دكتراندس نبي هيكل

 

از ســـــطــــحــــی نـــــــگـــری تــــــا ژرف انـــــدیــــــشــــــــــی

وقتی این سؤال مهم مطرح میگردد که ملامت یا مقصر اساسی کیست  یاکیها اند، به دو مساله :توجه ما به عوامل  و محدودیتها جلب میگردد.  اما   ناظران  انکشافات میتوانند  در نتیجه سطحی  نگری به یک نتیجه و درنتیجه ژرف اندیشی به نتیجه دیگری دستیابند. دشواری اساسی در معیارهای وجود دارد که برای ژرف اندیشی میتوان پیشبینی کرد، زیرا عمق  ژرف نگری را نمیتوان از پیش اندازه‌گیری کرد.بنابرآن آنچه  در  قرن شانزدهم یک دید ژرف به جساب میامد در قرن ۲۱ دیگر آن ژرفای چهارقرن پیش را دارا نمیباشد.ژرف نگری  در زمان واحد نیز از هم متفاوت اند، زیرا نه تنها یکی ژرف تر از دیگری مینگرد و یا ژرف نگری به  ساحه کار، تجربه و  قوت فکری نیز تعلق دارد. تحقیقات علمی نه تنها به دلیل آنتولوژی های متفاوت میتوانند به نتایج متفاوت برسند، بلکه ایپیستیمولوژی های متفاوت و برخورد محقق با مواد خام تحقیق نیز میتواند بر نتایج اثر مند باشند.بحث کنونی مثالی از این تاثیرات را مورد بحث قرارمیدهد. بسیاریها بحیث یک اصل پذیرفته‌اند که هرگاه به برخوردهادر حیات خصوصی و عامه در گذشته نگاه کنیم  تعداد زیاد آن‌ها را  قابل تجدید نظر میدانیم و تعداد اندکی  از آن‌ها را تأیید خواهیم کرد. دلیل عمده چنین ارزیابی منفی این است که اگر ما بیست سال پیش این دید و  دانستنی های میسر را در اختیارمیداشتیم، این احتمال با قوت وجود دارد که همچو آنزمان عمل نمیکردیم.

سؤال اساس مورد بحث ما این است که مقصر اساسی عقب‌ماندگی و فلاکت در افغانستان کیست؟ آیا مردم افغانستان مقصر این وضعیت کنونی اند که در آن قرار دارند یا حکمروایان و حاکمان آنها؟ اگر به این مساله از زمانه های دور  نگاه کنیم  حاکمان زیادی آمدند و رفتند و مردمان آنزمان نیز وجود ندارند.اما شیوه کار و میراث فکری آن‌ها  بوسیله اخلاف آن‌ها نگهداری و انکشاف داده شده اند.

اجازه دهید از خود بپرسیم افغانستان با تاریخ پنجهزار ساله خویش با همسایگان دور و نزدیک بسیاری روابط تلخ و شیرین داشته و پیمانها و توافقاتی انجام داده است. چه چیزی رهنمای کار آن‌ها در این توافقات  قرارداشته و تاچه حد آن‌ها از استقلال فکری و عملی برخوردار بوده اند؟ در نتیجه چه عوامل دیگران  مانند هر ملت دیگر در همسایگی افغانستان در وضعیت بهتر قراردارند؟ آن‌ها چه دارند که ملت افغان نداردتا موجب عقبماندگی   یا پیشرفت میگردد؟  سه محک را میتوان نامبرد:  اراده مردم، اراده و حکم شرایط و اراده تصمیمگیرنده منفرد. اراده مردم در حالیکه میتواند دموکراتیک خوانده شود، میتوانددر برخی از موارد بحیث مسوولیتگریزی یک تصمیمگیرنده مسوول نیز  پنداشته شود. گاهی تصمیمگیرنده در شرایطی قرار میگیرد که انتخاب وی به یکی یا دو محدود میگردد ، مگر در بسا از موارد تصمیمگیرنده منفرد( رئیس جمهور، حکومت یا دولت و یا پارلمان بحیث یک بازیگر واحد) میتواند بر اساس انگیزه‌های بازار آزاد عمل کند.تیوری انتخاب عقلی میتواند رهنمای عمل تصمیمگیرنده منفرد  قرارداشته باشد.

 به هدف اختصار کلام بحث را با دو شیوه سطحی نگری و ژرف اندیشی  ادامه میدهیم.

 

ســــــــــــــطــــــحــــیـــنــــگــــــــــری

پرسش اساسی همان است که مقصر اساسی عقبماندگی و فلاکت در افغانستان کیست یا کیها اند؟ همه میدانیم که تلاش صادقانه برای قراردادن افغانستان در مسیر پیشرفت در تاریخ معاصر افغانستان  بیشتر از سه تلاش ناکام نیست. تلاش شاه امان الله خان، تلاش سردار محمد داود، تلاش انقلابیون مارکسیست-لینینیست.هریکی از این تلاشها مشخصه های خود را دارند که موضوع مورد بحث مارا نمیسازد. اما آن‌ها  در مشخصه ی ناکام بودن باهم شریک اند.  در ناکامی آن‌ها عنصر خارجی سهم  فعال داشته، اما عوامل داخلی نیز  زمینه‌سازی کرده اند.  بدینترتیب  افغانستان در نتیجه سه عامل: موقعیت جغرافیایی، وضعیت فکری داخلی و عنصر خارجی همواره در میان تیزاب و گرداب نگهداشته شده است.  بدینترتیب  بدبختی و فلاکت تداوم یافت.

از دید نگارنده وضعیت فکری جامعه داخلی یکی از عوامل مهم قابل بحث میباشد، زیرا موقعیت جفرافیایی و عناصر خارجی عوامل ثانوی اند که  کار آیی آن‌ها به زمینه معیین فکری جامعه داخلی  بستگی دارد. زیرا هیچ کشوری در موقعیت بیهوده قرار ندارد و هیچ کشوری بدون رقیب نمیباشد. این مساله میتواند   به کمک تیوریهای انکشاف  و عقبماندگی مورد بحث قرار داده شود.این بحث را در بخش ژرف اندیشی دنبال خواهیم کرد.

 تعداد کمی از دولتها مانند افغانستان ورشکسته اند. در  سیاست از دولتهای ناکام سخن میگویند و هدف از آن‌ها دولتهایی اندکه  زمانی مستعمره بودند و  اکنون از نظر  قانونی و حقوق دولت دارای حاکمیت اند اما از نطر تجربی ناکام اند. ما باید دسته دیگر دولتهای ورشکسته را نیز شامل  این دسته بندی  سازیم: این دسته از دولتها در حال ساختن  ساختارها و نهادهای دولتی، کسب عضویت در سازمانهای بین المللی و . . . اند و از نظر تجربی نیز ناکام اند.

در این شیوه استدلال می‌بینیم که عقبماندگی  یک پدیده تاریخی میباشد که از نسل به نسل دیگر و از ایلیتی به ایلیت دیگر به میراث مانده است و همچو ن یک ارزش مورد احترام  یا به تغییر آن  تصمیم اتخاذ نگردیده و یا با موانع روبرو شده است. هم آنانی که برای تغییر عقبماندگی کارنکرده اند، هم آنانی که در برابر تلاش برای تغییر مقاومت کرده‌اند و هم آنانی که در تلاش برای تغییر ناکام شده‌اند دلایلی برای تبریه خویش دا شته اند. تاریخ نیز آن‌ها را محاکمه نکرده است، زیرا تعزیراتی برآنها وضع نگردیده و هر باری ما وادار شده‌ایم برای آنکسی که وی را به خاطر اعمالش مورد ملامت  تاریخی قرار داده‌ایم چندی بعد طلب مغفرت نماییم. محکمه تاریخ یک حکم غیابی است و میتوان آن را  همانند پارا سیتامول جز یک مسکن چیز بیشتر نه پنداشت، زیرا به علاج نمیانجامد، اما تنها به ما این احساس را میدهد که بیمار نیسیتیم(محکمه تاریخ یعنی پاراسیتامول تاریخ).

آنانی که برای تغییر عقبماندگی کار نکرده اند برحق اند زیرا  اسیر شرایط بودند، تفکردرمورد تغییر متصور نبود . آنانی که در برابر تلاشها برای تغییر مقاومت کرده‌اند آن تلاشها را از نظر نورماتیف غیر مجاز میدانستند،  درک عمومی به سود تغییر  عمل نمیکرد. دلایل آنانی که تلاش کرده‌اند تغییر را موجب گردند میتواند بر  دلایل این دسته ها استوار باشند.هرگاه به تاریخ ادیان نگاه کنیم این مقاومت را با صراحت درمیابیم که پیامبر جدید و مذهب و ی با مقاومت مذهب حاکم روبرو شده اند.

انالوجی هایی که آقای مژده در مقاله خویش تحت عنوان ( تنش تازه در روابط کرزی با امریکا) از آن صحبت میکند از این قماش اند.این استدلال بر اساس جبر تاریخی و ساختاری و یا هم تقدیر همه ی آنانی را تبریه مینماید که دادگاه تاریخ آن‌ها را مقصر داسته است، زیرا آن‌ها نمیتوانستند غیر از آن را انجام دهند و یا  ساحه و قوت مانور آن‌ها خیلی محدود بوده است. جبر تاریخ و جبر ساختاری نیز در این راستا استدلال مینمایند. اکنون به بخش‌هایی از مقاله فوق توجه میکنیم.

اما حامد کرزی در مقایسه با رهبران مشابه سلف این شانس را داشت که درراس یک نظام دیموکراتیک قرار گرفت. نظامی که به او اجازه می داد تا با جلب حمایت مردم و با برخورداری از رای آنان، از خود یک رهبر مستقل و از قلمرو تحت فرمانش کشوری با حاکمیت ملی بسازد که حتی حضور نیروهای خارجی چالش زیادی فراراه آن قرار ندهد و. . کسب مشروعیت نماید اما حضور بی لجام نیروهای خارجی در کشور از یکطرف و نبود یک تیم کاری توان مند و همفکر در کنارش، دیواری از ناباوری میان او و ملت کشید و فساد گستردهء اداری مزید بر علت گردید. گسترش ناامنی ها هم موجب شد تا هیچ انتخاباتی بصورت شفاف برگزار نگردد و او که سخت علاقمند بود تا بجای یک رئیس جمهور گماشته شده از جانب خارجی ها، رهبر منتخب مردم شناخته شود، در   دومین دور انتخابات ریاست جمهوری بیشتر از هرزمان دیگر در معرض اتهام فقدان مشروعیت قرار گرفت.

تحلیلگر سیاسی ما از زبان رئیس جمهور خویش صحبت میکند و  به تبریه ی وی میپردازد. زیرا رئیس جمهور میخواست... باشد اما حضور بی لجام نیروهای خارجی.. . نبود یک تیم کاری . . . مزید بر علت گردید.... گسترش نا امنی هم موجب شد...، دیواری از ناباوری ... کشیده شد و . . .

او نیز در ردیف آنانی قرار داده می‌شود که  میخواست چنان کند که نتوانست بکند. در  پره گراف بعدی آقای مژده رئیس جمهور را در برابر اپوزیسیون و هردو را در برابر منافع ملی قرار میدهد.

کرزی بعد از آن سخنان به آدرس امریکا، شاهد موضع گیری یکدست علیه خویش و در حمایت از امریکا بود. رهبران سیاسی افغان همه یکصدا سخنان وی را مغایر با منافع ملی ارزیابی نمودند و به مذمت از این سخنان وی باهم همصدا شدند. این عکس العمل یکدست به حمایت از امریکا . . . نشان داد که یازده سال حضور امریکا در افغانستان دست آوردهای  قابل ذکری را برای این کشور در افغانستان به ارمغان آورده است. دیگر سیاستمداران در افغانستان از اینکه بجای مردم، امریکا را منبع و مرجع اعطای قدرت بدانند، ابائی ندارند بلکه به آن افتخار می کنند و این احساس در یک نظام دیموکراتیک که باید به حمایت اکثریت مردم متکی باشد، فاجعه است.

 تحلیلگر سیاسی از موضعگیری ضد امپریالیستی مینگارد و این موضعگیری درست برخلاف موضعگیری اپوزیسیون و موافق با موضعگیری رئیس جمهور است. اما منافع ملی در کجا نهفته است؟  آیا این موضعگیری رئیس جمهور  ملی و ضد امپریالیستی است یا  ضدملی و منطقه گرایی؟ آیا منافع ملی افغانستان  بیشتر در وابستگی اقتصادی افغانستان به پاکستان و ایران نهفته است و یا در وابستگی به یک ابرقدرت که در راس اقتصاد لیبرال جهانی ،  سیستم دولتی جهانی و جامعه بین المللی لیبرال قراردارد؟  انتخاب فراتر از این نیز وجود دارد، اما انتخاب  باید میان این دو گزینش صورت گیرد.از نظر ارزیابی پروسه تحکیم حاکمیت افغانستان نیز  درمیابیم که آمریکا و جامه بین‌المللی با وصف کاستی ها و دشواریها  بسوی  تأمین حاکمیت قانونی افغانستان تقرب میکنند در حالیکه پاکستان و ایران در خط تخطی حاکمیت افغانستان  همچنان فعال اند. روزتا روز  صلاحیتها به حکومت افغانستان به نمایندگی از دولت افغانستان به حکومت آن واگذار میگردد در حالیکه تجهیز و تربیت تروریستان، شلیک راکتها، و .. از سوی کشورهای همسایه همچنان ادامه دارند.این دلده آنقدر شور است که کور نیز برای دانستن شوری آن به دیدن نیازمند نمیباشد.به مطلب آتی از آن مقاله توجه کنید:

. حامدکرزی نیز به همین راه رو آورد و تلاشی مایوسانه بسوی هدفی ناممکن را تجربه کرد اما شوربختانه که در این عرصه تک صدا باقی ماند و هیچ بانگ موافقی وی را همراهی نکرد. مخالفین سیاسی اش حتی تظاهرات مردم میدان وردگ را در حمایت از خواست وی که گفته بود باید نیروهای امریکائی این ولایت را ترک کنند، نادیده گرفتند. او که شکوه از بدرفتاری نیروهای امریکائی علیه مردم غیرنظامی داشت، متهم شد که قصد عوام فریبی دارد.

تحلیل آقای مژده تلاشی است برای تبریه رئیس جمهور و معرفی آن بحیث یک رئیس جمهور ملی و ضد امپریالیستی که میخواهد اما تنها است. معنای آن این است که وی در خط دفاع از منافع ملی تنها مانده است.   رئیس جمهور ممکن است  واقعآ بخواهد یک شخصیت ملی و ضد امپریالیست باشد، اما شواهد و مدارک یازده ساله امکان چنین یک تصور را باقی نمیگذارد و ما نمیتوانیم از ضمیر ایشان آگاه باشیم. دودیگر برای یک رئیس جمهوری که در سالها حاکمیت خویش ملی و ضد امپریالیست نبوده  و چنان عمل نکرده است ، ریتوریک ملیگرایانه و ضد امریکایی اکنون نمیتواند متقاعد کننده باشد. او میتواند ضد امپریالست شود ، اما این موضعگیری و ی تنها  به منافع  وی وگروپ و ی خدمت خواهد کرد  و احتمالآ به منفعت هر جانب دیگر ، اما نه به منافع ملی.

 بربنیاد سطحینگری  همه ی آنانی راکه تاریخ به اصطلاح محکوم کرده و یا محکوم مینماید میتوان به دلایل محدودیت و مجبوریت و یا فقدان معلومات همواره  تبریه کرد. زیرا  شرایط با این  یا آن دکتاتور یاری نکرده است و یا از حمایت و امکانات برخود ار نبوده است. ا ما در چنین شیوه نگرش نمیتوان مقصر اصلی را به درستی شناسایی کرد و اگر بتوان چنین کرد آنهم آن‌هایی خواهند بود که (۱) باصراحت در سیاست به تجارت پرداخته اند و (۲)  آنانی که همواره به خاطر سادگی و صداقت اعتماده کرده‌اند و ستمدیده اند. زیرا آن‌ها همواره بحیث مسلمانان بر ارزشهای سنتی پابند و بیشتر با  امور دنیوی  با دید اخروی و قناعت  نگریسته اند.

 بسیاریها ممکن است به این باور باشند که این یا آن زمامدار در این یا آن مقطع تاریخ   نمیتوانست  آنچه را انجام دهد که  در پی آن بود.  این استدلال در مورد یک کودک  نیز صدق مینماید. اما  امکانات یک کودک را  حتی در مراحل بزرگسالی وی  با امکانات  یک زمامدار  نمیتوان مقایسه کرد.در سطحی نگری نیز  عمل  بیانگر خوا ست و اراده میباشد.  سؤال اساسی اراده فردی برای باقیماندن در یک مرداب و  ترک آن همواره برای آن زمامداربحیث یک گزینش فردی وی  باز باقی میماند. ژرف اندیشی ما را به  نتیجه‌گیری های دیگری میرساند. در قسمت دوم بحث را با ژرف اندیشی ادامه میدهیم.

پایان قسمت اول

 

 

 


بالا
 
بازگشت