غلام سخی ارزگانی
صلح در سیمای مظلومانه و صمیمانۀ زن
صلح یک نیاز مبرم انسانی است که سوگ مندانه در شرایط کنونی طبقات محکوم کشورهای جهان و به ویژه تهی دستان و مردمان درد کشیده افغانستان در زیر استبداد، اسارت و سیاست های ضد انسانی دولت مردان خرد و خمیر می شوند. اگر گفته شود که انسان بدون داشتن و استفاده ی بنیادین از صلح در حیات مادی، اجتماعی و معنوی خویش تعریف شده نمی تواند، هرگز مبالغه نخواهد بود؛ برای اینکه انسان در جوار سایر نیازمندی های اساسی خویش، با داشتن عنصر صلح؛ تعریف وی معنا و مفهوم مدنی پیدا کرده می تواند.
در این رابطه به طور ذیل اشاره ی مختصر می گردد تا نخست از پدیده ی صلح معلومات به دست آیند، نیازمندی های آن احساس گردد و بالاخیره خواهیم فهمید که صلح، صفا، صمیمیت، محبت و نظایر آن ها در سیمای مظلومانه و صمیمانۀ زن به مشاهده می رسند.
قبل از همه به سراغ عنصر صلح می رویم که صلح را در فرهنگ فارسی این گونه تعریف کرده است:
«صلح: آشتی، سازش، کنار گزاردن اختلاف و دشمنی.» (1)
آیا کنار گذاشتن خشونت، خصم، اختلافات و دشمنی به معنای صلح خواهی به سوی جمال و کمال در حیات اجتماعی، مادی و معنوی انسان ها در روی زمین نمی باشد؟
این منبع یک نمونه صلح را از انجیل چنین می نگارد:
« مسیحیت نمونهء خوبی برای ترویج عدم خشونت دارد. در انجیل آمده است که «اگر کسی به گونهء راست تو سیلی می زند، گونهء دیگر خود را به طرف او بگردان.» ( انجیل متی/40)» (2)
آیا در این کتاب توحیدی حضرت عیسی (ع)، نفی خشونت و ترویج صلح را به انسان ها نمی رساند؟ واضحآ که برملا نمودن خشونت به معنای ضرورت شدید صلح در جهت انسانی ساختن سازنده حیات مادی، اجتماعی و معنوی برای جامعه به جلو می باشد.
تأکیدآ باید نوشت که بیان بالا در این دین توحیدی، دلالت به رسمیت شناختن و پذیرش خشونت هرگز نیست؛ بلکه پاسخ و ارائه صلح به خشونت می باشد؛ یعنی خون باید با خون شسته نشود و برعکس، خون با زیربنای صلح، عقلانت و برخورد سیاسی دموکراتیک زدوده خواهد شد.
در قرآن شریف این چنین تمجید و توصیف عملکرد «صلح سازی» از حضرت محمد (ص) گردیده است:
« از پرتو رحمت الهی است که تو با آنان نرمش نمودی، و اگر درشتخوی و سنگدل بودی از پیرامون تو پراگنده و می شدند.» ( آل عمران/159) (3)
آیا یکی از پیروزی پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) همین اخلاق نیکو، تسامح، محبت، عقلانیت، عدالت، صلح پروری، دیگرپذیری، شکیبایی، مدنیت خواهی و نظایر آن نبوده که در قلب ها و اذهان مردم تدریجآ جاه پیدا کرده که بالاخیره در جهان معاصر امروز بیش از یک میلیارد و شش صد میلیون مسلمان از دین محمدی پیروی می نمایند و «کبوتران صلح» را به پرواز درآورده اند ؟
آیا ویژگی های صلح در کنش ها، منش ها، رفتارها، زبان ها و نگاه های صمیمانه ی زن تبارز نمی کند؟ آیا سیمای مظلومانه زن؛ بیانگر نفی خشونت، خصم، جنگ و کشتار در جهت تحقق صلح در بین جامعه نمی باشد؟ آیا نگاه عاشقانه بی بی حواگونه ی زن در راستای تحقق عدالت الهی به خاطر غنامندی محتوای انسان و انسانیت در جهت رسیدن به «خلیفگی خدا» در روی نیست؟
ریشه کاوی عوامل خشونت، خصم، جنگ و کشتار به معنای پله های گذار از کلیه اعمال ضد انسانی به سوی رسیدن به صلح، امنیت، مدنیت، قانونیت و عقلانیت عصر در خدمت انسان و انسانیت طرازنوین در جهان و به ویژه در افغانستان قبیلوی خواهد بود که در این زمینه عوامل جنگ ستیزی، محبت ورزی، صلح نگری و هم چو مسایل در ماهئیت زن به مشاهد می رسند که از پیامبران الهی و سایر انسان های خدمت گار به بشریت به میراث مانده و باید از آن استفاده لازم در خدمت انسان و تکامل محتوای جوامع بشری صورت گیرد.
اجتناب آگاهانه، عاقلانه و خردمندانه از خشونت، زشتی، خصم، جنگ و کشتار به معنای احترام به کرامت انسان، صلح، محبت، پیشرفت، مدنیت، قانونیت عادلانه و سازنده برای بشریت در پیش گاه ذات اقدس الهی و مظلومین می باشد که این چنین ویژگی ها در وجود اناث در سراسر جهان به خصوص در افغانستان قبیلوی نمایان اند.
در جائیکه صلح حاکم باشد، آن جا بالاخره روزنه های محبت ورزی، ترقی، انسان محوری و عشق نسبت به انسان سالاری باز خواهند گردید. در صورت تسلط «انسان محوری» در این کره خاکی است که از جمله خدا پرستی بدون ریا و آگاهانه صورت خواهد گرفت و انسان شایستگی «وکالت خدا» را در زمین حاصل خواهد نمود.
شعارهای شعوری انسان دوستی، خداپرستی، مدنیت پروری، عدالت طلبی، آزادی خواهی، صلح نگری، خردورزی و مهن خواهی زمانی تثبیت می گردد که عملآ به واقعیت شفاف و عام عینی مبدل گردند و مردم از دل و جان بدان راضی گردیده و از آن به صورت آگاهانه حمایت نمایند.
در هر جائیکه صلح، آشتی، مهر، دیگر پذیری، عقل ورزی، آزادی و... رخنه نمایند؛ در آن جا خشونت، جهل، خرد گریزی، خود سری، زن ستیزی، عقل کشی، جنگ افروزی و نظایر آن به تنگ آمده و بالاخره آهسته آهسته به طرف زوال خواهند رفت.
خداوند مهربان، در مورد ارزش و تحقق صلح این چنین می فرماید:
«ای کسانیکه ایمان آورده اید، همگی به صلح و آشتی درآیید.» (البقره/ 208)» (4 )
آیا از جمله تحقق صلح و آشتی میان انسان ها یک اصل بشری، مدنی، اخلاقی و سازنده برای تکامل محتوای انسان و انسانیت و هم چنان رسیدن آدمیان به مقام خلیفگی خدا در روی زمین نخواهد بود؟
چرا این دستور خداوند در قطع خشونت، ویرانی، خصم، جنگ و ختم کشتار من جمله در افغانستان عملی نمی گردد و با گذشت هر روز شعله های جنگ، ناامنی و قتال از سوی ترویزم بین المللی و مخالفین دولت جمهوری اسلامی افغانستان با شدت تمام ادامه دارند؟ آیا مخالفین مردم و دولت کنونی افغانستان از امر و نهی الهی بی خبر اند و یا اینکه به خاطر ملحوظات شخصی و سیاسی از آن اغماض می نمایند؟
آیا کشت خشخاش، تولید مواد مخدر، ترور، فساد اداری، عملیات تروریستی و سایر جنایات سازمان یافته و هدفمند از سوی «حلقات مستبد جنس مذکر» در محور دولت جمهوری اسلامی افغانستان، نهادهای خصوصی وغیره صورت گرفته و یا توسط «جنس مؤنث» انجام شده است؟
پس، به صورت عملی به اثبات رسیده که از جمله چنین خشونت ها، تمامیت خواهی ها و سایر اعمال زشت در طبیعت مرد سالاران نهفته اند که در جامعه به ظهور می رسند، نه کلآ در طبعیت زنان و نه از سوی جنس مؤنث.
بلی!
خشونت برای جنگ، جنگ برای انتحار، انتحار برای کشتن و کشتن برای ترویج بربریت، استبداد قرون وسطایی، احیای حاکمیت قانون جنگل به معنای گریز از امر و نهی الهی، ارزش های انسانی، مدنی و قانومندی در افغانستان جنگ زده می باشد که به طور اخص توسط مرد سالاران متمرد و عقل گریز به عمل می آیند، نه ذریعه مردان عاقل و زنان اسیر کشور.
آیا به این صورت، نیاز به صلح نیست که قبل از همه باید از طریق زنان و مشارکت همه جانبه آنان در ابعاد سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، روانی وغیره به سراغ و تحقق آن رفت تا عدالت اجتماعی توسط شایسته ترین، مجرب ترین، صادق ترین، دانشمند ترین و انسان سالارترین زنان و مردان افغانستان تدریجآ پیاده گردند؟
پس، کلآ این مردان به ویژه مرد سالاران فرعون صفت بوده که به تأسی از طبیعت خشن خود باعث خشونت، ویرانگری ها، ترورها، کشتارها و ... اعمار کله منارها در جامعه شده اند؛ ولی عمومآ مردان تا کنون نه تنها قادر به تأمین صلح، امنیت و محبت در متن جامعه نگردیده اند؛ بلکه سبب تشدید آن نیز شده اند.
در بارو این سطر، اگر برای زنان در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان مجال لازم داده شود، با یقین که نقش خویش را در امر تحقق صلح، محبت، دیگرپذیرو... ختم و یا کاهش خشونت و جنگ انجام خواهند داد.
شیخ سعدی بزرگوار، صلح را برای سعادت جوامع بشری این گونه پیشکش نموده است:
« بیــا که نوبـت صلــح است و آشـتی و عنایــت
به شـرط آنکه نگوئیم از گذشـته حکایت» (5 )
در این ضرب المثل گویند:
«گذشته ها را صلوات و آینده را احتیاط.»، کاملآ منطقی و عقلانی می باشد.
بیان بالا به معنا نیست که گذشته ها و تاریخ را کاملآ فراموش کنیم و داشته های مثبت و منفی آن را از نظر دور نماییم. باید گفت که بدون شناخت همه جانبه ی گذشته ها، نه تنها وضعیت حال قابل شناخت نخواهد بود؛ بلکه با مغز خالی و بدون هدف و برنامه به آینده تابان نگاه مدنی نخواهیم داشت.
پس، با شناخت بنیادی گذشته ها و ارتباط آگاهانه آن به وضع موجود بوده که به طور هوشمندانه، عاقلانه و احتیاط به آینده صورت گیرد تا از جمله الهام آور صلح گردد.
بازهم در مورد ضرورت صلح چنین آمده است:
«بیا صلح کن جنگ دیگر بس است
که با صلح باشد جهـان بس قشنگ» (6)
آیا حکم و نیازمندی زمان به تحقق صلح، آشتی، تأمین امنیت، محبت و امثالم در افغانستان بشارت نمی دهند؟ آیا سرنوشت مشترک تمام اقوام کشور اعم از مسلمان و غیر مسلمان افغانستان به تأمین امنیت، تحقق صلح، قانون، عدالت اجتماعی و نظام مردم سالاری مربوط نمی گردد؟ آیا پیش از مردان؛ زنان در تحقق صلح، امنیت، رفع خشونت و... پایان جنگ علاقمند و پیش قدم نخواهند بود؟
خداوند مهربان در مورد تحقق صلح در بین انسان ها چنین می فرماید:
«در میان خود صلح و صفا به راه اندازید.» (الانفال/1) (7)
آیا من جمله حاکمیت صلح در جامعه، راه کشای سایر نعمات خداوندی برای انسان و خاصتآ برای مردم افغانستان و از آن هم بیشتر برای سعادت زنان که تشنه ای صلح و محبت اند، در شرایط کنونی نخواهد گردید؟ آیا تحقق صلح، تأمین امنیت و ترقی بدون حضور گسترده، اساسی و آگاهانه زنان در تمام مناسبات اجتماعی کشور ما ممکن خواهد بود؟
قبل از همه با این باور که از جمله پدیده های صلح و خشونت در مناسبات اجتماعی از هم جدا نبوده و نمی باشند. مثلا: در جائیکه خشونت حاکم است، آن جاه، صلح یا «کشته» شده و یا اینکه مغلوب و یا در حال گریز می باشد. و از همین سبب است که بالاخره اعضای محکوم جامعه توسط اسبتدادیان زمانه به خون شناور می گردند، نخله های محبت می میرند و گورستان ها آباد می گردند که عاملین اصلی آن مرد سالاران فرعون خصال هستند.
برعکس، وقت که صلح با زیربنای خرد دموکراتیک در جامعه مستقر گردید، در آن جاه یا «خشونت» تدریجآ محوه گردیده و یا اینکه در حال نابودی قرار گرفته و یا پشتوانه آن ضعیف می گردد. در این صورت، با زیربنای خرد سازنده، دانش روز و عقلانیت عصری است که کبوتران صلح پای کوبان و شادی کنان به پرواز می شوند که این خصیصه در وجود زنان و مردان پرهیزگار و شایسته سالار نمایان اند. این جاست که آنان در خدمت انسانیت، مظلومین جامعه و کشور قرار خواهند گرفت و از جمله پشتوانه صلح، امنیت، محبت ایجاد و استحکام خواهد یافت. در این صورت با تحکیم صلح و تأمین امنیت در متن جامعه است که زمینه های طلوع فکری، خود باوری و خود سازی افراد جامعه در جهت ارتقا و غنامندی زیربنای مادی، معنوی و اجتماعی جامعه و انسانیت مساعد خواهند گردید.
این را باید پذیرفت که بناء بر عوامل مختلف، گاهی خشونت بر صلح چیره می گردد و زمانی هم صلح جاگزین خشونت می شود؛ یعنی جدل و مبارزه در بین دو پدیده منفی و مثبت ادامه دارند.
در نظام های طبقاتی از جمله این دو عنصر در حال منازعه با هم قرار دارند که یکی الهام دهنده و پاسدار جهل، بدویت و فرعونیت می باشد. و دیگری پیام آور نور، نوزایی های مدنی و انسان سالاری در خدمت انسان و انسانیت می باشد. با هر پیمانه که انسان با تحرکات آگاهانه و مبارزات سازمان یافته خویش به سوی یک زندگانی سعادتمند مادی، اجتماعی و به خصوص معنوی گام بر دارد با همان اندازه از توحش، بدویت و ناملایمات روزگارش فاصله گرفته و دریچه های صلح، آرامش، مهرورزی، خردورزی، عدالت خواهی، شکوفایی، ترقی و سایر نعمات پسندیده خداوندی به رویش باز می گردند. برعکس، با هر مقیاس که انسان به حیات ابتدایی، جهل، و دنیای تاریک نزدیک باشد با همان پیمانه من جمله با جهل، خشونت، ناشکیبایی، دیگرناپذیری، وحدت گریزی، عقل ستیزی، زن ستیزی، دانش ناپذیر و جنگ سروکار دارد و بدان مباهات هم می ورزد. بدین معنا که قانون گریزی، تمدن ستیزی، عقل ناپذیری و خودکامگی یک واقعیت عام در فرهنگ منحط قبیلوی و بدویت می باشند که ریشه های معنویت، صلح، امنیت، عقلانیت، ترقی و انسان محوری را می خشکانند.
خلاصه، نسبت به صلح این گونه نگاه وجود دارد:
«به نظر بعضی از محققین، صلح صرفا به حالت فقدان جنگ یا فقدان هر نوع مناقشهء خشونت آمیز سازمان یافته اطلاق می گردد. برخی می گویند صلح عبارت است از حالت عادی در جوامع بشری، بنا بر این صلح در این عبارت مترادف با سلامت روحی و آرامش زنده گی جوامع انسانهاست. همچنان صلح به مفهوم دیگر به معنای متارکه، حسن تفاهم همآهنگ و آرامش نیز آماده است. باید در نظر داشت که این تعریف ها بعضی از ویژه گی های صلح را بیان داشته، اما تمام شرایط مقدماتی از جمله آزادی، حقوق بشر، عدالت و ستراتیژی های فعال مانند: حل بنیادی منازعه، عدم تشدد، اعمار جامعه و ادارهء دولتی بر مبانی دموکراتیک که برای استحکام و پایدار ساختن صلح ضروری می باشد در بر نمی گیرد.» (8)
آقای داکتر داوود مرادیان، رییس مرکز مطالعات استراتيژیک وزارت امور خارجه دولت جمهوری اسلامی افغانستان در مورد صلح و ضمایم آن، اینگونه نظر دارد:
«امنیت، ثبات، صلح دوامدار، توسعهء متوازن، دولت داری مسؤلانه، همزیستی مسالمت آمیز، رفاه اقتصادی و مشارکت اجتماعی، لازم و ملزوم یکدیگرند. نگاه های و راه های عملی تقلیلی و تجدیدی به ارزش ها و نیازها ناممکن و نادرست می باشد. به عبارت دیگر، ما نمی توانیم و نباید بین امنیت و آزادی، عدالت و صلح، یکی را بر دیگری ترجیح دهیم.» (9)
از جمله آزادی، عدالت، امنیت و صلح هر کدام نه تنها به تنهایی خود از ارزش خاص برخوردار بوده؛ بلکه متمم یک دیگر نیز اند که انسان را به جلال و کمال می رسانند.
در جای دیگر صلح بنیادی، مؤثر و عملی از دیدگاه های برخی از دانشمندان امور توسط آقای عتیق الله «یادگاری» نوسینده مقاله: «صلح، مبرم ترین نیاز بشری است»، در روزنامه ملی انیس این گونه گزارش داده شده است:
«این مفهوم به صلحی اشاره دارد که باعث حل و فصل دلایل زیربنایی جنگ به شمار میرورد. به این اساس صلح تنها در قالب آتش بس توصیف نمی شود، بلکه نوعی تغییر و دگرگونی در روابط تلقی میگردد، این شرایط نه تنها نیروهای مسلح، جنگ را علیه یکدیگر قطع میکند، بلکه از مسلح شدن مجدد دست خواهند کشید. آنها از سازماندهی گروه های مرگ علیه یکدیگر خود داری خواهند کرد و از گسترش ظلم سیاسی که باعث بروز تعارض و جنگ میگردد پیش گیری می کند و بالاخره علیه بی عدالتی و توزیع غیر عادلانه ثروت اجتماعی مبارزه خواهند کرد. بدین ترتیب برخی از طرفداران این رویکرد: فقر، گرسنگی و سرکوب را اشکال گوناگون خشونت میدانند که به خشونت ساختاری موسوم است. زیرا مسبب این نوع خشونت و تعارض ساختار روابط اجتماعی است که تعداد قربانیان آن به مراتب بیش از یک جنگ تن به تن می باشد. هدف اصلی صلح مثبت از میان بردن خشونت ساختاری در جامعه است. در حالیکه صلح منفی صرفا از بروز خشونت ظاهری جلوگیری کرده عملا شرایط حفظ وضع موجود غیر عادلانه یی را فراهم می آورد.» (10)
آیا بدون داشتن باورهای انسان دوستی، انسان سالاری، مدنی و ملی چه گونه ممکن خواهد بود که حتا «اندک ترین مجاری صلح» در روابط انسان ها و به خصوص در شرایط کنونی افغانستان خلق گردند؟
صلح استوار و دوامدار با سایر ضمایم تعیین کننده خود؛ ضامن تحقق امنیت پایدار، عدالت، سعادت، صلح، رعایت حقوق بشر، تطبیق قانون، انکشاف متوازن، مشارکت دموکراتیک- ملی همه اقوام کشور و سایر پیشرفت های مادی، معنوی و اجتماعی در جامعه می گردد.
سرمقاله روزنامه ملی انیس در زمینه صلح چنین می نگارد:
«صلح بزرگترین نیاز بشریت، در هر کجایی از کره خاکی که بسر می برند، میباشد. مردم مسلمان افغانستان نیز، چون سالیان متمادی جنگ را پشت سر گذرانیده و صدمات غیر قابل مداوا را متحمل گردیده اند، بیشتر و پیشتر از همه، به صلح تشنه اند و این عطش مردم به تأمین صلح سراسری، زمانی مرفوع خواهد شد، که همه با هم، به هر و تیره ممکن، برای آوردن صلح کاری انجام دهند، قلمی بزنند و قدمی بگذارند.» ( 11)
وقتی که صلح بزرگترین نیاز بشریت معرفی می گردد؛ آیا خشونت، جنگ و امثالهم بزرگ ترین عامل تباهی بشریت نمی باشد که در رأس آن مرد سالاران سنتی و عصری قرار دارند؟ وقت که کلآ مردان عاملین خشونت، تجاوز، جنگ و... انسان کشی و میلیون ها جنایات ضد بشری دیگری قرار گرفتند و هنوز هم می گیرند تا زمانی که از کشته ها، پشته ها نساخته و از جنایات ضد بشری خسته نشده اند، هرگز به ختم جنگ موقتی هم بسنده نمی کنند؛ اما صلح اساسی را هم نمی خواهند و در پی انتقام گیری دیگری اند. آیا این ناشی از طبیعت عموم مردان پس از سقوط نظام مادرشاهی نمی باشد که خشونت را بالای خشونت، جنگ را بالای جنگ و انتقام گیری را بالای انتقام گیری ها تا کنون نسل اندر نسل افزوده و حال هم می افزایند و تا دم مرگ از خشونت و جنگ دست بردار نیستند؟
ارزش صلح را با دیدگاه این شاعر گرانقدر پشتو که باهم می خوانیم:
سوله در ژوندون د پایشت ساه ده په وطن کی
سولــه د افغــان ژوندون بقــا ده په وطــن کی
سوله سمسور تیا ده وطن ژغوری تبـــاهی نه
سولـــه آزادی ده ارتقــــا ده پــــه وطـــــن کی
سوله وچوی در بورو میندو سـوی اوشــــکی
سوله ورورولی گوره رشتیا ده په وطـــن کی
سوله کی په مینه غیژه خلاصـــــه هر کلی ته
سوله در سر سیوری د هرچا ده په وطــن کی
سوله کی پراته د ژوندانه تــــول نعمتونـه دی
سوله ترانــــه زمـــا او سـتا ده په وطـــن کی
سولـــــه پـه قــــرآن کی خیــــر بللی الـهی دی
سوله کی خوندی پت او حیا ده پـه وطـــن کی
سوله د وحشــت ضـد عطیـــه درب منــــان ده
سوله د ظلمت پــه سر بــــلا ده پـه وطـــن کی
سوله کی ژونـدون هری بلا نه په امــــان وی
سوله وچو ژونـدو ته مو سکا ده په وطن کی
سوله کی «قتیله» د ژوندون تول عزتونه دی
سوله د حرمت په لور رنا ده په وطن کی (12)
این صلح در قدم نخست در وجود زن نهفته است و این عنصر را در برابر خشونت و جنگ مطرح می کند که ناشی از ماهیئت وی اقلآ از آغاز نظام مادرشاهی تا کنون می باشد.
ناگفته نباید گذاشت که، صلح یک بخش مهم از «حقوق اولی» انسان و جزء لاینفک محور حیات بشری است که بدون آن، انسان با دغدغه های غم انگیز و صدها معضلات ناگوار دیگری روزگار مواجه می گردد. در ضن بازهم حقوق ناشی از قوانین حاکم بر مناسبات انسان ها بوده و حقوق نیاز مهم اجتماعی هر انسان و هر جامعه می باشد. به این صورت، تمامی افراد اجتماعی جامعه مستحق حقوق شان می باشند تا با داشتن بنیادین و استفاده عملی از حقوق طبیعی و قانونی خویش «صاحب قدرت» در کلیه روابط اجتماعی- سیاسی و فرهنگی- اقتصادی جامعه گردند. وقتی که مردم قانونآ صاحب قدرت شوند و عملآ از قدرت خودها عادلانه مستفید گردند، این جاست که قدرت ظالمانه اراکین دولتی مهار گردیده و حاکمان از قدرت دست داشته خویش استفاده غیر قانونی و ضد انسانی را علیه مصالح ملی- دموکراتیک وطن شان کرده نمی توانند. در همین رابطه است که تقریبآ در حدود صد در صد مردم در جهان از حقوق خویش و خاصتآ زنان که حتا بیشتر از نصف مجموع جمعیت را در جهان کنونی و از آن هم خاص تر در افغانستان تشکیل می دهند که در کلیت حقوق شان رعایت نمی گردند که این هم از سوی نیم در صد « مرد سالاران سنتی و مدرن» قدرتمند، استثمارگر، خودکامه و بر سر اقتدار به صورت تعمدی نادیده گرفته می شوند.
ناگفته نماند که اگر زنان از داشتن قدرت همه جانبه حقوقی و عملی در تمام بدنه های اجتماعی جامعه و به خصوص در ارگان های دولتی به صورت اساسی بهره مند نگردند، محکومیت تمام اقشار اجتماعی جامعه و به خصوص مظلومیت زنان در سراسر جهان و به ویژه در افغانستان باز هم ادامه خواهند داشت و صلح هم تحقق نخواهد یافت.
وقتی که اکثریت قاطع توده های محکوم جهان اعم از زن و مرد تا حال صاحب حقوق حقه و دموکراتیک شان نیستند و یا به روی کاغذ خالی حقوق شان تسجیل گردیده اند، پس از داشتن عملی قدرت در دولت های شان نیز محروم می باشند که این هم یک «نقض حقوق بشر» می باشد. در این صورت، هر بخش از حقوق پیوندهای زنجیری با سایر بخش ها در تمام روابط اجتماعی جامعه داشته که متمم و ممد یک دیگر می باشند که «صلح» هم یکی از اجزای آن می باشد. از منظر منافع ملی کشور ما اگر، طبقات محکوم و به خصوص زنان افغانستان صاحب حقوق لازم خویش در این نظام گردند، آن وقت است که آن ها «صاحب قدرت» عملی در میکانیزم اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی جامعه می شوند و آن گاه در تصمیمات سرنوشت ساز و توزیع عادلانه نعمات مادی، اجتماعی و معنوی سهم تعیین کننده خواهند گرفت.
این جاست که من جمله مطالبات خداپرستی، صلح خواهی، امنیت پروری، وطن دوستی، خردورزی، شایسته سالاری، عقلانیت عصری، مدنیت سازی، سعادت طلبی، خودباوری، فقرزدایی، شکوفایی، خود سازی، وحدت ملی، دولت سازی، ملت سازی و... بالاخره تحقق نظام مردم سالاری طبق نیازمندی قانون تکامل زمان تدریجآ به صورت شعوری و مسالمت آمیز از ذهن در عمل از جمله در افغانستان پیاده خواهند گردید.
پس، مولفه صلح و سایر عناصر سازندگی های اجتماعی بیشتر در وجود زن خودنمایی می کنند تا مرد؛ زیرا که زنان در همه جا و در هر کشور از جهان با پیمانه زیاد، محکوم می باشند و خواهان رفع ظلم، خشونت، جنگ و کشتار هستند. این امر را نه تنها در تمام ادوار تاریخ بشریت نشان می دهند؛ بلکه تجارب روزمره کنونی در جهان و به ویژه در افغانستان قبیلوی و جنگ زده نیز به اثبات می رساند که زن از خشونت متنفر و صلح را قبل از مرد پذیرا است که در جوهرش خوابیده است.
مکررا باید تأکید ورزید که اصلآ دختر و یا پسر از بطن مادر خود نه «خشونتگر» و غیره متولد می گردد و نه «صلح دوست» وغیره به دنیا می آید؛ یعنی در واقع اطفال پس از تولد خویش، شامل در مناسبات غیرعادلانه اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی جامعه گردیده که بالاخره جنس مؤنث از کانون خانواده گرفته تا دولت «محکوم» و جنس مذکر از خانه الی حاکمیت دولتی «حاکم» بار می آید. در نتیجه محکومیت در وجود زن و حاکمیت در نهاد مرد جاه گزین می گردند و جامعه را با دو بخش متقابل و متضاد و متخاصم مبدل می نمایند.
پس عملآ زن محکوم، خواهان صلح و محبت نسبت به انسان و انسانیت است. و مرد خواهان تداوم خشونت، سلطه گرایی، زن ستیزی، زورگویی و تحکیم میکانیزم مرد سالاری سنتی و عصری در هر جامعه و هر کشور پیشرفته ی از جهان کنونی و از همه زیادترین در سرزمین قبیلوی افغانستان استعمارزده نیز می باشد که این امر مثل آفتاب روشن است.
از این رو، زن در اثر «محکومیت» خویش بیشتر تشنه ی تحقق صلح، آرامش، آزادی، عدالت و سایر حقوق مدنی در بطن نظامی اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی جامعه می باشد. برعکس، مرد با «حاکمیت» خود خواهان اعمال تداوم خشونت، انحصارورزی، تجاوزگری، زراندوزی، بی عدالتی، زن ستیزی، حق تلفی، تمامیت خواهی بیشتر و امثالهم در جامعه و به ویژه بالای زن در سراسر کشورهای کنونی جهان و از آن هم خاص تر در افغانستان مرد سالار می باشد. این جاست که کرامت انسانی توسط یک انسان ظالم و متجاوز از جنس مذکر زیر پا می گردد. و همچنان ارزش های اصیل ادیان توحیدی، مدنی و به خصوص ارشادات دین مبین اسلام نیز به فراموشی سپرده می شود.
تأکیدآ باید نوشت که علت خشونت، سلطه گرایی، زن ستیزی، بی عدالتی و... کشتار ها این بوده که تمام ابزارهای قدرت و استبداد در انحصار مطلق جنس مذکر در سراسر کشورها و به ویژه در افغانستان قبیلوی و مرد سالار می باشند که نه تنها «مرد حاکم» بالای «مرد محکوم» ظلم می کند؛ بلکه حتا مرد محکوم هم بالای خانمش از خشونت و استبداد مرد سالارانه کار می گیرد.
آیا انسان با خشونت و ظلم خویش بالای یک انسان دیگر، یا یک جمع به جایگاه حیوانیت تنزیل نمی کند؟ آیا تسلط صلح، محبت، مدنیت، عقلانیت و امنیت از سوی مظلومین و به خصوص توسط زنان در مرکز ثقل نظام اجتماعی- سیاسی و اقتصادی- فرهنگی جامعه به معنای کشتن خصوصیات خشن مرد سالاران سنتی و فرعونیان عصری زمان در سراسر جهان و خاصتآ در افغانستان قبیلوی و مصیبت رسیده نخواهد بود؟
خلاصه:
انسان از نخستین روز تولدش در قدم اول با خشونت طبیعی و بعد انسان ها تدریجآ با انواع خشونت های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی هم مواجه بوده اند. این مسأله خود به اثبات می رساند که صلح در برابر خشونت مطرح می گردد تا انسان ها با داشتن امنیت کامل و سایر ابزارهای ضروری در جهت رشد نیازمندی های مادی، اجتماعی و معنوی خویش گام های استوار را به جلو بگذارند. در این صورت، نیاز مبرم جهان بشریت و خاصتآ ضرورت شدید مردم افغانستان به تحقق صلح پایدار و بنیادین می باشد.
پس قبل از همه، نگاه مظلومانه و صمیمانه زنان از جمله نسبت به تحقق صلح کاملآ ثابت گردیده و یک نیاز مبرم هر جامعه و هر کشور به صلح می باشد. امید است که مردان جهان و به ویژه مردان افغانستان بر بنیاد عقلانیت دموکراتیک، آگاهی سیاسی و غنای فرهنگی برای زنان فرصت های لازم را آماده سازند تا نیروهای فکری و بدنی زنان در راستای پیاده کردن نظام مردم سالاری همراه با مردان سازنده به کار گرفته شوند و عملآ برابری میان انسان ها و به طور اخص بین مردمان جامعه ما و از آن هم خاص تر تساوی حقوق زنان با مردان عملآ تحقق یابد.
ومن الله التوفیق
یک شنبه 6 اسد سال 1392 برابر با 28 جولای 2013 میلادی/ کابل
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
منابع:
(1)- ص 478 «فرهنگ فارسی به فارسی» نوبت چاپ ششم 1385 / مؤلف: حمید هاشمی
(2) ص 84 « دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ نوبت چاپ: اول، اسد 1382.
(3) ص 85 « دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ نوبت چاپ: اول، اسد 1382.
(4 ) ص 33 « دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ چاپ: اول اسد 1382 / کابل- افغانستان.
(5 )- ص427 «امثال و حکم مردم هزاره» / گرد آوری و پژوهش: محمد جواد خاوری، چاپ اول: 1380
(6) ص 5 روزنامه ملی انیس پنجشنبه 25 سنبله 1389
(7) ص 34 « دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ چاپ: اول اسد 1382 / کابل- افغانستان.
(8)- ص 2 روزنامه ملی انیس «صلح، مبرترین نیاز بشر است»/ نوسینده: عتیق الله «یادگاری»/ پنجشنبه 24 سرطان 1389.
(9)- ص 19 و 20 «حقوق بشر در افغانستان»/ سال نشر: 1388 خورشیدی / محل چاپ: کابل/ ناشر: مرکز مطالعات استراتیژیک وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی افغانستان.
(10)- ص 2 انیس «صلح، مبرترین نیاز بشر است»/ نوسینده: عتیق الله «یادگاری»/ پنجشنبه 24 سرطان 1389.
( 11)- ص اول انیس «کار در رابطه با تأمین صلح همچنان ادامه دارد»/ یکشنبه 27 سرطان 1389.
(12) ص 5 روزنامه ملی انیس پنجشنبه 25 سنبله 1389