ابراهیم ورسجی

 

نگاهی به ملت،هویت ملی وبحران هویت درکشورهای چند قومی

هرآنچه سخت واستواراست، دود می شود وب هوامی رود!

کارل مارکس

اگرملتی ازطریق اختناق وسانسور"محفوظ" بماند،آنچه نجات داده می شود شاید ارزش نجات دادن رانداشته باشد!

کارل کوهن

ابراهیم ورسجی

2-10-1392

نگاهی به ظهورکشور- ملت مدرن دراروپا

این نوشته درسه بخش فراهم شده است:نخست،نگاهی به برآمدنِ کشور- ملتِ مدرن دراروپا.دوم،نگاهی به ملت،هویت ملی وبحران هویت درکشورهای چند قومی.سوم،آیا درافغانستان چیزی به نام هویت ملی- افغانی داریم ؟ برای همه آگاهانِ علوم سیاسی واجتماعی بویژه جامعه شناسی ای سیاسی روشن است که، پدیده های ملی گرائی،ملت،هویتِ ملی وقومی وبسیاری پدیده های خرد وریزدیگرکه روزمره با آن ها سروکارداریم وبه برخی مهروبه برخی دیگرنفرت می ورزیم، پدیده های اروپائی وبرخاسته ازاندیشه های سیاسی مدرنِ غربی می باشند.ازاین رو،مطالعه وکاربرد درست ودقیق آن ها، شناخت ژرفِ تاریخ اندیشه های سیاسی - اجتماعی- فرهنگی بویژه اندیشه وجامعه شناسی- سیاسی ای مدرن اروپایی ازدوره ی رنسانس/نوزائی تاکنون را ایجاب می کند؛ درغیرآن،به سرهم بندی کردن های بی مورد یا التقاطی می رسیم که کاربرد آن ها خالی ازدشواری نمی باشد.به سخن روشنتر،تمام نابسامانی ها وکشمکش های موجود درکشورهای اسلامی برخاسته ازچنان سرهم بندی های نادرست ودراغلب موارد بهره کشانه وستمگرانه - نمایشی می باشد که باعث چند دستگی ، پس ماندگی وبدبختی جامعه های مسلمان شده است.

زمانی که می گویم، فهم وشناخت ملی گرائی،ملت وهویت ملی وبسیاری پدیده های مدرنِ دیگرپیوسته به فهم وشناخت تاریخ اندیشه وسیاستِ مدرنِ اروپائی می باشد؛ اولترازهمه،ایجاب می کند که میان دوپدیده ی زیرتمیزبگذاریم:نخست،سیاست های قومی – زبانی- فرهنگی ای امپراتوری های عصرکهنه ونو.دوم،کشور- ملت مدرن وکشور- ملت پوشالی که بسیاری کشورهای پس مانده ازجمله افغانستان ازپسینی به شمارمی آید. روشن است که، امپراتوری ها چه قدیم وچه نو،اغلبن چندین ملیتی- قومی- مذهبی بودند؛ درحالیکه کشور- ملت های مدرن ازنظرمحتوای قومیتی- مذهبی دروضعیتی پس ازامپراتوری ها قرارمی گیرند.به این معناکه،کشور- ملت های نو اغلب چند قومی- مذهبی البته نه به اندازه ی امپراتوری های کهنه ونومی باشند که دراین راستا،می توان ازامپراتوری های چندین ملیتی- قومی -مذهبی مانندِ امپرتوریی ایران وروم باستان،امپرتوریی مسیحی ای پیشامدرن وامپراتوری های اسلامی- امویان-  عباسیان- ترک های عثمانی،مغل ها- صفوی ها، وامپراتوری های مدرنِ انگلیس،فرانسه،اسپانیا،هالند،پرتگال وحلقه ی پسینی آن ها،یعنی اتحاد شوروی یاد آوری کرد.

بطورنمونه،امپراتوری های روم وایران پیش ازاسلام، هم فراخنای بزرگ سرزمینی داشتند وهم دارای چندگانگی ای قومی- مذهبی بودند.شایان یادآوری است که، امپراتوری های قدیم بجای تمرکزقدرت،سرزمین های پهناورِزیرفرمان خود را درهمسازی باقدرت های سه گانه ی بزرگ مالکی ،مذهبی وامیران یاشاهانِ محلی  اداره می کردند.موضوعی که ازاروپا تا آسیا وافریقا تفاوت آشکارداشت.مثلن، دراروپا ، قدرت امپراتوردرشیوه ی اداره ی سرزمینی،خواست بزرگ مالکان،ملایان وشاهان محلی رارعایت می کرد.عین مثلث، دردوره ی امپراتوری مسیحی کلیسائی وپسا کلیسایی اروپاهم باکمی تفاوت کاربر داشت.به این معناکه، امپراتوران، شاهان محلی، بزرگ مالکان وکلیسا ها را درکنارخود داشتند که این سه گانگی مرکزهای قدرت اجازه نمی داد تمرکزقدرت ازخط قرمیزبیرون شود.برعکس، درآسیا وافریقا، امپراتوران،هم شاه بودند،هم پاپ بودند وهم بزرگ مالک.به سخن دیگر،قدرت امپراتور،مثلثی "زور، زروتزویر" را دردست خود داشت.ازاین رو،پال کنیدی،دانشمند کانادائی درجلد اول کتاب"ظهوروافول قدرت های بزرگ" می گوید:یک سلطان ابله درامپراتوری عثمانی"به قدری اختیارات تامه ومستبدانه داشت که می توانست یک شبه تمام امپراتوری رافلج سازد.درحالیکه یک پاپ، درامپراتوری مقدس روم، قادرنبود این کاررا درمورد قاره ی اروپا انجام دهد(ص37).پس، بسیاردرست است که مارکس وبسیاری دانشمندان غربی، این گونه حکومت داریی متمرکزرا استبداد آسیائی نامیده بودند که تاکنون دربسیاری کشورهای شرقی کاربرد خاص خود را دارد.

اکنون که ازاستبداد آسیای نامبرده شد،لازم است که درزمینه کمی توضیح داده شود.شایان یادآوری است که، برای خود داری ازبدرازاکشیدن نوشته،تنهابه بازتاب ویژگی های استبداد آسیای پرداخته می شود وویژگی های استبداد آسیایی هم عبارت اند از:مالکیت دولت برزمین، فقدان محدودیت های{حدود}قضای،جای گرفتن مذهب بجای قانون، فقدان اشرافیت موروثی،اجتماعات روستای منفرد ومنزوی،برابری برده وارهمگانی،غلبه زراعت برصنعت،بیگاری همگانی درامورآب رسانی وآب یاری،خشک ونیمه خشک بودن اقلیم،عدم تحرک یا ایستای تاریخی.(1)اگراروپای مدرن به سوی دموکراسی وکشور- ملت پیشترازقاره های افریقا،آسیا وامریکای لاتین گام برداشته است،برمی گردد به مثلث امپراتور،پاپ وسلطان که به تمرکزگرائی موقع نداد.برخلاف، درآسیا وافریقا ونیم کره ی غربی،امپراتوران هم بزرگ مالک وبزرگ مالک سازبودند وهم شاه سازوبالا دست برمسجد. و این شیوه ی حکومت داریی باقدرت نامحدود به آن ها فرصت داد که خدا گونه سامانه ی استبداد آسیائی را مطابق گفته ی اندیشمندان غربی بویژه کارل مارکس، ایجاد نمایند.

با درنظرداشت آنچه که گفته شد،اروپا،بابهره برداری ازمرکزیت های سه گانه ی قدرت گام نخست را درجهت حکومت مشروطه ودموکراسی برپایه ی دارایی برداشت که گام دوم آن، دموکراسی= یک نفریک رائی بود که دستاورد لیبرالیسم وسوسیال دموکراسی می باشد.اما، درشرق،امپراتورها بخاطراستوارسازیی شیوه ی سیاسی- اقتصادیی استبدادِ آسیائی، هم توانستند چنان مثلثی را دوربزنند وهم به گونه ی درازمدت تاب بیاورند.تاب آوریی که نتیجه ی آن دوچیزبود:نخست،به نفع کهنه استعمارگریی غربی جاخالی کردند.دوم،جمع میراث سیاسی- اداری استبداد آسیائی واستعماراروپائی، دولت های مصنوعی بنام دولت های ملی را درشرایطی پسااستعماری تحویل مستعمرات داد که وضع پس مانده از نمونه ی استبداد آسیایی تازه فراورده ی آن می باشد.واقعیت این است که، اروپا،باپشت سرگذاشتن مفهوم مذهبی ملت که برپایه ی باورهای مذهبی- کلیسائی استواربود ومعنای امت مسیح راتداعی می کرد؛گام بلندِ نظری وعملی به سوئی کشور- ملت، یعنی جامعه ی قومی- فرهنگی- سرزمینی برداشت.فرایندی که با رنسانس/نوزائی، اروپای پساسده های میانه ی را باعبورازکله ی تاریخ هزارساله ی کلیسا، به دموکراسی یونان باستان وجمهوریی روم باستان پیوند زد که تاکنون ادامه یافته واگرتجربه ی اتحادیه ی اروپائی موفق شود،کشور- ملت رابه قاره- ملت ارتقامی بخشد.به این معناکه اروپاهمان گونه که درساختن کشور- ملت واستعمارشرقی هاپیشگام بود، دردورزدن کشور- ملت ورسیدن به ملتِ قاره ی ازگونه های فد رالی- کانفد رالی هم پیشگام می باشد.

بهرحال،اینکه اروپا، ازکشور- ملت می خواهد به سوئی قاره- ملت گام بردارد، نشان ازدوچیزدارد:نخست،جنگ ها وکشمکش های برخسته ازکشور- ملت یاملی گرائی تندرو، برایش آموخته است که به تجربه ی بالاترازآن اندیشه نماید.دوم،باتوجه به بی حرمتی های که پس ازجنگ دوم جهانی توسط مسکوواشنگتن برایش شده است،می خواهد قدرت نمائی کند.عین قدرت نمائی را روسیه ی پوتین بخاطربی حرمتی های که توسط امریکا دیده است، روی دست گرفته است.واقعیت این است که، استبداد روسی ای پوتین هم دستاورد یاپیامد مبرمی آسیب های سیاسی،روانی دهه ی1990سده ی بیستم می باشد که دربسترپنج مصیبت بزرگ درآن کشورشکل گرفته است:فاجعه ی ایدئولوژیک یاشکست کمونیسم روسی،فاجعه ی سرزمینی یا پانزده پارچه شدن اتحاد شوروی،فاجعه سیاسی یافروپاشی سلطه ی روس هابراقمارشان،فاجعه ی اقتصادی وازهمه بارزتر،فاجعه ی سیاست خارجی که روسیه درسطح یک کشورجهان سومی درسیاست جهانی اُفت کرد.

درواقع،روسیه بدوعلت زیردچارچنان فاجعه ی شد:نخست،به گونه ی اروپای غربی مسیرکشور- ملت راپشت سرنگذاشته بود تاآزادی ودموکراسی رابه آغوش بکشد.دوم،بسیارایدئولوژی زده شد.ایدئولوژیی کمونیستی ای که تئوریی آن برای سده ی 19آن هم برای کشورهای پیشرفته ی صنعتی اروپائی غربی شکل گرفته بود وبرای سده ی بیستم آن هم درروسیه ی فئودالی کمترکارائی داشت.دررابطه به نظریه ی کشور- ملت مدرن اروپائی وناکامی روسیه درهمراهی باآن،باید گفت که اروپائی غربی پس ازجنگ های30ساله از1618تا1648که ر یشه ی مذهبی داشتند،باامضای قرارداد وستفالی در1648،دولت ملی - مطلقه ی مدرن راشکل داد،یا دولت مطلقه ی مدرن قبل ازانقلاب های اجتماعی سده های 17و18آمد وجاده صافی کرد برای کشور- ملت.درحقیقت،دولت های مطلقه درداخل اروپا، وحدت سرزمینی،توسعه ی ملی گرائی،ارتش وبروکراسی ای ملی، نظام مدرنی عدلی ایجاد کرد،شاه راهها وراه آهن ساخت تاتجارت توسعه یابد؛وپس ازآن بود که فضای فرهنگی وسیاسی بازشد وسرانجام به انقلاب اجتماعی انجامیده آهسته آهسته پشت سرآن دموکراسی آمد.دموکراسی ای که هنوزهم ملت روسیه آرزوی آن رامی کند واستبداد پوتینی نمی گذارد که به آن نایل شود.درحقیقت، اروپای مدرن با دست زدن به رنسانس/ نوزایی که دموکراسی یونان باستان وجمهوریی روم باستان رابه نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه پیوند زد، به کشور- ملت دموکراتیک مدرن رسید.ودراین رسائی هم، اندیشه ورزان مدرنِ علم های سیاست وحقوق ازماکیاولی گرفته تالاک،منتسکیو، ژان جاک روسو،هگل،مارکس و...همگی نقش بسیاربزرگی بازی کردند.

اگراین بخشِ نوشته رابطورکوتاهی جمع بندی نمایم،این نتیجه بدست می آید که دولت مطلقه ی مدرن وکارنامه شان جاده صافی کردن برای ملی گرائی، ملت وکشور- ملتِ دموکراتیک مدرن. وکشور- ملت هم ازاین نگاه قد برافراشت که ماکیاولی درشهریاروگفتارهایش تااندازه ی زیادی موضع پاپ راتضعیف وموضع شاه راتقویت کرده بود.ازاین رو، درسال1558،43سال پس ازنشرشهریارِ ماکیاولی،پاپ آن راکفری اعلام کرد.پس ازماکیاولی،هابزدرکتاب لویاتان یاخدای میرا،تمام صلاحیت های خدا درزمین را به شاه مختص کرد که سبب فرارش ازانگلیستان وپناه گزینی اش به هالند شد.البته که، لویاتان هابز،باعث شکل گیریی حکومت استبدادی درانگلیستان نشد وانگلیس هاهم باکشتن یک شاه وتقویت آزادی های فردی و حکومت قانون ، شاه ضعیف وملت قدرتمند را بوجود آوردند.پس ازاین دواندیشمند،لاک،منتسکیووروسو،بانشرکتاب های روح القوانین وقرارداد اجتماعی،نظریه ی کشور- ملت مدرنِ باملت قوی ودولتِ پیروآن راتقویت وبرای ملتِ تصمیم گیرنده ودولتِ تابع اراده ی آن جاده صافی کردند کشور- ملت های مدرن کنونی ادامه ی آن می باشد.

دراین روندِ پُرفرازوفرودِ رسیدنِ اروپابه کشور- ملت، دوپرسمان برای غیراروپای هاجانکاه وجالب می باشد:نخست،دولت های مطلقه وکشور- ملت های اروپائی، درگام نخست، درشرق، به گونه ی قدرت های استعماری وارد شدند که برای شرقی هاجانکاه تمام شد.دوم،استعماراروپائی باخود فرهنگ مدرن،ملت ،مرزهای مشخص سرزمینی،حاکمیت ملی،قانون اساسی وحکومت تابع اراده ی مردم رانمایش داد که بسیارجاذ به آفرینی کرد.ناگفته نماند که استعماراروپائی درشرق پدیده ی رابضد خودش به نام ناسیونالیسم یاملی گرائی پدید آورد که درفردای جنگ جهانی دوم مردمان کشورهای مستعمره را به دولت ملی رسانید.دولت های ملی ای که شماری بسیاری ازآن ها دردوزمینه به غلط راه پیمائی کردند.نخست، درآوریل1955، درشهرباندونگِ اندونیزیا،شماری ازرهبران کشورهای تازه مستقل شده واقعن ازنظرشعاری موجودیت خود را درعرصه ی جهانی به نمایش گذاشتند.دوم،دربخش ملت سازی که درغرب،ملی گرائی با دموکراسی،سکولاریسم وحکومت قانون همراه بود،بخاطرتمایلات استبدادی لغزش کردند که نتیجه ی آن دوچیزمی باشد:نخست،حکومت های مستبد ضد ملی ای درظاهرملی گرا.دوم، رهاشدن ازچنگال استعمارکهنه وافتادن بدامن استعمارنوکه درقالب کمونیسم روسی ودموکراسی سرمایه سالارامریکائی عرض اندام کرده بودند.اینجاست که دولت های ملی تازه مستقل شده درگردونه ی سیاست های قدرت های بزرگ افتاده ازعامل های اصلی ای شکل دهنده ی ملت وهویت ملی وتلاش درجهت رسیدن به کشور- ملت خود داری یا فرارکردند.

نگاهی به ملت ،هویت ملی وبحران هویت درکشورهای چند قومی

چنان که گفتیم، پروژه‌هايِ ملّت ‌سازي پديده‌هايِ دورانِ مدرن در تاريخِ اروپا هستند. دولت‌ـ ملّت‌هايِ مدرن، از سويی، برپايه‌يِ ايده‌هايِ انسان‌ باوري و فرد باوري پديد مي‌آيند که پايه‌گذارِ دموکراسي و آزادي‌هايِ فردي‌ اند، و، از سويِ ديگر، بر پايه‌يِ مفهومِ خواستِ همگاني (volonté générale ; general will)، که پايه‌گذارِ دولتِ مدرن و شالوده‌يِ توجيهِ عقليِ فرمان‌فرماييِ آن است. و امّازيرساختِ مادّيِ دولت‌ـملّتِ مدرن را انقلابِ صنعتي فراهم مي‌کند.انقلابِ صنعتي پديد آورنده‌يِ ساختارِ اجتماعي و اقتصاديِ جامعه‌يِ بورژواييِ مدرن است که نهادهايِ سياسيِ دولت‌ـ ‌ملّت در درونِ آن کارکرد دارند. از ويژگي‌هايِ اساسيِ جامعه‌يِ صنعتي استاندارد کردن برايِ کارآمديِ بيشتر است. ساختارِ يکپارچه شده‌يِ اقتصادي‌ـ‌ سياسيِ دولت‌- ـ‌کشورِ مدرن، به نامِ يکپارچگيِ تاريخيِ ملّت، به سويِ يکپارچگيِ فرهنگي و زدودنِ عناصرِ «بيگانه» از درونِ فرهنگِ ملّي- بنا به تعريفِ رسميِ آن-- نيز حرکت مي‌کند. يکپارچگيِ زباني، بر پايه‌يِ سراسري کردنِ زبانِ رسميِ دولت در واحدِ جغرافياييِ ملّي يا کشور، از جمله پايه‌اي‌ترين روندهايِ ملّت‌سازي به‌ ويژه در گزافگرا (extremist)ترين شکلِ ايدئولوژيِ ملّت‌ باوري ست. نمونه‌يِ برينِ اين گرايش و تجربه‌يِ تاريخي را در فرانسه‌يِ ناپلئوني و آلمانِ بيسمارکي و دوره‌هايِ پس از آن، تا پايانِ جنگِ جهانيِ دوّم، در اين دو کشور مي‌توان ديد.

امّا، نکته‌يِ ديگری که به ياد بايد داشت آن است که پروژه‌‌هايِ ملت‌ سازي در پرتوِ آرمان‌خواهي‌هايِ گزافگرايِ ملّت‌ باوري درآميخته با نژاد باوري، که پشتوانه‌يِ ايدئولوژيکِ اروپا مداريِ سده‌يِ نوزدهم بود، با برپا کردنِ دو جنگِ جهانيِ هولناک در ميانِ ملّت‌هايِ اروپايي، از نيمه‌يِ دوّمِ قرنِ بيستم، بُردِ تندرويِ خود را در کشورهای مادرِ ايدئولوژي‌هايِ ناسيوناليستي از دست داده و نرم شده است. البته، فراموش نبايد کرد که پروژه‌يِ ملت‌ سازي در درازايِ قرنِ نوزدهم تا پايانِ جنگِ جهانیِ دوّم در اين کشورها به هدفِ آرمانيِ خود بسيار نزديک شده است. يعني، ملّت‌هايِ اروپايي با زيرساخت‌هايِ اقتصادي‌ـ‌ سياسيِ ملّي و احساسِ همگانيِ تعلّق به ملّت و زبانِ ملّي حدودِ دو قرن است که از دلِ فرايندِ ملّت‌ سازي سر برآورده و به زندگانيِ خود ادامه مي‌دهند. به عبارتِ ديگر، «روحِ ملّي» دوقرن است که در آن‌ها عمل مي‌کند و بر پيوندهايِ قومي و قبيله‌اي چيره گشته است. امّا، با کاهشِ قدرت و شدّ تِ ايدئولوژيِ ملّت‌ باورانه‌يِ گزافکار در کشورهايِ اروپايي پس از جنگِ جهانيِ دوّم، و به‌ ويژه با انقلابِ صنعتيِ نو در نيمه‌يِ دوّمِ قرنِ بيستم، که زيرساخت‌هايِ اقتصادِ ملّي را-- که ميراثِ انقلابِ صنعتيِ قرنِ نوزدهم است-- دگرگون کرده و ساختارهايِ اقتصادِ صنعتي را از قالب‌هايِ ملّي به در آورده و کُره‌ گير کرده است، مرزهايِ ملّي به رويِ وحدتِ اقتصادي و سياسي در يک واحدِ فراگيرِ اروپايي گشوده شده است. يکی از پي‌آمدهايِ مهمِ اين فرايند بازگشت از ايده‌يِ يکپارچگيِ فرهنگِ ملّي و تک‌ زبانيِ ملّي به پذ يرشِ بَسگا نگيِ فرهنگي و زباني در درونِ يگانگيِ ملّي است. چند فرهنگي و چند زباني بودن امروزه در درونِ واحد هايِ ملي به رسميّت شناخته شده و حتّا با سياستِ رسمي انگيخته مي‌شود.(2)

درحقیقت،فرایند ملت سازی دراروپا که باقرارداد وستفالی درپس جنگ های 30ساله درسال1648آغازشده بود وحکایت ازیکسان سازی ونابود کردن هویت های کوچک دریک هویت بزرگ ملی را هم داشت که بدترین نمونه ی آن درفرانسه بکارانداخته شد که درآن شووینیسم فرانسوی برپایه ی سیاست های یکسان سازحکومتی به محوسازمان یافته ی هویت های گروهی وقومی ای اکثریت برتانیها ها،کورسیکاها،کاتالان ها،فلامان ها،باسکیها،ایتالیای ها،الزاسیها ومورها درطی سده های پسین بابهره گیری ازمدرن ترین ابزارهای زمان خود پرداخت که به گونه ی بسیاربرجسته چاشنی خشونت شد.واقعیت این است که فرانسه اگرچه درآغازسرکوبگردموکراسی جمعی بود امابه تامین حداقل رفاه اقتصادی ودموکراسی فردی همواره پایبند مانده است.پرسمانی که ملی گرایان ودولت های باصطلاح ملی گرا درجهان اسلام به گونه ی مرگباری درآن شکست خورده اند.دراروپا،این تنهاشووینیسم فرانسه نبود که بسیارکشنده دست به یکسان سازی یامحوهویت های گونه گون و کوچک درهویت بزرگ ملی زد، بلکه عین سیاست را آلمانِ پیش وپس ازدوره ی بسمارک هم بکارانداخت که بسیارهویت ستیزانه بود.

بهرحال،سیاست های یکسان سازی- هویتی درفرانسه وآلمان ازاین که باتوسعه ی اقتصادی ودموکرسی همراه بود، تاثیریادستاورد منفی آن به فاجعه منجر نشد؛اما وارونه ی آن، درکشورهای اسلامی،باعث شکست یکسان سازی وبرآمدن بحران هویت شده است.بطورنمونه،ترکیه ی اتاترک، نخستین کشوراسلامی بود که ازنمونه ی هویت ستیزفرانسوی- آلمانی بهره برداری وکوشید باشعارهمه باشند گان ترکیه ترک می باشند،غیرترک ها بویژه کردها رابی هویت نماید.پرسمانی که باعث خیزش های هویت خواهانه ی کرد هاشده ازسال 1984تاکنون، به مرگ هزاران کردوترک انجامیده است.همین که جمهوریی لائیک- ملی گرای ترکیه تاکنون به حیات خود ادامه داده است،ملی گرایان ترک ادعای موفقیت می کنند.اماجنگ های چریکی ای کرد ها وتقلای حکومت کنونی ترکیه برای سازش باآن هاکه به امضای پیمان صلح میان دوطرف، دراول نوروزِسال جاریی خورشیدی-21مارس2012،منجرشد، سخن ازاین درآستین دارد که برخورد ملی گرایانه ی ترک هاباخواسته های انسانی کردهابه بن بست رسیده است.بهرصورت،این پرسمان که ملی گرائی اتاترکی تاچه اندازه درهویت ستیزی علیه کردهاموفق می باشد؛برای نویسنده مهم نمی باشد.درواقع،چیزی که مهم می باشد این است اتاترک پایه گذارملی گرائی یکسان سازودیگرستیزدرترکیه وجهان اسلام می باشد.ازسوی دیگر،چون ملی گرائی/ناسیونالیسم ویژگی ای ضد استعماری دارد وترکیه تجربه ی تلخ مستعمره بودن راپشت سرنگذاشته بود؛سبب شد که ملی گرائی آن بیشترازضدیت بااستعمار،دشمنی باهویت های غیرترکی وهویت دینی راپیشه نماید.پرسمانی که زیان های زیادی به مدرنیته / نواندیشی وسکولاریسم رسانیده وکمرسازمان های بنیاد گرائی مذهبی - نوگرائی ستیزرابسته است.ازاین که، برخاستن ملی گرایی دیگرستیزترکیه وسکولاریسم دین ستیزآن بافروپاشی امپراتوریی عثمانی یاخلافت اسلامی برای برخی مرکزهای دینی مسلمان هاوسلطه ی فرانسه وانگلیس درخاورمیانه همزاد می باشد،طبیعی است که  پرخاشگریی مذهبی را دامن می زند و بسیارخوب هم دامن زد.

ازجانب دیگر، دراروپا،ملی گرائی،سکولاریسم ودموکراسی همزادهم بودند وسکولاریسم آن هم نه دین ستیزی ،بلکه احترام به دین وباروهای دینی مردم می کرد.بطورنمونه، درانگلیستان،دین وسکولاریسم درکنارهم به پیش رفتند ودرفرانسه، درآغاز،لائیسیته یاسکولاریسم فرانسوی ویژگی ای دین ستیزی داشت که پس ازفروپاشی حکومت ژاکوبن ها بویژه بابرآمدن ناپلئون بوناپارت، تعدیل شده با نوعی سازش به سوئی کلیساگرائید.درآلمان که کشیش / ملالوتر، پایه گذارورهبرفرقه ی پروتستان، آلمانی بود،بسیارموفقانه سکولاریسم وپروتستانتیسم به پیش رفتند.ازاین رو، درسه کشورمادرمدرنیته وسکولاریسم،یعنی انگلیستان ، فرانسه وآلمان، ملی گرائی، دموکراسی وسکولاریسم گام به گام به پیش رفته نه بحران هویت خلق کردند ونه هم بامذهب وکلیساشاخ به شاخ شدند تابنیاد گرائی مذهبی تولید نمایند.

بدبختانه، درکشورهای اسلامی، ملی گرائی هم با دموکراسی درافتاد وهم با دین دشمنی ورزید وپایه گذاراین بیراه روی هم اتاترک بود.بطورنمونه،ملی گرائی عرب که دراصل ریشه درطرزفکرعرب های مسیحی داشت تاعرب های مسلمان، درآغازدشمن ترکیه بود، تا دشمن استعمارغربی.ازسوئی دیگر،چون پس ازفروپاشی ای امپراتوری عثمانی،فرانسه برای مسیحی ها، لبنان را وانگلیس برای یهودی هااسرائیل را درشام بزرگ که سوریه،لبنان،فلسطین واردن هم پاره ی از آن می باشد،ساختند،مسیحی های ملی گرای عرب متحدغرب وعرب های ملی گرا شدیدا باغرب درگیرشدند.درآن برهه ی حساس زمانی،ملی گرایان عرب که دنبال ملت عرب می گشتند،پنج مشکل داشتند:نخست،پیش ازآن هانهضت اخوان المسلمون / برادران مسلمان،مبارزه علیه استعماررادرجهت احیای خلافت اسلامی نه ملت عرب آغازکرده بود.به این معناکه سنگرملی گرائی عرب، ازقبل توسط مبارزان مسلمان اشغال شده بود.دوم،چگونگی برخورد باکشوراسرائیل.سوم،مبارزه باساختارقبیلگی درجامعه ی بدوی عرب.زیرا،بدون انحلال آن درجامعه ی بزرگ عرب کاری به پیش نمی رفت وهنوزهم نمی رود.چهارم،برخورد بامسئله ی کردهاکه درسوریه وعراق دارای جمعیت بزرگ می باشند.پنجم،مهاراختلاف شیعه ،سنی واقلیت عرب مسیحی.

ازپیش روشن است که راه حل همه ی دشواری های یاد شده که جامعه ی دیروزوامروزعرب ومسلمان با آن هاپنجه نرم می کرد ومی کند، دریک نظام دموکراتیک دیگراندیش پذیرنهفته بود ومی باشد.درسوی دیگرِداستان ملی گرائی واسلام گرائی عرب،حکومت های قبایلی- شیخی ای عربستان وامارت های جنوب خلیج فارس قرارداشتند ودارند که هم نفت دارند وهم حمایت امریکا ودیگردولت های غربی به شمول اسرائیل راپشت سرخود داشتند واکنون هم دارند وبه هیچ چیزی به جزبوالهوسی وشهوت رانی واوباشی گری باوری ندارند.ازهمه بارزتر، خاورمیانه وآسیای مرکزی وآسیای جنوبی که بیشترین کشورهای اسلامی را درخود دارند؛درجهان درونی وبیرونی، نمائی خوبی اززندگی فردی وجمعی مسلمان هاپیش کش نمی کند که ازهرنگاه غم انگیزمی باشد.

بطورنمونه،عراق درتب وتاب کشمکش های کردوعرب وشیعه سنی وتروریسم گسترده می سوزد،سوریه درکشمکش فرقه گرائی علویی بشاراسد وکشمکش شیعه گریی ایران ووهابی گریی عربستان می سوزد.لیبی گرفتار جنگ های درونی-قبیلگی شده است.صومالی هم فروپاشیده وهم گرفتارتروریسم مذهبی شده است.سودان درسال2011میان شمال مسلمان وجنوب مسیحی تقسیم شد.بدبختانه،اکنون همان مسیحی های جنوب سودانی ،گرفتارقبیله های دینکاونویرز،قبیله های سلواکروماچر،رئیس جمهورومعاونش شده وکشورتازه تاسیس رابه بن بست سیاسی-هویتی گرفتارنموده است.فلسطینی هامیان الفتح ملی گراوسازشکاروحماسِ مبارزه جوی مسلمان تقسم شده اند.مراکش برای جلوگیری ازنزاع عرب وبِربِر،زبان امازق یابربرهارابرسمیت شناخت.الجزایرکه به کمک فرانسه،بادارقبلی خود توانست ازطریق کودتاجبهه ی نجات اسلامی راسرکوب نماید،گرفتارحکومت داری ازگونه ی پل پت می باشد که هرلحظه احتمال سوریه یایمن شدن آن می باشد.درمصر، همه آگاهی داریم که نظامی هاوسکولار- لیبرال های دموکراسی ستیز،دست به کودتازده بحران سیاسی خلق کردند.درآن سوی خاورمیانه،درکشورمالی،جنگ میان حکومت وابسته به فرانسه وقبایل طوارق که ریشه درنزاع شمال وجنوب دارد،ادامه دارد.ودرنیجریا،کشمکش میان شمال مسلمان وجنوب مسیحی سالها است که ادامه دارد وتروریسم بوکوحرام/ همه چیزغرب حرام،به آن افزون شده است.درمرکزخاورمیانه،دریمن،پرسمان شمال وجنوب ،جمع تروریسم القاعده شده کشوررابه بحران هویت ولغزش بدامن تروریسم انداخته است.ودرامارت بحرین هم ،مبارزه برای آزادی ودموکراسی به مبارزه علیه شیعه وسنی دیگرگون شده است.درکشورهای مانند: الجزایر،عربستان،قطر،کویت،امارات واردن اگروضع درظاهرآرام به نظمی سد،چیزی جزآرامشی پیش ازتوفان نمی باشد.

بادرنظرداشت گفته های بالا،به صراحت می توان گفت که کشمکش های قبیلگی،قومی ،مذهبی وسیاسی درخاورمیانه ریشه دربحران ژرف هویت های قومی- قبیلگی- مذهبی دارد ودرعین زمان،رقابت های شیعه- وهابی گریی ایران وعربستان به درازناوفراخنای آن افزوده است.درجنوب شرق آسیاهم دیدیم که تمورشرقی مانندِ سودان جنوبی، برپایه ی جدائی اسلام ومسیحیت ازجاکارتاجداشد ودرداخل اندونیزیاهم استان "اچه" سالهاست که باجاکارتانزاع دارد.خوشبختانه،که حکومت جاکارتا بادادن صلاحیت درجمع آوریی درآمد واداره ی امورولایت بخودش، کشمک راحل کرده است.امادرجنوب فیلیپین،سالهاست که مسلمان های منطقه باحکومت مانیل کشمکش دارند که دوهفته پیش به گونه آچه ی پرسمان راجبهه ی آزادی بخش مورو وحکومت مانیل حل کرده اند.درکشوربرما،بودی هاعلیه مسلمان هااعلام جنگ کرده طشت رسوائی دولت دموکراتیک نمائی آن کشوررا ازبام بزیرانداختند.درسریلانکا،درحالیکه درسال2009،حکومت سنهالی- بودی مبارزه ی تامیل ها درشمال، درمنطقه ی جفنا را بسیاروحشیانه سرکوب کرد ودرادامه ی سرکوب تامیل هاتوسط سنهالی ها،ملاهای بودایی این کشورعلیه مسلمان هاهم دست به خشونت زدند.پیشتر،درهمین منطقه، دیدیم که بنگله دیش یاپاکستان شرقی ازپاکستان غربی یاکنونی درسال1971به گونه ی بسیاراسفباری جداشد، ودرپاکستانِ اسلام شعارمنافق هم بحران هویت وتباه کاریی تروریسم وحکومت داریی بدونابکارهمه چیزاین کشوررابه سوی تاریکی می برد.درافغانستان،هم تروریسم بیداد می کند وهم کشمکش های هویتی- قبیلگی درسرراه کشور- ملت شدن سنگ اندازی می کنند.وقتی که ازدشواری های برخاسته ازکارکرد استعماروحکومت های دست نشانده ی آن درجهان اسلام که بدون شک بحران هویت درکشورهای چندقومی - مسلمان زاده ی آن می باشد یادکرده شد،لازم است که ازخواست کنونی مردمان این کشورهاهم سخنی کوتاهی گفته شود.واقعیت این است که همه ی مردمان کشورهای چند قومی که ازآن ها وبحران هایشان یاد کرده شد، دموکراسی،برابریی اجتماعی واقتصادی،حکومت مشروع وزاده ی اراده ی عامه،آزادی،کرامت انسانی وبرابریی فرصت هابدورازتفاوت های مذهبی وقومی- زبانی می خواهند.خواسته های که دربرآوردن آن ها،ازملی گرائی عربی ،اسلام گرائی اخوانی وسلفی گری جزم گراوپس مانده کاری ساخته نیست.روشن است.تازمانی که چنان خاسته های برآورده نشود،بحران های هویتی وسیاسی ادامه یافته ودربسیاری موارد باعث جدائی طلبی وفروپاشی نظام هاهم می شوند.فروپاشی که درلیبی،یمن،عراق،سوریه،صومالی شاهد آن هستیم واگرامریکا افغانستان رارهانماید،ممکن است چنان فروپاشی نصیب این کشورهم شود.

آیا درافغانستان چیزی بنام هویت ملی یاافغانی وجود دارد؟

پیشتر،ازبسیاری بحران های هویتی وعامل های آن ها درکشورهای چند قومی جهان اسلام یاد آوری شد.با این که درردیف کشورهای چند قومی ی گرفتاربحران های هویتی وتقلای ناکام برای ملت شدن،ازافغانستان هم یاد کرده شد.بازهم،لازم است که پرسمان بود ونبود ملت،هویت ملی وبحران های پیوسته به آن درافغانستان به گونه ی ریزبینانه به بررسی گرفته شود.اکنون،علت بررسی ریزبینانه ی هویت ملی وبحران هویت درافغانستان توسط نویسنده این است که سه هفته پیش، چند نفرپس مانده وتاریخ زده درادامه ی حماقت ها وتعصب های کورپیشگامان تمامیت خواه شان بازپرسمان هویت های قومی را دامن زدند تاباداران دورونزدیک شان ازآب گِل آلود کنونی ماهی دلخواه بردارند.در واقع، دامن زدن به تفرقه توسط متعصبان یاطالبان کوت- شلوارپوش، درشرایطی صورت می گیرد که کشورما بدترین بحران هویتی- سیاسی ،تباه کاری های تروریسم قبیلگی- مذهبی، زندگی درزیرسایه ی قوای نظامی ناتو، حکومت فاسد ودسته ی حکومت گرِشارلاتان وچند گانه بازرابه حیث عامل های کمترسازنده وبیشترویرانگردربرابر خود دارد.وقتی که ازملت، هویت ملی وبحران هویت درافغانستان سخن به میان می آید،هدف نویسنده این است که به موضوع ازنظرسیاسی- جامعه شناختی به بحث پرداخته نشان بدهد که درعصرجهانی سازی وانفجارفن آوریی اطلاعاتی که پیش روداریم،ملت،هویت ملی،دولت ملی،وسازمایه های آنها چیست وچگونه افغانستان می تواند باشکل دهی وبهره برداری ازآن ها خود راازمخمصه ی کنونی که زاده ی حکومت های قبیلگی- مزدور ودورباطل رفتن به زیرسایه ی این وآن قدرت خارجی نجات و ازنظرکارکردی وارد برهه ی کشور- ملت شود.

بنابراین،بحث را ازهویت می آغازم.هویت درذات خود به معنای خود آگاهی فردی وجمعی نسبت به کیستی وچیستی ای خود ودیگران می باشد.به این معناکه همواره هویت ازخود آگاهی مانسبت به خود مان ودیگران یاما دربرابردیگران سخن دردهان دارد.شایان دقت است که این خود آگاهی یک چیزثابت ودیگرگونی ناپذیرنمی باشد.به سخن دیگر، این خود آگاهی دربسترزمان یاتاریخ شکل می گیرد ونظربه تحولات زمانی- تاریخی دیگرگون می شود.ازهمه مهم تراین که، فرد یاجمع دریک زمان می تواند چند نوع هویت داشته باشد،مانند:هویت فرهنگی- قومی،هویت دینی که این هردوبسیارپایدارمی باشد وهویت سیاسی که این پسینی درمقایسه با اولی ودومی کمرنگ ترمی باشد، یااحساس وفاداری که دولت های ملی درشهروندان خود نسبت به سرزمین شان ایجاد می کنند،حس ملی ودرواقع اصل پایدارملت می باشد.پرسمانی که دردوره ی پیشامدرن دیده نمی شد.بطورنمونه، دردوره ی پیشا مدرن فرهنگ ودین پایه وبنیاد هویت جمعی بودند و امپراتوری های بزرگ هم هردواصل یادشده را تااندازه ی محترم می داشتند.مثلن،هرمسلمانی چه هندی وچه چینی یاافریقایی می توانست دراستانبول،پایتخت امپراتوریی عثمانی گذرنامه وشناسنامه دریافت نماید.امتیازی که دردولت های ملی وشبهه ملی بدست آوردن آن ناممکن می باشد.ازسوی دیگر،عدم احترام امپرتوری هابه زبان وفرهنگ مردم زیرفرمان شان می توانست کشنده هم تمام شود.بطورنمونه،اموی ها درخراسان بزرگ علیه زبان فارسی وفارسی زبان ها به دشمنی آغازیدند که نتیجه ی آن خیزش خراسانیان درکمک به عباسیان وفروپاشی امپراتوریی اموی وبالاآمدن عباسیان بود.ودرهمین امپراتوریی عباسی بود که قدرت ازانحصارعرب بیرون وتااندازه ی میان عرب وفارس تقسیم شد؛ ودرتاریخ نزدیک هم،درسال1948،محمدعلی جناح ،بانی پاکستان، سفری به داکه،مرکزآن وقت پاکستان شرقی واکنون بنگله دیش داشت که درآن درمسئله ی زبان تاکید نمود که "زبان ملی پاکستان اردومی باشد." بنگالی هاباصدای بلند گفتند که "زبان ملی پاکستان شرقی بنگالی می باشد نه اردو." درواقع،باچنان موضع گیریی زبان ستیزانه،جناح پایه گذاردوشقه شدن پاکستان شده بود.امادرعصرکنونی که عصرپساامپراتوری هامی باشد،پیوند فیزیکی-احساسی-عاطفی  بایک کشوریاساختارسیاسی، هویت سیاسی پنداشته می شود.هویتی که ازآن دردولت مدرن به حیث هویت ملی یاد می شود.طرفه اینکه،تجزیه ی پاکستان درسال1971،فروپاشی شوروی درسال1991،وتجزیه سودان درسال2011،تجزیه ی چِک وسلواکیا به چِک وسلوواک،وچند پارچه شدن جمهوریی فدرال یوگوسلاوی دردهه ی 1990،نشان دادکه هویت سیاسی از گونه ی که سیاست مداران می پندارند وگزافه گوئی می کنند،پایدارنیست.به سخن دیگر،درجهت نگهداریی آن باید بسیارملاحظه کاری وفداکاری به خرج داد.

باتوجه به تعریفی که ازهویت ملی یاسیاسی وشکنند گی آن به عمل آمد، کاربرد ونگهداریی آن دربسیاری کشورهای چند قومی بدورازدشواری نمی باشد.مثلن،یک کرد درترکیه،عراق وسوریه نشان داده است که مطابق خواست ترک هاوعرب ی حکومت گر،خود راترک یاعرب نمی داند.ویا درافغانستان که دریک جامعه ی چند قومی،افغان نام یک قوم ساکن درکشورمی باشد واین نام توسط روسیه ی تزاری وهند بریتانیا دردوره ی بازی بزرگ یا ربع پسین سده ی نزدهم برمرکزخراسان یاایران گذاشته شده است،تاجیک ها،هزاره ها وازبک هاازته دل آماده نیستند که برپایه ی نام تحمیلی برکشورشان خود را افغان بنامند.ازاین سبب،درطول قرن بیستم حکومت های افغانستان پذیرفتند که درشناسنامه ها وگذرنامه ها نام قومیت های کشوررابنویسند.موضوعی که اکنون باعث تنش درروابط قوم هاشده وشماری ازمتعصبان عقب مانده ی پشتون کله خرابی می کنند.متعصبانی پشتونی که بجای بحث درباره راه حل بحران هویت به کله خرابی وعصبانیت دست می زنند، باید بدانند که این گونه پرسمان ها راه های حل خرد مندانه دارد نه داو ودشنام وتاریخ سازی های دروغین که غیرازخود شان کسی دیگری آماده ی خواندن آن نیست.

بطورنمونه،همان گونه که گفته شد که هویت پدیده ی یگانه وصلب وزمخت نه که پدیده ی سیال ودیگرگون شونده می باشد یابه گفته ی مارکس که "هرچیزسخت دود می شود وبه هوامی رود."ملی گرائی وملت سازیی سخت هم راه به ترکستان دارد.به این معناکه ،درزمینه باید خرد مندانه رفتارشود.ورنه،ملی گرائی سخت وشوینیستی نیست می شود.مثلن،منی ازنظرفرهنگی ونژادی تاجیک وازنظردینی مسلمان وازنظرسیاسی باشنده ی افغانستان وازنظرزبانی فرهنگی چند زبانه وچند فرهنگی،درواقع دارای دستکم سه هویت می باشم:ازنظرهویت فرهنگی ودینی که این دوهویت جاودانه می باشند، تاجیک ومسلمان هستم وازنظرسیاسی چون کشورم رانه خودم وبزرگانم بلکه استعمارکهنه افغانستان نام گذاشته است، می توانم افغان باشم.اگرمن گفتم که افغان نیستم وتاجیکم دال براین نیست که به این مرزوبوم وفادارنیستم.ازسوی دیگر،دوستان زیادی درمیان پشتون ها دارم که ازایشان درمدت چندین سال آشنایی نشنیده ام که افغان می باشند وهمواره تاکید شان برپشتون بودن شان بوده است.ازدیدگاه زبانی هم، درزبان فارسی واژه ی افغان دارای بارمنفی ی آه،درد،رنج وافغان وفغان می باشد ودرعمل هم ثابت شده است که واقعن همه آه وافغان بودیم وهستیم.

بهرحال،به دوستان پشتونِ دیگرستیزم می گویم که دربحث ها ومناقشه هایشان معنای جامعه شناختی وفرهنگی- دینی- سیاسی ای هویت افغانی یاغیرافغانی رادرنظرگرفته اخد موضع نمایند؛  واین گونه اخذ موضع،ازدونگاه مهم می باشد:نخست،به تعریف هویت درافغانستان چند قومی توجه نمایند.دوم،به فشارهای توجه نمایند که جهانی شدن وانفجارمعلوماتی ی نتیجه ی فن آوریی آگاهی بخش بردولت های ملی،شبهه ملی وشبهه ملت هایشان وارد نموده ومی نماید.دررابطه به اصل اول،باید یادآورشد که کسی که هویت فرهنگی نداردهویت سیاسی هم نمی تواند داشته باشد،یاهویت بنیاد فرهنگی- زبانی- تاریخی دارد نه سیاسی.به این معناکه،فرهنگ وزبان وتاریخ است که هویت ملی شکل میدهند،نه خواست طبقه ی حاکمه ی مزدورقبیلگی- تمام خواه.این گونه تمام خواهی اگرباتحمیل نام یک قوم بردیگرقوم هاهمراه شود،جزکشمکش نتیجه ی نمی تواند داشته باشد.پرسمانی که درافغانستان سیکه ی روزمی باشد.وسیکه هم به گونه ی که گویا درسمت وحدت ملی می باشد.ناآگاه ازاین که،این گونه برداشت ورفتارتیشه زدن به ریشه ی وحدت مورد نظرمی باشد.دررابطه به وحدت ملی،واقعیت این است که دوران وحدت پیازگونه سپری شده وتنهاچاره درپناه بردن دراتحاد سیرگونه می باشد.واتحاد سیرگونه هم دربرهه ی پیشرفته ترش به خرد جمعی تن دادن است که درسیاست مدرن بهترین راه کارمی باشد وتصمیم خرد جمعی هم درباره ی هویت سیاسی ودرراس آن نام کشوردریک کشور چند قومی، همه پرسی می باشد.دررابطه به اصل دوم یافشاری که جهانی سازی برهویت ها وسرحدات دولت های ملی بویژه دولت های مصنوعی- شبهه ملی وارد کرده است وروزانه به آن می افزاید،بایدعرض نمود که انسان امروزچه به گونه ی فردی وچه به گونه ی جمع درهنگامه ی جهانی شدن،هویت متکثردارد یا آمیزه ی ازهویت های گونه گون می باشد،ودرکشمکش هویت های گونه گون هم ،این هویت های مدرن است که آن هویت های دیگرراسرجایشان می نشاند.دشواریی انسان امروزشناختن وجداکردن این هویت ها وقراردادن هرکدام شان درجایگاه خود شان می باشد.پرسمانی که شووینیست های پس مانده ی پشتون که دربسترفرهنگ وزبان فارسی می خواهند پشتونستان سازی کنند، ازدرک آن ناتوان می باشند.

بهرصورت،فاشیست ها باید دقت نمایند که پشتونستانی که آن هامی خواهند دربسترفرهنگی- زبانی- تاریخی - خراسانی ای دیگران بسازند،ازدونگاه تخیلی ومسخره می باشد:نخست،عامل های زبانی- فرهنگی- تاریخی ای ملت به آن هاچنان موقعی رانمی دهد.دوم،دشمن اصلی پشتون ها ودرواقع اشغال کننده ی خاک اصلی شان پاکستان می باشد که دغل کارانه طالب وشریعت قبیلگی برای آن هاساخته است.درواقع،بازارگرم طالبان درمحیط فرهنگی- قبیلگی ای پشتون هاحاکی ازاین است که درخالیگاه نبود بدیل مدرنی مبتنی برآزادی،حقوق بشر،دموکراسی وعدالت اجتماعی ،پسمانده ترین گرایش که طالبان می باشد دست بکارپُرکردن خالیگاه وهویت بدیل شده ست. درپیوند به اصل نخست،شایان دقت است که :ملت به گروهی بزرگی ازمردم اطلاق می شود که دارای زبان،فرهنگ،تاریخ،میراث مشترک،بعضا نژاد وسرنوشت مشترک هستند که دریک قلمروجغرافیای ونه لزومادریک کشورزندگی می کنند.مردم یک ملت،داای دارای روحیات وعلایق مشترک می باشندودوست دارندومی خواهنددرکنارهم یک ملت راتشکیل بدهند.ملت ممکن است به عنوان یک جماعت فرهنگی ودارای بافت خاص،امابدون خود مختاری سیاسی یاداشتن دولت وجود داشته باشد.(3)وارونه ی این اصل این است که، بسیارهویت های متناقض دریک سرزمین دارای خود گردانی ای سیاسی بنام کشورزندگی می کنند ونمی توانند درسطح ملت خود را ارتقابدهند که بهترین نمونه می تواندافغانستان باشد.

بطورنمونه،همین پشتونستان سازانِ بیمار درخراسان که مدعی ملت افغان بدون پشتوانه ی زبانی- فرهنگی می باشند،پس ازفروپاشی حکومت متکی به مسکوورسیدن جهادی هابه قدرت ثابت کردند که مخالفِ ادعاهای خود می باشند.مثلن،پس ازفروپاشی حکومت وابسته به مسکو،استادربانی به حیث نفراول کشوربالاآمد.چون ربانی تاجیک بود،چنان پشتونیست هادادوواویلاکردند که نشان داد که ملتی درمیان نیست وهمه چیزازدست پشتون ها رفته است.حتایک ملای منحطی مانندِ مولوی نبی که تاپسین روززند گی ذلیلانه اش بارِ پاکستان را کشید،درکویته بانهایت غم واندوه گفته بود که "قدرت ازدست پشتون هارفته است."اگرافغانستان یک ملت واحد است واستاد ربانی واحمد شاه مسعود ازشهروندان آن،فرقی نمی کند که رهبرشدند وقومیت شان چیست وباید موقع یافتنند که دریک افغانستان متحد حکومت کنند که متاسفانه برایشان موقع داده نشد.جالب این است که، همین پشتونیست های پشتونستان ساز، زیرهدایت نظامی های پاکستانی، تاکه توانستند طالب شدند وسرانجام کمک به پیاده شدن سربازان امریکایی کردند وتوسط آن ها به صندلی های حکومتی تکیه زدندن تاقبیله گرائی وطن فروش پشتون پیشگام باشد.ازهمه خنده دارتراینکه،این باردرزیرسایه ی ناتوهم صندلی قدرت زیرپایشان آرام نشد،البته بدودلیل:نخست اینکه،درمیان جامعه ی مذهبی- قبیلگی پشتون بی پایه می باشند.دوم اینکه،شرایط سرزمینی وجهانی آماده ی شکل گیریی حکومت قبیلگی- پس مانده ی آن ها درافغانستان نیست.همچنان،مردم به میدان سیاست آمده است وغیرپشتون هاکه اکثریت مطلق درکشورمی باشند،اجازه نمی دهند که پشتونیست هاحکومت های عبدالرحمن،نادر-هاشم خان وطالبان را استوارنمایند.

ازاین رو،ایجاب می کند که پشتونیست های پس مانده وتاریخ زده ازمفهوم قبیلگی- سیاسی ملت یا دولت- ملت بیرون شده به مفهوم جهانی- حقوق بشری وحقوق بین المللی دولت- ملت تن بدهند. روشن است که درتعریف حقوق بین الملل ازملت، بیشتر ازاشتراک در زبان ،تاریخ وفرهنگ، براحساس پیوستگی همگانی وپیوند وهم بستگی گروهی ودرواقع تعریفی که آن هاازهویت اصلی خود ارائه میدهند، تاکیدشده است.چه بپذیریم وچه نپذیریم،اگربدنبال دموکراسی وحقوق بشردرجهت ملت سازیی مدرن هستیم ،نمی توانیم ازحق انتخاب دیگران درپرسمان های سیاسی وهویتی چشم پوشی نمائیم.همچنان،ازاین حقیقت باید آگاه بود که تحقق دموکراسی وحقوق بشرباپذیرش رنج وزیانِ خودی هاهمراه می باشد ،اماناگزیربرای مصلحت همگانی باید آن راپذیرفت.درواقع،تازمانی که چند زخم چرکین یعنی قبیله گرائی وشووینزم نژادی درافغانستان عملیات نشوند،گفت وگوازهرگونه ملت سازی ووحدت ملی همسو با دموکراسی درآینده ناممکن می شود؛آن هم درشرایطی که، سنجه ها ومعیارهای دولت قبیلگی-افغانی به فاجعه ی کنونی انجامیده وبازخوانی آن وارد شدن درتونلی تاریکی می باشد که بیرون شدن ازآن بسیاردشوارخواهد بود.وراه بیرون رفت ازآن هم رسیدن به ویژگی های کشور- ملت جدید می باشد که ازاین قرارمی باشد: کشور- ملت جدید= دموکراسی،عدم تمرکز،کثرت گرائی چه نژادی وچه مذهبی می باشد.

ازسوی دیگر،تجربه هم نشان داد که فرارازدموکراسی،فدرالیسم،حقوق بشروپافشاری بر انحصارقدرت دردست دسته،قوم یاتباری خاص، فاجعه ببارآورد که برجسته ترین نمونه های آن هم:فروپاشی شوروی،یوگوسلاوی،جدائی تمورشرقی ازاندونیزی،جنوب سودان ازشمال آن،جدائی سلوواکی ازجمهوریی چِکوسلواکیامی باشد.نمونه های یادشده که به بیرون بلاک غرب تعلق دارند،لازم است که دربلاک غرب هم نظراندازی شود که آنجادررابطه به مسئله ی قومی وهویت ملی چه خبراست؟درکشورفدرال کانادا،فرانسوی زبان های ولایت کوبِک،تمایل جدائی خواهی داشتند.وقتیکه ستیفن هارپر،نخست وزیر،ازاین ولایت به حیث ملت یاد کرد،نه ملیت،ضربه ی محکمی به جدائی طالبان وارد شد وپایه های نظام فدرالی رااستوارترساخت.درکشوربلژیک،مرکزاتحادیه ی اروپائی،سالهاست که کشمکش میان فرانسوی زبان هاوفالامانش ها ادامه دارد که راه حل خود را درنظام فدرالیسم ودموکراسی وحقوق بشرسراغ کرده اند.درکشوراسپانیا،کشمکش مادرید باباسک ها وکاتلان ها درمرزمیان فدرالیسم وجدائی رسیده است.درکشورانگلیستان هم همه ازکشمکش لندن باایرلند شمالی آگاهی دارند ودرسکاتلند هم ، جدائی طلبان دنبال همه پرسی درسمت جدائی خواهی به پیش می روند.دراین راستا،درسال1977،سکات هاخواستارهمه پرسی درسمت جدائی شده بودند که جیمزکالاهان،نخست وزیروقت انگلیستان به همه پرسی دست زد که جدائی خواهان رائی مورد نظرخود راکمائی کرده نتوانستند.واکنون،قراراست که درسا2014هم چنان همه پرسی شود که پیروزشان بعید به نظرمی رسد.چرا؟به این خاطرکه درکشوری که برای مردم حق قانونی داده شود،همزیستی رابرجدائی طلبی برتری میدهند! پرسمانی که درکشورهای عقب مانده هراسناک است ودرگیری های برخاسته ازآن هراسناکتر!

بهرحال،درکشوری چند قومی مانند افغانستان که دین ووطن متولی ندارند وهرکس برای آنها وبنام آنها تبلیغ ،بازارتیزی وبازاریابی می کند؛بیشترازهرکشورچند قومی ای دیگر،دشمنان وحدت ملی ازوحدت ملی سخن گفته اند ومی گویند.سخن گفتن های که بیشترازفایده زیان رسانی می توانند داشته باشند.ازاین رو،توجه به سه پرسمانِ زیربسیارسازنده می باشد:نخست،هویت ملی نه سخت بلکه پویامی باشد که درقالب هویت های فرهنگی،دینی وسیاسی عرض اندام کرده اند ومی کنند.دوم،هویت های اولی ودومی پایدار- جاودانه وهویت سومی یاسیاسی ناپایدارودراغلب موارد زوال پذیرمی باشد که نابود شدن چندین کشوردردودهه ی گذشته ناپایداریی آن را به نمایش گذاشت.سوم،جهانی سازی وانقلاب معلوماتی ورسانه ی باانگیزش هویت های قومی آن راکمرنگ یانیست می نماید.شایان دقت است که، درافغانستان چند قومی؛ بخاطرنام کشورساختن نام یک قوم توسط هند بریتانیا وروسیه ی تزاری دردوره ی بازیی بزرگ،تقویت هویت ملی ونگهداریی آن خالی ازدشواری نمی باشد.ازسوی دیگر،موقع ندادن به بحث آزاد درزمینه به بهانه ی نگهداریی وحدت ملی،بجای فایده زیان رسانی نموده است.طرفه اینکه،همواره ازوحدت ملی ونگهداریی آن زمام داران وسیاست پیشه گانی نادانی بیشترسخن گفته اند که استبداد منش وروششان بود ومی باشد.ناآگاه ازاین که،به گفته ی کارل کوهن"اگرملتی ازطریق اختناق وسانسورنگهداشته شود،آنچه که نجات داده می شود شاید ارزش نگهداشتن رانداشته باشد." ملتی که اکنون آن رادرکشور های لیبی ،سوریه،عراق،صومالی ،یمن،پاکستان،وافغانستان می بینیم.ازاین سبب،نویسنده طرفداربحث آزاد وواقع بینانه درباره ی هویت ملی ودیگرپرسمان های سرنوشت سازکشورمی باشد.بحث های که باحوصله مندی ودرست اندیشی همراه شده کمک به اتحاد مردم افغانستان البته سیرگونه ونه پیازگونه که ازآن بوی یکسان سازی به مشام می رسد،نماید.ازهمه مهم تراینکه،باید این گونه بحث هارا باساختن حزب های سیاسی فراگیروجامعه ی مدنی همراه ساخت.دراین صورت،می توان باورنمود که ملت به معنای درست وامروزینش درافغانستان شکل می گیرد.

پانویس ها:

1-جامعه ی مدنی وایران امروز،جمعی ازنویسندگان،مانند:سروش،بشیریه،غنی نژاد،عزت الله سحابی و...ص2

2-درباره ی هویت ملی وپروژه ی ملت سازی،داریوش آشوری

www.Modara.org/02/7.html

3-دانشنامه ی سیاسی ازداریوش آشوری

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت