ا. پولاد

 

زبان پارسی

اول از همه به نوشته های محبت آمیز شماجواب میدهم

ازمحبتها، تشویقها، شوخیها، انتقادات، رهنمائیها و لطفهای بی پایانی که روا داشته اید یک عالم سپاس.

محبتهای و تشویقهای شما را ارج نهاده و از شما متشکرم، رهنمائیهای تان به من کمک کرد بیشترکتاب بخوانم و به سایت های انترنتی کتابهای ضرور را پیدا کنم ممنون شما، انتقاد شما را به تمام احترام و سپاس از شما می پذیرم ودر مورد بیشتر توجه مطالعه و بیشتر خودرا وارد میسازم. به شوخیهای تان که اشکال مختلف داشت ودر سه جواب می گنجید برای هر سه جواب جمله های درخور آن آماده کرده ام که هریکی جواب خود را خواهد خواند.

۱- خواننده محترم (چهل سال عمرعزیزم نه بلکه هشتاد سال گذشته است. چهل سال آخرش را شما بلعیده اید)

۲- شما هم اشتباه کردید. من به غرب پناه نبرده ام ، من از ترس سگان لاشخوارپت شده ام. تعریف سگان لاشخوار را به شما هفته قبل نوشتم. آیا درخانه آهینه قد نما دارید؟ اگردارید خود را دران ببنید، حتما" تائید خواهید کرد.

۳- برادر عزیر گناه من چیست؟ من در اول گفتم که این نوشته با مرچ، مساله و بسیار تند است. قبل ازینکه این نوشته را صرف میکردید باید به ادفاعیه خبر میدادید که حاضر میبودند، حالا که میسوزد گناه خود شما است. سائبریا بروید و یخ قندی بخرید.

بهر صورت هر کدام تان را با هر نوع نوشتۀ که کرده اید احترام میگزارم و برای شما خوشی خاطر می خواهم، به من روشن ساختید که بین مردم ما کسانی هم هستند که نوشته ها را میخوانند. انتقاد میکنند. ازان آزرده میشوند. خوش میشوند، رهنمائی میدارند، هریک اینها برایم قوت قلب میدهد. حتی کسانیکه میسوزند، مگرازکسانیکه آتش میگیرد باید قبل از خواندن باید دستگاه آتش نشانی را کنار خود خبرکند.گناه من نیست.

 

"بسی رنج بردم بدین سال سی                  عجم زنده کردم بدین پارسی"

همین زندگی را که پایه دهم                   سر دشمنان را به شانه نهم 

اگر دشمنی را ستیزه دهند                     زتاریکی خویش برزه نهند

چو"قاسم"کنم خنجرخویش بند                     نه پشتون ببنم نه کوه وکمند

"چو من باشم وناموریار سی                      زره دارباخنجر پارسی"   

به فرهنگ تنگان کنم روزتار                    چتل یارشانرا کنم شرمساز

پرازخون کنم گلَه بزدلان                        "نمانم که باشد کسی را روان"

چوپولاد گرُزی به نادان زنم                      سربی خردرابه سنگان زنم

این زبان پارسی دری است

کلمه دربار و درباری پیآمدی ندارد زمان، کوچ کردنها و گد خوردن فرهنگها واکثرا" گردیدن بکام زورمندان ویا با چشم پوشیهای کودنانه"  زبان ، خوی ، رفتار، پند و برده باریها دگرگون، کم یا زیاد می شوند. تلاش برای بلند بردن بام فرهنگی شیوه خوبی است. این خوبی ویژه نیست عام است. این عام رابرهمه آنچه فرهنگ کشور خود میدانیم باید هموار و تطبیق کنیم. اگر ما یکی را تشویق و دیگری را کم بزنیم درحقیقت تخم نقاق و دشمنی کاشته ایم. این کار دشمن است. شما که این کار را میکنید یا که دشمن اید و اگر دشمن نیستید پس نادان هستد. به این لحاط مثل مردمی ما برای شما خوب و بجا صدق میکند. (دشمن دانا بلندت میکند ---- بر زمینت میزند نادان دوست.) شما که یکجانب قضیه را گرفته اید من چه کنم؟ من که ازمادر پشتون و پدرتاجک زاده شده ام چکنم؟(1) او که از پدر پشتون و مادر هزاره زاده شده است گناه او چیست؟ یا کمی انسانی تر آنرا باید ساخت به ویژه درعمردو صدو پنجاه ساله یا کم وبیش نام افغانستان. زنها از اپتدای باز شدن پای تازیان یعنی بیشتر از۱۳۰۰سال در میهن ما از خود اختیاری نداشته اند هم دربین پارسیان (دیگانان) وهم دربین پشتونها(اوغانان). این خود کامگی در بین اوغانان ما تا سرحد برابر ساختن زن با گاوخرمن کوب، شترباربر، الاغ بارکش و سگ نگهبان پائین آمده است. این هم زاده فرهنگ تازی که با رسم و رواجهای نادانانه مردم سر زمین ما ازان یک معجون مرکبی ساخته شده است. عینا" مانند زبان ما، که کسی نمیتواند ده جمله پیهم را بدون نوشتن کلمه عربی ادامه دهد. هزارسال پیش از امروز ابوالقاسم فردو سی شصت هزار بیت فارسی را بدون یک کلمه تازی سرود، اما ما امروزده جمله را نمیتوانیم پشتوی صاف یا پارسی صاف بنویسیم. این ازکجا آمده است؟ از مغز شوئی های تازیان. یکبار به کتاب فرهنگ تان نظراندازید، در بین دوصد هزار واژه داخل یک فرهنگ پارسی یکصدو هفتادوشش هزار آن حتی بیشترازان درمقابل خود کلمه(ع) دارد یعنی تا زی هستند. و در واژه نامه پشتو که خیلی کمیاب هم است به همین ترتیب واژه ها انبارشده که در مقابل خود نیز نشانی تازی بودن ویا اردو بودن آنرا نیز ندارد بر میخورید. این از کجا ناشی شده است؟ از بی دانشی و نبودن پشت کار ما مردم آن سر ز مینی که  امروزه افغانستانش نامند. در زبان پارسی همه واژه نامه ها ازبرکت  کار کردهای ایرانیها زیاد دیده میشوند. اما ما مردم چون خرگوشهای قفس به انتظارکمک مالکان خود هستیم. کتابهای بازارهای قصه خوانی ویا ایرانی. این از کجا آمده است؟ نمونه آنرا در شورای ملی و سنای (چهل ساله خود که مزاجشان ازحال طفلی نگشته است) خود می بینیم. کشوری که شورای وزیرانش در وقت حساس مداخله دشمن، جنگ زبان را دامن میزند آنرا چه نامگذاری کنیم بجزکودنی خود خواهانه و بیجا. شما دست اندر کاران سیاست کشور به اراده و امر پاکستان عمل می کنید و یا از خود کمی عقل دارید؟ زبان افزارتفاهم است نه یک افزار جنگی.  مردم یک سرزمین بهتر است با همان افزاری کارکنند که نتیجه اش کارا تر باشد. این کارائی در بین پشتونها زبان پشتو و در بین تاجکان زبان پارسی دری، دربین اوزبیکان زبان اوزبیکی، همچنان ترکمنی، بلوچی، پشه ای و دیگر زبانهای کشور. برای کارهای رسمی میشود یک یا دو یا سه زبان  را رسمی ساخت. اما دانش وپرورش را نباید به آن افسارزد. دانش و پرورش درهر محیط با زبان آنجا باید انجام شود. به تمامی زبان شناسان هر زبان موقع داده شود تا زبان خود را پرورش و نیکو سازند. خوشا بحال آن دانشورانی که بتوانند زبان خود را تا سرحدی دربین  مردم پخش و گسترش دهند.تفاهم درهر محیطی با همان زبانی باید صورت گیرد که همه به آن آرامی خود را در زند گی می یابند. چقدر  مسخره است اگر به دیوار مرکزعلمی ننگرهار بنویسند: (دانشگاه ننگرهار) (دانشکده ننگرهار) این صورت نوشتاری به کسانیکه درانجا زندگی مینمایند گوارا نیست. شاید آنرا بدانند اما چشمان و  گوشهای شان کمتر به آن بدهکاری و آشنائی دارد. بخصوص دانشکده ها، زیرا اطفال وجوانان به زبان مادری خود درک مسایل علمی را ساده تر می یابند. با تکامل علم و فرهنگ شخص خود، اختیار میکند  کدام زبان را معیار علمی کار خود قرار دهد.

مادر و زبان هردو دروازه بینش جهان است بروی طفل، طفل است که آینده را میسازد، فرهنگ را میسازد، قدرت را می سازد. آباد میکند، افتخارمیآفریند، وجهان را دگر گون میکند.  اگر مادر را ازطفل بگیریم یعنی همه این افتخارات آینده را از مردم خود گرفته ایم. گرفتن ازمادر به معنی این نیست که طفل را در ملافۀ پیچانیده باخود ببریم. اگر مادر را از دانش، جهان بینی، تربیه زمان دورسازیم آینده طفل خود را ویران کرده ایم. آینده وطن خود را خراب کرده ایم و به همین تر تیب زندگی خود را به گند کشیده ایم. چنانچه تا امروز ثمر همین بی خبری تاریخی را به دوش داریم واز آن چنان رنج می بریم که حتی خود ما هم نمیدانیم. اگر دانش نباشد خود شناختن هم مقدور نیست.

اگر گویم که پشتون درین راه گنه کار است، به خطای بزرگی که خود دارم آگاه نیستم. وقتی کلمه خود را ذکر میکنم به این معنی نیست که شخص را میگویم، خود جامعه که از پدران ما گرفته تا خود مارا با تمام هم قطاران ما در بر میگیرد. این میراث منحوسی است که برای ما گذاشته شده است. اگر پدران ما آگاهی از جهان پیرامون خود می داشتند حال نه ما تا  این سرحد کودن و بی عقل بار میآمدیم و نه آینده ما چنین فجیح و ننگ بار به جامعه جهانی میبود. این نوشته من همین حالا بسیاری را که از جهان و پیرامون خودش بی بهره و بی خبر است بشدت عصبی نموده وباخود میگوید که این چه نوع شخصی است که مردم خود وسر مین خود را فجیح و بی ننگ میگوید. اما آنانیکه کمی از پیرا مون خود خبر دارند حد اقل اگر بر زبان نیارند نوشته هایم را با کله شور دادن خود تائید میدارد.

هفته قبل مطلبی را تحت عنوان تعریف یا شناسائی کلمه مجاهد یا مجاهدین نوشتم و دران از ساده ترین کلمات وطنی و اصطلاحات عامیانه بهره گرفته و بخورد خوانندگان دادم تا ببنم چه عکس العملی را در می یابم. خوشبختانه به مرام خود نائل آمدم. از دوستان و خوانندگان گرامی ایمیلها، تلفنها و پیامهائی گرفتم که مانند تفکر مردم ما رنگا رنگ و با انتظارم هم آهنگی داشت. بیشتر دوستان موفقیت و بازگشت من را به نوشتن در سایت وزین آریائی آرزو کرده بودند و بعضی با رهنمائی های دوستانه خود مرا هوش دارداده اند. اندگی هم چند دشنام و دلخوری از من نشان داده اند. یکی دو با میانه روی و هم لعل بدست آیدو هم دل یار نرجد یک سطر اگر نصیحت تند کرده اند در سط دیگر دلجوئی داده اند.  من به این دوستان گوشزد مینمایم که این خاصیت خوبی نیست. بخصوص برای من زیرا آنانیکه چنین نوشته ها را برایم فرستاده بودند با من یا آشنائی دارند و یا از دوستان نزدیک من اند. آنها میدانند که من از تندی و حتی بسیار زشت گفتن افراد و دورو پیشان خود عقده نمی گیرم تندی آنها را تحمل دارم و آنرا برای عقل خودم سازنده و دوستانه میدانم. بسیار ممنون می شوم اگر کسی برای من با هر تندی که میخواهد مطلب خودرا بگوید زیرا از لحن گفتنش یا نوشتنش میدانم که تا کدام سر حد سخن یا نوشته ام در او اثر کرده است. چون خوبی وزشتی ، کمی و دارا بودن حر کت من که به نوشتن و یا گفتن من منعکس میشود بخوبی درک میکنم بنا بران ارزیابی آنرا نیز با حساب انتظار دارم.  

هموطنان عزیز، همانطوریکه،  اوغان،  دیگان،  هزاره،  اوزبیک،  ترکمن،  سنگهـ،  هندو،  نورستانی،  عرب و دیگر اقلیت های زبانی باهم برادر بودیم با ید باشیم.  خوب دقت کنید: از سبب تنبلی و خود خواهی پدران خود تا حال به رشد لازم انسانی که همسایه های ما رسیده است ما تا هنوز نرسیده ایم. این عیب در خود خواهی های آنها نهفته است، اما آنها حد اقل توانسته بودند با تفاهم زندگی کنند، اما نسل ما همین را هم به گند کشید. اول به منطقوی،  دینی، مذهبی و درین اواخر بشدت آن به زبانی کشانده شد. علت این امر چیست؟  علت این امر در سادگی، بی دانشی ، خود خواهی و عقب مانی ما وابسته است، دوم و مهم آن دشمن به کمین نشسته که مارا همیشه بسوی بد و غلط  رهنمائی کرده و اگر رهنمائی نکرده در بین ما توسط جا سوسان مزد بگیر خود چنان تفرقه انداخته است که ما امروز بجان هم افتاده ایم.  چرا دشمن در کمین نشسته موفق و ما آله دست شان شده ایم. از سببیکه دشمنان تلاش کرده اند آموزش و تربیه ببنند، سواد کسب کنند و کتاب بخوانند. با این مصروفیت توانسته اند از آنانیکه برای ایشان کمک نموده است مر هون و مدیون باشند. این مدیونین حق خود میدانند تا به ولی نعمت خود خدمت کنند. ولی نعمتان شان با عقده و دشمنی که با ما دارند برای آنان یاد میدهد که چطور بین افغانها تفرقه اندازند و آنها هم مو به مو آنرا اجرا میکنند. چرا آنها این اوامر را اجرا میکنند؟ برای اینکه آنچه برایشان یاد داده شده همین فریب کاری، شراندازی، جنگ اندازی و تفرقه اندازی است و بس. امریکا احمق نیست که ملیارد ها دالر خود را به پاکستانی ها کمک کند. این کمک را برای آن میکند که دربند جاسوسیش همیشه بسته باشد. این لانه جاسوسی را محمد علی جناح با دستور انگلیس و تفرقه بین مبارزین آزادی هند آنهم در دقایق اخر کامیابی مبارزین هند بین آنها بنام اسلام انداخت. بسا مسلمانان هند که این چال را میفهمیدند در کنار شان نه ایستادند و گاندی هم که شخص مدبر و کارکشته ای بود دانست که انگلیس رنگ دیگری را بافته و ساخته است و هندوان و مسلمانان درآن مقداری از رشد نیستند تا اصل وقایع را درک کنند. اگر مصروف چنین یک دسیسۀ میشد ممکن دیگر هندوستان به آزادی نمیرسید. به این لحاظ قبول کرد و در وقت مناسب این شیطان خانه را که از دو طرف برای هند جبهه جنگ جور کرده بودند  شکست و کشور بنگله دیش را کمک کرد که آزادی خود را داشته باشد. نا گفته نماند که بنگالی ها مردمان با سوادی بوده و هستند اما زیادی نفوس درآن منطقه کوچک توان اقتصاد بزرگی را برایشان نمانده است تا ازان کشور به پا ایستاده خود را بسازند، گرچه همین امروز هم نسبت به کشور ما بهتر و خوبتر هستند. خلاصه اینکه این پلان احمق سازی مارا انگلستان از سالهای آمدن به قاره هندوستان (این هم حد اقل است) اول قرن 19 که برابر میشود با ۱۲۹۳ هجری قمری شاید هم پیشتر در نظر داشته است، اما ما یا حد اقل من دست اندازیهای و دسیسه های انها را بعد از دسیسه های تعرض به وطن ما و از بین بردن شاه امان اله میدانم.  شاه امان الله مرد کاردان و حرف شنوی بود. زیرا این همه پلان های امان اله وملکه ثریا  نمیتوانست بدون مشوره علامۀ ای چون محمود طرزی به راه افتد. امان الله نیز مرد احساساتی ای بود مانند داود خان( یکی بدون اینکه اندازه، توان و شیطنت انگلیس را بداند دست به اعمالی زد که سبب از بین رفتنش شد و دیگری اندازه و توان قدرت نظامی کشور همسایه خود روس را) حال ما با تمام بی علمی و بی خبری در دام انگلیس و امریکا افتاده ایم.  از زمان حمله امریکا به سر زمین ما من همیشه موقف انگلیس و امریکا را نوشته ام به ویژه انگلیس را زیرا امریکا بدون شنا خت انگلیس درین سر زمینها جرآت آمدن را نداشت. همه این بلا ها را انگلیس است که بر منطقه ما بخصوص افغا نستان تحمیل میکند. یکبار نوشتم که اگر همین حالا انگلیس را از کشور ما خارج نکنید دیگر دیر شده است. تا هنوز در بخش سیاسی سایت پر بار آریائی وجود دارد که شما میتوانید آنرا مرور کنید:با همین رنگ و همین سایز تحریر در بخش سیاسی سایت وجود دارد، آنرا بخوانید  وبه همان زمانه ها فکر خود را معطوف دارید  :

اگرهمین حالا انگلیسها

را از افغانستان نه کشید

دیگر دیر شده است

این مسأله زبان نیز کار انگلیس توسط پاکستان است. وحتی امکان به یقین دارم که درین راه امریکا نقش عمده تر از انگلستان را درین اواخر بازی میکند. اما فیصله شورای وزیران کار کرزی است که ممکن درین اواخر از این اقدام خود پشیمان هم شده باشد. تازمانیکه اظهار  پشیمانی نکرده باشد نظر مردم درموردش هما ن محرک اصلی تفرقه زبان بین مردمان کشور باقی خواهد ماند.زیرا هر مغروری را جایگاه همین است.

چه بنویسم، آیا مردمان ما درک خواهند کرد؟ مگر نمی بینید که وطن ما در کنار پرتگاه قرار دارد؟ آن فیصله شورای وزیران هیچ وجه مردم سالاری نداشته و یک فیصله دیگر هم به هیچصورت از حیثیت شورای وزیران و کرزی نه میکاهد. فیصله کنند که ما ازان تصمیم خود گذشتیم و از هموطنان خود خواهش میکنیم که آرامش را حفظ کنند. ما از نو فیصله میداریم که هرملیتی به زبان خود تا صنف نهم درس بخوانند و به زبان خود نامگذاری کنند. مراودات رسمی به زبان های پشتو و فارسی دری معیاری با سیستم قواعد  و لغت های خودشان تحریر شوند.( این به آن سبب باید ذکر شود که ایرانیها خواسته اند درین اواخر قواعد زبان خود را به قواعد گفتاری خود هم آهنگ سازند که آن به هیچ صورت با زبان فارسی که من آنرا زبان  معیاری شاهنامه فردوسی گذاشته ام مطابقت ندارد.) بعد ازین فیصله لایحۀ از طرف وزارت تربیه و تعلیم و وزارت کلتورتدوین گردد که تمام شهروندان افغانستان وظیفه دارند زبانهای خود شانرا با معیارهای علمی غنی ساخته و کورسهای آزاد زبان تاسیس نمایند تا هریک از شهروندان افغان که بخواهند یا احساس ضرورت نمایند کورس همان زبان را گرفته و خود را با این وسیله کارای انسانی مجهز سازند.این وسیله رشد همه زبانها گردیده و خوشا بحال آن زبانی که گوی سبقت را درین میدان مبارزه ازآن خود کند. اگر در مورد مذاهب و ادیان هم چنین قواعدی وضع شود از دو مشکل عمده فکر دولت آرام و دست شیاطین منتظر به فروپاشی کشور ما بسته میشود. بعد از آرامش، وازت کلتور میتواند پیشنهاد قواعد دائرکردن و تاسیس مراکز آموزش زبان و ادیان راکه به شکل کورسهای خصوصی یا رسمی دایرمیگرددترتیب وصورت کاری آنها را نیزروی یک لایحه ای قانونی بسازد. به نظر من بهتر است بکار افتیدن چنین کورسها را دولت عهده دارنشود زیرا امکان اعتراضات مردمی دران بیشتر می کردد.

خواهران و برادران هموطن! زبان و ایمان و عقاید کسبی و تربیتی است نه ذاتی. هردو را دراثر تربیه وآموزش بدست میآوریم مثل خواندن، نوشتن، تعمیرآبادکردن، ترمیم موتر، موترساختن و همه چیزهائیکه به یک استاد کار و آموزگار ضرورت داشته باشد تا ما را بیاموزاند. دین وعقیده را از والدین و خواندن و نوشتن را از آموزگاروممکن ازوالدین هم بیاموزیم. زبان هم یکی ازینهاست. چرا مکتب میرویم؟ چرا شاگرد استاد کاری میشویم؟ برای اینکه یاد بگیریم چه نوع کار کنیم.  این کاریک وسیله است برای روزی پیدا کردن. همین یاد داشتن ما عینا" مثل انبورچکش و سندان برای آهنگر، قیچی، ماشین خیاطی، سوزن، متر و غیره وسایل کار خیاط بر علاوه فن خیاطی. زبان نیـزیکی از همین افرارها است.  آیا با قیچی میتوان دروازه ساخت؟ غیر ممکن است. پس برای دروازه ساختن وسایل دیگری بکاراست. همینطور برای جامعه در جائی که زندگی میکنی باید زبان آنرا یاد بگیری در غیر آن کاردران جامعه مشکل یا ناممکن میشود. یک پشتون را لازم است تا دربین قوم و تبار خود که از خود آنها زبان را یاد گرفته سخن بگوید. فارسی زبان، انگلیسی زبان، اردو زبان و هر زبان دیگر نیز به همین شکل است. هیچ یک زبانی ازیک دگر بر تری ندارند. احساس بر تری یک زبان را از ضرورت کاری آن احساس میکنیم. زمانی عربی این جا را داشت وحال انگلیسی، فرانسوی، اسپانوی، روسی، جرمنی و امثال آن. تا ده سال قبل کسی به یاد گرفتن زبان چینائی هیچ علاقۀ نداشت. اما امروز جرمنها، انگلیسها، امریکائیها، خلاصه تمام جهان تلاش دارند تاچینائی یاد بگیرند. چرا؟ چون وسایل و امکانات کار دران جا بیشتر است و وسیله زبان برای دسترسی به آن نیز از همه بیشتر ضرورت احساس میشود.  جنگ و آزردگیهای ما روی کلمات فارسی یا پشتو در چنین زمانی بسیار خنده دار است. ودست زدن بعضی کسانیکه میخواهند زبانی را بر تر یا حاکم سازند ازین هم بد تر است. هر قدر زبانیرا با لا بکشی که کارائی و ضرورت علمی دران دیده نشود دوباره به زمین زده میشود. بیاد بیاورید دوره صدارت هاشم را که همه دفاتر را امر کرد به زبان پشتو تغیر دهند و کورسهای جبری زبان پشتو تاسیس شد، اما نتیجه چه بود عقب گرد سرسام آور که خود هاشم مجبور شد دفاتر را بشکل اولی آن برگرداند و کورسهای پشتو به میدان مسخرگی شاملین کورس تبدیل گردید. آزموده را آزمودن خطاست، راه دیگری که علمی و کارائی بهتری داشته باشد باید برای ارتقای زبانهای کشور مان در نظر گرفت.سابقه کشور تانرا درنظر بگیرید. ابوعلی ابن سینا، ایو نصر محمد فارابی ، ابو ریحان البیرونی، محمد بن موسی، ابوسعید ابولخیرو صدها عالم دیگر همه کتابهایشان را به عربی نوشتند چرا؟ برای اینکه همان زمان تازیان بر جوامع کاری و علمی دست رسی داشتند. به مجردسقوط بازار کاری و علمی عرب دیگر زبان عربی رفته رفته فراموش شد و حال هم که تا اندازۀ بکار میرود تیل و بازار کاری محدود کشورهای شان است. فقط کسانی به زبان عربی ضر ورت دارند که برای کار در قطر، دوبی، عربستان، کویت و غیره میروند به مجردیکه محروم ازین نعمت شوند دیگر کسی علاقه ندارد که عربی را فرا گیرد. اما هر جا برای کورسهای انگلیسی مردم مبالغ گزافی را خرچ میکنند تا آنرا بیاموزند نه ازینکه مردم را انگلیسها و امریکائیها خوششان میآید بلکه از سبب اینکه در ملک شان کار وجود دارد. پس زبان یک وسیله است. آنهم وسیلۀ که اگر محل آن را نداشته باشد به یقین از چرخ علاقه مردم خارج میشود. اگرزمینه کاری و علمی را برای مردم خود و جهانیان آماده سازیم روزی زبان ماهم در بین زبان های ملل جهان زبان زنده حساب میشود. درغیر آن زبانهای ما مرده است وروی مرده جنگیدن...؟

بګذارید هر زبانی در محیط خود صلاحیت نامګذاری مراکزعلمی،  خدماتی،  ساختمانی،  زراعتی،  صنعتی، تجارتی و یا دیگر تاسیسات مورد علاقه شانرا خود شان انتخاب کنند. اقلیتهای زبانی که دربین منطقه دیگر زندگی میکنند یا خودرا با همان زبان وفق میدهند ویا اینکه اگر امکان داشته باشند ویا تعداد شان به ظرفیت بالا باشد میتوانند خود به تاسیس مکاتب، وغیره مراجع کاری خود به زبان خود نامگذاری کنند اما ادارات رسمی آن همان زبان عامه مردم را ویا یکی از زبان های رسمی کشور را به انتخاب خود داشته باشد.  بهر صورت اگر وطن خود را دوست داریم در چنین و قت بحرانی که دشمنان زبون از هر کنج و کناری برای دسیسه چینی مانند شغالان گرسنه به انتظار چنین وقایع تخریب کننده هستند در همان انتظار خود بمیرند.

تلاش بیشتر ما باید درین عرصه باشد که طنش زدائی کنیم و بهر وسیله ممکنه که لازم باشد سطح دانش و معلومات مردم را بالا ببریم ورنه جایگاه انسانی ما دربین مردم جهان به همین ترتیب هر روز پائین تر میرود که این ننگ بزرگی است و در عین حال عامل بزرک باز دارندگی ما و مردم و سر زمین ما.

ما نباید زبان همدیگر را تحقیر و توهین کنیم. ما همه باید تلاش کنیم زبان های کشور خود را احترام کنیم و آنرا برای جهانیان بحیث فرهنگ وسیع خود توضیح دهیم و به نمایش بگذاریم. مقامات رسمی ما اگر واقعا" وطن را میخواهند نباید به هیچ فرهنگی از اقلیتها صدمه بزنند، برخلاف باید آنرا تشویق و کمک کنند تا هر اقلیتی خود را جز این خانواده احساس و عملا" دلسوزانه در ارتقای فرهنگی وطن همت بگمارند.

با اینکه من از مادر پشتون و پشتو زبان به دنیا آمده ام، از اینکه مادرم را وقتی کمتر از یکسال داشتم از دست دادم زبان اصلی من پارسی دری است که بد بختانه همین زبان را هم با تمام و کمال نمیدانم.  امادر راه همین زبان حاضرم سر خودرا بدهم اگر کسی به خورد کردن ویا توهینش بپردازد.  همچنان زبانهای دیگر وطنم نزد من عزیز ومعزز اند به هیچ یک از خارجیها و حتی وطنداران خودم حق نمیدهم که چنین جهالت نا بخشودنی را بین مردم ما فرهنگ ما و دین و زبان ما بوجود آرند. هر کسی این کار را بکند دشمن من است و من با هر وسیله ممکنه که دراختیار داشته باشم به مبارزه علیه چنین عمل بر میخیزم.  به امید سلامتی شما این مبحث را ختم میکنم. یارزنده صحبت باقی

 

گگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ

(1)مادرم دختریکی از سرداران جنگی سردارمحمد اسحق نائب االحکومه مزاربود که برعلیه امیرعبدالرحمن خان قد علم و جنرالان خود محمدحسین خان و محمد ولی خان را به مقابل قوای عبدالرحمن که بنام اردل یاد میشد بفرستاد. قوای فرستاده شده تحت قومانده محمدحسین خان و محمدولی خان بنام اردلی یاد میشد. باآنکه درجنگ قوای اردل شکست خود و این شکستی ها جهت سلام تسلیمی بسوی محمد حسین خان میرفتند که جاسوس انگلیسی طرفدارعبدالرحمن خودرا به معسکرمحمدحسین خان رسانده و خبر میدهد که اردلی شکست خورد محمدحسین امر فیر بسوی قوه هائی که حزیمت کرده بودند را میدهد و خود به فکر اینکه قوایش شکست خورده میگریزد اما محمد ولی مجبورا" تسلیم میشود. عبدالرحمن اورا نمیکشد اما تبعید میکند. او محبور میشود دخترخود را که ازتمام فامیل برایش مانده بود(زیرا دیگران با محمدحسین بسوی دریای آمو فراروگریختند) نزد پیرخود بگذاشت که پس از نه سال همین دختر محمد ولی خان جبارخیل مادرمن شد. یعنی مادرم پشتون وپدرم تاجک است.  (افغانستان درمسیر تاریخ صفحه۶۶۵)              

 

 

 


بالا
 
بازگشت