ابراهیم ورسجی

 

نگاهی به سود وزیان معاهده ی امنیتی میان افغانستان وامریکا

بریتا نیانه دوست دائمی دارد ونه دشمن دائمی وتنهاچیزی دائمی که دارد منافع ملی اش می باشد.

لارد پالمرستون

ابراهیم ورسجی

30-8-1392

نویسنده قصد نداشت که زیراین عنوان دست به قلم ببرد،اماسه مسئله سبب شد که دست به نوشتن این نوشته بزند:نخست،فراررسیدن زمان امضای معاهده ی امنیتی میان افغانستان وامریکا وجرگه ی بزرگِ ابزاری- افغانی که حسب نیازکاخ نشینانِ تحمیلی ووابسته به بیگانگان همواره برگزارشده وباردیگرروزپنجشنبه 21نوامبر-30عقرب، درکابل، غرض بحث درباره ی معاهده ی امنیتی باامریکا،آغازبکارکرده است.دوم،خواست دوستان ازداخل افغانستان که خواستاربررسی ای موضوع ازنظرسیاسی- وطنی- دینی شده بودند.سوم،خلط مبحث میان پرسمان های دینی- ایدئولوژیک ومنافع ملی درسیاست ملی وبین المللی که بدبختانه این سومی درافغانستان به یک مسئله ی روزمره تبدیل شده است وهرکس وناکسی خود رامبصرومفتی ساخته ونظریه پردازی می کند. نویسنده که دست به قلم  دراین زمینه زده است،ازاین واقعیت نا آگاه نیست که پرسمان زیربحث دارای سه جهت یاسه شریک دارای منافع متناقض، یعنی افغانستان،امریکا وپاکستان وتااندازه ی ایران می باشد که ایجاب می کند درباره ی خواست هرکدام آن ها بطورکوتاهی بررسی به عمل آورده شود.واقعیت این است که نویسنده نهایت تلاش رابکارمی برد تاامضای معاهده ی امنیتی را درسازگاری وناسازگاری بامنافع ملی افغانستان البته باروشنی اندازی درباره ی اصل منافع ملی وبا یاد آوری ازنمونه های منطقه ی وجهانی تحلیل وبررسی نماید.

درزمینه،شایان یاد آوری می باشد که نویسنده چند روزپیش یک مقاله زیرعنوان"نگاهی به فرهنگ سیاسی افغانستان"نوشته ودرآن تاکید ورزیده بود که هیچ چیزی دشوارترازتعریف فرهنگ نمی باشد.درواقع،می توانم بگویم که مانند تعریف فرهنگ،تعریف منافع ملی هم بسیاردشوارمی باشد.حتامی توان گوفت که، تعریف منافع ملی دشوارترازتعریف فرهنگ می باشد.چرا؟به این خاطرکه،کشمکش های گرم وسردی که باانگیزه ی منافع فردی- گروهی وملی میان افراد- گروه ها ودولت هاصورت گرفته است ومی گیرد،درمقایسه بابرخورد منافع فرهنگی شان بسیارجانکاه می باشد.ازاین رو،دراین نوشته،منافع ملی درقلم فرسائی نویسنده اهمیت کلیدی دارد.شایان یادآوری می باشد که درنوشته ی کنونی،درباره ی دشواری هایی سخن می گویم که درپیدایش آن هابیشترازکارکرد های امریکا وپاکستان، ناتوانی واستفاده ی جوئی سیاست کاران افغانستان نقش موثر بازی کرده ومی کنند.بطورنمونه،نیازبه امضای معاهده ی امنیتی باامریکا،نه توسط آن کشور،بلکه توسط نابکاریی حکومت گران نادان وزراندوزخود مان ببارآورده شده است.

بهرحال، نوشته رابابحث درباره ی منافع ملی افغانستان وهمسازی وناهمسازیی آن بامنافع ملی یاامنیتی- استراتژیک امریکا درکشورمان و منطقه وبرخوردهردوبامنافع پاکستان،درپیوند باامضای معاهده ی امنیتی ادامه میدهم.طوریکه گفته شد،بیرون دادن تعریف پایداروهمه پذیرازمنافع ملی چه درسطح ملی وچه درسطح جهانی مانند تعریف همه پذیرازفرهنگ دشوارمی باشد.ازاین رو،تعریف منافع ملی درفرازوفرود تاریخ سیاسی کشورها بدوش حکومت ها وتعریف فرهنگ بدوش دانشمندان بادست اندازی های ناروای سیاست کاران انداخته شده است.جالب این است که، دراغلب موارد،سیاست مداران منافع ملی رابرحسب منافع شخصی،خانوادگی،حزبی وقومی خود تعریف کرده اند،تابرحسب منافع ملی.مثلن،حکومت های قبیلگی افغانستان درسده ی بیستم،مسئله ی مسئله ی پشتونستان رابه حیث یک مسئله ی ملی بخوردهمه ی مردم کشوردادند.مسئله ی که سبب شد افغانستان بدامن شوروی سقوط کند ووضع فاجعه بارکنونی رارقم بزند.بنابراین،پرسش بنیادی این است که ازمسئله ی پشتونستان که مسئله ی قومی پشتون های قبیله گرای حکومت گرومزدوربود ومی باشد،چه فایده ی فراچنگ اکثریت قاطع مردم افغانستان که غیرپشتون می باشند،می شود؟پاسخ روشن است وآن اینکه مسئله ی پشتونستان مسئله ی قومی بود وابزاری شد دردست حکومت گران تاازآن برای عوام فریبی وبه کژراه راندان فرهنگیان پشتون ودورزدن فرهنگیان غیرپشتون درجهت ادامه ی زمام داریی ستمگروغیرملی خود بهره برداری نمایند! بهره برداریی ننگین وسیاهی که بهائی آن رامردم پرداختند ومی پردازند.واقعیت این است که پشتونستان خواهی حکومت های بی خرد ومتعصب افغانستان، بزیان همه ی مردم افغانستان بطورعام وبزیان قبایل پشتون دردوسوی مرزمشترک باپاکستان بطورخاص انجامیده است.اینجا است که، فهم بنیادیی منافع ملی وارج گذاری وپافشاری برآن،اهمیت فزاینده درسیاست ملی پیدامی نماید.

درواقع،از ارج گذاری برمنافع ملی وناسازگاریی مسئله ی پشتونستان بامنافع ملی افغانستان به این خاطریاد کرده شد، تاروشن شود که درامروزوفردامردم بویژه آگاهان وروشنفکران چنان حساس ساخته شوند که موقع ندهند تاسیاست مداران مزدوروخود فروخته منافع ملی را قربانی منافع قبیلگی- قومی شان نمایند.تاجائی که نویسنده علوم سیاسی وروابط بین المللی خوانده وتاریخچه ی سیاه،نیمه سیاه ودرخشان دولت های ملی وملی نما را دردفاع ازمنافع ملی  ورق زده است،به این نتیجه رسیده است که درکشورهای که مردم به فردیت وحقوق شهروندی رسیده اند،حکومت ها راوادارکرده اند تامنافع ملی راخوب تعریف وپاس بدارند.برخلاف،درکشورهای که مردم به فردیت وحقوق شهروندی نرسیده اند،مانندافغانستان وبسیاریی کشورهای پس مانده،حکومت هامنافع خود را درجای منافع ملی نشانده به مردم دروغ گفته اند ویااغلب به منافع آن ها،یعنی منافع ملی خیانت کرده اند.پرسمانی که درمنافع ملی جازدن داعیه ی پشتونستان توسط حکومت های افغانستان که وضع غمبارکنونی میوه ی تلخ آن می باشد،نماد یافته است.شایان ذکراست که درنارسایی درفهم وکاربرد منافع ملی، حکومت های افغانستان ومدعی های میراث خوار شان تنهانیستند،بلکه پاکستان وچند کشوری دیگرهم چنان کرده اند و می کنند.

بطورنمونه،پاکستان ازروزآغازبرآمد ش در14اگست1947تاکنون، مسئله ی کشمیرراباهندعلم کرده است که گویابخشی ازخاکش می باشد وهندهم کشمیررابخشی جدائی ناپذیرخاک خود می داند.مسئله ی که تاکنون راه بدهی نبرده وباعث سه جنگ کمرشکن میان دهلی واسلام آباد شده است که دریکی ازآنها،پاکستان، بنگله دیش/بخشی شرقی خود رادرسال1971ازدست داد.درحقیقت،پاکستان که می خواست کشمیررا ازهند بگیرد،خودش بدوبخش تقسیم وباخت بزرگ کرد.باختی که بسیارکمرشکن ترازادعانکردن برکشمیربود.درواقع،بی نتیجه بودن پشتونستان خواهی حکومت های بی عقل افغانستان وکشمیرخواهی همتایان پاکستانی شان،این مسئله رانمایان ساخت که لازم است منافع ملی هم خوب تعریف شود وهم درتعریف آن موقعیت تعریف کننده وامکانات آن درجهت پاسداری ازچنان منافعی درنظرگرفته شود.درواقع،اگرمنافع ملی ریزبینانه وواقع بینانه تعریف نشود،مدعی هایش به همان سرنوشتی می انجامند که پاکستان، دیروزبه جدائی بنگله دیش وبحران کنونی وافغانستان بخاطرپشتونستان خواهی ،به وضع فاجعه بارکنونی رسیده است که بدون کمک غرب بویژه امریکاوامضای معاهده ی امنیتی باآن،باردیگربه دهه ی1370خوشیدی- دهه1990میلادی برمی گردد.دهه ی ناشادی که درآن جهادی های نادان وشکم پرست وملیشه های باقی مانده ازحکومت کمونیستی کابل راویران وجاده صاف کن طالبان وتروریسم شدند.طالبان وتروریسم هم جاده صاف کن غالبان درآغازهزاره ی سوم شدند! هزاره ی که باآغازآن،افغانستان باید وضعی غیرازاین می داشت که پیدانموده است!

بهرحال، ازاین که، یک نظام سیاسی برای زنده ماندن بدوعامل زیرنیازمبرم دارد:نخست، سازگارکردن وضع درونی کشوربرای ادامه ی موجودیت خود.دوم،سازگارکردن وضع منطقه ی وبین المللی، هم برای جولان سیاسی وهم برای بقای خود.درغیرآن،فرو می باشد! پس لازم است که منافع ملی را حکومت ها به گونه ی تعریف نمایند که، هم خود را وهم آن را درسطوح ملی،منطقه ی وجهانی نگهداشته بتوانند.پرسمانی که درآن، هم حکومت های افغانستان وهم حکومت های پاکستان به گونه ی غمباری شکست خورده اند! ازسوی دیگر،شکست هردوکشوردرتعریف درست منافع ملی وبدست آوردن آن، این واقعیت تلخ رانمایان ساخت که کشورهای ناتوان درمقایسه باکشورهای بزرگ، خیال پردازترمی باشند.مثلن،چین را درنظرمی گیریم، این کشورکه درصف بزرگان قدرت جهانی نشسته است،ازپیروزی انقلابش درپسین روزماه اکتوبر1949تا1998مسئله ی جزیره ی هانگ کانگ را بابریتانیا، جزیره ی مکاوراباپرتگال و جزیره ی تایوان راباامریکاداشت ودارد.بااین که،درجنگ کوریا،درسال های1950-1953باغرب شاخ به شاخ شد ودرسا1962به اشغال موقتی بخشی ازخاک هند،درکشمیر،وپس ازآن درجنگ ویتنام تا1972باامریکاشاخ به شاخ شد،امادرجزیره های هانگ کانگ،مکاووتایوان خاموشی برگزید که ازهرنگاه پرسش برانگیزبود.درست است که چنان خاموشی ای پرسش برانگیزبرگزید؛واقعیت این است که درهمه ی مواردی یادشده،چینی ها ازواقع بینی کارگرفتند تااینکه درسا1998هانگ کانگ راباپذیرش نظریه ی یک کشور- دوسیستم ازبریتانیا پس گرفتند وپرتگال هم مکاوراترک گفت واکنون پکن می خواهد که مانندهانگ کانگ،باپذیرش نظریه ی یک کشور- دونظام سیاسی،تایوان رانیز ازآن خود نماید که احتمال موفقیت اش بالامی باشد.

باتوجه به گفته های بالا،به صراحت می توان ابرازکرد که درسیاست بین المللی قدرت سخن می گوید ونگهداری منافع ملی توسط هرکشوری وابسته به توانش می باشد.به سخن دیگر،توان ملی است که منافع ملی راتعریف ونگهداری می کند.دراین صورت،تئوری وابستگی عرض اندام می کند.وابستگی حکومت های کشورهای کم توان به کشورهای توانمند که نمونه ی برجسته ی آن وابستگی کوریای شمالی به چین،سوریه به چین وروسیه،اسرائیل،عرب های شیخی،پاکستان وافغانستان به امریکا،و...می باشد.اینجا است که کشورهابه قدرت های کوچک،درمیانی،بزرگ وابربزرگ،تقسیم می شوند که ازفروپاشی اتحادشوروی تاکنون امریکا،درجای ابرقدرت یاابربزرگ زمان تکیه زده است ومنافع ملی خود رابه گونه ی تعریف وبه پیش می برد که قدرت های کوچک،درمیانی وکشورهای بزرگ هم مجبورند که به پیشگاه آن تمکین نمایند ودرتمکین کردن هاهم، منافع فنی- اقتصادی سخن نخست رامی زند! پس، درجهان پساشوروی ، امریکاابربزرگی می کند وچین تجارت می کند تایک میلیارد وسه صد میلیون مردمش رانان بدهد وهم چنان دربرخی موارد بزرگی هم کند وروسیه هم گه گاهی شاخ های اتومی خود رابرای قدرت نمائی نمایش میدهد تاکمترمورد بی احترامی توسط ابربزرگ دوران ودوستانش واقع شود.طرفه اینکه،پاکستان ازطریق صادرکردن تروریسم به افغانستان، بزرگی می کند که ممکن است این گونه بزرگی خودش رابه قبرستان تاریخ بفریستد! ازاین رو،بیشترازهرزمانی دیگری،تعریف ونگهداریی منافع ملی توسط کشورهای کوچک دشوارترمی شود.

روشن است.اگرکشورها منافع ملی خود را برپایه ی توان ملی خود تعریف نه نمایند،به سرنوشت افغانستان وپاکستان روبرومی شوند؛ومنافع ملی هم درجهانی درهم پیچیده وتنیده ی کنونی که جهانی سازیی اقتصادی مرزهای سرزمینی دولت های ملی رازیرپرسش برده است، خود چیزی نیست مگربه گونه ی فکر، برنامه ریزی وکارکردن که دوکارزیربه درستی جامه ی کاری به تن کرده بتواند:نخست،تمامیت ارزی وحاکمیت ملی نگهداری شود.دوم،توسعه ی علمی – فنی- اقتصادی- اجتماعی وسرانجام توسعه ی سیاسی که سخن ازدولت ملی وکثرت گرائی درسردارد، درجهت رفاه عامه بدست بیاید.دربرآوردنِ این دوهدف که تعریف ونماد منافع ملی می باشد؛  بدون شک،سازگاریی محیط ملی ومنطقه ی وجهانی باساختارهای حکومتی نقش بنیادی بازی می کند.پرسمانی که بدبختانه افغانستان ازنبود آن درشکنجه می باشد.ازسوی دیگر،قانون بین المللی دردوپرسمان زیربه کشورهای عضوسازمان درجهت تحقق دوستی وکمک بدوستان اجازه داده است:نخست،هرکشوری که توسط کشوری دیگری مورد تهاجم واقع می شود،حق دارد ازکشوریاکشورهای که باآن هادوستی ای نزدیک دارد بخواهد که بطورنظامی یادیپلماتیک به حمایتش بشتابند.دوم،اگردریک کشور،حکومتش یک گروه مذهبی یاقومی رابه گونه ی پاکسازیی نژادی- مذهبی- زبانی و...زیرهجوم بگیرد، کشورهای بزرگ یا ائتلافی ازکشورهای بزرگ وهمچنان،ائتلافِ کشورهای کوچک منطقه ی حق دارند که زیرعنوان دست اندازیی بشردوستان علیه حکومت خطاکارواردعمل شوند.بطورنمونه،زمانیکه رخداد11سیپتامبر2001واقع شد والقاعده گنهکاربرآوردشد وطالبان حامی آن،سازمان ملل برای امریکااجازه داد تا درجهت براندازیی طالبان به حیث پناهگاه تروریسم اقدام کند.ازسوی دیگر،پیوستن به بلاک های منطقه ی توسط کشورهای که احساس خطرازطرف دشمنان واقعی یافرضی می کنند، یک راه کارمناسب می باشد که بامتوسل شدن به آن برخی کشورهاامنیت خود راتامین کردند ومی کنند.

بادرنظرداشت آنچه گفته شد،حق طبیعی افغانستان است که دست بدوکارزیربزند:نخست،بایک قدرت خارجی یااتحادیه های منطقه ی درجهت نگهداری ازبقا ومنافع ملی خود پیمان دوستی یادفاعی-امنیتی امضاکند.دوم،درصورتیکه اقدام یادشده کارسازنشد،برای دفاع ازمنافع ملی ای خود تدابیرجنگی روی دست بگیرد.ازآنجاکه ازپیش، قوای نظامی ناتو، زیررهبریی امریکا،درافغانستان حضوردارد وهنوزهم تهدید تروریسم ومداخله ی پاکستان ادامه دارد،مسئله ی تهیه ی سازکاردفاعی- امنیتی باامریکا،درجهت دفع خطرتروریسم وحمایتِ پاکستان ازآن،ازمسایل مهم وکارسازبرای افغانستان می باشد.درزمینه،ازپیش روشن است که پاکستان وایران خیال می کنند که حضورنظامی ناتوبویژه امریکا،درافغانستانِ پسا2014،بزیان آن هامی باشد.دراین برداشتِ کشورهای نامبرده ازحضورنظامی امریکا،پس از2014،درافغانستان،تناقض دیده می شود،البته ،ازدونگاه:نخست اینکه،چرادر12سال گذشته به حضور160هزارسربازغربی درافغانستان انتقاد نکردند که به حضور10تا15هزارسربازامریکای برای برهه ی پس از2014،اعتراض می کنند؟ چون درمتن معاهده ی امنیتی میان کابل وواشنگتن،که نویسنده آن رادرسایت های الجزیره ووزارت خارجه ی افغانستان خوانده است، گنجانیده شده است که امریکاازقلمروافغانستان علیه هیچ کشوردیگری بهره برداری نمی کند،پس این اعتراض آن هابویژه پاکستان بی معناومغرضانه می باشد! دوم،پاکستان وایران بااعتراض برمعاهده ی نامبرده؛درواقع، هم بر اصل حاکمیت ملی افغانستان لگدمی زنند و هم مخالف قانون بین الدول که امضای چنان معاهده های رابه کشورهای عضوروادانسته است،موضع می گیرند.

اگرموضوع را اززاویه ی حضورنظامی امریکا،درافغانستانِ مسلمان بنگریم،پرسش بنیادی این است درکدام بخش ازکشورهای اسلامی، سربازان امریکائی حضورندارند که درافغانستان حضوربهم نرسانند؟مگردرظهران عربستان،امریکاپایگاه نظامی ندارد وازاین کشور پهبادها/ هواپیماهای بی سرنشین امریکایی برای بمبارد دریمن بهره برداری نمی کند ودرقطرودیگرشیخ نشین های جنوب خلیج فارس که همه متحد پاکستان می باشند،نظامی های امریکائی اتراق نکرده اند؟مگرتاپیدایش جایگاه امنِ بن لادن درایبت آباد، درکنارپایگاه نظامی ارتش پاکستان وکشته شدنش دردوم ماه مه 2011توسط سربازان امریکایی،سربازان این کشور درپاکستان حضورنداشتند واکنون هم افرادامنیتی امریکا،فراوان وبیرون ازحوزه ی قانون درپاکستان کارنمی کنند؟بینابراین،اعتراض پاکستان به حضورنیروهای امریکائی درافغانستان،یک اعتراض مغرضانه وسود جویانه می باشد.ازسوی دیگر،اگرپاکستان بابازسازیی طالبان افغانی وساختن طالبان خودش،به ادامه ی بحران افغانستان کمک نمی کرد،هرگزبهانه ی برای حکومت های افغانستان وامریکا،باقی نمی ماند که اولی، پناه گاه نظامی بدهد، ودومی هم خواستارماندن بخشی ازنظامیانش پس از2014درکشورماشود.بازهم بخشی بیشترِسرزنش متوجه پاکستان می شود که به صادرکردن کالای تروریستی اش به افغانستان تاکنون ادامه داده وبرای امریکادست آویزفراهم کرده است که درکشورماپایگاه نظامی پس از2014داشته باشد!

اکنون که، منافع ملی وتنگ دستی ای کشورهای کوچک ازجمله افغانستان درنگهداری ازآن درمیدانِ بازیی قدرت های منطقه ی وجهانی تااندازه ی بیان شد.تنگ دستی ای که غلطی ها وخودغرضی های سیاست کارانِ نادان وسود جوبه فراخنا ودرازنای آن افزوده است.لازم است که سخنی باجوانانی داشته باشم که ازنظرایدئولوژیک به موضوع پیمان امنیتی میان افغانستان وامریکا،نگریسته وسرسری انگارانه می کوشند معیارهایی دینی- ایدئولوژیک رابرسیاست ومنافع ملی بارنمایند.درزمینه، واقعیت همین است که لارد پالمرستون،سیاست کارانگلیسی گفته است که"بریتانیا دوست ودشمن دائمی ندارد وتنهاچیزی که دائمی دارد،منافع ملی اش می باشد." اگربه گفته ی سیاست کارانگلیسی بدرستی نگریسته شود،روشن می شود که کشورها درجهت نگهداریی منافع ملی خود چه بکنند وچه نکنند؟ ازهمه مهم تراین که،معنای سخن پالمرستون راتنها سیاست کارانی درک می کنند که به کشورخود ومنافع آن احترام داشته باشند.سیاست کارانی که بخاطرنبود شان، افغانستان گرفتاروضع کنونی شده است.بهرحال،تاجائی که امضای معاهده ی امنیتی میان افغانستان و امریکا ،باارزش های دینی پیوند پیدامی کند،باید این پرسش رابرجسته ساخت که درکجای زندگی افغان ها ودیگرمسلمان هاارزش های دینی شان درست بکاربرده شده است که درپیوند بارد یا تایید معاهده ی یاد شده کاربرد پیدانماید؟حقیقت این است که درمعاهده ی نامبرده،منفعت زود گذرافغانستان درنظراست که بخاطرتهدیدهای برخاسته ازتروریسم که ازکشورهای پاکستان وایران، بویژه اولی، آموزش وپشتیبانی می گیرد، زیرپرسش برده شده است ومی شود، نه نقض ارزش های دینی وافغانی.ازسوی دیگر،بسیاردشواراست که ماازسیاست ونیازهای فوریی روزبخواهیم که خود راباسنجه های دینی سازگارنمایند وهمچنان ازدین بخواهیم که باسیاست که تابع منافع ومصلحت های زود گذرمی باشد،خود راهماهنگ نماید.بهرحال،معاهده ی یادشده وتدابیری همانند آن، راه کارهای سطحی- موقتی ای می باشند که دربلند مدت به رفع شواری های بی شمارکشورکه نویسنده اکثرآن ها را در"نامه ی سرکشاده به کاندیدهای ریاست جمهوری "بازتاب داده است،طورشاید وباید موثرتمام نمی شوند.ازاین رو،لازم است که مبارزه درسمت خود گردانی افغانستان ورسیدن به برهه ی که نیازی به حضورنیروهایی خارجی احساس نشود، درروشنائی ارزش های دینی وجهانی به گونه ی رقابتی- آشتی جویانه که درفرهنگ نو،دموکراسی ،آزادی وحقوق بشرنامیده می شود،ادامه یابد.دراین صورت،یقینن دوهدف فراچنگ مردم مامی شود:نخست،بارسیدن به نظام مردمی مانع تکرار گذشته ی ناشاد که وضع کنونی دستاورد آن می باشد،می شوند.دوم،حمایت جامعه ی جهانی را برای رفع دشواری هایی بی شمارخود بدست می آورند وشرایط فراهم می شود به این که، دیگریک سربازبیرونی هم درافغانستان حضورنداشته باشد.

 

 

 


بالا
 
بازگشت