دکتراندس م. نبی هیکل

 

تـــــــضـــــــاد قــــــــــــومــــــــی

 رویا یا واقعیت

 با استدلال میتوان ثابت کرد که یکی از دشواریهای عام قضاوت در درک رابطه میان «هست» و « باید باشد» نهفته است. زیرا ما همواره  ارزیابی خویش را بر مدل دلخواه بنا مکنیم . «هست» واقعیتهای روزمره زندگی را احتوا میکند و «باید باشد» معیارهای نورماتیف را که بر اساس آن قضاوت صورت میگیرد.این نورمها میتوانند خیلی دلخواه و غیر واقعبینانه باشند و یا واقعبینانه و تحقق پذیر. یک جامعه سوسیالیستی تخیلی  یا دموکراسی کتابی میتواند هدفی قرارداده شوند که برای  دستیابی به آن مبارزه و تلاش صورت میگیرد اما به یقین که دستیابی به آن ممکن نیست. تلاشهای اعمار جامعه سوسیالیستی در افغانستان و حل مساله ی ملی مثال های این مورد اند.ما بر دومی بحث میکنیم.

    روشنفکر آنگونه ای که  از نامش پیداست  مغز متفکر جامعه خویش است، زیرا روشن و صریح فکرمیکند ، اما همه ی روشنفکران نمیتوانند هم از نظر روشنی و صراحت فکر و هم از نظر عمق فکری همسان فکر کنند. روشنفکری نیز تابع زمان و مکان است.

بحث در مورد حل مسایل ملی که از دهه  هفتاد در افغانستان آغاز گردید یکی از این موارد است، بحثی که از یک نقطه آغاز گردید ودر نتیجه تعمیم کاری به یک داعیه ی سیاسی روشنفکری مبدل گردید.

                 بحث حل مساله ملی بر چه بنایی استوار است؟            

 بحث حل مساله ملی بدون دانستن این که ملت چیست ممکن نیست. زیرا در غیر تعریف مشخص قابل تبریه از ملت نمیتوان بصورت مشخص گفت منظور از حل مساله ملی چیست. مساله ی ملی در حقیقت  عبارت از هر مساله ای میباشد که به ملت  به بقا و امنیت آن و به رفاه آن ارتباط دارد. اما مسایل دیگر عامه مانند بیسوادی ملت و فقر ملی نیز  مسایل ملی اند.

بنابرآن  طراحان حل مساله ملی  حل دشواریهای ملی را در نظرنداشتند، بلکه هدف آنان برجسته ساختن تبعیض ملی و تبدیل آن به یک داعیه ی سیاسی بود.آنها  گویا ملیت و اقوام را بحیث ملت شناختند یا ملت از نظر آنها کتله ای بود که دارای افتخارات مشترک ، زبان و فرهنگ مشترک و با خواست هویت سیاسی مشترک. اما این تعریف ناقص است، زیرا ملت دارای سرزمین، حکومت و قانون اساسی میباشد. در هر حالت تفاوت میان ملت و ملیترا در نظر نگرفته اند.

در یک تعریف ملت عبارت مردم یا جمعیتی است که در شکل یک جامعه ی حقوقی منظم وجود داشته باشدکه دارای سرزمین معیین بوده ، زبان مشترک تاریخ و فرهنگ مشترک  باشد[1].

  از نظر فرهنگی در تعریف ملت بر زبان مشترک، مذهب و تاریخ و رسوم مشترک تاکید میشود[2].

براساس تعریف ملت ما نمیتوانیم مسایل بین ملیتها و اقوام راملی بنامیم، مگر اینکه به یک مساله ملی مبدل گردد.

بدین ترتیب  آنچه زیر عنوان مساله ملی از سوی برخی از احزاب سیاسی  مطرح گردیدند و یا مطرح میشوند بیشتر میتواند تبعیض طبقاتی دانسته شود. تبعیض طبقاتی را میتوان تبعیض طبقه حاکم تعریف کرد که در نتیجه ی آن امتیازات به طبقه ی حاکم اختصاص داده میشود و سایر طبقات از آن محروم میگردند.

اگر ما بتوانیم جامعه را از نطر  مالکیت بر و سایل تولید به دو دسته ی  صاحبان و سایل تولید و فاقدان آن تقسیم نماییم،از نظر اجتماعی جامعه داخلی را میتوان به طبقات بیشتر تقسیم کرد، اما برای اینکار باید طبقه را شناخت و علایم متفرقه آن را شناخت. هرگاه طبقه  را عبارت از دسته ای از افراد دارای منافع مشترک بدانیم، باید بپذیریم که منافع نه تنها مشترک اند، بلکه میتوانند در طی زمان و مکان و بر اساس درک ذهنی تغییر نمایند. بدین ترتیب طبقه را میتوان گروپ منافع دانست، اما طبقه از نگاه ترکیب بزرگتر از گروپ است و حتی گروپها را در ترکیب خود دارد.بطور مثال طبقه ی کارگر شامل گروپهای مختلف  سکتورصنایع خفیفه و ثقیله میگردد وکارگران این صنایع نیز در گروپهای دیگر متشکل اند. منافع مورد بحث باید از مرزهای گروپی چنان فراتر روند که منافع گروپهای داخل طبقه را نیز احتوا نمایند. مردان، زنان، فقیران و اغنیا مثالهای مورد نظر اند.  دلاکان – آنانی که از سالیان دراز یکی از پیشه های قدیمی دوران تمدن را در جامعه افغانی ایفا میکنند- همواره بحیث یک طبقه محروم زیسته و ساختار های سنتی غیر رسمی نیز از آنها  و پیشه آنها تقدیر نکرده است.این یک مثال تبعیض مردم در برابر مردم است. جامعه هندو ها و سکان افغان و جامعه کوچکی که به ایزکان معروف اند  از تبعیض اجتماعی و فرهنگی و سیاسی  آسیب دیده اند.این مسایل را نیز میتوان در ردیف آنانی قرار داد که مبارزان دهه های هفتاد  و هشتاد به نام مساله ملی عنوان کرده اند.

این مسایل بدون شک نقاط مهم مبارزه اند.

 این تبعیض چگونه و در کدام سطوح وجود دارد؟

نخست باید دید این تبعیض عبارت از چیست، زیرا تبعیض میتواند مثبت  باشد یا منفی. دسته بندی  افراد به چپ و راست، فقیر و دارا و . . . نیز تبعیض است.اما این دسته بندیها به هدفی صورت میگیرند.  هدف چه عرضه خدمات با درنظرداشت نیاز یا خواست گروپ باشد یا اعطای امتیازات خاص به آن گروپ بازهم دسته بندی و  ملاحظات بعدی به معنای ایجاد تفاوت  میان دسته بندیها است که در نتیجه برخی  از برخی امتیازات محروم و به برخ دیگر دسترسی حاصل میکنند.

چنین تبعیض ها طبیعی اند هرگاه مانند تفاوتهای فردی خضور داشته باشند، و زمانی که برای توزیع ارزشها و مقامها درنظرگرفته شوند بحیث تبعض پنداشته میشوند.

تبعیض میتواند( در باورمندیها )نجس بودن، با دست چپ غذا نخوردن، ( و در سیستم ) توزیع مقامها تنها به سیاهان یا سفیدان، لیبرالها یا  دموکراتها وجود داشته باشد.

زمانی که تبعیض در باورمندی وجود داشته باشد میتواند در فرهنگ وجود داشته باشد و آن را در میان مردم عامه میتوان تجربه کرد و زمانی که در سیستم وجود دارد میتوان آن را در دستگاه دولتی و در قوانین و عملکرد  آن دستگاه تجربه نمود.

تبعیض میان اقوام و ملیتهای ساکن آنگونه ای که از حل مساله ی ملی منظور است بدین ترتیب با  مساله ساختار ملی از یکسو و موقعیت یا لوکوس تبعیض از سوی دیگر ارتباط دارد.

   بنابر این باید دید که ملت عبارت از چیست؟ آیا ملت عبارت از جمعیت همخون و همنژاد است و یا جمعیتی که دارای هویت مشترک سیاسی میباشد؟

 در دین مقدس اسلام از  ملت ابراهیم و ملت وسطی سخن گفته میشود. آیا همه ی این عشایر و قبایل هم نژاد اند؟ در اینصورت نزادپرستی و دسه بندی انسان به نژادها معنا ی خود را از دست میدهند.هرگاه ملت را مجتمع افراد دارای خون مشترک یا نژاد واحد بدانیم باید سرزمینها را بر اساس پیوند خونی و نژادی  تقسیم نماییم تا به آنها ملت نام دهیم  و جامعه ملل خطاب نماییم.

ملت بحیث سازمان سیاسی دارای هویت واحد و مشترکات به معنای حفظ تفاوتها و گوناگونیها ترکیب ملی میباشد و حل به اصطلاح مساله ملی رنگ دیگر میابد.

از بحث انجام شده میدانیم که تبعیض را در دو محل میتوان یافت:  تبعیض از راه باورمندیها در افراد و در گروپهای افراد مانند سازمان اجتماعی و اتنیکی تبارز میکند و  تبعیض در سیستم از راه قوانین و طرزالعملها و برخورد مقامها بازتاب میابد.

 

 غـــــــــلـــــط فـــــــــهــــــــمی دومـــــــی

کج فهمی نخستی به اشتباه میان ملت و ملیت و قوم ارتباط داشت، زیرا روشنفکران نابرابریها میان ملیتها و اقوام را بحیث نابرابری ملی درک کردند. مامیدانیم که اصطلاح حل مساله ملی جاذبه بیشتر دارد.کج فهمی بعدی این است که اختلافات طبیعی و عادی بحیث دشواریهای ملی عنوان میشوند.تاریخ گویا خود را به شکل دیگری تکرار مینماید، زیرا طرح حل مساله ملی  دهه ها قبل یکبار دیگر به نامهای دیگر مطرح میگردند.

درحالیکه اقوام و ملیتهای مختلف کشور  در شرایط دشوار در کنارهم علیه دشمن جنگیده اند و در کنارهم زیسته اند غوغای برخی از روشنفکران در مورد ستم ملی بلند تر از ادعا ی آنها مینی بر مردم دوستی و میهن دوستی شنیده میشود.ادعا میشود که تضاد عمیقی میان ملیتها و اقوام وجود دارد. خصومت آسیاب بالا و اسیاب پایین ممکن است تاریخی و نهادینه باشد. پور افغانی و بدل، حساسیتهای ماحول ننگ و ناموس  پدیده های اجتماعیی اند که از خصومت و همزیستی حکایت میکنند.این پدیده ها در فرهنگ افغانی نهادینه اند اما در سطوح میسو و مرز های ساختارهای کوچک وجود دارند و برای سالهای متمادی نتوانسته در برابر معیارها و اصول ملی- زمانی که مساله استقلال ملی،و افتخارات مشترک در خطر قرار گرفته اند- مانع قرار گیرند. ارتقای این مخاصمات به سطح ماکرو به معنای تعمیمکاری و ایجاد شعور کاذب است. این چیزیست که امروز از سوی تعدادی از روشنفکران انجام میگردد. علت چنین برخورد میتواند دوگانه باشد:

۱. بصورت شعوری  و آگاهانه برای تحقق پالیسی 'تفرقه افگن و حکومت کن ' استخدام شده اند، و یا

۲. به هدف تبارز و تمایلات رهبری انجام میگردند تا  دانش و شعور سیاسی خویش را برخ بکشند و  عقده گمنامی خویش را درمان کنند.

                 برادران خواهران باهم دعوا میکنند و شاید هم مدتی جوت کنند و باهم حرف نزنند، دعوای زن و شوهر نیز غیر طبیعی نیست. جنگ بر سر حق آبه، زمین و باغ نیز از دیرزمان وجود داشته اند و استفاده ابزاری وسرباز گیری  از میان مردم نیز سابقه تاریخی دارد. سوال این است :

 در صورتی که ساختارهای اتنیکی  شامل ترکیب ملی میتوانند  دارای اختلافات باشند، در کدام حالت این اختلافات به یک مساله مهم و کلیدی یا ملی مبدل میگردند؟

هرگاه یک دشواری مرزهای ساختارهای اتنیکی یا اجتماعی یا اکثریت این مرزها را عبور میکند بر اساس باور جان ستوارت میل میتوان گفت که  به یک مساله ملی یا نگرانی عمده و کلیدی مبدل میگردد. رابیرت دال معتقد است که هرگاه جامعه روشنفکری مساله ای  را کلیدی بداند، آن موضوع  مساله کلیدی  تلقی میگردد.

 باید  موضوع از نظر گستردگی و از نظر زیان مرزهای اتنیکی را عبور نماید.

هیچنوع مدرک تجربی بیرون از حلقه ی روشنفکری وجود ندارد که انکشاف  جدیدی را درتضاد میان ملیتها و اقوام ساکن نشان دهد. در نظامهای سنتی  فرهنگ و اعتماد غلیظ اهمیت فراوان دارند و گروپها نیز دارای فرهنگ ویژه گروپی خود اند. جامعه بزرگ ملی همانند وجود آدمی دارای قلب و روح است و  ترکیبات آن نیز همانند اجزای بدن با مفصلها  و شریانها بهم رابطه دارند.

درحالیکه در پارلمان بر سر کلمات دانشگاه و پوهنتون دعوا میشود مردم بر این نمایندگان میخنندند، زیرا آنها روز مره با زبان مشترک باهم مفاهمه میکنند، در یک مسجد عبادت میکنند و در همسایگی باهم زیست دارند، در یک سنگر میرزمند و دشواریهای جنگ جاری را باهم یکجا متحمل میگردند و به داد هم میرسند.

 تفاوت میان آنچه در کشور میگذرد و احساس میشود با آنچه از زیر سایه بانهای دولتهای رفاهی  یا در داخل کشور بوسیله ی برخی از افغانان به اصطلاح روشنفکر بیان میگردد  همان تفاوت «هست» و «باید باشد» است، زیرا این افراد باسواد میخواهند چنان «باید باشد».

من یقین دارم که این چنین نارضایتی ها میتواند در نتیجه بحث  راه را بسوی تفاهم باز میسازد. اما تازمانیکه طرفین دخیل در بحث به این باور باشند که موضع آنها یگانه موضع درست است و برای ارزیابی دلایل طرفهای دیگر با تعصب برخورد نمایند، دستیابی به تفاهم دشوار خواهد بود.

 

پایان


 

[1]                    Black Henry Campbell, Black's dictionary of Law .1968.P.1175.

 

[2]    Heywood A. Politics(3rd edition) (2007).p.110.

 

 

 


بالا
 
بازگشت