سلیمان کبیر نوری

 

 

نماد جاویدان  و پیروزمندانه ی آزادی و برابری انسانی

با درود بر روان پاک ابر مرد سترگ ِ مبارزه؛ مندیلای ی همه!

 

درینجا میخوانید:

- ماندیلا برنده ی جایزه ی صلح نوبل، اما در لیست سیاه تروریستی ایالات متحدهء امریکا!!

- شجاعت به معنای نداشتن ترس نیست، بلکه به این معنی است که در کنار زدن ترس، الهام‌بخش دیگران باشید

- از جلو رهبری کن ولی پایگاهت را پشت سرت نگذار

- از عقب هدایت کن و بگذار دیگران فکر کنند در جلو هستند

- دشمنتان را بشناسید و پی ببرید چه ورزشی دوست دارد

- دوستانت را نزدیک نگاه دار و دشمنانت را حتی نزدیک‌تر

- ظاهر مهم است – یادتان باشد لبخند بزنید

 

در تار و پود  آدمیزاد بصورت طبیعی، غریزه ها و محرکه های احساسات و عواطف و محبت، سرِشته است. آدمیزاد؛ اگر بتواند سلیم و مطلوب رشد کند و به مرحلهِ «انسان کامل» تقرب یابد با گرمای عواطف انسانی، تمامیی همنوع خویشرا بهره می بخشد و با تأمین روابط صمیمانه و انسانی کانون های بشری را گرم نگهداشته، لطف وصفا و مهر وصمیمیت، بر همنوع روا میدارد.

اما در سیاست امروزه ی جهان ما که لیبرالیزم یا آزادی خواهی گویا بر تعامل و رویکرد  آزادی و حقوق افراد و برابری آنها تاکید انحصاری میکند، چنان آدمیزاد هایی که نیلسون ماندیلا به اعتراف بسا دانشمندان و انسان شناسان یکی از الگو های آنها بود؛ نه اینکه از حقوق و آزادی ادعایی بهره نبردند و نمی برند بلکه برعکس جایگاه آنان سلول زندان یا سرنوشت های بدتر بوده است و میباشد.

درست بخاطرندارم، کدام روز بود؟ کدام تاریخ بود؟ اما تصور میکنم که  سال 2008 میلادی بود. در دفتر مصروف کار بودم.  جنرال سکرتر، یا شیفم، یا به عباره ی ساده، آمر عمومی ما آ مده  و برایم گفت: اخبار  را شنیدی؟

گفتم: من اخبار را هر لحظه میشنوم و در انترنت نیز تازه ترین ها را هر لحظه تعقییب میکنم. هدف شما کدام اخبار است؟

گف: در رادیو خبر بسیارعجیب و  جالب بود. نام نلسن مندیلا؛ فقط امروز، امروز! از لیست سیاه (تروریست) بیرون کشیده شد.

واویلا! مندیلای ی مبارز و ناجی ستمکشان و عقاب بلند پرواز شرق از زیر یوغ اپارتاید،  برنده جایزه نوبل در سال 1993، و سمبول آزادی در جهان؛ تا هنوز هم نامش در لیست تروریستی ایالات متحده ی امریکا بوده است؟ آه ... با خود گفتم : یعنی که او  با حصول جایزه ی نوبل، برای  ورود به امریکا  نیازمند گرفتن اجازه ی ویژه ایست؟. به به.چه دیموکراسی ای، چه آزادی ای.

به شوخی پرسیدم، چه کسی این ابر مرد را به نام تروریست در لیست سیاه گنجانیده بود؟  با شور دادن  سر، گفت: بلی ... بسیار عجیب است.

بیایید ببینم که این ابر مرد مبارز، چگونه تن و روح و روان و خلق و خوی داشت که همچو  کوهپایه ی استوار بر ضد تبعیض نژادی و اپارتاید، قهرمانانه و نستوه رزمید و تا پای جان و قبولی 27 سال زندان ایستادگی کرد و بالاخره ظفرمندانه، به تعمیل  اهداف انسانی اش نه تنها در سرزمین افریقای جنوبی بلکه به مقیاس تاریخ و جهان پیروز گردید و آخر الامر هم؛ خودش به  پرچم و تندیس پیروزی ی جاویدانی برابری انسانها بر فراز کره ی خاکی مبدل گشت؟

نلسون ماندلا رهبر کنگره ملی آفریقا پس از تحمل بيست وهفت سال زندان بخاطر مبارزه با رژیم آپارتاید در سال 1990 از زندان آزاد شد. او در سال 1994 به عنوان اولین رییس جمهور رنگین پوست این کشور انتخاب شد. هوارد برمن، رییس بخش روابط خارجی کنگره آمریکا با تحقیر آمیز خواندن این شرایط تصریح کرد کنگره ملی آفریقا الگویی بزرگ برای گروه هایی است که برای آزادی تلاش میکنند. او افزود: «کنگره ملی آفریقا تلاشی مسلحانه را به صلح تبدیل کرد و ما باید برای این تغییر رویه، این گروه را تحسین کنیم».

نلسون روليهلا هلا ماندلا در ۱۸ جنوري ۱۹۱۸ در قريه كوچك قونو در منطقه امتاتاى آفريقاى جنوبى به دنيا آمد. وى اولين عضو خانواده اش بود كه در سن هفت سالگى به مکتب رفت. به دليل دشوارى تلفظ نام بومى ماندلا، معلم وى كه يك متديست بود نام يك دريادار انگليسى بنام «هوراتيو نلسون» را براى وى برگزيد.

وقتى روليهلاهلا ۹ ساله بود پدرش بر اثر بيمارى سل درگذشت.

از آنجا كه پدر وى عضو هيات مشاورين سلطنتى بود و تقدير چنين بود كه وى سمت پدرش را به ارث ببرد، ماندلا در سال ۱۹۳۷ عازم هليدتاون و كالج متديست ها در فورت بيوفورت شد . ماندلا پس از ورود به دانشگاه با اليور تامبو آشنا شد. ماندلا و تامبو پس از اين آشنايى به دو دوست و دو همكار هميشگى تبديل شدند. ماندلا پس از سال اول حضور در پوهنتون وارد يك شوراى نمايندگى محصلين مخالف سياست هاى پوهنتون شد و به همين دليل از وى خواسته شد تا فورت بيوفورت را ترك كند. اندكى پس از ترك كالج ماندلا عازم ژوهانسبورگ شد.  وى پس از ورود به اين شهر ابتدا به عنوان يك محافظ معدن و سپس به عنوان يك كارمند در يك شركت حقوقى مشغول به كار شد. درحالى كه ماندلا در اين شركت كار مى كرد اسناد ليسانس خود را به طريق مكاتبه اى از پوهنتون آفريقاى جنوبى گرفت و سپس مطالعات حقوقى خود را در پوهنتون ويت واترس راند آغاز كرد.  در اين زمان ماندلا در شهر اسكندر (شمال ژوهانسبورگ)  زندگى مى كرد.پس از پيروزى حزب ملى تحت سلطه آفريكانس زبان ها (شاخه اى از زبان هلندى رايج در آفريقاى جنوبى) در انتخابات سال ۱۹۴۸ كه سياست تبعيض  نژادى داشتند، ماندلا در مبارزات مخالفت جويانه كنگره ملى آفريقا (ANC) در سال ۱۹۵۲ و كنگره خلق در سال ۱۹۵۵ نقش برجسته اى داشت.

تصويب منشور آزادى در كنگره خلق باعث تهيه برنامه اساسى ضد آپارتايد شد.در اين دوره زمانى ماندلاو همكار وى اليور تامبو اداره شركت حقوقى « ماندلا و تامبو» را برعهده داشتند كه به بسيارى از سياهپوستان كه نماينده قانونى نداشتند مشاوره حقوقى مى دادند. رويكرد ماندلا تحت تاثير ماهاتماگاندى ( كه الهام بخش وى بود) و نسل هاى موفق فعالان ضد آپارتايد در آفريقاى جنوبى قرار داشت.ماندلا كه در ابتدا به مبارزات دسته جمعى غير خشونت آميز متعهد بود،در پنجم دسامبر ۱۹۵۶به همراه ۱۵۰ تن ديگر دستگير و به خيانت به كشور متهم شد.  محاكمه ماراتن گونه وى و همراهانش از سال ۱۹۵۶ تا سال ۱۹۶۱ ادامه پيدا كرد و در نهايت تمام  آن ها تبرئه شدند. كنگره ملى آفريقا (ANC) در فاصله سال هاى ۵۹-۱۹۵۲ به دليل ظهور يك گروه تازه از فعالان سياهپوست ( آفريكانيست ها) كه خواستار اقدامات قاطعانه تر عليه حزب ملى حاكم بودند، دچار تفرقه و اختلاف شد.

آلبرتو لوتولى، اليور تامبو و والتر سيسولو رهبران ANC نه تنها احساس مى كردند كه روند حركتى اين وقايع بيش از حد سريع است بلكه رهبرى آن ها به چالش كشيده شده است. اين مسأله باعث شد كه آن ها موضع خود را از طريق اتحاد با احزاب كوچك سفيدپوستان، دو رگه ها و سرخپوستان، تقويت كنند تا نشان دهند كه جذابيت و گيرايى آن ها بيشتر است.

در سال ۱۹۵۹ زمانيكه آفريكانيست ها ( تحت حمايت مالى غنا و حمايت سياسى حزب ملى باسوتو مستقر در ترانس وال) خود را از ANC كنار كشيدند تا كنگره سراسرى آفريكانيست ها (PAC) راتحت رهبرى رابرت سوبوك وه و پوتلاكو لبالو تشكيل دهند، ANC بيشترين حمايت شبه نظامى خود را از دست داد.درسال ۱۹۶۱ ماندلا رهبرى جناح مسلح ANC موسوم به «نيزه ملت» يا MK را كه به طور مشترك بنيان نهاده بود، برعهده گرفت. وى به طور مشترك يك مبارزه خرابكارانه راعليه اهداف اردو و دولت به راه انداخت و به منظور پايان دادن به آپارتايد طرح هايى را براى يك جنگ چريكى احتمالى ( در صورت شكست خوردن خرابكارى ها) ارايه داد.

مطمئناً همين شاخه مسلح ANC بود كه چند دهه بعد به ويژه در دهه ۱۹۸۰ يك جنگ چريكى را عليه رژيم آفريقاى جنوبى به راه انداخت. ماندلا همچنين درخارج از كشور براى MK پول جمع آورى مى كرد و آموزش هاى شبه نظامى گرى برگزار مى كرد و با دولت هاى متعدد آفريقايى ديدار مى كرد. ماندلا در نهايت به حبس ابد محكوم شد و روانه زندانى در جزيره روبن شد.

در اين جزيره وى و ديگر زندانيان مجبور به كار طاقت فرسا در يك معدن سنگ آهك بودند. زندانيان براساس نژادشان از هم جدا مى شدند و در اين بين سياهان پست ترين شرايط را داشتند. ماندلا در زندگى نامه خود تشريح مى كند كه چه طور به عنوان پايين ترين طبقه زندان، هر شش ماه مجاز به داشتن تنها يك ملاقات و يك نامه بوده است.ماندلا در طول دوران حبس ۲۷ ساله خود، تنها سه بار همسرش را ملاقات كرد.در سال ۱۹۸۵ پى. وى بوتا، رييس جمهور وقت آفريقاى جنوبى به ماندلا پيشنهاد كرد كه در صورتى كه وى از مبارزه مسلحانه صرف نظر كند، وى را آزاد مى كند.

اما وزراى آفريقاى جنوبى سعى كردند كه رييس جمهور را از اين تصميم منصرف كنند و به وى گفتند كه ماندلا هرگز مبارزه مسلحانه سازمان خود را فداى آزادى شخصى اش نخواهد كرد. اين در حاليست كه ماندلا با صدور بيانيه اى از طريق دخترش، پيشنهاد آزادى مشروط را رد كرد و اظهار داشت:  اين چگونه آزادى است كه اين سازمان مردمى هنوز از فعاليت منع است. تنها مردان آزاد مى توانند مذاكره كنند. يك زندانى نمى تواند وارد مذاكره شود.  در دوران حبس ماندلا، فشار داخلى و بين المللى روى دولت آفريقاى جنوبى، با شعار معروف و جنجالى « نلسون ماندلا را آزاد كنيد»، براى آزادى وى افزايش يافت . در سال ۱۹۸۹ بوتا دچار سكته مغزى شد و فردريك ويليام دكلرك، به عنوان رييس جمهور جانشين وى شد. ويليام دكلرك، رييس جمهور وقت آفريقاى جنوبى در دوم فبروري ۱۹۹۰ ممنوعيت فعاليت ANC و ديگر سازمان هاى مخالف آپارتايد را لغو و اعلام كرد كه ماندلا به زودى از زندان آزاد خواهدشد.

بدين ترتيب نلسون ماندلا پس از ۲۷ سال حبس در ۱۱ فبروري ۱۹۹۰ از زندان آزاد شد. ماندلا در روز آزادى خود طى سخنانى براى ملت آفريقاى جنوبى متعهد شد كه به صلح و آشتى با اقليت سفيد پوست كشور پايبند است. وى در عين حال تصريح كرد كه مبارزه مسلحانه كنگره ملى آفريقا تمام نشده است. ماندلا در سخنانش گفت: «متوسل شدن ما به مبارزه مسلحانه در دهه ۱۹۶۰ كه باتشكيل جناح نظامى ANC شكل گرفت، يك اقدام صرفا دفاعى در برابر خشونت آپارتايد بود.  عوامل الزام آور مبارزه مسلحانه امروز هم وجود دارند. ما گزينه اى نداريم جز اينكه ادامه دهيم. ما ابراز اميدوارى مى كنيم كه شرايط منجر به حل و فصل مسالمت  آميز مسايل هر چه زودتر ايجاد شود تا احتمالا ديگر نيازى به مبارزه مسلحانه نباشد.» نلسون ماندلا در سال ۱۹۹۴ براى اولين بار به طور كاملا دموكراتيك به عنوان رييس جمهور آفريقاى جنوبى انتخاب شد و تا سال ۱۹۹۹ اين سمت را برعهده داشت.

ماندلا يك عمر براي رسيدن به آزادي، برابري و برادري انسان ها كوشيد: نلسون ماندلا. مبارز آزاديخواه براي نيل به آرمان هايش بيست وهفت سال حبس و بند و محروميت و سختي را بردبارانه- و اميدوارانه- تحمل كرد; زندگي در سلول هايي كه «هميشه نم داشت; وقتي اين موضوع را با افسر فرمانده در ميان گذاشتم، او به من گفت كه بدن ما آن رطوبت را جذب خواهد كرد. به هر نفر، سه پتو داده شد و چنان نخ نما و پوسيده بودند كه واقعا آن سوي آن ها نيز قابل رويت بود... سلول ها چنان سرد و پتوها چنان نازك بودند كه ما هميشه با لباس مي خوابيديم...» حقوقدان و وكيل ديروز، زنداني آپارتايد شده بود و كارگر معدن. ماندلاانواع و اقسام محدوديت ها و توهين ها و تحقيرها را با «ايمان» تحمل كرد و از جمله سلول انفرادي را: «از نظر من، زندان انفرادي دشوارترين جنبه زندگي در زندان بود، هيچ شروع و هيچ پاياني ندارد; فقط ذهن و فكر خود شخص در آن جا وجود دارد كه به تدريج مي تواند او را به بازي بگيرد... شخص به تدريج همه چيز را زير سوال مي برد; آيا تصميم درستي گرفتم؟ آيا فداكاري من ارزش آن را داشت؟...» او، اما تحمل كرد; كوشيد روحيه خود را حفظ كند: «اعتقادات محكم رمز بقا در برابر محروميت هاست.»
پس از پيروزي ماندلاو تصاحب قدرت و فراهم شدن امكان تغييرات و اصلاحات ساختاري، رفتار توام با تساهل و مداراي او با دشمنان ديروز و مخالفان امروز بود; ماندلابا بزرگ منشي و آزادگي، رييس جمهوري پيشين را به عنوان معاون خود برگزيد، دادستان سابق را بركنار نكرد و... كوشيد تا با فراهم آوردن حداكثر همدلي و مشاركت، «راه دشوار آزادي» را- آن چنان كه خود توصيف مي كند- همچنان طي و در ابعاد جديدتري تعريف كند. در تاريخ سياسي معاصر جهان، شخصيت هايي چون ماندلا، از انگشتان دو دست تجاوز نمي كنند; نمونه هايي چون او-يا گاندي- اندك شمارند; و از همين روست كه او به عنوان يكي از چهار نفري كه در تاريخ معاصر، در شكل گيري قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم، نقش منحصر به فرد ايفا كرده است، شناخته و تعريف مي شود. ماندلا، با تمام ويژگي هاي يك انسان، صفاتي «مافوق» را به نمايش گذاشته است، او با همه خصوصيات يك انسان، همچون اسطوره اي در ميان ما، خودنمايي مي كند و راه نشان مي دهد.

با آن که ماندلا از صحنه عمومی کنار کشیده است، ولی این مرد نود ساله هنوز جسورانه و آزادانه حرف می زند، همان طور که اخیراً آشکارا رابرت موگابه را زیر سوال برد. هفته‌نامه آمریکایی تایم، به مناسبت نودمین سال تولد نلسون ماندلا، در يکي ازشماره هاي اخيرخود به بررسی ابعاد مختلف زندگی او پرداخت.  «ریچارد استنگل» نویسنده آمریکایی که شانزدهمین مدير اجرایی مجله تایم است، در مقاله مفصلی، که با عنوان «ماندلا؛ هشت درس او برای رهبر بودن» به نشر رساند، اين نشريه تلاش کرده‌است تا بر اساس شیوه زندگی ماندلا به این سؤال اساسی پاسخ دهد که «چه‌طور می‌توانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی بکنیم»؟

استنگل در نیو یارک متولد شده‌ و تحصیلات عالی را در دانشگاه پرینستون در سال 1977 به پایان رساند وبعد از دوران دانشگاه، پژوهشگر پوهنتون آکسفورد شد. استنگل در نشریه تایم، تبدیل به نویسنده‌ای بزرگ شد. در سال‌های 1988 و 1996 پوشش خبری رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری به عهده او بود. او هم‌چنین در نشریات «نیویورکر»، «نیو ریپابلیک»، «آسپای» و «نیویارک تایمز» هم فعالیت داشته است.

استنگل کتاب‌های بسیاری به رشته تحریر درآورده است. از جمله نوشته های او می‌توان به «خورشید جنوري: یک روز»، «سه زندگی»، «یک شهر کوچک در آفریقای جنوبی» و «شما زیادی مهربانید: تاریخچه چاپلوسی» اشاره کرد. او در دهه نود نزدیک به دو سال با ماندلا بر سر نوشتن یک کتاب کار کرد. این کتاب «پیاده‌روی طولانی تا آزادی» نام دارد که در واقع زندگی‌نامه پرفروش رهبر آفریقای جنوبی است.
او هم‌چنین دستیار تهیه‌کننده فیلم مستند ماندلا بود که در سال 1996 ساخته شد. استنگل بعدتر به رسانه‌های چاپی برگشت و چند مسئولیت در نشریه تایم به عهده گرفت، از جمله مدير سرویس داخلی و فرهنگی و مدير اجرایی سایت 
Time.com.. در سال 2006، او به عنوان مدير اجرایی به نشریه تایم برگشت.  استنگل با «ماری فاف» ازدواج کرده که اصالت آفریقای جنوبی دارد. این زوج دو پسر دارند.

«نلسون ماندلا» همیشه بیشترین راحتی را در برخورد با کودکان داشته است. شاید بتوان گفت که بزرگ‌ترین محرومیت او در طول بيست وهفت سالی که در زندان به سر برد، این بوده که در آن هنگام نه صدای گریه نوزادی را شنیده و نه دست طفل خوردسالی را گرفته بود. ماه گذشته با ماندلا در ژوهانسبورگ دیدار کردم؛ او نحیف‌تر و تکیده‌تر از ماندلایی بود که می‌شناختم. اولین کاری که کرد این بود که دست‌هایش را به روی دو پسر من گشود. چند ثانیه بعد آن‌ها در آغوش پیرمرد مهربانی بودند که ازشان می‌پرسید چه ورزشی را دوست دارند بازی کنند و صبحانه چه خورده‌اند. وقتی ما با هم حرف می‌زدیم او پسر من «گابریل» را بغل کرده بود. اسم میانی این پسر من «رولیلالا» است، و اسم کوچک واقعی ماندلا هم همین است. او برای گابریل ماجرای این اسم را تعریف کرد و گفت که در زبان «خوسا» آن را «پایین آوردن شاخه‌ای از درخت» ترجمه می‌کنند در حالی که معنای واقعی آن «دردسرساز» است.

«نلسون ماندلا» که تولد نود سالگی‌اش را جشن گرفت، بسیار بیشتر از طول عمر خود دردسر درست کرده است. او کشوری را از تبعیض خشن رهاند و کمک کرد که سیاه و سفید، سرکوب‌شده و سرکوب‌گر با هم متحد شوند، آن هم به روشی که کسی تا حالا نتوانسته بود آن را انجام دهد.  در دهه نود نزدیک به دو سال با ماندلا بر سر کتاب زندگی‌نامه‌اش کار کردم. این کتاب «پیاده‌روی طولانی تا آزادی» نام دارد. وقتی دوران حضور در معیت او تمام شد حس غبن وحشتناکی به من دست داد؛ انگار که خورشید دارد در زندگی من غروب می‌کند. ما در طول سال‌های گذشته گاه و بیگاه هم را دیده‌ایم ولی می‌خواستم باز هم او را، شاید برای آخرین بار ببینم و پسرانم را هم یک بار دیگر نزد او ببرم.

هم‌چنین می‌خواستم با او بر سر سبک رهبری‌‌اش صحبت کنم. از نظر من او نزدیک‌ترین فرد حال حاضر دنیا به مقام قدیس هاست ولی او ترجیح می‌دهد خود را خیلی پیش پا افتاده‌تر و به عنوان یک سیاستمدار نشان دهد. او آپارتاید را برانداخت و آفریقای جنوبی عاری از مسائل نژادی ساخت. برای این کار، لازم بود دقیقاً بداند که کی و چطور بین شخصیت‌های «رزمجو»، «فدایی»، «دیپلمات» و «سیاستمدار» نقش عوض کند. او که از مفاهیم خشک نظری فلسفی خوشش نمی‌آید اغلب به من می‌گفت: «مسئله بر سر اصول نیست، بر سر تاکتیک است.» او تاکتیسینی چیره‌دست است.

ماندلا دیگر حال و حوصله پرسش و پاسخ و حتی طرفداری را ندارد. او می‌ترسد که نتواند چیزی باشد که مردم در دیدار با او انتظارش را دارند و البته به قدری هم غرور دارد که حواسش باشد مردم او را تمام‌شده نخوانند.  داریم به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک می‌‌شویم و ماندلا درس‌های بسیاری برای هر دو نامزد اصلی این رقابت دارد. همیشه در ذهن نوشتن چیزی را می‌پروراندم که قرار است آن‌ها را به عنوان «قانون مادیبا» بخوانید.(مادیبا نام قبیله‌ای ماندلا است و نزدیکانش به این نام صدایش می‌کنند).

هر تکه این قواعد را از بحث‌های قدیم و جدیدی که با ماندلا داشتم، و از مشاهده رفتار او از نزدیک و دور درآورده‌ام. اکثر آن‌ها عملی است و بسیاری ازانان مستقیماً از تجربه شخصی او نشأت می‌گیرد. همه آن‌ها را جمع‌بندی کرده‌ام تا به بهترین شکل دردسر بگذارم.

شجاعت به معنای نداشتن ترس نیست، بلکه به این معنی است که در کنار زدن ترس، الهام‌بخش دیگران باشید

در سال 1994 و در جریان تبلیغات برای انتخابات ریاست جمهوری، ماندلا با هواپیمایی بسیار کوچک به سرزمین‌های پر از کشت و کشتار «ناتال» رفت تا برای هواداران خود از قبیله «زولو» حرف بزند. از من خواست که او را در فرودگاه ببینم و من هم موافقت کردم. قرار بود بعد از سخنرانی او کارمان را ادامه بدهیم. وقتی 20 دقیقه به فرود هواپیما مانده بود، یکی از موتورهایش خراب شد. بعضی از افراد داخل هواپیما وحشت کردند. کاری که به آن‌ها آرامش داد این بود که به ماندلا نگاه کنند؛ او چنان آرام داشت روزنامه می‌خواند که انگار صبح است و طبق معمول سوار قطار شده تا به دفتر کارش برود. فرودگاه آماده فرود اضطراری شد و خلبان هواپیما را صحیح و سالم نشاند. وقتی ماندلا و من در پشت ماشین ضد گلوله «ب ام و» او نشستیم تا به پیش هواداران برویم، برگشت و به من گفت: «آقا، آن بالا از ترس داشتم می‌مردم!»

ماندلا اغلب در طول فعالیت‌های زیرزمینی‌اش، دادگاه ریوونیا که منجر به زندانی شدن او شد و دورانش در حبس در جزایر روبن ترس داشت. او بعدها به من گفت: «البته که هراسان بودم!» او اشاره می‌کرد که نامعقول بود اگر ترس نداشت. ماندلا یک بار گفت: «نمی‌توانم تظاهر کنم که شجاع هستم و می‌توانم تمام دنیا را شکست دهم»، اما به عنوان یک رهبر سیاسی، نمی‌توانید بگذارید بقیه بفهمند: «باید وجهه‌تان را جور دیگری نشان دهید».  این دقیقاً همان کارهایی بود که او یاد گرفت انجام دهد، یعنی وانمود کند و با بی‌باک نشان دادن خود، به دیگران الهام بخشد. این پانتومیمی بود که ماندلا در جزایر روبن آن را تکمیل کرد، جایی که بهانه برای ترسیدن بسیار بود. زندانیانی که همراه ماندلا بودند می‌گویند که تماشای ماندلا که در محوطه زندان، با قامتی افراشته و مغرور قدم می‌زد برای چند روزشان کافی بود. او می‌دانست که مدلی برای دیگران است و همین به او قدرت پیروزی بر ترسش را می‌داد.

از جلو رهبری کن ولی پایگاهت را پشت سرت نگذار

ماندلا زیرک هم هست. او در سال 1985 پروستاتش را عمل کرد. وقتی به زندان برگشت، برای اولین بار در طول بيست ويک سال از هم‌سلولی‌ها و دوستانش جدایش کردند. آن‌ها دست به اعتراض زدند ولی آن طور که «احمد کثردا» دوست قدیمی‌اش به یاد می‌آورد، او به آن‌ها گفت: «دوستان یک دقیقه صبر کنید. شاید بتوان آن را به نتیجه خوبی رساند.»  نتیجه خوب این شد که ماندلا به تنهایی مذاکره با رژیم آپارتاید را شروع کرد.

این کار کاملاً بر خلاف میل «کنگره ملی آفریقا»، ANC بود. او سال‌ها گفته بود که «زندانیان نمی‌توانند مذاکره کنند» و بعد از انجام عملیاتی مسلحانه که قرار بود دولت آپارتاید را به زانو دربیاورد، این بار به این نتیجه رسید که زمان حرف زدن با سرکوب‌گران فرا رسیده است. وقتی مذاکره با دولت را در سال 1985 آغاز کرد خیلی‌ها می‌گفتند که ماندلا دیگر تمام شد. «سیریل رامافوسا»، رهبر قدرتمند و آتشین‌مزاج وقت اتحادیه ملی معدن‌چیان می‌گوید: «فکر کردیم او دارد خیانت می‌کند. می‌خواستم ببینمش و بگویم چه کار داری می‌کنی؟ اما این ابتکاری باورنکردنی بود. او ریسک بسیار بزرگی را به جان خرید.»

ماندلا سلسله عملیاتی انجام داد تا به ANC بقبولاند که کار درست را انجام داده است. خوشنامی او در خطر سقوط قرار داشت. کثردا به یاد می‌آورد که او پیش تک تک دوستانش در زندان رفت و توضیح داد که چه دارد می‌کند. آرام و سنجیده، آن‌ها را با خود همراه کرد. رامافوسا که دبیر کل ANC بود و حالا تاجر برجسته‌ای شده، می‌گوید: «پایگاه طرفدارانتان را با خودتان همراه می‌برید. وقتی به اراضی گرفته شده می‌رسید اجازه می‌دهید که بقیه هم به شما برسند. او از آن دسته سران آدامسی نبود که الان بجوندش و بعد بیرونش بیندازند.» برای ماندلا، سرپیچی از مذاکرات اصل نبود و تاکتیک بود. او همیشه در طول زندگی‌اش چنین فاصله‌ای را بین این دو داشته است. البته او اصول خود را داشت و یک اصل تغییرناپذیر او، این بود که آپارتاید برچیده شود و هر فرد حق رأی داشته باشد. او هرگز از این اصل پا پس نکشید، ولی تقریباً هر چیزی که او به این هدف نزدیک می‌کرد از دید او تاکتیک بود. او عمل‌گراترین ایده‌آلیست‌هاست.

رامافوسا می‌گوید: «او مردی تاریخی است. خیلی جلوتر از ما فکر می‌کرد. همیشه آیندگان را در ذهن داشت و از خود می‌پرسید نسل‌های بعد چطور به کارهای ما خواهند نگریست؟»  زندان به او این توانایی را بخشید که بتواند بلندمدت فکر کند. او مجبور بود این طور باشد و چاره دیگری نداشت. مقیاس فکر او روز و هفته نبود؛ دهه بود. می‌دانست که تاریخ با اوست و نتیجه کارهایش اجتناب ناپذیر است. فقط مساله بر سر این بود که این دستاورد چقدر زود به دست می‌آید و چگونه. او بعضی وقت‌ها می‌گفت: «اوضاع در زمان طولانی بهتر می‌شود.» او همیشه به فکر بلندمدت بود.

از عقب هدایت کن و بگذار دیگران فکر کنند در جلو هستند

ماندلا عاشق آن است که خاطرات دوران کودکی‌اش را به یاد بیاورد و از بعدازظهرهای ملالت‌باری حرف بزند که به جمع‌آوری احشام می‌گذراند. او می‌گفت: «می‌دانی، فقط می‌شود از عقب آن‌ها را هدایت کرد.» سپس ابروهایش را بالا می‌انداخت تا مطمئن شود من قیاس او را گرفته‌ام.  ماندلا در کودکی به شدت تحت تأثیر «جونگینتابا» قرار داشت. او رییس قبیله‌ای بود که ماندلا را بزرگ کرده بود. وقتی جونگیباتا قرار ملاقات داشت، مردان دورش حلقه می‌زدند، و وقتی همه آن‌ها حرف‌هایشان را تمام می‌کردند این رییس شروع به حرف زدن می‌کرد. کار رییس این نبود که به مردم بگوید چه کار کنند. او تنها جمع‌بندی را انجام می‌داد. ماندلا همیشه می‌گفت: «هرگز خیلی زود وارد بحث نشو.»

در مدت زمانی که با ماندلا کار می‌کردم، او اغلب گروه مشاوران خود را به خانه‌اش در هاتون، حومه زیبای شهر ژوهانسبورگ دعوت می‌کرد. او شش، هفت نفر را فرامی‌خواند، مثل رامافوسا، تابو امبکی (که حالا رییس جمهور آفریقای جنوبی شده) و سایرین که دور میز شام او می‌نشستند و یا حتی در حیاط خلوت حلقه می‌زدند. بعضی از هم‌قطارانش بر سرش داد می‌زدند و از او می‌خواستند سریع‌تر حرکت کند و رادیکال‌تر باشد. ماندلا هم فقط گوش می‌داد. سرانجام، وقتی او حرف می‌زد به آرامی و منظم نظرات هر کسی را جمع‌بندی می‌کرد و بعد نظرات خودش را ابراز می‌داشت. او زیرکانه تصمیم را در جهتی پیش می‌برد که می‌خواست، ولی آن را تحمیل نمی‌کرد. یکی از رموز رهبری این است که اجازه بدهید خودتان هم هدایت شوید. او می‌گفت: «این منطقی است که مردم را ترغیب کنید کارهایی انجام دهند و کاری کنید فکر کنند این ایده خودشان بوده است».  
دشمنتان را بشناسید و پی ببرید چه ورزشی دوست دارد
در اوایل دهه شصت میلادی، ماندلا شروع به یادگیری زبان آفریکانس کرد. این زبان آفریکانرها، دسته سفیدپوستان اهالی آفریقای جنوبی بود که آپارتاید را به وجود آورده بودند. آفریکانرها چند قرن است که در آفریقای جنوبی ساکن هستند. رفقای او در 
ANC از این بابت او را دست می‌انداختند ولی او می‌خواست دنیا را از دریچه چشمان آفریکانرها ببیند. او می‌دانست که روزی با آن‌ها مبارزه یا مذاکره خواهد کرد، و در هر حالت سرنوشت او با آن‌ها گره خورده است. این کار او از دو جهت استراتژیک بود: اول این که با حرف زدن به زبان رقیبان، او قدرت‌ها و ضعف‌هایشان را در می‌یافت و تاکتیک‌هایش را فرموله می‌کرد. از طرف دیگر خود را مورد توجه آفریکانرها قرار می‌داد. هر کسی، از زندانیان معمولی گرفته تا «پ. و. بوتا» از علاقه ماندلا به صحبت به زبان آفریکانر و دانش او از تاریخ آنان تحت تأثیر قرار گرفته بود. او حتی دانش خود از ورزش راگبی را افزایش داد تا بتواند درباره تیم‌ها و بازیکنان ورزش محبوب آفریکانرها نظر بدهد. 
ماندلا فهمیده بود که سیاهان و آفریکانرها یک چیز بسیار ریشه‌ای مشترک دارند: آفریکانرها همان قدر عمیقاً خودشان را آفریقایی می‌دانستند که سیاه‌ها. او می‌دانست که آفریکانرها خودشان هم قربانی تبعیض بوده‌اند. دولت انگلیس و مهاجران تازه‌وارد انگلیسی همیشه با تحقیر به آن‌ها نگاه می‌کردند. آفریکانرها همان قدر عقده حقارت داشتند که سیاهان.  ماندلا وکیل بود و در زندان، به زندانبان‌ها در مشکلات حقوقی‌شان کمک می‌کرد. آن‌ها خیلی کمتر از او سواد داشتند و برایشان فوق‌العاده بود که یک مرد سیاه می‌تواند به آن‌ها کمک کند و این کار را انجام هم می‌دهد. «آلیستر اسپارکس» تاریخ‌نویس بزرگ آفریقای جنوبی درباره این زندانبان‌ها می‌گوید: «آن‌ها ظالم‌ترین و حیوان‌صفت‌ترین شخصیت‌های رژیم آپارتاید بودند. ماندلا درک کرد که حتی با بدترین و نادان‌ترین‌ها هم می‌شود مذاکره کرد.» 
دوستانت را نزدیک نگاه دار و دشمنانت را حتی نزدیک‌تر 
بسیاری از دوستانی که ماندلا به خانه‌اش در شهر قونو دعوت می‌کرد، آن طور که یک بار محرمانه به من گفت، کسانی بودند که به آن‌ها اعتماد کامل نداشت. آن‌ها را به شام فرامی‌خواند، زنگ می‌زد و با آن‌ها مشورت می‌کرد. از آن‌ها تعریف می‌کرد و به‌شان هدیه می‌داد. ماندلا جذابیتی غیرقابل دفاع داشت. او از این افسون استفاده می‌برد تا روی رقیبانش حتی تأثیر بیشتری بگذارد تا روی دوستانش. 
ماندلا در جزایر روبن افرادی را در حلقه کارشناسان نزدیک به خود می‌آورد که نه دوستشان داشت و نه به آن‌ها اعتماد می‌کرد. «کریس هانی» یکی از افرادی بود که ماندلا به او خیلی نزدیک شد. او رییس آتشین‌مزاج اعضای شاخه نظامی 
ANC بود. بعضی‌ها فکر می‌کردند که هانی دارد جاسوسی ماندلا را می‌کند، اما ماندلا با او خیلی راحت بود. رامافوسا می‌گوید: «فقط هانی نبود. کارخانه‌داران بزرگ هم بودند، خانواده‌های دارای معدن، مخالفان. ماندلا در روز تولدشان گوشی را برمی داشت و به آن‌ها زنگ می‌زد. به مراسم خانوادگی تشییع جنازه‌هایشان می‌رفت. او این‌ها را فرصت می‌دید.»

وقتی ماندلا از زندان آزاد شد، حتی زندانبان‌هایش را هم در جمع دوستانش آورد و مقاماتی را که او را به زندان انداخته بودند در کابینه اولش جا داد. البته به خوبی می‌دانم که از بعضی از این افراد چقدر بدش می‌آمد.  البته بعضی وقت‌ها هم مسئولیت این افراد را از سر خود باز می‌کرد. گاهی هم مثل بعضی‌ها که گیرایی خاصی دارند، خود او هم دوست داشت جذب افراد شود. ماندلا ابتدا با «ف. و. دکلرک» رییس جمهور وقت آفریقای جنوبی باب دوستی را به سرعت باز کرد، و به همین دلیل بود که وقتی بعدتر دکلرک علناً او را مورد حمله لفظی خود قرار داد، ماندلا حس کرد به او خیانت شده است. ماندلا بر این باور بود که در آغوش گرفتن رقیبان، راهی برای کنترول کردن آن‌هاست.

آن‌ها وقتی به حال خودشان بودند خطر بیشتری داشتند تا زمانی که در حلقه نفوذ او قرار می‌گرفتند. او صداقت را پاس می‌داشت ولی هرگز بیش از حد درگیر آن نشد. هر چه باشد او می‌گفت: «مردم طبق منافع خودشان رفتار می‌کنند.» به اعتقاد او این بخشی از ذات انسان است و عیب و کاستی نیست. روی دیگر و خشن خوش‌بینی، این است که چنین افرادی بیش از حد به بقیه اعتماد می‌کنند. ماندلا هم از این افراد بود. البته او تشخیص داده بود بهترین راه برای تعامل با آن‌هایی که به‌شان اعتماد ندارد، این است که با گیرایی بالای خود خنثایشان کند. 
ظاهر مهم است – یادتان باشد لبخند بزنید 
وقتی ماندلا هنوز یک دانشجوی فقیر حقوق در ژوهانسبورگ بود و پیراهنی نخ‌نما و مندرس می‌پوشید، یک بار او را بردند که «والتر سیسولو» را ببیند. سیسولو در یک آژانس املاک کار می‌کرد و رهبر جوان 
ANC بود. ماندلا در سیسولو سیاهپوست، مردی بسیار خبره و ماهر و موفق را دید که می‌توانست از او الگو بگیرد. سیسولو هم آینده را دید.  سیسولو یک بار به من گفت که عمده تلاش‌های او در دهه 50، این بود که ANC را به جنبشی مردمی تبدیل کند. او با لبخند به یاد می‌آورد و می‌گوید که: «تا این که یک روز، یک رهبر مردمی پا به دفتر من گذاشت.» ماندلا بلندبالا بود و خوشتیپ. او مشت‌زنی آماتور بود و رفتارش نشان از تربیت زیر دست رییس قبیله داشت. ماندلا لبخندی داشت که مثل خورشیدی بود که در هوای ابری بیرون می‌آید و می‌درخشد.  ما بعضی اوقات ارتباط تاریخی بین فیزیک بدنی و رهبری را فراموش می‌کنیم. «جرج واشنگتن» به هر جا که می‌رفت بلندترین و احتمالا قوی‌ترین فرد حاضر در جمع بود. قدرت و فیزیک بدنی بیشتر به DNAها ربط دارند تا به کتابچه‌های راهنمای رهبری.

اما، ماندلا می‌دانست که ظاهر او چطور می‌تواند او را به پیش براند. او به عنوان رهبر شاخه نظامی زیرزمینی ANC اصرار داشت که در لباس‌های نظامی مناسب و خوش‌دوخت و با ریش باشد. او در طول دوران خود، همیشه مواظب این بود که چطور لباسی بپوشد که به سمت آن هنگامش بیاید. «جورج بیزوس» وکیل او به یاد می‌آورد که ماندلا را اولین بار در دهه پنجاه میلادی و در یک خیاطی هندی دید. خیاط داشت اندازه‌های ماندلا را می‌گرفت تا برایش لباس بدوزد و بیزوس می‌گوید که این اولین باری بود که می‌دید یک سیاهپوست اهل آفریقای جنوبی دارد لباس سفارش می‌دهد. حالا یونیفرم ماندلا را روی پیراهن‌های بسیاری چاپ می‌کنند که زیرش نوشته شده او پدربزرگ خوشحال آفریقای مدرن است. وقتی ماندلا در سال 1994 برای ریاست جمهوری کاندید شد، می‌دانست که نمادها هم به اندازه محتوا ارزش دارند. او هرگز سخن‌ور بزرگی نبوده است و مردم معمولاً چند دقیقه بعد از آغاز سخنرانی‌های او، حواسشان به جای دیگری پرت می‌شد. اما مردم نمادها را به خوبی درک می‌کردند. او وقتی به پشت تریبون می‌رفت، حرکات آیینی «تویی تویی» را انجام می‌داد که نماد مبارزه بود. مهم‌تر از آن، لبخند خیره‌کننده و پرشکوه او بود که نثار تک تک حاضران می‌شد. برای سفیدپوستان، این لبخند نماد آن بود که ماندلا تلخی ندارد و این را تلقین می‌کرد که با آن‌ها هم‌درد است. برای رای‌دهندگان سیاه هم معنی‌اش این می‌شد که «من مبارزی شاد هستم و ما پیروز می‌شویم.» عکس پوستر تبلیغاتی ANC که همه جا زده بودند فقط صورت خندان او بود. رامافوسا می‌گوید: «لبخند خودش پیغام اصلی بود.»  وقتی او از زندان آزاد شد، مردم همواره می‌گفتند که چرا او تلخ و تند نشده است؟ البته ماندلا از هزار و یک چیز ناراحت بود ولی می‌دانست که بیش از هر چیز دیگری، او باید احساس کاملاً برعکس را نشان دهد. او همیشه می‌گفت: «گذشته را فراموش کنید». اما می‌دانستم که خودش هرگز فراموش نمی‌کرد. 
هیچ چیز سیاه و سفید نیست 
وقتی مصاحبه‌هایم را با ماندلا را تازه شروع کرده بودم، اغلب سؤالاتی به این شکل از او می‌پرسیدم: «کی به این نتیجه رسیدید که نبرد مسلحانه را کنار بگذارید؟ آیا به این دلیل بود که درک کرده بودید قدرت لازم برای براندازی رژیم آپارتاید را ندارید یا چون فکر می‌کردید می‌توانید با کناره‌گیری از خشونت ذهنیت جهانی را با خود همراه سازید؟» او سپس به من نگاهی غریب می‌انداخت و می‌پرسید: «چرا هر دو دلیل نه؟» 
البته من بعدتر سوالاتم را هوشمندانه‌تر کردم. ولی پیغام او واضح بود: زندگی بر سر «یا این/ یا آن» نیست. تصمیم‌گیری‌ها پیچیده هستند و همیشه عوامل بسیاری دخیلند. مغز شاید دوست داشته باشد توضیحاتی ساده بیابد ولی توضیحات ساده با واقعیت سازگار نیست. هیچ چیزی آن طور که می‌نماید آسان و ساده نیست. 
ماندلا با تناقضات مشکلی نداشت. به عنوان یک سیاستمدار، او مصلحت‌گرایی بود که دنیا را دارای بی‌نهایت نکات ریز و جزئی ولی مهم می‌دید. به نظر من، بسیاری از این دید او به شرایط زندگی‌اش برمی‌گشت. او به عنوان مردی سیاهپوست زندگی کرده بود که در رژیم آپارتاید به سر برده و هر روز با پرسش‌های اخلاقی بسیار سختی مواجه بوده است: «آیا به رییس سفیدپوستم احترام می‌گذارم تا کاری را به من بدهد که دوست دارم و من را تنبیه نکند؟» «آیا پاسپورتم همراهم است؟» او به عنوان یک سیاستمدار، به طرز نامتعارفی خود را به «معمر قذافی» و «فیدل کاسترو» وفادار می‌دانست. وقتی که آمریکا هنوز ماندلا را تروریست می‌دانست، این دو نفر به 
ANC کمک کرده بودند. وقتی از او درباره قذافی و کاسترو پرسیدم جواب داد: «آمریکایی‌ها دوست دارند همه چیز را سفید و سیاه ببینند» و من را سرزنش کرد که چرا تفاوت‌های ریز و دقیق و ظریف و مهم را درنمی‌یابم. هر مشکلی دلایل بسیاری دارد. او بی چون و چرا و به روشنی علیه آپارتاید بود، ولی آپارتاید دلایل متعدد و غامضی داشت: دلایل تاریخی، جامعه‌شناختی و روان‌شناختی. حساب و کتاب ماندلا همیشه بر این مبنا بود که «دست آخر می‌خواهم به چه چیزی برسم و عملی‌ترین راه برای رسیدن به آن کدام است؟» 
دست کشیدن هم نوعی رهبری است 
در سال 1993، ماندلا از من پرسید که آیا می‌دانم در چه کشورهایی سن رأی دادن کم‌تر از هجده سال است؟ تحقیقاتی انجام دادم و نتایج را به او عرضه کردم: اندونزی، کوبا، نیکاراگوئه، کورياي شمالی و ایران. او سر تکان داد و عالی‌ترین درجه تعریف و تمجیدش را ابراز کرد که دو کلمه «خیلی خوب، خیلی خوب» بود. 
دو هفته بعد، ماندلا به تلویزیون آفریقای جنوبی رفت و پیشنهاد داد که سن رأی دادن به چهارده سال تقلیل یابد. رامافوسا می‌گوید: «سعی می‌کرد این ایده را به ما بقبولاند ولی او تنها طرفدار آن بود. او باید با این واقعیت روبرو می‌شد که در آفریقای جنوبی کسی طرفدار این انگاره نبود. ماندلا اما با تواضع بسیار، حقیقت را پذیرفت و اخم هم نکرد. این هم درسی از ماندلا بود».

این که کی باید دست از ایده، کار یا رابطه نه چندان موفق کشید سخت‌ترین تصمیمی است که یک رهبر می‌تواند بگیرد. در بسیاری جهات، بزرگ‌ترین میراث ماندلا به عنوان رییس جمهور روشی بود که او برای کناره‌گیری انتخاب کرد. وقتی او را در سال 1994 برگزیدند، ماندلا می‌توانست به راحتی تا آخر عمر ریاست جمهوری را به عهده داشته باشد. بسیاری می‌گفتند که در ازای سال‌های بسیار زیادی که او در زندان گذرانده، این کمترین کاری است که آفریقای جنوبی می‌تواند برای او انجام دهد. 
در تاریخ آفریقا فقط چند نفر بودند که به صورت دموکراتیک انتخاب شدند و با میل و اراده خود از دفتر ریاست جمهوری بیرون آمدند. ماندلا مصمم بود که اولین کسی باشد که این کار را می‌کند، چه در آفریقای جنوبی و چه در کل قاره. رامافوسا می‌گوید: «کار او این بود که مسیر را مشخص سازد، نه این که هدایت کشتی را شخصاً به عهده بگیرد.» او می‌داند که رهبران، با انجام ندادن کارها به اندازه انجام دادن کارها رهبری می‌کنند. 
در نهایت، کلید اصلی شناخت ماندلا بيست وهفت سال زندانی است که او سپری کرد. مردی که در سال 1964 وارد جزیره روبن شد احساساتی، خودسر و آسیب‌پذیر بود. کسی که خارج شد متعادل و منضبط بود. با این حال، او آدم درون‌نگری نبود. اغلب از او می‌پرسیدم که چطور مردی که از زندان بیرون آمد این قدر با مرد جوان پرشوری که به زندان رفت متفاوت است. او از این پرسش بیزار بود. سرانجام، روزی با خشم به من پاسخ داد: «وقتی بیرون آمدم بالغ بودم». شاید هیچ چیزی به اندازه یک انسان بالغ کمیاب، و پرارزش نباشد. تولدت مبارک .

نلسن ماندیلا، قهرمان مبارزه با نژادپرستی نود ساله شد. مراسم نودمین سالگرد به دنیا آمدن نلسون ماندلا در هاید پارک لندن و در میان شور و شوق دوستداران بی شمارش برگزار شد.  در این مراسم که با حضور چهره های مطرح و مشهور دنیای هنر همچون ویل اسمیث، امی واینهاوس و کویین همراه بود، ماندلا خطاب به حاضرين گفت:« درحالی که در حال جشن گرفتنیم بیایید به یاد داشته باشیم که تا رسیدن به پایان راهی که در پیش گرفته ایم راهی بس بعید در پیش روی داریم. راهی که چیزی جز بدست آوردن آزادی برای همگان نیست». در این مراسم همچنین کنسرت موسیقی برگزار شد که عواید آن به سازمان مردم نهاد و خیریه ماندلا با عنوان « HIV/AIDS charity 46664 » تعلق گرفت. حوزه تخصصی فعالیت این بنیاد خیریه، مبارزه علیه ایدز است. ماندلا همچنین در این مراسم بر روی صحنه و هنگام اجرای برنامه گری هالی ول و لیونا لوییز حضور یافت.  گفتنی است که عدد 46664 در عنوان سازمان خیریه ماندلا، برگرفته از شماره شناسایی ایشان در دوران سیاه حبس در زندان رژیم سیاه آپارتاید آفریقای جنوبی است. ماندلا بيست وهفت سال در زندان این رژیم حبس بود.  ماندلا در پایان سخنانش خطاب به مردمی که به ابراز احساسات می پرداختند گفت: « هنوز راه درازی در پیش روی داریم ... ای دوستان و ای کسانی که ما را در گوشه گوشه جهان می بینید!‌ به حمایت از ما و کمپین 46664 ادامه دهید».  وی افزود: « من امشب پس از نود سال زندگی به شما می گویم که اینک زمان دستهایی تازه است برای برداشتن این بار سنگین ... این بار اکنون بر شانه های شماست ... از شما سپاسگزارم».  لازم به ذکر است که در آغاز این مراسم ویل اسمیث، ستاره سرشناس هالیوود به اتفاق همسرش جادا پینکنت اسمیث بر صحنه حضور یافته و خطاب به جمعیت فریاد برآورد:« مهمانی هم اکنون شروع شد». اسمیث در ادامه ضمن یادکردی از پیتر گابریل، خواننده مشهور به نقل از وی گفت:« اگر دنیا تنها یک پدر می داشت، مردی که ما برای آنکه پدرمان باشد بر میگزیدیم، بی تردید کسی جز نلسون ماندلا نبود».

 

ماندلا وآمریکا

نام برنده جایزه صلح نوبل و سمبل آزادی در جهان در لیست تروریستی ایالات متحده آمریکا قرار دارد و وی برای ورود به این کشور نیازمند گرفتن اجازه خاص از دولت آمریکا است.  کوندالیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا این وضعیت را خجالت آور خوانده و تنی چند از اعضای کنگره قول حل این مشکل را در آینده ای نزدیک داده اند.  در جریان مبارزه علیه رژیم آپارتاید در سال های هفتادوهشتاد و  میلادی، کنگره ملی آفریقا –حزب حاکم آفریقای جنوبی در حال حاضر- توسط رژیم آپارتاید به عنوان گروهی تروریستی شناخته می شد و بسیاری از کشورها از جمله آمریکا این گروه را در لیست گروه های تروریست قرار دادند. با توجه به عدم حذف نام این گروه از لیست تروریستی تاکنون، نلسون ماندلا و بقیه اعضای این حزب هنوز نیازمند به گرفتن اجازه از وزارت امور خارجه آمریکا برای ورود به این کشور هستند. 
کوندالیزا رایس ضمن توضیح این موضوع به کنگره اعلام کرد: «این کشور –آفریقای جنوبی- کشوری است که روابطی عالی با ایالات متحده دارد و این حقیقت که من باید برای دیدار با همتایم از این کشور و یا دیدار با رهبر بزرگ این کشور نلسون ماندلا اجازه ای خاص صادر کنم حقیقتا خجالت آور است».

نلسون ماندلا رهبر کنگره ملی آفریقا پس از تحمل بيست وهفت سال زندان بخاطر مبارزه با رژیم آپارتاید در سال 1990 از زندان آزاد شد. او در سال 1994 به عنوان اولین رییس جمهور رنگین پوست این کشور انتخاب شد. هوارد برمن، رییس بخش روابط خارجی کنگره آمریکا با تحقیر آمیز خواندن این شرایط تصریح کرد کنگره ملی آفریقا الگویی بزرگ برای گروه هایی است که برای آزادی تلاش میکنند. او افزود: «کنگره ملی آفریقا تلاشی مسلحانه را به صلح تبدیل کرد و ما باید برای این تغییر رویه، این گروه را تحسین کنیم». 
این سناتور جمهوری خواه در تلاش است تا با تصویب طرحی در کنگره شاهد خارج شدن این گروه از لیست گروه های تروریستی آمریکا و رفع مشکل اعضای قبلی و فعلی این حزب پیش از جشن تولد نود سالگی نلسون ماندلا –در هجده جولای- شود.  سناتور جود گرگ نیز وجود نام کنگره ملی آفریقا در لیست تروریستی را مشکلی بوروکراتیک خواند و قول به حل این مشکل داد. 
اعضای گروه های دیگری از جمله حماس در لیست تروریستی ایالات متحده آمریکا قرار دارند. این لیست از گروه هایی تشکیل شده است که از نظر آمریکا دارای فعالیت تروریستی در سطح جهان هستند. 
گزارش ها حاکی از آن است که وضعیت موجود در گذشته نیز مشکلات بسیاری را برای اعضای کنگره ملی آفریقا پدید آورده است. این افراد پس از تقاضای ویزا برای ورود به آمریکا باید برای پاسخ به سوالاتی در سفارت این کشور حاضر شوند و پس از آن نیز نیاز به صدور اجازه ای خاص از سوی وزارت امور خارجه آمریکا برای صدور ویزا برای آنها وجود دارد.  در سال 2002 رییس سابق کنگره ملی آمریکا توکیو سکسویل با عدم صدور ویزا برای خود مواجه شد و باربارا ماسکلا -سفیر آفریقای جنوبی در سالهای 2002 تا 2006- نیز در سال 2007 به دلیل عدم صدور ویزا قادر به دیدار با یکی از اعضای فامیل خود که به سختی در بستر بیماری بود نشد و این فرد پیش از دیدار با او در آمریکا در گذشت. سرمنشي سازمان امنیت ملی آمریکا «مایکل چرتف» اظهار داشت عقل سلیم ایجاب میکند که نام نلسون ماندلا باید از این لیست پاک گردد. وی افزود: «این موضوع مناظره ای دشوار و مشکل ساز را در مورد تروریست بودن یا نبودن گروه های مختلف در آمریکا آغاز خواهد کرد».

 

هشت درس ماندلا برای سیاست‌مداران

«نلسون ماندلا» همیشه بیشترین راحتی را در برخورد با کودکان داشته است. شاید بتوان گفت که بزرگ‌ترین محرومیت او در طول ۲۷ سالی که در زندان به سر برد، این بوده که در آن هنگام نه صدای گریه نوزادی را شنیده و نه دست طفل خردسالی را گرفته بود.

”کلید تایمز”: «نلسون ماندلا» بسیار بیشتر از طول عمر خود دردسر درست کرده است. او کشوری را از تبعیض خشن رهاند و کمک کرد که سیاه و سفید، سرکوب‌شده و سرکوب‌گر با هم متحد شوند، آن هم به روشی که کسی تا حالا نتوانسته بود آن را انجام دهد.

هر تکه این قواعد را از بحث‌های قدیم و جدیدی که با ماندلا داشتم، و از مشاهده رفتار او از نزدیک و دور درآورده‌ام. اکثر آن‌ها عملی است و بسیاری ازشان مستقیماً از تجربه شخصی او نشأت می‌گیرد. همه آن‌ها را جمع‌بندی کرده‌ام تا به بهترین شکل دردسر برسم: دردسری که ما را مجبور می‌کند بپرسیم چطور می‌توانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی بکنیم.

شماره ۱: شجاعت به معنای نداشتن ترس نیست، بلکه به این معنی است که در کنار زدن ترس، الهام‌بخش دیگران باشید

در سال ۱۹۹۴ و در جریان تبلیغات برای انتخابات ریاست جمهوری، ماندلا با هواپیمایی بسیار کوچک به سرزمین‌های پر از کشت و کشتار «ناتال» رفت تا برای هواداران خود از قبیله «زولو» حرف بزند. از من خواست که او را در فرودگاه ببینم و من هم موافقت کردم. قرار بود بعد از سخنرانی او کارمان را ادامه بدهیم. وقتی ۲۰ دقیقه به فرود هواپیما مانده بود، یکی از موتورهایش خراب شد. بعضی از افراد داخل هواپیما وحشت کردند. کاری که به آن‌ها آرامش داد این بود که به ماندلا نگاه کنند؛ او چنان آرام داشت روزنامه می‌خواند که انگار صبح است و طبق معمول سوار قطار شده تا به دفتر کارش برود. فرودگاه آماده فرود اضطراری شد و خلبان هواپیما را صحیح و سالم نشاند. وقتی ماندلا و من در پشت ماشین ضد گلوله «ب ام و» او نشستیم تا به پیش هواداران برویم، برگشت و به من گفت: «آقا، آن بالا از ترس داشتم می‌مردم!»

ماندلا اغلب در طول فعالیت‌های زیرزمینی‌اش، دادگاه ریوونیا که منجر به زندانی شدن او شد و دورانش در حبس در جزایر روبن ترس داشت. او بعدها به من گفت: «البته که هراسان بودم!» او اشاره می‌کرد که نامعقول بود اگر ترس نداشت. ماندلا یک بار گفت: «نمی‌توانم تظاهر کنم که شجاع هستم و می‌توانم تمام دنیا را شکست دهم»، اما به عنوان یک رهبر سیاسی، نمی‌توانید بگذارید بقیه بفهمند: «باید وجهه‌تان را جور دیگری نشان دهید».

این دقیقاً همان کارهایی بود که او یاد گرفت انجام دهد، یعنی وانمود کند و با بی‌باک نشان دادن خود، به دیگران الهام بخشد. این پانتومیمی بود که ماندلا در جزایر روبن آن را تکمیل کرد، جایی که بهانه برای ترسیدن بسیار بود. زندانیانی که همراه ماندلا بودند می‌گویند که تماشای ماندلا که در محوطه زندان، با قامتی افراشته و مغرور قدم می‌زد برای چند روزشان کافی بود. او می‌دانست که مدلی برای دیگران است و همین به او قدرت پیروزی بر ترسش را می‌داد.

شماره ۲: از جلو رهبری کن ولی پایگاهت را پشت سرت نگذار

ماندلا زیرک هم هست. او در سال ۱۹۸۵ پروستاتش را عمل کرد. وقتی به زندان برگشت، برای اولین بار در طول ۲۱ سال از هم‌سلولی‌ها و دوستانش جدایش کردند. آن‌ها دست به اعتراض زدند ولی آن طور که «احمد کثردا» دوست قدیمی‌اش به یاد می‌آورد، او به آن‌ها گفت: «دوستان یک دقیقه صبر کنید. شاید بتوان آن را به نتیجه خوبی رساند.»

نتیجه خوب این شد که ماندلا به تنهایی مذاکره با رژیم آپارتاید را شروع کرد. این کار کاملاً بر خلاف میل «کنگره ملی آفریقا»، ANC بود. او سال‌ها گفته بود که «زندانیان نمی‌توانند مذاکره کنند» و بعد از انجام عملیاتی مسلحانه که قرار بود دولت آپارتاید را به زانو دربیاورد، این بار به این نتیجه رسید که زمان حرف زدن با سرکوب‌گران فرا رسیده است.

وقتی مذاکره با دولت را در سال ۱۹۸۵ آغاز کرد خیلی‌ها می‌گفتند که ماندلا دیگر تمام شد. «سیریل رامافوسا»، رهبر قدرتمند و آتشین‌مزاج وقت اتحادیه ملی معدن‌چیان می‌گوید: «فکر کردیم او دارد خیانت می‌کند. می‌خواستم ببینمش و بگویم چه کار داری می‌کنی؟ اما این ابتکاری باورنکردنی بود. او ریسک بسیار بزرگی را به جان خرید.»

ماندلا سلسله عملیاتی انجام داد تا به ANC بقبولاند که کار درست را انجام داده است. خوشنامی او در خطر سقوط قرار داشت. کثردا به یاد می‌آورد که او پیش تک تک دوستانش در زندان رفت و توضیح داد که چه دارد می‌کند. آرام و سنجیده، آن‌ها را با خود همراه کرد. رامافوسا که دبیر کل ANC بود و حالا تاجر برجسته‌ای شده، می‌گوید: «پایگاه طرفدارانتان را با خودتان همراه می‌برید. وقتی به اراضی گرفته شده می‌رسید اجازه می‌دهید که بقیه هم به شما برسند. او از آن دسته سران آدامسی نبود که الان بجوندش و بعد بیرونش بیندازند.»

برای ماندلا، سرپیچی از مذاکرات اصل نبود و تاکتیک بود. او همیشه در طول زندگی‌اش چنین فاصله‌ای را بین این دو داشته است. البته او اصول خود را داشت و یک اصل تغییرناپذیر او، این بود که آپارتاید برچیده شود و هر فرد حق رأی داشته باشد. او هرگز از این اصل پا پس نکشید، ولی تقریباً هر چیزی که او به این هدف نزدیک می‌کرد از دید او تاکتیک بود. او عمل‌گراترین ایده‌آلیست‌هاست.

رامافوسا می‌گوید: «او مردی تاریخی است. خیلی جلوتر از ما فکر می‌کرد. همیشه آیندگان را در ذهن داشت و از خود می‌پرسید نسل‌های بعد چطور به کارهای ما خواهند نگریست؟»

زندان به او این توانایی را بخشید که بتواند بلندمدت فکر کند. او مجبور بود این طور باشد و چاره دیگری نداشت. مقیاس فکر او روز و هفته نبود؛ دهه بود. می‌دانست که تاریخ با اوست و نتیجه کارهایش اجتناب ناپذیر است. فقط مساله بر سر این بود که این دستاورد چقدر زود به دست می‌آید و چگونه. او بعضی وقت‌ها می‌گفت: «اوضاع در زمان طولانی بهتر می‌شود.» او همیشه به فکر بلندمدت بود.

شماره ۳: از عقب هدایت کن و بگذار دیگران فکر کنند در جلو هستند

ماندلا عاشق آن است که خاطرات دوران کودکی‌اش را به یاد بیاورد و از بعدازظهرهای ملالت‌باری حرف بزند که به جمع‌آوری احشام می‌گذراند. او می‌گفت: «می‌دانی، فقط می‌شود از عقب آن‌ها را هدایت کرد.» سپس ابروهایش را بالا می‌انداخت تا مطمئن شود من قیاس او را گرفته‌ام.

ماندلا در کودکی به شدت تحت تأثیر «جونگینتابا» قرار داشت. او رییس قبیله‌ای بود که ماندلا را بزرگ کرده بود. وقتی جونگیباتا قرار ملاقات داشت، مردان دورش حلقه می‌زدند، و وقتی همه آن‌ها حرف‌هایشان را تمام می‌کردند این رییس شروع به حرف زدن می‌کرد. کار رییس این نبود که به مردم بگوید چه کار کنند. او تنها جمع‌بندی را انجام می‌داد. ماندلا همیشه می‌گفت: «هرگز خیلی زود وارد بحث نشو.»

در مدت زمانی که با ماندلا کار می‌کردم، او اغلب گروه مشاوران خود را به خانه‌اش در هاتون، حومه زیبای شهر ژوهانسبورگ دعوت می‌کرد. او شش، هفت نفر را فرامی‌خواند، مثل رامافوسا، تابو امبکی (که حالا رییس جمهور آفریقای جنوبی شده) و سایرین که دور میز شام او می‌نشستند و یا حتی در حیاط خلوت حلقه می‌زدند. بعضی از هم‌قطارانش بر سرش داد می‌زدند و از او می‌خواستند سریع‌تر حرکت کند و رادیکال‌تر باشد. ماندلا هم فقط گوش می‌داد. سرانجام، وقتی او حرف می‌زد به آرامی و منظم نظرات هر کسی را جمع‌بندی می‌کرد و بعد نظرات خودش را ابراز می‌داشت. او زیرکانه تصمیم را در جهتی پیش می‌برد که می‌خواست، ولی آن را تحمیل نمی‌کرد. یکی از رموز رهبری این است که اجازه بدهید خودتان هم هدایت شوید. او می‌گفت: «این منطقی است که مردم را ترغیب کنید کارهایی انجام دهند و کاری کنید فکر کنند این ایده خودشان بوده است».

شماره ۴: دشمنتان را بشناسید و پی ببرید چه ورزشی دوست دارد

در اوایل دهه ۶۰ میلادی، ماندلا شروع به یادگیری زبان آفریکانس کرد. این زبان آفریکانرها، دسته سفیدپوستان اهالی آفریقای جنوبی بود که آپارتاید را به وجود آورده بودند. آفریکانرها چند قرن است که در آفریقای جنوبی ساکن هستند. رفقای او در ANC از این بابت او را دست می‌انداختند ولی او می‌خواست دنیا را از دریچه چشمان آفریکانرها ببیند. او می‌دانست که روزی با آن‌ها مبارزه یا مذاکره خواهد کرد، و در هر حالت سرنوشت او با آن‌ها گره خورده است.

این کار او از دو جهت استراتژیک بود: اول این که با حرف زدن به زبان رقیبان، او قدرت‌ها و ضعف‌هایشان را در می‌یافت و تاکتیک‌هایش را فرموله می‌کرد. از طرف دیگر خود را مورد توجه آفریکانرها قرار می‌داد. هر کسی، از زندانیان معمولی گرفته تا «پ. و. بوتا» از علاقه ماندلا به صحبت به زبان آفریکانر و دانش او از تاریخ آنان تحت تأثیر قرار گرفته بود. او حتی دانش خود از ورزش راگبی را افزایش داد تا بتواند درباره تیم‌ها و بازیکنان ورزش محبوب آفریکانرها نظر بدهد.

ماندلا فهمیده بود که سیاهان و آفریکانرها یک چیز بسیار ریشه‌ای مشترک دارند: آفریکانرها همان قدر عمیقاً خودشان را آفریقایی می‌دانستند که سیاه‌ها. او می‌دانست که آفریکانرها خودشان هم قربانی تبعیض بوده‌اند. دولت انگلیس و مهاجران تازه‌وارد انگلیسی همیشه با تحقیر به آن‌ها نگاه می‌کردند. آفریکانرها همان قدر عقده حقارت داشتند که سیاهان.

ماندلا وکیل بود و در زندان، به زندانبان‌ها در مشکلات حقوقی‌شان کمک می‌کرد. آن‌ها خیلی کمتر از او سواد داشتند و برایشان فوق‌العاده بود که یک مرد سیاه می‌تواند به آن‌ها کمک کند و این کار را انجام هم می‌دهد. «آلیستر اسپارکس» تاریخ‌نویس بزرگ آفریقای جنوبی درباره این زندانبان‌ها می‌گوید: «آن‌ها ظالم‌ترین و حیوان‌صفت‌ترین شخصیت‌های رژیم آپارتاید بودند. ماندلا درک کرد که حتی با بدترین و نادان‌ترین‌ها هم می‌شود مذاکره کرد.»

شماره ۵: دوستانت را نزدیک نگاه دار و دشمنانت را حتی نزدیک‌تر

بسیاری از دوستانی که ماندلا به خانه‌اش در شهر قونو دعوت می‌کرد، آن طور که یک بار محرمانه به من گفت، کسانی بودند که به آن‌ها اعتماد کامل نداشت. آن‌ها را به شام فرامی‌خواند، زنگ می‌زد و با آن‌ها مشورت می‌کرد. از آن‌ها تعریف می‌کرد و به‌شان هدیه می‌داد. ماندلا جذابیتی غیرقابل دفاع داشت. او از این افسون استفاده می‌برد تا روی رقیبانش حتی تأثیر بیشتری بگذارد تا روی دوستانش.

ماندلا در جزایر روبن افرادی را در حلقه کارشناسان نزدیک به خود می‌آورد که نه دوستشان داشت و نه به آن‌ها اعتماد می‌کرد. «کریس هانی» یکی از افرادی بود که ماندلا به او خیلی نزدیک شد. او رییس آتشین‌مزاج اعضای شاخه نظامی ANC بود. بعضی‌ها فکر می‌کردند که هانی دارد جاسوسی ماندلا را می‌کند، اما ماندلا با او خیلی راحت بود. رامافوسا می‌گوید: «فقط هانی نبود. کارخانه‌داران بزرگ هم بودند، خانواده‌های دارای معدن، مخالفان. ماندلا در روز تولدشان گوشی را برمی داشت و به آن‌ها زنگ می‌زد. به مراسم خانوادگی تشییع جنازه‌هایشان می‌رفت. او این‌ها را فرصت می‌دید.»

وقتی ماندلا از زندان آزاد شد، حتی زندانبان‌هایش را هم در جمع دوستانش آورد و مقاماتی را که او را به زندان انداخته بودند در کابینه اولش جا داد. البته به خوبی می‌دانم که از بعضی از این افراد چقدر بدش می‌آمد.

البته بعضی وقت‌ها هم مسئولیت این افراد را از سر خود باز می‌کرد. گاهی هم مثل بعضی‌ها که گیرایی خاصی دارند، خود او هم دوست داشت جذب افراد شود. ماندلا ابتدا با «ف. و. دکلرک» رییس جمهور وقت آفریقای جنوبی باب دوستی را به سرعت باز کرد، و به همین دلیل بود که وقتی بعدتر دکلرک علناً او را مورد حمله لفظی خود قرار داد، ماندلا حس کرد به او خیانت شده است.

ماندلا بر این باور بود که در آغوش گرفتن رقیبان، راهی برای کنترل کردن آن‌هاست. آن‌ها وقتی به حال خودشان بودند خطر بیشتری داشتند تا زمانی که در حلقه نفوذ او قرار می‌گرفتند. او صداقت را پاس می‌داشت ولی هرگز بیش از حد درگیر آن نشد. هر چه باشد او می‌گفت: «مردم طبق منافع خودشان رفتار می‌کنند.» به اعتقاد او این بخشی از ذات انسان است و عیب و کاستی نیست. روی دیگر و خشن خوش‌بینی، این است که چنین افرادی بیش از حد به بقیه اعتماد می‌کنند. ماندلا هم از این افراد بود. البته او تشخیص داده بود بهترین راه برای تعامل با آن‌هایی که به‌شان اعتماد ندارد، این است که با گیرایی بالای خود خنثایشان کند.

شماره ۶: ظاهر مهم است – یادتان باشد لبخند بزنید

وقتی ماندلا هنوز یک دانشجوی فقیر حقوق در ژوهانسبورگ بود و پیراهنی نخ‌نما و مندرس می‌پوشید، یک بار او را بردند که «والتر سیسولو» را ببیند. سیسولو در یک آژانس املاک کار می‌کرد و رهبر جوان ANC بود. ماندلا در سیسولو سیاهپوست، مردی بسیار خبره و ماهر و موفق را دید که می‌توانست از او الگو بگیرد. سیسولو هم آینده را دید.

سیسولو یک بار به من گفت که عمده تلاش‌های او در دهه ۵۰، این بود که ANC را به جنبشی مردمی تبدیل کند. او با لبخند به یاد می‌آورد و می‌گوید که: «تا این که یک روز، یک رهبر مردمی پا به دفتر من گذاشت.» ماندلا بلندبالا بود و خوشتیپ. او مشت‌زنی آماتور بود و رفتارش نشان از تربیت زیر دست رییس قبیله داشت. ماندلا لبخندی داشت که مثل خورشیدی بود که در هوای ابری بیرون می‌آید و می‌درخشد.

ما بعضی اوقات ارتباط تاریخی بین فیزیک بدنی و رهبری را فراموش می‌کنیم. «جرج واشنگتن» به هر جا که می‌رفت بلندترین و احتمالا قوی‌ترین فرد حاضر در جمع بود. قدرت و فیزیک بدنی بیشتر به DNAها ربط دارند تا به کتابچه‌های راهنمای رهبری. اما، ماندلا می‌دانست که ظاهر او چطور می‌تواند او را به پیش براند. او به عنوان رهبر شاخه نظامی زیرزمینی ANC اصرار داشت که در لباس‌های نظامی مناسب و خوش‌دوخت و با ریش باشد. او در طول دوران خود، همیشه مواظب این بود که چطور لباسی بپوشد که به سمت آن هنگامش بیاید. «جورج بیزوس» وکیل او به یاد می‌آورد که ماندلا را اولین بار در دهه ۵۰ میلادی و در یک خیاطی هندی دید. خیاط داشت اندازه‌های ماندلا را می‌گرفت تا برایش لباس بدوزد و بیزوس می‌گوید که این اولین باری بود که می‌دید یک سیاهپوست اهل آفریقای جنوبی دارد لباس سفارش می‌دهد. حالا یونیفرم ماندلا را روی پیراهن‌های بسیاری چاپ می‌کنند که زیرش نوشته شده او پدربزرگ خوشحال آفریقای مدرن است.

وقتی ماندلا در سال ۱۹۹۴ برای ریاست جمهوری کاندید شد، می‌دانست که نمادها هم به اندازه محتوا ارزش دارند. او هرگز سخن‌ور بزرگی نبوده است و مردم معمولاً چند دقیقه بعد از آغاز سخنرانی‌های او، حواسشان به جای دیگری پرت می‌شد. اما مردم نمادها را به خوبی درک می‌کردند. او وقتی به پشت تریبون می‌رفت، حرکات آیینی «تویی تویی» را انجام می‌داد که نماد مبارزه بود. مهم‌تر از آن، لبخند خیره‌کننده و پرشکوه او بود که نثار تک تک حاضران می‌شد. برای سفیدپوستان، این لبخند نماد آن بود که ماندلا تلخی ندارد و این را تلقین می‌کرد که با آن‌ها هم‌درد است. برای رای‌دهندگان سیاه هم معنی‌اش این می‌شد که «من مبارزی شاد هستم و ما پیروز می‌شویم.» عکس پوستر تبلیغاتی ANC که همه جا زده بودند فقط صورت خندان او بود. رامافوسا می‌گوید: «لبخند خودش پیغام اصلی بود.»

وقتی او از زندان آزاد شد، مردم همواره می‌گفتند که چرا او تلخ و تند نشده است؟ البته ماندلا از هزار و یک چیز ناراحت بود ولی می‌دانست که بیش از هر چیز دیگری، او باید احساس کاملاً برعکس را نشان دهد. او همیشه می‌گفت: «گذشته را فراموش کنید». اما می‌دانستم که خودش هرگز فراموش نمی‌کرد.

شماره ۷: هیچ چیز سیاه و سفید نیست

وقتی مصاحبه‌هایم را با ماندلا را تازه شروع کرده بودم، اغلب سؤالاتی به این شکل از او می‌پرسیدم: «کی به این نتیجه رسیدید که نبرد مسلحانه را کنار بگذارید؟ آیا به این دلیل بود که درک کرده بودید قدرت لازم برای براندازی رژیم آپارتاید را ندارید یا چون فکر می‌کردید می‌توانید با کناره‌گیری از خشونت ذهنیت جهانی را با خود همراه سازید؟» او سپس به من نگاهی غریب می‌انداخت و می‌پرسید: «چرا هر دو دلیل نه؟»

البته من بعدتر سوالاتم را هوشمندانه‌تر کردم. ولی پیغام او واضح بود: زندگی بر سر «یا این/ یا آن» نیست. تصمیم‌گیری‌ها پیچیده هستند و همیشه عوامل بسیاری دخیلند. مغز شاید دوست داشته باشد توضیحاتی ساده بیابد ولی توضیحات ساده با واقعیت سازگار نیست. هیچ چیزی آن طور که می‌نماید آسان و ساده نیست.

ماندلا با تناقضات مشکلی نداشت. به عنوان یک سیاستمدار، او مصلحت‌گرایی بود که دنیا را دارای بی‌نهایت نکات ریز و جزئی ولی مهم می‌دید. به نظر من، بسیاری از این دید او به شرایط زندگی‌اش برمی‌گشت. او به عنوان مردی سیاهپوست زندگی کرده بود که در رژیم آپارتاید به سر برده و هر روز با پرسش‌های اخلاقی بسیار سختی مواجه بوده است: «آیا به رییس سفیدپوستم احترام می‌گذارم تا کاری را به من بدهد که دوست دارم و من را تنبیه نکند؟» «آیا پاسپورتم همراهم است؟»

او به عنوان یک سیاستمدار، به طرز نامتعارفی خود را به «معمر قذافی» و «فیدل کاسترو» وفادار می‌دانست. وقتی که آمریکا هنوز ماندلا را تروریست می‌دانست، این دو نفر به ANC کمک کرده بودند. وقتی از او درباره قذافی و کاسترو پرسیدم جواب داد: «آمریکایی‌ها دوست دارند همه چیز را سفید و سیاه ببینند» و من را سرزنش کرد که چرا تفاوت‌های ریز و دقیق و ظریف و مهم را درنمی‌یابم. هر مشکلی دلایل بسیاری دارد. او بی چون و چرا و به روشنی علیه آپارتاید بود، ولی آپارتاید دلایل متعدد و غامضی داشت: دلایل تاریخی، جامعه‌شناختی و روان‌شناختی. حساب و کتاب ماندلا همیشه بر این مبنا بود که «دست آخر می‌خواهم به چه چیزی برسم و عملی‌ترین راه برای رسیدن به آن کدام است؟»

شماره ۸: دست کشیدن هم نوعی رهبری است

در سال ۱۹۹۳، ماندلا از من پرسید که آیا می‌دانم در چه کشورهایی سن رأی دادن کم‌تر از ۱۸ سال است؟ تحقیقاتی انجام دادم و نتایج را به او عرضه کردم: اندونزی، کوبا، نیکاراگوئه، کره شمالی و ایران. او سر تکان داد و عالی‌ترین درجه تعریف و تمجیدش را ابراز کرد که دو کلمه «خیلی خوب، خیلی خوب» بود.

دو هفته بعد، ماندلا به تلویزیون آفریقای جنوبی رفت و پیشنهاد داد که سن رأی دادن به ۱۴ سال تقلیل یابد. رامافوسا می‌گوید: «سعی می‌کرد این ایده را به ما بقبولاند ولی او تنها طرفدار آن بود. او باید با این واقعیت روبرو می‌شد که در آفریقای جنوبی کسی طرفدار این انگاره نبود. ماندلا اما با تواضع بسیار، حقیقت را پذیرفت و اخم هم نکرد. این هم درسی از ماندلا بود».

این که کی باید دست از ایده، کار یا رابطه نه چندان موفق کشید سخت‌ترین تصمیمی است که یک رهبر می‌تواند بگیرد. در بسیاری جهات، بزرگ‌ترین میراث ماندلا به عنوان رییس جمهور روشی بود که او برای کناره‌گیری انتخاب کرد. وقتی او را در سال ۱۹۹۴ برگزیدند، ماندلا می‌توانست به راحتی تا آخر عمر ریاست جمهوری را به عهده داشته باشد. بسیاری می‌گفتند که در ازای سال‌های بسیار زیادی که او در زندان گذرانده، این کمترین کاری است که آفریقای جنوبی می‌تواند برای او انجام دهد.

در تاریخ آفریقا فقط چند نفر بودند که به صورت دموکراتیک انتخاب شدند و با میل و اراده خود از دفتر ریاست جمهوری بیرون آمدند. ماندلا مصمم بود که اولین کسی باشد که این کار را می‌کند، چه در آفریقای جنوبی و چه در کل قاره. رامافوسا می‌گوید: «کار او این بود که مسیر را مشخص سازد، نه این که هدایت کشتی را شخصاً به عهده بگیرد.» او می‌داند که رهبران، با انجام ندادن کارها به اندازه انجام دادن کارها رهبری می‌کنند.

در نهایت، کلید اصلی شناخت ماندلا ۲۷ سال زندانی است که او سپری کرد. مردی که در سال ۱۹۶۴ وارد جزیره روبن شد احساساتی، خودسر و آسیب‌پذیر بود. کسی که خارج شد متعادل و منضبط بود. با این حال، او آدم درون‌نگری نبود. اغلب از او می‌پرسیدم که چطور مردی که از زندان بیرون آمد این قدر با مرد جوان پرشوری که به زندان رفت متفاوت است. او از این پرسش بیزار بود. سرانجام، روزی با خشم به من پاسخ داد: «وقتی بیرون آمدم بالغ بودم». شاید هیچ چیزی به اندازه یک انسان بالغ کمیاب، و پرارزش نباشد.

و بازهم به روایت دیگر:

نلسون روليهلا هلا ماندلا در ۱۸ چنوري ۱۹۱۸ در قريه كوچك قونو در منطقه امتاتاى آفريقاى جنوبى به دنيا آمد. وى اولين عضو خانواده اش بود كه در سن هفت سالگى به مکتب رفت. به دليل دشوارى تلفظ نام بومى ماندلا، معلم وى كه يك متديست بود نام يك دريادار انگليسى بنام «هوراتيو نلسون» را براى وى برگزيد.

وقتى روليهلاهلا ۹ ساله بود پدرش بر اثر بيمارى سل درگذشت.

از آنجا كه پدر وى عضو هيات مشاورين سلطنتى بود و تقدير چنين بود كه وى سمت پدرش را به ارث ببرد، ماندلا در سال ۱۹۳۷ عازم هليدتاون و كالج متديست ها در فورت بيوفورت شد . ماندلا پس از ورود به دانشگاه با اليور تامبو آشنا شد. ماندلا و تامبو پس از اين آشنايى به دو دوست و دو همكار هميشگى تبديل شدند. ماندلا پس از سال اول حضور در پوهنتون وارد يك شوراى نمايندگى محصلين مخالف سياست هاى پوهنتون شد و به همين دليل از وى خواسته شد تا فورت بيوفورت را ترك كند. اندكى پس از ترك كالج ماندلا عازم ژوهانسبورگ شد.  وى پس از ورود به اين شهر ابتدا به عنوان يك محافظ معدن و سپس به عنوان يك كارمند در يك شركت حقوقى مشغول به كار شد. درحالى كه ماندلا در اين شركت كار مى كرد اسناد ليسانس خود را به طريق مكاتبه اى از پوهنتون آفريقاى جنوبى گرفت و سپس مطالعات حقوقى خود را در پوهنتون ويت واترس راند آغاز كرد.  در اين زمان ماندلا در شهر اسكندر (شمال ژوهانسبورگ)  زندگى مى كرد.پس از پيروزى حزب ملى تحت سلطه آفريكانس زبان ها (شاخه اى از زبان هلندى رايج در آفريقاى جنوبى) در انتخابات سال ۱۹۴۸ كه سياست تبعيض  نژادى داشتند، ماندلا در مبارزات مخالفت جويانه كنگره ملى آفريقا (ANC) در سال ۱۹۵۲ و كنگره خلق در سال ۱۹۵۵ نقش برجسته اى داشت.

تصويب منشور آزادى در كنگره خلق باعث تهيه برنامه اساسى ضد آپارتايد شد.در اين دوره زمانى ماندلاو همكار وى اليور تامبو اداره شركت حقوقى « ماندلا و تامبو» را برعهده داشتند كه به بسيارى از سياهپوستان كه نماينده قانونى نداشتند مشاوره حقوقى مى دادند. رويكرد ماندلا تحت تاثير ماهاتماگاندى ( كه الهام بخش وى بود) و نسل هاى موفق فعالان ضد آپارتايد در آفريقاى جنوبى قرار داشت.ماندلا كه در ابتدا به مبارزات دسته جمعى غير خشونت آميز متعهد بود،در پنجم دسامبر ۱۹۵۶به همراه ۱۵۰ تن ديگر دستگير و به خيانت به كشور متهم شد.  محاكمه ماراتن گونه وى و همراهانش از سال ۱۹۵۶ تا سال ۱۹۶۱ ادامه پيدا كرد و در نهايت تمام  آن ها تبرئه شدند. كنگره ملى آفريقا (ANC) در فاصله سال هاى ۵۹-۱۹۵۲ به دليل ظهور يك گروه تازه از فعالان سياهپوست ( آفريكانيست ها) كه خواستار اقدامات قاطعانه تر عليه حزب ملى حاكم بودند، دچار تفرقه و اختلاف شد.

آلبرتو لوتولى، اليور تامبو و والتر سيسولو رهبران ANC نه تنها احساس مى كردند كه روند حركتى اين وقايع بيش از حد سريع است بلكه رهبرى آن ها به چالش كشيده شده است. اين مسأله باعث شد كه آن ها موضع خود را از طريق اتحاد با احزاب كوچك سفيدپوستان، دو رگه ها و سرخپوستان، تقويت كنند تا نشان دهند كه جذابيت و گيرايى آن ها بيشتر است.

در سال ۱۹۵۹ زمانيكه آفريكانيست ها ( تحت حمايت مالى غنا و حمايت سياسى حزب ملى باسوتو مستقر در ترانس وال) خود را از ANC كنار كشيدند تا كنگره سراسرى آفريكانيست ها (PAC) راتحت رهبرى رابرت سوبوك وه و پوتلاكو لبالو تشكيل دهند، ANC بيشترين حمايت شبه نظامى خود را از دست داد.درسال ۱۹۶۱ ماندلا رهبرى جناح مسلح ANC موسوم به «نيزه ملت» يا MK را كه به طور مشترك بنيان نهاده بود، برعهده گرفت. وى به طور مشترك يك مبارزه خرابكارانه راعليه اهداف اردو و دولت به راه انداخت و به منظور پايان دادن به آپارتايد طرح هايى را براى يك جنگ چريكى احتمالى ( در صورت شكست خوردن خرابكارى ها) ارايه داد.

مطمئناً همين شاخه مسلح ANC بود كه چند دهه بعد به ويژه در دهه ۱۹۸۰ يك جنگ چريكى را عليه رژيم آفريقاى جنوبى به راه انداخت. ماندلا همچنين درخارج از كشور براى MK پول جمع آورى مى كرد و آموزش هاى شبه نظامى گرى برگزار مى كرد و با دولت هاى متعدد آفريقايى ديدار مى كرد. ماندلا در نهايت به حبس ابد محكوم شد و روانه زندانى در جزيره روبن شد.

در اين جزيره وى و ديگر زندانيان مجبور به كار طاقت فرسا در يك معدن سنگ آهك بودند. زندانيان براساس نژادشان از هم جدا مى شدند و در اين بين سياهان پست ترين شرايط را داشتند. ماندلا در زندگى نامه خود تشريح مى كند كه چه طور به عنوان پايين ترين طبقه زندان، هر شش ماه مجاز به داشتن تنها يك ملاقات و يك نامه بوده است.ماندلا در طول دوران حبس ۲۷ ساله خود، تنها سه بار همسرش را ملاقات كرد.در سال ۱۹۸۵ پى. وى بوتا، رييس جمهور وقت آفريقاى جنوبى به ماندلا پيشنهاد كرد كه در صورتى كه وى از مبارزه مسلحانه صرف نظر كند، وى را آزاد مى كند.

اما وزراى آفريقاى جنوبى سعى كردند كه رييس جمهور را از اين تصميم منصرف كنند و به وى گفتند كه ماندلا هرگز مبارزه مسلحانه سازمان خود را فداى آزادى شخصى اش نخواهد كرد. اين در حاليست كه ماندلا با صدور بيانيه اى از طريق دخترش، پيشنهاد آزادى مشروط را رد كرد و اظهار داشت:  اين چگونه آزادى است كه اين سازمان مردمى هنوز از فعاليت منع است. تنها مردان آزاد مى توانند مذاكره كنند. يك زندانى نمى تواند وارد مذاكره شود.  در دوران حبس ماندلا، فشار داخلى و بين المللى روى دولت آفريقاى جنوبى، با شعار معروف و جنجالى « نلسون ماندلا را آزاد كنيد»، براى آزادى وى افزايش يافت . در سال ۱۹۸۹ بوتا دچار سكته مغزى شد و فردريك ويليام دكلرك، به عنوان رييس جمهور جانشين وى شد. ويليام دكلرك، رييس جمهور وقت آفريقاى جنوبى در دوم فبروري ۱۹۹۰ ممنوعيت فعاليت ANC و ديگر سازمان هاى مخالف آپارتايد را لغو و اعلام كرد كه ماندلا به زودى از زندان آزاد خواهدشد.

بدين ترتيب نلسون ماندلا پس از ۲۷ سال حبس در ۱۱ فبروري ۱۹۹۰ از زندان آزاد شد. ماندلا در روز آزادى خود طى سخنانى براى ملت آفريقاى جنوبى متعهد شد كه به صلح و آشتى با اقليت سفيد پوست كشور پايبند است. وى در عين حال تصريح كرد كه مبارزه مسلحانه كنگره ملى آفريقا تمام نشده است. ماندلا در سخنانش گفت: «متوسل شدن ما به مبارزه مسلحانه در دهه ۱۹۶۰ كه باتشكيل جناح نظامى ANC شكل گرفت، يك اقدام صرفا دفاعى در برابر خشونت آپارتايد بود.  عوامل الزام آور مبارزه مسلحانه امروز هم وجود دارند. ما گزينه اى نداريم جز اينكه ادامه دهيم. ما ابراز اميدوارى مى كنيم كه شرايط منجر به حل و فصل مسالمت  آميز مسايل هر چه زودتر ايجاد شود تا احتمالا ديگر نيازى به مبارزه مسلحانه نباشد.» نلسون ماندلا در سال ۱۹۹۴ براى اولين بار به طور كاملا دموكراتيك به عنوان رييس جمهور آفريقاى جنوبى انتخاب شد و تا سال ۱۹۹۹ اين سمت را برعهده داشت.

ماندلا يك عمر براي رسيدن به آزادي، برابري و برادري انسان ها كوشيد: نلسون ماندلا. مبارز آزاديخواه براي نيل به آرمان هايش بيست وهفت سال حبس و بند و محروميت و سختي را بردبارانه- و اميدوارانه- تحمل كرد; زندگي در سلول هايي كه «هميشه نم داشت; وقتي اين موضوع را با افسر فرمانده در ميان گذاشتم، او به من گفت كه بدن ما آن رطوبت را جذب خواهد كرد. به هر نفر، سه پتو داده شد و چنان نخ نما و پوسيده بودند كه واقعا آن سوي آن ها نيز قابل رويت بود... سلول ها چنان سرد و پتوها چنان نازك بودند كه ما هميشه با لباس مي خوابيديم...» حقوقدان و وكيل ديروز، زنداني آپارتايد شده بود و كارگر معدن. ماندلاانواع و اقسام محدوديت ها و توهين ها و تحقيرها را با «ايمان» تحمل كرد و از جمله سلول انفرادي را: «از نظر من، زندان انفرادي دشوارترين جنبه زندگي در زندان بود، هيچ شروع و هيچ پاياني ندارد; فقط ذهن و فكر خود شخص در آن جا وجود دارد كه به تدريج مي تواند او را به بازي بگيرد... شخص به تدريج همه چيز را زير سوال مي برد; آيا تصميم درستي گرفتم؟ آيا فداكاري من ارزش آن را داشت؟...» او، اما تحمل كرد; كوشيد روحيه خود را حفظ كند: «اعتقادات محكم رمز بقا در برابر محروميت هاست.»
پس از پيروزي ماندلاو تصاحب قدرت و فراهم شدن امكان تغييرات و اصلاحات ساختاري، رفتار توام با تساهل و مداراي او با دشمنان ديروز و مخالفان امروز بود; ماندلابا بزرگ منشي و آزادگي، رييس جمهوري پيشين را به عنوان معاون خود برگزيد، دادستان سابق را بركنار نكرد و... كوشيد تا با فراهم آوردن حداكثر همدلي و مشاركت، «راه دشوار آزادي» را- آن چنان كه خود توصيف مي كند- همچنان طي و در ابعاد جديدتري تعريف كند. در تاريخ سياسي معاصر جهان، شخصيت هايي چون ماندلا، از انگشتان دو دست تجاوز نمي كنند; نمونه هايي چون او-يا گاندي- اندك شمارند; و از همين روست كه او به عنوان يكي از چهار نفري كه در تاريخ معاصر، در شكل گيري قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم، نقش منحصر به فرد ايفا كرده است، شناخته و تعريف مي شود. ماندلا، با تمام ويژگي هاي يك انسان، صفاتي «مافوق» را به نمايش گذاشته است، او با همه خصوصيات يك انسان، همچون اسطوره اي در ميان ما، خودنمايي مي كند و راه نشان مي دهد.

با آن که ماندلا از صحنه عمومی کنار کشیده است، ولی این مرد نود ساله هنوز جسورانه و آزادانه حرف می زند، همان طور که اخیراً آشکارا رابرت موگابه را زیر سوال برد. هفته‌نامه آمریکایی تایم، به مناسبت نودمین سال تولد نلسون ماندلا، در يکي ازشماره هاي اخيرخود به بررسی ابعاد مختلف زندگی او پرداخت.  «ریچارد استنگل» نویسنده آمریکایی که شانزدهمین مدير اجرایی مجله تایم است، در مقاله مفصلی، که با عنوان «ماندلا؛ هشت درس او برای رهبر بودن» به نشر رساند، اين نشريه تلاش کرده‌است تا بر اساس شیوه زندگی ماندلا به این سؤال اساسی پاسخ دهد که «چه‌طور می‌توانیم دنیا را جای بهتری برای زندگی بکنیم»؟

استنگل در نیو یارک متولد شده‌ و تحصیلات عالی را در دانشگاه پرینستون در سال 1977 به پایان رساند وبعد از دوران دانشگاه، پژوهشگر پوهنتون آکسفورد شد. استنگل در نشریه تایم، تبدیل به نویسنده‌ای بزرگ شد. در سال‌های 1988 و 1996 پوشش خبری رقابت‌های انتخابات ریاست جمهوری به عهده او بود. او هم‌چنین در نشریات «نیویورکر»، «نیو ریپابلیک»، «آسپای» و «نیویارک تایمز» هم فعالیت داشته است.

استنگل کتاب‌های بسیاری به رشته تحریر درآورده است. از جمله نوشته های او می‌توان به «خورشید جنوري: یک روز»، «سه زندگی»، «یک شهر کوچک در آفریقای جنوبی» و «شما زیادی مهربانید: تاریخچه چاپلوسی» اشاره کرد. او در دهه نود نزدیک به دو سال با ماندلا بر سر نوشتن یک کتاب کار کرد. این کتاب «پیاده‌روی طولانی تا آزادی» نام دارد که در واقع زندگی‌نامه پرفروش رهبر آفریقای جنوبی است.
او هم‌چنین دستیار تهیه‌کننده فیلم مستند ماندلا بود که در سال 1996 ساخته شد. استنگل بعدتر به رسانه‌های چاپی برگشت و چند مسئولیت در نشریه تایم به عهده گرفت، از جمله مدير سرویس داخلی و فرهنگی و مدير اجرایی سایت 
Time.com.. در سال 2006، او به عنوان مدير اجرایی به نشریه تایم برگشت.  استنگل با «ماری فاف» ازدواج کرده که اصالت آفریقای جنوبی دارد. این زوج دو پسر دارند.

«نلسون ماندلا» همیشه بیشترین راحتی را در برخورد با کودکان داشته است. شاید بتوان گفت که بزرگ‌ترین محرومیت او در طول بيست وهفت سالی که در زندان به سر برد، این بوده که در آن هنگام نه صدای گریه نوزادی را شنیده و نه دست طفل خوردسالی را گرفته بود. ماه گذشته با ماندلا در ژوهانسبورگ دیدار کردم؛ او نحیف‌تر و تکیده‌تر از ماندلایی بود که می‌شناختم. اولین کاری که کرد این بود که دست‌هایش را به روی دو پسر من گشود. چند ثانیه بعد آن‌ها در آغوش پیرمرد مهربانی بودند که ازشان می‌پرسید چه ورزشی را دوست دارند بازی کنند و صبحانه چه خورده‌اند. وقتی ما با هم حرف می‌زدیم او پسر من «گابریل» را بغل کرده بود. اسم میانی این پسر من «رولیلالا» است، و اسم کوچک واقعی ماندلا هم همین است. او برای گابریل ماجرای این اسم را تعریف کرد و گفت که در زبان «خوسا» آن را «پایین آوردن شاخه‌ای از درخت» ترجمه می‌کنند در حالی که معنای واقعی آن «دردسرساز» است.

«نلسون ماندلا» که تولد نود سالگی‌اش را جشن گرفت، بسیار بیشتر از طول عمر خود دردسر درست کرده است. او کشوری را از تبعیض خشن رهاند و کمک کرد که سیاه و سفید، سرکوب‌شده و سرکوب‌گر با هم متحد شوند، آن هم به روشی که کسی تا حالا نتوانسته بود آن را انجام دهد.  در دهه نود نزدیک به دو سال با ماندلا بر سر کتاب زندگی‌نامه‌اش کار کردم. این کتاب «پیاده‌روی طولانی تا آزادی» نام دارد. وقتی دوران حضور در معیت او تمام شد حس غبن وحشتناکی به من دست داد؛ انگار که خورشید دارد در زندگی من غروب می‌کند. ما در طول سال‌های گذشته گاه و بیگاه هم را دیده‌ایم ولی می‌خواستم باز هم او را، شاید برای آخرین بار ببینم و پسرانم را هم یک بار دیگر نزد او ببرم.

هم‌چنین می‌خواستم با او بر سر سبک رهبری‌‌اش صحبت کنم. از نظر من او نزدیک‌ترین فرد حال حاضر دنیا به مقام قدیس هاست ولی او ترجیح می‌دهد خود را خیلی پیش پا افتاده‌تر و به عنوان یک سیاستمدار نشان دهد. او آپارتاید را برانداخت و آفریقای جنوبی عاری از مسائل نژادی ساخت. برای این کار، لازم بود دقیقاً بداند که کی و چطور بین شخصیت‌های «رزمجو»، «فدایی»، «دیپلمات» و «سیاستمدار» نقش عوض کند. او که از مفاهیم خشک نظری فلسفی خوشش نمی‌آید اغلب به من می‌گفت: «مسئله بر سر اصول نیست، بر سر تاکتیک است.» او تاکتیسینی چیره‌دست است.

ماندلا دیگر حال و حوصله پرسش و پاسخ و حتی طرفداری را ندارد. او می‌ترسد که نتواند چیزی باشد که مردم در دیدار با او انتظارش را دارند و البته به قدری هم غرور دارد که حواسش باشد مردم او را تمام‌شده نخوانند.  داریم به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک می‌‌شویم و ماندلا درس‌های بسیاری برای هر دو نامزد اصلی این رقابت دارد. همیشه در ذهن نوشتن چیزی را می‌پروراندم که قرار است آن‌ها را به عنوان «قانون مادیبا» بخوانید.(مادیبا نام قبیله‌ای ماندلا است و نزدیکانش به این نام صدایش می‌کنند).

هر تکه این قواعد را از بحث‌های قدیم و جدیدی که با ماندلا داشتم، و از مشاهده رفتار او از نزدیک و دور درآورده‌ام. اکثر آن‌ها عملی است و بسیاری ازانان مستقیماً از تجربه شخصی او نشأت می‌گیرد. همه آن‌ها را جمع‌بندی کرده‌ام تا به بهترین شکل دردسر بگذارم.

شجاعت به معنای نداشتن ترس نیست، بلکه به این معنی است که در کنار زدن ترس، الهام‌بخش دیگران باشید

در سال 1994 و در جریان تبلیغات برای انتخابات ریاست جمهوری، ماندلا با هواپیمایی بسیار کوچک به سرزمین‌های پر از کشت و کشتار «ناتال» رفت تا برای هواداران خود از قبیله «زولو» حرف بزند. از من خواست که او را در فرودگاه ببینم و من هم موافقت کردم. قرار بود بعد از سخنرانی او کارمان را ادامه بدهیم. وقتی 20 دقیقه به فرود هواپیما مانده بود، یکی از موتورهایش خراب شد. بعضی از افراد داخل هواپیما وحشت کردند. کاری که به آن‌ها آرامش داد این بود که به ماندلا نگاه کنند؛ او چنان آرام داشت روزنامه می‌خواند که انگار صبح است و طبق معمول سوار قطار شده تا به دفتر کارش برود. فرودگاه آماده فرود اضطراری شد و خلبان هواپیما را صحیح و سالم نشاند. وقتی ماندلا و من در پشت ماشین ضد گلوله «ب ام و» او نشستیم تا به پیش هواداران برویم، برگشت و به من گفت: «آقا، آن بالا از ترس داشتم می‌مردم!»

ماندلا اغلب در طول فعالیت‌های زیرزمینی‌اش، دادگاه ریوونیا که منجر به زندانی شدن او شد و دورانش در حبس در جزایر روبن ترس داشت. او بعدها به من گفت: «البته که هراسان بودم!» او اشاره می‌کرد که نامعقول بود اگر ترس نداشت. ماندلا یک بار گفت: «نمی‌توانم تظاهر کنم که شجاع هستم و می‌توانم تمام دنیا را شکست دهم»، اما به عنوان یک رهبر سیاسی، نمی‌توانید بگذارید بقیه بفهمند: «باید وجهه‌تان را جور دیگری نشان دهید».  این دقیقاً همان کارهایی بود که او یاد گرفت انجام دهد، یعنی وانمود کند و با بی‌باک نشان دادن خود، به دیگران الهام بخشد. این پانتومیمی بود که ماندلا در جزایر روبن آن را تکمیل کرد، جایی که بهانه برای ترسیدن بسیار بود. زندانیانی که همراه ماندلا بودند می‌گویند که تماشای ماندلا که در محوطه زندان، با قامتی افراشته و مغرور قدم می‌زد برای چند روزشان کافی بود. او می‌دانست که مدلی برای دیگران است و همین به او قدرت پیروزی بر ترسش را می‌داد.

از جلو رهبری کن ولی پایگاهت را پشت سرت نگذار

ماندلا زیرک هم هست. او در سال 1985 پروستاتش را عمل کرد. وقتی به زندان برگشت، برای اولین بار در طول بيست ويک سال از هم‌سلولی‌ها و دوستانش جدایش کردند. آن‌ها دست به اعتراض زدند ولی آن طور که «احمد کثردا» دوست قدیمی‌اش به یاد می‌آورد، او به آن‌ها گفت: «دوستان یک دقیقه صبر کنید. شاید بتوان آن را به نتیجه خوبی رساند.»  نتیجه خوب این شد که ماندلا به تنهایی مذاکره با رژیم آپارتاید را شروع کرد.

این کار کاملاً بر خلاف میل «کنگره ملی آفریقا»، ANC بود. او سال‌ها گفته بود که «زندانیان نمی‌توانند مذاکره کنند» و بعد از انجام عملیاتی مسلحانه که قرار بود دولت آپارتاید را به زانو دربیاورد، این بار به این نتیجه رسید که زمان حرف زدن با سرکوب‌گران فرا رسیده است. وقتی مذاکره با دولت را در سال 1985 آغاز کرد خیلی‌ها می‌گفتند که ماندلا دیگر تمام شد. «سیریل رامافوسا»، رهبر قدرتمند و آتشین‌مزاج وقت اتحادیه ملی معدن‌چیان می‌گوید: «فکر کردیم او دارد خیانت می‌کند. می‌خواستم ببینمش و بگویم چه کار داری می‌کنی؟ اما این ابتکاری باورنکردنی بود. او ریسک بسیار بزرگی را به جان خرید.»

ماندلا سلسله عملیاتی انجام داد تا به ANC بقبولاند که کار درست را انجام داده است. خوشنامی او در خطر سقوط قرار داشت. کثردا به یاد می‌آورد که او پیش تک تک دوستانش در زندان رفت و توضیح داد که چه دارد می‌کند. آرام و سنجیده، آن‌ها را با خود همراه کرد. رامافوسا که دبیر کل ANC بود و حالا تاجر برجسته‌ای شده، می‌گوید: «پایگاه طرفدارانتان را با خودتان همراه می‌برید. وقتی به اراضی گرفته شده می‌رسید اجازه می‌دهید که بقیه هم به شما برسند. او از آن دسته سران آدامسی نبود که الان بجوندش و بعد بیرونش بیندازند.» برای ماندلا، سرپیچی از مذاکرات اصل نبود و تاکتیک بود. او همیشه در طول زندگی‌اش چنین فاصله‌ای را بین این دو داشته است. البته او اصول خود را داشت و یک اصل تغییرناپذیر او، این بود که آپارتاید برچیده شود و هر فرد حق رأی داشته باشد. او هرگز از این اصل پا پس نکشید، ولی تقریباً هر چیزی که او به این هدف نزدیک می‌کرد از دید او تاکتیک بود. او عمل‌گراترین ایده‌آلیست‌هاست.

رامافوسا می‌گوید: «او مردی تاریخی است. خیلی جلوتر از ما فکر می‌کرد. همیشه آیندگان را در ذهن داشت و از خود می‌پرسید نسل‌های بعد چطور به کارهای ما خواهند نگریست؟»  زندان به او این توانایی را بخشید که بتواند بلندمدت فکر کند. او مجبور بود این طور باشد و چاره دیگری نداشت. مقیاس فکر او روز و هفته نبود؛ دهه بود. می‌دانست که تاریخ با اوست و نتیجه کارهایش اجتناب ناپذیر است. فقط مساله بر سر این بود که این دستاورد چقدر زود به دست می‌آید و چگونه. او بعضی وقت‌ها می‌گفت: «اوضاع در زمان طولانی بهتر می‌شود.» او همیشه به فکر بلندمدت بود.

از عقب هدایت کن و بگذار دیگران فکر کنند در جلو هستند

ماندلا عاشق آن است که خاطرات دوران کودکی‌اش را به یاد بیاورد و از بعدازظهرهای ملالت‌باری حرف بزند که به جمع‌آوری احشام می‌گذراند. او می‌گفت: «می‌دانی، فقط می‌شود از عقب آن‌ها را هدایت کرد.» سپس ابروهایش را بالا می‌انداخت تا مطمئن شود من قیاس او را گرفته‌ام.  ماندلا در کودکی به شدت تحت تأثیر «جونگینتابا» قرار داشت. او رییس قبیله‌ای بود که ماندلا را بزرگ کرده بود. وقتی جونگیباتا قرار ملاقات داشت، مردان دورش حلقه می‌زدند، و وقتی همه آن‌ها حرف‌هایشان را تمام می‌کردند این رییس شروع به حرف زدن می‌کرد. کار رییس این نبود که به مردم بگوید چه کار کنند. او تنها جمع‌بندی را انجام می‌داد. ماندلا همیشه می‌گفت: «هرگز خیلی زود وارد بحث نشو.»

در مدت زمانی که با ماندلا کار می‌کردم، او اغلب گروه مشاوران خود را به خانه‌اش در هاتون، حومه زیبای شهر ژوهانسبورگ دعوت می‌کرد. او شش، هفت نفر را فرامی‌خواند، مثل رامافوسا، تابو امبکی (که حالا رییس جمهور آفریقای جنوبی شده) و سایرین که دور میز شام او می‌نشستند و یا حتی در حیاط خلوت حلقه می‌زدند. بعضی از هم‌قطارانش بر سرش داد می‌زدند و از او می‌خواستند سریع‌تر حرکت کند و رادیکال‌تر باشد. ماندلا هم فقط گوش می‌داد. سرانجام، وقتی او حرف می‌زد به آرامی و منظم نظرات هر کسی را جمع‌بندی می‌کرد و بعد نظرات خودش را ابراز می‌داشت. او زیرکانه تصمیم را در جهتی پیش می‌برد که می‌خواست، ولی آن را تحمیل نمی‌کرد. یکی از رموز رهبری این است که اجازه بدهید خودتان هم هدایت شوید. او می‌گفت: «این منطقی است که مردم را ترغیب کنید کارهایی انجام دهند و کاری کنید فکر کنند این ایده خودشان بوده است».  
دشمنتان را بشناسید و پی ببرید چه ورزشی دوست دارد
در اوایل دهه شصت میلادی، ماندلا شروع به یادگیری زبان آفریکانس کرد. این زبان آفریکانرها، دسته سفیدپوستان اهالی آفریقای جنوبی بود که آپارتاید را به وجود آورده بودند. آفریکانرها چند قرن است که در آفریقای جنوبی ساکن هستند. رفقای او در 
ANC از این بابت او را دست می‌انداختند ولی او می‌خواست دنیا را از دریچه چشمان آفریکانرها ببیند. او می‌دانست که روزی با آن‌ها مبارزه یا مذاکره خواهد کرد، و در هر حالت سرنوشت او با آن‌ها گره خورده است. این کار او از دو جهت استراتژیک بود: اول این که با حرف زدن به زبان رقیبان، او قدرت‌ها و ضعف‌هایشان را در می‌یافت و تاکتیک‌هایش را فرموله می‌کرد. از طرف دیگر خود را مورد توجه آفریکانرها قرار می‌داد. هر کسی، از زندانیان معمولی گرفته تا «پ. و. بوتا» از علاقه ماندلا به صحبت به زبان آفریکانر و دانش او از تاریخ آنان تحت تأثیر قرار گرفته بود. او حتی دانش خود از ورزش راگبی را افزایش داد تا بتواند درباره تیم‌ها و بازیکنان ورزش محبوب آفریکانرها نظر بدهد. 
ماندلا فهمیده بود که سیاهان و آفریکانرها یک چیز بسیار ریشه‌ای مشترک دارند: آفریکانرها همان قدر عمیقاً خودشان را آفریقایی می‌دانستند که سیاه‌ها. او می‌دانست که آفریکانرها خودشان هم قربانی تبعیض بوده‌اند. دولت انگلیس و مهاجران تازه‌وارد انگلیسی همیشه با تحقیر به آن‌ها نگاه می‌کردند. آفریکانرها همان قدر عقده حقارت داشتند که سیاهان.  ماندلا وکیل بود و در زندان، به زندانبان‌ها در مشکلات حقوقی‌شان کمک می‌کرد. آن‌ها خیلی کمتر از او سواد داشتند و برایشان فوق‌العاده بود که یک مرد سیاه می‌تواند به آن‌ها کمک کند و این کار را انجام هم می‌دهد. «آلیستر اسپارکس» تاریخ‌نویس بزرگ آفریقای جنوبی درباره این زندانبان‌ها می‌گوید: «آن‌ها ظالم‌ترین و حیوان‌صفت‌ترین شخصیت‌های رژیم آپارتاید بودند. ماندلا درک کرد که حتی با بدترین و نادان‌ترین‌ها هم می‌شود مذاکره کرد.» 
دوستانت را نزدیک نگاه دار و دشمنانت را حتی نزدیک‌تر 
بسیاری از دوستانی که ماندلا به خانه‌اش در شهر قونو دعوت می‌کرد، آن طور که یک بار محرمانه به من گفت، کسانی بودند که به آن‌ها اعتماد کامل نداشت. آن‌ها را به شام فرامی‌خواند، زنگ می‌زد و با آن‌ها مشورت می‌کرد. از آن‌ها تعریف می‌کرد و به‌شان هدیه می‌داد. ماندلا جذابیتی غیرقابل دفاع داشت. او از این افسون استفاده می‌برد تا روی رقیبانش حتی تأثیر بیشتری بگذارد تا روی دوستانش. 
ماندلا در جزایر روبن افرادی را در حلقه کارشناسان نزدیک به خود می‌آورد که نه دوستشان داشت و نه به آن‌ها اعتماد می‌کرد. «کریس هانی» یکی از افرادی بود که ماندلا به او خیلی نزدیک شد. او رییس آتشین‌مزاج اعضای شاخه نظامی 
ANC بود. بعضی‌ها فکر می‌کردند که هانی دارد جاسوسی ماندلا را می‌کند، اما ماندلا با او خیلی راحت بود. رامافوسا می‌گوید: «فقط هانی نبود. کارخانه‌داران بزرگ هم بودند، خانواده‌های دارای معدن، مخالفان. ماندلا در روز تولدشان گوشی را برمی داشت و به آن‌ها زنگ می‌زد. به مراسم خانوادگی تشییع جنازه‌هایشان می‌رفت. او این‌ها را فرصت می‌دید.»

وقتی ماندلا از زندان آزاد شد، حتی زندانبان‌هایش را هم در جمع دوستانش آورد و مقاماتی را که او را به زندان انداخته بودند در کابینه اولش جا داد. البته به خوبی می‌دانم که از بعضی از این افراد چقدر بدش می‌آمد.  البته بعضی وقت‌ها هم مسئولیت این افراد را از سر خود باز می‌کرد. گاهی هم مثل بعضی‌ها که گیرایی خاصی دارند، خود او هم دوست داشت جذب افراد شود. ماندلا ابتدا با «ف. و. دکلرک» رییس جمهور وقت آفریقای جنوبی باب دوستی را به سرعت باز کرد، و به همین دلیل بود که وقتی بعدتر دکلرک علناً او را مورد حمله لفظی خود قرار داد، ماندلا حس کرد به او خیانت شده است. ماندلا بر این باور بود که در آغوش گرفتن رقیبان، راهی برای کنترول کردن آن‌هاست.

آن‌ها وقتی به حال خودشان بودند خطر بیشتری داشتند تا زمانی که در حلقه نفوذ او قرار می‌گرفتند. او صداقت را پاس می‌داشت ولی هرگز بیش از حد درگیر آن نشد. هر چه باشد او می‌گفت: «مردم طبق منافع خودشان رفتار می‌کنند.» به اعتقاد او این بخشی از ذات انسان است و عیب و کاستی نیست. روی دیگر و خشن خوش‌بینی، این است که چنین افرادی بیش از حد به بقیه اعتماد می‌کنند. ماندلا هم از این افراد بود. البته او تشخیص داده بود بهترین راه برای تعامل با آن‌هایی که به‌شان اعتماد ندارد، این است که با گیرایی بالای خود خنثایشان کند. 
ظاهر مهم است – یادتان باشد لبخند بزنید 
وقتی ماندلا هنوز یک دانشجوی فقیر حقوق در ژوهانسبورگ بود و پیراهنی نخ‌نما و مندرس می‌پوشید، یک بار او را بردند که «والتر سیسولو» را ببیند. سیسولو در یک آژانس املاک کار می‌کرد و رهبر جوان 
ANC بود. ماندلا در سیسولو سیاهپوست، مردی بسیار خبره و ماهر و موفق را دید که می‌توانست از او الگو بگیرد. سیسولو هم آینده را دید.  سیسولو یک بار به من گفت که عمده تلاش‌های او در دهه 50، این بود که ANC را به جنبشی مردمی تبدیل کند. او با لبخند به یاد می‌آورد و می‌گوید که: «تا این که یک روز، یک رهبر مردمی پا به دفتر من گذاشت.» ماندلا بلندبالا بود و خوشتیپ. او مشت‌زنی آماتور بود و رفتارش نشان از تربیت زیر دست رییس قبیله داشت. ماندلا لبخندی داشت که مثل خورشیدی بود که در هوای ابری بیرون می‌آید و می‌درخشد.  ما بعضی اوقات ارتباط تاریخی بین فیزیک بدنی و رهبری را فراموش می‌کنیم. «جرج واشنگتن» به هر جا که می‌رفت بلندترین و احتمالا قوی‌ترین فرد حاضر در جمع بود. قدرت و فیزیک بدنی بیشتر به DNAها ربط دارند تا به کتابچه‌های راهنمای رهبری.

اما، ماندلا می‌دانست که ظاهر او چطور می‌تواند او را به پیش براند. او به عنوان رهبر شاخه نظامی زیرزمینی ANC اصرار داشت که در لباس‌های نظامی مناسب و خوش‌دوخت و با ریش باشد. او در طول دوران خود، همیشه مواظب این بود که چطور لباسی بپوشد که به سمت آن هنگامش بیاید. «جورج بیزوس» وکیل او به یاد می‌آورد که ماندلا را اولین بار در دهه پنجاه میلادی و در یک خیاطی هندی دید. خیاط داشت اندازه‌های ماندلا را می‌گرفت تا برایش لباس بدوزد و بیزوس می‌گوید که این اولین باری بود که می‌دید یک سیاهپوست اهل آفریقای جنوبی دارد لباس سفارش می‌دهد. حالا یونیفرم ماندلا را روی پیراهن‌های بسیاری چاپ می‌کنند که زیرش نوشته شده او پدربزرگ خوشحال آفریقای مدرن است. وقتی ماندلا در سال 1994 برای ریاست جمهوری کاندید شد، می‌دانست که نمادها هم به اندازه محتوا ارزش دارند. او هرگز سخن‌ور بزرگی نبوده است و مردم معمولاً چند دقیقه بعد از آغاز سخنرانی‌های او، حواسشان به جای دیگری پرت می‌شد. اما مردم نمادها را به خوبی درک می‌کردند. او وقتی به پشت تریبون می‌رفت، حرکات آیینی «تویی تویی» را انجام می‌داد که نماد مبارزه بود. مهم‌تر از آن، لبخند خیره‌کننده و پرشکوه او بود که نثار تک تک حاضران می‌شد. برای سفیدپوستان، این لبخند نماد آن بود که ماندلا تلخی ندارد و این را تلقین می‌کرد که با آن‌ها هم‌درد است. برای رای‌دهندگان سیاه هم معنی‌اش این می‌شد که «من مبارزی شاد هستم و ما پیروز می‌شویم.» عکس پوستر تبلیغاتی ANC که همه جا زده بودند فقط صورت خندان او بود. رامافوسا می‌گوید: «لبخند خودش پیغام اصلی بود.»  وقتی او از زندان آزاد شد، مردم همواره می‌گفتند که چرا او تلخ و تند نشده است؟ البته ماندلا از هزار و یک چیز ناراحت بود ولی می‌دانست که بیش از هر چیز دیگری، او باید احساس کاملاً برعکس را نشان دهد. او همیشه می‌گفت: «گذشته را فراموش کنید». اما می‌دانستم که خودش هرگز فراموش نمی‌کرد. 
هیچ چیز سیاه و سفید نیست 
وقتی مصاحبه‌هایم را با ماندلا را تازه شروع کرده بودم، اغلب سؤالاتی به این شکل از او می‌پرسیدم: «کی به این نتیجه رسیدید که نبرد مسلحانه را کنار بگذارید؟ آیا به این دلیل بود که درک کرده بودید قدرت لازم برای براندازی رژیم آپارتاید را ندارید یا چون فکر می‌کردید می‌توانید با کناره‌گیری از خشونت ذهنیت جهانی را با خود همراه سازید؟» او سپس به من نگاهی غریب می‌انداخت و می‌پرسید: «چرا هر دو دلیل نه؟» 
البته من بعدتر سوالاتم را هوشمندانه‌تر کردم. ولی پیغام او واضح بود: زندگی بر سر «یا این/ یا آن» نیست. تصمیم‌گیری‌ها پیچیده هستند و همیشه عوامل بسیاری دخیلند. مغز شاید دوست داشته باشد توضیحاتی ساده بیابد ولی توضیحات ساده با واقعیت سازگار نیست. هیچ چیزی آن طور که می‌نماید آسان و ساده نیست. 
ماندلا با تناقضات مشکلی نداشت. به عنوان یک سیاستمدار، او مصلحت‌گرایی بود که دنیا را دارای بی‌نهایت نکات ریز و جزئی ولی مهم می‌دید. به نظر من، بسیاری از این دید او به شرایط زندگی‌اش برمی‌گشت. او به عنوان مردی سیاهپوست زندگی کرده بود که در رژیم آپارتاید به سر برده و هر روز با پرسش‌های اخلاقی بسیار سختی مواجه بوده است: «آیا به رییس سفیدپوستم احترام می‌گذارم تا کاری را به من بدهد که دوست دارم و من را تنبیه نکند؟» «آیا پاسپورتم همراهم است؟» او به عنوان یک سیاستمدار، به طرز نامتعارفی خود را به «معمر قذافی» و «فیدل کاسترو» وفادار می‌دانست. وقتی که آمریکا هنوز ماندلا را تروریست می‌دانست، این دو نفر به 
ANC کمک کرده بودند. وقتی از او درباره قذافی و کاسترو پرسیدم جواب داد: «آمریکایی‌ها دوست دارند همه چیز را سفید و سیاه ببینند» و من را سرزنش کرد که چرا تفاوت‌های ریز و دقیق و ظریف و مهم را درنمی‌یابم. هر مشکلی دلایل بسیاری دارد. او بی چون و چرا و به روشنی علیه آپارتاید بود، ولی آپارتاید دلایل متعدد و غامضی داشت: دلایل تاریخی، جامعه‌شناختی و روان‌شناختی. حساب و کتاب ماندلا همیشه بر این مبنا بود که «دست آخر می‌خواهم به چه چیزی برسم و عملی‌ترین راه برای رسیدن به آن کدام است؟» 
دست کشیدن هم نوعی رهبری است 
در سال 1993، ماندلا از من پرسید که آیا می‌دانم در چه کشورهایی سن رأی دادن کم‌تر از هجده سال است؟ تحقیقاتی انجام دادم و نتایج را به او عرضه کردم: اندونزی، کوبا، نیکاراگوئه، کورياي شمالی و ایران. او سر تکان داد و عالی‌ترین درجه تعریف و تمجیدش را ابراز کرد که دو کلمه «خیلی خوب، خیلی خوب» بود. 
دو هفته بعد، ماندلا به تلویزیون آفریقای جنوبی رفت و پیشنهاد داد که سن رأی دادن به چهارده سال تقلیل یابد. رامافوسا می‌گوید: «سعی می‌کرد این ایده را به ما بقبولاند ولی او تنها طرفدار آن بود. او باید با این واقعیت روبرو می‌شد که در آفریقای جنوبی کسی طرفدار این انگاره نبود. ماندلا اما با تواضع بسیار، حقیقت را پذیرفت و اخم هم نکرد. این هم درسی از ماندلا بود».

این که کی باید دست از ایده، کار یا رابطه نه چندان موفق کشید سخت‌ترین تصمیمی است که یک رهبر می‌تواند بگیرد. در بسیاری جهات، بزرگ‌ترین میراث ماندلا به عنوان رییس جمهور روشی بود که او برای کناره‌گیری انتخاب کرد. وقتی او را در سال 1994 برگزیدند، ماندلا می‌توانست به راحتی تا آخر عمر ریاست جمهوری را به عهده داشته باشد. بسیاری می‌گفتند که در ازای سال‌های بسیار زیادی که او در زندان گذرانده، این کمترین کاری است که آفریقای جنوبی می‌تواند برای او انجام دهد. 
در تاریخ آفریقا فقط چند نفر بودند که به صورت دموکراتیک انتخاب شدند و با میل و اراده خود از دفتر ریاست جمهوری بیرون آمدند. ماندلا مصمم بود که اولین کسی باشد که این کار را می‌کند، چه در آفریقای جنوبی و چه در کل قاره. رامافوسا می‌گوید: «کار او این بود که مسیر را مشخص سازد، نه این که هدایت کشتی را شخصاً به عهده بگیرد.» او می‌داند که رهبران، با انجام ندادن کارها به اندازه انجام دادن کارها رهبری می‌کنند. 
در نهایت، کلید اصلی شناخت ماندلا بيست وهفت سال زندانی است که او سپری کرد. مردی که در سال 1964 وارد جزیره روبن شد احساساتی، خودسر و آسیب‌پذیر بود. کسی که خارج شد متعادل و منضبط بود. با این حال، او آدم درون‌نگری نبود. اغلب از او می‌پرسیدم که چطور مردی که از زندان بیرون آمد این قدر با مرد جوان پرشوری که به زندان رفت متفاوت است. او از این پرسش بیزار بود. سرانجام، روزی با خشم به من پاسخ داد: «وقتی بیرون آمدم بالغ بودم». شاید هیچ چیزی به اندازه یک انسان بالغ کمیاب، و پرارزش نباشد. تولدت مبارک .

نلسن ماندیلا، قهرمان مبارزه با نژادپرستی نود ساله شد. مراسم نودمین سالگرد به دنیا آمدن نلسون ماندلا در هاید پارک لندن و در میان شور و شوق دوستداران بی شمارش برگزار شد.  در این مراسم که با حضور چهره های مطرح و مشهور دنیای هنر همچون ویل اسمیث، امی واینهاوس و کویین همراه بود، ماندلا خطاب به حاضرين گفت:« درحالی که در حال جشن گرفتنیم بیایید به یاد داشته باشیم که تا رسیدن به پایان راهی که در پیش گرفته ایم راهی بس بعید در پیش روی داریم. راهی که چیزی جز بدست آوردن آزادی برای همگان نیست». در این مراسم همچنین کنسرت موسیقی برگزار شد که عواید آن به سازمان مردم نهاد و خیریه ماندلا با عنوان « HIV/AIDS charity 46664 » تعلق گرفت. حوزه تخصصی فعالیت این بنیاد خیریه، مبارزه علیه ایدز است. ماندلا همچنین در این مراسم بر روی صحنه و هنگام اجرای برنامه گری هالی ول و لیونا لوییز حضور یافت.  گفتنی است که عدد 46664 در عنوان سازمان خیریه ماندلا، برگرفته از شماره شناسایی ایشان در دوران سیاه حبس در زندان رژیم سیاه آپارتاید آفریقای جنوبی است. ماندلا بيست وهفت سال در زندان این رژیم حبس بود.  ماندلا در پایان سخنانش خطاب به مردمی که به ابراز احساسات می پرداختند گفت: « هنوز راه درازی در پیش روی داریم ... ای دوستان و ای کسانی که ما را در گوشه گوشه جهان می بینید!‌ به حمایت از ما و کمپین 46664 ادامه دهید».  وی افزود: « من امشب پس از نود سال زندگی به شما می گویم که اینک زمان دستهایی تازه است برای برداشتن این بار سنگین ... این بار اکنون بر شانه های شماست ... از شما سپاسگزارم».  لازم به ذکر است که در آغاز این مراسم ویل اسمیث، ستاره سرشناس هالیوود به اتفاق همسرش جادا پینکنت اسمیث بر صحنه حضور یافته و خطاب به جمعیت فریاد برآورد:« مهمانی هم اکنون شروع شد». اسمیث در ادامه ضمن یادکردی از پیتر گابریل، خواننده مشهور به نقل از وی گفت:« اگر دنیا تنها یک پدر می داشت، مردی که ما برای آنکه پدرمان باشد بر میگزیدیم، بی تردید کسی جز نلسون ماندلا نبود».

 

ماندلا وآمریکا

نام برنده جایزه صلح نوبل و سمبل آزادی در جهان در لیست تروریستی ایالات متحده آمریکا قرار دارد و وی برای ورود به این کشور نیازمند گرفتن اجازه خاص از دولت آمریکا است.  کوندالیزا رایس وزیر امور خارجه آمریکا این وضعیت را خجالت آور خوانده و تنی چند از اعضای کنگره قول حل این مشکل را در آینده ای نزدیک داده اند.  در جریان مبارزه علیه رژیم آپارتاید در سال های هفتادوهشتاد و  میلادی، کنگره ملی آفریقا –حزب حاکم آفریقای جنوبی در حال حاضر- توسط رژیم آپارتاید به عنوان گروهی تروریستی شناخته می شد و بسیاری از کشورها از جمله آمریکا این گروه را در لیست گروه های تروریست قرار دادند. با توجه به عدم حذف نام این گروه از لیست تروریستی تاکنون، نلسون ماندلا و بقیه اعضای این حزب هنوز نیازمند به گرفتن اجازه از وزارت امور خارجه آمریکا برای ورود به این کشور هستند. 
کوندالیزا رایس ضمن توضیح این موضوع به کنگره اعلام کرد: «این کشور –آفریقای جنوبی- کشوری است که روابطی عالی با ایالات متحده دارد و این حقیقت که من باید برای دیدار با همتایم از این کشور و یا دیدار با رهبر بزرگ این کشور نلسون ماندلا اجازه ای خاص صادر کنم حقیقتا خجالت آور است».

نلسون ماندلا رهبر کنگره ملی آفریقا پس از تحمل بيست وهفت سال زندان بخاطر مبارزه با رژیم آپارتاید در سال 1990 از زندان آزاد شد. او در سال 1994 به عنوان اولین رییس جمهور رنگین پوست این کشور انتخاب شد. هوارد برمن، رییس بخش روابط خارجی کنگره آمریکا با تحقیر آمیز خواندن این شرایط تصریح کرد کنگره ملی آفریقا الگویی بزرگ برای گروه هایی است که برای آزادی تلاش میکنند. او افزود: «کنگره ملی آفریقا تلاشی مسلحانه را به صلح تبدیل کرد و ما باید برای این تغییر رویه، این گروه را تحسین کنیم». 
این سناتور جمهوری خواه در تلاش است تا با تصویب طرحی در کنگره شاهد خارج شدن این گروه از لیست گروه های تروریستی آمریکا و رفع مشکل اعضای قبلی و فعلی این حزب پیش از جشن تولد نود سالگی نلسون ماندلا –در هجده جولای- شود.  سناتور جود گرگ نیز وجود نام کنگره ملی آفریقا در لیست تروریستی را مشکلی بوروکراتیک خواند و قول به حل این مشکل داد. 
اعضای گروه های دیگری از جمله حماس در لیست تروریستی ایالات متحده آمریکا قرار دارند. این لیست از گروه هایی تشکیل شده است که از نظر آمریکا دارای فعالیت تروریستی در سطح جهان هستند. 
گزارش ها حاکی از آن است که وضعیت موجود در گذشته نیز مشکلات بسیاری را برای اعضای کنگره ملی آفریقا پدید آورده است. این افراد پس از تقاضای ویزا برای ورود به آمریکا باید برای پاسخ به سوالاتی در سفارت این کشور حاضر شوند و پس از آن نیز نیاز به صدور اجازه ای خاص از سوی وزارت امور خارجه آمریکا برای صدور ویزا برای آنها وجود دارد.  در سال 2002 رییس سابق کنگره ملی آمریکا توکیو سکسویل با عدم صدور ویزا برای خود مواجه شد و باربارا ماسکلا -سفیر آفریقای جنوبی در سالهای 2002 تا 2006- نیز در سال 2007 به دلیل عدم صدور ویزا قادر به دیدار با یکی از اعضای فامیل خود که به سختی در بستر بیماری بود نشد و این فرد پیش از دیدار با او در آمریکا در گذشت. سرمنشي سازمان امنیت ملی آمریکا «مایکل چرتف» اظهار داشت عقل سلیم ایجاب میکند که نام نلسون ماندلا باید از این لیست پاک گردد. وی افزود: «این موضوع مناظره ای دشوار و مشکل ساز را در مورد تروریست بودن یا نبودن گروه های مختلف در آمریکا آغاز خواهد کرد».

منبع: http://www.dawatfreemedia.org/index.php?mod=article&cat=%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%AF%D8%B1%DB%8C&article=762

http://www.dawatfreemedia.org/index.php?mod=article&cat=%D9%85%D8%B7%D8%A7%D9%84%D8%A8%D8%AF%D8%B1%DB%8C&article=762

 

 

 


بالا
 
بازگشت