عبدالرووف ليوال
جفنگ گویی ، صدراعظم چهار آسیاب
تاریخ کشور ما مبین این حقیقت است، هرزمانیکه اجنبیان قصد شوم ونا فرجام استیلابرین خطه ی شهید پروروقهرمان راداشته اند
افغانها تحت قیادت رهبران ملی خود چون میرزا امام بیردی ازبک ، فیض محمد کاتب هزاره ، عبدالله خان اچکزایی پشتون، نایب امین الله خان لوگری تاجک ، نایب سالارعبدالوکیل خان نورستا نی ، میر مسجدی خان کوهدامنی ، ولی محمد خان دروازی بدخشی ومحمد جان خان وردک با وحدت خلل ناپذیر در مقابل دشمن رزمیده و آنها راخجالت زده وشرمساراز وطن رانده اند ، این میرساند که هرگز دربین اقوام ساکن وطن ما نفاق وتفرقه ی موجود نبوده ، بلکه با روحیه برادری و همزیستی محبانه درین خاک زیسته اند . ولی حکام مرتجع ورهبران تنظیمی بوده اند که همیشه درمیان مردم ما تفرقه انداخته ، آب راخت وخود ماهی گرفته اند .
اگر تمیز رنگ وبو درمیان اقوام موجود بوده به شکل ظرافت وشوخی تبارز نموده ، ریشه عمیق تعصب نداشته است . مثالهای آن:
گویند دو برادر هزاره ی ما از هزاره جات رخت سفربستند وعزم رفتن به یکی از اکناف دور وطن نمودند ، دریکی از روز ها ی سفر که از صبح الی عصر راه رفته وسخت خسته شده بودند وشب هم آمدنی بود ، تصمیم برآن گرفتند که در نزدیک ترین قریه شب را سپری وفردا دوباره به سفر ادامه دهند ، این قریه که ساکنین آن پشتون ها بودند ، در لب جوی وضو میساختند وبه نزدیک ترین مسجد داخل میشدند ، مسافرین هزاره هم وضو گرفتند وداخل مسجد شدند ، از قضا محل اقامت یکی از همین برادران هزاره درصف اول عقب ملا امام تصادف نمود ، صف ها آراسته شدند ، یکی از جوانان پشتون که در عقب همین برادر هزاره استاد بود متوجه شد که او دست باز عقب ملا نماز ادا مینماید ، شیطان با ایجاد وسوسه وانتقام اورا واداشت تا حینکه هزاره به سجده برود از خصیه های او محکم گیرد ، برادر هزاره ه تصور نمود که البته سنی ها حین ادای نماز این عمل را انجام میدهند ، اوهم دست را دراز نموده خصیه های شخص جلو خود را که ملا امام بود ، محکم گرفت ، ملا حیران ماند وبعد از مکثی به لهجه ی پشتو صدازد که (( خوسیکه )) ! برادر هزاره در جواب گفت که ( خوسیکه ،موسیکه را نموفاموم ، اگر ایله موته ، ایله مونوم ورنه نمی یلم ) البته این مزاحیه ی بود که در آن زمان بین مردم در پیتو ها قصه میشد . قصه ی مزاحیه دیگر :
دردهه دموکراسی درروز اول می (11ثور) جهت دفاع از حقوق کارگران تظاهراتی از طرف جریانهای چپ ودموکراتیک مانند شعله جاوید ( ماوویستها) ، خلق ، پرچم ، مساوات ، صدای عوام وغیره در محلات شهر کابل چون تپه ی بی ننگا ی پارک زرنگار ، بالای غرفه های ترافیک در سپاهی گمنام ( آبده میوند) پل باغ عمومی وسینمای پامیر برپا میشد . چون اجندای مظاهرات برسر دفاع از حقوق کارگر میچرخید از جریان خلق که اکثراٌ پشتونها بودند دوتن از مظاهره چیان از یک برادر هزاره تقاضا نمودند تا برسر شانه اش بالا شود ، وبه حکومت ظاهر شاه در مورد روزگاری بد کارگران چیزی اظهارنماید زمانیکه برادر هزاره برسر شانه ای مظاهره چی پشتون قرار گرفت به صدای بلند گفت (جای افتخاره ،که هزره سر اوغو سواره) بهر صورت چنین مزاحیه های موجود بود ه ، ولی با آمدن تنظیمها به شهر کابل درسال 1371 طوریکه تباهی در تمام عرصه ها بوجود آمد ، تعصبات عمیق قومی هم توام با جنگ ها آغاز شد .
در حصه ی باغ بابر وگذرگاه حزب اسلامی با شورای نظار - درخوشحال مینه وتپه سکارد حزب اتحاد سیاف با حزب وحدت هزاره ها - ودر قلعچه بازهم حزب اسلامی با جنبش دوستم درگیری مسلحانه داشتند ، مردم کابل از شاخ به شاخ شدن آنها چنین
تک بیت های ساخته بودند :
حکمتیار را میگفتند : چرا ریشت پر شبش است ؟ + درجواب میگفت : ازدست جنبش است .
مسعود را میگفتند : چرا ریشت تار تار است ؟ + وی میگفت : ازدست حکمتیار است .
سیاف را میپرسیدند : چراریشت پت ، پت است ؟ + او میگفت : از دست وحدت است .
درگیرودار همین پشم پرانی ریشها بود که شهرزیبای کابل ویران وحدود هفتاد هزار کابلی به خون غلطیدند وزمانیکه استاد ربانی مرحوم داکتر نجیب الله را در خواب دید برایش گفت که ( او بید ین ! مابه خاطر چپاول وبدست آوردن غنیمت آمده بودیم وتو حکومت را هم به گردن ما زدی ) واو به زبان حال برایش گفته بود که ای کاسه لیسان پاکستان ! نه گفته بودم که در کوچه ، کوچه کابل سیل خون جاری میشود .
درهمین روز ها بود که حکمتیار در مرکز خود واقع گلزار چار آسیاب بالای تانکهای محاربوی شعار تحریر داشته بود که ( جنگ ، جنگ تا ختم گلم جم ) مگر او برعلاوه ایکه گلم جم را ازبین برده نتوانست درجنگ 12جدی 1372 درچوکات جبهه ملی برضد استادربانی ودر همکاری با جنبش (گلم جم ) شرکت هم نمود .
وهمین حکمتیار بود که بعد از حمله یکی از قومندانهای برجسته اش توسط راکت آر، پی، جی 7از حومه هود خیل بالای طیاره حامل حضرت مجددی فیرنمود وچیزی نمانده بود که اورا به دارالبقا بفرستد، که بعداٌ با وی نیز اییتلاف نمود .
ودراشار ه به آهنگ محترم داکتر صاحب ناشناس که سروده است:
من به قربان تو این چی نیرنگ است + جنگ تو صلح وصلح تو جنگ است ، بدینترتیب حکمتیارماشگونه لول میخورد .
وآنقدر مرتجع است که دراخیر همراه با وحدت اسلامی بابه مزاری هم یکجا شد واکنون بیانیه اخیر او بازهم علیه برادران هزاره حکایه دارد ، نمیدانیم چه خواب دیده است ، او حال پیش هیچ کس روی ندارد .
معاهده ی ماهیپروحکمتیار: قبل از پیروزی طالبان دراوایل سال 1367 معاهده ی بین حکومت استاد ربانی و آقای حکمتیار، صدر اعظم متواری در ماهیپر به امضا رسید ، که طبق آن بازهم حکمتیار به صفت صدر اعظم اعلان شد واو وحیدالله سباوون ( فعلاٌ مشاور کرزی ) را بحیث وزیر دفاع پیشنهاد واعلان نمود ،آقای وحیدالله سباوون که تازه گویا وزیر دفاع شده بود ، پیشنهاد تقرری یکتن از جنرالان حزب اسلامی را به شورای عالی دولت مینماید ، این پیشنهاد از طرف احمد شاه مسعود که عضو صلاحیتدار شورای عالی دولت بود توسط امپلق زده شد ومسترد گردید ، آقای سباوون که از نحوه برخورد مسعود خوشش نیامد ، به صدر اعظم حکمتیار تیلفون زده میگوید ( آقای حکمتیار شما براستی صدراعظم هستید یا سمبول آن) وبااظهار همین مقدمه از مستردی پیشنهاد تقرر جنرال ،از دست مسعود شکایت نمود ، حکمتیا ر ازین قصه آشفته شده به استاد ربانی مرحوم زنگ میزند وبرایش میگوید (من سمبول هستم یا واقعاٌ صدر اعظم ) استاد مرحوم خنده کنان برایش میگوید (لالا یت "خودم" 4 سال میشود سمبول هستم وتو میخواهی در چند روز صدر اعظم شوی ) زیرا در 4سال تمام قدرت حاکمه به دست مسعود بود ، خلاصه طالبان پیروز میشوند استاد سیاف واستاد ربانی بگیل شده وراه فرار به سمت شمال را میگیرند آن سیافی که اطفال پغمان ، خواجه مسافر وحومه چلتن برایش چنین ترانه میسرودند:
کا شکی سیاف میبود م + ریش تا ناف میبودم . قو ، قو بر گ چنار ، قو ، قو برگ چنار .
صبح ها زیر لحاف میبودم + مانند شیر علم صراف میبودم . . قو ، قو بر گ چنار ، قو ، قو برگ چنار .
شیرعلم یکی از قومندانان سیاف بود که با چپاول فرقه باغ داوود با تمام وسایل وانگرهای مواد ارتزاقی پیشروی مکتب کشکک به سرمایه دار بزرگ دالر تبدیل شد . حال هم سیاف میگوید (تاکه مجاهد نزنه ، ولله اگرپدرش زده بتانه ) اشاره به بیانیه تاریخی سال پار سیاف .
القصه : ربانی وسیاف به جغرافیای حاکمیت دوستم رسیدند واستادربانی روزی نزد دوستم رفت وبرایش گفت (آقای دوستم ! از غرب ، شرق وجنوب طالب ها بالای ما هجوم آوردند ، نا گزیر راه شمال را گرفتیم ، اکنون در پناه خودت مارا جای بده ! ) دوستم جواب داد که (( جنگ جبهه ملی 12 جدی 1372 را در کابل بیاد دارید که من درحدود ده ها کشته در مقابل نیروهای خودت در حصه ی پل یک پیسگی کابل دادم ، کنون ریش سفیدان ازبک از نزدم پرسان خواهد نمود که مگر خون فرزندان ما مباح بود که در جنگ با حکومت ربانی ریخت ؟ وحال اورا در مزار پذیرایی مینمایید . من جواب آنها را چه بدهم ؟)) .
استاد ربانی با خنده ی تزرع آمیز برایش گفت ( خیر باشه من از آنها معذرت خواهم خواست ، فردا تمام منسوبین جنبش اسلامی ومحاسن سفیدان ازبک راجمع وجلسه دایر کن تا از آنها معذرت بخواهم ).
فردای همان روز جلسه ی عظیمی در مزارشریف دایرشد در تالا ر بطرف راست تمام منسوبین وفا دار ستون پنجم حکومت داکتر نجیب الله مانند جنرال رحمت الله رووفی ، جنرال همایون فوزی ، جنرال آصف دلاور ،جنرال بابه جان وسایر جنرالان ، به جانب چپ تالار قومندانان ملیشه دوستم چون رسول پهلوان ،غفار پهلوان ، زینو پهلوان وغیره ودرقطار وسطی محاسن سفیدان ازبک قرار داشتند .
استاد ربانی بیانیه خودرا چنین آغاز نمود : نحمده ونصلی علی رسوله الکریم اما بعد :
اشاره دست بطرف راست تالار ، کمونستان عزیز! اشاره بعدی طرف چپ تالار ،ملیشه های گرامی ! وریش سفیدان!
من جهادیکه در 12 جدی 1372 علیه شما اعلا ن نموده بودم ، آنرا واپس گرفتم .
نا گفته نماند که در همین برهه زمان حکمتیار از نزد طالبان فرار، از وطن متواری وبه ایران پناه برد .
نتیجه : بادرنظرداشت مطالب فوق لعنت خدا به افغانیکه بازهم در انتخابات آینده به اینها ویا طرفداران شان رای بدهد – زیرا آزموده را آزمودن خطاست .
عبدالرووف لیوال.