دكتراندس نبي هيكل

 

بــــــــه پـــــیـــشـــــــواز انـــتـــخــــابـــــــــات

قسمت دوم

 دو راه حـــــل

 

آیا تفاهم ملی در مورد  نامزد ریاست جمهوری برای انتخابات آینده میتواند یک امر عملی باشد؟ عملی شدن آن نخست به این تعلق دارد که نیروهای سیاسی آن را عملی میدانند یا غیر عملی. این مساله بیشتر به  پیروی از بیان ویندت در مورد انارشی بین‌المللی، به آنچه تعلق دارد که ما  از آن میسازیم. ویندت گفته بود (نقل غیر مستقیم)انارشی چیزیست که دولتها از آن میسازند.

نیروها میتوانند این پیشنهاد را بی‌درنگ غیر عملی دانسته و رد کنند.اما چرا چنین  یک توافق  نتواندعملی باشد در صورتی که بسیاری از توافقات در سایر موارد با سایر نیروهای داخلی و خارجی عملی و ممکن بوده اند؟

بدون شک برای عملی پنداشتن این پیشنهاد و عملی کردن آن به شرط مهم نیاز داریم و آن عبارت از تغییر در نفس‌های  افراد و نیروهای سیاسی میباشد.آیا این نیروها میتوانند برای  یکبار و در یک مورد  از منافع خود بگدرند و  برای یکبار  در زندگی سیاسی شان منافع ملت را بصورت مشترک در اولویت قراردهند؟

         دیده می‌شود که آمادگی ها  برای انتخابات در دو عرصه رسمی و غیر رسمی شدت میگیرند. در عرصه رسمی توجه بیشتر به  قانون انتخابات و تأمین شفافیت انتخابات و اقدام‌های تکنیکی میچرخد، در حالیکه در عرصه غیر رسمی نیروها ی سیاسی و سامانها خود را برای رقابت انتخاباتی آماده میسازند. برای تدویر انتخابات  به آنچه در عرصه رسمی برآنها کار صورت میگیرد نیازوجود دارد، اما به رشد فرهنگی که قانونیت و شفافیت را وجود خارجی میبخشد نیاز بیشتر وجود دارد، زیرا بدون این فرهنگ میکانیزمهای صرف هدفمند و مؤثر نخواهند بود.نیروهای سیاسی در افغانستان در شرایط کنونی به فرهنگی که به قوانین دموکراتیک معنا و روح میبخشد  نیاز دارد.

 از نظر اسلامی »در صلح خیر است « اما معنای آن تنها به زمین نهادن اسلحه ی گرم نیست ، بلکه به معنای همزیستی مسالمت آمیز نیز میباشد. ا ین همزیستی بر اساس میکانیزمهایی تأمین میگردد،‌اما رعایت این میکانیزمها به شیوه تفکر و برخورد ی  بسستگی دارد که این همزیستی و میکانیزمها  را تعبیر میکند و به آن‌ها معنا میبخشد.درگیری های  فیزیکی در محلس مقننه میتواند چنان تعبییر گردد که با وصف اختلافات و ...  نمایندگان باهم  کار میکنند و قانون میسازند.

 دید لیبرال با وصف دشواریهایی که دارد نیز راه حلی را بدست میدهد. صلح لیبرال بر این مفکوره استوار است که دموکراسیهای لیبرال باهم نمی جنگند. لیبرالیزم جمهوریخواه موجودیت سه شرط را دلیل صلح میان دموکراسی های لیبرال میداند:

۱. نورمهای دموکراتیک حل صلح آمیز منازعات

۲.روابط صلح آمیز میان دولتهای دموکراتیک که بر اساسات مشترک اخلاقی استوار اند، و

۳.  همکاری اقتصادی میان این دولتها: همبستگی متقابل آنها(Jackson R. And G Sorensen 2007: 113).

هرچند این شرایط در مورد دولتها و در رابطه با روابط بین‌المللی بیان شده اند، آن‌ها را میتوان به سطح میسو در جامعه داخلی به کاربرد. در روابط بین‌المللی دولتها واحدهای مورد بحث اند که در پی منافع خود قراردارند و بر اساس تقاضای این منافع باهم همکاری مینمایند و  در صورت لزوم باهم نیز میجنگند ، اما نه با اسلحه و با دیگران برای تأمین منافع خود از اسلحه نیز دریغ نمیورزند. در جامعه داخلی گروپهای متخاصم یا دارای مناقع متضاد نیز میتوانند چنین کنند.نورم حل صلح آمیز منازعات با دین و فرهنگ جامعه افغانی بیگانه نیست، مگر بیگانه ساخته شده است. برادران مسلمان در صلح زندگی میکنند. برعکس  مسلمانان در افغانستان با برادران مسلمان در عرصه بین‌المللی بهتر از برادران مسلمان  که در همسایگی هم زیست دارند رفتار میکند.

اساسات مشترک اخلاقی نیز در  دین و فرهنگ افغانی وجود دارند و حتی با قوت و تاکید بیشتر از هر  باورمندی دیگر.  دو شرط اولی و دومی را باید احیا کرد و به آن‌ها تجدید تعهد کرد و سومی را از عرصه های تنگ تعصب  ( همکاری بر اساس وابستگی‌های  ایدیولوژیک، مذهبی، اتنیکی و زبانی) به عرصه های برادری و انسانیت گسترش داد.

عملی بودن و یا غیر عملی بودن صلح  و همزیستی میان نیروهای مطرح سیاسی، دستیابی به اجماع و تفاهم ملی ، بازسازی کشور و اعمار یک جامعه مرفه و دموکراتیک به  شیوه تفکر و برخورد (فرهنگ)ما بستگی دارد.

عملی بودن پیشنهادهای نجام شده نیز به این مسال  بستگی داررد. دو راه حل پیشنهاد شده  عبارت اند از:

۱.  تصمیم سایر نیروهای  سیاسی بر نامزد مشخص  با خصوصیات و برنامه مشخص و کابینه مشخص. این نامزد بر اساس معیارهای معیین  از درون جامعه داخلی یا احزاب سیاسی برگزیده میشود.

۲. حمایت همه ی این نیروها از یک شخصیت  افغان از جامعه  غیر داخلی بر اساس معیارها و شرایط تعیین شده برای رئیس جمهور .

این پیشنهاد به هدف مشخص صورت میگیرد و مخاطب آن نیز مشخص است: تعیین  یک  رئیس جمهور ملی و متعهد به مردم و کشور از راه  عمل مشترک سرتاسری تمام نیروهای سیاسی و اجتماعی برای تعیین رئیس جمهور آینده کشور بر اساس معیارهای عینی و بیطرفانه.

نیروها ی سیاسی  ملی و وطنپرست باید  میان یک رئیس جمهور وابسته و تابع که برای دیگران کار میکند و یک رئیس جمهور  که برای مردم و کشورش  کار میکند انتخاب نمایند، و این فرصت تاریخی را از دست ندهند و نگذارند دشمنان از این فرصت بهره برداری نمایند.

 آیا این پیشنهاد قابلیت  انطباقی دارد؟   

تاریخ جهان مثالهای فراوانی دارد که در آن ملتها بسیج شده‌اند و به یک انتخاب ملی دست زده‌اند و مردم و کشور خود را بدون هرنوع تعصب و ملاحظه  دیگر در اولویت قرارداده اند.  افغانان نشان داده‌اند که در طول تاریخ چنین کرده‌اند .   ما میتوانیم باردیگر متحدانه عمل کنیم هرگاه:

۱. منافع ملی را  بدون مصالحه برای مدتی و در موارد معیین در اولویت قراردهیم.ما تنها نیاز داریم تصمیم بگیریم این بار به ایدیولوژی و به منافع گروپی و فردی فکر نمی نماییم. در امر ملی ، ملی فکر میکنیم و عمل مینماییم.

۲.  برمعیارها و میکانیزمهای لازم  برای کار مشترک  جهت تحقق این هدف توافق نماییم.

۳. از سه اصل :حل صلح آمیز  اختلافات،رعایت  اصول برادری و اخوت اسلامی در جامعه داخلی و همکاری در امور ملی،  پیوسته حفاظت نماییم.

ممکن است استدلال شود که منافع ملی میتواند مورد منازعه باشد و موجب اختلاف میان نیروهای سیاسی گردد. در خصوص انتخاب رئیس جمهور آینده کشور تنها اختلاف میان  آنانی وجود خواهد داشت که افغانستان را به قمر یک کشور دیگر مبدل میساز و آنانی که وابستگی متقابل را میان مجامع انسانی  و دولتها یک امر ناگزیر میداند. تعیین میان فردی که ازمنافع  ملی دفاع میکند و شخصی که از منافع کشور دیگری نمایندگی میکند کار دشوار نیست. تنها دشواری این است که برای اولی انتخاب دومی و برای دومی انتخاب اولی دشوار است.نیروهای سیاسی باید این انتخاب را بحیث  ملی بودن و و طنپرست بودن،  انجام دهند.

مامیدانیم که افغانستان آنطوریکه وانمود می‌شود به قحط الرجال روبرو نیست، برخلاف ،ساحه دید ما تا آنحد تنگ  است که جز خود و اطرافیان خود را نمیتوا نیم ببینیم. پیشنهاد می‌شود  چنین نامزد یک شخصیت متهعد و مستقل باشد، روابط و گذشته آن  گروپگرایی و تعصب فکری را بازتاب ندهد، تحصیل کرده  و دارای اخلاق مسلکی باشد،رابطه تجربی وی همواره با مردم  و دوستی با آنها صراحت داشته باشد، از نام بد برخوردار نباشد و دارای برنامه  آشکار برای اعمار ساختارهای ملی و دولتی باشد.

         ادعا ها ی نامزدان میتوانند بوسیله ی شواهد تجربی در گذشته و حال در پروسه استخدام یا انتخابات فرعی نامزدان تثبیت گردند. شرایط  باید برای همه ی مردم صراحت داشته باشد.

نخست شرایط نامزدان تعیین میگردد و سپس دواوطلبان معرفی میگردند و مطابق معیارها مورد ارزیابی قرار میگیرند.

نامزد  باید دارای برنامه ملی باشد که بازتاب دهنده منافع ملی و فارغ از تبعیض باشد.برنامه باید تعهد نماید تأمین کننده وحدت ملی، مشارکت سیاسی، تامین حاکمیت یکسان قانون و رعایت حقوق مدنی باشد.موضعگیری سیاست خارجی و مشی صلح در برنامه باید صراحت کامل داشت باشد.این نکات میتوانند بر اساس تفاهم ملی مورد توافق عمومی نیروها قرار گیرند.

دشوارترین بخش آن به باورمندی صادقانه  بر این توافقات و  ووفاداری  به آن‌ها  مربوط میگردد.

 نامزد ان ریاست جمهوری از جامعه غیر از جامعه داخلی نیز باید بر اساس معیارهای مشابه مورد ارزیابی قرار گیرند. اما در برابر خطر استفاده ابزاری از  اجماع ملی و نیروهای سیاسی باید بیدار باشیم.

 خطر استفاده ابزاری  در انتخابات ریاست جمهوری

انتخابات وسیله‌ای است که افراد بوسیله ی آن نمایندگان خود را بر میگزینند. در ظاهر امر ما از انتخابات و رأی دهندگان سخن میگوییم درحالیکه چیزهای بیشتری در آن قرار دارد.ا ین دو روابط قدرت را بازتاب میدهند. انتخابات به خودی خود دایر نمیگردد، بلکه سازمان دهی و اداره میشود، در انتخابات به غیر از انتخاب شوندگان و انتخاب کنندگان بسیار جوانب دیگر نیز سهم میگیرند.خلاصه در یک انتخابات ما کسانی را بروی ستیج داریم و کسانی را  که در آنسوی ستیج فعال اند و  مانند تیاتر  هستند کسانی که تماشگر اند و هستند  گروپهایی که در  آنسوی مرزهایی که این نمایش برگذار میگردد به  این رویداد علاقمندی دارند.هم انتخابات وسیله است و هم نماینده انتخابی که رابطه  ابزار- هدف را تمثیل مینماید.  بازی بلیارد مثال خوبی را در این مورد تشکیل میدهد، وقتی بازیگر توپ مورد نظر  خود را از راه‌های غیر مستقیم به گول میرساند. در بازی قدرت چنین امکان همواره وجود دارد. تمایز اساسی میان کاربرد  ابزار معیین  برای دستیابی به هدف، و کاربرد ابزاری وجود دارد. در  مورد نخستی ابزار و هدف از نظر قانونی و بوسیله میکانیزمها تثبیت و تعیین شده‌ اند و تداوم پروسه را  از راه تحقق هدف اولی برای دستیابی به هدف ستراتیژیک تضمین مینمایند. در استفاده ابزاری ماموریت با دستیابی هدف پایان میابد و هدف ستراتیژیک اغلب از هدف اصلی متفاوت میباشد. مثال ساده آن   استفاده ابزاری از اجماع ملی و نیروهای به هدف قدرت طلبی میباشد. آیا تضمینی وجود دارد که یک نامزد  از جامعه داخلی یا جامعه خارجی به تعهدات و آرمانهای ملی صادق باقیماند؟ دو دور انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان نشان داد که سوگندهای یاد شده و  مسوولیتهای تسجیل شده در قانونی اساسی  برای  دفاع از منافع ملی ، استقلال و تمامیت ارضی و تأمین حاکمیت قانون و  . .  . دستاوردی نداشته اند.

نامزد نا آشنا برای مردم بیشتر با سؤال استفاده ابزاری برای رسیدن به قدرت روبرو میباشد، زیرا نه تنها او سابقه یی با مردم و کشور ندارد که علایق و ایمانداری و ی را تثبیت نماید، بلکه بحیث یک تازه وارد تنها حامل تصورات و تفکرات میباشد. این نامزدان باید بتوانند نشاندهند چرا درشرایط توزیع قدرت به یاد مردم و کشور خویش  افتاده اند و درزمان سوگ و بدبختی در سوگ آن‌ها شرکت نکرده اند.چرا پیش از این با مردم همنوایی نداشتند و آن‌ها را برای اعمار ساختارهای حیاتی نمایندگی و  تفاهم ملی مدد نکرده اند. افرادی   وجود دارند که  ممکن است بیشتر به ریتوریک سیاسی در مورد مردم دوستی متوسل گردند، اما از امکانات خویش برای مردم و ملت  استفاده نکرده اند، و یا بیشتر در خدمت غیر از آن قرار داشته اند.اینها میتوانند محک ارزیابی نامزد قرارگیرند.اما نیروهای سیاسی میتوانند تدابیر  سازنده اعتماد و تضمین ها را بوجود آورند.

نامزد باید در برابر حمایتی که بدست میاورد تعهدی را انجام دهد و شایستگی خویشتن را ثابت سازد.

تشکیل حکومت، تعیین معاونین ریاست جمهوری نیز باید بر اساس توافق  و تفاهم ملی به‌موقع آن اعلام گردد.

چنین برخورد با انتخابات میتواندملت را بسیج نماید و  انتخابات را به یک امر ملی مبدل گرداند.

نه تنها پیروزی بلکه عدم پیروزی را و بدیلهای مشارکت در حکومت را نیز باید درنظر گرفت. بنیادهای  اساسی کار سیاسی ملی باید  اساس گذاری و تداوم یابد. خدمت به مردم و کشور  را نمیتوان چون عطش و گرسنگی پنداشت که به ترتیب با نوشیدن وخوردن غذا رفع میگردند. تشنه قدرت نیز سیرآبی ندارد.

 

پایان

 

-------------------------

 

 درحالیکه در مورد سرنوشت انتخابات سوالهایی مطرح میگردد، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد نیروهای سیاسی برای انتخابات آمادگی میگیرند.  مساله  قانون انتخابات، شفافیت  انتخابات، امنیت  آن و عمومی بودن آن از این زمره مسایل کلیدی مورد بحث اند. ما به همه ی این مسایل نیاز داریم تا مردم را درموقعیتی قرارداهیم که بتوانند  رئیس جمهور یا نماینده خود را بدون مداخله  مشهود و غیر مشهود برگزینند. اما اینکه واقعآ انتخابات شفاف میتواند وجود داشته باشد، یک ایدیال باقی میماند. شفافیت این امکان را میسر میسازد تا  بتوانیم با صراحت ببینیم که چگونه افراد به مقامهای انتخابی برگزیده میشوند. از نظر تیوری میدانیم که مردم این انتخاب را انجام میدهند.  آیا گزینشی که افراد انجام میدهند گزینش خود آن‌ها است؟ آیا گزینشهای فردی بر اساس اراده آزاد فردی استوار است؟ این گزیشنها میتوانند دیکته شوند و یا شکل داده شوند. در مورد نامزدان نیز میتوان چنین فکر کرد.در هر صورت برای مردم هم  انتخابات و هم نامزدان  احتمالی انتخابات ریاست جمهوری نا آشنا نیستند.از نظر استدلال عقلی میتوان فکر کرد که مردم در مورد انتخابات چه فکر میکنند. تجارب زندگی آن‌ها نقش مؤثر عامل خارجی را در تعیین سرنوشت آنها ثابت کرده است. دلایل دیگری نیز برای تثبیت نقش این عامل وجود دارد. و این تنها مردم افغانستان نیست که در تعیین سرنوشت آن‌ها  و یا  در بازی  با سرنوشت‌ آنها عوامل خارجی نقش دارند.  ما در همه حالات آنچه را  انجام میدهیم که میتوانیم، سطح و عمق و پهنای آنچه را انجام میدهیم به  امکانات و درایت ما بستگی دارد.  انجام این کار به آن سادگی که بیان شد نمیتواند باشد، زیرا توانایی مدیریت، امکانات بالقوه و بالفعل، بسیج این منابع و امکانات، مدیریت پروسه ها و اجنتها بصورت هدفمند و موثر، تأمین مشارکت وسیع به هدف  تأمین حمایت گسترده و تخفیف مخالفت و مقاومت، انجام به‌موقع  تصامیم، بررسی  بدیلها و احتمالات و تصمیمگیری از دشواریهایی اند که با آن‌ها  سروکار خواهیم داشت.

انتخاباتی که در پیش رو داریم در یک نقطه عطف تاریخی در تاریخ افغانستان تدویر خواهد شد و به همین دلیل آینده مردم و کشور را تعیین مینماید. درک و تقدیر از اهمیت  این نقطه عطف تاریخ دارای اهمیت فراوان است.

 آیا واقعآ چنین است که  افغانستان به یک نقطه عطف یا چرخش  دیگر در تاریخ معاصر خویش نزدیک میشود؟

 

نــــــــقــطـــــــه عـــــــطــــــف (دیگری) درتــــــاریـــــــخ افـــــــغــــانـــــــستـــــــــان

فراز و نشیبها در سیر تاریخ تصویری را به دست میدهند که به راپور کاردیوگرافی همانند  است، زیرا نقاط عطف در تاریخ نیز بلندی و عمق خود را دارا اند. استقلال افغانستان بدون شک یک چرخش تاریخی بود، همچنان  رویدادهای هفتم و هشتم ثور و رویداد تاسیس جمهوری چهارم در ۲۰۰۱. این نقاط بیانگر استقلال و تابعیت اند. با حصول استقلال افغانستان یک یک کشور مستقل مبدل شد و  راه عصریگریگرا برگزید.  چرخش هفتم ثور ۱۳۵۷ افغانستان را به فرزندفکری مارکسیزم-لینیزم مبدل ساخت و در در جنگ ایدیولوژیک قرارداد، هشتم ثور ۱۹۹۲ دوران تابعیت و تعصب را آغاز نهاد و  جمهوری چهارم تابعیت و تعصب فکری را در اشکال جدید آن ادامه داد. نخستین چرخش افغانستان را از وابستگی به امپاتوری بریتانیا نجات داد، دومی آن را در آغوش  اتحاد شوروی قرارداد، چرخش سومی آنرا در آغوش پاکستان  قرارداد و جمهوری جهارم آن را در آغوش هژمونهای بین‌المللی و منطقوی  قرارداد. آکنون زمان آن است تا آن را دوباره  صاحبان اصلی آن برگردانیم. بدین  گونه اگر این تابعیت تا ۲۰۱۹ ادامه یابد  تابعیت افغانستان یکصدو نزده ساله خواهد شد. زمان مرگ آن فرا رسیده است.

ما باید وابستگی متقابل را بحیث  یک نیاز اجتماعی بپذیریم و میان وابستگی  متقابل و وابستگی از یک‌سو و وابستگی و تابعیت از سوی دیگر تمیز قایل گردیم.در حالت تابعیت  همانند تبعه  دارای مکلفیت و وجایب هستیم و حقوق ما  نه از سوی ما بلکه از سوی آنکه ما تابعیت آن را داریم تعیین میگردد. در حالت وابستگی ما از خود مختاری قسمی برخورداریم. این حلت تنوع و انحراف را میپذیرد. در حالت وابستگی متقابل بازی صفری وجود ندارد. در بسا موارد  استقلال در وابستگی متقابل قرار دارد و بردگی در وابستگی کامل ( مانندعضویت در پیمانها ی نظامی و اقتصادی). همچنانیکه فرد در جامعه داخلی در وابستگی متقابل زیست دارد، جامعه داخلی در جامعه بین‌المللی و  جهانی در وابستگی متقابل زندگی مینماید، زیرا جامعه داخلی  عضو جامعه  ملتها  (مانند جامعه ملل ) و دولتها (  عضو سیستم دولتی) وعضو جامعه ی جهانی  (عضو جامعه ی بشری ) میباشد.

همه  انتخابات ۲۰۱۴ را مهم میدانند. بیایید آنرا نقطه عطف در تاریخ معاصر بدانیم.

چرا فکر می‌شود افغانستان به نقطه عطف در تاریخ معاصر خویش نزدیک میشود؟ دلایل آن را برمیشمریم.

۱. افغانستان از نظر  رسمی از نوعی از قیمومیت فارغ میگردد

۲.  افغانستان مرحله اول وابستگی کامل را سپری میکند. در این مرحله نیروهای خارجی  که صلاحیت اعمال خشونت مشروع را دارا بودند، افغانستان را ترک میگویند و صلاحیتهای آنان محدود میگردد یا مطابق قانون تعریف میشوند. حاکمیت قانونی گویا بصورت رسمی تحقق میابد.

۳.افغانستاندر نتیجه انتخابات یا غیر از آن  باید برای تأمین استقلال سیاسی تصمیم اتخاذ نماید. باید تصمیم اتخاذ نماید از نظر سیاسی  به خود تعلق دارد یا به دیگران. به عبارت  بهتر باید تصمیم گرفته شود  حکومت  بحیث نماینده دولت دارای حاکمیت به نام افغانستان از مردم افغانستان باید نمایندگی نماید یا از بیگانگان.

۴.  تیموکراسی با ختم  دوره ریاست جمهوری در ۲۰۱۴ پایان میابد و  فرصت دیگر برای انتخاب میسر میگردد.

۵.  از نگاه جیوپولیتک افغانستان به میدان بزکشی همانند است که در آن چاپندازان تیم های رقیب از کشورهای دور و نزدیک در بازی بزکشی شرکت مینمایند. در این بازی کدام تیم برنده خواهد شد؟  پاکستان با تمام نیرو تلاش خواهد کرد تا  بز را به دایره حلال برساند، ممکن کشورهای دیگر نیز آرام نه نشینند. ایالات متحده آمریکا نیز چنین خواهد کرد، اما این احتمال  قوت زیاد دارد که مدیریت افغانستان را به پاکستان واگذارد تا با اطمنان خاطر به خانه خود برگردد.  پاکستان از  سه امتیاز برخوردار است:  عوامل داخلی نیرومند و فعال در جامعه داخلی  دارد،  نیروهای طالبان از منابع پاکستان نمایندگی خواهد کرد، آمریکا به دلیل عدم اعتماد و فقدان  تکیه گاه مطمین  احتمال دارد  پاکستان را از راه سهیم ساختن و ی در اداره داخلی در افغانستان  در  موقعیتی  قرار دهد تا کنترول اوضاع را در دست داشته باشد، زیرا بیشتر  بر پاکستان اعتماد دارد تا بر حکومت افغانستان. مسابقه اساسی باید میان نمایندگان مردم(ملی گرایی) و  بیگانه پرستی (اجنبیگرایی) انجام گردد، این مبارزه میان   هواداران  وابستگی متقابل و تابعیت یا وابستگی صورت خواهد گرفت.

از رئیس جمهور مککینلی  در رابطه با امپریالیزم آمریکا در فلیپین نقل  می‌شود که گفته است:

وقتی دانستم که فلیپین ( مستعمره هسپانیا) ( در نتیجه شکست  نظامی هسپانیا بوسیله ی  آمریکا ) به دامن ما انداخته شده ... نمیدانستم چه کار کنم.. .  شبی ناوقت چنین به فکر م خطور کرد . .  (۱) که ما نمیتوانیم آنرا  دوباره به هسپانیا واگذاریم – زیرا بزدلانه و بد خواهد بود، (۲) ما نمیتوانستیم آن را به فرانسه یا آلمان- رقبای تجاری خویش در شرق- واگذاریم- زیرا معامله بد و برای اعتبار ما زیانبار میبود،(۳) نمیتوانستیم آن‌ها را  تنها گذاریم- آن‌ها توانایی خودگردانی را نداشتند- و به زودی هرج و مرج خواهند داشت و بی قانونی بد تر از زمان  حاکمیت هسپانیا خواهند داشت و ؛(۴)  راه دیگری برای ما باقی نمانده بود جز آنکه آن را بگیریم . . .(و) فلیپین را در نقشه آمریکا . . . قرار دهیم(Bridge et al, 1969:184) به نقل از (Jackson R. And G. SØrensen, 2007:16).

بدون شک  غرب نیز در نگرانی مردم افغانستان پس از خروج نیروهای ایتلاف در ۲۰۱۴ شریک است. حضور آمریکا  پس از ۲۰۱۴، ارزیابی گروه بحران و خواست آلمان برای تمدید حضور  نطامی گواه این حقیقت اند. آیا  حکومت آینده توانایی خودگردانی و حکومتداری  قانونی و تجربی را خواهد داشت؟  یازده سال تجربه این توانایی را مورد سؤال قرارمیدهد.

امریکا پس از یازده سال مصرف نطامی وجنگ  راه دیگری ندارد مگر اینکه با اطمنان  خاطر به مقر خود برگردد. این اطمنان از دو را میتواند تأمین گردد. از راه ایجاد یک حکومت با اراده و متعهد به دموکراسی و از راه واگذاری  رهبری و اداره آن به یک کشور دیگر در منطقه.

 امکان تاریخی انتخابات سال ۲۰۱۴  آزمون بزرگی برای نیروهای داخلی و خارجی به شمار میرود، زیرا آن‌ها میتوانند صداقت  و انساندوستی و باور مندی شان را به انسانیت و دموکراسی در چنین موقع  به اثبات رسانند.

ماده سوم  هسته اساسی را تشکیل میدهد،زیرا استقلال یا وابستگی سیاسی سرنوشت استقلال  نطامی و اقتصادی را  تعیین میکند. وقتی ما  نقاط عطف گذشته در تاریخ معاصر کشور را با هم مقایسه مینماییم در میابیم که آن‌ها  بیانگراستقلال و تابعیت اند.اینبار در  ۲۰۱۴ که ا نتخابات ریاست جمهوری نیز باید در آن سال صورت گیرد، این فرصت برای مردم و در واقعیت امر برای نیروهای سیاسی که مدعی نمایندگی از مردم اند این امکان دست میدهد تا راه و آینده افغانستان را انتخاب نمایند.

یک راه حل حمایت مردم و نیروها از بهترین افغان آمریکایی میباشد.این حمایت موجب خواهد شد امریکا  رژی امور را  به پاکستان تفویض ننماید.این حد اقل کاری است که نیروهای  ملی و وطنپرست میتوانندبرای مردم و کشور خود در شرایط کنونی انجام دهند. انجام  این کار نیز امر ساده نخواهد بود. این زاویه دید با دید ملی مطابقت دارد و میتواند بحیث انگیزه‌ای برای بسیج نیروهای ملی مورد استفاده قرار داده شود.

اما نگرانیها در آستانه آمادگی برای سهمگیری در چنین مقطع زمانی مهم و تعیین کننده  اندک نیستند.

 بنابرآن مهمترین پرسشها در برابر مردم، احزاب سیاسی و شخصیتهای مستقل و  غیر مستقل قرار دارند. این  سوالها ی مهم و کلیدی کدامها اند؟

 

  انتخابات و ســــــــوالــــــــــهـــــــــای کــــــــلـــــــیـــــــدی

 دو سؤال مهم به تدویر انتخابات و  نامزد پیروزمند ارتباط دارند. آیا انتخابات صورت میگیرد؟  در انتخابات  چه کسی برنده خواهد شد؟ سؤال دوم را درصورتی میتوان مطرح کرد که پاسخ به سؤال اولی مثبت باشد، درغیر آن انتخاباتی وجود نخواهد داشت تا برنده ای اشته باشد.در آنصورت باید پرسید درصورتیکه انتخابات تدویر نگردد، برنده که یا کیها خواهد بود؟ این انکشاف میتواند منبع دشواریهای  بزرگ باشد.

تضمین بزرگی که برای تدویر انتخابات وجود دارد عبارت از منابع خارجی تمویل آن و وابستگی متقابل شدید افغانستان و جامعه بین‌المللی میباشد.اما انتخابات میتواند  چنان دستکاری و تدویر گردد که تحت استدلال خود کفایی و داخلی سازی  قرار داده شود.در آنحالت  به عبارت ویندت »فرهنگ  هابس« حاکم خواهد بود. در این فرهنگ اعتماد و جود ندارد و  یکی از دیگری در هراس است و یک حالت »جنگ همه برضدهمه« حکمفرما میباشد.

در چنین وضعیت چند فکتور تعیین کننده خواهد بود: نیروهای مطرح سیاسی در دو  جبهه عمومی  به رقابت خواهند پرداخت . ساختارهای جهاد و مقاومت معتدل در یک‌سو و  نیروهای جهاد و مقاومت سختگیر در صف دیگر  قرار خواهند گرفت.احتمال تشکیل یک جبهه وسیع جهاد و مقاومت در حالتی وجود دارد که منافع این ساختارها مورد تهدید قرار گیرد. این تهدید میتواند از داخل و یا از خارج   به منافع آن‌ها متوجه گردد.

هرگاه نیروهای سیاسی غیر وابسته به ساختارهای جهاد و مقاوت به دلایل مختلف برای اثرگذاری بر تعیین آینده مردم و کشور  خود را به یک نیروی مطرح در حیات سیاسی و سنگر مردمی مبدل سازند منظره سیاسی در کشور میتواند دگر گون گردد. اما این  عامل  داخلی بحیث شرط ضروری تغییر باید با یک عامل بسنده توأم گردد . ما از تغییر مثبت سخن میگوییم و  تغییر مثبت عبارت از تغییری است که افغانستان را بسوی حاکمیت ملی و رفاه ملی سوق میدهد.

انتخابات میتواند تدویر گردد، اما  فقدان امنیت و اخلال امنیت انتخابات میتواند زمینه هایی را فراهم آورد که  نتیجه انتخابات را با نتیجه عدم تدویر آن مشابه گرداند.

بزرگترین نگرانی از  ورود اویتسایدرها مانند حزب اسلامی  و تحریک طالبان به مسابقات سیاسی در ۲۰۱۴ ناشی میگردد. آیا نیروهای امنیتی افغان با تمایلات حاکم موجود میتواند شرایطی را فراهم نمایند که در نتیجه آن شیوه تفکر حاکم بتواند تعویض گردد؟ تنها با ناظران نمیتوان به این مامول دست یافت. همه ی این مسایل میتواند حتی در موجودیت قانون خیلی خوب انتخابات موثرانه عمل نماید. همدستی همگانی نیروهای میتواند پاسخی را به این مشکل فراهم نماید.

دشواری دیگر عبارت از فقدان اجماع ملی در کشور است. یک برنامه آشکار و متعهد ملی باید مورد اجماع ملی قرارگیرد. تشکیل ایتلافهای احزاب  آن ایتلافها را ملی نمیسازد، مگر اینکه احزاب ملی به ایتلاف ملی دست یازند. احزاب در افغانستان از لحاظ تیوریتیکی دارای برنامه ملی اند و از لحاظ تجربی  دارای برنامه گروپی، زیرا تفکر گروپی با  قوت شمایل منفی  آن در این احزاب حاکمیت دارد. سؤال اساسی در این رابطه این است که چرا برای یک ملت واحد، دین واحد، کشور واحد منافع ملی که از سوی همه ی احزاب باید همسان درک گردد، ایتلافها ی سیاسی در کلیدی ترین مسایل  فاقد همگرایی ملی  عملی اند؟ همه نیروهای ملی و وطنپرست میتوانند بر  مشخصات  رئیس جمهور آینده و سمت گیری  پالیسی ها به توافق برسند، در حالیکه هریکی از آنان مصمم اند نامزدان خود را معرفی نمایند. درست است که هرکدام  شخصیت  هوادار خود را بهترین میپندارد و  تیوری  و ایدیولوژی خود را. اما در یافت راه حل در شرایط افغانستان دشوار نیست. درسهای تاریخی که باید از آن فراگرفت صراحت دارند. آنچه  کمبود است در تعصب فکری و تفکر گروپی  افراد و سازمانها قراردارد.

بدین ترتیب راه حل نخستی تصمیم سایر نیروهای  سیاسی بر نامزد مشخص  با خصوصیات و برنامه مشخص و کابینه مشخص میباشد. این نامزد بر اساس معیارهای معیین  از درون جامعه داخلی یا احزاب سیاسی برگزیده میشود.

راه حل دومی حمایت همه ی این نیروها از یک شخصیت  افغان از جامعه  غیر داخلی بر اساس معیارها و شرایط تعیین شده برای رئیس جمهور میباشد.

نیروها ی سیاسی باید  میان یک رئیس جمهور وابسته و تابع که برای دیگران کار میکند و یک رئیس جمهور  که برای مردم و کشورش  کار میکند انتخاب نمایند.

 آیا این پیشنهاد قابلیت  انطباقی دارد؟ بحث  بعدی به این موضوع میپردازد.

 

  


بالا
 
بازگشت