یاد داشتی از سالهای 1358:

آخرین باز گشت:  آمدن نورمحمد تره کی از هاوانا به کابل

نوشته: خلیل

خوب بیاد دارم،چنانچه گوئی همین دیروز رخداده باشد. آنروز سه شنبه 11 سپتامبر سال 1979(مطابق 20  سنبله 1358) بود که نورمحمد تره کی بعدازشرکت درکنفرانس سران کشورهای غیرمنسلک درهاوانای- کیوبا به کابل آمد. درآنوقت من دریکی ازواحدهای دومی یک وزارت خانه درمنطقه پلچرخی کار می کردم وازلحاظ سیاسی درموقعیت خوبی قرارنداشتم، و ازطرف "اگسا" تحت تعقیب وخطر قرارداشتم. کسانی که در آن سالها زندگی کرده وتجربه دارند، به درستی می دانند که معنی ومفهوم این حرف چیست وانسان هائی که در معرض تعقیب دستگاه جهنمی خلقی قرار داشتند،چه خطراتی را درپیش داشتند. معنی دقیق اختناق رامی شد درآن شرایط به درستی درک کرد. ولی، هرچه بود، از آن جان بدر بردم وخدا را شکر گذارم. تعقیب من به معنی آن نبودکه گویا من ازلحاظ سیاسی کدام آدم مهمی بودم وازین لحاظ موردتعقیب رژیم قرارداشتم. نه، درآنزمان همین که خلقی نبودی، دگراندیش بودی، کافی بود، تامورد تعقیب وعواقب بعدی آن قرارمیداشتی. من منحیث یک روشنفکردگراندیش متعلق به ملیتهای محروم با رژیم اختناق موافق نه بودم، متاسفانه این راحد اقل چند مهرهء قدرتمند رژیم میدانستند.

واحد دومی ایکه من درآن کار میکردم یک آمریت بود وآمرما شخصی بود بنام انجنییر...( به علت اجازه نه گرفتن از خود شان از ذکرنام شان معذورم)از...و فارغ فاکولتهء انجنیری دانشگاه کابل. گرچه خودرا طرفدار رژیم نشان میداد، اما دقیق نمی فهمیدم که آیا عضوحزب حاکم بود یا خیر؟ اما هرچه بودآدم خوبی بود به احتمال زیاد که عضوحزب حاکم نبود. چون بعد ازچندی از کشور بیرون رفت. بهرهرترتیب، تا ماه های قوس 1357 بحیث آمر کارنمود.

آری، مطلب روی آمدن تره کی ازهاوانا بود. درآنوقت رسم برین بودکه حین آمدن رهبران ویا هرمناسبتی دیگرکارگران و مامورین دولتی را برای استقبال می بردند. مخالفت چه که حتی کوچکترین تردید به قیمت جان تمام می شد. گویا در رژیم های توتالیتر و جبار، کار کردن ارزش نداشت. تنها چیزی که ارزش داشت همانا تداوم رژیم با سیاستهای  مسخره اش بود وبس. اینکه برای این چنین تشریفات چه قدروقت کاری مصرف شده به هدر میرفت تا حال نه کسی درین باره تحقیق کرده و به احتمال قوی درآیندهء نزدیک نیزکسی به سراغش نخواهد رفت. چون هنوزجامعه در تفت همان سیاست ها می سوزد، و هنوز راه حلی در افق به نظر نمی رسد.

نظر به هدایت تیلفونی مقامات حزبی- دولتی آمر فابریکه پیش و کارگران و کارمندان درعقبش برای استقبال از« رهبر» رفتیم. خوب بیاد دارم که روزی آفتابی و کمی گرم بود. برای ما جای در جناح شرقی سرک میدان هوائی، بین تعمیر فعلی دادگاه عالی(ستره محکمه) وچوک صحت عامه ( حالا چارراهی احمد شاه مسعود شهید) تعیین شده بود. تمام دستگاه امنیتی و استخباراتی رژیم به کار گرفته شده بود، تا امنیت مطمئن تا مین شود. موتر های لندرور پلیس به سرعت و سراسیمه گی بالا و پائین در رفت و آمد بودند. در آنوقت پولیس موتر های لند روور داشت که قسمت عقبی شان مانند وان(لاری) بود و گنجایش پولیس های زیادی را داشتند.

مستقبلین برای استقبال بهتر دسته های گل با خود آورده بودند و منتظربودند که با آمدن«رهبران» آنرا نثار کنند. حزبی ها و پولیسهای مخفی سخت هراسان درتلاش بودند. یک بارهدایت داده شد که کسی حق ندارد که بروی« رهبران» گل بپاشد. بازهم همین هدایت تکرارشد. درحالیکه  نیروهای امنیتی درسراسیمه گی عجیبی درگیر بودند، افراداز دنیا بی خبری چون من، فکر میکردیم که همه چیز سر به راه و گویا" اب دردل ماهی تکان نمی خورد".

باز هدایت داده شد که حین آمدن رفیق امین ( منظور حفیظ الله امین) کسی حق ندارد برویش گل بپاشد. ما در آنوقت معنی این همه تشویش دستگاه امنیت را نمیدانستیم. ولی، بعداً فهمیدیم که مشکل درکجاست! درهمین رفت وآمد بود، و در حالیکه هیچگاه رفتن "امین"و سایرین را به میدان هوائی نه دیدیم، که طیارهء آریانا ، حامل تره کی در فضای کابل نمایان شد. من آهسته به انجنییر آمرمان گفتم که«انجنییرصاحب: ببین رهبر درفضای کابل است، ولی مشایعین تا هنوزبه میدان نرفته اند. (شایدآن ها از راه دیگری رفته بودند)آیا لازم نبودکه حتی بعد ازپروازطیاره ازتاشکند اینها"شاگردان" به میدان حاضر می بودند؟». انجنییر...هیچ نگفت وشانه هایش را بالا اداخت وبس.طیاره برای کاستن ارتفاع دوری بالای کابل زده و خود را جهت نشست آماده کرد. درحالیکه بازهم سرو کلهء مشایعین نبود که نبود. حتی طیاره روی خط  دوش میدان قسمی آمد که باید نشست میکرد،ولی از روی باندمجددآ پروازنموده دوری تازه روی کابل را ازسرگرفت.اینباربرای انجنییرصاحب دقیق نشان دادم که موضوع ازچه قراراست. انجنییرصاحب با اینکه نشست(قصدنشست)طیاره وپروازمجددآن را دید، ولی بازهم هیچ نگفت وصرف کمی غم-غم کردکه شما پشت ایطور(اینطور)گپهائی میگردید که مهم نیست. ولی دور دوم که طیاره به باند برابرشد اینبار نشست نمود. دیگر ما ازجریانات داخل میدان خبری نداشتیم که چه گذشت؟امابعدازتقریباً یک ساعت یا بیشتر رهبران بطرف ارگ(به زعم خلقی هاخانهء خلق)حرکت کردند.ولی بازهم چنان درهم برهمی درجریان بودکه گوئی کدام محفل عروسی است. به اصطلاح مردم پیشکان موترهاجریان داشت. من بازهم به انجنییر صاحب گفتم:ببین این محفل عروسی که نیست که هر کس دلش خواست موترش را پیش کند و هی میدان و طی میدان .... این یک پذیرائی رسمیست. بایدهرکس مطابق موقف و رتبه حزبی ودولتی اش موترش حرکت کند.نمیدانم سخنان من درانجنییرصاحب دقیقً چه تاثیری داشت. ولی سه - چهارمورد را ماهمه شاهد بودیم وآنها را با انجنییرصاحب ... درمیان می گذاشتم. چون درآن اوقات نمی شد با کسی دگر چنین حرف ها را گفت.

همان بود که موتر ها با چنان درهم برهمی وارد  به اصطلاح "خانهء خلق" شدند، وفکر میکنم که تره کی بعد از آن دیگر هرگزقدم به بیرون ارگ نگذاشت، وچند روز بعد دیدیم که چه واقع شد وسر نوشت "رهبر" و "انقلاب بی برگشت ثور" به کجا رسید.

من برای آن به فکرنوشتن این سطور افتیدم که منحیث یک خاطره با هموطنان شریک ساخته باشم. درباره شرکت تره کی درکنفرانس سران دول غیر متعهد درهاوانا وملاقاتش با رهبران شوروی وقت، درمنابع مختلف  مطالبی خوانده بودم. ولی هیچ کس این حادثه  معطل ماندن طیاره رهبر در هوا را روی هر عاملی که بود، نه خوانده بودم. این سطور برای اولین باریست که نوشته می شوند. امید وارم مسئولین وقت شرکت آریانا و یا هم کسان دیگری اگر در زمینه معلومات بیشتر و دقیق تری داشته باشند، به اطالع عموم برسانند.

بعداًحدس زدیم که اولین دور زدن بی هودهء طیاره شاید هم به دستورامین برای تحقیر رهبر کبیرخلق، طراحی شده بود. تا بدین وسیله به تره کی حالی کرده باشد که ازدقایق ملاقات او وبریژنف آگاهی دارد. یا امین ازراه های دیگر به میدان رفته بود. یا هم برای خنثی کردن پلان احتمالی ترورش وقت کشی کرده باشد....به هرتقدیر،حینیکه رهبر به میدان پا می گذارد ،شاید با تعجب مشاهده می کند که امین هنوز زنده است وبرخلاف پلان وشاید هم هدایت تره کی اوهنوز نمرده است. بعدش همان رش و بیر وبار تعقیب موتررهبر از طرف موتر های رهبران رده های دوم سوم به سوی « خانهء خلق» و ... و بالشت در دهن رهبر گذاشتن وختم.

برای یاد آوری آن روز، و آن مناسبت سطوری را از مقاله " تجاوز" نوشته : داوید گای، و ولادیمیر سینگیروف، منتشره در روز نامه بیست و چهار ساعت چاپ اتحاد شوروی سابق را نقل میکنم:

تره کی را چگونه کشتند

آ. م. پوزانف (سفیر وقت شوروی در کابل): در اخیر اگست سال 1979 تره کی جهت اشتراک در اجلاس رهبران کشور های عضو عدم انسلاک به کیوبا رفت. ما درمورد نه رفتن به اوگفتیم. امین درآن وقت "استاد" خود را با بیرقکهای سرخ احاطه کرده بود، که نه در روزها ، بلکه ساعات هرلحظه تهدید کننده به نظر می آمدند. درهرحالت، او نباید کابل را ترک می گفت. اما تره کی مانند گذشته لاقید بود...

در راه برگشت از هاوانا، هنگام ملاقات در کریملین بریژنف بصورت عام به زمامدار افغانی تصویر خطرناک را ترسیم کرد. و شما چه فکر میکنید! با مراجعت به وطن، تره کی به هیچ اقدامی متوسل نه شد.

سیدمحمد گلابزوی: رفقای شوروی مخالف رفتن تره کی به کیوبا بودند. من نیز مخالفت کردم. خود تره کی تردید داشت: برود یا نه. اما در اینجا امین دست به نیرنگ زد. در جلسه فعالین حزبی در حضور 500 یا 600 تن او به یکبارگی اعلام کرد:"رهبر کبیر ما به کیوبا جهت اشتراک دراجلاس رهبران جنبش عدم انسلاک میرود". و البته به تعقیب آن کف زدنهای ممتد وفریاد های"هورا!" بود. تره کی برایم گفت"حالاچطور نروم. وقتیکه این پرگوی تمام  دنیا راخبرکرده ؟". من برایش گفتم که بیماری را بهانه بیاورد، نه پذیرفت.

بعد روز سه شنبه 11 سپتامبر 1979 تره کی به کابل آمد. در میدان هوائی او دقیقآ صفوف پذیرائی کنندگان را از از نظر گذشتاند:" همه اینجا اند؟"، " همه". دفعتآ بعد از پذیرائی جلسه وسیع دایر گردید. تره کی باز هم پرسید، آیا همه رهبری در هنگام غیابت او درجاهایشان باقیمانده اند؟ امین تائید کرد: بلی، همه . و در اینجا تره کی جمله اشتباه آمیزی گفت:" من دانه سرطان را درحزب احساس کرده ام. او را خنثی خواهیم کرد". فکرمیکنم امین این تهدید را به حساب خود تلقی کرده و از آن نتیجه گیری معین به عمل آورد.

روز سه شنبه را رهبر دراقامتگاه خود با استراحت سپری کرد، روزچهار شنبه امین به نزدش آمد، وآنها مدت زیادی چشم به چشم صحبت کردند. من و سروری فقط شب امکان یافتیم نزد تره کی برویم. ما به وی هوشدار دادیم که امین می خواهد او را از بین ببرد، و پلان را برایش طرح کردیم: چگونه خود امین را از صحنه دور نمائیم.

با تائید نقش خویش ما باید آن را روز پنجشنبه عملی میکردیم. تصور می شد که همه چیز در هنگام صرف طعام اجرا می شود. ما هرروز یکجا نزد تره کی غذای چاشت را صرف میکرددیم. متاسفانه درمیان ما کسانی که ازسوء قصد با جزئیات آگاه بودند، خاین پیدا شد. او امین را آگاه ساخت و در نتیجه او سر سفره حاضر نه شد.

پس از این ما همه بسوی وزارت خانه های خویش رفتیم. شب نزدیک به ساعت هشت برایم تیلفونی اطلاع دادند، که امین گویا درمورد کشف توطئه و در باره آنکه ما چهار نفراز پست های وزارت سبکدوش شده ایم، اعلان کرده است. من همان لحظه به ارگ زنگ زدم."ممکن نیست" تره کی با شنیدن حرفم فریاد زد" اما دقیقآ همین طور است". وضع پیچیده می شد.

ما هرچهار تن دریک بلاک زندگی میکردیم.صبح مزدوریار برایم تیلفون کشید:"امروزجمعه من پغمان میروم، تفریح کنم". سروری ووطنجا نزد من هستند. مشوره میکنیم که پس ازاین چه کنیم. زنگ تیلفون، یک شخص با اعتباراطلاع میدهد، که نظر به حکم امین "کندکی" جهت زندانی نمودن ما اختصاص داده شده، فرصت را نه باید از دست میدادیم. ما لباس محلی پوشیده ومخفی شدیم. ولی،با مزدوریار بخت یاری نه کرد. ازتفریحگاه پغمان مستقیمآ او را به زندان افگندند. در آنجا امین تمام خویشاوندان ما را توقیف کرده بود.    

شما می پرسید چگونه ما نجات یافتیم؟ کی به ما کمک کرد؟ بگذار این (راز) سر به مهر بماند. بزودی ما به صوفیه و بعدآ به مسکو رسیدیم.

گلابزوی به ما نگفت ، و ما از منابع دیگر استفاده کردیم.

-          کارمندان استخبارات ما سه وزیر را در ویلای نزدیک به سفارت اتحاد شوروی مخفی کردند.

آنان را در زیر زمینی عمارت در صندوقهائی که که بخاطر تنفس سوراخ شده بودند، پنهان نمودند. فقط در نیمه شب وزرا را اجازه دادند، این"تابوت" ها را ترک گویند، تا ماندگی پاه هایشان را رفع کنند. پس از چند روز طیاره مخصوص ال 76 آمد.صندوقهای آدمدار را به موتر بالا کردند، که ازعقب به طیاره ایکه هنوزماشین هایش خاموش نه شده بودند، داخل شد. چرخها به صدا در آمدند و هوا پیما در یک لحظه پرواز کرد.

آ.م. پوزانف:گرومیکوبا آگاهی ازخودخواهی های بی حد امین، برایم سفارش کرد، دوباره نزدمنشی عمومی افغانی مراجعه کرده وبا وی صحبتی باروحیه جلسه بیروی سیاسی انجام بدهم،باترکیب پیشین میرویم. تره کی بدون درنگ ما را دراقامت گاه خویش درطبقه دوم کاخ ارگ می پذیرد. می پرسم آیا اوازتوبیخ چهار تن اعضای حکومت آگاهی دارد؟ معلوم می شود که میداند. در ان صورت پیشنهاد کردم، بیائید یکبار دیگروضع به میان آمده را به بحث بگیریم. اگرشما ممکن می دانید ما به اینجا رفیق امین را نیز دعوت میکنیم. او گوشی تیلفون را گرفت و به زبان پشتو با امین، که اقامت گاهش نزدیک بود، صحبت کرد." حالا می آید". و درهمین لحظه دفعتآ در مورد پلانهای امین مبنی بر غضب کلی حکومت بما یاد آوری کرد. نمیدانم که اوبا او چه واقع شده بود. اوبا تلخی چیزی را که ماچندین بار درخصوص امین برایش تلقین کرده بودیم، حکایت میکرد.  

طورناگهانی ازعقب دروازه صدای شلیک ماشیندار بگوش رسید. ما دویدیم،کوریلوف خودرا به کلکین رسانیده وصدا کرد: " امین به سوی موتر می دود". تره کی نزدیک ترازهمه بدیوارنشسته بود،- محافظین منشی عمومی دویدند. چیزی به پشتو برایش گفتند. تره کی میگوید:"رئیس دفتر و سریاورم سید داوود ترون کشته است".

قبل ازخروج ازقصر من به تره کی گفتم:"ما باید پیش امین برویم.اومخالفت نه کرد.ما با منشی عمومی مشوش خدا حافظی کرده بعداز پنج دقیقه نزد امین رسیدیم. اومانند آنکه قلبآ ازحضور ما مسرور باشد، از دستم گرفت و من خون را در آستین کرتی اش دیدم. " رفیق امین زخمی نه شده اید؟"، " نه، به محافظ زخمی خود کمک کردم".

دراین لحظه درفاصله بسیارنزدیک صدای شلیک تانک شنیده شد، و پارچه های یکی ازموترهای تیز رفتار که زیر کلکین قرارداشت، به هوا پرید. با دیدن این حالت ما گفتیم:"رفیق امین شما باید اوضاع را زیر کنترول بگیرید. بیائید صحبت خود را بعدآ ادامه میدهیم".وقتی بعدازمدتی دوباره آمدیم، امین ابرازکرد: باید تره کی زا از تمام پست های عالی سبکدوش کرد. "ما مخالفت شدید خود را بیان کردیم در آن وقت او به عقب نشینی دست زد". باید یکی از از مسئولیت های تره کی را از او بگیریم." ما باز هم عدم موافقت خودرا بیان کردیم. پس از بحث های مداوم، چنین فیصله نمودیم: بامداد از شام عاقلتر است، حالا جدا می شویم، وفردا صحبت خود را ادامه میدهیم.

ما رفتیم، امین فرصت را بیهوده از دست نمیداد: در جریان شب او بسیاری از رهبران حزب و شورای انقلابی را به این معتقد ساخت که تره کی علیه او دست به سوء قصد زده است. صبح ما در برابر عمل انجام شده قرار گرفتیم. تره کی از تمام پست هایش در حزب و دولت سبکدوش شده و مقام های آن را امین اشغال کرده بود.

پیرامون واپسین روزهای زندگی بنیان گذار ح.د.خ.ا. و رئیس دولت قبلی افغانستان یکی از ما به بیوه 65 سالهء او نور بی بی تره کی مراجعه کرد.

-          من در اتاق خواب واقع نزدیکی دفتر کار که شوهرم رفقای شوروی را در آنجا می پذیرفت، بودم.

نور بی بی آغازکرد:هنگامیکه آوازفیرها را شنیدم، به سرعت از دروازه بیرون شده و ترون را غرقه در خون افتیده دیدم. یک مرمی فکر میکنم درسرش ودیگری در پشتش اصابت کرده بود. محافظ میگوید:" این را افراد امین کردند".بر علاوه، یک تن دیگر ما نیز از ناحیه شانه زخمی شده بود. و عظیم می گوید: اوچای می آورد که دفعتآ تحت آتش قرار گرفت. این در حدود ساعت 4 بعد از ظهر بود. رفقای شوروی هماندم رفتند. و بزودی هرنوع ارتباطی با کاخ گسست.

درسه روزآخربا ما کاری نداشتند. ما بدون هیچنوع تماس با بیرون مانند زندانیان تحت نظارت زنده گی داشتیم. با ما یکجا برادر تره کی و دو فرزندش و برادر زاده هایش نیز بودند. بعدآ،همه خویشاوندان و پرسونل خدماتی را کدام جایی بردندو با ما فقط نسیم آشپز ماند، و پس از گذشت زمانی شب هنگام ما را افسران امین بیدار کردند:"تصمیم گرفته شده شمارا به تعمیر دیگر انتقال بدهیم، زودتر آماده باشید!".

در ساحه ارگ عمارت جدا گانه ئی است بنام" سمت جمعه" که ما را به آن جا انتقال دادند. به اتاقیکه ما آمدیم، بکلی خالی بود. اگر تخت برهنه و سخت را درشمار نیاوریم، کف اتاق را قشرعظیم خاک گرفته بود. همه اینها اتاق زندان را بیاد می آورد.  

بعدآ خاطر نشان ساختند که مرا نزد طبیب می برند. من واقعآ احساس کسالت میکردم. فشارم فوق العاده بلند بود. شب یک افسر و داکتر آمدند." چرا او را شب می خواهید ببرید؟". شوهرم پرسید." روزانه مردم می بینند، وبعد ازآن هر نوع آوازه پخش می شود. "مرا به یک اتاق دیگر در همان ساحه ارگ بردند. در آنجا اعضای دیگر خانوادهء خویش را دیدم.

شب هنگام همهء ما را به زندان پلچرخی آوردند. درآنجا در 9 اکتبر ازمرگ تره کی اطلاع یافتم. و فقط پس از سه ماه بعد از رهائی بعضی جزئیات را فهمیدم. برایم گفتندکه شب دوباره سه افسرامینی به اتاق شوهرم رفتند.اوباچپن خواب دربرابر آنان ایستاده و آرام بود. ازآنها آب خواست. "وقتش نیست".جلادان پاسخ دادند. دستها و پاهای تره کی را بسته واو را روی کف اتاق خوابانده، و به سرش بالش را گذاشتند. و به این ترتیب، با بالش خفه اش کردند. بعد ها جریان مرگ را قوماندان گارد اعتراف کرد. اینکه شوهرم در کجا مدفون است، نمیدانم.

آ.م. پوزانف: درآغاز ماه نوامبرمن تیلگرامی به امضای گرومیکو دریافتم: " با در نظر داشت تقاضا های مکرر شما مبنی بر سبکدوشی از وظیفه سفارت در کابل، شما به کار دیگری توظیف میگردید". و من هیچ نوع خواهشی را ابراز نه نموده بودم. خوب در آن چه می شد گفت....   

 

----پایان-----

 

 


بالا
 
بازگشت