الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

درنگی بر نوشته پروفیسور پیتردال اسکات استاد دانشگاه بروکلی

در مورد

جنگ   امریکا در افغانستان

 

 

نگارش :  عبدالواحد سیدی

بحث: هفتم

دیک  چینی معاون  وقت  ریاست  جمهوری  ایالات متحده امریکا  مبنی بر اینکه «جنگ  علیه  تروریزم» شاید  پنجاه  سال یا ببشتر به درازا بکشد؛ (تا بحال این جنگ ،حدوداً سی و اند سال را بقسم   مستقیم  و  غیر مستقیم زمان برده  است ) این  تداعی یک شخصیت  بزرگ سیاسی  یک  کشور بزرگ (ایالات  متحده امریکا) اثر بزرگ و  پیشگویانه  جورج اؤرل را در  ذهن  تداعی می کند :«چنین به نظر  میرسد در حالیکه  تنها ابر قدرت  دنیا  هدف برتری جویی جهانی اش  را پی  میگیرد، برای توجیه کنترول فزاینده  اش بر جامعه و سرکوب فزاینده  مردم  توسط  دستگاه  حکومتی ، چارۀ جز  این  ندارد  که  زندگی ما شهروندان  جهان را با هراسی مداوم و توهم  جنگی  «پایان  نیافتنی » همراه سازد . بخاطریکه    دولت  مردان امریکایی بتوانند  پالیسی  های  از  پیش  تعین شده  خود را  در هر نقطۀ  از جهان پیاده نماید  برایش  مهم  نیست ، حال  میتواند  دشمن بن لادن باشد و یا پیروان و  جانشینانش میتوانند در محور «شرارت » کذایی برنامه  های شان را  پیاده  نمایند.[1]

 

ولی  حالا  قضیه بر عکس  جلوه  میکند .من  در شش بحث  پیشین بالای نوشته  پیتردال  اسکات  استاد  کرسی  علوم اجتماعی   در دانشگاه  بروکلی  تمرکز داشته ام که  نوشته  اش  زیر عنوان «امریکا بجنگ  خود ساخته اش در افغانستان خاتمه  خاتمه  میدهد» که  این  آخرین قسمت  از  این  برنامه  خواهد بود.

 

جابجایی قدرت  های بزرگ  در منطقه

از حملات  ترورستی بالای برجهای تجارت  جهانی در 11سپتمبر که  منجر به  جنگ افغانستان و جا بجایی قدرت  های ناتو در این  کشور(که در یک  نوشته قبلی ام « یورش نظام  نوین جهانی» موضوع 11سپتمبر را با مستندات مربط به آن که با تصاویر همراه  میباشد در سایت  [اریایی] انتشار داده ام نگاه  کنید) گردید گرفته  تا قبل  از  وقت برآمدن  نیرو  های ایالات  متحده و ناتو از افغانستان که  هنوز  تروریزم  با همان قدرت  حاکمه  اش میتواند  تهدید  جدی ای برای  نظام  حاکم و شهر وندان افغانستان و قوای ناتو  تا بر آمدن آن،الی ختم سال 2014 باشد، مخصوصاً این  سؤال مطرح  میگردد که جهان  مخصوصاً افغانستان بعد  از یازده سال نبرد امریکایی ومتحدانش در برابر تروریم چه بدست آورده  است؟

 

سؤالیکه در این  نزدیکی ها  جواب به آن  محال  بوده وبه  واکنش  های  پشت  پرده  توطئه و تخطئه ایالات  متحده و «نظم نوین جهانی» ارتباط  تنگاتنگ  میداشته باشد.

 

 

  1. امریکا و سند  کاربردی برای جا بجایی پایگاههای امریکایی در افغانستان

از یکسال قبل مسأله  تنظیم  سند  کاربردی نظامی بین  ایالات  متحده امریکا و دولت افغانستان چریان داشت که از سه  ماه  قبل  با سرعتی که توام با دستپاچگی  برای امضای آن از طرف ایالات متحده،  تا دایر کردن  مجلس بزرگ یا  جرگه  مشورتی با نمایندگانی که  از داخل افغانستان واز مهاجران از بیرون  کشوردر کابل دایر واز طرف اعضای مجلس به  اتفاق آراء  نه  تنها دست  آقای حامد  کرزی را  در امضاء  این توافقنامه باز گذاشتند بلکه تأکید نمودند  تا این سند  بزودی ممکن هر آن  اولتر امضاء و  توافق صورت بگیرد. اما بر خلاف این  تائیدادت  زعیم  افغانستان  پیش  فرض  های تازه  ای را عنوان  کرد  که تا حال مورد قبول  دولتمردان امریکایی  واقع نشده  است  این  در حالیست  که  مقامات  سیاسی امریکا با اعزام  چندین تن  از  شخصیت  های  بلند  پایه  اش  به افغانستان  از حامد  کرزی خواستند  تا  این سند پیش  ازختم سال 2013  به امضاء رسد  که  امضای ان  تا هنوز به  تأخیر گذاشته شده  و  در این  مدت  امریکائیان تبلیغات  بلندی را  در روز نامه  ها از زبان شخصیت  های دولتی  ایالات متحده  در گزارش  های  خبری  پخش  کرده اند  که  گویا اگر  این سند امضاء  نگردد  عواقب وخیمی  متوجه افغانستان  خواهد بود چیزی که روشن  و واضح  است  دست  یازیدن رهبران  ایالات  متحده به  حربه ی روانشناختی «هراس آفرینی»و تهدید  جلوه دادن امضاء  نشدن  سند  کار بردی امریکا با کابل هواهد بود. ولی  زعیم  این  کشور میداند  که  در نظر گرفتن بعد  های سیاسی  این  توافقنامه  تا چه اندازه  برای  کشور و منطقه  حیاتی خواهد بود و  از همین سبب او  میخواهد  تا  این سند مطابق به  خواست  های دولت  افغانستان  و ضروریات  منطقه  به  امضاء برسد  و طفره  رفتن  دولت  افغانستان  نیز  بهمین سبب  است تا  در  مشکلات  دپلوماسی  ایکه از رهگذر  نفوذ  امریکائیان  در افغانستان بوجود  خواهد آمد دولت افغانستان در کنترول آن دست باز داشته باشد.

 

 دولت افغانستان که با  سیاست  ایالات  متحده و  «نظم  نوین  نفوذ ابر قدرتها » بالای  کشور  های  توسعه  نیافته ای نظیر افغانستان ،آشنا  است ،می  کوشد  تا  در  این  توافقنامه کاربردی، حق  افغانستان  باز گذاشته شود  ولی در این  کشور قبل  از  اینکه  موضوع  درست   ارزیابی شود و پیشفرض  های تاریخی  این موضوع  از رهگذر تأثیرات  استراتیژیک  آن  در منطقه  مطالعه گردد،  نماینده  های   شورای  ملی  افغانستان، اعیان، نهاد  های  جامعه  مدنی ، روزنامه  نگاران  و  تحلیل گران  موضوعات سیاسی  افغانستان  نیز،  از امضاء  نشدن  این سند  نا شکیبا گردیده و رنج می برند . ولی چیزی که  هنوز  کسی از  آن  آگاهی ندارد مبهم بودن صداقت سیاسی  امریکا  در قبال  این  مسأله  می باشد ، هیچ  کس  از  کنش  ها و واکنش  های سیاسی  در  پشت  پرده  این بازی «نظم نوین» چیزی نمیدانند  ولی این  نقطه  هنوز روشن  است  که امریکا و متحدانش  شاید  این  کشور را  ترک  گویند  همچنانیکه از  عراق  بیرون شدند، چرا که  در جهان  هنوز  نقاط داغتر و جبهاتی  جدید تر در  عراق و سوریه ، مصر و شاید  هم  لیبی و سومالی که سواحل آن از رهگذر موجودیت سوخت  های فوسیلی اخیراً اذهان را بخود  معطوف ساخته  است  ،  کشوده  شده  باشد تا امریکا بتواند  با حریف  های معتدلتر و حرف شنو تری در مصر و جوامع  عربی  روبرو  شود؟

 

ولی با آنهم   موافقتنامه  کاربردی  نظامی و سیاسی ایالات متحده، با افغانستان و تصویب  آن  چیزیست  که نمیتوان  منکر آن شد  که امریکا  در روز اول پا گذاری شان  در افغانستان خواهان بدست آوردن  آن بودند.

چون  ما در آخرین قسمت  این  نوشتار قرار داریم  بد  نخواهد شد قبل از اینکه به  اصل خاتمه  جنگهای خود ساخته  ایالات  متحده    بپردازیم  ضرور است  کمی  از  پیش  منظر تاریخی  این مقوله  حرفهای داشته باشیم:

در  پیشاپیش  حمله  ترورستی بر نیویارک ، جورج  دبلیو بوش و  حکومت او «جنگی مقدس»، «نخستین  جنگ از جنگهای  هزاره سوم» ،  «جنگ  خیر با شَّر»، «جنگ  تمدن با وحشیگری»، «جنگ  دنیای آزاد با تعصب»  ،«جنگ  دیموکراسی  با تروریزم» و غیره را اعلام کردند.

 

بوش که  رهبری  این  ارکستر مرگزا و  این  پژواک  گورستانی را در مقابل سرود  مرگ  تروریستهایی که تا دیروز متحد  وآلت  دست دولت امریکا  و دستگاههای جاسوسیش  بودند بدست  گرفت ، نه  تنها  وظیفه داوری  خیر و شر و حق و باطل را بخود اختصاص داد ، بلکه  همچون  میمون باز مضحکی  «جای دوست» و «جای دشمن» را به  پیروان  میمون صفت  خود  آموخت  و عربده کشان به  همۀ  جهانیان اعلام  کرد  که یا با ما بائیدیا با ضدما». این سخنان بوش  را تمام دنیا از طریق تریبیون  های خبری در 2001 شنیدند.

علاوه بر اعضای دولت بوش، کنگره امریکا ، سران احزاب این  کشور ، رؤسای جمهور  پیشین امریکا ،سران  کشور  های اروپایی، روسیه  چین ، ژاپن،اندونیزی ،  اسرائیل  وحتی پاکستان ، مصر ،  ایران ، عربستان سعودی  ، مصر، الجزایر  سودان  همگی  از «جهاد  مقدس»  با « تروریزم» و از «همکاری بین  المللی  برای مقابله با آن » سخن  گفتند !  مقامات نظامی ، امنیتی و پولیسی ، روزنامه نگاران ، روشنفکران و فیلسوفان ، رهبران  دینی ، هنر پیشگان ، ورزشکاران ، مدلها ،  عکاسان و فیلمسازان همگی  در باره  این  ترور وحشیانه  سخن سر دادند و در باره چگونگی حمله به  «تروریستها » و  حامیان  آنها نظریه پردازی  کردند.  ولی  هر گز  کسی به  تحلیل و توضیح جو این  جنگ و  کشتار بی رحمانه  این  جنگ  پوچ که  پوچی مرگبار را  می  پوشاند ایجاد  هیاهو  و قیل وقال نکردند.

 

 

2.    شروع و  شکل  گیری جنگ امریکا علیه  تروریزم

 

تقریباً همه  از  این سخن  میگویند که   این  جنگ  چگونه باید صورت  گیرد ، چگونه باید  در کنار امریکا و انگلیس قرار  گرفت ....اما  هیچ  کس  نگفت که  این  جنگ  چیست  ؟ ماهیت  آن  کدام است؟ جنگ  چه  کسی با چه  کسی  است ؟  علل آن  چیست؟ عواقب آن بر زندگی مردم و تأثیرات  ویژه  اش  بر کار گران  کشاورزان  و طبقه  پائین اجتماعی از رهگذر اقتصادی  چیست؟ و نقش  این  جنگ  در تعادل نیرو ها  در سطح  جهان  چگونه  خواهد بود؟

 

  و بخاطری که  ماهیت  این  جنگ در حقانیت  آن زیر سؤال برده  نشود  بخش مهمی  از «توضیح  حقانیت » آن  کنار  گذاشته  می شود  .حتی در بین  کشور  های ناتو وملل متحد نیز، در مورد  حقانیت  آن سخنی بمیان  نیامد .[2]

 

برژنسکی  در باره سیستم  هژمونی  آمریکایی با امپراطوریهای گذشته در کتاب «صفحه  شطرنج بزرگ، امریکا و بقیه  جهان»می  نویسد:« این سیستم  وسیع  و  پیچیده  با گسست  از مودل های معمولی امپراطوریهای گذشته که بر ساختار هیرارشیک  هرم  گونه  ای متکی بودند ، بر یک  رشته  حلقه  های  جهانی متکی است که امریکا  در  مرکز  ان قراردارد ، قدرت او  از طریق  گفتگو ، مذاکره دائمی  و جستجوی اتفاق  نظر  رسمی اعمال  میگردد، هر چند  که  در  تحلیل نهایی ، تصمیم  از  منبع  واحدی صادر  میشود : واشنگتن  دی . سی.این  است قاعد بازی ، مانند سیاست  داخلی  امریکا .»[3] 

 

بقولی بروژنسکی میگوید:«امریکا باید بدنبال رعایت و حمایت  از تکثّر ژئو پولیتیک در اُرسیای بعد  از  شوروی  در پشت  پرده  عمل میکند ، اما  بیش  از  پیش  برای  توسعه  منابع منطقه  علاقه  نشان  میدهدو  میکوشد  منابع برتری در آنجابدست شود  .»[4] برژنسکی  در همانجا ، ص187، از ناسیونالیزم در  کشور  های  آسیای مرکزی (در مقابل روسیه) و به ویژه  از «آگاهی  این  کشور  ها از هویت  اسلامی خود »، و در صفحه 192همان  اثر  از  نقش ترکیه  و  ایران در تقویت  اراده  های دولت  های  جدید آسیای مرکزی  ومقاومت  آنها  در برابر ارباب سابق ، سخن  میگوید .این  نظرات برژنسکی ،عمل کرد دولت مردان و سیاستمداران امریکا در ده  سال  گذشته بوده است .

آنها همقطاران قرغزی خود را  تشویق نمودند  تا  از مدل افغانستان سر مشق بگیرند و  از هر سانتیمتر زمین  خود دفاع کنند.آنها مبارزه  ای را  که قرغزستان باید با  روسها براه اندازندبا مبارزه امریکائیان بر ضد  استعمار  گران  انگلیسی در [سده  هجدهم]مقایسه  کردند .[5]

 

3.    پشتیبانی عربستان سعودی  از تروریستها:

در  این  بازی تاریک  و ابهام  آمیز ، مهمترین  بازیگر احتمالاً عربستان سعودی است.در واقع  این  کشور نه تنها به  چار  گوشه  جهان جهاد  «طالب»  صادر کرده و تأمین  مالی آنها را  نیز به  عهده  داشته و  چنانیکه  قبلاً  نیز  تصریح  کرده  ایم دیدیم که  در برخی  موارد ارسال  جهاد طلب (طالب)با همکاری و همآهنگی  ایالات  متحده صورت  پذیرفته  است . مقاله  ای  که در باره انتشار روابط و نامه  های الکترونیکی دپلوماتیک  ایالات  متحده  ، که به سال 2010در نیویارک  تایمز  منتشر شد  آشکار ساخت که «تأمین  کننده امور مالی  تروریست ها یی مانند القاعده سعودیها بوده اند .»[6]

 

در سال 2008 سندی تایمز گزارشی را به  نشر رساند  که  حاکی  ازاین  مطلب  میباشد : « سعودیهای ثروتمند  مهمترین  تأمین  کنندگان امور مالی شبکه  های  تروریستی در سطح  بین  المللی  هستند . استوارد لوی ، کارمند  وزارت  خزانه داری در امریکا که  ماموریت  نظارت  بر امور مالی  تروریست  ها را به  عهده  دارد ،  اظهار داشت  که اگر  میخواست بودجه  تروریستها را متوقف  کند ، فوراً عربستان سعودی را  هدف  میگرفت .[7]

 

به  گزارش راشلارنفلد، گزارشات  مشابهی  نشان داده  است  که  مقامات  عراقی ، پاکستانی و افغان  دخالت  عربستان سعودی در تأمین مالی تروریست  ها را تأیید  کرده اند . « در سال 2009  پولیس  پاکستان گزارش داد  که ساز مانهای  ویژه ی امور  خیریه ، امور مالی  القاعده ، طالبان  و لشکر طیبه را به  عهده داشته  است . در  همین  گزارش  آمده است  که سعودیها مبلغ 15 ملیون دالر به  جهاد طلبان ، به  انضمام  مسئولان  حملات انتحاری در پاکستان  پرداخت  کرده بودند که به  مرگ بینظیر بوتو ، نخست  وزیر سابق  پاکستان انجامید.

 

ماه  می 2010بنگاه  خبری براسا ، منبع  خبری  مستقل  در  عراق ،  از  پروندۀ افشا شدۀ اطلاعات  عربستان  گزارش داد.  این  پرونده پشتیبانی  دائمی  عربستان سعودی از فعالیتهای القاعده در  عراق را  تایید  میکند.این  پشتیبانیها در اشکال  ارسال  پول و  اسلحه انجام می  گرفته است .

مثاله ای بتاریخ 31 می 2010در ساندی تایمز در لندن  منتشر شدو به  نقل  از  منابع  مالی اطلاعات افغان ، از سال 2006 دست  کم یکملیارد و پانصد  هزارملیون دالر از  عربستان سعودی مخفیانه  وارد افغانستان شده  است .این  پول احتمالاً به طالبان اختصاص داشته است »[8] 

 

با  این  وجود به  گفته  تایمز، پشتیبانی سعودی از القاعده  تنها به امور مالی محدود  نمیشود:« طی ماههای  گذشته ، برخی مقامات  مذهبی سعودی با انتشار فتوا برای تخریب اماکن  مذهبی شیعیان  در نجف و کربلا در  عراق فرا خوان صادر کردند و به  این  اساس این اماکن  با  بمب گذاری  مورد حملات  ترورستی قرار  گرفته بود .در حالیکه اعضای والا مقام  دستگاه سلطنتی عربستان سعودی دائماً  اعمال ترورستی را  نکوهش  کرده اند، ولی برخی  مسئولان  در بطن  دستگاه سلطنتی از افراط  گرایان دفاع  میکنند.

 

در سال 2004 شیخ  صالح  الحیدان در یکی  از  مساجد مردان  خیلی  جوان را  تشویق می کرد که برای جنگ به  عراق بروند...»

 

در خاور میانه ، نا امنی به  پیکرۀ احساسی  مشترک وهمگانی تعلق دارد .بی  عدالتی  وفقدان امنیت دو  وجه  مشترک  این احساس است .  منشاء  اصلی موقعیت فعلی امور بین  المللی  را  نیز باید در بی  عدالتی  ها  جستجو  کنیم .  در اینجا بسادگی به  ایالات  متحده  توصیه  میکنیم که باید بیاد  داشته باشد که  مشکلات  مرتبط  به امنیت  و عدالت  نمیتواند بشکل جدا  از یکدیگر  حل  شود .

پیتر  علاوه  میکند :ما بعنوان شهروندان امریکای  شمالی ، باید  درک  کنیم  که  اسرائیلیها و فلسطینیهادر وضعیت مشابه  وضعیت  خانه جنگی زندگی  میکنند، و هر دو  ملت دالایلی متعددی دارند که  از صلح  نیز  هراس داشته باشند ، زیرا ممکن  است صلح  آنها را  از  آنچه  هست در وضعیت  خطرناکتری  قرار دهد .در خاور  میانه  خیلی  از شهروندان  بیگناه  کشته شده اند. حرکات  ایالات  متحده  نباید  این  میزان  از تلفات را وخیم  تر سازد .

این  نابسامانی  ها که  گفته  شد صرفاً  بخاور میانه منحصر نمیماند .پس  از 11 سپتمبر ، مردم  ایالات  متحده اضطراب  از نا امنی را احساس کردند، و همین  موضوع  کاملاً  توضیح  میدهد  که به  چه  علتی علیه سیاست  های  جنون  آمیز  جنگی «جنگ  علیه  تروریزم» توسط بوش ،  چینی ، و اوباما مخالفت  نکردند و مقاومت اندکی  نشان دادند.

ولی بر عکس  می بینیم  آنهایی  که بمردم  عامه امریکا قول مطمئن تری را داده اند.با  این  وجود ، هدایت  کنندگان  جنگ (علیه  تروریزم) به شکل متناقضی در حال  گسترش  تروریست هایی هستندکه  معمولاً  به عنوان  دشمن  امریکا  معرفی شده اند .  این سیاست  در  عین  حال جنگ را  در  منطق جدیدی  مثل پاکستان  ویمن  و  گسترش داده است.با به وجود  آوردن  دشمنان  خود ساخته ،  اینگونه بنظر میرسد که  جنگ  علیه  تروریزم  بی  وقفه  ادامه  می  یابد ، زیرا  در  حال  حاضر ، قویاً  در انجماد اداری ریشه دوانده  است . بهمین  علت ، به «جنگ علیه  مواد  مخدر » شباهتهای زیادی دارد ، یعنی سیاستی بدون فکر که سطح  مخارج و در آمد  های قاچاق مواد  مخدر  را در حالتیی  نگهداشته  است که قاچاقچیان جدیدی را  جذب  کرده  بتوانند .

از سوی دیگر کارشناسانی مانند زبیگنیوبرژنسکی طراح « برنامه  های کاربردی امریکا» دائماً هوشدار داده اند که  حمله  اسرائیل  علیه  ایران  میتواند به  جنگ طولانی تر ازآنچه  اعلام شده بیانجامدو چه بسا که به  کشور  های دیگر  نیز  گسترش  یابد .

 

  1. فرصتی برای صلح، و ناامنی به عنوان مانع اصلی برای آن

امروز، ما باید بین دستگاه سلطنتی سعودی و وهابیتی که توسط رهبران ارشد مذهبی در عربستان سعودی حمایت می شود و برخی اعضای خاندان سلطنت سعودی تفکیک قائل شویم. به ویژه به این علت که شاه عبدالله با مذاهب دیگر دست داد، و در سال 2007 از واتیکان دیدن کرد و برگزاری کنفرانس مذاهب با شرکت مسیحیان و یهودیان پشتیبانی به عمل آورد که سال بعد تحقق یافت.

سال 2002، وقتی که عبدالله هنوز ولیعهد بود، در نشست اتحادیۀ عرب طرحی برای صلح بین اسرائیل و همسایگانش پیشنهاد کرد. بر اساس طرح او که توسط بسیاری از دولت های شرکت کننده مورد تأیید قرار گرفته بود، می بایستی مناسبات بین کشورهای عربی و اسرائیل به حالت عادی بازگردد، و در ازای آن اسرائیل سرزمین های اشغالی را به انضمام اورشلیم شرقی را ترک کند، و راه حل عادلانه برای پناهندگان فلسطینی بر اساس قطعنامۀ 194 سازمان ملل متحد به اجرا گذاشته شود. سال 2002 آریل شارون که در پست نخست وزیری اسرائیل بود  این طرح را نپذیرفت، ژرژ دابلیو بوش و دیک چنی نیز که برای جنگ علیه عراق مصمم بودند، طرح او را رد کردند. با این وجود، همان گونه که داوید اوتاوای اظهار داشته است :

  1. «طرح صلح عبدالله

این طرح ،در سال 2002 جذبه هایی دارد که بی گمان می تواند زمینۀ همکاریهای بین ایالات متحده و عربستان سعودی را روی مسئلۀ اسرائیل و فلسطین فراهم سازد. پیشنهاد عبدالله در نشست اتحادیۀ عرب به سال 2002 توسط تمام کشورهای شرکت کننده مورد تأیید قرار گرفته بود، رئیس جمهور اسرائیل شیمون پرز[ و نخست وزیر اهود] اولمرت از آن استقبال کردند، و بارک اوباما برای نخستین مصاحبه شبکۀ تلویزیون سعودی العربیه را انتخاب کرده بود، شجاعت عبدالله را برای طرح صلحی که پیشنهاد کرده بود، تبریک گفت. با این وجود بنیامین نتانیاهو به عنوان نخست وزیر جدید اسرئیل قویا با طرح سعودی مخالفت کرد، به ویژه در مورد طرح اورشلیم شرقی که به عنوان پایتخت دولت فلسطینی مطرح شده بود.»

سال 2012، این طرح منجمد شد، اسرائیل نیّت خود را برای حملۀ نظامی به ایران آشکارا مطرح کرد و ایالات متحده به دلیل سال انتخابات ریاست جمهوری منفعل باقی ماند. با این وجود، رئیس جمهور اسرائیل شیمون پرز از این طرح مبتکرانه در سال 2009 استقبال به عمل آورده بود، و جرج میچل وقتی که به عنوان فرستادۀ ویژۀ رئیس جمهور اوباما در خاورمیانه برگزیده شده بود، اعلام کرد که دولت اوباما قصد دارد این طرح را در سیاست خاورمیانه به کار ببندد.

چنین پشتیبانی هائی که به این شکل بیان شده، نشان می دهد که توافق صلح در خاورمیانه از دیدگاه نظری ممکن است. ولی هنوز از احتمال به اجرا در آوردن آن خیلی دور هستند. در واقع هر قرار داد صلح، پیش از همه به اعتماد متقابل نیازمند است، ولی وقتی هر یک از طرفین در رابطه با آیندۀ کشورش احساس نا امنی می کند، رسیدن به چنین توافقی مشکل بنظر می رسد.

برخی مفسرین طرفدار صهیونیسم مانند چارل کروتامر یادآوری می کنند که، طی 30 سال پیش از قراردادهای کمپ دیوید، تخریب اسرائیل «هدف مشترک اتحادیۀ عرب» بوده است.

بسیاری از فلسطینی ها، به همین ترتیب بخشی مهمی از حماس می ترسند که توافق صلح عادلانه نباشد و خواست های واقعی آنها را در اختلافاتی که با اسرائیل دارند ندیده گرفته شود.

در خاورمیانه، ناامنی به پیکرۀ احساسی مشترک و همگانی تعلق دارد. بی عدالتی و فقدان امنیت دو وجه مشترک این احساس است. منشأ اصلی موقعیت فعلی امور بین المللی را نیز باید در بی عدالتی ها جستجو کنیم. در این جا به سادگی به ایالات متحده توصیه می کنم که باید به یاد داشته باشد که مشکلات مرتبط به امنیت و عدالت نمی تواند به شکل جدا از یکدیگر حل شود.

ما به عنوان شهروندان آمریکای شمالی، باید درک کنیم که اسرائیلی ها و فلسطینی ها در وضعیت مشابه وضعیت جنگی زندگی می کنند، و هر دو ملت دلایلی متعددی دارند که از صلح نیز هراس داشته باشند، زیرا ممکن است که صلح آنها را از آنچه هست در وضعیت خطرناکتری قرار دهد. در خاور میانه خیلی از شهروندان بی گناه کشته شده اند. حرکات ایالات متحده نباید این میزان از تلفات را وخیم تر سازد.

این احساس ناامنی که باید آن را مانع اصلی صلح تلقی کنیم، تنها به خاورمیانه منحصر نمی باشد. پس از 11 سپتامبر، مردم ایالات متحده اضطراب از ناامنی را احساس کردند، و همین موضوع کاملا توضیح می دهد که به چه علتی علیه سیاستهای جنون آمیز جنگی «جنگ علیه تروریسم» توسط بوش، چنی و اوباما مخالفت نکردند و مقاومت اندکی نشان دادند.

آنهائی که این جنگ را هدایت می کنند به آمریکائی ها قول امنیت مطمئن تری را داده اند. با این وجود، هدایت کنندگان جنگ به شکل متناقضی در حال گسترش تروریست هائی هستند که معمولا به عنوان دشمن آمریکا معرفی شده اند. این سیاست در عین حال جنگ را به مناطق جدیدی مثل پاکستان و یمن گسترش داده است. با به وجود آوردن دشمنان خود ساخته، این گونه بنظر می رسد که جنگ علیه تروریسم بی وقفه ادامه می یابد، زیرا در حال حاضر قویا در انجماد اداری ریشه دوانده است. به همین علت، به «جنگ علیه مواد مخدر» شباهتهای زیادی دارد، یعنی سیاستی بدون فکر که سطح مخارج و درآمدهای قاچاق مواد مخدر را در سطحی نگهداشته است که قاچاقچیان جدیدی را جذب کرده است.

از سوی دیگر، جنگ علیه تروریسم به ویژه به ناامنی نزد مسلمانان دامن می زند، با آگاهی به این امر که کشورهای متعددی هستند که شهروندانشان را در خطر می بینند، نه تنها به دلیل تروریست های جهاد طلب، بلکه به دلیل حملات پهپادها. ناامنی در خاورمیانه مانع اصلی صلح در این منطقه است. فلسطینی ها با ترس روزمره از ستمی که توسط مهاجران در کرانۀ باختری رود اردن بر آنها روا داشته می شود، دائما در ترس از اعمال تلافی جویانۀ دولت عبری زندگی می کنند. اسرائیلی ها نیز دائما در ترس از اعمال خصومت آمیز همسایگانشان به سر می برند. خانوادۀ سلطنتی در عربستان سعودی نیز در این ترس و هراس شریک است. بر این اساس، از 11 سپتامبر و آغاز «جنگ علیه تروریسم»، ناامنی و بی ثباتی هم زمان گسترش یافته است.

باید دانست که ابعاد ناامنی در خاورمیانه تأثیری گسترش یابنده بر جا گذاشته است. به این معنا که به عنوان مثال، ترس اسرائیل از ایران و حزب الله، با ترس ایران از تهدیدات اسرائیل به حملۀ گسترده به مراکز هسته ای این کشور گره خورده است. از سوی دیگر کارشناسانی مانند زبیگنیف برژنسکی دائما هشدار داده اند که حملۀ اسرائیل علیه ایران می تواند به جنگی طولانی تر از آنچه اعلام شده بیانجامد، و چه بسی که به کشورهای دیگر نیز گسترش یابد.

6.     استغمال سلاح  پهپاد یا هوا پیما  های بی سر نشین

من فکر می کنم که شهروندان ایالات متحده باید از نا امنی که حملات پهپادهای کشورشان در برخی کشورها ایجاد کرده است، نگران باشند. اگر این حملات متوقف نشود، ممکن است به همان نتایجی بیانجامد که حملات اتمی ایالات متحده در سال 1945 مقدمات آن را فراهم ساخت : به این معنا که قدرت های متعددی سعی خواهند کرد که به چنین سلاحی دسترسی پیدا کنند، و روشن است که امکان به کار بردن چنین سلاحی برای آنها فراهم خواهد آمد، و در این صورت ایالات متحده در چشم انداز دور محتمل ترین هدف خواهد بود.

7.     پرسش در مورد پی آمد  های «جنگ  علیه  تروریزم»

باید از خودمان بپرسیم که چقدر طول خواهد کشید که شهروندان این کشور(ایالات متحده) به روند قابل پیشبینی این جنگ خود ساخته  (دولت مردان شان)پی ببرند، و برای جلوگیری از آن بسیج شوند.

 

  1. چه باید کرد؟

در این نوشته با استفاده از تشابه اشتباهات بریتانیا در پایان قرن نوزدهم، از مواضعی دفاع شده است که فراخوان به سوی نظم بین المللی با ثبات تر و عادلانه تری را مطرح می سازد، تا از طریق گذار از مراحل عینی تحقق پذیر گردد. با آگاهی به این امر که برخی از آنها نیز باید به شکل تدریجی پیموده شود :

(1کاهش تدریجی بودجۀ عظیمی که به دفاع و اطلاعات اختصاص دارد.

2) حذف تدریجی وجوه خشونت بار به اصطلاح «جنگ علیه تروریسم»، ولی با حفظ امکانات پلیس سنتی در مبارزه علیه تروریسم.

3) تشدید اخیر نظامی گری از سوی ایالات متحده را  می توانیم  به «وضعیت فوری» اعلام شده در 14 سپتامبر 2001 نسبت دهیم، که از آن تاریخ تا امروز هر ساله توسط رئیس جمهورهای ایالات متحده تمدید شده است. این وضعیت فوری باید فورا متوقف شود، و آن چه را که به نام «اقدامات دائمی دولت» به آن ضمیمه کرده اند باید مورد بازبینی قرار گیرد. این اقدامات دائمی حراست و دستگیری و بازجوئی بدون مجوز، و به همین گونه نظامی سازی امنیت داخلی را نیز در ایالات متحده در برمی گیرد.

4) برای بررسی امور اطلاعاتی و حل مسئلۀ تروریسم، بازگشت به استراتژی قدیمی ضروری می باشد، که به شکل اساسی به پلیس مدنی بستگی دارد.

چهل سال پیش، کنگرۀ آمریکا را فراخواندم که اقدامات ضروری برای جلوگیری از پارانویای عمومی به عمل آورد که در حال حاضر به شکل روزمره با آن زندگی می کنیم. امروز، من به این نتیجه رسیده ام که خود این نهاد تحت سلطۀ دوایر قدرتی است که از این ماشین جنگی ایالات متحده بهره برداری می کند. در این کشور، به اصطلاح «مردان سیاسی» بیش از پیشینیانشان در دوران فرمانروائی بریتانیا در حفظ برتری قدرت تلاش می کنند.

با این وجود، یادآوری چنین واقعیاتی به این معنا نیست که باید در قابلیت ایالات متحده در ایجاد تحول در چنین وضعیتی امیدمان را از دست بدهیم. بلکه باید به یاد داشته باشیم که چهل سال پیش از این اعتراضات سیاسی نقش تعیین کننده ای در متوقف ساختن جنگ ناعادلانۀ ویتنام به عهده داشت.

البته سال 2003  تظاهرات یک میلیون نفری در ایالات متحده نتوانست مانع جنگ غیرقانونی علیه عراق شود. با این وجود، تظاهرات عظیم و تجمعات در مقاطع نسبتا کوتاه، شگفت آور بنظر می رسید. پرسشی که امروز مطرح می باشد، این است که آیا مبارزان سیاسی قادر خواهند بود که روش های مبارزاتی نوینی را به شکل دراز مدت و مؤثر به اجرا گذارند.

طی چهل سال، به بهانۀ طرح برای تداوم دولت، ماشین جنگی آمریکا تظاهرات خیابانی علیه جنگ را خنثی ساخت. با درک و آگاهی از چنین روندی، و با استفاده از الگوی جنون آسای نظامی سازی عظیم بریتانیا، جنبش ضد جنگ فعلی باید در همآهنگی، به آزمون های تازه ای در زمینۀ تاکتیک فشار در بطن نهادهای ایالات متحده بپردازد. نه تنها اشغال خیابان ها به وسیلۀ افراد بی خانمان. و افشای شکاف اجتماعی بین فقیر و غنی نیز کافی نخواهد بود. ویستون چرچیل نیز در سال 1908 از همین شیوه استفاده می کرد ولی کافی نیست. ما باید فراتر از این برویم و بدانیم که منشأ این نابرابری ها در مراتب نهادینه نهفته است که می تواند تصحیح شود. اگر چه نهاد ها دچار اختلال شده باشند. یکی از این مراتبی که مورد نظر می باشد، موضوع به اصطلاح «جنگ علیه تروریسم» است.

ناممکن است که بتوانیم موفقیت چنین جنبشی را پیشبینی کنیم. ولی فکر می کنم که گسترش عمومی این جریان اجتماعی  بخش بیش از پیش فزاینده تری از شهروندان آمریکائی را به ضرورت چنین جنبشی آگاه خواهد ساخت...

و براین باور هستم که یک اقلیت ضد جنگ و صلح آمیز که به خوبی همآهنگ شده باشد می تواند پیروز شود، و می تواند با تکیه به منابع حقیقی و حسن نیّت بین دو تا پنج میلیون نفر را گردآوری کند. امروز، نهادهای کلیدی جهان سیاست در ایالات متحده نه تنها دچار اختلال هستند بلکه غیر مردمی نیز می باشند. به ویژه، کنگره که میزان محبوبیت آن به  10 در صد رسیده است.

مقاومت سر سختانۀ جهان ثروت خصوصی و پیمان کار سالارانه در مقابل اصلاحات خردگرایانه یکی دیگر از مشکلات پر اهمیت است، ولی هر چه بیشتر ثروتمندان به شکل آشکار نفوذ ضد دموکراتیک خود را نشان دهند، بیشتر ضرورت محدود ساختن سوء استفاده های آنها از قدرتی که در اختیار دارند آشکار می گردد. اخیرا، آنها اعضای کنگره را هدف گرفتند برای آن که از این نهاد اخراجشان کنند، این اعضا «متهم» بودند که با توافق یکدیگر می خواستند به حل مسائل دولتی بپردازند. در این کشور، مطمئنا اکثریتی از شهروندان وجود دارد که می تواند برای دفاع از منافع عمومی بسیج شود.

استراتژی های نوین و فنون اعتراضی ضروری خواهد بود. هدف از این نوشته ارائۀ چنین روش هائی نبوده و نیست. با این وجود، باید پیشبینی کنیم که اعتراضات آینده یا اعتراضات در جهان مجازی باید از انترنت در فرآیند مبارزاتی به بهترین شکلی استفاده کند.

یک بار دیگر باید بگوییم که به هیچ عنوان نمی توانیم  از پیروزی در این مبارزه برای منافع عمومی علیه منافع خصوصی و ایدئولوژی های ارتجاعی و نا آگاه با اطمینان حرف بزنیم و پیشبینی کنیم. ولی با افزایش فزایندۀ خطر منازعات ویرانگر بین المللی، بیش از پیش بسیج عمومی برای دفاع از منافع عمومی ضرورت خود را به اثبات می رساند. بررسی تاریخ یکی از بهترین روش ها برای اجتناب از تکرار فاجعه است.

آیا چنین امید هائی به پیدایش جنبش اعتراضی غیر واقع گرایانه است؟ به احتمال قوی. ولی به هر صورت، من بر این باور هستم که این جنبش یک ضرورت است.[9]

 

سخن آخر

ایالات  متحده

در یک شب سیاه زمستان هنوز بخواب نرفته بودیم که انفجاری عظیمی شهر مزار شریف را لرزاند  نظیر آن  را نه  پیش از آن  در جنگهای روس ومجاهدین و نه هم بعد از آن  در جنگهای امریکا در افغانستان دیدیم. همین  انفجارات دو یا سه  کرت  دیگر  نیز شنیده شد  اما از ما دور بود. فردا که  از خواب  برخاستیم طالبان  بشکل درامتیک  پایگاهها و  موضعات و واحد های اماراتی خود را  ترک  گفتند . جنگ کامل  عیار شروع شده بود و شبها در بام خانه  های مان چرخ بال  های  امریکایی نان و غذا می ریختند که  این  نانها  در مواضع  مطلوب آن  ریخته  نشد و موادیکه  توسط چتر پائین ریختانده  میشد باعث عربده  و جنگ میشد که  نفراتی  نیز تلف گردیدند.ما از طریق تلویزیونها ذریعه دیش انتن  میدیدیم که  در اطراف کشور در ظرف دو هفته چه  جنگهایی مهیبی رخ داد  ما بچشم  میدیدم که  چطور قلعه  های چندین صد ساله وقتی از هوا مورد اثابت بمب و راکت  قرار می  گرفت درصدم حصه  ثانیه  هبا می  گردید.

 

از آن روز دوازده سال  میگذرد . در این  مدت  ما  هر گز  احساس  آرامش  وصلح  نکردیم ، جنگها  در اطراف  شهر  های  بزرگ  ادامه  داشت و حملات  تروریستی در شهر  ها وقایع  خونینی را حتی تا امروز  نیز بار  آورده  است . ترورستها بعوض  اینکه سر جایشان  نشانده  می شدند با  استفاده  از تکنولوژی جدید پا بپای ناتو  و عساکر امریکایی  می  جنگیدند . سر  آنجام  نه  تروریز م  از بین  رفت و نه صلح آشکار ارمغان آورده  شد .

قانون  اساسی  کشور سیستم  سرمایه داری را  حمایت کرد کار و کوششی که دولت  ها در چنین  کشور های نادارو فقیر  می  کرد قابل تحسین بود  ولی با  خصوصی سازی خدمات دولتی متوقف شد ،موسسات  خصوصی هر گز درد  های  مردم را دوا نمیکردند حتی در بازار کار  مردم بکار  گرفته  نمیشد  و  نیرو  های کاری  از خارج تأمین  میشد  چند تا فابریکه  ای که داشتیم  به  حراج  گذاشته شد که  ندانستیم  پول آن  چه شد. مراجع  ایکه مردم را مخصوصاً کشاورزان را حمایت  میکرد و برایشان بخاطر خرید  کود  کیمیاوی، تخم و... یارانه می پرداخت از بین  رفت .کشت  کوکنار بجز ولایتی که ما زندگی میکنیم  در همه  کشور عام شد ، خط جدیدی از جوانان در امتداد  مهاجرتهای  غیر قانونی ایجاد  گردید که باعث مرگ و میر هزاران  نفر شد و کذا باعث ترویج هروئین در  کشور گردید . دولت بخاطر محو آن یک وزارت با  عرض و طولی را در کابینه  خود اضافه  کرد که بعد  از وزارتهای دفاع و داخله  از پر هزینه  ترین وزارتخانه  ها بحساب میرود  ولی  کوچکترین تأثیری در امحای کوکنار و مواد  مخدر  رو نما نگردید .

 

بیکاری باوج  خود رسید  و مردم  همه  دست  بسر شدند . هزاران  نفر در هر شهری دنبال کار میگردد ولی کار اصلاً وجود ندارد . درد آور تر  از  آن  مشکل بیکاری جوانان اعم  از  مردان  وبانوان که  تحصیلات دانشگاهی خود را بپایان رسانده اند از بیکاری  رنج  می برند و هر سال  هزار  ها  نفر  از  فارغین  از دانشگاه های  کشور در صف  این  بیکار  ها  افزوده  میشود.

 

دولت  هیچ  نوع  خدمات رفاه  عامه را انجام  داده نمیتواند. برق ، مواد سوخت فوسیلی ،آب آشامیدنی و سایر خدمات شهری یا وجود ندارند و یا اگر هم  در شهر  های بزرگ  نظیر کابل –بلخ- هرات  و ننگر هار و قندهار وجود داشته باشد به  جیره  است . در اطراف و واحد  های حکومتی خدمات  آبرسانی  باوجودیکه سیستم  های آن  توسط پروژ  های انکشافی راه انداخته شده  است دستگاه  ها فعالیت  ندادند، زیرا مردم توان پرداخت قیمت  خدمات را ندارند.

 

تجارت  ما  آن  تجارت لجام  گسیخته  ای  است  که صعود  قیم هر گز زیر  کنترول  نیست همین  اوایل زمستان بود  که  گاز مایع که  از خارج  تورید  میشود  در کابل به  کیلویی نود افغانی از پنجاه افغانی  بالا رفت. این بلند رفتن  نرخ  در تمام  کشور تأثیر گذاشت .تا آنکه  وزیر سابقه تجارت که ظاهراً در انتخابات 93 اشتراک  کرده بود  ، کنار  رفت  و  وزیر جدید  تجارت نرخها را وا پس بهمان قیم سابقه  آورد که قابل  تقدیر  است .

 

 خلص  این که دولت به یک  موسسه مالیه  گیر و ملت  بیک  قشر مالیه  پرداز تبدیل شده  است ،  این  مالیه  ها  از معاش مامورین  گرفته  تا خدمات  شهری ، ترانسپورتی ، سیاحت ، گمرکات ومالیه  های انکشافی از مردم  و موسسات اخذ  نیشود .خدماتی را که  در ظرف صد ها سال دولت انجام  میداد ، حالا از آن  خبری نیست  . چندتا مکتب و سرکهایی که  در  کشور  از نو ساخته شده  است  از اثر کمک  های مالی  آیالات  متحده و کمک  دیگر  کشور  هابود.

 

در  کشور باوجود هزاران  کار شناس اقتصادی برنامه  های  اقتصادی وجود ندارد  وزارتخانه  ها باوجود فقر دائمی مردم  و اینکه  در  این  کشور هزاران  کار باید  از نو سر گرفته  شود، حتی قادر نیستند  بودجه  های  اختصاصی  خود را در راه  های  مطلوب مصرف کنند . بار  ها  دیده شده  است  که  این  بودجه  ها واپس به  خرانه  دولت رجعت داده شده  است و  هیچ مرجعی  مسئولیت  این  بی کارگی را بدوش  نمیگیرد.

حالا که  کشور ها ، از افغانستان ،تا ختم این سال  بیرون  می  شوند ، هیچ نوع  ضمانتی  برای امرار معاش  مردم  وجود ندارد . مردم از ناحیه  امنیت تشوش دارند. هر  کس  از  خود  می پرسد آخر این  وضع به کجا می  انجامد؟  


 

[1]   پیلجر جان، «اربابان  جدید  جهان- از مجموعه (پرده  مخملین ) جلد سوم ، مقدمه  نویسنده  برگردانندگان بفارسی ، مهرناز شهاب و مهرداد (خلیل) شهابی، تهران:نشر اختران 1388،ص 13.

[2]   همان ، ص 5.

[3]   بروژنسکی ،«صفحه  شطرنج بزرگ ، امریکا و بقیه  جهان» ، ترجمه فرانسوی ،  هاشت ، 1997، ص54 ؛ رک : اربابان  جدید  جهان  ، پیشین ، پا نویس ، ص،5

[4]   همان  ، 182.

[5] روزنامه روسی دلونبیشک،5 سپتانبر 2001، از  نینا باشکوتوف  درلوموند دپلوماتیک نوامبر 2001.

[6]   جنگ  های  خود ساخته  امریکا ... نوشته پژوهشی پیتر دال  اسکات، مرکز  مطالعات  جهانی سازی ، گاهنامه  هنر و مبارزه ، برگردان  حسین  محوی:پاریس18 نومبر 2012،ص13.

[7]   همان  مأخذ ، به ادامه

[8]   همان  مأخذ به ادامه.

[9]  از ایتم (3) الی حتم  گفتار تحقیقاتی پیتر جان  اسکات  استاد  کرسی دانشگاه بروکلی در سانفرانسسکو و دپلومات  پیشین کانادا میباشد که در گاه  نامه  هنر و  مبارزه به  نشر رسیده بود .این قسمت  ها  عیناً نقل شده  است و چیزی را که  خارج  از این  مقاله  است در پرنتسس مشخص  شده  است.(مولف)

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت