(بحرانِ افغانستان) و (روشنفکران)

 

زمان «هوتک»

قسمت هفتم

06. 09.2013

در قست های«1» الی«6»آمده است که:

ـــ نیروی های نظامی امریکا، ناتو و متحدینش داخل خاک افغانستان شدند و «بازی بزرگ جدید» درمنطقه بار دیگر از سر گرفته شد. چون دراین منطقه ذخایر نفت و گاز با ارزش و منرال های نادره و قیمتی یافت می شوند؛ خاک افغانستان و وضعیت امنیتی پیچیده آن برای کشت خشخاش و تولید تریاک مساعد است و به بسیار سادگی توانسته است در یک تجارت بین المللی موفقانه راه خود را به بازار جهانی باز کند.

ـــ مردم افغانستان منتظر بودند، که با سقوط حاکمیت طالبان توسط نیروهای نظامی امریکایی و بین المللی و ورود جامعه جهانی با تمام امکانات و تجهیزات و پس از آن تشکیل حکومت های مؤقت، انتقالی و انتخابی، مشکلات افغانستان در این مدت زمان حل خواهد شد و بحران افغانستان توسط صلح پایدار عوض خواهد گردید. امیدوار بودند تا امریکایی ها و متحدینش برایشان یک دولت جمهوری اسلامی شایسته سالار و دموکراتیک بسازند، اما افغانستان پس از 12 سال نه تنها تغیری بخود ندیده، بلکه وضعیت به گونه ای پیچیده تر و بحران گسترده تر و لاینحل شده است. بالمقابل، آنها درعوض یک دولت کلپتوکراسی ساختند." ... دولتی، که توسط دزدان اداره می شود. در این نوع نظام های دولتی، مقامات رسمی و تمام گروپ حاکم درکل به دنبال پیگیری منافع خویش و افزایش ثروت و قدرت سیاسی خود هستند و تمام این کارها را به حساب و هزینه کل مردم انجام می دهند. به معنای دیگر، کلپتوکراسی نوعی از دولت نیست، بلکه ویژگی و مشخصه ای از دولتی است که دچار چنین رفتاری شده است. دراین نوع دولتها، زیرنام دموکراسی، دولت توسط باندهای مافیایی مواد مخدر به فساد کشیده می شود وافراد درقدرت از معاملات و تجارت غیرقانونی مواد مخدر و صدور آن به کشورهای دیگر سود میبرند. " (ویکی پدیا)

این مطلب را تمام نهادهای مدنی بین المللی تأئید کرده و چگونگی وضع فعلی دولت جمهوری اسلامی را بر بنیاد « بار منفی » در صدر جدول کشورها قرار داده اند.

ـــ دولت جمهوری، درتطبیق مواد قانون اساسی گام های عملی کمتر (نظر به تقاضای مردم افغانستان) برداشته است و برخی مواد آن به تعدیلات و تکمیلات ضرورت دارند. همچنان به ایجاد یک نهاد که وظیفه مراقبت از مطابقت قوانین، سایر اسناد تقنینی و معاهدات بین المللی با قانون اساسی می داشته باشد، ضرورت است.

ـــ در رابطه به قوۀ سه گانه دولت، (اجرائیه، مقنینه، قضائیه):

قوۀ اجرائیه (حکومت)، که عالیترین ارگان اجرائیوی دولت جمهوری اسلامی است و وظایف همچون: طرح و تطبیق خط مشی سیاست داخلی و خارجی، اتخاذ تدابیر بمنظور دفاع از منافع عامه، حمایت تمام اشکال ملکیت دولتی وخصوصی، تأمین نظم و امنیت عامه و حراست از حقوق مدنی و قانونی و آزادی های مدنی و قانونی شهروندان، طرح پلان های انکشاف اقتصادی و اجتماعی، ترتیب به موقع بودجۀ دولتی و ارائه آن به شورای ملی و ده ها وظایف دیگر دارد، متأسفانه به یک اداره فاسد، ناکارآمد، رشوه خور . . .   مبدل گردیده است.

قوۀ مقنینه، که عالیترین ارگان تقنینی دولت جمهوری اسلامی می باشد، به عوض رسیدگی به تصویب، تعدیل و لغو قوانین و فرامین تقنینی و ارسال به موقع آنها جهت توشیح به رئیس جمهور، مصروف داد و گرفت ها است. (البته جای قابل قدر یک عده اعضای پاک نهاد پارلمان جدا است.)

قوۀ قضائیه، که یک رکن مستقل دولت می باشد و وظایف همچون قضاوت کردن مطابق قانون را به عهده دارد و ستره محکمه بحیث عالیترین ارگان قضایی دررأس این سستم قرار دارد و وظایف نظارت از فعالیت های محاکم و تطبیق یکسان قانون را در فعالیت های محاکم به عهده دارد، متأسفانه خود در پایمال کردن قانون و رشوه ستانی غرق است.

ـــ انتخابات برای انتخاب رئیس جمهور، وکلای مردم به ولسی جرگه و دیگر شخصیت های حقوقی که می باید از طریق رای گیری عمومی، سری، آزاد، مساوی، مستقیم و از همه مهمتر شفاف صورت می گرفت، اما متأسفانه با دغلبازی و عدم شفافیت صورت گرفت.

ـــ امریکایی ها ومتحدین شان مدعی بودند که معجزه های اقتصادی (بازار آزاد) را در افغانستان پیاده می کنند، اما به جز از تثبیت ارزش پول افغانی در مقابل ارز خارجی، در افغانستان فقر به سرعت در بین مردم افغانستان افزایش یافته و یک کمیت قابل ملاحظۀ مردم زیر خط فقر زندگی می نمایند.

ـــ کشت خشخاش به بلندترین مدارجش رسیده، پروسس تولید هروئین به سادگی جریان دارد و بازار قاچاقچیان داخلی و بین المللی مواد مخدر رونق بیشتر پیدا کرده است.

ـــ به جنگ داخلی افغانستان که می باید به آن نقطۀ پایان گذاشته می شد، اما متأسفانه ابعاد آنرا روز تا روز گسترده تر و پیچیده تر می سازند.

ـــ چگونگی وضع جامعه مدنی درافغانستان، که می باید در تضاد با ساختار تحمیلی دولت، موسسه های بازارگانی و بازار می بود، زیر اثر دولت دست وپا می زند. بخصوص وضعیت اکثریت نهادهای مدنی کمک رسان (ان جی او) ها موقف حکومتی اختیار کرده اند.

ـــ در رابطه با حقوق شهروندی و مسؤلیت های دولت در مورد شهروندان هم وضعیت نهایت رقت بار بوجود آمده است.

خلاصۀ کلام که امروزه درافغانستان درتمام عرصه ها (اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی...) بحران بوجود آمده است و بازیگران «بازی بزرگ جدید» به نحوی در گسترش و تداوم این بحران (نظر به منافع شان) دست دارند و هر یکی از این بازیگران اهداف خاص خود را دنبال می کنند. حتی حریم هوایی و زمینی افغانستان تحت حفاظت نیست. هرمقام بلند بالا کشورهای که درافغانستان قوای نظامی دارند، هرآنگاهی بدون این که مقامات افغانی درجریان باشند، نشست های غیرمترقبه و قبلاً کوردینی نشده را انجام می دهد. سرحدات افغانستان مورد حفاظت دقیق قرار ندارد. گویی کشوری است بی پاسبان و دولتی است بی سلطان.

اما، قدرمسلم این است، که بحران کنونی بصورت عمدی ازجانب کشورهای قدرتمند، کشورهای فرا منطقه یی که دربحران افغانستان ذینقش و ذینفع اند، کشورهای منطقه یی بخصوص پاکستان و ایران با شعار «مردم فقیرتر از ما، همیشه نیازمند به ما می باشند. پس باید مردم افغانستان ازاین هم فقیرتر شوند.» و سرمایه گذاری داخلی آنها که درموجودیت بحران ذینفع اند، بوجود آمده است و تا که توان و امکان دارند، این بحران را گسترش می دهند و پیچیده تر می سازند.

بناءً بحران کنونی افغانستان که در بالا درعرصه های مختلف ازآن قسماً یادآوری به عمل آمد، اکنون به یک موضوع بحث برانگیز مبدل گردیده است و روز تا روز این بحران ابعاد گسترده تری پیدا می کند، میباید این بحران را با در نظر داشت ریشه های اصلی آن که سبب آن گردیده است و تمامی نظریاتی که از جانب صاحب نظران در ابعاد وسیع آن مطرح گردیده و قسماً موضوع را روشن ساخته می تواند، مورد بحث و مداقه قرار گیرد، که خوشبختانه این کار توسط صاحب نظران زیاد (میرعبدالواحد سادات «آغاصاحب»، عزیز آریانفر و دیگران) با ارائه مطالب ارزشمندی صورت گرفته است. در نوشتۀ حاضر، صرف درمورد بحران کنونی که دامنگیر مردم افغانستان میباشد، از دید صاحب نظران تماس گرفته خواهد شد.

با درنظر داشت تاریخ افغانستان، که درهر بحران آن عوامل خارجی (عمده) و عوامل داخلی (فرعی) نقش و ارتباط ناگسستنی داشته است، یک تداوم پیوسته میباشد.  بدون پیداکردن انگیزه های اصلی و ابتدایی آن نمی توان آنرا به گونۀ مناسب فهمید. درمورد بحران کنونی افغانستان که امروزه قدرت های خارجی و حامیان داخلی آنها آنرا به یک بحران منطقه ای و بین المللی تبدیل نموده اند، میباید درقدم اول به این سوال ها پاسخ داده شود، که:

نخست، آیا افغانستان ازمنظر ساختارجغرافیایی، اهمیت و موقعیت استراتیژیک دارد یا خیر؟

دوم، افغانستان ازمنظر اهمیت جیواکونومیکی در کدام وضع قرار دارد؟

این سوال ها را از دو جهت مورد بررسی قرار می دهیم:

ـــ یکی، ازجهت جغرافیای سیاسی، که آیا بحران کنونی افغانستان متأثر از موقعیت و ساختار جغرافیایی و موقعیت استراتژیکی آن است یا خیر؟

ـــ دیگری، از جهت روابط بین المللی (با کشورهای همسایه«قوی و ضعیف»، کشور های منطقه ای و اهمیت این روابط برای قدرت های بزرگ جهانی).

از جهت موقعیت و ساختار جغرافیایی :

" افغانستان از نگاه جغرافیایی، درمرکز آسیا واقع شده و تاریخش همچو اقلیم او از جهت موقعیت جغرافیایی و ساختمان طبیعی همیشه متأثر بوده است. زیرا حالت چهار راه را دربین مناطق بزرگ این قاره دارد و گاهی به مثابۀ تختۀ خیز، گاهی سپردفاعی، گاهی منطقۀ حائل، گاهی بعنوان راه تجارتی و گاهی به مثابۀ دروازۀ دخول و خروج کشور گشایان و جهان گشایان مورد استفاده قرار گرفته است.

مطلبی که دراین راستا درخور توجه است، تاریخ مشرق زمین درمجموع و تاریخ افغانستان بطور اخص عبارت است ازتداوم پیوسته و پایان ناپذیر توطیه ها، دسایس و درگیریهای برخی کشورها دراین منطقه.

پترهاپکرک این درگیری دیروز را بین دو کشور پرقدرت جهان (برتانیای عصر ملکه ویکتوریا و روسیۀ تزاری) «بازی بزرگ» نام نهاده است، که این بازی بزرگ بعد از آزادی هند و تجزیه آن به دو کشور هندوستان و پاکستان هم زیر نام «جنگ سرد» بین واشنگتن و مسکو ادامه پیدا کرد و امروز هم بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و ظهور کشورهای مستقل آسیای میانه، این بازی بزرگ خاتمه پیدا نکرده، بلکه ابعاد تازه یی بخود گرفته است. چنانچه فعلاً هم ایالات متحده امریکا مصروف تحقق استراتیژی خود (نظامی، اقتصادی وسیاسی) دراین منطقه می باشد.

افغانستان امروزه ازجانب شمال، درفاصله تقریباً 1700 کیلو متر ازپامیر درشرق تا دهنه ذوالفقار درغرب، با خاک کشورهای تاجکستان، ازبکستان و ترکمنستان هم سرحد است. در غرب آن، کشورایران و در جنوب و شرق آن، کشور پاکستان واقع است. در شمال شرق، درفاصله 74 کیلو متر با کشور چین همسایه است."(2)

بناءً افغانستان با این موقعیت جغرافیایی، حایز اهمیت استراتژیک ویژه ای در گذشته های دور بوده وحالا هم است. به همین دلیل، درطول تاریخ بیش ازهر سرزمین دیگری مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار گرفته است.

از جهت روابط بین المللی:

تحلیل اوضاع کنونی داخلی افغانستان و اطراف آن نشان می دهد، که امروزه همزمان چند بازیگر بین المللی و منطقه یی (کشورها، سازمان های بین المللی، شرکت های چند ملیتی، احزاب، رسانه های جمعی، چهره های شاخص جهانی، شوراهای فرهنگی ــ مذهبی، سازمان های اطلاعاتی...)، به نحوی درگسترش و تداوم این بحران، بازی می کنند، که با در نظر داشت موقعیت استراتیژیک افغانستان، منافع استراتیژیکی، اقتصادی و سیاسی خود را دنبال می کنند.

شرکت کنندگان اساسی بازی افغانستان عمدتاً عبارت اند از:

ایالات متحده امریکا، ناتو(یا سازمان آتلانتیک شمالی، که از 28 کشور تشکیل شده است.)، حکومت رسمی کابل، طالبان، پاکستان، ایران، اتحادیه اروپا(اتحادیه اقتصادی ــ سیاسی، که از 28 کشور اروپایی تشکیل شده است.)، سازمان همکاری شانگهای (سازمان میان دولتی همکاری های امنیتی، اقتصادی و فرهنگی. اعضای اصلی آن: چین، روسیه، قزاقستان، قرغیزستان، تاجکستان، ازبکستان و اعضای ناظر آن: مغولستان، ایران، پاکستان، هند و افغانستان.)، سازمان قرارداد امنیت دسته جمعی (روسیه، قزاقستان، قرغیزستان، ازبکستان، تاجکستان، بیلوروسیه و ارمنستان.)، جی ــ 8 (یا گروه هشت، 8 کشور صنعتی که 65 در صد اقتصاد جهان را در دست دارند: فرانسه، المان، بریتانیا، ایتالیا، جاپان، ایالات متحده امریکا، روسیه و کانادا.)، روسیه، چین، هند، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان، که هرکدام بنا برمنفعت و عملکرد خود، دراین بحران ذینقش اند و می توان ذیلاً دسته بندی کرد:

ـــ کشورهای منطقه یی همسایه: پاکستان، ایران، تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان و چین؛

ـــ کشورهای فرا منطقه یی: امریکا، انگلستان، روسیه، عربستان، ترکیه، المان، جاپان؛

ـــ سازمان ملل متحد و شورای امنیت آن، سازمان اکو(یا سازمان منطقه ای همکاری اقتصادی، ایران، پاکستان، ترکیه، آذربایجان، قزاقستان، قرغیزستان، ترکمنستان، ازبکستان، تاجکستان و افغانستان.) و سازمان کنفرانس اسلامی؛

ـــ شرکت های چند ملیتی مانند: شرکت نفتی دلتاآویل، یونیکال و برایدس.

بازیگران که در بالا از آنها یادآوری به عمل آمد، به نحوی در گسترش و تداوم بحران افغانستان مؤثرند و هر یک اهداف خاصی را دنبال می کنند. یا به عبارت دیگر، میزان تأثیرگذاری بحران افغانستان بر تحولات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی منطقه و جهان و تأثیر متقابل سیاست ها و اقدامات سایر کشورها و بازیگران بین المللی بر بحران افغانستان می باشد. امروز که افغانستان به کانون بحران مبدل گشته است، قبلاً هم یادآور شدیم ریشه اصلی آن را باید در داخل و خارج جستجو کرد. واقعیت این است که در این بحران، عوامل بیرونی به مراتب قوی تر از عوامل داخلی نقش دارد و این کشورهای ذینفع در بحران اند که با یکدیگر در گیرند، نه مردم افغانستان. گروه ها و احزاب سیاسی به عنوان مهره های شطرنج به نیابت از این کشورها عمل می کنند.

بناءً دربحران افغانستان عوامل داخلی و خارجی نقش و ارتباط ناگسستنی دارند.

دررابطه با عوامل داخلی:

در افغانستان بعد از چند دهه جنگ و بخصوص بعد از سقوط حاکمیت جمهوری افغانستان در سال 1992 و پیروزی تنظیم های جهادی سرآغاز دشواری های متعدد بود. از آن پس بحران افغانستان وارد مرحلۀ تازه ای گردید. بحران افغانستان در این مرحله، نه تنها حالت منطقه ای، بلکه حالت بین المللی بخود گرفت. ساختار اجتماعی، اقتصادی، سیاسی افغانستان از هم پاشید و به عوض آن ساختار جدید دیرپا بوجود نیامد.

بدین معنی که قبلاً ساختار اداری قسماً مدرن، سکتور اقتصادی دولتی وخصوصی، طبقات و اقشار تقریباً مشخص وجود داشتند، اما بعد از به قدرت رسیدن تنظیم های جهادی نهاد های اداری، اقتصادی و اجتماعی از هم پاشیدند و طبقات و اقشار هم قسماً درهم و برهم شدند. یا به عبارت دیگر یک بحران عمیق اقتصادی و اجتماعی بوجود آمد که تا امروز دوام دارد. درهمچو حالت یک قشروسطی، که بالای تمام عرصه ها تاثیر داشته و نقش اساسی را بازی می کند، متأسفانه تا فعلاً عملاً وجود ندارد.

فعلاً ساختار داخلی فضای سیاسی افغانستان، نهایت پیچیده می باشد. مسأله همآهنگ ساختن منافع تمام گروه های درگیر همیشه پیچیده ترین مسأله سیاسی در افغانستان بوده و باقی مانده است. یکی ازعوامل داخلی بحران افغانستان که سال ها طول کشیده، تا اندازۀ نتیجه لاینحل ماندن همین پروبلم می باشد. مقامات عالی افغانستان بصورت مزمن نمی توانند بین خود به توافق برسند. برعلاوه، نمیخواهند این کاررا یاد بگیرند.

هرکدام از گروپ های ذیدخل و ذینفع سیاسی افغانستان در«افغانستان خود» بسرمی برند. برای آنها افغانستان درچهارچوب یک ــ دو ولایت محدود می گردد... گویی، افغانستان واحد برای گروهای رقیب اصلاً وجود ندارد. این تمایل بد، که در سال های 80 گذشته بین تنظیم های جهادی تشکیل یافته، تا به حال آن را حفظ نموده اند.

علاوه بر این، درمورد بحران کنونی افغانستان، عمدتاً مافیاسالاران داخلی، که تا امروز تمام معادن افغانستان را بشکل غیرفنی وغیرقانونی استخراج و به خارج ازکشورقاچاق می نمایند و دولت درتأمین حفاظت از معادن کشور عاجز است. درصورتی که بحران افغانستان حل گردد و حکومت قانون مستقر گردد و صلح پایدار بوجود آید و امنیت تأمین گردد، آنها به این معادن دست رسی پیدا کرده نمی توانند و درآمد شان از این ناحیه قطع می گردد. بناءً آنها در گسترش بحران و گرم نگه کردن بحران ذینفع اند و تا که توان دارند این بحران را گسترش می دهند.

هم چنان در کشت خشخاش، تولید تریاک و هروئین و قاچاق آن در تبانی با مافیایی بین المللی زمانی دست رسی می داشته باشند، که در افغانستان بحران و بی امنیتی وجود داشته باشد و به همین خاطر آنها بحران آفغانستان را گسترش می دهند.

درضمن، ترکیب قومی، مذهبی، زبانی، قدرت طلبی رهبران گروه ها، بی سوادی و کم سوادی، فقرعمومی، دیدگاه های سیاسی متفاوت و گویا آشتی ناپذیر وغیره ، که از جانب کشورهای ذینفع به اختلافات بین گروه ها دامن زده می شود، نیز نقش اساسی خود را دارد.

دربین این عوامل، گرایش قومی، سمتی، زبانی و مذهبی برخی از گروه ها اهمیت خاص پیدا کرده است.

درشرایط فعلی، آرایش گروه های سیاسی افغانستان با وجود اختلافات درونی هر گروه سیاسی بیانگر این است که نیروهای سیاسی بیشتر به محل، سمت، زبان و مذهب خود وابسته هستند.(جمعیت اسلامی، جنبش اسلامی، حزب اسلامی، حزب اتحاد اسلامی، تحریک اسلامی طالبان، حزب وحدت اسلامی...)، که این گرایش ها در بحران سیاسی افغانستان تأثیرگذار بوده و می باشد. تمام گروه های سیاسی که بنحوی در دوام بحران افغانستان ذینفع اند، با سؤاستفاده از عوامل فوق دامنۀ بحران را گسترده تر می سازند و خود شان مصروف «زراندوزی» هستند.

در رابطه با عوامل خارجی:

کشوری که دارای موقعیت مهم سیاسی ــ جغرافیایی باشد، اگر به صورت کارآمد و مثبت وارد صحنه بین المللی نشود، مورد نزاع و رقابت کشورهای همسایه، کشورهای منطقه یی و قدرت های بزرگ جهانی واقع می شود، که هدف شان، یا اثبات تفوق سیاسی خود است یا بیرون راندن رقیب یا رقبای خود از صحنه. افغانستان امروزه متأثر از چنین طرزتفکری حاکم بر روابط بین المللی است.

دربین همسایگان، پاکستان و ایران بیشترین ارتباط را با مسائل داخلی افغانستان دارند، زیرا هردو کشور در دوران جهاد بالای گروه های جهادی افغانستان سرمایه گذاری کرده اند. چنانچه:

نخست، هردو کشور به اختلافات مذهبی، زبانی، قومی، سمتی... دامن می زنند.

دوم، امروزه هم بیشترین مهاجرین افغانی در پاکستان و ایران بسر می برند.

سوم، هردو کشور از دید منافع ملی خود نمی خواهند در ارتباط با تحولات سیاسی داخلی افغانستان بی تفاوت باشند.

چهارم، هردو کشور در تلاش بدست آوردن امتیازات اقتصادی در منطقه می باشند.

پنجم، هردو کشور از اتحاد تنظیم ها بخاطر زیرتاثر داشتن آنها جلوگیری به عمل می آورند.

کشورهای ذیدخل و ذینفع منطقه یی و فرا منطقه یی، که عامل اصلی در بحران افغانستان محسوب می گردد، بین خود درگیر اند و تا زمانی که به اهداف و منافع خود دست رسی پیدا نه کنند، این بحران را گسترده تر و پیچیده تر می سازند.

اهمیت جیو اکونومیکی افغانستان:

افغانستان از دوجهت اهمیت اقتصادی برای کشورهای همسایه، منطقه یی و فرامنطقه یی دارد:

نخست، افغانستان خود گنج های فراوان در زیرزمین خود دارد، که کشورهای ذینفع، خود را در «بازی بزرگ جدید» شریک دانسته و در مقابل بحران افغانستان حساس هستند.

افغانستان از لحاظ معادن غنی می باشد. تحقیقات زمین شناسی، بخصوص تحقیقاتی که در سال 2010 میلادی، پس از چهار سال به مدیریت گروهی کوچکی از زمین شناسان امریکایی و سرپرستی پنتاگون انجام شد، تخمین های جدیدی از ارزش و مخازن زیر زمینی افغانستان بدست آمد. آنها با وسایل اشعه لایزر توانستند معادن عمق کوه ها و زمین های هموار افغانستان را کشف، عکس برداری و تثبیت تقریبی نمایند. تا فعلاً، 400 نوع منرال و سنگ معدنی کشف گردیده است، که از جمله: 286 معدن فلزات، 5 ساحه نفت و گازخیز در شمال و سایر معادن می باشند.

این ارزیابی ها ارزش برخی از این منابع را به بیش از یک هزار ملیارد دالر تخمین زده است، که فقط مربوط به کشف ذخایر لیتیم (یوهان اگوست آرفوردسن کاشف لیتیم در 1817 میلادی می باشد. لیتیم، مهمترین موادِ ساخت بطری های قابل چارج است که درتلفون های همراه، کامپیوترهای دستی، موترهای برقی وهواپیما سازی کاربرد دارد. شماری از کارشناسان از لیتیم به عنوان «نفت عصرآینده» نام می برند.)، مس، رگه های آهن، طلا و نیوبیوم می شود.

چند ماه پس از گذارش، کارشناسان زمین شناسی وزارت معادن افغانستان ارزش کشفیات جدید را نزدیک به سه هزار ملیارد دالر تخمین زد.

از جانب دیگر، کشف منابع جدید نفت و گاز، افغانستان را از نظر منابع زیرزمینی به عنوان یک سرزمین فوق غنی در گروه کانادا، افریقای جنوبی و برازیل قرار داد.

در چنین وضعیتی افغانستان فرصتی بی همتا در تاریخ خود را در اختیار دارد تا به جرگه کشورهای با درآمد متوسط مانند ترکیه، مالیزی و مکزیک قرار گیرد و اگراین کشور درست مدیریت شود، در 15 تا 20 سال آینده توانایی واردشدن به کلوپ اقتصاد های بالای گروهی با درآمد متوسط چون لهستان، سلواک و مجارستان را دارا است.

واقعیت امر این است، که بدون صلح پایدار، حداکثر بهره افغانستان از این اکتشافات صدور مواد خام خواهد بود که این کمترین بهره را به مردم افغانستان و شکوفایی اقتصاد پایدار خواهد داد.

فقط با مشارکت سرمایه گذاری خارجی در پروژه های زیربنایی صنعتی است که افغانستان می تواند نرخ رشد صنعتی شدن خود را تسریع کرده و پایدار نگهدارد.

چنانچه پذیرفتن افغانستان به عنوان عضو ناظر در نشست اخیر سازمان همکاری های شانگهای و تاکید دو عضو کلیدی این سازمان یعنی چین و روسیه بر افزایش تلاش این دوکشور دربازسازی افغانستان واقتصاد آن، یکی ازچند نشانه افزایش اهمیت افغانستان درغرب آسیا و نیاز چین و روسیه و نیز جهان صنعتی، به مخازن زیر زمین افغانستان است.

شماری از این ذخایر نه تنها برای افغانستان اهمیت استراتیژیک دارند، بلکه در رفع نیازهای بخش های تکنولوژی صنعتی برای ساختن افزار کمپیوتری و ارتباطات ماهواره ای در سطح جهانی بی همتا می باشند و در این راستا نشست اخیر شانگهای را می توان پیش آهنگ باز شدن درهای تجارت و سرمایه گذاری جهان بروی اقتصاد افغانستان ارزیابی کرد.

دوم، افغانستان دروازه تجارت با آسیای مرکزی است و جمهوری های آسیای مرکزی همچون افغانستان از مناطق حساس جهان بشمار می روند؛ زیرا به اعتقاد کارشناسان، این منطقه پس از خلیج فارس بزرگترین منابع انرژی جهان را در خود جای داده است. آنچه اکنون مورد توجه کشورهای ذینفع است، نحوه رسانیدن انرژی های موجود به جهان صنعتی است.

امریکا و دیگر کشورهای صنعتی:

با توجه به این واقعیت که اقتصاد یکی از عوامل تعیین کننده در قدرت ملی کشورها در قرن حاضر می باشد، بیش از پیش سعی دارند تسلط خود شان را بر حوزه های مهم منابع ذخایر انرژی جهان توسعه دهند. این منابع علاوه بر مناطق دیگر در حاشیه دریای خزر، خلیج فارس، آسیای مرکزی می باشند. بناءً کشورهای صنعتی، بخصوص امریکا تلاش دارند تا به این منطقه حساس دست یابند. افغانستان و ایران به عنوان کشورهای نزدیک به این منطقه، جایگاه خاصی در سیاست خارجی این کشورها دارند.

اهداف عمده امریکا برای این منظور عبارت اند از:

ـــ جلوگیری از روی کار آمدن حکومت ضد امریکایی در افغانستان؛

ـــ سرمایه گذاری اقتصادی ــ سیاسی درمرزهای امنیتی روسیه (ترکمنستان، ازبکستان، تاجکستان...)؛

ـــ دسترسی به ذخایر و منابع اقتصادی آسیای مرکزی؛

ـــ تحت پوشش آوردن ایران از مرزهای امنیتی آن.

امریکا به بهانه حملات 11 سپتامبر خود را به افغانستان رساند، چون افغانستان از لحاظ اقتصادی، موقعیت سیاسی ــ جغرافیایی با ارزش را دارأ است.

چین و هند:

جمهوری مردم چین به مثابه بازیگر مستقل مطرح بحث می باشد، نه فقط در چوکات سازمان همکاری شانگهای. فعالیت چین وهند در افغانستان، مانند ایالات متحده امریکا، ناتو و یا پاکستان محسوس نیست. ولی بدون هر گونه تردید، پیکن و دهلی به تقویت حضور خود درساحه سیاسی افغانستان علاقمند می باشند و آنرا ازطریق روابط دوجانبه با کابل و همچنان از طریق روابط دو جانبه با شرکت کنندگان دیگر بین المللی بازی افغانستان گسترش خواهند داد.

امروز شرکت کنندگان بین المللی بحران افغانستان توجه فوق العاده بلند به دو واحد در بازی بزرگ سیاسی آسیای مرکزی ــ جنبش طالبان و هند مبذول می دارند...

درحال حاضر دورنمای توحید مساعی شرکت کنندگان اساسی بازی افغانستان با هند بسیار جالب می باشد. ایالات متحده امریکا و ناتو از قبل سعی می ورزند دهلی را در پروژه افغانستان به طرفداری از خود جلب کنند. فکر میکنم، همین کار را ایران و روسیه هم انجام خواهند داد. برای چنین توحید استراتیژی هند با استراتیژی سازمان همکاری شانگهای و محدود ساختن امکانات مانور سیاسی دهلی در چوکات سازمان همکاری شانگهای برای پیکن، منجمله، عبارت از وسیله کنترول بر دهلی می باشد، که به کمک آن جهت جلوگیری از تقویت رقیب امریکایی در منطقۀ آسیا به حساب هند تلاش خواهد ورزید. پیکن علاقمند آن است، تا دهلی را درساحه مطروحه بازی سازمان همکاری شانگهای وارد سازد و بدین وسیله، هند را در جهت مخالف از واشنگتن ببرد و نقش بحران افغانستان دردستیابی براین هدف، سیاست خارجی چین می تواند بسیار محسوس باشد.

روسیه:

کشوری است که با افغانستان کاملاً آشنایی دارد و نمی تواند در برابر بحران کنونی آن بی تفاوت بماند. روسیه آشکارا می خواهد به یک شرکت کننده بزرگ دیگر بین المللی در بازی بزرگ افغانستان مبدل گردد، ولی تا به حال تحقق عظمت طلبی آن در افغانستان کاملاً مشکل به نظر می رسد. فکر می کنم، که در آینده نزدیک فعالیت روسیه در جهت افغانستان در پروتوکول های جلسه مشورتی اتاق تجارت و صنایع و ایجاد گروپ دوستی در پارلمان های دو کشور صرف خواهد شد. بخشیدن اخیر قروض افغانستان در برابر روسیه ــ این یگانه اقدام جدی مسکو در جهت افغانستان در سال های اخیر محسوب می شود. ولی یک گام بدون سستم اقدامات، هیچ چیزی را حل نمی کند.

اهداف عمده روسیه عبارت اند از:

ـــ جلوگیری از نفوذ بنیاد گرایی اسلامی در منطقه؛

ـــ جلوگیری پیش روی امریکا و متحدینش به سوی آسیای مرکزی به عنوان مرزهای امنیتی اش؛

ـــ احیای نفوذ دوباره در مناطق پیرامونی روسیه؛

ـــ مقابله با وحدت عمل امریکا در معادلات منطقه ای؛

ـــ ممانعت از تسلط دیگران بر ذخایر و منابع اقتصادی منطقه.

کشورهای آسیای مرکزی، به جز از (احیای نفوذ دوباره در مناطق پیرامونی روسیه) موارد دیگری که در بالا از آن تذکر به عمل آمد، جزو اهداف شان به شمار می رود.

ترکمنستان:

ترکمنستان، که یکی ازهمسایه های شمالی افغانستان است، با داشتن 13000 ملیارد مترمکعب ذخایر گاز طبیعی در بین ذخایر گاز طبیعی جهان، موقعیت چهارم را دارد و سالانه قریب 80 تا 90 میلیون متر مکعب گاز استخراج می کند که قریب 90 در صد آن را صادر می نماید. ترکمنستان برای صدور این مقدار گاز خود به افغانستان چشم دوخته است و طبیعی است که نسبت به بحران کنونی افغانستان حساس باشد.

اهداف عمده ترکمنستان در بحران افغانستان عبارت اند از:

ـــ تلاش برای فراهم ساختن زمینه های صدور نفت و گاز از طریق افغانستان به بازارهای منطقه و جهانی. شرکت بریداس جاپانی در مرزهای مشترک افغانستان و ایران در کشف نفت و گاز به موفقیت های نایل آمده است و تلاش دارد تا نفت و گاز ترکمنستان را از طریق افغانستان با استفاده از پایانه های پاکستان در دریای عمان، به بازارهای منطقه و جهان عرضه نماید.

ـــ جلوگیری از نفوذ بنیادگرایی.

ازبکستان:

ازبکستان همسایه دیگر افغانستان، که در بخش عمده آمودریا (جیحون) با ما مرز مشترک دارد، از سال 1967 یگانه دریافت کننده گاز صادراتی افغانستان به شمار می رفت. برای افغانستان هم به دلیل نزدیکی، کم هزینه ترین راه برای صدور گاز طبیعی بوده و است. از جانب دیگر در شمال افغانستان معدن زغال سنگ که سوخت اصلی نیروگاه های برق محسوب می گردد، وجود دارد و از همه مهمتر این که بزرگ راه سالنگ به عنوان مهم ترین راه ارتباطی افغانستان با جهان خارج به ازبکستان وصل است. اهداف عمده ازبکستان در افغانستان عبارت اند از:

ـــ دست رسی مجدد به منابع نفت و گاز و دیگر منابع طبیعی انرژی در شمال افغانستان؛

ـــ مقابله با بنیادگرایی؛

ـــ گویا دفاع از حقوق اقلیت ازبک در نظام سیاسی افغانستان.

پاکستان:

یکی از کشورهای ذینفع در بحران افغانستان است. پاکستان سعی دارد بار دیگر با مطرح شدن این که درافغانستان دولتی روی کارآید که گوش به فرمان پاکستان باشد و به عنوان شاه راه تجارتی در منطقه باشد.

تلاش پاکستان در بعد اقتصادی در دو سطح واردات و صادرات قابل تجزیه و تحلیل است:

درزمینه واردات، هدف پاکستان این است که علاوه برتأمین نفت وگاز خود از جمهوری های آسیای مرکزی، به ویژه ترکمنستان، زمینۀ صدور نفت وگاز این منابع را از مسیر افغانستان به جهان فراهم سازد و خود به عنوان یک شاه راه تجارتی از منافع آن بهره برداری کند.

در زمینه صادرات هم صدور کالاهای صادراتی پاکستان به این مناطق و کمک به صادرات دیگر کشورها به آسیای مرکزی از طریق دریای عمان و حمل و نقل آن ها از طریق افغانستان و بهره برداری از منافع آن، هدف پاکستان است.

برای پاکستان در دست یابی به اهداف خود در زمینه واردات و صادرات موقعیت استراتیژیک افغانستان بدیلی ندارد؛ زیرا مسیر تجاری دریای عمان به آسیای مرکزی فقط از سه طریق قابل بهره برداری است، که دو مسیر آن از خاک افغانستان می گذرد:

1ــ مسیر دریای عمان ــ کراچی ــ پشاور ــ کابل ــ بزرگ راه سالنگ ــ آسیای مرکزی؛

2ــ مسیر دریای عمان ــ کویته ــ قندهار ــ هرات ــ آسیای مرکزی؛

3ــ مسیر دریای عمان ــ بزرگ راه قره قرم ــ چین ــ آسیای مرکزی.

راه سوم به دلیل کوهستانی بودن مقرون به صرفه نیست. از دو طریق باقیمانده، بهترین راه دست رسی به آسیای میانه، استفاده از مسیر بزرگ راه سالنگ است.

راه های ممکن واردات و صادرات و برقراری روابط اقتصادی جهان با آسیای مرکزی عبارت اند از:

1ــ مسیر روسیه: امریکایی ها ومتحدینش به ثبات این کشور در دراز مدت اطمنان ندارند و این عدم اطمنان، موجب بی اعتباری این مسیر گردیده است.

2ــ مسیرایران: به دلایل پرابلم های که درمورد انرژی هسته یی، امریکایی ها وغربی ها با ایران دارند و برخی حساسیت های دیگر، این مسیر هم فعلاً مورد توجه نیست.

3ــ مسیرافغانستان: راهی کوتاه تر و مطمین تر برای این منظور است. البته این راه مربوط به برقراری ثبات سیاسی و امنیتی درافغانستان است. درصورت فعال شدن این راه دو کشور افغانستان و پاکستان به شاه راه بزرگ جهانی تبدیل خواهند شد.

بنابراین، اهداف عمده پاکستان عبارت اند از:

1ــ تقویت عمیق استراتیژی این کشور در برابر هند؛

2ــ ایجاد حکومت طرفدار خود در افغانستان؛

3ــ حل مسأله خط دیورند به اساس ادعای تاریخی افغانستان نسبت به این موضوع؛

4ــ مطرح شدن افغانستان به عنوان دروازه تجارت با آسیای مرکزی؛

5ــ تأمین مواد هسته ای از افغانستان. (وجود معدن اورانیوم در هلمند، کوه میرداد بین شیندند و هرات و برخی مناطق دیگر برای برنامه های هسته ای پاکستان اهمیت زیاد دارد.)

بناءً پاکستان به دلایل امنیتی ــ اقتصادی خود، به صورت فعال در بحران کنونی افغانستان نقش و حضور دارد و به همین خاطر از گروه طالبان به تمام توان و قدرت خود دفاع و استفاده می کند.

ایران:

به دلایل روابط فرهنگی و درحدود 600 کیلو متر مرز مشترک با افغانستان و عمدتاً مسایل سیاسی ــ اقتصادی منطقه، در قبال بحران کنونی افغانستان بی تفاوت مانده نمی تواند. مهم ترین اهداف ایران عبارت اند از:

ـــ جلوگیری از عقد قرارداد های اقتصادی منطقه ای که نفع ایران در آن نباشد؛

ـــ مقابله با امریکا در معادلات منطقه ای؛

ـــ جلوگیری از سرمایه گذاری سیاسی امریکا در داخل ایران؛

ـــ دوامدار ساختن جنگ درافغانستان، بخاطر طاقت فرسا شدن آن برای سربازان امریکایی؛

ـــ تأکید بر استقرار دولت فراگیر و دارای روابط دوستانه با ایران؛

ـــ تقویه گروه های که دردوران جهاد و بعد ازآن بالای آنها برای روز مبادا سرمایه گذاری کرده است.

نتیجه:

افغانستان به دلیل هم مرز با کشورهای ازبکستان، تاجکستان، ترکمنستان (سه کشور به استقلال رسیده و دارای ذخایر فراوان نفت و گاز و دیگر معادن) درشمال، کشور قدرتمند چین، کشورپاکستان در شرق و جنوب و کشور ایران در غرب و قرار گرفتن ایران در حوزه خلیج فارس، وضعیت استراتیژیک خاصی را دارأ است. از یک جهت، این موقعیت حساس درمنطقه و از جهت دیگر، به عنوان دروازه تجارتی و دارای معادن غنی، رقابت بین کشورهای منطقه و جهان را برای نفوذ هر چه بیشتر آنها درافغانستان به وجود آورده است.

همچنان با توجه به این واقعیت که همواره نقاط بحرانی دنیا با مناطق سوق الجیشی منطبق است، می توان به عمق بحران افغانستان و علل آن پی برد. افغانستان کشور است که به دلیل وضع خاص جغرافیایی، دارای اهمیت استراتیژیک و سیاسی ویژه ای در منطقه می باشد و درمسیر تاریخ نام های «کلید یک قاره»، «چهارراه آسیا»، «تختۀ خیز»، «سپردفاعی»، «منطقۀ حایل»، «راه تجارتی یک قاره»، «دروازۀ دخول و خروج کشورگشایان و جهان گشایان»، برگرفته ازموقعیت جغرافیایی این کشوراست، که مورد توجه کشور های همسایه، منطقه یی و فرا منطقه یی بوده و است و تا زمانی منافع شان برآورده نشود، بحران کنونی را گسترش می دهند.

از جانب دیگر، عدم دقت دولت فعلی افغانستان، درتقرر انسان های ماهر، متعهد، کارشناس و وطنپرست که دلسوزانه با دستان پاک، قلب گرم و مغزسرد در زدودن این بحران تلاش کنند، بی اعتنایی به مداخلات کشورهای مغرض و بی اعتنایی به موقعیت سوق الجیشی، برعمق روزافزون بحران در این کشور کمک می نماید.

هم چنان، قبلاً درافغانستان دربین مردم، دین «اسلام سنتی» ریشه های عمیق داشت. بدین معنی که اکثریت قاطع مردم از ترس خداوند از مرتکب شدن به گناه ها بخصوص گناه های کبیره از ترس این که مرتکبین گناه ها، خصوصاً گناه های کبیره در آتش دوزخ می سوزند و جای ابدی آنها دوزخ می باشد، دوری می جستند. بطور مثال: قتل، تجاوز جنسی بالای زن، اختطاف اطفال، قاچاق بری، دزدی، غصب مال غیر، رشوه گرفتن، اختلاس، و و و، که همه این کارهای نا شایست را گناه های نابخشودنی پذیرفته بودند، از ارتکاب به آنها، ابأ می ورزیدند. حتی " هر پولی را که کسی بدون عرق جبین و زور بازو بدست می آورد، آنرا تدلیس شیطان می پنداشتند."(3) اکثریت مردم افغانستان که در قریه ها زندگی می کردند، گفتۀ عیسی مسیح را که در برابر سؤالی که چگونه می توان با تهیدستان کمک کرد، پاسخ عیسی را که «کسی که دو بالاپوش دارد، بگو به کسی دهد که هیچ ندارد.» (4) عملی می ساختند. آنها دوغ ، ترکاری باب... خود را باکسانی که درقریه شان زندگی می کردند و نداشتند، تقسیم می کردند. دروجود اکثریت مردم نادار افغانستان چنین روحیه یی وجود داشت که «شتر ازسوراخ سوزن آسان تر می گذرد تا ثروتمند خدا نترس ازصراط مستقیم.» (5)

اما بعد از به قدرت رسیدن تنظیم های جهادی تا امروز، دربین مردم «اسلام سیاسی» توسط رهبران تنظیمی رایج گردیده و می گردد. حالا هرکسی که به تعداد زیاد انسان ها را به قتل رسانده باشد (البته بین خودی ها)؛ به هراندازۀ که زیاد زراندوزی کرده باشد؛ به هراندازۀ که درقاچاق و غصب زمین های دولتی و شخصی، رشوه، اختلاس ...سهم بیشتر گرفته باشد و به «زورمند» مبدل گردیده باشد، درجملۀ «مجاهد کبیر» محسوب می گردد.

در افغانستان امروزه، یک تعداد انگشت شمار، واقعاً به ثروتمندان بزرگ مبدل گردیده اند. اما درمقابل اکثریت قاطع خاموش، زند گی فقیرانه دارند و زیر خط فقر زندگی می کنند. اکثریت قاطع خاموش که به گفتۀ کاستوریادیس، «هیچ گروهی قادر نخواهد بود بر جامعه ای بیش از 24 ساعت حکومت کند، مگر آنکه اکثریت جامعه آن را پذیرا باشند.» خاموشی اختیار کرده اند، درغیر آن با درنظر داشت آموزۀ گاندی (که گفته بود: « ترسی » همۀ هند را فرا گرفته است و «صدای آرام و مصمم» خود را علیه آن بلند کرده بود که می گفت: « نترسید. »)، می توانند صدای خود را بلند کنند. البته باز هم با در نظر داشت آموزۀ گاندی در مقام یکی از پایه گذاران معاصر اندیشۀ «عدم خشونت»، که یکی ازجمله متفکران اساسی مکانیسمهای دفاعی جامعه مدنی در برابر خشونت دولت و زورمندان است، خشونت که در افغانستان درهمه جا و به تمام اشکال ممکن جاری و ساری است، این اکثریت خاموش صدای خود را بلند کنند. بخاطری که " عامۀ مردم (اکثریت خاموش) برگ های فروانی دارند... چیزی که فیلسوف انگلیسی، دیوید هیوم، دو قرن پیش خاطر نشان کرده است. هیوم در اثر خویش در زمینۀ نظریۀ سیاسی، این تناقض را توضیح می دهد که در هر جامعه ای مردم تسلیم فرمانروایان می شوند، اما زور همیشه در دست فرمانبرداران است."(6)

بلی! " ما می دانیم که شیر قوی تر از رام کنندۀ خویش است و رام کننده نیز این مطلب را می داند. مسأله این است که شیر این مطلب را نمی داند."(7) این که بحران کنونی افغانستان به شیر کمک کند تا بیدار شود، امری محال نیست.

اما دادن این بیداری به اکثریت خاموش مردم افغانستان، وظیفۀ احزاب سیاسی ملی ــ دموکرات، تحصیل کرده های وطنپرست، چیزفهمان و بخصوص روشنفکران افغانستان می باشد. به همین خاطر می باید با درنظر داشت شعارهایی همچون:

ـــ بازسازی دوبارۀ افغانستان، درتمام عرصه ها؛

ـــ تطبیق قوانین بالای تمام شهروندان، بدون درنظرداشت موقف اجتماعی آنها خواست اکثریت قاطع مردم افغانستان است؛

ـــ مبارزه با فساد اداری یک ضرورت مبرم است؛

ـــ محوه کامل کشت خشخاش، تولید تریاک و هیروئین ؛

ـــ انتخابات شفاف؛

ـــ از بین بردن هر نوع خشونت علیه زنان؛

ـــ تأمین صلح سراسری و پایدار؛

ـــ وغیره.

و شرایط عینی و ذهنی که درجامعه بوجود آمده است، شاید وقت آن فرارسیده باشد تا تمام سازمان های سیاسی ملی ــ دموکرات (احزاب سیاسی) همسو و وطنپرستان واقعی یک خط درشت را بین یک گروه بسیار کوچک منفعت طلب و اکثریت قاطع مردم افغانستان بکشند و بخاطر بسیج اکثریت قاطع مردم، دریک جبهه، متحد شوند.

درجهان امروزه، سرمایه داران از گفتۀ تاریخی کارل مارکس «شعور طبقاتی یا خود آگاهی» بسیار بجای استفاده کرده اند. آنها، در اکثریت کشورها منجمله افغانستان به «اربابان زر» آموخته اند که از منافع طبقۀ خود چگونه دفاع کنند و توسط آنها به اکثریت خاموش مردم قبولانده اند که چیزی بنام طبقه و قشر وجود ندارد و همۀ ما برابر و برادر هستیم. درمقابل، جنبشهای طرفدار صلح وعدالت اجتماعی که آنها آن را«چپی ها» می نامند، تا حال نتوانسته اند، توده های مردم را که قدرت اصلی نزد شان است، آنها را با «خود آگاهی» مجهز بسازند.

چون درپهلوی برنامه حزب سیاسی، یکی از اهداف اساسی که اهمیت خاصی دارد، آگاه نمودن و آشنا ساختن عموم مردم با وقایع و حوادثی است که در کشورش و جهان امروزه می گذرد. بخصوص حوادثی که بر سرنوشت کشورش و بر آیندۀ فرد فرد ملتش اثر خواهد گذاشت. درایت یک حزب سیاسی در آن خواهد بود که برای ملت و فرد فرد کشور خود، برای هر حادثۀ که بوقوع می پیوندد، نظر و سلیقۀ خود را ابراز نماید و چنان دقت به خرچ دهد که بعداً عملاً با حوادث، پیش بینی های حزب انطباق بیابد. برای بیدار ساختن اکثریت خاموش در جستجوی موضوعی باشد که علاوه بر روشن ساختن ذهن آنها، قلب شان را نیز تشفی بخشد.

چنانچه گروه طالبان با اندیشه های قرون وسطا یی، که توسط کشورهای بیگانه ایجاد شده، توانسته بودند با یک ــ دو شعار ( امنیت و عدالت در برابر دولت بی کفایت مجاهدین ) ازاحساسات پاک مردم افغانستان استفاده کرده و قدرت را در افغانستان تصاحب کنند.

بلی! امروزه نسل افغان با یک تراژیدی خاموش دست و پنجه نرم می کنند. تراژیدی نسل افغان طی سال های جنگ، هیچگاه به آن اندازه یی که در بیانات شهید داکترنجیب الله، که چندی بعد 17 سال شهادتش فرا می رسد، توضیح و تشریح گردیده بود، تصویر نشده است. کمتر شاهدان، این تراژیدی را با آنچنان جملاتی که او یادآور شده بود، تشریح نتوانستند.

امروز که امروز است، وقتی بیاناتش را دوباره مرور می کنم و یا فراخوان های او را به جنگ طلبان و جنگ پسندان بازخوانی می نمایم، در مقابل عظمت که او در تحلیل حوادث بعدی کشور عزیز ما داشت و پیشگویی های را که از حوادث بعدی ترسیم کرده بود و به مردم افغانستان ارائه کرده بود، از شدت تاثیراتش به لرزه می اُفتم. روانش شاد باشد.

درخاتمه، کشورهای بحران ساز برای کشور عزیز ما افغانستان هم بدانند، که بازی با سرنوشت یک ملت، برایشان اثار نامطلوب دارد و سرانجام پیروزی ازآن مردم درد دیدۀ افغانستان است.

ختم.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـــ در یاد داشت حاضر از نوشته های: « بررسی افغانستان ازمنظر جیوپولیتیک ــ عبد الحکیم سلیمی »، « تصورات کارشناس سایت اطلاعاتی "افغانستان رو" اندری سیرینکو »، « بی.بی.سی فارسی، کلید حل بحران افغانستان زیر زمین است ــ مهرداد عمادی »، « روزنامه افغانستان ــ ریشه های بحران افغانستان » و « پایگاه اطلاع رسانی حوزه ــ تحلیل بحران افغانستان » متأثرو اقتباس آزاد صورت گرفته است.

2 ـــ متأثر ازکتابهای «افغانستان در پنج قرن اخیر»، نوشتۀ میر محمد صدیق فرهنگ؛ «بازی بزرگ»، نوشتۀ پیترها پکرک، ترجمۀ محمد اسحاق توخی و مقالۀ بررسی بحران افغانستان ازمنظر جیوپولیتیک ـــ معرفت، نوشتۀ عبدالحکیم سلیمی.

3 ـــ آلنده ایزابل، به سوی پایتخت، ترجمۀ رضا منتظم، تهران، 1383، ص ــ 16.

4 ـــ هنری گیفورد، تولستوی، ترجمۀ علی محمد حق شناس، تهران، 1375، ص ــ 112.

5 ـــ همان کتاب، ص ــ 115.

6 ـــ دیوید بارسامیان، گفتگو با نوام چامسکی، ترجمۀ عباس مخبر،تهران، 1373، ص ــ 94.

7 ـــ تری ایگلتون، پیشدرآمدی بر نظریۀ ادبی، ترجمۀ عباس مخبر،تهران، 1368، ص ــ 297.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت ششم

زمان هوتک

29.08.2013

درقسمت 5 پیرامون مفاهیمی، فرهنگ و دموکراسی قسماً مطالبی ارائه گردید. دراین بخش در مورد مفاهیمی: کثرت گرایی، آزادی و روشنفکر از دید اندیشمندان، تماس گرفته خواهد شد.

در مورد مفهوم «کثرت گرایی»:

" کثرت گرایی یا پلورالیسم سیاسی به معنای آئین کثرت است، که درحوزه های مختلف فلسفه دین، فلسفه های از اخلاق، حقوق و سیاست کاربردهای متفاوتی دارد که حد مشترک همه آنها، به رسمیت شناختن کثرت در برابر وحدت است. از جمله پلورالیسم سیاسی به این معنا است که اقتدار همگانی درمیان گروه های متعدد و متنوع پخش شود، تا این گروه ها مکمل یکدیگر بوده، دولت به حفظ توازن طبیعی میان آنها بسنده کند و حاکمیت مطلق در دست دولت یا هیچ فرد یا نهادی نباشد. پلورالیزم سیاسی را یکی از اصول بنیادی دموکراسی لیبرال می دانند و این البته به گفته «ماکس وبر» (کارل ماکسیمیلیان امیل وبر، 1864 ــ 1920 م، جامعه شناس معروف آلمانی)، نمونه ای آرمانی جامعه پلورالیستی است که گویا تحقق نیافته است. در عرف جامعه شناسی، پلورالیسم عبارت است از:

« جامعه ای که از گروه های نژاد مختلف یا گروه های دارای زندگی سیاسی و دینی مختلف می باشند، تشکیل یافته است.»

به عبارت دیگر، تکثرگرایی سیاسی یا کثرت گرایی سیاسی (پلورالیسم)، یک نوع نگرش فلسفی و سیاسی است که در فرم پایه ای بیانگر تنوع در افکار و پذیرش نظرات متعدد است.

بناءً، کثرت گرایی در واقع یک مفهومی کلی و به معنای پذیرفتن گوناگونی است. این مفهوم به روش های مختلف و در مباحث گسترده ای مورد استفاده قرار می گیرد. در سیاست، تکثرگرایی به معنای پذیرفتن گوناگونی علایق و عقاید در بین مردم است و میتوان گفت تکثرگرایی سیاسی یکی ازمهمترین مشخصه های «مردم سالاری مدرن» بشمار می رود. در سیاست مردم سالارانه، تکثرگرایی یک اصل رهنما است که به همزیستی مسالمت آمیز علایق و عقاید مختلف می انجامد. برعکس «اقتدارگرایی»

و «پارتیکولاریسم» یا (دلبستگی به مرامی خاصی)، تکثرگرایی با پذیرش گوناگونی عقاید بر این اصل پافشاری می کند که اعضای یک جامعه می توانند اختلافات خود را با استفاده از گفتگو همسو سازد.

یکی از ابتدایی ترین استدلال ها در مورد کثرت گرایی سیاسی را «جیمز مدیسون» (1751 ــ 1836 م، امریکایی، سیاستمدار، چهارمین رئیس جمهور امریکا)، درمقالات «فدرالیست» ارائه کرده است. در این نوشتارها، مدیسون این بیم را ایجاد کرده که «تخریب گرایی» به یک جنگ داخلی می انجامد و در ادامۀ گفتارش به جستجوی بهترین راه برای جلوگیری از وقوع چنین رخدادی پرداخته است. مدیسون این نکته را به اثبات رسانده که بهترین راه برای جلوگیری از «حزب گرایی»، ایجاد فضای است که در آن به هیچ یکی از احزاب اجازه مسلط شدن بر سستم سیاسی را ندهیم. این عقیده تا حدی زیادی تکیه بر تغیر دائم تأثیر گروه های سیاسی دارد، بطوری که از تسلط یک گروه جلوگیری کرده و در نهایت به یک رقابت دائمی بینجامد."(3)

" آیزایا برلین (1909 ــ 1997 م، لتونیایی، فیلسوف سیاسی)، هم به نقد تمام سستم های عقلانی می پردازد که مدعی وجود نوعی عینیت تاریخی فراتر از فرد و رهیافتی جبری و وحدت گرایانه به تاریخ هستند و لذا خواهان تفکر به شیوه ای است که هر گونه پاسخی برای مسألۀ برخورد اندیشه ها را با استفاده از راه حلی مطلق مردود بشمارد.

برلین می نویسد: «اگر، آن گونه که من تصور می کنم، اهدافی که انسان ها دنبال می کنند متعدد هستند و همیشه با یکدیگر سازگاری ندارند؛ آنگاه احتمال وقوع برخورد و بروز تراژدی، چه در سطح فرد یا در سطح جامعه، نمی تواند یکسره منتفی باشد.»

بنا براین، در نظر برلین، عمل و گفتار سیاسی مفهوم نخواهد بود مگر در متن و زمینه ای که در آن عقاید انسان ها رو در روی یکدیگر قرار گیرند و با هم برخورد کنند... به همین خاطر او، کثرت گرایی را حقیقی تر عنوان می کند، برای آن که می پذیرد که اهداف انسانی متعدد اند و در رقابت دائمی شان همواره با یکدیگر قابل مقایسه اند.

برلین در نوشته های خود، نگرش وحدت گرایانه به فرد را ــ یعنی نگرش فردی خویشتن نگر و بی اعتنا نسبت به دیگران را ــ در مقابل نگرش کثرت گرایانۀ خود به فرد قرار می دهد ــ یعنی «این اندیشه که اهداف متعدد و متنوعی وجود دارد که آدمیان می توانند به دنبال آنها روند و در عین حال موجوداتی کاملاً عاقل و انسان هایی به تمام و کمال باقی مانند، موجوداتی که قادرند روشنایی را در نزد دیگران نیز ببینند، همچون ما که آن را در جهان ها و اندیشه هایی که از جهان ها و اندیشه های ما بسیار فاصله دارند مشاهده می کنیم.»"(4)

" پُل ریکور (1913 ــ 2005 م، فیلسوف و ادیب برجستۀ فرانسوی)، هم مجذوب کثرت گرایی است و معتقد است که بحث و گفتگو بااندیشه های گوناگون امریست ممکن وضروری. او، به ایدۀ «توافق تعارضی» در زمینۀ اندیشه فلسفی و تجربه سیاسی اعتقاد دارد. توافق تعارضی از دیدگاه ریکور حاصل بلاواسطۀ برخوردهای فکری وتجربی میان صورگوناگون عقاید درفضای عمومی دموکراسی است."(5)

" تکثرگرایی سیاسی و مصلحت عمومی:

تکثرگرایی سیاسی، امیدواراست که فرآیندهای تعارض و گفتگو درنهایت به مشخص شدن و متعاقب آن به درک بهترین راه برای تک تک افراد جامعه یا همان «مصلحت عموم» بینجامد. چنین اصلی براین نکته دلالت دارد که دریک چهار چوب پلورالیستی مصلحت عموم یک مفهوم معین قیاسی نیست، بلکه وسعت و مضمون مصلحت عمومی تنها می تواند در سایه گفتگو کشف شود. نتیجه مهم این فلسفه این است که عقیده هیچ گروه خاص نمی تواند به عنوان «حقیقت مطلق» مورد تائید باشد. بنابراین وجود هیچ گروهی که بتواند دومفهوم «مصلحت عمومی»  و «حقیقت مطلق» را باهم داشته باشد ممکن نیست.

در نهایت ممکن است که یک گروه موفق شود تا عقیده خود را به صورت عقیدۀ پذیرفته شده مطرح کند که البته این امر به جز با ایجاد مذاکرات در یک چهارچوب تکثرگرایانه محقق نخواهد شد و باید به صورت یک اصل کلی، به این نکته اشاره کرد که متصدیان یک چهارچوب تکثرگرایانه سالم نباید به صورت جانبدارانه عمل کنند و برای یک گروه خاص منافع نامتناسبی را ایجاد کنند.

طرفداران تکثرگرایی سیاسی براین عقیده هستند، که استفاده از فرایند مذاکره بهترین راه برای رسیدن به مصلحت عمومی است، چرا که زمانی که همه بتوانند در تصمیم گیری ها و قدرت شریک شوند(و بتوانند حق خود از نتایج استفاده از قدرت را طلب کنند)، مشارکت همه جانبه و همچنین حس تعهد بیشتری در جامعه شکل خواهد گرفت و در نهایت نتایج بهتری در طرح ها حاصل خواهد شد. در مقابل در جوامع استبدادی که قدرت در دست فرد یا گروهی متمرکز شده و تصمیمات به وسیله عده اندکی گرفته می شود، امکان کار شکنی بیشتر است.

شرایط کثرت گرایی:

همه گروه ها جهت موفقیت در تعین منافع مشترک تکثرگرایانه، مجبور به موافقت با یک میزان محدود از خواسته هایشان هستند، که متناسب با ارزشهای تقسیم شده ای است که گروه های متفاوت را به جامعه یکپارچه مبدل می کند و نقشها را جهت رفع کشمکش میان گروه ها تقسیم کرده است. مهمترین ارزش احترام و تحمل دو طرفه می باشد، به گونه ای که در صورت ایجاد برخوردهایی که بطور طبیعی در تغیر علایق و موقعیت ها رخ خواهد داد، هیچ گروهی به منافع دیگری تعرض نکنند و ارزش های همدیگر را ارج بنهند. گروه های مختلف باید بتوانند بدون واردکردن فشار همزیستی و جذابیت داشته باشند. دراین حالت مشاجرات را تنها باگفتمان مداوم که منتج به مصالحه و درک دوجانبه می شود، حل کرد.

کثرت گرایی سیاسی (پلورالیسم سیاسی) و ارتباط آن با دموکراسی:

کثرت گرایی سیاسی، بخشی مهمی ازیک نظامی مبتنی بردموکراسی را تشکیل می دهد. دموکراسی کثرت گرایی، نظامی سیاسی است که در آن اهرم های قدرت و تصمیم گیری تنها در دست یک مرکز قدرت نیست، بلکه احاد مختلف مردم از طریق نمایندگان خود در تصمیم گیری های مهم سهیم هستند. به عبارت دیگر تمام نظام های دموکراتیک جهان به گونه ای دارای خصلت کثرت گرایی هستند. کثرت گرایی خود را در حوزه های گوناگون همچون: فرهنگی، سیاسی، مذهبی، اجتماعی، اقتصادی و غیره نیز متبلور میکند."(6)

در مطالب بالا، منظور تحلیل تمام جنبه های کثرت گرایی در تمام عرصه ها از دید اندیشمندان مورد نظر نیست، بلکه روشنی حداقل و اجمال درمورد کثرت گرایی درنظر می باشد. به هر صورت، در کثرت گرایی سیاسی در افغانستان می باید به چند ویژگی مهم آن توجه مبذول گردد:

ـــ گرچه سستم عنعنوی در افغانستان، سستم صدارتی ــ پارلمانی بوده، ولی امروزه که سستم ریاستی از سستم امریکایی کاپی شده است، می باید مطابق مواد احکام قانون اساسی افغانستان عیار گردد.

ـــ تفکیک قوای ثلاثه به معنای واقعی کلمه و عدم مداخله در کارهای یکدیگر.(اجرائیه، مقنینه و قضائیه)

ـــ پارلمان متشکل از دو مجلس: ولسی جرگه و مشرانو جرگه.

ـــ پیاده کردن نظام انتخاباتی مطابق قانون انتخابات در تمام سطوح.

بر بنیاد مطالب فوق، دولت در چهارچوب نظام دموکراتیک، در کنار سایر نهادهای اجتماعی، سازمان های خصوصی، انجمن های حقوقی، احزاب سیاسی و سازمان های غیردولتی (مردم نهاد یا ان جی او)ها تنها یکی از لایه های اجتماعی باشد نه کل آنرا. چون این گوناگونی را می توان از منظرهای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، کثرت گرایی نامید.

در مورد مفهوم «آزادی»: (با آزادی گرایی اشتباه نشود)

" آیزایا برلین، برای آزادی دها تعریف را ادعا می کند. همین امر سبب شده است که تعریفی دقیقی از آزادی ارائه نشود و به تبین مصادیق آن اکتفا شود. او دو مفهوم «آزادی ــ حقیقت» را مکمل یکدیگر می داند. برلین یادآور می شود که با آزادی به حقیقت رسیدن، هیچ کس را به قبول آن مجبور نساختن، اما لحظه ای هم از جستجوی آن دست برنداشتن.

ولتر (1694 ــ 1778 م، از نامدارترین فیلسوفان و نویسندگان فرانسوی عصر روشنگری)، درلغت نامه فلسفی خود آزادی را «شناخت حقوق بشر» معنی می کند. شناختی که به گفته او «دفاع از این حقوق» را به همراه دارد.

روسو، قرارداد اجتماعی را نتیجه اتحاد اجتماعی اراده های فردی افراد یک جامعه می داند. ولی از نظر او این اتحاد تنها زمانی امکان پذیر است که بر مبنای آزادی و نه زور استوار باشد. لذا، لازمه این آزادی پیروی از «اراده کلی» است که به منزله «شخصیتی عمومی» از اتحاد شخصیت تمامی شهروندان تشکیل می یابد.

مونتسکیو (شارل لوئی دو سکواندا یا بارون دو مونتسکیو، 1689 ــ 1755 م، یکی از متفکران سیاسی فرانسوی درعصر روشنگری)، در رابطه به آزادی یادآور می شود که: «آزادی حق اعمال هر چیزی است که قوانین اجازه دهند.» قوانین از نظر او، «روابط ضروریی هستند، که از ماهیت امور مشتق می شوند.» مونتیسکیو، آزادی سیاسی شهروند را «آسودگی خاطری می داند که از عقیده او در بارۀ امنیت خویش سرچشمه می گیرد.» بنابراین، آزادی بدون امنیت مفهوم خود را از دست می دهد. بدین منظور، از نظر مونتسکیو، ملت آزاد، ملتی است که در زندگی روزانه خود از امنیت کافی برخوردار باشد. مونتسکیو بقای این امنیت را در وجود حکومتی می بیند که از آزادی شهروندی در برابر شهروند دیگر دفاع می کند.

کانت، آزادی را کیفیت خاصی ارادۀ بشری و پایه و اساس اخلاقیات می داند. او یادآور می شود که فاعل اخلاقی با محترم شمردن قانونی که خرد به او به مثابه اراده نیک به او تکلیف می کند، آزادی و خودمختاری خود را به دست می آورد. از این  رو، خود مختاری انسان در نحوۀ قانون گذاری او تعین می شود. هر فرد قوانین اخلاقی را در ارتباط با سعادت و خوشبختی خود تعین می کند. ولی از نظر کانت، انسان اخلاقی تنها کسی است که در فرایند عمل خویش هیچگاه بشریت را به عنوان وسیله در نظر نمی گیرد، بلکه همواره بشریت را غایت می شمارد. بدین منظور او می باید به گونه ای عمل کند که اراده آزاد و خودمختارش موجب از بین رفتن آزادی و خومختاری دیگر اراده ها نشود. به همین جهت انسان اخلاقی در عین حال از دو قانون پیروی می کند: هم از قانون اخلاقی ای که خود به تنهایی آن را خلق کرده است و هم از قانون حقوقی ای که به همراه دیگران در نهادنِ آن شرکت کرده است...

او در این رابطه اصولی را یادآورشده که عبارت اند از:

1 ـــ هر عضوی از اجتماع در مقام انسان آزاد است.

2 ـــ هر عضوی از اجتماع در مقام فاعل با دیگری برابر است.

3 ـــ هر عضوی از اجتماع در مقام شهروند مستقل است.

آزادی، امکان عملی کردن تصمیم هایی است که فرد یا جامعه به میل یا ارادۀ خود می گیرد. اگر انسان بتواند همۀ تصمیم هایی را که می گیرد، عملی کند و کسی یا سازمانی اندیشه و گفتار و کردار اورا محدود نکند و درقید و بند در نیاورد، دارای آزادی مطلق، یعنی آزادی بی حد و مرز است. اما چون انسان ها بطور اجتماعی زندگی می کنند، نمی توانند آزادی مطلق داشته باشند. زیرا آزادی بی حد و مرز یک فرد به پایمال شدن آزادی افراد دیگراجتماع می انجامد. به همین سبب است که هر جامعه ای با قانون ها و مقررات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خاصی هم حافظ آزادیهای افراد آن جامعه میشود و هم حد و مرزهایی برای این گونه آزادیها بوجود می آورد. قانون ها و مقررات جهانی نیز آزادی های مردم سراسر جهان و حد و مرزهای آنها را در جامعۀ جهانی معین و مشخص می کنند.

تلاش ها و مبارزه انسان در طول تاریخ زندگانی او همواره برای بدست آوردن آزادی مشروع و قید و بند زدن به آزادی مطلق فرمانروایان ستمگر و زورمندان بوده است.

جوامعی که توانسته اند برحاکمان خودکامه پیروز شوند و حکومتهای فردی و استبدادی را براندازند، از آزادی های فردی و اجتماعی زیادی برخوردار شده اند. قانون اساسی هر جامعه، اعلامیه جهانی حقوق بشر، اعلامیه جهانی حقوق کودک... نمونه هایی از نتیجۀ هزاران تلاش بسیاری از انسان ها هستند که در راه بدست آوردن آزادی های فردی و اجتماعی از آسایش، مال و جان خود گذشته اند.

اکنون با این که اصول آزادی های فردی و اجتماعی در جامعه های کنونی جهان معین شده اند، ولی هنوز راه درازی در پیش است تا این آزادی ها که بر قانون ها و اعلامیه ها نقش یافته اند در نظام ها و حکومت های سیاسی گوناگون جهان به سود مردم به کار بسته شوند. شکل های تازۀ استعمار و وابستگی های سیاسی، اقتصادی، نظامی و فرهنگی بعضی از کشورها به قدرت های بزرگ سبب محدود شدن و حتی از میان رفتن آزادی های فردی و اجتماعی در بعضی از کشورها شده است.

امروزه در جهان انواع آزادی ها همچون: آزادی مذهب، آزادی پوشیدن لباس، آزادی اقتصادی، آزادی تجمع صلح آمیز، آزادی رای دادن و انتخاب آزاد و دموکراتیک، آزادی های اجتماعی، آزادی سیاسی، آزادی اکادمیک، آزادی قومی و ملیتی، آزادی های مدنی، آزادی بیان، آزادی پس از بیان، آزادی رسانه و مطبوعات، آزادی انتقادکردن از قدرت، آزادی اعتراض کردن، آزادی مقاومت (ازجمله: دربرابر اشغال نظامی، استعمار و امپریالیسم)، آزادی در تولید هنر، آزادی وصیت و غیره وجود دارند، که نظام های مدعی دموکراتیک بودن میباید برای افراد جامعه خود بدهند، اما متأسفانه هنوز که هنوز است، در اکثر جوامع رسیدن افراد آن به این همه آزادی ها فاصلۀ درازی در پیش است."(7)

در مورد مفهوم «روشنفکر»:

روشنفکر کیست وچگونه این مقوله وارد ادبیات جهان شد و یک روشنفکر باید چه صفاتی را داشته باشد؟

واژه«روشنفکر» درزبان فارسی، معادل واژه«انتیلیکتویل» فرانسوی و«آوف کلیریر» آلمانی می باشد، که از دو واژه «روشن»  و «فکر»، ترکیب وصفی را ساخته است. در لغتنامه دهخدا روشنفکر به کسی نسبت داده می شود که دارای اندیشه روشن باشد و "«روشنفکری» به معنی تفکیک دو چیز از همدیگراست. به همین دلیل به عنوان روح انتقاد گرا و ممیز شناخته می شود."(8)

" اصطلاح «روشنفکر»، برای نخستین بار در فرانسه در دوران محاکمۀ کاپیتان «دریفوس» به کار رفت. بیش از صدها تن از نویسندگان آن دوران فرانسه، افرادی چون مارسل پروست، آندره ژید، امیل زولا و غیره بیانیه ای را امضا کردند تحت عنوان «بیانیۀ روشنفکران» و درآن ازدولت فرانسه خواستند که به پروندۀ دریفوس دوباره رسیدگی کند...

درمقاله به مفهوم «روشنفکر» تنها به منزلۀ یک مقولۀ حرفه ای و اجتماعی در جامعۀ جدید اروپا تجلی پیدا نمی کند، بلکه به مثابه وجدانی جهانی تلقی می شود که ازرسالتی سیاسی و اخلاقی برخوردار است. ازاین رو است که نوشتۀ امیل زولا در مورد محاکمۀ دریفوس تحت عنوان «من متهم می کنم» به چاپ می رسد و برنار لازار در مقالۀ خود به نام «حقیقت در بارۀ قضیۀ دریفوس»، کلمۀ حقیقت را به معنای حقوقی، اخلاقی و سیاسی آن مطرح می کند."(9)

" روشنگری، که محصول اندیشیدن آدمیان در یک برهه تاریخ بشری میباشد و فیلسوف آلمانی ایمانوئل کانت (1724 ــ 1804 م) آنرا «خروج انسان از صغر خویش، صغری که خود مسؤول آن می باشد، تعریف کرد و بحث کرد که این نابالغی از فقدان فهم ودرک ما ناشی نمی شود، بلکه از نبود شوق اندیشیدن مستقل سرچشمه می گیرد. او، برخلاف این جبن فکری، بر شجاعت خردمند بودن اصرار داشت. (دلیر باش در به کار گرفتن فهم خویش! این است شعار روشن نگری.) به همین اساس، روشنفکر وارث اصلی عصرروشنگری است که طی قرن ها تاریخ غرب ازآن تأثیر پذیرفته است."(10)

" بطور کلی با ارائه سنتزی از تمام تعریفات متعارض در رابطه با روشنفکر می توان آنرا چنین بیان داشت. روشنفکر از قشر تحصیل کردگانی در جامعه است که با نگرانی های انسانی، اجتماعی، ارزشی، فرهنگی و سیاسی اقدام به موضع گیری در مباحث و مسائل حساس و مهم جامعه خویش و جامعه جهانی می کند.

روشنفکر نسبت به مسائل جامعه خودی و جامعه جهانی و نیز نسبت به آرمانها و بایسته ها احساس مسؤلیت و تعهد می کند.

روشنفکر، در منظر کلی شامل مجموعه خصلت هایی است همچون:

ـــ آزاد اندیشی را از اخلاق مدنی می آموزد.

ـــ وجدانش، نخستین و آخرین پایگاهی است که آزادی اندیشه او در آن شکل می گیرد.

ـــ برایش، هیچ حقیقتی یکبار و برای همیشه پذیرفته شده نیست و برای روشنفکر حقیقت به شکل مطلق وجود ندارد. به عبارت دیگر، حقیقت برای روشنفکر بصورت «ایمان» مطرح نمی شود، بلکه به منزله عقیده ای است که با دیگر عقاید در برخورد است.

ـــ او، برخلاف وحدت گرایی و ایمان به این فرض که همه ارزش ها را می توان با معیار واحدی سنجید، اعتقاد به تکثر ارزش ها دارد.

ـــ دارای «وجدان شوربختی» است که او را در چهارچوب فکری انتقادی قرار می دهد.

ـــ وارث اصلی انسانگرای (هومانیست) عصر رُنسانس و روشنگر قرن 18 میلادی اروپاست، که با استفاده از روحیۀ انتقادی خویش به جنگ اساطیر و خرافات می رود و معتقد به ارزش های جهانی چون: عقل، عدالت، شکیبایی، آزادی و زیبایی است که امروزه برخی از آنها را در چهارچوب اعلامیۀ حقوق جهانی بشر می یابیم.

ـــ فردی تنهاست و از این جهت آزاد و خود مختار است.

ـــ روشنفکر را «خوزه اُرتِگا ای گاست» فیلسوف معروف اسپانیایی نیمۀ اول قرن 20 ، در کتاب خود (تماشا گر)، فردی معرفی می کند که از زندگی ای درونی برخوردار است و هر لحظه می داند که چه فکر می کند و برای چه فکر می کند.

ـــ کسی است که ارزش های جهانی را به صورت وجدانی شوربخت در اندیشۀ خویش می جوید و با آنها زندگی میکند و تنها برخوردی ایدئولوژیک با آنها ندارد.

ـــ شهروند آزاداندیشی است که افسانه ساز و افسانه پرداز نیست.

ـــ بُت ساز نیست، بلکه بُت شکن است.

ـــ با کثرت گرایی فلسفی و سیاسی مخالفت نمی کند، از بحث و گفتگوی مسالمت آمیز بیزار نیست و طرف مقابل خود را به عنوان «دشمن» سیاسی و فکری خود قلمداد نمی کند و مانع پیشرفت دموکراسی و اخلاق مدنی ای نمی شود که بر مبنای احترام به دو اصل فردیت و خلاقیت خود مختار فرد پایه ریزی شده است.

ـــ بیرون از سیاست است و جهت هر چه بهتر دفاع کردن از آرمانها و شناساندن آنها، حتی نسبت به گروه های هم آرمان هم تعلق و همبستگی ندارد.

ـــ دارای امید به آینده و حرکت در آن جهت و همزمان تردید در واقعیات و حرکت جهت اصلاح آنهاست.

ـــ در برابر رخدادها شکاکیت منطقی دارد.

ـــ مخالف هر گونه عقب ماندگی و جهل و خرافه است و در جهت رشد نوسازی تلاش می کند.

ـــ منتقد است و تحول خواه.

ـــ با سه گروه تعامل ندارد:

     1 ــ اصحاب قدرت. (دولت ــ حکومت)

     2 ــ اصحاب دین. (کلیسا ــ روحانیت)

     3 ــ اصحاب ثروت. (زمین داران ــ سرمایه داران)

بناءً روشنفکر به معنای فردی است که به دلیل وجدان اخلاقی خاص خود معتقد به اصول کلی و جهانی ای است که شامل حال همه انسان ها می شود و به همین دلیل  مدام می کوشد تا به مسائل جزئی به شکلی جهانی بیندیشد. نتیجه این که روشنفکر   به معنای مُدرن کلمه، ضامن عملکرد انتقادی دموکراسی است و به همین منظور با بازنگری اصول مدرنیته و کوشش در طرح و سنجش فلسفی و معرفتی آنها در چهار چوب فرهنگی جهانی، مرزهای فکری خود را به روی فرهنگ های دیگر جهان باز می کند."(11)

ادامه دارد

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـــ ویکی پدیا ــ دانشنامه آزاد؛ مدرنیته، دموکراسی و روشنفکران، رامین جهانبگلو، تهران، 1374 ، ص ــ 52 الی 58. (اقتباس آزاد.)

2 ـــ ویکی پدیا، (مقالۀ معنی و مفهوم دموکراسی ــ آموزه های مهر پویا، نوشتۀ مهر پویا)،وهمان کتاب، ص ــ 65، 72، 89.

3 ـــ ویکی پدیا.

4 ـــ مدرنیته، دموکراسی و روشنفکر، رامین جهانبگلو، کثرت گرایی و دموکراسی در اندیشه های آیزایا برلین، تهران، 1374 م ، ص ــ 78، 82، 85.

5 ـــ همان کتاب، ص ــ 123.

6 ـــ ویکی پدیا.

7 ـــ ویکی پدیا.

8 ـــ ویکی پدیا.

9 ـــ همان کتاب ــ اقتباس آزاد.

10 ـــ ویکی پدیا.

11 ـــ ویکی پدیا و همان کتاب (اقتباس آزاد)

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت پنجم

 

زمان هوتک 

25.08.2013

در این قسمت (نوشتۀ حاضر)، پیرامون مفاهیمی: همچون فرهنگ، دموکراسی، کثرت گرایی، آزادی و روشنفکر از دید اندیشمندان (چون با بحران افغانستان رابطۀ مستقیماً متناسب دارد)، تماس گرفته خواهد شد.

درمورد مفهوم «فرهنگ»:

"واژه فرهنگ، از دو واژه «فر» و «هنگ» مشتق شده و به معنای ادب، دانش، علم، معرفت و آداب و رسوم تعریف شده است.(فرهنگ فارسی معین)

این واژه در پهلَوی به صورت «فره هنگ» به معنای پیش کشیدن و فراکشیدن یعنی فرهنگ را سبب پیشرفت می دانند.

معادل این واژه در زبان لاتین «کلتور» است که به معنای پروراندن است. واژه کلتور نخستین بار در قرن 11 میلادی در اروپا ابداع و به دو معنا بکار برده شد:

نخست، به عنوان «مراسم دینی» و دوم، به تعبیر کشت و زرع بر زمین.

درحال حاضر کلتور در فرهنگهای اروپایی به معنای دوم یعنی کشت و زراعت نیز بکار می رود. اما نزد اروپاییان تعریف واژه فرهنگ پیشینه ای دراز دامن دارد. درعصر روشنگری بود که مفهوم «فرهنگ»، محتوای فلسفی و علمی خود را یافت و بیانگر موضع معنوی و فکری است که با پژوهش و مطالعه در پدیده های طبیعی و اجتماعی قوای ذهنی انسان را تقویت می کند و گسترش و رشد میدهد. به عبارت دیگر، فرهنگ دراندیشه عصر روشنگری به معنای آموزش و پرورش روح و اندیشه بشر است. به همین اساس، فیلسوفان و اندیشمندان آن دوران اروپا مفهوم «فرهنگ» و مقوله «آموزش» را مکمل یکدیگر می دانند. به عنوان مثال از دیدگاه فیلسوفانی چون هابز و لاک هدف فرهنگ آموزش و پرورش ذهن انسان و آشنایی او با اندیشه انتقادی است. از این رو، در نظام فکری این اندیشمندان منظور از انسان با فرهنگ فردی است که از اندیشۀ انتقادی و نیروی داوری و سنجش برخوردار باشد. آنچه «انسان با فرهنگ» را از «انسان بی فرهنگ» جدا می سازد، مسأله شناخت او از جهان و ظرافت طبع اوست. «انسان با فرهنگ» انسانی است دارای آموزش و تربیت اجتماعی و برخوردار از هنر آداب معاشرت.

بناءً در ادبیات اروپایی می توان نزدیک به 200 تعریف از فرهنگ را یافت که نشان از اهمیت فرهنگ در این جوامع دارد. آنها فرهنگ را از دیدگاه های گوناگون، از جمله دیدگاه اجتماعی، دینی و حتی اقتصادی بررسی کرده اند و دریافته اند که فرهنگ بر تمام اجزاء زندگی آدمی تأثیر گذار است.

بطور مثال، در سال 1952 میلادی آلفرد کلوبر و کلاید کلاکهون در کتاب خود بنام «فرهنگ: مروری انتقادی بر مفاهیم و تعاریف» با گردآوری 164 تعریف از فرهنگ اظهار کردند که فرهنگ در اغلب موارد به سه برداشت عمده می انجامد:

ـــ برترین فضیلت در هنرهای زیبا و امورانسانی که همچنین به فرهنگ عالی شهرت دارد.

ـــ الگوی یک پارچه از دانش، عقاید و رفتار بشری که به گنجایش فکری و یادگیری اجتماعی نمادین بستگی دارد.

ـــ مجموعه ای از گرایشها، ارزشها، اهداف و اعمال مشترک که یک نهاد، سازمان و گروه را مشخص و تعریف می کند.

ادوارد تایلور (1832 ــ 1917 م)، فرهنگ را مجموعه پیچیده ای از دانش، باورها، هنرها، قوانین، اخلاقیات، عادات و هر چه که فرد به عنوان عضوی ازجامعه، ازجامعۀ خویش فرا می گیرد، تعریف می کند. او، در سال 1871 میلادی فرهنگ را با تمدن مقایسه کرد و آن دو را کُلیتی درهم تنیده دانست که شامل دین، هنر، اخلاق و هرگونه توانایی است که آدمی می تواند بدست آورد. از این رو کتاب ها، نقاشی ها، بناها و نیز دانش همآهنگ کردن خود با محیط و همچنین آداب و فضیلت های اخلاقی و دستور های شایست و ناشایست، همگی جزئی از فرهنگ بشمار می رود.

مایرس نیز فرهنگ را آن چیزی دانست که از گذشتۀ آدمی به جای مانده است و بر اکنون و آیندۀ او تأثیر می گذارد.

در سدۀ 20 میلادی «فرهنگ» به عنوان یک مفهوم محوری و کلیدی در انسان شناسی به کار رفت که همۀ پدیده های انسانی را دربر می گرفت و صرفاً نتیجۀ ژنتیکی به حساب نمی آمد. اصطلاح «فرهنگ» به ویژه در انسان شناسی امریکایی دارای دو معنی بود:

1 ــ ظرفیت وگنجایش تکامل یافتۀ بشر برای دسته بندی و بیان تجربیات به واسطۀ نمادها و کُنش پندارمآبانه و نوآورانه.

2 ــ راه های مشخصی که مردم بر اساس آن در نقاط مختلف جهان زیسته و تجربیات خودرا به شیوه های گوناگون بیان می کنند و به شکلی خلاقانه دست به کُنش میزنند. پس ازجنگ جهانی دوم این اصطلاح ــ اگرچه با معانی مختلف ــ ازاهمیت بیشتری دردیگر رشته ها و حوزه های علمی مثل جامعه شناسی، مطالعات فرهنگی، روان شناسی سازمانی و علوم مدیریتی برخوردار شد.

هنگام بررسی فرهنگ باید به دو نکته توجه داشت: نخست پهنۀ فرهنگی است و دیگری قدرت فرهنگ ها است. هرسستم فرهنگی دریک زیستگاه طبیعی رشد میکند. از اینرو بی تردید محیط برفرهنگ تأثیر خواهد گذاشت. چنین تأثیرگذاری را پهنۀ فرهنگی می نامند.

ما دو نوع فرهنگ داریم؛ یکی فرهنگ قدرتمند است که پایه های استواری دارد و در نتیجه باقی می ماند و دیگری فرهنگی است که سست و ناتوان است و از بین می رود.

هر منطقه از هر کشوری می تواند فرهنگی متفاوتی با دیگر مناطق آن کشور داشته باشد. فرهنگ به وسیلۀ آموزش، به نسل بعدی منتقل می شود؛ در حالی که ژنتیک به وسیلۀ وراثت منتقل می شود. این تفاوت فرهنگی بنام تنوع فرهنگی یاد می شود. تنوع فرهنگی غالباً به مفهوم گوناگون فرهنگ و در معیاری وسیع تفاوت فرهنگ جوامع مختلف انسانی در مناطق مختلف زمین است.

وقتی صحبت از تنوع فرهنگی می شود لزوماً تفاوت فرهنگی بین کشورها مد نظر نیست. به عبارت دیگر، همواره فرهنگ ها با کشورها یکی نیستند. همان طور که «باند» و «اسمیت»(1998) نشان داده اند:

«وقتی ما کشورها را برمبنای تفاوت های فرهنگی از یکدیگر جدا می کنیم، نباید از تنوع فرهنگی بیشماری که درون بسیاری از این کشورها وجود دارند، غافل شویم.»

برای مثال تفاوت بین فردگرایی (دیدگاه فرد محور به زندگی) و جمع گرایی (دیدگاه جمع محور به زندگی) را در نظر بگیرید.

همچنان مفهوم فرهنگ، از دیدگاه اندیشمندان قرن 18 و 19 اروپا محتوایی جهانشمول را نیز داشت، که بنام «فرهنگ جهانی» یاد می شود.

«فرهنگ جهانی» یعنی فرهنگی که تجارب و سنتهای ملل گوناگون جهان را دربر می گیرد و فرهنگی است که جایگاه هستی شناختی آن فراسوی بطن خانواده و شهر، منطقه یا یک کشور است؛ چون «فرهنگ جهانی» در جستجوی درک و شناخت معیارهای فراگیر و همگانی است که برحسب تنوع و تحرک و پویایی کلیۀ فرهنگهای بشری صورت و شکل پذیرفته است. شکی نیست که این پویش مداوم«فرهنگ جهانی» برای نیل به ارزشهای همگانی و جهانشمول وضعیت بشری را در قرن حاضر تعین خواهد کرد. زیرا هم اکنون ما وارد دوره ای تاریخی ــ فرهنگی شده ایم که همزیستی و تبادل فرهنگها را امری ممکن می داند ــ یعنی مسؤلیت اخلاقی و معنوی و سیاسی هر یک از فرهنگهای بشری را در قبال پرسشها و مسائل زندگی همگانی، هرروز و در هر نقطۀ جهان در سیارۀ ما مطرح می کند. درک و تحلیل مسائلی چون فقر، بی سوادی، ازدیاد جمعیت، توسعه، حفظ محیط زیست و...از توان فرهنگ منزوی بومی یا حتی منطقه ای خارج است و به همبستگی و تعاون میان فرهنگ های ملل گوناگون نیاز دارد...به عبارت دیگر می توان فرهنگ را تمامی دست آورد های معنوی و مادی انسان در مسیر تاریخ زندگی آن تعریف کرد، که به همین خاطر بعضاً فرهنگ را بطور عموم به دو نوع: فرهنگ معنوی(دست آوردهای معنوی) و فرهنگ مادی(دست آوردهای مادی) انسانها تقسیم بندی می نمایند.

از جانب دیگر، درشرایط امروزه جهان، پدیده بسیار منفی تهاجم فرهنگی می باشد. تهاجم فرهنگی به معنی انتقال معانی میان نظام های فرهنگی بدون رضایت دو طرفه است. به عبارت دیگر، اگر یک نظام فرهنگی، ارزش های خود را با استفاده از قدرت بر نظام دیگری تحمیل کند، تهاجم فرهنگی صورت می گیرد. برخلاف مبادله فرهنگی که در آن نظام ها توسعه یافته و تغیرات را بر می تابند؛ در تهاجم فرهنگی، ارزش های اصلی هر نظام مورد تردید قرار می گیرد و به مرور زمان نظام های ارزشی و فرهنگی از بین می روند.

فرهنگ های مهاجم معمولاً برای تضعیف و آسیب پذیرکردن فرهنگ دیگر، از روش های جوسازی (تبلیغات سیاسی یا پروپاگاندا) بهره می برند. اما مبادله فرهنگی و شناخت فرهنگ دیگر محرکی است برای غنی کردن فرهنگ ملی. بدین معنا که مبادله فرهنگی انتقال معانی فرهنگی به طور ارادی و گاه با برنامه ریزی فرهنگی است؛ چنان که هر نظام فرهنگی عناصری از فرهنگ های دیگر را می پذیرد. این مبادله، در حوزه هایی انجام می پذیرد که هر نظام فرهنگی آن را مجاز می شمارد. این انتقال فرهنگ، دو طرفه است؛ به این معنی که در آن ارزش ها و هنجارها رد و بدل می شوند."(1)

 

"درمورد مفهوم «دموکراسی»:

دموکراسی در اصل واژه ای است یونانی که از « دموس » (مردم) و « کراتوس » (حکومت) مشتق گردیده است.

یعنی دموکراسی، یک روش حکومتی است برای مدیریت کم خطا بر مردم حق مدار که در آن مردم، نه فرد یا گروه خاص، حکومت می کنند. یا به عبارت دیگر، دموکراسی، نوعی ازحکومت کردن است که درآن قدرت سیاسی دردست اکثریت مردم قرار میداشته باشد.

ابراهام لینکلن (1809 ــ 1865 م، شانزدهمین ریس جمهور امریکا)، دموکراسی را حکومت مردم، از سوی مردم و برای مردم تعریف کرده است.

جیمز برایس (1838 ــ 1922 م، استاد حقوق)، در کتاب خود «دموکراسی نوین»، معنای دموکراسی را چنین بیان کرده است: «این مفهوم بر حکومتی دلالت می کند که در آن ارادۀ اکثریت شهروندانِ واجد صلاحیت، حاکم باشند.»

ژوزف شومپتر(1883 ــ 1950 م، اقتصاددان)، در سال 1942 میلادی مفهوم دموکراسی را به بهترین صورت بیان داشته است. او، در بررسی خود تحت عنوان «کاپیتالیسم، سوسیالیسم و دموکراسی»، کمبودی های را که در تئوری «کلاسیک دموکراسی»، مشاهده می کند، برمی شمرد. در این تئوری، دموکراسی بر حسب «اراده مردم» یعنی (منبع) در «نفع مردم» یعنی (مقصود)، تعریف شده است. شومپتر با کنار زدن جدی این برداشت ها، خود نظریه دیگری را تحت عنوان«تئوری دیگری درباره دموکراسی» بمیان می آورد و می گوید:

«روش دموکراتیک ترتیبات سازمان یافته ای است برای نیل به تصمیمات سیاسی که در آن افراد، از طریق انتخابات رقابت آمیز و رای مردم به قدرت و مقام تصمیم گیری می رسند.»

هانتینگتون (ساموئل هانتینگتون، 1927 ــ 2008 م، متخصص علوم سیاسی)، در پیروی از این سنت شومپتر، نظام سیاسی یی را دموکراتیک می نامد، که قدرتمداران صاحب تصمیم درآن نظام از سوی مردمی آزاد که حق رای دارند و میتوانند به درستی رای بدهند و در انتخابات مرحله یی شرافتمندانه و رقابت آمیز و آزاد شرکت جویند، انتخاب می شوند.

بااین تعریف، دموکراسی دوبُعد را درخود می گیرد: یکی«رقابت» ودیگری«مشارکت». چنین دموکراسی همچنین وجود آزادیهای اجتماعی و سیاسی مانند: آزادی بیان، آزادی اجتماعات، و سازمانها را که لازمه آزادی بحث سیاسی است که به رقابتهای انتخاباتی کشیده می شود، محترم می شمارد.

لری دیاموند (استاد دانشگاه «استنفورد»)، دموکراسی را سستمی از حکومت در نظر می گیرد و برای آن مبانی چهارگانه به ترتیب زیر قائل است:

1 ــ مشارکت فعالانه شهروندان درعرصه سیاست و زندگی مدنی.

2 ــ برگزیدن و جایگزین کردن دولت ها توسط انتخابات آزاد و عادلانه.

3 ــ پاسداری از حقوق اساسی کلیه شهروندان.

4 ــ حکومت قانون و اعمال بی طرفانۀ قوانین و مواد آن درقبال شهروندان.

لری دیاموند، درتوضیح اصول چهارگانه اش، دموکراسی را به مثابه نظام سیاسی برای مبارزه قدرت، در نظر می گیرد که مردم با توسل به دموکراسی امکان گزینش رهبران و واداشتن ایشان به پاسخگویی در بارۀ سیاست ها و نحوه عملکرد شان را خواهند داشت. لذا تعین نمایندگان و مقامات دولتی و محلی با تصمیم مردم از طریق انتخابات آزاد، قانونی و بی طرفانه، ایشان را از بین احزاب رقیب می گزینند.

دیاموند اعتقاد دارد که درکنار«حق انتخاب»، مردم «حق انتقاد» ازحاکمان منتخب خود را داشته و برنحوه رهبری امورحکومت نظارت خواهند کرد. هر نامزد و حزبی میتوانند از طریق رسانه های جمعی طرحها و برنامه های خودرا به اطلاع رای دهندگان برسانند و رای دهندگان نیز باید از امنیت و آزادی حق رای در فضای عاری از اجبار و تهدید برخوردار باشند. به این منظور اطمنان یافتن عدم اجبار، فساد، تقلب و دستکاری در آرای مردم، ناظران مستقلی می توانند درجریان انتخابات حضور داشته باشند.

در حکومت های دموکراتیک بر هر شهروند «حقوق بنیادینی» مترتب است که نباید از سوی دولت مورد تعرض واقع شود. بواسطه این حقوق هر کس در اعتقادات، بیان و نوشتن افکار خود آزاد است و هیچ کس نمی تواند سایرین را وادار به اندیشیدن، اعتقاد یا اظهار یا نگفتن چیزی، مطابق میل خود سازند.

پس در یک ساختار سیاسی دموکراتیک حاکمان با آرای مردم به قدرت می رسند و در واقع منشأ قدرت اند و با آرای مردم نیز از پلکان قدرت پائین می آیند. جابجایی حاکمان در قبال مردمی که آنان را به قدرت رسانده اند، اصلی از اصول دموکراسی می باشد.

در این ساختار سیاسی هر یک از افراد و احزاب و گروه ها این حق را دارند که آراء و اندیشه های خود را به اطلاع مردم برسانند و جهت این منظور هر گروه و حزب تریبونی برای انتقال اهداف و آرمان های خود داشته باشند، تا بدون سانسور همان طوری که خود می خواهند آراء، افکار، طرح ها و برنامه های خود را اعلام کنند. همچنین افراد و گروه ها از حقوق اساسی شهروندی نظیر آزادی بیان، آزادی انتقاد، مذهب و عقیده... برخوردار باشند. در یک جمع بندی نهایی می توان دموکراسی را شیوه ای از حکومت دانست که در آن منشأ قدرت ملت است و بر اساس اصول « حق انتخاب، نظارت و حاکمیت قانون » بنا شده باشد.

کلود لوفور (1924 ــ 2010 م، فیلسوف)، درمورد دموکراسی به این عقیده است، که دموکراسی «آغازگر تاریخی است که در آن آدمیان، در خصوص مبانی قدرت، قانون و معرفت و نیز مبانی رابطۀ یکی با دیگری درتمام اشکال زندگی اجتماعی، درغایت تردید بسر می برند.»

هم چنان، از دید برخی نظریه پردازان سیاسی مفاهیم متنوعی برای دموکراسی وجود دارد:

ـــ از دیدگاه تقلیل گرایی ( مینیمالیسم )، دموکراسی سستم حکومتی است، که در آن شهروندان به گروهی از رهبران سیاسی حق حکومت را از طریق انتخابات دوره ای اعطا می کنند. این نظریه، بنام حکومت چند تنی و پُلیارشی نیز نامیده می شود.

ـــ مفهوم دموکراسی جمعی، می رساند که حکومت باید به تدوین قوانین و سیاست هایی بپردازد که بسیار نزدیک به نظرات میانه مردم باشد، نیمه ای درسمت راست و نیمه ای درسمت چپ.

ـــ دموکراسی شورایی، برمبنای این اصل استوار است که دموکراسی حکومت با بحث می باشد.

دموکراتهای شورایی ادعا می کنند، که قوانین و سیاستها می باید بر مبنای استلال هایی باشد که تمام شهروندان بتوانند آن را بپذیرند. پهنه سیاست باید جایی باشد که رهبران و شهروندان در آن به مباحثه پرداخته، بیکدیگر گوش فرا داده و نظرات خود را تغیر می دهند.

مفاهیم فوق، به دموکراسی از طریق نمایندگان آنها اشاره دارد.

ـــ دموکراسی مستقیم (دیرکت) می گوید، که شهروندان باید مستقیماً، نه از طریق نمایندگان خود در ایجاد قوانین و سیاستها مشارکت داشته باشند. فعالیت سیاسی بخودی خود ارزشمند بوده، موجب اجتماعی شدن و فرهیختگی شهروندان شده و مشارکت مردمی می تواند نخبگان توانمند را ارزیابی کند و از همه مهمتر این که شهروندان در حقیقت برخود حکومت نمی کنند، مگر آن که خود شان مستقیماً قوانین و سیاستها را تصمیم گیری کرده باشند.

ـــ مفهوم دیگر دموکراسی، تساوی سیاسی بین تمام شهروندان می باشد. این مفهوم به جوامعی اشاره دارد که در آنها عرف، روش و الگوهایی وجود دارند که به عنوان راهنماهایی بسوی تساوی قدرت سیاسی تلقی می شوند. نخستین و مهم ترین این عرف های اجتماعی عبارت از رخداد منظم، آزاد و آشکار انتخابات می باشد که به منظور انتخاب نمایندگانی می باشد که پس از انتخاب شدن مدیریت کل و یا عمده سیاست های عمومی جامعه را عهده دار می شوند.

در این دیدگاه، ممکن است اشکال شود که اکثریت رای دهندگان برای سیاست تصمیم می گیرند نه اکثریت مردم و بنا بر این راه بحث در باره اجباری شدن مشارکت سیاسی مثل «رای دادن اجباری» را باز می نماید و نیز اشخاص با پشتوانه مالی بیشتر امکان تأثیرگذاری بیشتری در جامعه در مبارزات انتخاباتی داشته و بنا بر این ممکن است قوانین جهت شفاف سازی منابع مالی در اختیار نامزدهای انتخاباتی مورد نیاز باشد.

هم چنان گونه های مختلف دموکراسی وجود دارد و در جامعه بین الملل نیز شاهد چند گانگی دموکراسی هستیم. میان انواع گوناگون دموکراسی، تفاوت های بنیادین وجود دارد. بعضی از آنها نمایندگی و قدرت بیشتری در اختیار شهروندان می گذارند. در هر صورت می توان چند نمونه ذیل را مثال آورد:

1 ـــ دموکراسی جفرسونی، برخی اهداف سیاسی هستند که به افتخار توماس جفرسون نامگذاری شده اند. این دموکراسی بنام مردم سالاری جفرسونی یاد می شود.

2 ـــ دموکراسی نمایندگی، به این معناست که تصمیمات مربوط به جامعه، نه بدست اعضای آن، بلکه توسط افراد ویژه ای که مردم برگزیده اند؛ گرفته می شود. شکل های گوناگون دموکراسی نمایندگی در بسیاری از سازمان ها هم وجود دارد.

بطور مثال:

ـــ دموکراسی نمایندگی چند حزبی: در این نوع دموکراسی، رای دهندگان از میان چند حزب یکی را انتخاب می نمایند.

ـــ دموکراسی نمایندگی یک حزبی: در این نوع دموکراسی، رای دهندگان امکان انتخاب دیگری به جز یک حزب را ندارند.

ـــ دموکراسی مشارکتی (دموکراسی مستقیم): دراین نوع دموکراسی، تصمیمات بطور جمعی بدست افراد گرفته می شد. این نخستین نوع دموکراسی یی بود که در یونان باستان یافت می شد.

ـــ شبه دموکراسی: برای حکومتی گفته می شود که هر چند در آن مردم حکومت ندارند؛ اما برخی نهادهای دموکراتیک در همچو حکومت ها وجود دارند؛ اگر چه سیاست این گونه حکومت ها به ظاهر دموکراتیک می باشند، ولی درعمل نهادهای دموکراتیک، خواسته های مردم را اجرا نمی کنند.

ـــ لیبرال دموکراسی یا دموکراسی آزاد: این نوع دموکراسی، که به عنوان دموکراسی قانون اساسی شناخته شده، عبارت است ازیک شکل متداول از دموکراسی کارگزار. بر اساس اصول دموکراسی لیبرال، انتخابات باید آزاد و منصفانه و روند سیاسی باید رقابتی باشد. در این گونه دموکراسی کثرت گرایی سیاسی معمولاً با حضور متعدد و مجزای احزاب سیاسی تعریف می شود.

دموکراسی لیبرال، ممکن است دراشکال مختلف قانون اساسی باشد:

       الف ـــ ممکن است یک جمهوری مبتنی بر قانون اساسی باشد، مانند: ایالات متحده امریکا، هند، آلمان، برازیل...

       ب ـــ ممکن است پادشاهی مشروطه (پادشاهی پارلمانی) مبتنی بر قانون اساسی باشد، مانند: انگلستان، جاپان، کانادا، اسپانیا...

نظام های که بر بنیاد دموکراسی لیبرالی ساخته شده اند، می تواند:

               ـــ نظام ریاستی باشد، مانند: ایالات متحده امریکا، برازیل...

               ـــ نظام پارلمانی باشد، مانند: انگلستان، اسپانیا...

               ـــ یا نظام ترکیبی باشد (جمهوری ــ پارلمانی)، مانند: فرانسه...

اما، «کورنلیوس کاستوریاد یس» (1922 ــ 1997 م) فیلسوف، اقتصاددان و رونکاو یونانی، درنوشته های خود از استعمال اصطلاح «دموکراسی» درمورد جوامع غربی، ابا ورزیده و درعوض آنها را «اُلیگارشی های لیبرال» می داند. وی می گوید:

«در جایی که روزنامه نگاران، سیاستمداران و نویسندگان نسنجیده و بدون فکر از دموکراسی صحبت می کنند، چرا باید از اُلیگارسی لیبرال حرف زد؟ برای آنکه دموکراسی به معنای قدرت مردم است و حال آنکه این رژیم ها زیر سلطۀ قشرهای خاصی قرار دارند: یعنی سرمایه داران و صاحبان صنایع بزرگ، نظام اداری، مقامات عالی رتبۀ دولتی و سیاسی و جز آن. مسلماً در این رژیم ها مردم حقوقی دارند؛ مسلماً این حقوق، که طور که عده ای از سر نفهمی ادعا کرده اند، «صرفاً صوری» نیست، فقط ناقص است. اما مردم قدرت ندارند: آنها نه حکومت می کنند و نه بر حکومت نظارت دارند؛ نه حکم صادر می کنند و نه قانون وضع می کنند، آنها داوری نمی کنند. آنها می توانند هراز گاهی بخش ظاهری ــ یا مرئی ــ حکومت را از طریق انتخابات تنبیه کنند... »

او، در رابطه به جوامع غربی و دموکراسی لیبرال یادآور می شود که ما در برابر «فرآیند تجزیۀ جوامع غربی و به هم آمیختگی تمام طبقات قرار داریم. این تجزیه در زوال روندِ نمود جامعه از طریقِ خود جامعه دیده می شود. جوامع غربی دیگر نمود و محصول مجموعۀ معانی خیالی اجتماعی شان نیستند. به تعبیر دیگر، فرد غربی دیگر خود را در ارزش های جامعۀ معاصر باز نمی یابد. او دیگر نمی خواهد فردی معاصر باشد، زیرا جامعۀ کنونی نمی خواهد جامعه باشد و تنها خودش را تحمل می کند. بنا بر این یک چنین جامعه ای محکوم به بی تفاوتی، عوام فریبی و دروغ گویی است. زیرا هر چقدر سیاست بیشتر از ساختار جمعی و دموکراتیکش دور شود و به جانب وضعیتی بوروکراتیک با ظاهر مشروطه روی کند، بیشتر به نظر می رسد که فضای عمومی در معرض تهدید نوعی صنعت جهل و بی مسؤلیتی قرار گرفته است. زیرا دموکراسی تنها در جائی امکان تحقق دارد که در آنجا اخلاق دموکراتیک وجود داشته باشد: یعنی مسؤلیت، شرم، صداقت، نظارت متقابل و آگاهی شدید نسبت به این که بُرد یا باخت جامعه بُرد و باخت هر یک از ما نیز هست.»

کاستوریادیس می گوید: «دموکراسی نه یک وعدۀ انتخاباتی است و نه بهشتی گمشده برای برگزیدگان تاریخ. دموکراسی پدیده ای اجتماعی ــ تاریخی است. بنا بر این نمی توان دموکراسی را، همچون مفهومی متعالی، به صورت عقلانی بنا کرد. دموکراسی پیش از هر چیز عشق است. عشق به دموکراسی یعنی علاقۀ هر یک از اعضای جامعه به امور همگانی، با هدف پرسش کردن از ماهیت این امور و مشارکت در تغیر آنها.»

اگر در یک دموکراسی، قانونگذاریِ دقیق برای جلوگیری از توزیع نا متوازن قدرت سیاسی صورت نگیرد (بطور مثال تفکیک قواء)، یک شاخۀ نظام حاکم ممکن است بتواند قدرت و امکانات زیادی را در اختیار گرفته، به آن نظام دموکراتیک لطمه بزند. از «حکومت اکثریت» به عنوان خاصیت اصلی و متمایزکنندۀ دموکراسی نام می برند. در صورت نبود حاکمیت مسؤلیت پذیر، ممکن است که حقوق اقلیت های جامعه مورد سوء استفاده قرار گیرد، که در آن صورت به آن دیکتاتوری اکثریت می گویند.

از اصلی ترین روندهای موجود در دموکراسی های ممتاز می توان به وجود رقابتهای انتخاباتی عادلانه اشاره کرد. علاوه بر این، آزادی بیان، آزادی اندیشه های سیاسی و مطبوعات آزاد از دیگر ارکان اساسی دموکراسی هستند که به مردم اجازه می دهند تا با آگاهی و اطلاعات بر حسب علاقۀ شخصی خود رای بدهند.

بعضاً گروه ها حتی افرادی را می توان تصور کرد که بی آن که به صورت رسمی و مشهود حکومت کنند، دارای قدرت می باشند. به این ترتیب، ممکن است در یک دموکراسی صوری که به نظر می رسد مردم یا نمایندگان مردم حکومت می کنند، توزیع قدرت واقعی کاملاً غیر دموکراتیک باشد. یا بر عکس، در یک نظام سیاسی که در آن سلطنت یا اشراف به صورت فرمایشی حکومت می کنند، شاید این واقعیت اشکار نباشد که قدرت واقعی در دستان مردم است."(2)

درمورد مفهوم «کثرت گرایی»:

 

ادامه دارد

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت چهارم

17.08.2013

در قسمت سوم، پیرامون مفهوم جامعه مدنی از دید اندیشمندان تماس گرفته شد و در رابطه به تعریف امروزه آن آمده است، که جامعه مدنی به مجموع سازمانها و نهادهای مدنی و اجتماعی داوطلبانه اشاره دارد که بنیان جامعه ای پویا را پی می ریزند و ازنظر داوطلبانه بودن، درتضاد با ساختار تحمیلی دولت، موسسه های بازرگانی و بازارهستند.

همچنان جامعه مدنی درحقیقت عکس العمل نهاد های خودمختار در برابر سیاست زور و اقتدار طلبی دولت است و این نهادها دروجود سازمانهای غیردولتی، سازمانهای امداد رسانِ هستند که نیازهای افراد و کتله های مردم را تشخیص می دهند و برای رفع آن اقدام می نمایند. یا به عبارت دیگر جامعه مدنی (نهادها و سازمان های آن) درجامعه عمدتاً در سه عرصه تأثیرگذار می باشند:

ـــ درعرصه انجمن ها، کوپراتیف ها و دستگاه های کوچک غیردولتی(سازمانهای مردم نهاد یا ان جی او ها) به منظور امداد رسانی به کسانی که به کمک ضرورت دارند؛

ـــ درعرصه تپ و تلاش بخاطرتحقق مواد اعلامه حقوق بشر و شهروند و دفاع از حقوق شهروندان در برابر سیاست زور واقتدارطلبی دولت و زورمندان و

ـــ درعرصه تنویر اذهان مردم از طریق تأسیس رسانه های آزاد و غیردولتی(وسایل اطلاعات جمعی)، سازمان های سیاسی، اتحادیه های صنفی و غیره.

حال دیده شود که تاریخچۀ جامعه مدنی درافغانستان از چه قرار بوده است. وضع فعلی و تقابل آن با دولت جمهوری اسلامی چگونه است!

باوجود این که اصطلاح جامعه مدنی درکشور ما درگذشته ها ناآشنا بوده، ولی نهادهای خودجوش نوع جامعه مدنی ازگذشته های دور در وجود شوراهای محلی و فراخوانهای از طرف بزرگان محلی در حالات عاجل بخاطر کمک: در حل منازعات، سرازیر شدن سیلابها، آب خیزی ها، خاموش ساختن آتش سوزی ها، زلزله ها، سازماندهی کارهای داوطلبانه در ترمیم سربندها و پاک کاری جوی ها و جویچه ها وجود داشته است، که می توان آنها را نهادهای جامعه مدنی سنتی نامید، ولی درمقابل نارسایی های دولت عکس العمل نشان نمی دادند.

اما جامعه مدنی به معنای امروزی آن نخستین بار در زمان امیر شیرعلی خان (1863 ــ 1878 م) در وجود " مطبعۀ لیتوگرافی به اهتمام میرزا عبدالعلی خان در بالاحصار کابل ایجاد گردید. در همین مطبعه بود که از سال 1875 م جریده مشهور و نخستین افغانستان به نام «شمس النهار» در16 صفحه ماه دوبار یا سه بار منتشر گردید."(1) که درواقعیت امر یک نهاد جامعه مدنی دولتی بود ولی در تنویر اذهان کتاب خوانها و از طریق آنها در روشن ساختن اذهان مردم عوام تأثیر بسزا داشت.

جامعه مدنی درافغانستان در دهه اول قرن 20 بحیث یک نهاد فشار در برابر سیاست زور و اقتدار طلبی دولت در وجود یک جنبش جوانه زد. چنانچه در زمان سلطنت امیر حبیب الله درسال 1903 م جنبش مشروطیت اول (جمعیت سری ملی) در مدرسه شاهی بنیان گذاری گردید. این جنبش در سال 1905 م اجازه نشر جریده یی بنام سراج الاخبار به مدیریت عبدالرؤف کندهاری دریافت کرد. اولین شماره این جریده در سال 1906 م در 36 صفحه از چاپ برآمد و بعداً اجازه چاپ نیافت. چون امیر را به اعطای آزادی های سیاسی بمردم از طریق وضع قانون اساسی دعوت می نمود و به این ترتیب "درفش آزادی ملی، دموکراسی و مشروطیت درقلب پُرتپش «آسیای بیدار» برافراشته شد و اولین حزب مشروطه طلب در چنین یک شرایط ملی و بین المللی تشکیل یافت که ملت قهرمان افغان تا آن روزگار دو مرتبه بر اردوی منظم اشغالگران بریتانیا شباخون زده، هربار از کوره آتشین پیکار عادلانه ملی سربلند و سرخروی بیرون آمده بود."(2) این جنبش، دولت را به دادن آزادی های سیاسی و مدنی به مردم ازطریق وضع قوانین، بخصوص قانون اساسی دعوت می نمود و با مرام:

"ــ اطاعت به اصول اسلام و تقدس قرآن عظیم و قبول احکام اسلام؛

ــ کوشش مداوم در بدست آوردن حقوق ملی و مشروطه ساختن رژیم حکومت تحت نظر نمایندگان ملت و تأمین حاکمیت ملی و حکم قانون؛

ــ سعی در راه تلقین عامه به درستی امور معاشرت و نکوهش عادات مذمومه؛

ــ آشتی و حسن تفاهم بین تمام اقوام و قبایل افغانستان و تحکیم وحدت ملی؛

ــ سعی در اصلاح ملت از راه صلح و آشتی نه با دهشت افکنی و استعمال سلاح و زور؛

ــ تعمیم معارف و مکاتب و وسایل بیداری مردم و مطبوعات؛

ــ تأسیس مجلس شورای ملی از راه انتخابات آزاد نمایندگان مردم؛

ــ تحصیل استقلال سیاسی و آزادی افغانستان و گسترش روابط سیاسی و اقتصادی با دنیای خارج؛

ــ تأمین اصول مساوات و عدالت اجتماعی و

ــ بسط مبانی مدنیت جدید از صنعت و حرفت و ساختمان شوارع و بلاد و ابنیه و منابع آب و برق و غیره."(3)

تهدابِ را گذاشت که اهداف سیاسی ــ اجتماعی جامعه مدنی درآن واضح دیده می شود.

"جنبش مشروطیت دوم که درمسیر تاریخ افغانستان بستر خوبی برای تکوین جامعه مدنی محسوب میگردد، زمانی به فعالیت آغاز کرد که مشروطه طلبان اول با خشونت سرکوب گردیده بودند، ولی رهروانان راه آنها اهداف عادلانه و انساندوستانه آنها را با درنظرداشت وضع بین المللی و ملی تعقیب کردند و بخاطر مبارزه برای آزادی ملی، ترقی اجتماعی و استقرار حکومت شاهی مشروطه درفش روشنگری، ترقی و آزادی ملی را با نشر «سراج الاخبار افغانیه» به مدیریت محمود طرزی درسال 1911 م برافراشتند. این جنبش علاوه بر اهداف مرامی جنبش مشروطیت اول، توسل به قوۀ قهریه را در حالات ضرورت نیز مجاز دانست. اما به دلیل سؤقصد ناکام  یکی ازاعضای آن (عبدالرحمن لودین) به جان امیرحبیب الله معروض به سرنوشت مشروطیت اول گردید، ولی دیری نگذشت که دوباره سربلند کردند و درمبارزه خود پیروز گردیدند.

آنچه درمرام و دستآورد مشروطه دوم با ارزش است، تبدیل نظام شاهی مطلقه به نظام شاهی مشروطه، استرداد استقلال سیاسی و ترویج تمدن و فرهنگ درکشور است.

هر افغان وطنپرست به این باور است که جنبش مشروطیت دوم در راس شاه امان الله در مدت تقریباً ده سال اقتدار، در رابطه به تکوین جامعه مدنی در افغانستان کارهای ثمربخش را انجام دادند و در رشد فکری و اجتماعی  مردم نقش ارزنده داشتند."(4)

از جنوری 1929 م تا اکتوبر 1929 م (حکومت امیر حبیب الله ثانی) یک دوره سیاه برای جامعه مدنی ثبت تاریخ افغانستان گردیده است.

محمد نادرشاه در شرایطی قدرت سلطنت را بدست گرفت که انتشار شرارت و هرج و مرج ناشی از استقرار حکومت امیر حبیب الله ثانی (کلکانی) مردم سراسر افغانستان را نگران کرده بود.

نادرشاه به هدف استقرار حکومت مرکزی بالنسبه قوی همه شخصیت ها و گروه های سیاسی را قلع و قمع کرد.

او پس از رسیدن به قدرت به "پیروی از سیاست محافظه کارانه اش از نشر مطبوعات آزاد جلوگیری نمود. اما می توان گفت که روزنامه نگاری دولتی در عصر او بطور قابل ملاحظه گسترش یافت. ولی این گسترش عمدتاً جنبۀ کمی داشت زیرا سانسور افکار و نظریات بشدت و دقت عملی می گردید."(5)

با وجود این که دوره پادشاهی محمد نادر شاه برای توسعه جامعه مدنی یک دوره رکود محسوب می گردد، اما درهمین دوره هم " تقاضا برای آزادی های سیاسی ازطرف قشر متوسط شهری با رشد بطی اما استوار که خواهان تغیرات سیاسی مطابق دموکراسی پارلمانی و افزایش حقوق مدنی بودند، سازماندهی می شد...

این قشر متوسط شهری که عمدتاً تحصیلکرده های اروپا، فارغان مکاتب فرانسوی و المانی و فاکولته های طب کابل و تخنیک کابل و عده یی از افسران فارغ التحصیل ترکیه را دربر می گرفت، عمدتاً با خواسته های:

ـــ کنترول بیشتر شورای ملی برحکومت؛

ـــ انتخابات آزاد برای شورای ملی؛

ـــ کنترول شورای ملی بر انتصاب وزرأ و تعین بودیجه و

ـــ عدم توافق با سیاست اقتصادی بازار آزاد."(6) در جامعه فعال بودند.

هاشم خان دردوران صدارت خود در رشد جامعه مدنی کدام کاری را انجام نداد، بلکه محبس صدارت و زندان دهمزنگ کابل را از زندانیان سیاسی مملو ساخت.

"دردوران صدارت شاه محمود خان (1947 ــ 1952) حیات سیاسی نفس تازه یافت. در 1947 م حزب ویښ زلمیان در کندهار و احزاب (جمعیت وطن و گوند مردم...) در کابل تاسیس شدند و کاندیدهای آنها در 1949 م ، در انتخابات دوره هفت شورا اشتراک کردند. در 1951 م قانون مطبوعات به تصویب رسید که طی آن به جراید شخصی (وطن، ندای خلق، انگار، نیلاب، اولس، آئینه و غیره) اجازه نشر داده شد.

دراین دوره پوهنتون کابل بمثابۀ یگانه مرکز تعلیمات عالی افغانستان در یک واحد اداری جداگانه پایه گذاری شد. فعالیتهای سیاسی مجاز اعلان گردید. آزادی انتخابات تا حدود معینی مراعات شد. در 1952 م اصولنامه انتخابات وکلای شورای افغانستان نافذ شد. افغانستان در ملل متحد و سازمانهای اختصاصی آن مقام خود را احراز کرد. به ارزشهای اعلامیه جهانی حقوق بشر صحه گذاشته شد و ریاست تهیه غله و دیپوی تعاونی تاسیس شد. معاش منسوبین عسکری افزایش یافت..."(7) و موسسات دیگر که در تکوین و رشد جامعه مدنی مؤثر بودند، تاسیس گردیدند. در همین دوره مقوله های آزادی، دموکراسی، ترقی، تجدد و غیره درنوشته ها و گفتار آزادانه بکار برده میشدند. یکی از دست آورد های این دوره تاسیس اولین اتحادیۀ محصلان پوهنتون کابل که به یکی از نهاد های با ارزش جامعه مدنی عرض وجود کرد، می باشد.

در دوران صدارت سردار محمد داود، اختناق و استبداد سیاست حکومت موصوف به هیچ شخصیت و گروه سیاسی مجال فعالیت را نگذاشت، اما او " در طول ده سال که نخست وزیر افغانستان بود، سیمای افغانستان را از هر نظر دگرگون می کند. بخاطر ارزش این ده سال یک مثال می آورم. درسال 1332 که سردار محمد داود به نخست وزیری رسید، در سراسر افغانستان، 6 کیلومتر سرک اسفالت داشتیم، اما ده سال بعد صدها و هزارها کیلومتر اسفالت وجود داشت. به همین ترتیب شمار دانشجویان سراسر کشور از 450 نفر تجاوز نمی کرد، اما در سال 1342 هزارها دانشجو داشتیم. همین دانشگاه کابل از ساخته های اوست. بسیاری ازساختمانهای خوب کابل ساخته سردار محمد داود بود که درجنگ های داخلی نابود شد. بندهای برق که داریم از ساخته های اوست. مزارع کشاورزی مکانیزه ما در ننگرهار که امروز نابود شده است هم حاصل تلاش اوست. تاسیسات برق، گاز، شهراه ها ازجمله همین تونل سالنگ ازساخته های داودخان است."(8) بناءً چون جامعه مدنی، زندگی اجتماعی شهری همراه با تمدن را نیز تداعی می کند و این چیزی است که در دوره ده ساله صدارت سردار محمد داود دیده می شود. اما افسوس که تاریک فکران همه را نیست و نابود کردند.

"در دهه دموکراسی (مارچ 1963 ــ جولای 1973) جامعه مستعد به تکامل ما، در «آستانه تحول» قرار گرفت."(دستگیر پنجشیری، همان کتاب، ص ــ 138) "تدوین قانون اساسی درسال 1964 م تلاشی بود بخاطر انطباق دولت و قانون اساسی باساختار تغیر یافته اجتماعی ــ اقتصادی جامعه که به منظور تهیه چوکات قانونی برای حکومت با درنظرداشت ملاحظات مشروعیت قدرت در میان طبقه جدید متوسط صورت گرفت. این قانون که در لویه جرگه سال 1964 م به تصویب رسید، ختم حاکمیت استبدادی و تاسیس چوکات دموکراسی پارلمانی را اعلام نمود.

قانون اساسی مذکور، افغانستان را از لحاظ شکل به یک دولت ــ ملت مدرن و دموکراتیک تبدیل نمود. تقسیم قوای ثلاثه صورت گرفت و پارلمان که متشکل از مجلس مشرانو جرگه و ولسی جرگه بود، تاسیس گردید. ولسی جرگه توسط انتخابات آزاد، سری و مستقیم انتخاب می شد . حق عمومی رای دهی برای زن و مرد داده شده بود.

تأمین حقوق مدنی و آزادی مطبوعات و برابری تمام شهروندان به شمول زنان که خواسته های اساسی طبقات شهری بود، در قانون اساسی شامل و مورد اجرأ قرار گرفت."(9)

"جراید غیر دولتی و آزاد مانند روزگار، گهیځ، خلق، پرچم، کاروان، افغان ملت، شعلۀ جاوید و غیره زمینه نشر یافت. در محور این جراید آزاد، احزاب مختلف سیاسی شروع به تشکیل کردند. در آستانۀ تصویب قانون اساسی 1964 م، زمینه بنیادگذاری حزب دموکراتیک خلق افغانستان (جمعیت دموکراتیک خلق) میسر گردید و بتاریخ اول جنوری 1965 م در وجود کنگره مؤسس که در کابل دایر گردیده بود،، تاسیس شد.

حزب مذکور، با نشر جریده خلق در اا اپریل 1966 م با تیراژ 20 هزار نسخه، که در آن مرام حزب درعرصه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی توضیح گردیده بود، بازتاب وسیع ومثبتی در جامعه کسب کرد و به زودی نسخه های آن که بوسیله داوطلبان حزبی تک تک بفروش می رسید، نایاب گردید. بعد از انشعاب جریده پرچم بتاریخ 14 فبروری 1969 م به چاپ رسید، که در آن اهداف اساسی حزب توضیح و تشریح می گردید. درجنب حزب، سازمان دموکراتیک زنان و سازمان دموکراتیک جوانان نیز ایجاد گردیدند، که در اگاهی زنان و جوانان کشور ما نقش ارزنده بازی کردند. درهمین دهه اتحادیه های صنفی(کارگران، محصلین و غیره) نیزایجاد گردیدند.

ح.د.خ.ا، دردهه دموکراسی به صدها میتنگ، مظاهره و اعتصاب سازمان داد و فعالیت خود را در میان محصلین، کارمندان دولت، کارگران، پیشه وران، زنان، جوانان و مجموع زحمتکشان تشدید بخشید. همه ساله بمناسبت اول می، هشت مارچ، حادثه 3 عقرب (25 اکتوبر 1965 م) تظاهرات خیابانی برپا می گردید. مارش کارگران و کارمندان تفحصات و استخراج نفت و گاز شمال سال 1968 م در نهضت کارگری کشور ما به یک مارش ظفرآفرین معروف گردید. این همه فعالیتهای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سایر احزاب در دهه دموکراسی روحیه حق خواهی و ایستادگی در برابر نابسامانی های دولت، تمثیل ارزنده در وجود نهاد های جامعه مدنی محسوب میگردد ."(10)

دردهه دموکراسی بود که نهاد های جامعه مدنی با درنظر داشت اصلهای آن همچون:

تفکیک قوای ثلاثه، پذیرش اصول جدید دموکراسی (تشکیل احزاب، آزادی بیان، آزادی مطبوعات، آزادی عقیده، آزادی انتخابات...)، کثرت گرایی، مشارکت پذیری و غیره به ملاحظه رسید و در شکل گیری جامعه مدنی به معنای واقعی کلمه نقش بازی کرد.

بد ترین دوره برای سرنوشت جامعه مدنی درافغانستان، سال های 1992 الی 2001 (دوره تنظیم های جهادی و بخصوص گروه طالبان) می باشد، که آنچه از مبانی و ساختار جامعه مدنی و دولت وجود داشت، آن را ازمیان بردند.

اما مفهوم جامعه مدنی درافغانستان، پس از تدویر کنفرانس بن (2001 الی کنون) در ادبیات روزمره بطور گسترده راه یافت و عملاً بنام های نهادها و بنیاد ها و سازمان های جامعه مدنی تاسیس گردیدند.

درطی همین مدت، صدها نهاد جامعه مدنی (سازمان های غیردولتی یا «اِن جی او» ها) تاسیس گردیده است که اکثریت قاطع آن «قدرت خنثی کننده» در برابر قدرت دولت نیستند و حتی به نام نهادهای استفاده جو متهم شده اند.

درجریدۀ پیام مجاهد درمقالۀ "«ان جی او» ها از اتهام فساد مالی نگران اند" نوشته شده است:

"یک تعداد «ان جی او» های خارجی، داخلی و مختلط از حکومت حامد کرزی خواسته اند تا میان آنها و صدها «ان جی او» یی غیرواقعی فرق قایل شود. آنها طی درخواستی که عنوانی حامد کرزی ارسال کرده اند، هدف از فعالیت های خویش را خدمت به مردم وانمود کرده اند. در این درخواست آمده است که از 2001 م به بعد بیش از 2000 «ان جی او» در وزارت پلان ثبت نام نموده است، که اکثریت آنها «ان جی او» های واقعی نمی باشند. در درخواست اتهام وارد می کنند که هدف از نام نویسی تعداد زیادی از «ان جی او» ها تلاش برای نپرداختن مالیه بوده و یا گردانندگان آنها افراد فرصت طلبی اند که میخواهند از پولهای که به مردم افغانستان داده می شده سؤاستفاده نمایند. دردرخواست از 7 «ان جی او افغانی»، 4 «ان جی او مختلط (خارجی ــ افغانی)» و 6 «ان جی او خارجی» به حیث موسسات غیردولتی واقعی نام برده شده است."

زمانی رمضان بشردوست وزیر پلان سابق تصمیم به انحلال حدود 2000 ان جی او گرفت که با مخالفتها روبرو شد و وادار به استعفا گردید. او در مصاحبه خود با هارون نجفی زاده یادآور شده بود که ما مخالف این سازمانها نیستیم. ما آن «ان جی او» های که «سازمانهای غیر مفید» هستند منحل اعلام کردیم و این تصمیم بعد از تحقیقات شش ماهه در مورد ان جی او ها گرفته شد، که از 2355 آن 1935 را ملغا اعلام کردیم و 420 ان جی او مورد حمایت ما قرار گرفتند که برای افغانستان کفایت می کند.

بتاریخ 23 دلو 1384 امید وطن ــ افغانستان چنین نوشت:

"طی چند سال گذشته حدود 75 در صد کمک های بین المللی برای بازسازی افغانستان در اختیار «ان جی او» ها قرار گرفته است و به هر شکلی که خود شان خواسته اند به مصرف رسانده اند و حیف و میل فراوانی در این رابطه صورت گرفته است."

خانم «اروند هاتی رای» درسخنرانی خود درکنفرانس سانفرانسیسکو 16 اوت 2004 که کابل ناتها زیرعنوان (انحرافات برخوردی منحصر به «کمک های انساندوستان») به نشر رسانیده و خواننده عزیز می تواند متن مکمل آن را در کابل ناتها مطالعه فرمایند، در یک قسمت آن آمده است:

" . . . سازمان های غیردولتی نهایتاً تنها در برابر کمک دهنده گان کشورهای متبوع شان پاسخگو می باشند. وجود شان بیانگر درجۀ وخامت اوضاع است. هرقدر خرابی های ناشی از لیبرالیسم بیشتر شود، تعداد آنها نیز افزونتر می گردد. گزنده ترین و گویا ترین تصویر این وضعت هنگامی است که امریکا خود را همزمان آماده حمله به یک کشور و فرستادن سازمان های غیردولتی به آنجا برای بازسازی ویرانه ها می کند . . .

فراخوان های این سازمان ها برای کمک رسانی، به ظاهر غیرسیاسی اما عمیقاً سیاسی است."

نقش جامعه مدنی افغانستان (نهادهای آن) درعرصه تپ و تلاش بخاطر تحقق مواد اعلامیه حقوق بشر و شهروند و دفاع از حقوق شهروندان در برابر سیاست زور و اقتدار طلبی دولت و زورمندان آنقدر کم رنگ است، که به نوشتن صفحه ها ضرورت است. حق تلفی، لت وکوب از طرف زورداران، خشونت در برابر زنان، تجاوزات جنسی، اختطاف کودکان، غصب زمینها، عدم بازپرس از جنایتکاران، همه گیر شدن رشوه . . . فعلاً در جامعه افغانی به اوج خود رسیده است.

نقش جامعه مدنی افغانستان (نهادهای آن) درعرصه تنویر اذهان مردم ازطریق تاسیس رسانه های آزاد و غیردولتی، سازمانهای سیاسی و اتحادیه های صنفی، با وجود این که تعداد هر کدام آنها به دها می رسد، ولی همواره به انتقاد و افشای نابسامانی ها با کلمات و جملات تکراری که امروزه آنقدر به گوش دولتمردان، زورمندان، مافیا سالاران . . . و مردم رسانیده شده است که هر دو جانب در مقابل آن معافیت حاصل کرده اند و تاثیر خود را از دست داده است و در مورد این که روحیه «حق دهی» و «حق خواهی» را در وجود آنها زنده کند غیرموثر بوده است.

در رابطه با «مفهوم دولت»، "دولت نظامی است که تحت آن یک کشور یا یک اجتماع اداره می شوند و یا نظامی است که تحت آن کشور مورد سازماندهی و اداره قرار می گیرد.

در معنای گسترده ترِ دولت، این نهاد بطور عادی از سه بخش یا قوه تشکیل می شود: مقننه، مجریه و قضاییه. دولت ابزاری است که به وسیله آن سیاست های دولت مورد اعمال واقع می شوند و همین طور این نهاد خود سیاست گذار و تعین کننده راهبرد های پیش روی کشور است. نوع دولت و شکلی که کشور با آن اداره می شود، به نظام های سیاسی مختلف و نهادها و ابزارهایی بستگی دارد که مورد استفاده ایشان قرارمیگیرد ...

تمام کشور ها با توالی دولت هایی که از پی هم می آیند، اداره می شوند. هر دولت جایگزین متشکل از بدنه ای از افراد است که تصمیمات سیاسی را اتخاذ کرده و بر اجرای آنها نظارت دارند. کارکرد ایشان این است که قوانین را ایجاد کرده و آنها راعملی سازند و در مواقع اختلافات و درگیری ها میان طرفینِ دعوا داوری کنند.

دولت اشکال مختلف دارد، ولی دولت به هرشکلی که وجود داشته باشد برتمام فعالیت های شهروندان به طُرق بسیار مهمی تأثیر گذار است و درمقابل آنها مسؤلیت دارد.

یکی ازجمله مسؤلیت های دولت، خرچ نمودن مالیات و عوارض دریافتی توسط بخش های دولتی جهت ارائه خدمات ذیل، به شهروندان است:

ـــ حفاظت از جان و مال و حقوق و امنیت شهروندان ــ توسط پُلیس، آتش نشانی، امداد در حوادث و بلایای پیش بینی نشده، دادگاه و سامانه قضایی و نیروهای مسلح.

ـــ صحت و سلامتی ــ آب و غذای سالم، بازرسی از شیر و گوشت، نگهداری از شفاخانه ها.

ـــ آموزش ــ موسسات تعلیمی و تحصیلی و کتابخانه های عمومی.

ـــ نگهداری، تعمیر و ساخت جاده ها، بزرگراه ها و خیابانها و راه آهن.

ـــ حفاظت و نگهبانی از منابع طبیعی، جنگلها و محیط زیست.

ـــ حفاظت از پس اندازها، با بازرسی از بانکها و ضمانت حسابهای بانکی.

ـــ کمک و جبران خسارات ــ در موارد پیش بینی نشده مانند سیل، زلزله و خشکسالی." (ویکی پدیا ــ دانشنامه آزاد)

در رابطه به مسؤلیت دولت در برابر شهروندان، که خرچ نمودن مالیات و عوارض دریافتی می باشد، باید یادآور شد که:

نخست، دولت در جمع آوری مالیات و عوارض دریافتی از کسانی که مالیه ده هستند، کاملاً عاجز بوده و حتی کمک های بین المللی که برای باز سازی افغانستان و کمک به مردم افغانستان صورت گرفته، نتوانسته است بر آن نظارت کند و قسمت زیاد این کمک ها حیف و میل گردیده است.

دوم، دولت در مورد حفاظت از جان و مال و حقوق و امنیت و ... تا آن حد ناتوان بوده که حتی امنیت ارگ ریاست جمهوری را تأمین کرده نمی تواند، چه رسد به حفاظت جان ومال ... مردم افغانستان. پُلیس و قضاء خود تا گوش ها در پامال نمودن حقوق مردم  افغانستان متهم هستند. چنانچه گفته می شود در اکثر مناطق مردم مشکلات حقوقی خود را به عوض نهادهای دولتی، توسط قاضی های طالب حل و فصل مینمایند.

درمورد صحت و سلامتی، اکثریت مردم افغانستان که درفقر بسر می برند و کمیت قابل ملاحظۀ اطفال افغانستان به سؤتغدیه مبتلا شده اند و هرگز به آب آشامیدنی صحی و غذای سالم دسترسی پیدا کرده نتوانسته اند. حتی شهر کابل که پایتخت افغانستان است، اکسجن لازم برای تنفس ندارد. شفاخانه های دولتی افغانستان درحد ناتوانی قرار دارد، که کمیت قابل ملاحظه مردم غرض تداوی امراض بسیارعادی به پاکستان، هند و ایران مراجعه می کنند. وضع معارف، منابع طبیعی، جنگل ها و محیط زیست به اندازه قابل تشویش است که در هیچ دوره های گذشته چنین نابسامانی دیده نشده است...

در رابطه با مقوله های «شهروندی، شهروند و حقوق آنها»:

"درقانون اساسی افغانستان، ازکلمه «تبعه» استفاده شده است. ازمهمترین عوامل اخلال درروند شهروندی درافغانستان مافیا سالاری، جنگ سالاری، مردسالاری، قوم پرستی، محل پرستی، زبان پرستی، مذهب پرستی و غیره نام برده می شود. از جانب دیگر زنان که نیمی از شهروندان یک جامعه را تشکیل می دهند، درافغانستان درعمل تا هنوز که هنوز است حضور شان در جامعه بسیار کمرنگ می باشد. به هرصورت.

ـــ شهروندی را قالب پیشرفتۀ «شهرنشینی» می دانند. به باور برخی از کارشناسان، شهرنشینان هنگامی که به حقوق یکدیگر احترام گذارده و به مسؤلیت های خویش در قبال شهر و اجتماع عمل نمایند به «شهروند» ارتقأ یافته اند. اما شهروندی هم امروزه کاربردها و معانی مختلفی یافته است.

ـــ شهروند و حقوق شهروندی: یک شهروند، یک عضو رسمی یک شهر، ولایت یا کشور است. این دیدگاه، حقوق و مسؤلیت هایی را به شهروند یادآور می شود که در قانون پیش بینی و تدوین شده است. از نظر حقوقی، جامعه نیازمند وجود مقرراتی است که روابط تجاری، اموال، مالکیت، شهرسازی، سیاسی و حتی مسائل خانوادگی را در نظر گرفته و سامان دهد. از این رو از دید شهری موضوع حقوق شهروندی، روابط مردم شهر، حقوق و تکالیف آنان در برابر یکدیگر و اصول و هدف ها و وظایف و روش انجام آن است.

همچنین نحوه اداره امور شهر و کیفیت نظارت بررشد همآهنگ شهر است که می توان بعنوان مهمترین اصولی بدانیم که منشعب از حقوق اساسی کشور است.

در واقع حقوق شهروندی آمیخته ای است از وظایف و مسؤلیت های شهروندان در قبال یکدیگر، شهر و دولت یا قوای حاکم و مملکت و همچنین حقوق و امتیازاتی که وظیفه تأمین آن حقوق بر عهدۀ مدیران شهری (شاروال)، دولت یا به طور کلی قوای حاکم می باشد. به مجموعه این حقوق و مسؤلیت ها، «حقوق شهروندی» اطلاق می شود. همچنان «حقوق بشر» همواره درکنار دومفهوم، «حقوق اساسی» و «حقوق شهروندی» مطرح می شود. این سه مفهوم، گاه گاهی مترادف جانشین یکدیگر به کار می روند. اما در تفکیک مفهومی مرزهای ظریفی میان این مفاهیم سه گانه و دلالت موضوعی وجود دارد. به این اساس می توان گفت که حقوق «شهروندی» آن بخش از «حقوق اساسی» است که در قانون اساسی هر کشور شکل «ملی» به خود می گیرد و فقط شامل حال شهروندان همان کشور خاص می شود. مانند: عضویت در احزاب، عضویت درانجمن ها،آزادی بیان، آزادی حق رای و انتخاب، آزادی اجتماع، آزادی عقیده، آزادی مکاتبه و مخابره و غیره که ملهم از حقوق بشر درشکل نسبی آن است.

بسیاری بر این عقیده اند که قوانین موضوعه هر کشوری تأثیر مستقیم از مفهوم شهروندی و حقوق شهروندی می پذیرد.

بعضی شهروندی را در ابعاد اجتماعی، سیاسی و مدنی تقسیم بندی می کنند. اما به نظر می رسد در دسته بندی کلی می توان شهروندی را در مسؤلیتهای فردی و اجتماعی شهروندان و همچنین مسؤلیتهای دولت در قبال شهروندان بررسی کرد. با نگاهی کلی در جوامع مختلف می توان بخشی از این مفاهیم مشترک را عنوان و تکمیل کرد.

دربخش ازمسؤلیتهای اجتماعی شهروندی می توان، عضویت درانجمنها و سازمانهای غیردولتی، شرکت در نشستها و اجتماعات شهری، حضور در محکمه های عمومی، هیات منصفه یا هیات های حل اختلاف، مشارکت در پروژه های اجتماعی برای پیشرفت جامعه و همچنین یافتن مشکلات و راه حل آنها...

در بخش مسؤلیتهای فردی، شرکت در رای دادن، خدمت در ارتش، کمک به مسؤلین در دستگیری مجرمین، احترام به قانون و حقوق دیگران، پرداخت مالیات بر درآمد و دیگر عوارض و غیره شامل می باشد."(ویکی پدیا ــ دانشنامه آزاد)

 چون در وضع موجود افغانستان، از یک جهت شهروندی و شهروند به معنای واقعی کلمه وجود ندارند و از جانب دیگر زمینه تطبیق قوانین که خود دولت در مورد حقوق اتباع افغانستان وضع کرده اند، بوجود نیامده است، بخصوص قانون جزا و قانون مدنی ، که مهمترین شاخه های حقوق خصوصی است، که به بررسی و تنظیم روابط افراد جامعه با یکدیگر صرف نظر از عنوان و موقعیت اجتماعی آنها می پردازد و سبب بوجود آوردن نظم در جامعه می گردد، بحث در مورد تقابل این مفاهیم با دولت موجود یک کار اضافی خواهد بود.

ادامه دارد.

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـــ میرغلام محمد غبار، «افغانستان در مسیر تاریخ»، جلد دوم، قم، چاپ اول، 1375 خورشیدی، ص ــ 955.

2 ـــ دستگیر پنجشیری، «ظهور و زوال ح د خ ا»، پشاور، 1377 ص ــ 46، 47.

3 ـــ ولی الکوزی، «نگاهی بر کتاب افغانستان در پینج قرن اخیر»، المان، 1991 م، ص ــ 122.

4 ـــ متأثر ازکتاب ظهور و زوال ح.د.خ.ا، نوشتۀ دستگیر پنجشیری، ص ــ 55 و ویکی پدیا، مقالۀ سیر تاریخی جامعه مدنی در افغانستان.

5 ـــ میر محمد صدیق فرهنگ، «افغانستان در پینج قرن اخیر»، چاپ اول، ایران، 1371 خورشیدی، ص ــ 606.

6 ـــ استأ اولسن، «اسلام و سیاست در افغانستان»، ترجمۀ خلیل الله زمر، چاپ اول، 1999 م، ص ــ 191، 192.

7 ـــ دستگیر پنجشیری، همان کتاب، ص ــ 105.

8 ـــ (بی بی سی ، فارسی)، گفتگو با رهنورد زریاب در بارۀ سیر تجدد در افغانستان، گفتگو ازسیروس علی نژاد.

9 ـــ استأ اولسن، همان کتاب، ص ــ 196.

10 ـــ متأثر از کتاب «یاداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی»، نوشتۀ سلطان علی کشتمند، جلد1و2 ، چاپ اول، 2002.

 

+++++++++++++++++++++

بخش سوم

11.08.2013

(نخست از همه، از صمیم قلب عید سعید فطر را برای تمام هم وطنان گرامی در داخل و خاج کشور تبریک عرض می نمایم و آرزومندم که روزهای عید را با خوشی وصحت کامل سپری کرده باشند.)

درنوشتۀ قبلی (قسمت 2) آمده است، که دولت «جمهوری اسلامی» با وجود برخی دست آورد های محسوس در عرصه های مختلف، (البته در مقایسه با دولت «گروه طالبان» و دولت «تنظیم های جهادی»)، افغانستان را با یک بحران عمیق درتمام عرصه ها مواجه ساخته است و جامعه افغانی فعلاً توسط یک دولت جمهوری کلپتوکراسی(حکومت مافیایی) (نوع از دولت های بر اساس ویژگی های منفی) اداره می شود.

نخست چون سه مفهوم یا مقوله یا اصطلاح («جامعه مدنی»، «دولت» و«شهروند») در پیوند های ظریفی با هم قرار دارند، پس اولین پرسشی که در ذهن هرشخص شکل می گیرد، این است که:

ـــ جامعه مدنی چه تعریفی دارد؟

ـــ دولت چیست؟

ـــ شهروند چه معنای را تداعی می کند؟

درآغاز، مفهوم «جامعه مدنی» و تقابل آن با مفهوم «دولت» از دید اندیشمندان بطور عموم و چگونگی وضع جامعه مدنی در افغانستان و فعلاً تقابل آن با دولت جمهوری اسلامی بطور اخص مورد بحث قرار خواهد گرفت.

"جامعه مدنی، که یکی از بحث برانگیزترین و پیچیده ترین مفاهیم فلسفه سیاسی است، درقرنهای گذشته ازجانب دانشمندان به گونه های متفاوت تعریف و تفسیر شده است.

مفهوم «جامعه مدنی» برای نخستین بار، درادبیات سیاسی رُم باستان به چشم خورد. بسیاری از اندیشمندان سیاسی این دوران از جمله: سیسرون (مارکوس تولیوس سیسرون، رومی، 106 ــ 43 ق م) جامعه مدنی را برای توصیف دولتشهری به کار می بردند که به معنای چهارچوبی ازقوانین نظم یافته است. زمانی که سیسرون درکتاب (جمهوری) خود مینویسد:

«قانون پیوند جامعه مدنی است.»، منظوراو از«جامعه مدنی» جمعیتی است که به شکل سیاسی و حقوقی نظام یافته است و او از آن به عنوان «امرعمومی» نیز یاد میکند. سیسرون مفهوم «جامعه مدنی» را درتعارض با عبارت «جامعه بشری» به کار می برد و در همین رابطه از «حقوق مدنی» در مخالفت با«حقوق طبیعی» سخن به میان می آورد.

به عبارت دیگر جامعه مدنی به معنای انجمن عمومی متشکل از افراد است ــ یعنی دولتشهر ــ که در مقایسه با خانواده به مثابه «جامعه طبیعی» و بشریت به منزله «جامعه جهانی» به کار می رود.

ــ مارسیل دوپادو (مارسیلو آف پادوئا، ایتالیایی، 1242 ــ 1275 م) درقرن 14 م از جامعه مدنی به عنوان سامان سیاسی ای صحبت می کند که اعضای اجتماع را دربر می گیرد. بدین معنی که درقرون وسطی جامعه مدنی رومی به معنای «اجتماع سیاسی افراد» بوده است.

درقرن 16 م برای نخستین بار در ترجمه فرانسوی (سیاست ارسطو)، سوسیتی سفیلی به معنای جامعه مدنی بکار می رود.

ــ بوسوئه (ژاک بنینی بوسوئه، الهی دان فرانسوی) در سال 1677 م در کتابی تحت عنوان (سیاست به روایت کتاب مقدس) مینویسد:

«جامعه مدنی، جامعه ای مرکب ازانسانها است که تحت لوای یک قانون و یک حکومت زندگی می کنند.»

ــ توماس هابز (انگلیسی، 1588 ــ 1679 م) در کتابی به نام (شهروند) جامعه مدنی را برای نخستین بار در معنای مُدرن آن ارائه می دهد. عنوان نخستین فصل کتاب هابز (درباب وضع انسانها درجامعه مدنی) است. هابز همچون بسیاری از متفکران قرن 17 مفهوم جامعه مدنی را از مفهوم دولت جدا نمی کند. به همین دلیل او اصطلاح جامعه مدنی را در کتاب (اصول قانون) «کالبدی سیاسی» معنا می کند که به اعتبار او همان (پولیس) یونانی یعنی دولتشهر است.

ــ پوفندورف (سامویل پوفندورف، المانی، 1632 ــ 1694 م)، به پیروی از هابز، از جامعه مدنی چون جامعه ای از شهروندان سخن می گوید که در تضاد با جامعه طبیعی ای است که در آن انسانها به توافق مشترکی برای تشکیل نهاد سیاسی می رسند. پوفندورف به پیروی از ماکیاولی و هابز جامعه مدنی و دولت را یکسان می داند، زیرا تحقیق و بررسی در سامان گرفتن سیاسی و حقوقی افرادی را مهم می داند که تحت استیلای قدرتی حاکم در محدوده جفرافیایی خاصی گرد آمده اند. تأثیر فلسفه سیاسی هابز در قرن 17 در تأکید متفکران این قرن بر مفهوم جامعه مدنی آشکار می شود.

ــ جان لاک (انگلیسی، 1632 ــ 1704 م)، نیز به نوبه خویش عبارت «جامعه مدنی» را در تعارض با مفهوم «وضع طبیعی» بکار می برد. ولی لاک برخلاف هابز غایت اصلی جامعه مدنی را نه فرار از ترس و مرگ خشونت آمیز و ایجاد صلح و آرامش برای انسانها، بلکه حفظ و تأمین مالکیت می داند. بنا براین لاک بُعد اقتصادی و حقوقی جدیدی را به مفهوم جامعه مدنی می افزاید که ادامۀ معنای سیاسی ای است که هابز قبلاً از این واژه بیان کرده بود. از این جهت شاید بتوان جان لاک را نخستین متفکر سیاسی مدرنی شناخت که تفاوت بین دولت به عنوان یک نهاد سیاسی و جامعه مدنی چون نظامی اقتصادی را پیش بینی می کند.

ــ ژان ژاک روسو(سووئیسی، 1712 ــ 1778 م)، اندیشه استقلال واقعی جامعه مدنی درمقابل دولت را درآثار خود قسماً انعکاس داده است. هرچند که در اندیشۀ روسو مفاهیم جامعه مدنی و دولت همچنان از رابطه فلسفی تنگاتنگی برخوردار است، ولی تفاوت اصلی روسو با دیگر بزرگان اندیشه سیاسی قبل از او طرح جدید این دو مفهوم است. روسو در فصل ششم بخش اول کتاب (قرارداد اجتماعی) از دولت به عنوان کالبد سیاسی منفعلی صحبت می کند که تجلی اطاعت مردم از قوانین است. پس بنا به گفته روسو «امرعمومی» یا بهتر بگوییم «دولتشهر» دارای دو وجه انفعالی و غیرانفعالی است که یکی حاکمیت و دیگری دولت می باشد. آنجا که روسو از حاکمیت سخن می گوید، به کلیه شهروندان نظر دارد، ولی زمانی که در آثار روسو از دولت صحبت به میان می آید، منظور کلیه اتباع یک جامعه است. در اینجا می بایست به تفکیک روسویی میان دولت و جامعه مدنی توجه داشت.

جامعه مدنی از دیدگاه روسو قلمرو حاکمیت مالکیت خصوصی است. او در کتاب (سخنانی در بارۀ اصل و بنیاد نابرابری در میان انسانها) می نویسد:

«پایه گذار واقعی جامعه مدنی نخستین فردی است که تکه زمینی را تصاحب کرد و گفت:"این زمین مال من است"».

جالب اینجاست که روسو ازمفهوم«جامعه مدنی» در تعارض با مفهوم«وضع طبیعی» استفاده نمی کند، بلکه در فصل هشتم کتاب دوم قرارداد اجتماعی از«وضع مدنی» سخن می گوید. به عبارت دیگر در اندیشه روسو ایده جامعه مدنی از مفهوم تمدن جدا نیست. جامعه مدنی جایگاه زندگی انسان متمدن و تکوین و تحول علوم و هنرهاست. لذا روسو نقاد تمدنی است که به گفته او انسان را از آزادی و خوشبختی طبیعی اش محروم داشته و به فساد و تباهی کشانده است. بدین گونه، سنجش روسویی جامعه مدنی در چهارچوب نقد او از تمدن قرار می گیرد. ولی نقد جامعه متمدن در اندیشه روسو دفاع و طرح جامعه سیاسی پسا قراردادی را به دنبال دارد. همانطور که می بینیم مفهوم «جامعه مدنی» در زبان و اندیشه روسو همزمان دارای ارزشی مثبت و منفی است. به دیگر سخن، آنجا که جامعه مدنی بازگوکننده جامعه ای آرمانی است و حاصل ایجاد و تحقق قرارداد اجتماعی می باشد، روسو آن را واقعیتی مثبت می شناسد. ولی آنگاه که روسو جامعه مدنی را منشأ نابرابری و بی عدالتیهای اجتماعی می داند و در مخالفت با پیشرفت مادی جامعه مدنی بر ضرورت پیشرفت اخلاقی انسان تأکید می کند، ما با ارزیابی منفی از جامعه مدنی در اندیشه و فکر روسو مواجه می شویم. بی شک بُعد مُدرن فلسفه سیاسی روسونیز در طرح رودررویی بین انسان مادی جامعه  مدنی متمدن و شهروند آرمانی جامعه مدنی پساقراردادی است که اعلام موجودیت فاعل سیاسی خود مختار تابع قوانین است. به هر حال روسو، با پشت سر گذاشتن اندیشۀ هابزی برابری میان جامعه مدنی و دولت، راه را برای اندیشمندان سیاسی معاصر خود هموار می سازد.

ــ آدام فرگوسن (اسکاتلندی، 1723 ــ 1816 م)، در رساله ای (دربارۀ تاریخ جامعه مدنی) به دنبال روسو جامعه مدنی را «نتیجه کُنش انسانها از طریق وضع قرارداد در جهت تکامل جامعه طبیعی» تعریف میکند. ولی برخلاف روسو، فرگوسن جامعه مدنی را حاصل عملکرد آزاد نیازها و سود جویی های انسانها می داند.

ــ برنارد ماندویل (1670 ــ 1733 م)، نیز در سال 1714 م در کتاب (قصه زنبورها) (1) برخلاف روسو فضیلت های جامعه مدنی را نه در محتوای سیاسی آن، بلکه در فضای رقابت و داد و ستد و روابط مصرفی و تولیدی موجود در جامعه مدنی می بیند. به گفته ماندویل هر یک ازافراد جامعه مدنی درجستجوی خوشبختی شخصی خویش به نوعی به خوشبختی و منافع کل اجتماع مدد می رساند. به دیگر سخن، ازنظر ماندویل هدفهای خودخواهانه وسودجویانۀ خصوصی می توانند بوجودآورندۀ فضیلتهای عمومی باشند. بدین گونه، بعد از فرگوسن و ماندویل نظریه مُدرن اجتماع از زاویه بینش اقصادی مورد توجه قرار می گیرد. از این رو مفهوم «جامعه مدنی» به منزلۀ فضای عمومی اقتصادی جایگزین بینش سیاسی ای از جامعه مدنی می شود که در فلسفه سیاسی مُدرن بعد از ماکیاولی رواج یافت.

ــ آدام اسمیت (اسکاتلندی، 1723 ــ 1790 م)، را می توان یکی از جمله پایه گذاران نظریه اقتصادی جامعه مدنی نام برد، که شرط وجودی نظم اجتماعی را در مکانیسمی می یابد که ورای خواست و نیت افراد جامعه منافع آنها را همسان می کند. شایسته توجه است که آدام اسمیت در کتاب (تحقیقاتی در باب ماهیت و علل ثروت ملل) از «جامعه مدنی» صحبت نمی کند، بلکه ترکیب «جامعه» و«ملل» را بکارمی برد. آدام اسمیت برای تأکید نهادن برخودمختاری نظام اجتماعی در مقابل نهاد دولت لفظ مدنی را حذف می کند. جامعه از نظر اسمیت دارای قوانین خاصی است که بر مبنای آزادی طبیعی قرار گرفته و دولت حق دخالت در آن را ندارد. ضرورت درونی جامعه به معنای «مدنی» بودن آن و جدایی کامل آن از نهاد دولت است. اگر موضوع بحث طرفداران قرارداداجتماعی چون هابز و روسو جدایی طبیعت و جامعه بود، هدف متفکران لیبرالی چون آدام اسمیت تفکیک مفهوم «جامعه» از مفهوم «دولت» است.

ــ بنجامن کنستان (بنجامین کنستان دوبرک، فرانسوی، 1767 ــ 1830 م)، نیز به عنوان یکی از نظریه پردازان برجسته آموزه لیبرالیسم از این دیدگاه به طرح مسأله جامعه مدنی می پردازد. لذا، هدف کنستان رد نظریه سیاسی دولت مُدرن نیست، بلکه بحث در مورد اولویت منطقی و هستی شناختی جامعه مدنی درارتباط با دولت است. به نظر کنستان روابط انسانی موجد قوانین است، نه بالعکس. بنا براین بخشی از هستی بشری خارج از قلمرو سیاسی دولت قرار می گیرد و جامعه مدنی تجلی گاه حقوق و آزادیهای مدنی است. به گفته کنستان بهره مندی از استقلال فردی و خصوصی ازجمله والاترین آزادیهاست، که خارج از هر گونه رقابت اجتماعی و حاکمیت سیاسی مطرح می شود. کنستان با تکیه بر این برهان نظریه قرارداداجتماعی روسو را به نقد می کشد و عدم توجه او به آزادیهای خصوصی افراد را به نوعی کهنه گرایی سیاسی و استبدادطلبی تشبه می کند. به نظر کنستان مسأله اصلی در تفاوت برداشت میان قدما و متجددین از مفهوم آزادی است. زیرا از نظر او گسستی که در عصر جدید میان فضای عمومی و فضای خصوصی ایجاد شده، هر گونه بازگشتی را به نظریه دموکراسی بلاواسطه و بدون میانجی غیرممکن می سازد. به قول کنستان اشتباه اساسی روسو و انقلابیون 1793 فرانسه از عدم توجه آنان به مفهوم مُدرن آزادی ناشی شده است که استقلال خصوصی فرد را به خودمختاری سیاسی او یعنی شرکت در امور عمومی ترجیح نمی دهد. ولی انتقاد کنستان از روسو و مفهوم دموکراسیِ بلاواسطۀ آتنی ابداً بدین معنی نیست که او فضای عمومی سیاست را در نظر نمی گیرد. هدف کنستان بیش از اینکه ممانعت از دخالت دولت درامور جامعه مدنی باشد، راه یابی در جهت خودسامانی جامعه مدنی است. کنستان آزادیهای سیاسی و آزادیهای مدنی را مکمل یکدیگر می داند و مهم از نظر او ترکیب این دو است. تفاوت اصلی کنستان با متفکران سیاسی قبلی در امر «طبیعی کردن» جامعه مدنی است. کنستان برخلاف هابز، لاک و یا روسو به جامعه مدنی چون نهادی مصنوعی نمی نگرد که انسانها در برابر وضع طبیعی زندگی خویش پدید آورده اند. به گفته کنستان جامعه مدنی نهاد طبیعی است که بنا به ضرورت درونی اش اداره می شود. کنستان «لویاتان» هابز و «قرارداد اجتماعی» روسو را به نقد می کشد و با فاصله گرفتن ازنظریات آنها به دفاع ازآزادیهای مدنی می پردازد. با کنستان و مکتب فرانسوی لیبرالیسم، همچون با آدام اسمیت ومکتب اقتصاد سیاسی انگلیسی مفهوم جامعه مدنی از محتوای جدیدی برخوردار می شود.

ــ هگل (گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، المانی، 1770 ــ 1831 م)، در پاراگراف 116 (اصول فلسفه حق) جامعه مدنی را «دستاورد جهان مُدرن» می خواند. به این اساس، سومین و مهمترین تحول و تغیر درمفهوم مُدرن جامعه مدنی را در فلسفه سیاسی هگل می یابیم. بسیاری ازفیلسوفان سیاسی عصر امروز، هگل را پایه گذار اصلی اندیشه مُدرن وکنونی جامعه مدنی می شناسند. او برخلاف کانت (که به پیروی از سنت حق طبیعی مُدرن در کتاب آموزه حق، مفهوم جامعه مدنی را مترادف فضای عمومی و در تعارض با جامعه طبیعی یعنی فضای خصوصی تعریف می کند) و تحت تأثیر مکاتب انگلیسی اقتصاد سیاسی، جامعه مدنی را «نظام نیازها و احتیاجات» می شناسند که به نظر او «فضای تولید و تقسیم کار است» هگل ازدیدگاه اقتصادی جامعه مدنی را با صفت «بورژوازی» معرفی و مورد بررسی قرار می دهد. هگل در پانوشت پاراگراف 190 (اصول فلسفه حق) می نویسد: «درحق موضوع شخص است، درخانواده موضوع عضوخانواده است و درجامعه مدنی موضوع بورژوا است»...

او یادآور می شود که مرکز ثقل حقوقی ــ سیاسی جامعه مدنی تنها در اصل دولت قرار دارد. بدین سان دولت بنیاد ارگانیک جامعه مدنی است. به عبارت دیگر، دولت حقیقت منطقی ــ حقوقی جامعه مدنی است. ولی این بدان معنی نیست که جامعه مدنی از نظر هگل دارای محتوای مستقل نیست. در اثار هگل جدایی جامعه مدنی و دولت به صورتی اساسی نمودار می گردد. به عنوان مثال هگل در کتاب اصول فلسفه حق در این باره مینویسد: «اگر دولت و جامعه مدنی را یک چیز بنگاریم و مقصد و وظیفه دولت را پاسداری از امنیت و تضمین مالکیت خصوصی و آزادی شخصی بدانیم، آنگاه هدف نهایی دولت، حفظ منافع افراد به عنوان فرد خواهد بود، که به خاطر آن گرد هم آمده اند و نتیجه این می شود که شرکت در دولت به اختیار و تصمیم هر یک از آنها واگذار شده است. حال آنکه دولت رابطه ای از نوعی دیگر با فرد دارد، از آنجا که دولت همان روح عینی است، فرد نمی تواند به خودی خود دارای حقیقتی باشد.» پس جامعه مدنی دولت بالفعلی است که هنوز شکل دولت به خود نگرفته است، زیرا دولت تنش ها و جدایی هاست. هگل این تنش ها و جدایی ها را در «نظامی وابستگی متقابل» میان اعضای جامعه مدنی می بیند. این وابستگی متقابل در تقسیم کار متجلی می شود که به عقیده هگل پاسخگوی نظام احتیاجات و نیازها است. بدین سان، این نظام احتیاجات به مبادلۀ متقابل عناصر مختلف، یعنی طبقات اجتماعی جامعه مدنی، بستگی می یابد. این عناصر یا طبقات، به واسطۀ شیوه کارشان در جامعه و نیز به واسطه نحوۀ پاسخ گفتن به نیازهایشان از یکدیگر متمایز می شوند...

هگل جامعه مدنی را در سه ترتیب یا موقعیت درجه بندی می کند:

ترتیب اول را که موقعیتی بی واسطه و جوهری است به دهقانان اختصاص می دهد که در طبیعت زندگی می کنند،

ترتیب دوم شامل حال کسانی است که به عنوان حد واسط در بخش صنعتی و شهری کار می کنند و

ترتیب سوم اعضای کارمندان دولت اند که به کلیت عقلانی دولت خدمت میکنند.

بنابراین کلیتی که در درون نظام احتیاجات و نیازهای جامعه مدنی قرار دارد قادر به شکل دادن به تمامیت معنوی ای نیست که انسانها در تاریخ از طریق تحقق آزادی خویش به دنبال آن هستند...

او یادآور می شود که جامعه مدنی برای ضمانت امنیت و اتحاد خود محتاج به ایجاد نهاد ارتباطی ای است که موجب تحول و پیشرفت کُنش اجتماعی شود.

از نظر هگل تنها سازمان صنفی است که قادر به اجتماعی کردن فرد در جامعه مدنی و جلوگیری از زوال او در جزئیت خویش می باشد...

جامعه مدنی از دیدگاه هگل دولتی است که باید از منافع خصوصی افراد دفاع کند. پس به عبارتی، جامعه مدنی هگل همان دولت لیبرالی است که وظیفه و مسئوولیت پشتیبانی از حقوق فردی را به عهده می گیرد. اما دولت از دیدگاه هگل وظیفه ای بیش از این دارد...

ــ مارکس (کارل هاینریش مارکس، المانی، 1818 ــ 1883 م)، در نقدی که از فلسفه سیاسی هگل میکند، دولت هگلی و جامعه مدنی لیبرالی را دو روی یک سکه می پندارد. جامعه مدنی از نظر مارکس لحظه ای منطقی ــ پدیدارشناختی از فرایند تحقق یافتگی عقل در تاریخ نیست. مارکس از جامعه مدنی به عنوان شرایط مادی زندگی افراد اجتماع یاد می کند. بنابراین مارکس در مخالفت با بینش فلسفی هگل، بینش تاریخیگر خود را مطرح می کند که از دولت به عنوان روبنای خاص منافع خصوصی طبقه حاکم سخن به میان می آورد. ولی شایان توجه است که مارکس مفهوم هگلی «جامعه بورژوایی» را وارد نظام فکری خود می کند. اما این بار از این مفهوم به عنوان واقعیتی سیاسی یاد می کند که بخشی از یک فرایند تاریخی کلی است. به دیگر سخن، مارکس محتوای اقتصادی جامعه مدنی بورژوایی هگل را نقد نمی کند، ولی این مفهوم را به منزله محور اصلی فرایند تاریخی تولید در نظر می گیرد. از دیدگاه مارکس دولت بنیاد جامعه مدنی نیست، بلکه به عکس جامعه مدنی است که به دولت پایه و اساس می دهد. به گفته مارکس جامعه مدنی بورژوایی حاصل واقعی مُدرنیته است، چون به فرد به عنوان فاعل ذهنی اجازه تبلور یافتن را می دهد و با تأکید بر خودمختاری جامعه سیاسی در مقابل دولت فضای مساعدی را برای شکل گیری روابط خصوصی آماده می کند. بدین جهت نقد مارکس از ساختار جامعه مدنی مُدرن به نقد هستی شناختی هگلی و سنجش ذهنیت فلسفی ــ سیاسی ای می انجامد که پایه و اساس فکری جامعه مدنی است. مارکس در نوشته های دورۀ اول در کتاب زندگی فکری خویش می کوشد تا جامعه ای آرمانی را فراسوی جدایی هگلی جامعه مدنی و دولت طرح کند. او در کتاب (مسأله یهود) مینویسد: «انسان به عنوان عضو جامعه بورژوایی، فردی جدا از جامعه است که درخود فرورفته و فقط به فکر منافع شخصی خویش می باشد.»

به عبارت دیگر، از نظر مارکس «رهایی بشری زمانی به کمال می رسد که فرد واقعی، شهروند انتزاعی را در خود جذب کند.» به همین جهت مارکس جدایی دولت از جامعه مدنی را پایه و اصل از خود بیگانگی تلقی می کند. همچنین از نظر مارکس جدایی بین جامعه مدنی و دولت موجب جدایی دیگری میان «انسان خصوصی» (فرد خودخواه و سودجوی جامعه بورژوایی) و «انسان عمومی» (شهروند جامعه سیاسی) می شود...

او علت جدایی میان «انسان عمومی» و «انسان خصوصی» را در ویژگی خاص اقتصادی و سیاسی جامعه سرمایه داری می بیند.

ــ هابرماس، درکتاب خود تحت عنوان (فضای عمومی) ریشه این جدایی را در تفکیک یونانی میان زندگی عمومی در دولتشهر و زندگی خصوصی در خانه ردیابی می کند. به عقیده او، برای دست یافتن به فضای عمومی نیازی به براندازی و فروپاشی خشونت آمیز جامعه بورژوایی نیست. او توجه بیشتری به نهادهای دموکراتیک درون جامعه بورژوایی می کند. درعوض، آنچه که از نظر هابرماس می بایستی در جامعه بورژوایی مورد انتقاد قرار گیرد فرایند دوباره فئودالی شدن فضای عمومی ازطریق احزاب سیاسی و دستگاههای ارتباط جمعی است.

ــ هانا آرنت، بیش از دیگران به این شیوه تفکر هابرماس نزدیک است. او شاید یکی از معدود اندیشمندانی باشد که به رابطه میان جامعه مدنی و دولت از زاویه جدایی زندگی عمومی و زندگی خصوصی توجه کرده است. او در تحقیقات خود در مورد نظام های توتالیتر نتیجه می گیرد که توتالیتاریسم برای تحکیم قدرت خود مستلزم نابود کردن روابط خاص موجود در جامعه مدنی است. انهدام این روابط به معنای از بین رفتن بُعد خصوصی حیات اجتماعی است که درحکومت دموکراسی به شکل خودمختاری فردی تجلی می یابد. به عبارت دیگر، به گفته آرنت حکومت توتالیتر با از بین بردن جدایی میان جامعه مدنی و دولت موجب از بین رفتن جدایی میان فضای عمومی و فضای خصوصی می گردد.

ــ کلود لوفور، نیز به عنوان یکی از اندیشمندان سیاسی پایان قرن بیستم که در طول چهل سال گذشته به تحلیل رابطه میان دموکراسی و توتالیتاریسم پرداخته، توتالیتاریسم را به مثابه تسلط کامل نهاد دولت بر جامعه مدنی تعریف می کند. لوفور در کتاب خود تحت عنوان (مرد اضافه) نفی جامعه مدنی را به منزله فعلیت یافتن جوهر توتالیتاریسم بررسی می کند...

بناءً با در نظرداشت مطالبی که در مورد جامعه مدنی از دید اندیشمندان نقل قول شد، برای ما واضح می سازد که جامعه مدنی در ادوار مختلف از دید اندیشمندان مفهوم گونا گون داشته است. ولی سنجش که در چهار دهه گذشته از جامعه مدنی در تقابل با دولت صورت گرفته، موجب شد که مفهوم جامعه مدنی از ارزش فلسفی جدیدی در قلمرو اندیشه سیاسی اروپا برخوردار شود. به قول آلن منک یکی از اقتصاد دانان امروز فرانسه «جامعه مدنی تبدیل به فضای هندسی شکل گیری کلیه اندیشه های ضد دولتی و ضد جزمی شده است.»

از این رو مفهوم جامعه مدنی بیش از پیش به عنوان موضوع و ابزار تحقیق در مورد جوامع امروزی در تحلیل ها و پژوهشهای فلسفی و اجتماعی اندیشمندان سیاسی غرب به چشم می خورد. شکی نیست که هر گونه کوششی در جهت طرح مفهوم جامعه مدنی و پرسشهای مربوط به عملکرد سیاسی آن، گام مثبتی است برای فهم هرچه بهتر و عمیق تر همبستگی های اجتماعی و نحوه عمل نهادهای خودمختار جامعه در برابر سیاست زور و اقتدارطلبی دولت.

بناءً  به اساس مشترکات مفهوم امروزی جامعه مدنی به مجموع سازمان ها و نهاد های مدنی و اجتماعی داوطلبانه اشاره دارد که بنیان جامعه ای پویا را پی می ریزند و از نظر داوطلبانه بودن، در تضاد با ساختار تحمیلی حکومت (جدای از نوع حکومت) و موسسه های بازارگانی و بازار هستند.

یا به اساس تعریف (مدرسه اقتصاد لندن) جامعه مدنی به بستری از کردارهای مشترک غیرتحمیلی، حول منافع، اهداف و ارزش های مشترک گفته می شود. قالب های نهادینه آن با دولت، خانواده و بازار متفاوت هستند. هر چند که در عمل مرز میان دولت، جامعه مدنی، خانواده و بازار؛ پیچیده، نامشخص و محل مناقشه است.

جامعه مدنی عموماً تنوعی از فضاها، عاملان و قالب های نهادینه در خود دارد که در درجه های مختلف از تشریفات، استقلال داخلی و قدرت قرار دارند. جامعه های مدنی اغلب به وسیله نهادهایی مثل موسسه های خیریۀ ثبت شده، سازمان های غیردولتی توسعه، انجمن های گروه ها، سازمان های زنان، سازمان های عقیده محور، انجمن های متخصصان، اتحادیه های کارگری، گروه های خودیاری، حرکت های اجتماعی، انجمن های صنفی و ائتلاف ها پُر می شوند.

هم چنان نظریه پردازان قرن بیست مثل «گابریل آلموند» و «سیدنی وربا»، نقش جامعه مدنی را در نظم دموکراتیک حیاتی دانسته اند. آنها در این رابطه بحث کرده اند که عنصرهای سیاسی بسیاری از نهادهای جامعه مدنی، هوشیاری بیشتر و شهروندی آگاه تر پدید می آورند. کسانی که به گزینه های بهتری در انتخابات رای می دهند، در سیاست مشارکت نمی کنند و در نتیجه حاکمیت را پاسخ گوتر نگاه می دارند...

با وجود این کسانی دیگر در رابطه با چگونگی جامعه مدنی دموکراتیک سئوالاتی داشته اند. بعضی خاطر نشان کرده اند که اکنون زعمای جامعه مدنی بدون آن که کسی آنها را انتخاب یا انتصاب کرده باشد، قدرت سیاسی قابل توجهی بدست آورده اند.

اکنون نهاد های همچون: سازمانهای غیردولتی (اِن جی او)ها، سازمانهای داوطلبانه خصوصی، سازمانهای مردمی، سازمانهای اجتماع محور، سازمانهای میانجی برای بخش داوطلب و غیرانتفاعی، بنیادهای اجتماعی، برنامه های توسعه رهبری اجتماع، باشگاه های شهری، اتحادیه های تجاری، گروه های جنسیتی، مذهبی، فرهنگی، خیریه ها، باشگاه های ورزشی و اجتماعی، تعاونی ها، گروه های زیست محیطی، انجمن های متخصصان، محیط های آموزشی و پژوهشی، نهادهای اقتصادی، نهادهای سیاسی، سازمانهای مصرف کننده گان، رسانه ها، ملیشیای شهروندان، سازمانهای مذهبی، گروه های شهری، سازمانهای اجتماعی، باشگاه ها و غیره اعضای جامعه مدنی محسوب می گردند. این که تمام این نهادها عضوی از جامعه مدنی هستند، مورد بحث می باشد. از جمله «نیرا چاندهوک» که یک دانشمند هندی است، تنها نهاد های منتقد دولت را عضو جامعه مدنی می داند، در حالی که از نظر او بقیه، تنها حکومتی اند. در این جا نکته کلیدی این است که هر نهادی یک «قدرت خنثی کننده» در برابر قدرت حکومت نیست.

قابل یادآوری است که سازمان های غیردولتی یا سازمانهای مردم نهاد یا اِن جی او به اشکال مختلف در سراسر جهان استفاده می شود و با توجه به بافت کلامی که در آن مورد استفاده قرار گرفته، به انواع گوناگون سازمانها اشاره می کند. سازمانهای غیردولتی در کلی ترین معنایش، به سازمانی اشاره می کند که مستقیماً بخشی از ساختار دولت محسوب نمی شود، اما نقش بسیار مهمی بعنوان واسطه بین فرد فرد مردم (اتم های اجتماع) و قوای حاکم و حتی خود جامعه ایفا می کند.

مراحل تکامل شکل گیری سازمانهای غیردولتی (مردم نهاد) را«کورتون» سال 1990م در نوشته ای «سه دوره شکل گیری فعالیتهای داوطلبانه» سه مرحله قید نموده است:

در مرحله اول، نوع خاصی از سازمان غیردولتی شکل می گیرد که بر امداد رسانی و رفاه متمرکز بوده و مستقیماً به افراد ذینفع خدمات امدادی ارائه می گردد. توزیع غذا، تأمین پناهگاه و ارائه خدمات بهداشتی نمونه های از خدمات این قبیل سازمانهای مردم نهاد (غیردولتی) بوده است. در واقع سازمان مردم نهاد در این مرحله نیازهای روز افراد را تشخیص می دهند و به برآورده ساختن آنها می پردازند.

در مرحله دوم از تکامل، سازمانهای مردم نهاد از لحاظ وسعت و اندازه کوچکتر شده و به مجموعه های مستقل و خود کفای محلی تبدیل می شوند. سازمانهای مردم نهاد در این مرحله از تکامل، امکانات جامعه های محلی را گسترش می دهند تا بتوانند با «اقدامات محلی مستقل» نیازهای آنها را برآورده سازند.

کورتون مرحله سوم از تکامل و شکل گیری سازمانهای مردم نهاد را «توسعه نظامهای پایدار»می خواند. دراین مرحله، سازمانهای مردم نهاد می کوشند تغیراتی را درسیاست ها و موسسات درسطح داخلی، ملی وبین المللی به وجود آورند؛ آنها ازنقش سابق خود که تأمین و ارائه خدمات عملیاتی می باشند، فاصله گرفته و نقش کانالیزوری به عهده می گیرند و بتدریج این سازمان از سازمان مردم نهاد امداد رسان به سازمان مردم نهاد توسعه و آبادانی تغیر ماهیت می دهند.

می توان به نقش این سازمانها در بهبود وضعیت محیط زیست، تشویق گروهها و مردم به رعایت حقوق بشر، بالا بردن سطح رفاه اقشارمحروم و آسیب پذیر یا مطرح ساختن یک برنامه مشترک و دسته جمعی دراین زمینه ها اشاره کرد.

به اساس قوانین بین المللی سازمانهای غیردولتی (مردم نهاد) به استثنای صلیب سرخ جهانی که به اساس قوانین بین المللی چون براساس کنوانسیون ژنو تشکیل شده است، مانند دولت ها شخصیت حقوقی نیستند. "(2)

اما تاریخچۀ جامعه مدنی درافغانستان...

ادامه دارد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـــ برنارد ماندویل نویسنده کتاب «افسانه زنبورهای عسل» یا «رذائل خصوصی، فواید عمومی اند» معتقد است:

جامعه مانند کندوی زنبورعسل است؛ تقسیم کاری در درون این کندو وجود دارد. عده ای کار می کنند، عده ای دفاع و یکی هم ملکه است که کنترول و نظارت می کند. لازمه پیشرفت، وجود چنین تقسیم کاری است که موتور محرکه آن خودخواهی های فردی و منافع شخصی است. اگر چنین نفع طلبی و نابرابری مترتب بر آن حکم رذائل اخلاقی را داشته باشد، راه دیگری وجود ندارد جز کنار آمدن با آن. یعنی، توزیع ناعادلانه درآمد را باید بپذیریم و این شرط لازم رشد اقتصاد است! به تعبیری دیگر:

کسانی که در این کندو حکومت می کنند، افرادی دغل و کثیف اند. اگر این نظم طبیعی کندو با کنار گذاشتن دغلکاری و بخور و بخواب زنبوران نر و ملکه تغییر کند، این جنب و جوشی که ــ توسط زنبورهای ماده ــ در کندو وجود دارد از بین می رود؛ زیرا با رفتن ملکه و زنبوران نر به صحرا، اقتدار آنها شکسته خواهد شد، و وقتی این اقتدار شکسته شود، دیگر زنبوران کارگر حرف شنوی و فرمان بری نخواهند داشت و درنهایت، منجر به کاهش محصول کندو خواهد شد. درنتیجه دغلکاری و خوی زشت حاکمان کندو، موجب رونق کندو شده است. اما:

آدام اسمیت این کار زنبوران را دغلکاری نمی داند بلکه آن را روشی صحیح برای ایجاد نظم واقتدار اقتصادی دانسته و ضمن نقد ماندویل معتقد است؛ این نظم را نباید به هم زد، زیرا اگر این نظم به هم خورد، رونق اقتصاد از بین می رود؛ بنابراین، باید این نظم طبیعی را حفظ کرد و افراد را در پی جویی منافع خود آزاد گذاشت. او بر همین اساس ایده هماهنگی منافع فردی با جمعی و چگونگی کارکرد نظام اجتماعی مبتنی بر نفع طلبی شخصی را از ماندویل به وام گرفت و بر مبنای آن نظریه بازار آزاد را پردازش کرد. (ویکی پدیا، مدیریت، اقتصاد و توسعه ــ افسانه زنبورهای ماندویل)

2 ـــ در نوشتۀ «جامعه مدنی» از کتاب مدرنیته، دموکراسی و روشنفکران نوشتۀ رامین جهانبگلو، تهران، سال 1374 ، ویکی پدیا (جامعه مدنی، مفهوم جامعه مدنی، گفتمان جامعه مدنی، افسانه زنبورهای ماندویل "مدیریت، اقتصاد و توسعه") استفاده و اقتباس آزاد صورت گرفته است.

 

 

 0000000000++++++++++++++++++++++++++

 

بخش دوم

01.08.2013

در نوشتۀ قبلی آمده است، که امریکاییها و متحدینش داخل خاک افغانستان شدند تا برای مردم افغانستان جمهوری اسلامی بسازند.

گرچه جمهوری، بربنیاد برقراری «عدالت تام و کامل» "بحثِ است که در همۀعالم قرنهای دراز اذهان و عقول را باندیشه و کوشش واداشته است و برای آن نیز جواب های گوناگون بسیار بیان شده است. اما جواب سقراط یا بهتر بگوییم جواب افلاطون از جالب ترین جوابهاست. چون در برابر پندار آندسته از حکماء که امکان پدیدآمدن چنین جامعه یی را بکلی منکرند، افلاطون و سقراط سعی کرده اند طرح و نقشه یی برای ایجاد این «مدینۀ فاضله» بریزند و «در باغ سبزی» از این بهشت خیالی را نشان بدهند، حقیقت آن است که این «مدینۀ فاضله» و این «شهر نیست در جهان» را غیر از افلاطون و سقراط بسیاری از فلاسفۀ دیگرهم در خیالی خویش طرح افکنده اند و طرح اینگونه «شهرهای خیالی» در روزگاری یونانی قدیم بقدری رائج و شایع بوده است که ارستوفان نویسندۀ ظریف سخن سنج یونانی در نمایشنامۀ پرندگان و مجمع زنان کسانی را که ازاینگونه خیالها و هوسها در سر می پرورده اند، بباد انتقاد و ریشخند گرفته است. افلاطون، شاید طرح این«مدینۀ فاضله» خویش را قدری ازعقاید و آراء دیگران گرفته باشد اما قطعاً این طرح خیالی او تا اندازۀ زیادی ابتکاری است و بسیاری از حکما و صاحبنظران دیگر از روی طرح او به بهشت های خیالی بدیع تر و جالبتر پرداخته اند، «آراء اهل المدینه الفاضله» اثر فلسفی معروف فارابی و«اتوپیایی» مشهور توماس مور و «شهرآفتاب» اثر بسیار مشهور کامپانلا نیز نمونه هایی از این گونه بهشتهای خیالی است که صاحبنظران جهان درعالم پندارخویش ساخته اند و خدا می داند که آدمی زاده کی ازاین خوابی که تا کنون هیچ تعبیر درست و روشنی نیافته است بیرون خواهد آمد؟ در هرحال، این حکما که خواب «مدینۀ فاضله» را دیده اند گمان برده اند وصول به عدالت و سعادت، دراین جهان میسر است و آن قدر که آدمهای بدبین پنداشته اند دشوار هم نیست و به هر حال هرجا که حکومت مقرون بحکمت باشد عدالت نیز راه دارد."(1)

بناءً، اگر درشرایط امروزی ساختن جامعه یی که در آن «عدالت تام و کامل» برقرار باشد، مشکل است. اما درصورتی که صداقت وجود می داشت، درافغانستان ساختن جامعه یی که «عدالت اجتماعی نسبی» درآن برقرار باشد، ازامکان دور نبود.

بلی! مردم افغانستان منتظر بودند تا امریکایی ها و متحدینش برای شان یک دولت جمهوری اسلامی (نوع از دولت های مبتنی بر قانون اساسی)، دولت تکنوکراسی (نوع ازدولت های براساس شایسته سالاری)، دموکراسی نماینده ای (نوع از دولت های براساس دموکراتیک بودن)، مرکزگرایی (نوع از دولت های با توجه به نظام سیاسی) بسازند، اما آنها درعوض یک دولت کلپتوکراسی (حکومت های مافیایی) (نوع از دولت های براساس ویژگی های منفی) ساختند. چنانچه:

نهادهای مدنی بین المللی، چگونگی وضع فعلی دولت افغانستان را بربنیاد «بارمنفی» در صدر جدول کشورها قرار داده اند.

«ـــ در گزارش ادارۀ مبارزه با «مواد مخدر و جرایم» سازمان ملل متحد آمده است که در سال 2012 م، افغانستان 74 در صد «مواد مخدر» جهان را تولید کرده است. در این گزارش که ازسوی سازمان ملل متحد در ویانا پایتخت اطریش به نشر رسید، آمده است که افغانستان بازهم «مقام اول» را در بخش تولید مواد مخدر در جهان ازآن خود کرده است...

سطح معتادین مواد مخدر درافغانستان روبه افزایش است...

تنها 10 در صد این معتادین به خدمات صحی دسترسی دارند...

700هزار معتاد دیگر به خدمات صحی دسترسی ندارند و سازمان ملل این موضوع را یک «تراژیدی خاموش» نامیده است.

به گزارش همین اداره کشت خشخاش در سال 2013م بیش از 10 در صد افزایش یافته است.»(برگرفته از سایت "جامعه آنلاین افغان")

ـــ به اساس گزارش سالانۀ «سازمان شفافیت بین الملل»، این سازمان افغانستان را از جمله فاسد ترین کشورهای جهان اعلام کرده است.

همچنان به اساس گزارش «سازمان شفافیت بین الملل» با در نظر داشت نظرسنجی شهروندان افغانستان، این سازمان قوه قضائیه را فاسد ترین نهاد حکومتی می دانند و یادآور شده اند که درمیان نهادهای حکومتی افغانستان دریک سال گذشته، قوه قضائیه و پُلیس بیشترین رشوه را بدست آورده اند.

...

ـــ قانون اساسی: "قانون اساسی عالی ترین سند حقوقی یک کشور و رهنمایی برای تنظیم قوانین دیگر است. قانون اساسی تعریف کنندۀ اصول سیاسی، ساختار، سلسله مراتب، جایگاه و حدود قدرت سیاسی دولت یک کشور و تعین و تضمین کنندۀ حقوق شهروندان کشور است. هیچ قانونی نباید با قانون اساسی مغایرت داشته باشد . . . " (ویکی پدیا)

بناءً نظر به تعریف قانون اساسی، قانون اساسی یک کشور یا باید زیاد تشریحی تدوین گردد که شاید غیرممکن باشد، در غیر آن میباید یک نهادِ بمنظور مراقبت و بررسی از مطابقت قوانین، سایراسناد تقنینی و معاهدات بین المللی با قانون اساسی، ارائۀ مشوره های حقوقی دربارۀ مسایل ناشی ازتفسیر مواد قانون اساسی به رئیس جمهور ایجاد گردد.

بلی! طرح قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان آماده شد، لویه جرگه دایرگردید (22 قوس الی 14 جدی 1382) ، مورد تصویب لویه جرگه قرارگرفت و ازطرف رئیس جمهور توشیح گردید، با وجود اینکه طرح، تصویب و توشیح قانون اساسی بعد از به قدرت رسیدن تنظیم های جهادی الی توشیح قانون مذکور برای دولت جمهوری اسلامی یک گام بسیار مثبت و یک دست آورد بسیار بزرگ می باشد، اما:

نخست، درتطبیق آن گامهای عملی برداشته نشد. چون هرقانون اساسی اگر کامل هم باشد ولی در جامعه تطبیق نگردد، معنای و هدف اصلی خود را از دست می دهد،

دوم، برخی ماده های آن به تفسیر ضرورت دارد، چنانچه پیرامون بعضی ماده های آن همیشه بین نهادهای که طرح قوانین را آماده کرده بودند، قوه مقننه و رئیس جمهور کشمکشهای وجود داشت. به نظر بنده قانون اساسی جمهوری اسلامی به «تعدیلات و تکمیلات»، اشد ضرورت دارد و درپهلوی این همه به ایجاد نهادی بمنظور مراقبت و بررسی ازمطابقت قانون اساسی بر سایر قوانین و تفسیر برخی ماده های آن حین ضرورت نیز همچون یک نهاد ضروری پنداشته می شود.

ـــ ایجاد قوه های سه گانه، که سه بخش یا قوۀ دولت میباشند، منحیث سه رکن مستقل دولت تأسیس گردیدند. ازجمله شورای ملی(پارلمان) متشکل از دومجلس (ولسی جرگه و سنا)، که عالی ترین ارگان تقنینی جمهوری اسلامی بشمار می رود ایجاد گردید. اما در رابطه با انتخابات برای انتخاب رئیس جمهور و اعضای ولسی جرگه که باید به اساس رای گیری عمومی، مساوی، آزاد، سری و مستقیم،(بخصوص شفاف و بدون تقلب)صورت می گرفت. صرف نظر ازاین که تمام نهادهای مستقل، تقلب گسترده درانتخابات و غیر شفاف بودن آن را صحه می گذارند، کافی است شوخی که در بین مردم افغانستان در مورد انتخابات کاندیدهای ریاست جمهوری وجود دارد یادآورشوییم:

میگویند، خبرنگاران خارجی با برخی شهروندان افغانستان مصاحبه انجام دادند و از آنها سوال کردند، زیاد سر و صدا وجود دارد که در انتخابات ریاست جمهوری تقلب صورت گرفته است.

شما دراین مورد چه می گویید؟

آنها درجواب گفته اند، که تمام کارها را امریکاییها خراب کردند. چون آنها کارتهای رای دهی را قسمی ساخته اند که با هرنوع قلم، نام هر کاندید را نشانی کنی،زمانی که کارت را داخل صندوق رای دهی باندازی اتومات رنگ قلم از روی کارت پاک می شود و نام کاندید مطابق میل امریکاییها نشانی می شود. بناءً کار انتخابات را تقلب خراب نکرده است، بلکه تخنیک عالی و پیشرفتۀ امریکاییها غیرشفات ساخته است.

تاریخ جهان هم شهادت می دهد، که پای امریکاییها و اروپایی ها به هرکجا که باز شد، بهروزی ازآنجا رخت بربست و تقلب، بحران، خشونت (درتمامی عرصه ها)، فقروغربت و بیچارگی در آنجا لنگر انداخته است. بهتر است دراین مورد از دها موارد درگوشه وکنار جهان صرفنظر کنیم و به گفته های نوام چامسکی دراین رابطه اکتفا نماییم:

او می گوید، "که پای اروپائیان به هرکجا باز شد، سطح خشونت به میزان زیادی بالا گرفت. مورخان نظامی جدی دراین مورد شکی ندارند...

اروپایی ها آنچه را که سد راهشان می شد ویران کردند. صرفنظر از استثناهایی محدود، این مطلب تقریباً درسراسر جهان مصداق دارد...

اگرخواسته باشیم درمقابل تاریخ شرافت خود را حفظ کنیم، باید این اقدامات را صرفاً نوعی اشغال بربروار توصیف کنیم."(2)

او، دررابطه با:

"«معجزه های اقتصادی»(اقتصاد بازار) یاد آور می شود، که بولیوی(3) را درنظر بگرید...

غرب با دستورالعمل های صندوق بین المللی پول، بامشاورت «جفری ساچس» که یکی ازمتخصصان برجستۀ «هاروارد» است، وارد این کشور شد. این دستورالعمل هاعبارت بودند از:

تثبیت پول، افزایش صادرات کشاورزی، کاهش تولید به منظور رفع نیازهای داخلی و نظایر آن.

ارقام، یعنی آمار اقتصاد کلان، تصویر کاملاً خوبی را نشان می داد. ارزش پول در تثبیت شدن بود، بدهی ها کاهش می یافت و تولید ناخالص داخلی رو به افزایش بود.

اما دراین تصویر اشکالاتی نیز وجود دارد. فقر به سرعت افزایش یافته است. سوء تغذیه بیشتر شده است. نظام آموزشی فروریخته است.

اما جالب ترین جنبۀ قضیه آن عاملی است که اقتصاد را تثبیت کرده است. صدور کوکا (گیاهی که ازآن کوکائین تهیه می شود). به موجب بعضی تخمین ها در حال حاضر دوسوم عواید صادراتی بولیوی از این محصول به دست می آید.

...شرایط را به وجود آورید که او(کشاورز) فقط بتواند به عنوان صادرکنندۀ محصولات کشاورزی فعالیت کند. خُب این کشاورز اگر احمق نباشد به پرمنفعت ترین محصول روی می آورد که کوکا است.

البته کشاورزان از این رهگذر پول زیادی بدست نمی آورند و به جای آن گلوله های تفنگ و هلی کوپترهای سازمان مبارزه با مواد مخدر ایالات متحده نصیبشان می شود. اما دست کم می توانند زنده بمانند و سیلابی ازصادرات کوکا وارد بازارجهانی میشود.

منافع حاصل ازاین کار عمدتاً به سندیکاهای بزرگ، یا دراین مورد بخصوص، به بانک های نیویورک می رسد. هیچ کس نمی داند چند ملیارد دلار منافع حاصل ازکوکائین وارد بانکهای نیویورک یا شعب خارجی آنها می شود، اما بی تردید بسیار هنگفت است.

مبالغ هنگفتی نیز به شرکت های شیمیایی مستقر در ایالات متحده می رسد که مواد شیمیایی مورد استفاده درتولید کوکائین را به امریکای لاتین صادر می کنند. لذا، پای منافع هنگفتی درمیان است. احتمالاً تزریقی نیز به بازوی اقتصاد ایالات متحده می کند.

همچنین به شیوع مواد مخدر درجهان، از جمله در ایالات متحده کمک میکند."(4)

بلی! این برنامه یی است، که مدت 12سال درافغانستان به شدت جریان دارد. عملاً دیده می شود که امریکاییها و متحدینش کشت خشخاش را ترویج می نمایند، مواد شیمیایی برای تبدیل تریاک به هروئین به بسیار سادگی به دست رس کارخانه های پروسس مواد مخدر قرارداده می شود وحاضر نیستند تا به جنگ افغانستان که باید درسال اول حضور شان خاتمه پیدا میکرد، نقطۀ پایان بگذارند، بلکه ابعاد آن را روز تا روز گسترده تر و پیچیده تر می سازند.

افغانها، چون تشنۀ صلح بودند وهستند، اکثریت قاطع آنها ازجنگ متنفر بودند وهستند به همین خاطر آمدن آنها را برای سقوط حکومت «گروه طالبان» خیرمقدم گفتند. فقط «عشق ومحبت» به «خاک و وطن» تحمل جنگ را برایشان ممکن ساخته است.

صلح طلبی و تنفر ازجنگ اکثریت افغانها، خارچشم «گروه طالبان» و «قدرتمندان، جنگ سالاران و جنگ پسندان» می باشد، چون آنها منافع شخصی خود را درادامه جنگ می بینند.

به گفته «ریمون آرون» (درکتاب خاطراتش) "هیچ انسان با شعوری جنگ را بر صلح ترجیح نمی دهد، زیرا درجنگ پدران فرزندان خود را به خاک می سپارند و حال آنکه در صلح این پسران استند که پدران خود را به گور می سپارند."

از جانب دیگر درکشورهای زورمند، «سرمایه دارانی» که در به قدرت رساندن حاکمان کمک مالی و افرادیابی کرده اند و آنها را در رای گیری ها برنده ساخته اند، صاحبان فابریکه های بزرگ تولید سلاح هستند، از آنها می خواهند تا برای فروش تولیدات شان «بازارخرید» بیافند و حاکمان هم بسیار آگاهانه به بهانه های مختلف درگوشه و کنار جهان جنگها را می افروزند. درغیرآن، مالکین فابریکه ها میباید فابریکه های تولید سلاح را ببندند.

نوام چامسکی مثالهای دیگری را نیز یادآور می شود:

"نگاهی به چیلی بیندازید که نمونۀ دیگری ازیک «معجزۀ اقصادی» بزرگ است. پس ازمعجزۀ بزرگ اقتصادی، سطح فقر از 20 در صد درسالهای حکومت آلنده (سالوادور آلنده رئیس جمهور سوسیالیست چیلی که در انتخاباتی دموکراتیک به این مقام برگزیده شد و درسال 1973 در جریان یک کودتای نظامی که مورد حمایت ایالات متحده بود به قتل رسید) به 40 درصد افزایش یافته است. این مطلب درمورد بسیاری ازکشورها مصداق دارد.

اینها انواع پیامدهای حاصل ازآن سیاستی است که به درستی «بنیادگرایی صندوق بین المللی پول» نامیده شده است. هرکجا که این سیاست پیاده شده نتایجی ویرانگر داشته است."(5)

"...هند را درنظر بگیرید. هنگامی که بریتانیایی ها برای اولین بار وارد بنگال شدند، یکی ازثروتمند ترین سرزمین جهان بود. نخستین جنگجویان سوداگر بریتانیایی آن را همچون بهشت توصیف کرده اند. این منطقه اکنون بنگلادیش و کلکته است ـــ نمادهایی از فقر و نومیدی.

دراین کشور اراضی کشاورزی بسیار مساعدی وجود داشت که پنبۀ بسیار خوبی تولید می کرد...

به اساس نوشتۀآدام اسمیت، بریتانیایی ها نخست اقتصاد کشاورزی را ویران کردند و سپس «کمبود را به قحطی تبدیل کردند.» یکی از شیوه های انجام این کار در اختیار گرفتن اراضی کشاورزی و کشت خشخاش در این اراضی بود (زیرا تریاک تنها چیزی بود که بریتانیایی ها می توانستند به چینی ها بفروشند). سپس گرسنگی توده گیر بنگال را فرا گرفت."(6)

"تنها چینی ها و جاپانی ها بودند، که برای مدت طولانی درمقابل مداخلۀ غرب ایستادگی کنند. البته چینی ها تا مدتی، ولی جاپانی ها تقریباً تا پایان مقاومت کردند. به این دلیل جاپان تنها ناحیه درجهان سوم است که توسعه یافت. شگفت انگیز است که تنها بخشی از جهان سوم که مستعمرۀ غرب نشد، همانی است که به بخشی از دنیای صنعتی تبدیل شده است. این امر تصادفی نیست."(7)

این است «داستان مداخله انسان دوستانه» امریکا درگوشه و کنار جهان که دیوانه وار نعره سر می دهند:

"ـــ قصد ما این است جای که مداخله کرده ایم، مردم را از تراژیدی نجات دهیم آنجا را به قول ریگن به «ویترین دموکراسی» یا «ویترین سرمایه داری» تبدیل کنیم.

بلی! "ساختمان انسان دوستانۀ یک کشور ـــ در واقع همان داستان پوششی قدیم است. اکنون به تأکید بیشتر براین مسأله نیاز داریم، زیرا دست آویز سنتی، یعنی کشمکش با روسها، از میان رفته است، اما این داستان همان است که همیشه بوده است."(نوام چامسکی)

بناءً هدفِ را که امریکاییها و متحدینش در افغانستان به ثمر رساندند، تعداد انگشت شمار را به وسیلۀ پول های باد آورده، قاچاق مواد مخدر، غصب زمین های دولتی و شخصی، اختلاس . . . سرمایه دار ساختند، چنان سرمایه دار، که صاحب قصرها، نوکر و خدمه ها، ساختمانهای بلند منزل، شرکتهای مختلف،هوتلها، موترهای ضد مرمی . . . شدند. بالمقابل 90 درصد مردم افغانستان فقر و فقیرتر شدند.

دراین رابطه یک شوخی بین مردم افغانستان وجود دارد، که می گویند:

یک روز دو دوست که یکی اش سرمایه دار و دیگرش زیاد فقیر شده بود، با هم درد دل می کردند. فقیرش از دوست سرمایه دار خود سوال کرد!

ازچشم بد دور باشی، ولی چطور توانستی این قدر پول زیاد بدست بیاوری؟

دوست سرمایه دارش برایش گفته است، من نخستین بار 1000 دالر را از یک دوست انگلیسی ام به عنوان تحفه بدست آوردم. شنیده بودم که اگر پول خود را شبانه زیر قسمت راست بستر بگذاری، وقتی صبح از خواب بیدار شوی و حسابش کنی دو چند میشود و بعد طرف چپ زیر بستر بگذاری، شب حسابش کنی باز دو چند می شود. من هم پول خود را زیر بسترم گذاشتم، زمانی که صبح از خواب بیدار شدم و حسابش کردم 2000 شده بود. زمانی که شب از «کاروبار» خود آمدم و حسابش کردم، 4000 شده بود. همین پروسه را چند سال ادامه دادم و صاحب پول هنگفت شدم. من باید ملیاردها می داشتم، ولی برخی«مصروفیتها و تشویشها» درحساب کردن پول صبحانه وشبانه ام سکتگی بوجود آورد که پولهایم به ملیاردها نرسید.

در رابطه به تشویش سرمایه داران نه، بلکه از«مادران عزیز» سرمایه داران نو به دوران رسیدۀ افغانستان، یک" جوک معروف در بارۀ «برژنف» از کتاب «روس ها» به قلم «هدریک اسمیت»، که درخور حال شان می باشد، دراین جا نقل می نماییم:

یک روز برژنف مادرش را از اوکراین به مسکو دعوت کرد تا زندگی تازۀ خود را در کرملین به او نشان بدهد. مادر از دیدن تجملات زندگی فرزندش در کرملین حرت زده شد ولی برژنف گفت:

«مادر اینها که چیزی نیست بیا تا ویلای خودم را در «اوسوو» که قبلاً استالین و خروشچف در آن زندگی می کردند به تو نشان بدهم».

برژنف سپس مادرش را با یکی از اتومبیل های شیک و آخرین مُدل خود به اوسوو برد و همۀ اتاقها و محوطۀ زیبای این ویلای مجلل را به مادرنشان داد. مادر همچنان بهت زده بود که برژنف خلبان هلی کوپتر شخصی خود را احضار کرد و باتفاق مادر رهسپار شکارگاه خصوصی خود در «زاویدوو» شد. برژنف ضمن نشان دادن مبلمان شیک و تفنگ های شکاری خود به مادرش متوجه ناراحتی او شد و ناگهان پرسید:

ـــ مادر چرا ناراحتی؟ به چه فکر می کنی؟

و مادر پاسخ داد:

ـــ لئونید . . . می ترسم باز بلشویک ها بیایند و همۀ این چیزها را از تو بگیرند!"(8)

برژنف بیچاره که کدام ثروت شخصی هم نداشت، ولی با داشتن امتیازات از حد لازم بیشتر مردم روسیه درموردش جوکها ساخته بودند. «مافیا سالاران» افغانستان متوجه جوکهای افغانها هم باشند . . .

ادامه دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ــ دکتر عبدالحسین زرین کوب، «یاداشت ها و اندیشه ها»، چاپ چهارم، تهران، 1362، ص ــ 225، 226.

2 ــ دیوید بارسامیان، «گفتگو با نوام چامسکی»، ترجمۀ عباس مخبر، تهران، 1373، ص ــ 69، 70.

3 ــ بولیوی، جمهوری محصور درخشکه، درمرکز امریکای جنوبی است. پایتختش بطور رسمی شهر  سوکره  است اما دولت درشهر  لاپاز  مستقر است.(دانشنامۀ آزاد)

4 ــ دیوید بارسامیان، «گفتگو با نوام چامسکی»، ترجمۀ عباس مخبر، تهران، 1362، ص ــ 32، 33، 34.

5 ــ همان کتاب، ص ــ 34.

6 ــ همان کتاب، ص ــ 64.

7 ــ همان کتاب، ص ــ 70.

8 ــ محمود طلوعی، «از لنین تا گورباچف»، تهران، چاپ دوم، 1369، ص ــ 319، 320.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

26.07.2013

 

درنوشتۀ حاضر درحد توان تلاش صورت خواهد گرفت، که از دید اندیشمندان درپیرامون مفاهیمی چون:

جامعه مدنی، فرهنگ، دموکراسی، کثرت گرایی، آزادی، اخلاق مسئوولیت، روشنفکر... و نقش سیاسیون دموکرات ــ ملی، تحصیل کرده ها، چیزفهمان وبخصوص روشنفکران درجامعه، تماس گرفته شود و

آیا درجامعه افغانی فرهنگ دموکراسی وجود دارد؟

که طبعاً جواب مثبت است چون درهر جامعه اکثریت قاطع مردمش روحاً آمادۀ پذیرش فرهنگ دموکراسی میباشند.

آیا برای بیرون رفت از بحران افغانستان راه حل وجود دارد؟

بحرانی که درشرایط امروز برای محوآن به ایجاد یک نیروی آگاه سراسری ضرورت مبرم است و تلاش برای ایجاد آن وظیفهِ هر چیزفهم و وطنپرست میباشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

با سقوط جمهوری افغانستان در 8 ثور 1371 و فروپاشی حزب وطن، قبلاً حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که دراثریک دسیسۀ داخلی و عمدتاً خارجی (روسیه، ازبکستان، تاجکستان، بخصوص پاکستان و ایران) صورت گرفت، تنظیم های جهادی به قدرت رسیدند. فعالیت حزب وطن را شورای قیادی مجاهدین غیرقانونی اعلان کرد و دارایی آن به دولت تعلق گرفت!!

درتمام دوران حاکمیت تنظیم های جهادی (صبغت الله مجددی و برهان الدین ربانی) در افغانستان جنگ داخلی به معنای واقعی کلمه جریان داشت تا، که (ای اس ای) پاکستان به کمک مالی امریکا و متحدینش گروه طالبان را ایجاد و به قدرت رساندند. گروهِ که میخواستند انسان افغانستان را به گفتۀ ژان ژاک روسو (1) به وضع طبیعی و اولی اش برگرداند. آنها، می خواستند داستان انسان درمسیر تاریخ را، که همچون آهوان... در دشتها می دوید و می رمید و از ترس جان خود قرار و آرام نداشت و اسیر سرپنجۀ جانوران خون آشام بود، تکرار نمایند.

دهۀ اخیر قرن 20، که با گسستی دوگانه درتاریخش:

یکی، فروریختن ایدئولوژی کمونیسم (نه نابودی آن) و

دیگری، ازهم پاشی سستم سوسیالستی (بلوک شوروی)، امریکا را به «آقا و بادار» جهان مبدل گردانید و این گسست برای ما آموزاند، که در ارزشیابی مجدد میراثهای فکری خود، برخورد نقادانه و مشقات شک را جانشین سهولت جزمیت سازیم. (2)

درآغاز قرن 21، امریکا شوکه دید و صدها میلیون انسان در سرتاسر جهان از طریق گیرنده های تلویزیونی خود به طور مستقیم حوادث 11سپتامبر2001 را دنبال کردند. بهت و حیرت ناشی از گستردگی دامنۀ این حملات و شوک ناشی از شدت این اعمال خشونت آمیز باعث شد که بینندگان تلویزیونی از جمله مفسران خبری انگشت به دهان بمانند. عدم دسترسی به اطلاعات بخاطر رفتار مقامات امریکایی باعث شده بود که کانالهای تلویزیونی فقط به نمایش تصاویر خشونت بار برخورد هواپیماهای انتحاری به برجهای مرکز تجارت جهانی و انهدام آنان بسنده کنند. بخاطر بهت و حیرتی که بدنبال دیدن این تصاویر به همه دست داده بود، اخبار فقط به توصیفی وقایعی محدود می شد که درهمان لحظات اولیه به اطلاع همگان رسیده بود و از بیان شدت و گستردگی این حوادث خودداری می شد.

چندین هزار انسان در روز 11 سپتامبر جان خود را از دست دادند و به انتقام خون آنها یک جنگ در افغانستان براه افتاد. اما با اینحال این حوادث همچنان مرموز و اسرارآمیز باقی ماندند، در حالیکه آکنده از شگفتی، ابهام و تناقض بودند.(3)

امریکا به ادعای اینکه طرح ریزی عملیات درافغانستان توسط گروه تروریستی القاعده تحت رهبری اسامه بن لادن صورت گرفته، از گروه طالبان سپردن اسامه را خواستگار شدند، اما گروه طالبان این تقاضای امریکایی ها را رد کردند.

جورج دبلیو بوش بیانیه تلویزیونی خود را بتاریخ 7 اکتوبر 2001 با جملۀ «جنگ شروع شده است»، ایراد کرد:

«به دستور شخص بنده، نیروهای نظامی ایالات متحده حمله به اردوگاههای تروریستی القاعده و تأسیسات نظامی رژیم طالبان درافغانستان را آغاز کردند. این حملات به دقت طرح ریزی شده اند تا کشورافغانستان بعنوان پایگاه عملیات دشمن قرارنگیرد وهمچنین به توان نظامی دولت طالبان ضربه وارد آید. دوستان خوب دیگر بخصوص کانادا، استرالیا، آلمان و فرانسه متعهد شده اند که نیروهای شان را به تدریج وارد این عملیات کنند. بیش از چهل کشور خاورنزدیک و آسیایی با حق عبور و فرود هواپیماهایمان در خاک کشور شان موافقت کرده اند. بسیاری از آنان اطلاعات سرویسهای امنیتی کشور شان را در اختیار ما قرار داده اند. ما از طرف خواست و ارادۀ همۀ مردم جهان مورد حمایت و پشتیبانی قرار گرفته ایم.

پیش از دو هفته است که درخواستهایمان را به طور روشن و مشخص به اطلاع طالبان رسانده ایم: تمام اردوگاههای تمرین تروریستها را تعطیل کنید؛ سران شبکۀ القاعده را تسلیم کنید و تمام اتباع خارجی از جمله امریکاییان را که ناحق در کشور تان زندانی شده اند، آزاد کنید. اما آنان به هیچیک ازاین درخواستها پاسخ ندادند و اینک طالبان باید بهای آنرا بپردازند.

ملت محروم افغانستان به این بهانه متوجۀ سخاوت و بخشندگی ایالات متحده و متحدانش خواهد شد...

ایالات متحده یک کشور دوست و رفیق برای مردم افغان است...

ایالات متحده دشمن کسانی است که به تروریستها و بربرهای جنایتکاری کمک می کنند...

ما به میل خود به این مأموریت تن نداده ایم، بلکه مجبور به این کار شده ایم.»(4)

با وجود اینکه گروه طالبان، بیشترین بخش خاک افغانستان را تحت کنترول خود داشتند ولی امارت اسلامی را که تأسیس کردند، براساس قوانین قرون وسطایی اداره می شد و فقط از طرف پاکستان، عربستان سعودی و امارات متحده عربی به رسمیت شناخته شده بود. اما دولت برهان الدین ربانی که بخش کوچکی از خاک افغانستان را تحت کنترول داشت، ازنظر بین المللی رئیس جمهور قانونی افغانستان محسوب می شد.

بلی! حملات 11 سپتامبر این فرصت را فراهم ساخت که لشکرکشی کلاسیک جنرالها تحت پوشش عملیات قانونی انجام شود.

نیروی هوایی امریکا در حمایت از نیروهای ضد طالبان که آنان را با دالر تطمیع کرده بودند، اهداف مشخص را بمباران کردند و گروه طالبان را شکست دادند و جنگ با قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل خاتمه یافت. این قطعنامه چارچوب مذاکرات بن اول را مشخص کرد. در نتیجه به ریاست حامد کرزی دولت موقت تشکیل گردید، کابینه اش مشخص شد و به تاریخ 6 دسامبر 2001 توسط قطعنامۀ شورای امنیت سازمان ملل شکل قانونی به خود گرفت. درنتیجه «بازی بزرگ» درمنطقه بار دیگر ازسر گرفته شد، چون منطقۀ آسیای مرکزی ذخایرنفت و گاز با ارزشی دارد. در کوههای این منطقه منرالهای نادر و قیمتی یافت می شود و سرانجام اینکه در این منطقه خشخاش کشت می شود، چنانچه دیدیم که در مدت 12 سال کشت خشخاش در یک تجارت بین المللی موفقانه توانست راه خود را به بازار جهانی بخصوص امریکای شمالی باز کند.(5)

ائتلاف شمال، تکنوکراتهای افغان درغرب و مردم افغانستان ازشکست گروه طالبان و اینکه امریکاییها و متحدینش برایشان جمهوری اسلامی میسازند، خوش و راضی بودند.

اما اینکه جمهوری افلاطونی یا جمهوری تیث امریکایی؟

چون در جمهوری افلاطونی «یک نکتهء عمده یی که اساس بحث بشمار می آید، تحقیق در این است که می توان جامعه یی را تصور کرد که درآن عدالت تام و کامل برقرار باشد؟»(6)

چیزی که در جمهوری تیپ امریکایی اثری ازآن وجود ندارد.

به هر صورت امریکاییها و متحدینش داخل خاک افغانستان شدند و مصمم گردیدند تا برای افغانها:

ــ قانون اساسی بسازند،

ــ بربنیاد مواد قانون اساسی قوای سه گانه دولت (مُقنِنه، اجرائیه، قضأیه) را ایجاد نمایند،

ــ انتخابات شفاف را ترویج دهند،

ــ دموکراسی را اعاده کنند،

ــ کثرت گرایی را ترویج دهند،

ــ نقش روشنفکران را برجسته بسازند و...

سرانجام افغانستان را در تمام عرصه ها بازسازی نمایند.

ادامه دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ــ کانت در برابر کسانی که از گفتۀ روسو برداشت غلط کرده بودند، این را دست آورد بارز روسو دانست و یادآور شد که:«مسلماً پذیرفته نیست این نظر عبوسانۀ روسو در بارۀ نوع بشر را که به ترکِ وضع طبیعی جسارت ورزیده است، ستایشی از بازگشت به این وضع در جنگل تلقی کنیم. نوشته های او...بدون تردید پیشنهاد نمی کند که انسان باید به وضع طبیعی بازگردد بلکه می رساند که انسان ازهمین جایی که اکنون کسب کرده است به عقب بنگرد.» نوشتۀ ارنست کاسیرر «روسو، کانت، گوته»، ترجمۀ حسن شمس آوری و کاظم فیروزمند، 1374، تهران، ص ــ 58.

2 ــ متأثر ازکتاب رامین جهانبگلو، «مدرنیته، دموکراسی و روشنفکران»، 1374، تهران،ص ـ 7.

3 ــ نوشتۀ تیری میسان، «فریب دهشتناک»، ترجمۀ دنیا مملکت دوست، تهران، چاپ دوم، 1382، ص ـ 7 و 8.

(همچنان تیری میسان، درمقدمه(ص ـ 8) یادآور می شود، که دررابطه با حادثۀ 11 سپتامبر 2001 دربیشتر جاها سوالاتمان بی پاسخ میماند، بناءً نمی توانیم دروغهای مقامات امریکایی را باور کنیم و مشروعیت پاسخ تند امریکائیان به افغانستان و «جنگ بر ضد محور شرارت» را زیر سوال میبرد و خواننده را دعوت میکند که کار ما را بعنوان یک حقیقت مطلق و قطعی در نظر نگیرید. بلکه از شما دعوت می کنیم که در بارۀ گفته هایمان شک و تردید کنید. هیچگاه به چیزی جزعقل سلیم و انتقادی خود اعتماد نکنید...در دورانی که ایالات متحده محور شر و خیر را از یکدیگر جدا می کند، وظیفۀ خود می دانیم که این مطلب را یادآوری کنیم که آزادی، باوراندن یک بینش ساده به مردم جهان نیست، بلکه آزادی شناخت وگسترش دامنۀ اختیارات انسانی وافزایش اصلاحات میباشد.

4 ــ همان کتاب، ص ــ 105 و 106.

5 ــ همان کتاب،از ص ــ 109، 110، 111 و 115 گرفته شده است.

6 ــ دکتر عبدالحسین زرین کوب، «یاداشت ها و اندیشه ها»، تهران، چاپ چهارم، 1362، ص ــ 225.

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت