ابراهیم ورسجی

 

پاپ ومارکس آشتی می کنند!

بهترین مردم کسانی اند که به مردم بیشترین فایده را برسانند

رسول خدا

عدالت وکرامت انسانی،جوهردین می باشد

نصرحامد ابوزید

دین، وجدانِ جهانی بی وجدان است

کارل مارکس

دین تریاکِ توده ها است

کارل مارکس

اگر17اصلِ مسیحیت ازیک کشیش / ملا،گرفته شود، آنقدرعصبانی نمی شود که یک حصه ی مالش گرفته شود!

کارل مارکس

عالمان دینی ازعقیده دفاع می کنند نه ازایمان

محمد ارکون

مسیح یک سوسیالیست بود

هوگوچاویز

درجامعه ی که عدالت حاکم نباشد،بربریت حکومت می کند

سنت اگوستین

اگربی عدالتی جای قانون رابگیرد،مبارزه به یک نیازمبرم تبدیل می شود

برتولت برشت

ابراهیم ورسجی

15-10-1392

این نوشته دردوبخش تهیه شده است:نخست،پاپ ومارکس آشتی می کنند.دوم،علمای اسلام بخاطروابستگی به حکومت های استبدادی وعدالت ستیزدرباره ی عدالت وآزادی موضع گرفته نمی توانند.واقعیت این است که تاریخ جامعه ی انسانی درمسیرپُرفرازوفرود خود همواره شاهد مبارزاتِ عدالت وخواهانه وبرابری جویانه بوده است.مبارزه های که دردرازناوفراخنای تاریخ، گاهی کامیاب واغلب ناکام شده اند.شایان یاد آوری است که شکست وریخت درمسیرمبارزه هرگزبه معنای پایان پذیری یاایست دائمی آن نبوده ونمی باشد.به این معناکه،مبارزه  درهرحالتی درجهت تحقق آزادی وعدالت ادامه می یابد؛البته با اندیشه ها،ایدئولوژی ها وشیوه های گونه دربسترتاریخ شاد وناشاد جامعه ی بشری.دراین نوشته،طوریکه ازعنوان وزیرعنوان های آن پیداست،دوچهره درتاریخ معاصرجهان دررابطه به مبارزاتِ عدالت خواهانه وبرابری طلبانه ی جامعه ی بشری نقش های مثبت ومنفی بسیاربازی کرده اند:نخست،پاپ،رهبرکاتولیک های جهان.دوم،کارل مارکس، رهبرکمونیست ها یامارکسیست های جهان.ازاین رو،موضوع محوریی نوشته ی کنونی بحث درباره ی نقش هردوشخصیت تاریخی- سیاسی می باشد.این هردورابه این خاطرموضوع بحث نوشته ی خود برگزیده ام که، هم نماد برخوردِ مذهب وسوسیالیسم می باشند وهم چندروزقبل،پاپ منشوریافرمانی به حمایت ازناداران وعلیه نظام سرمایداری به نشرسپرد که سبب شد گروه های دست راستی اغلبن شامل درحزب جمهوری خواهِ امریکا،بویژه گروه دستِ راستی- تندرو"چای"که اکنون برمجلس نمایدگانِ آن کشورفرمان می راند،اورابه مارکسیست بودن متهم نماید.

شایان تاکیداست که پاپ های قبلی همواره درخدمت نظام سرمایداری وپیشترازآن درخدمت نظامی فئودالی ودراغلب موارد خود شان وکاردینال- کشیش های شان اززمین داران وثروتمندان بزرگ بودند.ازاین رو،مارکس ودیگرکمونیست- سوسیالیست های انقلابی بویژه شخصِ مارکس، هم مذهب وهم متولیان آن را باشدید ترین کلمه ها وواژه هامورد حمله قراردادند.حمله ی که باعث پیدایشِ فاصله ی بزرگ میان سوسیالیسم ،یاکمونیسم ومذهب گردید.ازاین سبب،درزیرِعنوانِ نوشته، دیدگاه های قرآنی،مسیحی ومارکسیستی وآزادی- برابری- عدالت خواهانه ی چهره های گونه تاریخ ادیان،اندیشه ها وایدئولوژی های کامیاب وناکام درتاریخ مبارزات آزادی خواهانه وبرابری طلبانه ی جامعه ی بشری بازتاب داده شد،تاروشن شود که ازنظرجوهری مذهب ها چه دارای ریشه ی توحیدی- آسمانی وچه دارای ریشه ی زمینی هواخواه عدالت وبرابری بوده اند.بدبختانه، زمانیکه مذهب ها قدرت زده شدند یا درخدمت قدرت درآمدند،چنان توسط دارند گانِ"زر، زوروتزویر"سلاخی شدند که چیزی جزشکلیات یابدن بی روح برایشان باقی نماند.بنابراین،هدف نویسنده ازبازتاب چنان سخنانی نغزی ازمبارزان واندیشمندانِ جهان درجهت آزادی- برابری و عدالت خواهی، این است که می خواهد نشان بدهد که درمبارزه برای آزادی- برابری وعدالت،پاپ ومارکس تنهانیستند،بلکه اندیشمندان بزرگی درتاریخِ دیروزوامروزِ جهان وجود داشتند ودارند که دغدغه ی بهبود وفلاح بشررا داشتند ودارند،البته باشیوه ها،نگاه ها ورفتارهای ی گونه گون.نگاه ها وبرداشت های که اغلبن درباره ی عدالت وبرابری وآزادی باهم نزدیک می باشند.

درپیوند با اصل اول که انگیزه بخش نویسنده درنوشتن این نوشته شده است،باید چنین ابرازکرد که ازماه مارس سال 2013 که پاپ قبلی ازمقامش کناره گیری وفرانسیس،پاپ کنونی جایش راگرفت، رهبرکنونی کلیسای کاتولیک رومی، مواضعی سیاسی،اجتماعی،اقتصادی وفرهنگی ای گرفته ومی گیرد که ازهرنگاه درتاریخ پیشامدرن ومدرن بی سابقه می باشد.بی سابقه به این خاطرکه، درگذشته معمول بود که پاپ هاکمترسیاست وبیشترمصروف کارهای مذهبی- درون کلیسائی خود باشند وکاری دررابطه به سیاست های  روز چه درایتالیا،چه دراروپا وچه دردیگربخش های جهان نداشته باشند.برخلافِ پیشینی یانش،پاپ فرانسیس،بسیاری تابوها راشکسته وکلیسا وکاردینالها وکشیش های زیرفرمان خود راوارد فصل تازه ی ازتاریخ مدرن مسیحی گری کرده است که ازهرنگاه قابل ارزیابی وجالب می باشد.روشن است که ، هم جهان وارد عصرتازه شده است وهم سرمایداری پس ازکناررفتن کمونیسم با ابزارهایش مانند:بانک جهانی،صندوق بین المللی پول، سازمان جهانی تجارت، شرکت های بزرگ چند ملیتی- نفتی- تسلیحاتی ، دست به یکه تازی زده فقر،نابرابری ونابسامانی های بی شمار رابرای جامعه ی بشری بویژه کشورهای پس مانده آفریده است که هرانسانی با وجدانی چه دین کاروچه دین داروچه بی دین راتکان داده واین پرسش رابه میان آورده است که چگونه با این همه فقرگسترده وتمرکزثروت دردستانِ شماری کمی ازمردم، باید پنجه نرم کرده شود؟

شایان توجه است که، ازآغازرنسانس/نوزائی،جریانِ اصلاح مذهبی که به جنگ های مذهبی میان کاتولیک ها وپروتستان هامنجرشد وباعث قرارداد وستفالی پس ازجنگ های مذهبی30ساله درسال1648وبرآمدن دولت های مطلقه ی جدا ازکلیسا شد وانقلاب صنعتی که باتولید دستگاه چاپ ونشرکه به انقلاب درفرهنگ وشیوه ی زندگی بشریت کمک کرد ؛ تاکنون که بیشتراز4سده می گذرد، بسیاربی رویه وافزون خواهانه، علم وایدئولوژی های سیاسی بویژه ملت گرائی سکولار/این جهانی گرا، کوشیدند که جای دین رابگیرند.کوشش های مذبوحانه ی که نه تنها به نتیجه نرسیدند،بلکه کمک به برآمدن دوباره ی دین ها حتا آیین های خرافاتی کردند.طرفه اینکه، وقتی گستاخی های بی رویه ی علم وایدئولوژی باپدیده های بنام های سرمایداری،شهرهای بزرگی مملواززاغه نشینان وروستایانِ فرارکرده ازبیکاریی برخاسته ازفروپاشی سامانه ی کهنه ی فئودالیسم / بزرگ مالکی، رشد سرمایداری  ،برآمدنِ روشنفکران، گزافه خواهی  باراه اندازیی استعماروستمزدگی ای مستعمره هاهمراه شدند،ازدیدگاه دورکیم،سه پدیده ی زیرپابه عرصه ی کارزارگذاشتند:درآغازقرن نزدهم، تقریباسه جنبش باهم، هم زمان بوده اند:پیدایش جامعه شناسی،کوشش درنوسازی مذهب،وتوسعه ی آیین های سوسیالیستی.هدف آیین های سوسیالیستی،تجدید سازمان جامعه، یاقراردادنِ وظایف اقتصادی پراکنده درتحت تمرکزجامعه خود آگاه بود.هدف جنبش نوسازی مذهب این بود که باورهای{ ازدست رفته} را دوباره ایجاد کند تابتواند جای مذهب سنتی راکه درحال تضعیف شدن بود، بگیرد.هدف جامعه شناسی این بود که پدیده های اجتماعی رابامطالعه ی علمی ملهم ازروح علوم طبیعی بررسی کند.به عقیده ی دورکیم این سه جنبش،به انحاء گوناگون باهم مربوط اند.جامعه شناسی،سوسیالیسم ونوسازیی مذهب هرسه درآغازقرن نزدهم باهم دیگرتلاقی کردند.زیراهرسه مشخص کننده ی بحران واحدی هستند،توسعه ی علمی که بنابودی یالااقل به تضعیف باورهای مذهبی سنتی می انجامد، روح علمی رابه نحواجتناب ناپذیربه مطالعه ی نمودهای اجتماعی می کشاند.سوسیالیسم عبارت است ازآگاهی یافتن به بحران اخلاقی ومذهبی وازهم پاشیدگی اجتماعی که ناشی ازعدم تطابق قدرت های سیاسی واخلاقی قدیم باماهیت جامعه ی صنعتی اند.سوسیالیسم شکل سازمان اجتماعی رامطرح می کند،کوشش های نوسازی مذهب واکنشی است نسبت به تضعیف اعتقادهای سنتی.جامعه شناسی هم شکوفای روح علمی است وهم کوشش برای پیداکردن پاسخی برای مشکلات ناشی ازطرح مسئله ی سوسیالیسم،تضعیف باورهای مذهبی وکوشش به احیای زندگی روحانی...به عقیده ی دورکیم،سوسیالیسم به عنوان حرکتی فکری- تاریخی اساسا واکنشی نسبت به هرج ومرج اقتصادی است.هدف سوسیالیسم این است که وظایف امروزپراکنده درجامعه راتحت خود آگاهی روشن قراردهد.سوسیالیسم بااعتراض های بی شمارکمونیستی برضد بی عدالتی ونابرابری یکی نیست.سوسیالیسم پس ازانقلاب فرانسه ودرلحظه ی الهام بخش سیاسی انقلاب که زمینه ی اقتصادی رانیزدربرگرفت،پیداشده است.سوسیالیسم که معاصرصنعتی شدن است می خواهد سازمان های واسطی میان فرد ودولت بوجود آورد که هم اقتداراخلاقی داشته باشد وهم اقتداراجتماعی.بنابراین،مایه ی اصلی سوسیالیسم دورکیمی سازمان است ونه نبرد طبقاتی.هدف سوسیالیسم ایجاد گروه های حرفه ی است ونه تغییرمفاهیم مالکیت.(1)

درواقع، تفسیردورکیمی ازسوسیالیسم،بن مایه ی تمام احزاب سوسیالیست وسوسیال دموکرات ودمکرات مسیحی درغرب اروپاشده ودربسیاری موارد تاثیری برکمونیسم اروپای هم وارد کرده است.اگرپخش منشورکمونیسم مارکس وانگلس درجریان انقلاب1848اروپا وپس ازآن نتوانست تاثیرقابل ملاحظه ی براوضاع نابسامانی سیاسی اجتماعی-اقتصادیی برخاسته ازانقلاب وشرایطی پس ازآن بگذارد،برمی گردد به نمونه ی سوسیالیسم دورکیمی وپایه های غیرمذهبی-الحادی کمونیسم.همچنان، پایه ی الحادیی کمونیسم ومذهب ستیزیی آن سبب شد که کلیسای کاتولیک وپس از آن دین اسلام برآن بشورند.اگرچه بخاطرالحاد ودین ستیزی،مذهب ها ومذهب باوران برمارکسیسم شوریدند،اماهرگزتاکیدات مارکس وکمونیست های درست کاربرعدالت وبرابریی انسان هااهمیت خود را ازدست نداد.ازاینکه کمونیسم لنینی- استالینی ودیگرشاخ- پنجه های آن بانمایندگی درست ونادرست ارمارکس،درباره ی اندیشه های سیاسی-اقتصادی- فلسفی ای اوسایه افگندند،امافروپاشی اتحادشوروی ولاس زدن کمونیسم چینی باسرمایداری وبحران کمرشکن اقتصادیی 2008که تاکنون مهارنشده است،اندیشه های مارکس را دوباره البته بدورازسایه ی سیاه کمونیسم روسی- چینی، درمعرض بازنگری وداوری گذاشته وکمونیست های غیراستالینی را امید وارکرده است که بابرخی بازنگری ها درکمونیسم اولیه می توانند نهضت کمونیستی- مارکسیستی رادوباره بیاغازند.

ازجانب دیگر،پاپ فرانسس،رهبرکلیسای کاتولیک، ازماه مارس2013، زمان آغازبکارش دوتابوشکنی نمود که ازهرنگاه بی سابقه می باشد:نخست،پای یک طفل رابوسیده وپای یک زن زندانی راشستشوداده که ازهرنگاه تابوشکنی می باشد.دوم،باآغازبکارش اعلام نمود که می خواهد کلیسا وکاردینال ها/ ملاهایش ساده زیستی اختیارکرده درکنارکم درآمدها ایستادشوند ودراین راستا،اعلامیه ی ضد سرمایداریی زیررابه نشرسپرده است که درتاریخ کلیسای کاتولیک یک انقلاب پنداشته می شود:پاپ فرانسسکوس،رهبرکاتولیک های جهان،دربیانیه ی84صفحه ی"افانگلی گودیوم"از"اقتصاد بازار"انتقاد کرد ومسیحیان ونیزقدرتمندان جهان رابه پیکاربافقرونابرابری فراخواند.پاپ تاکید کرد که"نظام اقتصاد کنونی ازبنیاد ظالمانه است."

بیان صریح و خالی از مجامله ی او این است : «این اقتصاد مرگ آ فرین است. باور کرد نی نیست که وقتی پیرمردی  از سرما  در کنار خیابان یخ می زند هیچ کس خشمگین نمی شود،درحالیکه اگرشاخص بهای بورس کاهش نشان دهد،درصدراخبارقرارمی گیرد.پاپ رهبرکاتولیک های جهان پرستیدن پول رابه شدت موردانتقاد قراردادوازسیاست مداران خواست تاارائه"کار،آموزش وخدمات بهداشتی شایسته به شهروندان راتضمین کنند."

انتقاد تند از سرمایه داری

اشپیگل می نویسد: انتقاد پاپ از سرمایه داری بر اسا س سنت الهیات رهائی بخش است. دیر زمانی است که دیگر مسئله فقط مسئله استثمار  و سرکوب نیست، بلکه  مسئله فرهنگ طرد از جامعه است،طرد کسی که خدمات کافی عرضه نمی کند."به انسان فی نفسه به حیث کالا نگریسته می شود،کالای که مصرف کرد وبعداً دورانداخت."مانه تنها فرهنگ بدورانداختن رامتداول ساختیم،بلکه آن  را رایج کردیم." رهبر کا تولیک های جهان اسرافکاری و  توزیع دور از عدالت نعمات مادی را بشد ت مورد اعتراض قرار داده و نوشته  است: «دیگر قابل تحمل نیست که  وقتی انسان هائی هستند که از گرسنگی رنج می برند مواد غذائی دور ریخته شود. این ظلم اجتماعی است."

اومی گوید:"این بت سازی نوین ،این پرستش پول مطرود است."آن اقتصادی که طرد می کند مطروداست.""نابرابری اجتماعی که خشونت می آفریند مطروداست." از زمانی که پاپ  به رهبری جهان کاتولیک انتخاب شده این نخستین موعظه ای است که از او منتشر می گردد و بخش عمده آن از تقریرات شخصی خود اوست. بر اساس گفته او : «عیسی مسیح را باید از آن قالب های خسته کننده ای که او را در آن محبوس ساخته ایم رها سازیم."(2)مسئله ی رهانمودن عیسی مسیح ازقالب های مورد نظرِپاپ فرانسس؛درواقع،ادامه تفسیرهاوتعبیرهای ازمسیحیت می باشد که پیشترالهیات رهای بخش درامریکای لاتین کرده بود.دررابطه به جنبش الهیاتِ رهای بخش،واقعیت این است که پس ازاصلاحات درکلیسای کاتولیک رومی درسال1962که درآن،پاپ ودستگاه روحانی اش منشورجهانی حقوق بشررابرسمیت شناختند،شماری ازکشیش ها / ملاهایی امریکای لاتین به تفسیرنوومردم گرایانه درمسیحیت انجیلی دست زدند.

بطورنمونه،کشیشانی برجسته ی چون برادران بوف دربرازیل،گودیزردرپیرو،پونینودروینزیویلا،نودزدرکلمبیا،روشنفکرانی بودند مجهزبه گفتمان اومانیستی وانسان دوستانه ی مارکس.روشنفکرانی مبارزی که جنبش رهای محرومان وستم دیدگان را پایه گذاری کردند.ازاینکه،پاپ فرانسس ازکشورآرژانتین می باشد،ازپیش آشکارشده بود که بخاطرتماس وهم تباری اش باپیشگامان الهیات رهای بخش منطقه درقالب سنتی ای کلیسای کاتولیک دیگرگونی ایجاد می کند.مسئله ی که ازهمان روزنخست رسیدن اوبه مقام پاپ یارهبریی کلیسای کاتولیک روشن شده بود.همچنان،این مسئله نیزروشن شده بود که تاثیرالهیات رهای بخش برپاپ فرانسس،بدون واکنش درمیان محافظه کاران مسیحی نخواهد بود.ازاین رو،زمانیکه پاپ منشورخودعلیه نظام سرمایداری را اعلام نمود،نیروهای دست راستی وابسته به حزب جمهوری خواه امریکا که زیرعنوان گروه "چای"سازمان یافته وبرمجلس نمایند گان امریکانیزحاکم می باشند،پاپ فرانسس رابه مارکسیست بودن متهم کردند.پاپ فرانسس که توسط گروه دست راستی ای"چای"به مارکسیست بودن متهم شده بود؛درردِ اتهام یادشده،این گونه پسخ داد که"مارکسیست نیست،امابامارکسیست های تماس وگفت وگوداشته است که انسان های خوبی بودند."درحقیقت،تاکید پاپ فرانسس برمارکسیست های خوب، برخاسته ازتفاهم وهم سوئی می باشد که پیشترمیان مارکسیست های بریده ازکمونیسم لنینی-استالینی یاکمونیسم روسی وروحانیون مبارزوعدالت خواه امریکای لاتین بوجود آمده بود. روحانیونی که پاپ فرانسس،یکی ازآن هامی باشد.

درواقع،درامریکای لاتین،الهیات رهائی بخش دست به بازنگری درمسیحیت انجیلی زده باگذارازکله ی تاریخ وتفسیرمذهبی هزارساله ی کلیسای کاتولیک،به انجیل اصلی ومنش وروش عیسی- مسیح متوسل شده اند ومارکسیست های منطقه هم بابازنگری درکمونیسم استالین زده به جوهراندیشه ی انسان گرایانه ی مارکس نایل شدند.دوبازنگریی که دین برابری-عدالت خواهانه ومارکسیسم انسانی شده رادرکنارقرارداده بخش بزرگ امریکای لاتین را اززیرسلطه ی سرمایداریی امریکائی-اروپایی بیرون کردند.ازاینکه،هم دین اصلی وهم اندیشه ی اولیه ی مارکس،برعدالت تکیه دارند؛به گونه ی که هوگوچاویزِمارکسیست،حضرت مسیح راسوسیالیست خوانده بود،بازنگری درهردو،کمک به این کرد که درسنگردشمنی باسرمایداری قراربگیرند.جالب این است که مارکسیست های امریکای لاتین حتامارکسیست های اروپای درمیراثِ دین بد انگارانه ی مارکس هم بازنگری کردند.بطورنمونه،مارکسیست ها براین نگرش مارکس که دین تریاک توها است،دین وجدانِ دنیای بی وجدان است،خط بطلان کشیدند.ازسوی دیگر،ازاین که ملاهای الهیات رهائی بخش ازجمله شخص پاپ فرانسس به زندگی ساده ودوری اززندگی اشرافی مانندِ بزرگ مالکان وسرمایداران روی آورده اند،خود به خود این سخن مارکس که"اگرهفده اصل مسیحیت را ازیک کشیش/ملابگیری آن قدرعصبانی نمی شود که یک حصه ی مالش رابگیری"،رنگ باخته است.به این خاطرکه تنها درباره ی پاپ ها وکاردینال های دوره ی مارکس،پیش وپس ازاوچسپ پیدامی کند تاملاهای الهیات رهائی بخش بویژه شخص پاپ.

ازهمه مهم تراینکه،کاتولیسیسم ومارکسیسم دربرخی موارد به ریشه ها وتصمیم های مشترک می رسند.بطورنمونه،دراین زمینه،علی عزت بگوویچ،رئیس جمهورسابق بوسنی هرزگوین ویکی ازاندیشمندان مسلمانِ بالکان می نویسد:زمانی که مارکسیسم بناباشد درزندگی عملی پیاده شود،عناصرغیرماتریالستی وغیرمارکسیستی هم باید درآن دخیل شود.دربعضی موارد،حتی خود مارکس به سختی می تواند آموزش های خود رادرکشورهای سوسیالیستی امروزه بشناسد.یک واقعیت مبین باید دراین جامورد توجه قرارگیرد وآن این است که کشورهای پروتستانی که دردورانِ اصلاح گری،خود را ازرهبانیت کاتولیسیسم وصوفی گری نجات دادندعمد تاازمارکسسم هم مصئون ماندند.امادرکشورهای نو لاتینی وعقب افتاده،اندیشه های مارکسیستی بسیارموفق بودند.کشورهای پروتستان کمونیسم رابه همان دلایلی که کاتولیسیسم رارد کردند،مردود شمردند.بنابراین،مابه این نتیجه ی معما گونه می رسیم که کمونیسم قدرت خود را ازمنابعی چون کاتولیسیسم وصوفی گری می گیرد.ازمنظرخشک ماتریالیسم تاریخی،نمی توان درباره ی روابط اجتماعی عادلانه ویاغیرعادلانه سخن بگوئیم؛صرفاًدرعمل چنین صحبتی ممکن است.به استناد چنین دیدگاهی، روابط عادلانه وغیرعادلانه مطرح نیست،آنچه مطرح است روابط قابل دفاع وغیرقابل دفاع است.توجه داشته باشیم که"عدالت"بحثی اخلاقی است،و"قابل دفاع"اصطلاحی میکانیکی وفیزیکی.تازمانیکه سرمایداری بامبنای فنی وبه کلام مارکسیستی یعنی نیروهای تولیدی خود سازگاراست،نظام خود راحفظ خواهد کرد، ودرهمین حال،نظام حاکم نیزتوجیه پذیرمی باشد،واصول اخلاقی نقش قاطعی ندارد.این نقش ازآنِ نیروهای عینی است؛نتیجه حاصل اینکه همه بدی های نظام سرمایداری،تازمانیکه بانیروهای تولیدی سازگاری دارد،،پذیرفته ولازم است.(3) درواقع،این برداشت مارکسیسم ازسرمایداری فرقی باسازش کلیسا باچنان نظامی که اکنون پاپ فرانسس علیه آن شوریده است،ندارد.

دراین راستا،یک واقعیت دیگرهم خود نمائی می کند که ازهرنگاه جالب به نظرمی رسد وآن اینکه، مارکسیسم باالهیات رهای بخشِ امریکای لاتینی کنارآمده است که پاپ فرانسس ازشکم آن برخاسته است.برخلاف،سرمایداریی پروتستانی پاپ رابه مارکسیست بودن متهم کرده است.درواقع،برآمدن پاپ فرانسس ازشکم الهیات رهائی بخش وکنارآمدن مارکسیسم باآن ومخالفت سرمایدارن دست راستی- امریکای باآن هانشان میدهد که هم پاپ وهم مارکسیست هاازسابقه ی همفکران شان چه سیستمی وچه ایدئولوژیکی فاصله گرفته اند.بطورنمونه،همه گان کم یا بیش آگاهی دارند که کلیسای کاتولیک وپاپ هاوکاردینال- کشیش های آن امپرتوریی مذهبی ای خود رابازکات وصدقات نهادهای سرمایداری به پیش می بردند.سرمایداریی که تاپسین لحظه علیه عدالت وتهی دستان مبارزه کرد.ازسوی دیگر،مارکسیست هاهم بیشترازنیمه سده مداح وچاپلوس حکومت های تمام خواه بویژه استالینیزم بودند که بنام تامین عدالت آزادی راشکم سیرکوبیده بودند وهنوزهم وفادارانش درچین،کوبا،کوریای شمالی،زیمبابویه وویتنام چنان می کنند.بهرحال،جوهردین عدالت خواهی باپایه ی یگانه پرستی وجوهرمارکسیسم،ماده گرائی تاریخی- الحادی می باشد که درفضای متخاصمِ جنگِ دین وبی دینی گرفتارآمده موقع نمی دادند که هردودرمسایل اجتماعی- اقتصادی ودیگربحران های دست وپاگیربشریت باهم گفت وگووسازش نمایند.

همان گونه که اندیشه هاسیال وانسان هااثرپذیرواثرگذارمی باشند،گذرایام مارکسیسم وکلیسای کاتولیک راواداشت که ازقطب بندیی ایدئولوژیک کاسته به دشواری های پیشِ روی جامعه ی بشری بپردازند.ازدیدعلی عزت بگوویچ:قطب بندی ایدئولوژیک درکشورهای پدیدارشده که نفوذ کاتولیسیسم ازلحاظ تاریخی قوی تربوده است.دراینجا نهضت میانه روی سخت،اسفناک ونامطمئن بوده است.این کشورها به یک معنا ناتوان ازپیمودن راه سوم بوده اند.ایتالیا،فرانسه،اسپانیا،وپرتغال هنوزنمونه های جامعه های قطب بندی شده هستند.افکارعمومی دراینجا به طورمصالحه ناپذیری بین احزاب ونهضت های مسیحی- راست ومارکسیستی- چپ- تقسیم شده اند.نهضت های مرکزی ومیانه یا تقریبا محدود اند یا کاملا نابود شده اند.مشهورترین جزمیت تاریخ- کاتولیسیسم وکمونیسم- دراینجا رودرروی هم قرارگرفته وبادرگیرشدن دربرخوردی که برنده ندارد خود را ازنفس انداخته اند.درست قبل ازجنگ داخلی خود،حزب های چپ اسپانیا9/51درصدِ آرا،راستی ها24/43درصد وگروه های مرکزی ومیانه86/4درصد کل آرا رابه خود اختصاص دادند.ایتالیای امروزین تقریباً به قطب بندی کامل"تناسبی اسپانیا"رسیده است.چنین وضعی درفرانسه هم حاکم است.

واگرای درونی این دونوع جزم گرای رابه تبع وجود مجموعه ای ازنشانه ها می توان دید.یکی ازاین نشانه ها دیالوگ بین مارکسیسم وکاتولیسیسم است که دراواسط دهه ی شصت باملایمت وآرامی راه افتاد.چنین دیا لوگ های خاص تفکراروپایی واززمره روابط مبنی برجبهه های اید ئولوژیک بین مارکسیسم ومذهب است که بی وقفه وبا اعطای امتیازمتقابلِ آنان برای یک قرن ادامه پیداکرده است.این نوع دیالوگ ها حاکی ازشکست درسازمان دادن زندگی به مقتضای یک اصل واحد است.مارکسیست ها مجبورشدند ازفورمول کلاسیک خود مبنی برآنکه"مذهب افیون توده ها است"عقب نشینی کنند،وکاتولیک ها پذیرفتند که اهداف مارکسیستی خواهان توسعه نظم عادلانه است.

درجریان یکی ازدیالوگ های بین مارکسیسم- کاتولیسیسم که توسط جامعه"پاولوس گزلشفت"سازمان داده شده بود،مقاله زیرارائه شد:"عشق مسیحی به بشریت وهومانیسم مارکسیستی".درجلسه سالزبورگ،نویسنده ی مشهورمارکسیست به نام روژه گارودی(که پسانتر مسلمان شد)گفت:تولد مسیحیت اولین بارباخود جذبه ای برای جماعت بدون مرزیعنی کلیتی که همه کلیت های دیگررا دربرگیرد- ایجاد کرد....بزرگ نمایی عشق مفهومی که ازطریق آن انسان خود رابه کمک دیگران وباآنان خلق می کند وسازمان میدهد،بالاترین تصوری است که انسان ازخود وغرض زندگی خلق کرده است.پالمیرتوگلیانی،رهبرحزب کمونیست ایتالیا تاکید نمود که مارکسیسم باید نگرش خود نسبت به مذهب راتغییرداده وازمارکسیست ها خواست تاهرچه زود تربا این ضرورت خود راآشنا کنند.دربخش نامه های مربوط به دستگاه پاپ،به اندیشه هایی برمی خوریم که کاملاًبرای کلیسای کاتولیک جدید است.شناسایی ارجحیت مالکیت اجتماعی برمالکیت فردی،حق دخالت مقامات دولتی دراقتصاد،حق اصلاحات ارضی وملی کردن به اقتضای تامین منافع جامعه،وحمایت ازمشارکت کارگران درمدیریت کارخانه ها،وامثال آن.

درشورای بیست ودوم کلیسا- شورای واتیکان دوم- گرایشات سنتی مبنی برمحکومیت مارکسیسم حذ ف شد.به استناد گزارشات مربوطه،این شورا پذیرفت که موضع شدیداًمعنوی مسیحیت غیرقابل دفاع است.کاردن چاردن می گوید:"به نظرمن،دنیازمانی با امیدهای مسیحیت خود راتطبیق میدهد که مسیحیت هم خود را با امیدهای دنیا تطبیق داده باشد.صرفاً ازاین طریق ممکن است این دنیا راخدای کرد."آیا این به معنای اسلامی کردن مسیحیت نیست؟همان طوریکه بعضی ازنشانه های تحولات فرانسه ثابت می کند،گرایش ها درهم پیچیده وبافته شده است.خیلی اززمانی نگذشته که درسال1977،شورای دائمی اسقفی فرانسه اعلامیه ویژه ای به نام مارکسیسم،انسان وایمان مسیحیت منتشرکرد.اسقف های فرانسوی دراین اعلامیه شکست سیاست های اجتماعی لیبرالیسم راتایید کرده وپذیرفتند که"مارکسیسم مشتمل بربخشی ازحقایقی است که نمی توان نادیده گرفت."تنهایک سال قبل، جرج ماچائیس،رهبرحزب کمونیست فرانسه،در"درخواست لیون"خود اعلام کرد که:"هدف ما این است که کمونیست ها ومسیحیان رابه آشنای باهم واداریم تاراه همسانِ احترام به اصالت خود راپی گیرند،وشانه به شانه هم درمبارزه برای ساختن یک جامعه انسانی تربه پاخیزند."

مسئله ای مورد بحث رابا وضوح می توان درایتالیا مشاهده نمود.پس ازسال ها مواجهه ی سازش ناپذیر،حزب کمونیست تصمیم به برداشتن گامی منطقی- ولی غیرمنتظره- گرفت،که خواهان"مصالحه تاریخی"باشد.اگرملاحظات مادرست باشد،این درخواست صرفاً یک حرکت تاکتیکی بااهداف زود گذرنیست.این پیشنهاد مخلصانه است که ازآگاهی نسبت به فقدان راه وچاره ای دیگرناشی می شود.این درخواست به مسیحیان خطاب شده بود، وقابل خطاب به هرکسی دیگرنبود.بعدازانجام محاسبات وسامان گرفتن بحث ها،همه نیروهای دیگرنا پدید شدند،وصرفاً دونیرودرصحنه باقی ماندند.بانگاه ازخارج،این دو(دموکرات مسیحی ها وکمونیست ها)هستند؛وبانگاه از داخل،مذهب وماتریالیسم،ایتا لیا تجربه ای برای آینده ی بخش وسیعی ازدنیا خواهد بود."کمونیسم اروپایی"مصطلح تجلی گرای نوعی آن جوامع قطبی شده درکشورهای کاتولیک اروپایی،چون ایتالیا،فرانسه واسپانیااست.این پدیده ای جدیدی است،اماکاملاًواضح است که مساوی کمونیسم منهای دیکتاتوری وبه علاوه ای دموکراسی است.این گشایش راهی ازچپ افراطی که درون سد های جزمیت محصورشده بود-به سوی مرکزاست.تحت فشارواقعیت،کمونیسم موضع جزم خود راتعدیل نمود وضرورت اندیشه های ماهیتاًآرمان گرایانه ای چون آزادی وتکثرگرای را پذیرفت.این تحول به کمونیسم اروپایی معنای روشنی ازمصالحه داد.تفاوت بین کمونیسم اروپایی و"مصالحه تاریخی"این است که درمورد اول مابایک کمونیسم تعدیل ویااصلاح شده روبروهستیم،ودرمورد دوم باکمونیسم ومسیحیت به عنوان دونیروی برابر."راه میانه"درکشورهای غالباً پروتستان- یعنی غیرکاتولیک- خود رادرقالب نفوذ فزاینده ای احزاب مرکزگرا درزندگی آن ملت ها متجلی کرد.این کشورهاحکومت صرفاًمسیحی وصرفاً کمونیست رامردود می شمارند؛وگرایش جاودانه ای نسبت به راه حل های میانه روانه نشان داده اند.این گرایش بویژه در درخواست فزاینده نسبت به سوسیال دموکراسی مشهوداست.کشورهای پروتستان درسوسیال دموکراسی راه حلی رایافته اند که به طورسنتی کشورهای کاتولیک خواهان آن در"مصالحه تاریخی"خودهستند.سوسیال – دموکراسی،که دراروپا به معنای مصالحه بین لیبرالیسم ومداخله اجتماعی است،وبین سنت مسیحیت اروپایی ومارکسیسم است دردوران پس ازجنگ درحال گسترش درسراسردنیا است.(4) درحالیکه، مسیحیت کاتولیکی اصلاح شده وکمونیسم انسانی شده درجهت تحقق عدالت اجتماعی وبرابریی انسان هابه سوسیالیسم دموکراتیک زیرعنوان"مصالحه ی تاریخی"توافق کرده اند؛پرسش بنیادی این است عالمان وسیاست کاران مسلمان چه می کنند وچه باید بکنند؟

باید ها ونباید ها پیشِ رویی عالمان وسیاست مدارانِ مسلمان

اگربه گونه ی مقایسه ی مطالعه نمایم،روشن است که درجهان مسلمان هادرموقعیت بسیاربدی قرارگرفته اند.موقعیتی ناگواری که دررسیدنِ مسلمان هابه آن، بیشترازاستعمارکه تئوری توطئه توسط سیاست مدارانِ فاسد ونالایق به آن متوسل می شود،خودِ مسلمان هابویژه سیاست کاران وعالمان دینی شان کوتاهی بدوش دارند.وقتیکه ازکوتاهی سیاست کاران وعالمان دینی درزمینه سخن به میان می آید،لازم است برای روشنی اندازیی بیشتر،نقش منفی ای هردوگروه نمایش داده شود که چگونه مسلمان ها رادر این موقعیت غمبارنشانده اند؟ دراین راستا،ایجاب می کند که نخست ازپیشرفت دیگران ودوم ازپس رفت مسلمان هاسخن گفته شود.شایان توجه است که، نمی خواهم مسلمان ها رابابخش پیشرفته ی جهان که اغلب به مسیحیت پروتستان پیوند می گیرد،بلکه به بخش پس مانده ی جهان چه مسیحیت کاتولیکی وچه غیرِآن مقایسه نمایم.واقعیت این است که، دربیشترازنیم سده ی گذشته که استعماررخت بربسته بود ومستعمره ها خود گردان شده بودند،بسیاری کشورهای خود گردان شده خود را دگرگون وبه توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی دست یافتند.دستاوردی که کشورهای مسلمان به کمترین اندازه ی آن دست یافتند آن هم بسیارشکننده.درواقع،وضع کشورهای اسلامی ازلیبی تاافغانستان بازتاب دهنده ی خوبی برای چنان وضعی شکننده می باشد.وضعی ناگواریکه درفروپاشی برخی کشورهای مسلمان ودرنظامی گری وکشتاردربرخی دیگربویژه سوریه ومصرخود رانمایش می دهد.

ازاین رو،لازم است که هم به سراغ عامل های چنان وضعی شتافته وهم برای بیرون رفت ازآن سخن گفته شود.واقعیت این است که مسلمان هادرزمانیکه اروپایی هادرقرون وسطافرورفته بودند،وضعی بهترازآن هاداشتند.بدبختانه،بیرون شدن اروپا ازقرون وسطاهمزمان شد باخرابی وضع مسلمان هایاتکرارقرون وسطای اروپادرجهان اسلام.بنابرآن،باکمی تفاوت همان شرایطی که باعث قرون وسطای اروپاشده بود،خود رادرجهان اسلام تکرارنمود.بطورنمونه،استبداد نظامی- مذهبی وسرکوب خرد واندیشه وفلسفه توسط استبداد ومذهب کلیسای،باعث تارک اندیشی وسده های میانه دراروپاشده بود که بارنسانس/نوزایی ،اصلاح دینی وروشنگری کنارزده شد که دستاورد آن جدای دین ازدولت یاسکولاریسم وبرآمدن سامانه ی مدرنِ کشور- ملت وجهان نومی باشد.وقتیکه سامانه ی کشور- ملت غربی دربعدِ ملی باعث توسعه ی فن آوری ودرنتیجه توسعه ی اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی وسیاسی ودربعدِ بیرونی به استعمارمنجرشد؛درواقع،نیروی رادرسطح جهانی تولید کرد که کمک کننده به ماندن مسلمان هادرسده های میانه ازگونه ی شرقی اش گردید.

بادرنظرداشت گفته های بالا،مسلمان هادرسردوراهی قرارگرفتند:نخست،ماندن درسده های میانه.دوم،رسیدن به کشور- ملت وازاین طریق به جهان مدرن.آرزوی که تاکنون جامه ی کاری به تن کرده نتوانسته است.اگردرنیم کره ی غربی یاامریکای لاتین،مسیحیت کاتولیکی درسازوارگی بامارکسیسم انسانی شده می کوشد به نمونه ی تازه ی ازدولت رفاه وتوسعه ی اقتصادی- دموکراتیک برسد که تاکنون دستاورد هم دارد،ودرشرق دور،ازاسترالیا، تاچین،کشورها باشتاب توسعه ی فن آوری وسیدن به کشور- ملت ودولت رفاه را پی گیری می کنند وتا اندازه ی موفق هم شده اند،نشان ازاین دارد که درمیان بسیاری ملت هاعلاقمندی به توسعه وپیشرفت مادی وفرهنگی چقدرشتاب گرفته است.اروپا وفرزند آن یعنی امریکای شمالی که ناف شان باتوسعه گره خورده بود ودرواقع امام جهان نومی باشند ، درشرایطی کنونی می کوشند برتریی خود رادرجهان مانند گذشته نه تنها نگهدارند بلکه آقایی بردگران هم داشته باشند.

درواقع،به پیشرفت مادی وفرهنگی کشورهاهرنام ولقبی که بدهیم،این واقعیت ازهمه برجسته ترخود نمائی می کند که کشورهای که پیشترگلیم خود را ازموج بیرون کرده اند درهمه حالت هامی کوشند برتریی خود بردیگران راحفظ نمایند.درچنان جو وفضای، بی چاره کشورهای مسلمان که نه پاپ شان درنگرش مذهبی- این جهانی خود بازنگری می کند ونه هم مارکس شان آماده است که ازتاریخ درس عبرت بگیرد! بهرحال،اینکه پاپ هاومارکس های مسلمان آماده ی بازنگری درگذشته ی خود نیستند باید دقت نمایند که روند پُرشتاب تاریخ به هیچ صورت منتظرآن هانمی ماند.ازاین رو، برای سیاست کاران،دین کاران،فرهنگیان وروشنفکران مسلمان لازم است که بخاطر رسیدن به کشور- ملت وبدین طریق نایل شدن به دولت مدرن وتوسعه ی اقتصادی همراه باعدالت وآزادی،بکارهای زیردست بزنند:نخست،رنسانس / نوزائی به انسان اروپای اختیارداد که سرنوشت خود رادرباوروبی باوری به آسمان تعیین نماید.پرسمانی که درفرهنگ سیاسی- اجتماعی غرب بنام هومانیسم /اسنان باوری یاانسان محوری نامیده می شود.دوم،اروپا بااصلاح مذهبی،جریان خفقان آمیزفکری- دیگراندیش ستیزی رابه چالش گرفته دوباوری وچند باوری راجایگزین یک باوریی کلیسای کرد که ازگریبانِ آن سکولاریسم/ این جهانی اندیشی وجدایی نهاد دین ازنهاد دولت سربرآورد.سوم،نهضت روشنگری عقل،خرد وفلسفه راودرواقع اندیشیدن را ازچنگال مذهب وکلیسا رهانمود.تحولی که کمک به برآمدنِ فلسفه، علم های سیاست ،حقوق و...کرده به برآمدن سامانه های سیاسی- دموکراتیک انجامید.درادامه ی آن بود که درسده ی نزدهم،علم جامعه شناسی،سوسیالیسم،نهضت احیای مذهبی،لیبرالیسم ،مارکسیسم وملی گرائی سربرافراشته به گسترش اندیشه های نودرجهان چه پیشرفته وچه پس مانده کمک نمودند.

وقتیکه روند تحولات جامعه ی مدرن چنان خیزها وافت هاومسیرهای پُرفرازوفرودی راطی کرده وبه وضعیت کنونی اش رسیده است،می توان درک کرد که مسلمان هاباچه دشواری های روبرومی باشند؟ دشواری های که درپیدایش آن هاهمه ی مسلمان هابویژه سیاست مداران ودین کارانشان کوتاهی بدوش دارند.دررابطه به دشواری های کنونی مسلمان هاکه ازقاهره تاکابل به گونه ی برجسته ی خود نمائی کرده ومسلمان آزاری می کنند،درنیمه ی پسین سده ی نزدهم برخی اندیشمندانی دینی مانند:سیدجمال الدین اسد آبادی،محمدعبده،سرسیداحمدخان،نامق کمال،عبدالرحمن کواکبی،آخوندخراسانی و...هشدارداده خوستاربازنگری درتفسیرمتن های دینی درجهت سازگارکردن آن هاباجهان نوشده بودند که دوعامل زیرمانع ازتحقق آن شد:نخست،دستگاه عالمان سنتی یادین کاررسمی.دوم،حکومت های مستبد وتاریخ زده که بقای خود را درنگهداریی وضع موجود می دانستند.وضعی که تمدن روبه جهانی شدن غربی آن رابرروی موج نیستی نشانده بود.به سخن دیگر،دین کاران سنتی وسیاست مدارانِ طمعکارکمک کردند به این که مسلمان هاعقب بمانند تاآن هابه فرمان روائی خود ادامه بدهند.فرمان روائی که وضع غمبارکنونی کشورهای مسلمان دستاوردِ آن می باشد.

بنابراین،اگرمسلمان هامی خواهند ازاین وضع ناشاد بیرون شده به سوی جهان نوگام بردارند،ناچارند که بدواقدام زیردست بزنند:نخست،درعرصه ی دینی- فرهنگی،بکوشند که علم وفلسفه ازچنگال مذهب وفقه سنتی رهاشود.دوم،برای دست رسی به حکومت داریی خوب،به دموکراسی وحقوق بشرموقع بدهند.دررابطه به اصل نخست،باید گفت که آزادی علم وفلسفه اززیرسلطه ی مذهب وفقه، هم مذهب وفقه راپویا می سازد وهم رشدعلمی-فلسفی ببارمی آورد.دوتحولی که کمک به تکرارتجربه ی اصلاح دینی ونهضت روشنگریی اروپا درجهان اسلام کرده هم دولت ها را ازچنگال ذهنیت دینی ای زمان گذشته رهامی سازد وهم مذهب را ازاین که دست پاک سیاست مداران وحکومت های فاسد باشد،نجات میدهد.تجربه ی که گونه ی ازسکولاریسم انگلیس نه لائیسیسم فرانسوی رادرجهان اسلام به نمایش گذاشته وضعی ایجاد می کند که دین ودولت دوش بدوش هم به توسعه ی مادی ومعنوی جامعه ی اسلامی کمک نمایند.درصورت متوسل شدن مسلمان هابدواقدام یادشده،دوکامیابی زیررابدست می آورند:نخست،ازجهان سنتی شان که درآن درزیرسلطه ی بی رحم استبداد نظامی- مذهبی زندگی می کردند ومی کنند بیرون می شوند.به عبارت دیگر،به کشور- ملت مدرن می رسند که توسعه ی مادی وفرهنگی دستاوردِ آن می باشد.دوم،تفکردینی خود را نوسازی می کنند.درواقع،وقتیکه تفکردینی نوسازی شد،جوهردین بالامی شود که به گفته ی ابوزید"عدالت وکرامت انسانی" می باشد.پرسمانی که آشتی ای پاپ ومارکس راسبب شده است.درغیرآن،به گفته ی محمدارکون که "عالمان نه ازایمان که ازعقیده دفاع می کنند"،ازآن دورمانده برای مدت های درازی گرفتاردین داریی سنتی ای عدالت گریزِتفرقه انگیزوروشنفکریی دینی وروشنفکریی دین ستیز می مانیم.دین داریی سنتی- عامیانه ای که درآن ازاین سخن رسول الله که"بهترین مردم مفیدترین شان به بشریت می باشند،خبری نیست"وبه گفته ی برتولت برشت"بی عدالتی راجایگزین قانون کرده است"ودستاورد آن حکومت تمام خواه- خود کامه- عدالت ستیزِ ولی فقیه درایران ،تروریسم طالبان افغانی- پاکستانی وحکومت های تمام خواه- عدالت گریزعربستان وشیوخ امارت های خلیج فارس، می باشد.ازسوی دیگر،ماندن درجهان سنتی ونرسیدن به جهان مدرن دستاورد هائی ناگواری دارد که نمادهای آن رادرمصر،لیبی،سوریه،یمن،عراق،افغانستان،پاکستان،صومالی ،سودان،بنگله دیش و...می بینیم.دستاوردهای غم انگیزی که درسطح جهانی ،کشورهای مسلمان راتنهاهم سویه ی مغلستان،برما،کوریای شمالی وبوتان ساخته است که مایه ی شرمساری وسرافگندگی برای سیاست مداران،نظامیان وعالمانِ دینی- غیر دینی ای آن ها می باشد.

پانویس ها:

1-مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی ازریمون آرون،ترجمه:ازباقرپرهام ص ص411و412

2-انتشارغافلگیرکننده ی مانیفیست پاپ علیه سرمایداری

اشپیگل آنلاین-ترجمه ی رضانافعی

www.aayande.wordpress.com/2013/11/26/علیه-پاپ-مانیفیست-کننده-غافلگیر-انتشار/#more-3611

3-اسلام میان دودیدگاه شرق وغرب،تالیف:علی عزت بگوویچ،ترجمه:سیدحسین سیف زاده

دفترمطالعات سیاسی وبین المللی،چاپ اول1374ص ص296-297

4-همان ص ص319-323

 

 

 


بالا
 
بازگشت