میهن ومسالهء شهروندی

دستګیر نایل

تذکر: این مطلب چند سال پیش در سایت آریایی نشر شده بود.اکنون با اندکی تغیرات  به این مناسبت که تنش ها میان دولت های افغانستان وپاکستان درمناسبات ارضی واستراتژی های امنیتی افزایش یافته است،بدست نشر سپرده شد.

        سقراط ګفته بود: « من نه یک شهروند آتن ویونان، بلکه شهروند جهانم» این سخنان حکیمانه وفیلسوفانهً این حکیم فرزانه، ابعاد ګوناګونی دارد که هم در زمینه ً جامعه شناسی وهم در زمینه های فلسفه وعرفان مصداق دارد.‎‎‎که وسعت نظر ودیدګاه جهانی این فیلسوف دنیای کهن را بیان میکند. تاثیر این اندیشه بر روان وافکار متفکران و سخن وران زبان پارسی ــ دری هم عمیق است. مولانا، سده ها پس از سقراط  دربُعد عرفانی اش تقریبا همین اندیشه را بار ملکوتی داد وګفت:

چه تدبیر ای مسلمانان، که من خود را نمیدانم

نه ترسا، نه یهودم من، نه  ګبرم، نه  مسلمانم

نه از خاکم نه از  بادم، نه  از آبم ، نه  از آتش

نه از عرشم، نه از فرشم، نه از کَونم، نه ازکانم

   سعدی وبیدل وبسیاری از سخنوران و عارفان ما، جهانی بودن انسان وفارغ شدن از قید زمان ومکان ودین ومذهب ورنګ وپوست و«کامل» شدن انسان را با همین نوع پندار ها و اندیشه ها بما القاً کرده اند.از همینجاست که مولانا از  دیو و دد ملول است و« انسان » را ارزو میکند:

ــ دی شیخ با چراغ همی ګشت ګِرد شهر 

  کز دیو ودد ملولم  و، انسانم  آرزوست »  سعدی هم ګوید:

ــ به جهان خرم از آنم که، جهان خرم از اوست

  عاشقم بر همه  عالم، که  همه عالم از اوست  

ــ عبرت انجمن جاییست،مامنی که من دارم

  غیر من کجا  دارد، مسکنی  که  من دارم ( بیدل )

چرا سعدی نګفت عاشق شیراز یا ایران استم که زاد ګاهش انجا بود وګفت عاشق همه عالم استم که در این عالم، ګبر وترسا و زردشتی ومجوسی بت پرست وګاو پرست سیاه پوست ، سفید پوست وعرب وعجم هم،زنده ګی میکنند. چون همه به یک منزل مقصود،ره میبرند. چراکه خالق همه عالم (او) است اما بقول مولانا فقط « نظرګاه ها» مختلف است. ومولوی، مبلغ اندیشه فرهنګ مدار وانسان مدار است. ومسکنی راکه بیدل هم دارد،غیر ازانچه هست که ما وابستګان دنیای تعلق و اسیران جغرافیای تاریخ، فکر می کنیم. از اصل مطلب چندان دور نه رفته ایم. با اینهم برای روشن شدن اندیشه ی میهن دوستی و حق شهروندی، کمی بحث را واضح تر میسازم.

        هویت هر انسان از طریق نشانه ها، فرهنگ، تاریخ، محل ،شهر، ولایت مذهب، قوم .زبان و دیگر لایه ها و از آنچه که « زادبوم» نامیده می شوند،شکل می گیرد. و نیز از طریق ملت و دولتی که شهروند آن هستیم و آن دایرهء وسیع تمدنی که از طریق ریشه های تاریخی به آن خود را متعلق میدانیم، و در نهایت از شهروندی کرهء زمین، پدید می آید . امروزه وقتی ما از « میهن» و زاد گاه سخن بمیان می آوریم، در واقع همین مسالهء پیوند انسان با سرزمین وبا مردمی که در آن زنده گی میکنند ،با دولتی که بوجود آورده ایم، مد نظر می گیریم. بعبارت دیگر:ما،میهن را همان ساختار وچار چوب کاملا بسته و ثابت وغیر قابل تغیری میدانیم که به آن،حدود و ثغور جغرافیایی معینی قایل شده ایم بنا برهمین تعریف،میدانیم که یک افغانی وایرانی وپاکستانی وهندی چگونه ازهم فرق کرده میشوند.وحدود جغرافیایی افغانستان ازکجا شروع شده وبکجا ختم میگردد. تعریف و تعبیر های متداولی که امروز از زاد بوم و میهن داده شده ، همین هاست.                                                                                                                                          « آیا براستی این چار چوب بسته و مرز بندی شده که در طول تاریخ دهها وصد ها بار دچار تغییر ودیگر گونی ها شده وخورد وبزرگ گردیده است،جهان ما ودنیای شناخته شدهء ماهست؟ ویا اینکه مفهوم کلی تر و وسیعتری از این را هم داریم که به آن،واژهء میهن را بکار ببریم؟ وآیا ما جهان مان را فراختر و بزرگتر از این هم شناخته می توانیم؟ جهان مابه مفهوم فلسفی آن، کل جهان و کاینات وعالم هستی است و میهن ما نیز، جلوه روشن و تصویری درونی آن جهانی است که برای مان شناخته شده،آشنا،ملموس و قابل درک است که تمامی کاینات را شامل میشود. واژهء میهن، نه یک ساختار بسته ،بلکه آن ساختاری است که انسانرا با کاینات پیوند میدهد.ازآشنا،به نا آشنا پی میبریم،از پیدا،به  ناپیدا میرویم.واین همان زمینی است که در زیرپای ما قرار دارد که نگاهش به آسمان دوخته شده است.»(۱ )

     انسان، میهن را بخاطر انسان هایش دوست میدارد.، بخاطر عشقی که از او،وانسان دردل دارد؛ به این دلیل جهان را ومیهن خود را دوست بداریم که در آن، تخم دوستی و محبت و همزیستی مسالمت آمیز، بذر کنیم و تلاش و مبارزه برای نزدیک شدن انسانها به همدیگر وپل وصل بستن میان فرهنگ ها ومذاهب و تمدن ها ،انجام دهیم.میهن دوستی، یک ارزش معنوی وعشق ورزیدن به زادبوم، محل،شهر و ولایت و به انسان ها است.انسان بدون معنویت نمی تواند زنده گی با ارزشی داشته باشد. اگر انسانی به این ارزشها احترام نگذارد، وطن فروش شدنش کار ساده ای است.

       مامردم افغانستان زیر نام سرزمین،بیش از یک قرن است که با همسایگان خود مشکل سیاسی وتنش های قومی و زبانی داریم.وپیوسته بخصوص دراین پنجاه ـ شصت سال اخیر،قربا نیهای فراوان بخاطر بدست آوردن دوبارهء سر زمین های ازدست رفته ! داده ایم که بالنتیجه مورد تجاوز ومداخلهء مستقیم همسایه ها و قدرت های بزرګ جهان نیز قرار ګرفته ایم.و هنوز هم دستخوش تجاوز هستیم.مشکلات مرزی میان ما وپاکستان ، برسر قضیه ً خط ( دیورند) به یک زخم خونین بدل شده است. پاکستان،خاک خود را بیشرمانهِ‎ ی لانه تروریست ها وبنیاد ګرایی اسلامی برای نا آرام ساختن افغانستان ومنطقه ساخته است وبا بهانه مبارزه باتروریزم،از دولتهای بزرګ وغرب،باجګیری مینماید. معلوم است که دراین معادلات ،خونهای بیشتری هر روز در این راه ریخته میشود. کودکان و زنان کشور ما را به قربانی می ګیرند بی حرمتی به خانواده ها و نوامیس مردم صورت میګیرد. دولت نا کار آمد و پوشالی افغانستان این کشتار مردم بیګناه را نا دیده ګرفته با مداخله ګران وتروریست های داخلی ومنطقه از راه معامله وسازش، عمل میکند.  

  متاسفانه بسا از ملتها در سر زمین های دیگر نیز،همین درد مشترک با ما را دارند. آیا این جنگ و خون ریزی وتجاوز به سرزمین ها که هم اکنون بنام های مختلف از جمله در افغانستان جریان دارد، کار متمدنانه است؟ اگر واقعا ما انسانها،جهان را خانهء مشترک و جای امن برای خود ندانیم و با جنگ وخون ریزی وداع نگوییم و خانهء یکدیگر را ویران نکنیم و برای حل مشکلات مرزی و منطقوی و تامین منافع ملی یکدیگر، زبان مشترک پیدا ننمایم تشنج و فاجعه کماکان ادامه خواهد داشت.و خون های بیشتری از انسانها ریخته خواهد شد. خواجه ء شیراز میگوید:

_ مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ 

  کجا ست فکر حکیمی ورای برهمنی ؟»

   با دریغ که آدمی با همان رگهءاحساسی از شیطانی که دارد،بگفتهء ویکتور هوگو:همیشه ازهمه خوبی ها و زیبایی های جهان،زنده گی وطبیعت فقط جنگ وخونریزی را برای بقای حیات وجلب منفعت خود انتخاب کرده است.انسان ها درگذشته چنین بوده اند اکنون هم چنین اند ودرآینده نیزچنین خواهند بود.

        وقتی انسان هایی مانند سقراط ومولانا را در تاریخ بشریت داریم که خود را متعلق به همه سر زمین ها و همه انسانها بدون تعلق رنګ وپوست ومذهب وملیت میدانند، آیا سیاست مداری هم بوجود خواهد امد که خود را وجهان را متعلق به همه انسانهای روی زمین، بدون در نظر داشت تعلق رنگ وبو، مذهب، جنس،و تعلقات دیگر، بداند ونگوید که مثلا اسراییل ویا فلسطین و کره شمالی یا ایران را از روی کرهء زمین باید نابود کرد؟!

لذا ما اگرمیهن خود راهمین چارچوبی که خودمان اطرافش راخط کشی کرده ایم، بدانیم و خود را متعلق به آن دانسته و برتر از دیگران بدانیم، وبا افکار واندیشه های نژاد پرستی زنده ګی کنیم،یقینا راه ما به بیراهه خواهد بود. چنانکه تجربه های تلخ تاریخ، گواه آنست. و چنین شیوهء تفکری درحد افراطی آن امکان دارد در نهایت ما را به  شیو نیزم، منطقه گرایی و نژاد پرستی بکشاند. آلمان نازی ،ناسیو نالیزم طالبان و لشکر کشی های امریکا ومتحدانش در عراق، افغانستان و مداخله در خاور میانه، نمونه های برجستهء آن درقرن ما است و دیدیم که کار به تصفیهء نژادی وقومی و مذهبی وغارت کشور ها کشید و از انسان ها، اردو گاه های شکنجه ها ایجاد شد،«.   .درک میهن از چنین شیوهء تفکری این پیامد هارا باخود به همراه دارد که بجای آنکه تختهء خیزی برای شگوفانی انسانها گردد، بصورت حفرهء تنگی برای حفاظت خود درمی آید.و بجای آنکه  فضایی برای تماس انسانها با جها ن پیرا مونش گردد، نقش تنگنایی را بازی میکند که  آدمی را از خطرات بیرونی محافظت میکند. وبجای انکه دروازه ای بسوی دیگران بکشاید ،ابزار جدا سازی انسان، از دیگران میشود.» (۲)

      چه بهتر است جهان مان را وانسان هارا از دید این عارف وفرهیخته مرد زمانه ها (سنایی ) بشناسیم که ګوید:

ــ « سخن کز بهرحق ګویی، چه سریانی، چه عبرانی

  مکان کز بهر دین  جویی، چه  جابلسا، چه  جابلقا »

یاد داشتها :

1 _ازسخنرانی واسلاوهاول،رییس جمهوری چک،درپارلمان آلمان، کیهان لندن ــ سال ۱۹۹۹

۲ _  همانجا ،کیهان لندن.                                                                                                     

 

 


بالا
 
بازگشت