محمدعوض نبی زاده
هذ یان گوئی گلبدین حکمتیاردر بستر مرگ سیاسی
در سالهای اخیر گروه های مسلح مخالف دولت وتیم حاکم ارگ انحصار گرائی و دیدگا ه های قومگرایانه ، را درمیان جامعه ی چندین قومی افغانستان دامن زده و گرایشات قومگرایانه آنان به تهدید جدی برای ثبات کشور تبدیل گردیده است و بویژه گلبدین حکمتیار این جلاد خون آشام و قصاب شهر کابل با پیروی از غرایز برتریخواهانه ی قبیلوی و هدایت استخبارات نظامی پاکستان وبا استفادۀ سوء از نام دین، کماکان خون بیگناهان ریخته و خانه های مردم را ویران میسازد. حکمتیار این چهره متعصب و بنیاد گرا و جلاد قرن باکارنامه جنایت کارانه اش در دهه هفتاد شمسی که جان بیش از هفتاد هزار شهریان کابل را گرفت و هزاران تن دیگررا در اثر فیر های راکت مجبور به ترک خانه های شان نمود. حکمتیار تابع هیچگونه اصول اخلاق سیاسى نبوده و به کار بردن هر وسیلهای را برای پیشبرد اهداف سیاسی اش مجاز می شمارد که از جمله وفا نکردن به قسم هاى مکه مکرمه, پناه بردن به دولت ایران در حالیکه آنرا شیعه وکافر میداند, دریافت کمک از امریکا و اعلام جهاد برضد او, کشتار, ترور, اتهام, دروغ گفتن وموضعگیرى هاى متناقض و ده ها روش نارواى دیگریکه براى رسیدن به قدرت توسط گلبد الدین تاهنوز بکار رفته است.حکمتیارخون اشام درپیام عید فطر، با یک لحن انتقامجویانۀ فرعونی اقوام غیرپشتون، به ویژه هزارهها را به نسل کشی، کوچ اجباری و غصب زمین های شان تهدید وبی باکانه برعلیه اقوام هزاره ی کشوربه جرمِ تفاوت اتنیکی و خونی. پیام مرگ انتشارداد .
در حالیکه نظام هاى قبیلوى حاکم از عبدالرحمن گرفته تا نادرخان، سردارهاشم، محمد گل مومند،سردار داود و ملا عمر تا که توانستند ظالمانه و بى رحمانه مردم هزاره را سرکوب واموال آنها را مصادره و زمین هاى آبائى آنها را در زابل ,قندهار ,هلمند, غزنى٬ ارزگان و وردک غضب کردنداما تا هنوز کدام وجدان بیدار از میان قبیله ی حاکم پیدا نشد تا از همه جفا هاییکه در حق هزاره ها صورت گرفته و لکه ننگ بر جبین تاریخ است عذر خواهى نماید. زورگویى هاى موسومى کوچى هاى مسلح به یک بلاى عظیم جامعه هزاره مبدل شده که سالانه صدها هزارقربانى میگیرند و زراعت شان پامال و قریه های شان به آتش زده شده و دار و ندار شان چپاول و تاراج میگردند. درین حال ادعاى گلب الدین حکمتیار دور از انصاف وهر نوع اخلاق اسلامى و انسانى است.چون شرایط کنونی او را به یک مار زخمی تبدیل نموده که فقط درصدد نیش زدن و زهر پاشیدن به اطرافش است.این مار زخمی خواست اولین زهرش را بر پیکر جامعه هزاره وارد سازد و با تهدید این قوم، حداقل بتواند هیبتی در میان مردم به نمایش بگذارد.پیام مرگ گلبدین حکمتیار چهره وحشی و تندروانه اورا بیشتر از گذشته بر مردم کشور افشامیسازد.حکمتیاربا دامن زدن به اختلافات قومی تلاش دارد تا شعار اسلامی و ایدئو لوزیک را کنارگذاشته و موقف قومی اختیارنماید وازاین طریق امتیاز سیاسی را نصیب خود کند.
گلبدین حکمتیار خروتی قندوزی، واقعا در بستر مرگ سیاسی است و از هذیان گوئی او نباید ترسید چون با ظهور گروه طالبان به مثابه افراطى ترىن گروه مدعی دفاع از اسلام بازار داعیه آیدیولوژیکى حزب اسلامى گلب الدین حکمتیار کم رنگ گردیده است . حکمتیار درک کرده که دیگر دفاع از اسلام و مبارزه برعلیه کفر بازاری ندارد، ولی در محور شعارقومى وتشدید خصومت هاى قومى و زبانى میتوان مانورهاى سیاسی بیشتری را انجام داد. اگر اوعزم تکرارقتل عام های قزل آباد مزارشریف ویکاولنگ وبامیان راکند وهمچنین بگوید که هزاره ها به گورستان"بروند او این ارمان را به گور با خود خواهند برد .هزاره ها با این تهدید باالقوه با بصیرت و سنجیده گی برخوردخواهند نمود چون شرایط کنونی با یک ونیم دهه قبل از لحاظ زمانی خیلی ها تغییر کرده است این هزاره های امروز هزاره های یک و نیم دهه قبل نیستند. واین نامه ی تهدید امیز او هزاره ها را بیشتر از گذشته بیدارتر می کند.
براساس افسانه ها و اساطیر ضحاک ماردوش پادشاه سفاک خونخوار ، قصی القلب وبی رحم ، بود که خوراک روزانه ی دومار سرشانه هایش مغز دو جوان بود کاوه آهنگر، که نماد قدرت ,متانت و مقاومت مردم سالاری بود همان پیراهن آهنگری چرمین اش را بر سر چوبی بست و به نام درفش کاویانی به اهتزاز در آورد و جنبش مردمی را در برابر ضحاک ماردوش به راه انداخت و این پادشاه ظالم راسرنگون نمود وفریدون فرّخ را به نمایندگی مردم به اریکه قدرت نشاند. تمامی رفتار ها و کردارهای گلبدین حکمتیار نیز شباهت زیاد به ضحاک ماردوش دارد، در سه دهه ی اخیر گلبدین حکمتیار نیز مانند ضحاک ماردوش جوانان وطن ما را با قصاوت و بی رحمی بوسیله ی استخبارات نظامی پاکستان و دنیای عرب شستشوی مغزی داده و به انتحار متوسل می سازند و هدف اصلی اش نسل کشی و قتل عام مردم افغانستان است تا زمینه نفوذ پاکستان و وهابیون عرب را در کشور مساعد سازد ،زاد گاه وجایگاه کاوه اهنگر درهمان دره های کنونی بامیان است ومردم سرزمین هزارستان نیز مانند کاوه اهنگر درفش کاویانی او راعلیه گلبدین حکمتیار در اهتزاز در اورده و درفش عدالت و مردم سالاری را در افغانستان استوار و بلند نگه خواهند داشت.
فاشیسم وبرتریخواهی نژادی یک مکتب سیاسی اند، حکمتیارنیز پیرو مکتب فاشیسم قبیله است که ، از بیداری حق طلبانۀ مردمان رانده شده از قدرت ازبیک، هزاره تاجیک، تورکمن، پشه ای، بلوچ، نورستانی، ایماق، سکها، هندو وغیره هراسان شده است در حالیکه با گذشت هر روزطول عمراستبداد کوتاه تر ولحظات موعود عدالت نزدیک تر میشود، این هذیان گوئی حکمتیار بیشتر ازآن که از ترس بیداری وعدالتخواهی مردمان رانده شده از قدرت باشد، ازبیم بیداری اقوام پشتون نیز است که ، با بیداری خود هاحکمتیار ها وملا عمر ها وکرزی هارا ازپیکرجامعۀ پشتون پاک خواهند کرد. دشمن درجه یک اقوام پشتون ودیگر اقوام ساکن افغانستان همین پشتون سالاران اند که، با استعمار معامله مینمایند و توسط باند ها ورهزنان جان ومال ومردم راتاراج میکنند.حکمتیار بالای کلمه اقلیت و اکثریت خود ساخته توسط شاهان و رهبران قومگرا ی گذشته تاکید دارد در صورتیکه در افغانستان اقلیت های قومی زیست دارند و هیچ یک از اقوام به تنهائی نفوس اضافه از پنجاه فیصد را پوره کرده نمیتواند بناء این ادعای اقلیت گفتن هزاره ها از طرف حکمتیار کاملا بی اساس و بی بنیاد بوده است. حکمتیار تلاش دارد تاذهنیت افزونخواهانه و انحصارطلبانه را در جامعه القا کند که گویا «همهچیز» در کنترول یک قوم اقلیت است این سخنان او محاسبه کاذب خشم جمعی را دامن میزند. ایجاد خشم جمعی ، از جمله میکانیزمهای خطرناک خشونتهای جمعی و پاکسازیهای قومی است.
گلبدبن نظام فدرالی وتمرکز زدایی را معادل با تجزیه وپیروان این اندیشه را تکفیر مینماید! در حالیکه او بارها از ایجاد کنفدریشن با دولت پاکستان حرف زده، که حتی میخواست افغانستان را به صوبۀ پنجم پاکستان تبدیل نماید، حکمتیار نظام فدرالی را در پاکستان قبول دارد ولی در افغانستان برای اقوام رانده شده از قدرت که خواهان ایالات فدرال در چوکات یک دولت واحد وتجزیه ناپذیر هستند نمی پذیرد ودرچها رکتاب کافر و رهبران ایشان را تهدید به مرگ میکندعملکردهای ضعیف سیاسی حکمتیار یعنی (راکتیار) ، در پاکستان حامیان خود را در شبکه استخبارات نظامی این کشور دلسرد نموده که در طی این سالها مهره های حامی او در سازمان استخبارات این کشور، از حمایت وی نومید شدند.اکنون گلبدین حکمتیار به یک رهبر منزوی تبدیل ونامی از وی در کمتر محفل سیاسی برده می شود. او اکنون آن مهره مهم سیاسی, جهادی نیست بلکه ضعف در تصمیمات و عملکردهای سیاسی وی را چنان گوشه نشین و درانزوا کشانده که اکنون حضوروعدم حضورش در صحنه سیاسی افغانستان برای هیچ کسی مهم نیست. حکمتیار ، یک فاشیست شکست خورده ، در راستای دستیابی به حاکمیت انحصاری وحفظ حاکمیت قبیله سالاری، بشیوۀاسلاف فاشیست پرورخود است.
سکوت تعداد زیادی ازاحزاب سیاسی وقومی ,نهادهای جامعه ی مدنی در قبال پیام مرگ و کشتار گلبدین حکمتیار این جلاد بی رحم شهریان کابل ، را می توان به مثابه رضایت این احزاب ,گروه ها و نهاد ها پنداشت. بدین گونه احزاب ,فرهنگیان، سیاستمداران ونهاد های مدافع حقوق بشر با سکوت شان در مقابل پیام خون الودحکمتیار این را ثابت ساختند که کوچکترین توجهی به آنچه “اتحاد اقوام” می گویند ندارند . نباید پاسداران مبارزات فرهنگی و مدنی کشور تعهد مبارزه برعلیه فاشیسم مذهبی، فاشیسم قومی، عقبگرایی، نژادپرستی و دیگرعوامل جهل و نفاق را، که سرنوشت این کشور را به حالت اسفبار کشانیده بی تفاوتی اختیارنمایند. نخبگان سیاسی و فرهنگی کشورباید در برابر اینگونه سخنان نژادپرستانه و تهدید مستقیم یک قوم به نابودی، عکس العمل جمعی نشان دهند و نباید در برابر این گونه سخنان تفرقه امیز سکوت اختیارکنند .مردم افغانستان سخت ، در انتظارمدعیان روشن اندیشان جامعۀ خویش اند، که درین رابطه چه حرف و موقفی دارند.
- هفدهم - ماه - اگوست – سال 2013