نصيرمهرين

m.nasir@web.de

 

پیرامون

         " خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر

                                   در گفت وگو با

                                               دکتور پرویز آرزو "

               

                 بررسی کودتای ثور درخاطرات عبدالقادر

 

 

سخنانی برای بخش فرجامین

                             و

"بحث شورش 24 حوت سال 1357 هرات" در خاطرات عبدالقادر

 

با انتشاراین قسمت، گپ هایی را به پایان می برم، که پیرامون کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر از این قلم، روی انتشار دیده اند. نا گفته روشن تواند بود، که در آینده نیز مواردی نظر نگارنده را برای تأمل و نقد جلب کنند. از سوی دیگر، مقدمۀ جناب دکتور آرزو، گذاشتن  نقطه های اختصاری در چندین جای کتاب، در ِ ابراز نظر در آینده را نیز باز می گذارد. یادآوری گفت وگو کننده در مقدمه ی کتاب (1) وگذاشتن نقطه های اختصاری در بعضی جای ها، حکایت از آن دارد، که برخی سخنان عجالتاً در چاپ هایی که تا حال دراختیار داریم، روی انتشار ندیده اند. یعنی روزی منتشر خواهند شد. از اینرو اگر قرار باشد، آن نکات، پیشتر از مرگ من و بعد از مرگ عبدالقادر، روی انتشار ببینند، به آن موارد پنهان مانده به شرط داشتن توان نوشتن، نیز خواهم پرداخت.

 پرواضح است که همه سخنان در حیطۀ خاطرات عبدالقادر، که بایسته بود، پیرامون رویداد های کودتای ثور وپسانترها بیاید، در کتاب خاطرات برنتابیده اند. دلیلش را در آن تصمیمی می توان سراغ نمود، که وی مانند بسا از خاطره نویسان دیگر، لازم ندیده است، از همه خاطرات سخن بگوید. به ویژه خاطرات مملو از چنان اطلاعاتی را که  منافی انگیزۀ طرح بی گناهی، فاقد ارتکاب اشتباه و تبرا جویی می یابد. دلیل دیگر در صورت توجیه پذیرانه بودن آن فراموشی و در هم و برهم شدن خاطرات طی گذشت زمان است، که برای هر یا خاطره گویی دست می دهد. به ویژه برای یا خاطره گویانی که دارندۀ یاد داشت های روزانه نبوده اند.

هر دو علت را می توان به درستی شناخت و در پی تشخیص آنها بر آمد. به شرط آن که سنجشگری درست رعایت شود. این سنجشگری درست پیرامون خاطرات عبدالقادر، زمانی میسر است که به بقیه اطلاعات ارائه شده و واقعیات پذیرفته شده، عطف توجه شود. همچنان انگیزه های برائت جویانه اش، با دریافت علل سیاسی و روانی رویداد ها طرف توجه باشد.  

نخستین واقعیت پذیرفته شده حاکی ازنتایج و آسیب هایی است که مردم و جامعه به دنبال کودتای ثور دیده اند و آن واقعیت عینی و لمس شده از طرف جامعه است. این واقعیت معیاری می شود برای سنجش برخی سخنان او. عبدالقادر هنگامی درپای صحبت با دکتور آرزو نشسته است که از ابعاد تلخکامی های کودتای ثور وهجوم قوای نظامی اتحاد شوروی آگاهی دارد. این واقعیت را او ومردم ما می دانند که از برکت کودتا وتجاوز شوروی به عنوان یکی از چهره های مهم حکومتی فراز آمد. وی در پیروزی کودتای مصیبت زای ثور، منشأ اثربود. و با شروع عملیات قوای شوروی، نه تنها از نخستین کسانی بود که به وسیلۀ اعضای کی جی بی، از زندان پلچرخی رهایی یافت، بلکه چندین سال جانب قوای اشغالگررا الزام نمود. برای چنین نظر تحکم آمیز شرح حال او را داریم. سمت هایی که عهده دار بود همه از آن حکایت دارند.

یک موضوع در همه جای کتاب وضاحت دارد که وی سعی نموده تا عوامل جفاها و مصیبت های کودتا وتجاوز را بسیار سطحی بنگرد. زیرا از زمینه های دریافت عوامل وعلل اصلی، هنوز هم بسیار به دور مانده است و از همین رو نیز است که هنوز دلبستگی های پریشان آلود را در سخنانش می توان دید. چنین است که بارها می کوشد بقیه اعضای حزب یا فعالان و عاملان را بدون در نظرداشت آن سیاست های جفا آمیز، به عنوان عوامل اصلی  نشان بدهد و نه خودش را.

خصویت دیگری که درسراسر کتاب مشهود است، ضعف وکمبود وی در زمینۀ دستیابی به عوامل اصلی بروز فاجعه در افغانستان می باشد.

 در زمینۀ دریافتی که وی از اشخاص و افراد رهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان ارائه می کند، موقف اش با بقیه کتاب نویسان حزبی فرق فاحش دارد. درچارچوب همان درک از ناهنجاری هایی که درجامعه مسلط شد، ویژه گی های را به نمایش می گذارد که از بقیه متمایز می شود. مثلا ً خصایل وکمبودهای متعدد اعضای رهبری را می نمایاند. جاه طلبی ها، بی رحمی ها و وابستگی های رهبران را به نکوهش می گیرد.

                                             &

 

بحث "شورش 24 حوت سال 1357 هرات" در خاطرات عبدالقادر

                    

هنگام خواندن گفت وگوی دکتور آرزو با عبدالقادر، بارها متوجه می شویم که دکتور آرزو نگران است که مبادا عبدالقادر گفت وگو را ترک بگوید. این استنباط  چندین بار دست می دهد. اما هر اندازه گفت وگو به سوی پایان یابی نزدیک می شود، دکتور آرزو از سطح طرح پرسش ها ومباحثات محتاطانه، پا را فراتر نهاده، وارد بحث جدی تر می شود. یکی از آن نمونه ها،  بحث 24 حوت هرات است. نتیجه یی را که از آن گفت وگو می گیریم، در پایان می آوریم.

عبدالقادر مانند همه کسانی که در مقام  مقایسه نمودن حضورکنونی  امریکا  با حضور شوروی در دهۀ هشتاد می نشینند و یکی را بر دیگر ترجیح می دهند، به محکومیت "مجاهدین" ، عدم پذیرش "خود جوشی مردم" یا برانگیخته شدن جنبش های خود بخودی مردم می پردازد. شورش های آغازین را که پس از کودتای ثور برپا شد، محصول مداخلات سازمان های استخباراتی می داند. در این میان دکتور آرزو او را وارد بحث مشخصی پیرامون شورش 24 حوت نموده وبه استدلال خود جوشی وفقدان مداخلات بیرونی در برپایی آن می پردازد. بدون این که از مداخلات بعدی همسایگان چشم پوشی نماید. سرجمع وبرایند صحبت، تغییر موضع عبدالقادر در این بحث است. می خوانیم:

 دکتور آرزو:

" شما از هرات هستید. به عنوان نمونه نظر شما در مورد قیام بیست وچهارم حوت هرات چیست؟"

پاسخ عبدالقادر: "از هرات می گویم. کاملا ً دست ایران در آن کاربود". (2)

در اینجا عبدالقادر در واقع همان تراویدۀ سخنان حفیظ الله امین و یک تن از پیروان امین (نظیف الله نهضت) را می آورد که در خونریزی های 24 حوت سهم فعال داشت (3)  

دکتور آرزو، با تحلیل جالبی ، به توضیح می پردازد که روستائیان هرات به سوی شهر آمدند. قیام شان خودجوش بود. ومی افزاید که: "جنرال صاحب! ببینید، من بر این باورهستم که هم ایران وهم پاکستان در مسائل افغانستان مداخله کرده ومی کنند. در این مورد بحثی ندارم. اما، به قیام بیست وچارم هرات برمی گردم. یک ماه پیش از قیام هرات در ماه حوت ، در ایران هم تحولات جدی رخ داد. تنها یک ماه پیش از آن قیام، یعنی در ماه دلو 57، نظام ایران دگرگون شد. شاه ایران رفت وحکومتی دیگر به میان آمد. با توجه به شرایط وتحولاتی که در آن زمان و در آن فاصلۀ زمانی اندک، در ایران رخ داده بود، نسبت دادن قیام مردمی هرات  به ایران که به کشته شدن هزارها نفر هراتی انجامید، درست نیست. چرا نمی خواهید نام قیام 24 هرات را قیام خود جوش مردم هرات بگذراید؟  قیامی که نه ایران در آن دست داشت ونه احزاب جهادی؟

اما، سخنان عبدالقادر پراگنده است، با بی ربطی موضوع و قاطی نمودن اطلاعات. چون با استدلال قوی و درست مواجه شده است، کم  کم می رود به سوی تائید سخنان دکتور آرزو. هر آنچه را که از نقش ملا و نارضایتی از حزب دموکراتیک خلق افغانسنان می گوید، در برابر بحث واستدلال، بر خودجوش بودن جنبش صحه می گذارد.  حتا پای را در این هنگام فراتر می گذارد ومی گوید:  ما نمی گوئیم که شوروی برای تداوی ما آمده بود،  نمی گوئیم که آمده بود تا بر زخم های  ما التیام بگذراد. بلکه بر اساس منافع خود آمده بود. . ."(4)  

تقلاهای او دربرابرتوضیحات  دقیق مبنی بر خود جوش بودن 24 حوت هرات به ارائۀ خاطراتی می انجامد که بازهم ره به سوی تائید سخنان طرف او در گفت وگو می برد:

  "من در بندیخانه بودم که خبر شدم در هرات  قیام وقتل عام شده است. . . وقتی از هرات و قیام هرات خبر شدم گریه می کردم. . . .

من با شما موافقم که آن حرکت خود جوش بوده است. . . (5)

. . . در ادامۀ سخنان نصحیت آمیز وعمومی گویی، باورهایی را باز می آورد که مؤجد خونریزها و ویرانگری های بسیار شد می گوید:

" اما یک دیکتاتوری سالم می توانست جامعه را به جلو تیله کند. به پیش ببرد. ولو که بیفتد. اما تا دم مرگ پیش ببرد. برای مدتی قربانی بدهیم. مردن کتلوی موقت. اما با گذشت زمان، جامعه از موانع عبور کند. این از مرگ تدریجی بهتر است."

از آنجایی که دکتور آرزو به زودی، نتیجه گیری شناخته شده اش را یادآور شده است، پیرامون آن پریشان گویی و خونریز خویی وی چیزی نمی گوئیم.  دکتور آرزو برایش می گوید:

 " این دیدگاه امینی است "

عبدالقادر: " این دیدگاه همۀ ما بوده است. . . "(6)

جالبترین اعتراف عبدالقادر را در تأئید همین دیدگاه می توان نشان داد.

اما، مصیبت عبدالقادر و بقیه هم فکران او در این است که حاضر نیستند، به آن جفاها، مظالم و مردم آزاری هایی که والی ها، منشی های حزبی و اعضا بر مردم تحمیل نمودند،اعتراف نمایند. اگر آنها به سوی دریافت عوامل بر انگیزندۀ جنبش ها بروند، همراه با تشخیص مظالم خودشان، انگیزۀ مداخلات وبهره جویی های کشورهای منطقه و دیگران را به خوبی می یابند. وجه مشترک همۀ آنان در این است که از مظالم حکومت های پیشینه یادآوری می کنند، ولی حاضر نیستند ستم ها ومیزان ستم های خویش را بنگرند.

درس هایی که ازبحث بالا  و چند مورد دیگر گفت وگوکننده با عبدالقادرمی توان گرفت، می تواند تعمیم بیابد. شرکت دادن بقیه دست اندرکاران آن هنگام در میز مدور، یا دایر نمودن بحث ها با حضور آنها، با تحمل دموکراتیک، همراه با ارائۀ اسناد ومدارک، تردیدی برجای نمی ماند که برآیندی دارد متفاوت با آن چه که یک جانبه می نویسند، به ستایش خود می پردازند وبه نکوهش آنانی که ظلم وستم ایشان را محکوم می کنند.

دربارۀ کتاب عبدالقادر ومحتویات و ادعاهای وی یک وجه تمایز با دیگران است که وی کلیت رهبری وهمه جناح ها را کف پایی برداشته است. در موارد بسیاری جای سرخی سیلی نظامی گونۀ وی در روی زنده و مردۀ آنها برجسته است. در حالی که بقیه وابستگان به ح. د.خ.ا، "رهبران" ونویسنده گان تاریخچۀ پیشینه وجریانات آن بیشتر در دفاع از این ویا آن جناح  وحمله ور شدن به فرکسیون وجناح مخالف و برائت جویی های خودی مشغول بوده اند. وجه مشترک وی با آنان در این است که مسؤولیت هیچ آزار واذیتی را عهداه دار نشده است و در زمینۀ تحلیل و تعلیل وقایع و رویدادها نیزدچار کمبود جدی است. از همان رو هنگامی که سعی دارد به تحلیلی روی بیاورد، فقدان انسجام، کلی گویی های پریشان آلود در آن مشهود است. چندین جای "خاطره" هایی را می آورد  که فقط خودش می تواند وقوع آن را بپذیرد، نه کس دیگری. این موارد با ظرافت هنرمندانه از طرف دکتور آرزو بدرقه شده اند. درخواست کارمل و روسها از وی که برای فرونشاندن اعتصاب محصلان به تاشکند برود، از آن جمله است.(7)

نگارنده قصد ندارم که تمامی چنان موارد را که تردید آنها گاهی با صراحت ومواردی با نیشخند های دلپذیر دکتور آرزو همراه است، بیاورم. درجای آن پیشنهاد می کنم که این کتاب خاطرات  خوانده شود. از طریق خواندن کتاب،  روز تا روز موارد نادرست آن دراثر نقد وبررسی بیشتر آشکار می شود. و هراطلاع نو وناگفته یی که جانشین جعلیات می گردد، کمکی است به  روشن شدن وشفافیت برگهای تاریخ ما. ورنه آن سخن بهار مصداق می یابد که :

                                          " تاریخ " ما برای جهالت فزودن است

                                          مأمور زشت کردن وزیبا نمودن است.

 

طی برگهایی که در چند قسمت پیرامون کتاب خاطرات سیاسی عبدالقادر پرداختم، نگاه من لحظه یی از این نیاز به دور نبوده است که چگونگی و ابعاد اثرات کودتای ثور بهتر شناخته شود.

شایان یادآوری است که هنگام ورق گردانی، مواردی را حاشیه وار نشانی نموده بودم که عبدالقادر در اثر اشتباه، بی اطلاعی  ویا ناشی از آسیب دیده گی حافظه دچار شده است. برخی را می توان گفت که به عمد وبا آگاهی از فاجعه بار بودن آنها، مرتکب شده است. این موارد اگر یادآوری نشوند، به ویژه هنگامی که کتاب عبدالقادر محل استشهاد قراربگیرد، به مغشوش شدن بیشتر رویداد ها می انجامد. اکنون که وی زنده است و تا جایی که از اوضاع بر می آید، چاق وچله وتوان مند پاسخ دهی می باشد، خوب است که به روشنی آن مواردی بپردازد که از طرف این قلم نیز در بخش های پیشتر مطرح شده اند.

                                                &

چند توضیح مختصر در چند مورد کتاب خاطرات:

      در پایان به توضیح مختصر وبا نشان دادن صفحۀ خاطرات بسنده نموده ام. این توضیحات نشان می دهند که عبدالقادر صورت اشتباه آمیز آنها را گفته است:

-          اشتباه ص 161:  گلبدالدین حکمتیار در پلی تخنیک درس نمی خواند. محصل فاکولتۀ انجنیری بود.

-          ص 43 : غلام فاروق خان، لوی درستیز زمان محمد ظاهرشاه، پس از کودتای 26 سرطان مدتی رئیس محاکمات بود، نه لوی درستیز.  

-          ص 85 : محمد سیدخان قوماندان قول اردوی قندهار، سفیر افغانستان درترکیه پس از کودتای 26 سرطان، از گلبهار پروان بود نه از شکر درۀ کابل. خسر او مراد علی خان رئیس تعمیرات وزارت دفاع، از شکر دره بود.

-          ص 153: حفیظ الله امین پس از بازگشت از امریکا، وارد شورای ملی نشد. و در دور 12 شورا نیز موفق نشد،  بلکه در دور 13 شورا نمایندۀ پغمان بود.

-          ص 254:  بینوا در زمان نورمحمد تره کی  به عنوان سفیر افغانستان در لیبیا تعیین شد، نه در زمان کارمل.

-          صص 274/332: پس از کودتای ثور، نام " امنیت ملی " کام نبود. اگسا بود.  این اشتباه دو بار تکرار شده است.

-          ص 161 : دستگیر شده گان شورش پنجشیر ( سرطان 1354 ) که در محبس بودند، بعد از کودتای ثور آزاد نشدند، بلکه اعدام شدند.

-          ص 97: در شب کودتای 26 سرطان 1352، شهزاده احمدشاه نه در ارگ، بلکه در محل بود وباش همیشگی ( متعلق به سرداراحمدشاه خان، پدرملکه ) درچهار راهی صدارت مقابل ولایت کابل بود. افزون بر آن، از آنجا در برابر کودتاچیان آتشی گشوده نشد. بلکه به سوی منزل جنرال عبدالولی از طرف کودتا چیان آتش شده بود.

-          همه زندانیان سیاسی پس از کودتای ثور از محبس دهمزنگ آزاد نشدند. مجرمین جنایی آزاد شدند، اما تعدادی از زندانیان سیاسی پس از چندی به محبس پلچرخی انتقال یافتند. به منظور آگاهی بیشتر پیرامون این موضوع وهچنان  موضوع رهایی  سرور ناشر به کتاب " یاد داشت های زندان" تألیف جمشید خان شعله مراجعه شود. قسمتی از تبصره ی این قلم  و گواهی جمشید خان شعله:

-           پس از کودتای ثوربسیاری از زندانیان سیاسی پیشین،یا به زودی به اعدامگاه ها ویا به زندان پلچرخی فرستاده شدند. البته تعدادی در زندان دهمزنگ به سربردند. پرسشی را که شادروان شعله مطرح نموده است،پرسشی است که برای هر انسان مخالف ستمگری می تواند مطرح باشد. او در زمان نظام پیشین زندانی شد. نظامی که سران کودتای ثور پس از تصرف قدرت سیاسی  آن را استبدادی وظالمانه  نامیدند. اما همان نظام در حالی که زندانیان جنایی را از محابس آزاد می نمود،به تشدید ستم وظلم در حق زندانیان سیاسی افزود. جمشید خان شعله، احساس و پرسش خود را پس از شنیدن ابلاغ تصمیم مقامات محبس دهمزنگ ،که  زندانیان سیاسی دهمزنگ آماده شوند تا به جای دیگری انتقال بیابند، چنین می آورد :

-           

-           " ما محبوسین سیاسی یک رژیم بودیم که ازپای افتاده بود. واکنون با طلیعۀ انقلاب به اصطلاح ظفرنمون جدید بایستی طبیعتا ً رهایی حاصل می کردیم . . .  آنچه این ها در عمل پیاده کردند، تاریخ منفور گذشته برائت گرفت. . . "

-           آنگاه این شعر از سعدی را می آورد :

-           

-           شنیدم گوسفندی را بزرگی

-          رهانید ازدهان و چنگ گرگی

-          شبانگه کارد در حلقش بمالید

-          روان گوسفند از وی  بنالید

-          که از چنگال گرگم در ربودی

-          چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی.

-                                                   ( ص275)

 

                                                      پایان

 

....................................................................................................................

توضیحات ورویکردها :

1-      دکتور آرزو درمقدمه ی کتاب نوشته است: " شرح کامل تر این گفت وگو را در چاپ های بعدی ِ کتاب خواهید خواند."

2-      خاطرات ص 351

3-      به کتاب وی زیر نام آشوب بیگانگان مراجعه شود

4-      خاطرات 355

5-      خاطرات 357

6-      خاطرات 358

7-      خاطرات335

8-      مراجعه شود به وئبلاگ " دمی با تاریخ " ، بخشی از نبشته های این جانب. در بارۀ " یادداشت های زندان" اصل موضوع در ص 275 یادداشت های زندان مطالعه شود.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

قسمت نهم

                          عبدالقادر

                               و

                                  کی .جی . بی

 

                                 

چند سخن مقدماتی

 K.G.B مخفف  Komitet Gosudarstwennai Besopasosti به معنای (کمیته امنیت دولتی) است که در داخل روسیه شوروی نقش (پلیس مخفی سیاسی) و در خارج وظیفه جمع آوری اطلاعات " (1) وفعالیت های مختلف را برای منافع شوروی عهده دار بود.

 کی.جی.بی ، ازسازمان های مخوف جهانی بود، که پس از اضمحلال اتحاد شوروی(1991) ، بخش قابل ملاحظۀ شبکه ها و فعالین آن زیر نام (FSB سرویس ضد جاسوسی روسیه ) در خدمت جمهوری روسیه قرارگرفتند. نام نهاد جاسوسی ، ازآغازتأسیس روسیۀ شوروی و سپس گرفتن نام اتحاد جماهیر شورویی سوسیالیستی، چند بارعوض شد.(2) نخستین نام آن "چکا" بود. "چکا" (ЧК) که مخفف نام روسی "  Чрезвычайная Комиссия است (کمیسیون فوق العاده)، معنی می دهد، . . . نام مکمل روسی آن c  Всероссийская Чрезвычайная Комиссия по Борьбе Контрреволюцией и Саботажем  (کمیسیون فوق العادۀ سراسری روسیه برای مبارزه با ضد انقلاب و خرابکاری) (3)  می باشد. نخستین بار پس از محکومیت استالین از طرف خروشچف، وپس از آن که رسما از اعمال تکاندهنده اعدام های وسیع گزارش شد،رئیس آن سازمان ( بیریا ) محکوم به اعدام گردید ، در سال 1954 به کی جی بی تغییر یافت. وبا چنین نام تا سال 1991 ادامه یافت.

کی .جی. بی، هنگام جنگ سرد وحضور رقابت های مختلف درگسترۀ جهانی میان اتحاد شوروی و ایالات متحدۀ امریکا- متحدین، نه تنها در سطح داخل قلمرو شوروی ، بلکه درسطح جهانی به ایجاد شبکه های مجرب ومخوف دست یازید.

 شاید درست باشد اگرگفته شود که دولت های بسیاری، با ایجاد شبکه های– جاسوسی چه داخل، درسطح جهانی و یا در سطح منطقه یی پرداخته اند. تصور می شود که توان ونقش چنین سازمان های امنیتی – جاسوسی متناسب باشد به میزان قدرت مندی ویا ضعف آن حکومت ها. مثلاً ایالات متحدۀ امریکا، با داشتن چندین سازمان به دلیل قدرت اقتصادی، نفوذ وسلطه یی که در جهان دارد، وبه دلیل حقی! مبنی برقدرت شماره یک جهان برای خود قایل است، نیرومندترین سازمان جهانی – جاسوسی یا "سیا" (CIA) را در اختیار دارد.

" سازمان استخباراتی خارجی امریکا را بنام سی آی ای وداخلی را بنام اف بی آی یاد می‌نمایند. سازمان سی - آی – ای در سال ۱۹۴۷ تاسیس شد. و موسس آن شخصی به نام آلن دالس می‌باشد."

آژانس اطلاعات مرکزی (به انگلیسی: Central Intelligence Agency)، هم‌چنین مشهور با سرواژه «سیا» و یا «سی‌آی‌اِی» (به انگلیسی: CIA ( 4)

 واضح است که همواره سعی شده است، وظایف واقدامات سازمان های جاسوسی کاملا پنهان بماند. برخی از اقدامات با گذشت چندین دهه افشأ شده اند؛ وبرخی به دلیل افشأگری های اعضای سازمان های جاسوسی زودتردراختیار مردم یک کشور ویا جهان قرار گرفته اند.

درکشورماهنوز پیرامون نفوذ ونفش،چگونگی کارکردهای سازمان های جاسوسی وعمال آن، تحقیق ویژه یی ارائه نشده است. جسته وگریخته وحاشیه وار می توان سخنی در بارۀ فعالیت های جاسوسی خواند. مثلاً درکتاب سراج التواریخ، تألیف ملافیض محمد کاتب، به چندین مورد ازجاسوس های روسی وانگلیسی، اشاره شده است.(5) بنابر اهمیت موضوع، به نیازی التفات می یابیم، که پاسخ گوی، نگارش تاریخ جاسوسی درافغانستان باشد.

در پسین سالها،اندکی ازاطلاعات موثق که برمبنای تصادف، ویا ناشی از اختلافات سیاسی ونارضایتی های اعضای سازمان های " امنیتی " انتشار یافته اند،ره به سوی تشخیص اهمیت ونقش سازمان های جاسوسی درکشورما می برند. درحالی که مطمین هستیم، بسا از کشورهای خارجی، از طریق سفارت خانه ها وشبکه های مستقل خویش، به جمع آوری اطلاعات پرداخته و می پردازند،انتشار اسنادی از سفارت پیشین ایالات متحدۀ امریکا در تهران، کمک نمود، که بیشتر ومستند تر به علایق آنها در بارۀ اوضاع افغانستان وسیاستمداران آن پی ببریم. (6)

ویا  انتشارکتاب " کی جی بی درافغانستان "(7) برگ های اند که اندکی ازعلایق وکوشش های مداخله گرانۀ "کی جی بی درافغانستان" را بازگو می کند. همچنان از میان برگ های خاطرات کارمندان نظامی شوروی درافغانستان که بخشی از آنها به فارسی دری برگردانده شده اند، اطلاعات پراکنده را می توان به دست آورد.(8) اما، تا حال اعتراف هیچ یک ازهموطنان خویش را که عضویت  کی جی بی، ویا بقیه نهادهای جاسوسی دارا بوده اند، نخوانده ایم. دلیل آن هم واضح وروشن است. کار درسازمان های جاسوسی دیگران، کار خائنانه وبا تمام پستی های آن تشخیص شده است. هنگامی که فردی درخدمت سازمان های جاسوسی قدرت های بزرگ ویا کشورهای همسایه، قرار گرفته است، ازحدود وثغور بدنامی ونفرت زایی آن میان مردم می داند. پس حتا آنانی که دربارۀ ایشان مدارکی نیز انتشار بیابد، سعی می ورزند، رفع اتهام نمایند. این است که دسترسی به چنین اطلاعات دشوار است.                                                                                          

                                       *

بازتاب کمرنگ جاسوسی در کتاب خاطرات عبدالقادر

درکتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر، چند جای سخن وادعا از وابستگی یک عده هموطنان به امریکایی ها وانگلیس ها می رود. گاهی اتهام شاید با گذشت زمان پس از بیشتر از سی سال کم رنگ است وگاهی، ازبدبینی های" ایدئولوژیک" - سیاسی علاقمندان به نظام شوروی ، علیه تحصلیکردگان در امریکا، حکایت واضح دارد. این موارد، نشاندهندۀ یک ذهنیت غلط سیاسی بود که شوروی وعلاقمندان ( شاید نه همه) به شوروی ، افراد تحصیلکرده درغرب را که وابسته به ایشان نیز نمی بود، یا مُهر وابستگی به غرب می زدند ویا با بی اطمینانی وبی اعتمادی به آنها می نگریستند. وچه بسا هنگام تأمل برسرکوبی برخی از آنها، نیاز وخواستگاه از میدان برداشتن آنها چهرۀ چنین موقف را نشان داده است .

تأمل مزید پیرامون کودتای نام نهاد محمدهاشم میوندوال با وضاحت نشان می دهد، که شبکه یی جز برنامۀ خویش داشت تا برخی ازشخصیت های قومی، نظامی وسیاسی را که میانۀ خوبی با اتحاد شوروی و متعلقین آن نداشتند، هرچه زودترمورد سرکوب قرار بدهد.

با گذشت زمان وبا وجود فروپاشی اتحادشوروی،هنوزچنین موقفی رادرخاطرات عبدالقادر می بینیم. ولی آن چه بسیار مهم است، گرد آوری گفته ها وسخنان شخص وی در ورای گفت وگو با دکتور پرویز آرزو است، که در گشودن باب تحقیقات بیشتر کمک می کنند.

 چند مورد را در پایان  می آوریم :

دکتور آرزو :

" شما از استخباراتی گفتید که درجا های مختلف، ازجمله، درخانۀ نعمیم خان ( مشهور به سردارمحمد نعیم خان برادر سردارمحمد داؤود خان) نفوذ داشت؛ و برای شما کار می کرد. لطفا در این مورد بیشتر توضیح دهید. "

عبدالقادر:

  ". . . اطلاعات را از طریق کسانی که در استخبارات وزارت دفاع کار می کردند، به دست می آوردیم . (شخصی به اسم عبدالحق را در ص  92 خاطرات نام برده است) عده یی از آن افراد توانسته بودند، برای کسب اطلاعات وارد روابط خصوصی کارمندان ارشد نظام شوند.  . . . یکی از آنها از خانۀ نعیم خان به ما گزارش می داد. این افراد در ظاهر طوری وانمود می کردند، که به نفع داؤود خان کار می کنند. اما، دو طرفه کار می کردند. بازی می کردند."

دکتور آرزو :" منبع اطلاعاتی شما در مورد نعیم خان کی بود؟"

عبدالقادر : " داماد نعمیم خان ، پسر شاه محمود خان بود. او اتشۀ نظامی ما در ماسکو بود.هیأت های شوروی را که به کابل می آمدند، همراهی می کرد. . . " (9)

تصورمی شود چنین توضیحات از طرف عبدالقادر، سبب شده است ، که دکتورآرزو، با تشخیص باریکی ها وآگاهی عبدالقادر از اطلاعات بیشتر، پرسش توضیح طلبانۀ دیگری را مطرح کرده وپسانتر برداشت خویش را مشخص تر ابراز کند:

دکتور آرزو:

" شوروی هم در افغانستان بسیارفعال بود. واز موضعگیری های غرب گرایانه وضد شوروی نعیم خان آگاه بود."

عبدالقادر: " بلی این را می فهمیدند"

دکتور آرزو :

" فکر می کنید از طریق کی و چه طور می خواستند او( نعیم خان ) را  زیر نظر داشته باشند."

عبدالقادر:

" یک نکته را درنظرداشته باشید. که کسانی که در چوکات های بالا ( استخباراتی ) کار می کنند، هیچ وقت افشأ نمی شوند. کارش را فقط ارگان خودش می فهمد. آنچنان ساده نیست. نمی شود آن را به سادگی پیدا کرد. اما یک چیز را می دانم که در چوکات سفارت شوروی ، کسانی مشغول چنین فعالیت های بودند. یکی از آنها همان کسی بود که  . . . در زمان داؤود خان، به عنوان نمایندۀ کمپنی " ایرفلوت" ما را به ضیافت دعوت کرد.( جریان دعوت را در ص 92 خاطرات آورده است) من این را پس از هفت ثور دانستم. اولین کسی که پس از بیرون شدنم از بندی خانه  پیشم آمد ، همین آدم بود. به شوخی به او گفتم، " ای حرامزاده!" او همانی بود که من به او فارسی یاد داده بودم. درکمیته مرکزی حزب کومنیست کارمی کرد. بعدها سفیر شوروی در اندونیزیا شد." (10)

به ص 326/ 350/354  مراجعه شود.

عبدالقادر این را می پذیرد که به وساطت مقامات شوروی وبه ویژه پنیماروف ، از افراد با نفوذ در رهبری حزب، از مرگ در زمان تره کی وامین  نجات یافته است... ص312

از خلال سخنان خود عبدالقادر این هم برمی آید که حفیظ الله امین، این تصور را داشت که عبدالقادر با روسها روابط نزدیکتری دارد

می گوید :

 " فهمیدم ،امین می خواهد، روابطم را باشوروی و روسها بفهمد "(11)

" امین بسیار واضح گفت که خوب می شود اگر رابطه اش با روسها تأمین شود. من به امین گفتم که خودم هیچ رابطه شخصی با آنها ندارم. . .  امین اصرار می کرد. بالاخره امین گفت :" خیراست " من خودم تلاش می کنم رابطه یی پیدا کنم تا آثار حزبی وادبی را به دست بیاورم " (12)

در بارۀ روابط اسدالله سروری و گلاب زوی ، می گوید :" سروری وگلاب زوی هم صبح وقت ( از کودتای ثور) به سفارت شوروی اطلاع داده بودند. آن دو از کاسه لیس های بودند که همیشه پیش می دویدند." (13)

شنیدن این سخنان از طرف گفت وگو کننده با عبدالقادر، منتج به طرح پرسشی شده است که واقعاً برای هر خواننده یی دست می دهد. دکتور آرزو از وی می پرسد :

" شما درشوروی درس خوانده بودید. به شوروی علاقمند بودید. پیش از این هم در مورد جوانی که شما را به ضیافت ایرفلوت دعوت کرده بود، گفتید. جوانی که بعد ها معلوم شد از کی جی بی، بوده است. این به این معناست که شما عملا زیر نظر دستگاه استخباراتی شوروی بودید. فکرمی کنم این راباید بپذیرید. حالا پرسشی که شاید برای خواننده پیدا شود،این است که دستگاهی که علاقمند بر اندازی رژیمی در کشور دیگر است و می داند که این کار بدون سهم گیری فعال قوای هوایی ممکن نیست و نقش برجسته در این رویداد را هم شما بازی کردید، چطور ممکن است که با شما تماس نگرفته باشد وبا شما هماهنگی نشده باشد؟ " (14)

عبدالقادر نخست به هر طرف روی می آورد واز هرجا سخن می راند، تا پاسخی بیابد، وبگوید که نه!

وقتی ازدریچۀ ره یافتن به اطلاعات برای توضیح شفاف رویداد ها؛ و برگ های تاریخ ما می نگریم، هریک از سخنان بالا، دارندۀ چنان نقشی می شوند. این که کدام سخن را باید پذیرفت وکدام آن را تردید نمود، محتاج تحقیق است وبستگی به رعایت اصل جدا نمودن سره از ناسره دارد. مثلاً نگارنده باردیگر تأکید دارم که فرصت مناسبی است که تحقیق از اسدالله سروری در زمینۀ پیوند هایش با کی جی بی ، صورت بگیرد. اشاره های پیهم عبدالقادر به اسدالله سروری وگلاب زوی، در کنار بقیه اطلاعات ، تردیدی بر جای نمی گذارد که آن دو تن نیز سرچشمه های بسا پیوند ها و دارندۀ آگاهی از بقیه روابط با کی جی بی، می باشند.

در کناریادآوری ازچنین موضوع واهمیت آن، شایان یادآوری است که جست وجو وتحقیق پیرامون فعالیت ها، نقش، تأثیر وتشخیص اعضای کی جی بی درافغانستان، بدون

در نظرداشت، چنان نقش از بقیه سازمان های جاسوسی کشورهای جهان ومنطقه، به شمول دو دوکشور پاکستان وایران، دستاورد نارسا وناقص خواهد بود. امید آن می رود که روزی با کار وتلاش مستمر تحقیقی، چنان فعالیت های آسیب زا برای کشور دردمند ما، بازشناسی شده وآیینۀ عبرتی به دست آید.

                                                        ادامه دارد

.................................................................................................................................

 

توضیحات ورویکردها

1-                        ویکی پیدیا. ذیل معرفی کی جی بی

2-                        به یاد بیاوریم که در کشور ما  از کودتای هفت ثور تا ختم حیات سیاسی حکومتی ح.د.خ ا. چندین بار نام سازمان " امنیتی " تغییر کرد. اگسا، کام، خاد ودر آخر نام  واد گرفت.

3-                          مقدمۀ برگردان متن انگلیسی کتاب کی جی بی، در افغانستان. برای مزید معلومات مراجعه شود به تارنمای خورشید و رنگین.

4-                        ویکی پیدیا. معلومات در بارۀ "سیا"

5-                        ملا فیض محمد کاتب. سراج التواریخ. جلد چهارم. بخش سوم. ویرایش دکتر محمد سرور مولایی. کابل . 1390 خورشیدی.صص 95- 111- 196  . . .

6-                        اسنادی که پس از اشغال سفارت امریکا درتهران از طرف پیروان آیت الله خمینی زیر عنوان اسناد لانۀ جاسوسی انتشار یافت.

7-                        متروخین. کی جی بی در افغانستان. برگردان دکتور حمید سیماب. منبع یادشده درشمارۀ 2 توضیحات.

8-                        بیشترین این  آثار از زبان روسی به فارسی دری، به وسیلۀ جناب عزیز آریانفر ترجمه شده اند.

 این نمونه را بخوانیم که حتا نظارت عضو کی جی بی، سبب نارضایتی جنرال شوروی در کابل شده است:

"  . . . ببرک از تۀ دل به ما خوش آمدید گفت. رفیع وزیر دفاع ویک آدم قد پست ،بی مو ، وپریده رنگ ... که به آسیایی ها نمی ماند ، (یعنی شوروی بود ) در کنار او ایستاده بود .من با شگفت زدگی به او نگریستم واز خود پرسیدم :این دیگر کیست ؟...هنگام ترک کاخ با بیقراری از اخرومییف پرسیدم :این دیگر کیست ؟

-  رفیق .. x  ( ایکس )

 - رفیق ( ایکس )  ؟

- سرهنگ اوسادچی مامور کی جی بی.

او پیوسته با ببرک است . با او محـتاط باش .هرکاری که ما کنیم ، هر توصیه یی که به ببرک نمایم ، این نابکار همه را ضرب صفر میکند... وبخاطر داشته باش که پیوسته با اندروپف به عنوان مهره ی مورد اعتماد مطلق او ارتباط دارد.

   نا آرامی ناخوشایندی در درونم به جوش وخروش آغاز کرد . "

برای مطالعات بیشتر این منابع نیز باید طرف توجه باشند:

-         " فاجعۀ قرن ما، تلک خرس.شکست روس. این کتاب کوچک، گوشه یی از مداخلات وتشبثات سازمان جاسوسی پاکستان را نشان میدهد. نویسنده گان : دگروال محمد یوسف و مارک ادکین. برگرداننده به فارسی دری، انجنیرنثار احمد صمد. چاپ  پاکستان.

-         جنگ اشباح ، تاریخچۀ مداخلات سی آی ای،  آی اس آی، کی جی بی ، واستخبارات سعودی درافغانستان ازتهاجم شوروی تا 10 سپتامبر2001.نویسنده : ستیوکول، برگرداننده از متن انگلیسی به فارسی دری : مهندس محمد اسحاق .

-         جنگ وجاسوسی در کابل . چپاولگران از بازی خارج می شوند. نویسنده : یوری کوزنتس. برگرداننده به فارسی دری: دکتور پرویز آرزو.

9-                        کتاب خاطرات سیاسی عبدالقادرصص 112-113

10-                   منبع بالا. ص 114

11-                   منبع بالاص  154

12-                   منبع بالاص 155

13-                   14 منبع بالا ص 206

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

قسمت هشتم

                            خواجه رواش

 

" ای پدر لعنت ها! ای بی ناموس ها! اگر انقلاب این است، بر پدر انقلاب لعنت! کی به شما امر کشتن داده ؟ "

                        ( عبدالقادر)

 

 

آری، می توان گفت: کودتای ثور که عبدالقادر برای به پیروزی رسیدن اش، تپ وتلاش بسیارنمود، چنان پدرلعنتی، پدرخوارگی وفرزند خوری را داشت. درحالی که پدران قاتلان، بی خبرازاعمال جفا آمیز فرزندان خویش،در پرورش سیاسی فرزندان خویش نیزسهیم نبوده اند. پس سزاوار لعنت فرستادن نیستند. باید پرورش دهندگان دیگری را شناخت . . .

 

         

در برگهای پیشین، جلوه های نخستین خونریزی های کودتا چیان هفتم ثور( " مرحلۀ اول انقلاب ثور" )، را از قصر ریاست جمهوری ( ارگ )، وزیر دفاع و چند تن از مامورین وزارت داخله نوشتیم. اعدام های آن روز درخواجه رواش یا یکی از مراکزی که برای کودتای ثور بسیار مهم بود، نیز شایان توجه بسیار است.

آغازغم آمیز مصیبت برای تعدادی از افسران نیروی هوایی خواجه رواش و میدان هوایی بگرام را زمانی می توانیم درنظر آوریم که نیروی تانک تحت قوماندۀ اسلم وطنجار؛به بن بست رسید و اسدالله سروری پیهم به عبدالقادر فحش می داد، که از نیروی هوایی وبمباردمان ها استفاده شود.

 در آن جریان اگر کودتا چیان در فکر موفقیت خویش بودند؛ آن عده از نظامیانی که صبح ها روانۀ وظیفه می شدند، وبا کودتا چیان پیوندی نداشتند، وظیفۀ خویش را پاسداری از آن چه به آن سوگند خورده بودند، پیشه می نمودند. آنانی که به عنوان نیروی محافظ ویا آمر محافظ آن جا مسؤول بودند، جز محافظت قطعه ، ومخالفت با افرادی که در خفا تصمیم گرفتن قدرت را نموده بودند، راه دیگری نداشته اند تا درپیش گیرند. ازهمان روی، نخستین مقابلۀ مسلح در دروازۀ ورودی خواجه رواش، علیه گلاب زوی و سروری رخ داده است که به آن جا حمله نموده بودند. و در همان جا است که خون نخستین محافظین ریخته است. در ادامۀ زد و خورد ها، هنگامی که جنرال قادر تصمیم به فرار از خواجه رواش گرفت وسعی نمود به وسیلۀ هلیکوپتری به سوی بگرام برود، خونریزی بیگناهان بیشتر شد. وی از نخستین حملۀ شخصی خویش بر عسکر بیچاره یی یاد می کند که گویا شفراصلی کودتا چیان را نیز داشت. همچنان می گوید که با فیر آتش تانکی ، کلۀ قاسم، مدیر استخبارات خواجه رواش به هوا رفت(1). اکنون روایت وگونۀ تصویر وانگیزۀ عبدالقادر را می گذاریم واز دومنبع با روایت متفاوت با وی مدد می جوئیم.

منبع نخستین جناب ش. میرزایی است. وی به دلیل خویشاوندی با شادروان خانجان "مقبل" آمر محافطت خواجه رواش، درحالی که شناسایی بیشتری پیرامون او داشت، پس از تحقیق در بارۀ جزییات برخورد ها در خواجه رواش به رد سخنان عبدالقادر  پرداخته است. مزیت دیگر کار میرزایی در این نیز است که بُعد فرهنگی وشاعری از زند گی شادوران مقبل را معرفی می کند.

منبع دوم، نوشتۀ جناب فرهاد لبیب، از افسران نیروی هوایی ونویسنده است. نگارنده به منظورداشتن آگاهی بیشترازبرخوردها وخونریزی ها در خواجه رواش، ترجیح دادم،بخش هایی از این دومنبع را بیاورم. شایان یادآوری است که برگرفتۀ من از فراوردۀ جناب فرهاد لبیب، از عنوانی است که مشخص در بارۀ خواجه رواش اختصاص داده است. اصل تحقیق ایشان هنوز صورت انتشار ندیده است. برای دسترسی به جزییات برخوردها درخواجه رواش ومیدان هوایی بگرام، نیازمند مراجعه به شاهدان عینی بیشتری هستیم. اگر روزی آن " بلدوزرکار " به سخن آید ویا راوی حکایت وی به سخن آید که داستانی را گفته بود، محل قبرهای دسته جمعی وتعداد اعدام شده گان مدفون در آنجا، به خوبی نشانی خواهد شد، بلدوزرکار گفته بود که :

 روی اجساد خونچکان درجری از خواجه رواش گل می ریختیم، همه جا تر وآبدار بود، اجساد به آسانی زیر گل نمی شدند. چون باران هم باریده بود، گل و آب با خون آنها سرخ معلوم می شد.  (2)

 . . .

درخاطرات عبداالقادر، مانند بسا موارد دیگر، از آن خونرزیزی ها وبی رحمی ها با انگیزه های برائت جویانه، به گونه یی یادآوی می شود، که گویا وی تقصیری نداشته است. ضرورت یادآوری وی هم واضح است. زیرا تعدادی کشته شده اند و وی نمی تواند از آن یاد نکند. اما، ادعای وی چنان است که دیگران مقصر بوده اند. به این ترتیب هنوز هم به خواستگاه خونریزی ها وخون طلبی هایی که آن کودتا داشت نرسیده ویا نمی خواهد آن را به روی بیاورد. هنگامی که می خواهد خواستگاه بی رحمی ها وخون ریزی های کودتای 7 ثور را تا سطح کینه وعقدۀ اشخاص تنزل دهد؛ ویا از بی خبری خویش سخن  بگوید، سعی میکند که از یک کودتای سیاه ؛ چهرۀ بی آزاری رسم کند که دل وی آرزومند خونریزی هایش نبود! و دراین ساده اندیشی تا آنجا پیش می رود و مدعی می شود که پس از دیدن جسد چند تن از اعدام شده گان، به قاتلان آنها گفته است :

" ای پدر لعنت ها! ای بی ناموس ها! اگر انقلاب این است، بر پدر انقلاب لعنت! کی به شما امر کشتن داده ؟" (3)

آری، می توان گفت، کودتای ثور که عبدالقادر برای به پیروزی رسیدن اش، تپ وتلاش بسیارنمود، پدرلعنتی، پدرخوارگی وفرزند خوری را داشت. درحالی که پدران قاتلان، بی خبر از اعمال جفا آمیز فرزندان خویش، در پرورش سیاسی ایشان نیزسهیم نبوده اند.پس سزاوار لعنت فرستادن هم نیستند. باید پرورش دهندگان دیگری را شناخت.

پیش از پیوست نمودن مطالبی از نوشته های جناب ش. میرزایی وجناب فرهاد لبیب، انتشار یادداشتی را لازمی می بینم که جناب جنرال آقاجان بهادری به منظور ثبت یک گوشۀ دیگر از حقایق لطف نموده و فرستاده است. یاد داشت ایشان :

  "مهرین گرامی

یک هفته پس از کودتای هفت ثور، از طریق رادیو لست یک تعداد از شخصیت ها به نشر رسید که گویا در اثر مقاومت روز اول( هفتم ثور) تلف شده اند .در حالیکه چنان نبود. ازجمله وحید عبدالله معاون وزارت خارجه، اکبر خان رئیس دفتر جمهوری و یک تعداد دیگر، بیشتر از یک هفته، یعنی بعد از کودتا، همچنان در منزل پایانی وزارت دفاع وقت در قید حیات بودند". . (4)

                                              ادامه دارد

......................................................................................

توضیحات ورویکردها

1-       خاطرات سیاسی عبدالقادر ،ص 176.

2-       یادداشت های نگارنده

3-       خاطرات سیاسی عبدالقادر ، ص 180

4-       یادداشت ماه قوس جناب جنرال اقا جان بهادری .

 

پیوست ها :

           پیوست اول    

 

 

  

  شهید خانجان " مـقبل "

 

 

            مقاومت در قوای هوایی خواجه رواش

 

نویسنده : ش. میرزایی 

 

     در قوای هوایی"خواجه رواش"؛ "مقبل" صاحب منصب دلیر "قطعه ی محافظ" آن قوا که آمر امنیت قطعه ی مذکور را بود، با جمعی از منسوبین شرافتمند قوای هوایی چنان شجاعانه به مقاومت پرداختند که افسانه ی تسلیم بی چون و چرای اردو را از مغز های کودتاچیان وابسته به شوروی بیرون کرد. "مقبل" که قدرت حرکت مستقلانه را از خود فروختگانی مانند عبدالقادر سلب کرده بود با هجوم زره پوشی از بیرون مواجه شد، وی با تفنگ کره بین پهره دار نظام قراول قطعه ی خود ضرب دست یک افسر وطن دوست را در سینه ی یک وطن فروش دستیار روس بنام "سید محمد گلاب زوی" گذاشت و وی را از صف محاربه بیرون کرد. ( جنرال قادربا دروغ می گوید که گلاب زوی در اثر عملیات طیاره ها  و پارچۀ پریده از زمین از ناحیۀ شکم زخمی شد.) ولی حمله بر قوای هوایی و جنگ در این استقامت بمثابه یگانه امکان جلوگیری از شکست کودتا، مؤثرترین عرصه ی مشارکت مستقیم افراد نظامی روسی و همچنین در صورت ناکام شدن؛ منحیث یگانه سکوی فرار کودتاچیان ادامه یافت. بناءً مفرزه ی کوچک محافظ و نگهبانان با شهامت قوای هوایی با امکانات محدودی در شرید بزرگی از آتش ستون تانک های دشمن قرار گرفته و بخصوص پس از جراحت برداشتن "مقبل" مؤفق به حفاظت دوامدار زون دفاعی خود نشدند. در نتیجه قرارگاه قوماندانی قوای هوایی و مدافعه هوایی در "محل چنار" به دست کودتاچیان افتاد. چند طیاره و هلیکوپتر توسط پیلوت های کودتاچی، امکانات پرواز و فعالیت به نفع کودتا را یافتند.          
      اگرچه اردو در سردرگمی فرورفته، بی قومانده و منفعل شده بود با آنهم کودتاچیان تا حوالی ظهر در استقامت های زمینی به کدام دست آورد چشمگیری نرسیده و مهمات آنان قریب به اتمام بود. اما در بعد از ظهر همان روز؛ به ادامه ی مشارکت مستقیم روس ها در این کودتا، صندوق های مرمی و مهمات از قبل جابجا شده در منازل جواسیسی که با عناوین دیپلومات، مشاور و غیره در مکروریان کهنه اقامت داشتند، توسط خود آنان به کودتاچیان رسید. با رسیدن این دَم تازه در کالبد کودتاچیان؛ شهروندان کابل جریان سقوط دولت داوود و سرنوشت خود ساخته ی وی را با برنامه، فرمان و مشارکت مستقیم جواسیس و افراد نظامی روس به نظاره نشستند.     

 

شهادت افسران وطنپرست در بعد  از ظهر هفتم ثور               


     دربعد از ظهر سیاه روز ۷ ثور 1357 به ادامه ی آدمکشی هستریک کودتاچیان؛ منسوبین قوای هوایی و مدافعه هوایی خواجه رواش شاهد جنایت دیگر آنها بودند که در اثر آن مقبل با جراحت شدید در قسمت شانه اش و شش تن از افسران با شهامت دیگر قوای هوایی و مدافعه هوایی: دگر جنرال محمد موسی قوماندان این قوا، تورن جنرال عبدالستار مرستیال قوای هوایی، دگروال احسان الله مدیر پیژند، دگروال تیمورشاه مدیر لوژستیک، جگرن محمد قاسم مدیر اخذ خبر و جگرن مرتضی قل سرانجینر قوای هوایی درحالیکه اکثریت شان مجروح بودند، توسط کودتا چیان بی رحم و اجنت های سازمان اطلاعات نظامی روسیه (جی. آر. یو.) مانند: نظرمحمد، اسد الله سروری و عبدالقادر مشهور به "سگ"؛ اعدام گردیدند. یعنی آنان توسط جلادانی شهید شدند که برای رسیدن به قدرت راهی جز خود فروشی و لیلام نوامیس ملی به بیگانگان در مخیله ی شان هم خطور نمی کرد.             
 

      به قول یک "جنرال" پرچمی که غرض تضعیف روحیه و رشادت مقبل وی را مورد "نصیحت پدرانه" قرار داده گفته بود: مقبل تو که بخاطر اعاشه ی خانواده ی ده نفری بار قرض کمرت را خم کرده است، میدانی که اگر تو نباشی بر سرهشت فرزندت چه خواهد آمد؟ پس بهتر است که از مقاومت دست کشیده و همانند بقیه ی اردو تو هم تسلیم شوی! به اعتراف خود همین"جنرال"، مقبل به وی گفته بود که: "این دسیسه ی خارجی ها و عمل تجاوزگرانه ی آنان است ورنه هیچ افغانی تا این حد بی ناموس نمی شود و من که به نام وطن و ملت آزاده ی خود سوگند یاد کرده ام، مرگ خود و تمام اعضای خانواده ی ام را بر اسارت در دست بیگانگان و جواسیس آنان ترجیح میدهم."

در حالیکه چگونگی کشتار بدون محاکمه ی این مجروحین جنگی، وثیقه ایست از آغاز ریکارد بربریت ایادی روس،همچنان این توحش تفسیری از تعبیر "دموکراسی خلقی" را نیز ارائه کرد. اما "مقبل" و همسنگران با شهامتش که اینبار در صفحه ی دیگری از تاریخ میهن ما شعار آزادی را با خون خویش رقم زدند، در کنار آرامگاه یک سپاهی گمنام دفن نشدند بلکه پیکر های خونچکان آنان را در یکی از صد ها گور جمعی زیر خاک کردند که از بزرگترین کارنامه ی ارتش اشغالگر روس و عمال داخلی آن در افغانستان می باشند.

    آری، سی و پنج سال از حماسه ی خونین "مقبل" و یاران رشیدش گذشت و تمام تجارب سه و نیم دهه ی خونین پس از این جایگاهی از تاریخ کشور ما؛ علاوه بر شهامت و رشادت این خلف راست قامتان و آزادگان، وثیقه ای از منطق علمی و بصیرت ژرف این اسطوره مقاومت را نیز ثبت تاریخ کرده است. شادروان محمد صدیق فرهنگ از مقبل این نمونه ی مقاومت در برابر تجاوزات افسارگسیخته ی دولت روس و ایادی بومی آن در کتاب "افغانستان در پنج قرن اخیر" بعنوان یک افسر صادق و وطن دوست یاد کرده است. ایشان در صفحه ی ۷۱ جلد سوم چاپ سال ۱۳۷۴خورشیدی همین کتاب چنین نوشته اند: "همچنان وی (آقای فرهاد لبیب) از وظیفه شناسی جگرن خانجان مقبل، مرتضی قل سر انجینر قوای هوایی و جنرال مولاداد یاد میکند". 
 محمد نبی عظیمی پرچمی معلوم الحال، در صفحات
۱۳۲، ۱۴۰ و۱۴۱ کتاب لاف نامه به اصطلاح "اردو و سیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان" از شهید مقبل به عنوان مدافع نظام جمهوری سردار محمد داوود نام برده است. در حالی که خود این مخلوقات پروژه های استعماری امپراتوری روس تا زمان گرم بودن مناسبات داوود و برژنف در لیسیدن دست و پای داوود هر یک شان از رفقای دیگر خود پیشی می گرفتند، او را سردار سرخ، رهبر انقلاب و مجسمه ی آزادی ساخته و این مجسمه ی ساخت خود را با آذان کرملین سجده می کردند. بر عکس "مقبل" زمانی به تبدیلی اش از قول اردوی مرکز به قوای هوایی و مدافعه هوایی در خواجه رواش و قبول مقام قوماندانی محافظ این قوأ موافقت کرد که داوود را در ندامت از گذشته، روگشتاندن از روس و تصفیه ی اردو از وجود عمال مزدور آن مصمم یافت. پس معلوم است که شرط همکاری مقبل با داوود نه دفاع از وی بلکه ترک وابستگی به اجنبی، تمایل جدی او به استقلال و دفاع از منافع و نوامیس ملی بود که به حکم تجربه، خود نیز در راه تحقق همین آرمان انسانی جان خود را اهدأ کرد.

اما تداوم طراحی شده ی فاجعه ی بزرگ تاریخی ای که با توحش افسارگسیخته ی کنونی و همداستانی "جامعه ی جنایتکاران جهانی" و کلیه مزدوران رنگارنگ بومی شان، کماکان از مردم ما قربانی میگیرد، ضرورت نبرد دلیرانه و عقیم کردن اغراض، دسایس و توطئه های همه دشمنان سوگند خورده ی مردم ما را بمثابه یگانه راهکار ممکن در راستای پایان دادن به آن در پیش پای کلیه احاد، نهاد ها و توده های تحت ستم و آزادیخواه کشور ما گذاشته است که تحقق این امر باز هم مستلزم شهامت، ژرف نگری و استفاده از تجارب گران بهای هزاران انسان به خون خفته و "مقبل" تباری می باشد که با غضب آدمکشان کی. جی. بی. و دلقک های بیمقدار و جنایت پیشه ی بومی شان در پولیگون ها به جوخه های اعدام سپرده شدند و بر روی پیکرهای آغشته به خون آنان در گور های جمعی با بلدوزر خاک کشیدند. 
یادشان گرامی و راهشان پر رونده باد!

 

مقبل کی بود؟

     

 خانجان "مقبل" فرزند احمد جان در سال ۱۳۱۲خورشیدی در یک خانواده ی تهیدست قریه ی کمری ولسوالی بگرامی ولایت کابل چشم به جهان گشود. موجودیت آثار گویای تمدن متلاشی شده و گذشته ی غم انگیز کابل بزرگ (همان کابورای "اوستا" واقع در غرب کابل خورد یا "خورد کابل" کنونی که شامل قرأ سهاک، شیوه کی، کمری تا بتخاک می شد) و محتوی تاریخ شفاهی این سرزمین مانند: ایجاد گورستان اضافه تر از ده هزارتن از لشکریان خون آشام عرب در"شهدای صالحین" کنونی، جنایات تجاوزگران انگلیس؛ حمله، ولجه و آتش زدن وایسرای آنان در بالاحصار کابل و تار و مار شدن قشون شان توسط آزادی خواهان افغان تا هجوم جنگجویان ایلجار قبایلی هنگام تاج بخشی به سلاطین غدار، بر بستر بهره کشی قرون وسطایی، استبداد و ارباب و رعیتی حاکم در سرزمین ما، آن فکتور های عینی و وقایع تاریخی ـ فرهنگی این وادی خون اندود بود که کودک با ذکاوتی چون "مقبل" را دروس آزادگی، شهامت و عیاری آموزانده و در کوره راه زندگی آبدیده می ساخت.

      زنده یاد خانجان "مقبل" در سال ۱۳۲۱ خورشیدی شامل مکتب ابتدائیه ی بگرامی شده و در سال۱۳۲۷ از صنف ششم آن فارغ گردید. "مقبل" که در دوره ی مکتب ابتدائی؛ هم در امور درسی و هم در امور تربیوی برازندگی خاصی داشت، در سال ۱۳۲۸ خورشیدی با داشتن نمرات اعلی و سلامت جسمانی برای شمولیت در لیسه حربیه انتخاب گردید. وی که دوره ی لیسه ی حربیه را با علاقمندی آغاز کرده بود؛ آن را در سال ۱۳۳۴به پایان رسانید. "مقبل" در برج عقرب همان سال شامل دانشگاه نظامی شده در سال ۱۳۳۷ خورشیدی از دانشکده ی پیاده ی آن به درجه ی اعلی فارغ التحصیل و شامل اردو گردید.         
       زنده یاد خانجان مقبل طی سال های 
۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ خورشیدی در بخش های مختلف اردو، از سمت های ضابط اداری و ضابط امر فرقه ۷"ریشخور" تا قوماندان تولی و کندک غند ۵۵ فرقه ی ۷، آمر سفربری و اوپراسیون غند ۳۸ همان فرقه، آمر شفر قول اردوی مرکزی و قواماندان محافظ قوای هوایی خواجه رواش کابل اجرای وظیفه نمود.  
همچنان وی در سال 
۱۳۳۹ خورشیدی مطابق ۱۹۶۰ میلادی ازدواج نمود که ثمره ی این ازدواج چهار پسر و چهار دختر می باشد. 
     عطش آزادی خواهی "مقبل" که در کویر قالب های متحجر نظام یک "ارتش سفید" فرو نمی نشست، باعث می شد تا وی از همان دوره های تعلیم و تحصیل در پهلوی فراگیری مؤفقانه ی علوم و آموزش دروس مسلکی نظامی؛ به سرودن اشعار و نوشتن مقالات افشأ گرانه ی سیاسی و اجتماعی بپردازد که بعضأ سبب درد سر هائی نیز برایش می گردید. چنانچه باری؛ به اثر راپور یک هم دورهی  تحصیلی اش که هم دهکده وی نیز بود به محرومیت از مرخصی هفتگی مجازات شد. از همین جاست که "مقبل" منحیث نویسنده ای با رسالت و شاعری پرتوان؛ مضامین و اشعار انتقادی و افشأگرانه ی خود را با نام های مستعار: کمریوال، عنقا، (م. ل.)، سنگتراش، همجوار، آموزگار و همسایه در مطبوعات کابل به نشر می سپرد.     
     اما با آنهم برخی ازمضامین و اشعارش با اسم خود وی نیز در: مجله ی ژوندن، روزنامه ی انیس، جریده ی سبا، مجله ی پشتون ژغ و گاهگاهی هم در مجله ی اردو و سایر رسانه ها به نشر میرسید. زنده یاد مقبل یکی ازهمکاران فعال و با ابتکار مجله ی آزاد "شوخک" نیز بود که نوشته ها و اشعار پر محتوایش در همین جریده موجود است.                       
     از شادروان "مقبل" در صفحۀ 
۱۸۰ کتاب "معاصرین سخنور" تألیف شادروان مولانا خال محمد "خسته" چاپ سال ۱۳۳۹ خورشیدی و در صفحه ی ۲۴۶ کتاب "سرزمین آریا" تألیف محمد ناصر "کمال" چاپ سال ۱۳۷۷ خورشیدی به مثابه شاعر و نویسنده ی مبتکر و با رسالت یاد آوری شده است.  
غزلیات و سروده های مقبل که در اوزان کلاسیک شعری نظم یافته است، نتنها نمونه ی کار فرهنگی انگشت شماری از منسوبین اردو بود بلکه بازتابی از رنج ها، محرومیت ها، احساسات و تمایلات انسانی نسل جوان جامعه و با حلاوت ویژه ای میباشد. بنابر همین دلیل است که هنرمندان و سرایندگان شهیر و نام آور رادیو و تلویزیون افغانستان از اشعار و تصنیف های ایشان آهنگ ساخته اند، که برخی از این هنرمندان محبوب عبارت از: زنده یاد احمد ظاهر، خانم افسانه، خانم پرستو، آقای جمعه گل "خوشخوی"،  آقای حبیب "شریف"، استاد حفیظ الله "خیال"، زنده یاد رحیم "مهریار"، خانم ژیلا، خانم سلما "جهانی"، خانم شاه پیری "ژینوس"، آقای شمس الدین "مسرور"، محترم شیر محمد "غزنوی" و خانم ماری "مهتاب" می باشند.  
     اما دوره ی لیسه و سال های تحصیل "مقبل" با جو سیاسی حاکم بعد از جنگ دوم جهانی و تلاطم آغاز نیمه ی دوم قرن بیستم هم زمان بود که در آن سراسر جهان بخصوص کشور های همسایه آبستن جنبش ها و تحولات جدی و جدیدی بود. دورانی که در آن انحصارات سرمایه داری غربی مؤقتأ در قلمرو های قبلی و حصار های منطقوی متوقف شده و برعکس هیولای امپراتوری تزارهای نوین از مرز های افسانوی اش به بیرون سر بر داشته و جهان را به بلعیدن تهدید میکرد. 

 

  چند نمونه یی از اشعار "مقبل"

 

شعر از "مقبل"؛آوازخوان: احمد ظاهر:

 

بنازم قلب پاکت مادر من               بگردم دور خاکت مادر من

سیاه شد روزگار من سیاه شد          خدا یا مادرم از من جدا شد

فلک با من چرا این ناروا کرد         که یکدم مادرم از من جدا کرد

نبودم لحظۀ جان کندن تو               نبود دستم به دورگردن تو

                     خدا یا روزگار من سیاه شد

                    که یکدم مادرم از من جدا شد

 

                                       **

شعر از: "مقبل"؛ آوازخوان: خانم افسانه:

 

حال که افسانه شدم میروی        بی سر و سامانه شدم میروی

میروی افسانه شدم میروی        حال که دیوانه شدم می روی

 میروی جانم به فدایت مرو   

سوختم از جور و جفایت مرو

تشنه ی پیمانه شدم میروی        حال که دیوانه شدم می روی

   یار تو ام یار وفادار تو            سوخت مرا شعله ی رخسار تو

زار چو پروانه شدم میروی       حال که دیوانه شدم می روی

نیست کسی مونس تنهایی ام        وای به حال سر سودایی ام

حیف که بیگانه شدم میروی         میروی افسانه شدم می روی

                      حال که دیوانه شدم میروی

                      بی سر و سامانه شدم میروی

                                         **

شعر از: "مقبل"؛ آوازخوان: عبدالرحیم "ساربان":

 

تابه کی ای مه لقأ دربه درم میکنی 

ازغمت ای دلربا خون جگرم میکنی                  
ای مۀ شیرین ادأ خاک به سرم میکنی

در ره انتظار تو چشم به راه ام بیا ای صنم مه لقأ

جور و جفا تا به کی ای بت مه پیکرم 

رحم نما بهر من زود مرو از برم  

    رفته ز سودای تو جان ز تن هوش از سرم

بهر خدا بهر خدا مکن بر من جفا ای مه شیرین ادأ                  
تا به کی ای قلب زار شور و نوا میکنی 

از غم آن تند خو ناله چرا می کنی                    
گریه و آه و فغان شام و صباح می کنی

ای دل من ای دل من بیتابی تو چرا ای دلک بینوا

                     **

 شعر از: "مقبل آواز خوان: شمس الدین "مسرور":

 

آمدی ای گل مراد بیا               خاطرم را بکن تو شاد بیا

خاک ما را مده به باد بیا           تو بیاور مرا به یاد بیا

 

که ز جورت فغان فغان دارم

دل افگار و خونچکان دارم

 

آمدی نور دیده ام باز آی           ای گل نو رسیده ام باز آی

تو غزال رمیده ام باز آی           درد هجران کشیده ام باز آی

 

که ز جورت فغان فغان دارم

دل افگار و خونچکان دارم              
 

تو علاجی به درد ما فرما          چارۀ رنگ زرد ما فرما

گوش به این آه سرد من فرما       فرش راهت ز درد من فرما

 

آمدی ایگل مراد بیا     
خاطرم را بکن تو شاد بیا

                                   **

یادداشت: مجموعه ی صد ها قطعه شعر محترم "مقبل" که جهت نشر به گونه ی یک کتاب به قلم خود ایشان در یک مجلد گردآوری شده بود، همانند هست و بود بقیه هم شهریان شریف کابل، حین تاراج "تنظیمی" در سایه ی حاکمیت دولت ائتلافی "روسی ـ جهادی" قربانی جنایات آنان شده و باعث فزونی درد کمبود حضور "مقبل" در جمع دوستان و گنجینه ی فرهنگی کشورما شده است. بنابران همانگونه که معلومات منسوبین وطن دوست قوای هوایی برای دریافت محل مشخص گور جمعی ای که زنده یاد مقبل با شیوه ی تدفین جلادان خلقی و پرچمی در آن مدفون شده است کمک میکند، به همانگونه هم گردآوری مجدد مقالات و اشعار ایشان نیازمند سهمگیری صمیمانه ی عزیزانی است که چیزی از این آثار را در دسترس خود داشته باشند.
ما در آدرسی که در زیر درج است چشم براه وصول: معلومات، اشعار، مقالات، خاطرات و چشم دید های شما هستیم؛ چه گردآوری آثار ایشان را ممکن سازد یا چگونگی مشخص تر جریان فاجعه ی سیاه روز
 ۷ ثور ۱۳۵۷ در قوای هوایی را بازتاب دهند.

 

   با عرض امتنان

Email: hodawend@gmail.com

 

 

پیوست دوم

بخشی از نوشتۀ جناب فرهاد لبیب    

 

درمیدان هوایی خواجه رواش چه گذ شت ؟                                          

میدان هوایی خواجه رواش که به ترمینل  میدان هوایی بین المللی کابل وصل است ، قبل از کودتا ، صرف یک " غُند" از قوای ترانسپورت هوایی  با اضافۀ  محل قوماندۀ قوتهای هوایی و مدافعۀ هوایی ( قوماندانی عمومی هوایی و مدافعۀ هوایی)، مرکز مخابره سرتاسری هوایی "محل چنار"  و همچنان پوهنحی هوایی و بعداً پوهنتون هوایی و مدافعۀ هوایی دران مستقر بود.

 ساختمان و تشکیل این " غُند"  که به مشورۀ روسها و طبق قرار داد فیمابین  دولتین افغانستان و شوروی آنوقت  تکمیل و به بهره برداری آغاز کرد. قبل از ساختمان  و بهره برداری  این "غند" میدان و قوای هوایی در عقب صحت عامه و تعمیر فعلی رادیو افغانستان در نزدیک زیارت "مهدی آتش نفس " قرار داشت .

 روسها در مدت بیست و چند سال،فعالیت های استخباراتی خویش در اردوی افغانستان توانسته بودند درهمین میدان هوایی، کدر نظامی پیروان خویش را سازمان دهند. درهمه ای قطعات بخصوص در اینجا، ما اشخاصی را که در رژیم ها و کودتا های روسی نقشی به سزا داشته اند، تنها از میدان هوایی خواجه رواش نام میبریم تا اثباتی باشد در گفتار ما:

1-    اسدالله سروری پیلوت هلیکوپتر (ام-4)، بعداً رییس عمومی پولیس مخفی و معاون ریاست جمهوری در رژیم کودتا.

2-    عبدالقادر پیلوت، بعداً وزیر دفاع

3-    پاچاگل وفادار، انجنیر قوای هوایی، بعدا وزیر سرحدات

4-    سید محمد گلابزوی، میخانیک هوایی ، بعداً وزیر داخله و مخابرات

5-    عبدالحمید محتاط انجنیر مخابرۀ هوایی، بعداً وزیر مخابرات و معاون ریاست جمهوری

6-    سید داوود ترون ، انجنیر هوایی، بعداً قوماندان عمومی ژاندارم و پولیس

7-    محمد سعید پیلوت هلیکوپتر، بعداً معاون عمومی پولیس مخفی رژیم کودتا

8-    انجنیر نظر محمد، بعداً وزیر دفاع  و عضو بیروی سیاسی حزب

9-    گل سعید، میخانیک هوایی، بعداً رییس پولیس مخفی ( خاد ششدرک)

(گل سعید مذکور در میان پرسونل قوای هوایی به "سقراط" شهرت داشت، البته نه از نگاه دانش و آگاهی بلکه از نظر شکل و قیافه)

10-            انجنیر جیلانی از غزنی  "استاد پوهنتون هوایی " بعداً معیین وزارت ترانسپورت، رییس لوژستیک اردو و رییس عمومی تحقیق.                                                                                                               

11-             عبدالحق صمدی از مزار، میخانیک هوایی، بعداً رییس پولیس مخفی نظامی، والی و سفیر         

12-            عتیق الله از لغمان میخانیک هوایی، بعداً رییس دفاع مُلکی  و رییس " پیژند" اردو                

13-   انجنیرلعل محمد "علومی"، بعداً قوماندان ژاندارم و پولیس (چندی پس از کودتا، توسط مبارزان راه آزادی در ولایت لوگرکشته شد)                                                                                  

13-            انجنیر دوست محمد از پکتیا، بعداًرییس سیاسی قوای هوایی و مدافعۀ هوایی.                        

همچنان، اشخاصی مانند  انجنیر خطاب و فضل قادر رؤسای امورخارجۀ رژیم کودتا، نادرشدل (دهقان) و محمدعظیم رؤسای جلب و جذب و ملی بس؛ و نیز شیرآقا حرکت رییس بلدیۀ کابل.

اسمای که در فوق ذکر گردید ،همه صاحب منصبان قوای هوایی مربوط میدان خواجه رواش کابل  بوده اند .                 

حال، خواننده های محترم توجه خواهند داشت که سهل انگاری در قسمت روابط و ضوابط غرض آلود بیگانه گان چقدر فاجعه برانگیز است ؟ چگونه دشمنان وطن، فرزندان ملت  را علیه خود ملت بکار میگیرند؟                                                                                                            

باری :   

 . . . درگرفتن دستور و پیشبرد  وظایف  کودتا  توسط اعضای نظامی حزب،  عمل  عمدی و یا سهوی دیگر غلام حیدررسولی وزیردفاع وقت چنین بود:                                                                          

صبح روز هفتم ثور، حیدر رسولی به همه قطعات نظامی مرکز که بحالت " آماده باش" کامل قرار داشتند؛ امرمارش و اتن ملی را میدهد تا چنین وانمود کند که  گویا قطعات اردو بخاطر دستگیری اعضای حزب ( خلق و پرچم)  به شادی و پایکوبی پرداخته اند، در حالیکه دست اندر کاران کودتا از این فرصت طلایی، استفادۀ بزرگی بعمل آورده دستور و نقشه  و حرکت کودتا را میان خویش سازمان دادند.

...

اوایل ساعت هشت صبح روزپنجشنبه هفتم ثور، وقتی بس های حامل صاحبمصبان به میدان هوایی خواجه رواش داخل میگردند؛ آواز دُهل و سُرنا و شعار های عساکری که میگویند : " زنده باد رهبرملی، مرگ بر وطنفروشان "، بگوش میرسد.

 اعلان رادیو کابل در شب قبل ازآن، مبنی بردستگیری ببرک کارمل، تره کی و شرکا ونیز، سر و صدا و اتن و شعار دادن عساکر، کسانی را که حتا از همه جا و همه چیز بی خبر بودند، متوجه ساخت که آنهمه حرکات بخاطر دستگیری اعضای بلند پایۀ حزب (خلق و پرچم) است .  علاوه ازآنکه چنین حرکات در رابطۀ دستور کودتا بین اعضای حزب ، چنان که گفته آمد، مؤثر افتاد، شرایطی را آماده ساخت که میتوان گفت برای حزب ..... دران موقع، قایل شدن نوعی پرستیژ سیاسی و غنیمتی بزرگ بحساب میرفت.                                                       

وقتی افسران از بسها پیاده شدند، بازهم خلاف معمول به آنها امر شد که ، در مقابل عمارت قوماندانی عمومی جمع شوند.

 بعد از تجمع افسران در محل معین، همه متوجه شدند که در آنجا نیز اتن کردن و دُهل و سُرنا نواختن است .

 دگروال" عبدالقادر" رییس ارکان قوا، درحالیکه به اتن کردن مشغول است ، دیگران راهم ظاهر سازانه به شرکت در این کار ترغیب میکند.

 در همین اثنا است که اعضای نظامی حزب به گوش گوشی پرداخته و هر یک مخفیانه وظیفه یی را به عهده میگیرد و بعد از یکساعت، امر میگردد که همه بالای وظایف خود بر گردند.

 مقارن ساعت یازده قبل از ظهر، صدا های پراگندۀ آتش توپ از داخل شهر بگوش میرسد، زیرا کودتا عملاً توسط قوای زرهدار شروع شده و زد و خورد شدید میان تانکهای کودتاگران و قطعات داخل ارگ جمهوری در جریان است .

 عبدالقادر رییس ارکان قوای هوایی که از جملۀ کدر رهبری کودتا در قوتهای هوایی است ، درهمین موقع، درحالیکه رنگ از رخش پریده، از دفترقوماندانی در خواجه رواش خارج شده خود را در مقابل آمریت  میدان میرساند و رو به جگتورن هاشم خان آمر میدان کرده با جهر میگوید: " هاشم! صاحبمنصبان را مسلح بساز!" که این حرکت، نه تنها به معنی قوماندۀعملی کودتا برای سایرکودتاچیان بود، بلکه جهت برهم زدن نظم در آنجا، حرکتی کاملاً حساب شده محسوب میگردید.                                                

دراین اوضاع و احوال، افسران هوایی با نگرانی و کنجکاوی از شعبات خارج شده و اوضاع را زیر نظر داشتند.

( پس از قوماندۀ عبدالقادر، کودتاچیان مانند  جگتورن حمزه فراهی ( بعداً جنرال حمزه)، لمری برید من حسین فراهی (بعداً معاون اتشۀ نظامی افغانستان درپاکستان) و دیگران به سلاح کوت (ذخایرسلاح)  هجوم برده دروازۀ آنرا شکستانده و به مسلح سازی رفقای حزبی خویش مصروف گشتند و اما، بعداً در اثر جدیت یک عده از آمرین، بخصوص دگروال تیمورشاه خان آمر لوژستیک  قوا، وضع دو باره بحال عادی در آورده شد، چنانکه درب تحویلخانه مجدداً مسدود گردیده و به عساکر مؤظف امر شد که در صورت نزدیک شدن کسی به سوی سلاح خانه، بالایش آتش کنند.  وقتی وضع در قوا اندک عادی شد، "قادر" در حالیکه با بعضی از همکاران خود افشا شده بود، دفعتاً چهره بدل کرده به عساکر امر کرد که حمزه را زندانی سازند.

 حمزه که رفیق نزدیک قادر و از اعضای برجستۀ کودتا گران بود، ظاهراً به امر قادر گرفتار و تحت الحفظ قرار داده شد.                                                                                               

باوصف چنین اوضاع و احوال، آمرین و قوماندانهای بی صلاحیت و کم درایت ( باقید احتیاط)  نه تنها کار مؤثری از پیش برده نتوانستند، بلکه تنی چند ازا فسرانیکه از واقعیت وپیامد های این حرکت واقف بودند، نزد قوماندان مدافعه و آمر میدان و آمر استخبارات  قوا رفته تقاضا کردند که اقلاً یک میل سلاح به ایشان داده شود تا از تشنج اوضاع جلو گیری کنند حتا گفتند که " ما قادرخان و شرکا را به مسوولیت خودمان از بین می بریم"، مگر آمرین آنها چنین کاری را نیز دشوار می دیدند.

 درهمین جریان، "کندک  محافظ "حفاظتی پیاده به قوماندۀ " دگرمن خانجان مقبل " با سلاح های دست داشته ( تفنگهای پنج تکۀ کارابین  و تک تک  ماشیندار های په- په - شه )، حالت دفاعی اخذ کرده و قوماندان مذکور جهت جلو گیری از دخول و خروج افراد و، وسایط نظامی، یک تولی عسکر را بحالت " دفع و طرد" به دروازۀ  (نظام قراول )عبور و مرور و دو تولی افراد دیگر را در اطراف میدان جا بجا کرده و امر میدهد که به مجرد نزدک شدن کسی و یا واسطه یی به میدان، بالایش آتش بگشایند.   . . .

  

 

------------------------------------------------------------------------------------

قسمت هفتم

 

2-    اعدام جنرال غلام حیدر رسولی

غلام حیدررسولی دفتر خویش را با شلیک نخستین آتش تانک کودتاچیان به سوی وزارت دفاع،  ترک گفته و نخست به سوی قطعۀ نمبر 8 قرغه و سپس به سوی قوماندانی قوای مرکز شتافته بود. از صبح 7 ثور تا وقت دستگیری اش، او درسرگردانی و دست پاچگی به سرمی برد. پیرامون توانمندی، استعداد ویا عاری بودن او ازکفایت لازم برای پیشیرد امور وزارت دفاع، اینجا سخن بیشتر نداریم. انتخاب او به چنان مقام را باید درمعیارهایی جست وجو نمود، که برای محمد داوود خان مطرح بود. اما، پیرامون موضوع اعدام او، که منظور اصلی را در اینجا تشکیل می دهد، شایان یادآوری است که هنگام دستگیری، مقاومت مسلحانه نداشت. با آن هم حدود بیست دقیقه پس ازآوردن او به وزارت دفاع؛ به سوی اعدام گاه فرستاده شده است.

یک تن ازنظامیان محترم خاطرۀ چشمدید خویش را از هنگام آوردن رسولی به وزارت دفاع  و بردن اش برای اجرای تصمیم اعدام برای نگارنده چنین حکایت نمود:


 " لحظات قبل از آذان نماز صبح، مؤرخ هشت ثور 1357 بود، که دروازه شیشه یی وزارت دفاع وقت (مقابل دروازه شرقی ارگ) تک، تک زده شد. من در آن اثنا، همراه با جگتورن خلیل الرحمن افسر غند 52 مخابره، که از غزنی بود، در دهلیز منزل اول، مسلح با سلاح کلاشینکوف پهره دار بودیم. این دهلیز به پنج استقامت منتهی می گردید. چهار استقامت آن به هر صورت، اما، استقامت پنجم  به سوی ته کوی تعمیر وزارت بود، در آن لحظات، ذوات آتی در ته کاوی وزارت به سر می بردند:

1.     نوراحمد اعتمادی    

2.     .غوث الدین فایق

3.      وحید عبدالله معاون وزارت خارجه

4.     اکبرخان رییس دفتر جمهوری

5.      دکتورمحمد انس سابق وزیرمعارف.

6.      دگروال ارکان حرب خلیل الله قوماندان ح. ش.

7.      دگروال جان نثار رییس استخبارات وزارت دفاع

8.     دگروال مولا داد فراهی . 

و چند تن دیگر.

از عقب دروازه شیشه یی به من گفته شد:

" حیدر رسولی را با عبدالعلی وردک آورده ایم ."

من  به سوی اسلم وطنجار رفتم که لباس یک تنه یی تانگ را به تن داشت و در همین دهلیز در اطاق رییس ارتباط خارجه وقت (عبد الله روکی) استراحت بود. برایش موضوع را به عرض رساندم. هدایتش چنین شد "هر دو را به ته کاوی تسلیم نمایید."

زمانیکه از اطاق بیرون شدم و دروازه شیشه یی را باز نمودم، متوجه شدم که موصوف نیز از اطاق بیرون شد. همین که دو نفر ذکر شده را دید، صدا نمود:

" وزیر صاحب دست های خود را بالا بگیرید"!

 در جواب حیدر رسولی گفت:

 " اسلم بچیم یک چاقو هم پیشم نیست"

 اما، وطنجار بازهم جملۀ خود را تکرار نمود و به تلاشی حیدر رسولی پرداخت؛ و ضمناً به من اشاره نمود، که عبد العلی وردک را تلاشی نمایم.

وضع و قیافه آنها:

حیدر رسولی دریشی نظامی زمستانی  به تن داشت. اما، کلاه به سرش نبود. عبدالعلی وردک همچنان، اما، پاهای هر دوی ایشان تا زانو به گل ولای آلوده بود.

با اشارۀ وطنجار، هر دوی آنها را به ته کاوی بردم، و وطنجار داخل اطاق خود شد.

 حدود بیست دقیقه از آوردن آنها گذشته بود، که به من گفت:

 " سه عراده جیپ با صاحب منصبان می آیند، هر دو را برای آنها تسلیم نمایید."

دقایقی نگذشته بود که سه عراده جیپ با چند تن رسیدند ومن غلام حیدرخان رسولی وعبدالعلی خان وردک را تسلیم آنها نمودم.

آن دو تن را در موتر وسطی نشاندند. یک جیپ در پیش رو و جیپ دیگر از عقب؛ به سمت پل محمود خان به راه افتادند.

در آن لحظات، روشنایی صبح آغاز شده بود. حدود کمتر از نیم ساعت سپری نشده بود که هر سه جیپ وافراد آن بازگشت نمودند. آنها بازهم به دروازه تک تک نموده و از اجرای امر برایم گفتند تا آن را به وطنجار برسانم.

یکی از صدها پدیدهء منفی کودتای هفت ثور این بود که حزبی ها به جز از اعضای حزب، بالای هیچ کس دیگری اعتماد نداشتند. ندرتاً واقع می شد که به صورت انفرادی و جمعی بالای غیر حزبی اعتماد شود. مورد پهره داری اینجانب با خلیل الرحمن، ناشی از سپردن وظیفه به مجموع غند 52 مخابره و وضع به خصوص شروع کار حزبی ها بود. در غیر آن هیچ کدام ما عضویت حزب را نداشتیم ." (1)

پذیرفتنی به نظرمی آید که وطنجار گزارش رسیدن آنها را به وزارت دفاع، برای رهبری کودتا؛ حفیظ الله امین وعبدالقادر داده است. گزارش به سمع رهبری عملیات و افراد نشسته در انتظار قدرت نیز رسیده است. و درهمین پیوند است که آن سخن عبدالقادر را نمی توان پذیرفت که مدعی بی اطلاعی خویش از موضوع اعدام رسولی شده است. عبدالقادر دربارۀ موضوع اعدام رسولی می گوید:

" من با وطنجار تماس گرفتم. وطنجار به من گفت: «چی می کنی ! گمش کو! حالا گپ خلاص شد.» یعنی آنها را کشته بودند" (2)

وی از زیرزمینی وزارت دفاع که محل توقیف، تعیین شده بود، نیز مطلع بوده است. آنجا که در بارۀ جمال الدین عمر می گوید؟

" اشاره کردم که به زیرزمینی وزارت دفاع ببرندش"(3)

 

3-    اعدام چند تن از مأمورین وزارت داخله

عبدالقادر چندین بار ابراز تأسف می کند که معین وزارت داخله، قومندان امنیه وسکرتر وزیر را کشتند. از آنجایی که قتل آنها نیز یکی از تبعات کودتای خونین 7 ثوراست، و ازسوی دیگر به وضاحت از قتل های بی لزوم حکایت دارد، در این باره از نبشتۀ یک شاهد عینی استمداد جسته ام که وارد جزییات تشبثات واعمال کودتاچیان در وزارت داخله شده است. لازم است مکثی بر ویژه گی سیر زندگی این شاهد عینی، پیش از روایت او داشته باشیم. اسم این شخص عبدالغنی صافی بود. به دلایلی که خود تشخیص داده بود، نام مستعار "جنرال عمرزی" را در کتاب خود نوشت. پیش از کودتای ثورموظف به دستگیری دکتورشاه ولی وبعد حفیظ الله امین شد وآنها را به نظارت خانۀ ولایت کابل سپرد. وابستگی حزبی داشت وپرچمی بود. سرپرستی ومراقبت آن زندانیان به وی سپرده شد، به دستورکودتاچیان، از وزارت داخله به طرف نظارت خانۀ ولایت کابل رفته و در رهایی رهبران توقیف شده، همکاری نمود. پس از کودتای ثور؛ هنگامی که تعدادی از پرچمی ها طرف غضب خلقی ها قرار گرفتند، وی نیزبه زندان پلچرخی افتاد. با تجاوزشوروی از طرف اشخاص مورد اعتماد "ک. ج. ب "، مدتی ادارۀ امور آن زندان را داشت و پسان ها، با نگاهی به گذشته، کتاب "شب های کابل" را نوشت. وی در مقدمۀ چاپ دوم می نویسد: " گرچه من کدام مؤرخ، نویسنده و ژورنالیست نیستم ولی احساسات مجبورم ساخته آنچه در جریان حوادث کودتای ثور 1357 دیده واحساس کرده ام، شمۀ آن را بنگارم تا باشد حکم وجدان را لبیک گفته وبرای نسل جوان وطنم در راستای خدمت به وطن سودمند واقع گردد." (4)

 

 جنرال نبی صافی( عمرزی) نویسندۀ کتاب شب های کابل

 

در نتیجه چنان به محکومیت صریح رهبران حزب روی آورد که در خلال شرح آزادی آنها از نظارتخانۀ ولایت کابل نوشت:

" ای کاش در آن وقت می فهمیدم، که این سیاست مداران نوکرصفت، این اجنتان روس و دیوانه های قدرت؛ نه به خاطرسعادت، پیشرفت وترقی وطن، بلکه به خاطر تطبیق آرزوهای شوم سوسیال امپریالیزم اتحاد شوروی  مبارزه میکنند. من به فکر این که واقعاً کشور را از اختناق داوودی نجات میدهند، در راه نجات وآزادی شان سربازی نمودم. اگرقضیه برعکس میشد، یعنی رژیم سقوط نمی نمود، سرنوشت من چه می شد؟

اگر می فهیمدم که به آزادی آنها ( رهبران زندانی شده )  وبه قدرت رسیدن شان وطنم دستخوش حوادث تباه کن میشود، که نسل ها خسارات وارده را جبران نخواهند توانست، اگرمیدانستم که این رهبران فروخته شده در اثرخود خواهی ها وقدرت طلبی ها، زمام امور را به دست اشخاص بدنام تر از خود، وحشی تر و خونخوارتر از خود میدهند، ابداً به این فداکاری مبادرت نمی کردم. بلکه می توانستم هشت نفر رهبران را به بسیار آسانی بدون کدام جنجال ازبین برده، قیام را ناکام و دردستگاه دولت بمقام بلندی نایل می آمدم. افسوس که در آن وقت به ماهیت این جاسوسان پی نبرده بودم. ( چرا عاقل کند کاری که بار آرد پشیمانی ). اعتراف باید کرد که ناآگاهانه وتحت تأثیر اندیشه خام واحساساتی خود در رهایی آنها متهورانه اقدام نموده بودم. . . .

من هم جوانی بودم احساساتی که به ماهیت اصلی و درونی هیئت رهبری حزب. د. خ. ا پی نبرده بودم . . .

بعد از درک حقانیت موضوع با تاجران سیاسی بریدم وبه همین تصمیم، وجدان خود را قناعت داده، آرام نمودم. ( یار که بی وفا برآمد، شرمندۀ انتخاب خویشم.) "  (5)

جنرال عمرزی می گوید: "در حوالی شام بعد از اینکه رهبران حزبی را به رادیو افغانستان رسانیدم، به وزارت داخله برگشتم. گزارش کامل عملیات واجراآت موفقانه را برای جگتورن توفیق احمد ارایه نمودم. مشاهده کردم که هنوزهم افسران خلع سلاح شده و اسیر در محل تجمع بر زمین نشسته اند و جنرال محمد طاهر قوماندان عمومی وآقای دشتی معین وخالد سکرتر وزیرداخله، در محل تجمع اسیران دیده نمی شدند. از جگتورن پرسیدم. آهسته در گوشم گفت که آنها به کیفر اعمال شان رسیدند."(6)

پیشتراز آن هم توفیق احمد چند تن را لت وکوب نموده وبه جنرال طاهر گفته بود که " کشتن خودت مانند یک گنجشک به من اهمیتی ندارد. بگو که رهبران حزب ما کجا زندانی اند؟" (7)

مورد تسلیمی  مأمورین وزارت داخله نیز نشان می دهد که آنها هیچ گونه مقاومتی از خود نشان نداده بودند ودست به سلاح نبرده بودند. پس چرا آنها را کشتند؟ وچرا آنها را توهین وتحقیر نمودند؟ پاسخ  شهنواز تنی و گلاب زوی در خلال صحبت های تلویزیونی این است که هر انقلاب این گونه تلفات را دارد. پاسخی غیر قابل توجیه که بر ماهیت انسان آزارانۀ کودتای ثور نمی تواند پرده بکشد.

نگارندۀ این سطوربعد از ظهر روز 7 ثور با دوستم نجیب الله مولانا؛ از چهارراهی ملک اصغر به سوی  وزارت داخله روان شدیم. زیرا دقایق پیشتر دکانداری گفته بود که مامورین وزارت داخله را در پیش روی تعمیرجمع کرده اند. وقتی درنزدیکی های وزارت داخله رسیدیم، تعدادی تماشاگر ایستاده بودند. کم کم باران نیز می بارید. مامورین را در صحن وزارت داخله در کنار هم نشانده بودند. چشمم به یک تن از همسایگان ما افتاد که مامور ملکی بود. دست های خویش را چنان در گردن گرفته بود که خنک خورده باشد. جالب این بود که همۀ مامورین بدون کرتی بودند. صاحب منصبی به تماشا گران صدا کرد که بروید از اینجا، ما هم با دلسوزی به حال مامورین، آن جا را ترک گفتیم.

                                                                                                                           ادامه دارد

توضیحات ورویکردها

1-    راوی این گزارش، جناب جنرال آغاجان بهادری، که سالیان متمادی ازعمر خویش را در زندان پلچرخی سپری نموده، چشم دید خویش ازجریان آوردن وزیر دفاع پیشین حیدررسولی به وزرات دفاع را برایم شرح کرد هنگام شنیدن این شکایت ازمن، که: بعضی روایت کنندگان، اطلاعات جالبی دارند. اما، در آخرمی گویند، که جناب مهرین این صحبت نزد خود ما باشد؛ وی صمیمانه اظهار داشت که برای  مستند بودن روایت، از ایشان نام ببرم.

2-    خاطرات عبدالقادر،ص 198

3-    خاطرات .ص 193. جمال الدین عمر از صاحب منصبانی بود که در روز هفت ثور تا ظهر روز 8 ثور علیه کودتا چیان مقاومت نموده بود.

4-    جنرال "عمرزی". شب های کابل ، ص 6 مقدمه. چاپ دوم.1388 خورشیدی. انتشارات میوند. چند سال پیش سعی نمودم با استفاده از یک نشانی که فرزندش در یکی از مؤسسات در کابل کار می کند، او را از نزدیک ببینم. یکی ازعلایق من این بود که می خواستم بدانم آیا جنرال نبی صافی به گونۀ فردی با حزب مقاطعه نمود ویا چند تن بودند. متأسفانه هنگام پرسش از نشانی بیشتر، شنیدم که وفات نموده است. عکسی که اکنون از او انتشار می یابد از طریق نشانی در دست داشته در اختیار نگارنده قرار گرفته است.

5-    ص 102 منبع بالا

6-    ص 104 منبع بالا

7-    ص 80 منبع بالا.

چند تذکر:

-         از گزارش قتل دشتی ،جنرال محمد طاهر، وخالد، معلوم می شود که محل دفن آنها و تعداد دیگری از مقتولینِ روز 7 ثور، خواجه رواش کابل  است. در قسمت بعدی در بارۀ قتل های خواجه رواش بیشتر می آید.

-         عبدالقادردربارۀ مرگ عبدالقدیر وزیرداخله وعبدالاله معاون رئیس جمهور؛ می گوید که اسدالله سروری و امام الدین " هردونفررا کشته بودند." (ص 193 خاطرات )، اما، برخی یادداشت های این جانب حاکی از آن است که قدیروزیر داخله درتعمیر گلخانه کشته نشده بود. وی به سوی شفاخانۀ چارصد بستر انتقال داده شد. گفته شده است که درفاصلۀ راه توان صحبت کردن را نیز داشت. حتا خواهش نموده بود که برای زنده نگهداشتن وی تلاشی صورت نگیرد. ( موضوع سزاوار تحقیق بیشتر)

-         اعضای زخمی و زنده ماندۀ خانوادۀ محمد داؤودخان، به وسیلۀ موترجیپ به شفاخانۀ جمهوریت انتقال داده شدند. یک طفل (نواسۀ داوود خان) و فرزند محمد عمر، دراثر خونریزی بسیار، درمسیر راه به سوی شفاخانۀ جمهوریت وفات نمود.   

-         اشخاص، دارندۀ صلاحیت و اطلاع از جزییات بیشتررویداد های  وزارت داخله در روز 7 ثور، توفیق احمد، یوسف سحر، سید رحیم، نام گرفته شده اند. آنها اگر زنده باشند، باید به ارائۀ معلومات بیشتر بپردازند. این را نیز شنیده ام که محتمل است توفیق احمد حیات داشته ودر ایالات متحدۀ امریکا به سر می برد. 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت