمیر و بعضی قراء ولسوالی ده سبز انکشاف یافته است. اعمارهوتل های لوکس ومجلل وساختمانهای بلند منزل وفروشگاه های مجهز با تمام وسایل دست داشته درپهلوی صدها ساختمان تخریب شده درجاده های شهرکابل، منظره، سیما وجلوۀ آن را جالب و سؤال برانگیز ساخته است. کشورما وبالاخص شهرکابل وشهروندان آن تحولات، حوادث و اتفاقات بس عظیمی را درادوارمختلف، ازسرگذرانیده ؛ تعویض سلاطین و فرمانروایان ، مراسم تخت نشینی ها و تاج پوشی ها را همراه با یکه تازی، جاه طلبی، جفاکاری، نیرنگ بازی، دسیسه سازی، پیمان شکنی وعهد فراموشی های تعداد زیادی ازآزمندان منفعت پرست، تا درگیری های خونین وسرسخت حریصان تشنه لب بخاطرکسب ویا حفظ قدرت فامیلی وخانوادگی درمیان ایشان، شاهد بوده وزهرتلخ جنگ وویرانی، تجاوز، غارت وبیدادگری، معامله، خیانت وتسلیم طلبی ها رادرگام خود فروبرده وبسا زورگویی ها، حق تلفی ها، بی عدالتی ها وستم روایی ها را درطول تاریخ جبرآ وناگزیرآ متحمل گردیده اند. همزمان با آن تاریخ پرافتخار این میهن باستانی، شخصیتهای پرمقیاس، رادمردان بزرگ، قهرمانان دلیر، نخبگان فرهیخته، متفکران پژوهشگر، دانشمندان ایجادگر وفرهنگیان ادب گستر را درآغوش خود پرورانیده که جامعۀ ما را بسوی پیشرفت وتعالی رهنمون شده اند وکارنامه های جاودانی شان ثبت وزینت بخش اوراق پرافتخارتاریخ میهن مان گردیده است. با آگاهی ازتاریخ باستانی میهن مان ، مبرهن میگردد که این سرزمین، بویژه مرکزآن کابل فراز وفرودهای زیادی را دردرازنای زمان پشت سرگذاشته ، گاهی فتوحات وظفرهای را نصیب شده وزمانی هم شکستها و انقراضات را متقبل گردیده است. این کشورعلی رغم داشتن مراحلی ازعقبگرد و انجماد و بحران، بازهم درپروسۀ حرکت خویش کلآ سیرپیشرونده ورشد یابنده ای را که درتاریخ همه جوامع بشری امرمنطقی وقانونمند پنداشته میشود، با تفاوتهای معینی، گذرانده است. چنانچه تکامل مستمراجتماع انسانی ازمرحلۀ نیمه وحشی وبدوی چند هزارسالۀ گذشته، به حالت تمدنی امروزی بادرنظرداشت اینکه رشد و تکامل آنان درمناطق مختلف ازهم متفاوت بوده، گواهی بر این مدعاست. انسانها منحیث تکامل یافته ترین موجودات کرۀ زمین ومستعد به تعقل وخرد ورزی، طی این پروسه خود ومحیط پیرامون شان را تغییر وتکامل بخشیده وبادرک ازنقش ورسالت والای هستی ساز ، اندیشه وکاروفعالیت خلاقۀ انسانی را متضمن بقای خویش قبول وبه ابداع وایجادگری توصل جسته اند. این موجودات عقلانی با وقایع نگاری وتاریخ سازی، کارنامه ها وعملکردهای شان را که به شکلی ازاشکال باسرنوشت این جوامع گره خورده، رقم زده اند. آری، عمربه پایان میرسد، ولی زندگی همچنان ادامه داشته وامید به فردای پرسعادت وآیندۀ پرنور وبهاران پرطراوت وشگوفان، درتک شماری تپش قلوب انسانها برای رسیدن به قلل شامخ زندگی و فردایی که درآن از واژه های فقر و نیستی، جنگ وغارت، وحشت وبربریت، بجز دراوراق تاریخ کهن، اثر وخبر دیگری نباشد؛ نوید واطمینان می بخشد. دراین جا با اجازه ازادیب فرزانه وسخنور فاضل وگرانمایۀ معاصر ایران، قطعه شعرزیبای شان را با اند کی تغییر درمتن ودرمطابقت با محتوای این نبشته، بازگو می نمایم: لا لۀ رنگین مراد ، غنچۀ سرخ فروبستۀ دل باز شود من نگویم بهاری که گذشت باز آید روزگاری که بسر آمده آغاز شود روزگاری دگری است و بهاران دگر لیک هرگز نپسند یم به خویش که چو یک شکلک بیجان شب وروز بی خبر ازهمه خندان با شیم بی دردی عیب بزرگی است که دور ازهمه با د گر به تد بیر تو د لهای د گر گردد شاد این چه زیبا وصفا ست هرکسی چهره نما یا ند و از صحنه رود صحنه پیوسته بجا ست زهیا نام که مردم بسپارند به یا د با عرض حرمت منابع: افغانستان درمسیر تاریخ تالیف میرغلام محمد غبار جغرافیای تاریخی افغانستان از پوهاد عبدالحی حبیبی یاد داشتها وبرداشتهای ازکابل قدیم محترم محمد آصف آهنگ بابرنامه وافغانستان پروفیسورقیام الدین راعی برلاش شرحی درقدامت ونام شهر کابل مجلۀ عقاب – آریانا مقالات منتشره درانجمن ادبی کابل درمورد سوابق تاریخی کابل نشرسایت انترنیتی  سپیده دم

 

[21] همان ، ص، 61 ، رک: شماره  اول سال پنجم سال 1322 مجله آریانا بقلم  گویا  اعتمادی.

[22] - همان ، رک : فتوح البلدان بلاذری ،ص، 485؛ تاریخ سیستان،89؛ طبری 4/170

[23]   نواب ظفرخان بی گمان یکی  از حکمرانان  کابل در عهدی بوده است که صائب به هندوستان میرفته و یا در باز گشت او را ملاقات کرده و قصیده فوق را در مدح کابل ومراتب کاردانی و لیاقت او سروده  است و همچنین در قصیدۀ دیگر  نواب  ظفر خان را مدح کرده  است:

هـمــتــی بــگــمــار تــا ایــــن عــنــدلــیـب بــیـنـوا

بــار دیـگــر در گــلـســتــانـت نـواخــوانـی کــنـد

چـون تــرا بــر کـشـور دلـهـا نـگـهـبــان کـرده انـد

هـــر کـجـا بــاشـی تــرا یـزدان نـگـهـبــانـی کـنـد

 

 

[24]  پرکار، بشیر سخاورز و ، محمد  عارف فرهمن.با تغییرو ویراست مجدد در متن  توسط نگارنده این اثر.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت