ابراهیم ورسجی

 

پاپ شاگردان خود راتنبیه می کند؛اما،مارکس زنده نماند که درمراسم خاک سپاریی ایدئولوژی وشاگردان خود شرکت نماید!

عدالت رابکارببرید حتااگربزیان خود تان باشد!

قرآن

بهترین مردم کسانی هستند که به مردم فایده برسانند!

پیامبراسلام

مفهوم عدالت راپیامبران آورده اند!

گرامشی

اگرشترازسوراخ سوزن بگذرد،سرمایداربه بهشت می رود!

حضرت مسیح

مسیح یک سوسیالیست بود!

هوگوچاویز

فقرریشه ی جنایت وانقلاب می باشد!

سقراط

اگر17اصل مسیحیت را ازیک کشیش / ملا بگیرید،آنقدرعصبانی نمی شود که یک حصه ی مالش رابگیرید!

کارل مارکس

اجازه ندهید که گروهی مشخصی براقتصاد دست بالاپیدانماید؛اگرمسلط شد،همه چیزتان را به نفع خود تغییرمیدهد!

کارل مارکس

سوسیالیسم یا بربریت!

رُزا لوکزامبورک

به آن دین وبه آن دانش چه نازی / به کف نا داده نان جان ازبدن برد!

اقبال

مذهب وسیله ی دوشیدن خلق درطول تاریخ بوده است!

مهندس بازرگان

دینی که بدرد دنیا نخورد،بدرد آخرت هم نخواهد خورد!

علی شریعتی

ابراهیم ورسجی

5-8-1392

سه هفته ی پسین، ازسه نگاه برای نویسنده جالب بود:نخست،ازروزاول ماه اکتوبرتا روزپانزدهم آن، سرمایداریی تندروامریکائی فرمان روابرمجلس نمایندگان امریکا،جنبه ی دموکراتیک دولت آن کشور راباتعطیل نمودنِ برخی نهادهای حکومتی بخاطرپافشاری درجهت بالانبردن سطح بدهکاریی دولت، بشدت زیرفشارگرفت.دوم،روزسه شنبه22اکتوبر،حکومت کمونیست کوبا،اعلام نمود که مالیه ازسرمایه گذاران بیرونی نمی گیرد.به این معنا که، ازشیوه ی برنامه ریزی- دولتی ای اقتصاد یا اقتصاد کمونیستی فاصله گرفته دروازه ی خود رابروی سرمایه گذا ران بیرونی بازمی کند.سوم، روزچهارشنبه23اکتوبر،پاپ فرانسس،رئیس کلیسای کاتولیک رومی ورئیس دولت واتیکان،امرتبعید یک کشیش / ملای سرمایدارِآلمانی را صادروازتمام دستگاه مذهبی ونمایند گان خود درسراسرجهان خواست که شیوه ی ساده زیستن را برگزینند.سه پرسمان / مسئله ی که انگیزه دهنده ی نویسنده در نوشتن این نوشته شده است.ازهمه مهم تراین که، ازبازشدن دروازه ی اقتصاد کوبای مارکسیست بروی سرمایه گذاریی بیرونی وتبعید کشیش / ملای سرمایدارتوسط پاپ وتاکید نامبرده بر این پرسمان که دستگاه کاتولیک وملایانش ساده زیستی رابرگزینند،کشمکش مذهب وکمونیسم یاپاپ ومارکس براین پایه که مذهب تریاک توده ها ودرخدمت سرمایداری می باشد،ذهن نویسنده را برانگیخت تادرزمینه اندیشه کرده وبه یاد داشت های پیشین خود بازگشت ونوشته ی کنونی راپیش کشِ خوانندگان نماید.چون مذهب های آسمانی ازجمله مسیحیت، همه درجوهرخود برتحقق عدالت تاکید دارند ومارکس،خود راانقلابی وعدالت خواه ترازپاپ، ومذهب را تریاک توده ها وخدمت گارسرمایداری گفته بود؛ازاین رو ،پس ازاعلام ساده زیستی وسرزنش یک ملای سرمایدارتوسط پاپ فرانسس،این پرسش خود نمائی می کند که دراصل کدام یک موافق عدالت عمل کرده وکدام یک مخالف آن سنگ پرانی کرده اند؟

ازسوی دیگر،درحالی که پاپ پیشین سه میلیارد وشش صدمیلیون دلاربخاطرشهوت رانی وبچه آزاریی شاگردانش پرداخت و برپایه ی گزارش روزچهارشنبه23اکتوبر-اول ماه عقرب،خبرگزاریی"یورونیوز"یاخبرگزاریی اروپا،پاپ فرانسس، رهبرکنونی کلیسای کاتولیک ،آقای تبراتس فان الست،اسقف اشرافی شهرلیمبورگ آلمان را ازشهرجای زندگی اش تبعید کرده است.درواقع، فرمان پاپ درباره ی اسقف / ملا تبراتس، پس ازتحقیق درباره ی دارای ها وخانه ی31میلیون یورویی-42میلیون دلاریی او صادرشده است.اکنون که پاپ به ساده زیستن خود وشاگردان وملایانش پرداخته ویک ملای ثروتمند را سرزنش وتبعید کرده است،حیف که مارکس نیست تاهم برگور کمونیسم وشاگردانش که 22سال پیش زیرفشارسرمایداریی بیرونی وآزادی خواهی درونی جان سپرده اند،دعای خوب یابد بخواند وهم باپاپ هم سخن شود که کدام یک تاپایان کارزاردرجهت تحقق عدالت وآزادی که تاکنون شاگردانشان علیه آن ها رزمیده اند،به پیش می رود؟ شایان توجه است که، ازپیش، درباره ی پاپ ومارکس آگاهی پراکنده ی داشتم وعلت آن این بود که سرگرمی های ایدئولوژیکِ دینی- غیردینی رایج درافغانستان برایم دلربائی داشتند.ازسوی دیگر،بلشویک ها درآسیای مرکزی، بویژه جمهوری ازبکستان کنونی، زبان وفرهنگ دری زبانان یاتاجیکان راکه من هم به این خانواده پیوستگی دارم به نابودی سوق داده بودند.ازاین رو،مارکس را ازعینک بلشویک ها دیده نسبت به اونفرت عجیبی داشتم.بهرصورت، زمانی که دردانشگاه پنجاب، درلاهور،علوم سیاسی خواندم وپس ازآن به مطالعه ی جامعه شناسی روی آوردم،کم کم سرم به مطالعه ی تاریخ اندیشه هاگرم شد که نتیجه ی آن نفرت زدایی ذهنی ازمارکس هم بود.شایان یاد آوری است که، نفرت زدای ذهنی به معنای سازگاری باهمه نظریات مارکس نمی باشد.

دراین راستا،تصادف نیک یابد این که،پیش ودرجریان آن که ارتش سرخ مصروف تطبیق کمونیسم درافغانستان شود تاغلطی ها وتوحش های تره کی وامین،یعنی استاد وشاگرد بدآموزمارکسیسم یاکمونیسم را تلافی نماید، درایران بودم.ودرایران هم به حیث یک جوانِ آواره ی کتاب خوانِ بی پول،یاکم پول، روزی درتهران، دنبال رساله های کوچک دانشمندان ومجله های ارزان قیمت قدیمی ترمی گشتم که تصادفن دریک کتاب فروشی درکناردروازه ی جنوبی دانشگاه تهران،نظرم به یک رساله اززنده یاد دکترعلی شریعتی، زیرعنوانِ"اگرپاپ ومارکس نبودند" ومولانا"هگل شرق" ازاحسان طبری، خورد.بامطالعه ی فقره ها / پاراگراف های نخستِ هردو رساله ی نامبرده،قیمت آن ها را که آن وقت پولی ناچیزی بود،پرداخته روانه ی اقامت گاه خود شدم.اززمان خوانش آن رساله هاکه بیشترازسه دهه می گذرد ومن هم روبه پیری گذاشته ام،مطالبی بیشتری ازآن ها درذهنم نمانده است؛اما این قدربیادم مانده است که پاپ ومارکس،انسان های می باشند که بیشترین اثررا برتاریخ معاصرجهان گذاشته اند! ازتاریخ معاصربه این خاطریاد نمودم که، اثرگذاریی مارکس معاصرواثرگذاریی پاپ هم کهنه وهم معاصر / امروزین می باشد.به سخن روشن تر،هم پاپ وهم مارکس اثرگذارترین شخصیت ها درتاریخ اندیشه،سیاست واقتصاد جهانی  بودند ومی باشند.امادرباره ی مولانا،هگل شرق،ازطبری،بهتربود که می نوشت:هگل،مولانای غرب.بازهم ازاین که هگل استاد مارکس بود، رساله ی یاد شده پیوند به نوشته ی کنونی پیدامی کند.

پیشتر، یاد آوری کردم که گرایش به تاریخ اندیشه مرا وداشت تا درباره ی پاپ ومارکس مطالعه وسخن بگویم نه تمایل به این یا آن ایدئولوژیی سیاسی- دینی.اگردرزیرعنوان نوشته ،به گونه ی کوتاهی سخنان بزرگان جهان دین واندیشه بازتاب یافته است، برمی گردد به تمایل نویسنده به نظراندازی به اندیشه ها وسامانه های ایدئولوژیک- سیاسی- تاریخی ای آن ها، نه چیزی دیگری.ازاین رو،پیشترازنوشته ی کنونی هم مقاله های زیرعنوان های"بحران لیبرال دموکراسی وآینده ی چپ"،"ملاقات پاپ ومارکس درها وانا"و"پاپ استعفامیدهد؛اما،مارکس برنمی گردد" و "جنگ سرمایداری ودموکراسی،حکومت امریکا را درتنگنا قرارداده است"، نوشته بودم که دراین نوشته بطور کوتاهی ازآن هاهم  بازگویی می شود.ناگفته نماند که نوشته های یاد شده ونوشته ی کنونی ام به گونه ی انتقادی البته نه به گونه ی انتقادی که درفرهنگ افغانی مان برابربا دشنام برآورد می شود،تهیه وبه محیط فکری پیش کش شده ومی شود.

بطورنمونه،درمقاله ی"بحران لیبرال دموکراسی وآینده ی چپ"،هم اسطوره سازیی مارکس ازطبقه ی کارگرنقد شده وهم تاکید شده است که چپ اگرمی خواهد درآینده قد برافرازد، تنهاازطریق طبقه ی درمیانی/متوسط باپذیرش دموکراسی اقتصادی وحقوق بشرمی تواند کارمردمی کند، نه طبقه ی کارگراسطوره سازی شده تسط مارکس.همین که طبقه ی کارگردر روسیه ازحکومت خود کامه وفاسد ولادی میرپوتین وطبقه ی درمیانی / متوسط ازدموکراسی،آزادی وحقوق بشرحمایت می کند ودرکشورهای سرمایداری،طبقه ی کارگر،گامی درجهت کمونیسم برداشته نتوانست، دال براین است که اسطوره سازیی مارکس وشاگردانش ازطبقه ی کارگر،برخلاف چرخ زمان وتاریخ حرکت کرد ومی کند! اما، درباره ی پاپ ومارکس،شایان توجه است که پیوند دیگری هم میان هردو می توان سراغ کرد وآن این که تنهااولی مطلق گرانیست،بلکه دومی هم مطلق گرابود.مثلن،اسطوره سازی ازطبقه ی کارگرکه درصورت رسیدن به قدرت، بهشت ادیان آسمانی را ازآن جهان به این جهان می آورد؛همچنان،ماتریالیسم تاریخی مارکس براین پایه که تاریخ ازپنج زینه ی نظام های کمون اولیه،برده داری،بزرگ مالکی،سرمایداری وسوسیالیسم گذرکرده به کمونیسم یاجامعه ی بی طبقه می رسد که نرسید،بهترین نماد اسطوره سازی واسطوره گرائی فکری- تاریخی ای مارکس می باشد.ازاین رو،میخائیل باکونین،دانشمند سوسیال دموکرات روسی ای هم عصرمارکس،اورابه پاپ شدن وگرفتن موقعیت مطلق گرای پاپی متهم کرده بود.پاپ گریی که درخود مارکس کمترودرشاگردانش یاپاپ دست ساخت شاگردانش،نماد یافته است.

بهرحال،ازکله شقی چپ شکست خورده ی ناآماده به پذیرش شکست درمیدان اندیشه که اکنون شکست لیبرال دموکراسی واقتصاد بازارش غرورِ دروغین درآن پیدانموده است؛ وبازگشت دین درعرصه ی زندگی اجتماعی، چه درجهان مسیحی وچه درجهان اسلامی، روشن می شود که گریبان فرزندانِ آدم وحوابه این زودی ازچنگال پاپ ومارکس رهانمی شود.با این که،چنگال های بی رحم پاپ ومارکس، گلوی فرزندان درمانده ی آدم وحوارا فشارمیدهند؛اما،ازاین حقیقت نباید فراریا انکارکرد که  تنها بانقد  می توان به سراغ اندیشه شان رفت نه دشنام یافرارازواقعیت های تلخِ حاکم برزندگی بشرکه شاگردان خوب وبدآن هامسبب آن می باشند.ازهمه جالب تراین که، باوجود تاریخ زده وتریاک توده ها اعلام شدنِ پاپ واندیشه هایش توسط مارکس وشاگردان خوب وخرابش،واقعیت این است که دربسیاری موارد،پاپ ودستگاه کاتولیکی اش ثابت کرده اند که ازمارکس وشاگردانش مترقی ترمی باشند!

بطورنمونه،زمانی بتاریخ8ماه دیسامبر1948،منشورجهانی حقوق بشردرسازمان ملل متحد تصویب شد،پیروان مارکس دربلاک کمونیسمِ زیراداره ی مسکوودربیرون آن،یعنی بلگراد وتیراناکه پسانترپکن هم به آن هاپیوست،ازپذیرش آن سرباززدند و پاپ وکلیسای کاتولیکش هم با آن ها درزمینه همراه شده بودند.ازسوی دیگر،درجهان اسلام،عربستان که بخاطرمکه ومدینه، خیزرهبریی- دینی ای  آن را برمی دارد،همراه باپیروان مارکس وپاپ،به مخالفت بامنشورجهانی حقوق بشربرخاست.خوشبختانه،گذرایام نشان داد که حق باپذیرندگان وشکست بامخالفان منشورنامبرده می باشد؛البته، ازدونگاه:نخست این که، موافقانِ حقوق بشرازآزادی حمایت می کردند ومخالفانش ازبرده داریی نو.دوم این که،پیروان مارکس، حقوق بشررا پدیده ی زاده ی بورژوازی/ سرمایداری گفته رد وخود درشعار ازعدالت دفاع می کردند، ناآگاه ازاین واقعیت که، عدالت با نابودیی آزادی، جامه ی کاری به تن کرده نمی تواند.درسوی دیگرکشمکش،عربستان که خود رانماینده ی اسلام جازده بود،ازدونگاه درتنگنا قرارگرفت:نخست،بسیاری کشورهای اسلامی بصورت رسمی منشورجهانی حقوق بشررا پذیرفتند که تکه داریی عربستان دردین اسلام، زیرپرسش برده شد.دوم،این کشوربامخالفت بامنشورجهانی حقوق بشرکه تاکنون ادامه دارد،ثابت ساخت که آماده نیست ازدوره ی حجر /سنگ بیرون شود.همین که اکنون،بزرگترین پرسمانِ حقوق بشریی روزدرعربستان،مخالفت وموافقت بارانندگی زنان می باشد،نشان میدهد که ین کشورازعصرسنگ هم درحال پس رفت می باشد.

بهرصورت،چون جهان اسلام57پاره است،یعنی به57کشوربازبان ها وفرهنگ ها ونژادهای گونه گون تقسیم شده وبیشترین پاره های آن منشورجهانی حقوق بشررا درشعارنه درعمل پذیرفته اند؛ازاین رو،بحث درباره ی آن را بجای دیگری می سپارم.اما،دررابطه به موضع پاپ ومارکس یاشاگردانشان درباره ی حقوق بشر،باید چنین ابرازنمود که، دراین زمینه،مارکس ازپاپ بسیارپس ماند؛ به این خاطر که، مخالفت شان بامشنورجهانی حقوق بشرمتحدانه ادامه نیافت.بطورنمونه،درسال1962،شورای جهانی واتیکان،زیررهبریی پاپ جان23 وم، برپایه ی این برداشت ازخدا وانسان درموضع حقوق بشرستیزیی خود دیگردیسی آورد که:"چون خدابه انسان عزت وموقعیت انسانی داده است وحقوق بشررا انسان برپایه ی موقعیت خداد دادِ انسانی خود وضع کرده است؛ازاین رو،کلیسا ومسیحیت کاتولیکی موافقت خود را باآن ابرازمی دارد." دراین راستا،نه تنهاپذیرش حقوق بشر،بلکه درسال1962، درنخستین شورای واتیکان، زیررهبریی همان پاپ جان23وم،تلاش های اصلاح گرانه درجهت بازگردانیدن مسیحیت به حالت پیش ازدولتی شدن آن دردوره ی کنستانتین،امپراتورروم درسال324میلادی، راه اندازی شد که میوه ی گهربار آن جنبش الهیات رهایی بخش درامریکای لاتین وتغییرات زیادی دردستگاه کاتولیکی – رومی می باشد.

درواقع،الهیات رهای بخش که مسیحیت اصلاح شده و آزاد شده ازچنگال دولت می باشد،آیین مسیحی بازنگری شده را باعلوم اجتماعی نودرآمیخته است.جنبشی که درادامه ی اصلاحات درکلیسای کاتولیک درسال1962،درآغاز، درنشست دانشمندان مسیحی امریکای لاتین، درسال1964درریودِ ژانیرو،دربرازیل آغازشد.ازاین رو،برازیل، مهد آغازین جنبش الهیات رهای بخش می باشد.درادامه ی نشست دِ ژانیرو،درماه جون1965،گردهمای های بیشتری درجهت پیشرفت الهیات رهای بخش درهاوانا،پایتخت کوباکه فیدل کاستروهم نسبت به جنبش نامبرده گوشه ی چشمی مهربانانه ی داشت ودارد،بوگوتای کولمبیا وکوئیرناکای مکزیک، برگزارشدند.ازبد رخدادها،همان گونه که شاگردان مارکس خود رابامنشورجهانی حقوق بشرهمسازکرده نتوانستند،پاپ جان13وم،جانشین پاپ جان23وم هم کارسلف خود را نه تنها دنبال نکرد، بلکه علیه آن شورید.ازاین رو،جدایی آشکارمیان الهیات رهای بخش امریکای لاتین وکلیسای روم رونماگردید.جدای پرتنشی که تابرآمدن جان پال دوم درسال1978، ادامه یافت.بااین که پاپ جان پال دوم محافظه کاربود،امابارهبران الهیات رهای بخش،مناسبات بهتری برقرارنمود ودردهه ی1980میلادی، باتشویق حزب های کمونیست ایتالیا،فرانسه واسپانیا،به ترک گفتن اندیشه ی"دین تریاک توده هاکه ازمارکس به میراث مانده است،به سرزنش اقتصادلیبرال پرداخت وحزب های نامبرده هم مناسبات خوبی باواتیکان زیررهبریی جان پال دوم برقرارنمودند.درواقع،جان پال به کمونیست هاگفته بودکه:"اگرازشعاردین تریاک توده ها است، دست بردارید،واتیکان،سیاست های اجتماعی-اقتصادی تان راتایید می نماید." دراین راستا،عالی جاعزت بگویچ،دانشمند مسلمان ورئیس جمهوربوسنی- هرزگوین،یادش گرامی باد! درکتاب خود زیرعنوان"اسلام میان دودیدگاه شرق وغرب"،تایید پاپ ازسیاست های اجتماعی-اقتصادی کمونیسم رامسیحیت اسلامی شده نامیده است.

ازپیش آشکاربود که،پاپ جان پال دوم بخاطرزادگاهی لهستانی خود باید خاطره ی بدی ازمارکسیسم خودکامه وستمگراستالینی- روسی باید داشته باشد که داشت.ازاین رو،بیشترازهمه پاپ های قبلی، دوستانه ودشمنانه باکمونیسم درافتاد.درواقع،اتحادیه ی کارگری لهستان به رهبریی لیخ والیساکه پس ازفروپاشی ای کمونیسم روسی،نخستین رئیس جمهور آن کشورشد،ازوفاداران ومریدانِ پروپاقرص جان پال دوم بود.ازهمه جالب تراین که، درآغازدوره ی پاپی جان پال دوم بود که اتحادیه ی کارگری لهستان ومجاهدین افغان علیه اتحاد شوروی به ایستادگی دست زدند که دراولی،جان پال دوم نقش موثری بدوش داشت.به سخن دیگر،جنگی مذهبی راکه مذهبی های مسلمان ومسیحی علیه کمونیسم روسی براه انداخته بودند؛ درهمراهی بااصلاحات میخائیل گورباچوف،سرانجام نظام های کمونیستی- اروپایی رابه شمول اتحادشوروی، ازریشه برانداخت.واقعیت تلخ این است که درهردوجنگ،کارگرانِ مسیحی- لهستانی ومذهبی های افغان دریک زمان علیه دشمن مشترک به پاخاستند وکمونیسم راروانه ی بایگانی تاریخ کردند.

شایان توجه است که، پس ازخاک سپاریی امپراتوریی کمونیسم درپسین روزسال1991میلادی،هیچ کسی باورنمی کرد که باردیگردرمحافل اجتماعی- اقتصادی- سیاسی- فرهنگی- ایدئولوژیک جهان، نامی ازکارل مارکس برده شود.واقعیت این است که پس ازبحران اقتصادی سال2008،که به گونه ی بسیاربرجسته ی فاصله میان دارا وناداررانمایان ساخته وبه گفته ی سقراط که "فقرریشه ی انقلاب وجنایت می باشد"،دربرخی کشورهاباعث انقلاب ورشدجنایت هم شد، باز نوشته های انتقادیی کارل مارکس ازنظام سرمایداری خواننده پیدانمود. رخداد جالب وپیش بینی ناشده ی که به مذاق سرمایداران- پاپ وکلیسا- ملایان - جهادی- طالب نمایان وتروریستان مذهبی- اسلامی جوردرنمی آید.وعلت آن هم روشن است.به گفته ی اقبال،فیلسوف وشاعرفارسی سرای هند که درباره ی کارل مارکس می گوید:صاحب سرمایه ازنسل خلیل / یعنی آن پیغمبربی جبرئیل / دین آن پیغمبرحق ناشناس / برمساوات شکم دارد اساس.به سخن دیگر،کتاب سرمایه ونقد کارل مارکس ازنظام سرمایداری وتاکید اوبرمساوات شکم،باعث می شود تازمانی که سرمایداریی لجام گسیخته دریک طرف؛ وفقروناداری، درطرف دیگری جامعه یاجهان وجود داشته باشد،او فراموش نه شود!

اکنون که بحران سرمایداری بخش های ازاندیشه ی اقتصادیی کارل مارکس رابرجسته ساخته وپاپ فرانسس،رئیس کلیسای کاتولیک رومی برخلاف سنت سرمایداری زده ی دستگاه کلیسائی- مذهبی ای خود،خیزدفاع ازکم درآمدان ومخالفت باملاهای سرمایدارِ زیردست خود را برداشته است،پرسش بنیادی این است که آینده ی کلیسا وسوسیالیسم یامارکس وپاپ راچگونه بایدپیش بینی کرد؟دررابطه به آینده ی تعامل باهمی پاپ ومارکس، نباید ازیک جناح دیگر،یعنی اسلام که گرفتارچنگال بی رحم حکومت های خود کامه ی مذهبی- سکولارنما وبنیاد گرایان وتروریستان مذهبی شده است،غافل شد.دررابطه به تعامل پاپ ومارکس،واقعیت این است که زدوبند شان مدت ها است که ادامه دارد.البته،بدوشیوه ی دوستانه ودشمنانه.دوستانه ازاین نگاه که مارکسیسم وکاتولیسیسم ازیک نگاه دورخ یک سیکه می باشند.به این خاطرکه هردودنبال جامعه ی خیالی آسمانی وزمینی می گردند که بشدت باعث ناکامی شان شده است.ازهمه مهم تراین که،دورخ یک سیکه خواندن مارکسیسم وکاتولیسیسم نبایدعده ی راعصبانی نماید.به این لحاظ که، بسیاری جنبه های آرمانی ادیان توحیدی رامارکس ودیگرپیشگامان کمونیسم به عاریت گرفته جنبه ی این جهانی به آن هابخشیده اند.بطورنمونه،همین که گرامشی،مارکسیست ایتالیایی عدالت راپدیده ی دست پخت پیامبران الهی گفته است وسنت اگوستین یزدان شناس وقدیس سده ی پنجم میلادی، جامعه ی بدون عدالت رابربری خوانده است،نشان ازهمسویی هردو، درعین جدائی انگاری شان دارد.درپیوند به دورخ یک سیکه بودن مارکسیسم وکاتولیسیسم،ازاین نگاه هم می توان استدلال کرد که کمونیسم درکشورهای کاتولیکی- ارتدوکسی مانند:روسیه،یوکرائین،پولند،یونان،اسپانیا،ایتالیا،و...توانست رونق پیدانماید؛امادرکشورهایی سرمایداریی پروتستان نتوانست ریشه بدواند.ازهمه خنده آوراین که،باغایب شدن رخ مارکسیستی سیکه درکشورهای بلاک کمونیستی ای پیشین،رخ کاتولیکی ای آن به میدان آمده است.

برخلاف،مارکسیسم انسانی شده ، قشنگ درامریکای لاتین،باکاتولیسیسم اصلاح شده زیرنام الهیات رهای بخش کنارآمد! ازاین رو،سال هاپیش درکشورآرجانتین،یک ملای مبارزِوابسته به الهیات رهای بخش گفته بود که:"اگربرای یک گرسنه نان میدهم،حکومت می گوید که کارِبسیارخوب کردی.اما، زمانی که می گویم چراناداروگرسنه شده است،کمونیستم می نامد."درسوی غیرملائی داستان،وقتی که هوگوچاویز،رئیس جمهورفقید وینزیویلا،درروزمیلاد مسیح در25ماه دیسامبر2006گفت که:"حضرت مسیح یک سوسیالیست بود"،همه گمانه زنی ها درهمسوئی مارکسیسم انسانی شده ومسیحیت اصلاح شده رابه واقعیت مبدل نمود.واین که،حضرت مسیح خودش گفته است که:"اگرشترازسوراخ سوزن بگذرد،سرمایداربه بهشت می رود"؛مهرتایید براین پرسمان گذاشت که مارکسیسم ومسیحیت،غلط انگاری های خود نسبت به یک دیگررابدورریخته باهم رفیق وهم سفرمی شوند.ازسوی دیگر،وقتی که مارکس می گوید که:"اگر17اصل مسیحیت ازیک کشیش/ ملا گرفته شود، خشمگین نمی شود که یک حصه ی مالش گرفته شود"، دال براین است که اوبه ملایان یا دین کاران حمله کرده است نه به دین.اینجااست که،مارکس وپاپ،هردوازلنینیسم واستالینیسم وحشی ومیراث بهره کشانه ی امپراتوریی مقدس روم فاصله گرفته به دواختیارِسوسیالیسم انسانی یابربریت ازنگاه  رُزالوکزامبورک، باید اعتنانمایند.وتنها دراین حالت است که کمونیست های انسانی شده می توانند پاپ فرانسس راکه تازه علیه سرمایداری آن هم باتبعید نمودن یک کشیش یاملای زیراداره ی کلیسای خود آوازبلند نموده است،باخودهمراه نموده نقش سازنده ی درفردای بشریت بازی نمایند.وچنان نقشی سازنده ی،زمانی عملی خواهدشد که به این گفته ی مارکس که :"نگذارید یک گروه به خصوص بر اقتصاد دست بالاپیدانماید؛ واگرچنان شد،همه ی هستی تان راتغییرمیدهد"،توجه جدی شود.تجربه هم درسلطه ی حزب کمونیست براقتصاد کمونیستی که میلوان جیلاس،ازآن بنام"طبقه ی جدید"یاد کرد؛واکنون طبقه ی سرمایدارافزون خواه امریکایی که درقالب گروه چای،می خواهد براقتصادامریکا مسلط شود،درستی ای نظریادشده ی مارکس را تایید می کند.

حال که، کمونیسم ومارکسیسم انسانی شده والهیات رهای بخش درامریکای لاتین ودیگربخش های جهان مسیحی، درچهارچوب های یگانه یادوگانه درمبازه علیه طمع کاری سرمایداریی افسارگسیخته همسوشده اند؛وپاپ فرانسس،پاپ کنونی ورئیس دولت واتیکاهم درزمینه پیشگام شده است،پرسش بنیادی این است که اسلام ،عالمان ، بنیاد گرایان وحاکمانش چه باید بکنند تا دستکم به جوهردستورات دینی خود نزدیک شوند؟دررابطه به جوهردستورات دینی ای مسلمان هاهم درزیرِعنوانِ نوشته، ازقرآن این گونه یادآوری شد که:عدالت راتطبیق نمائید حتااگربزیان خود تان باشد؛وازسخن پیامبر هم بازتاب داده شد که، "بهترین مردم کسانی می باشند که به مردم مفید تمام شوند"! ازسوی دیگر،درقرآن، مهم ترین پرسمانی که به سیاست واقتصاد منوط می شود،عدالت وشورامی باشد که درتاریخ مسلمان هاریاکارانه توسط شاهان وشیخان ستمگرودغلکارنادیده گرفته شده ومی شوند.ازاین رو،ما درجامعه ی اسلامی دوگونه اسلام داریم:نخست،اسلام قرآنی- پیامبری که درباره ی آن تنها تا اندازه ی عالمان وعارفانِ بیرون حکومتی سخن گفته ومی گویند.دوم،اسلام تاریخی که ازآن،شاهان وشیخان فریب کارِقدرت خواه وپول پرست به نفع خود بهره برداری می کنند.بهره برداریی که همسوئی شیخان دانشگاه ازهرباحکومت های کودتایی دیروزوامروزمصر،رابطه ی مالی- سود جویانه ی شیخان عربستان باحکومت قبیلگی خانواده ی السعود ،رابطه ی مالی- توجیه گرانه ی ملایان قم باحکومت ستمگرولی فقیه، و... نماد آن می باشد.

باتوجه به تفاوت بنیادی میان اسلام قرآنی واسلام تاریخی که دومی وسیله ی نابودیی آزادی وعدالت وپس ماندگی مسلمان هاشده است وازاولی هم بنیاد گرایان به گونه ی دیگری بهره برداری می کنند،جریان نواندیش واصلاح طلب دینی دربرابراسلام تاریخی واسلام بنیاد گرایانه- تروریستی که غرب ومتحدانش درجهان اسلامی آن رااسلام سیاسی می نامند،برداشت وموضع خود را دارد.اگراقبال می گوید که:به آن دین وبه آن دانش چه نازی / به کف ناداده نان،جان ازبدن برد.یاشریعتی، می گوید که:دینی که بدرد دنیا نخورد، بدرد آخرت هم نخواهد خورد.واقعن به اسلام خشونت باربنیادگرایان واسلام تاریخی می تازند.اگرمهندس بازرگان می گوید که:دین درطول تاریخ وسیله ی دوشیدن خلق بوده است.درواقع،دوکارزیررامی کند:نخست،به اسلام تاریخی بویژه اسلام آخوندیی رایج درایران وعربستان می تازد.دوم،به موضع مارکس دراین باره که دین تریاک توده هامی باشد، نزدیک می شود.موضعی که بهترین نمادش بهره برداریی نادرست وتروریستی ازاسلام درپاکستان وافغانستان می باشد.بهرحال،هم انسانی شدن مارکسیسم وهم عدالت خواه شدن پاپ ودستگاه مذهبی- کلیسائی اش،رخدادهای خوشاندی می باشند که ازآینده روشن جامعه ی بشری حکایت می کند.اما،همسویی مارکسیسم وپاپ درصورتی که بانواندیشی عدالت خواه وآزادی طلب اسلامی همراه شود،دونتیجه ی زیرراباید انتظارکشید:نخست،کاهش تفاوت سطح زندگی میان شمال ثروتمند وجنوب پس مانده ونادارجهان.دوم،برآمدن جهان پرازعدل وداد یاتوازن بخش میان عدالت وآزادی.

 

 


بالا
 
بازگشت