پرتو نادری
پایان دوران «مارشال!»
گویند باری مردی در خانۀ کسی مهمان شده بود، برای مهمان برنج پخته بودند و تا مهمان لقمهیی در دهان می کرد، سنگی زیر دندانش می آمد و با صدایی می شکست، صاحب خانه را شرم آمد و گفت برادر! می بخشید که درمیان برنج یگان یگان سنگ هم هست، مهمان که دلش به تنگ آمده بود ، در پاسخ گفت: نه برادر! در میان سنگریزه ها یگان یگان دانه برنج وجود دارد. من بخش های از سخنان مارشال فهیم معاون رییس جمهور افغانستان را در نشست سراسری والیان کشور شنیدم، که بیشتر به همین روایت همانند بود، یعنی در میان آن همه پراگندهگویی ها یگان دانه برنج حقیقت نیز وجود داشت. می خواهم به یکی چند مورد از سخنان مارشال اشاره کنم:
مارشال وتغییر نظام
«مارشال» دربخش از سخنان خود گفت: من از ریسس جمهور خواستم تا یک خدمت کند! و آن این که نظامی را به وجود آورد که اگر یک پولیس یک کراچی فروش را قمچین یا شلاقی بزند او رییس جمهور را دشنام ندهد! همهگان شگفتی زده شده بودند که مارشال پس از چند سال اندیشه و جستجو، سرانجام چگونه نظامی سیاسی را برای افغانستان کشف کرده است که حتا اگر مردم به شلاق هم که زده شوند، باید خاموش بمانند! درچند جملۀ بعدی او ازچهرۀ معمای سیاسی خود پرده برداشت و پای نظام پارلمانی را به میان آورد!
در این سخن فهیم خان دو نکتۀ تلخ وجود دارد. نخست این که او اعتراف می کند که کراچی فروشان به وسیلۀ پولیسان دوران دموکراسی نیز شلاق زده می شوند! دو دیگر این که جناب مارشال با این فهم سیاسی خود هنوز نداسته است، که تغیر نظام، کار رییس جمهور نیست؛ که به گفتۀ او بخواهد خدمتی برای افغانستان انجام دهد! بلکه این امر از صلاحیت های لویه جرگۀ قانون اساسی است. چنان که اگرافغانستان بخواهد تا نظام سیاسی کشور را تغییر دهد، در آن صورت باید تعدیلی در قانون اساسی پدید آید که چنین کاری تنها در صلاحیت لویه جرگۀ قانون اساسی است.
شاید دلبستهگان مارشال بگویند که باید لویه جرگه دعوت شود؛ اما مشکل در این جاست که این کار در وضعیت کنونی امکان ندارد برای آن که بخشی نماینده گان در لویه جرگۀ قانون اساسی از شورا های ولسوالیها می آیند. این در حالیاست که انتخابات شورا های ولسوالیها در دو دور ریاست جمهوری آقای کرزی راه اندازی نشده است. شاید هم نخواستند راه اندازی شود. شاید بدینگونه خواسته اند تا جلو هرگونه تعدیلی را درقانون اساسی بگیرند. شاید خواسته اند که دیگر نباید بحثی تغییر نظام را درافغانستان به میان آورد، چنان که باری رییس جمهور دریکی ازسخنرانی های خود گفته بود که افغانستان« لابراتوار» به زبان دیگر آزمایشگاه نظام های سیاسی نیست که هر روز نظام نوی را در آن تجربه کرد. رییس جمهوراین هشدار را بسیار پیش از این داده بود، اما جناب مارشال بیسار نا وقت سر ازبالشت مخملین خود بلند کرده و درانددیشۀ تغیر نظام است! تا چند ماه دیگر دوران ایتلاف کرزی- مارشال به پایان می رسد. کاش مارشال می توانست تا به یکی از فداییان خود دستور می فرمود که می رفت بر بام چرخ و میخی می کوبید برآن تا گردش روزگار از چرخش باز می ماند!!!
حال مارشال با چنین گفته هایی در حقیقت آب در هاون می کوبد و تنها صدای ترنگ ترنگ این هاون کوبیدن هاست که می تواند ساده پندارانی را هیجانی سازد و بس! پرسش در این جاست که اگر مارشال باورمند به تغییر نظام می بود، دست کم چرا این سخنان را همان روز های که بر اسب اقبال سوار شده بود به میان نیاورد. کاش به جای این همه تفنگ بازی باری هم که شده بود قانون اساسی افغانستان را می خواند! ظاهراً از گفتههای مارشال بر می آید که تا هنوز قانون اساسی افغانستان در میان انگشتان مبارک! او ورق نخورده است!!!
مارشال به کوه می رود
ظاهراً این روزها ازسال 2014 چنان سخن گفته می شود که گویی در این سال جهان به نقطۀ انجام خود می رسد. ستارهگان فرو می افتند و زمین از مدار خود رها می شود و خورشید خاموش می گردد! بدون تردید وضعیت تغییر خواهد کرد، مشکلات تازهیی در زندهگی مردم پدیدار خواهد شد. در آمد باندهای اقتصادی و مافیای دولتی و« مدنی» فرو کش خواهد کرد. مافیای مدنی از آن گفتم که من همان گونه که باورمند به مافیای دولتی هستم به همان گونه باورمند به مافیای« مدنی» نیز هستم. حوزۀ جامعۀ مدنی افغانستان نیز یک حوزۀ اشتغال شده است وعمدتاً به وسیلۀ شماری از افراد تصادفی که هیچ گونه باوری به اندیشۀ مدنی ندارند اداره می شود.
همه نگران اند که پس از سال 2014، افغانستان چه دورهیی از زندهگی سیاسی – اجتماعی خود را تجربه خواهد کرد؛ اما چگونهگی نگرانیها یک سان نیستند. در این میان مردم بیشتر از دیگران نگران اند که بار دیگر همه چیز شان به وسیلۀ گروه های تاراجگر تارج خواهد شد. مارشال فهیم نیز نگران است؛ اما نگرانی او گونۀ دیگر است. اونگران است که پس از سال 2014 در نظام سیاسی افغانستان چه جایگاهی خواهد داشت! او می پندارد، که اگر در نظام آینده جایگاه مناسب خود را نداشته باشد، در آن صورت نمی توان سخنی ازعدالت اجتماعی به میان آورد؛ بلکه او چنین وضعیتی را نوع استبداد به خود و گروه خود می داند. چنین است که به تمام گروه های انتخاباتی آینده به گونهیی اخطار می دهد که اگر او وحواریونش را در معاملات سیاسی آینده در نظر نگیرند، تفنگ بر می دارد و می رود به کوه. هشدار می دهد که اگر جنگ در گرفت آنگاه هیچ کسی آن را مهار نخواهد توانست!
با این همه گزافه های سیاسی من می اندیشم که کمترکسی می تواند باور کند که این بار تفنگ مارشال با این باروت نم کشیده به صدا در آید، اما آن چه که مایۀ نگرانی است، این است که هنوز ذهنیت سیاسی او از دره بیرون نشده و فکر می کند که می توان هر مشکل سیاسی را با تفنگ از میان بر داشت. شاید مارشال متوجه نیست که دیگراین گفتۀ مائو تسه دونگ رهبر کمونست چنین که روزگاری می گفت: « قدرت سیاسی از لولۀ تفنگ بیرون می آید»، طرفدرانی چندانی ندارد. دیگر درسدۀ بیست ویکم تفنگ یگانه وسیلۀ رسیدن به قدرت سیاسی نیست؛ بلکه امروزه دانش بشری وسیله و افزار های گوناگونی را در جهت رسیدن به قدرت سیاسی به میان آورده است که مارشال بی باور به آن همۀ است! من فکر می کنم که تفنگ برداشتن مارشال تنها می تواند بیانگر درماندهگی او باشد. ظاهراً دوران مارشال به پایان رسیده است، ظاهراً او خود چنین چیزی را احساس کرده است. این پندار می تواند بسیار دور از واقعیت باشد که کدام یک از گروه های انتخاباتی درانتخابات ریاست جمهوری آینده، از مارشال بخواهد تا در رکاب یکی از نامزدان ریاست جمهوری به نام معاون گام بردارد. به همین گونه احزاب، سازمان ها و ایتلافهای مخالف دولت، هیچ گونه کرسی خالی برای مارشال ندارند و نه هم می خواهند کدام کرسی را برای او خالی سازند. از تفنگی که او می گوید، تفنگ بی گلوله است که شاید شماری از کم دلان را بترساند، اما بیشتر از دیگران این خود مارشال است که ازچنین تفنگ خالی و باروت های نم کشیده می هراسد!
نمی دانم چرا وقتی گزارش سخنرانی مارشال را می شنیدم، ذهنم دوید به سوی سخنان حاجی ظاهر قدیر در پارلمان که در مقام دفاع از خود به نشانی آن « کله سالار بزرگ» زاخیل وال وزیر مالیه، به تعریض می گفت: سرمایۀ من به بیش از سه صدو پنجاه میلیون دالر می رسد، سه صد عراده موتر دارم که چند عرادۀ آن ضد گلوله است و ماهانه مصرف من به چند صد هزار دالر می رسد.» حال بگذریم ازاین مساًله که حاجی قدیر این همه سرمایه را از کجا اندوخته است،مرا از سخنان او خوشم آمد! چون پاره یی از حقیقت درسخنان او وجود دارد. باری رییس یکی از نهاد های مدنی در مقام ابراهیم ادهم از دادگستری و پاکیزهگی دستان وجیبهای خود سخن می گفت، او را عادت چنین است تا که لب به سخن می گشاید باید ارشاد فرماید که خداوند او را آفریده است تا نشانۀ پاکیزهگی و داد گستری مدنی در افغانستان باشد!!! گفتم جناب رییس تا هشت سال پیش، ترا می شناختند، سراچهیی داشتی ویرانه و خانۀ داشتی کلوخی! حال چگونه شد که به این همه موترها، بلند منزلها رسیده ای که اگر بر بام هریک فراز آیی همۀ شهر را می توانی دید! به رمۀ گوسفندان رسیدی ازسمنگان تا فاریاب، باغ های از شمالی تا سمنگان و بلخ و زمینها و خانه ها از بامیان تا تخار، مزار و شهر های دیگر، به سادهگی گفت من « بزنیس کرده ام بزنیس، از کلۀ خود کار گرفته ام!» با خود گفتم: آفرین بر مغز و برکله ات باد!همان سخن معروف یادم آمد که: « چو میدان فراخ است گویی بزن!» تا دیده شود که روزگار چه رسمی را پدید می آورد! چنین است که امروزه به هر فساد پیشهای که بگویی این همه سرمایه را از کجا اندوخته ای مانند وزیر مالیه به کلۀ خود اشاره می کند که « بزنیس کرده ام، از این جا پیدا کرده ام! » اما از سرمایۀ اولی بزنیس خود چیزی نمی گوید.
نمی دانم چرا سخنان مارشال را با سخنان قدیر مقایسه کردم. مارشال از تفنگ خود گفت؛ از جنگی که اگر آغاز شود، دیگرمهارنا پذیراست؛ اما از سرمایه های باد آورده ای خود چیزی نگفت! درحالی که قدیر از سرمایۀ خود گفت و از تفننگ نگفت. پس از ده سال معاونیت ریاست جمهوری هنوز ذهنش از کوه پایین نیامده و قمچین هم چنان بر زبانش جاریست. اگر برمارشال گویا ظلم شود یعنی دیگر معاون ریاست جمهوری نباشد می رود به کوه، با تفنگش. مهم این است که اودرهرحال باید معاون رییس جمهور باشد! به گفتۀ مردم ، ذهن سیاسی او بالاتر ازمعاونیت ریاست جمهوری قد نمی دهد. حتا این امرهم برایش مهم نیست که معاون چه کسی! قدیر از تفنگ نمی گوید و از رفتن به گوه، حتا اگر دادستانی کل کار او را از میخ قدرت هم آویزان هم کند! با خود گفتم این جناب مارشال کاش به مانند قدیر از اندازۀ داریی های خود می گفت! حال که از کوه می گوید و از تفنگ می خواهم بگویم که دیگر این همه داراییها بلند منزلها ومیلیونها شاید هم ملیاردها وچه و چهها به مانند بیماری شیرین شکرچنان درجان و دلت خانه کرده است که اگر توپ طالب هم که در کارتۀ پروان به صدا در آید از جای بر نخواهی خاست، شاید هم نتواند که ازجای بر خیزد، برای آن که از قدیم گفته اند: جهان جنبد نجنبد گل محمد!!!
مارشال و مرزدیورند
مارشال دراین سخنرانی بحث دیورند را نیز به میان کشید؛ اما گویی حنجره و خرد سیاسی! حامد کرزی رییس جمهور را به عاریت گرفته بود. او می پندارد دیورند، بحثی است که به گفتۀ او، گویا به وسیلۀ چند تن از ستمیان دامن زده می شود، او دراین پیوند با چنان باورمندی سخن می گوید که گویی این چند تن ستمی ازحرکت زمین به دور خورشید انکار کرده اند! چقدر خوشبخت اند آن هایی که یک چنین ذهن سادۀ سیاسی دارند، وهمه چیز درذهن آن ها مطلق و بدون تغیراست.
مارشال مرز دیورند را به رسمیت نمی شناسد، ازیگانه مارشال کشورهم نباید انتظاری غیر ازاین داشت!!! اما پرسش این جاست که آیا چگونهگی اندیشۀ مارشال می تواند بر سرنوشت این واقعیت تلخ تاثیری داشته باشد! بدون تردید، نه! مارشال این مرز را به رسمیت نمی شناسد؛ اما آیا می تواند بگوید که مرزافغانستان درآن سوی دیورند در کجاست؟ مارشال و رییس جمهور درحالی مرز دیورند را به رسمیت نمی شناسند که براساس گزارش های هییت پارلمانی افغانستان، درسال های حاکمیت کرزی- مارشال بخش های از خاک افغانستان در ولسوالی گوشتۀ ننگرهار به پاکستان فروخته شده است. حکومت کرزی - مارشال تا هنوز در پیوند به این گزارش واکنشی نشان نداده است. گویی فروش این سرزمین از زمان شاه شجاع وعبدالرحمان خان در سدۀ نزدهم تاکنون ادامه دارد، هرکس که آمده بخش های کشور را فروخته وبعد برای مشغول نگهداشتن ذهن های سادۀ سیاسی طبل هیاهو و دا پشتونستان زمونژ را کوبیده است! طبل کوبیدنی که هیچ اقدامی خردمندانهیی را درپی نداششته است! ما هنوزهمین طبل موشخورده را می کوبیم، طبل بی صدا، طبل آزرم آور، از سوی می فروشیم و از سوی دیگر طبل می کوبیم!!! حال که مارشال کشوراین طبل را به صدا در آورده است، دیده شود که به کوه می رود و ازمرز دیورند به پاسداری برمی خیزد، و این دیوار موش خورده را بر داشته و در آن سوی دریای اتک می گذارد و یا این که این طبل کوبیدنها برای رفتن به کوه و رسیدن به معاونیت ریاست جمهوری برای بارسوم است!
پاکستان نیزاین مرز را به رسمیت نمی شناسد؛ اما از زوایۀ دیگر، یعنی پاکستان مسالۀ دیورند را پایان یافته می داند و حاضرنیست تا در پیوند به آن با افغانستان گفتوگو کند. ایا این تکرار خسته کن که ما دیورند را به رسمیت نمی شناسم واقعیت را دیگرگون می سازد! این درحالی است که دو کشور بزرگ حامی دولت حامد کرزی ایالات متحد امریکا و بریتانیا این مرز را به نام یک مرز بین المللی به رسمیت می شناسند! فکرنمی کنم که کشور های اروپایی اندیشۀ غیر ازاین داشته باشند. خزیدن پاکستان رو به سوی افغانستان به خاطر پاسداری ازمرز دیورند نیست؛ بلکه به هدف دست یابی به دریای کنراست. پاکستان هیچ گاهی با افغانستان روی معضل دیورند به میدان جنگ نخواهد آمد؛ بلکه جنگ پاکستان با افغانستان برسردستیابی بردریای کنر خواهد بود، ما سال ها طبل کوبیدیم و آن ها برنامه های راهبردی خود را پیاده کردند. ما طبل کوبیدیم و اما دستان آن ها روز تا روز در کشور ما دراز ترشد، چشمان آن ها تا پشت پرده های زندهگی ما و پسخانه های ما راه یافتند. درکابینه، پارلمان، نیروهای مسلح ونهاد های مدنی، پاکستان، چشمان باز و گوش های شنوا دارد. وقتی گزارش هایی را در پیوند به این بخش سخنان مارشال خواندم دریافتم که او ازجنبشهای سیاسی دهههای اخیر افغانستان دریافت ساده یی دارد. به گفتۀ او آیا این چند ستمی اند که می خواهند تا مرز دیورند به رسمیت شناخته شود ویا این که دولت افغانستان مکلفیت دارد تا این مشکل را با پاکستان حل کند! امروزه تمام آن های که رویداد های سیاسی را با خرد سیاسی نگاه می کنند، خواهان حل معضل دیورند اند. ما وارد سدۀ بیست و یکم شده ایم و دیگر خرد سیاسی هیجان های سیاسی را از میدان بیرون رانده است. ما باید با خرد سیاسی به رویداد ها برخورد کنیم نه این که در مسیر باد های هیجان و هیاهو بادبان بر افرازیم!
مارشال که مرز دیورند را به رسمیت نمی شناسد، این امر به همان تمثیل مولانا درمثنویی معنوی می ماند که روزی پرندهیی بر شاخ بلند درختی نشسته بود و ساده مردی سایۀ آن پرنده را بر زمین دید، خیز برداشت و سایه را محکم گرفت و سراپا هیجان بود که پرنده یی چنان بزرگ و زیبا یی را به این سادهگی شکار کرده است. تا پرنده ازدرخت پروازکرد دیگرسایهیی در زمین نبود و مرد به شگفتی اندرشده بود که آن پرنده چگونه از دستش پرواز کرد! اگر این گونه سرزمین های آن سوی دیورند را فراچنگ می آورید، کباب شیرین این پرندۀ بزرگ گوارای تان باد!
در ماههای اخیرمسالۀ دیورند یک بار دیگر به بحث داغی در رسانه های افغانستان بدل شد واین زمانی بود که ما پس ازسال ها با هشیاری افغانی! خود دریافتیم که پاکستان دهها کلیومتر از مرز دیورند این سوتر خزیده و برای خود جایگاه و پایگاهی ساخته است. ما باردیگر برهرچه بام بود چه از خانه و اسطبل فراز آمدیم و طبل کوبیدیم و برای آزادی پشتونسان فریاد زدیم و باردیگر شدیم، همان کاسۀ داغترازآش. محور چنین بحث هایی یک بار دیگر همان تاریخ پنج هزار ساله وهمان افغان های غیرتمند، شمشیری، تفنگی و جنگی بود؛ دراین بحثها پاکستانی ها دال خور و بی تاریخ شدند، دیورند مرز تحمیلی شد و گاهی هم سرزمین های فروخته شده به وسیلۀ عبدالرحمان که گویا ناگزیر شده بود تا بخشی ازافغانستان را در برابر پول نا چیزی بفروشد، بحث های دیگری که با دریغ به اندازۀ یک وجب هم ژرفا نداشتند و بعد پایان بازی و خاموشی طبل ها.
گاهی با خود می گویم که خدایا! این پاکستان را از چه خاکی این گونه به گفتۀ سیاسیون ما بی تاریخ آفریده ای که امروزه از دال خوری و بی تاریخی رسیده اند به بم اتوم و ما با تاریخ پنج هزارساله وگزافههای بی مصرف خود، دانش و دانشگاه را به تفنگ می زنیم و کجکول گدایی به گردن کرده ایم و شهر به شهر می گردیم تا دستی با هر اکراهی هم که باشد، سکه یی در آن اندازد. با دریغ تا سکهیی درآن می افتد نا رسیده به افغانستان مقام های اریکه نشین و باند ها مافیایی تاراجش می کنند!!!
هیاهو و هیجانهای دیورندی ما درآن سوی مرز پژواکی نداشت و اگرهم داشت آب سردی بود که برکورۀ داغ هیجان های سیاسی ما انداخته شد. می گویند که باری در میان دو کس دردادگاهی دعوایی بود که سر انجام آن دو مرد کنار آمدند؛ اما مرد دیگری که گویا مرغش یک لنگ داشت، هر روز به دادگاه می رفت، وقتی داور می پرسید که چه مشکلی داری؟ می گفت آمده ام تا در آن دعوا شهادت دهم! داور می گفت بردار! آن دو تن کنار آمدند و دیگر دعوایی نیست، مرد می گفت، به من مهم نیست که آن ها کنار آمده اند، من از شهادت خود تیر شدنی نیستم!!! حال مردمان آن سوی مرز به نام شهروند پاکستان در قلمرو پاکسستان می زیند و دعوایی ندارند و اگرهم دارند در چارچوب قوانین پاکستان دارند؛ اما افغانستان هر روز به دادگاه می رود و فریاد می زند که از شهات خود نمی گذرم!!!!
ما مرز دیورند را به رسمیت نمی شناسیم، پس باید مرز خود درآن سوی دیورند را مشخص سازیم، دو دیگر آیا می خواهیم سرزمین های آن سوی دیورند را به افغانستان پیوست سازیم! یا می خواهیم برای مردمان آن سوی دیورند کشور جدا گانه یی بسازیم! در تمام این موارد، این مردم پشتونستان است، که باید سخن نخست را بگویند، ما آیا حق داریم که در پیوند به سرنوشت مردمی سخن گوییم که عملا شهروند پاکستان اند، احزاب سیاسی دارند، شریک پارلمان اند، نهاد های مدنی دارند، در رهبری اردو و دستگاه دولتی سهم دارند، خود را شهروند پاکستان می دانند، زمانی هم که دولت پاکستان بخواهد سرزمین ما را راکتباران می کنند!!! مردم می گویند که:« خانه شه خبرندارد و خانۀ عروس دنگ و دونگ است.» پیام های را که سیاسیون پشتونستان در پیوند به هیجان های دیورندی اخیر ما به افغانستان فرستادند تبلور این مثل بود که:« کل اگر طبیب باشد، سرخود را درمان می کند!»
مارشال و« ستمی» ها
پیش ازآن که چیزی دراین پیوند بنویسم می خواهم بگویم که من هیچگاهی، هیچگونه پیوند فکری و سازمانی با آن جریان سیاسی که مارشال آن را ستمی می خواند نداشته ام. هرچند امروزه تا کسی یا سازمانی مسالۀ حقوق اقوام ساکن در کشور را به میان آورد، شماری از برتری جویان قومی او را با هزار دشنام ستمی می خوانند.
در آغاز می خواهم بگویم که درادبیات سیاسی معاصر افغانستان اصطلاح «ستمی» یک اصطلاح ساخته شده و دروغین است. من جریان سیاسی را ازدهۀ چهل خورشیدی بدینسو درافغانستان نمی شناسم که نام « ستمی» بر خود برگزیده باشد؛ اما زمانی که محمد طاهر بدخشی درمقابله با اندیشه های برتری جویانه و قومی حفیظالله امین و نورمحمد ترکی از حزب دموکرتیک خلق افغانستان جدا شد، چنین نامی عمدتا به وسیلۀ طرفداران نورمحمد ترهکی و حفیظالله امین بر گروه جدا شده به رهبری بدخشی نهاده شد؛ اما آن ها خود را« محفل انتظار» می خواندند.
درجامعه شناسی فلسفی آن روزگارماهیت هرجامعهیی را وابسته به تضاد اصلی آن جامعه می دانستند، به زبان دیگر این موجودیت تضاد اصلی در یک پدیده است که ماهیت آن پدیده را مشخص می سازد. افغانستان یک جامعۀ فیودلی خوانده می شد، برای آن که تضاد اصلی درافغانستان را تضاد دهقانان( کشاورزان) و زمینداران تشکیل می داد که ماهیت افغانستان را که یک جامعۀ فیودلی بود، مشخص می ساخت. ادامۀ زندهگی هر پدیده وابسته به سازش و مبارزۀ اضداد آن پدیده دانسته می شود. در این مورد مشخص در یک جهت دهقان با زمینداردرمبارزه است؛ اما در جهت دیگر با هم در سازش نیز هستند که این قانون بقای هستی است. با این حال مبارزۀ اضداد امرعمده است که با پیروزی یک جهت تضاد بر جهت دیگر آن تحولی دریک پدیده چه اجتماعی و چه طبیعی پدیدار می شود.
مساله یی را که درآن روزگار محمد طاهربدخشی به میان آورد این بود که جامعه یک پدیده پیچیده و مرکب است، که این پیچیدهگی در نتیجۀ موجودیت تضادهای گوناگون اجتماعی آن به وجو می آید. مثلا تضادهای قومی، زبانی، مذهبی، منطقه یی و... در کنار تضاد طبقاتی در تشخص ماهیت یک جامعه سهم دارند. او باور داشت که پس از تضاد طبقاتی، تضاد قومی درافغانستان، تضادی است که اگر در محاسبه های سیاسی و مبارزۀ سیاسی درنظرگرفته نشود، این خود گونۀ گریز از واقعیت های موجود است. سیاست خردمندانه انسانها را ناگزیر از آن می سازد تا واقعیتهای موجود درهستی را بپذیرند؛ ممکن این واقعیتها هرگزبه دلخواه نیزنباشند.
در یک جامعۀ طبقانی فیودالی هرچند ماهیت جامعه بر بنیاد همان تضاد اصلی رنگ می گیرد، با این همه به سبب موجودیت فرهنگ ها، مذهبها، آیین ها، زبان ها و داشتههای معنوی دیگرهر قوم ازخود هویت های جداگانهیی نیزدارد که باید دربرنامه راهبردی سیاست و مبارزه در نظر گرفته شود.
بدخشی به تفوق طلبی قومی، انحصار طلبی قومی و جدا سازی قومی باورمند نبود؛ این نکته را من خود از زبانش در جمعی از دانشجویان به سال 1350 خورشیدی شنیده ام که مجودیت قدرت سیاسی در دو سده و اندی گذشته در دست قوم پشتون، و تبلیغاتی که حاکمان در جهت منافع گروهی و خانواده گی خود داشته اند، سبب شده است تا پشتون ها نسبت به اقوام دیگر کشور خود را یک سرو گردن بالا تر ببینند. می گفت همان گونه که زمیندار پشتون از دهقان پشتون بهرهکشی می کند، به همان گونه زمینداران تاجک ، هزاره، ازبیک و دیگر اقوام از دهقانان خود بهره کشی می کنند. تا این جا تنها دو صف وجود دارد، زمیندار بهره کش و دهقان بهره ده. تا این جا مساًله همان مساًلۀ طبقاتی است که این دهقانان باید بر خیزند و نظام زمینداری را سر نگون سازند تا زمینۀ رسیدن به جامعۀ پیشرفته تری فراهم آید. در جهت دیگر می بینیم که این جا دهقانان و زمینداران به گروه های قومی گوناگونی تعلق دارند که هر کدام هویت قومی خود را دارند که گاهی همین هویت های قومی خود سبب آن می شود تا دهقانان نتوانند صف واحدی را در برابر زمینداران به وجود آورند. گذشته ازاین، زمینداران و حاکمان قومی هم چنان بر ویژهگیهای قومی تاکید می کنند تا بتوانند درمیان دهقانان ومبارزان عدالت اجتماعی وابسته به اقوام گوناگون دیواری از بی اعتمادی را بر پا دارند!
بدخشی باورمند بود که موجودیت قدرت سیاسی عمدتا در دست پشتونها در بیشتر از دو سدۀ گذشته سبب پیدایی گونۀ از برتری بینی قومی در میان آن ها شده و در جهت دیگر گونۀ از نا سیونالیزم شدید قومی را در میان اقوام دیگرنیز به میان آورده است. حال دهقانانانی را می بینیم وابسته به قوم های پشتون، تاجک، هزاره، ازبیک و اقوام دیگر که جایی با هم نشسته اند و خیلی هم دوستانه درد دل می کنند، تا آن جا که بحث بهرهکشی است و استبداد نظام زمینداری با هم دوست اند و گویا آب از دهن یک دیگر می خورند؛ اما همین که پای هویت قومی به میان می آید، مخالفت ها آغاز می شود، دهقان پشتون می گوید زه پشتون یم ! و دیگر ها هم می پردازند به بی مقدار کردن او. با آن که آنها یک سان زیر ستم طبقاتی قرار دارند و یک دشمن مشترک دارند و آن هم نظام زمینداری است، با این حال زمانی که پای شونیزم و نا سیونالیزم قومی به میان می آید آنها در برابر هم قرار می گیرند.
به باور بدخشی روشنفکران پشتون و آن های که می خواهند افغانستان را به سوی ملت شدن و رسیدن به یک هویت همهگانی رهنمایی کنند، باید نخست بر خیزند وبرضد شونیزم قومی خود شعار دهند؛ مبارزه کنند و برای دهقانان خود بگویند که تو پشتونی؛ ولی از نظر انسانی نسبت به دهقان هزاره، تاجک ازبیک و دیگران هیچگونه امتیازو بر تری نه در برابرقانون داری و نه در برابر خدا! به همین گونه این مسوُولیت روشنفکران تاجک، هزاره و ازبیک است که باید برخیزند و به دهقانان خود بگویند که پشتون دشمن شما نیست، و شما نیز دشمن آنان؛ بلکه دشمن همین نظامی است که برای پشتون شونیزم و برتری جویی تلقین می کند که این امر در جهت دیگر سبب می شود تا اقوام دیگر کشور در پوستۀ ناسیونالیزم خود فرو روند.
برای مبارزه با چنین وضعیتی نخست ازهمه روشنفکران پشتون باید در برایر شونیزم قومی خود برخیزند، شعار دهند و مبارزه کنند، به همینگونه روشنفکران اقوام دیگر باید در برابر ناسیونالیزم قومی خود به مقابله بر خیزند، البته مبارزه با شونیزم و ناسیونالیزم قومی یک مبارزۀ همهگانی است؛ اما همان گونه که مبارزۀ یک روشنفکر پشتون بر ضد شونیزم قومی پشتون می تواند کارایی بیشتری داشته باشد، به همان گونه مبارزۀ روشنفکران اقوام دیگر در برابر ناسیونالیزم قومی شان می تواند بسیار سود مند و اثر بخش باشد. او چنین راهی را موثرترین راه درجهت تفاهم سیاسی و فرهنگی درمیان اقوام گوناگون افغانستان می دانست که در یک جهت وحدت طبقاتی را در میان دهقانان اقوام گوناگون کشور پدید می آورد و درجهت دیگر راهی میشد هموار برای رسیدن به سکوی بلند و با شکوه ملت شدن. زمانی که محمدطاهر بدخشی چنین چیز های را شاید نخستین بار درافغانستان به میان آورد، مخالفان سیاسی اش او را و پیروانش را ستمی خواندند و این اصطلاح دروغین و ساخته گی تا هم اکنون مانده است در بیخ ریش آن جریان سیاسی که دیگر به تاریخ پیوسته است. البته من تنها دیدگاههای بدخشی را در این پییوند بیان می کنم وبه هیچ روی نمی خواهم از کارکرد های سازمانهای «سازا» و «سفزا» دفاع کنم!
سخن پایانی دراین پیوند، این که محفل انتظارآن گونه که بدخشی خود می گفت پیوسته درتلاش پیوستن با جنبشهای انقلابی دیگر بود، چنان بود که شعار، پرچم و لوگوی مشخصی نداشت، البته بعدها محفل انتظاربه دوشاخۀ سازمان زحمت کشان افغانستان(سازا) و سازمان فداییان زحمت کشان افغانستان (سفزا) جداشد. درسال های پسین ، آن دو جریان عمدتا درحزب آزادهگان ، کنگرۀ ملی جذب شدند. شماری گونۀ انزوای سیاسی اختیار کردند، شماری هم سرگرم کارهای فرهنگی شده اند و شمار دیگری هم با احزاب و سازمان های دیگری یکجا شدند. حال نمی دانم مارشال که ستمیان را مخاطب قرار داده است، هدفش از این ستمیان کدام سازمان و ردۀ اجتماعی است، شاید هم تمام آن سازمان ها، احزاب، روشنفکران و سیاسیونی که به گونهیی از حل مشکل دیورند جانبداری می کنند در کارگاه ذهن سیاسی مارشال ستمی اند!
مارشال و حقوق مجاهدان
سخنان آقای مارشال بیشتربه آتش گشون با تفنگ چرهیی همانند است که گاهی ساچمهیی به گونهیی تصادف به حقیقتی می خورد. از پراگندهگی گویی ها در این سخنرانی که بگذریم؛ آقای مارشال تنها یک دغدغه دارد و آن، این که از قدرت کنار گذاشته نشود! مارشال در اندیشۀ تسخیر قلۀ ریاست جمهوری نیست، ورنه خود گروه انتخاباتی می ساخت وپای بر رکاب سمند تیز تکش می کرد و می درآمد به میدان و بخت خود را می آزمود! شاید هم شکیبایی مبارزۀ سیاسی – مدنی را ندارد. شاید هم در سایۀ درخت معاونیت ریاست جمهوری آرامیده و شکرخداوند را به جای می آورد که روزگار را به کام می بیند؛ با این حال می ترسد که توفان 2014 این درخت را بر او فرو افگند وجهان به پایان برسد! بزرگترین دغدغۀ اوهمین است، در گام بعدی به یاد مجاهدان می افتد و هشدار می دهد که اگر او و مجاهدان از قدرت حذف شوند، با تفنگ های شان به کوه می روند. مارشال خود می گوید تفنگ ها موجود است؛ مردم بی تفنگ نشده اند. وقتی کسی این همه تفنگ دارد و این همه از تفنگ می گوید و می تواند جنگی را در برابر نظام به راه اندازد، چگونه توانسته است که دو بارمعاون رییس جمهور باشد. با وجود همه مشکلات و تقلب های انتخاباتی سرانجام همین انتخابات بود که حامد کرزی را به کرسی ریاست جمهوری رساند و آقای مارشال شد معاون او. پرسشی که به میان می آید، این است که تفنگ برداشتن و رفتن به گوه آیا تنها یک جمله بود که بر زبان مارشال در یک لحظۀ هیجانی جاری شد و یا این که یک برنامه است. تنها برنامۀ مارشال نه؛ بلکه برنامه همگانی!
نشستهای خصوصی که اخیرا مارشال با بزرگان نزدیک به خود داشت نشان می دهد که او و همرکابانش درتلاش آنند تا نه تنها تمام حقوق وامتیازات بخش بزرگ مجاهدان را قبضه کنند؛ بلکه می خواهند گویا خود را رهبران قوم تاجک جا زده و امیتازات مشارکت سیاسی این قوم بزرگ را نیز در حلقوم خود و یکی دو دهکده فرو ریزند که زهرشان باد!!! می دانیم که اینان با آن همه اختلاف های که دارند، رشتۀ اندیشه های شان در یک نقطه گره می خورد که باید در قدرت بمانند و امتیاز های بزرگی را به نام جهاد، قوم و منطقه قبضه کنند. می خواهند تنها اجرا کنندۀ مشارکت سیاسی مجاهدان و قوم بزرگ تاجک همین ها باشند. تهدید تفنگ برداشتن و رفتن به کوه می تواند به مفهوم گروگان گیری مردم و انتخابات آینده نیز باشد. فرق مارشال با کرزی در این است، که او صدای ماندن در قدرت را ازحلقوم دیگران بیرون می کشد، گروهی را در این یا آن شهر به گونهیی تطمیع می کند که در خیابان ها برآیند و بخواهند که باید در قانون اساسی تعدیلاتی پدید آید تا کرزی بتواند بار سوم به ریاست جمهوری تکیه بزند. ظاهراً کرزی از خرد و فراصت سیاسی بیشتری نسبت به مارشال برخوردار است. برای ماندن به قدرت به افزار های مدنی متوسل می شود و ظاهراً خود نمی گوید که علاقه دارد تا هم چنان در قدرت بماند.
از این سخنان مارشال بر می آید که او هنوز با اندیشه های مدنی، انتخابات، دموکراسی، حقوق شهروندی و مدنی وچیزهای ازاین دست، آشتی نکرده است، ورنه شیوه های مبارزۀ مدنی را در میان می گذاشت. وقتی در پشت پرده توطئه هایی جریان دارد چرا مارشال به افشای چنان توطئه هایی نمی پردازد و شیوه های مبارزه های مدنی خود را مشخص نمی سازد که تنها کوه می گوید، تفنگ و جنگ و آن هم جنگی که آغاز شد دیگر کسی نمی تواند مهارش کند!
مارشال والگو برداری از پوتین
سخنانی هم وجود دارد که گویا حامد کرزی ومارشال درتلاش الگو برداری از روسیۀ پوتین و مددوف اند. با این حال از سخنان مارشال در پیوند به تغییرنظام برمی آید که آنها درگیر اختلافهای جدیی شده اند. ظاهراً وضعیت سیاسی در کاخ ریاست جمهوری خوب نیست؛ اما تا مارشال در پیوند به مرز دیورند سخن می زند، همان گونه که گفته شد گویی با حنجره و خرد سیاسی کرزی سخن می گوید. با این همه دور ازامکان به نظرمی آید که کرزی بخواهد معاون مارشال باشد. مارشال در کشور یکی ازبی پایه ترین رهبران جهادی است که امکان پیروزی او به نام رییس جمهوربسیاربسیاربسیاراندک است. امریکا، اتحادیۀ اروپا، کشورهای عربی و همسایهها، هیچ کدام نمی خواهند تا مارشال در چهرۀ رییس جمهورافغانستان ظاهرشود. پس یگانه راهی که باقی می ماند این است که این بار برادران کرزی و مارشال گامی به پیش گذارند، برادر کرزی رییس جمهور و برادرمارشال معاون! این ایتلاف می تواند سرمایه های هردو طرف را تضمین کند. به هردو طرف تضمین سیاسی بدهد. این ایتلاف در صورت پیروزی سبب خواهد شد تا قدرت درحلقۀ خانوادهگی کرزی – مارشال باقی بماند، کرزی ومارشال می روند در پشت پرده تا برادران را هدایت کنند.این چیزی است که هم کرزی خواهان آن است و هم مارشال. گذشته ازاین کرزی فرصت می یابد تا پس از برادر بار سوم برای رسیدن به کاخ ریاست جمهوری به میدان آید. با این همه سخنان مارشال نشان می دهد که دست کم اگر چنین تفاهمی پیش از این وجود داشت، دیگر وجود ندارد. مارشال برادران کرزی را امریکاییهای گفت که در میان مردم تشویش ایجاد می کنند، او خلیلزاد را نیز امریکایی گفت که به بهانۀ انتقال مسوِولیتهای نظامی در میان مردم افغانستان تشویش پراگنی می کند. در هیمن حال پنداشته می شود که خلیلزاد نیز یکی از نامزدان احتمالی ریاست جمهوری آینده خواهد بود. این درحالیاست که پنداشته می شود که هیچ یک از نامزدان ریاست جمهوری، مارشال را به حیث معاون خود بر نخواهند گزید، حتا نامزدان اپوزیسیون نیز! درماندهگی مارشال درست به همین نقطه بر می گردد!
مارشال و اجماع ملی
اخیراً شماری از سیاسیون کشور در پیوند به انتخابات آیندۀ ریاست جمهوری از اجماع ملی سخن گفته اند، حتا رییس جمهور نیز. بااین حال هنوز هیچ یک ازطرفداران اجماع ملی تعریفی از آن به دست نداده اند؛ تا شهروندان بدانند که این اجماع ملی می تواند تبلور ارادۀ سیاسی آن ها باشد ویا این که آنها به بهانۀ اجماع ملی می خواهند ارادۀ سیاسی شهروندان را محدود کنند و در اختیارخود گیرند.
این اجماع ملی خود گونهیی ازنگرانی ها را درمیان شهروندان سبب شده است که این نامزدان احتمالی و رییس جمهور، ازاجماع ملی چه هدفی را دنبال می کنند! مارشال می گوید که اجماع ملی چیزی نیست که خلیلزاد می خواهد! اما خود نیز از اجماع ملی تعریفی ومشخصهیی به دست نمی دهد. آیا اجماع ملی او همان الگو برداری از روسیۀ پوتین – مددوف است یا چیزی دیگری. در صورتی که او برادران کرزی را امریکایی می خواند، دشوار می نماید که چنین تفاهمی هنوز در میان کرزی و مارشال وجود داشته باشد!
رییس جمهور ازآن خواهان اجماع ملی است تا از میان همه نامزدان دو یا سه تن مشخص شوند که در این صورت این اجماع ملی مرجمع برتر از قانون اساسی خواهد بود. جزییات اجماع ملی خلیلزاد و اشرف غنی احمد زی که از نامزدان احتمالی اند روشن نیست. تا جای که به قانون اساسی افغانستان مربوط می شود، ویژهگی های رییس جمهوردر قانون اساسی مشخص شده است. به همین گونه در قانون انتخابات افغانستان به روشنی مشخص است که شهروندان افغانستان باچه ویژهگی های می توانند، خود را نامزد ریاست جمهوری سازند. در این صورت اگر نامزدان احتمالی هرگونه معامله های پشت پردۀ خود را اجماع ملی بخوانند و به گونهیی بخواهند که در برابر ارادۀ شهروندان قرار گیرند و یاهم حقوق نامزدان دیگر را در معامله گریهای خود زیر پای کنند؛ هر نامی که به یک چنین تلاشهایی داده شود، بازهم غیر قانونی، غیر مدنی و غیردموکراتیک خواهد بود، حال چه اجماع ملی حامدکرزی باشد، چه از مارشال ویا هم از خلیلزاد واشرف غنی احمدزی، یا از عطا محمد نور که تا هنوز روشن نیست که اسب خود را برای نامزدی ریاست جمهوری زین زده است یا برای یک معامله بزرگ سیاسی سود آور!
مارشال، نگرانی مردم وآینده
مارشال آنهای را که به گفتۀ او به بهانۀ انتقال مسوُولیتهای نظامی در میان مردم نگرانیها وتشویشهایی را سبب می شوند، سرزنش می کند. بدون تردید چنین افرادی سزاوار سرزنش اند.ایجاد تشویش و اضطراب در میان مردم که آسایش روانی آنها را برهم می زند، خود گونهیی جرم است. چنین افرادی در کشورهای که در آنجا حاکمیت قانون وجود دارد، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرند! ازمارشال باید پرسید که سخن گفتن ازتفنگ و رفتن به کوه وآغاز یک جنگ مهار نا پذیر آیا نمی تواند درمیان مردم تشویش ونگرانیهای را پدید آورد؟ آیا آن تشویشی را که دیگران پدید آورده اند، بیشتر از تشویش جنگی است که مارشال می خواهد آن را رهبری کند؟
باری یکی از شاعران وابسته به حزب دموکراتیک خلق در توصیف تفنگ کلیشنکوف گفته بود که:« توبلبل میدان نبردی کلیشنکوف!»، او صدای کلیشنکوف را چنان صدای بلبلی احساس می کرد، همان صدای که در آن سوی صدای مرگ و ویرانی بود. نمی دانم که تفنگ مارشال پس از یک دهه که او به حیث معاون رییس جمهور در رهبری کشور سهم داشته است، چه گونه صدایی خواهد داشت، شاید در گوش خودش،همان صدای بلبل باشد؛ اما درهر صورت این صدا برای مردم افغانستان شگون نیکی نخواهد داشت، برای آن که مارشال پس از آن به کوه می رود که امریکاییها مسوولیت های نظامی را به ارتش افغانستان می سپارند و ظاهراً چنین می نمایند که افغانستان را ترک می کنند.
مارشال ظاهراً باچنین سخنانی، هم اکنون به تشویش بزرگ مردم افغانستان بدل شدهاست. رهبران و شخصیتهای بلند پایۀ جهادی تاکنون در پیوند به سخنان او ابراز نظری نکردهاند، آیا این سکوت به مفهوم تایید سخنان اوست! یا این که آنها هم سخنان مارشال را جدی نگرفته اند! دو نکتۀ متضاد در اینجا وجود دارد. نخست این که همه گروه های جهادی اشتیاق پایان ناپذیری به ماندن در قدرت و در صورت ممکن به قبضه کردن قدرت دارند که می توانند با سخنان مارشال موافق باشند، آنها در چنین مواردی می توانند با هم تفاهم کنند؛ اما در جهت دیگر مارشال در وضعیتی نیست که بتواندچنان رهبر و پیشوایی برای گروه های مجاهدین دست کم برای جمعیت اسلامی و شورای نظار ظاهر شود! هم اکنون موقعیت او برخاسته ازجایگاه حکومتی اش است، تا این جایگاه را ازدست دهد کس چه می داند که سایهاش هم از او فرار نکند، کمتر می توان باورکرد که او در صورت از دست دادن معاونیت ریاست جمهوری جنگی را رهبری کند یا حتا بتواند به حیث یک شخصیت سیاسی در رویدادهای سیاسی کشورسهمی داشته باشد. من می اندیشم که مارشال در این روزها بیشتر از هر زمان دیگر احساس تنهایی و درماندهگی می کند، این در حالیاست که او ماههای اخیر قدرت حکومتیاش را پشت سر می گذارد. ظاهراً در چشم انداز زندهگی سیاسی آیندۀ او هیچ افق روشنی دیده نمی شود! مارشال پایان یافته است، بی آن که دیورند را برای افغانستان فتح کرده باشد!!!
کابل
جوزا 1392- کابل