محمد عالم افتخار

 

آیا قرآن؛ از آیات بیشتر خداوند در کتابی برتر سخن نمیگوید؟

 

پیامبران عصر حجر؛ چگونه شریعتی را تنفیذ میکردند؟!

 

   (بخش پنجم) سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

                                               

پیشاپیش خوشوقتم؛ کار بزرگ و خلاقانه دختر خانم محترمه؛ آریانا سعید؛ یعنی خلق سرود «بانو آتش نشین» را به این هنرمند پر استعداد جوان، همکاران محترم شان و شاعر این سرود عالی؛ سلیمان جان دیدار؛ و به کافه زنان و دختران افغانستان و مردم آزاده و حق طلب و عدالت جوی وطنم؛ صمیمانه و با شور و شعف تبریک و تهنیت بگویم.

سرود «بانوی آتش نشین»؛ البته که میتواند مخصوصاً به لحاظ ویدیو؛ هنوز غنی تر و جذاب تر و اثرناکتر شود؛ معهذا هم اکنون نیز ناب و نفیس و قابل قدر و الهامبخش در هنر موسیقی ماست و نشان میدهد که با هنر؛ چه کار ها که نمیتوان کرد!

به امید پایش و بالش این خط و استقامت هنری؛ شما را دعوت میکنم که نخست این ویدیو را با صحبت های گرم و توأم با ابرازعزم جزم آریانای هنر آفرین ببنید و بشنوید:

http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=brx9Ll5SX1c

 

لینک سرود «بانوی آتش نشین» طور مستقلانه در یوتیوب؛ این است:

http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=CoVGwJ2nyOY

 

********** 

و اما بعد:

این هفته پیام گیرایی دریافتم از خانم مبارز نستوه در راه روشنگری؛ محترمه سجیه کامرانی.

خانم سجیه چنانکه اکثریت عزیزان آگاهی دارند سالهاست که به طریق برنامه های مدنی و مترقی تلویزیونی و ستلایتی؛ به جنگ اهریمن ارتجاع و استبداد و جهل و توحش و بربریت می روند و درین کارزار بزرگ؛ پیروزی های ماندگاری کمایی کرده اند.

ایشان به لحاظ آماده گی ها برای ارائه پیروز مندانه برنامه هایشان هم که شده؛ به مطالعات وسیع و دقیق می پردازند و بالنتیجه از نظر غالباً صایبی در مورد سخن ها و اهل سخن ها برخوردار میشوند. اهمیت استثنایی پیام کوتاه ولی عمیق ایشان برای من؛ از همینجاست:

 

« سلام اغای افتخار
 
امید به سلامت باشید.

 نوشته های تان را میخوانم و بسیار جالب است.
اگر کتابی دارین لطف نموده برایم بفرستید؛ خوشحال و ممنون میشوم .روز و شب تان خوش»


اینجانب به دلایلی معلوم؛ در پاسخ ایمیل ایشان نوشتم:

خواهر عزیز و رزمنده قهرمان سجیه جان کامرانی !
سلام و احترام متقابل تقدیم میدارم . آرزومندم شاد و سرشار باشید. از نظر نیک تشویق آمیز شما سپاس گذارم. در مورد کتاب باید عرض کنم که من دوسال قبل؛ کتاب «گوهر اصیل آدمی» را در هند چاپ کردم و یکی از ذواتی که اولین نسخه ها را برایشان اهدا کرده و فرستادم؛ شخص شما بودید.

برای من از اینکه کتاب به شما تسلیم داده شده اطمینان داده بودند و اگر منظور تان کتاب دیگرم «معنای قرآن» باشد؛ به گونه انترنیتی وجود دارد که لینک قابل دسترس آسان آن در همین مقاله (مورد اشاره) وجود دارد. و تلاش میکنم آنرا ویرایش؛ تکمیل و بالاخره چاپ نمایم.
اگر احیاناً کتاب اهدایی «گوهر اصیل آدمی» که تلاشی برای یک رنسانس فرهنگی و سیاسی ـ اجتماعی است؛ برایتان نرسیده باشد؛ لطف نموده به این تلیفون یک تماس بگیرید؛ .... در همان نزدیکی های شماستند و کتاب نزد شان وجود دارد. در کاپی به ایشان نیز اخبار میکنم.

کتاب پیشترم «دیو های چرمین کمر» توسط طالبان جمع آوری و سوختانده شد. دیگر آثارم هنوز چاپ یا آماده چاپ نشده است و قسمتی جسته جسته روی انترنیت وجود دارد.
.........

 در عین حال میخواستم اجازه دهید در بخش بعدی بحث انترنیتی پیرامون پیام الهامبخش شما یاد دهانی و تبصره داشته باشم . چرا که به همه؛ گویای مطالب انگیزنده میباشد. با کمال احترام

خواهر سجیه کامرانی؛ در قبال ایمیل من؛ نوشتند:

 

«سلام به شما
تشکر از لطف تان
من تا حال کتاب شما را نگرفتم حتما به آن نمبر زنگ میزنم؛ اینکه در مورد ایمیل من یادهانی میکنید سعادت از من است. باید بدانید که نوشته های شما بسیار تحلیلی و عالمانه است. همیشه موفق باشید
                                                                                                سجیه»

************

عزیزان به خاطر دارند که بخش پیشینه این بحث را؛ به آرزوی اینکه در بخش بعدی به استنتاج هایی خواهیم  رسید؛ به پایان برده بودیم.

طوریکه مؤکداً خاطر نشان ساخته بودم نصب العین این سلسله مباحث؛ پاسخ یافتن به یک سلسله سوالات کلیدی زمان ماست که منجمله از مخالفت های اخوانی ها؛ وهابیون و سلفی های بربری وطنی ی مان با تصویب قانون منع خشونت علیه زنان در پارلمان؟؛ نشئات کرده است!(1)

طبق معتبر ترین و مستندترین بخشبندی های تاریخ و سرگذشت 5 ملیون ساله بشر؛ روزگار نزول قرآن کتاب مقدس مسلمانان؛ به عصر بربریت میانی همراه با برده داری؛ در مکه و شبه جزیره عربستان؛ مصادف میباشد که عمده ترین شاخصه آن شمشیر است.

پیش از آن در عصر توحش؛ سلاح تعین کننده؛ نیزه و تیر و کمان بود و سپس در عصر تمدن سلاح های آتشین؛ جایگزین سلاح های اعصار توحش و بربریت گردید. البته این بحث بسیار طولانی، بسیار مهم و بسیار دلچسپ است ولی اینجا مجال پرداختن به آن را نداریم.

علاوتاً در بخشبنبدی های تاریخ ـ باستانشناسی؛ دوران بسیار طولانی ای هست به نام «عصر حجر» که خود به دوره ها و برهه های زیادی تقسیم میگردد. البته که قرآن؛ اثر عصرحجری نیست ولی به حد کافی از هدایت مردمان اعصار دور توسط الله تعالی؛ به وسیله پیامبران سخن میگوید که مسلماً شامل عصر حجر نیز میگردد!؟

طبق روایات اسلامی؛ شماره پیامبران گذشته الهی 124000 تن بوده است که بدین حساب میتواند بیش و کم یکصد هزار تن آنها پیامبران دوران  بیحد طولانی «عصر حجر» بوده باشند؛ پس بسیار جالب و مهم است دریابیم که پیامبران عصر حجر چگونه شریعتی را تبلیغ و تنفیذ میکردند و امر به معروف و نهی عن المنکر در نزد آنان عبارت از چه چیز هایی بود؟

آیا همه این پیامبران مرد و مذکر بودند و یا با در نظر داشت اینکه در حواشی عصر حجر نظام خانواده گی و طایفه ای مادر سالاری وجود داشته، در بسا اوقات ابویت (پدری) قطعی نبوده و بنابرین نسب اولاد از طرف زن تعیین میگردیده و اعتبار داشته است؛ پیامبران زن نیز وجود داشته اند؟

عمده ترین واقعیت مبرهن شده در مورد عصر حجر این است که در سراپای آن؛ خط و کتابت وجود ندارد؛ لهذا پیامبران الهی درین عصر نمیتوانسته اند؛ صحیفه و کتاب داشته باشند و ناگزیر می بائیستی به طور شفاهی و عرفی با مردمان ارتباط دشوار برقرار نمایند.

عصر حجر به مقیاس تاریخی و تکاملی؛ دوران کودکی نوعی ی بشر؛ بوده بنابرآن پیامبران می بایستی همچون دایه ها با این آدمیان و آدمیزاده گان برخورد حمایتی و تربیتی پیشه میکرده اند. اینکه شریعت های پیامبران الهی در

مورد بشر اولیه عصر حجر؛ چنین بوده؛ نبوده؛ برای ما معلوم نیست؛ اینکه آن آدمیان کودک مانندِ غالباً معصوم که بار عظیم مشقات تکاملی نوع بشر را بدوش کشیده و انسانیت را وارد دوران «تاریخ مکتوب» و مدارج بالای دیگر کردند؛ در یوم الدین ـ روز حساب و کتاب و داوری و عدل الهی چه مقام و منزلتی خواهند داشت؛ نیز در پرده غیب است. اما چیزی که معلوم است این است که آنان؛ هیچگاه قادر نشدند کلمه طیبه بخوانند؛ نماز اقامه کنند، روزه بگیرند، زکات بدهند و از همه مهمتر غایی ترین عبادت الله تعالی را در خانه کعبه شریفه اداء نمایند!؟

برعلاوه مجموعه تحقیقات باستانشناسی؛ اثبات میکند که شریعت آمیزیش و نکاع و جماع زن و مرد؛ درین دوران هیچ وجه مشترکی با آخرین شریعت الهی یعنی دین مقدس اسلام نداشته است!

بدواً آمیزش ها حالت گله ای داشته و هیچ استنایی هم میان خواهر و برادر و کافه آنان که بعد ها «محارم» تلقی گشتند؛ موجود نبوده است. درین سپیده دمان زنده گانی بشری یا عصر حجر قدیم؛ خانواده، مالکیت خصوصی و چیز هایی مانند دولت و معبد و ملزومات آنها به مفهوم امروزی و اسلامی موجود نبوده است.

بیائید با استفاده از منابع قابل دسترس در مورد وضع این برهه از زیستار نیاکان مان معلوماتی بیاندوزیم تا بهتر دیده بتوانیم که آیا آنان هم تابع یک شریعت ازلی و ابدی و لا یتغییر و تعدیل ناپذیر بوده اند؟

آیا چنین چیز فرازمانی و فرامکانی و بدون دخل و ربط به وضع تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مردمان؛ میتواند وجود داشته باشد و ممکن و میسراست که وجود داشته باشد؟؟

توجه میفرمائید که اکتساب چنین معلوماتی؛ استنتاج های نهایی مان از این بحث را ریشه ای و قانع کننده و قطعی میگرداند:

"منظور از پارينه سنگی يا عصر حجر  قديم يا عصر سنگ قديم (Palaeolithic) دوره ای است که در طول آن تنها صنعت بشر؛ ساخت ابزارهای سنگی بوده و در ميان ابزار هايی که مورد استفاده قرار می داده اند مثل شاخه درخت، استخوان و... استفاده از سنگ غلبه داشته است. اين عصر حدود 5/2 ميليون سال قبل در آفريقا آغاز می شود و حدود 12 هزار سال قبل از ميلاد به پايان می رسد.

عصر پارينه سنگی که اصطلاحی مبتنی بر تاريخ فرهنگی است؛ خود به سه دوره تقسيم می شود:

الف) پارينه سنگی تحتانی (Lower P.) 5/2 ميليون سال قبل تا 125 هزار سال قبل

در اين دوره دو گونه انسان زندگی می کردند:

 1 .هوموهابيليس ها در آفريقا.

آنها از راه مردارخواری و جمع آوری مواد غذایی آماده در طبیعت زندگی می کردند. فرهنگ ابزارسازی آنان را که قديم ترين ابزارسازها هستند الدوان می نامند. در اين فرهنگ ابزارسازی؛ اطراف سنگ را به منظور تيز کردن آن می تراشند. هوموهابيليس در همين عصر انقراض می يابد.

2. هوموارکتوس ها که فرهنگ ابزارسازی آنان آشولين نام دارد.

هوموارکتوس ها تا عصر بعدی پارينه سنگی نيز به زندگی ادامه دادند. آتش برای اولين بار توسط آنها مورد استفاده واقع شد و موفق به پخت غذا شدند. کشف آتش و پخت غدا نشان از کانون خانه و مکانی دارد که دور آن جمع می شده اند. 

هوموارکتوس اولين انسان مهاجر است که با مهاجرت از آفريقا فرهنگ و زندگی را در ساير مناطق گسترش داد. هوموارکتوس زندگی خود را از طريق شکار حيواناتی همچون گوزن، اسب، بچه کرگدن، گاو نر، گاو کوهاندار، گراز وحشی، کفتار و گرگ می گذراند.

نيزه ابزاری است که اولين بار توسط هوموارکتوس ساخته شد. همچنين شواهدی از هم نوع خواری ميان ارکتوس ها ديده شده است. دليل اين امر را مسائلی همچون قحطی يا عقيده به انتقال ويژگی افراد از طريق خوردن مغز آنها عنوان کرده اند.

الگوی زندگی بشر در اين دوره مطلقا مبتنی بر زندگی در غار هاست و بشر خود اقدام به برپا کردن پناهگاه نمی کند. اما حدود 125 هزار سال قبل مقدمات ساخت پناهگاه اوليه فراهم آمد و ابزارسازی بشر نيز رشد کرد، به دليل همين تغييرات؛ پايان عصر پارينه سنگی تحتانی را در همين زمان می دانند.

ب) پارينه سنگی ميانه (Middle P.) ۱۲۵ هزارسال قبل تا 35/40 هزار سال قبل

از مهم ترين وقايع اين عصر؛ يخبندان وورم است که 85 تا 70 هزار سال قبل در بيشتر مناطق نيمکره شمالی زمين اتفاق افتاد.

در اين دوره سه گونه انسان زندگی می کردند:

1.  هوموارکتوس ها که احتمالا با ظهور يخبندان منقرض شدند.

2. هوموساپينس های قديم. مهم ترين آنها نئاندرتال ها بودند که فرهنگ ابزارسازی آنها را موسترين می نامند. در اين فرهنگ برای اولين بار از استخوان و چوب برای ساخت ابزار استفاده می شود.

الگوی معاش نئاندرتال ها مبتنی بر سکونت در غارها بوده است. احتمالا شروع آيين ها هم مربوط به همين گونه است. نئاندتال مردگان خود را به خاک می سپردند و به نظر می رسد اين کار با آيين خاصی مثل قراردادن استخوان حيوانات و ابزارها و گياهان در قبر همراه بوده است.

آنها همچنين اين توانايی را از خود بروز دادند که از پوست حيوانات پوشاک تهيه کنند. در واقع دوره زندگی آنان دوره بسيار سرد و خشکی بوده است و شايد به همين دليل نوعی ثبوت و عدم نوآوری در ساخت ابزارهايشان به چشم می خورد که ممکن است ناشی از عدم جابه جايی و ثابت بودن مکان زندگی آنان هم باشد.

برای نئاندتال ها دو گونه الگوی معاش تصور کرده اند:

اول اينکه آنها نوعی زندگی خانوادگی داشته اند که در آن مردان و زنان بدون فرزند شکار می کرده اند و برای مادران و کودکان و ضعيف تر ها می آورده اند.

دوم اينکه مردان دوره گرد بوده و فقط برای توليد مثل به خانه برمی گشتند. در نبود آنها زنان خودشان آذوقه تهيه کرده و از فرزندان نگهداری می کردند. زنان نئاندرتال هم به اندازه مردانشان قوی بوده اند.

احتمالا نئاندرتال ها از معلولان و سالخوردگانشان نگهداری می کردند و با توجه به همکاری و کار گروهی بين نئاندرتال ها و ساير شواهد آنها توانايی گونه ای سخن گفتن را داشته اند. نئاندرتال ها هم مانند ارکتوس ها هم نوع خواری می کرده اند.

3. هوموساپينس ساپينس ها هم در همين دوره بودند که البته در نقاط مختلف زمين؛ زمان ظهور آنها فرق می کند. قديمی ترين تاريخ ظهور آنها مربوط به آفريقا و جديدترين آن مربوط به اروپاست. آنها در مناطقی مثل لوانت با نئاندرتال ها همزيستی داشته اند که به نظر می رسد آميزشی ميان آنها صورت نگرفته باشد. سوزن های عاجی نشانگر دوخت لباس توسط اين گونه میباشد. تدفين هوموساپينس ساپينس آيينی تر است.

ج) پارينه سنگی فوقانی (Upper P.) ۳۵/۴۰ هزارسال قبل تا 12 هزار سال قبل

يخبندان وورم که در دوره قبل آغاز شده بود اواخر اين دوره به پايان می رسد. ابزارسازی بشر در اين دوره استاندارد می شود و از لحاظ جنس و نوع تنوع فراوانی در آن به وجود می آيد.

برای اولين بار استفاده از تله، تير و کمان، تور و قلاب آغاز می شود. تنها گونه بشری اين دوره يعنی هوموساپينس ساپينس دست به آفرينش های هنری می زند. اعتقادات آيينی کاملا شکل گرفته است. با افزايش جمعيت زندگی بشر ميان غارها و پناهگاه های طبيعی به همراه پناهگاه های مصنوعی ساخت بشر تقسيم می شود.

در آفريقا از چوب وگل، در اروپا از استخوان و پوست جانوران بزرگ سرپناه می سازند. در اين دوره برای اولين بار شرق سيبری، استراليا، آلاسکا و شمال کانادا مسکونی می شود.

هنرهای اين دوره عبارتند از: نقاشی درون غارها

 

فشرده ای در باره عصر حجر از ویکی پیدیا: 

"عصر سنگ یا عصر حجر دوره‌ای است که در آن ساخت وسایل کار و مبارزه از سنگ؛ در راستای تکامل انسانی گسترده شده و زندگی انسانی از شرق آفریقا به سراسر جهان پراکنده گردید. این دوره با پیشرفت کشاورزی، رام‌کردن دام‌ها، و گداختن سنگ مس و فلزکاری به پایان رسید. از آنجا که نوشتن را آغاز تاریخ می‌دانند، عصر سنگ در دوره پیش از تاریخ جای ‌می‌گیرد. یعنی خط و نگارش در عصر سنگ وجود ندارد.

اصطلاح عصر سنگ را نخستین بار رومیان و چینیان باستان به کار برده‌اند. با این حال در سال ۱۸۱۹ کریستیان یورگنسن تامسن، نخستین موزه‌دار موزه ملی دانمارک، به هنگام ساماندهی مجدد اشیای موزه اش، تصمیم گرفت آن‌ها را براساس مواد معمول به‌کار رفته در زمان ساخت شان بچیند. تامسن آثار موزه اش را سه بخش کرد: عصر سنگ، عصر مفرغ و عصر آهن.

عصر سنگ کهن یا دوره پارینه‌سنگی بیش از یک میلیون سال به درازا کشید و در درازای این زمان تغییرات آب و هوایی‌ای رخ داد که اثر بسیاری بر تکامل انسان گذارد.

دوره نوسنگی یا عصر سنگ نو با کاربرد کشاورزی شناخته می‌شود، برای این ویژگی؛ گاه این دوره را انقلاب نوسنگی نیز می‌خوانند. همچنین کوزه‌گری در این زمان گسترش یافت و زیستگاه‌های انسانی بزرگ‌تری همانند اریحا و چاتال هویوک پدید آمد. نخستین فرهنگ‌های نوسنگی در ۸۰۰۰ (پیش از میلاد) در هلال بارور آغاز شدند. از آنجا بود که کشاورزی و فرهنگ به کرانه مدیترانه، دره سند، چین و جنوب شرقی آسیا گسترده‌ شد.

به دلیل گسترش کشاورزی و نیاز به خرمن و فرآیند کاشت، ساخت و تراش ابزارهای سنگی که به کار تیزکردن، ساطوری‌کردن، بریدن و تیشه‌زدن می‌آمد گسترش یافت. نخستین گواهی‌ها برای موجودیت بازرگانی در این دوره‌ دردست  است. کالاهای گوناگون صدها میل آنسوتر برده می‌شدند. یک نمونه خوب برای یک دهکده دوره نوسنگی اسکارا بری در جزیره اورکنی در اسکاتلند است. این اجتماع دارای بسترهای سنگی، طاقچه سنگی و حتا آبریزگاهی خانگی و پیوسته به یک جوی بوده.

خوراک مردمان این دوران از سوی شکارچیان و گردآورندگان گیاهان و و از گوشت جانوران فراهم می‌گشت.

پژوهش‌ها نشان می‌دهد که دوسوم انرژی مورد نیاز مردمان آن دوران از گوشت به دست می‌آمد.

گمان برده‌می‌شود که نخستین مصرف شراب که از ترش‌شدن انگورهای وحشی ساخته شده‌ بوده در این دوره رخ داده‌ باشد.

دو میلیون سال پیش در شرق آفریقا نخستین سازه انسانی پدید آمد که عبارت بود از ستون‌هایی سنگی که شاخه‌های درختان را مانند بام نگاه می‌داشتند. سازه سنگی گرد ساده‌ای که در ترا آماتا در نزدیک نیس فرانسه یافت‌شده به ۵۰۰هزار سال پیش بازمی‌گردد. جز این سازه‌های سنگی دیگری که زیستگاه مردمان آن دوران شمرده‌ می‌شده در جای‌جای جهان یافت شده‌است. شماری از آنها در پی می‌آیند:

ـ ساختاری سنگی چادر مانند در درون غاری در نزدیکی گروت دولازاره در نیس فرانسه

ـ ساختاری سنگی با بامی از چوب بافت شده در دولنی وستونیتسه چکسلواکی، از ۲۳سال پیش از میلاد مسیح

ـ کلبه‌های بسیاری ساخته شده از استخوان ماموت در اروپای خاوری و سیبری

ـ چادری از پوست جانوران از ۱۵ هزار ۱۰هزارسال پیش از زایش عیسی در پلاتو پارن فرانسه

ـ نیایشگاه‌هایی دارای چند اتاق و یا تک ‌اتاقه و دارای چندین ستون، از آسیا تا اروپا

در دوره پارینه‌سنگی نگاره‌های بر روی دیواره غارها کمیاب‌هستند. این نقش‌ها دربرگیرنده جانورانی مانند گربه‌سان و کرگدن می‌باشد. نمونه این اثرها را می‌توان در غار شووه دید. سنگ ‌نگاره‌های این غار به ۳۱هزار سال پیش از میلاد باز می‌گردند. غار آلتامیرا در اسپانیا به ۱۴ تا ۱۲ هزار سال پیش از میلاد باز می‌گردد و نقاشی‌های آن در بردارنده نگاره‌ هایی از گاومیش کوهان‌دار آمریکایی‌است.

 

و اما در مورد زن و ازدواج و خانواده :

تا اوايل سالهای ١٨٦٠ چيزی به اسم تاريخ خانواده وجود نداشت. در اين زمينه علوم تاريخی هنوز کاملا تحت تأثير "پنج کتاب" موسی بود [انجيل عهد عتيق]. شکل پدرسالاری خانواده، که در آنجا بطور مفصل‌تر از جاهای ديگر تشريح شده بود، نه تنها بطور ضمنی بصورت قديمی‌ترين نوع خانواده پذيرفته شده بود، بلکه همچنين - بعد از کنار گذاشتن چند-همسری - اين نوع خانواده، با خانواده بورژوايی کنونی يکی تلقی شده بود، گويی در حقيقت خانواده ابداً مشمول تکامل تاريخی نشده است.

حداکثر چيزی که پذيرفته شده اين بود که ممکن است يکی دوران روابط جنسی مختلط [Promiscuous يا روابط جنسی بی قيد و بند] در زمانهای اوليه وجود داشته بوده باشد. البته بايد گفت که علاوه بر تک-همسری، چند-همسری شرقی و چندشويی هندی و تبّتی هم شناخته شده بودند، ولی اين سه شکل در هيچ توالی تاريخی قرار داده نميشدند و بصورت جداگانه در کنار يکديگر قرار ميگرفتند.

بر اين حقيقت واقف بودند، و نمونه‌های جديدی هم هر روزه آن را روشنتر ميکرد، که در ميان پاره‌ای از مردمان عهد کهن، و در ميان پاره‌ای از انسانهای وحشی کنونی، نسب نه از پدر، بلکه از مادر بُرده ميشود و بنابراين فقط تبار از طرف زن معتبر شناخته ميشود. و اينکه در ميان بسياری از مردمان کنونی، ازدواج بين گروههای بزرگتر معيّنی - که در آن زمان بررسی دقيقی از آن نشده بود - ممنوع بود، و اينکه اين رسم را در تمام نقاط جهان ميتوان مشاهده کرد.

ولی کسی نميدانست که چگونه از آن نتيجه‌گيری کند،

مطالعه تاريخ خانواده از سال ١٨٦١ با انتشار "حق مادری" نوشته باکوفن آغاز شد. مؤلف، در اين اثر، اين احکام را ميدهد:

1ــ بشر در ابتدا در يک حالت اختلاط جنسی زندگی ميکرد، که مؤلف ناخرسندانه آن را "هيتاريسم" ميخواند؛

2ـ  چنين اختلاطی باعث ميشود که ابويّت [اينکه کی پدر است] بکلی غير قطعی باشد، و بنابراين اصل و نسب فقط از طريق زن - بنابراين بر حق مادری - قابل تشخيص باشد؛ و ديگر اينکه اين امر، در ابتدا در مورد تمام مردمان عهد کهن صادق بوده است؛  

3ـ بالنتيجه از بين والدين نسل جوان، تنها زنها که بمثابه مادر بطور قطعی مشخص بودند، از توجه و احترام زيادی از اين جهت برخوردار ميشدند، که بنا بر برداشت باکوفن، اين تا حد حکومت مطلق زنان (Gynecocracy  زن سالاری) پيش رفت؛

4ـ گذار به تک-همسری که در آن زن منحصراً به يک مرد تعلق دارد، متضمن نقض مقررات مذهبی اوليه بود (يعنی در حقيقت عملا نقض حق سنتی کهن مردان ديگر نسبت به همان زن)

 کتاب حجيم باکوفن به آلمانی نوشته شده بود، يعنی به زبان ملتی که در آن زمان کمتر از هر ملت ديگری ـ درست مانند ملت کنونی افغان ـ به وضع ماقبل تاريخ خانواده کنونی علاقمندی نشان ميداد. بنابراين او ناشناخته ماند. فرد بعدی که در اين رشته در سال ١٨٦٥ ظاهر شد، ابداً نامی از باکوفن نشنيده بود.

اين جانشين، ج. اف. مک‌لنان J.f. Mclennan بود.

مک‌لنان، در ميان بسياری از مردمان وحشی، بربر، و حتی متمدن عصر کهن و جديد، يک نوع ازدواج را مييابد که در آن داماد، به تنهايی يا به همراه دوستانش، مجبور است تظاهر کند که عروس را از دست وابستگانش بزور مي ربايد.

اين رسم بايد از بقايای رسم گذشته‌ای باشد که در آن مردان يک قبيله زنان خود را از قبيله ديگری در واقع به زور ميگرفتند. وگرنه اين "ازدواج از طريق ربودن" [marriage by abduction] از کجا مايه ميگرفت؟

تا زمانی که مردان تعداد کافی زن در قبيله خود مييافتند ابدا لزومی به اين کار نبود. ولی غالبا در ميان مردمان عقب مانده مشاهده ميکنيم که گروههای خاصی وجود دارند (که در حوالی سال ١٨٦٥ هنوز با خود قبيله يکی گرفته ميشدند) که ازدواج داخلی در بين آنها ممنوع است، بطوری که اجبارا، مردان زنان خود، و زنان شوهران خود را در خارج از گروه انتخاب ميکنند، در حالی که در ميان ديگران اين رسم وجود دارد که مردان يک گروه معيّن مجبورند که زنان خود را فقط از درون گروه خود برگزينند.

مک‌لنان گروههای نوع اول را برون-همسر Exogamous، و نوع دوم را درون-همسر Endogamous مينامد و بدون اينکه دردسر بيشتری بخود بدهد، يک آنتی‌تز سخت و سفت بين "قبايل" برون-همسر و درون-همسر قائل ميشود.

گرچه بررسی‌های خود او در مورد برون-همسری، اين حقيقت را درست جلوی چشم او ميگذارد که در بسياری از - اگر نه در غالب، يا حتی در تمام - موارد، اين آنتی‌تز فقط در پندار او وجود دارد، معهذا او آن را اساس کل تئوری خود قرار ميدهد. بر اين مبنا او معتقد است قبايل برون-همسر، زنان خود را فقط از خارج انتخاب ميکنند؛ و در حالت جنگ مداوم بين قبايل که مشخصه توحش است، اين کار فقط با ربودن ميسر است.

شايستگی مک‌لنان اين است که توجه را به شيوع و اهميت فراوان چيزی که آن را برون-همسری مينامد، جلب کرده است. ولی او به هيچ وجه کاشف وجود گروههای برون-همسر نبود و مهمتر اين که، آن را درک نکرده بود. علاوه بر يادداشتهای قديميتر و پراکنده بسياری از ناظرين که منابع مک‌لنان بودند، لاتام (مردم‌شناسی توصيفی، ١٨٥٩) بدقت و درستی هر چه بيشتر اين نهاد را در ميان ماگارهای Magars هندی توصيف کرد و اعلام نمود که اين امر در تمام نقاط جهان عموما وجود و شيوع داشته است - عبارتی که بوسيله خود مک‌لنان نقل شده است.

ولوئیس مورگان نيز حتی در سال ١٨٤٧ در نامه‌هايش درباره ايروکويی‌ها Iroquoisدر آمريکن ريويو American Review) ) و در سال ١٨٥١ در "اتحاديه ايروکويی‌ها"  ثابت کرد که اين مسأله در اين قبيله وجود داشته است و آن را بدرستی توصيف کرد.

اين هم از شايستگی مک‌لنان است که تشخيص داد سيستم رسيدن به نسب از طريق مادر، سيستمی است که در ابتدا وجود داشته است، گرچه همانطور که بعدها خود ذکر کرد باکوفن قبل از او به اين تشخيص رسيده بود. ولی در اينجا نيز او ابدا صريح و روشن ادای مطلب نميکند، دائما از "خويشاوندی فقط از طريق زنان" سخن ميگويد و مرتبا اين عبارت را - که در مورد مراحل اوليه صحيح است - در مورد مراحل بعدی تکامل هم بکار ميبرد؛ در صورتی که گرچه نسب و توارث هنوز منحصرا از طريق تبار زن مشخص ميشوند، خويشاوندی از طريق تبار مرد نيز تشخيص داده شده و عنوان گرديده است.

در اين اثنا فاکتهای بيشتر و بيشتری روشن شدند که ديگر در اين طرحِ تر و تميز نميگنجيدند. مک‌لنان فقط سه شکل ازدواج را ميشناخت - چند-همسری، چند- شويی و تک-همسری.

ولی هنگامی که توجه به اين نکته معطوف شد، دلايل همواره فراوان‌تری بدست آمد مبنی بر اينکه در ميان مردمان عقب مانده شکلهايی از ازدواج وجود داشت که در آن يک گروه از مردان بطور اشتراکی صاحب يک گروه از زنان ميشدند، لوبوک (در منشأ تمدن، ١٨٧٠)  تشخيص ميدهد که اين ازدواج گروهی ("ازدواج اشتراکی") يک حقيقت تاريخی است.

بلافاصله بعد در سال ١٨٧١، مورگان با اسناد جديد و از بسياری جهات تعيين کننده، ظاهر شد.

او قانع شده بود که سيستم خويشاوندی عجيبی که در ميان ايروکويی‌ها حاکم بود، در ميان تمام بوميان ايالات متحده هم وجود داشت و بنابراين در سرتاسر يک قاره گسترده بود.

بنابراين او حکومت فدرال آمريکا را وادار کرد که درباره سيستمهای خويشاوندی مردمان ديگر، بر مبنای پرسشنامه و جداولی که خود او وضع کرده بود، به جمع‌آوری اطلاعات مبادرت ورزد، و از روی جوابها به کشف اين نکات نائل آمد:

1ـ اينکه سيستم خويشاوندی سرخپوستان آمريکا در ميان قبايل بيشمار ديگری در آسيا، و در شکل تعديل يافته‌ای در آفريقا و استراليا هم حاکم بود؛

 ٢- اينکه آن سيستم بوسيله يک شکل ازدواج گروهی در هاوايی و در جزاير استراليا، که اکنون در حال نابودی بود، کاملا قابل توضيح بود؛

3ـ اينکه به هر حال در کنار اين شکل، در همان جزاير، يک سيستم خويشاوندی ديگر هم وجود داشت که فقط بر مبنای يک شکل ازدواج گروهی از اين هم بدوی‌تر، که اکنون از بين رفته بود، قابل توضيح بود.

او مدارک جمع‌آوری شده و نتيجه‌گيری‌های خود را از آنها، در کتاب سيستمهای همخونی و خويشاوندی سببی، در سال ١٨٧١ منتشر کرد و از آنجا بحث را به عرصه بينهايت وسيعتری کشاند. او با شروع از سيستمهای خويشاوندی، شکلهای خانواده منطبق با آنها را از نو ساخت و به اين طريق راه جديدی برای بررسی، و چشم‌انداز بسيار وسيعی به ماقبل تاريخ بشريت گشود.

در اثر عمده مورگان، جامعه باستان (١٨٧٧) Ancient Society چيزی که مورگان آن را در سال ١٨٧١ بطور مبهم حدس ميزد، با احاطه هر چه بيشتر تکامل يافته است. درون-همسری و برون-همسری آنتی‌تز يکديگر نيستند، تاکنون هيچ "قبيله" برون-همسر، در جايی شناخته نشده است. ولی در زمانی که ازدواج گروهی هنوز شايع بود - و اين به احتمال زياد در همه جا، در اين يا آن زمان وجود داشته است - قبيله شامل گروههای چندی بود که از طريق خونی، توسط مادر به هم وابسته بودند - تيره‌ها - که ازدواج بين آنها اکيدا ممنوع بود، بطوری که گرچه مردان تيره ميتوانستند زنان خود را از درون قبيله خود بگيرند و اين کار را هم علی‌القاعده ميکردند، ولی مجبور بودند که آنها را از خارج از تيره خود انتخاب کنند. به اين طريق خود تيره اکيدا برون-همسر بود، قبيله که شامل تمام تيره‌ها ميشد اکيدا درون-همسر بود.

معهذا مورگان به اين قانع نبود. تيره‌های سرخپوستان آمريکا باعث پيشرفت تعيين کننده ديگری در زمينه بررسی او شدند. او کشف کرد که تيره بعدی - که بر مبنای حق پدری سازمان يافته بود و ما آن را در ميان مردمان متمدن عهد کهن مشاهده ميکنيم - از تکامل شکل بدوی تيره‌ای بوجود آمده است که بر مبنای حق مادری سازمان يافته بود.

تيره يونانی و رومی که برای همه مورخين گذشته بصورت معمايی جلوه ميکرد، اکنون بوسيله تيره سرخپوستان آمريکايی تبيين ميشد، و به اين طريق بنيان جديدی برای کل تاريخ جوامع اوليه يافته شد.

کشف مجدد تيره حق مادری اوليه، بمثابه مرحله مقّدم تيره حق پدری در ميان مردمان متمدن، در زمينه تاريخ جوامع همان اهميتی را داراست که تئوری تکامل داروين برای زيست‌شناسی، و تئوری ارزش اضافی مارکس برای اقتصاد سياسی. اين کشف، مورگان را قادر ساخت که برای اولين بار طرح يک خانواده را بريزد که در آن لااقل مراحل کلاسيک تکامل -  روی هم رفته، بطور موقت، تا آنجا که ميزان اسناد موجود اجازه ميداد - تثبيت گردند.

بديهی است که اين امر، دوران جديدی را در برخورد با تاريخ جوامع اوليه باز ميکند. تيره حق مادری ستون قائمی شده است که کل عمل بر محور آن ميچرخد. پس از کشف آن ميدانيم که بررسی‌های خود را در چه جهتی انجام دهيم، چه چيزی را بررسی کنيم و چگونه نتيجه بررسی‌های خود را طبقه‌بندی نماييم. در نتيجه، پيشرفت در اين زمينه بسيار سريعتر از زمان مورگان شده است.

 

(تا بخش نهایی که با انالیز سوره طویل، فقهی و شرعی "البقره" همراه خواهد بود و احتمالاً دو هفته پس ارائه خواهد گشت؛ خدا حافظ . شاد و پیروز باشید!)

+++++++++++++

 

رویکرد ها :

 

1 ـ کتاب معنای قرآن (جلد اول) را از اینجا دانلود فرمائید:

http://ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar4.pdf

 

2 ـ ـ قسمت های پیشینه این بحث:

ـ آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و "حافظ حدیث" داشت؟

http://www.kokchapress.com/index.php/society/culture/3189-آیا-پیامبر-اسلام-کاتب-حدیث-و-حافظ-حدیث-داشت؟

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نیست؟

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html

ـ سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

http://www.vatandar.at/eftkhar161.htm

ـ آیا قرآن از آیات بیشتر خداوندی در کتابی برتر سخن نمی گوید؟

http://voiceofwomenafg.blogspot.in/2013/06/blog-post_16.html

 

ـ اگر قرآن غیر عربی می بود؛ عرب ها به آن ایمان نمی آوردند!

http://www.afghanmaug.net/index.php/-mainmenu-32/1799-2013-06-23-14-31-59

 

ـ بازتاب تصورات آرمانی بدویان شبه جزیره بیابانی عرب

http://www.firouzkoh.com/read.php?id=1072

 

ضمناً به اطلاع میرسانم که خوشبختانه این سری تحلیلات و سایر آثار این کمترین؛ در ویب سایت های متعدد افغانی اقبال نشر می یابند و سایت های چون رسانه نور؛ آنها را در صفحات اختصاصی منسجم نموده و به شکل پی دی ایف خدمت عزیزان همیشه حاضر و مهیا دارند:

http://nuroddin.de/artikel%20von%20aleme%20eftekhar/werken%20von%20aleme%20eftekhar.htm

 

 

 

+++++++++++++

 

بازتاب تصورات آرمانی بدویان شبه جزیره بیابانی عرب!

 

 

   (بخش چهارم) سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

                                               

 

یکی از عزیزان که صاحب اطلاعات و معلومات بزرگی استند و مخصوصاً همه آثار دکتور شریعتی، دکتور سروش و آثار مهم روشنفکران دینی دیگر را خوانده اند؛ در واکنش به این بحث؛ طی ایمیل برایم نوشتند که " شما با نوشته اخیر همه را متعجب ساختید!"

به دلایل معلوم از ایشان خواستم که مطلب خود را روشنتر کنند؛ در جواب نوشته اند:

" من فقط میخواستم بگویم که شما دارید هر روز کشف تازه ء نسبت به دین و تاریخ میکنید یعنی متن حاوی تاریخی بودن آیت قرآنی را نشان میدهد و در عین حال میتواند آیاتی فراتاریخی باشد یعنی ذاتی و جهان الشمول و هکذا ....من در رابطه معلومات و آگاهی کافی ندارم"

برحسب تصادف و تقریباً همزمان؛ خانم جوانی طی تماس تلیفونی فرمودند که:

"مطالعه؛ مشغولیت همیشه گی من است و بیشتر آثار مذهبی چون کیمیای سعادت، قصص الانبیا، تفسیر ها، حدیث ها، تاریخ های اسلام مثل روضت الصفا و سیرت رسول الله را میخواندم؛ وقتی شنیدم که شما کتابی به نام «معنای قرآن» نوشته اید؛ حیران شدم؛ همان کس که به من خبر داد یک قسم دیگر بود؛ این طور گفت:

ـ خبر نداری؛ افتخار «عین به قرآن دست زده!»؛

وقتی فهمیدم منظورش کتاب است که شما نوشته اید؛ پرسیدم این کتاب را میخواهم بخوانم؛ گفت: «چه؟! میخواهی گور و ایمان خود را بسوزانی، خوده گمراه کنی؟!، او کدام علامه و اولیا خو نیس که معنای قرآنه بدانه؛ خدا میدانه، چه کفر گفته باشه!؟»

این عزیزِ فاضله و عالمه ام؛ بالاخره فرمودند که طی 45 روز اخیر؛ کتاب «معنای قرآن»(1) را دوباره و با دقت زیاد خوانده و همینک ختم کرده اند. در نتیجه ده ها سوال شان که طی مطالعه اول؛ پیدا شده بوده حل گردیده و با تعجب به اینجا رسیده اند که چطور در همه این زمانه ها؛علما و مشایخ و امامان و دیگر دانشمندان؛ به اینهمه حقایق ساده در قرآن و در مورد هر آیت آن متوجه نشده اند؟؟*

نهایتاً ایشان ضمن تعارفات و تبصره های ویژه؛ انگیزه تماس شان را؛ ابراز سپاس و تبریک نسبت به این کار بزرگ و در عین حال سراغ گرفتن از جلد دوم کتاب «معنای قرآن» وانمود فرمودند. و من هم عجالتاً ایشان را مخصوصاً به بحث جاری رجعت دادم.(2)

با اینکه درین بحث؛ به دلایل معلوم نمیتوانم اسامی دوستان فرهیخته را بگیرم ولی از ایشان سخت ابراز سپاس میکنم. اصلاً توان گفتن ندارم که مخصوصاً این دو مورد؛ چقدر ها برایم انرژی و الهام بخشیده است!

 

*******

لطفاً به ادامه بحث، یعنی به معنا و انالیز سورهء متبرکه «الرحمن» و موارد مشابه آن؛ دقت فرمائید؛ البته میتوانید اصل عربی سوره و ترجمه بلافاصله آنرا؛ پس از متنِ "انالیز"؛ بخوانید و در آنها غور مزید فرموده؛ در حالیکه خواستید؛ این بنده عاجز رب العالمین و خواننده گان محترم را در جریان نظر و نقد و داوری خویشتن قرار دهید:

 

                                        بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

الرَّحْمَنُ ﴿1﴾ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ﴿2﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ ﴿3﴾ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ ﴿4﴾ الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ ﴿5﴾ وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ ﴿6﴾ وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ ﴿7﴾ أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ ﴿8﴾ وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ ﴿9﴾ وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ ﴿10﴾ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَالنَّخْلُ ذَاتُ الْأَكْمَامِ ﴿11﴾ وَالْحَبُّ ذُو الْعَصْفِ وَالرَّيْحَانُ ﴿12﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿13﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ كَالْفَخَّارِ ﴿14﴾ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ ﴿15﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿16﴾ رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ ﴿17﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿18﴾ مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ﴿19﴾ بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَّا يَبْغِيَانِ ﴿20﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿21﴾ يَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ ﴿22﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿23﴾ وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنشَآتُ فِي الْبَحْرِ كَالْأَعْلَامِ ﴿24﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿25﴾ كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ﴿26﴾ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ﴿27﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿28﴾ يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ﴿29﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿30﴾ سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَا الثَّقَلَانِ ﴿31﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿32﴾ يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ ﴿33﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿34﴾ يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ ﴿35﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿36﴾ فَإِذَا انشَقَّتِ السَّمَاء فَكَانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهَانِ ﴿37﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿38﴾ فَيَوْمَئِذٍ لَّا يُسْأَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَلَا جَانٌّ ﴿39﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿40﴾ يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيمَاهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ ﴿41﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿42﴾ هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي يُكَذِّبُ بِهَا الْمُجْرِمُونَ ﴿43﴾ يَطُوفُونَ بَيْنَهَا وَبَيْنَ حَمِيمٍ آنٍ ﴿44﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿45﴾ وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ ﴿46﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿47﴾ ذَوَاتَا أَفْنَانٍ ﴿48﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿49﴾ فِيهِمَا عَيْنَانِ تَجْرِيَانِ ﴿50﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿51﴾ فِيهِمَا مِن كُلِّ فَاكِهَةٍ زَوْجَانِ ﴿52﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿53﴾ مُتَّكِئِينَ عَلَى فُرُشٍ بَطَائِنُهَا مِنْ إِسْتَبْرَقٍ وَجَنَى الْجَنَّتَيْنِ دَانٍ ﴿54﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿55﴾ فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ ﴿56﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿57﴾ كَأَنَّهُنَّ الْيَاقُوتُ وَالْمَرْجَانُ ﴿58﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿59﴾ هَلْ جَزَاء الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ ﴿60﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿61﴾ وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ ﴿62﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿63﴾ مُدْهَامَّتَانِ ﴿64﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿65﴾ فِيهِمَا عَيْنَانِ نَضَّاخَتَانِ ﴿66﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿67﴾ فِيهِمَا فَاكِهَةٌ وَنَخْلٌ وَرُمَّانٌ ﴿68﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿69﴾ فِيهِنَّ خَيْرَاتٌ حِسَانٌ ﴿70﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿71﴾ حُورٌ مَّقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ ﴿72﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿73﴾ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ ﴿74﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿75﴾ مُتَّكِئِينَ عَلَى رَفْرَفٍ خُضْرٍ وَعَبْقَرِيٍّ حِسَانٍ ﴿76﴾ فَبِأَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ﴿77﴾ تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ ﴿78﴾

 

[الله] رحمان (1) قرآن را آموزش داد (2) انسان را آفريد (3) به او بيان آموخت (4) خورشيد و ماه بر حسابى [روان] اند (5) و بُته و درخت [ برایش ] سجده میکنند (6) و آسمان را برافراشت و ترازو را وضع کرد (7) تا مبادا از اندازه درگذريد (8) و وزن را به انصاف برپا داريد و در سنجش [چیزی] مكاهيد (9) و زمين را براى مردم وانهاد (10) در آن ميوه [ها] و نخلها با خوشه‏هاى غلاف دار (11) و دانه‏هاى پوست‏دار و گياهان خوشبوست (12) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (13)

انسان را از گل خشكيده‏اى سفال مانند آفريد (14) و جن را از تشعشعى از آتش خلق كرد (15) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (16)

رب دو مشرق است و رب دو مغرب (17) دو بحر را [به گونه‏اى] روان كرد [كه] با هم برخوردنی اند (19) [ولی] ميان آن دو حد فاصل [نهاد] كه به هم تجاوز نمى‏كنند (20) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (21)

از هر دو [دريا] مرواريد و مرجان حاصل می آيد(22) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (23)

 و او راست در دريا سفينه‏هاى بادبان‏دار بلند همچون كوهها (24) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (25)

 هر چه بر [زمين] است فانى‏شونده است (26) و[تنها] ذات باشكوه و انعام بخش رب تو باقى می ماند (27) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (28)

هر كه در آسمانها و زمين است از [الله] درخواستی دارد و او هر زمان در حالتی است (29) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (30)

اى جن و انس فراغت پرداختن به شما هم میرسد (31) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (32)

اى گروه جنيان و انسيان اگر مى‏توانيد از كرانه‏هاى آسمانها و زمين به بيرون رخنه كنيد؛ پس رخنه كنيد [ولى] چنین سلطه را ندارید (33) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (34)

بر سر شما شراره‏هايى از [نوع] تفته آهن و مس فرو فرستاده خواهد شد و [از جایی] مدد دریافته نمی توانید (35) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (36)

آنگاه كه آسمان از هم بشكافد و چون چرم سرخ گردد (37) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (38)

در آن روز هيچ انس و جنى از گناهش پرسيده نشود (39) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (40)

تبهكاران از سيماها شناخته مى‏شوند و از پيشانى و پاي [به جهت عذاب] کش میگردند(41) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (42)

اين است همان جهنمى كه تبهكاران آن را دروغ مى‏خواندند (43) آنگاه ميان [آتش] و ميان آب جوشان سرگردان باشند (44) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (45)

و كسی را كه از [قرار گرفتن] در پیشگاه رب خویش حذر داشته اند دو بوستان [نصیب] است (46) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (47)

[ بوستانهایی ]كه داراى شاخسارانند (48) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (49)

در آن دو [باغ] دو چشمه روان است (50) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (51)

در آن دو [باغ] از هر ميوه‏اى دو گونه است (52) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (53)

[چنان نیک فرجامان] بر بسترهايى از حریر ضخیم تكيه میزنند و هر ميوه [از] آن دو باغ [به آسانى] در دسترس شان است (54) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (55)

در آن [باغها دلبرانى] فروهِشته‏نگاهند كه هيچ انس و جنى پيش ازاین با آنها آمیزش نکرده است (56) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (57)

زیبا همانند ياقوت و مرجانند (58) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (59)

مگر پاداش احسان جز احسان است (60) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (61)

و غير از آن دو [بوستان] دو باغ [ديگر نيز] هست (62) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (63)

كه از [شدت] سبزى سيه‏گون جلوه میکنند (64) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (65)

در آن دو [باغ] دو چشمه همواره جوشان است (66) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (67)

در آن دو بوستان ميوه و خرما و انار است (68) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (69)

در آنجا [هم زنانى] نكوخوى و نكوروي [حاضر] اند (70) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (71)

حورانى نگهداشته شده در [دل] خيمه‏ها (72) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (73)

هيچ انس و جنى پيش از اين با آنها جماع نکرده است (74) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (75)

[آنان هم] بر بالشهای [حریر] سبز و فرشهای عبقری تكيه زده‏اند (76) پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید (77) بسی خجسته است نام رب پر جلال و با اکرام تو (78)

 

***********

انالیز:

چنانکه می بینیم درین سورهء شریفه که 78 آیه دارد؛ 30 آیه فقط تکرار مؤکد آیهء واحد «پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید؟!» میباشد .

 قبلاً (در کتاب معنای قرآن) به تأکید گفته آمدیم که قرآن مجید شعر نیست و تصنیف موسیقی نیز نمی باشد؛ لذا این آیهء مبارکه شبیه یک ترجیع بند در صنعت شعری نیست که تکرار می شود تا هارمونی و موسیقائیت آنرا تأمین کند؛ بلکه این آیه به خاطری 30 مرتبه در میان 78 آیت الهی تکرار می شود که مفهوم و پیام آن اهمیت خارق العاده دارد.

بشر گناهکار در ترمینولوژی ادیان ابراهیمی؛ همان منکر نعمت های الله تعالی ( صرف نظر از اسامی متعدد که حاوی همین مفهوم واحد میباشد)، ناسپاسگذار به این نعمات، تخطی کننده از اوامر الهی و شریک گیرنده به آن ذات احد است که در نتیجهء آن نعمت ها و فرصت های حیاتی و ماورا حیاتی نیک و سعد که عطیهء الهی است؛ و نیز امتحان وعقاب و عذاب که از اراده های اوست؛ به چیز هایی غیر از این ذات لاشریک نسبت داده میشود.

وقتی غریزه مطرح بحث باشد؛ وضع طوریست که موجود زنده از خود اختیار ندارد و چون مختار نیست در برابر تصورات و اعمالش مسؤل نمی باشد ولی بشر؛ موجود مختار است و درست به همین دلیل نیز هست که در کتب مقدس؛ آفرینش بشر کاملاً به طور جداگانه خاطر نشان میگردد.

 

رویهمرفته آیه های نخستین سورهء شریفهء «الرحمن» با معنای [الله رحمن] انسان را آفرید، به او بیان آموخت و نیز قرآن را آموزش داد؛ همینگونه مستدل میشود.

اما این انسان عام در مقام مخاطب؛ در عالم واقع؛  انسانی خاص و دارای صفات و توانایی ها و ناتوانی های معین می باشد؛ چنانکه در مناسبات اجتماعیی او تازه داد و ستد به وجود آمده و اجناس و امتعهء قابل تبادله با وزن کردن سنجش می شود. لهذا ترازو؛ یک عنصر بی نهایت مهم و شاخص این دوران و این مرحله از مناسبات بشری است؛ به همین دلیل ترازو دار شدن بشر؛ مترادف با افراشتن آسمان ها در هنگام خلقت؛ می آید.

بدین قرار آیهء «و زمین را برای مردم وانهاد» حاکی از این است که مردمان نسبتاً به تازه گی؛ شروع کرده اند؛ از زمین حاصل گرفتن و جریان طوری پیش میرود که زنده گانی عمومی به جای شکار و تکیه بر علوفه و برگ و بار و میوه های آمادهء طبیعی؛ وابسته به محصول در آوردن از طبیعت به طریق زراعت و فلاحت گردد. (با اینکه اینجا؛ طرح؛ جمعی و کلکتیفی است؛ معهذا آغاز اندیشه مالکیت خصوصی بر زمین را نیز میتوان از همین آیات استنتاج نمود.)

دو بحر غالباً عبارت از بحیرهء سرخ و بحیرهء مدیترانه است که در حوالی عربستان بزرگ قرار گرفته و با قطعه خاک حایلی از هم جدا میگردد و اما اینکه از این دریا ها لؤلؤ و مرجان به دست می آید حاکی از این است که زیبایی شناسی و تجمل دوستی مردمان مخاطب در حد معینی رشد کرده و یا هم این اشیای تجملی تجارت خوب و درآمد بالایی برای آنان دارد.(3)

حوالت این آیه به دریا ها و ابحار دور دست جهان که برای اعراب آنزمان؛ قابل تصور هم نبوده است؛ منطقی و درست نیست و از این گونه حواله ها؛ پرابلم های عقلانی و علمی ی لاینحل و اکثراً شرم آوری پدید می آید؛ وانگهی مگر دروغ و ریا و منافقت؛ بزرگترین حرام ها و گناه ها در قرآن نیستند؟!

به دلایل معلوم؛ بنده اینجا ریفرنس نمیدهم که همچو حوالت ها چه افتضاحاتی به بار آورده است!؟

 

در همین جا یک بار دیگر؛ گفتنی است که ما در آیات الهی بر خلافِ کلام های بشری لزوماً خود خطاب کننده و متکلم یعنی علم غیب و ابهت و عظمت واقعی الله تعالی را نمی بینیم بلکه تنها میتوانیم وضع و مقام و موقعیت مخاطبان کلام الله را بیابیم.

اصلاً اعجاز کلام الهی اینست که با نیرو و جبروت محیر العقول با مخاطبانی گسترده در پائین ترین سطوح و کمترین توانایی های ذهنی و عقلی ارتباط برقرار مینماید و پیام و الهام روشن و شفاف میرساند.

و اِلا؛ کی میتواند مدعی شود و ثابت کند که در زمان نزول قرآن عظیم الشان؛ در علم غیب الهی معلوم نبود که در زیر خاک شبه جزیرهء عربستان؛ بحر عظیم نفت وجود دارد که با لؤلؤ و مرجان و سایر محصولات بحرین یاد شده اصلاً مقایسه پذیر نیست و اگر قرار بود که ذات الهی خویشتن خویش را بیان فرماید؛ بیچون و چرا از ذخایر عظیم نفت و معادن و منابع ناگشودهء دیگر یادِ بمراتب بیشتر می فرمود.

در بارهء سفینه های بادباندار بلند...؛ در بخش دوم بحث ( و بیشتر در کتاب معنای قرآن؛ مبنی بر اینکه به لحاظ ذهن مخاطبان این مصنوعات بشری در شمار نعمات طبیعی آمده است؛ و به لحاظی؛ آنچه بشر هم خلق و تولید میکند؛ خلقت احسن الخالقین باید دانسته شود که یکی از مخلوقاتش را سبب و وسیله آنها گردانیده است) سخن گفته ایم؛ اما نکتهء قابل تأمل دیگر درین سورهء مبارکه و سورهء مستقل «الجن» و جاهای دیگر قرآن مجید این است که آنقدر ها هم انسان به تنهایی مورد خطاب و عتاب نیست؛ بلکه در مواردی جن ها هم که از آتش آفریده شده اند؛ مانند انسان مورد خطاب و تنبیه قرار میگیرند.

در نتیجه می بایستی جن ها هم دارای اختیار باشند و فراتر از آن بهره ای از عقل و هوش را مانند بشر داشته و لابد همه آنچه را که از عقل و هوش بشری در دنیا نتیجه گردیده و پدید آمده است و می آید؛ آنان نیز بروز داده باشند و بروز بدهند.

چندان مسأله ندارد که بگوئیم چنین چیزی در عالم واقع نبوده است،  نیست و نخواهد بود. لذا اینجا نیز جز اصل مسلم و مبرهن «مخاطب محور بودن قرآن عظیم الشان» چیزی نمیتواند صورت حل معما را به دست دهد.

برین مبنا جن ها واقعیت مجازی اند که در باور ها و روان های اعراب و مردمان دشت های شرق میانه ـ و فراتر از آن ـ دارای ریشه های بسی کهن و پرتوان میباشند و به همین اعتبار آیات الهی چنانکه در موارد برده گی، زنان وغیره دیدیم و می بینیم؛ نابهنگام در صدد تردید و تلعین این باور بر نمی آید و در برابر؛ اینگونه برخورد اعجاز آمیز عتاب و تنبیه را نسبت به آن موجودات ذهنی مخاطبان نیز؛ اتخاذ میکند.

جالب است که جن و انس (بشر) درین سورهء مبارکه و جاهای دیگر قرآن پاک؛ همزمان مورد حشر و مواخذه و باز پرس قرار میگیرند؛ بنابرین می بایستی در میان جن ها هم مانند انسانها؛ صالحان و عاصیان و جنتیان و دوزخیان وجود داشته باشد؛ اما در بوستان های جنت ـ آنچنانکه انسان های صالح و آمرزیده مورد الطاف و عنایات قرار میگیرند ـ از جن ها خبری نیست.

شاید هم بتوان دلیل امر را در آن جست که چون جن ها جنساً از آتش اند؛ لهذا در هر حال جایگاه آنان دوزخ ـ یعنی آتشگاه! ـ میباشد . درین صورت اصل حشر و مواخذه و باز پرس آنان همسان با بشر؛ چه معنا پیدا میکند؛ مگر نه این است که مواخذه و باز پرس ناگزیر به مجازات و مکافات منجر میشود؟!

با اینهم در سورهء قدسیهء «الکهف» آیه ای هست که در آن ابلیس از جنس جن خوانده شده؛ و این افزون بر آنچه است که ذات فرشته گان در مجموع از آتش میباشد:

 

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ﴿50 ـ الکهف﴾

 

و [ياد كن] هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم آدم را سجده كنيد پس [همه] جز ابليس سجده كردند كه از [گروه] جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد آيا [با اين حال] او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گيريد و حال آنكه آنها دشمن شمايند و چه بد جانشينانى براى ستمگرانند (50 ـ الکهف)

 

 بدینگونه جن ها در شمار ملایک و فرشته گان می آیند. با در نظر داشت اینکه ابلیس پیش از مطرود و ملعون شدن؛ فرشتهء مقرب و باتقوی و با دانش ها و فضایل بوده و بزرگترین معلم ملائیک به شمار میرفته است؛ اینجا مفهوم جن بیشتر پیچیده گی پیدا میکند ولی با آنهم تصور شده میتواند که حوالت این نسبت به ابلیس هم اساساً به اعتبار ذهن و باور مخاطبان بوده باشد.

فرموده هایی چون "ابلیس و نسل او" و نیز "حوریانی که هیچ ... جنی با ایشان نزدیکی)نکاح و جماع) نکرده است" هم بازتاب هایی از خصوصیات بشری درین موجودات مجازی یا غیرمادی است. چرا که هیچ شرح و بیان و ادعا و ثبوتی ارائه نمیشود که موجودات آفریده شده از آتش هم؛ مانند بشر و سایر موجودات حیه "کاربُن بیز" (خاکی!) زاد و ولد نمایند و عین اندام ها و غرایز و شهوات... را داشته باشند.

اگر احیاناً چنین می بود حالا در عالم واقع هم لااقل به طور نمونه موجوداتی پیدا میشد که از نزدیکی و همخوابه گی ی جن و انس، شیطان و انسان یا موجود حیه مشابهی به وجود آمده باشند!؟

مجموعه علوم بیولوژیک بسیار پیشرفته معاصر که توسط تکنولوژی های مربوط نه تنها اثبات شده اند؛ بلکه حتی اعجاز میکنند؛ از چنین موجوداتی خبر و اثر ندارند!

بر علاوه؛ همین احکام که جن و فرشته از "آتش" و "آدمی" از خاک است؛ به فیزیک ذهن مخاطبان تعلق دارد که در آن روزگار معتقد به 4 عنصر در طبیعت بودند:

1ـ آب؛  2 ـ باد؛  3 ـ خاک؛  4 ـ آتش.

در حالیکه امروزه ثابت و مسلم شده است که طبیعت حد اقل از 120 عنصر کاملاً متفاوت و دارای خصوصیات کاملاً متمایز از هم؛ تشکیل گردیده است!

الله تعالی با علم محیط و محاط خویش؛ ممکن نیست و نمی بایستی ممکن باشد که چنین باور وهمی بدوی در حد 4 عنصر؛ داشته بوده باشد!

 

در سورهء مبارکه «الرحمن» که سورهء مدنی است و در سال های پس از هجرت نازل شده است؛ تصویر سیما و خصوصیات مخاطبان طوریست که در آنها غریزه به مراتب از عقل نیرومند است و جامعهء مردسالار مخاطبان هم به غرایز شکمی خویش منهمک میباشد و هم به غرایز جنسی؛ درین حد که بلافاصله پس از اشباع غرایز شکمی ـ خوردنی ها و نوشیدنی ها ـ غرایز جنسی سربلند میکند و برای اطفا و ارضای این غرایز؛ جنت ـ که همان بوستان و باغ پارسی است ـ سرشار از حوری ها و زنان خوشخوی و خوبروی میشود که تاکنون انس و جنی با آنان نزدیکی)نکاح و جماع) نکرده است یعنی به قسم کاملاً طاهره و باکره و تشنه و مشتاق معاشقه و هماغوشی در خدمت مردان وارد شونده به جنت قرار دارند.

آیا این حوریان؛ عبارت از زنان و دختران و دختر بچه گان حشر شده پس از مرگ و رستگار شده و اهل بهشت گردانیده شده اند؟

در آیات قرآنی؛ چنین تصریح وجود ندارد و برعکس؛ این تخیل را به وجود می آورد که "حوریان نگهداشته شده در خیمه ها"اصلاً به مثابهِ جزوِ نعمات جنت آفریده شده و دوران زندگانی و مرگ دنیایی را از سر نگذرانیده اند!

 

"دو بوستان پرشاخساران که دو چشمه در آنها روان است" و "دو باغ دیگر" هم که باز دو چشمه در آنها خروشان میباشد و "از شدت سبزی سیه گون جلوه میکنند" اینجا تصویر یا نمای همه بهشت وانمود گردیده که در ذهن توسعه یافته بشریت امروزی خیلی ها خورد و ناچیز می آید ولی یقیناً در ذهن مخاطبان قرآن در پانزده قرن پیشِ عربستان بدوی؛ چنین نمی آمده است.

حتی در مواردی برای نوازش غرایز همجنس گرایانِ مرد؛ غِلمان ها ـ پسران خوشخوی و خوشروی ـ هم به بساط های بهشت افزوده میشود:

 

كُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴿ ـ الطور19﴾ مُتَّكِئِينَ عَلَى سُرُرٍ مَّصْفُوفَةٍ وَزَوَّجْنَاهُم بِحُورٍ عِينٍ ﴿20﴾ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَانٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَمَا أَلَتْنَاهُم مِّنْ عَمَلِهِم مِّن شَيْءٍ كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ ﴿21﴾ وَأَمْدَدْنَاهُم بِفَاكِهَةٍ وَلَحْمٍ مِّمَّا يَشْتَهُونَ ﴿22﴾ يَتَنَازَعُونَ فِيهَا كَأْسًا لَّا لَغْوٌ فِيهَا وَلَا تَأْثِيمٌ ﴿23﴾ وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌ مَّكْنُونٌ ﴿24﴾

 

[به جنتی شده گان گفته میشود] به [پاداش] آنچه به جاى مى‏آورديد بخوريد و بنوشيد گواراتان باد (19) [آنان] بر تختهايى رديف هم تكيه زده‏اند و حوران درشت‏چشم را همسر آنان گردانیده‏ايم (20) و كسانى كه مؤمن بوده و فرزندانشان آنها را در ايمان پيروى كرده‏اند فرزندانشان را به آنان ملحق خواهيم كرد و چيزى از كار[ها] شان را نمى‏كاهيم هر كسى در گروِ دستاورد خويش است (21) با [هر نوع] ميوه و گوشتى كه دلخواه آنهاست آنان را مدد [و تقويت] مى‏كنيم (22) در آنجا جام [شراب] از دست هم مى‏ربايند [و بر سرش همچشمى مى‏كنند] كه در آن نه ياوه گويى است و نه گناه (23) و براى [خدمت] آنان غلمان [پسربچه] های مروارید گونه آماده است كه بر گردشان همى‏گردند (24)

 

عین همین مفاهیم و تصاویر در آیات 10تا 26 سورهء طیبهء "الواقعه" نیز وجود دارد و از جمله آیهء  17 و 18چنین است :

 

يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ ﴿17﴾ بِأَكْوَابٍ وَأَبَارِيقَ وَكَأْسٍ مِّن مَّعِينٍ ﴿18 ـ الواقعه ﴾

بر گِردشان پسرانى جاودان [به خدمت] مى‏گردند (17) با جامها و آبريزها و پياله[ها]يى از بادهء ناب (18 ـ الواقعه)

 

آری متأسفانه وضع مخاطبان از نظر تکامل اجتماعی و روانی و اخلاقی در حدی نازل (و در عین حال انحرافی) میباشد که از زن و دختر باکره و غلمان جز به حیث بازیچهء عیش و دفع شهوت؛ توقع و تصویر دیگر ندارد. لذا مخاطب محوری قرآن مبین؛ موجب میشود که بر موضوع همین گونه بپردازد.

 

اینکه زنان هم انسان اند و آفریدگان الله تعالی با غرایز و مشتهیات کامل؛ و رسیدن به مردان جوان و ایده آل؛ عشق و خواست آنان هم میباشد؛ مانند مواردِ واقعیت غیر قابل درک زمین و کُرات و اجرام سماوی و برده گی و دفینه ها و نعمات مستور و یا نادسترس برای مخاطبان؛ مسکوت میماند.

حالت مخاطبان قرآن مبین؛ حتی تصریح این حقیقت اعظم را که زن؛ مادر و پرورندهء کلیه افراد بشر است و بدون وئ نسل و نوع آدمی ممکن نیست ادامه یابد؛ چنانکه باید؛ میسر نمی سازد.

تصویر محیط هایی با بالش های مخمل سبز و فرش های عبقری و بستر هایی از حریر ضخیم در عشرتکده های جنت؛ بیانگر آن است که این سطح تزئین و تجمل منازل در میان مردمان اغلب شبان و کوچنده  و بیابانگرد؛ هنوز کاملاً استثنایی و ناگزیر مورد آرزومندی و حسرت آتشین بوده است.

 

با تمام اینها یک محاسبهء سر انگشتی هم نشان میدهد که در سراپای سورهء مبارکهء «الرحمن» حتی ده هزارم حصهِ1 فیصدم از نعمات و ثروت ها و فرصت ها و استعداد هایی که در محیط زیستی ی بشر (و نه در مقیاس همهء جهان!) و در تن و دماغ و روان او آفریده شده تذکار نیافته است.

چنانکه از هزاران نوع میوه نیم کرهء شرقی زمین؛ صرف خرما و انگور و انار مورد تذکر قرار گرفته و گل ها و پرنده گان و انوار و الوان و آواز های زیبا و گاز های حیاتبخش چون اکسیژن یا در مجموع هوای جانبخش... و حتی زیبایی های معنوی و روانی حوری ها و غلمان ها وغیره اصلاً اشارتی نمونه وی را هم نصیب نگشته اند.... و با این وصف؛ پیهم و پیهم تأکید میشود که:

«پس كدام يك از نعمتهاى رب تان را انکار میکنید؟!»

چرا؟ فقط و تنها به این دلیل که قرآن مجید «مخاطب محور» یعنی «عرب محور» است و آنهم در یک و نیم هزار سال پیش؛ و بیشتر از این؛ برای آن مخاطبان نه لازم است و نه قابل درک و دریافت؛ و لذا افزون گویی زاید است و بر صراحت و سلاست پیام های الهی اثر خوب ندارد!

چنانکه وصف جنت در سوره های دیگر قرآن کریم نیز با تفاوت های اندک عین تصاویر را داراست منجمله:

 

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى وَلَهُمْ فِيهَا مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ وَمَغْفِرَةٌ مِّن رَّبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِي النَّارِ وَسُقُوا مَاء حَمِيمًا فَقَطَّعَ أَمْعَاءهُمْ ﴿15ـ محمد﴾

 

مَثَل بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده [چون باغى است كه] در آن نهرهايى است از آبى كه [رنگ و بو و طعمش] برنگشته و جويهايى از شيرى كه مزه‏اش دگرگون نشود و رودهايى از باده‏اى كه براى نوشندگان لذتبخش میباشد و جويبارهايى از انگبين ناب و در آنجا از هر گونه ميوه براى آنان [فراهم] است و [از همه بالاتر] آمرزش پروردگار آنهاست [آيا چنين كسى در چنين باغى دل‏انگيز] مانند كسى است كه جاودانه در آتش است و آبى جوشان به خوردش داده مى‏شود [تا] روده‏هايش را از هم فرو پاشد ﴿15ـ محمد﴾

**********     

   و اینک یکی از سوره های شاخص دیگر قرآنی "الغاشیه" که امیدوارم با مرور و مداقه برآن؛ همه گان به طور قانع کننده و آرمانی به نهایات هدف این بحث واصل گردند:

                                       

                                     بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ ﴿1﴾ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ ﴿2﴾ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ ﴿3﴾ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً ﴿4﴾ تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ ﴿5﴾ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلَّا مِن ضَرِيعٍ ﴿6﴾ لَا يُسْمِنُ وَلَا يُغْنِي مِن جُوعٍ ﴿7﴾ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ ﴿8﴾ لِسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ ﴿9﴾ فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ ﴿10﴾ لَّا تَسْمَعُ فِيهَا لَاغِيَةً ﴿11﴾ فِيهَا عَيْنٌ جَارِيَةٌ ﴿12﴾ فِيهَا سُرُرٌ مَّرْفُوعَةٌ ﴿13﴾ وَأَكْوَابٌ مَّوْضُوعَةٌ ﴿14﴾ وَنَمَارِقُ مَصْفُوفَةٌ ﴿15﴾ وَزَرَابِيُّ مَبْثُوثَةٌ ﴿16﴾ أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ ﴿17﴾ وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ ﴿18﴾ وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ ﴿20﴾ فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ ﴿21﴾ لَّسْتَ عَلَيْهِم بِمُصَيْطِرٍ ﴿22﴾ إِلَّا مَن تَوَلَّى وَكَفَرَ ﴿23﴾ فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذَابَ الْأَكْبَرَ ﴿24﴾ إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ ﴿25﴾ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ ﴿26﴾

 

آيا خبر پُشت پرده]قیامت[ به تو رسيده است (1) در آن روز چهره‏هايى زبونند (2) كه تلاش كرده رنج [بيهوده] برده‏اند (3) [ناچار] در آتشى سوزان درآيند (4) از چشمه‏اى داغ نوشانيده شوند (5) خوراكى جز خار خشك ندارند (6) [كه] نه فربه كند و نه گرسنگى را باز دارد (7)

در آن روز چهره‏هايى شادابند (8) از كوشش خود خشنودند (9) در بهشت برين‏اند (10) سخن بيهوده‏اى در آنجا نشنوند (11) در آن چشمه‏اى روان باشد (12) تختهايى بلند در آنجاست (13) و قدحهايى نهاده شده (14) و بالشهايى پهلوى هم [چيده] (15) و فرشهايى [زربفت] گسترده (16)

آيا به شتر نمى‏نگرند كه چگونه آفريده شده (17) و به آسمان كه چگونه برافراشته شده (18) و به كوه‏ها كه چگونه نصب گردیده (19) و به زمين كه چگونه گسترده شده است (20)

پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده‏اى (21) بر آنان تسلطى ندارى (22) مگر كسى كه روى بگرداند و كفر ورزد (23)كه الله او را به آن عذاب بزرگتر معذب كند (24) در حقيقت بازگشت آنان به سوى ماست (25)آنگاه حساب [خواستن از] آنان به عهدهء ماست (26)

 

یادمان نرود که هدف ما از رجوع به این سوره های ملکوتی؛ نشان دادن گفتاری بودن و کاملاً در خور فهم بادیه نشینان صحرا های عربی بودن آنها در یک و نیم هزار سال پیش میباشد.

اگر امروزه کمابیش درک این سوره ها به آسانی ازمنهء گذشته نیست؛ دلیل عمدهء آن همانا مرور زمان و دور شدن ما از وقایع و علامات و طرز گفتار گذشته گان میباشد؛ با اینهم متن قرآن عظیم الشان از هر کتاب دینی و غیر دینی گذشته تازه تر و روشنتر و فهما تر است و این امر تا حدود بالایی مرهون مزیت های زبان عربی قریشی میباشد که مانند آسمان همیشه باز و شفاف صحرا؛ درخشش و توانایی ویژه ای داشته است.

چنانکه در سوره شریفهء الغاشیه؛ محیط سوزان دوزخ، با از آب چشمه داغ نوشانیده می شوند و خوراکی جز خار خشک ندارند؛ دوزخ را بسیار زیاد به صحرا های سوزان خود عربستان ماننده نشان میدهد و دوزخیان را آدم های بدبختی که درین صحرا ها محکوم به گذران شده اند؛ ولی هنوز میتوانند در حد شتران؛  خار خشک و آب چشمه داغ پیدا نمایند!

برعلاوه؛ توجه به آیاتِ «آیا نظر نمیکنند به خلقت شتر که چگونه آفریده شده است، به آسمان که چگونه بر افراشته شده است، به کوه ها که چگونه نصب گردیده اند و به زمین که چگونه مسطح گردانیده شده است» خیلی مهم میباشد.

هر فرد خردمند و با سواد و دارای معلومات آفاقی در دنیای امروز؛ در می یابد که این آیات فقط بر عقل روزمرهء شبانان کوچنده و بیابانگرد 1400 سال پیش و همطرازان آنان در روز گار پسین تر مطابقت دارد و بس. ناگفته نماند که خود مکهء مکرمه هم در 1400و اندی سال پیش؛ بیابانی خشک با مردم کم شمار اغلب چادر نشین در حالت کوچیگری یعنی در حالت «رِحْلَةَ الشِّتَاء وَالصَّيْفِ» بیش نبوده است.

 

مخاطب محور بودن قرآن کریم؛ بیشتر هم از رسیده گی به شهوات غریزی مردانه در باغ های بهشت مبرهن میباشد:

نه تنها در بشر و آدمی بلکه در اغلب گیاهان و نباتات و حیوانات تقسیم جنسیتی وجود دارد و رغبت متقابل جنس نر به جنس ماده و برعکس؛ طبق سلسله ای از قوانین و تعاملات طبیعی؛ تولید و محقق میگردد و غایت آن؛ ادامه نسل موجودات حیه است.

وقتی ضرورت یا امکان ادامه نسل وجود نداشته باشد؛ بائیستی کارکرد تعاملات و انگیزش های جنسی؛ از بین برود. و حتی خود آلت ها و دستگاه های جنسی؛ تحت شرایط اختتام امر ادامه نسل؛ دیگر معنایی ندارند؛ خاصه که به باور عموم که بنده از کودکی تا کنون می شنوم؛ در بهشت؛ ضرورت ادرار و مدفوع و عرق ... هم منتفی میباشد!

به هرحال معلوم است که در جنت؛ امر ادامه نسل وجود ندارد؛ پس وسایل و ابزار و امکانات آن یعنی شور و لذت جنسی و امر معاشقه و همخوابگی و جماع؛ چرا باید حتی با قوت و وسعت بیشتر از دنیا؛ وجود داشته باشد؟

و اگر؛ این همان شور و جذبه و لذت متقابل جنسی برای لقاح تخمک توسط سپرم است و هورمون های تستسترون و پروجسترون عملیه ها را ممکن میسازد؛ که به انعقاد نطفه و بالاخره پیدایش جنین و تولد طفل منجر میشود؛ دیگر تکرر دورانهای زنده گانی و مرگ نسل ها از سر گرفته شده است.

درین صورت زنده گانی جاوید بهشتی؛ چه میشود؟

پس آیا این مناظر؛ جز برای رعایت خاطر ذوقزده و نوازش غرایز سرکوفته محرومان جنسی و یا دارنده گان هیستری ی شهوات در بدویان بربری(ماقبل تمدن)؛ بوده است و میتوانسته است بوده باشد؟!

آیا حتی اغذیه و اشربه و بساط های مخملین و عبقری نیز در همین حکم نمی آید؛ یعنی در سلسله تصورات آرزویی و آرمانی ی بدویان شبه جزیره بیابانی و حاره ای ی عرب؟؟!

 

                                       ( تا بخش بعدی که به استنتاج هایی خواهیم  رسید؛ خدانگهدار)

 

+++++++++++++

 

رویکرد ها :

 

1 ـ کتاب معنای قرآن (جلد اول) را از اینجا دانلود فرمائید:

http://ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar4.pdf

 

2 ـ ـ قسمت های پیشینه این بحث:

ـ آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و "حافظ حدیث" داشت؟

http://www.kokchapress.com/index.php/society/culture/3189-آیا-پیامبر-اسلام-کاتب-حدیث-و-حافظ-حدیث-داشت؟

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نیست؟

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html

ـ سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

http://www.vatandar.at/eftkhar161.htm

ـ آیا قرآن از آیات بیشتر خداوندی در کتابی برتر سخن نمی گوید؟

http://voiceofwomenafg.blogspot.in/2013/06/blog-post_16.html

ـ اگر قرآن غیر عربی می بود؛ عرب ها به آن ایمان نمی آوردند!

http://www.afghanmaug.net/index.php/-mainmenu-32/1799-2013-06-23-14-31-59

 

*3 ـ منجمله در قبال ابراز تعجب خانم محترم یاد شده در اول؛ "که چطور در همه این زمانه ها؛علما و مشایخ و امامان و دیگر دانشمندان؛ به اینهمه حقایق ساده در قرآن و در مورد هر آیت آن متوجه نشده اند؟؟" عجالتاً بخشی از این مقاله را هم مرور فرمائید:

http://payam-aftab.com/fa/news/23020/شمه‌ای-از-هنر-اندیشیهای-بشر-و-پیش-درآمدی-بر-هنر-ابراهیمی/-رضا-مهریزی

 

.....حال که شمه ای از هنر اندیشی های بشر را نشان دادیم. بهتر است سراغ خودمان در تمدن مدرن اسلام و ایران بیاییم .
متاسفانه ما در تمدن متقدم اسلام و ایران و در فلسفه اسلامی به دلیل کم کاری گذشتگان و فضای فقه زده جامعه سنتی ، میراث چشمگیر و قابل توجهی نداریم و لذا نیازمند تامل و تفلسف جدی در عرصه هنر هستیم .
به نظر می رسد که برای رونق هنر اندیشی و فلسفه هنر ، چاره ای نیست جز اینکه ابتدا خود را از سنگینی سیطره فقه رها کنیم و فکر را جایگزین فقه گردانیم تا شاید بتوانیم کاری کنیم . ( باید اذعان کرد که حذف هنر از یک تمدن ، با هر بهانه و دستاویزی که باشد ، بسان پاشیدن اسید در صورت یک انسان است که وی را کریه المنظر می سازد و لذا تمدن بی هنر و یا کم هنر نیز تمدنی زشت و مشمئز کننده و کریه می باشد ) .
البته باید هنر را از سیطره فقه نجات بخشید و نه از لوای اسلام . زیرا به نظر می رسد که راه رهایش و گشایش ما توجه به عقلانیت آزاد قرآنی و حتی عقلانیت آزاد ابراهیمی و فروگذاری فقه فرقه ای است؛ جای تعجب و تأسف است که فقه و آیات الاحکام که کمتر از ۹ درصد قرآن را به خود اختصاص داده امروز به ۱۰۰ درصد و حتی هزار درصد قرآن و اسلام تبدیل شده اند و این یکی از عوامل عقب افتادگی مسلمین است). یکی از هنر اندیشی هایی که از دل همین عقلانیت آزاد قرآنی بیرون می آید؛ اندیشه «خدا مانندگی انسان در عین خدا بندگی و خدا بندگی او در عین خدا مانندگی»است؛ («صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ۱۳۸ سوره بقره : رنگ خدایی بخود بگیرید و چه رنگی بهتر از رنگ خدا و {بگویید} ما تنها او را پرستش می‌کنیم»)در مدار این اندیشه انسانِ مسلمانِ مدرن می تواند همانند خدا به ایجاد نمایی و آفرینشگری بی محدودیت و گسترده در همه عرصه ها و از جمله هنر دست زند و نه تنها دیگر مانعی برای هنرهایی چون مجسمه سازی و صورتگری و موسیقی نیست بلکه هر چه آزادانه تر و جدیدتر به ایجاد نمایی هنری دست زند به خدا شبیه تر و نزدیک تر شده است؛ چرا که خدا خود اولین و بزرگترین هنرمند است ( چه مجسمه ساز و چه معمار و چه صورتگر و … چرا که خود فرمود : « هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ ۲۴ سوره حشر : او خداوندی است خالق ، آفریننده ای بی سابقه ، و صورتگری ( بی نظیر ) برای او نامهای نیک است».) گر چه باید توجه داشت که این خداگون شدن به معنای تقلید و محاکات افلاطونی از طبیعت نیست بلکه به معنای آفرینش کاملا بدیع و بی سابقه همانند خداوند است زیرا خدا خود نو و بدیع آفرین است « بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ ۱۰۱ سوره انعام : پدیدآورنده بى‏سابقه و بى‏الگوى آسمان‏ها و زمین است.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

آیا قرآن؛ از آیات بیشتر خداوند در کتابی برتر سخن نمیگوید؟

 

 

 

   (بخش سوم) سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

                                               

 

هموطنان شریف مسلمان؛

خواننده گان ارجمند؛

جوانان؛ ـ صاحبان فردای وطنِ جهل و بربریت کوبیده مان!

 

لطفاً توجه داشته باشید که نصب العین این سلسله مباحث پاسخ یافتن به یک سلسله سوالات کلیدی زمان ماست که از مخالفت های اخوانی ها؛ وهابیون و سلفی های بربری وطنی ی مان با تصویب قانون منع خشونت علیه زنان در پارلمان؟؛ نشئات کرده است!(1)

طبق معتبر ترین و مستندترین بخشبندی های تاریخ و سرگذشت 5 ملیارد ساله بشر؛ روزگار نزول قرآن کتاب مقدس مسلمانان؛ به عصر بربریت میانی در مکه و شبه جزیره عربستان؛ مصادف میباشد که عمده ترین شاخصه آن شمشیر است.

پیش از آن در عصر توحش؛ سلاح تعین کننده نیزه و تیر و کمان بود و سپس در عصر تمدن سلاح های آتشین؛ جایگزین سلاح های اعصار توحش و بربریت گردید. البته این بحث بسیار طولانی، بسیار مهم و بسیار دلچسپ است ولی اینجا مجال پرداختن به آن را نداریم.

صرف میخواهم توجه داشته باشید که توده های مخاطب قرآن مجید در یک و نیم هزار پیش؛ به لحاظ مرحله تکامل معیشتی و عقلانی؛ مانند سایر هم عصر های تاریخی شان در سراسر گیتی؛ "بربر ها" بودند ـ بربر های عرب ـ و تعیین کننده ترین شاخصه ها و خصوصیات مردمان عصر بربریت را داشتند.

بدین برهان؛ تحریک سلفی و متفرعات آن اخوانیت، وهابیت، طالبانیت، القاعده و جریانات تکفیری؛ همه به لحاظ منطق تاریخی، بازگشت کننده گان به سلف یعنی ارتجاع کننده گان به عصر بربریت استند و لذا تاریخی ترین نام و عنوان آنها؛ همانا بربرهای امروزی میباشد.

یکی از شاخصه های خیلی زنندهء بربر های امروزی؛ طرز نگاه شان به زن و همسر و جنس دختر میباشد که گاه هم خیلی ها افراطی تر از بربر های سلف است؛ چنانکه بربر های عرب سلف شاید هرگز اینگونه برخورد و پیشامد با زن و همسر و منکوحه نداشته باشند که بربر های امروزی ثبت تاریخ عصر تمدن در قرن 21 مینمایند:

 

 

به گزارش پیام آفتاب به نقل از سایت پارسینه، یک تازه داماد لیبیایی، این عکس را با افتخار در مراسم عروسی اش انداخته است.
بر روی پلاکارد نوشته شده است: «امشب، شب عروسی من است. من آماده ام تا همسرم را به مجاهدین [شورشیان سلفی] در سوریه هدیه دهم تا بشار اسد را ساقط کنند
از زمان آغاز ناامنی و جنگ در سوریه، علمای وهابی و سلفی با صدور فتوایی که به «جهاد النکاح» مشهور شده است؛ از زنان جهان عرب خواسته اند تا با رفتن به سوریه و قرار دادن خود در اختیار شورشیان مسلح مخالف دولت سوریه نیاز جنسی آنان را برآورده کنند و سهمی در این جنگ داشته باشند.(2)

 

****

لطفاً ادامه بحث را دنبال فرمائید:

 

وَإِنَّهُ لَتَنزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿الشعرا ـ 192﴾ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ﴿193﴾ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ ﴿194﴾ بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُّبِينٍ ﴿195﴾ وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ﴿196﴾ أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاء بَنِي إِسْرَائِيلَ ﴿197﴾ وَلَوْ نَزَّلْنَاهُ عَلَى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ﴿198﴾ فَقَرَأَهُ عَلَيْهِم مَّا كَانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ ﴿199﴾

 

و راستى كه اين [قرآن] وحى رب عالميان است (192ـ الشعرا) روح الامين آن را بر دلت نازل كرد (193) تا از [جمله] هشدار دهندگان باشى (194) به زبان عربى روشن (195) و [وصف] آن در كتابهاى پيشينيان آمده است (196) آيا براى آنان اين خود دليلى واضح نيست كه علماى بنى‏اسرائيل از آن اطلاع دارند (197) و اگر آن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مى‏كرديم (198) و ]به عرب ها]  خوانده میشد؛ به آن ايمان نمى‏آوردند(199)

 

****

در علم روانشناسی؛ "فوبیا" بیماری ای شایع و مزمن و تقریباً لاعلاجی است که قریباً همه افراد بشری بیش و کم به آن مصاب اند. فوبیا؛ ترس از هیولاهای اوهام خویشتن است.

ولی نباید مغالطه کرد؛ که خود "ترس"؛ بیماری نیست؛ برعکس ترس عیناً مانند تب؛ قابلیت بس مهم سیستم دفاعی ی جسمانی و روانی ماست.

ترس از قرار گرفتن در برابر خطر واقعی و یا انعکاساتی که خطر آفرین جلوه میکنند؛ به وجود می آید.

ترس از انعکاسات اخیر الذکر ولو اینکه قطعاً غیر واقعی بوده اشتباه بصری و یا دماغی؛ موجب خطرناک تلقی گشتن آنها شده باشد؛ هم فوبیا و مرض محسوب نمی گردند؛ چرا که این انعکاسات؛ تازه اند و از بیرون مغز و ضمیر مان؛ بر ما بازتاب می یابند.

برعکس فوبیا؛ ترس از توهمات و تصوراتی است که در درون، یعنی در مافی الضمیر ما، وجود دارند و درست مانند آنچه در رؤیا ها و کابوس ها می بینیم در بیداری نیز ما را رها نمیکنند.

یکی از فوبیا های مهم و همه گیر(اپیدیمیک) خاصتاً در کشور های عقب مانده، منزوی و نامتمدن؛ "ترس از دانستن" است؛ و این مورد؛ با نداشتن همت و التفات و امکانات و تسهیلات برای دانستن و دانا شدن؛ یکی نیست!  

بدترین و فاجعه بار ترین نوع فوبیای "ترس از دانستن"؛ فوبیای دانستن در باره باور هاست که ما از نوزادی به بعد با آنها بزرگ شده ایم؛ و چه بسا آنها را به مثابه حقایق مطلق بر رخ آدم وعالم کشیده ایم و به لحاظ آنها عشوه به ماه و ناز بر ستاره ... فروخته ایم.

ترس از دانستن در باره باور ها؛ مختص به باور ها و منابع باورهای صرفاً دینی و مذهبی نیست. باور های قومی و قبیلوی و خونی و خاندانی و نژادی و جنسیتی (باور های مرد سالارانه).... حتی نیرومند تر از باور های دینی و مذهبی اند و چه بسا همان باور های قومی و قبیلوی و خونی و خاندانی و نژادی و جنسیتی.... است که مانند مورد طالبان و دیگر اکستریمیست های مذهبی نما؛ عبا و قبا و رنگ و روغن مذهبی زده میشوند.

ولی به هرحال؛ فوبیای دینی و مذهبی یعنی ترس مزمن و مرموز و مرضی از دانستن در باره باور ها و مدعیات مقدس یا مقدس پنداشته شده؛ نیز واقعیتی انکار ناپذیر است.

این است که ما از دانستن در باره اینکه کتاب مقدس ما قرآن؛ چه دارد، چه ندارد، چه معنی میدهد، چه معنی نمیدهد، به زمان(عصر) و مکان(جغرافیا)، به قوم و فرهنگ و جهانبینی خاص وغیره مربوط هست؛ نیست؛ می ترسیم و بسا که خیلی ها بد می ترسیم!

توجه و دقیقاً توجه کنید؛ در قرآن مجید مؤکداً آمده است که:

 

وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ ﴿47 ـ یونس﴾

 

و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود (47 ـ یونس)

*****

و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند؛ ... (4 ـ ابراهیم)

****

وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ ﴿7ـ الشوری﴾

 

و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو  وحى كرديم تا اُم القری [مردم مكه] و ]اعرابی[ را كه پيرامون آنند؛ هشدار دهى و از روز گردآمدن [خلق] كه ترديدى در آن نيست؛ بهراسانی...(7 ـ الشوری)

 

*****

إِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿58 ـ الدخان﴾

 

در حقيقت [قرآن] را بر زبان تو آسان گردانيديم تا [همزبانانت] تذکراتش را دریابند (58 ـ الدخان)

 

*****

وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَّقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَعَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدًى وَشِفَاء وَالَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ فِي آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَهُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى أُوْلَئِكَ يُنَادَوْنَ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ ﴿ 44 ـ فصیلت)

 

*****

و اگر [اين كتاب را] قرآنى غير عربى گردانيده بوديم؛ قطعا مى‏گفتند: چرا آيه‏هاى آن روشن بيان نشده؛ كتابى غير عربى و [مخاطب آن] عرب زبان؟!... (44 ـ فصیلت)

 

و بالاخره:

 

و راستى كه اين [قرآن] وحى رب عالميان است (192ـ الشعرا) روح الامين آن را بر دلت نازل كرد (193) تا از [جمله] هشدار دهندگان باشى (194) به زبان عربى روشن (195) و [وصف] آن در كتابهاى پيشينيان آمده است (196) آيا براى آنان[عرب ها] اين خود دليلى واضح نيست كه علماى بنى‏اسرائيل از آن اطلاع دارند (197) و اگر آن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مى‏كرديم (198) و ]به عرب ها]  خوانده میشد؛ به آن ايمان نمى‏آوردند(199)

 

اینجا به پهلو های دیگر مفاهیم آیات متبرکه؛ درنگ نمی کنیم صرف این تصریح و تبیین بیحد مؤکد که اگر قرآن؛ غیر عربی می بود و بر برخى از غير عرب زبانان نازل میشد؛ عرب ها برآن ایمان نمی آوردند؛ طرف مداقه ماست.

هر جمله حکمی، خبری وغیره؛ همزمان معنای برعکس خویش را به مانند سایه با خویشتن حمل میکند؛ مثلاً اینکه میگوئیم خربوزه؛ شیرین است این معنا را سایه وار داراست که میوه یا چیز دیگری تلخ، شور، ترش ... است. لهذا این حکم و فرمایش الهی که:

و اگر قرآن را بر برخى از غير عرب زبانان نازل مى‏كرديم و ]به عرب ها]  خوانده میشد؛ به آن ايمان نمى‏آوردند؛

این معنای برعکس را مانند سایه با خود دارد که:

و اگر که قرآن را بر عرب زبانان نازل مى‏كرديم و ]به غیرعرب ها]  خوانده میشد؛ به آن ايمان نمى‏آوردند

این فرموده را که از حالت تحت الفظی بیرون آوریم؛ بدون شک چنین میشود که قرآن عربی برای غیر عرب زبانان ـ حد اقل در 14 قرن قبل ـ دانستنی و پذیرفتنی نبوده و نبایستی می بوده است!

این در حالیست که قرآن نه تنها به زبان عربی بوده بلکه به زبان عربی مبین؛ یعنی به زبان فوق العاده ساده و روشن و عام فهم و بیسواد فهم و چوپان و بیابانگرد فهم... در آورده شده بوده و عمداً و قصداً به سطح و سویه اینان "آسان" گردانیده شده بوده است.

با تمام اینها نیز خود قرآن؛ حاکیست که بیشترین عرب ها ـ کم از کم دفعتاً و به راحتی ـ به آن ایمان آورده نتوانستند؛ و نه تنها ایمان نیاوردند بلکه به جنگ ها و مقابله ها و مقاتله های بسیار شدید علیه آن پرداختند!

عمده ترین و تعیین کننده ترین عامل درینجا؛ همانا فوبیای ترس از دانستن در باره باور هاست.

چنین نبود که قرآن؛ تمامی باور ها و اعتقادات پیشین عرب ها را رد و نفی میکرد؛ منجمله به این برهان ساده که قرآن "در حقيقت؛ بر زبان پیامبر اُمی و محروم از سواد نوشت وخوان؛ آسان گردانيده شده بود تا [همزبانان اُمی و محروم از سواد نوشت وخوانش] تذکرات آنرا تمام و کمال دریابند"؛

زیرا درین آوان سواد نوشت وخوان در "اُم القری" (مکه) و حوالی آن در پائین ترین سطح قرار داشته و تازه به تازه عده ای انگشت شمار؛ آنهم از طریق سفر های تجارتی به شام یا بغداد و توابع آنها به الفبا ها و خط های خیلی بسیط آشنا شده بودند و چنانکه به مدد کتاب «تاریخ تمدن اسلام» نشان داده ایم؛ حتی تا دهه ها پس از  مرگ حضرت محمد؛ نیز این خط ها و الفبا ها فاقد نقطه و زیر و زبر و پیش و تنوین و خیلی ضروریات دیگر بودند.

دانشمندان خبره؛ یکی از شگرد های این آسان سازی را؛ "گفتاری" و نه "نوشتاری" بودن قرآن میدانند که سخن دقیقی است ولی این؛ به هیچ وجه کافی نیست.

درست است که صورت گفتاری و شنیداری ی بیان و تبلیغ عام فهم تر و توده گیر تر میباشد؛ ولی اگر همین طرز سخن گفتن هم محتوایی نا آشنا و متفاوت با ذهنیات مسلط مردم داشته باشد؛ دریافت و هضم آن "آسان" نه که ممکن هم نیست!

لهذا محضِ امرِ "آسان گردانیدن" قرآن برای فهم اعراب عصر برده گی و بربریت (ماقبل تمدن)؛ رعایت دقیق و موی به موی "جهانبینی" مسلط بر آنها را الزامی میگرداند. این جهانبینی به ناگزیر وهمی و اساطیری است و بر بنای آن؛ زمین مرکز عالم است، مسطح و یک رویه است، بر آب و بر سر شاخ گاو ماهی قرار دارد که حین شور خوردن ماهی دچار زلزله میشود.

آفتاب از گوشه شرقی زمین بر میخیزد، روی چت آسمان بالای زمین راه میرود و در گوشه شرقی ی زمین در یک "عین حمئه"(چشمه سیاه گل آلود) غروب میکند(3). بالای زمین هفت طبقه آسمان قرار دارد که در آنها فرشته گان و 124000 پیغمبر گذشته و ارواح یا زنده شده گان پس از مرگ؛ به سر میبرند و الله اکبر در بالای بالا با عرش و کرسی و لوح و قلم...تشریف دارد.

ولی جهانبینی مردم عرب آنزمان؛ همه اش؛ همین نیست. این جهانبینی با خود عرف ها و قرار داد ها و اخلاقیات و بکن نکن ها و حرام و حلال ها و وجایب و حقوق و مکافات و مجازات و خلاصه شریعت و طریقت دارد. مانند تعدد زوجات؛ تبادله و خرید و فروش و به قمار زدن زنان؛ حقیر و بی حق و حقوق داشتن آنها؛ ننگ دانستن تولد دختران تا سرحد زنده به گور کردن شان...

این جهانبینی با خود باور ها و عقاید و مراسم و مناسک و مکانها و زمانها برای اجرا و تبارز و تجلیل و تقدیس آنها دارد.

ـ مانند کعبه و آداب و رسوم حج که تمام و کمال پیش از اسلام و پیش از قرآن وجود داشته و معمول و مرسوم بوده است و قرآن هیچ چیزی به اساسات آن نه افزوده و نه از آنها چیزی کاسته است؛ حتی توتم (پیشابُت) شهاب سنگ "حجرالاسود" را مورد اما و اگری قرار نداده است.

ـ مانند قوانین و مقررات برده داری و کنیز داری که قرآن به آنها همچون چیز های کاملاً طبیعی و ازلی و ابدی نگریسته است. و... و....  و....

بسیار مهم است در نظر گیریم که قرآن از علمای بنی اسرائیل ذکر و تجلیل میکند؛ ولی به علمای بنی اسماعیل (اعراب قوم حضرت محمد) هیچگونه اشارتی ندارد و برعکس طی تأکیداتی چون:

إِنَّمَا يَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ ﴿58 ـ الدخان﴾

اساساً توده های عام مردم را مورد توجه و تمرکز قرار میدهد و بدینگونه حتی اصحاب نزدیک پیامبر را نیز قشر "علما" حساب نمیکند و اصلاً یک چنین قشر و طبقه ای مورد خطاب قرآن نیست؛ چرا که در واقعیت جامعهِ مربوط هم چنین قشر و طبقه ای موجودیت ندارد.

قرآن در آیاتی از راسخان در دانش یا الوالالباب سخن گفته است که بیشتر بار آرمانی دارد و صرف گویا مقداری متشابهات تأویل پذیر قرآن؛ در حد توان و صلاحیت آنها دانسته شده است، ولی هیچ آیت و سوره ای مختص به اهل دانش و تحقیق یا خواص و بالاتر از مردم عادی و توده نمیباشد.

اگر چندی که قبل از بعثت حضرت محمد و نزول قرآن؛ کوشنده گان در راه توحید و تعالیم بهتر و عالیتر در شبه جزیره عرب وجود داشتند؛ منجمله آنان پسر خدا بودن حضرت عیسی را رد میکردند. آنان اهل مطالعات در شقوق مختلف عیسویت و ادیان ماقبل بوده و تعالیمی را تحت عنوان دین حنیف ترویج میکردند. نام خدای واحد نزد اینان عمدتاً بنا بر ملحوظات زبان عربی؛ "یهوه" نبود بلکه در ساحتی "الله"، در ساحتی دیگر "الرحمن" و در جایی هم "الرحیم" بود.

آیه صدر قرآنی ((بسم الله الرحمن الرحیم))؛ منجمله هرسه نام محترم نزد دسته جات مختلف حنفا را وحدت بخشید و آنان را تحت تعالیم کتاب مقدس جدید متحد ساخت.

رمز و راز این را که چرا الله تعالی طبقه خاصه علما و روحانیون را نه؛ بلکه عامه مردم را به "دانستن" و تعقل و تفکر... ممتد و مکرر در مکرر فرا میخواند و حتی امر و تکلیف مینماید و قرآن را به همین غایت "آسان" و "مبین" گردانیده است؛ درین مختصر مجال گشودن ندارد ولی یک چیز مانند آفتاب؛ و حتی برتر از آفتاب؛ روشن است که قرآن ایمانِ "دانسته" و با سنجش و عقل و فکر از مخاطبانش طلب مینماید و به نظر میرسد که در پی مداوای بیماری فوبیای ترس از دانستن بوده؛ است و میباشد.

اصلاً؛ صرف نظر از سایر ملاحظات و ضرورت ها و جبر ها... انسان بودن به معنای «دانستن» است؛ البته در حال حاضر؛ دانستن با میتود های قراردادی عموم بشری و همه جهانی اعتبار دارد و بس!

یعنی که دیگر؛ طرز و شیوهِ دانستن؛ دلبخواه هرکس نیست و هیچ حقی در حقوق بشری؛ وجود ندارد که بر مبنای آن هرکس طوری "بداند" که دلش میخواهد!!

 چه بخواهیم و چه نه؛ فوبیای ترس از دانستن؛ ما را به گودال جهل و تاریکی و سیاهی پرتاب میکند؛ تا جائیکه از مرز های قرار دادی و شناخته شده و مورد احترام «انسان بودن» پرت میگردیم.

بدبختانه بازهم "دانستن" کار دارد که ما و بسیاری گذشته گان ما در یک چنین گودالی زاده و بزرگ شده و عمر گذرانده ایم!

آری؛ دانستن کار دارد؛ دانستن، دانستن، دانستن...! از گهواره تا گور!

 

*******

انسان؛ مخیر به دانستن نیست؛ محکوم به دانستن است چرا که در او؛ ملکه و استعداد عقل و خرد؛ افزود شده است.

در مباحث گذشته؛ در پیوند با مسألهِ عقل و خرد؛ سامانمندی و تناسب و تراتب و یا حالات برعکس آن؛  ایضاحاتی داشتیم ولی باید فراموش نکرد که در عین حال غریزه هم توأمانِ عقل و خرد با بشر؛ هست و لذا نمیشود آن را در محاسبه نگرفت.

در واقع همان کشش های غریزی است که با امکانات فراهم کردهء عقل و خرد اولیه؛ در بشر ضریب های بالایی پیدا میکند و موجب میشود که بشر به زیست نباتی و جانوری قانع باقی نمانده در دامان طبیعت و در ماورای طبیعت افزون خواه و آرمان خواه گردد.

شک نیست که همین افزون خواهی و آرمان جویی بشر؛ بالاخره موجب تکامل و تعالی ی نوع بشر و منجمله سبب شگوفایی 23 مدنیت قدیم و تمدن صنعتی و تکنولوژیک عظیم عصر حاضر گردیده است؛ اما بخصوص در اوایل؛ افزون خواهی و آرمان پرستی موجب اشتباهات بدبختی آور و فلاکتبار بیشتری میشد و رویهمرفته از نوع بشر؛ موجود حیهء گناه کار و خطاکار و گمراه ... رقم میزد و تصویر میکرد.

 چنانکه دیدیم قرآن مجید و کتب تقدس یافته پیش از آن؛ همه و همه با یک چنین بشری سر و کار دارند و از یک چنین بشری تصویر و تصور کاملاً روشن و مشخص به دست می دهند:

علاوه بر اینکه سورهء مبارکهء یاسین درین عرصه؛ از محکمات شاخص قرآن مجید است اما گسترده گی موضوع به حدی است که همه سوره ها و آیات قرآنی به نحوی از انحا خواهی نخواهی به آن تماس می یابد؛ و یکی از سوره های شاخص دیگر؛ همانا سورهء مبارکهء «الرحمن» می باشد که پس از سورهء شریفهء یس مورد استفاضهء کافهء مسلمانان است؛ در مواردی حتی مقام و اهمیت این سوره مبارکه بالاتر از سوره شریفه یاسین هم متبارز میگردد.

مثلاً در ختم ها و نماز ها؛ حینی که قاریان و امامان به تلاوت سوره «الرحمن» می پردازند؛ آشکارا احساس غرور و کبریای ویژه مینمایند؛ و ای بسا که توسط تلاوت های سوره بسیار مسجع و آهنگین «الرحمن» است که ذواتی بر فضل و علوِ مقامات و درجات خویشتن تأکید میگذارند.

بنده به مراتب شاهد بوده ام و یقیناً عزیزان دیگر هم؛ کمابیش تجربه مرا دارند؛ آنانیکه رواندرمانی ی قرآنی میکنند؛ در مورد های خیلی مهم و مشکل یا با ارزش...؛ بیشتر سوره «الرحمن» تلاوت و بر درمانجویان "چوف" و دَم مینمایند.

اینک به عون اوتعالی شرف مطالعهء این سوره والای قرآنی را هم می یابیم:

 

(این انالیز بدیع، بی پیشینه و حیرت انگیز را هفته آینده مرور خواهید فرمود)

 

+++++++

رویکرد ها :

 

1 ـ قسمت های پیشینه این بحث:

ـ آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و "حافظ حدیث" داشت؟

http://www.kokchapress.com/index.php/society/culture/3189-آیا-پیامبر-اسلام-کاتب-حدیث-و-حافظ-حدیث-داشت؟

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نیست؟

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html

ـ سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

http://www.vatandar.at/eftkhar161.htm

ـ آیا قرآن؛ از آیات بیشتر خداوندی در کتابی برتر سخن نمیگوید؟

http://voiceofwomenafg.blogspot.in/2013/06/blog-post_16.html

 

2 ـ http://payam-aftab.com/fa/news/22971/داماد-لیبیایی:-عروسم-را-به-شورشیان-سوری-هدیه-می-کنم!/-جهادالنکاح-ادامه-دارد

 

3 ـ حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا (86 ـ الکهف)

 

تا آنگاه كه [ذوالقرنین] به غروبگاه خورشيد رسيد كه [خورشيد] در چشمه‏اى گل‏آلود و سياه غروب مى‏كند و نزديك آن طايفه‏اى را يافت؛ فرموديم اى ذوالقرنين [اختيار با توست] يا عذاب مى‏كنى يا در ميانشان [روش] نيكويى پيش مى‏گيرى (86 ـ الکهف)

 

+++++++++++++++++++++++++

 

 

         

        * دومین بنای مسلمانی ی قرآنی؛ انفاق است!

 

     (بخش 2) سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

                                               

 

 

مَثَل عمیق و گویایی داریم که:

«...ملایی نیست که پرپر بخوانی؛ خرکاری هم دریای علم است!»

مصایب و گمراهی هایی که قرون متمادی به اصطلاح "جهان اسلام" را در خود غوطه ور نموده و به موازات تحولات تمدنی ی بشریت؛ به طور روز افزون حدت و شدت می یابد؛ به لحاظ ایدئولوژیک و نظریاتی؛ ماحصل مستقیم همان «مُلایی ی پرپر خوانی» است.

مخصوصاً مردمان هردم شهید و بیگناه و بیدفاع کابل و ولایات افغانستان؛ طی چند هفته اخیر ابعاد جدید و جدید تر این توحش و بربریت ناشی از «پرپر خوانی» اسلام و مسلمانی را با گوشت و پوست و استخوان و اعماق روح و روان خود بیش از پیش احساس و درک و دریافت نمودند.

جنایت کبیر ضد انسانی «جهادی» های جنت روِ! طالبان و آی.ایس.آی و جمهوریه اسلامیه پاکستان؛ در مزدحم ترین منطقهء مکروریان سوم؛ نمونه واپسین ولی نه آخرین بود.

اینکه در سازماندهی و راه اندازی ی این سلسله توحش و بربریت؛ از تسهیلات علمی و تکنولوژیک عصر حاضر به دقیق ترین وجوه کار گرفته میشود؛ چیزی در مفهوم حزن انگیز «پرپر خوانی» اسلام و مسلمانی؛ به طور اعم در 14 قرن؛ و به طور اخص در دوران «بازی شیطانی» از قرن 19 بدینسو در شرق میانه؛ و نزدیک به چهل سال اخیر در افغانستان؛ تفاوتی نمی آورد.

بنده؛ بنا ندارم وارد مباحث سیاسی، استخباراتی، مسایل «ستون پنجم» و کان و کیف بازی های ارگ نشینان، مافیا ها وغیره شوم. رضامندانه اذعان میدارم که این ماموریت را خیلی از دست اندرکاران قلم و مطبوعات و رسانه...که به سرطان «پرپر خوانی» اسلام و مسلمانی؛ مصاب نیستند و مستقیماً اجیر آی.ایس.آی و شبکه های ابلیسی ی فراتر نمی باشند؛ بسیار عالی و به طور روز افزون هم عالیتر؛ انجام میدهند!

دغدغه بنده؛ کشف و تشخیص و برملا سازی واقعیت، حدود، ابعاد و مضافات مرض مدهش سرطان «پرپر خوانی» اسلام و مسلمانی است!

همه گان چار و ناچار معترف اند که اُس اساس اسلام و مسلمانی؛ قرآن مجید میباشد و بیشترین ها هم اذعان دارند که مشکلات عدیده حاد و مزمن جهان اسلام؛ بالاخره به کان و کیف فهم مسلمانان و پیشوایان شان از «معنای قرآن» مربوط است!

ولی غالبِ غالب عوام و خواص و حتی منورین؛ با حیرت و عجب و اغما و بلاتکلیفی؛ گویا انتظار دارند که «دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند»؛ کمابیش چیز هایی مانند رؤیای «امام زمانی» در سر می پرورانند و لم میدهند!

اینگونه چشمداشت از ته روانی های دور از دسترس تعقل و اندیشه؛ مایه میگیرد و آن این است که باور ماتحت الضمیر ما به طبقهء سنتی ی دین گویان و دین خویان معطوف و منحصر میباشد؛ همان ملا و محدث و مفسر و متشرع و فقیه و مفتی و بالاخره امام و امام حاضر و امام غایب!

در حالیکه ـ به غیر از استثناءات ناچیز در حد توتیا ـ این طبقه خود؛ «بخِش عمدهِ مشکل» است و نه حتی «بخش ناچیز راه حل»!

من؛ فلسفه نمی بافم و بر بنای کدام دستاورد دیگر معرفت جهانی و جهانشمول بشری سنجش و قضاوت نمی کنم؛ "سنگ محک" و "تیزاب سلطانی" برای این کشف و تشخیص همانا قرآن مبین متفق علیه همه مسلمانان است!

شما در دو بخش گذشته این بحث(1)؛ در آئینه خود قرآن؛ سیمای تاریخی و سقف تکامل معیشتی و عقلی ی مخاطبان این کتاب مقدس و حدود زمانی و مکانی آیاتِ آن را دیدید و دریافتید و به عون الله در آینده بیشتر و بهتر و روشنتر می بینید و در می یابید.

سیستم های اندیشه و تعقل و تدبر بشری؛ هرکدام میتود(روش) های ویژه ای را دارا اند. سیستم اندیشه و تعقل مُلایی و شرعیاتی یا به اصطلاح «علم الکلامی» ـ اگر بتوان در موردش واژه های «اندیشه و تعقل» را به کار برد ـ ؛ از اساس بر بنای چنان میتودی بالا آمده است که امکان نمیدهد به معنای حقیقی قرآن و سایر کتب دینی پی برد. دُم خروس این میتود را جناب دکتور یونس در مقاله مورد اشاره شان در بخش پیشتر بحث جاری؛ به خوبی نشان داده اند. بار دیگر تعمق بفرمائید:

«انسان قادر نیست که زبان خداوند (قرآن) را از زبان عربی انسانی خودش ترجمه کند. زیرا انسان این قدرت را ندارد که زبان خداوند را ترجمه کند... اگر انسان قادر می‌شد که زبان خداوند را ترجمه کند، به یقین این قدرت را پیدا میکرد که یک آیه از خود بسازد زیرا زبان انسان و زبان خدا یکی میشد. بلی قرآن ترجمه نه می‌شود و اما تفسیر میشود.»

حالا بگذریم از اینکه خودِ آقا دکتور یونس در عین مقاله؛ « تفسیر » را کار کسی میداند که عقلش بالاتر از صاحبِ زبان و کلام ـ یعنی پیغمبر و نیز خداوند ـ باشد ولی این اصل میتودیک کلامی یعنی "خدامحور" پنداشتن قرآن و "زبانِ خدا" دانستن زبانِ قرآن؛ علناً بر ضد نصوص محکم خودِ قرآن است؛ طور نمونه:

 

وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُمْ فَيُضِلُّ اللّهُ مَن يَشَاء وَيَهْدِي مَن يَشَاء وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿4 ـ ابراهیم

و ما هيچ پيامبرى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا [حقايق را] براى آنان بيان كند؛ پس الله هر كه را بخواهد بى‏راه مى‏گذارد و هر كه را بخواهد هدايت مى‏كند و اوست ارجمند حكيم (4 ـ ابراهیم)

****

وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ ﴿7﴾ وَلَوْ شَاء اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن يُدْخِلُ مَن يَشَاء فِي رَحْمَتِهِ وَالظَّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ ﴿8 ـ الشوری﴾

 

و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو  وحى كرديم تا اُم القری [مردم مكه] و ]اعرابی[ را كه پيرامون آنند؛ هشدار دهى و از روز گردآمدن [خلق] كه ترديدى در آن نيست؛ بهراسانى ]آنگاه که[ گروهى در بهشتند و گروهى در آتش (7) و اگر الله مى‏خواست قطعا آنان را امتى يگانه مى‏گردانيد؛ ليكن چون اراده کند ]کسانی را[ به رحمت ‏خويش در مى‏آورد و ستمگران نه يارى دارند و نه ياورى(8 ـ الشوری)

****

و اگر [اين كتاب را] قرآنى غير عربى گردانيده بوديم؛ قطعا مى‏گفتند: چرا آيه‏هاى آن روشن بيان نشده؛ كتابى غير عربى و [مخاطب آن] عرب زبان ؟!

 بگو اين [كتاب] براى ]عرب ها[ئى كه ايمان آورده‏اند رهنمود و درمانى است و  ]عرب ها[ئى كه ايمان نمى‏آورند در گوشهايشان سنگينى است و قرآن ]با وصف عربی بودن[ برايشان نامفهوم است و [گويى] آنان را از جايى دور ندا مى‏دهند (44 ـ فصیلت)

 

می بینید که الله تعالی به چه صراحت و روشنی و تأکید مؤکد؛ زبانِ قرآن را؛ زبان قوم مورد خطاب یعنی اعراب اعلام میدارد و با دقت تمام راه های این توهم را که مبادا زبانِ قرآن؛ زبان ملکوتی پنداشته شود؛ می بندد ولی طرز تلقی و تحکم و تحجر مُلایی؛ اصلاً به این حقایق ره نمی برد. البته شرح چرایی موضوع «مثنوی هفتاد من کاغذ» می طلبد.

منجمله میتود اندیشه و بینشی که بر مبنای آن دکتور یونس و همریفان میفرمایند زبان قرآن؛ زبان خداست و بنده قادر نیست آنرا ترجمه و فهم کند؛ العیاذ بالله؛ خداوند را به جایگاه یک مرد عرب تنزل میدهد و حتی این حقیقت ساده را هم از نظر می اندازد که اوتعالی؛ غیر از قرآن عربی؛ قبلاً صحیفه ها و کتاب هایی به اقوام دیگر به زبان های همان اقوام نیز فرستاده بوده است که طبق روایات ابوصفیانی ـ اموی ی مورد اعتقاد دکتور یونس و همقطاران شان میتواند تا 124000 زبان مختلف غیر عربی هم برسد.

علاوتاً بر اساس این میتود و طرز تلقی یا همان "پرپرخوانی"؛ قرآن حاوی تمامی آیات و امر و نهی ذات رب العالمین برای تمامی زمانها و مکانها و برای تمامی بشریت بوده و دیگر تا قاف قیامت؛ همین است و همین است و همین! و آنهم غیر قابل ترجمه و غیر قابل فهم عوام و حتی خواص؛ که صرف بایستی تفسیر شود و تفسیر گر هم باید کم از کم عقل برابر با خود خداوند داشته یا ـ چه میدانم ـ اولیاؤ الله! باشد!!

ملاحظه میفرمائید که چِرت است و چرند است و جنون!

ولی بدبختانه؛ از اساس چنین بوده؛ چنین است و هیچ امیدی فراتر از این نمیتوان از اکثریت مُلا و منبری و شرعیاتی و حدیثی و تفسیری .... داشت. چرا که معارف نامنهاد اسلامی را ـ صرف نظر از عمد و قصد و نفوذ و سمت و سو دهی دشمنان شقی و پایدار حضرت پیامبر اسلام؛ یعنی ابوصفیان و امویان ـ همان مردمان مخاطب قرآن با "وسع" عقلانی و درجه بس پائین تکاملی معاشی شان؛ تنظیم کرده و اساسات آنرا در قرون 1تا 3 هجری بنا نهاده اند و پس از آن در بهترین حالات تقلید کور و تعبد و تحجر بی بهره از عقلانیت و منطق و تفکر؛ جاری و ساری بوده است و در حالات بد و بدتر از مدعیان مُلایی و دین دانی و قرآن فهمی؛ اراذیل و اوباشی وصف ناپذیر همانند آنچه خود قرآن؛ تمثیل کرده است؛ درست شده که تجربه های عینی در اوضاع متلاطم سی ـ چهل ساله افغانستان هزاران تای آنها را افشا و برهنه و رسوا ساخته و افشا و برهنه و رسوا ساخته می رود.

 

وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِيَ آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنَ الْغَاوِينَ ﴿175ـ الاعراف﴾ وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ ﴿176ـ الاعراف﴾

 وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ ﴿179ـ الاعراف﴾

 

و خبر آن كس را كه آيات خود را به او داده بوديم براى آنان بخوان كه از آن عارى گشت؛ آنگاه شيطان او را دنبال كرد و از گمراهان شد (175) و اگر مى‏خواستيم قدر او را به وسيلهء آن [آيات] بالا مى‏برديم؛ اما او به زمين [=دنيا] گراييد و از هواى نفس خود پيروى كرد. از اين رو مَثَلش؛ مَثَل آن سگ است که به او حمله هم کنی زبان خود را از کام بدر میکند و اگر رهایش هم بسازی زبان خود را از کام بدر میکند؛ چنین است مَثَل گروهى هم كه آيات ما را تكذيب كردند؛ پس اين داستان را [براى آنان] حكايت كن باشد به فکر آیند (176ـ الاعراف)

و در حقيقت بسيارى از جنيان و آدميان را [گویی] براى دوزخ آفريده‏ايم [چرا كه] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى‏كنند و چشمانى دارند كه با آنها نمى‏بينند و گوشهايى دارند كه با آنها نمى‏شنوند؛ آنان همانند چهارپايان اند و بلكه گمراه ‏تر؛ [آرى] آنها همان غافل‏ ماندگانند (179ـ الاعراف)

 

لطفاً برای دریافت هرچه عمقی تر یک بخش از حقایق مورد نظر؛ این ویدیوی جذاب و مستند و متقن حیرت انگیز را هم بشنوید و تماشا بفرمائید:

http://www.youtube.com/watch?feature=player_detailpage&v=PG7nvbuIfEY

 

از میتود اندیشه و بینشی که مُلایی ی "پرپر خوانی" و عواقب فجیع آنرا بر اسلام و مسلمانان تحمیل کرده است و میکند؛ سخن گفتیم.

ولی به محض اینکه میتود و روش تحقیق و تفکر و تعقل در قرآن؛ درست و بائیسته گردد؛ قرآن نه تنها سیما و سقف عقلانی و حد تکاملی مخاطبان خویش در زمان و مکان معینه را نشان میدهد بلکه خواننده و داننده خویش را؛ به انبوه نامحدود آیات آفریدگاری در کتابی بیحد عظیم و کبیر او تعالی یعنی طبیعت و کائینات و هستی رهنمایی میدارد و در حقیقت ترجمه عالمانه و تفسیر عاملانه و هنرمندانه این آیات و این کتاب است که راه های دین و دنیا را به قسم نامحدود؛ هموار و پیمودنی میگرداند.

عجالتاً به آیات 33 تا46 سوره مبارکه "یس" که در بخش پیشتر هم از نظرتان گذشته است؛ دقت بفرمائید.

بنده عمداً ترجمه این آیات را در بخش قبلی به گونه سنتی؛ گذاشته بودم که طی آن همه جا با دقت عجیبی واژه «آیت» که در اصل عربی موجود است به چیز هایی مانند "برهان" و "نشانه" وغیره برگردانده میشود تا استفاده کننده گان از ترجمه؛ متوجه نگردند که قرآن؛ پدیده های طبیعت و کائینات و هستی زنده و غیر زنده همه را «آیات» خداوندی می نامد و به طرز ممتد و مصرانه؛ توجه و تعقل و تفکر راجع به آنها را  امر و ارشاد مینماید:

 

وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ﴿33﴾ وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنْ الْعُيُونِ ﴿34﴾ لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿35﴾ سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ﴿36﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿38﴾ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿39﴾ لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿40﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿41﴾ وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ ﴿42﴾ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنقَذُونَ ﴿43﴾ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِينٍ ﴿44﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿45﴾ وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿46﴾

 

و زمينِ مُرده؛ آیتی است براى ايشان كه آن را زنده گردانيديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى‏خورند (33) و در آن [زمين] باغهايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و چشمه‏ها در آن روان كرديم (34) تا از ميوهء آن ها و [ازآنچه] با دستان خود عمل میاورند بخورند آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند (35)

پاك و منزه است [الله] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خود آدمی و از آنچه او نمى‏داند همه را ]جفت جفت[ آفریده است (36)

و آیتى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37)

و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا ]الله[ اين؛ میباشد (38) و براى ماه؛ منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشه خرما برگردد (39)

نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)

و آیتى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم (41)

و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم (42) و اگر بخواهيم غرقشان مى‏كنيم و هيچ فريادرسى نمى‏يابند و روى نجات نمى‏بينند (43)

مگر رحمتى از جانب ما [شامل حال آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازيم (44) و چون به ايشان گفته شود از آنچه در پيش رو و پشت ‏سر داريد؛ بترسيد؛ اميد كه مورد رحمت قرار گيريد [نمى‏شنوند] (45)

و هيچ آیتى از آیات پروردگارشان بر آنان نيامد جز اينكه از آن رويگردان شدند (46)

 

بدینگونه بر خلاف؛ توهمات مغز سرطانی ی کُور مُلاها ـ چه رسد به ملا نقطی ها و ملا جهادی ها و ملا طالبی های ابجد ندان ـ؛ آیات پروردگار، فقط سطر ها و جملات مندرج در قرآن؛ نیست بلکه کافه نمود ها و نماد ها و قوانین و ضوابط و جبر ها و تصادفات طبیعت و هستی هم است و گناه کبیره " تکذیب آیات" الهی و "کفر" قسمیکه اندکی بالاتر دیدیم و مَثَلِ ارتکاب کننده گان آنرا؛ مَثَل آن سگ خواند که به او حمله هم کنی زبان خود را از کام بدر میکند و اگر رهایش هم بسازی زبان خود را از کام بدر میکند؛ شامل انکار کننده گان حقایق و دقایق و رمز و راز هستی بیجان و جاندار هم میگردد.

با اینکه درین آیات قرآنی؛ همچنان حدود "وسع" عقل و برداشت و هضم مخاطبان بیابانگرد و اهل رمه و آغیل مکه قدیم ـ و نه حتی تمام عربستان کهن؛ مد نظر است و بدینجهت اینکه "کشتی" هم به نحوی آفریده الهی و پدیده طبیعی خوانده شده؛ شاید به لحاظ ذهن مخاطبان باشد که هنوز مصنوع دست بشر بودن آنرا نمیدانستند و باور نداشتند؛ معهذا اغلباً پیام الهی از تعبیر فوق؛ فراتر از  افسانه و اغفال کودکانه میباشد و آن اینکه شهکار های عقل و دانش و تخنیک و هنر و عشق و اخلاق آدمی؛ نیز آیات الهی حساب میشوند. چرا که آدمی؛ آن موجود متعالی است که الله تعالی به مناسبت آفرینش آن؛ بر خویشتن "فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ" "(2) گفته است!

به این مبنا بالفرض اگر قرآن کریم؛ در زمان ما نازل میگردید؛ مطمیناً طیارات و سفاین و ریل و تحت البحری و انترنیت و رادیو و تلویزیون و کمپیوتر و مبایل و کلیه دستاورد های بارز ساینس و تکنولوژی و هنر های انسانی؛ نیز حتی مقدم بر کشتی و مرکوب های دیگر؛ تذکار و تجلیل می یافت.

"احسن الخالقین" یعنی بهترین خلق کننده گان؛ بدین معنی نمیتواند باشد که الله تعالی؛ شرکای دیگری هم در امر خلقت جهان؛ برای خویش قایل شده است؛ بلکه از آنجا که این تعبیر به "خلقت آخر" یا آفرینش بشر مربوط و منوط است؛ معنای روشنش این، میگردد که آفریده ای خلق شده است که در جریان تکاملش؛ موجودی خلاق میشود و در حدود اذن و اراده خداوندی؛ پدیده های فراوانی "خلق" مینماید.

لذا به اعتبار افراد خلاق بشری (مخلوقِ خلق کننده) است که باریتعالی؛ خویشتن را احسن الخالقین؛ (بهترین خلق کننده گان و ایجاد گران) می خواند و به همین برهان؛ خلاقیت های بشری؛ تمام و کمال خلقت های آفریدگار است که یکی از آفریدگانش ـ اولاده آدمی ـ را سبب و وسیله آنها گردانیده است.

درین راستا؛ بازهم عندالموقع بروز رسانی ها و آشکار سازی های فراوانتر خواهیم داشت و گندیده گی درون "یک نخود مغز و یک من دستار" را بیشتر و بیشتر نشان خواهیم داد.

 

حالا وضاحت هایی در مورد متباقی آیات سوره شریفه "یس":

 

دومین بنای مسلمانی ی قرآنی؛ انفاق است؛ مقدم بر نماز:

 

و چون به آنان گفته شود از آنچه الله به شما روزى داده انفاق كنيد كسانى كه كافر شده‏اند ـ به آنان كه ايمان آورده‏اند ـ مى‏گويند آيا كسى را خوراک دهیم كه اگر الله مى‏خواست [خودش] وى را خوراک می داد؛ شما جز در گمراهى آشكارى [بيش] نيستيد (47) و مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد پس اين وعده [عذاب] كئ خواهد بود (48) ]همانا این قوم[ جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامى كه سرگرم جدالند؛ غافلگيرشان كند (49)

نخستین برداشت میسر از این آیات مبارکه این است که علی الوصف برابرِ عقل و ذهن مخاطبان بودن یا موافق به یک اصطلاح پیداگوژی «مخاطب محور بودن» قرآن مجید؛ بازهم آثاری از علم غیب و مظاهری از دانش الهی در این کلام مقدس اینجا و آنجا لزوماً تبارز دارد. از جمله همین آیات مبارکهء 47 و 48 سوره شریفهء یاسین سخت قابل دقت میباشد.

 اصلاً شک نیست که این آیات هم از لحن و طرز بیان منطبق بر توان عقلی مخاطبان زمانه برخوردار میباشد ولی در ورای مفاهیم آن؛ حدود مقدرات الهی را به روشنی میتوان دریافت؛ البته مشروط بر اینکه عاقل و بالغ و صحتمند و  نافذ جمیع تصرفات امور شرعیهِ خویشتن بوده و در عین حال عنصر عقل (یا خِرَد) مان در حوزه «خِرد بسامان» کمابیش توفیق ورود یافته باشد. با عقل پریشان اصلاً راه بردن به جایی میسر نیست!

به هرحال در آیه های 47 و 48 مراتب آتی را داریم :

ـ از اموال خود که الله برایتان داده است؛ انفاق کنید!

ـ چرا به کسی نفقه دهیم که الله اگر میخواست خودش اورا رزق میداد؟!

ـ پس ما که نفقه نمیدهیم گمراه نیستیم شما که مارا به آن امر میکنید؛ علناً گمراه هستید!

ـ اگر ما با امتناع از انفاق سزار عذاب شویم؛ کو آن عذاب؟

ملاحظه میشود که تمام معضله؛ در جملهء «الله برایتان داده است»؛ مضمر میباشد. عقل روزمره که پیوسته فازی از عقل پریشان و آشفته؛ میباشد؛ چون فقط میتواند اشکال را ببیند و دریابد؛ داد و دهش الله را هم مانند داد و دهش بشر آنچنانکه به تصویر در می آید؛ می پندارد.

 خوب است که در همچو موارد اصلاً انکار از این اصل به عمل نمی آید که کجا و چطور ما را الله داده است؛ ما که با زحمت و لیاقت و هنر و مهارت خود همه چیز را به دست آورده ایم؟!

 شاید اینکه ابر و باد و مه و خورشید و فلک... برای آنچه ما کسب میکنیم عملاً و علناً در کار اند؛ عقل روزمره را تا حدودی از این جهت متقاعد میکند؛ ولی واقعاً دشوار است دریافته شود که همه آنچه اسباب داد و دهش الهی برای ما بوده برای دیگران هم هست و آنگهی آنان چرا محتاج ما باشند؛ پس چون اراده الله در بین است؛ واضحاً خودِ الله نخواسته است که به ایشان چیزی نصیب کند؛ پس به آنکه الله نداده؛ ما چرا بدهیم؟

ملا حظه میشود که منطق نیرومندی است؛ مگر اینکه ما در معنای داد و دهش الله بیشتر غور کنیم.

الله رب العالمین فرداً فرداً به هر بشر و حتی گروه گروه و قوم قوم و ملت ملت و امت امت به نوع بشر عطایای جداگانه نمی بخشد. حتی داد و دهش رب العالمین نوعاً نوعاً در میان انواع موجودات حیه هم قسمت نمیشود.

مثلاً به باران توجه و تعمق کنید:

 آیا ممکن است مقداری معینی از قطرات باران به یک فرد بشر، به یک قوم، به یک ملت و حتی اختصاصاً به نوع بشر یا کدام نوع موجود حیهء دیگر قسمت و قباله شده باشد؟!

 برعکس رب العالمین تمامی ذرایع و امکانات و استعداد ها و توانمندی ها را با تناسب و ترتیب در وجود هر فرد بشر، هر فرد موجودات حیه و نیز در زمین و آب و هوا و قوانین و ضوابط جاری و حاکم در سراسر طبیعت نهاده است.

لذا بشر و هر موجود حیه ـ اگر هرچه از طبیعت ـ به هر نحوی فراچنگ میآورد؛ همانا داد و دهش رب العالمین است. حتی ما اگر با جادو گری و چشم بندی هم چیزی را از کسی یا جایی می ربائیم بالاخره از استعداد عطا کردهء رب العالمین ـ منتها به طرز ناباب و نادرست و نا زیبا و ناصواب ـ استفاده کرده ایم.

ولی تمام فعل و انفعالات که برای گردش روزگار و از جمله تأمین رزق موجود حیه در پدیده ها و منابع و جریانات و عملکرد های طبیعی صورت میگیرد؛ فقط یک خطی و همیشه مثبت و بی ریسک و بی خطرِ بیش و کم برای بشر یا دیگر موجودات حیه نیست.

 اینجاست که عوامل و اسباب مختلف؛ استعداد ها و امکانات را در همه جا و همه چیز و همه کس متفاوت می سازد. از وقوع خرابی در فصل و سیلاب و زلزله گرفته تا بیماری ها و آفات زراعتی و دامی و بشری؛ وضع را چنان میسازد که عده ای کم یا بیش نتوانند رزق کافی برای خویش گرد آوری کنند و یا داشته های خود را تدریجاً یا به ناگهان در آب و آتش و اِفساد و تجزیه و سرقت و جنگ وغیره از دست بدهند. (البته بحث بی لیاقتی ها و تنبلی ها و نادانی ها و بیکاره گی ها و بدکاره گی ها و تجاوزات و چور و چپاول پنهان و عیان ... از این محدوده بیرون است)

اینجاست که نیاز به انفاق به وجود می آید. چون قرآن مجید مطابق عقل روزمرهء مردم زمان است؛ چنین که ما امروز وارد صغرا و کبرا و تجزیه و تحلیل میشویم؛ در آن زمان وارد اینگونه مباحث نمیشود و بیشتر ـ چه بسا در حد بیش از 90 درصد ـ فقط به تنذیر و تخویف و یا تولید امید و ایقان بر اجر و پاداش اتکا میکند.

از یکطرف بنابر اهمیت و ضرورت؛ انفاق را حتی به نوعی قرض دادن به الله (مثلاً درآیهء 11 ـ الحدید) تشبیه و تجلیل میدارد و از سوی دیگر از نزول عذاب های مخوف بر استنکاف کننده گان از انفاق بیم میدهد. این بیم دادن در سورهء محمد ـ آیهء اخیر(38)؛ صورت عجیب و فوق العاده ای هم به خود میگیرد:

 

هَاأَنتُمْ هَؤُلَاء تُدْعَوْنَ لِتُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَمِنكُم مَّن يَبْخَلُ وَمَن يَبْخَلْ فَإِنَّمَا يَبْخَلُ عَن نَّفْسِهِ وَاللَّهُ الْغَنِيُّ وَأَنتُمُ الْفُقَرَاء وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُونُوا أَمْثَالَكُمْ ﴿38ـ محمد﴾

 

شما [اعراب] همان [قومى] هستيد كه براى انفاق در راه الله فرا خوانده شده‏ايد پس برخى از شما بخل مى‏ورزند و هر كس بخل ورزد تنها به زيان خود بخل ورزيده و [گرنه] الله بى‏نياز است و شما نيازمنديد و اگر [از انفاق] روى برتابيد [الله] جاى شما را به قومی غير از شما خواهد داد كه مانند شما نخواهند بود(38 ـ محمد)

درینجا واضحاً اعراب بنی اسماعیلی که امتیاز الهی بعثت پیامبر خاتم از میان شان، عطیهء قرآن عربی و تعالیم اسلامی به ایشان عنایت شده در قبال استنکاف از انفاق و بخل ورزی هایشان؛ به حدی تهدید میشوند که همهء این عنایات از آنها ستانده شده و به قوم دیگری داده خواهد شد؟

بدینگونه عیان است که هدف غایی ی انفاق قرآنی خیلی ها بزرگتر و پردامنه تر از طعام دادن تصادفی و سرسری به مساکین است. ولی نه تنها توده های مردم عادی مسلمان به کنه آن پی نبرده اند بلکه منم گویان زورکی و نیز اندیشمندان واقعی که در عرصه انتظامات شرعی و فقهی و حقوق و وجایب... هم تلاش نموده اند؛ ره به جایی نبرده اند و یا هم نخواسته اند؛ ره به جایی ببرند.

این مسئاله در مورد تنظیم و ترتیب؛ "پنج بنای مسلمانی"(3) در اهل تسنن و بناهای چند و چندین گانه که در سایر مذاهب و فِرَق مرعی داشته شده؛ به طرز عجیبی آشکار است.

طبق نصوص متعدد قرآن مجید و منجمله آنچه در بالا آمد؛ انفاق؛ دومین بنای مسلمانی ی قرآنی میباشد؛ حقیقتی که اخیراً توسط کاوشگر و متتبع ژرفنگر قرآن؛ جناب شفیع عیار نیز تثبیت و طی برنامه های تلویزیونی و ستلایتی مدلل و متقن شان اعلام گردیده است!

برعلاوه ارشاد ملکوتی اخیر الذکر در سوره محمد؛ که از محکمات قرآن مجید میباشد؛ جای هیچ گونه شک و تردید و دغدغه ای باقی نمی گذارد که این کلام مقدس اختصاص کامل به یک قوم معین یعنی اعراب بنی اسماعیلی در یک و نیم هزار سال قبل دارد و تحمیل آن بر اقوام دیگر خاصتاً با جبر و زور و در قالب محضاً عربی و شبان ـ رمه ای قدیم آشکارا مردود میباشد.

فعلاً از گفتنی های مزید درین استقامت میگذریم.

درک اینکه چقدر تنذیر و تبشیر ـ بیم دادن و امیدوار ساختن ـ در قرآن مجید به ویژه در سورهء مبارکهء یاسین برای مخاطبان مشخص آن در یک و نیم هزار سال پیش؛ دقیق و درست و متناسب و به هنگام بوده است؛ نیازمند حضور همه جانبهء ذهن ما در همان زمان و در میان همان مردم است.

توجه فرمائید وقتی افق امید و پاداش بزرگ به مطابعت کننده گان و مؤمنان و متقیان ارائه میگردد؛ چنین مناظری تصویر میشود:

در اين روز (روز موعود نهایی) اهلِ بهشت كار و بارى خوش در پيش دارند (55) آنها با همسرانشان در زير سايه‏ها بر تخت ها تكيه مى‏زنند (56) در آنجا براى آنها [هر گونه] ميوه است و هر چه دلشان بخواهد (57) از جانب رب مهربان [به آنان] سلام گفته مى‏شود (58)

مسلماً برای کسانیکه حاضر یا قادر نیستند؛ سوای محیط و ماحول و امکانات زیست کنونی؛ واقعیت های زمان پیشین را در تصور آورند؛ این مناظر جذابیت زیاد ندارد.

راستی مخصوصاً برای کسیکه در محیط یخبندان قطبی زیست میکند و تمام عمر در آرمان یک لحظه درخشش و گرمای خورشید؛ دور از وِز وِز باد و سوز و گزِش کولاک است؛ تکیه زدن با همسران بر تخت ها زیر سایه ها  فاقد جاذبه میباشد و اما این تصویر؛ آرمان سیری ناپذیر مردمان صحراهای سوزان حوالی استواست که حتی اینک در قعر زمستان ناگزیراند با باد بزن ها و پکه های برقی و ایرکاندیشن ها هوا را برای خود گوارا نمایند.

در یک و نیم هزار سال آنسوتر که خبری از اینهمه عمارت و سقف و زیر زمینی و بلند منزل و سردکن و ایرکاندیشن مختلف النوع نبود؛ تصور نمائید که سایهء سرد کنار آبشار و برخورداری از میوه ها و سایر خوراکی های طرف آرزو به این مردمان بدوی گرفتار عسرت و محرومیت شدید و تحت شرایط مداوماً کباب شدن چه نعمت و آرمانی بود.

و بالمقابل:

اين است جهنمى كه به شما وعده داده مى‏شد (63) به [جرم] آنكه كفر مى‏ورزيديد اكنون در آن درآييد (64) امروز بر دهان هاى آنان مُهر مى‏نهيم و دست هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان بدانچه فراهم مى‏ساختند گواهى مى‏دهند (65) و اگر بخواهيم هر آينه فروغ از ديدگانشان مى‏گيريم تا در راه [كج] بر هم پيشى جويند ولى [راه راست را] از كجا مى‏توانند ببينند (66) و اگر بخواهيم هرآينه ايشان را در جاى خود مسخ مى‏كنيم [به گونه‏اى] كه نه بتوانند بروند و نه برگردند (67)

آری! هراس جهنم برای مردمان طبیعتاً دارای حیات و روزگار جهنمی؛ تصویر نکبت بیحد و بی قیاس است؛ در حالیکه برای محکومان به گذران در یخچال های قطبی؛ یا چیز غیر قابل درک است یا حتی دلپذیر و خواستنی میباشد. آنان تا چشم شان کار میکند یخ می بینند و سرمای منجمد کننده را تجربه میکنند؛ اگر در آن حال کوه هایی از آتش را هم در نظر آورند و احیاناً خود را نیز میان آنها تصورکنند؛ بازهم احساس خوش آیندی را تجربه خواهند نمود و رویهمرفته ترس و هراس و عذاب استوائیان را حس نخواهند کرد.

مردمی که مخاطب قرآن اند؛ همراه با درجهء شعور و سطح و مرحلهء زنده گانی شان توسط خود قرآن کریم منجمله در همین سورهء یاسین شریف؛ تصویر جاویدانه یافته اند:

آيا نديده‏اند كه ما به قدرت خويش براى ايشان چهارپايانى آفريده‏ايم تا در تملک آنها باشد (71) و آنها را براى ايشان رام گردانيديم که بر برخى‏ سوار میشوند و از بعضى مى‏خورند (72) و از آنها سودها و نوشيدني ها دارند؛ پس چرا شكرگزار نيستيد (73)

و سپس با برجسته کردن اسطورهء آفرینش خودِ ایشان؛ حجت خود را بر این مردم  تمام میکند:

مگر آدمى ]= عرب شبان پیشه بیابانی[ ندانسته است كه ما او را از یک نطفه آفريده‏ايم؛ وانگاه چنین ستيزه‏جويى آشكار]نسبت به الله[ شده است (77) و آفرينش خود را فراموش كرده براى ما مثلى آورده که چه كسى اين استخوان های پوسيده را زندگى مى‏بخشد (78) بگو همان ذات كه نخستين‏بار آنها را پديد آورد و اوست كه به هر [گونه] آفرينشى داناست (79) همو كه برايتان در درخت‏سبز و تر استعداد سوختن نهاد كه از آن [چون نيازتان افتد] آتش مى‏افروزيد (80) آيا ذاتی كه آسمانها و زمين را آفريده توانا نيست كه [باز] مانند آنها را بيافريند؟ آرى اوست آفرينندهء دانا (81) چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى‏گويد: باش! پس [بى‏درنگ] موجود مى‏شود (82) پس [منزه و] پاك است آن ذات كه ملكوت هر چيزى در دست اوست و به سوى اوست كه بازگردانيده مى‏شويد (83)

 

**********

هیچ می دانی خرد  بِه   یا  روان       من   بگویم   تا   بداری    استوار

آدمی  را   عقل  باید   در    بدن       ور نه  جان  در  کالبد  دارد  حمار

 

(در بخش بعدی؛ با تحلیل و بررسی سوره متبرکه "الرحمن" به حضور عزیزان خواهم آمد. لطفاً بیحوصله نشوید و به دیگران نیز؛ این را توصیه کنید. 14 قرن طی بازی با تکه پاره ها و شقه های قرآن؛ و مزج و خلط و مغالطه آنها با احادیث و روایات دروغین و جعلی؛ روز و روزگار اسلام و مسلمانان را سیاه و تباه کرده اند؛ همت کنید تا این کلام مؤمن بهی خودمان و همکیشان مان در کلیت و تمامیت با صحیح ترین میتود؛ بررسی و تدقیق گردد و راه از چاه تمیز گردد!

                 زاهد؛ ار رندی حافظ نکند  فهم چه باک   

                 دیو؛ بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند)

 

++++++++++

رویکرد ها:

 

1 ـ

ـ آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و "حافظ حدیث" داشت؟

http://www.kokchapress.com/index.php/society/culture/3189-آیا-پیامبر-اسلام-کاتب-حدیث-و-حافظ-حدیث-داشت؟

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نیست؟

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html

ـ سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

http://www.vatandar.at/eftkhar161.htm

 

 

2 ـ وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ﴿12﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ﴿13﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ﴿14ـ المؤمنون﴾

 

 و به يقين انسان را از عصاره‏اى از گل آفريديم (12) سپس [در مرحلهء تکثر و زاد و ولد] او را [به صورت] نطفه‏اى در جايگاهى استوار قرار داديم (13) آنگاه نطفه را به صورت خون بسته درآورديم؛ پس آن خون بسته را [به صورت] گوشت پاره گردانيديم و آنگاه گوشت پاره را استخوانهايى ساختيم؛ بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم؛ آنگاه آفرينشى دیگر و آخر[مختص به آدمی] را اراده کردیم؛ آفرين باد برالله كه «أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» = بهترين آفریننده گان است ﴿14ـ المؤمنون﴾

 

3 ـ کلمه طیبه، نماز، روزه ماه رمضان، ذکات، حج خانه کعبه

این ترتیب بناهای مسلمانی؛ بر حدیث ها ابتنا دارد که متإسفانه اشکالات انبوهی بر آنها وارد بوده و میباشد؛ منجمله همه فرق و مذاهب؛ آنرا به یکسان رعایت نمیکنند و مثلاً "جهاد" را به آن می افزایند. اما دقت مقایسوی در متن قرآن؛ نشان میدهد که جایگاه انفاق؛ خیلی ها بالاست تا جاییکه نام دوم اسلام قرآنی را بایستی "دین انفاق" گذاشت. انفاق؛ غیر از ذکات و صدقه فطر و قربانی است و مستقیماً به معنای نفقه دادن نیازمندان؛ از دیگدان و دسترخوان یا گدام و دکه ... اهل استطاعت میباشد و با تمثال بسیار باشکوه " قرض دادن به الله" عظمت آن مورد تأکید قرار گرفته است.

 

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

سیمای تاریخی و تکامل معاشی و عقلی مخاطبان قرآن

  

   سلام و درود خداوندی بر همه مؤمنان قرآن مبین و جمیع عاقلان و بالغان باد!

در رابطه به مباحث جاری؛ واکنش های ارزشمندی دریافت کرده ام که بنابر حجم نسبتاً زیاد این بخش؛ صرف دو مورد نخ نما را یاد آور میشوم:

ـ یکی از ناشران محترم؛ نگاشته اند: «تحقیق بزرگ بیسابقه رمزگشایی تان را با شادمانی و لذت خواندم و به نشر رسانیدم و لیکن پسانتر درد شدیدی برجانم پیدا شد که دیدم «پیش جانانه من؛ کشمش و پندانه یکیست...»

*********

ـ عزیز نوجوانی نگاشته اند: « سلام ... به امیدسلامتی شما. راستش این مقاله  بعضی سوالات که درمغزم بود حل کرد؛ اما نه آنقدر واضح و روشن . 

اول: قرآن کتاب که به زبان عربی نازل شد به حضرت محمد عربی و قوم آن و مربوط به همان قبایل چادرنشین جهالت بوده.....؛ آیا بشر درعرصه بالغ شدن  توسط همچو احکام به کمال عقلانی ، ذهنی ،هوش و خرد رسیده اند؟ نخیر. چنین نیست که تکامل فکری بشر به حکم مقدس به کمال رسیده. آیا تنها قبایل عرب و یا مسلمانان که در این دین گرویده اند، به همچو کتاب کامل یا درهر زمان و مکان کتاب که پابرجاست ازنگاه تکاملی نیاز داشته اند؟

دوم: اگر امروز ما مردمان عجم ازاین کتاب به عنوان دین کامل واحکام کامل استفاده معنوی، و روحی و جسمی میکنیم. چرا باید احکام در هر زمان و مکان اینقدر باعث پسمانی ، نادانی ، بیخردی وعقبمانی مسلمان ها شد. اگر تاریخ دست خورده ؛ اگر احادیث ساخته شده ، آنچه حق بوده؛ قران که زبان همان مردم بوده چی گونه دست نخورده باقی مانده ، کتاب های قبل از قران مگر تغییرو تبدیل نشده بود؟

اسلام ازهمان اوایل حکم به جهاد ، به غارت اموال ، به بردگی زنان داشته . حتی زمان که صدراسلام در کشور های دیگر ترویج میافت درحکومت متشکله اسلامی مالیات گزاف بالای مردم تحمیل میشد، حکومت عرب سالار که حتی ماموردولت عرب بود وهمیطور سیاه کار(ِی)های ماندگار دردل حکومات اسلامی زیر چتر قران انجام داده اند.هر کجای اسلام عزیزما یک عیب داره که به خود قبولاندنش خیلی سنگین و درد آور است»

با عرض معذرت از اینکه؛ عجالتاً نمیتوانم طور مستقل به پاسخ این عزیزان بپردازم؛ یاد آور میشوم که دو عزیز دیگر؛ تقریباً به گونه پاداش؛ لطف نموده 100ـ 100 دالر جهت تأمین مصارف برق هوا سرد کُن (ایرکاندیشن) اینجانب در گرمای تفتان دهلی؛ فرستاده ولی مؤکداً خواسته اند که هیچگونه تذکر از ایشان به عمل نیاید.

به هر حال؛ بحث حاضر ادامهِ مباحثی با عناوین و لینک های زیرین میباشد و لازم است؛ خواننده گرامی به سابقه وارد باشد تا بتواند منظور و پیام را کامل و درست دریافت نماید:

ـ آیا پیامبر اسلام "کاتب حدیث" و "حافظ حدیث" داشت؟

http://www.vatandar.at/khat.gif

ـ آیا احکام قرآن؛ تابع "زمان" و "مکان" هست؛ نیست؟

http://www.ariaye.com/dari10/siasi/eftekhar7.html

 

 بر علاوه؛ مایلم به دوام «یک پیام ویژه و خاص

 http://afghanistannews.org/alem-eftakhar.html»؛ درین زمینه کلیدی و حیاتی ـ مماتی برای نسل جوان افغانستان؛ از همه اولیا و اوصیا و معلمان و استادان و مربیان و از خود جوانان کشور اعم از زن و مرد و دختر و پسر تمنا نمایم که این سلسله را پیهم ثبت و آرشیف کنند و حتی پرینت نموده بروند و در پایان به گونه یک رساله؛ آنرا طبع و به اختیار عموم قرار دهند.

قاطعانه عرض میکنم که پرسش های حیاتی ـ مماتی که بدینگونه پاسخ های عام فهم علمی و قرآنی می یابند؛ در حیطه توان جنابان ملاصاحبان ولو الاظهروالا و دیوبندی والا وغیره نیست.

یکی از روشن اندیش ترین ملاهای مورد نظر؛ جناب محترم دکتور یونس میباشد و خیلی هم تلاش میورزد که گره ای از گره ها را باز نماید ولی بدبختانه به دلیل گرفتاری های متعدد لاعلاج؛ جز اینکه خود و دیگران را بیشتر آسیمه سر و کانفیوز نماید؛ ماحصل چندانی به بار نمی آورد.

تازه ترین نمونه؛ مقاله واکنشی خیر خواهانه شان به دفاع از ارزش های قانون منع خشونت علیه زنان است که در سایت های زیادی نشر گردیده. منجمله آنرا از اینجا دریافت و مورد مداقه و قضاوت قرار دهید:

http://khawaran.com/اجتمـــاعی/قــانـــون-منـــع-خشـــونت-علیـــه-زنـــان.html 

 

بدبختانه به نظر میرسد که ملاصاحبان ما اغلباً در ناکجاهایی؛ نه اینکه به کور رنگی و کورمغزی گرفتار ساخته میشوند بلکه اساساً ختنهِ مغزی و از آن بالاتر اختهِ مغزی میگردند و این است که در بهترین حالات مانند همین جناب دکتور یونس هم هذیان میگویند و مخاطبان خود را دیوانه میکنند.

خوب؛ دقت بفرمائید:

" اما موضوع که امروز از نگاه علم زبانشناسی قابل غور و دقت است، این است که با اینکه پیغام خداوند به زبان عربی است و اما انسان قادر نیست که زبان خداوند (قرآن) را از زبان عربی انسانی خودش ترجمه کند. زیرا انسان این قدرت را ندارد که زبان خداوند را ترجمه کند. همانطوریکه قرآن می گوید که انسان قادر نیست یک سوره مانند قرآن از خود بسازد و یا بنویسد، همچنان قادر نیست که سورۀ که نازل شده، آنرا از زبان خود ترجمه کند. به عبارت دیگر وقتی که ما قادر نیستیم یک آیه مانند قرآن بنویسیم، ما ترجمه آنرا هم قادر نیستیم. اگر انسان قادر می‌شد که زبان خدا وند را ترجمه کند، به یقین این قدرت را پیدا میکرد که یک آیه از خود بسازد زیرا زبان انسان و زبان خدا یکی میشد. بلی قرآن ترجمه نه می‌شود و اما تفسیر میشود. هر آن جائی که شما میخوانید “ترجمه قرآن” یک حرف غلط و نادرست است."

ولی آنسوتر:

" بر عکس قرآن کریم؛ احادیث تفسیر نه می‌شود زیرا از زبان انسان است بلکه ترجمه میشود. احادیث پیشوای اسلام (ص) از زبان انسان است نه خداوند. و آن حضرت (ص) فرموده است که شما به زبان مردم و عقل مردم سخن گوئید. لذا ترجمه زبان انسان به انسان امکان دارد و درست است. حدیث تفسیر نمیشود. اگر کسی بخواهد سخن پیامبر را تفسیر کند، چنین معنی میدهد که گویا عقل او از پیامبر بلند تر است و یا نیت پیامبر را درک کرده است در حالیکه انسان به نیت دیگران به جزءاز خودش و خدایش دسترسی ندارد."

توجه! توجه! توجه!

" اگر کسی بخواهد سخن پیامبر را تفسیر کند، چنین معنی میدهد که گویا عقل او از پیامبر بلند تر است" مگر به این معنی هم نیست که " اگر کسی بخواهد سخن خداوند را تفسیر کند، چنین معنی میدهد که گویا عقل او از خدا بلند تر است"؟؟!!

در مورد کیف و کان حدیث یا سخن نامنهاد پیغمبر؛ بنده قبلاً عرایض مشروح داشته ام و اینکه قرآن مبین عربی؛ کلام الله است ولی "بنده محور" و "عرب محور" میباشد؛ آنهم بنده و عرب محصور و محکوم در زمان و مکان معین و محدود؛ عرایض ادامه دارد؛ لذا لطفاً نخواهید که تمامی شاخ و دم هذیان ها را نیز؛ همین جا برملا بسازم.

******

یک نکته دیگر نیز؛ قابل یاد آوری است که لزوماً درین بحث بعضی سوره های نسبتاً طولانی قرآن چون «یس» و «الرحمن» مکملاً با ترجمه دقیق؛ آورده میشود؛ ولی ضرور نیست خواننده آنهارا حتماً بخواند؛ کافی است تنها متن بحث مطالعه شود که تحلیل و ارزیابی و قیاس و استقراء و استنتاج ... در مورد عین سوره ها را متضمن میباشد.

*********

اینک بخش دیگر بحث:

 

 

                                         بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

 تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ ﴿1﴾ مَا أَغْنَى عَنْهُ مَالُهُ وَمَا كَسَبَ ﴿2﴾ سَيَصْلَى نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ ﴿3﴾ وَامْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ ﴿4﴾ فِي جِيدِهَا حَبْلٌ مِّن مَّسَدٍ ﴿5﴾

 

بریده باد دستان ابی لهب و نابود باد خودش ﴿1﴾ ثروتی که اندوخت هیچ به کارش نیامد ﴿2﴾ به زودی در دوزخ پر شرار بیافتد ﴿3﴾ و زنش هیزم کش آتش باشد ﴿4﴾ با طنابی از لیف خرما بر گردن ﴿5﴾  

 

درینجا؛ اینکه ابی لهب مانند ابی طالب کاکای حضرت محمد پیامبر اسلام بوده ولی بر خلاف ابی طالب بر آن حضرت؛ مهربان نبوده و بلکه با ایشان شدیداً مخالفت و خصومت میورزیده است؛ زیاد مورد نظر نیست. ولی خوب است به خاطر داشت که این آیات؛ به دنبال آزار ها و استهزاء های بیحد و تحمل ناپذیر ابی لهب که نام اصلی اش عبدالعزی بوده؛ نازل گردیده است و همو پس از مرگ ابی طالب؛ به حیث دربان کعبه و بزرگ مکه؛ جانشین ابی طالب شده بوده که میتواند در امر هجرت حضرت رسول از مکه ـ قلمرو عبدالعزی کاکای متخاصمش ـ؛ عامل نیرومند و حتی تعیین کننده به حساب آید.

اما تصویری که این آیات؛ از سرانجام زن ابی لهب؛ به دست میدهد به لحاظ موضوع بحث ما بسیار جالب و مهم و فیصله کن است.

سرنوشت وعید داده شده اینست که ابی لهب ـ کاکای بسیار ثروت اندوخته و توانمند ـ به جرم مخالفت با برادر زاده اش حضرت محمد و دعوت او؛ در حالی به دوزخ می افتد که زنش؛ هیزم کش آتش دوزخ میگردد و هیزم ها را با طناب یا ریسمانی بافته شده از الیاف خرما توسط گردن اش حمالی مینماید.

به لحاظ این تصویر؛ دوزخ میبایستی نظیر کوره خشت پزی و امثال آن؛ در همان صحرای عربستان بوده باشد و بدبختانی مانند زن ابی لهب؛ برای تأمین سوخت و فروزان نگهداشتن آن؛ هی برایش هیزم جمع و به نزدیکش انتقال داده بروند و بسته های هیزم هم در ریسمان های تابیده شده از لیف خرما و به وسیله دوش و گردن افراد از مبدا به مقصد نقل و انتقال گردد.

بدینگونه معلوم است که خود این هیزم ها از چه چیز ها میتوانند عبارت باشند مسلماً از چوب و خس و خاشاک و حتی فضله های حیوانات... یعنی همان چیز ها که مردمان مورد خطاب قرآن مبین؛ با آنها برای پخت و پز و مقاصد متصوره آن زمانی و آن مکانی؛ آتش می افروختند نه چیز هایی مانند زغال سنگ و نفت و گاز و مواد مشتعله متعدد دیگر که بعد ها در زمانها و مکانهای متفاوت؛ توسط مردمان تکامل یافته و پیشرفته کشف شدند و مورد کاربرد در آتشدان های عظیم چون کوره های ذوب فلز قرار گرفتند.

البته باید متوجه بود که ما فقط در چوکات موضوع بحث؛ به این و سایر تصاویر قرآنی؛ توجه و تعمق میکنیم و مثلاً به اینکه زن ابی لهب؛ اینجا چرا حتی بدتر و تحقیر آمیز تر و زجر آلود تر از خود ابی لهب؛ محکوم به مجازات است وغیره؛ پرداخته نمیتوانیم.

«مخاطب محوری»ی کلام الله است که پیام ها را با همچو تصاویر و مثل ها و حکایات... که در حد «وسع» مخاطبان میباشد؛ ابلاغ میدارد و برخلافِ تصور و توهم جهالِ متحجر و متشدد گذشته و حال؛ خداوند هرگز و در هیچ کجایی بنا ندارد که علم غیب و احاطه اطلاعاتی فرا زمانی و فرا مکانی خودش را به رخ مشتی شبان 1500 سال قبل که به علل مختلف حتی دچار عقب مانده گی ذهنی بسیار نسبت به عصر و زمان خود هم میباشند؛ بکشد. این حقیقت را در سوره های دیگر قرآن مجید پیگیری مینمائیم:

 

*********

همه میدانند که سورهء شریفهء «یس» بیش از سایر سوره ها و آیات قرآن مجید به عنوان تعویز و جادوی درمانی، رد چشم بد و کسب برکت و مؤفقیت پیشه و کار موارد استفاضه دارد؛ برعلاوه بیماران مزمن و مرموز را «چهل یاسین» میکنند و بر بیمارانِ در حال نزع نیز سوره «یاسین» را میخوانند و می دمند تا عذاب جان کندن برایشان سهل گردد و ایمان ایشان در موقع طلاطم رهایی از زنده گانی توسط شیطان دزدیده نشود.

پس خیلی مهم است که این سورهء شریفه را مورد دقت قرار دهیم که آیا در آن معنا و مفهومی برای کاربُرد و عملکرد و دریافت سیما و جایگاه و پایگاه مخاطبان قرآن مبین نیز هست یا خیر؟

 

**********

 

                                             بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

يس ﴿1﴾ وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ ﴿2﴾ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿3﴾ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ﴿4﴾ تَنزِيلَ الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿5﴾ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أُنذِرَ آبَاؤُهُمْ فَهُمْ غَافِلُونَ ﴿6﴾ لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿7﴾ إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِيَ إِلَى الأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ﴿8﴾ وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ ﴿9﴾ وَسَوَاءُ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ ﴿10﴾ إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ ﴿11﴾ إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿12﴾ وَاضْرِبْ لَهُم مَّثَلاً أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ ﴿13﴾ إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَيْكُم مُّرْسَلُونَ ﴿14﴾ قَالُوا مَا أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَمَا أَنزَلَ الرَّحْمن مِن شَيْءٍ إِنْ أَنتُمْ إِلاَّ تَكْذِبُونَ ﴿15﴾ قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿16﴾ وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ ﴿17﴾ قَالُوا إِنَّا تَطَيَّرْنَا بِكُمْ لَئِن لَّمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿18﴾ قَالُوا طَائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَئِن ذُكِّرْتُم بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ مُّسْرِفُونَ ﴿19﴾ وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿20﴾ اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿21﴾ وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿22﴾ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلاَ يُنقِذُونِ ﴿23﴾ إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ﴿24﴾ إِنِّي آمَنتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ ﴿25﴾ قِيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ يَا لَيْتَ قَوْمِي يَعْلَمُونَ ﴿26﴾ بِمَا غَفَرَ لِي رَبِّي وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ ﴿27﴾ وَمَا أَنزَلْنَا عَلَى قَوْمِهِ مِن بَعْدِهِ مِنْ جُندٍ مِّنَ السَّمَاء وَمَا كُنَّا مُنزِلِينَ ﴿28﴾ ِن كَانَتْ إِلاَّ صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ خَامِدُونَ ﴿29﴾ يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلاَّ كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون ﴿30﴾ أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنْ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لاَ يَرْجِعُونَ ﴿31﴾ وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ ﴿32﴾ وَآيَةٌ لَّهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْنَاهَا وَأَخْرَجْنَا مِنْهَا حَبًّا فَمِنْهُ يَأْكُلُونَ ﴿33﴾ وَجَعَلْنَا فِيهَا جَنَّاتٍ مِن نَّخِيلٍ وَأَعْنَابٍ وَفَجَّرْنَا فِيهَا مِنْ الْعُيُونِ ﴿34﴾ لِيَأْكُلُوا مِن ثَمَرِهِ وَمَا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿35﴾ سُبْحَانَ الَّذِي خَلَقَ الْأَزْوَاجَ كُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَمِنْ أَنفُسِهِمْ وَمِمَّا لَا يَعْلَمُونَ ﴿36﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ اللَّيْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهَارَ فَإِذَا هُم مُّظْلِمُونَ ﴿37﴾ وَالشَّمْسُ تَجْرِي لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ﴿38﴾ وَالْقَمَرَ قَدَّرْنَاهُ مَنَازِلَ حَتَّى عَادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَدِيمِ ﴿39﴾ لَا الشَّمْسُ يَنبَغِي لَهَا أَن تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَلَا اللَّيْلُ سَابِقُ النَّهَارِ وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ﴿40﴾ وَآيَةٌ لَّهُمْ أَنَّا حَمَلْنَا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ﴿41﴾ وَخَلَقْنَا لَهُم مِّن مِّثْلِهِ مَا يَرْكَبُونَ ﴿42﴾ وَإِن نَّشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلَا صَرِيخَ لَهُمْ وَلَا هُمْ يُنقَذُونَ ﴿43﴾ إِلَّا رَحْمَةً مِّنَّا وَمَتَاعًا إِلَى حِينٍ ﴿44﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّقُوا مَا بَيْنَ أَيْدِيكُمْ وَمَا خَلْفَكُمْ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ ﴿45﴾ وَمَا تَأْتِيهِم مِّنْ آيَةٍ مِّنْ آيَاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كَانُوا عَنْهَا مُعْرِضِينَ ﴿46﴾ وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ أَنفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمْ اللَّهُ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنُطْعِمُ مَن لَّوْ يَشَاء اللَّهُ أَطْعَمَهُ إِنْ أَنتُمْ إِلَّا فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ ﴿47﴾ وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ ﴿48﴾ مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ ﴿49﴾ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ ﴿50﴾ وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ ﴿51﴾ قَالُوا يَا وَيْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ ﴿52﴾ إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ ﴿53﴾ فَالْيَوْمَ لَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَلَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿54﴾ إِنَّ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغُلٍ فَاكِهُونَ ﴿55﴾ هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلَالٍ عَلَى الْأَرَائِكِ مُتَّكِؤُونَ ﴿56﴾ لَهُمْ فِيهَا فَاكِهَةٌ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ﴿57﴾ سَلَامٌ قَوْلًا مِن رَّبٍّ رَّحِيمٍ ﴿58﴾ وَامْتَازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ ﴿59﴾ أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ ﴿60﴾ وَأَنْ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ ﴿61﴾ وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ ﴿62﴾ هَذِهِ جَهَنَّمُ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ ﴿63﴾ اصْلَوْهَا الْيَوْمَ بِمَا كُنتُمْ تَكْفُرُونَ ﴿64﴾ الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ﴿65﴾ وَلَوْ نَشَاء لَطَمَسْنَا عَلَى أَعْيُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّى يُبْصِرُونَ ﴿66﴾ وَلَوْ نَشَاء لَمَسَخْنَاهُمْ عَلَى مَكَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَاعُوا مُضِيًّا وَلَا يَرْجِعُونَ ﴿67﴾ وَمَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي الْخَلْقِ أَفَلَا يَعْقِلُونَ ﴿68﴾ وَمَا عَلَّمْنَاهُ الشِّعْرَ وَمَا يَنبَغِي لَهُ إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ وَقُرْآنٌ مُّبِينٌ ﴿69﴾ لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيًّا وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكَافِرِينَ ﴿70﴾ أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنَا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدِينَا أَنْعَامًا فَهُمْ لَهَا مَالِكُونَ ﴿71﴾ وَذَلَّلْنَاهَا لَهُمْ فَمِنْهَا رَكُوبُهُمْ وَمِنْهَا يَأْكُلُونَ ﴿72﴾ وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ ﴿73﴾ وَاتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لَعَلَّهُمْ يُنصَرُونَ ﴿74﴾ لَا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَهُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُونَ ﴿75﴾ فَلَا يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا يُسِرُّونَ وَمَا يُعْلِنُونَ ﴿76﴾ أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ﴿77﴾ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ ﴿78﴾ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ ﴿79﴾ الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِّنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نَارًا فَإِذَا أَنتُم مِّنْهُ تُوقِدُونَ ﴿80﴾ أَوَلَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُم بَلَى وَهُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ ﴿81﴾ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ ﴿82﴾ فَسُبْحَانَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿83﴾

 

 يس[/ياسين] (1) سوگند به قرآن حكمت‏آموز (2) كه قطعاً تو از [جمله] پيامبرانى (3) بر راهى راست (4) [و كتابت] از جانب آن عزيز مهربان ]الله[ نازل شده است (5) تا قومى را كه پدرانشان بيم‏داده نشدند و در غفلت ماندند؛ بيم دهى ـ پیش از این در بنی اسماعیل هیچ پیغمبری مبعوث نسده بود ـ (6) گرچه گفتهء [الله] در بارهء بيشترشان محقق گرديده است در نتيجه اکثراً ایمان نخواهند آورد (7) ]گویی[ ما در گردن هاى آنان تا چانه‏هايشان غُل هايى نهاده‏ايم به طورى كه سرهايشان را بالا نگاه داشته و ديده فرو هشته‏اند (8) و [ما] فراروى آنها سدى و پشت ‏سرشان سدى نهاده و پرده‏اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ايم در نتيجه نمى‏توانند ببينند (9) و آنان را چه بترسانی [و] چه نترسانی به حالشان تفاوت نمى‏كند ایمان نمی آورند (10)

بيم دادن تو تنها كسى را [سودمند] است كه كتاب حق را پيروى كند و از [الله] رحمان در نهان بترسد [چنين كسى را] به آمرزش و پاداشى پر ارزش مژده ده (11)

آرى ما]الله[ايم كه مردگان را زنده مى‏سازيم و آنچه را از پيش فرستاده‏اند با آثار [و اعمال] شان درج مى‏كنيم و هر چيزى را در كارنامه‏اى روشن برشمرده‏ايم (12)

[داستان] مردم آن قریه را كه رسولان بدانجا آمدند براى آنان مَثَل بزن (13) آنگاه كه دو تن سوى آنان فرستاديم و[لى] آن دو را دروغزن پنداشتند تا با [فرستاده] سومين [آنان را] تاييد كرديم؛ پس [رسولان] گفتند ما به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده‏ايم (14)

[ناباوران آن ده] گفتند شما جز بشرى مانند ما نيستيد و [الله] رحمان چيزى نفرستاده و شما جز دروغ نمى‏پردازيد (15)

گفتند: رب ما مى‏داند كه ما واقعاً به سوى شما به پيامبرى فرستاده شده‏ايم (16) و بر ما [وظيفه‏اى] جز رسانيدن آشكار [پيام] نيست (17)

پاسخ دادند ما [حضور] شما را به شگون بد گرفته‏ايم اگر دست برنداريد سنگسارتان مى‏كنيم و قطعاً عذاب دردناكى از ما به شما خواهد رسيد (18) 

[رسولان] گفتند: شومى شما با خود شماست آيا اگر شما را اندرز (و تعلیم) دهند [هم حمل به شگون بد میکنید] شما قومى اسرافكاريد (19)

و [در اين ميان] مردى از دورترين جاى شهر دوان دوان آمد [و] گفت: اى مردم ! از اين فرستادگان پيروى كنيد (20) از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (21) آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مى‏يابيد (22) آيا به جاى او خدايانى را بپرستم كه اگر [الله] رحمان بخواهد به من گزندى برساند نه شفاعتشان به حالم سود مى‏دهد و نه مى‏توانند مرا برهانند (23) در آن صورت من قطعاً در گمراهى آشكارى خواهم بود (24)

{خطاب به رسولان} من به رب تان ايمان آوردم [اقرار] مرا بشنويد (25)

[وئ سرانجام به جرم ايمان كشته شد و به او] گفته شد به بهشت درآى؛ گفت: اى كاش قوم من مى‏دانستند (26) كه رب من چگونه مرا آمرزيد و در زمرهء عزيزانم قرار داد (27)

پس از [شهادت] وى هيچ سپاهى از آسمان بر قومش فرود نياورديم و [پيش از اين هم] فرو فرستنده نبوديم (28) تنها يك فرياد بود و بس و بناگاه [همه] آنها سرد بر جاى فسردند (29) دريغا بر اين بندگان؛ هيچ فرستاده‏اى بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى‏كردند (30)

مگر نديده‏اند كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان باز نمى‏گردند (31) و قطعاً همهء آنان در پيشگاه ما احضار خواهند شد (32)

و زمينِ مُرده برهانى است براى ايشان كه آن را زنده گردانيديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى‏خورند (33) و در آن [زمين] باغهايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و چشمه‏ها در آن روان كرديم (34) تا از ميوهء آن ها و [ازآنچه] با دستان خود عمل میاورند بخورند آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند (35)

پاك و منزه است [الله] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خودِ آدمی و از آنچه او نمى‏داند همه را ]جفت جفت[ آفریده است (36)

و نشانه‏اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37)

و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا]الله[ اين میباشد (38)

و براى ماه منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشهء خرما برگردد (39) نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)

و نشانه‏اى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم (41)

و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم (42) و اگر بخواهيم غرقشان مى‏كنيم و هيچ فريادرسى نمى‏يابند و روى نجات نمى‏بينند (43) مگر رحمتى از جانب ما [شامل حال آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازيم (44)

و چون به ايشان گفته شود از آنچه در پيش رو و پشت ‏سر داريد بترسيد اميد كه مورد رحمت قرار گيريد [نمى‏شنوند] (45)

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بر آنان نيامد جز اينكه از آن رويگردان شدند (46)

و چون به آنان گفته شود از آنچه الله به شما روزى داده انفاق كنيد كسانى كه كافر شده‏اند ـ به آنان كه ايمان آورده‏اند ـ مى‏گويند آيا كسى را خوراک دهیم كه اگر الله مى‏خواست [خودش] وى را خوراک می داد؛ شما جز در گمراهى آشكارى [بيش] نيستيد (47)

و مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد پس اين وعدهء [عذاب] كئ خواهد بود (48)

جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامى كه سرگرم جدالند؛ غافلگيرشان كند (49) آنگاه نه توانايى وصيتى دارند و نه مى‏توانند به سوى كسان خود برگردند (50) و در صور دميده خواهد شد پس بناگاه از گورهاى خود شتابان به سوى رب خويش مى‏آيند (51) مى‏گويند: اى واى بر ما چه كسى ما را از آرامگاهمان برانگيخت؟

اين است همان وعده الله رحمان و پيامبران راست مى‏گفتند (52)

[باز هم] يك فرياد است و بس و بناگاه همه در پيشگاه ما حاضر آيند (53) دراین روز بر كسى هيچ ستم نمى‏رود جز در برابر آنچه كرده‏ايد پاداشى نخواهيد يافت (54)

در اين روز اهل بهشت كار و بارى خوش در پيش دارند (55) آنها با همسرانشان در زير سايه‏ها بر تختها تكيه مى‏زنند (56) در آنجا براى آنها [هر گونه] ميوه است و هر چه دلشان بخواهد (57)

از جانب رب مهربان [به آنان] سلام گفته مى‏شود (58) و اى گناهكاران! امروز [از بى‏گناهان] جدا شويد (59)

اى فرزندان آدم! مگر با شما عهد نكرده بودم كه شيطان را مپرستيد زيرا وى دشمن آشكار شماست (60) و اينكه من ]الله[ را بپرستيد اين است راه راست (61) و [او] گروهى انبوه از ميان شما را سخت گمراه كرد آيا تعقل نمى‏كرديد (62)

اين است جهنمى كه به شما وعده داده مى‏شد (63) به [جرم] آنكه كفر مى‏ورزيديد اكنون در آن درآييد (64)

امروز بر دهان هاى آنان مُهر مى‏نهيم و دست هايشان با ما سخن مى‏گويند و پاهايشان بدانچه فراهم مى‏ساختند گواهى مى‏دهند (65) و اگر بخواهيم هر آينه فروغ از ديدگانشان مى‏گيريم تا در راه [كج] بر هم پيشى جويند ولى [راه راست را] از كجا مى‏توانند ببينند (66) و اگر بخواهيم هرآينه ايشان را در جاى خود مسخ مى‏كنيم [به گونه‏اى] كه نه بتوانند بروند و نه برگردند (67)

و هر كه را عمر دراز دهيم او را [از نظر] خلقت فرو می كاهیم [و شكسته می گردانيم] آيا نمى‏انديشند (68)

و [ما] به او ]محمد[ شعر نياموختيم و سزاوار وى جز اندرز و قرآنى روشن؛ اینگونه چیز ها نيست (69) تا هر كه را [دلى] زنده است بيم دهد و گفتار [الله] در باره كافران محقق گردد (70)

آيا نديده‏اند كه ما به قدرت خويش براى ايشان چهارپايانى آفريده‏ايم تا در تملک آنها باشد (71) و آنها را براى ايشان رام گردانيديم که بر برخى‏ سوار میشوند و از بعضى مى‏خورند (72) و از آنها سودها و نوشيدني ها دارند پس چرا شكرگزار نيستيد (73)

و غير از الله؛ خدايانى را به پرستش گرفتند تا مگر يارى شوند (74) [ولى اینگونه خدایان] نمى‏توانند آنان را يارى كنند و آنان خودشان براى [آن خدایان] چون سپاهى احضار شده‏اند (75)

پس گفتار آنان تو را غمگين نگرداند كه ما آنچه را پنهان و آنچه را آشكار مى‏كنند مى‏دانيم (76)

مگر آدمى ]عرب بیابانی[ ندانسته است كه ما او را از یک نطفه آفريده‏ايم؛ وانگاه چنین ستيزه‏جويى آشكار]نسبت به الله[ شده است (77) و آفرينش خود را فراموش كرده براى ما مثلى آورده که چه كسى اين استخوانهای پوسيده را زندگى مى‏بخشد (78)

بگو همان ذات كه نخستين‏بار آنها را پديد آورد و اوست كه به هر [گونه] آفرينشى داناست (79)

همو كه برايتان در درخت‏سبز و تر استعداد سوختن نهاد كه از آن [چون نيازتان افتد] آتش مى‏افروزيد (80)

آيا ذاتی كه آسمانها و زمين را آفريده توانا نيست كه [باز] مانند آنها را بيافريند؟ آرى اوست آفرينندهء دانا (81)

چون به چيزى اراده فرمايد كارش اين بس كه مى‏گويد: باش! پس [بى‏درنگ] موجود مى‏شود (82) پس [منزه و] پاك است آن ذات كه ملكوت هر چيزى در دست اوست و به سوى اوست كه بازگردانيده مى‏شويد (83)

***************

به طور یک کُل؛ عقل یا خِرد آدمی را در دو مرحله عمومی باید مد نظر داشت:

1 ـ مرحلهء طبیعی و ناگزیر خِرد پریشان (پراگنده ـ آشفته)

2 ـ مرحله کمال یابنده و کمال یافتهء خِرد بسامان یا عقل سامانمند.

قطعاً روشن است که در مرحلهء خِرد بسامان ارتباط برقرار کردن، افهام و تفهیم و ابلاغ و ارشاد کار دشواری نیست و فقط همین قدر نیازمندی دارد که به راستی خطاب کننده و مخاطب هر دو؛ حد متعادلی ازعقل بسامان داشته باشند.

اما در مرحله خِرد پریشان و بی انتظام و بی سیستم ـ به ویژه در بدوی ترین حالات ـ ارتباط یافتن و افهام و تفهیم و ارشاد و تبلیغ شاق ترین کار میباشد و اصولاً چنانکه بشر قادر نیست با چارپایان افهام و تفهیم کند؛ افهام و تفهیم با کودکان نارس و افراد و اقوام و ملت ها و امت های «کودک مانده» و گرفتار «عقب مانده گی ذهنی» قریباً از ناممکنات است؛ مگر اینکه نصرت  الله تعالی را دارا بود و به سطح و سبک و سیاق سورهء بی نهایت شریف و مبارک و شفا بخش «یس» سخن گفت و ابراز مقصد کرد!

بی گمان افراد دارای خِرد بسامان و دانشِ دین و دنیا؛ ولو که قرآن کریم را منحیث المجموع یک معجزه قبول نکنند؛ قادر نیستند که از معجزه بودن سورهء شگرف «یس» مبارک انکار نمایند.

دقت فرمائید :

سوگند به قرآن حكمت‏آموز (2) كه قطعاً تو از [جمله] پيامبرانى (3) بر راهى راست (4) [و كتابت] از جانب آن عزيز مهربان ]الله[ نازل شده است (5) تا قومى را كه پدرانشان بيم‏ داده نشدند و در غفلت ماندند؛ بيم دهى (6) گرچه گفتهء [الله] در بارهء بيشترشان محقق گرديده است در نتيجه اکثراً ایمان نخواهند آورد (7) ]گویا[ ما در گردن هاى آنان تا چانه‏هايشان غُل هايى نهاده‏ايم به طورى كه سرهايشان را بالا نگاه داشته و ديده فرو هشته‏اند (8) و [ گویا ما] فراروى آنها سدى و پشت ‏سرشان سدى نهاده و پرده‏اى بر [چشمان] آنان فرو گسترده‏ايم در نتيجه نمى‏توانند ببينند (9) و آنان را چه بترسانی [و] چه نترسانی به حالشان تفاوت نمى‏كند ؛ ایمان نمی آورند. (10)

چنانکه میدانیم سوگند برای بشر آخرین شانس اتمام حجت است؛ اما بشر که معمولاً اسیر نفس اماره و شهوت و جنون میباشد؛ خیلی امکان دارد که مثلاً مانند رهبران مجاهدان افغانستان  به دروغ قسم بخورد. ولی اینجا الله تعالی جل مجده است که قسم میخورد؛ و آنهم بر قرآن عظیم الشأن و بدینگونه هیچ شک و شبه ای بر اینکه حضرت محمد مصطفی اولین و آخرین پیامبر بنی اسماعیل؛ پیامبر راستین و هادی صراط المستقیم میباشد؛ برجا نمی گذارد. الله تعالی تصریح میفرمایند که قوم مورد خطاب یعنی اعراب بنی اسماعیلی که بر خلاف یهودیان بنی اسرائیلی تاکنون پیامبر برایشان نیامده و هدایت نشده اند؛ اکثراً هدایت شدنی نیستند.

 اینجا دو معضله در مورد این قوم مطرح میباشد:

اولاً اینکه حضرت اسماعیل فرزند نخست حضرت ابراهیم خلیل الله بودند ولی بر عکس؛ عنایات بیشمار الهی بر اولادهء حضرت اسحق دومین پسر حضرت ابراهیم یعنی بنی اسرائیل معطوف گردید؛ آنان لقب پرصولت و بی همتای قوم برگزیده الله تعالی را که قبل از این «یهوه صبایوت» نامیده میشدند و نزد بنی اسرائیل همچنان «یهوه صبایوت» اند؛ دریافت کردند.

دوم اینکه مخصوصاً در سورهء مبارکهء یاسین؛ الله تعالی از این قوم محرومِ از عنایات خویش (کم از کم در هزارسال) با چنین انزجار یاد مینمایند و لقب قوم برگزیده را که اصلاً به ایشان نمی بخشایند. و علاوتاً میفرمایند که «لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَى أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿7﴾ یعنی هر آئینه قول ]الله[ درمورد آنان تحقق یافته است و اکثراً ایمان نخواهند آورد.»

این قول الله ؛ کدام است؟

غالباً همان که در مورد حضرت اسماعیل در تورات (آیهء12 باب شانزدهم سِفر پیدایش) فرموده اند که «و او مرد وحشی خواهد بود؛ دست وئ به ضد هرکس و دست هرکس به ضد او» و لذا  اینک تیره و سلالهء او هم مالامال از یک چنان وحشی گری اند!

میتوان در مطالب غضب آلود لابلای آیات شریفهء 7و8 و9 و10؛ این حکمت الهی را هم حدس زد که دلیل عدم توجه ذات الهی تا این زمان بر این قوم نیزهمین پسر کنیز بودن جد ایشان بوده است و الا مشکل است دلیل دیگری پیدا کرد که چرا برای نبی کریم خاطر نشان میشود؛ رسالت داری تا قومى را كه پدرانشان بيم ‏داده نشدند و در غفلت ماندند؛ بيم دهى (6)

سخت است از جمع این پدران؛ خود حضرت اسماعیل را مستثنی ساخت؛ چه در آنصورت حضرت اسماعیل می بائیست خود؛ پیغمبر باشد و همین سلسله در اولادهء او؛ چنانکه درمورد حضرت اسحق و اولاده اش صدق نموده؛ ادامه یابد. اگر چنین می بود پس اعراب بنی اسماعیل نباید قومى شمرده میشد كه پدرانشان بيم ‏داده نشدند و در غفلت ماندند!

و انگهی به چه دلیل و علت بیم داده نشدند و از هدایت ربانی بی نصیب ماندند. باز وانگهی چرا حالا که قرار است توسط حضرت محمد بیم داده شوند و هدایت گردند؛ از قبل خاطرنشان میگردد که آنان اکثراً در ضلالت باقی میمانند؛ چه ایشان را بیم دهی و چه بیم ندهی؛ به حال ایشان تفاوت نمی کند. گویی چنانکه تنذیر و هدایت تو به حال وحوش جنگل تفاوتی نمی کند!

مگر معنای حقیقی ی آیهء مبارکه غیر از این؛ چه میتواند باشد؟!

ولی اینهم ناگفته نماند که این قوم از نظر تاریخی دارای مشخصات کاملاً استثنایی به لحاظ جیو پولیتیکی (جغرافیایی ـ سیاسی) بوده اند. آنان در دل صحرا های شنزار و پر فرود و فراز و غالباً گرم و تفتان از رویداد های معمول و تکاندهنده و تحرک بخش و آموزندهء جهان آنروز برکنار بودند.

 حتی هیچ یک از جهانگشایان و ماجراجویان چون سکندر مقدونی و دیگر حمله آوران مثل امپراتور های ایران و روم آهنگ تصرف سرزمین یا تاخت و تاز بر آنان را نکردند. عمدتاً به این دلیل که بیابانهای این شبه جزیره ظاهراً چیزی نداشت که جهانگشایان را وسوسه کند و به هرحال دشواری های سوق الجیشی و نگهداشت مناطق و مردمان این سرزمین؛ در ساده ترین محاسبات مانع همه گونه سوقیات بدین مناطق میشد تا جائیکه حتی نیرو های امنیتی امپراتوری های همسایه (ایران و روم) به تعقیب چندان جدی ی چپاولگران عرب که معمولاً بر متصرفات آنها شبیخون میزدند؛ نیز نمی پرداختند و رفتن در اعماق صحرا ها را ناعاقلانه ترین امر تشخیص میدادند.

بدینگونه وضع کاملاً ویژهء جغرافیایی و سوق الجیشی؛ سکون و رکود در وضع عمومی معیشتی را ایجاد میکرد و لذا حالت بدویت و ایستایی عقلی و فرهنگی بر آنان تداوم پایداری می یافت.

البته منکری ندارد که این قوم در چوکات همان بدویت عمومی خویش؛ بازهم جزایر مدنی و فرهنگی بخصوصی در میان خود داشتند. منجمله منطقهء بالنسبه خوش آب و هوای عدن مدنیت های قابل توجهی را در خود پرورانیده بود و رویهمرفته در سراسر عربستان زبان و شعر و شاعری رقت و دقت و توانایی شگرفی یافته و علاوه بر دامداری به عنوان  تأمین کننده اصلی حیات آنان؛ تجارت هم رونق کمی را دارا شده بود.

بنابر اینها خود سری و خود رائی و انضباط ناپذیری مخصوصاً در بیرون از سازمان سنتی قبیله؛ مشخصهء غالب اعراب غیور و متعصب قدیم بود و رویهمرفته جز دغدغه های ایمانی که چه بسا منشای ژنتیکی دارد؛ نقطهء اشتراک مهمی در میان آنان برجسته گی نداشت و آنهم به اعتبار قبایل متعدد و بیشتر در حال مخاصمت؛ لا اقل میان 360 مرکز مؤمن بها متشتت شده بود.

چه بسا با رعایت همین حقیقت و واقعیت؛ بر حضرت محمد رسول الله (ص) هدایت ربانی صادر میگردد که به این قوم حکایت مردم آن قریه را تمثیلاً روایت کن که ما (الله) دو تن از رسولان خود را بر ایشان فرستادیم ولی آنان تکذیب کردند و آنگاه آنان را با فرستادن پیامبر سومی قوت بخشیدیم مگر بازهم آن قوم خود خواه و وحشی رد کردند و پیامبران مارا به شگون بد گرفته تهدید به سنگسار کردن نمودند؛ ولی رسولان ما به ایشان گفتند: الله تعالی میداند که ما فرستادهء اوئیم و جز هدایت شما وظیفه ای نداریم.

درین گیر و دار مردی از جای دوری در شهر؟ آمد و مردم سرکش را ملامت و مذمت نموده گفت:

 باید که این رسولان را پیروی کنید؛ ما چرا آفرینندهء خود را نپرستیم؟ اینک من به ایشان ایمان آوردم؛ اقرار مرا بگیرید.

چنانکه در اغلب ترجمه ها آمده است؛ آن مرد به سزای ایمان آوردن کشته شد و الله تعالی او را وارد جنت ساخت. موقع داخل شدن به جنت؛ آن مرد با آه و حسرت گفت: ای کاش؛ قوم من میدانستند که الله در بدل ایمان و شهادت به خاطر آن؛ مرا چه مرتبتی بخشیده و چه مقدارعزیز داشته است!؟

میتواند این مثل کنایه از آن باشد که قوم بنی اسماعیل هم قبلاً مانند مردم همان قریه و بلکه بدتر از آنان بودند؛ لذا فایده ای نداشت که بر ایشان یک یا چند پیامبر پیشتر از این؛ فرستاده شود  و همین حالا هم که اکثراً همچون قبل میباشند!

به راستی نابخردی ی بنده ـ یعنی آنگاه که اختیارات قبلاً عطا شده برای خویش را؛ نادرست مورد استفاده قرار میدهد ـ حتی صبرِ الله ارحم الراحمین را هم به سر میرساند؛ چنانکه این ذات جلیل در آیهء(30) چنین ابراز افسوس میفرماید: وا حسرتا (دريغا) بر اين بندگان؛ هيچ رسولی بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى‏كردند.

شاعری گفته است:

اگر فردوس در روی زمین است             همینست وهمینست وهمین است

به همین فحوا بائیست گفت و ایمان داشت که:

اگر  اعجاز   قرآن   مبین   است             همینست وهمینست وهمین است

دو تا مرد ناگهان در میان یک قوم بدوی و خود رأی اظهار پیامبری میکنند؛ قوم چون می بینند؛ ظاهراً ایشان هیچ برتری و منطق و حجت قابل توجه متفاوت از خود آنان ندارند؛ این مدعیان را نمی پذیرند؛ ولی مرد سومی هم به کمک شان می آید و دعوت را دسته جمعی تکرار میکنند؛ مردم جدی میشوند و میگویند:

پیامبران که نیستید و نمی توانید باشید چونکه بشر معمولی همانند خودمان به نظر می آئید؛ ولی شاید جادو گران و موجودات مؤذی و خطرناک دیگری باشید و خود و ادعا و عمل تان عاقبت شومی را متوجه ما سازد؛ لذا از نظر ما گم شوید و الا سنگسارتان خواهیم کرد. و اما مدعیان پیامبری بدینگونه حجت را بر همه تمام میکنند:

 قَالُوا رَبُّنَا يَعْلَمُ إِنَّا إِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ ﴿16﴾ وَمَا عَلَيْنَا إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِينُ ﴿17﴾

یعنی گفتند: رب ما میداند که ما فرستاده گانش به سوی شما هستیم و وظیفه ای جز ابلاغ آشکار هدایات ربانی بر شما نداریم.

به وضوح این اتمام حجت نهایی است؛ یعنی اگر شما نمیدانید و قبول ندارید؛ حضرت رب و الله تعالی میداند؛ لذا یا گردن نهید یا از ذات الله تعالی بپرسید؛ اگر احیاناً آن ذات اقدس مارا تأئید نکرد؛ آنگاه خواهید توانست از دعوت ما رها شوید!

چونکه مبرهن است و منجمله در آیهء صریح قرآن عظیم الشان ﴿51 ـ الشوری﴾ قاطعانه تصریح شده است که الله تعالی با هیچ بشری جز توسط پیامبر یا از ورای پرده ... سخن نمیگوید؛ مسلم است که این قوم بدبخت قادر نمیشود؛ چگونگی امر را از پیشگاه ذات الله تعالی جویا شود. در نتیجه دو راه بیشتر پیش روی ندارد:

یکی اطاعت بیچون و چرا از پیامبران و

دوم: معروض شدن با مجازات بی امان.

ولی الله ارحم الراحمین یک شانس خارق العادهء دیگر نیز به این قوم اعطا می فرماید و آن عبارت است از:

وَجَاء مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ ﴿20﴾ اتَّبِعُوا مَن لاَّ يَسْأَلُكُمْ أَجْرًا وَهُم مُّهْتَدُونَ ﴿21﴾ وَمَا لِي لاَ أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿22﴾ أَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِ آلِهَةً إِن يُرِدْنِ الرَّحْمَن بِضُرٍّ لاَّ تُغْنِ عَنِّي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلاَ يُنقِذُونِ ﴿23﴾ إِنِّي إِذًا لَّفِي ضَلاَلٍ مُّبِينٍ ﴿24﴾

 

و [در اين ميان] مردى از دورترين جاى شهر؟ دوان دوان آمد [و] گفت: اى مردم! از اين فرستادگان پيروى كنيد (20) از كسانى كه پاداشى از شما نمى‏خواهند و خود [نيز] بر راه راست قرار دارند پيروى كنيد (21) آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مى‏يابيد (22) آيا به جاى او خدايانى را بپرستم كه اگر [الله] رحمان بخواهد به من گزندى برساند نه شفاعتشان به حالم سود مى‏دهد و نه مى‏توانند مرا برهانند (23) در آن صورت من قطعاً در گمراهى آشكارى خواهم بود (24)

سپس خود این مرد به پیامبران ایمان می آورد؛ ولی قوم از دیدن اینهمه عجایب غیر قابل درک و انتظار که احتمالاً برایشان توطئه آمیز و فریبکارانه نیز جلوه میکند؛ بر آشفته میشوند. به هر حال؛ چنانکه مترجمان قید کرده اند و از فحوای آیات پیهم نیز هویداست؛ مردِ ایمان آورده؛ توسط قوم شهید ساخته میشود مگر در عوض؛ به بهشت الهی رهنمایی میگردد.

سپس نوبت احتجاجات بسیار بسیار محکم الهی فرا میرسد که محاکمهء بیرحمانهء قوم تمثیل شده؛ ولی در واقع محاکمهء بیرحمانه همین قوم بنی اسماعیل است:

پس از [شهادت] وى (یعنی مرد به بهشت رفته!) هيچ سپاهى از آسمان بر قومش فرود نياورديم و [پيش از اين هم] فرو فرستنده نبوديم (28) تنها يك فرياد بود و بس و بناگاه [همه] آنها سرد بر جاى فسردند (29)

دريغا بر اين بندگان؛ هيچ فرستاده‏اى بر آنان نيامد مگر آنكه او را ريشخند مى‏كردند (30)

مگر نديده ‏اند كه چه بسيار نسل ها را پيش از آنان هلاك گردانيديم كه ديگر آنها به سويشان باز نمى‏گردند (31) و قطعاً همهء آنان در پيشگاه ما احضار خواهند شد (32)

و زمينِ مُرده برهانى است براى ايشان كه آن را زنده گردانيديم و دانه از آن برآورديم كه از آن مى‏خورند (33) و در آن [زمين] باغهايى از درختان خرما و انگور قرار داديم و چشمه‏ها در آن روان كرديم (34) تا از ميوهء آن ها و [ازآنچه] با دستان خود عمل میاورند بخورند آيا باز [هم] سپاس نمى‏گزارند (35)

پاك و منزه است [الله] كه از آنچه زمين مى‏روياند و [نيز] از خود آدمی و از آنچه او نمى‏داند همه را ]جفت جفت[ آفریده است (36)

و نشانه‏اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37)

و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا ]الله[ اين؛ میباشد (38) و براى ماه؛ منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشه خرما برگردد (39)

نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)

و نشانه‏اى [ديگر] براى آنان اينكه ما نياكانشان را در كشتى انباشته سوار كرديم (41)

و مانند آن براى ايشان مركوبها[ى ديگرى] خلق كرديم (42) و اگر بخواهيم غرقشان مى‏كنيم و هيچ فريادرسى نمى‏يابند و روى نجات نمى‏بينند (43)

مگر رحمتى از جانب ما [شامل حال آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازيم (44) و چون به ايشان گفته شود از آنچه در پيش رو و پشت ‏سر داريد؛ بترسيد؛ اميد كه مورد رحمت قرار گيريد [نمى‏شنوند] (45)

و هيچ نشانه‏اى از نشانه‏هاى پروردگارشان بر آنان نيامد جز اينكه از آن رويگردان شدند (46) و چون به آنان گفته شود از آنچه الله به شما روزى داده انفاق كنيد كسانى كه كافر شده‏اند ـ به آنان كه ايمان آورده‏اند ـ مى‏گويند آيا كسى را خوراک دهیم كه اگر الله مى‏خواست [خودش] وى را خوراک می داد؛ شما جز در گمراهى آشكارى [بيش] نيستيد (47)

و مى‏گويند اگر راست مى‏گوييد پس اين وعده [عذاب] كئ خواهد بود (48) ]همانا این قوم[ جز يك فرياد [مرگبار] را انتظار نخواهند كشيد كه هنگامى كه سرگرم جدالند؛ غافلگيرشان كند (49)

 

از قبل بار بار تشریح و تصریح کرده آمدیم که ما نمی توانیم و نباید در آیات الهی «علم غیب» او تعالی را جویا شویم و انتظار داشته باشیم. بلکه آیات متبرکه مشحون از حکمت بالغهء الهی در منظور داشتن نیروی عقلی و توان ذهنی مخاطبان است.

نیز (در کتاب معنای قرآن) ثابت کردیم که ذات الهی فقط تا هنگامی بر نوع بشر؛ پیامبران و کتب مقدس فرستاده است که این نوع کمال یافتهء حیه؛ مرحلهء کودکی و نوجوانی خود پیش از بلوغ در مقیاس تاریخ را می گذشتانده اند و مانند یتیمان و نابالغان به ولی و مربی و معلم و آموزگار و تنبیه کننده و تشویق کننده نیاز غیر قابل اغماض و اشد داشته اند.

لذا علی الظاهر و بخصوص تا هنگامیکه کلیت سوره ها و جزوات و بافت های کامل کتب مقدس را دقیقاً درنیابیم؛ ما دراغلب آیات شریفهء متفرقه فقط عقل و اندیشه و امید و بیم مردمان اولیه را می بینیم.

مثلاً امروزه پروفیسوران و متخصصان زمین شناسی و کیهان شناسی و بخصوص دانشمندان در قوانین منظومهء شمسی و نتایج و تبعات آنها چون روزها و شب ها و فصل ها و بارنده گی ها و خشکسالی ها و مسایل حیات وحش در خشکی ها و بحر ها، مسایل خسوف ها و کسوف ها و زلزله ها و آتشفشان ها و آب های منجمد و آب های گرم وغیره مسلماً از دریافتن آیاتی با این معانی در قرآن مجید شوکه میشوند:

 

و نشانه‏اى [ديگر] براى آنها شب است كه روز را [مانند پوست] از آن برمى‏كنيم و به ناگاه آنان در تاريكى فرو مى‏روند (37) و خورشيد به [سوى] قرارگاه ويژهء خود روان است. تقدير آن عزيز دانا ]الله[ اين؛ میباشد (38) و براى ماه؛ منزل هايى معين كرده‏ايم تا چون شاخك خشك خوشهء خرما برگردد (39) نه خورشيد را سزد كه به ماه رسد و نه شب بر روز پيشى جويد و هر كدام در سپهرى شناورند (40)

 

ضرور نیست با این نخبگان دانش و معرفت روزگار ما که خوشبختانه در یک کُل؛ روزگار بلوغ نیرومند نوع بشر میباشد؛ پیرامون چون و چرای اقوام بدوی مورد خطاب قرآن مجید و سایر کتب مقدسه پیش از آن؛ مباحثه کنیم؛ کافیست آنان دوران های کودکی و نوجوانی خود را به یاد آورند که آیا پدران و مادران و اطرافیان و مربیان ایشان در آن هنگام خویشتن را از لحاظ لهجه و ادای کلمات و طریقه های افهام و تفهیم؛ به سطح کودکی و نوجوانی آنان پائین نمی آوردند؟!

 این محترمان باید حافظه های خود را تداعی کنند و در آن شروع از نخستین آللو و ناز و نوازش و خطاب و تنبیه و تشویق که میشده اند تا هر جا که به قناعت میرسند؛ تفحص نمایند. همه گان به نیکویی هزاران مورد را درخواهند یافت که بزرگان به خاطر نزدیک شدن به آنان مصنوعاً خود را کودک ساخته و ادای کودکانه در آورده و مفاهیم را به طریق کودکانه ارائه داده اند که به هیچ وجه با ارائه های علمی و اکادمیک همخوانی ندارد و نمیتوانسته و نمیتواند همخوانی داشته باشد.

همچنان این پیشروان دانش و شناخت امروز؛ مسلماً خود هم همین اکنون صاحب فرزندان کودک و نوجوان و اطرافیان عقبمانده از لحاظ ذهنی نسبت به خویش اند؛ لذا کافیست که به برخورد های لفظی و طرز تکلم و ارتباط برقرار کردن خود با اینان دقیق شوند!

 آیا خودشان ناگزیر نیستند با کودکان کودک گردند و با دیگران حتی با تمثال های غیر علمی و توهمی به گفت و گو پرداخته؛ یا قناعت آنها را حاصل دارند و یا خود را از دست آنان به طریقی رهایی بخشند؟!

آری؛ همیشه مستمع و مخاطب تعیین کنندهء سطح و کیفیت صحبت و خطابه و بیان ما بوده؛ هست و خواهد بود و شعر زیر از جمله؛ همین حقیقت آزمون شدهء علمی را تبیین میکند:

مستمع  صاحب سخن را بر سرِ  کار آورد 

                                           غنچهء خاموش   بلبل  را  به  گفتار آورد

 

                                                            ( تا بخش بعدی؛ خدا نگهدار!)

 

 


بالا
 
بازگشت