ابراهیم ورسجی
سیاستِ افغانستان؛میدانِ تاخت وتازِغوغا سالارانِ بی غرور
برای آنکه انسان هارادوست بداریم،باید به شدت نفرت بورزیم ازآنچه آن هاراموردستم قرارمیدهد
ژان پل سارتر
ابراهیم ورسجی
8-1-1392
این نوشته درسه بخش تهیه شده است:نخست،بحثی کوتاهی درباره ی غوغاسالارن دیروز.دوم،بحثی گسترده درباره ی غوغاسالاران کنونی.سوم،ارائه ی راه رهائی ازچنگال مردم ستیزانه ی غوغاسالاران بد کنشتِ امروزین.روشن است. بیشترازدوسده است که، افغانستان میدان تاخت وتازغوغا سالاران بی غرورمی باشد.اما، ازاین خاطرکه درگذ شته میدان سیاست ملی،منطقه ی وجهانی دردست بازی گران چندی کرانمند شده بود؛هم غوغاسالاران بومی وهم باداران بیرونی شان توانستند که درزندانی سرکشاده ی بنام افغانستان، سامان وامنیتِ سازگار به خواسته ی خود وزیانمند به مردم این سرزمین رااستوارنمایند.سامان پس مانده وامنیتی ای که دارای دو ویژگی زیربود:نخست،نمی گذاشت که کشورازوضعیت قبیله سالاریی واپس گرایانه بیرون ووارد سامانه ی نوینی دولت- ملت شود.دوم،دروغ گوئی سیاست کاران مزدوروقبیله سالاردرهمه بخش هابخاطرپنهان کاری ومسخ تاریخ واقعی وایجاد تاریخ ساختگی- جعلی، کاری کرد که بارسیدن دوره ی انقلاب اطلاعاتی- رسانه ی وبرخاستن هویت هائی انکارشده وکوفته شده،مانع ازشکل گیریی آسان دولت حتابه معنای قبیلگی- دیروزی اش گردد.
زمانی که بافروپاشی کمونیسم روسی ،حامی ای اصلی حکومت هایی قبیلگی- شاهی- قبیلگی- جمهوری- قبیلگی- کمونیستی ای افغانستان ازمیدان کارزاربیرون شد،وامریکاهم که بابازیی فرصت طلبانه ی خود، درجهت ازمیدان بیرون نمودن آن، به مجاهدانی دیروزمجاهد وامروزتباه کار- قاچاقبر- غارتگرکمک نموده بود،میدان راخالی ودرواقع کمک به ایجاد سامانه ی سیاسی درشرایطی پساکمونیستی نکرد.ازاین رو،درمیدان سیاست افغانستانی- پساشوروی،جایی کمونیسم قبیله زده را دین مداریی شکم پرستِ جهادی نما،ودرمیدان سیاست منطقه ی،جای شوروی وامریکا را پاکستانِ نظامی زده وایران آخوندی گرفت.پاکستانی که ویران گری درافغانستان برایش یک تجارت پردرآمد شده بود،بدوکارزیردست زد:نخست،جهادی های ساخته شده به کمک امریکاو عرب هائی نفتی رابجان هم انداخت.دوم،بخاطرناتوانی درپاکسازیی جهادی هایی غیرپشتون بویژه تاجیک هاکه پروژه ی ریاکارانه ی آن رابرهم زده بودند،به کمک دلارهای نفتی- عربی و برنامه ریزیی انگلیس وتاییدامریکا، طالبان راساخت.طالبانی که ازدانش وفهم وباورواخلاقی- دینی که خیر،حتا ازتوان خواندن قرآن هم بی بهره بودند ومی باشند!
درواقع،پاکستان ازساختن طالبان دوهدف زیررادرافغانستان پی گیری می کرد:نخست،بنام حمایت ازبازگردانی حکومت قبیله زده ی پشتوزبان ها،خواست که باقی مانده ی سلاح هاومهمات وارد کرده شده درافغانستان دردوره ی جنگ علیه شوروی را که سربه قیمت میلیارد ها دلارمی زد، گرد آوری ودرخاک خود ذخیره نماید.دوم،بنام مبارزه بانفوذ ایران،دری زبان ها یاتاجیکان افغانستان رابخشی ازملت بزرگ فارس جازده کمک هایی زیادی ازعرب های نفت دار- نادان وبی خبرازسیاست وتاریخ منطقه بد ست آورد.درحقیقت،بازگردانی بن لادن وساختن القاعده درکنارطالبان وتبدیل نمودن افغانستان به پایگاه تندرویی تاریک اندیش- خشن- تروریست- قبیلگی- مذهبی متشکل ازقبیلگی هائی پس مانده ی عرب- افغان- پاکستانی،برنامه ی خطرناکی بود ومی باشد که وضع غمبارکنونی افغانستان وپاکستان دستاورد ویران گرانه ی آن می باشد.
ازجانب دیگر،امریکا که پس ازپایان جنگ دوم جهانی کوشش نموده بود که افغانستان راشامل اتحادیه ی منطقه ی- ضد کمونیستی ای زیرفرمان خود بسازد،وحکومت قبیلگی ظاهرشاه- داود شاه بخاطرکشمکش درپرسمان خط دیورند با پاکستان ودرواقع ضمیمه نمودن تخیلی ای منطقه ی قبیلگی شمال غرب آن کشور به افغانستان درجهت افزایش شمارپشتوزبان هادرافغانستانِ چندین قومی که چیزی جزیک اقلیتِ محض نمی باشند،درچنان اتحادیه ی شامل نشده زنجیری غلامی ای اتحاد شوروی را جایگزینِ زنجیری غلامی ای هندبریتانیا،بادارپدری یا پدربزرگان خود نمودند.پاکستان که درمنطقه، هم ایران ثروتمند وهم عرب هائی نفت خیزراباخود داشت،بهرکاری دست زد تادوهدف زیررابرآورده نماید:نخست،حمایت مسلمان هائی خاورمیانه رادرجهت کمک به سیاست خودعلیه هند کمائی نماید.دوم،سیاست متمایل به شورویی افغانستان رازیرفشارقراربدهد.اینجا است که دشواریی کنونی افغانستان آغازمی شود.
دراین راستا،زمانی که ازغوغاسالاری سخن گفته می شود،تهی ازفایده نخواهد بود اگرروشنی ای درباره ی ویژگی هائی غوغاسالاری وغوغاسالاران هم ارایه کرده شود.هدف نویسنده ازغوغاسالاروغوغاسالاری نشانه رفتن به کسانی می باشد که اغلب سخنان خوب وامید بخش زدند ومی زنند وکاری خلاف آن می کنند که درفرهنگ واخلاق اسلامی این دسته افراد منافق معرفی شده اند،یعنی کسانی که در سخن خود راخوب نمایش میدهند وبدعمل می کنند! تاجائی که به کاربرد این گونه واژه هاوواژه هائی همانند شان درادبیات سیاسی ارتباط می گیرد،دردهه50خورشیدی که درایران، بلند پروازی هایی نفتی وشیوه ی استبدایی حکومت محمدرضاشاه ، نارضایتی وضدیت آگاهان آن کشوررابااستبداد سلطنتی به آسمان برده بود،ودرافغانستان، اتحادشوروی حکومت شاهی ای زیرسایه ی نفوذ استراتژیک خود رابه حکومت جمهوریی خشن وسرکوبگرتغییرداده بود.ازاین رو،درادبیات سیاسی ای ایران که محیط فرهنگی- ایدئولوژیکی کشورمارانیزبخاطرفرهنگ وزبان مشترک زیراسایه ی خود گرفته بود،به واژه هایی زیربرخورده بودم:شارلاتان،فالانژ،مرتجع / واپس گرا،عقب مانده / پس مانده،راه رشدغیرسرمایداری،انقلاب دموکراتیک / انقلاب مردمی، حزب های مترقی وبرادروچند تای دیگر.ازآنجاکه بحث درباره ی همه ی آن ها ازتوان وحوصله ی این نوشته بیرون است،تنهابه بررسی چندواژه ی یادشده پرداخته می شود،یعنی واژه هائی که کمک به اصل غوغاسالاری یاعنوان نوشته کرده می توانند.
درواقع،واژه هایی یادشده درمحیط سیاسی- ایدئولوژیکی- فرهنگی ای آن زمان ازموضع های متخاصم راست وچپ یاکمونیسم،مذهبی،ملی گرائی راست وچپ که نزدیکی ودوری باامریکاوشوروی جوهر آن هارا تعیین می کرد،سخن درگلوداشتند.ازمیان واژه هایی نامبرده،تنهابه بحث درباره ی فالانژ،شارلاتان،راه رشدغیرسرمایداری وکمونیسم ومذهب یاراست وچپ پرداخته می شود.البته به گونه ی که بتوانندغوغاسالاریی دیروزوامروزافغانستان را روشنتربیان نمایند.فالانژ، یک گروه مسیحی لبنانی بود که به کمک اسرائیل علیه منافع کشورخود مبارزه می کرد.شارلاتان،واژه ی فرانسوی می باشد که درزبان انگلیسی کاربرد یافته وازراه هردوزبان وارد زبان فارسی- دری شده است.شارلاتان درزبان فرانسوی در اصلابه کسی گفته می شود که عالم نیست اماطوری خود رانمایش می دهد که عالم است.به سخن رایج درفرهنگ عامیانه ی فارسی،نادانِ دانشمند نما! درواقع،ازاین دسته افراد، هم درمحیط باسوادان دانشگاه دیده وهم درمحیط ملائی- مولوی گریی افغانستان فراوان داریم.بویژه اززمانی که پاکستان ازهند جداشد وپیوند حوزه ی دانش فقهی ای افغانستان بامدرسه ی دیوبند گسیخته وبه زیربخش هایی آن درپاکستان گره خورد.درواقع،ازآن به بعد،درکشورما ملاهایی مولوی نما ومولوی هائی عالم نما بسیارپیداشدند که بی اعتبارشدن دین درمحیط سیاسی- فرهنگی باکارکردآن هاوطالبان که نسخه ی خام آن هامی باشند، گره خورده است.ازجانب دیگر،حکومت افغانستان کسانی راهم که به دانشگاه ازهردرمصرفرستاد تا علوم اسلامی بیاموزند،بسیاری شان کله پوک برگشتند.ازاین که همه کتاب هایی مصری ها ازطریق ترجمه هائی ایرانی درافغانستان یافت می شود تاکارکرد ذهنی- ترجمه ی آن ها،دال برتوخالی بودن وکله پوکی ای آن هامی باشد.
اگرازفالانژوشارلاتان که نمونه هائی هردورادرقالب هائی جمهوری خواه،کمونیست،جهادی ،طالب ودموکرات- بروکراتِ امریکائی- غربی بسیارتجربه کردیم ومی کنیم، بگذریم؛می ماند راه رشدغیرسرمایداری که رنگ آمیزیی شیوه ی اقتصادی- کمونیستی ای پس ازجنگ جهانی دوم می باشد که مسکو زرنگانه به حکومت هایی غیرکمونیستِ دوست خود بارنموده بود که حکومت هائی شاهی- جمهوریی افغانستان، نمونه هایی بارزآن به شمارمی آمدند.درحقیقت، واژه هائی نامبرده وبرخی واژه هائی دیگردرچهاردهه ی پسین افغانستان، هم رایج شدند وهم توسط کاربران خود غوغاسالارانه راه اندازی شدند که جمهوی،جمهوریی دموکراتیک،دولت اسلامی،امارت اسلامی واکنون جمهوری اسلامی را به ارمغان آوردند، ونتیجه ی کارکرد آن هم رفتن کشوربه یک اشغالگریی خارجی وجنگ علیه آن وبجائی رهائی ازآن، افتادن بدامن اشغلگریی دیگری می باشد که دستاورد آن رابه گونه تروریسم وپس ماند گی وبدبختی مادی وفرهنگی ای کنونی تجربه می نمائیم.ازنظرشعاری،درآغازین برهه ی غوغاسالاری،داود خان، هم اعلام جمهوریت کرد وهم ازتحقق دموکراسی ای واقعی بجای دموکراسی دروغین ظاهرشاهی یاد آوری نمود ودرماه سنبله1352،دربیانه ی خطاب به مردم افغانستان بهترین نظروبرنامه ارایه کرد ووهیچ کاری هم درمیدان عملی نکرد.ازاین رو،زمانی که کودتای ثور1357،تومارجمهوریی قلابی اورابست، کسی آهی وافسوسی برایش نکشید! وخلقی هاهم بجای راه رشدغیرسرمایداری، ازراه رشد کمونیستی درلفافه سخن گفتند وکاری که کردند این بود که ازسه درصد باسواد کشور،ده هاهزارباسواد وکارفهم آن ها راکشتند وشماری ازباسواد- کارفهم هاونیمه باسوادها راهم به آوارگی واداشتند وهمچنان جاده صافی به پیاده شدن ارتش سرخ در افغانستان کردند که نتیجه ی آن، جنگ مردم وجهادی هابه کمک غرب وجاده سازیی پاکستان علیه شوروی وناسازگاربامنافع مردم افغانستان ودرنهایت رسیدن جهادی هاوطالبان بقدرت وسلطه ی بی چون وچرائی پاکستان برفرایند سیاسی افغانستان می باشد.طرفه این که،پاکستان وطالبان باوارد نمودن بن لادن والقاعده ودیگرتندروان عرب وغیرعرب به افغانستان، جاده صافی کردند برای امریکا تابه بهانه ی جنگ علیه تروریسم،نیروئی نظامی به کشورماپیاده و حکومت فاسد وغوغاسالارکنونی راجایگزین اداره ی پس مانده ووحشی ای طالبان نماید.حکومت فاسد، درمانده وغوغاسالاری که پس از11سال حمایت هائی بی شمارمالی ، نظامی وسیاسی ای غربی هاحتا توانمند به این نمی باشد که برای یک روزهم پس ازحضورنظامی باداران بعدازسال2014،چوکی ریاست خود رابرقرارانگهدارد!
بهرصورت،هم گذشته چراغ راه آینده می باشد وهم غوغاسالارانِ بد کنشت دیروزمرده اند.به سخن دیگر،مرد گان راخدا بیامرزد وزند گان راتوفیق بدهد که ازتاریخ وکارکرد آن ها به گونه ی بهره برداری نمایند که تاریخ ناشاد آن ها درآینده تکرار نشود! اگرچه افغانستان کشورتکرار همیشگی تاریخ ناشاد گذشته می باشد،اما آگاهان وسیاست کاران دلسوزباید بکوشند که تکرارتاریخ ناشاد به کمترین اندازه کاهش پیدانماید.دراین باره که، چرا افغانستان به این روزسیاه افتاده است وبرای همیشه سیاست آن میدان تاخت وتازغوغاسالاران بی غروربجای سیاست مداران هوشمند ودلسوزوباغرورتبدیل شده است؟غوردرباره دوپرسمان زیرراهگشامی باشد:نخست،ناکارگی غوغا سالارن بی غروردیروزبخاطر نگهداری وضع موجود ومانع شدن ازرسیدن کشورنه به همه، بلکه به برخی ازجنبه هایی دولت- ملت مدرن که آرمان همه کشورهاونواندیشان سیاسی- مذهبی درجامعه هائی اسلامی ازجمله افغانستان بود ومی باشد.دوم،فروماندن دراندیشه ی سیاسی کلاسیک وره نبردن به سوئی اندیشه ی سیاسی مدرن / نو.
دررابطه به اصل نخست،دیده شد که کشورهائی همسایه ی افغانستان حتاپاکستان تااندازه ی توانست مظاهرمدرنیسم / نوسازی راحداقل درجهت ساخت ارتش وبروکراسی وتا اندازه ی احزاب سیاسی ای حرفوی که وسیله ی کارآمد درجهت رسیدن به دولت- ملت مدرن می باشند،ازخود نماید.دررابطه به اصل دوم،باید عرض نمود که هم نوگرایان سکولار- ملی گرا- کمونیست وهم نوگرایان وسنت گرایان دینی افغانستان نتوانستند ذهن وکله ی خود را اززیرسیطره ی سنت گرائی- قبیلگی- مذهبی ای استبداد زده بیرون نمایند که فرزند فروماندن درچنان سنت هایی، تروریسم طالبی زیرهدایت نظامی هائی پاکستانی می باشد.بطورنمونه،کمونیست های افغان به همان اندازه پس مانده بودند که مجاهدان- ملاهاوطالبان آن بودند ومی باشند.درردیف ملی گرایان افغان که ازهمه مدعی ترمحمد داودخان بود،چنان قبیله گرابود که پیشترازاوعبدالرحمن خان،نادرخان وهاشم خان بودند.سنت گرائی قبیلگی آن هابه این خاطربی دستاورد ثابت شد وراه به سوئی جهان نوبازنکرد که بدوبیماریی زیر مبتلاماند:نخست،مسئولیت ناپذیری درسیاست.دوم،گورشدن وگورماندن دراندیشه ی سیاسی کلاسیک / کهنه- قبیلگی.بدبختانه،نه تنها آن ها،بلکه کمونیست هاومذهبی هایی جهادی- طالبی هم ژرفترازآن هاسنتی بودند ومی باشند.دررابطه به طالبان،یک پرسمان ترسناک افزون شد وآن این که، تروریسم وخشونت رابخشی ازباورمذهبی- قبیلگی- رفتاریی خود ساختند! پدیده ی زشت وتاریخ زده ی که تنها مورد توجه وعلاقمندیی محافل اسلام هراس مسیحی- یهودیی غرب می باشد که آن ها بابهره برداری ازآن می توانند کیان اسلام رازیرپرسش ببرند.
شایان توجه است که سنت گرایانِ غوغا سالارافغان،البته کنونی هائی مدرن نماشان زمان رابرای مسئولیت ناپذیرماندن غلط گرفته اند.به سخن دیگر،تاپیش ازانقلاب اطلاعاتی- رسانه ی، سیاست کاران سنتی می توانستند مسئولیت ناپذیریی خود را ازنظرمردم بپوشا نند،اما اکنون این گونه سرپوش گذاری هاناممکن شده است.همچنان،فلسفه ی سیاسی کلاسیک / کهنه هم ازاعتبارافتاده است.فلسفه ی که پناه گاهی خوبی برای این گونه گرایش هابود ومی باشد.زمانی که ازعلم سیاست کلاسیک / کهنه یاپناه گاه سنت گرایانِ قبیله گراچه افغان وچه دیگران سخن به میان می آید،لازم است کمی درزمینه روشنی انداخته شود....وجودعلم سیاسی کلاسیک / کهنه مدیون کمال بشری یاشیوه ی است که آدمیان باید برای زند گی انتخاب کنند وروح این علم همان توصیف بهترین نظام سیاسی است.دراین نظام ، هیچ گونه تغییری خواه معجزه آسا یاغیرآن که درطبیعت بشری باید تحقق یافتنی باشد،اماتحقق آن ازآن رومحتمل شمرده نشده بود که فکرمی کردند تحقق چنین نظامی وابسته به تصادف است.ماکیاولی ازدوجهت به این فکرحمله می کند:یکی این که می پرسد که هرکسی موقعیت های خود رانه به منظوردانستن این که آدمیان چگونه باید زند گی کنند،بلکه برای دانستن اینکه چگونه درواقع زند گی می کنند تعیین واندازه گیری کند؛دیگربا القای این فکرکه تصادف می تواند یاباید قابل کنترول باشد.همین انتقاد است که پایه ی هرگونه اندیشه ی سیاسی به معنای ویژه ی امروزی اش قرارگرفت.(1)
ازجانب دیگر،درعلم سیاست کلاسیک / کهنه به عادل بودن زمام دارتاکید شده است نه کارکرد ساختارقدرت.ازاین رو،درجامعه ی اسلامی هرمستبدی چپن خلیفه وامیرمومنان به تن کرده وشماری نادان وبهره جوبه نام مولوی وفقیه اوراعادل جازده وخیزش دربرابرستمگری های اورابغاوت نامیده اند.درواقع،این گونه حمایت ازمستبدان زیرپوشش فقه ومذهب به دونتیجه منجرشد:نخست این که،بازارعوام فریبی گرم ساخته شد.دوم،فقیه وامیرمومنان هافضای خفه قان آورذهنی- فکریی ایجاد نمودند که درآن علم هایی سیاست وحقوق نتوانستند ابرازموجودیت نمایند.ازسوی دیگر،ملاهاوظیفه ی حاکمان رادفاع ازدین جازده وهمچنان انسان هارابد کنشت وبدسرشت نمایش دادند تانیازبه حکومت استبدادی برای مهارومدیریت آن هاحتمی شود.دراین راستا،کاری که ماکیاولی کرد این بود که ماهیت علم سیاست وسیاست مداران راواقع بینانه بیان نمود.به سخن دیگر،هراندازه که درباری هاونظریه پردازان سیاست کلاسیک ازعدل سخن بگویند فرقی نمی کند زیراکه ساختارقدرت وحکومت وفرمان روائی همان رامی کند وبروزمیدهد که درماهیت وسرشت خود دارامی باشد.وسرشت انسان هم دردونگاه هابزی ومنتسکیویی خود رابه نمایش می گذارد.دودید گاهی که اولی توجیه گراستبداد؛ ودومی راه به دموکراسی وحکومت قانون می گشاید.
روشن است که دردید گاه هابزی انسان ماهیت بد سرشتی دارد یا این که درحالت طبیعی یانبود دولت آن هم هابزی،انسان گرگ انسان است وراه مهارنمودن این گرگ هم دولت همه کاره یا"لویاتان / خدای میرا"می باشد.اینجا است که برداشتی هابزی ومنتسکیوئی ازانسان برجسته می شود یابرداشت منتسکیوئی دربرابربرداشتی هابزی قرارمی گیرد:علاقه ی منتسکیوبرای ردعقاید هابس ازآن جهت است که هابس باگفتن این که انسان دروضع طبیعی درخصومت دائمی باهم نوعان خود به سرمی برد می خواهد قدرت مطلق راتوجیه کند که قادراست صلح رابرقرارکند وامنیت این موجود ستیزه جورا تامین نماید.منتسکیو،برخلاف هابس،خاستگاه جنگ رادرخصایص طبیعی انسان نمی داند.انسان به خودی خود دشمن انسان نیست،جنگ بیش ازآنکه نمود انسانی باشد،نموداجتماعی است.پس اگرجنگ ونابرابری درذات جامعه وجود دارند ونه درذات فرد انسانی،بنابراین هدف، سیاست آن نیست که جنگ ونابرابری را ازمیان بردارد،بلکه عبارت ازآن است که جنگ ونابرابری راتخفیف دهد ومعتدل سازد.این دوشیوه ی استدلال،باوجود ظاهرمتناقض خود،درباطن کاملاًمنطقی هستند.اگرجنگ نمود انسانی باشد،صلح مطلق رویائی بیش نخواهد بود،اما اگرجنگ نمود اجتماعی باشد،می توان کمال مطلوب را دراعتدال جست.(2)
باتوجه به گفته هائی بالا،به صراحت می توان گفت که درجامعه ی اسلامی بویژه جامعه ی افغانستان همواره دید گاه هابزی ازسرشت انسان بردید گاه منتسکیوئی برتری داشته وسبب شده است که کمراستبداد مذهبی- قبیلگی بسته وکمرآزادی وکرامت انسانی شکسته شود.اگردرمقایسه بادیگربخش هائی جهان،کشورهائی مسلمان بویژه افغانستان بیشترین شمارغوغاسالاران بی غروررادارامی باشند،برمی گردد به برداشت هابزی ازماهیت انسان.اکنون که ازبرداشت هابزی ومنتسکیوئی ازماهیت انسان وفرزند دلبند آن یعنی لویاتان / خدای میرا یاحکومت هائی خود کامه ی مسئولیت ناپذیرسخن گفته شد،ایجاب می کند که ازسیاست مدار- سیاست مداری وغوغاسالاری هم که اخیری درجامعه ی اسلامی بویژه جامعه ی افغانی بیشترنمود یافته است، باارایه ی مصداق هاسخن گفته شود.واضح است که سیاست مدارشدن دشواروسیاست بازشدن دشوارترمی باشد.دشواریی که سبب شد مسلمان هابجای سیاست مداربیشترغوغاسالارداشته باشند.ناگفته نماند که درغیرمسلمان هاهم غوغاسالاریافت می شود،امادرمقایسه باجامعه ی اسلامی شمارآن هابسیارناچیزمی باشد.
دراین راستا،برای روشنی اندازی،ازبسیاری سیاسی گری هائی که به غوغاسالاری انجامیده است،یادکرده می شود،تاسیه روی شودهرکه دراوغش باشد! بطورنمونه،نیکیتاخروشچف رهبرشوروی درسال1961درمجمع عمومی سازمان ملل گفت که:سرمایداری رادفن می کند! برخلاف،سه دهه پس،سرمایداری کمونیسم رادفن کرد! محمد داودخان نخست وزیرافغانستان درسال1954بالغورسمیت خط دیورند گفت که:انگلیس یک غلطی راباسپردن منطقه ی پشتون نشین شرق مرزدیورند به پاکستان نمود،من آن راتصحیح می کنم.سخنی که دشمنی پاکستان راسبب شد.برخلاف،درسال1976، درباغ شالیمارلاهورگفت که:متاسفم که دشمنان هردوملت نگذاشتند که باهم دوستی نمایند! درواقع، همان دشمنانی که اودرخدمت آن هابود.جمال ناصر،رئیس جمهورمصرگفته بود که:اسرائیل رادرمدیترانه می اندازد؛برخلاف،درسال1967،اسرائیل تمام فلسطین وصحرای سینارا ازاوگرفت ویک دهه بعدمعاونش سادات بدن دعوت رسمی به اسرائیل رفته سلطه آن کشوررابرمناطق اشغالی دربدل صحرای سینابرسمیت شناخت! خمینی گفت که:راه قدس ازکربلامی گذرد،زمانی که چنان نشد،جام زهررانوشید! خامنه ی دراول نوروز1392، درمشهد گفت که:شهرهای تل اویووحیفا دراسرائیل رابه خاکسترمبدل می کند،دوروزپس ازآن،درامان مرکزاردن،روزنامه نگاری ازاوبامارئیس جمهورامریکا که مهمان شاه آن کشوربود،درزمینه پرسان نمود،درپاسخ گفت که:خامنه ی بجائی خاکسترنمودن شهرهای اسرائیل،به توسعه ی اقتصادی ایران بکوشد! احمدی نژاد رئیس جمهورایران پیشتردرمراسم وداع باچاویزرئیس جمهوروینزیویلا،خرافات گوئی را ازحد گذشتانده گفته بود که:چاویزبامسیح ومهدی بازگشته درجهت اقامه ی عدل وداد مبارزه خواهد کرد! تنهارهبرمذهبی ایران شهرهای اسرائیل رابه نابودی تهدید نکرد ،بلکه درسوی دیگرداستان هائی تهدیدآمیزسیاست مداران کم عقل واحساساتی،کیم جون اُن رئیس جمهورکوریای شمالی هم که درتهیه نمودن نان نیمه شکم سیربرای مردم زیرفرمان آهنین خود شکست خورده است،روزسه شنبه 6حمل،مناسبات تلفونی میان هردوکوریا راقطع وامریکارابه حمله ی موشکی تهدید نمود.
ازهمه ترسناکتر،درخاورمیانه هم که هرگزسیاستِ آرام ومردم گرای نداشته است وتاریخ دورونزدیکش همواره با استبداد وشقاوت حاکمان لبریزمی باشد،اسدهائی پدروپسر،رئیس جمهوران سوریه بارها گفته بودند که: درجهت منافع عرب ها،علیه اسرائیل مبارزه می کنند.برخلاف،یک نفریهودی راکشته نتوانستند،واسدِ پدردرماه فوریه ی سال1982،30هزارشهروند سوریه رادرشهرحماکشت، واسد پسرازدوسال بدین سو،برپایه ی آمارسازمان ملل متحد،70هزارشهروند سوریه راکشته است! دربخش خاوریی خاورمیانه،تره کی،امین ،کارمل ونجیب الله رئیس جمهوران کمونیست افغانستان که وعده تبدیل نمودن کشور خود به یک کشورسوسیالیستی راداده بودند،نتیجه همان شد که هزاران انسانِ فرهیخته ی کشورراکشتند وسبب خیزش مردمی شده راه رادرجهت تهاجم شوروی وبی اعتباریی خود وتباه کردن کشورهموارنمودند.پس ازعقب نشینی ارتش سرخ ازافغانستان،نجیب الله پیش ازسفری به هند،اعلام کرد که درباره ی مسئله ی پشتونستان وخط دیورند باهند گفتگومی کند،نتیجه این شد که پاکستان در6میزان1375خورشیدی، توسط پشتوزبان های طالب اعدامش نمود ومرده اش رادرچهاراهی آریانابدارآویخت! پس ازدوره ی کمونیست ها،رهبران مجاهدین باافتخارگفتند که شوروی رانابود کردند،غافل ازاینکه افغانستان راهم تباه کردند ودرادامه ی تباه کاری آن هاطالبان ازامینت وتطبیق شریعت سخن گفتند وسرانجام تروریست ازآب درآمدند.پس ازدوره ی طالبان وصدام حسین که حکومت هاشان همزمان یاکمی پس ازدیگری توسط امریکاوانگلیس سرنگون شدند،جورج بوش وتونی بلیرگفتند که:جهانی بدون صدام حسین جهانی، امن تری می باشد؛برخلاف،امنیت ازهمه ی جهان بویژه خاورمیانه،پاکستان وافغانستان رخت بربست.این دوآقاکه حامد کرزی رادرکابل به قدرت نصب کردند؛درواقع،کرزی بیشترازهرسیاست کاری دیگری یاوه گفت ومی گوید.تا اندازه ی که درذهن نویسنده مانده است،دهها مرتبه کرزی علیه پاکستان سخن گفته وسخنان خود رارد یاپس گرفت ودرمواردی پوزش خواهی هم کرد.کرزی درادامه ی یاوه گوئی های بی شمارعلیه پاکستان،این روزهاعلیه امریکا یا ناصب خودش بقدرت هم لب به اعتراض گشوده است.بطورنمونه،در دوهفته ی پسین،کرزی بخاطربیرون کردن نیرویی ویژه ی امریکاازولایت میدان- وردک، بسیارتند وعصبی سخن گفت وپسانترامریکاوطالبان رامتهم به گفتگوبدون شرکت حکومت خود نمود.وقتی که امریکائی هاواکنش سخت نشان دادند،این گونه تغییرموضع داد که برای بهبود مناسبات هردوکشورسخن گفته بود ودردو روزپسین، باآمدن جان کیری وزیرخارجه ی امریکابه کابل، چنان سخن گفت وموضع گرفت که دراصل چیزی نگفته است.باتوجه به آنچه گفته آمد،این پرسش بنیادی خودنمائی می کند که درسیاست غوغاسالاری زیاداست یاسیاست مداری.ازهمه خنده دارتراین که،بیشترین غوغاسالاران درکشورهایی اسلامی، وغوغاسالارتران بی غرور همه درافغانستان می باشند.
درواقع،بازتاب سخنان سیاست مدارانه،احمقانه وغوغاسالارانه ی چندین رئیس جمهور،نویسنده رابه سوئی گفته ی پاره تو،جامعه شناس ایتالوی متمایل ساخت.پاره تومی گوید:بیشتررهبران سیاسی عملاًغیرمنطقی وقربانی پندارهای که مایلند رواج دهند هستند.باید چنین باشد،زیراوانمود کردن احساسات یا رواج دادن اعتقاد هایی که انسان خود بدان هاعقیده ندارد مشکل است.قانع کننده ترین رئیسان دول کسانی هستند که خود برسالت خویش وبه توانی خود دردیگرگون کردن جهان(یا به گونه ی واقع بینانه ترش،یعنی دیگرکردن جامعه ی زیرفرمان خود) اعتقاد دارند.رهبران مردم،باید،لااقل تاحدودی،اسیرپندارهای که حکومت شوند گان به آن هانیازدارند،باشند....هیچ دلیلی وجود ندارد که حقیقت وسودمندی مترادف هم باشند.تصدیق این که رهبران مردم باید خود به پندارهای که رواج میدهند گردن نهند،شایدعکس قضیه درست باشد.(3) اکنون که ، این همه سخنان سیاسی،غیرسیاسی وغوغاسالارانه ازسیاست کاران فنی وغیرفنی بازتاب داده شد.سخنانی که نادرستی وکارنامه هائی پیوسته به آن ها بیشترین زیان هارابه افغانستان وارد نموده اند،لازم است که به این موضوع پرداخته شود که چگونه می توان افغانستان را ازگزندغوغاسالارانی عادی به چنان سخنان وکارکرد هائی برخاسته ازآن ها نجات داد؟
دراین راستا،دونمونه وراهکارپیش روداریم که درصوت کاربردی کردن آن هامی توان افغانستان را ازوضع ناهنجارودردناک کنونی که زاده ی کارکرد غوغاسالاران درسیاست می باشد،نجات داد! نخست،پاسخ گوومسئولیت پذیرساختن سیاست کاران وکارفرهنگی موثرتا ذهن آن هارابرآشوباند که برخورد تاریخ با آن هابسیارسرزنش گرانه می باشد.دوم،دست به کارروشنگری وروشنفکری درجهت آگاه سازیی مردم زدن تاهم ازحقوق خود دفاع کرده بتوانند وهم زمینه ی رسیدن غوغاسالاران وعوام فریبان به قدرت رانابود نمایند.به سخن دیگر،کاری فرهنگی ای گسترده ی درمیان مردم کرده شود تا بجای غوغاسالاران،سیاست مداران لایق وشایسته رابه قدرت برسانند.دررابطه به اصل نخست،باتاکید باید گفت که:تاریخ نسبت به مسئولیت انسان هایی که قدرت رابدست می گیرند وسکان زمام داری به آن هاعرضه می شود بسیارسخت گیراست وشیوه ی رهبریی آنان رازیرذره بینِ تحقیق وانتقاد قرارمیدهد.تاریخ رانمی توان به مجموعه ی تعمیمی مجرد رهبران درعرصه های مختلف سیاسی،اقتصادی،اجتماعی،فرهنگی واخلاقی مبدل کرد.(4)دررابطه به اصل دوم،باید ابرازنمود که:کیفیات لازم برایی دولت مرد شدن،یعنی شجاعت تصمیم گیری،جرئت ابتکار،استعداد بیدارکردن ایمان وکسب اطاعت رادرجریان مبارزات بدست آورد.(5)
بادرنظرداشت گفته های بالا،به قاطعیت می توان گفت که سیاست کاران کنونی افغان نه دارای توان درک سرزنش گریی تاریخ هستند،ونه فرهنگیان وروشنفکران جامعه کاری کرده توانستند که مردم درزمینه حساس شوند.حساسیتی که به آن هاتوان می دهد تا ازگزینش سیاست کاران دغل کاروغارتگرکه غوغاسالاران کنونی نمونه ی برجسته ی آن هامی باشند،به سوئی گزینش سیاست کاران درست کارگام بردارند.روشن است که درغیرآن،سیاست گران دغل کارمانند گذشته برای فرارازسرزنش گریی تاریخ درفکرفربه نمودن روایت رسمی ازآن می شوند.روایتی که ناآگاهی مردم ازحقوق سیاسی- مدنی شان سنگ مایه ی خوبی برای آن هافراهم کرده می تواند.باتوجه به سخنان یادشده،مسئولیت مردم وآگاهان بسیارسنگین می شود.البته،مسئولیت آگاهی بخشی وآماده ساختن برای آگاه شدن.درحقیقت،همین آگاهی بخشی وروشنگری است که دوکارزیراربدرستی به پیش می برد:نخست،روایت رسمی ازتاریخ یاپناه گاه سیاست گران دغل کارواغلب غوغاسالاررانابود یا کمرنگ می کند.دوم،به خود آگاهی مردم درزمینه های اجتماعی- سیاسی- اقتصادی وفرهنگی می افزاید.
دراین صورت،کارفرهنگی وکارسیاسی ای زیرسایه ی آن ارزشمند یی خود رامی نمایاند.ارزشمندی ازاین نگاه که وجدان جامعه رابه تگاپومی اندازد.دراین راستا،...هرقدرکه وجدان جامعه قوی ترباشد،خشم عمومی برضد جرم، یعنی تخطی ازفرامین اجتماعی حاد تراست....وجدان جمعی فقط به صورت عام نیست،بلکه مواردی خاص هم دارد.هریک کردارهای هستی اجتماعی خصوصاهریک ازمراسم مذهبی بادقت تمام تعریف شده است،وجدان جمعی جزئیات تفصیلی هرکرداروهراعتقادی راتعیین کرده است.(6)درجامعه ی اسلامی که افغانستان هم بخشی ازآن شمرده می شود،جرم وجنایت، چه جرم وجنایتی که توسط حاکمان صورت گرفته ومی گیرد، وچه جرم وجنایتی که توسط زیردستان آن ها صورت گرفته می گیرد،به روشنی تعریف شده است.بدبختانه،رسمی کردن دین، بویژه فقه وکارنده هائی آن، یعنی مولوی ها که خود راعا لم هم جازده اند،دوکارراموفقانه انجام داده اند:نخست،دین را ازنقش هدایت گری- اخلاقی بیرون وبه نقش توجیه گری ازکارهای جنایت کارانه ی حاکمان کاهش منزلت داده اند.دوم،مردم یاعوام راچنان دربی خبری واطاعات کورکورانه ازشاه وشیخ گرفتارنموده اند که درپناه آن می توانند هرگونه خیزش وسرزنش گریی جنایت کاران حاکم رابنام بغاوت، مخالف دین جابزنند! به سخن دیگر،خیزش دربرابرحاکمان جنایت کاربغاوت تعریف شده است وجزای آن درهمان دینی شاهی- شیخی مرگ برآورده شده است.برداشتی ناروائی ازدین که درتاریخ مسلمان هادستاورد آن ستم حاکمان وپس ماند گی مردم وجامعه ی اسلامی می باشد.
درواقع،هرگونه تعریف شاهی- شیخی ای که تاکنون ازدین صورت گرفته است،مانع ازاین نباید شود که وجدان جامعه کارنکند ومردم چه درروشنائی ارزش هایی دینی وچه درروشنائی ارزش هایی قانونِ عرفی حق مشروع خود رانخواهند.حقی که تنهادرصورت مردمی ساختن حکومت ها وبراندازیی غوغا سالاران وغارتگران ازاریکه ی سیاست وقدرت میسرمی شود.روشن است که برداشت شاهی- شیخی ازدین تنها یک دستاورد داشت وآن پس ماند گی جامعه ی اسلامی وادامه ی استبداد مذهبی – سیاسی- نظامی می باشد.استبدادی که ازهرنگاه بی دستاورد می باشد.اگراین گونه اسبتداد راباهمتایانش دراروپائی آغازعصرنو،مقایسه نمائیم؛ تنها این نتیجه بدست می آید که دولت هائی مستبد ومطلقه پیش ازانقلاب هائی اجتماعی قرن هائی17و18دراروپا،آمدند وراه راهموارکردند به برآمدنِ غرب مدرن وپیشرفته.اکنون این پرسش خود رامی نما یاند که آن استبدادِ مطلقه چه کرد؟درواقع،وحدت سرزمینی ایجاد نمود،ملی گرای رارشد داد،وحدت دستگاه عدلی بدورازسلطه ی کلیسارا ایجاد کرد،شاهراههاوراه آهن اعمارنمود تاتجارت ملی و فراملی توسعه یابد.پس ازآن فضای فکری- فرهنگی بازشد وسرانجام به انقلاب اجتماعی انجامید وپشت سرآن دموکراسی آمد.
برای نجات ازپس ماند گی،آشوب وتروریسم درجامعه ی مانند افغانستان که هرسه باهم پیوند تنگاتنگی دارند،جزبراندازیی غوغاسالاران نادان وغارتگرازسیاست وقدرت وایجاد ساختارمدیریت واداره ی حرفوی چاره ی درمیان نمی باشد.اداره ی که ابزاری درجهت خدمت به مردم وتحقق عدالت باشد نه انکارآن وفربه نمودن غارتگران ونالایقان!وچنان اداره ی هم دراین صورت شکل گرفته می تواند که دانسته شود که....هریک ازمقام های حساسی که سرنوشت جامعه راتعیین می کنند،دارای دو وجهه است:یکی وجهه ی جهت یابی وتعیین خط مشی وراه ورسم کلی وطرح هدف های اساسی که جنبه ی ایدئولوژیک دارد،ویکی وجهه ی فنی- تخصصی آن که جنبه ی اجرایی- تحققی دارد.مثلاًدروزارت خارجه،یکی، جهت گیریی سیاسی کشوراست درقبال بلوک هاودرروابط میان کشورها وتعیین خط مشیِ مسیری سیاسی- عمومی رژیم که جنبه ی سیاسی دارد،ودیگری جنبه ی فنی وعلمی آن است ازقبیل تشریفات بین المللی،اطلاع برقراردادهایی حقوقی وسیاسی وحقوق بین المللی که جنبه ی دیپلماتیک دارد.(7)درواقع،برای اجرای کارهای اولی، سیاست کاران متعهد وکارکشته وهدفمند، وبرای کارهای دومی،به بروکرات هاومدیران کارفهم وکارکشته نیازمبرم می باشد.دوسرمایه ی بنیادیی که اکنون افغانستان ازنبود آن ها دررنج می باشد.درست است که افغان ها ازنبود چنان سرمایه ی رنج می برند وباید رنج ببرند.زیراکه، مامرد می هستیم که بیشترازدیگرمردم ها چوب ناکارگی وغوغاسالاریی سیاست گرانِ غرض ورزونادان خود رامی خوریم.خداکند که ازاین همه چوب خوردن ها درس عبرت بگیریم! اگرگرفتیم،بدون شک،مردم خود رادوست داشته ایم وعلیه همه مظاهرآزاردهنده ی آن هابه مبارزه برخاسته ایم.البته که،این آغازراه می باشد.
ازجانب دیگر،زمانی که کمبود یی نامبرده باحضورنظامی غرب بویژه امریکا که در11سال گذشته باوجود کمک هائی بی شماربه حکومت غوغاسالارانِ بی غرورکنونی درکابل ناکام شده وبجای تامین صلح وامنیت به فربه شدن تروریسمی طالبانی- پاکستانی کمک نموده است؛افزون شود، ژرفنائی فاجعه ی جاری که افغانستان با آن دست وپنجه نرم می کند،برملامی شود.دراین صورت،یک راه برای امریکاویک راه برای افغان ها البته افغان های مسند نشین باقی می ماند وآن این که هردوبه غلطی هایی که تاکنون کرده اند اعتراف نمایند.زمانی که به اشتباه وغلطی اعتراف کرده شد،دست زدن به تکاپودرجهت بیرون رفت ازغلطی وبحرانی برخاسته ازآن آسانترمی شود.دشواریی کاراین است که بجای اعتراف،هردوطرف گناه غلطی رابدوش یک دیگرمی اندازند که، لفاظی های دیوانه واردوهفته ی پسین کرزی، کلانِ غوغاسالارانِ نشسته درکاخ ریاست جمهوری، بخشی ازآن می تواند به شمارآید.درحقیقت،بدی وپسروی ازجائی آغازشد که امریکاجزفربه نمودن غوغاسالارانی غارتگر،کاری درجهت اداره سازی نکرد.افزون برآن،دیواری ضخیم وبلندی راکه جورج بوش،آن نومحافظه کاری بنیاد گرای مسیحی میان دوجهان ایدئولوژیی مقدس نومحافظه کاریی به ظاهرخیراندیش مسیحی وجهان پرشرارت واهریمنی بنیاد گرایان اسلامی، به بهانه ی جنگ علیه تروریسم بلند کرده است،دیواری نیست که مانند دیوارسمنتی برلین میان کمونیسم وسرمایداری لیبرال بزیرکشیده شود.درواقع،دیواری دست ساخته ی بوش تابه عرش بلند رفته است،دیواری که درهیچ جای ازآن درزی به چشم نمی خورد.اگرخاورمیان میدان جنگ هردوبنیاد گرایی مسیحی- یهودی واسلامی شده است ودربخش خاوریی آن افغانستان، بیشترازدیگرجاهادرآتش آن می سود،برمی گردد به سیاست هایی امریکادردوره ی بارک اوباما که نخواست یانتوانست خود را ازبن بست سیاست هائی بنیاد گرایانه ی جورج بوش رهانماید.اگرمی خواست،بهترین وسیله هم پایان دادن به حکومت جارج بوشی غوغاسالارانی بی غروروغارتگر درکابل بود.اگرامروز،هم امریکاوهم افغان هادرباتلاق سیاست هائی بنیاد گرایانه وتروریست پرورانه ی جورج بوشی- القاعده- طالبانی- پاکستانی گیرمانده اند،راه بیرون رفت دراین است که بدوکارزیردست زده شود:قانون اساسی دست ساخت جورج بوش درافغانستان ازریاستی به پارلمانی تغییرداده شود.دوم،توسط پارلمان موجود درکابل وسازمان ملل متحد،یک حکومت موقت برای برگزاری انتخابات سالم شکل داده شود.وهمین حکومت غوغاسالاران جورج بوشی بریاست کرزی رامرخص وجای آن هارابگیرد.دراین صورت،دوکارزیرمی تواند صورت بگیرد:نخست،انتخابات سالم که خواست افغان هاوجامعه ی جهانی می باشد.دوم،به حکومتی که درنتیجه ی انتخابات به میان می آید،کمک شود تابه دولت سازی وفرایند صلح باطالبان ودیگرگروه های افغانی که به سیاست کردن بجای خشونت وتروریسم گرایش دارند،بپردازد.دراین صورت،بسیاری ناراضیان وارد میدان سیاست وحکومت شده راه درجهت برآمدن یک حکومت مورد پذیرش همه ی افغان هاهموارخواهد شد، وغربی هاهم بدون دغد غه ی تهدید گسترش تروریسم وبدون حضورنظامی ای خود بایک افغانستان آزاد،آرام وروبه ترقی وپیشرفت درمعامله وتامین مناسبات سیاسی- دیپلماتک خواهند شد.
پانویس ها:
1- مراحل اساسی اندیشه درجامعه شناسی،نویسنده: ازریمون آرون،ترجمه:ازباقرپرهام ص287
2- همان ص ص62-63
3- همان ص485
4- کژراهه،نویسنده:احسان طبری ص131
5- مراحل اساسی اندیشه ص607
6- همان ص ص349-350
7- درخدمت وخیانت روشنفکران ازجلال آل احمد ص88