مهرالدین مشید

 

روشنفکران  راستین  نسل سوگوار در هر برهه یی از تاریخ

روشنفکران راستین نسل دردمند و بلاکشیده یی اند که درهر برهه یی ازتاریخ سوگوارتر از گذشته باقی مانده و در گلیم خاطرات دردبار گذشته، بی آنکه اندکی از کوله بار رنج های شان چیزی بکاهد، به استقبال رنج های دشوارتر می شتابند. از آن رو است که روشنفکر راستین در هر برهه یی از تاریخ سوگوار باقی مانده و درفش سوگواری ها را از نسلی به نسلی سوگمندانه انتقال میدهد. حقا که این نسل سوگوار با قبول همه دشواری های دردناک هر از گاهی از تاریخ به مثابۀ پاسداران صدیق آرمان های انسانی،  حافظان واقعی آزادی و علم برداران ناب ترین اندیشه های انسانی به ظهور رسیده اند . در واقع خاطرات  این نسل همیشه سوگوار به مثابۀ خون در قلب تاریخ در جریان بوده است.  با دماندن خون در رگ های تاریخ نه تنها نفخ حیات را در آن می دمد؛ بلکه چرخ شتابنده و سریع سیر آن را نیز به حرکت در می آورد. این خاطره ها موج های شتابان اند که در هر خیز توفان تازه یی را آفریده و با عجلۀ بیشتر و شوق افزون تر توفان دیگری را به استقبال می گیرد تا باشد که به ساحلی برسد و لحظه یی نفس آرایی کند. هرچند روشنفکر میداند که رسیدن به ساحل برایش دشوارتر از عبور کردن از «هفت خوان رستم» است و اما باز هم دمی از تلاش نمی ایستد؛ زیرا روشنفکر با خاطرات جاودانه اش زنده گانی میکند و زنده گی زمانی برایش شور و وجد پیدا میکند که زیباترین خاطراتش حقایق برتر را در افکارش تداعی نماید.  

بدون تردید هستی،  جامعه و تاریخ پدیده هایی اند که به قول قرآنکریم به مثابۀ« لوح محفوظ» در بستر تحولات گوناگون تداوم می یابند و متکامل می شوند. بنا براین امروز هستی، جامعه و تاریخ بصورت مجموع یادبود و خاطره هایی از یک تحول طولانی اند که پس از میلیون ها سال،  به گونۀ  کنونی به استقبالش گرفته ایم. از این حرف چنین برمی آید که انسان جز مجموعه یی از خاطرات چیز دیگری نیست. هرگاه خاطراتش گرفته شود، نه تنها هستی اش از میان می رود و اگر چیزی از آن باقی هم بماند، جز موجودی مسخ شده وتحریف شده، معنای دیگری نخواهد داشت. با این تعبیر انسان و انسانیت از خاطره ها آبیاری می شوند، در بستر خاطره ها رشد یافته و بالنده می شوند. به قول شکسپیر زنده گای تیاتری را ماند که در پرده های رنگارنگ به گونۀ زشت و زیبا پیش چشمان انسان عبور می نماید؛ اما در این میان پرده های زشت نابود می شوند و پرده های زیبا در خاطره ها برای ابد باقی می مانند. انسان روشنفکر با دیدی تیز و عمیق به آفاق و انفس نگاه می کند تا راز های پنهان اندیشه در خود و هستی در یابد و به این ترتیب پس از آزمون دشوار خودشناسی به مقام جهان شناسی و خدا شناسی برآید. روشنفکران و روشنگران اند که با چراغ های نورانی بر دست، مردم را از ظلمت به سوی روشنایی هدایت میکنند؛ اما صد ها دریغ و درد که روشنفکر هرچند چراغی برفراز راۀ تحول طالبان و پیش آهنگ آزادی خواهان و ترقی پسندان بوده و این ها بوده اند که در بستر سازی تحولات بزرگ اجتماعی نقش تعیین کننده داشته اند که باارایۀ افکار سازنده و نظریه های کارساز بیشترین بارگرانسنگ انقلاب را در دوران تحولات اجتماعی بدوش کشیده اند. با ترواش های فکری و قلم زنی های صادقانه ومسؤولانه چرخ تاریخ را به جریان در آورده و دگرگونی های بزرگی را در جهان بوجود آورده اند.* روشنفکران در واقع طبیبان اجتماعی اند که بیماری های جامعه را تشخیص و برای رفع آن نسخه های فکری کارا و موثر را ارایه می کنند. این ها به مثابۀ داکتران حاذق، فهم و بینش خاصی  برای تداوی رنج های اجتماعی مردم دارند. از این رو ایستگاه های قابل اعتمادی برای نسل های امیدوارموجود و آینده هستند. این ها اند که  مانند چراغ های روشن درآسمان اندیشه های انسانی می درخشند و مانند ستاره ها در فضای تاریخ نورافشانی می کنند. از همین رو است که به قول مرحوم علی شریعتی به گونۀ « تک ستاره ها» در آسمان روشنگری در درخشش هستند. تک ستاره ها در واقع انسان های خودآگاهی اند که با آگاهی های انسانی، اجتماعی، تاریخی و جغرافیایی مجهز بوده و با تمامی توان در برابر رخداد ها برخورد مسؤولانه و آگاهانه می نمایند. این جا است که مسؤولیت در آسمان روشنفکری مفهوم روشن ترپیدا کرده و مسؤولیت پذیری ها  در قاموس حیات آنان معنای حقیقی می یابند. روشنفکران واقعی انسان های خودآگاه، جامعه ساز و تاریخ ساز اند که نه تنها تولیدات فکری ناب و بکر را به جامعه عرضه می نمایند؛ بلکه بیشتر از آن تلاش می کنند تا تولیدات فکری شان را با باری از مسؤولیت پذیری های هدفمندانه به مقام شفافیت برسانند. در کنار این قرائت آگاهانه ومتحرک ( دینامیک)  یک روشنفکر با توجه به نیاز های عصر و درآمد های علمی وفلسفی جدید او نقش تعیین کننده را در تولیدات فکری او دارد. در این صورت مسؤولیت پذیری و رسالتمندی او نه تنها مفهوم پیدا می کند؛ بلکه خط فکری وقدرت معنوی او را نیز محک می زند. این توانایی ها بویژه زمانی در عرصۀ عمل بصورت درست تبارز می یابند که صداقت،  تعهد و تقوا به جوهرۀ اصلی سلوک انسانی روشنفکر مبدل گردند تا از وسوسۀ ثروت و دغدغۀ قدرت فرسنگ ها فاصله بگیرند.    

 از این رو گزاف نبوده که توین بی مورخ فیلسوف غرب به  انسان ها برای ساختن تاریخ نقش اول را داده  و تاکید کرده است که انسان هایی چون موسی، عیسی، محمد (ص) از جمع پیامبران ابراهیمی و بودا، لائوتسه و کنفوسیوس از جمله پیامبران غیر ابراهیمی در تغییر جهان نقش های فنا ناپذیری را ادا کرده اند. این نخبه های اجتماعی اند که با نبوغ فکری شان توانایی های لازمی برای ادای چهار رسالت و چهار مسؤولیت خود دارند؛ یعنی مسؤولیت پذیری در برابر همنوع، جامعه ، تاریخ و محیط و رسالت پذیری باتوجه به خودآگاهی های انسانی، اجتماعی، زمانی و مکانی . داشتن و پذیرفتن این ویژه گی ها انسان را موجودی هشت بعدی به بار آورده و تولیدات فکری شان نیز به شدت متاثر از این ویژه گی های آنان میگردد. این ها بزرگانی اند که هستی، جامعه، تاریخ و انسان را از هشت بعد به تماشا گرفته و به تحلیل هشت بعدی آنها می پردازند. از این رو است که روشنفکران راستین انسان های استثنایی بوده که دارای چندین بعد هستند. این ویژه گی های چندین بعدی سبب می شود تا تولیدات فکری شان مورد قبول افراد متفاوت و دیدگاه های مختلف قرار بگیرد و مورد احترام اقشار گوناگون اند و از این رواز برتری های ایده نولوژیکی گریزان اند واز گرایش های خاص گروهی، قومی و زبانی اجتناب می ورزند. راستی هم که این اشخاص باید چنین باشند؛ زیراپذیرش یک ایده ئولوژی و یا گراییدن به یک جریان قومی، سیاسی و مذهبی آنان را محدود گردانیده و از بار جهان نگری های مستقلانۀ آنان می کاهد. نه تنها این که از نبوغ فکری آنان برای هرچه عریان دیدن هستی، تاریخ و جامعه نیز کم می سازد. به این ترتیب آنان را محصور گردانیده و دامن وسعت نگری ها و گسترده تماشایی های آنان را بر می چیند؛ زیرا روشنفکران با توجه به ویژه گی های هشت بعدی شان هرچند به انسان، تاریخ وجامعۀ خود عشق داشته و اما این جاذبۀ سرشار انسانی اندکی هم از بال جهانی بودن اندیشه های شان نمی کاهد. این ها انسان، تاریخ و جامعۀ شان را بخشی از کالبد عظیم انسان، تاریخ و جامعۀ جهانی برشمرده و باهم بودن و پیوسته بودن هر دو را امری اجتناب ناپذیر میدانند. از این رو نگاۀ شان نسبت به انسان، تاریخ و جامعه محدود به زمان و مکان نبوده؛ بلکه در گسترۀ زمان و مکان شناور است. از این رو خود را مربوط به جهان دانسته و جهان پنداری در حوزه های گوناگون از ویژه گی های مهم فکری آنان است. در حقیقت نگاۀ شان نسبت به هستی،  تاریخ و جامعه فرابعدی و فراجهانی است. از این رو قلمرو های جغرافیایی بسترهای تاریخی وفرهنگی باتوجه به ویژه گی های انسانی نمی توانند، مانع صدور و توسعۀ اندیشه های روشنفکران شود؛ زیرا این ها مردان جهانی اند و خود را بخشی از جهان فرافرهنگی، فراتاریخی و فراجغرافیایی احساس می کنند. بنا بر این روشنفکران واقعی بیشتر متمایل به افکار «جهان وطنی» اند .از همین رو افکار شان به سرعت مرز های سیاسی و جغرافیایی را در می نوردد و بر دل و دماغ انسان های روز زمین فرمان می رانند. *

این جا است که روشنفکر واقعی دیگر مال یک کشور خاص نبوده؛ بلکه مربوط به تمام جهان بوده و مردم کشور ها را ازخود میدانند. باید توجه کرد که فرابعدی و وسعت نگری روشنفکران را نباید بهانه یی برای مصلحت  گرایی های آنان حساب کرد؛ زیرااین ها با همان قاطعیت که از خود نگری ها، زمان نگری ها  و مکان نگری های خاص گریزان اند، از آن هم بیشتر از مصلحت نگری ها و سازش کاری های منحط نیز دوری می جویند. از این رو متمایل به گفتمان های فراتاریخی، فراجغرافیایی و فرافرهنگی در بستر های فرهنگی متفاوت هستند. شاید از همین رو هر از گاهی مورد خشم ونفرت کور دلان سمت گرا و قبیله گرا و ناسیولیست های فاشیست قرار میگیرند.

با تاسف که روشفکری و روشنگری در افغانستان نهادینه نشده و هیچ گاهی از حمایت نیرومند موسسات دولتی و غیر دولتی برخوردار نبوده اند. هرچند جریان های روشنفکری به گونۀ خود جوش در کشور بوجود نیامده و بیشتر با تاثیر پذیری از جریان های فکری منطقه یی و بین المللی بوجود آمده اند؛ آن هم نه در بدنۀ نظام؛ بلکه بیرون  و حتا برضد آن بوجود آمده اند.  روشنفکران هر از گاهی در رویارویی با نظام قرار داشته و همیشه از سوی نظام به شدت سرکوب شده اند. هرگاه جریان هایی هم به گونه یی با نظام سازگاری داشته اند، به همان سرعت از مسیر اصلی مسخ  شده اند. جریان روشنفکری در افغانستان هم در هر برهه یی از تاریخ در مخالفت با دولت قرار داشته و همیشه از سوی نظام سرکوب شده است.

هسته های روشنفکری در افغانستان نه تنها با دولت در تضاد بوده اند؛ بلکه صبغۀ رویکرد های بیرون فرهنگی و صادراتی آنان سبب شده تا این جریان ها از پشتیبانی عامۀ مردم محروم شده و سازگاری با افکار عامه نداشته باشند. هر از گاهی که سازگاری آنها با افکار عمومی بصورت نسبی میسر گردیده به شکار اشتباه ناپذیر جریان های سیاسی کشور رفته اند. شاید بیشترین عامل شکست جریان های روشنفکری در افغانستان وجهۀ بیرون فرهنگی، بیگانه نگری و تضاد های درونی میان روشنفکران بوده که از ابراز هویت به مثابۀ یک جریان نیرومند محروم گردیده اند. این سبب شد که جریان های سیاسی و روشنفکری نه تنها در توافق باهم ؛ بلکه بیشتر در تضاد با یکدیگر سیر نموده اند. از جمله عامل قوی شکست جریان روشنفکری در کشور شاید سیاسی بودن آنان باشد که هویت روشنفکری و روشنگری جای شان را هویت گروهی داد و در نتیجه در پرتگاۀ ایده ئولوژیک سقوط کرده اند. در این تردیدی نیست  که روشنفکران پیامبران نیستند تا از کلام وحی برخوردار باشند و اما رسالت و مسؤولیت های شان پیامبرانه است. از همین رو پیامبر گفته است که علما و متفکران دین حیثیت نبی های گذشته را دارد. هدف پیامبر از این متفکران آن دگم اندیشان و خشکه مقدسان نیست که دین و ارزش های دینی را قربانی اهداف شخصی و گروهی خود نموده اند. با این تعبیر روشنفکران در واقع پیام آوران راستین در جامعه و جهان خود هستند. آنچه مهم است، این که چگونه پیام را به مردم خود برسانند. آشکار است که مضمون پیام نباید شعاری و محتوای آن بصورت کامل وجهۀ فرهنگ بیگانه نگری داشته باشد.

در این شکی نیست که روشنفکران از جریان های بیرونی الهام می گیرند و تاثیر پذیر می شوند و اما مهم این است که تاثیر پذیری های فکری و فرهنگی بیرونی بصورت کتله یی، بارز و بیرون از فرهنگ اصیل باقی نماند و هرگاه چنین شد، روشنفکر از جامعه منزوی می گردد. روشنفکر برای رهایی از انزوا باید آزمون های فکری و فرهنگی خود را با قوت تمام در درون فرهنگ بومی به تحلیل ببرد تا تاثیر پذیری های عناصر آن وجهۀ شعاعی پیدا کند.در غیر این صورت روشنفکر چشم بین فرهنگ های بیگانه می گردد. این را نباید دلیل کم گرفتن ارزش های فرهنگی در سطح جهان برشمرد؛ بلکه این نوعی تاکید غنای فرهنگ ها؛ البته در روند یک گفتمان منطقی و همه جانبه. بی توجهی به عناصر درون فرهنگی و درست تحلیل نکردن وقایع سبب شده تا وابستگی های فکری و فرهنگی افزایش بیابد و روز به روز بیگانه تر گردد. این بیگانگی گرایی ها از ویژه گی هایی بوده که ر وشنفکران نتوانسته اند جایگاۀ اصلی خود را در جامعۀ افغانستان پیدا کنند. از همین رو بسیاری روشنفکران  جامعۀ ما با رویکرد های سیاسی چپ، راست و میانه تا سطح انحطاط به دامن ناسیونالیزم سقوط کرده اند. هرگاه جریان های روشنفکری در کشور از دوران مشروطۀ اول و دوم، دهۀ دموکراسی  تا کنون  به تفصیل بررسی شوند، همه شان به گونه یی به چنین سرنوشت محتوم دچار بوده اند. یکی از دلایلی که تا کنون جریان روشنفکری در جامعۀ ما نهادینه نگردیده است، دلیل این همه کاستی ها نکاتی فوق می باشد و این جریان به مثابۀ یک جریان مستقل، فراایده ئولوژیک و فراگروهی عرض اندام نکرد. بنا براین گذشته های روشنفکری در کشور ما جریانی وابسته و نامستقل بوده و این وابستگی ها سبب شد که جریان روشنفکری در کشور عقیم و نازا باقی بماند. چنانکه جریان های فکری مشروطۀ اول و دوم بوسیلۀ فراری های مسلمان هندی در کابل تشکیل شد که در آن زمان هند تحت سیطرۀ بریتانیا بود. مسلمان های هندی پس از تهاجم انگلیس و آشنایی شان با فرهنگ  و تمدن غرب، به نوعی خود آگاهی نایل آمدند که نتیجۀ آن جریان تازۀ فکری در نیم قاره و سایر کشور های اسلامی گردید. جریان فکری و سیاسی سیدجمال الدین افغان نیز از چنین فرار و فرود ها عبور کرده است. *

از سویی هم به نسبت مخالفت دایمی و رویارویی همیشگی روشنفکران در برابر نظام حاکم سبب شده تا جریان روشنفکری در افغانستان نه تنها نهادینه نشود بلکه روز تا روز پراگنده تر هم گردیده است. یکی از عوامل مهم جان نگرفتن جریان روشنفکری در افغانستان آسیب دیدن قشر متوسط جامعه بوده که هر از گاهی مورد سرکوب و بی مهری زمامداران قرار گرفته اند. در حالیکه قشر متوسط در هر جامعه یگانه نیروی انرژی زا است که توازن اساسی در ساختار های اجتماعی را در زمان های مناسب بوجود می آورند. آشکار است که صدمه دیدن این قشر خیلی جبران ناپذیر است؛ زیرا بستر این قشر محل زایش و رویش روشنفکران و روشنگران مسؤول در هر جامعه یی بوده و رهبران و پیشوایان بزرگترین انقلاب در جهان بوده اند. این قشر در واقع گهوارۀ اصلی پیشقراولان دگراندیش، خردگرا و با شهامت است که چشم امید ملت ها به سوی آنان دوخته شده است. سرکوب این قشر معنای نابودی جریان های دگراندیش، خردگرا و با تک ستاره ها را دارد که به مثابۀ پیشاهنگان راستین در مراحل دشوار را دارد که با تاسف ده سال گذشته ضربۀ جبران ناپذیری به این قشر وارد کرده است. از سویی هم عدم حمایت مراکز نیرومندی دولتی و غیر دولتی از روشنفکران سبب شده تا جریان روشنفکری در افغانستان جان نگیرد. از این رو در افغانستان چیزی به نام "شبه روشنفکری" جان گرفت که شماری ها هر از گاهی بدین بهانه دربدنۀ گروه ها و ایتلاف های سیاسی ظاهر می شوند. برای دلخوشی این گروه و آن گروه قلم می زنند تا از قافله عقب نمانند و از یک شاخۀ گروهی به شاخۀ دیگری در جست وخیر هستند. در حالیکه روشنفکران نسل عصیانی و انقلابی اند که هر از گاهی دگر اندیش باقی می مانند. این ها اند ترشحات فکری شان چشمه های زلالی را می ماند که تازه به تازه آب اندیشه های جدید را در بستر های فرهنگی به جریان درمی آورند. نه تنها که به دستاورد های فکری گذشته عطش شان سیراب می گردد؛ بلکه برای رسیدن به دستاورد های جدیدتر شتابان هستند. از همین رو است که این نسل آزاده از پی هر تحولی نه تنها سودی بدست نمی آورند؛ بلکه از جملۀ قربانیان دست اول انقلاب ها هم به حساب می روند. از این رو این نسل در هر برهه یی از تاریخ سوگوار باقی می ماند و در سوگ آرمان های از دست رفته و به بازی گرفتۀ شان می نشینند.

شاید یکی از دلایلش میزان صداقت وتعهد روشنفکران باشد که با پرداختن به کار فکری، از دسترسی به کار های عملی بویژه در هنگام انقلاب بدور می مانند. از این رو امور انقلاب بدست آنانی می افتد که در ظاهر انقلابی اند و اما در اصل دشمنان انقلاب اند که با پرده کشی بر روی هویت اصلی شان، زمام امور انقلاب را به عهده می گیرند. این روند بصورت طبیعی سبب به حاشیه راندن روشنفکران می گردد. این موضوع زمانی پیچیده تر می گردد که مبارزه فرسایشی می گردد و دست شبکه های استخباراتی بر برج وباروی انقلاب و رهبران آن می رسد. این وضعیت خود به خود رهبران معامله گر را به پیش کشانده و روشنفکران را به حاشیه می راند؛ زیرا روشنفکران کمتر اهل سازش و معامله اند و ازاین رو کمتر به شکار شبکه های استخباراتی می روند. به این ترتیب به تدریج از صحنه رانده می شوند. با افتادن افسار انقلاب بدست رهبران ناهنجار و معامله گر، طبیعی است که عرصه برای روشنفکران در هر انقلابی تنگ تر می گردد. بی رابطه نخواهد بود، خاطرۀ یکی از دوستان را بنویسم که گفت : زمانیکه نزد فلان فرماندۀ بروی، برایت می گوید، بگو چه کار داری و اما زمانی که نزدش یک تفنگدار برود، ساعت ها هم از ملاقاتش خسته نمی شود. این رویکرد چندان برای آنان بیگانه هم نیست؛ زیرا بالاخانه های آنان خالی بوده و چیزی برای گفتن با مردمان آگاه ندارند. می ترسند اگر حرفی بزنند، مصداق قصۀ دانشمند جعلی شود که با محمود غزنوی او را به عوض سنایی گرفته بود و اما زود دریافت که نداف است. پس به حاشیه رفتن روشنفکران در سایۀ رهبری رهبران سیاسی خود خواه و معامله گر و فرماندهان نادان یک امری طبیعی است که نتیجۀ محتوم آن به بهای به تاراج رفتن انقلاب می انجامد.  

از همین رو است که گفته می شود، هر انقلابی فرزندان صدیق خود را می بلعد یا به تعبیری دیگر در هر  انقلابی هابیلیان یعنی انسان مظلوم تاریخ جان میدهد و اما دستاورد های شان را قابیلیان تاریخ می دزدند. چنانکه مشتی خشکه مقدس، غارتگر و غاصب و جنایتکار مافیایی نه تنها آرمان های روشنفکران مسلمان افغانستان، بلکه آرمان های مجاهدین، این مردان ایثارگر را به چپاول برده اند و خیلی بی شرمانه در موجی از استفراغ مردم در کاخ های مفشن و ویلا های مجلل به زنده گی ننگین خود ادامه میدهند. 22 جولای 2013

 

 

 


بالا
 
بازگشت