دکتراندس م. نبی هیکل

 

جنگ بر سر زبان  : ماهیت و انگیزه‌ها

 زبان  بار دیگر م هنگام بحث بر قانون تحصیلات عالی  شور و شوق زباندوستان را مشتعل گردانید و کار قانونگذاری را در مجلس مقننه با دشواری روبروکرد. این جدل چه ماهیت دارد و انگیزه‌های آن چیست؟

 این جدل که چندی  پیش نیز در چنین موردی مشتعل شد، یک پدیده تازه در تاریخ افغانستان  شمرده می‌شود و بدون شک  یکی از میدانهای مبارزه میباشد که از سوی محافل معیین  سازماندهی و  رهبری میگردد. این سؤال که چرا این پدیده معاصر است  و در سالهای دراز و طولانی تاریخ در افغانستان وجود نداشته دارای اهمیت است.

آنانی که  برای سالهای متمادی به دلایل مختلف و متعدد توانسته اند این ملت را که قلمرو آن‌ها به »گورستان خارجیان« شهرت یافته متفرق  ساخته و مورد استفاده قرارداده اند به  ابزار جدید  نیاز دارند. برای سالها افتخارات قبیلوی، احساسات مذهبی، ایدیولوژی مورد کاربرد قرار گرفتند. مردم افغانستان امروز  از  تجارب تازه  که در خاطره های آنان زنده‌اند میدانند که تمسک به ایدیولوژی  و به مذهب هردو  تنها به حیث وسایل رسیدن  به هدف، بسیج و  استفاده سیاسی از آنان مورد استفاده قرار گرفته اند. پیروی  دگماتیک از مارکسیزم-لینینیزم و حمایت از اسلام حسن البنا و سید قطب و محمد قطب خصومت ابر قدرتها را وارد افغانستان کرد و به پاکستان زمینه‌های  سربازگیری، نفوذ سیاسی و اقتصادی و و وابستگی افغانستان را ممکن گردانید.رهبران سیاسی این درایت را نداشتند تا به موضعگیریها با دید انتقادی و علمی نگاه کنند.

 کاربرد  تمایلات اتنیکی و زبانی به گمان اغلب زمانی ( در  سالهای دهه ی ۱۹۹۰) وارد عرصه ی سیاست حاکم گردید،زمانی که برای  حفظ قدرت یا  حصول آن به آن نیاز دیده میشد.  این تمایلات بحیث انگیزه‌ها و مشوقها  در مبارزه  مسلحانه و غیر مسلحانه به کار گرفته شدند ، زیرا سیاسیون برای تحکیم قدرت و پیروزی خویش به آنها نیاز داشتند. درحالیکه هیچ یکی از احزاب  - به استثنای احزاب  اتنیکی -از افراد  همزبان تشکیل نشده بود، این طرز تفکر حاکم بودکه پشتونها در یک  حزب و تاجیکها در حزب دیگر  قرارداشتند و یا  از آن حمایت میکردند.بعد ها خصومت مذهبی و اتنیکی نیز برآن افزون گردید.

از سوی دیگر  تاریخ روابط بین المللی نشان میدهد که تمایلات اتنیکی و زبانی در  داخل دولتهای دارای حاکمیت تقویت یافته اند. بر اساس دانستنیهای روابط بین‌المللی جنگها میان دولتها کاهش یافته در حالیکه جنگها در داخل دولتها بیشتر شده‌اند.در این مقاله گنجایشی برای  یادآوری چنین مثالها ی تاریخی نیست و این حقیقت چنان آشکار است که مانند آفتاب نمیشود آن را با دو انگشت پنهان کرد. این  تمایلات همواره بحیث ابزار سیاسی قدرتهای بزرگ مورد استفاده قرار گرفته اند.بسنده است به موجهایی  فکر نماییم که در  دوران جنگ سرد مبارزات آزادییبخش نامیده میشدند.

         افغانستان برای بازسازی و رفاه به دولت سازی و به  وحدت ملی نیاز دارد. این حقیقت را هر آن فردی که الفبای سیاست را نخوانده است از تجربه نیز میداند.  چند دستگی افغانان در بن اول  اساس چند دستگی را در افغانستان بصورت رسمی بنیاد نهاد. جامعه بین‌المللی بحیث پتره گر  پاره های یک قاب سیاسی راناشیانه بهم وصل کرد. رویداد مقابله سربازان شجاع و وطنپرست سرحدی افغان با متجاوزان پاکستان به گواهی  رسانه‌ها و روایات فردی احساسات ملی وطنپرستی را  بیدار  ساخت اما با این احساسات ملی به نفع ملت و اتحاد ملی و میهن افغانان برخورد نگردید و در برخی از موارد  سرکوب گردیدند. با اندکی تعمق میتوان دلایل و انگیزه‌های آن را رد یابی کرد.

         تمایلات اتنیکی و زبانی امروز برنده‌ترین  عامل نفاق در افغانستان میباشد. دشمنان از این ابزار در شرایط خاص استفاده میکنند: هرگاه به شرایط و اوضاع داخلی افغانستان نگاه شود ، در میابیم که هم افغانستان در شرایط حساس تاریخی خود بخصوص از نظر  اتحاد نیروهای سیاسی و بسیج مردم، قراردارد و هم  این انگیزه‌ها در شرایطی دامن زده می‌شوند که افغانستان به میدان رقابت منافع همسایگان دور و نزدیک مبدل شده است. چند عامل میتواند به اتحاد نیروهای سیاسی و اجتماعی و وحدت ملی منتج گردد، و دشمنان تلاش خواهند کر د تا از وقوع آن جلوگیری نمایند:

(۱)  تجربه ایدیولوژی پرستی و جهاد ومقاومت در افغانستان نشان دادند که هم  ابر قدرتها و هم حلقات دور و بر آن تنها به دستیابی به اهداف خود فعالیت میکردند که در نتیجه آن تنها جانبی که قربانی بیشتر  مادی و معنوی را متحمل گردید افغانستان میباشد.مردم از این تجربه آموخته اند.

(۲) تجربه  دوستی با آمریکا و دو ستان آن مانند بریتانیا و  پاکستان و جنگ طالبان از یک‌سو و  حمایت آنان از حکومت فاسد و دست نشانده کنونی  و کار کرد های این حکومت از سوی دیگر  نشان دادند که مردم هنوز هم در گرو گروگانان قراردارد و یگانه راه حل  اتحاد آن‌ها در برابر دشمنان است.

(۳)  مقابله ی  سربازان سرحدی برای دفاع از و طن، احساس  وطنپرستی و وحدت ملی را بیدارد کرد.

 بدین ترتیب دشمن این بار ، باردیگر  فرصت بحث بر قانون تحصیلات را بر گزید تا منازعه ی زبان را در اجندای سیاسی قرارد هد. ادامه این منازعه میتواند به تقسیمات جغرافیایی- اتنیکی افغانستان منجر گردد.

         اجازه دهید به یک حقیقت دیگر اشاره گردد. درحالیکه در برخی از محافل بر سر  استعمال کلمات زبانهای رسمی ملت واحد دعوا صورت میگیرد، این دو زبان با هم در زندگی مسالمت آمیز بسر میبرند. ما بحیث انسانهای تحصیلکرده و با فرهنگ از آن برای غیبت و بدگویی و برای دشنام و در نهایت در خصومت خویش با دیگران از آن استفاده مینماییم و مردم  از آن برای تفاهم و همزیستی استفاده میکنند. اما این زبان ابزار افهام و تفهیم است.به غرض مثال در حالیکه همه ی مؤسسات تحصیلی زیر یک نام پوهنتون شناسایی میگردند در همه گوشه و کنار آن به زبان دری زیبا تدریس میگردد. آیا به این واقعیت اندیشیده ایم که با صد شوق  از زبان انگریزی که زبان استعمار و استثمار است استقبال مینماییم و با افتخار آن را به جای اصطلاحات زبان تنی خود در  رسانه‌ها و در دیسکورس روزانه ( مانند هم اکنون)  به کار میبریم در حالیکه در برابر زبان ملی خود زبان آنانی که با ما در یک صف ستمکشی و مظلومیت قراردارد، حساست نشان میدهیم.

 دشواری در ما قراردارد نه در زبان ما و بصورت مشخص دشواری در آنعده از ما قراردارد که بصورت شعوری  و یا غیر شعوری آله دست  آنانی میگردیم که از ما بحیث دسته ی تبر استفاده میکنند.نسل کنونی از بسا جهات  آگاه‌تر از نسلهای قدیم میتواند باشد، زیرا درسهای تاریخ را در صنوف عملی گذرانده است. هرگاه ما به دلقکهای دیگران مبدل گردیم، سایر دلقها را در تاریخ نمیتوانیم مورد مؤاخذه قرار دهیم.

نتیجه‌گیری مقدمه کنونی لابد این است که ما بار بار قربانی  تفرقه افگنی دشمنان خود میگردیم و خود به وسیله ی بی اتفاقی، ضعف و نابودی خویشتن مبدل میگردیم.این تجربه سؤال مهمی را مطرح مینماید: آیا ما به اصطلاح فروید چنان غیر متعارف و بقری هستیم که نمیتوانیم از مکتب عملی تاریخ بیاموزیم؟ شواهد فراوانی وجود دارد که نشان میدهد ما خیلی از تاریخ و تجارب روزمره آموخته‌ایم و در بسیاری موارد  ماهرانه از آن استفاده مینماییم.پس  باور نمیشود که  افراد نادانسته به ابزاری در دست دیگران مبدل میگردند، زیرا آن‌ها استدلال میکنند و  از موضعگیری خویش دفاع مینمایند. 

این جدل تنها  به  تعویض یک کلمه از یک زبان به  کلمه ی دیگر از زبان دیگر محدود و منحصر نیست.  بیاید باهم یک‌جا به حقایق آتی توجه نماییم.

 

حقایق  انکار ناپذیر

مارتین راین (Martin Rein ) و دونالد شون (Donald Schona)   میپرسند: اساس  حل تصادمات و تناقضات چه خواهد بود، وقتی دیدگاهای متضاد خود تعیین مینمایند که مدرک یا گواه  عبارت از چیست و  چگونه باید تعبیر گردد؟     آن‌ها »ایپیستیمولوژی تجربی«   را  بحیث اساس پیشنهاد میکنند نه تیوری دانش را .

نحوه دید یا (framing)  که در بالا آن را دیدگاه ترجمه کردم، از نظر آن‌ها عبارت از شیوه گزینش، سازماندهی،تعبیر، و معنا دادن به یک واقعیت  پیچیده  به هدف فراهم آوری رهنمای کار برای  دانستن، تحلیل، متقاعد ساختن و عمل کردنمیباشد[1].

وقتی فکر میکنیم که چرا باید به مجموع مؤسسات تحصیلی دولتی در محوطه ی معیین  نام پوهنتون داده شده که  کلمه ی  پشتومیباشد نه  دری ، یک نحوه معیین دید را  بازتاب میدهیم که این واقعیت را  تبعیض آمیز و غیر عادلانه میداند. زیرا هردو زبان ملی اند و از اهمیت و اعتبار مساوی برخورداراند. این ادعا را زبانهای دیگر نیز میتوانند حد اقل در محلات مربوطه خود انجام دهند. اما این کار دشواریهای دیگری را بوجود میاورد. در واقعیت شمار نمیتواند به داشتن حق بیشتر منجر گردد، اما در شمار قدرت یا خشونت بالقوه وجود دارد که به فعال شدن تهدید مینماید.

 هرگاه چنان دموکراتیک فکر نماییم که همه ی افراد  بحیث اعضای جامعه داخلی دارای حقوق مساوی در برابر قانون اند، گروپهای(اتنیکی، زبانی، سیاسی، مذهبی، . .  .) افراد را نیز نمیتوان نابرابر دانست، هرچند این گروپها از نظر اندازه و قدرت متفاوت اند.در رابطه با زبان ملی باید ساحه برندگی و مشارکت آن را درنظر گرفت.این مساله زبانهای  دارای  گستردگی بیشتر را در  مقام امتیاز قرار میدهد.

          دشواری مقابله با تاریخ یکی از مشکلاتی میباشد که در سر راه تغییر  نامها قراردارد، زیرا در طول تاریخ نامگذاریهایی برای محلات دارای اهمیت خاص تاریخی و علمی یا غیر از آن مانند  نامهای تپه ها و دیوار ها و سرکها و باغها صورت گرفته اند. این کار آغاز  یک پروسه  نامگذاری مجدد خواهد شد که  نتیجه آن  تقسیمان سرزمین بر ا ساس زبانها خواهد بود. این پروسه به چنین سادگی پیش نخواهد رفت زیرا محلات زیست به آن نحوی اشغال نشده‌اند که بتوان آنرا به سرزمینهای زبانها ی متفاوت تقسیم کرد.به عبارت دیگر  ساکنان یک محل را گویندگان زبانهای مختلف  تشکیل میدهند.  این نحواه دید به حلقه ی روشنفکری هوادار آن محدود نمی‌ماند زیرا این حلقه تنها هوادار تغییر نامها نیست بلکه برای  تحقق آن  نیز فعالیت مینماید. این تغییر در حقیقت تغییر نام است ، درست همانند  نام  شخص بحیث  شخصیت حقیقی و نام  یک مؤسسه ی تحصیلی بحیث یک شخصیت حکمی.

این پروسه به یک پالیسی مبدل میگردد و در واقعیت همان خطری را احتوا مینماید که در مورد محکمه اختصاصی انتخاباتی فکر میشد که مداخله حکومت را در امور  انتخاباتی به یک شیوه معمول تبدیل مینماید. این پالیسی  منافع را از لحا ظ ادراکی شکل میدهد.بدین ترتیب دامنه ی اختلاف از حلقه ی روشنفکری به میان مردم کشانده می‌شود تا جوانب مختلف  بتواند برای به کرسی نشاندن  دید و استدلال خویش  آن‌ها را برای حمایت بسیج نمایند.  پیروزی این داعیه مبارزه را  عملآ به صفوف مردم به  محلات آموزشی ، زیستی و تفریحی میکشاند.

 

ماهیت جدل

عدم بردباری میتواند یک دلیل این جدل باشد.چرا تا دیروز ما در برابر این یا آن مساله بردبار و امروز آن بردباری را از دست داده ایم؟  آموزش اجتماعی  پاسخ این مساله را بدست میدهد.اماباز هم  نیاموخته ایم که نفاق موجب تباهی مردم و کشور ما گردیده و  یا عمدی و آگاهانه به آن متوسل میگردیم.

موضعگیری در مورد اصطلاحات به زبانهای دری یا پشتو باید ملی گردد.  فردی که خود را تحصیلکرده و روشن‌فکر میداند، و برای آنکه فکر میکند از مردم در پارلمان کشور نمایندگی مینماید   باید بدانند که نه فرد تحصیلکرده صلاحیت نمایندگی از مردم افغانستان را دارد نه از یک ملیت و قوم معیین را و نه هم موضعگیری اتنیکی میتواند ملی و به  سود ملت باشد. دومی باید بداند که او باوصف اینکه ممکن است حزب یا قوم معیینی به او رأی داده تا بحیث نماینده در  پارلمان حضور داشته باشد،او نماینده گروپ یا قوم نه بلکه نماینده مردم است. پارلمان میتواند محل لابی گروپهای منافع و گروپهای فشار باشد، اما  پارلمان مقدم برهمه مظهر اراده ملت است.

۳. زیست و انکشاف زبان به درج آن‌ها در مدارک قانونی بستگی کلی ندارد. زبان بوسیله ی گفتار و نوشتار سالم رشد میکند. آنانی که در دوطرف این منازعه در برابر هم موضعگیری کرده‌اند بهتر است که به ستوری شدن و  انکشاف علمی زبانهای ملی و محلی وبه  ویژگیهای  ملی و زبانی آن توجه نمایند، زیرا فقدان توجه که باید به مساله اساسی بحث در پارلمان مبدل گردد، زبان را زیان میرساند. نمیتوان انکار کرد که نسل جوان  افغان  اکنون در کاربرد گفتاری و نوشتاری از زبان مادری خویش دشواریهایی دارد و در بسیاری موارد نه انگلیسی بهتر بلد است نه زبان مادری را بهتر میداند.

۴. وکلای محترم  بهتر است در قانون  تحصیلات عالی به موارد آتی توجه نمایند:

·        کیفیت مواد درسی :کیفیت مواد درسی چنان است که به متون قدیم منحصر است، در حالیکه دانش معاصر پنجاه سال  پیشرفته‌تر از آنچه است که برای محصلان افغان در مؤسسات تحصیلی دولتی به عنوان دانش تدریس میگردد. جدیدترین منبع نه از زبان منبع بلکه از زبان ایرانی در اختیار  استادان و محصلان قراردارد.این امر به رشد زبان‌های ملی و به رشد علمی آنها زیان میرساند.گزارشهای گزارشگران بی.بی.سی از افغانستان مثال خوبی از چنین مورد اند.

·        ظرفیت علمی  تدریس کنندگان: اکثر استادان  مؤسسات تحصیلات عالی دولتی و بصورت قسمی مؤسسات تحصیلی غیر دولتی در سطح لیسانس یا ماسترهای  متون قرون و سطایی اند. در حالیکه دروازه پوهنتون های دولتی بروی تحصیلکردگان خارجی مسدود و بروی افراد  دارای روابط باز گذاشته شده اند. قانون تحصیلات مصوب شورای علمی  سال  ۱۳۸۸ برای پذیرش ماستر ۳۰ سال عمر و برای دکتر ۳۵ سال عمر را تعیین کرده است، تا از ورود استادان جدید جلوگیری نماید. پوهنتون کابل امروز در واقعیت امر تنها برای استادان قدیمی فعال در این مؤسسات و به روی آنانی که  دارای روابط اند در نظر گرفته شده است. این افراد بحیث ( محافظان پوهنتون) در برابر  ریفورم و ارتقای کیفی عمل میکنند.

·        دسترسی محصلان به امکانات و شرایط لازم دانش آموزی:محصلان نه تنها با استادان لیسانس و دارای  ظرفیت پایین تحصیلی روبرو اند ، بلکه موارد درسی معیاری و معاصر را نیز در اختیار ندارند و یا توانایی اسفاده از آن‌ها را دارا نیستند. داشتن کورسهای  زبانهای خارجی و انترنیت رایگان برای محصلان ضروری پنداشته میشود.

·        ارتقای مؤسسه ی تحصیلات عالی به مؤسسه‌ ی تولید فراورده های علمی: مونوگراف یا پایان نامه تحصیلی تنها فراورده علمی (!؟) مؤسسات تحصیلی افغانستان  میباشد. توجه  به تدریس میتدولوژی تحقیق علمی در همه ی فاکولته ها و انجام تحقیقات علمی ضروری اند.

·        رهایی مؤسسات از تعصب فکری و تفکر گروپی:تعصب فکری و تفکر گروپی منفی در پوهنتون مانند آفتاب روشن است. مؤسسات تحصیلات عالی دولتی و خصوصی در گرو دسته ها ی معیین قراردارند که آن را در برابر نفوذ و ورود دیگران محافظت مینماند.در برابر ورود افراد تحصیلکرده خارجی مقاومت صورت میگیرد و به این منظور  در قانون تحصیلات عالی تعیین سن  شده است.  اعلام غیر سیاسی بودن محوطه علمی در شرایط کنونی به معنای آن است که  محصلان را دور از شعور سیاسی و نفوذ سیاسی نگهداریم و  آن را در انحصار آن نیروهای یا اندیشه‌هایی نگهداریم در آن محیط تسلط دارند.این چنین برخورد  به معنای انکار حق دستیابی به دانش سیاسی  یا  تحدید   این حق میباشد.

·        ایجاد مرکز  تهیه و تدارک مواد و منابع درسی: برای فراهم آوری مواد درسی معیاری و معاصر برای محصلان باید مرکز تدارک و تهیه مواد درسی ایجاد گردد تا جدید ترین فراورده های علمی جهان به اسرع وقت بتواند در اختیار استادان و محصلان قرارداده شوند.

آیا این مسایل مهمتر از  تعویض کلمات و نامگذاری مجدد نیستند؟

آیا تداوم نام پوهنتون زیان‌بار تر از بی توجهی به این مسایل ملی و گسترده‌تر و  جبران ناپذیر تر است؟

 آن کسی که به سؤال اول نه و به سؤال دومی بلی پاسخ دهد یا بقری است یا در خدمت دیگران قراردارد.

 

پایان

 

 

 


 

[1]    Framing Policy Discourse in: F.Fischer and J. Forrester, The Argumentative Turn. Durham: Duke University Press 1993.P.233.

 

 


بالا
 
بازگشت