دکتراندس م. نبی هیکل

 

خــــــــــط دیــــــورنــــــد: زخـــــــــــم خـــــــونـــــــیـــــــن

 

۹

اساسی‌ترین عنصر را در بحث‌های انجام شده در رابطه با دولت و حاکمیت، جمعیت ساکن در قلمرو تشکیل میدهد، زیرا حقوق دولتی و ملی از موجودیت آن‌ها در یک سرزمین ناشی میگردد. سرزمین خانه جمعیت و ملت بحیث یک سازمان سیاسی دارای هویت سیاسی میباشد و دولت  و دستگاه دولتی برای حفظ بقا،تامین امنیت و نظم ، و رفاه ایجاد شده اند.

          در سرتاسر این بحث به موضوع خط دیورند از یک زاویه دیگر برخورد شده است.زیرا بحث ها از راه ارایه و تعبیر اسنادکمتر به نتیجه رسیده اند، تعهداتی که همه میدانند یا بوسیله رژیم های دست نشانده  انجام یافته یا در شرایط نابرابر و تحت اجبار.

بحث بر موضعگیری مردم در برابر خط دیورند از  اساسی‌ترین و مهمتریم بحث‌ها در این موردمیباشد و دشواریهای فراوان دارد.اساسی ترین و مهمترین بحث به این دلیل که اراده آنان بحیث اصل قابل قبول در مبارزات سیاسی، و روابط بین‌المللی پنداشته میشود.اراده ملی (جمعیت بحیث سازمان سیاسی دارای هویت مشترک) اساس حاکمیت  ملی را میسازد و روشنفکران افغان عم از هواداران و مخالفان خط دیورند برآن توافق دارند، بنابرآن نباید و نمیتوان آن را برای خود حق پنداشت و برای دیگران انکار کرد.

دشواری آن در این نهفته است که مردم خود به ندرت  به یک عمل دستجمعی عمومی متوسل میگردند و در همه ی حالات به تحرک احساسات مذهبی و میهنی ، انگیزه‌های ملی و ساختارهای سازمان دهنده مانند سازمانهای ملی و دولتی نیاز وجود دارد.

دشواری سومی در این است که استفاده متداوم از منابع اجتماعی یا ملی جهت تحقق اهداف معیین نمیتواند به صورت یک قیام ملی انجام گیرد و مردم وقتی فاقد سنگرهای مدافعوی ملی اند در حقیقت به گروگانی در دست حکومتها ومجبوریتها مبدل میگردند.جامعه افغانی یک مثال زنده این مورد است. در صورت موجودیت سنگرهای ملی، بازهم این نهاد ها روال اختصاصی روشنگری سیاسی، اعمال فشار سیاسی، رهبری و بسیج مبارزات سیاسی را بر عهده دارند.

حقیقت این است که خط دیورند آن قبایل و قرا را از هم جدا کرد که در سرزمین واحد زیست داشتند و دارای افتخارات مشترک فرهنگی و تاریخی اند و بصورت مشترک برای استقلال آن رزمیده اند. اعتراضات مردم در آنزمان به گواهی تاریخ موجب آن شد تا برتانیه هزاران سرباز را در منظقه متمرکز سازد و به سرکوب  شورش بپردازد.

مردمان آنسوی خط در دستاوردهای تاریخی با مردم اینسوی خط و در افتخارات آن شریک اند. مبارزه آنان از همان آغاز بر  داعیه ی  استقلال از هند و پاکستان استوار بود. ساختار قبایلی و نظم قبایلی دشواریهایی برای مردم آنسوی خط دارد ، اما آن‌ها دارای  ساختارهای سیاسی نیرومند اند. افغانستان در شرایط کنونی این ساختارها را دارا نمیباشد.  استقلال آنها، مبارزات سیاسی آن‌ها و  نظم قبایلی آن‌ها بهم گره خورده اند زیرا هم اسقلال آن‌ها نتیجه این نظم است  وهم دشواریهای زیستی آنان.

 حقیقت تلخ قابل تذکر این است که  این مناطق  قبایلی در سالهای جنگ علیه اتحاد شوروی هم از مهاجران افغان و هم  (به نظر غرب لیبرال  )  از مبارزان راه آزادی پذیرایی کردند، درحالیکه از نان و نمک پاکستان پاسداری می‌شود نه از مهمان‌ نوازی قبایل هم دین و هم زبان و هم سنگر که در آنسوی خط زندگی دارند.دلیل آن آشکار است، زیرا این مقامات پاکستانی بودند که این پاسداران نان و نمک را به افراد مطرح و به رهبران  یک ملت مبدل گردانید.

حاکمان پاکستانی در نتیجه آزادیخواهی و مقاومت این قبایل در برابر حاکمیت پاکستان، نتوانستند در بیش از شصت سال حاکمیت خود را بر این مناطق تأمین نمایند. آن‌ها روحیه ی آزادی و استقلال را در میان قبایل زنده نگهداشته اند و برای سالهای متمادی تلاش کردند تا نام نخستی ایالت سرحدی را  اعاده کنند و آن را  رسمآ دوباره ایالت افغانیه بنامند.نیاز به دانش سیاسی نیست تا  اهمیت این مساله  را بتوانیم درک نماییمدر نتیجه مبارزات مردم، این  ایالت خیبر پشتونخواه نامیده شد.

اما افغانستان در شرایط دیگری قراردارد:در افغانستان ملوک الطوایفی نظامی حاکم است، نظمی که بر آن حاکمیت مسلحانه دسته های اتنیکی و مذهبی  تسلط دارد. ملوکان مسلح از طریق ساختارهای اتنیکی و سیاسی با مرکز وصل اند و یک هیرارشی ملوک الطوایفی را میسازند که در آن از ساختارهای گروپی و از منافع گروپی حمایت میگردد. جامعه داخلی افغانستان در گیر دشواریهای خود است. جامعه روشنفکری، نیروهای مسلط و مطرح  در حیات سیاسی و نیروهای خارجی منابع عمده دشواریهای موجود اند.

جامعه روشنفکری: جامعه روشنفکری افغانستان نیز درگیر پراگندگی و تشتت فکری است. دسته‌ای آگاهانه و دسته‌ای ناآگاهانه برای دامن زدن نفاق و خانه جنگی فعالیت مینمایند: دامن زدن به تعصبات زبانی، مذهبی و مفکوره تجزیه خانه مشترک و  تقسیمات اتنیکی کشور از دامهایی اند که این افراد در آن گیر مانده اند.

آن‌ها از نظر موضعگیری چپ و راست نیز در صفهای مجزا  قراردارند. آن‌ها به دلایل تعصب فکری، گروپگرایی، تفکر  منفی گروپی و عدم تخصص گرایی ( بیماری خود بزرگ بینی  مصاب اند که در نیتجه این بیماری فکر میکنند همه چیز را میدانند و نسخه سیاسی آن‌هابرای افغانستان بهترین درمان را پیشنهاد مینماید.) نتوانسته اند به اتحاد فامیلی دست یابند و یا به ایجاد یک ساختار سراسری بپردازند.درنتیجه بی اتفاقی این نیروها   آنچه به آن‌ها روداده که برای ( سه نفر دزدخری دزدیدند) روداده بود.

نیروهای سیاسی مطرح: این نیروهاا ز خدمتگذاری برای قدرتمند شدن آغاز کردند و اکنون در پی حفظ قدرت و نهادینه کردن آن اند. آن‌ها نیز جامع الکمالات زمان خویش اند و  آنچه  را (خوبان همه دارند) تنها دارند تعصب فکری ، گروپگرایی و عدم تخصص گرایی  از خصیصه های عمده آن‌ها میباشد.

نیروهای خارجی: این نیروها شامل همه ی نیروهایی میگردند که  در افغانستان حضور نظامی و ملکی دارنددر نتیجه ی سیاست این نیروها  از زمره سلطه ملوکان مسلح در سیستم ملک الطوایفی افغانی تحکیم و  مشروعیت یافته، و  سیاست (تفرقه افگن و حکومت کن) در عرصه های  مذهب، زبان و. . . رشد داده شده.

حکومت افغانستان  که از نیروهای سیاسی مطرح و نیروهای خارجی تشکیل یافته ،حلقه رابط دو دسته ی آخری را میسازد.

 درحالیکه ملت افغان بخصوص قبایلی که در آینسوی خط زیست دارند در گیر دشواریهای داخلی اند،  یک حقیقت تاریخی پابرجا باقیمانده است: خط نتوانسته مانع رابطه مردم افغانستان با  برادران در آنسوی خط گردد.

مردمان آنسوی خط بدون شک ، اگر ما  بپذیریم  یا نه، حق دارند در مورد  سرنوشت خویش خود تصمیم بگیرند. انکار این حق به انکار هویت اتنیکی در تذکره تابعیت همی ماند.

پایان

 

++++++++++++++++++++++

 

۸

مـــــــــوضــــــــــع پـــــــاکــــــســتــــــــــان

 پاکستان  خط دیورند را بحیث سرحد بین‌المللی میشناسد. شاید این نحوه موضعگیری موجب شده باشد تا آن را در هیچ مورد و مرجعی مطرح نه نماید.مهمترین دلیل پاکستان این است که میراث خوار استعمار برتانیه میباشد.

موضع پاکستان در رساله ی لمبزیر عنوان (خط دیورند) خلاصه شده است:وی مینگارد بر اساس موضعگیری پاکستان خط دیورند یک سرحد با اعتبار بین‌المللی میباشد که در چندین مناسبت  (۱۹۰۵ و ۱۹۱۹) بوسیله ی افغانستان شناخته و مورد تأیید قرارگرفته است.خط دیورند به حاکمیت افغانستان  بر سرزمین یا نفوذ آن را بر مردم در شرق خط دیورندپایان داد و دلیل سومی اینکه پاکستان بحیث یک دولت جانشین (هندبرتانوی) حق حاکمیت کامل را بر این ساحه و مردم آن بدست میاورد و تمام حقوق و تعهدات رادارا میباشد. لمبه مینویسدکه قبل از این هیچگاهی به خط دیورند بحیث  »سرحد بین المللی« خطاب نشده بود و این بار نخست بود که یک  ادعای یکجانبه در این رابطه صورت میگرفت (ص.۵۰) .

پاکستان توانست حمایت برتانیه و سازمان  پیمان جنوبشرق آسیا (سیاتو) را به درجه های متفاوت از  این موضعگیری خود بدست آورد. فیلیپ نول بکر (Philip Noel- Baker) طی صحبت در مجلس عوام بریتانیا به تاریخ ۳۰ جون ۱۹۵۰ موضعگیری برتانیا را در رابطه با خط دیورند چنین بیان داشت:

نظر حکومت عالیجناب این است که پاکستان از نظر حقوق بین الملل  حقوق و جایب حکومت  سابق هند را در این اراضی به  ارث میبرد و خط دیورند یک خط فاصل بین‌المللی میباشد. به قول لمبه تفاوتی میان موضعگیری   سیاتو و بریتانیا وجود دارد زیرا  سیاتو حاکمیت پاکستان را تا خط دیورند بر سمیت میشناسد (The members of the Council declared that their governments recognized that the sovereignty of Pakistan extends up to the Durand Line, the international boundary between Pakistan and Afghanistan.21 )، در حالکیه بریتانیا گامی به جلو  گذاشته و  تصمیم گرفت خط دیورند را بحیث (سرحد بین المللی) بنامد.

وی از قول برخی از دانشمندان برجسته پاکستانی مینویسد  بنظر میرسد که در زمان جنرال ضیا تغییری در موضعگیری پاکستان در رابطه به خط دیورند رونما شده است.

فرزانه  شیخ  از » تغییری در پالیسی پاکستان در رابطه با افغانستان در بدل تضمین های مبنی بر حل قابل قبول منازعه آن با افغانستان بر سر موقف خط دیورند«  و  استدلال برخی دایر بر اینکه »حفظ یک سرحد دارای منفذ با افغانستان به جای پافشاری بر شناسایی خط دیورند« یاد کرده است.

به قول وی  احمد رشید به این باور است که پاکستان فرصت های زیادی را که از ۱۹۸۸ تا رویداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در اختیار داشت برای  حصول حمایت افغانستان از خط دیورند مورد استفاده قرار ندادبه قول لمبه  احپد رشیداز صاحبزاده یعقوب خان وزیر خارجه پاکستان در سالهای ۱۹۸۰نقل کرده که  »نظامیان عمدآ هیچگاهی خواستار شناسایی خط از سوی افغانان نشده اند«. به قول احمد رشید دلیل آن  این بود که جنرال ضیا با علاقمندی برای ایجاد یک حکومت  هوادار-پاکستان در افغانستان تلاش میکرد که مطابق  پلان و ی باید با اسلامی کردن اسیای مرکزی  دنبال میگردید. به اصطلاح نظامی  تأمین » عمق ستراتیژیک«  در رابطه با هندعبارت از ستراتیژی پاکستان بود. یک سرحد  شناخته شده به معنای رعایت قوانین و تعهدات بین‌المللی و حاکمیت افغانستان میباشد در حالیکه در صورت فقدان یک سرحد شناخته شده  کدام قانون بینا لمللی مورد تخطی قرار نمیگیرد هرگاه نیروهای پاکستانی  رژیمهای دست نشانده  مانند رژیم طالبان را مورد حمایت قراردهند.

ساتیندرا لمبه مینویسد که  این ممکن است راه حلی باشد که پاکستان ارجحیت میدهد، اما بصورت رسمی بیان نشده است. یک مؤلف مقیم پشاور هشدار داده » پاکستان بهتر است سیاست گذشته خود را در این رابطه تجدید نظر نماید. زیرا طی چند سال موضوع پشتونستان ممکن است به مشکلی دارای ابعاد کاملآ جدید انکشاف نماید«(Indian Foreign Affairs Journal Vol. 7, No. 1, January–March 2012, .۵۰-۵۲).

لودویگ ادامک (Ludwig W. Adamec ) عضو دیپارتمنت مطالعات شرق نزدیک که  آثار زیادی در مورد افغانستان نوشته در یکی از نوشته‌های خود در سل ۱۹۹۸ زیر عنوان:“Greater Af- ghanistan, A Missed Chance نوشته که به مردمان این مناطق که  به افغانستان تعلق داشتند این امکان داده نشد تا میان استقلال و وحدت با افغانستان یکی را  انتخاب نمایند. انتخاب باید میان هند و پاکستان صورت میگرفت[1].

 دیده می‌شود که استدلال هواداران خط دیورند بصورت دقیق  موضعگیری قدیمی حاکمان پاکستان را بازتاب میدهد. از جانب دیگر موضعگیری جدید پاکستان بیانگر عظمت طلبی بیشتر از آن است که هواداران خط دیورند مدعی اند. این موضعگیری  که از حمایت حکومت بریتانیا و  آمریکا ( استعمارگران نوین) برخوردار است واقعاً پاکستانی و متضمن منافع ملی پاکستان میباشد.

موضعگیری جانب افغانستان بیشتر بر حق خود ارادیت و حق انتخاب مردمانی استوار گردیده که استعمار به حقوق حقه آنان با بی احترامی برخورد کرده اند.

این ادعای هواداران خط دیورند فاقد اساس تجربی میباشد که  اقوام و قبایل آنسوی خط دیورند نه علاقمند اتحاد با افغانستان اند و نه علاقمند جدایی از پاکستان.زیرا  شواهد تجربی وجود دارندکه برخلاف این ادعا را ثابت مینماید. مبارزات جهت تبدیل نام ایالت سرحدی به ایالت افغانیه یک حقیقت تاریخ است که نمیتوان آن را انکار کرد. اینخواست مردم تحقق نیافت، مگر آن‌ها توانستند  آن ایالت را  رسمآ بنام خیبر پشتونخواه بنامند. فولکلور و اشعار حماسی مردم آنسوی خط نیز بیانگر این اراده میباشد. در قسمت بعدی بر این مساله مکث مینماییم.

پایان قسمت هشتم


 

[1]    Abid Ullah Jan, The inevitable Pak-Afghan Union. The Independent Centre For Strategic Studies and Analysis. W.D.P.7.

 

+++++++++++++++++++

 

۷

از شواهد و مدارک برمیاید که هم پاکستان و هم افغانستان با موضعگیری شان در رابطه با خط دیورند قانع اند، زیرا هیچ یکی از آنان برای یکطرفه ساختن این دشواری عمل نکرده اند. ما بحث این مبحث را با موضعگیری ایلیت حاکم و  پاکستان در قسمت قبلی آغاز کردیم.  سؤال برانگیز است که کرده ها و ناکرده های پاکستان در برابر افغانستان بخصوص آنچه به راکت پرانی پاکستان در مطبوعات کشور شهرت یافته و   پیشروی  پاکستان در قلمرو ارضی افغانستان ایلیت حاکم افغانستان را بر آن وانداشت تا به سازمان ملل شکایت کند. نخست  استدلال  اساسی حکومت افغانستان را و سپس موضعگیری پاکستان را مرور مینماییم.

موضع افغانستان

 ساتیندر کمار لمبه (نماینده خاص صدراعظم هنگام نگارش اثر خود در مورد خط دیورند، در گذشته بحیث کمیشنر عالی هند در پاکستان  و سفیر در مجارستان، جرمنی و روسیه ایفای وطیفه نموده است) مینویسد که موضع افغانستان از همان آغاز ایجاد پاکستان  در ۱۹۴۷ بر رد قطعی موافقت نامه دیورند استوار بوده است، و هیچ حکومت افغانستان در  زمان معاصر این خط را بحیث سرحد بین المللی میان  افغانستان و پاکستان نه پذیرفته است. محتوای  خلاصه ی استدلال افغانستان را در مقاله  لمبه میخوانیم:

         ·            به منطقه  پشتونها  در ریفراندم که بوسیله برتانیه  در ۱۹۴۷ بر گذار گردید نه تنها  انتخاب پیوستن به هند یا پاکستان باید داده میشد، »بلکه این  انتخاب نیز برای آنان باید داده میشد تا میان استقلال و پیوستن با افغانستان  انتخاب  نمایند

         ·            موافقت نامه امضا شده میان امیر و حکومت استعماری برتانیه پس از تجزیه ی هند برتانوی و  بیرون شدن برتانیه از آنجا بصورت اتماتیک به پایان میرسد. پاکستان نمیتواند حقوق حکومت هند برتانوی را به ارث ببرد.

         ·            همه ی موافقتنامه ها و معاهدات تحت اجبار  امضا شده اند. مناطق پشتون  از نظر تاریخی و حقوقی  یک قسمت افغانستان را تشکیل میدهد و میان سالهای ۱۸۷۹ و ۱۹۲۱ به زور گرفته شدند و  امروز بخشی از پاکستان را میسازند.

         ·            هیچ اساس قانونی برای تبدیل خط دیورند به »سرحد« در ۱۹۱۹- ۱۹۲۱ وقتی این خط حدود ساحات نفوذ دوطرف را بازتاب میداد، وجود نداشت. هیچ حکومتی  در منطقه متذکره وجود نداشت.در مذاکرات، خط دیورند هیچگاهی بحیث  سرحد  میان افغانستان و هند برتانوی مطرح نبود، و  هیچگاهی هدف از آن تقسیم فیزیکی قبایل نبود، بلکه هدف  آن ترتیبی  برای اداره قبایل بود.

         ·            خط نشانی شده بوسیله ی سروی گران  با خط اصلی دیورند مطابقت ندارد، زیرا بر نقشه ای بیشتر اتکا گردیده که بوسیله ی سرویگران برتانوی کشیده شده و آنچه را در موافقت نامه  یاد شده نادیده گرفته است. خط  نه تنهاگروپهای اتنیکی پشتون را ، بلکه وزیری ها و مهمند را نیز از هم جدا میسازد. این خط حتی اراضی قبایلی را در وزیرستان  » حد اقل ۱۲  قریه  و  دیگر قرا را از مزارع آن جدا میسازد«. این کار منتج به آن شد تا ده هزار  سرباز هند برتانوی برای  حفظ آرامش در منطقه جابجا گردد.

         ·            دلایل افغانستان در  گزارش کنفرانس  ( The document Durand Line: History, Consequences, and Future (2007), emerging from a conference organized by the American Institute of Afghanistan Studies and the Hollings Center, held in Istanbul, Turkey in July 2007 (henceforth AIAS-HC conference report) )بازتاب یافته که ابراز میدارد خط دیورند  خود سرانه  باشندگان  منطقه  میان  هند برتانوی و افغانستان را  از هم جدا ساخته است. پشتون ها بحیث یک گروپ اتنیکی   در یک ساحه وسیع  از  در ه ی  پشاور تا کابل  در شرق و از دره  قندهار و هلمتد تا کویته در جنوب  زندگی مینمایند.

             ·            یک تفاوت  قابل ملاحظه میان  موافقتنامه دیورند ( به شمول معاهدات مربوطه بعدی) جایی که  عبارات   (frontier line ) و  (frontier) به ترتیب تذکر  به کاربرده شده اند، و  توافقات در رابطه با سرحد شمالی افغانستان با روسیه که تقریبآ  همزمان میباشند وجود دارد. در مورد آخری اصطلاح  سرحد (boundary)انتخاب گردیده است. در ماده  یکم موافقتنامه دیورند بخصوص از سر حد شمالی افغانستان (northern boundary) نامبرده شده است. در حالیکه (boundaryبه   معنای خط فیزیکی تماس دولتها میباشد، فرانتیرز(frontiersبیانگر زونها دارای عرض متفاوت میان دولتها میباشد(54 ،Satinder Kumar Lambah ).  این  تمایز را که برتانوی ها در معاهدات جداگانه در رابطه با افغانستان قایل شده‌اند نمیتوان نتیجه بیتوجهی دانست: این انتخاب آگاهانه به این هدف صورت گرفته که میان سرحد و خط دیورند تمایز گذاشته شود.

              ·            مشروعیت خط دیورند بحیث یک سرحد بین‌المللی مورد سؤال قراردارد.در مواقفتنامه و حتی در  اسناد  بعدی مربوطه هیچ تذکری از خط بحیث سرحد بین‌المللی وجود ندارد هدف این موافقتنامه ها/ معاهدات هیچگاهی  تعیین سرحد نبوده است. منظور از خط فاصل (frontier) معاهده این بود تا زون یا ساحه  را نشان دهد و حدود ساحات نفوذ دوطرف را تعیین نماید. حتی تغییر  عبارت خط فاصل (frontier line) به (frontier )تغییری  مادی ای را در این رابطه موجب نمیگردد.

                 ·          دیورند خود پس از امضای موافقتنامه ابراز داشته:

 

The tribes on the Indian side are not to be considered as within British territory. They are simply under our influence in the technical sense of the term, that is to say, so far as the Amir is concerned and so far as they submit to our influence or we exert it.

                        

Further, Lord Elgin the Viceroy had minuted in 1896: “The Durand Line was an agreement to define

 the respective spheres of influence of the British Government and of the Amir. Its object was to preserve and to obtain the Amir’s acceptance of the status quo.”36

 ،ابراز داشته اند   Bijan Omrani و Frank Ledwidge   آنگونه ای که

هدفی که در آنسوی تعیین خط قرارداشت الحاق قلمرو یا توسعه ی حاکمیت نبود، بلکه آنطوریکه  چندی بعد در  یک میموراندم بوسیله ی Denis Fitzpatrick گورنر آنوقت پنجاب تذکر داده شده،  عبارت بود از obviate the need or necessity for effective occupation as a bar to annexation or encroachment by a competing state” .

essity for effective occupation as a bar to annexation or encroachment by a competing state”. Fitzpatrick also wrote:

I think if the agreement between us and the Amir were treated to be anything like a partition or territory, it would have a bad effect, and although I see it must practically involve something like a partition of .... the “sphere of influence” I think it would be unwise to put it expressly that way.37

·         موقف حقوقی خط دیورند صراحت ندارد. در گزارش تحقیقی مجلس عوام بریتانیا (Research Paper 10/45, 22 June 2010) میخوانیم:

The legal status of the Durand Line has never been definitively settled. Although the British policy was and remains that the line represents a legal frontier, Afghan arguments that it was never intended as such have considerable credibility, not least because it was always envisaged that “hot pursuit” in both directions across the line would be necessary if either side was to have any chance of controlling the area.

 ترجمه ی آزاد از:

Source:Indian Foreign Affairs Journal Vol. 7, No. 1, January–March 2012, 42-60

 

     دیده می‌شود که  موافقتنامه دیورند در شرایط روابط اسیمیتریک

میان برتانیه و افغانستان به امضا رسیده، بلکه نیرنگ کاری نیز در آن  به کار گرفته شده  است.

. در قسمت بعدی (قسمت هشتم) بر استدلال جانب پاکستان مکث خواهیم کرد  

 

پایان

 

 

 

+++++++++++++++

۶

رعایت اساسات قضاوت ملی در تصمیمگیریهای ملی مقدم بر همه وظیفه ی نهادهای دولتی و ملی پنداشته میشود. حتی در نظام فدرال نیز این وظیفه به ساختارهای ملی و ماکرو تعلق دارد. برخورد حکومتها به خط دیورند  زوایای جدیدی را در این رابطه بر ای بحث باز  میکند.

باور دارم که به اظهارات رئیس  ایلیت حاکم در مورد خط دیورند، تنها ساده لوحان میتوانند باورکنند.زیرا آنچه  رئیس ایلیت حاکم در مورد خط دیورند اظهار داشت یگانه اظهار در این مورد مشخص در  یازده سال حکمروایی وی میباشد، در حالیکه این یکبار واکنش در برابر آنچه ملت بیدفاع افغانستان از دست این همسایه  در سالهای حکمروایی آقای کرزی متحمل شده‌است هم از نظر ماهوی و هم از نظر قوت به اصطلاح انگلیسها چندین مایل از  سطح لازم  پایینتر است. اکرم اندیشمند  در کتابی زیر عنوان(منازعه دیورندو  عقلانیت سیاسی)مینویسد:

نگاه به منازعه دیورند حتا از سوی جوامع قلیل روشنفکری و گروه های مختلف سیاسی و اجتماعی به ویژه گروه های ناسیونالیست قومی و گروه های چپ در افغانستان از همان آغاز پیوسته نگاه احساسی و عاطفی بود. هیچگاه این منازعه از منظر حقوقی مورد بحث قرار نگرفت که افغانستان تا چه حدی میتواند به عنوان یک حق قانونی خود به آن دسترسی پیدا کند؟ بحث برسر دیورند در راستای سیاست و تبلیغات زمام داران طرفدار این منازعه با احساسات و عوام زدگی مفرط ادامه یافت. در منازعه بر سر دیورند پیوسته پاکستان به عنوان مداخله گر و شریر معرفی گردید و افغانستان حق به جانب تبلیغ شد. آیا واقعاً چنین است؟ آیا تمام مسئولیت را بر سر این منازعه پاکستان به دوش دارد که در افغانستان مداخله میکند، به بی ثباتی وجنگ دامن میزند، تروریست می فرستد وخاک های افغانستان را در آنسوی دیورند اشغال کرده و به افغانستان بر نمی گرداند؟ آیا افغانستان هیچ تقصیری ندارد و در تمام مطالبات و ادعاهای خود حق به جانب است؟

در نقل فوق مسایل مهم و قابل توجه را میتوان شناسایی کرد مانند نگاه احساسی و عاطفی،معرفی پاکستان بحیث مداخه گر و شریر، تبلیغ حق به جانب بودن افغانستان. این مسایل بر میگردد به عقلانیت سیاسی در عنوان کتاب  آقای اندیشمند.

اجازه دهیدبا هم دقایق کوتاهی بر این مساله مکث نماییم.برخورد احساسی و عاطفی از هم متفاوت اند اما باهم مرتبط. برخورد احساسی برمیگردد به آنچه در مثبتگرایی و امپیریسیزم منطقی به آن اساسات تجربی میگویند. احساس بنابرآن بخش ایمپیری و عاطفی بخش نورماتیف را میسازند که از نظر مثبتگرایی آخری را باید از نخستی مجزا نگهداشت. از نظر عاطفی انسان بر اساس خوب و بد، زیبا و زشت، هم گروپ، از خود و بیگانه، دوست و دشمن قضاوت میکند. هرگاه ما چنین استدلال نماییم که انسان دیگر نباید به مسایل احساسی و عاطفی برخورد نماید، به این معنا است که انسان باید همانند یک  پاره سنگ زندگی نماید، درد را احساس نمیکند، آزادی و حق نمیخواهد و میتونیم آن را بر سر هرآنکه خواسته باشیم بکوبیم. ماکس ویبر در یک گفته معروف در مورد  فرشتیهن(verstehen) میگوید که ما نمیتوانیم به پدیده های اجتماعی چنان برخورد نماییم که با یک صخره  ی کنار دریا برخورد مینماییم. وقتی آقای اندیشمند از دید برخورد تعبیر گرا یا تفسیر گرا توجه کند در میابد که احساس و عاطفه مانند دوگانگیها اندکه گاهی دوست و باهم بازی میکنند و گاهی در تردد یا تضاد اند. مشکل دیگری که در آنسوی  انتقاد اندیشمند قراردارد مشکل عام و همه گیر است. ما از قرن بیست و یکم با دانش و امکانات این قرن در مورد اجداد و  پدرکلانهای خود قضاوت مینماییم.اما در مورد آن‌ها میگوییم که آدمهای ساده و صادق بودند، در حالیکه در رابطه با مخالفان و آنانی که به دلایلی با آن‌ها توافق نداریم با معیارهای قرن بیست و یکم قضاوت مینماییم و از آن‌ها با بیان دیگر یاد میکنیم. این موضوع ما را به ناسیونالیزم و موضعگیری های ناسیونالیستی میرساند. با وصف اینکه یونورسالیزم و جهانی شدن در مد روز قرار دارند، ناسیونالیزم و انترناسیونالیزم نیز دوران شگوفایی خود رادر تاریخ روابط بین‌المللی داشته اند. به دهه ها اثر چاپ شده تاریخی و علمی در مورد جنگها و تشکیل نخستین دولتها و سپس دولتهای معاصر  و  مبارزات ضد استعماری میتوان مراجعه کرد  تا تأثیرات مثبت ناسیونالیزم را در  ایجاد و تقویت دولتها و نظم بین‌المللی و انکشاف ملی درک نماییم. ناسیونالیزم مانند هر پدیده دیگر میتواند زیانبار باشد و باید حد افراط و تفریط را در آن رعایت کرد. برای وطندوستی و وطنپرستی کشورهای عقب‌مانده، غرب نام ناسیونالیزم را به کارمیبرد و برای ناسیونایزم غربی نام  پاتریوتیزم یا میهن پرستی را. امروز  مفهوم ناسیونالیزم همانطوریکه مفهوم کلاسیک ملت تغییر کرده  دیگر مفهوم قدیمی را ندارد.مترادفهای جدید آن را در دموکراسیهای لیبرال، جهان کپیتالیستی، جهان اول میتوان یافت.

 

ســـــــــــــوال مـــهــــــم

این سؤال  انیشمندکه چرا پاکستان همواره مقصر و افغانستان همواره حق به جانب دانسته میشود، از نظر تیوریتیکی خیلی مناسب و منطقی است، اما پاسخ آن نیز خیلی ساده و سهل است، زیرا ما نمیتوانیم کودکانه فکر کنیم که تبلیغ نماییم ما مقصر و پاکستان حق به جانب است.پاکستان نیز چنین نکرده است نخواهد کرد. در تاریخ روابط بین‌المللی چنین تصور اندیشمندانه غیر قابل تصور پنداشته شده زیرا مفکوره قلمرو تحت حاکمیت دولت ملی به معنای ساحه ی  اختصاصی ملی فارغ از مداخله دیگران است،مانند  ساحه ی داخل منزل شخصی.هر دولت مسوولیت دفاع از  استقلال، حاکمیت و منافع ملی خود را دارد و نمیتوان توقع کردتا از منافع دولت دیگری دفاع نماید. حال بر میگردیم بر سر اصل موضوع مورد بحث.

         برخورد حکومتها ی افغانستان و پاکستان به خط دیورند مشابهت هایی دارد.این مشابهت ها را بر میشماریم:

        ·            هردو طرف از  خط بحیث  و سیله ی  سیاسی بهره برداری مینمایند.

        ·            هردو طرف با منسبات عنعنوی  مردمان دوطرف خط و موقف خط  برخورد دوگانه ( اغماص و توجه) دارند.

        ·            هیچ یکی از طرفین در هیچ مورد مربوط به خط دیورند و یا برای حل و فصل حقوقی موضوع به سازمان ملل مراجعه نکرده است.

         ·            هردو به آنطرف خط توجه دارند .

ایلیت حاکم از همان آغاز خود را  از مرکز افغانستان در خدمت پاکستان  قرارداد.چند دلیل خیلی  عمده و متبارز وجود دارد که این نحوه تفکر را قوت میبخشد. اول اینکه، مفکوره غرب در مورد افغانستان و  طالبان که بوسیله ی پاکستان شکل داده شده بود،پاکستان را بحیث یک منبع و یک مشاور تثبیت موقف میکرد. پاکستان تنها متحد آمریکا بود که نه تنها رهبران جهادی نان و نمک آن را خورده و مرهون احسان آن میباشند بلکه طالبان نیز دست پرورده آن میباشد. مراکز امداد بشردوستانه و  سیاسی غربی هم در سالهای مقاومت در پاکستان قرارداشتندو پاکستان  هم حلقه ی اتصال میان غرب  و به اصطلاح مجاهد ان راه آزادی بود و هم سازمانده فعالیتهای تخریبی  تخریب افغانستان بدست  به اصطلاح رهبران جهاد و مقاومت.در بن اول به پاکستان و در نتیجه به نقش آن و نقش عمال پاکستانی توجه لازم معطوف گردید. بارک او با ما در  ستراتیژی جدید خویش در مورد افغاستان بر نقش پاکستان رسمآ تأکید کرد. هم ایلیت حاکم و هم متحدان آن  به دو اقدام خیلی ضروری دست نزدند:

 مهمترین ماموریت  در دولت سازی که در آمریکا به آن ملت سازی میگویند عبارت از  ساختن نهادهای دولتی و  قوانین فعالیت این نهادها میباشد. این نهادها در شرایط جنگی در یک جامعه  جنگزده  عبارت از حکومت، پارلمان و  نیروهای امنیتی میباشد. چرا ایلیت حاکم و متحدان آن به تشکیل حکومت و پارلمان پرداختند اما اردوی موجود و آماده را نابود کردند و تا هنوز آن را تجهیز و ملی نساخته اند؟

در شرایط عادی دستگیری یا عملیات نظامی ساحه تحت کار تحت محاصره قرارداده می‌شود تا از نفوذ و  فرار جلوگیری گردد. هرگاه شما راه فرار را برای آنکسی که میخواهد دستگیرش کنید باز میگذارید، معلوم است که میخواهید دشمن فرار نماید.  در جنگ علیه تروریزم به سرحدات و کنترول آن توجه نشد و در‌واقع مسوولیت آن بصورت لاتینت و غیر رسمی به پاکستان واگذار گردید تا  در مورد آن تصمیم اتخاذ نماید. ممکن است خواننده نیز بامن در این فکر همنوا باشد که رئیس جمهور و  شخصیتهای مهم افغانی همکار با آمریکا در پروسه ملت سازی  کمتر از این نویسنده  در این مورد نمیدانستند.چرا جوانب افغانی( پشاور، روم،یونان و ...) از آغاز با مساله منافع ملی از زمره حاکمیت ملی افغانستان که حفاظت از سرحدات را نیز احتوا مینماید چنان برخود نمودند؟ آیا آن‌ها نمیدانستند که پاکستان خواهان یک افغانستان نیست که بر سر پاهای خود ایستاده باشد؟ تاریخ در این مود  آنقدر وضاحت دارد که هیچیکی از آنان نمیتوانند از آن انکار کنند.

         رئیس ایلیت حاکم و  تیم مربوطه آن‌ها روابط مستحکم جهادی و سیاسی  طولانی با پاکستان دارند و خود را بدون شک طوریکه رئیس جمهور باری بیان داشت مرهون نان و نمک پاکستان میدانند. پاکستان به گمان اغلب تخته ی خیز رئیس جمهور به  مقام کنونی محسوب میگردد. برای لحظه‌ای  تصور نمایید ، هرگاه رهبران جهاد و مقاومت توسط پاکستان بحیث رهبران انگاشته و تربیت و مورد حمایت قرار نمیگرفتند،  مقامهایی را که امروز آشغال کرده‌اند بدست نمیاوردند. آنان از برکت پاکستان و  سپس  ایالات متحده آمریکا به رهبرات سیاسی و  اقتصادی مبدل شده اند. آیا آن‌ها نباید به آ ن نمکدان وفادار بمانند؟

ایلیت حاکم زیر نام صلح و صلحخواهی تنها به خود، به طالبان، پاکستان و  به غرب خدمت کرده است. تنها جانبی که به آن خدمت نشده کشور و ملت افغان میباشد. در نتیجه خود نفعجویی  و بیگانه پرستی ایلیت حاکم، افغاستان بهترین فرصت ها را برای بازسازی و  ترقی از دست داد و در یک حالت وابستگی و درماندگی نگهداشته شد.

در نخستین واکنش خود در برابر پیشروی پاکستان در قلمرو ارضی افغانستان ، رئیس جمهور به جای تقبیح  تجاوز بر تمامیت ارضی، از عدم شناسایی خط دیورند یاد میکند، تا اذهان را از آنچه پاکستان انجام  داده به جهتی برگرداند که امتیاز ملی بودن و وطنپرست بودن را کمایی نماید.

دلایل جانب افغانی برای عدم شناسایی خط دیورند در  اثر تحقیقی انستیتوت هندبه تفصیل بیان شده است.

 این دلایل رادر مقاله بعدی(قسمت هفتم)  مروز خواهیم کرد.

 

 

+++++++++++++++++

۵

  خط دیورند عمدتآ به دلایل متعدد نمیتواند  عامل  اصلی  مداخلات پاکستان  در امور افغانستان باشد، زیرا پاکستان عظمت طلبی هایی دارد و خود را  تحت فشار و تهدید میپندارد، و به همین لحاظ استدلال هواداران خط اساس خود را ازدست میدهد. طوریکه در بخش مربوطه استدلال شد خط  مسنتر از پاکستان و از هر حکومت  پاکستان است و بصورت دیفکتو وجود دارد.در این قسمت بر اساسات قضاوت بر مسایل ملی مکث مینماییم.

            حکومت  های افغانستان به غیر از موارد معیین بصورت پیگیر  به دنبال حل این معضله قرار نداشته و بیشتر بحیث ابزار اعمال فشار با آن برخورد کرده اند. این خط  از زمان اوجگیری  شورش علیه حضور اتحاد شوروی تا کنون بیشتر در کنترول پاکستان قرارداشته است و حال دیده میشود که پاکستان پیشتر از آن نیز پیشروی کرده است.اگر ادعای هواداران خط دیورند درست میبود پاکستان باید  میخواست مساله خط را از مجاری سازمان ملل حل نماید و آن خط را با برج و بارو و  سرباز محافظت مینمود و یا هنگام حاکمیت رژیمهای دستپرورده به حل این معظله میپرداخت. پاکستان چنین نکرد بلکه همه ی مساعی پاکستان تا جایی که به افغانستان مربوط میگردد از گذشته تا کنون بر دو مساله عمده متمرکز گردیده است:

  ۱. جلوگیری از  ایجاد یک افغانستان نیرومند. و

  ۲. جلوگیری از نفوذ هند در افغانستان

  موضعگیری  ملی در مورد این خط  از نظر اصول  بر اساس معیارهایی صورت میگیرد که  در این قسمت بر آن مکث میشود.ما میتوانیم (۱) از نظر تیوری انتخاب عقلی و یا(۲)  از مدل های تصمیمگیری  استفاده نماییم تا به این اساسات دستیابیم. از نظر برخورد انتخاب عقلی فرد افغان به  ارزیابی نفع و زیان از شناسایی و عدم شناسایی خط میپردازد و این کار  را میتواند با درنظرداشت نفع فردی  یا نفع جمعی انجام دهد.از نظر مدلهای تصمیمگیری تصمیمگیرنده منفرد میبیند از وی در موقف و شرایط معیین چه توقع می‌رود و یا به  تصمیم با درنظرداشت عواقب آن مینگرد. در همه ی این موارد هم تصمیم در ماهیت به نمایندگی از دیگران صورت میگیرد و هم موضوع مورد تصمیمگیری به مردم تعلق دارد.

           در مشوره ی توسی دیدیس میخوانیم که به احتیاط در تصمیمگیری در مورد آینده کشور و اینکه تصمیمگیرنده یک کشور دارد توصیه میشود. شکی نیست که تو سی دیدیس یک  واقعگرای سنتی میباشد، اما لیبرالها با تمام گوناگونی داخلی نیزبه دولت ، منافع ملی و مردم خویش فکر میکنند.  اساس  سیاست ملی را امنیت، بقا و رفاه ملت میسازد که بحیث یک سازمان سیاسی در  یک قلمرو ارضی زیست دارد و مدعی حاکمیت بر آن قلمرو میباشد. این سازمان سیاسی مدعی یک قلمرو، و حاکمیت بر آن قلمرو میباشد، و هم سیستم حقوقی بین‌المللی این مساله را برسمیت میشناسد و هم  سیاست بین المللی. شناسایی حق خود ارادیت ملی بیانگر این اصل است.

             زمانی که از منافع ملی سخن گفته میشود، در حقیقت از آنچه سخن گفته می‌شود که بهترین گزینش را در  شرایط موجود تشکیل میدهد که برای  بقا، امنیت ملی، و رفاه ملی خدمت مینماید.   این سه عنصر بنیادی در منافع ملی جمع شده اند. منافع ملی دارای  عناصر مادی و معنوی اند. بحث بر این مساله را نمیتوان در اینجا ادامه داد، اما اشارتی بر آن لازم است.

 

           دفاع  از منافع ملی در حقیقت  انجام بهترین گزینش در شرایط موجوداست که برای  بقا، امنیت ملی، و رفاه ملی خدمت مینماید.   این سه عنصر بنیادی در منافع ملی جمع شده اند. منافع ملی دارای  عناصر مادی و معنوی اند.

   داشتن یک یک سرزمین یا قلمرو بحیث ساحه ای برای تمثیل خود ارادیت  عنصر مادی را میسازد، همچنان داشتن نیروهای دفاعی و استخباراتی.  منفعت ملی یا عمومی ملت در این است که دارای سرزمین و حکومت باشد، در امنیت و رفاه زیست نماید و بر سرنوشت خویش حاکم باشد.  عنصر معنوی منافع ملی آن به هویت مشترک، افتخارات و مشترکات ملی،و ارزیابی بدیلهای موجود  و انتخاب گزینشی (پالیسی) که این منافع را در  شرایط مشخص اعظمی  یا تأمین سازد  ارتباط دارد.

فلاسفه استدلال میکنند که آزادی انسان بوسیله  حق مالکیت وجود خارجی میابد. ما بر اساس همین استدلال میتوانیم استدلال نماییم که حق خود ارادیت بوسیله حق مالکیت بر قلمرو ارضی وجود خارجی میابد.

 

 

     داشتن یک سرزمین یا قلمرو بحیث ساحه ای برای تمثیل خود ارادیت  عنصر مادی را میسازد، همچنان  داشتن نیروهای دفاعی و استخباراتی.  فلاسفه استدلال میکنند که آزادی انسان بوسیله  حق مالکیت وجود خارجی میابد. ما بر اساس همین استدلال میتوانیم استدلال نماییم که حق خود ارادیت بوسیله حق مالکیت بر قلمرو ارضی وجود خارجی میابد. منفعت ملی یا  منفعت عمومی ملت در این است که دارای سرزمین و حکومت باشد، در امنیت و رفاه زیست نماید و بر سرنوشت خویش  از نظر تجربی حاکم باشد. عنصر معنوی منافع ملی آن به هویت مشترک، افتخارات و مشترکات ملی،و ارزیابی بدیلهای موجود  و انتخاب گزینشی (پالیسی) که این منافع را در  شرایط مشخص اعظمی  یا تأمین سازد  ارتباط دارد. خیلی ساده است وضعیت یک خانه بدوش بی سر پناه را با آنکه  حق مالکیت آن بر منزلی تثبیت است مقایسه نماییم.

            درست است که این موضعگیری  ملی دشواریهایی دارد، اما اخلاق سیاست بخصوص سیاست بین المللی از اخلاق خصوصی خیلی متفاوت است. گذشته از آن چرا ملتها در درازای تاریخ برای دفاع از قلمرو و یا توسعه ی آن جنگ و قربانی را بر  صلح و آرامش ترجیح داده اند.تصمیم  ملت برای قربانی خود و فرزندان خود نه کار ساده  است نه هم یک  شوخی. کشورهای بزرگ و پهناور نیز میتوانستند صلح را بر خونریزی و قربانی ترجیح دهند آما آن‌ها  به دلایلی که داشتند قربانی را ترجیح دادند.

            امروز بسیاری از کشورهای  به اصطلاح جهان سوم نه تنها قربانی توطیه های استعمارگران بوده اند بلکه از میراث آن اکنون نیز رنج میبرند. هواداران خط دیورند باید بدانند که  هواداری از خط دیورند در نرمترین شکل آن به معنای حمایت از استعمار و میراث  استعمار است.

سؤال‌های اساسی که بر بنیاد آن باید تصمیم گرفته شود این‌ها اند: آیا قلمرو ارضی یا  یک بخشی از آن ملکیت فردی است یا  متاع عامه که به همه ی ملت تعلق دارد؟  و آیا مردم اختیار تصمیمگیری در مورد رد یا تأیید آن را دارا میباشد یا نه؟

این تنها یک جهت قضیه را میسازد که دید تاریخی را نیز شامل میگردد. جهت دیگر قضیه استقلال ایالت افغانیه میباشد که مردم آن برای وجب وجب آن رزمیده اند. بلوچان که  به مستعمره ی پاکستان مبدل گردیده آزادی خود را میخواهند. سیر انکشاف موضعگیری افغانستان در برابر خط دیورند  نشان دهنده یک حقیت آشکار است که  احترام به اراده مردمان در قلب آن قرار دارد. احترام به حق ارادیت مردم اصل قبول شده  در روابط بین‌المللی میباشد و عادلانه نیست تا در یک  موردی  بر آن استناد شود و در مورددیگر نادیده گرفته شود. اساس تشکیل دولتهای ملی و  سیستم دولتی را حق خود ارادیت ملی تشکیل میدهد.

         هر توافق  با از میان رفتن یکطرف توافق کننده و یا رد آن از سوی یکی از طرفین اعتبار خود را از دست میدهد. از لحاظ منطقی قرارداد یا توافقی که در یک رابطه اسیمیتریک  بین یک ابر قدرت مسلط بر اوضاع و طرف دیگری در وضعیت مجبوریت صورت میگیرد  دلیلی برای تبریه ندارد و با  سقوط تسلط  ابر قدرت فاقد اعتبار میگردد، بخصوص هنگامیکه مراجع با صلاحیت تصمیمگیری آن را ملغا اعلام نمایند. از نظر میراث نیز میتوان  استدلال کرد که  قلمروی موردبحث ملکیت  استعمارگران بریتانیا نه بود تا  نورچشم  استعمار آن را به ارث ببرد. انکشافات سیاسی و اقتصادی پس از سقوط استعمار مثالهای فراوانی را در این رابطه بدست میدهد، مواردیکه   ملتهای آزاد شده توانستند  بر ملکیت هایشان اعمال صلاحیت نمایند.

         مسوولیت بشردوستانه و انسانی در روابط بین الملل تا آنحد مورد تبریه و پذیرش قرارگرفته که اصل عدم مداخله در امور داخلی دولتهای  دارای حاکمیت را مورد  سؤال و تخطی قرار داده است.حمایت فرد عادی و  دولت بحیث بازیگر عرصه ی سیاست بین‌المللی از داعیه مردان تحت ستم درست بر بنیاد همان استدلالی تبریه میگردد که نقض اصل عدم مداخله در امور دولتهای مستقل مورد تبریه قرار داده میشود.

با تأسف باید پذیرفت که سیستم بین‌المللی و اساس تصمیمیگیری در سازمان ملل متحد بر اساس زور و قدرت بنا یافته است. درشورای امنیت  قدرتهای بزرگ ( استعمارگران قدیم و استثمارگران معاصر) با حق ویتو  - حکمروایی مینمایند.آیا تنها آمریکا  بحیث  ابرقدرت و قدرتهای عمده ( پنج عضو دایمی شورای امنیت سازمان ملل متحد) حق دارند اصل عام و قبول شده روابط بین الملل را در مورد عدم مداخله در امور داخلی کشورهای دارای حاکمیت ملی تحت نام  مسوولیت بشردوستانه نقض نمایند؟ملتها نیز میتوانند به همنوعان خود بر اساس  انساندوستی همدردی کنند.  برای آنانیکه به نمایندگی از آن مردم و از احساسات وابستگی آنان به پاکستان سخن میگویند، ایالت کوبیک در کانادا  مثال خوبی  از آزادی خواهی در دولتی است که دارای  دموکراسی با ثبات میباشد.چرا کوبیک نتوانسته به حق خود ارادیت دست یابد؟

         ما در تصمیمگیری خویش باید  به فراتر از پیش پای خویش نگاه کنیم. آیا همزیستی مسالمت آمیز میان افغانستان و پاکستان ممکن است؟ در شصت [1]و شش سال  موجودیت پاکستان تنها زمانی در روابط  این دوکشور تشنج وجود نداشته که  رژیمهای دستنشانده پاکستان در کابل حکومت میکردند. این سالها سالهای غارت و نابودی و اسارت بودند. هرگاه چنین همزیستی ممکن باشد، شرایط آنچه خواهد بود و  سودمندیها و زیان های آنچه خواهد بود.

همکاری افغانستان و پاکستان و سایر  همسایگان و کشورهای ذیعلاقه برای  بازسازی افغانستان و رفع مشکلاتی که این دو همسایه با آن دست و گریبا ن اند چه  سهولتها و محدودیتها را بار خواهد آورد؟ ما باید این را نیز  در نظر داشته باشیم که مهار سازی هژمونیزم منطقوی پاکستان و  تحقق  آرمانهای آزادیخواهانه  چه دشواریهایی را از میان برمیدارد. نه تنها هندو  اففانستان از تهدید های امنیتی تاحدی مصوون خواهند شد،بلکه  اراده ملی بلوچان و  پشتونهای  ایالت افغانیه نیز  تحقق خواهد یافت ، و برای  افراط گرایی نیز  چاره‌ای از راه هویت دهی و دولت سازی بوجود خواهد آمد.

         همانگونه ای که اسراییل نورچشم ایلات متحده در شرقمیانه است، پاکستان نورچشم برتانیه در جنوب آسیا میباشد. مقاله روبین و احمد رشید پیشنهاد جالبی را مطرح میکند. در  تحلیل آن‌ها افغانستان به یک بز در مسابقه ی بزکشی  تشبیه گردیده، اما آنها در  طرح پیشنهادی  خویش افغانستان را به بزی تبدیل می‌کنندکه بزکشان پس از بز کشی آن را   کباب کرده میله میکنند.

 

درحالیکه بصورت طبیعی از یک افغان توقع می‌رود از افتخارات تاریخی، از قلمرو ، از کشور و مردم خویش  و از منافع ستراتیژيک آن دفاع نماید، نمونه‌های برعکس آن نیز نادر نیستند. تاریخ افغانستان بوسیله ی چنین تفکرات و حمایتها شکل گرفته و  عقبماندگی تاریخی  این مرزوبوم از زمره عمده ترین نتیجه چنین موضعگیری های نا عاقبت اندیشانه  در تاریخ میباشد.

     ملت افغان در طول حیات سیاسی خویش در حالتی قرارداده شده‌اند که در نتیجه ی آن از یک بدبختی به بدبختی دیگر

گیر افتاده اند. این روال به آن چرخ آبگردان شباهت دارد که آب را به آسیاب یا مزرعه میرساند. نگارنده آن را چرخ تباهی نامیدم. در این چرخ تباهی گروپگرایی،تعصب فکری، تفکر گروپی، اندیشه پرستی( انترناسیونالیزم)، زبان پرستی، بیگانه پرستی و  سکتاریزم مذهبی بحیث

آبگردانهایی خدمت کرده‌اند که آب را به آسیاب دشمن میریزند.رهایی  از این چرخ تباهی به یک دگمای ملی نیاز دارد که در آن همه تنها ملت و کشور را در اولویت قرار میدهند و برای آن بدیل دیگری نمیشناسند.

 

 رهایی افغانستان از  چرخ تباهی به دگمای ناسیونالیزم نیاز دارد که بر اساس آن  ملت و توابع آن در محراق استدلال قراردارد. گردابها یا دامهای آتی را در چرخ تباهی میتوان شناسایی کرد.

۱. اتنوسینتریزم یکی از دامهای یا گردابهای تاریخی در تاریخ سیاسی افغانستان میباشد. برای سالهای متمادی اتنوسینتریزم در جهان قبل از تشکیل دولتها و پس از تشکیل دولتهای ملی نقش داشته و   به ناسیونالیزم جا خالی کرد. استعمار برای تأمین سلطه خویش بر افغانستان از این استفاده اعظمی کرده است. اتنو سینتریزم در  جامعه ی متشکل از  اقوام و قبایل و ملیتهای مختلف بحیث وسیله تفرقه و نفاق،  ستم تک قومی  و  سلطه خارجی مورد استفاده قرار گرفته، در حالیکه از  مذهب بحیث برچسب مشترک برای انقیاد آن‌ها  تحت قیادت واحد استفاده صورت گرفته است.

۲.ایدیولوژی پرستی( انترناسیونالیزم پرو لیتاریایی و انترناسیونالیزم اسلامی): افغانستان از سالهای جمهوری اول تا کنون قربانی ایدیولوژی پرستی بوده است. این پرسش هم‌اکنون بیهودگی خود را  ثبت کرده و  مردم به  گرداب دیگری رهنمایی میگردند.

۳. زبان و فرقه مذهبی:  نفاق افگنی بر اساس اتنو سنتریزم از سوی قدرتهای استعماری بخصوص  بریتانیا موفقیت‌های مهمی داشته است: تغییر جغرافیای  در منطقه بهترین مثال آن است و نفوذ  بریتانیا در جوامع اسلامی منطقه دستاورد دیگر آن میباشد. این تغییر  دانه‌های نفاق و خانه جنگی را نیز در این منطقه بذرکرده است. مطالعه ی مشابهت های دست پروردگان آمریکا  و بریتانیا  به ترتیب تقدم و تاخر در  شرقمیانه و در جنوب آسیاممکن است مسایل بیشری را  در روشنایی قراردهد.

 گرداب دومی افغانستان را به یک گودال و یک ویرانه و به یک ملت بیدفاع مبدل گردانید اما نتوانست مانند نخستی به  اتحاد ملیتها و اقوام  چنان ضربه وارد کند که آن‌ها را از هم مجزا گرداند. جنگ بر سر زبان و فرقه ی مذهبی ـ مؤثر ترین آن‌ها ـ وارد میدان شده اند. متیقن هستم که  افغانان از این آزمون نیز – هرچند شکسته و رنجور -  مگر پیروز  بیرون خواهند شد.

 

پایان قسمت پنجم


 

 

 

+++++++++++++++++++++++++

۴

جاییکه ما می ایستیم همانجایی است که نشسته ایم.این گفته معروف میان دانشمندان علوم اجتماعی در موردموضعگیری در برابر خط دیورند و دفاع از آن موضعگیری صدق مینماید. نگرانی‌های هواداران و مخالفان خط را بصورت مختصر از نظر گذراندیم و دریافتیم که با یک واقعیت تلخ در سینه تاریخ ملتها روبرو هستیم و آن را به زخم یک عملیات ناخواسته و ناچار مشابه دانستیم که به مداوا نیانجامیده و دشواریهای بیشتری را نیز موجب شده است. نه تنها هواداران و مخالفان خط بلکه حکومتها  نیز در این مورد نگرانی‌هایی دارند. نگرانیهای پاکستان را در این بخش از نظر میگذارانیم و پس از آن به اساسات در قضاوت بر مسایل ملی توجه خواهیم کرد. نگرانی‌های جانب افغانی  در رابطه با خط و نگرانی‌های مردم پیهم به دنبال خواهند آمد.

        نگرانیهای پاکستان از تمایلات عظمت طلبانه و خصومتگرایانه ناشی میگردد.در این مقاله این تمایلات را میتوانیم شناسایی نماییم.

      مفکوره تقسیم هند به دو کشور هندو و مسلمان اساس «چه میسازد که به تیوری دوکشور معروف است. بر اساس این تیوری مسلمانان و هندوان دو ملت جداگانه اند وبنابرآن مسلمانان باید  سرزمین خود را داشته باشند، جاییکه بتوانند مطابق تعالیم دین مقدس اسلام زندگی نمایند[1].

        مفکوره ی متذکره را در تفکر اسلامی نیز  درمیابیم، زیرا فکر می‌شود که اسلام در تحت حاکمیت اسلامی بهتر میتواند تحقق یابد. علامه اقبال نیز در جنبش اسلامی  سهیم بود. از اقبال نقل شده که در نامه ۲۹ مارچ ۱۹۳۷ به قاید اعظم نوشته است:

        درحالیکه ما برای همکاری با سایر احزاب مترقی در کشور آماده هستیم، باید این واقعیت را نادیده نه گیریم که آینده اسلام در کل بحیث یک نیروی اخلاقی و سیاسی  در آسیا  و سیعآ به سازماندهی کامل مسلمانان هند بستگی دارد[2].

                 این بخش تیوریتیکی پان اسلامیزم در آسیامیباشد که بخصوص فرماندهان نظامی پاکستان به آن متعهد اند.

 

                        پاکستان باوصف اینکه یک قدرت  دارای سلاح ذروی میباشد،  از زمره دولهتای ضعیف و ورشکسته شناخته میشود.دولت ضعیف یا ناکام  به آن دولتی گویند که از نظر دولتداری تجربی ضعیف میباشد و با ادعای تجزیه طلبی روبرو میباشد و توانایی تأمین نظم و امنیت را دارا نباشد[3] و از نوعی تشنج داخلی متأثر باشد.

     بحث قبلی نشان داد که هواداران خط دیورند استدلال شان را بر مبنایی بنا کرده‌اند که تبریه ی آن بر اساس اخلاق سیاسی ملی دشوار است، درحالیکه استدلال مخالفان با خطوط کلی رفتار در روابط بین‌المللی مطابقت دارد.نخستی ها دانسته و یا ندانسته از آنسوی خط به آن مینگرند و دومی ها از این سوی خط. از سوی دیگر این را نمیتوان انکارکرد که خط دیورند مانند یک زخم تاریخی  از نظر مادی و  ذهنی، صریح و غیر صریح وجود دارد. بدین ترتیب  میتوان آن را یک مساله مورد منازعه بالقوه دانست نه  متغییر مستقل که علت اساسی مداخلات یا سیاست پاکستان را تشکیل دهد. زیرا این خط با وصف حضور مادی و ذهنی خود به گونه های متفاوت طی بیش از سه دهه ی نادیده گرفته شده . تاسیس پوسته های سرحدی در اینسوی خط دیورند از سوی پاکستان نشان میدهد که پاکستان بیشتر از آن میخواهد که فکر میشود. درحالیکه در مزدور منشی و بیگانه پرستی زمامداران شکی وجود ندارد،  تبلیغات در مورد فروش اراضی به پاکستان میخواهد پیشروی پاکستان را در قلمرو افغانستان تبریه نماید.رییس جمهور نیز در واکنش خود توجه عامه را از پیشروی پاکستان در گوشته، به خط دیورند برگرداند، در حالیکه بحیث رئیس جمهور باید در آن مورد مشخص واکنش نشان میداد. به این مسال در قسمتهای بعدی بر میگردیم.

        بیایید این را نیز از نظر دور نداشته باشیم که تمایلات پان اسلامیزم عبارات از تمایلات مشترک زمامداران افغانی و پاکستانی باشد که آن‌ها را باهم دوست و متحد ساخته است.

     وضعیت د اخلی پاکستان  یکی از منابع نگرانی آنکشور میباشد، بنابرآن بحث براین موضوع  را باید درنظر داشت.

                        در  ادبیات سیاسی آمریکا برای  ارزیابی  ضعیف بودن دولتها به چهار عنصر صلح و ثبات، حکومتداری موثر، کنترول سرحدی و مصوونیت سرحدی ، و ثبات اقتصادی[4] توجه میشود. در اندیکس دولتهای ضعیف[5] از افغانستان در جایگاه دوم و از پاکستان در جایگاه ۳۳ نام برده شده است.

 حکومتداری در قسمت اعظم تاریخ  پاکستان  نه تنها بوسیله نظامیان صورت گرفته، بلکه  اداره کشور در حالات حکومت ملکی از چند مرکز ( حکومت ملکی، نظامیان و   آی.اس.آی و  حلقات مذهبی) مختلف صورت میگیرد.  بنگلادیش از پیکر این کشور جوان در  نخستین سالهای زندگیش جدا شد و امروز پنجاب، بلوچستان و   پشتونخواه  نیز در این راه قراردارند. پاکستان مناقشات  سرحدی با  هند نیز دارد. نقش طالبان پاکستانی و  تصادمات فرقه ای در بی ثباتی آن کشور  صراحت کامل دارد. این و ضعیت  درجه ی آسیب‌پذیری پاکستان را تقویت مینماید.

        پاکستان از نفوذ هند در افغانستان در هراس است و  از سوی دیگر فکر میکند  نهضتهای آزادیخواهی در پاکستان از سوی همسایگان مورد حمایت قرار میگیرند. یک افغانستان ضعیف مانند افغانستان کنونی با حکومتی که  جانبدار پاکستان یا حد اقل دوست پاکستان باشد به سود پاکستان میباشد. افغانستان در چنین موقعیت  نه تنها به بازار  کالاها و خدمات پاکستانی مبدل میگردد، بلکه تحت کنترول و مدیریت اسلام آباد قرارمیگیرد، در حالیکه  در شرایط برعکس منافع پاکستان در معرض خطر قرار میگیرد.

        پاکستان از هند و از یک افغانستان نیرومند  ( با احساسات شکل گرفته در نتیجه مداخلات آنکشور) در هراس است."کمک بیشتر – نظامی یا ملکی – این نگرانی را در  ایلیت امنیت ملی پاکستان کاهش نخواهد داد که آنکشور در محاصره دشمنانی  قرارداردکه مصمم به از هم پاشی آن اند.. . تا زمانی که این احساس محاصره بودن رفع نگردیده، تقویت نهادهای ملکی در پاکستان دشوار خواهد بود[6]«.

        روبین بارنیت و احمد رشید نویسندگان مقاله فوق مینگارند:

                        هند و افغانستان- مورد حمایت ایالات متحده   پنسری(pincer)  را به هدف کوچک ساختن  پاکستان ،یگانه قدرت ذروی  مسلمان  در جهان ،تشکیل خواهد داد.و برخی از ایرانیان پیشبینی میکنند که برای آمادگی برای ظهور مهدی، خداوند شیطان بزرگ را برای دیدن منافع آن کور ساخته وهردو رقبای منطقوی ایران -  افغانستان و عراق- را که توسط سنی‌ها رهبری میگردند، نابود میسازد، و راه را برای آرمان دیرینه بازگشت شیعه هموار میسازد. . .دستگاه امنیتی پاکستان به این باور است که پاکستان با اتحاد امریکا- هند-افغانستان، و اتحاد جداگانه ایران -روسیه روبرو میباشد که هدف آن‌ها جلوگیری از نفوذ پاکستان در افغانستان و حتی تجزیه آن میباشد. . . فرماندهی نظامی پاکستان، که پالیسی های امنیت ملی را اتخاذ و عملی میسازد ، با این موضعگیری که پاکستان سرزمین مسلمانان جنوب آسیا پنداشته می‌شود،   و بنابرآن به انظمام کشمیر به پاکستان متعهد است، و افغانستان را  شامل  سرحد دفاعی پاکستان میشمارد. این حقیقت نیز  برآن افزون می‌شود که پاکستان نه با هند -که اسلام آباد الحاق کشمیر را در نظر دارد-موافقتنامه سرحدی دارد  نه با افغانستان که هیچگاهی بصورت صریح خط دیورند را، که هردو کشور را بحیث مرز  جدا میکند، برسمیت نشناخته  است[7].

                         پاکستان که ساختار فدرالی اتنیکی دران درنظر گرفته شده با دشواریهای خودمختاری و آزادیخواهی روبرو میباشد. نام پاکستان که در آغاز (Pakstan) بود از حروف اول نام چند محل جغرافیایی در هند  و مناطق سرحدی گرفته شده است. به ترجمه ی بیانی از پامفلت چودری  رحمت علی (۱۶نوامبر ۱۸۹۵-۱۲ فبروری ۱۹۵۱)  که در سال ۱۹۳۳ نگاشته شد توجه  شما را بر میگردانم . این  پامفلت با این بیان معروف آغاز میابد:

                »در این فرصت حساس در تاریخ هند، زمانی که زمامداران بریتانیا و هند اساسات قانون اساسی فدرال را برای آنکشور بنیاد میگذارند، این خواست را به شما به نام افتخار مشترک ما به نمایندگی از ۳۰ ملیون برادر مسلمان که در پنج [8]واحد شمالی هند: پنجاب Punjab،ایالت شمالغربی ( ایالت افغانیهAfghania province) ، کشمیر Kashmir، سندSind و  بلو چستان Baluchistanزندگی میکنند اعلام مینماییم«.

        نام پاکستان از حروف اول  نامهای چند واحد شمالی  هند و  ایالت افغانی  ساخته شده است. از بلوچستان  سه حرف آخری گرفته شده است.  تلاشهای مردم قبایلی برای نامیدن ایالت آنها به افغانیه نتیجه نداد، اما آن‌ها توانستند نام آن را  به ایالت خیبر پشتونخوا مبدل گردانند.  تعدادی از روشنفکران افغان مانند همتاهای پاکستانی شان مدعی اند که  پشتونهای آنسوی خط در جامعه و دولت پاکستان چنان امتزاج یافته‌اند که دیگر نمیتوان از گذشته ها سخن گفت. یک از قسمتهای بعدی به این مساله اختصاص داده میشود.در تعدادی از تحلیل‌های پاکستانی (بطور مثال تیزس داکتر نور الحق، تحقیق شنواری) نیز چنین استدلال گردیده است. این امتزاج یک امر طبیعی است و به معنای آن نیست که آن مردمان گذشته خود را و هویت خویش را فراموش کرده اند. به مهاجران افغان به فرزندان آنان که در خارج متولد و بزرگ شده‌اند و در جامعه غربی امتزاج  یافته اند توجه نمایید. روشنفکران افغان نیز که با وصف افغان بودن و زیست در اروپا و آمریکا از اتنو سینتریزم  و از خراسان و آریانای بزرگ حمایت میکنند، چنین نکرده اند تا انسان‌ها آنسوی خط به آن متوسل گردند. فرانسوی زبانان ایالت کوبیک در کانادا نیز در جامعه دموکراتیک کانادا امتزاج یافته اند، اما به شیوه  لازم خود برای خودمختاری میرزمند. یهودان و فلسطینیان مثال های دیگر قابل دقت اند.

       

                        افغانستان  مستقل و فارغ از نفوذ اسلام آباد میتواند از موقعیت جغرافیای خود  بحیث راه ترانزیتی به آسیای میانه، از آب و از خط دیورند و از  نهضتهای آزادیخواه  بحیث ابزار  مؤثر  سیاسی استفاده نماید. حمایت از این  جنبشها به سود منافع ملی  افغانستان میباشد. . دو ستی  افغانستان و هند، پاکستان را  از دو جانب تحت فشار قرارمیدهد.اینها در حقیقت دلایل  مداخلات و مخاصمات پاکستان را میسازند نه خط  دیورند.

                         پاکستان هم‌اکنون از برخی جهات از موقعیت سیاسی و نظامی نیرومند برخوردار است: آمریکا در سالهایی که در پیشرو اند پاکستان را با افغانستان تبادله نخواهد کرد، زیرا افغانستان ضعیفتر و ناکامتر از پاکستان است و نتوانسته در سالهاییی که سپری شد خود را از نظر مدیریت و حکومتداری، باورمندی به  اصول دموکراتیک و  همنوایی با جامعه جهانی بحیث یک  همتای با اعتبار معرفی نماید.گذشته از آن تمایلات پاکستانی ایلیت حاکم  از یکسو و انترناسیونالیزم اسلامی  برخی از سوی دیگر موقعیت حمایوی را برای پاکستان فراهم کرده است.

پاکستان برنده‌ترین برگها را در  شرایط کنونی در اختیار دارد: تحریک طالبان بحیث وسیله ی اعمال فشار نظامی و سیاسی  راه خود را در  حیات سیاسی جامعه داخلی و  جامعه بین‌المللی باز کرده است. غرب آن‌ها را برسمیت میشناسد و آن‌ها را بحیث عنصر  غیر قابل انکار در عرصه ی سیاسی و نظامی شناخته است.

         عمال پاکستان فعالانه در جامعه داخلی و حتی در تصمیمگیریهای  سیاسی افغانستان و یا در جلوگیری از تحقق تصامیم  نا مناسب در برابر پاکستان نقش دارند.مفکوره ی پان اسلامیزم را نیز نباید در این همبستگی نادیده گرفت( سخنان فیضی  سخنگوی  آقای کرزی  رؤیای پاکستان را در مورد  سرزمین مسلمانان جنوب آسیا با عبارت دپلماتیک بیان میکند.

        تجربه مبارزه  غرب علیه تروریزم نشان داد: آنچه تروریسم خوانده می‌شود  عبارت از مبارزه  ای است که بر پایه‌های  استوار مذهبی بنا شده شده است و جنگ بر ضد آن، آن را تشدید میکند و یا به  انتقامگیری وامیدارد، زیرا مظالم امپریالیزم و سلطه غرب یکی از انگیزه‌های این مبارزه را میسازد.

        بنابرآن انتخاب راه حل نظامی برای مبارزه با چنین مبارزه به تداوم آن کمک مینماید درحالیکه  کنترول آن‌ها از راه‌های سیاسی ممکن میباشد. غرب از  تجربه ی کافی  در این زمینه برخوردار است.غرب در واقعیت در پی چنان یک همزیستی با حلقات  افراطی  و جوامع اسلامی قرار دارد که در آن بحیث برادر بزرگ و کلان فامیل عمل میکند.

         آن خطی که ما بر سر آن میان خود میجنگیم برای پاکستان دیگر آن اهمیتی را ندارد که باید داشته باشد، زیرا آن خط  از سالها در آنجا وجود دارد. برای پاکستان که میتواند  در تصمیمگیری های مهم در افغانستان نقش داشته باشد و سهم آن در آینده نیز در نظر گرفته شده است، اندیشه در آن مورد معنای  کمتری دارد، زیرا پاکستان به دورتر از آن خط و عمیقتر از آن فکر میکند. مساله اساسی که امروز پاکستان به آن فکر میکند بزرگ‌تر و مهمتر از  آن است که برخی از روشنفکران افغان به آن میاندیشند. استقرار حکومت دستنشانده یا دوست پاکستان هدف اسلام آباد را میسازد، زیرا با این کار نگرانی پاکستان در رابطه با نفوذ دیگران در افغانستان میتواند رفع گردد. پاکستان به این مامول نزدیک شده است. پاکستان برای اقدام‌ها ی خصمانه خود انگیزه‌هایی دارد.

        انـــــگــــــیــــزه‌هـــــای پـــــــــاکـــــــســــتـــــــان

        پاکستان برای مداخله در امور افغانستان انگیزه‌هایی دارد که بصورت مختصر یادآوری میگردند.

        ۱. پاکستان خواب یک اسلامستان بزرگ را میبیند. در مقاله احمد رشید و روبین نیز این مساله را باز     میبابیم. باتحقق این رؤیا هم ثواب آخرت و هم هژمونی سیاسی و هم منافع اقتصادی  برای پاکستان تأمین    میگردد.

        ۲. هژمونی منطقوی:پاکستان در حالی که رؤیای  ایجاد یک سرزمین بزرگ اسلامی را در این منطقه در    سردارد،  تمایلات هژمونیک نیزدارد. برنامه سلاح ذروی و بر نامه تمویل و تسلیح گروپهای افراطی مذهبی گواه       بر این حقیقت اند. نخستی تهدید بدون استفاده از اسلحه را فراهم میکند و دومی اعمال فشار مینماید.

        ۳. پاکستان درحالکیه این همه رویا ها را در سردارد و برای تحقق آن‌ها میرزمد، خود را در میان ابر قدرتها         میابد.ایران نیز بحیث یک قدرت  منطقوی در یکسوی پاکستان قراردارد، هند درسوی دیگر آن و با   آبادی و       قدرتمندی افغانستان در حال ظهور مجدد،  پاکستان در محاصره ای قرار میگیرد که رؤیای های آن را قبل از تحقق نقش برآب میسازد. ایلیت حاکم بر افغانستان و قوتهای طالبی مشوقها و آخرین امیدهای پاکستان را   میسازند. با فاصله گیری افغانستان از پاکستان و نزدیکی آن به سوی  استقلال سیاسی ، اقتصادی و فکری و همچنان نزدیکی آن به هند نگرانی پاکستان باید شدت گیرد.

        ۴. پاکستان نه تنها از این جهت نگران است بلکه از سوی جامعه بین‌المللی و جامعه ی داخلی نیز تحت فشار قراردارد.جامعه بین‌المللی بر پاکستان فشار وارد میکند تا مدرسه‌ها  ومراکز تروریزم را در خاک خود ببندد. جامعه داخلی از چند زاویه اعمال فشار مینماید. جامعه ی مذهبی و نظامی اعمال فشار میکند و جوامع       خواهان خود مختاری  مانند  باشندگان ایالت افغانیه و بلوچان در داخل جامعه داخلی نیز اعمال فشار         مینمایند.همانطوری که پاکستان به حمایت از منافع خود و بر ضد  کشورهای دیگر در منطقه عمل مینماید،   سایر کشورها نیز دارای منافع معیین اند و آرام نمی نشینند.

        از نظر تیوری این نگرانی ها قابل درک اند، و  نتیجه  تمایلات  عظمت طلبانه و سیاست‌های مداخله گرانه        پاکستان اند. سایر کشورها در همسایگی دور و نزدیک پاکستان نیز دارای منافع ملی اند که از سوی       پاکستان  پیوسته مورد تخطی قرار میگیرند.

        نگرانی پاکستان را در مورد خط، آنچه برخی از محافل روشنفکری افغان بیشتر به فکر آن  قراردارند، از  سؤال آتی میتوان دریافت.

         بیایید بپرسیم چرا پاکستان نگرانی خود را در مورد خط دیورند با  رهبران جهاد و مقاومت که  زیر هدایت و نظر آنان و با پلانهای  پاکستانی حکومت را در دست گرفتند و طالبان که دستپروردگان پاکستان اند  و پنج سال تمام به نمایندگی از پاکستان در افغانستان حکومت کردند، در میان نگذاشت و این معضله را حل و فصل نکرد؟ افغانان باید به این مساله بیاندیشند و میان وابستگی به پاکستان و وابستگی متقابل با سایر  جوامع  بشری  آخری را برگزیند.  با در نظرداشت  واقعیت نزدیکی طالبان و مقامات  پاکستانی این استدلال را که طالبان نیز از شناسایی آن خط ابا ورزیده اند، نمیتوان باور کرد.

درحالیکه این نگرانی هاحضور دارند و اوضاع را شکل میدهند، بازیگران (فرد یا دولت) در تصمیگیری خویش اساسات و ملاحظاتی را در نظر میگیرند.برای اتخاذ موضعگیری در مسایل ملی دولتهای دارای حاکمیت ملی  اساساتی وجود دارد که بر همه تا حدی آشکار ا اند.در مقاله بعدی به یاددهانی آن‌ها میپردازیم.

 

 

پایان قسمت چهارم


 

[2]     http://www.allamaiqbal.com/person/movement/move_main.htm

[3]     Jackson R. Et al(2007). Introduction into International Relations: Theories and Approaches.  Oxford: Oxford University Press. P.306.

[4]     Congressional Research Service, Liana Wyler, 2008. P.

[5]     Rice Susana E. And  Stewart Patrick , Index of State Weakness in the  Developing World. Brooking Institution, Foriegn Policy. 2008.P. 9 , 10.

[6]     Rubin R Barnett and Ahmad Rashid, From Great Game  to Grand Bargain. Foreign Affairs. p.1. From http://www.foreignaffairs.org/20081001faessay87603/Barnett-r-rubin-ahmad-rashid/

[7]            همانجا صفحه ۴ و ۵

[8]  در متن ویکی پیدیا این تناقض را متوجه می‌شویم که   در اینجا ایلت افغانی را در جمع واحدهای شمال هند  حساب مینماید بر اساس نوشته ی جودری، در حالیکه در جای دیگر از خود مختاری آن صحبت می‌شود که در تمام  اسناد تاریخی  درج است.

 

 

++++++++++++++++++++++++

۳

       استناد بر مدارک تاریخی اساسی را برای قضاوت تشکیل میدهد و هواداران دیورند ممکن است موضعگیری خود را براساس  ابجکتویتی از کرسی  یک قاضی انجام دهند. اما  اساس این قضاوت همواره نورماتیف و سیاسی میباشد. دلایلی وجود دارد که استدلال می‌شود خط دیورند را فاقد اعتبار میسازد.

   را تحت آن آنچه واقعی و تاریخی است همان است که این خض از نظر تاریخی به مردمانی تعلق داشته و دارد و این حق   را نه     بریتانیا و نه امیر عبدالرحمان و نه هم  هر روشن‌فکر دیگر  دارد تا  در اراضی دیگران  بدون رضایت آنان نقشه   کشی نمایند،         چنین است نتیجه‌گیری بحث قبلی ما.

  همانگونه ایکه برخی از افغانان هواداران خط اند و بر خ دیگر مخالفان خط، ادبیات مربوط به خط دیورند نیز چنین تمایلات را نشان میدهد. آنچه در همهی این ابرازنظرها همگون اند این است که همه خط دیورند را بخشی از »بازی بزرگ« و سیاست تفرقه افگنانه امپراتوری بریتانیامیدانند و افغانستان را  قربانی سیاستهای روسیه و  برتانیه میپندارند. مشابهت دیگر آن‌ها این است که همه  معتقد اند که این خط  قبایل دو طرف خط را تقسیم کرده و از سوی این قبایل نادیده گرفته  شده است.

  خط دیورند به آثار آن عملیاتی همانند  است که نه تنها  موجب سلامتی بیمار نشده است بلکه دشواری بیشتری را نیز موجب شده است. واضح است که در بیرون از  محکمه نمیتوان بر اساس مدارک تاریخی به حل این مسال دست یافت تنها دو راه حل بنیادی باقیمیماند:  اسناد و مدارک را بر اساس زمینه‌ها و قراین تعبیر کرد تا بتوان آن‌ها را در  آن چهارچوبها درک و تعبیر نمود. راه دوم  اصل خودارادیت است.  استدلال هواداران خط دیورند طوریکه بحث قبلی نشان داد از نظر اصولی غیر افغانی و غیر ملی میباشد، زیرا افغان از منافع ملی و از میهن خود دفاع میکند. این دسته نیز میتوانند ادعا کنند که آن‌ها درست به دلیل وطندوستی از این خط هواداری میکنند، زیرا این خط موجب ناآرامی ملی و مداخله پاکستان میگردد. به بخشی از این استدلال  پیش از این پاسخ گفتیم و در اینجا دو مساله دیگر را  به آن میافزایم: ناآرامی افغانستان دلایل دیگری دارد : حتی در حالتی که حاکمیت طالبان در نیتجه مساعی غرب، پاکستان و  متحدان داخلی آن‌ها (تیم حاکم) دوباره برقرار گردد ،مداخلات پاکستان رسمی خواهد شد و به شکل دیگری تداوم خواهد یافت.و یا همین اکنون که به گواهی شواهد پاکستان در قلمرو افغانستان  چندین کیلومتر پیشآمده اند، این مداخله ادامه دارد. پاکستان در پی سلطه قراردارد.تجربه بریتانیا و  پاکستان نشان میدهد که  منطقه ی مورد بحث به مشکل اداره پذیر میباشد و بهترین راه آن اداره مراکز  سوق و اداره میباشد.

             استدلال دسته دومی  که  خط را به رسمیت نمیشناسند بر چند پایه میتواند استوار باشد. آما  آنانی که این خط را برسمیت نمیشناسند باید  بدانند که این خط بحیث یک زخم شمشیر بر پیکر یک سرزمین  وجود دارد. هر افغان و هر دپلمات وقتی  به این خط میرسد  پاسپورت خودرا به مقامات برای مهر ورودی میسپارد. این خط بصورت دیفکتو و جود دارد و  تنها عنعنه آن را هنوز بصورت کامل نشناخته است، زیرا رفت و آمد مردم بدون ویزه نیز  در درازای تاریخ در حالات عادی  تداوم یافته است.

  نتیجه این است که شناسایی و  عدم شناسایی تفاوت چندانی را در پالیسی پاکستان موجب نخواهد شد. حکومتهای افغانستان همواره در این رابطه در حالات عادی  چنان برخورد کرده‌اند که گویا این خط عبارت از خط  فاصل  ارضی میان افغانستان و پاکستان میباشد، و در مواردیکه لازم افتیده از  شناسایی رسمی و  آشکار آن ابا ورزیده اند. این  شیوه ی برخورد به خط به یک عرف دپلماتیک مبدل شده است. در حقیقت  خط دیورند هم در گذشته دور و هم در گذشته ی نزدیک و هم در  حال حاضر  بحیث یک وسیله سیاسی فعالیت کرده است.  آنانی که سیاست را میدانند میتوانند به این مسال پی برند. وقتی چنان فراموش شده که گویی همه آن را میشناسند و گاهی بحیث یک موضوع مطرح شده است. مدارکی وجود دارد که این مساله هم مورد اعترا ض حکومتهای افغانستان و هم  مردمان آنسوی خط  قرار داشته است.

در زمان کریپس میشن  در ۱۹۴۲ و  کابینیت میشن برای هنددر ۱۹۴۶ حکومت افغانستان  بصورت مکرر تلاش و رزید تا  در بحث استقلال هند  نقش افغانستان در  آینده ی ایالت سرحدی  در نظر گرفته شود. ویکی پیدیا مینویسد» حکومت بریتانیا میان رد نقش آن‌ها و  اصرار بر اینکه این ایالت یک قسمت هند برتانوی میباشد متردد بود[1]«. افغانستان یگانه کشوری بود که در ۱۹۴۷ با عضویت  پاکستان در سازمان ملل اعتراض کرد. و لویه جرگه  ۲۶ جولای۱۹۴۹ پس از اینکه طیاره نظامی قوای هوایی پاکستان قریه ای را در  اینسوی خط دیورند بمبارد کرد، تدویر یافت. حکومت اعلام کرد » نه خط  ذهنی دیورند را برسمیت میشناسد نه  کدام خط دیگری را« و تمام موافقات  قبلی خط دیورند فاقد اعتبار قانونی میباشند[2].

ّ آیا هواداران خط دیورند نمیدانند که پاکستان خواهان یک افغنستان عاری  از نفوذ پاکستان نمیباشد؟ آیا آن‌ها نمیدانند که طالبان عمدتآ به حمایت اقتصادی ، نظامی و سیاسی پاکستان امارت اسلامی را در افغاستان تاسیس کردند و پنج سال تمام حکمروایی کردند؟ پاکستان برای کدام هدف چنین  کرد؟ چرا اکنون به استقرار مجدد آنان یا مشارکت سیاسی آنان فعالانه کار میکند؟ هواداران خط میدانند که با استقرار حکومت دست نشانده یا دوست پاکستان نگرانی‌های پاکستان برطرف خواهد شد.دشوار است فکر شود آنانی که در استدلال خود به مدارک تاریخی و  اصول حقوق متوسل میگردند این واقعیتها را ندانند و غیر شعوری به نفع پاکستان استدلال نمایند.

مسایل خیلی کلیدی ملی  و به مراتب مهمتر از این مساله وجود دارد که باید مطرح گردند و به موضوع اکتویزم سیاسی افغانها مبدل گردند. این موضوعات عبارت اند از  حملات راکتی پاکستان، پیشروی نظامی  در قلمرو ارضی افغانستان، جنگ راه انداخته شده بوسیله پاکستان، صلح با طالبان و با پاکستان و نفوذ پاکستان (و ایران) در ساختارهای دولتی در افغانستان.چرا هواداران خط دیورند به این مسایل مبرم که زندگی مردم افغانستان را به برزخ مبدل کرده توجه نمیکنند؟ جواب این است که مخالفت با این مسایل حمایت از مردم افغانستان و مخالفت با پاکستان است، و آنان چنین ماموریتی را ندارند. این احتمال وجود دارد که  درک این مساله برای تعدادی از روشنفکران دشوار باشد، و یا جالب بودن و کشش آن موجب حمایت از آن موضعگیری شده باشد، زیرا دفاع از  شناسایی خط گویا فرمول ساده و راه حل ساده دشواریهای جاری  افغانستان را بدست میدهد، در حالیکه اهداف ضد ملی در آنسوی  این فرمولبندی ساده و عام فهم  قراردارند.

   هواداران دیورند در واقعیت از عدالت توسیدیس حمایت میکنند، در حالیکه این عدالت عبارت از عدالت میان ضعیف و قوی است که تابعیت و فرمانبری را توصیه میکند. به  نقل آتی از توسیدیدیس توجه کنید که چه میگوید:

معیار عدالت به برابری قدرت برای واداشتن و این حقیقت بستگی دارد که نیرومند آنچه را  انجام میدهد که قدرت آن را دارد و ضعیف آنچه را میپذیرد که باید بپذیرد . . . این  یک اصل مصوون است- که برابر با  همتا بایستیم، با برتر ها متفاوت برخورد نماییم ، و  با زیردستان با تعادل برخورد رفتار نماییم.  پس، وقتی ما  این ملاقات را ترک میگوییم یکبار دیگر فکر کنید،و  این را بصورت مکرر بیاد داشته باشید که- شما سرنوشت کشور خود را مورد بحث قرار میدهید، و شما تنها یک کشور دارید و آینده خوب یا بد آن به این یک تصمیمی بستگی دارد که قرار است شما اتخاذ نمایید( توسی دیدیس ۱۹۷۲: ۴۰۶).

ّ آیا هواداران خط دیورند نمیدانند که پاکستان خواهان یک افغنستان عاری  از نفوذ پاکستان نمیباشد؟ آیا آن‌ها نمیدانند که طالبان عمدتآ به حمایت اقتصادی ، نظامی، و سیاسی پاکستان امارت اسلامی را در افغاستان تاسیس کردند و پنج سال تمام حکمروایی کردند؟ پاکستان برای کدام هدف چنین  کرد؟ چرا اکنون به استقرار مجدد آنان یا مشارکت سیاسی آنان فعالانه

کار میکند؟هواداران خط میدانند که با استقرار حکومت دست نشانده یا دوست پاکستان نگرانی‌های پاکستان برطرف خواهد شد.دشوار است فکر شود آنانی که در استدلال خود به مدارک تاریخی و  اصول حقوق متوسل میگردند این واقعیتها را ندانند و غیر شعوری به نفع پاکستان استدلال نمایند.

 

 

  توصیه ی توسی دیدیس (thucydides) نه تنها حالت طبعی روابط سیاسی و اجتماعی را بیان مینماید، بلکه بیانگر محدودیتهایی میباشد که انسان در زندگی با آن روبرو میباشد. این بحث ما را به اساسات قضاوت در امور ملی میکشاند، بحثی که از مسایل مربوط به روابط بین‌المللی به شمار میرود.اما نخست به مساله مهم دیگری میپردازیم.

 گفتیم که پاکستان نگرانی‌های دیگری دارد و خط دیورند دلیل مداخلات  پاکستان نمیباشد. این نگرانیها را در بحث بعدی نخست برمیشماریم تا ببینیم آیا واقعآ این ادعا درست است که پاکستان نگرانیهای جدیتر از آنچه دارد که هواداران خط دیورند فکر میکنند، و سپس به  اساسات قضاوت ملی میگذریم.

 

پایان قسمت سوم


 

[2]  همانجا

 

 

 

 

++++++++++++++++

۲

 افغانستان و مردم آن در نتیجه ی موقعیت جغرافیایی وستراتیژیک  از یکسو و درجه ی عالی  آسیب‌پذیری جامعه داخلی از سوی دیگر در  یک وضعیت میان  تیزاب و گرداب نگهداشته شده اند. رهبران داخلی ( زمامداران و احزاب سیاسی) و خارجی (قدرتهای بزرگ و همسایگان) مسوولیت این وضعیت را بر عهده دارند، زیرا آن‌ها به اراده  و نیاز های مردم وقعی نه نهاده‌اند و منافع گروپی را در اولویت قرارداده اند. این همان نتیجه‌گیری است که از بحث مقدماتی میتوان بدست آورد.

 دیورند آنچه را میتوانست  فکر کرد و در حق افغانها انجام داد. هند را به هندو و مسلمان تقسیم ، پاکستان را بر اساس تیوری مذهبی وحدت اسلامی به قلمرو فدرالی اتنیکی و افغانستان را  به یک کشور محاط به خشکه .

 بیایید ببینیم افغانها در مورد خط دیورند چه فکر میکنند و چه انجام میدهند. در آغاز  برای سادگی کار  افغانان را از نظر  موضعگیری به دو دسته ی هواداران و مخالفان دیورند تقسیم کردیم. هواداران دیورند مانند دیورند، خط را میشناسند. مخالفان دیورند با آن خط مخالف اند نه به این سبب که خط دیورند است، بلکه به این دلیل که او حق نداشته  در اراضی دیگران نقشه کشی کند. اگر در  قطعه زمین شما خواننده عزیز در افغانستان یکی از قوماندانها به نقشه کشی و شهرک سازی اقدام کند شما چه میکنید؟  تعداد آنانی که زمین آن‌ها بوسیله ی این یا آن زور مند غصب شده و از سالها بدینسو مورد بهره برداری قرار میگیرد  اندک نیست، با و صف آن این افراد از  زمین خود صحبت میکنند و این تصاحب زمین بوسیله ی زورمند حق  مالکیت و ی را نفی نمیکند. دادگاه ها و دستگاه عدالت برای  برخورد با چنین قضایا ایجاد شده اند.

هواداران دیورند استدلال میکنند:

        -            امیر عبدالرحمان به رضایت خود معاهده  مربوطه را  امضا کرده و  بیانیه وی  حاکی از نارضایتی وی نمیباشد.

        -             سایر شاهان نیز  به  تأیید آن پرداخته اند.

       -            خط دیورند دلیل  مداخلات پاکستان در امور داخلی افغانستان و  منبع دشواریها است و با  شناسایی آن این دشواریها رفع میگردد.

       -             هواداران خط دیورند  همچنان استدلال مینمایند که از نظر حقوقی نیز افغانستان نه  حقی دارد که ادعا نماید و نه هم اساسی برای این ادعا.

       -            مردمان آنسوی خط نیز هواداری از افغانستان ندارند تا افغانستان پیوندهای مربوطه را در نظر گیرد.  

         ما نمیتوانیم انتظار این را داشته باشیم که شاه یک کشور آن‌هم یک شاه دست نشانده در حضور اراکین دولتی و  ماموران برتانوی به  ابراز نارضایتی و گریه و شکایت متوسل گردد. تنها حقیقت دست نشانده بودن و اینکه مردم تصمیمگیری وی را تأیید نکرده اند برای رد آن بسنده میباشد.اساس تاریخی تصاحب به دلیل  اینکه این کار از سوی یک ابر قدرت استعمارگر صورتگرفته است پایه دیگری را در این استدلال تشکیل میدهد.

         برای هزاران افغان روحیه مردم دوستی و میهن دوستی در نتیجه شرایط جنگ و مهاجرت و فقدان مشوقهای مربوطه به دیگر چیز پرستی جا خالی کرده اند. اجنبی پرستی از دیر زمان در  تعیین سرنوشت افغانستان نقش داشته است و در سالیان اخیر ایدیولوژی پرستی و اکنون پول پرستی به آن‌ها افزوده شده است. در رابطه با  دولت متبوع همواره دو سؤال مطر ح بوده است: وطن برای اتباع خود چه انجام میدهد و اتباع برای و طن خویش چه انجام میدهند. پاسخ به این سوالها  هم مسوولیتهای ما را نشان میدهد و هم مسوولیتهای دولت متبوع را.

         تمایلات نیرومند انترناسیونالیزم پرولیتاریایی از یک‌سو و انترناسیونالیزم اسلامی از سوی دیگر، تمایلات وطنپرستی و مردم دوستی را در  زیر تأثیرات جنگ و تبلیغات ابر قدرتها تحث تأثیر قرارداد، آنچه این تمایلات و احساسات را زنده نگهمیداست و تقویت مینمود مانند نهادهای ملی سنتی و غیر سنتی بصورت آگاهانه و نا آگاهانه از میان برده شدند. در نتیجه مردم در شرایط جنگ و بی خانمانی در حالت طبیعی  هابس قرار داده شدند.

          آنانی که از شاهان و کرده ها و ناکرده های آنان و از مظالم و وابستگی آنان، از بیکارگی و خصومت آنها با مردم، اقوام و ملیتهای ساکن انتقاد و شکایت دارند، نه باید در این مورد خاص به تبریه عمل وی بپردازند. ما باید همواره آنچه را در سیاست بحیث رسمی و غیر رسمی در نظر گرفته میشود، مد نظر گیریم.  

 بیایید بپرسیم چه انگیزه‌ای   دسته‌ای از افغانان را وامیدارد از خط دیورند (جانبداری از جانب پاکستان) مشتاقانه هواداری و از برای شناسایی آن اعمال فشار نمایند؟  این انگیزه‌ها را که در نتیجه ارزیابی  موضعگیری های این دسته بدست میایند برمیشماریم.

 

        ·            اتنوسنتریزم: دسته‌ای از افغانان روشن‌فکر  هوادار دید انتقادی  به مسایل و به گذشته اند. این تنها عرصه‌ای است کهبرخی از روشنفکران تیز بینی و روشنفکری خود را میتوانند تبارز دهند و به شکل دهی افکار عامه بپردازند.از جانب دیگر این نسخه ایست که از پیش به هدف تأمین تداوم  سلطه آماده شده است، و دسته دیگری از دیر زمان تمایلات نیرومند سکتاریستی یا خودمختاری سیاسی دارند. این هردو دسته در کار سیاسی ، زمینه‌ها و عرصه های مورد علاقمندی مشترک را دریافته اند. وحدت ملی، ستم ملی، عقبماندگی ملیتهای دیگر و طرح ملیتهای تحت ستم، مساله اکثریت و اقلیت، نقد و باز نویسی حاکمیت پشتونها، جنگ بر سر زبان از زمره مسایل داغ مورد توجه این  دسته از روشنفکران اند. حلقات معین رهبری این دسته به  اقوام و ملیتها شعور خود مختاری سیاسی میدهند، فیدرالیزم اتنیکی را تبلیغ مینمایندو به نقد تاریخ و تاریخنگاری میپردازند تا تداوم خصومتی را تأمین نمایندکه از سالها تلاش شده میان اقوام و ملیتها در افغانستان زنده نگهداشته شود. آن‌ها فکر میکنند با  برسمیت شناختن خط دیورند از تبدیلی پشتونها به اکثریت در آینده بصورت همیشه و یکباره جلوگری میگردد. آنانی که نام گذاری افغانستان را به خراسان  تبلیغ مینمایند نیز از خط دیورند هواداری میکنند.

        ·             شاید برخی  از آن‌ها  ساده لوحانه ها فکر کنند که  پاکستان میخواهد  به اصطلاح افغانستان را (به مرگ بگیرد تا به تب راضی گردد).

                   -            انگیزه سوم میتواند این ادعاباشد که  این دسته از روشنفکران بحیث تحلیلگران سیاسی  یا . .. آبجکتیف و عادل در مورد این مساله قضاوت مینمایند. و از سر دلسوزی  به کشور  چنین مشوره میدهند، تا صلح به افغانستان برگردد.

                   -             این احتمال نیز وجود دارد که مشوقهایی مادی انگیزه  فعالیتهای این دسته از افراد و حلقات را  شکل دهد.

صرفنظ از اینکه کدام یکی از این انگیزه‌ها در کار اند، اکتویزم سیاسی این  حلقات یک معنای عمده و یک مفهوم را میرساند: که موضعگیری آن‌ها به جانبداری از کشور و ملت نیست. زیرا آن‌ها در این مبارزه در صف دیگران قرار میگیرند نه در صف مردم و کشور خویش. زیرا  انتخاب موضعگیری  در برابر مساله ملیدر امور بین المللی  یا ملی یا غیر ملی است.

   ناسیونالیزم در  روابط بین الملل یا بین ا لدول  اساس مشروعیت را میسازد.جنگ  هیچ پدیده ی قابل توصیف و دوست داشتن نیست اما دولتها در طول تاریخ جنگیده اند و خواهند جنگید.جنگ بوسنیا، جنگ ایران و عراق، کویت، عراق، افغانستان همه تبریه میگردند وکشورها در شرایط بحرانات  شدید اقتصادی تنها به فکر خود  قرار میگیرند. دفاع از امنیت مردم آمریکا و منافع آن و همچنان دفاع از منافع دستجمعی اروپا و امریکای شمالی به قیمت  جان و مال و عزت هزاران انسان تمام شده است. این امنیت و منافع ملی همه ی این خونریزی ها و   وحشتها را تبریه میکند.اگر چنین نباشد، همه ی  سازماندهدگان، و گردانندگان آناها را باید به محاکمه کشاند.

      در هر محل که باشد باید سرحدی میان افغانستان و پاکستان وجود داشته باشد. بدون چنین سرحد حدود این دو کشور امتداد میابد.  فکر کنید حویلی شما تا کجا فراختر میشود هرگاه  دیوار میان خانه شما و  خانه همسایه ، دیگر وجود نداشته باشد.چرا ما فکر میکنیم که این سرحد منبع و مایه ی تشنج است؟  این دسته افراد فکر میکنند که پاکستان به این دلیل به ایجاد تشنج دست میزند که افغانستان این خط را  برسمیت نمی‌شناسد و  آن را مصروف نگهمیدارد و اعمال فشار میکند تا آن خط را برسمیت بشناسد. بیایید فرض نماییم که ما این کار را کردیم، چه تفاوتی در شرایط کنونی ایجاد میگردد؟ ما نباید فراموش نماییم که این خط در آنجا از چند لحاظ وجود دارد و از امیر عبدالرحمان  تاکنون وجود دارد. حتی پاکستان به گزارش رسانه‌ها پیشتر از آن خط  اقامت گزیده اند.  برسمیت شناختن این خط موجب این تغییر میگردد که افغانستان آن را برسمیت میشناسد. برسمیت شناختن آن  موجب نخواهد شد که پاکستان طالبان را و سایر دسته های تروریستی را ملغا و  این خط را به دیوار آهنین در برابر حملات دسته های  مسلخ مبدل گرداند. در حالیکه برسمیت شناختن آن تفاوتهای زیادی را موجب خواهد شد زیرا به :حمایت از استعمار و  تأیید میراث استعماری ، حرکت ضد ملی و غیر مشروع و نادیده گیری حق خود ارادیت مردمان بلوچ و پشتون و در نهایت خدمت به  تأمین هژمونی منطقوی پاکستان. 

  

   چــــنــــد مثـــــــال

  هواداران خط دیورند همچنان دلیل میاورند که  به پاکستان نیاز داریم، پاکستان یک قدرت ذروی میباشد و افغانستان نمیتواند با آن زور آزمایی نماید و از این قبیل دلایل. باید به یادداشت که سلاح ذروی قدرت تهدید را  میسازد (  تهدید های اخیر کوریای شمالی را میتوان بحیث مثال در نظر گرفت).

 یک مثال  از استدلال فوق را در مصاحبه امان معاشر (هرچند معلوم نیست این پره گراف آخری  نتیجه‌گیری  معاصر است یا آهنگ) میابیم :

 از فیصله های امیر عبدالرحمن خان استنباط میگردد که به صورت رسمی و قانونی احکام امیر عدالرحمان خان صورت پذریفته است. چنین قراردادهای تاریخی چون معاهده های دیورند ،گندمک . . . در تاریخ دیده میشود. در صورت جنجال روی فیصله های مذبور ممکن روی قرار داد های دیگر حرف های سر نخ را باز نماید و پرابلم دیگر خلق شود.برای حل مسایل موجود و دفاع از سرحدات کشور بپا برخیزیم و برای پرابلم دیگر زمینه بوجود نیارویم و پاکستان را بر افروخته نسازیم که در تاریخ مردم عذاب اند و طالب  که مزدورپاکستان  و برادر تنی کرزی می باشند آنها را به ستوه آورده است.

این نقل  از مصاحبه ی امان معاشر  ( از مسایل مهم روز) بحیث روزنامه‌نگار آزاد معنای آزاد و آزادی را از دید لیبرال میرساند که  در آن خبر نگار آزاد حتی  از دستور زبان ،قواعد نویسندگی و ژورنالیستی نیز  میتواند آزاد باشد.

جالبترین بخش این  نقل در یکنیم سطر آخری آن قراردارد که  توصیه میکند» پاکستان را بر افروخته نسازیم . . . و طالب که مزدور پاکستان و برادر تنی کرزی میباشند آن‌ها را به ستوه آورده اند«. تناقض گویی و بیگانه پرستی در این نقل آشکار است.

به   نقل دیگر ی از  نوشته صوفیزاده توجه کنید:

در بینش و نگرش فکری ما،تازمانیکه قضیه سرحددیورندبه صورت ریشه یی و صادقانه فی مابین افغانستان وپاکستان باتضمین سازمان ملل متحد، مجامع  بین المللی وهمکاری همسایگان مامطابق قرارداد های عقدشده قبلی با جنبه های حقوقی آن حل و فصل نگردد، مسئله تربیه تروریستان درسرحدات پاکستان وافغانستان ادامه خواهدداشت.

دراین صورت تروریستان وبنیادگرایان ایدولوژیک واسلام گرایان پاکستانی دیوبندی ساختهءپاکستان ووهابیت سعودی ساخته اسامه بن لادن نه تنهاخطرعلیه امنیت،استقرار، بازسازی، صلح، دیموکراسی، اسلام ملی ، ترقی، استقلال و تمامیت ارضی افغانستان بوده وبلکه این تروریزم جهانی است که از خاک پاکستان به افغانستان و سراسر جهان و جوامع بشری صادرشده و میشود . . .

در اینجا استدلال میشود که از یک بینش و نگرش فکری که نویسنده از آن  نمایندگی مینماید تربیه تروریستان در سرحدات دو کشور ادامه خواهد داشت، هرگاه » قضیه ی سرحد دیورند بصورت ریشه یی و صادقانه. . .حل و فصل نگردد. . . «

آیا  دلیل اینکه پاکستان تروریستان را تربیت مینماید این است که این  قضیه حل ناشده است، یا دلایل  دیگری مانند  اعمال نفوذ و اعمال فشار برای به قدرت رسانیدن طالبان مطرح است؟

باز هم به  په گراف آتی از مقاله  صوفیزاده  زیر عنوان (سرحد بین المللی پاکستان و افغانستان مبتنی به شواهد تاریخ:)توجه می‌کنیم:

به گفتۀ برخی از صاحبنظران، به رسمیت شناختن سرحد بین المللی بین افغانستان و هند برتانوی لازمهء بدست آوردن استقلال افغانستان بود که شاه امان الله نمیتوانست از آن سر باز زند. همچنان باید گفت که ضمیمهء این معاهده، نامهء از نمایندۀ فوق العادۀ بریتانیا به وزیر خارجهء افغانستان به نحو غیر مستقیم اعتراف به طبیعی بودن علاقمندی دولت افغانستان به چگونگی وضعیت قبایل ماورای خط دیورند میکند. برخی ادعا نموده اند که نامهء مذکور برای شاه امان الله حد اقل بهانهء داد تا گاهگاهی در امور قبایل ماورای سرحد مداخله نماید.

از آنچه در بالا گفته شد بر می آید که اعتبار معاهدۀ خط دیورند در اول برای صد سال نبوده بلکه برای مدت بسیار کوتاه تر از صد سال بوده است. ولی بعداً این معاهده و سرحد شناسی افغانستان با هند برتانوی حد اقل یکبار توسط حبیب الله خان، دوبار توسط امان الله خان و یکبار توسط محمد نادر خان تائید گردیده و میعاد اعتبار آن از محدودیت تصادفی بودن با طول حکمروایی هر امیر و شاه فارغ شده و این

سرحد،سرحد دایمی گردید است.

 

وقتی ما مب بینیم که باه اصطلاح صاحب نظری چنین یا چنان گفته مفتون سخنان وی میگردیم و از آنجاییکه با باور ما مطابقت دارد و میتواند استدلال ما را حمایت کند، از تفکر انتقادی در مورد آن باز میمانیم. واضح است که   چنین بازخوانی ها و باز نویسی ها نه میتواند این مساله را حل نماید و نه میتواند قناعت  مخالفان  را فراهم سازد.

آنانی که چنین استدلال را پیش میاورند سایر نگرانیهای پاکستان را نادیده میگیرند و این اندیشه را تقویت میکند که  دستوری  به سود پاکستان عمل میکنند، زیرا سیتیریس پاریبوس یک افغان  از منافع افغانستان حمایت میکند  زیرا منابع ملی اساس تبریه ی مسایل ملی را تشکیل میدهد. دلایل دیگری نیز برای این مساله وجود دارد که به‌موقع به آن پرداخته میشود.

     استناد بر مدارک تاریخی اساسی را برای قضاوت تشکیل میدهد و هواداران دیورند ممکن است موضعگیری خود را براساس  ابجکتویتی از کرسی  یک قاضی انجام دهند. اما  اساس این قضاوت همواره نورماتیف و سیاسی میباشد.آنچه واقعی و تاریخی است همان است که این خض از نظر تاریخی به مردمانی تعلق داشته و دارد و این حق را نه بریتانیا و نه امیر عبدالرحمان و نه هم  هر روشن‌فکر دیگر  دارد تا  در اراضی دیگران  بدون رضایت آنان نقشه کشی نمایند.

دست دومی به گونه غیر از این میاندیشد. در قسمت بعدی به استدلال این دسته  اختصاص داده شده است.

            پایان قسمت دوم

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

خط دیورند  که در این روزها به د اغ ترین مساله مورد بحث مبدل شده است، بیانگر  یک حقیقت تاریخی است که نام آن در گام نخست بازتاب میدهد. هواداران و بدخواهان آن را نیز میتوان  بحیث هواداران دیورند و بدخواهان دیورند نامید.

این مساله بدون شک از موضوعات مورد منازعه میباشد، زیرا هم هواداران و هم بدخواهان دیورند به تاریخ و مدارک تاریخی استناد میکنند و هردو گروپ  ادعای خود را سازگار با منافع ملی میدانند. آما  این دو دسته به نتایج متفاوت دست میابند، زیرا یکی تنها به فورمالیزم اتکا میکند و  آنچه را در مدارک نگاشته شده‌ یا به اظهاراتی که انجام شده‌ اعتبار میدهد و بدون شک و تردید به آن‌ها مینگرد، و دیگری به  نوشته‌ها و اظهارات و به فراتر از آن مینگرد. تفاوت دیگری نیز میان این دو دسته وجود دارد که تنها میتواند در مورد آن بحیث نتیجه‌گیری برخورد آنان فکر کرد. نخستی ممکن است ادعا نماید که بحیث افراد  بیطرف بر اساس مدارک  تاریخی و گویا حقایق تاریخی سخن میگوید و دومی را به ناسیونالیزمگرایی و از این  گونه متهم سازد.

 حقیقت این است که آن خط اگر ما آن را میپسندیم یا نه از لحاظ تاریخی هرچند ناقص و بی بنیاد کشیده شده است و بصورت دیفکتو وجود دارد. یک مثال به اصطلاح عامیانه میتواند این موضوع را تصریح کند. سال پار  یک افغان بیمار برای تداوی  بیماری گرده به پشاور می‌رود و در نتیجه دکتوران یکی از گرده های وی را بیرون میکنند. اما بیمار صحت نمیابد و مجبور می‌شود به هند برود. دکتوران هندی تشخیص میکنند که او بیماری گرده نداشته و عملیات وی هم موجب زیان دیگری در آن محل شده است.  این بیمار که ممکن است اکنون صحت یاب باشد عملیات گرده را، خطی که دربغل چپ یا راست بدن و ی باقیمانده و گرده ای که از آن بیرون کشیده شده در خاطره دارد. در حالیکه ما تنها این حقایق را میدانیم، بیمار دشواریهای و مجبوریتهای دیگری نیز داشته که ما تنها میتوانیم در مورد آن است استدلال نماییم. مثالهایی که در این مقاله آورده می‌شوند امواج فکری  روشنفکران افغان را باز تاب میدهند.  با درنظرداشت این حقیقت که  پسمنظر تاریخی در مورد خط دیورند بر  بسیاری ها آشکار است ،نخست اشارتی  به تاریخ خواهیم داشت و پس از آن به نحوه تفکر دو دسته یاد شده و دلایل دودستگی آنان میپردازیم و پس از آن این سؤال را مطرح مینماییم که اساسات قضاوت در مورد یک امر ملی چیست؟ و در نهایت میپردازیم به رابطه ی تصمیمگیری و ملاحظات انسانی، زیرا تصمیمگیری یک امر پیچیده و مهم است. موضوع خط دیورند در این مقاله از یک زاویه جدید مورد توجه قرار میگیرد.

تاریخ افغانستان مانند تاریخ سایر ملل ویژگی‌های خود را دارد. محققان افغان باید از زمره به این مساله توجه نمایند که این و یژگیها کدامها اند و چه نقشی را در  تعیین سرنوشت مردم و  کشور ایفا کرده است.   نگارنده نه مورخ است و نه تاریخدان، مگر میدانم که تعصب فکری،  گروپگرایی، تفکر گروپی، فقدان دانش مسلکی  و بیگانه پرستی از زمره ویژگیهای قابل توجه اند که در همه ی ایلیتهای سیاسی در سرتاسر تاریخ کشور ما با صراحت  وجود دارند.

از نظر تاریخی و سیاسی برخلاف اروپای قرون و سطا قدرت سیاسی و مذهبی در وجود حکمروا ی کشور متمرکز بود. در اروپا  با ظهور دولتهای معاصر   قدرت  مذهبی و سیاسی که که بوسیله دو مرکز اداره میشد در وجود شاه متمرکز گردید. با این توامیت اراده ملت نیز چنان فکر میشد که اراده شاه یا سلطان است، زیرا  آن‌ها از صلاحیت مذهب برای حکمروایی استفاده میکردند.در افغانستان شاه سایه خدا نامیده میشد در حالیکه این لقب را مردم برای  شاه نداده بودد و مردم نیز نمیدانستند که خدا سایه ندارد و  چنین پندار  از نظر اسلامی نا روا است. ظاهر شاه به گونه مثال توانست نه تنها چهار دهه بر مردم حکومت نماید ، بلکه توانست آن‌ها را در عقبماندگی و بدبختی نگهدارد و  سالها پس  لقب بابای ملت مظلوم را نیز  بدست آورد.

مشخصه دیگر تاریخی افغانستان این است که همواره در  ناچارگی و بیچارگی قرارداشته است. این ناچارگی و بیچارگی  موجب گردیده گزینشهای افغانستان در درازای تاریخ محدود باشد و دیگران برای آن‌ها انتخاب فراهم نمایند. فردی که  میان کریبدیس (charybdis) و سیلا (scylla) یعنی تیزاب و گرداب قرار داشته باشد  باید یکی از این دو را برگزیند. امروز نیز افغانستان  برای آینده خویش بیش از دو  گزینش دارد، در حالیکه گزینش میان  وابستگی به آمریکا  یا وابستگی به پاکستان  آنچیزیست که در برابر ش قرار داده شده است.

در نتیجه به خواست مردم  در تصمیمگیریهای کشوری  هیچگاهی  نه در دموکراسی لیبرال و نه هم در دموکراسی سوسیالیستیدر افغانستان توجه  صورت نگرفته است. حتی در دموکراسی ها نیز زمانی به صدای مردم گوش داده شده که گوش دادن به آن منظور  و یا برای تحکیم یا تداوم قدرت ایلیت مفید بوده است.

از سالیان متمادی ( اکثریت) زمامداران افغان بوسیله ی دیگران  برگزیده شده اند. دلیل آن میتواند عمدتآ دوچیز باشد: توجه قدرتهای بزرگ سیاسی-اقتصادی به اهمیت  ستراتیژیک افغانستان و  بی اتفاقی  ملت افغان. تیزس ماستری  ستویان اندونوفسکی (STOJAN ANDONOVSKI )  افسر اردوی مکدونیا  این سؤال عمده را در برابر خود قرارداده که چرا  قدرتهای بزرگ به افغانستان تجاوز کردند و ناکام گردیدند؟ و ی به این نتیجه میرسد که آن‌ها به این دلایلی نتوانستند  افغانستان را اشغال نمایند که:(۱)  هیچکدام ستراتیژی  مناسب برای مبارزه با  شورش را نداشتند،(۲) اهداف سیاسی و نظامی بصورت واضح تعریف نشده بودند و در مواردی هم میان آن دو مغالطه میشد. در تمام موارد افغانستان هدف اساسی را تشکیل نمیداد. هیچ قدرت بزرگی موفق به فتح افغانستان نگردید، اما  برخی از آن‌ها، بدون  تداوم آشغال افغانستان، به اهداف سیاسی خود از راه توأم سازی  ابزار سیاسی و نظامی دست یافتند[1].

درحالیکه نگارنده با استدلال ارایه شده  بوسیله ی این افسر همنوا نیستم، نتیجه‌گیری وی به یک حقیقت تاریخی اشارت دارد و آن اینکه افغانستان برای قدرت‌های بزرگ دارای اهمیت بوده و بخاطر همین اهمیت همواره تلاش شده  یا دوستان  قدرتهای خارجی به زمانداران افغاستان تبدیل گردند یا زمامداران به  دوستان  قدرتهای خارجی.

         از سالها است که  پیر و جوان، بی‌سواد و  تحصیلکرده افغان  زیانهای  بی اتفاقی ملی را تجربه کرده‌اند و میدانند و این را نیز میدانند که این نفاق دامن زده میشود، اما خود شکار این بی اتفاقی میگردند و به  وسیله ی نفاق افگنی مبدل میگردند، زیرا  این نفاق افگنی را ادامه میدهند، مانند اسلاف خود  آن را تبریه میکنند و به آن عقلانیت میبخشند. تنها دگما میتواند راه حلی را در این رابطه بدست دهد، اما روشن‌فکر افغان از دگما در مذهب و در سیاست و در هرجای دیگر استفاده میکند، مگر نه در این مورد مشخص. پیش از اینکه حرافی به عادت تبدیل گردد، برمیگردم به نخستین موضوع مورد بحث در این مقاله. سؤال اساس مورد بحث این خواهد بود که افغانها در مورد خط دیورند چه فکر میکنند؟

مقدمه کنونی  نشان میدهد که افغانستان و مردم آن در نتیجه ی موقعیت جغرافیایی و ستراتیژیک  از یکسو و درجه ی عالی  آسیب‌پذیری جامعه داخلی از سوی دیگر در  یک وضعیت میان  تیزاب و گرداب نگهداشته شده اند. رهبران داخلی ( زمامداران و احزاب سیاسی) و خارجی (قدرتهای بزرگ و همسایگان) مسوولیت این وضعیت را بر عهده دارند، زیرا آن‌ها به اراده  و نیاز های مردم وقعی نه نهاده‌اند و منافع گروپی را در اولویت قرارداده اند. بحث بعدی با این مساله ادامه خواهد یافت.

تأمین صلح و آینده صلح آمیز برای افغانستان و مردم آن دو مساله ی عمده‌ای  اند که در برابر افغانان و  آنانی که با آفغانان از نظر سیاسی و نظامی و افتصادی رابطه دارند قراردارد. اما بسیاری از این محافل فکر میکنند که صلح در افغانستان به صلح با طالبان و پاکستان  بستگی دارد.

  بسیاری از  شخصیتهای سیاسی و متنفذ فکر میکنند که افغانستان به پاکستان نیاز دارد. دلایل این نحوه فکر را  نزد متحدان حکومت کابل مورد بحث قراردادیم.سؤال اساس این بود که چرا دوستان و متحدان حکومت کابل فکر میکنند که بدون مذاکره با طالبان و بدون در نظر داشت نقش  پاکستان صلح به افغانستان بر نمیگردد؟

 حقیقت این است که انسان در هرجایی که باشد نمیتواند ادعا کند که زندگی در صلح را نمیخواهد.ا ز سوی دیگر صلح نیاز اساسی برای پیشرفت و دموکراسی میباشد. حکومت کابل  در  سالهای حکمروایی خود  ثابت کرد که به قیمت  نا‌آرامی و ریختن خون  در جامعه داخلی  با طالبان  و با پاکستان صلح میخواهد.در حالیکه این خواست همگان است، شیوه ایکه  حکومت میخواهد  به آن دست یابد و شرایطی که بر اساس آن صلح را باید بپذیریم با این خواست مطابقت ندارند. نه تنها عمل کرد  حکومت برای تأمین صلح ،بلکه   واکنش آن در برابر  طرف متقابل (طالبان و پاکستان) مورد حمایت مردم قرارندارد.  مساعی حکومت و متحدان آن طی سالهایی که گذشت حتی نرمشی را نیز در موضعگیری  طرف مقابل موجب نگردیده  است. نتیجه این همه قربانی ها این است که مردم افغانستان  باید  به امتیاز دهی یکطرفه ادامه دهند.

         سؤالی که اکنون مورد بحث قرارداده می‌شود این است که آیا افغانستان واقعآ مجبور است نقش پاکستان را در تأمین صلح در افغانستان در نظر گیرد؟ چرا افغانستان برای  شناسایی این نقش مجبور پنداشته میشود؟

حتی آنانی که این نحوه فکری را  بی‌اساس میدانند نیز گاهی فکر میکنند که صلح بدون طالبان ممکن نیست، زیرا:

·                    حکومت افغانستان بیشتر از طالبان و پاکستان حمایت مینماید تا از مردم افغانستان و افغانستان. تعقیب مشی طالبی در مواردیکه ممکن است، دفاع در ریتوریک سیاسی از طالبان، رهایی  مبارزان طالب که در خونریزی و  برهم زدن نظم عامه دست داشته اند، نفوذ، طالبان در اداره حکومت،  و در نیروهای امنیتی، تلاش برای  کشیدن نام آن‌ها از فهرست سیاه سازمان ملل متحد، مثالهایی اند که نه تنها مورال دفاعی را تضعیف کرده‌اند، بلکه شکی را در حمایت حکومت از طالبان باقی نمانده اند.

·                    حکومت افغانستان در برابر تمام اعمال خصومت آمیز  طالبان و پاکستان در برابر  افغنستان، مردم و منافع ملی افغانستان (مانند تخطی تمامیت ارضی، مداخلات مسلحانه مانند  سازماندهی ، تربیت ،تجهیز و صدور طالبان برای  انجام اعمال تخریبی و پرتاب راکتها به محلات مسکونی در افغانستان؛ وضع  مشکلات اقتصادی و  ترانیزیتی برای افغانستان  در قوی‌ترین شکل آن) تا این اواخر از سیاست کرنش  استفاده است. اظهارات اخیر ضد پاکستانی رئیس جمهور تنها یک نقشی میباشد که از سوی  دایرکتران سناریو به و ی سپرده شده است.

·                    متحدان بین‌المللی حکومت که در یازده سال گذشته از اعمال ضد مردمی حکومت دست نشانده خود حمایت کرده‌اند راه بیرون رفت خود را از بحران افغانستان در صلح با  طالبان و پاکستان می بینند. آن‌ها از جامعه داخلی افغانستان امید بیشتری ندارند، زیرا این جامعه داخلی نتوانسته در  یازده سال گذشته  اکتویزم سیاسی فعال و ملی را بوجود آورد، در حالیکه نیروهای سیاسی مطرح بحیث دستپروردگان جامعه بین‌المللی با برنامه‌های آنان موافقت دارند.

·                    پاکستان و تحریک طالبان مواضع شان را  نه تنها در دوران  جنگ علیه اتحاد شوروی ، بلکه در جریان جنگ   علیه تروریزم  تا آن حد  تقویت نمودند که  به عوامل انکار ناپذیر مبدل شده اند.

در حالیکه همه ی این استدلال‌ها حقیقت را بازتاب میدهند، این حقیقت نیز حقیقت دارد که افغانستان بصورت بالقوه دارای منابعی میباشد که اگر بسیج و مدیریت گردند میتوانند این وابستگی را از  بیخ و بن براندازند.مثال تعادل  ناش(Nash equillibrium) در مورد درک  عمومی نادرست این موضوع را  تصریح میکند. تاریخ ما نیز در مورد شاه  امام الله غازی از یک اجماع نا درست حکایت میکند. فکر ناگزیری صلح بدون صلح با طالبان و پاکستان اکنون جز یک اجماع  نادرست سیاسی  چیزی بیش نیست که از سوی غرب برای  بیرون رفت آبرومندانه از افغانستان  استفاده میشود و از سوی پاکستان و عمال آن برای  تأمین سلطه آن بوجود آورده شده است.

         بر بنیاد همین دلایل فکر می‌شود که افغانستان به طالبان و پاکستان نیاز دارد تا در صلح زندگی نماید. از  این نکته نظر که پاکستان میتواند بحیث همسایه زندگی صلح آمیز را در افغانستان  اخلال نماید شکی نیست. آما این نمیتواند و نباید به  آن نتیجه‌گیری ما را برساند که ما جز آن‌ها  چاره ای نداریم. به دو کوریا، به هند و پاکستان، به اسراییل و همسایگان آن  و به ده‌ها مثال  دیگر نگاه کنید.

 استدلال نیازما به پاکستان  نادیده میگیرد که:

·                    در انارشی بین‌المللی  قانون نیز وجود داردکه افغانستان در آن بحیث  دولت مستقل دارای حاکمیت حق برابر با  هرکشور دیگر از زمره پاکستان دارد.افغانستان تنها به پیگری یک سیاست مستقل  ملی  داخلی و خارجی ، و مدیریت ابزار سیاست خارجی و منابع داخلی نیازخواهد داشت ت بتواند از خود به دفاع مشروع بپردازد. همین امروز میتواند هر موافقتنامه با آمریکا به تجهیز اردوی کشور با تجهیزات دفاعی و تهاجمی مربوط ساخته شود. در حالیکه رئیس جمهور به لفاظی های  عوامفریبانه متوسل میگردد.پایگاه نطامی آمریکا و تضمین آن‌ها برای دفاع از استقلال و تمامیت ارضی بوسیله ی پاکستان یک خواست کودکانه و غیر قابل اطمنان است، زیرا ما نمیتوانیم آنطوریکه  سالهای گذشته نشان دادند ، آمریکا را به رعایت چیزی واداریم.

·                    افغانستان بحیث دولت مستقل  میتواند از هیچ کشوری فرمان نگیرد و با آن مخالفت نماید ، و مسوولیتهای خود را بحیث دولت برای تأمین بقا، امنیت و رفاه ملی انجام دهد. حکومت کنونی هم بقا ی افغانستان را در معرض خط قرارداده است و هم نتوانسته با وجود  سربازان و متخصصان نظامی همه ی دنیا با تکنالوژی و  دانش پیشرفته آن‌ها تأمین نماید و نه هم  توانست  اساسات رفاه ملی را با وصف  موجودیت سرمایه و مساعی برای باز سازی افغانستان، بنیاد گذارد.

·                     مصونیت و امنیت  جامعه داخلی را در برابر نفوذ عمال خارجی و  عمل‌کرد آنان تأمین نماید. رئیس جمهور خود آشکارا به دریافت  پول از برخی از سازمانهای استخباراتی!؟ اعتراف میکند. در دستگاه  اداره و رهبری عمال  خارجی با قوت  وجود دارند وسایر صفوف ساختارهای دولتی  نیز عاری از عمال خارجی نیستند. این  عمال مورد حمایت حکومت نیز قرار دارند.

         واضح است که صلح  تنها به دو گونه میتواند تأمین گردد: یا خود آن را  از راه  ایجاد تدابیر  مدافعوی تأمین مینمایید و یاطرف  بر هم زننده را به رعایت آن وامیدارید. صلحی که از راه کرنش و تضرع بدست آید صلح نه، بلکه  بردگیست.در معامله کنونی مساعی صلح حکومت افغانستان، صلح با  طالبان بیان  دپلماتیک صلح با پاکستان است، و مذاکره  در مورد صلح به معنای مذاکره با پاکستان است که بدون پذیرش شرایط آن‌ها موفقانه نخواهد بود. پاکستان در ظاهر امر دو خواست ساده و انسانی دارد: صلح افغانی و همکاری با افغانستان. با این دو خواست هر افغان موافق است، اما این دو خواست به جعبه‌ای زیبای همانند اند که در آنها تحفه های زهرناک و کشنده جابجا شده اند.

صلح افغانی یعنی صلحی که افغانان میان خود به آن دست میابند. این صلح همانا صلح با طالبان است. پاکستان میخواهد بگوید که شما طالبان را راضی کنید، زیرا  مشکل شما با طالبان است و  آن‌ها شرایطی برای صلح دارند.در حالیکه پاکستان بحیث سیناریست و دایرکتر در آنسوی ستیژ قراردارند. در جعبه دومی  برنامه‌های همکاری  نظامی  و اقتصادی قراردارند. با توافق بر صلح نفوذ   پاکستان رسمی و مشروعیت میابد , به سایر عرصه ها گسترش داده میشود، و این کار در حقیقت امر  با  توافق صلح  بوسیله عمال و ی انجام میگردد.

اما افغانستان با این معامله به صلح دست نخواهد یافت، بلکه:

·        زمینه‌های برگشت به  دهه های رؤیا رویی ایدیولوژیک فراهم خواهد شد، زیرا هم طالبان و هم حزب اسلامی حکمیتیار به جمع  سایرجنگسالاران   و افراطیون در جامعه داخلی خواهند پیوست.

·         سیاست و مذهب از یک مرکز اداره خواهد شد.

·        وابستگی سیاسی و اقتصادی  به پاکستان تکمیل خواهد شد.

·        زمینه‌های تشکیل اتحادیه کشورهای اسلامی در منطقه فراهم خواهد شد.

 به گزارش بی .بی .سی از قول سخنگوی رئیس جمهور کشور توجه نماییم که به تداوم سیاست موجود و خلل ناپذیری آن اشاره میکند.در این اظهارات  نشان داده می‌شود که حکومت هوای  تشکیل یک اتحادیه را نیز در سر دارد.

ما افغانها از جانب خویش، به پاکستان اطمینان می‌دهیم که عزم ما راسخ است تا با شما در فضای دوستی زندگی کنیم و همبستگی ما خلل ناپذیر خواهد بود.افغانستان همچنان متعهد است تا از تمامی امکانات موجود برای تامین ارتباطات و تدابیر اعتماد سازی استفاده کرده و به آن ادامه دهد.

در مورد روابط دوکشور ابراز گردیده که:

برای تقویت روابط میان مردمان افغانستان و پاکستان، نیاز است تا هردو کشور مسیر تازه‌ای را انتخاب نمایند. وابستگی متقابل امروزی حقیقت انکار ناپذیریست که سرنوشت مشترک ما را تعیین می کند.

در عین حال، آینده این دو کشور بدون تردید تاثیر سرنوشت سازی را بر آینده تمامی منطقه خواهد داشت. بنابرین، خیلی مهم است تا رهبران دو کشور از محور منافع سطحی و کوتاه مدت بر آمده و با دیدگاه واضح و وسیع حرکت کنند.

پس برماست تا به این منطقه غنا، قوت و ثبات ببخشیم و در یک فضای صلح آمیز زندگی کنیم. سایر ملت‌ها در جهان توانسته اند چنین دیدگاهی را عملی کنند، اتحادیه اروپا می‌تواند الگوئی باشد برای مناطقی که پس از دوره‌های جنگ و مشکلات همکاری و انتگراسیون/ انضمام منطقوی را بوجود آورده، راه پیشرفت و توسعه را در پیش گیرد. هیچ دلیلی نمی تواند منطقه ما را از رسیدن به همچو هدفی بازدارد.

جالب است که سنخگوی از یک  رسالت مهم  در حالی سخن میگوید که خود نتوانسته نطم لازم را در  محل زیست خود تأمین نماید. در حالیکه حکومت و حلقات معیینی در افغانستان به جای منافع افغانستان  به منافع آندیگری میاندیشند، از نواز شریف  نباید انتظارداشت تا منافع  پاکستان را در  معامله صلح با افغانستان نادیده گیرد.

 

 

         پایان

 

 


 

[1]   Stojan Andonovski Why Great Powers Invaded and Failed in Afghanistan. U.S. Army War College . 2010.P 20.21.

 


بالا
 
بازگشت