مهرالدین مشید

 

هیچ تهاجمی مقدس نیست و هر اشغالی توجیه ناپذیر است

این بار نه سین دخت ؛ بلکه « سرفراز دخت » تاریخ باید ظهور کند

در این تردیدی نیست که تهاجم به یک کشور و اشغال آن بوسیلۀ یک کشور ولو به هر عنوان و تحت هر پوششی که صورت بگیرد، مقدس نبوده و هیچگاهی قابل توجیۀ نیست . اگر گفته شود که در این مسآله اجماع سیاسی وجود دارد و حتا مزدوران قلاده به گردن خارجی ها هم نمی توانند از آن انکار کنند؛ اما هر از گاهی تاریخ حکایت دیگری دارد . 

هرگاه صفحه های تاریخ ورق زده شود و موج سنگین و تادندان مسلح مهاجمان بزرگ بر کشور های ضعیف و قوی مورد بحث قرار بگیرد و اندکی از داستان های خونین اشغالگران پرده برداشته شود و در ضن رخدادهای سیاسی، اجتماعی و اقصادی و در کل فرهنگی و مدنی آن برداشته شود. از تاریخ جز وحشت،  اختناق، ترور، کشتار، بیرحمی، تاراج و ظلم چیز دیگری باقی نمی ماند. هرچند تنها وحشت آفرینی ها بر بال تاریخ وزنۀ گرانسنگ مسخ و تحریف را وارد نمی کند؛ بلکه تاریخ بیشترین ذلت را از رخداد نویسان و مورخان ناگزیرانه متحمل می شود؛ زیرا بیشترین رنج بر سینۀ تاریخ را شرایط ، به اضافۀ تمایل های و سلیقه های فکری و گرایش های سیاسی و قومی مورخ وارد می کند. این سبب می شود تا بسیاری رخداد ها تحریف شوند و قهرمانان واقعی گم نام باقی بمانند و عده یی در آغوش قدرت وقت به مثابۀ حماسه آفرینان و قهرمانان جا زده شوند. مسخ تاریخ مثلی که رخدادهای داخلی را وارونه جلوه میدهد و از نقش قهرمانان راستین چشم پوشی می نماید؛ به همین گونه حتا حوادث بزرگ مانند تهاجم خارجی ها به یک کشور و جنایت ها و خیانت های آنان را نیز به تحریف می برد. در کنار این ها نباید از یاد برد که تاریخ هر از گاهی مذکر بوده و از نقش زنان در تحولات اجتماعی و سیاسی چشم پوشی شده است. این نیز نوعی از مسخ تاریخ است که واقعیت های زنده گی مربوط به نیمی از پیکرۀ جامعۀ بشری در زیر ساطور استبداد مخفی مانده است.

این ها در کل سبب شده تا داوری تاریخ در بسا موارد زیر سوال برود و ترس آن می رود که بیشتر « سفید رو آنانی شوند که در آنها غش باشد»  و به عکس سیاه رو آنانی نمایانده شوند که در آنان کمتر غش باشد. مسخ تاریخ و غلط انگاری ها سبب شده تا داوری تاریخ زیر سوال برود و از مقام داوری آن کاسته شود. بدون تردید مهاجمان در هر از گاهی از تاریخ هجوم به یک کشور فقیر را توجیه کرده و برای مشروعیت بخشیدن اشغال شان به بهانه های گوناگون متوسل شده اند؛ در حالی که هدف اصلی حملۀ مهاجمان به کشور هایی مانند افغانستان دست یابی به ثروت های سرشار و دست نخوردۀ کشور های شرقی بوده است و اما برای اغوای افکار عامه و ترغیب مردم شان دست به توطیه زده اند. بدین وسیله مردمان شان را به انتقامجویی برضد کشور های دیگر تشویق نموده اند. به گونۀ مثال سکندر پس از آنکه تدارکات جنگی حمله به شرق را به انجام رساند و سردارانش را برای ماموریت جنگی به آسیای صغیر فرستاد تا شهر های یونانی را از اطاعت ایرانی ها خارج سازد. وی بعد از فتح « حزونه» و درهم شکستن مقاومت یونانی ها اعلان کرد، قصد دارد تا از ایرانی ها انتقام بدرفتاری نسبت به معابد یونانی ها را بگیرد. سکندر میدانست که شماری یونانی ها تبعیت از ایران را به مثابۀ تحقیر و توهین بزرگ نسبت به خود تلقی می کردند. در آن زمان داریوش پادشاۀ ایران بود و قلمرو او از بیت المقدس تا آنسوی آبهای بحیرۀ مدیترانه وسعت داشت. اسکندر تمامی ثروت های او را به تاراج برد و اسکندر از خواست داریوش مبنی بر ازدواج دخترش با او سر باز زد و به «اکباتان» فرار نمود.

اسکندر سرحدات ایران را عبور کرد و به سوی افغانستان امروزی پیش آمد و با وجود اندکی  آرامش و صلح در سرحدات شمالي با جنگ و ستيز تا سيحون پيش رفت وپس از ازدواج با رخسانه يا روشنك دختر اكسيارتس امير سغد در سال ۳۲۷ق.م از طريق هندوكش عازم هند گرديد و با عبور از معبر خيبر و پلي كه روي سند ساخته بودند گذشته و به شهر تاكسيلا در پنجاب وارد شد. این تهاجم تمدن بزرگ یونانی و بعد یونانوباختری را در افغانستان بوجود آورد. گرچند تهاجم عناصرفرهنگی تازه را وارد کشور تحت هجوم نموده است؛ اما در اکثر موارد چون عناصر مذکور بیگانه با فرهنگ بومی بوده و به مقاومت مواجه شده است . از سویی  ویژه گی غلبه پذیری عناصر فرهنگی بیگانه و از سویی هم ورود شتاب آلود و عیر طبیعی عناصر فرهنگی مذکور نوعی مقاومت برانگیر بوده است که در نتیجه در کوتاه مدت ضرر آن بر نفع اش سنگینی کرد است.

پس از آن لشگریان چنگیزخان نخسنین بار در سال ۶۱۸ ه‍. ق. معادل ۱۲۲۱ میلادی به خراسان حمله نمودند و چنگیزخان سال ۱۲۲۵ میلادی به مغولستان بازگشت و در آنجا درگذشت. هرچند حملۀ چنگیز جز کشتار و ویرانی چیز دیگری به ارمغان نداشت و اما بعد ها امیر تیمور پسر تراغای، از ملاکین شهر کش ترکستان،  در سال (۷۱۴هـ. ش) در همان شهر کش به‌دنیا آمد. طایفه‌اش از شاخهٔ «تاتار» ترکستان بود؛ هرچند خود را به غلط به قوم چنگیز خان منسوب می کرد و این را نوعی افتخار به خود میدانست؛ اما درخشش هنرو ادب و بویژه شگوفایی هنر بهزاد که متاثراز سبک میناتوری چین بود، نمی تواند بی تاثیر بر داد و ستد عناصر فرهنگی بعد از تهاجم مغول ها باشد.هر تهاجمی که هدفش تاراج ارزش های مادی و معنوی یک جامعه باشد و ارزش زدایی کند، خطرناک بوده و قابل محکومیت است. به عکس هرگاه ارزش آفرین باشد، خوب است و اما تعریف ارزش ها در زمان تهاجم دشوار می باشد. دشواری شناخت ارزش ها و سره و ناسره کردن آنها بویژه در حالت های دشوار سبب می شود که هر تهاجمی در دست اول نامقدس تلقی شود. از همین رو هر تهاجمی در اول به شکست انجامیده و اما عناصر نورین و ارزشی فرهنگ آن را بیشتر پس از تهاجم پذیرا شده اند . آن هم زمانی قبول شده که از تهاجم سال ها سپری شده و حاکم محلی و ملی با قبول عناصر فرهنگی تازه زمینۀ نفوذ و توسعۀ آن را در میان مردم فراهم نمایند.   *

در دوره های توسعه و شگوفایی اقتصادی و صنعتی در اروپا بعد از دورۀ رنسانس اروپایی ها به کشور های شرقی سرازیر شدند و فرانسه یی ها و بریتانیایی ها بعد از هالندی ها و هسپانیایی ها با ایجاد کمپنی هایی در شرق هند زمینۀ سیطره بر هند را فراهم گردانیدند. با راندن فرانسه یی ها بوسیلۀ بریتانیایی ها از شرق هند و تسلط یافتن کمپنی هند شرقی راه برای اشغال هند از سوی سلطنت بریتانیا فراهم گردید. بریتانیا در سال 1833 بر سلطنت مغولی هند نقطۀ پایان گذاشت. بریتانیان زمانی هند را اشغال کرد که دو قوم نیرومند نیم قاره مانند مرهته و سیکه در نتیجۀ لشکر کشی های هفتگانۀ احمد شاه ضعیف شدند. هر زمانی که دخل احمدشاهی خالی می شد و با رفتن به هند و غارت دارایی های آنان چند روز دیگر هم به حیات خود ادامه میداد. سرکوب مقاومت در هند راه را برای اشغال افغانستان از طریق نیم قاره باز نمود.

اروپایی ها هم تهاجم شان بر شرق را توجیۀ کرده و می گفتند که صنعت و فناوری های خویش را به کشور های شرقی منتقل می سازند و حتا مارکس تهاجم اروپایی ها را توجیۀ تکاملی می نمود. بدون تردید این تهاجم عناصر گوناگون فرهنگی غرب را در رکاب خود آورد و زمینۀ آمیزش فرهنگ غرب و شرق را برای بار دیگر مساعد گردانید؛ اما از این که این آمیزه ناجور بود، طوری که باید به ثمر می نشست، نه نشست. انگلیس ها سه بار افغانستان را مورد حمله قرار دادند و هر بار بخشی از آن را بریدند و تا بالاخره با امضای معاهدۀ دیورند لباس ناجوری به نام جغرافیای کنونی را برایش دوختند.

هرگاه ماهیت تهاجم ها در طول تاریخ کالبد شگافی شود، یک حقیقت تلخ از اعماق آنها زبانه می کشد؛ همانا نفاق داخلی بوده که پای مهاجمان را به کشور کشانده است. اختلاف سیاست مداران و نزاع داخلی بر سر قدرت هر از گاهی جاده صافکن توطیه های استعماری بوده که پای مهاجمان و اشغال گران را به خاک افغانستان کشانده است. به این ترتیب  در بیشتر موارد عامل اصلی تهاجم نفاق داخلی بوده که شماری افراد خود فروخته، خوشباش و اوباش را در رکاب خود آورده و حاکمیت آنان را بر سرنوشت مردم ما مشروع توجیه کرده است. همین مشت معلوم الحال بوده که برای توجیۀ تهاجم و قانونمند بودن آن یاوه سرایی و تبلیغات کرده اند. هرگاه کرونولوژی لشکرکشی های استعماری به افغانستان زیر بحث قرار بگیرند، به خوبی آشکار می شود که در هر عصری اشخاص معینی پیش قراول مهاجمان در کشور ما بوده اند. این ها بوده اند که تجاوز خارجی ها را ابزاری برای تاراج خود در کشور گردانیده اند. با تفاوت این که غارت ها در هر زمانی متفاوت بوده است. درگذشته زمامداران در تبانی با ملک ها و خان ها با وضع مالیات های سنگین مردم ما را می چاپیدند و با غصب زمین های دولتی بر دهقانان ظلم را روا میداشتند. مثلی که امروز شماری ها از تهاجم امریکایی ها به افغانستان سود برده اند و با غصب و غارت های دارایی های مردم هر روز فربه تر می شوند و به عکس مردم افغانستان لاغرتر و مظلوم تر می گردند. این ها بوده اند که در طول تاریخ برای مهاجمان ژاژخاییی و ترفند بافی کرده اند و می نمایند؛ اما آنچه مسلم است این که هر تهاجمی  نامقدس بوده و است و هرچند مزدوران و قافله دارانش برای آن مداحی کنند و آن را خیلی بیارایند. یکی از دلایل روشن نامقدس بودن تهاجم، مقاومت خستگی ناپذیر مردم در برابر اشغالگران بوده است. مقاومت مردم در برابر هر اشغالگر یک امر طبیعی و خودجوش بوده که در اکثر موارد، شهکاری های مردم،بنا بر نبود رهبران آگاۀ ملی به غارت سلاطین مزدور و مستبد رفته است.

بعید نیست که هر از گاهی از تاریخ عناصر فرهنگی تهاجم رنگ مقدس را به خود گرفته است. درست این زمانی بوده که فرهنگ لشکر مهاجم به دلیل حقانیت و جذابیت آن به تدریج مورد پذیرش ملت قرار گرفته و از راس تا قاعده در تار و پود جامعه راه یافته باشد. این پذیرش در واقع سیمای اشغالگری تهاجم را شفاف و مقدس گردانیده و مهاجم را بحیث نیروی نجات بخش ارایه کرده است. این در صورتی است که نیروی مهاجم هویت خود را در زمان هجوم به اثبات رسانده و زمامداران، سپاهیانش و عمالش از غارت دوری کرده باشند؛ زیرا غارت دارایی مردم عاملان تجاوز سیمای تهاجم را ولو که مشروع هم باشد، نامشروع به معرفی می گیرد.

در تمامی اعصار تهاجم سیمای زشت داشته است و اما با تفاوت این که مضمون و شکل تهاجم از گذشته تا کنون عوض شده و یا به تعبیری دیگر تهاجم هم در تندباد پسامدرنیته باروبرگ تازه پیدا کرده است؛ اما هرچه باشد، محتوای آن یکسان بوده است. دیروز رفقای مکناتن و کیوناری پس از رسم و تعظیم کردن به رنجیت سنگه ها در قافلۀ متجاوزین وارد کابل می شدند و امروز رفقای گیری شرون زیر بمباران طیاره های بی 52 امریکایی ها وارد کابل گردیدند.  آنانی که دیروز آمدند و بیرحمانه به غارت خانه های کابلیان و کهدامنیان پرداختند و به هیچ جیزی رحم نکردند تا توانستند دزدیدند و حتا آنچه را که بر سر تقسیم آن جور نیامدند؛ مانند فرش های ارگ،  با قیچی و کارد بریدند و میان خود تقسیم کردند؛ اما آنانی که به کاروان شرون پیوستند، نه تنها که غارت های پیشتر از آن اندکی ضمیر شان را تنبۀ نکرده بود. این بار بازهم به غارت و غصب خانه ها و زمین های دولتی با دست درازتر وارد عمل شدند. از این هم بدتر در کاخ های بی ننگی یی مانند شیرپور تکیه داده و بررنج مردم افغانستان به نیشخند زدن آغازیدند. عده یی هم که در رکاب سربازان مهاجم از غرب آمدند، پول های میلیون دالری را خیلی فیشنی و لکس با نکتایی های کشیده در بکس های دیپلومات دزدیدند.

در تمامی لشکر کشی های گذشته به کشور ما تجاوز شوروی سابق به افغانستان زشت ترین، وحشتناک ترین، خطرناک ترین و طولانی ترین بود که نه سال و 52  روز را در بر گرفت که دو میلیون تن  را شهید و چهار میلیون تن را به خارج و چندین میلیون تن را به داخل کشور مهاجر گردانید. خشونت های این جنگ وحشتناک تر از جنگ های سابقه بود؛ اما در این میان جنگ امریکا در افغانستان خسارات هنگفت معنوی و مادی را به همراه داشت  و اما حملۀ امریکا به افغانستان از نوع تجاوز نرم و ابریشمین بود که تا کنون یازده سال از آن میگذرد . این جنگ از پرهزینه ترین و طولانی ترین جنگ های امریکا در جهان به حساب می رود و تا کنون اضافه تر از سه هزار سرباز امریکایی را به قربانی گرفته  و ششصد میلیارد دالر را هزینه کرده است. پیامد آن در افغانستان ناگوارتر از هر تهاجمی بوده است. تهاجم های گذشته ، نوعی وحدت ملی را در کشور برانگیخته و اما این جنگ بر تضاد گروهی و قومی در کشور دامن زده است. از این رو تجاوز امریکا به افغانستان در نوع خود خطرناک تر از تجاوز های استعماری گذشته است که مردم افغانستان بهای گزافی برای آن خواهند پرداخت. این تهاجم با همه روی نرم و سیمای جذاب و مشت پر از زر اش، با تاسف که برای مردم ما درد های بیشتری آفرید و پیامد های آن مصیبت بارتر و فاجعه بار تر از گذشته ها است؛ این تجاوز پیکرۀ واحد این ملت را پارچه پارچه گردانید و وحدت ملی، استقلال سیاسی ،  اقتدار و حاکمیت ملی کشور را بیشتر زیر سوال برد و بالاخره چیز های ارزشمندی را زیر چتر سنگین مخملینش به اسارت برده است و  می برد.

اوضاع کشور را اکنون چنان برآشفته و درهم و برهم نموده است که « سیندخت»  تاریخ کشور هم از ابتکار تدبیر در ماحول آن بیچاره مانده است.  این بار حادثه چنان بزرگ و مصیبت  کلان تر از آن  است که این بار نه سیندخت ؛ بلکه سرفراز دخت تاریخ باید ظهور کند تا  مردانش را از خشم سام  روزگار برهاند و دستان« سام تاریخ» را از پشت ببندد و رودابه را از خشم کشندۀ مهراب رهایی ببخشد . این که در این سناریو عشق زال به چه سرنوشتی رقم خواهد خورد، این پاسخ باید گرفته شود.   یاهو

 

* - سیندخت همسر مهراب کابلی شاۀ کابلستان بود، کسی که سرنوشت عشق دخترش « رودابه» با زال فرزند سام نریمان تشنج بزرگی در روابط  سلطنت کابل و سیستان بوجود آورد؛ اما در فرجام با تدبیر و وساطت سیندخت غایله خاموش گردید. سیندخت همسر مهراب شاه بحیث اولین سفیر زن توانست تا با پا در میانی مدبرانه رودابه را پس از رهایی از خشم پدر که قصد کشتن او را داشت، به عقد زال در آورد. رستم پیلتن پهلوان نامی سیستان ثمرۀ این ازدواج بود.

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت