دکتراندس م. نبی هیکل

  

افغانستان و نقطه عطف : نشانه‌های حاکمیت

افغانستان به  نقطه عطف دیگری در تاریخ معاصر  خود نزدیک میشود. انتخاب انجام شده آینده مردم و کشور را باردیگر تعیین خواهد کرد. این انتخاب ساده و روشن  اما دشوار است. صراحت و روشنی آن در این است که افغانستان میان ادامه راه گذشته و تعیین راه غیر از آن برمیگزیند، گذشته‌ای که  با تعصب ،  گروپگرایی، یکه تازی  و تابعیت یا وابستگی مشخص میگردد، آینده ایکه  در آن در برابر انسان و دگر اندیشی تعصب ندارد،  حقوق سیاسی  همه را محترم میشمارد و در  همزیستی   و استقلال زندگی مینماید.برای انجام این انتخاب باید  از همین امروز  آمادگی گرفت.این حقیقت نه تنها در رابطه با بازیگران  سیاسی درجامعه داخلی، بلکه در رابطه با جوامع سیاسی در همسایگی دور و نزدیک نیز باید درنظر گرفته شود.

                 زندگی محصول انتخاب مشخص در شرایط مشخص  در حیطه ی خود مختاری تصمیمگیرنده است. بدین وسیله بازیگران زندگی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حدود اختیارات و امکانات مداخله خود و دیگران را تعیین مینمایند.

انجام  این انتخاب  بدین لحاظ دشوار است که جامعه داخلی به عرصه ی بارور فعالیت بازیگران خارجی بدل شده است و انتخاب میان  وابستگی و استقلال  نیز باید بوسیله جامعه داخلی صورتگیرد. 

عــــــــــوامـــــــــل مـــــــــداخـــــــــــلـــــه

جامعه افغانستان از سالهای ۱۹۹۰ بدینسو  بروی مداخلات خارجی بازگذاشته شد. سه عامل   اساسی که راه را برای این مداخلات باز گردانید عبارت اند از:

۱. انترناسیونالیزم ، ۲. مهاجرت  و ۳.  منافع خارجی

انترناسیونالیزم پرولیتاریایی و انترناسیونالیزم اسلامی خصومت بین المللی را داخلی ساخت به این معنای که از یکسو مخاصمت ایدیولوژیک  ابرقدرتها ( اتحادشوروی و  آمریکا ) به داخل افغانستان کشانیده شد  و از سوی دیگر  انترناسیونالیزم اسلامی سربازان ایدیولوژیک را برای  قتل و ویرانی جامعه داخلی متشکل ساخت و در اختیار مخاصمت ابرقدرتها قرار داد.

                 مهاجرت نه تنها به امتزاج فرهنگی منتهی گردید بلکه زمینه‌های سرباز گیری و نفوذ سیاسی را  برای  محاقل خارجی نیز فراهم نمود. و بدین ترتیب جامعه داخلی که از جنگ طولانی خسته و زخمی بدر آمده بود در اختیار  خویشتن قرار نداشت.  بنیادهای  مادی و فرهنگی جامعه داخلی  به شدت  زیان دیده بودند و  ساختارهای دولتی  نابود شده بودند.   ماموریت  بزرگ این بود تا به باز سازی اساسات مادی و معنوی پرداخته شود و به ایجاد و رشد ساختارهای ملی و دولتی اقدام گردد. حتی پس از یازده سال مساعی مشترک جامعه بین‌المللی هنوز ساختارهای ملی و دولتی ایجاد نشده اند.

 زیربناهای مادی برای رشد رفاه اجتماعی  ایجاد نشده‌اند زیرا  رشد آن‌ها جامعه مصرفی را  از وابستگی کامل آزاد میکرد و  در رقابت اقتصادی با آنانی قرارمیداد که بازارداخلی بحیث مارکیت  تبادله برای آنان فعالیت مینماید. هعمسایگان در وابستگی کامل افغانستان خیر و منفعت را می‌بینند نه در  استقلال اقتصادی یا وا بستگی متقابل .

منظور از  بنیادهای فرهنگی هم آن ساختارهای  اند که از ویژگیهای  فرهنگی  حفاظت میکنند و موجب رشد فرهنگی میگردند و هم رشد سرمایه معنوی را تامین مینمایند. به یقین که ایرانی بودن، پاکستانی و تاجکی یا آمریکایی بودن به معنای  این است که آینها دیگر افغانی نیستند و در نهایت آن این امر به معنای تقسیم جامعه داخلی میباشد. این چیزیست متفاوت ازآنچه در روابط بین‌المللی بحیث گروپها یا جوامع فرامرزی  خوانده میشوند.

چیزی این افراد و گروپها را باید با جامعه داخلی پیوند دهد، و آن  روحیه وطندوستی و پاتریوتیزم است.

 با  نزدیکی به نقطه عظف در تاریخ معاصر کشور  لازم است  سؤال انتخاب  راه آینده بصورت مشخص در برابر هر فرد و گروپ اجتماعی قرارداده شود. رأی برای افغانستان دارای حاکمیت به بیداری مردم، به رأی  و مشارکت آن‌ها ضرورت دارد. آیا افغانها میخواهند از خود یک خانه واحد ملی داشته باشند که در آن میان صاحبخانه و مهمان تمیز کرد و یا میخواهند در خانه واحد زندگی نمایند که به نام به آن‌ها تعلق دارد و در واقعیت به دیگران؟

  میان یکی ازدو راه باید انتخاب کرد:

        ·            انتخاب میان زندگی در تابعیت و وابستگی به همسایگان بخصوص پاکستان  و ایران ،

        ·            انتخاب یک متحد بین‌المللی + انتخاب  زندگی در یک دولت دارای حاکمیت ملی.

بدون شک برخی ها استدلال خواهند کرد که ما مجبوریم با همسایگان خویش دوست باشیم زیرا آن‌ها بحیث واقعیتهای سرسخت در دور و بر ما قراردارند. دو دیگر ما توانایی مستقل بودن را نداریم وبه آن‌ها نیاز داریم.

 پاسخ صریح به استدلال اولی این است که دوستی و دشمنی   دو انتهای یک خط السیر اند و در میان آن‌ها امکانات فراوان وجود دارد. وابستگی و تابعیت در این  خط السیر قرارندارد. سیاست افغانستان در برابر  همسایگان چیزی بیش از دوستی میباشد. دوستی بیانگر روابط  خوب متقابل و درک وابستگی متقابل است.

افغانستان توانایی مستقل بودن را دارا است و نیاز  افغانستان به همسایگان نیز یکجانبه نیست. پاکستان و  ایران نیز به افغانستان نیاز دارند و افغانستان نیز  باید بحیث یک واقعیت سرسخت تاریخی در همسایگی آن‌ها قرار گیرد.

 ناتوانی افغانستان یک واقعیت است، اما این ناتوانی  نتیجه  تفکر و ابسته و مزدورانه است که موجب گردیده از منابع  و امکانات جامعه داخلی برای تأمین توانایی ملی استفاده صورت نگیرد.

حکومت افغانستان  ضرور نیست با همسایگان خود دشمنی نماید، بلکه مکلفیت دارد از خانه خود  و امنیت اعضای فامیل خود در برابر تهدید خارجی و داخلی حمایت نماید. این چیزی است که سیاست خارجی  حکومت افغانستان  فاقد آن میباشد.حاکمیت دوعنصر عمده  دارد:

۱. حاکمیت داخلی عبارت از تأمین صلاحیت تقنینی میباشد، که از نظر تیوریتیکی و رسمی با داشتن جمعیت، سرزمین، حکومت و  قانون اساسی تأمین میگردد. بخش تجربی آن اساسی‌ترین و مهمترین بخش حاکمیت است، زیرا  شرط نخستی به تنهایی  به معنای موجودیت یک دولت ناکام و یک درد سر خواهد بود. بخش تجربی حاکمیت،  افغانستان را به دولت دارای حاکمیت ، محل مصوون برای شهروندان و عضو فعال  جامعه دولتها و جامعه جهانی مبدل خواهد کرد. تشنج در روابط پدیده ذاتی روابط بین الملل است و برای حل آن‌ها  سازمانها و  طرزالعملها  در نظر گرفته شده اند.

تا زمانی که  مردم افغانستان و به نمایندگی از آنان نیروهای سیاسی  انتخاب شان را در مورد استقلال ا فغانستان و یا وابستگی آن  انجام نداده اند، حاکمیت ملی نا تکمیل باقی خواهد ماند.

در شرایط کنونی  اعضای حکومت افغانستان بیشتر از منافع دولتها نمایندگی مینمایند. تصویری که بدست میاید بیشتر  خطوطی را نشان میدهد که  تعدادی از مراکز مختلف جهان را مانند خطوط هوانوردی با کابل وصل مینماید. به این وضعیت از راه   انتخاب راه یگانه و صریح باید پایان داده شود.

 پاکستان، آمریکا و ایران تاکنون با متحدان خویش بخصوص در  سیاست افغانستان با نقش تعیین کننده حضور داشته اند. بدین ترتیب  کم از کم به  گزینشهای آتی دست میابیم.

       -            حکومت حافظ منافع پاکستان در افغانستان

       -            حکومت حافظ منافع ایران در افغانستان

       -            حکومت حافظ منافع آمریکا در افغانستان

       -            حکومت حافظ منافع افغانستان در افغانستان

       -            حکومت حافظ منافع امریکا، پاکستان و ایران در افغانستان

       -            حکومت حافظ منافع پاکستان و ایران در افغانستان

       -            حکومت حافظ منافع پاکستان و آمریکا در افغانستان و  . . .

گزینش حکومت افغانستان در افغانستان یکی از هفت گزینه خواهد بود و  تحقق این امر تنها به همت  آنانی ممکن است که برای انجام چنین یک انتخاب از  فردا به کار آغاز مینمایند.

اما این گزینش ایدیال و دلخواه است و  از نظر  عملی و تجربی این حکومت  نمیتواند در انزوا از همسایگان افغانستان و جامعه بین‌المللی فعالیت نماید.  بر اساس همین استدلال  انتخاب باید بین تابعیت  به این یا آن دولت و  درک وابستگی متقابل میان افغانستان و سایر دولتها انجام گردد.

انجام  چنین انتخاب مستلزم فداکاری  و تغییر راهیست که نیروهای سیاسی به آن عادت کرده اند.

به آسانی می‌شود استدلال کرد که  استقلال سیاسی اساس آزادی را میسازد، زیرا  استقلال اقتصادی بدون استقلال سیاسی  معنای وابستگی را دارد، در حالیکه استقلال  سیاسی بدون استقلال کامل اقتصادی به معنای وابستگی متقابل است. معنای ساده وابستگی متقابل  اجتماعی بودن  انسان و جوامع انسانی میباشد. اراده  ملی هم اساس استقلال سیاسی را میسازد و هم مرز میان  استقلال سیاسی ( وابستگی متقابل) و  فقدان استقلال سیاسی( وابستگی) را، زیرا  بر اساس این ارا ده ملی  میتوان میان آنچه ملت میخواهد و نمیخواهد تمایز گذاشت.

 

صـــــــلــــــح  ســـــرد یـــــــا جــــــنــــگ ســــــرد؟

 سؤال اساسی  بعدی در این انتخاب به انتخاب میان صلح و جنگ است.  موجودیت یک حکومت قابل قبول برای تمام جوانب درگیر منازعه داخلی و خارجی  از بن اول تاکنون اساس حل سیاسی نسخه پالیسی سیاستمداران غرب را  تشکیل میدهد. این پالیسی زمینه‌های مداخلات خارجی را فراهم ساخته، وابستگی سیاسی و اقتصادی، عقب‌ماندگی جامعه افغانی، و ناکامی  امر باز سازی  را در افغانستان تأمین کرده است، زیرا حل سیاسی مستقلانه و اعمار جامعه  افغانی مستلزم برنامه  ملی و کار هماهنگ برای آن بود، در حالیکه  این مامول  باموجودیت چنین یک حکومت مختلف الاضلاع ممکن نمیباشد.

 از لحاظ   امنیت داخلی بر  نیروهای نظامی-سیاسی داخلی اتکا گردید و قدرت میان آن‌ها تقسیم گردید تا از جنگ آن‌ها بر سر قدرت جلوگیری گردد،  سیاست متذکره موجب تقویت نفوذ  و  قانونی شدن  قدرت این نیروها در جامعه گردید و این کاربه  پروسه سوسیالایزیشن  آسیب رساند.حاکمیت قانون نمیتوانست تأمین گردد زیرا شبکه‌های داخلی ناقضان قانون  مورد حمایت شبکه‌های خارجی قرار داشتند. حاکمیت قانون به سود  وضعیتی نبود که ایجاد شده بود، زیرا حکومت  گروپهای منافع داخلی و خارجی   نه اراده تأمین حاکمیت قانون را داشت و نه میتوانست آ ن را عملی سازد.

 سالهای روابط عاشقانه  حکومت کابل با پاکستان صلحی را به دنبال نیاورد. اکنون به قول کارو  چون » معشوقه بی‌وفا برآمد؛حکومت باید» شرمنده انتخاب خویش...«باشد. هم حکومت پاکستان و هم   طالبان  همانند  نیروهای جهاد و مقاومت که منتظر سقوط حکومت داکتر نجیب الله بودند ، در انتظار سقوط حتمی حکومت کنونی صلح  را انتخاب نمی نمایند.  آنچه  رئیس جمهور  کشور را  نا راحت ساخته به گمان اغلب این است که میخواست صلح نامنهاد را بحیث پاداش خدمتگذاری خویش از پاکستان بدست آورد.

 صلح با طالبان بدون شک صلح در وابستگی خواهد بود و نه صلح گرم. بدینترتیب مساله صلح با طالبان باید  به شکل جدید  فرمولبندی گردد. بر اساس چنین فرمولبندی:

۱. افغانستان باید خود را بحیث یک دولت دارای حاکمیت ملی بداند که نه تنها در برابر باقی جهان بلکه با  همسایگان  خود  پاکستان و ایران نیز بحیث دولت دارای حاکمیت برخورد نماید.

۲. هیچ دولت دارای حاکمیت حق مداخله در امور داخلی دولت دیگر را ندارد و هیچ یکی مجبور نیست از دیگری اطاعت نماید.  پناه دادن مخالفان، تمویل و تجهیز خرابکاران منافی حقوق بین الدول و امر خصمانه است.

۳. حکومت مسوولیت دارد تا امنیت جامعه داخلی را در برابر تهدید های داخلی و خارجی  تأمین نماید و با آنانی که به  تخریبکاری، هراس افگنی و اعمال منافی نظم عامه  و منافع ملی دست میزنند بحیث دشمنان برخورد نماید.  حکومت باید میان گروپ سیاسی و گروپ جنایتکاران تمیز قایل گردد.

۴. حکومت از سرحدات خویش با تمام قوا و امکانات حفاظت نماید.

حکومت  بر سر اقتدار و متحدان بین‌المللی آن افغانستان را برای  چنین موضعگیری آماده نساخته‌اند و این انتخاب دیر یا زود باید صورت گیرد.

 

 خــــــــــطـــــــر ی کــــــــه بــــــایـــــــد مـــــواظــــــب آن بـــــــود

تصوری که غرب در مورد افغانستان دارد امیدوار کننده نیست و نه هم وضعیتی که افغانستان در آن قراردارد.

حکومت افغانستان نتوانست در  سالهایی که گذشت به سود  ملت گامی بردارد تا آن را به هویت با اعتبار و یک بازیگر فعال مبدل سازد. نیروهای سیاسی جامعه افغانی نیز  طی این مدت نتوانستند نهادهای اجتماعی و سیاسی ملی را بوجود آورند و رهبران سیاسی را پرورش نمایند. آن‌ها همچنان نتوانستند اجماع ملی را موجب گردند و عاملان اکتویزم سیاسی را فعال سازند. اقدام‌ها در این راه میتوانست بدیلی را برای گزینش بوجود آورد. سنگر مردمی در منظره سیاسی کشور  اکنون عملآ خالیست. این فرصت وجود دارد تا همه ی نیروهایی که مدعی مردم دوستی و وطنپرستی اند  با انتخاب واحد و بر نامه واحد مشخص بدیل ملی را برای انتخاب بوجود آورند.

نامزدان ریاست جمهوری انتخابات آینده بصورت کل از  استقامتهای آتی نمایندگی خواهند کرد:

۱. نماینده پاکستان

۲. نماینده ایران

۳. نماینده  غرب ( عمدتآ امریکا)

۴.نماینده  نیروهای جهاد و مقاومت

۵. نماینده یک جانب مورد علاقه

۶. نماینده جامعه داخلی

 برای غرب که  باید از افغانستان بصورت قسمی بیرون می‌شود این اطمنان دارای اهمیت حیاتی میباشد که افغانستان بار دیگر به وضعیت قبلی بر نمیگردد. موجودیت یک بدیل دوست از این خطر جلوگیری خواهد کرد که غرب  برای این اطمنان به پاکستان اتکا نماید. پاکستان که از نفوذ در حکومت کنونی برخوردار است ،  کلید  به اصطلاح صلح و جنگی را که مولد آن است در دست دارد. یک اتحاد  نیرومند ملی و هم پیمانی قانونمند با متحدان غربی میتوان راه نجات افغانستان از وابستگی به  قدرتهای منطقوی و  تعصبگرایی را  فراهم سازد.به هر  پیمانه ای که افغانستان صلح با طالبان را ضروری تر داند، به همان پیمانه  طالبان و  پاکستان   خود را مهمتر میپندارند و با امیدواری بیشتر و مورال قویتر بر راه حل نظامی پافشاری خواهند کرد.

 

 پایان

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت