دستګیر نایل
یاد داشت هایی بر کتاب
ګوهر اصیل آدمی
(۲)
درجای دیګر میخوانیم:« پری محکوم است (موء ظف است؟) برتمام فرهنګ و فولکلور بشری تجدید نظر نماید ،همه را تقطیر،تطهیر وتعصیر کند وبر علاوه تمامی افراد را تمامی مکان ها را تمامی اشیا واجناس را تمامی اغذیه وامتعه را تمامی جانوران و ګیاهان و درختان را ... وحشتناک است.»( ص ۲۹۳ ) چشم ما روشن!! حالا ما در این دنیای بوقلمون، در این دنیای پُر از ادیان و باور ها ومذاهب و ( جنګ هفتاد دو ملت ) و پیشرفت محیر العقول تکنو لوژي،با قدرت خدایی دیګری روبرو میشویم که باید همه نظام زنده ګی وطبیعت را از نو بسازد.خوبست، کور از خدا چی میخواهد؟ دوچشم بینا.مګر این ګوهراصیل، این پیغامور که محکوم است همه نظام دنیا و زنده ګی را دیګر ګون نماید، چرا خودش ( چون به خلوت میرود، آن کارِ دیګر میکند؟)
بازهم عشقبازی های عرفانی وعلمی ! این دو دلداده را بخوانید:«..ناګهان دیګرګون میشوم.وصحنه را عوض میکنم دیګر من به پیکر پری عمود وحاکم شده ام پری،چشمانش را می بندد و معنای ان، ازکتابی بیشتر است. یعنی هرچه می خواهی.همان دوسیب نخستین میوهء ممنوعه را ګاه می لیسم ګاه میچوشم و ګاه ګاز میګیرم. به عیان می بینم که در هر آن، چه لذتی در سراپای پری می دَوَد......نوبت دستان من است که اندام او را بنوازد. ولی از ناف و کمر به پایین، ان ظرافت و لطافت وجود ندارد......من پس از آبتنی و لباس عوض کردن ، کتابِ اتفاقا بِکر و شیرین و مداومت دهنده شب شکوهمندم را به مطالعه میګیرم ...» ص ۲۳۸)
نام این چنین عشقبازی ها را ګذاشته است محبت آرمانی،معرفتی وعرفانی وبا داشتن چنین ګوهر اصیلی ( عالمی ازنو میسازد وآدمی از نو!) نوش جان چنین عاشق کامروا وبه وصال رسیده که درچنین شب شکوهمند!! به مطالعه ء کتاب بکر و شیرین !!هم می پردازد تا دیګر چه چاره ای برای خوشبختی بشر ابله و نادان و بی معرفت بیندیشند. مولانا، عشق را ګوهر زنده ګی و ګنج پاینده ګی آدمی میداند:
« ګوهر زنده ګی ازعشق طلب ++ ګنج پاینده ګی ازعشق طلب
اما این عاشقانه ها که پا را از داستانهای خسرو وشیرین، ورومیو ژولیت هم فراتر ګذاشته و شاید از نوع قرن بیت ویکمی باشد،عشق نیستند.بلکه هوس های سرکوب شده ء انسان هایی است که دروازهء زیبایی ها و لذات زنده ګی به رویشان مسدود بوده است.
در همین صحنه بخوانید که نویسنده از معشوق خود (پری) در جریان سخنرانی اش چګونه توصیف عاشقانه! کرده است:«....پری، لابد ترصد میکند که کسانی خواهند رفت تا فضا برایشان عوض ګردد وریلکس ! شوند مګر با حضور یافتن بهشتی او،فضا در کمال و جمال بینظیر عوض نشده است»( ص ۲۸۶ ) حضور یافتن بهشتی و فضای کمال و جمال بینظیر یعنی چه؟.در ادامه همین مطلب می خوانیم: « .... آیا کسانیکه از رو برو شدن به حقیقتی چنان هولناک دچار ترو ما ؟ ! شده بودند، مګر جز در محضر پری، جز در محضر خرد عدالت ګستر و عدالت خرد افزا و روانبخش پری درکجا میتوانستند درمان ګردند؟» ( ص ۲۸۶ ) محضر خرد عدالت ګستر و عدالت خِرد افزا و روان بخش !!جمله های عجیب وبی معنا نیستند؟
در ادامه ء همین ګفتګو ها پری میګوید:« مرا بَغَل کن،مرا درون پوست خود پنهان بساز ... خدایا! مردم چقدر احمق اند، چقدر حیوان اند ؟ اګر اجازه داشته باشم که سخن بګویم، می پرسم که چرا مرا میان چنین مردم ابله و حیوانی بدنیا اوردی دیګر جا نبود؟ بسیار خوب هیچ هست نمیکردی، چه جبر بود؟ من که نخواسته بودم دعا و تمنا نکرده بودم....» ص ۲۳۷ ) ببینید خود خواهی وغرور و نفس سرکش آدمی را، آدمی که به اصطلاح مُنجی بشریت میشود ومیخواهد جهان را تغییر بدهد، تمام مردم حول و حوش خود را حیوان، ابله، نادان وبیشعور میداند و خود را عقل عالم. وحتا بدنیا امدن خود در میان چنین انسان ها را شرم میداند. اګر همه مردم دنیا عاقل و فرزانه و دانشمند میبودند، اینهمه پيامبران وانبیا ومبلغین اخلاق و نصیحتګر بشری برای چه در میان مردم ظهور می کردند.حضرت حافظ، پند بسیار حکیمانه ای دارد که میګوید:
« عیب می جمله بګفتی،هنرش نیز بګو نفی حکمت مکن ازبهرِ دل عامی چند»
از قدیم تا امروز، اخلاق،عفت وعزت ونام نیک دختر خانواده بعنوان یک اصل قابل قبول و تغییر ناپذیر در جوامع بشری موجود بوده است در همان داستان های قدیم هم به این اصل حرمت قایل بوده اند.در داستان خسرو و شیرین حکیم نظامی ګنجوی میخوانیم که « مهین بانو» به «شیرین» نصیحت میکند که از خواستهای هوس انګیز خسرو، دوری ګزیند وعِزت وآبروی خود و خانواده را حفظ نماید:
چو جوهر پاک دارد مردم پاک کی آلوده شود، در دامن خاک
به شیرین ګفت: کای فرزانه فرزند نه برمن، برهمه خوبان خداوند
تو ګنجی، سر به مُهر نا بسوده بد و نیک جهان، نا آزموده
جهان، نیرنګ ها دارد نمودن به دُر دزدیدن و،یاقوت سودن
نباید از سرِ شیرین زبانی خورد حلوای شیرین رایګانی
چنان زی با رُخ خورشید رویش که پیش ازنان، نیفتی در تنورش
تو خود دانی که وقت سر فرازی زناشویی بِه است از عشقبازی (نظامی ـ خمسه ـخسروشیرین،)
در این سریال داستانی، اندیشه های زیبا وبلند و توصیف های دل انګیزی هم هست که نباید نادیده کرفت:وقتی سخن در مورد زنان ودفاع از حقوق زنان درمیان می آید، چنین توصیف زیبایی از ان میدهد: « فرشته، شما زن ها شما مادرها هستید،شما هستید که ماهستیم.هرکس هروقتی برای شما کفته وقبولانده که خدامرد است،بد ترین جنایت را عملی کرده است.خدا، نه مرد است ونه زن.چون زن، زنده کی و خدا، آفریده کارِ زنده کی.....» ص ۱۴۸ )
باز هم وقتی ازمحرومیت زنان واز حقوق مدنی واجتماعی سخن میکوید:« فرق من با حیواناتی که درطویله هستند، چیست؟ فقط همین که زنجیر ان ها آهنی و از من، طلایی است. عینا مانند انها بیع و بها شده ام،فروخته شده ام..» ( ص ۱۵۶ ) ویا از طبیعت ،جنکل وسایه و درخت چنین تصویر زیبا داده است:« کنار یک زیارت، در یک دهکدهء دوردست قرار دارم. مادرم و چند خانم همراهش نذر و ( بند ) کرفته امده اند. از جمله بخاطر این که به طفیل همین زیارت، خدا برادرم راشفا دهد. جنګل کوچک و سایه داری دران حوالی وجود دارد و در مقابلش، محوطه هایی که ګندمش را به تازه کی دَرَو کرده وانسوتر، خرمن ساخته اند.» « خواب شو بچیم! خواب شو. اګر به چیزی فکر می کنی، به پری فکر کو.همو همسفر آینده ات است. او، ترا به آینده می برد، به کلانی، می برد! مهتاب، از لای درخت « پشه خانه» حیران حیران مارا تماشا دارد. لابد با خود می اندیشد: عجب خبر هایی در زمین است.»
از این تصویرهای زیبای داستانی درکتاب فراوان وجود دارد که ستودنی است. تا انجا که من فهم ودرک کرده ام ،نویسنده ظاهرا میخواهد بګوید که آن ګوهر اصیل ادمی را که در جستجوی انست، دروجود پری، خانواده او، قاضی ستیز،خودش رب النوع،کودک و مادر کودک یافته است.به باور او،در واقع اینها اند که سیمبول های ګوهرادمی اند. چون مظهر پاکی خردمندی و نیکو کاری ها اند. قاصی ستیز، واکنشی از خرد عقلی و دینی در برابر دین فروشان و زاهدان ریاکار ومبلغان دین تجارتی است پری،نمادی از اخلاق، خرد ورزی ودانش طلبی ومدافع حقوق زن در برابر زن ستیزی، جهل و انچه باورهای مبنی برحقیر شمردن زن در نظام زنده ګی است.همینطور دیګر پرسوناژها که هر کدام مظهر عدالت و نیکو کاری و انسان سالاری اند. اما فراموش کرده که این پرسو ناژ ها انچنانکه بایسته است، پرورش نیافته و درنقش خود در دیالوګ ها وکنش ها ناکام بوده اند.وبجای انکه راه به عقلانیت و دانش بازکنند، به خرافه پسندی وجادوګری،نجوم واسطرلاب و خیالبافی وهذیان ګویی ها متوسل شده اند.خانواده پری نه تنها به سنت های جلیل خانواده ګی احترام نګذاشته اند،بلکه ازهماغوشی ها وخلوت نشینی های دخترش افتخارهم میکنند.و این، خلاف همه ارزش های خانواده ګی است وبه نسل های آینده، پیام نیکویی ندارد. «شکسپیر» ګفته است:« هنرِ بدون پیام، به سیب سرخی میماند که درونش راکِرم خورده باشد»
سریال در پایان خود خلاف خواست نویسنده نتیجهء نا امید کنند ه ای دارد وبنظر می رسد که نویسنده از زنده ګی آدمها،دکتاتوران،جباران تاریخ، متجاوزین به ناموس وشرف وعزت مردم،متنفر است.بقول او،«دزد هم میګفت خدا، وکاروان هم»کسی نیست که حق را از باطل جدا کندواینجاست که هنوزهم به آن ګوهر اصیل آدمی دست نیافته است. و آنچه که بدست اورده،(پری) هویت جعلی ګوهر آدمی است.:« ..راستی درچنین جهنمی چطور میتوان آدمی را پیدا کرد و ګوهر پاک ادمی ؟ چطور میتوان خِرد پیدا کرد وعقل و شناخت و معرفت؟ چطور میتوان عشق پیدا کرد و مهر وعاطفه وهمدیګر خواهی وهمدیګر دوستی...؟ ( زینه ۱۰۱ ص ۳۲۲ )
اندیشه ها ونیات نویسنده پاک،عالی و یک مدینهء فاضله است. ایکاش انسان ها چنان میبودند که نویسنده در آرزویش بوده وهست. مهم اینست که چګونه این اندیشه ها را بیان کرد و چګونه کار زار شخصیت های داستان را پرورش داد که الګویی باشد برای دیګران.بزرګان وروشنګران پیشین ما هم این ارمانهای بزرګ وانسانی را داشتند. اما با چه زبان شیوا وپر ازرمز ورازِ عالمانه سخن ګفته اند که هم حکمت واندرز بوده وهم درسی بزرګ برای آینده ګان.حافظ ګوید: ـ « فلک به مردم نادان دهد، زمامِ مراد
تو اهل دانش وفضلی، همین ګناهت بس»
خیام هم رباعی دلنشینی دارد:
ــ ګر برفلکم دست بُدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را، زمیان
وز نو فلکی دیګر چنان ساختمی کازاده به کام دل رسیدی آسان
بخوانیم بیدل چګونه مردم را برای بدست اوردن خوشبختی های زنده ګی وشهدِ روزګار،به مبارزه دعوت میکند:
«از فلک بی ناله،کام دل نمی اید بیرون
شهد خواهی آتشی زن، خانهء زنبور را »
من ګمان میکنم که این شخصیت ها وپرسوناژ ها خیالی،تصوری وذهنی ګرایانه وخلاف واقع اند.واین ذهن خلاق نویسنده ګان وهنرمندان اند که چنین شخصیتهای(مثبت یا منفی ) را بعنوان الګوهایی ازمیان انسان ها می افرینند. در آخر، بیتی از صایب اصفهانی را می اورم که خالی از لطف نیست وآنچه که مراد ما است را، بیان میکند:
ـ در خاکدان ما، ګهِر زنده ګی ګُم است
این ګوهری که ګم شده،ماییم یا که اوست؟
اګست ۲۰۱۳ ــ لندن
+++++++++++++++++++++++
آشنایی ام با نام جناب عالم افتخار به حیث یک نویسنده ومنتقد به دهه ی شصت میرسد. از قلم ایشان تا کنون نوشته های فربه و پرمغز در زمینه های دین شناسی، تاریخ،سیاست و جامعه شناسی فراوان خوانده ام و پیوسته نوشته ها را دنبال میکنم.در این هم شک وتردیدی نیست که جناب عالم افتخار از نویسنده ګان و محققان سرشناس ،پرکار و نستوه در زمینه های یاد شده و ازروشنګران طراز اول جامعه ی فرهنګی کشور ما است از سال ګذشته تا به حال مطالبی هم درباره ءکتاب (ګوهراصیل آډمی) ایشان درسایت ها خواندم اما خود کتاب را دراختیار نداشتم.چند ماه پیش که درهامبورګ المان سفر داشتم، این کتاب را یکی ازدوستان قدیمی ام برایم هدیه داد که از ایشان ممنونم. خواندن این کتاب ازآغاز تا پایان ازان جهت برایم دلچسپ شد که درصفحات نخستین کتاب ازتقاضای جناب افتخار از یونسکو، شعبه ء آموزشی و فرهنګی ملل متحد دایر بر عهده دار شدن انها بر سینمایی شدن داستان این کتاب و کاندیدا قراردادن کتاب توسط دوست شان آقای (آشیل بخارایی ) بمثابه یک شاهکار برای جایزهء « نوبل» خبر داده است.افزود بر این انګیزه که مرا وادار به خواندن کتاب تا آخر کرد، هشدار نویسنده به خواننده ګان کتاب است که مینویسد:« کتاب ګوهراصیل آدمی»اثری بشدت روانی است وباید تحت شرایط مناسب ودرماحولی متضمن «تمرکز» ومیدیوتیت مطالعه ګردد»(؟)من که نه روانشناسی خوانده ام ونه هم ساینس دانم،فقط عاشق داستان وداستان نویسی هستم بدون ترس و دلهره، به خواندن کتاب آغاز کردم از بحث های علمی وساینتفیک ان که بګذریم که در صفحات نخست کتاب امده وبحث سفر نویسنده به هندوستان ومعلومات جالبی که از ان سرزمین روءیا ها، باورهای ګوناګون و زنده ګی متفاوت اقشار مردم ان سر زمین ارایه کرده، (تم ) اصلی کتاب همان داستانواره هاست که از به اصطلاح « زینه» اول شروع شده وبه زینه ۱۰۱ ختم ګردیده است. که انهم یک داستانوارهء کاملن روما نتیک و عاشقانه ء دو دلداده است.خود نویسنده هم اعتراف کرده که کتاب، سلسله سریال داستانی است برای من فقط همین قسمت کتاب جالب وقابل تامل است که میتوانم درباره اش ګفتنی هایی داشته باشم وفکر میکنم که قصد نویسنده هم همین قسمت کتاب است.
این کتاب در واقع از یکسو پُر است ازمسایل روانی، فلسفی، علمی تاریخی،دینی انتقادی، سیاسی و داستانی و از سوی دیګر، زنده ګینامهء خود نویسنده است. به این ترتیب، خواننده را در بحبوحه و سر درګمی شدید قرار میدهد. که اګر بخواهد سرګذشت عاشقانه ها،بوس وکنارها وخلوت نشینی های قهرمان داستان با معشوقه اش را بداند، باید هم فلسفه بداند،هم روانشناسی و هم ساینس،هم علم ستاره شناسی و اصطرلاب و بیولوژي و تاریخ و ادیان به ویژه اسلام شناس هم باشد.لذا این کتاب ازنخستین کتابی درزمینه داستان نویسی است که باید خواننده اش جامع الکمالات باشد!! .
دو تن از عزیزان پيش از این(معشوق رحیم و نورزایی) نقدی بر این کتاب نوشته اند که جناب افتخار به پاسخ آنها پرداخته است.من به مسایل علمی ساینتیفیک و روان شناسانه ء ان کاری ندارم چون با این مسایل چیزی که نه میدانم، تماس هم نمی ګیرم .جناب کبیر نوری به تایید از کتاب، فراخوانی نوشته ومصاحبه هایی انجام داده که دیدګاه خود ایشان را باز تاب میدهد. به اصل موضوع که برګردیم، سریال داستانی « ګوهر اصیل ادمی» را نمیتوان داستان ګفت.چون با هیچیک ازمعیارهای داستان نویسی مطابقت ندارد.چرا که نه (زینه) ها وعنوان هایش به داستان میماند ونه دیالوګ هایش ونه هم نثری که درمتن داستان بکار برده شده،تا کنون درهیچ داستان بلندنمونه اش خوانده نشده است.جمله های نا مانوس،بی ربط و واژه های غیر متعارف به حدی دراین زنده ګی نامه نویسی زیاد است که لطف داستان را از میان برده است.
نمیدانم « البوم رنګی» کتاب،عکسهای رهبران جهادی تروریست ها،سیاست مداران جهان و صحنه های حملات انتحاری،جهانشناسی ساینتیفیک، سفر هندوستان وحواشی و اضافاتی که خارج از داستان نوشته شده چه ربطی به متن داستان ( روزګار نوجوانی قهرمان داستان و پری بحث و مناظره وپاسخ ګفتن به پرسش های مردم،عاشق شدن ،بوس وکنار کردن ها وهوسبازی ها ولب چوشیدن ها وګزیدن ها وچشیدن ها،ګاه هم فراق ودوری ها وباز به وصال رسیدن ها وکام دل ګرفتن ها،بحث های دینی ونقد از دین ،داخل شدن رب النوع درزنده ګی پری و تسلیم دادن معجزه ای بنام کودک به پری ازجانب یک پیر مرد، حرمت نه کردن سنتِ ناموسداری بعنوان یکی از اصل های پذیرفته شده ء خانواده ء شرقی و اسلامی توسط خانوادهء پری) دارد مګر میشود عاشقی و بوس و کنار و درآِغوش کشیدن یک دختر را هم با خط کش و حساب و ریاضی و زاویه ء قایمه و حاده و ژنتیک تعین و خط کشی کرد؟ و برای عشق و دوست داشتن و انهم عشق ملکوتی وعرفانی ،حد ومرزی قایل شد؟. حافظ ګوید: « بشوی اوراق اګر همدرس مایی که علم عشق، در دفتر نباشد »
بخوانید در یکجا مینویسد:« برخی از روزها موفق میشدم احساسات و به اصطلاح جنون خود را تحت کنترول اورده و عقل و ریاضی را برخود مسلط سازم. » ،« با اینهم از سوی عقل و ریاضیات خود نومید ساخته نمیشدم. » صص ۴۷ و۴۸)عقل وریاضی را برخود مسلط ساختن واز عقل وریاضیات نومید نشدن یعنی چه؟نویسنده در صفحه دوم کتاب توضیح داده است که« ....... به دلایل فراوانی مفید وموثر و سازنده تشخیص داده شد که یک میتود ویژه « دایره پلکانی» میتود زینه ها برای تسهیل هرچه بهتر و سریعتر و فشرده تر طی شدن این مراحل مقدماتی طرح و به آزمون ګرفته شود.» من تا کنون درهیچ کتاب داستانی و یا سریال داستانی از بزرګترین نویسنده ګان جهان ګرفته تا کوچک ترین ها این میتود را ندیده و نخوانده ام..
موضوع جالب دیګر، تقدیم این زینه ها یا هریک از مراحل زنده ګی قهرمان داستان به افراد و اشخاص مثلن به امان الله خان، سید جمال الدین افغانی ، سه صفحه ویژه برای پیامبر اسلام ، حاجی اول و حاجی دوم وفلان و بهمان است که هیچ ذکر خیری هم از انها نشده ودر هیچ ادبیات داستانی هم پیش ازاین سابقه ندارد.موضوع دیګر،کسی که درتمام کتاب از عقلانیت و دانش ورزی و ریاضیات وقاعده وقانونمندی و ساینتیفیک وعشق ملکوتی وعرفانی سخن میګوید، یکباره دچار تَوَهم و خیالبافی شده کارش به رب النوع وشیطان و معجزه و سحر و جادو واسطرلاب میکشد و اینجاست که زمانِ فراق وجدایی عاشق ومعشوق فرا میرسد و جَزع وندبه و زاری طرفین از درد فراق اغاز مییابد در زینه ء(۲) طنز جالبی هست که پدر، آلت تناسلی فرزند نوجوانش را هنګام خواب بر دست میګیرد ونوازش میدهد. بخوانید:« پدرم، مرا که پسر اولش بودم،خیلی دوست میداشت .....تقریبا بدون هیچ فرو ګذاشتی هرشب اندام مردانه ګی مرا به دست میګرفت ، با آن بازی میکرد وګویا اندازه مینمود که چقدر بزرګ شده است.و ګاهی طولی را در هوا ترسیم میکرد که اګر فلانت اینقدر شد، برایت دختر مقبول پری مانندی را میګیرم!! » ( ص ۳۲ ).جمله های ګُنګ، بیربط،و پیچیده درنثر داستان فراوان است بی ربط ترین جمله ها دراین کتاب شاید یکی هم این باشد. بخوانید: « بسیار بیمورد وندانسته خیال میکردم که عشق دارم،عشق را شناخته ام وعشق را تجربه کرده ام. حتی چند برابر کمتر از پری هم به ریا ضیات مربوط به زنده ګی وامروز وفردای خود ورود نداشتم. مخصوصا از معادله ایکه پری در مورد اصل پیدایش بی عیب وکمال مطلوب انسان ونیروی جبار مسخ کننده ونابود کننده ء انسانیت در جامعه ای که برای ما درست کرده بودند، مطرح ساخته بود،به بالا ترین درجه خجلت زده شدم.» !جملات زیر هم جالب اند:«. آیا جنایتکارانه، جانورانه و حتا ماورای جانورانه !! نیست که به پری،به زن،به تمامت مفهوم ان به زاینده و زندګی بخشنده، به پرورنده و به ثمر رسانندهء خود فقط به اندازه و حدود ابزار های اطفا کننده ء هوس ها و شهوات خود ودیګران، بنګریم؟! »
این جمله هارا هم بخوانید جالب اند:« جناب مبارز و انقلابی واصلاح طلب و ناصح و واعظ و فقیه وصوفی و چه وچه.با حفظ و تحکیم و قبول و تقدیس وتوجیه این ددمنشی بنیادی ، کجا روانی وادعا و هوس ابلهانه و چار پایانهء چه را داری؟؟!»( زینه ۴۷ ص ۱۲۵ ) من هیچ توضیحی در بارهء این جمله ها ندارم.
ازتوصیف های مبالغه آمیز داستانی اش که از(پری) میکند:« لیلی فقط یک زن ویک عاشق متعارف است. (بود) ولی معنویت و روح بزرګ و پرشور و باشکوه پری نتنها درلیلی نبوده که درهیچ زنِ عالم تا کنون دیده نشده است. پری، یک آغاز دربشریت است، خدا ،سلسله ء پیامبران مرد را ختم کرد، اما کسی نمیدانست دوره پیامبران زن آغاز خواهد شد.انهم با کیفیت بی نهایت عالی!» یعنی اګر سلسلهء پیامبران زن آغاز میشد، نخستین زنی که با کیفیت بی نهایت عالی پيامبر میشد، (پری ) میبود. وقتی در توصیف کرکتر خودش از زبان دیګران میګوید:« ولسوال خندید و ګفت: تو اصلا خودت یک تصادف هستی....به برکت محیط و فضایی که وجود داشت، جوابی دادم که مدت ها پس هم ازبیاد اوردن آن خودم دچار حیرت می ګردیدم. ګفتم: من مثل ګوسفند، میچرم آنچه را که هضم کردم، می توانم دهان میزنم وباقی رابجایش میګذارم .ولسوال درمیان خندهء بلند تر خود واطرافیانش افزود:«این جواب را حتما از روی کدام کتاب فلسفه ګفتی.» ص ۱۰۳ ) چه توصیف وتمثیل زیبایی مانند ګوسفند چریدن و تفاله اش را بدور انداختن !! در جای دیګر که ګویا محفل مناظره برپا شده رب النوع از قهرمان داستان ومعشوقه اش پری، چنین وصف میکند: « جوان نازنین! که خِرَد کبیر را برسرت میبینم. من بتو ویار مُشَعشَع ات سخت احترام دارم و..» (ص۲۸۴ )
از اینګونه پاراګراف ها وجمله ها در این کتاب میتوان به کثرت یافت.بخوانید چه توصیف جالبی از تغیر حالت دادن یکدختر صنف چهار را داده است:« با یک شرم ګرفتګی وحیای بخصوص ، لبخند با شکوهی!! در لبانش نقش بست ودر دو رخسارش فرو رفتګی هایی مانند میانهء ناب ترین ګل ها،پدید امد وبا صدایی که ازعالی ترین موسیقی های آشنا و مورد نظر من، ګیرایی بیشتر داشت،ګفت: بلی، صنف چهار استم.»(ص ۱۵۴ )
تشبیه وصفی «رخسار فرورفتګی مانند میانهء ناب ترین ګلها» را اولین بار است که من درادبیات داستانی میخوانم. جمله های زیر، جالب تر از دیګران است.وقتی قهرمان داستان میبیند که خانم کوچک از سخنان او متاثر شده ،خود را مقصر میداند ومی ګوید:« بلا فاصله خود را در برابر این وضع که به خانم کوچک دست داد،مقصر دانستم.دیګر همه آنچه مربوط به تمایلات وانګیزش های غرایز جنسی وپس از ان وبالا تر از آن غرایز زیبایی شناسانه بود،مانند فریب ودروغی محو شد.» (ص ۱۵۴ ).ګاهی قهرمان داستان(نویسنده که هنوز نوجوانی بیش نیست)،درشفا بخشی درد بیماران، نقش عیسا مسیح را هم اجرا کرده است.:« خانم کلان ....به عجله ګفت:خانم کوچک که دست به عمل خطر ناکی زده بود،و فضل خدا نجاتش دادیم،از همان وقت بدینسو دو پا را در یک موزه کرده که اګر می خواهید من زنده بمانم ، مرا به زیارت و بخشی و جادوګر و چقور والاس نبرید، تعویذ و طومار تانرا ازجانم دور کنید، تنها« آن بچه» (مرادش نویسنده کتاب است ) را برایم پیدا کنید، مرا پیش او ببرید.او اګر ګفت بمیر، میمیرم، اګر ګفت زندګی کن، میګویم راه ودلیلش را برایم نشان دهد.همو میداند وخلاص! بچیم از همین خاطر اینجا آمدیم ...» و نویسنده در جواب خانم بزرګ ، با بزرګ منشی می ګوید:« چه زیبا، چه مبارک کار کردید..... سر وجان من هم ضرورت باشد، فدای خانم کوچک خواهم کرد.» (ص۱۶۶ )
ګاهی خود را از زبان دیګر پرسوناژها دانشمند جوان،عالِم، یک تصادف درخلقت آدمی،عقل عالم واوصاف دیګر هم میدهد:« جوان نازنین، من عقل عالم را به سرت می بینم.(ص ۱۵۴ ) در این هنګام کارتی را که عنوانی خودم نوشته بود،روی میز قاضی توجهم را جلب کرد.ودر آن، مرا دانشمند جوان لقب داده بود.ص ۱۸۳ ،»
در زینه ء ۷۷ نکات جالب وآموزنده ای درباره حقیقت خدا شناسی و« اَبَر خدا»دارد که خیلی طولانی است که آوردن آن برای خواننده ملال آور خواهد بود.در جایی مینویسد« این ابرَ خدا پيش از اینکه حقیقت باشد،عشق است وبیش ازاینکه قدرت قاهره باشد،جبروت لطیفه است. ابدا خدای جنګ وقهر وخشم وسلاح وانتقام ومرګ نیست. این خدا،قومی، شهری،سرزمینی... برګزیده ندارد ولابد قومی، شهری سرزمینی،.. ملعون ومطرود هم ندارد،..این خدا، اَبَر قوانین داردکه توسط آن هاست که دنیا را اداره میکند.....قوانینی که زردشت،و ابوعلی و مولانا و حافظ و خیام وبایزید و منصور...آنها را یافته اند وشناخته اند....» ص ۲۲۳ ) و وقتی از حق زن دفاع میکند،از نام خانم کوچک مینویسد.« خاک به روز ما، نفرین به طالع ما ولعنت به هرکس که دو حصهء یک وجود را ازهم جدا ساخته، او اګر پیغمبر هم بوده، بد کرده، من حالا دانستم که نصف آدم هستم.نیمهء من ګُم است ، نیمهء مرا، نابود کرده اند تا خودم را عاجزه وسیاه سر بسازند.» (ص ۱۵۴ )
موضوع دیګر،مجلسِ (مناظره) است.که توسط خانوادهء پری راه اندازی شده وپدر او،برای برګزاری این مجلس ،۲۱ ګاو خیرات مینماید.در این مجلس مناظره،ولسوال، قوماندان امنیه،معلمان، شاګردان مکاتب و اهالی محل و چند تن ازعالمان دینی حضور بهم میرسانند.ترتیب این مجلس درچندین زینه پیګیری شده تا تحقق یافته است.یک موجود خیالی بنام رب النوع هم دراین مناظره شرکت مینماید.خلاصهء سخن اینکه پری به سخنرانی دعوت میشود وقهرمان داستان، سوالات علما و اهالی را یاد داشت میګیرد وپاسخ میګوید.ان سوال و جواب ها، طولانی است وباید به اصل متن کتاب مراجعه کرد.ګفتنی اینست که دایر کردن همچو مجلسی، ولو خیالی و ذهنی هم باشد، منطقی و عملی نیست چون ولسوال وقوماندان و از همه مهم علمای دینی به مجلس سخنرانی کسی که هنوز در هفده یا هجده سالګی قرار دارد ودانش مدرسه ای درمسایل دینی ندارد،حاضر نمیشوند.در اینجا، بحثِ خِرد ورزی،عقلانیت و منطق، به خیالات وجادوګری وچشم بندی می انجامد.وان ۲۱ ګاو خیرات شده دوباره زنده می شوند ومواد غذایی پخته شده هم دوباره بحالت اصلی خود برمیګردند.که پیامبران بنی اسراییل هم در همان زمان کم اطلاعاتی وبیخبری قومش، چنین معجزه ای از خود نشان نداده اند.
از رب النوع پرسیده میشود:« جناب، وقتی شما توانستید ۲۱ ګاو وامتعه را که خیرات شده بود، احیا کنید وباز ګردانید،نیروی دیګری نمیتواند ما را پس ازمرګ، به زنده ګی بر ګرداند و حشر کند؟ رب النوع پاسخ می دهد:« آن، ایمان شماست.ومن واقعا به اڼ کاری ندارم.....» در ادامه ، پاسخی را که رب النوع می دهد، مانند همان جمله های اسرار آمیز وبیربط پیشین است.درنتیجه پری، رشته ء سخن را میګیرد و میګوید:« ما،موجودات قدر قدرت نیستیم. دنیا، اسرار زیاد دارد و حتا یکبارچه اسرار است.به این دلیل، خیلی چیز ها در این اولین مناظره مان قسم غیبی و اسرار آمیز پیش رفت.همه را به فال نیک بګیریم. به لطف پروردګار، همه مان کامیاب میشویم....» جماعت، خروج باشوکت پری من و سلطان رضیه ء خویش را با بپا ایستاد شدن ودعا ها وهلهله ها وکف زدن های ممتد بدرقه می نمایند.»
عملِ به اصطلاح پيغامورانه پری با کار سلطانی (سلطان رضیه) چه ربطی دارد؟ چرا یکباره آن مقام ملکوتی پری را از افلاک پایین اورده به خاک برابر می کند؟ تشبیه پری با سلطان رضیه چه وجه اشتراک دارند؟ از طرف دیګر، چه جماعت با فرهنګ، آګاه وخردمندی که با یک جلسه ومنازعه قناعت مینمایند ودرک میکنند که حقایق دین وباور های دینی همین هاست که رب النوع برای شان ګفته وهزار وچهارصد سال تبلیغ مبلغان دینی با ضرب شمشیر وګرز وکمان وسر بریدن و کشتن ها که تا بدین مرحله رسیده ،یکباره بنیاد های آن،سُست ولرزان میشود.بنظر میرسد که این رب النوع، مانند جبراییلی که به همه پیامبران بنی اسراییل وعرب نازل شده بود، باید باشد که به انها هم نازل شده و پیام تازه از خدا برای شان اورده است. در ادامه برای اثبات این ادعا میخوانیم: « رب النوع، روحیاتم را می خواند ومیګوید: بیم مدار! امانتی را به او خواهم سپرد که جز او،سزاواری برایش سراغ ندارم....رب النوع از میان ان، چیزی شبیه یک ذره بین ... به پری میدهد ومیګوید: این ګمشده ، مطلوب ومراد من است و انرا ناګزیر وقانونا بتو تسلیم میکنم.رسالت تو است که از وی مواظبت کنی.»
نویسنده بعد تر، ذره بین را به (کودک) تبدیل مینماید واز زبان رب النوع به پری توصیه می نماید که کودک را خوب نګهداری کند.واګر به مشکلی مواجه شد،از جادوګر کمک بخواهد.و می افزاید:« این، رسالت توست این،مادرِ آدمیت کامل است و ګوهر او،سالمترین ګوهرهای آډمی در روی زمین میباشد....رسالت تو آغاز شد. رسالتِ سخت و بزرګ و اما جلیل و جمیل که احدی را نصیب نباشد..» ( ص ۲۸۹ ) آری، به قول معروف جبراییل آمده وپری را به رسالت مامور نموده است تا ګوهر اصیل آدمی را پیدا کند.موضوع مهم دیګر اینکه مادر کودک،هنګام زایمان میمیرد و پير مرد انرا دفن نمی کند.بدلیل انکه هنګام بدنیا آمدنش ملا بګوشش آذان نګفته است. لذا نمی خواهد توسط ملای دیګری جنازه اش را بخواند.:« رب النوع از پیرمرد پرسید:مادر کودک را بخاک نسپردی؟ میګوید:میخواستم پنهانی در خانه خودم دفنش کنم.بدلیل اینکه در ګوشش در زمان کودکی اذان داده نشده بود،ملا نماز جنازه برایش نخواند!» رب النوع عصبانی میشود ومیګوید:...ګوهرِ این مَیِت از افات و آسیب ها در امان مانده می خواهید انرا با تضرع ها وکُرنش ها وندبه ها تجارت ها،داد ویلا های عاجزانه یا شیادانه ء مشتی دردمند ولی ابله، مشتی ذلیل ولی زیان دار داغان کنید انرا فقط به خاک و تاک و درخت وګیاه بسپارید تا این ګوهر های سالم مانده تکثیر شوند واز راهِ سلسله زنجیر غذایی.وعطر ونورو ګرد افشانی به موجودات آدمی کاملتر تبدیل یابند...» (ص ۲۹۱ )
رب النوع، مادر کودک را که آذان بګوشش خوانده نشده وجنازه هم برایش خوانده نشده، صاحب ګوهر اصیل میداند. پیام این ګفته ها اینست کسانی که دارای پایګاه معنوی و خدایی اند را،ګوهرهای پلید ونا پاک ، ذلیل ودردمند وشیاد میداند. مګر منصفانه است که این شش هفت ملیارد نفوس عالَم که بنحوی به مقدساتی وخدا هایی باورمند اند را،پلید وشیاد وذلیل دانست ؟ آدمی، از آغاز پیدایش تا امروز، به نحوی با همین باورها خواه راست یا دروغ، حق یا ناحق زنده ګی کرده ودر اینده نیز خواهند کرد.وقتی به مولوی وحافظ وشمس ومنصور و...احترام میګذاریم وخدا را آنطوری که انها شناخته،تقدیس میکنیم،در ګوش انها هم آذان ملا رسیده، جنازه های شان را هم ملا ومردمی خوانده ودر حق ایشان دعای رحمت هم نموده اند. انها نیز باید....باشند!!
ادامه دارد